Sunday, August 21, 2016

مناظره احمد و محمود

مناظره احمد و محمود
احمد شمّاع زاده

احمد معتقد است قرآن که کلام حق است، وسیله ای برای رسیدن به حق هم هست؛ بویژه که معجزاتش در این عصر بیش از گذشته در حال تحقق اند؛ ولی محمود معتقد است که انسان بیواسطه انسانی دیگر که او را ولی یا مراد یا مرشد و... میخواند، نمیتواند به حقیقت دست یابد؛ و گاهی گمراه هم میشود.  
احمد میگوید:
با وجود اینکه از آغاز زندگی انسان بر روی کره زمین پیامبران وجود داشته اند، ولی انسان در هر مقطعی از مقاطع تاریخ بشری، به گونه ای به دنبال آفریننده هستی بوده و در جست و جوی یافتن و ارتباط با او بوده است. به همین دلیل گاهی طبیعت و آثار آن(خورشید و دیگر ستارگان) را نمودی از آفریننده میدانسته و آنها را تقدیس میکرده و به وسیله آنها با آفریننده ارتباط برقرار میکرده است؛ و در زمانی دیگر بت را وسیله ارتباط قرار میداده و در زمانه ما، شیعیان، امامان و امامزادگان،  و مسیحیان، قدیسین را. پس طبیعی است که همین انسان با وجود اعتقاد به خداوند و شناخت شریعت به عنوان رهارود پیامبران برای سالم زیستن جوامع انسانی، به تناسب زمان و مکان، راههای دیگری را برای شناخت آفریننده هستی شناسایی و بدان عمل کند.
تصوف و با عنوانی وزینتر، عرفان یکی از راههای خداپرستان خداجوست. عرفان اسلامی که با ابن عربی آغاز شده، ریشه و تاریخ موجودیتش به قرون وسطای مسیحی باز میگردد که در شرق و غرب عالم صومعه ها و دیرها برپا بود و کاهنان، دنیا را بر خود حرام کرده بودند تا خدا را بیابند. آثار این کهانت در کاتولیسیزم هنوز باقی است. سنت اگوستین در اواخر قرون وسطی (سده های میانه) عرفان مسیحی را با فلسفه پیوند زد و عقلانیت را وارد دین کرد و مسیحیت را از عرفان فرد محور و نابارور مسیحی رها ساخت، تا مسیحیت بتواند وارد فعالیتهای اجتماعی شده و به باروری و رشد انسان یاری رساند.
اکنون چند قرن از تصوف و کهانت فردی گذشته و آن دوره و مقطع تاریخی به سرامده و به تاریخ واگذار شده و این گونه مفاهیم جایگاه خود را از دست داده و در حال حاضر مفاهیمی کاربردی و عملی نیستند تا بدانها عمل شود، بلکه شرایط و مقتضیات امروزین به گونه ای است که تنها آثار و تأثیرات آنها قابل بحث در دانشگاهها و مراکز علمی ست. انسان امروزین با محوریت عقل و کوششهای پیگیر دانشمندان توانسته به پیشرفتهای عظیمی دست یابد و رو به تکامل رود که منظور نظر  خداوند از آفرینش نیز همین است.
اکنون نیز خداجویان دانش محور کم نیستند. اگر از دانشمندان مسلمان بگذریم که بر مبنای آموزشهای قرآن و اهمیت دادن به نمودها و نشانه های طبیعی (آیات) خداوند را بهتر میشناسند، در میان دانشمندان مسیحی علوم دقیقه نیز کسان بسیاری یافت شده و میشوند که میتوان از فرانسیس کولینز، کرایگ ونتر(برنده چندین جایزه مهم از جمله نوبل) و مرلین آدامسون ژنتیکدانان آمریکایی، ابن الکساندر پروفسور و جراح مغز و اعصاب آمریکایی نام برد. اینان بخشی از متأخرین اند که همگی زنده اند، و خدا را از راه دانش شناخته اند و اگر پیشتر خداباور نبوده اند، اکنون خداباور شده اند و دیگران را نیز به خداپرستی دعوت میکنند.
ویژگی این مقطع از عمر انسان دانش و باورهایی است که مبتنی بر دانش باشند. انسان امروزین تنها با دانش و دستاوردهای دانش است که خداوند را بهتر میتواند بشناسد و با او ارتباط برقرار کند. 

اولین ایمیل محمود:
مولانای بلخی
با وجود خرجهایی که حکومتها کرده و میکنتد تا معنای آموزه های عرفا را از مردم پنهان کنند و امثال سروش و... لقب جعلی مولوی شناس برخود نهاده اند تا توجیه گر ایدئولوژیهای حاکم گردند،
مردان راستگویی مانند شهید مطهری نیز با انسانها صادق بوده اند.
کتاب «انسان کامل» شامل 13 سخنرانی استاد مرتضی مطهری در سال 1353 است که در ایام ماه رمضان ایراد شده است. موضوع اصلی کتاب، معرفی انسان نمونه و الگوی تربیتی مورد نظر اسلام است که استاد مطهری از آن به عنوان انسان کامل یاد می‌کند.
اگر چه تعبیر انسان کامل بیشتر در کتب عرفانی مورد استفاده قرار گرفته است، اما استاد مطهری در این مجموعه سخنرانی، «آگاهانه» تعریفی متفاوت از این تعبیر ارائه میدهد. استاد در سخنرانی اول، پس از ذکر مقدمه ای درباره سابقه کاربرد تعبیر «انسان کامل» می گوید: «اولین کسى که با لفظ «انسان کامل» این مسئله را طرح کرد و با دید خاص عرفانى این مطلب را بیان کرد، محى الدین عربى است. دیگران هم انسان کامل را- هرکسى از دید خود- به شکلى بیان کرده ‏اند. ما مىخواهیم ببینیم که انسان کامل از دید قرآن چگونه انسانى است. » (مجموعه آثار،ج23،ص100) در این کتاب، انسان کامل، انسانی است که همه ارزشهای انسانی در او رشد یافته است؛ به گونه ای هماهنگ و در حدّ اعلی. (مجموعه آثار،ج 23، ص 112)
این کتاب را باید در ردیف دیگر آثار تربیتی-اخلاقی استاد مطهری قرار داد، مانند تعلیم و تربیت در اسلام، و آزادی معنوی.
از این منظر طرح مسئله «انسان کامل »، به منظور ارائه الگوی تربیتی اسلامی صورت گرفته است. وی در این کتاب با استفاده از تعابیر انسان مسخ شده، انسان معیوب، انسان سالم و انسان کامل به دنبال آن است که انسان را در متن یک مسیر واقعی نشان دهد. استاد شناخت انسان کامل از منظر اسلام را جزئی از فرایند تربیتی می داند: «شناختن انسان کامل یا انسان نمونه از دیدگاه اسلام، از آن نظر براى ما مسلمین واجب است که حکم مدل و الگو و سرمشق را دارد؛ یعنى اگر بخواهیم یک مسلمان کامل باشیم- چون اسلام مى‏ خواهد انسان کامل بسازد- و تحت تربیت و تعلیم اسلامى به کمال انسانى خود برسیم، باید بدانیم که انسان کامل چگونه است، چهره روحى و معنوى انسان کامل چگونه چهره‏ اى است، سیماى معنوى انسان کامل چگونه سیمایى است و مشخِصات انسان کامل چگونه مشخصاتى است، تا بتوانیم خود و جامعه خود را آن گونه بسازیم. اگر ما «انسان کامل » را نشناسیم، قطعاً نمى‏توانیم یک مسلمان تمام و یا کامل باشیم و به تعبیر دیگر یک انسانِ ولو کامل نسبى از نظر اسلام باشیم‏. »(مجموعه آثار،ج23، ص105).
باید به دقت استاد آفرین گفت که برخلاف مفسرین جعلی کتب عرفا بخصوص آنهایی که ادعای مولوی شناسی دارند، چهره ی واقعی مثنوی را که با آیات شریف قرآنی هم معنی است، شجاعانه مطرح نموده.

احمد:
اصل مطلب در این میان گم است. و این گزارش دردی را دوا نمیکند. حتا نمیتوان دانست که استاد مطهری چه دقتی را به خرج داده است. ولی یک دقت هم از من هدیه به شما(بخشی کوتاه از سه مقام هستی):
نکته چهارم اینکه سراینده میگوید شمس تبریزی علی بوده که راز دو جهان را بر مولوی گشوده است ولی خود مولانا میسراید که پیامبر(ص) به علی گفته پیر طریقتی همچون خضر بیاب و از او پیروی کن و مانند موسی مباش که با سؤالهای خود پیر طریقت خود را از دست داد(داستان موسی و خضر در سوره کهف) و دفتر اول مثنوی بیتهای: 2959 تا 2970 
***
نکته دیگر اینکه چگونه عارفان سیر آفاق داشته اند که یکی از استوانه های آنان یعنی مولانا شعر زیر را سروده که نشان از آن دارد که ایشان آگاهی لازم را از مواقع نجومی که خداوند به آن سوگند یادکرده نداشته تا بداند ماه جزئی ناچیز از منظومه شمسی است و ستارگان چنان شکوه و عظمتی دارند که یکی از کوچکترین آنها خورشید است:
اینچنین مه را ز اختر ننگهاست                         در میان اختران بهر سخاست
دفتر اول مثنوی ب: 3018
 مولوی به مانند حافظ هرچه کرده از دولت قرآن کرده و اگر آیه "لااقسم بمواقع النجوم" را هم فهمیده بود به چنین خطائی دچار نمیشد.
***
محمود:
1-    دقت و یا صداقت مطهری در اعتراف به نیاز به انسان کامله. چیزی که دیگران حذفش کردن.
2-    قرآن هم با داستانهاش میخواد بفهمونه که حتی پیامبران هم در محضر آدم زمان به درجات بالا رسیدن.
3-    مولانا و عرفای دیگر هدفشون ترجمه و تفسیر قران نیست، بلکه از قران مصداق میاورند تا....
درواقع دین در درون عارفه، نه اینکه صوفی دنباله رو دین باشه.
اسلام اسلامه و تصوف تصوف، یعنی اسلام از درون اهل ذکر بیرون اومده.
عارف بدنبال نور خداست که از درون بروز میکنه نه اثبات تاریخ و جغرافی.
اگز عیب بین باشیم در قران گفته خورشید از درون چشمه ی ... بیرون میاد(داستان ذی القرنین) ولی هدف تکامل بشره نه ستاره شناسی و...
بهمین دلیل یعنی کمال انسانی در تصوف، باطن عارف با باطن قران یکسانه.
حالا یه سوال:
چرا ماه و یازده ستاره یعنی یعقوب ع و پسرانش به یوسف ع سجده کردند؟ مگر سجده بر غیر خدا حرام نیست؟
و چرا خداوند متعال به فر شتگان فرمان داد به آدم ع سجده کنند؟
4 در رابطه با شمس که علی است، اهل ذکر عقیده دارند همانطورکه قران هم گفته، هر زمان برای هرکسی یک ولی وجود داره. چون علی ع مظهر ولایته هر ولیی علی زمانه. مانند خضر ع که علی زمان موسی ع بود. و میدونی که آن پیامبر اولوالعزم پیشش کم آورد.
علی زمان هدف خلقته و هرکاری بکنه خدا کرده. ومارمیت اذ رمیت.
حتی حج مردم بدون او بی فایده و نتیجه است. مصداقش: یا ابراهیم اذن للناس حج ان یاتوک.
به معنی آیه بالا دقت فرمودین؟
هدف ابراهیمه که علی زمانه، نه دیوارهای سنگی.
حدیثی شنیده ام که بدون ولایت، زنا او صلا یا صلی...
*    حافظ از دولت قرآن کرده.
*   
بله علی ع فرموده، من قرآنم
علی زمان قرآنه. مانند خضرع

احمد:
من میدانم که شما به حرفهایم توجهی نخواهی کرد و راه خود را میروی ولی من هم وظیفه ای دارم؛ به قولی خواه از سخنم پند گیر و خواه ملال:
نمیدانم آیه فسئلوا اهل الذکر را که اولین بار در ماشینت که داشتیم از خانقاه برمیگشتیم مطرح کردی که معنای تاریخدانان است، چرا به عنوان عرفاء برای شما جا انداخته اند و مرتب آن را به همین گونه به کار میبری؟ شما به آیه رجوع کن میبینی یعنی تاریخدانان. تذکره نویس یعنی تاریخ نویس؛ یعنی چیزهایی را که در حال فراموشی است مینویسد تا ماندگار بماند. همانگونه که آیه وما انزلت من خیر فقیر را که حضرت موسی برای مادیات به کار میبرد و فقراء(درویشان) آن را برای معنویات؛ این هم به همان گونه است؛ یعنی مصادره به مطلوب میکنند.
دوم- قرآن در دویست آیه میگوید الله ولی المؤمنین، پس  من ولیّ خود را تنها خدا میدانم طبق همین آیات؛ و دکانی به نام ولایت را که درش به اندازه ای گشاد است که هرکس هر برداشتی خواست از آن میکند و هرکسی را که خواست به جای آن میگذارد، شایسته پیروی نمیدانم.
سوم- میپرسی: آدم زمان پیامبر کی بود؟ این حرفها همه حرف است برای شانه خالی کردن از بار مسئولیت پیامبرگونه شدن، علی گونه شدن، و انسان شدن است.

چهار- نگفتم عارف قرآن را ترجمه و تفسیر کند، نوشتم که اگر مولوی سیر آفاق داشت حتا بی توجه به قرآن میدانست که ماه منیر نیست. و اگر سیر آفاق نداشته، دستکم اگر این آیه را فهمیده بود، چنین شعری را نمیسرود که نشانه جهل اوست نسبت به منظومه شمسی و درک نکردن آیه ای مهم و محکم از قرآن.

شما مینویسی عارف به دنبال نور خداست و خدا میگوید من نور آسمانها و زمینم چگونه با اینهمه نور ندانسته که ماه بسیار کوچکتر از ستارگان است؟ اگر عارف نتواند چنین چیزهایی را پیش از کشف آنها توسط دانشمندان به ما بگوید، پس باید که عنوان عارف را تغییر داد. ولی قرآن که کلام خداست، به ما چیزهایی را میگوید که هیچکس نمیداند و این ارزشمند است.  پس اگر به حبل الله المتین تمسک بجوییم بهتر نیست؟

پنج- آیه ای که میگوید  ذوالقرنین به جایی رسید که خورشید از چشمه ای طلوع میکرد، کجایش اشکال دارد؟ نگفته از توی چشمه که ایراد بتوان گرفت. شما هر جایی از زمین که بایستی و نظاره گر طلوع خورشید باشی از جایی از روی زمین طلوعش را میبینی. پس بیدقت خرده از قرآن مگیر.

شش- با پیش کشیدن سجده پدرومادر و برادران یوسف بر یوسف، میخواهی بگویی او ولی زمان خود بوده. هر پیامبری قابل پیروی است حرف من هم همین است که معصوم باید رهبر و پیشوا و مقتدا باشد و نه غیر آن.
هفت- و اما نوشته ای مگر سجده بر غیرخدا حرام نیست؟
پاسخ: نه در آن زمان حرام نبوده، چنانکه حتا رکوع که در اسلام حرام است در زمانهایی حرام نیوده. این به مردمشناسی برمیگردد و فرهنگ هر برهه از تاریخ، و قرآن مجید با بیان این نکته ها ما را به موضوعهایی اینچنینی نیز رهنمون شده است.

محمود:



بارها حافظ گفته که سرسپرده و غلام عاصف زمان است.
در یکحا هم پاسخ شعر شاه ولی را میدهد.
شاه نعمت الله ولی:
ما خاک راه را بنظر کیمیا کنیم
صد درد را به گوشه ی چشمی دوا کنیم
یعنی هم خاک(انسان) را طلا میکند و هم طبیب دردهاست.
حافظ:
آنان که خاک را بنظر کیمیا کنند
آیا شود که گوشه ی چشمی بما کنند؟
حافظ دوام وصل میسر نمیشود.
شاهان کم التفات بحال گدا کنند
یا:
عشقت رسد بفریاد، گر خود بسان حافظ
قرآن ز بر بخوانی، با چارده روایت
شمس تبریزی نیز درویش بیسواد عامی بود، که الگوبخش و مراد عالم بزرگ و امام جمعه ی قونیه بود بطوری که جلال الدین لقب مولوی یعنی منسوب به مولا را اخذ کرد.
عرفا ادعای سیر آفاق ندارند تنها افتخارشان فقر و بیچارگی است(ان الله یحب المخبتین). ولی فقیر مورد عنایت حق واقع میشه و حالات معنوی و درجات متافیزیکی دریافت میکنه.
ایشان انسان کامل زمان نبوده بلکه نسبت به مولوی علویت داشته. پس برای او مراد و دریچه ای به آدم محسوب میشه.
نکته در اینه که هرکس که ما را به انسان کامل نزدیک کنه پیر محسوب میشه و برای ما علیست. مثلا جناب مسلم ابن عقیل از امام حسین ع اجازه بیعت داشته پس پیر و علی برای مردمه.
همانطور که موسی ع پس از کشتن یک نفر متواری میشه و...دختری به او میگه پدر ما پیری بزرگواره.
آیا حضرت شعیب ده سال از موسی ع فقط کار میکشه، بعدش هم با یک زن حامله راهی بیابونش میکنه که چی؟
لطفا یکم به معنای داستان فوق توجه کنید.
ده سال پیروی علی زمان او را برای دریافت نور الهی در درخت آماده میکنه.
تازه پس از پیامبری و نه معجزه برای شاگردی بنده ی خدا هم شایسته نیست.(تو هرگز نمیتوانی با من شکیبایی کنی)!!!
قران اینهمه روی ولایت و علویت انسان کامل تکیه کرده مولوی هم مکرر گفته ولی مفسرین خودفروخته حکومتها هزاران ساله که این موضوع رو میپوشونن.
توجه فرمایید به آغاز سوره ی بقره:
آن کتاب که شکی در آن نیست..... و از مردم بسیاری هستند که میگویند به خدا ایمان آوردیم ولی....در چند صفحه اونهارو مفسد و ... معرفی میکنه. تا جایی که میفرماید: انی جاعل خلیفه فی الارض. جاعل بر وزن دائم. خودتون استاد عربی هستین، همیشه خلیفه داره.
در آیات شریف بالا بیشتر نمازخونها و قرآن خونها و مسلمانها و مسیحیها و یهودیها و... بعنوان کافر شناخته شدند. چرا؟؟؟
یا زمانی که یوسف ع دچار وسوسه زنی شد: و برهان ما را دید.
برهان کیست؟
چ عیسای ناصری ع با آنهمه معجزه و تولد مقدس و گفتگو در گهواره، گشت و گشت تا کنار رود اردن توسط یحیی ع غسل تعمید داده شود.
غسل تعمید در اعراب به مصافحه و بیعت تبدیل شد.
و جعلنا لکل امت هاد، در اعراب نیز با وجود(فطرت الرسل) ولایت تعطیل نبود و دست بدست به دست سید رسل و ختم نبوت رسید. در ایران هم حضرت زرتشت و.... که توسط جادوگران(روحانیون مغ) کشته شد.
هر ولی افراد مستعد را برای راهنمایی مردم تربیت کرده. عیسی حواریون را و محمد ع سلمان و ابوذر و... را.
گفت پیغمبر که شیخ رفته پیش، چون نبی باشد میان قوم خویش
     مولوی
و یا، زمانی که از بهشت رانده شدیم فرمود بروید.... تا زمانی که راهنمای من بیاید.
شاید بدلیل عدم تبعیت از انسان کامل زمانه. کسی که بدون پیرویش حج هم معنا نداره(اذن للناس حج، ان یاتوک علی کل....)
البته عجیب نیست که حکومتها که این حقیقت رو فهمیدن ازش کپی برداری نکنن و یک ولی یا علی جعلی بخورد مردم ندن و هر لحضه درپی کشتن انسان کامل و زیرمجموعه ی او یعنی اهل ذکر و صوفیها نباشند.
آنها حتی صوفی حکومتی هم اختراع میکنن تا جایی که حافظ که میگوید مایه ی محتشمی خلوت درویشانه، بگه: صوفیی دام نهاد و...
یا عارف قلابی میسازند و بخورد مردم میدن. که الان تو جامعه پر شده از شاعرهای درباری وخرافیه. مانند بلعم باعورا و سامری که ممکنه مستجاب الدعا هم باشند و یا شعبده باز، ولی عدم پیروی از ولایت بدبختشون کرد.
قران برای حفظ کردن و مسابقه دادن نیست بلکه روشن کننده ی راهه. ولی قران واقعی در سینه ی اولیاست و آنها تدریجی به انسان میاموزند و الا ابن مجلم استاد قران بود اما علی زمانش رو نشناخت.
شیعه هم ولی زمان رو به عالم غیب سپرده اما ما عقیده داریم باید زیرمجموعه ی ایشان مردم را هدایت کنند چون قول الهیه.
هر ولی که کشته بشه بعدی حاضره.
مصطفی را وعده کرد الطاف حق،
که بمیری تو، نمیرد این سبق
        مولوی
اگر علی تاریخی رفته راه نبسته.
علی زمان حاضره و. باید او را بیابیم.
بگو اگر خدا را دوست دارید از من پیروی کنید...
بعضی میگن ما خدا رو میپرستیم و نیازی به وسیله نداریم.
سعدی فرموده:
ای برتر از خیال و گمان و وهم...
آیا ما با حواس ظاهری خدا رو درک میکنیم؟ یا دچار توهم و خرافات میشیم؟
مانند بیشتر دیندارها...
پش برای شناخت خداوند روشی وجود داره که اولیا بلدند.
شناخت اولیا هم روش داره....
احمد:
یک- هرکس که کاری غیرعادی از او سربزند نمیتوان گفت "ولی" است. مهمتر از کسانی که نام بردید(مانند آنان که خاک را کیمیا کنند.) آصف بن برخیاست که تخت ملکه سبأ را در یک چشم برهم زدن در کاخ سلیمان حاضر کرد. ولی او نه ولی بود و نه پیامبر. پس این گونه اشخاص را نمیتوان ولی نامید. همه انسانها چون از روح الهی بهرمند هستند بالقوه توانایی انجام بسیاری کارها را دارند. در زمانه ما رجبعلی خیاط چشم بصیرتش باز شده بود و چیزهای بسیاری را میدید که دیگران نمیدیدند. همه اینان کارهایشان تحسین برانگیز است ولی نمیتواند سندی باشد بر اینکه بر ما ولایت داشته باشند. "داشتن حالات معنوی یا شبه معنوی یا داشتن درجات متافیزیکی" که از آنها یاد کردید برای جوکیهای هندی نیز میسر است و کارهایشان ربطی به ولایت نمییابد. بخشی از مقاله ای زیر عنوان خردگرایی در جایگاه شرک ورزی:
بازاندیشی برخی تفکرات شیعی
خداوند کرامتها را(که همه کرامتها نتیجه به کارگیری و به جریان درامدن و کنش واکنش انرژیهاست) با منظورهای متفاوت به کسان مختلف داده است:
به پیامبران مانند حضرات موسی و عیسی علیهما سلام به عنوان اعجاز.
به ائمه اطهار مانند امام علی بن ابیطالب(ع) با دادن علم امامت.
به برخی برگزیدگان مانند حضرات خضر پیامبر(سوره کهف) و حضرت یعقوب(یوسف: 68) با دادن علم لدنی.
به انسانهای والا برای نشان دادن اوج برخی ویژگیها و خویهای والای انسانی همچون حضرت عباس(ع) از امامزادگان.  
به برخی اشخاص عادی همچون سامری قوم موسی برای امتحان(بلاء) او و قوم بنی اسرائیل از طریق بصیرت یافتن به برخی رمزورازهای طبیعت.
به آصف بن برخیا وزیر حضرت سلیمان برای نشان دادن اوج تواناییهای انسان با دادن علم کتاب(دانش رمزورازهای طبیعت). 
ولی ما به جای اینکه منشا و مصدر(فاکتور) همه این کرامتها و علمها و آفریننده این باکرامتان یعنی الله را بدین وسایل بهتر بشناسیم و به او بیشتر دل ببندیم و او را در همه لحظه های زندگیمان موثر بدانیم، شیفته آن آفریدگان(وسایل) شده و با موثر دانستن آنان در زندگیمان به خداوند شرک میورزیم. آنان هم وسیله آزمایش و هم نردبان ترقی اند. اگر به وسیله و نردبان مشغول شوی نه تنها از ترقی و رسیدن به هدف(عبودیت الله) بازمیمانی که سقوط میکنی!! 
آنانی را که شما به عنوان اولیاء و پیر طریقت میشناسی، من رسول عام خداوند عنوان داده ام. بخشی از  نوشته ای زیر عنوان برگزیدگان الهی یا رسولان عام خداوند به فهم درست این مبحث کمک خواهد کرد:
میدانیم که:
-         انبیاء(پیامبران) و مرسلین(رسولان) کسانی هستند که رابط میان آفریدگار و آفریده اند.
-         وظیفه انبیاء فراقومیتی و فراملیتی بلکه فراگیر و جهانشمول بوده است.
-         وظیفه رسولان محدود به قوم خود و دیگر اقوام نزدیک بوده است.
-         پیامبران رسول نیز بوده اند زیرا وظیفه هدایت قوم خویش را نیز برعهده داشته اند ولی رسولان پیامبر نبوده اند زیرا رسالتشان جهانشمول نبوده است.
-         شمار پیامران کم و شمار رسولان بسیار زیاد بوده است.
-         پیامبران تنها از میان انسانها برای انس و جن برگزیده میشده اند(بویژه پیامبران اولوالعزم) ولی رسولان انس برای انسانها و رسولان جن برای جنها برگزیده میشده اند.
-         گاهی فرشتگان به عنوان رسول برای راهنمایی و آموزش جن و انس اعزام میشده اند.
باید بدانیم که:
باب نبوت(پیام آوری) با بعثت حضرت ختمی مرتبت پیامبر اکرم اسلام بسته شده ولی در رسالت هیچگاه بسته نشده و هیچگاه خداوند بندگانش را رها نکرده است. بلکه بلافاصله پس از ختم نبوت در رسالت را با امامت امام علی تداوم بخشید. به اعتقاد شیعیان یازده فرزند امام علی با داشتن عنوان امامت رسالت پیامبران را ادامه داده اند.
ولی خداوند رسولان دیگری نیز دارد و هر از چند گاهی گوشه چشمی بر ما خاکیان میاندازد و رسولی را برمیگزیند تا بندگانش را با هدفها و حقایق زندگی آشنا و برای رسیدن به آن هدفها و حقیقتها یاری رسانند. آنان رسولان عام خداوندند.
تفاوت رسولان عام با رسولان خاص آن است که آن رسولان خاص میدانستند که رسول اند و خداوند وظیفه رسالتشان را مستقیماً به آنان خاطرنشان میکرده ولی رسولان عام از یک چنین ویژگی برخوردار نیستند. به همین دلیل آنان را رسولان عام خواندیم. 
ولی نکته ای مهم این است که: گستره رسالت رسولان عام مانند رسولان خاص محدود به قوم خود نمیشود بلکه فراملیتی و جهانی یعنی پیامبرگونه است!
از سوی دیگر استوانه های اهل باطن همچون جلال الدین مولوی و بویژه شیخ شهاب الدین سهروردی که میگفت خداوند قادر است پیامبر دیگری بیافریند میخواستند بگویند که با بسته شدن در نبوت، باب رسالت بسته نشده و نباید بشود بلکه کسانی همچون ما رسول عام خداوندیم.
بهتر آن بود که شیح اشراق به جای به کارگیری واژه پیامبر واژه رسول را به کار میگرفت و مثالی هم میآورد تا قشریون و اهل ظاهر او را تکفیر نکنند و جانش را بر سر این حقیقت مگذارد.
دو- چرا به جای خداوند، انسان کامل را قرار داده اید. این روش، شما را به هیومانیزم (انسانمداری) نزدیکتر میکند تا به خداوند متعال. باید به جای اینکه بگوییم هرکس ما را به انسان کامل نزدیک کند بگوییم به خدا نزدیک کند. اعمال ما وسیله قرب ما هستند به خدا و نه انسان کامل و غیره، چنانکه ائمه نیز چنین میگویند که کردار ما وسیله قرب ما به خداوند است.
از سوی دیگر انسان کاملی همچون علی، الگویی برای کردار ما هستند تا علی گونه شوم و به قرب الهی برسیم، نه اینکه شیفته علی شویم و در نهایت برخی به شرک آلوده شوند. تمام اعمال ما باید به نیت قربة الی الله باشد در غیر این صورت اعمالمان باطل است.
سه- شیخ کبیر که در قرآن از زبان دختر شعیب آمده به معنای پیر طریقتی بزرگوار نیست؛ بلکه به معنای پیری فرتوت است که نمیتواند کار کند و برای ما آب از چاه بکشد. یعنی شما که جوان هستی میتوانی به خانواده ما کمک کنی و برای ما کار کنی...
ضمناً در درخت نور بود ولی قرآن نگفته نور الهی بوده که شما بتوانی بگویی موسی آمادگی پیدا کرده بود تا نور الهی را ببیند. نور الهی بر کوه ظاهر شد که نه تنها موسی نتوانست بلکه کوه هم توان مقاومت در برابر نور مستقیم الهی را نداشت و منفجر شد، آنجا که خداوند به موسی گفت لن ترانی (هرگز مرا نخواهی دید.)
در یکی از مناجاتهای امام علی میخوانیم که یا راحم شیخ الکبیر و یا رازق طفل الصّغیر پس شیخ کبیر قرینه عکس طفل صغیر است.  
چرا برای به کرسی نشاندن سخن خود حقایق و بویژه حقایق قرآن و تاریخ را وارونه جلوه میدهی؟  شعیب پیامبر، قراری با موسی گذاشت تا هشت سال برایش به عنوان مهریه دخترش کار کند تا دخترش را به او بدهد و پس از دو سال که با هم در خانه شعیب ازدواج، زندگی و کار کردند، میتواند دختر را با خودش ببرد. این چه ربطی به پیر طریقت و درس پیامبری دادن به حضرت موسی دارد؟
حضرت موسی دوره معرفت شناسی را در آموزشکده خداوند در آن چهل روزی که به میعاد رفت آموخت و نه نزد شعیب. دست آخر هم  جزوه های درسی اش را به عنوان الواحی که نور هدایت برای جهانیان است به دست او داد تا مردم را هدایت کند. البته قرار بود دوره درسش یک ماه باشد ولی خداوند ده روز بیشتر از قرار قبلی موسی را نگه داشت تا امتحان قومش کامل شود و سامری بتواند و یا نتواند (که البته توانست) قوم موسی را بفریبد تا بر گوساله ای عجیب که میگفت نمودی از خدای شماست سجده کنند.
چهار- جاعل معنای همیشگی را نمیدهد بلکه معنای انی جاعل فی الارض خلیفه میشود: من قراردهنده ام (تصمیم دارم قراردهم) در زمین جانشینی را 
دلیلش هم این است که خداوند، پیش از اجرا اراده خود را بر قراردادن خلیفه در زمین با فرشتگان درگاهش در میان گذارد.
پنج- این حدیث که خداوند هیچگاه زمین را از حجّت خویش خالی نمیگذارد، باز ربطی به ولی و پیر طریقت نمییابد. شیعیان به همین دلیل معتقدند که حضرت صاحب الامر به دنیا آمده و اکنون بر روی زمین است و نه همچون اهل تسنن که میگویند: مهدی از نوادگان حسن بن علی در آخر الزمان به دنیا خواهد آمد.
شش- در کدام آیات "بیشتر نمازخونها و قرآن خونها و مسلمانها و مسیحیها و یهودیها و... بعنوان کافر شناخته شده اند؟ آیه ای را ندیدم. دستکم شماره آیه و سوره را بنویس. برهان ما را دید در کدام سوره است؟
هفت- حضرت یحیی و حضرت عیسی با هم پسرخاله بوده اند. چگونه عیسی گشت و گشت تا او را یافت تا شما بتوانی او را پیر حضرت عیسی بنامی و تأییدیه ای شود بر پروژه ولی یابی شما.
حضرت عیسی به دست یحیی که او هم جوانی بوده، غسل تعمید شده و خود هم همچون حضرت عیسی در جوانی ولی پیش از او به دستور سالومه سر از بدنش جدا میشود.  آنان از جهات بسیاری با یکدیگر شبیه بوده اند. در این زمینه مقاله صابئین یا قوم از یاد رفته را بخوان.
هشت- غسل تعمید که شرط دینداری یا پذیرش دین است، در اسلام به بیعت تغییر نیافته که امری اجتماعی و مربوط به حکومت و رهبری جامعه است. غسل تعمید برای افراد جامعه از نوزادی واجب است که در اسلام به گفتن اذان و اقامه در گوش نوزادان و ختنه کردن برای پسران معمول شده و شرط پذیرش دین برای بزرگسالان گفتن شهادتین است.
نه- منظور از لکل قوم هاد به معنای برای هر قومی هدایتی است، پیامبرانند و نه اولیاء. چنانکه خداوند پس از اینکه آدم نافرمانی کرد به آنها میگوید بروید در زمین ساکن شوید تا هدایتی از جانب من به شما برسد که پس از آنکه آدم توبه کرد و ولایت الله را پذیرفت، خود به پیامبری فرزندان خود مبعوث شد.
ده- خدا هیچکس را برای هیچکس ولیّ قرار نداده. ولایت امیرالمؤمنین هم یعنی دوستی خداندان رسول و نه سرپرسی آنها بر مردم. به همین دلیل شیعه دو فرع را بر فروع دین افزوده که تولّی و تبرّی است.
یازده- برای پاسخگویی به بخش آخر سخن شما، شما را به خواندن ولی و ولایت در قرآن و اسلام سفارش میکنم.
**********
احمد همراه  مطلب بالا دو پیوست را برای محمود میفرستد: ولی و ولایت در قرآن و اسلام، و من آن خدایی را میپرستم که...

محمود:
سلام، اگر قران رو نمیدیدن خدا رو نمیشناختین؟
حالا که شناختین خدا چیست؟ تونستی ببینیش؟ یا باهاش مکالمه کنی؟
ما چشمهامون رو میبندیم و تاریکی رو میبینیم و ذکر میگیم و سرمون رو تکون میدیم.
این کارها ارنباط با خداست؟ میدونی چرا عاشق عرفا شدم؟ چون حرفشون حرف حسابه:
یعنی ای مطرب شده با عام و خاص
مرده شو جون من که تا یابی خلاص
                    مولوی
تنها راه دیدن عالم معنا موته
مرگ یعنی خلاصی از حواس پنج یا ششگانه
آنهم سرخود نمیشه
موتو، قبل ان تموتو(موتوا قبل ان تموتوا- اصلاح از احمد)
حضرت محمد ص
تنها شخصی که اراده ی لازم رو میده، مراده. از اراده اخذ شده.
توضیح از احمد: مراد یعنی کسی که مرید، دنباله رو اوست. مراد، اراده نمیدهد بلکه اراده مرید را میگیرد و میگوید هرچه من گفتم باید چشم بسته بپذیری. یعنی همان چیزی که معتقدان به ولایت فقیه بدان عمل میکنند. مراد خداوند است. او همه جا حیّ و حاضر است و لازم نیست به دنبالش بگردیم و او را بیابیم. خداوند مراد مریدین است (یا مراد المریدین یا انیس قلوب الصّادقین و یا...) اگر مریدی باشد فبهالمراد، و اگر نبود به خداوند زیانی نمیرسد، چنانکه از مرید داشتن سودی نمیبرد، بلکه تنها خرسند میشود...
و من یضلل  فلن تجد له ولیا مرشدا
توضیح و روشنگری از احمد پیرامون آیه ناقص بالا:
من یهدالله فهو المهتد و من یضلل فلن تجد له ولیّا مرشداً (کهف: 17)
این آیه درست نظر احمد را میرساند و نظر محمود را رد میکند. ترجمه چنین است:
کسی را که خداوند هدایت کند او راه یافته است و کسی را که خداوند گمراه کند هرگز برای او یافت نمیشود ولیّ (سرپرست و دوست) هدایتگری(ارشادکننده ای).
بگردیم و دوست راهنما رو پیدا کنیم. 
رو بجو یار خدایی را تو زود
چون چنین کردی، خدا یار تو بود
          مولوی
از هر طرف که رفتم جز حسرتم نیفزود
از گوشه ای برون آی ای کوکب هدایت
      حافظ
سختگیری و تعصب خامی است
تا جنینی، کار خون آشامی است
    مولوی
ما مریدیم و پیر ما مرشد
ره روانیم و رهنما مرشد
رو نوائی ز یار مرشد جو
که دهد بی ریا نوا مرشد
نبری ره به خانهٔ اصلی
گر نیابی در این سرا مرشد
روز و شب از خدای خود می جو
کاملی تا بود تو را مرشد
بحر ما را کرانه پیدا نیست
غرق آبیم و عین ما مرشد
دُرد دردش بنوش و خوش می باش
که کند درد تو دوا مرشد
هر که ارشاد نعمت الله یافت
دائما خواهد از خدا مرشد
       
          موفق باشین
ایمیل  بعدی محمود:
با سلام،
چرا در قرآن روی این افراد تاکید بسیار شده؟ بخصوص داستان حضرت خضر ع.
آیا میخواسته موسی ع را زیر سوال ببره؟
منظورم، من انسان به جای خدا نیست، خداچند تاکید کرده:
بگو اگر خدا رو دوست دارین از من پیروی کنید تا خدا شما رو دوست داشته باشه.
در واقع انسان کامل اولا آینه ایست که نور حق را میتاباند ثانیا تربیت بشر را بعهده میگیره.
کسانی که نسبت به علی ع کافر شدند میگفتند حسبنا کتاب الله.
توضیح احمد: آن زمان با حجّت و امام زمان خود زندگی میکردند ولی در زمانه ما چنین نیست. البته اکنون نیز هیچ بعید به نظر نمیرسد که اگر صاحب الامر ظهور کند، باز کسانی که نانشان تخته میشود، مانند برخی حوزویان با او به مخالفت برخیزند و او را کافر شوند...
در منظومه عطار نیز این نکته آمده که سینه ویس(مجنون) (ویس و رامین اسعد گرگانی با لیلی و مجنون نظامی گنجوی تفاوت دارد. شاید محمود  میخواسته بنویسد قیس که مجنون عنوان گرفته است- احمد ) برای عشق الهی کوچک و عقلش قاصر بود.
خدا با عشق لیلی او را آماده مراحل بالاتر کرد.
عشق مولا کی کم از لیلا بود؟
گوی گشتن بهر او اولا بود
ولی تا کنون گزارش نشده که مجنون به مرحله ای بسیار بالا و والا در خداشناسی دست یافته باشد. - احمد
کتابی تحت عنوان سه داستان اسرارآمیز در قرآن، توسط جناب سلطانعلیشاه نوشته شده. خوندنش مفیده.
ضمنا دو نوع بیعت در قران شناسایی شده:
خاصه(تحت شجره) و عامه( برای حکومت)
من ترجیح میدم بجای تبعیت از رساله های فروع دین، که پر از اراجیف بی ارزش مانند برتری سیده و ورود با پای چپ به مستراحه و... به متخصصین اصول دین مراجعه کنم.
مثلا ولایت رو دیوان شمس بهتر و عمیقتر از دیگران میفهمونه.
البته بشرط پیروی از کاملتر
******
در این مرحله محمود بی آنکه پاسخ پرسشهای احمد را بدهد و نشانی آیاتی را بدهد که در آنها ادعاهایی را مطرح کرده بود، تصمیم میگیرد رساله وجودیه ... را بخش به بخش برای احمد بفرستد و احمد هم گامی در خودشناسی را برای او میفرستد و مینویسد:
گامی در خودشناسی که مختصری عرفانی و قرآنی پیرامون هستی شناسی است، از جمله اول خداشناسی و دوم انسانشناسی و خواندنش بر همگان لازم است، جهت پیشگیری از آموختن مطالب پراکنده، به پیوست ارسال میگردد. و بدین گونه این مناظره به پایان میرسد.
*******
در این مرحله احمد مقدمه ای بر ایمیلهای مبادله شده میافزاید تا به عنوان یک بحث مهم خداشناسی و انسانشناسی برای انتشار آماده شود و آن را برای محمود میفرستد:

با سلام
مناظره احمد و محمود به پیوست ارسال میگردد. اگر نظری اصلاحی دارید بنویسید.

محمود:
با سلام
بقدری سرم شلوغه که در ساعات نیمه شب مطالبی عرض میکنم و طبعا پراکنده ست.
ضمنا فرصت کمی برای مطالعه دارم و چیزهایی که میگم بیشتر تجربیات شخصیه نه نتیجه ی تجزیه و تحلیل یا مطالعه.
1 تصوف رهبانیت نیست و این اتهامیست که بی اطلاعان وارد کرده اند. عرفا ازدواج میکنند فعالیت اجتماعی دارند. شیخ عطار بامغول جنگید تا شهید شد.
شاه نعمت الله ولی بسیار ثروتمند بود.و...
سقراط و خضر و بودا و... مشخصات صوفیان را دارند.
2 حضرت محمد ص انسان کامل زمانش بود ولی ایشان هم به عقیده عرفا تحت تربیت بوده(ابوطالب) به مدارج بالا رسید.
همانطور که ائمه اطهار توسط امام قبلی تربیت میشدند.
3 دانش بشری فقط میتونه حقیقت رو اثبات کنه. مولوی:
علم صوفی دفتر و... حرف نیست
جز دل اسپید همچون برف نیست
چون دبیرستان صوفی زانو است
حل مشکل را دو زانو جادو است
عارف عقیده داره وظیفه ی بشر تکامله و تکامل نیاز به مربی داره. ولی متشرع معتقده همین خمس و زکات و نماز ظاهری کافیه.
نظر احمد در مورد تفاوت میان شرع و عرفان چنین است(بخشی از مقاله مکتب شرع یا مکتب عشق؟):
مولوی یک عارف و دیدگاهش عرفانی است با همه ویژگیهای عرفان. البته زمانی مولوی هم متشرع بود و جلسه بحث و درسی داشت و شاگردانی و...  ولی پس از ملاقات با شمس الدین راه و روش شرع را به کناری گذاشت و روش عرفان را برگزید و عارف شد. به شاگردانش پشت کرد و راه خود را در پیش گرفت تا که شد مولانا جلال الدین محمد! انگیزه وی از این تغییر جهت در شعر زیر نمایان است:
ابلهان تعظیم مسجد میکنند                در جفای اهل دل جد میکنند
راه و روش و دیدگاه شرع با عرفان به کلی متفاوت است به همین دلیل میبینیم که پس ازانقلاب اسلامی! از حافظی که جهان میشناسندش و به قول خودش همه را از دولت قرآن دارد یا مولانا که مثنوی اش تفسیر آیه های قرآن است کمتر سخنی به میان میآید. جشنواره و سالروزی هم برای آنان گرفته نمیشود و حتا جشنواره مولانا را ترکیه برگزارمیکند و... از سوی دیگر هرگونه راه و روشی عرفانی که در کسوت درویش و غیره ظاهرشود تحمل نمیشود و...
با یک مثال تفاوت دیدگاه شرع با عرفان مشخص میشود:
شما یک لیوان آب در یک صحرای بی آب و علف دارید. شرع میگوید تو مالک آن لیوان آبی. اگر بخواهی میتوانی به هرکس که قیمت بیشتری داد آن را بفروشی. ولی عرفان میگوید ببین چه کسی از همه تشنه تر است آن لیوان آب اضافی را به او بده تا از تشنگی به درآید از دین و ایمانش هم مپرس که مسلمان است یا غیرمسلمان. همه بندگان خدایند و خداوند عوضش را به تو خواهد داد. به قول سعدی:
تو نیکی میکن و در دجله اندار                                       که ایزد در بیابانت دهد باز
ادامه سخن محمود:
صوفی میگه سر بزرگ، انسان کامله که ما بهش میگیم امام زمان.
و صوفی ها زیرمجموعه ی انسان کاملند و دلیلشون دو چیزه: نص و اثر.
اولی میتونه انکار بشه ولی دومی قابل دیدنه:
بشنو الفاظ حکیم برده ای
س همانجا نه که باده خورده ای
4 آیه ای که پرسیدین، فکر کنم: لو لا ان رای برهان ربه، به چهره ی انسان کامل زمان، یعنی حضرت یعقوب ع تفسیر شده.
5 انسان مگر چقدر توان و اختیار وعلم داره که با خدا ارتباط برقرار کنه؟  و ما اوتیتم من العلم الا قلیلا.
محمود پرسش عجیبی مطرح کرده است. پس اینهمه که گفته شده ارتباط با خدا و یا خود خداوند گفته ادعونی استجب لکم یا انا اقرب الیکم من حبل الورید یعنی همه بیجاست و ارتباطی وجود نداره؟!! حدیثی میگوید اگر خواستید با خدا سخن بگویید نماز بخوانید و اگر خواستید خدا با شما سخن بگوید قرآن بخوانید. این دو روش از ساده ترین روشهای ارتباط با خداست.
گذشته از اینکه هرکس به گونه ای از راه قلبش و به اندازه دانشش میتواند با خداوند ارتباط برقرارکند که بسیارند انسانهایی که چنین میکنند. همان گونه که به درستی گفته اند راههای رسیدن به خدا به اندازه شمار ستارگان است، به جای رسیدن به بگذارید ارتباط با تا ببینید محمود تا چه اندازه اشتباه کرده است.
در مورد آیه ناقص بالا: این آیه نه در مورد دانش انسانی به طور کلی است، بلکه بخشی از آیه ای است که مردم از پیامبر درباره روح میپرسند و قرآن میفرماید: و یسئلونک عن الرّوح قل الرّوح من امر ربی و ما اوتیتم من العلم الا قلیلاً
قرآن خود منبع دانش اولین و آخرین است. اگر کسی در آن تدبر کند، خواهد دانست که تا چه اندازه میتواند در شناخت پدیده ها، دقایق و اصول علمی به او کمک کند. قرآن و دانش مکمل یکدیگرند. هرچه دانش پیشرفت کند قرآن شکوفاتر میشود و آیاتش بیشتر درک میشوند! از سوی دیگر هرچه در قرآن با توجه به پیشرفت دانش بشری تدبر شود، میتواند گرهگشای پیچیدگیهای دانش شود. برخی آیات قرآن سالهاست که مشکلات بسیاری را از سر راه دانشمندان برداشته اند ولی متاسّفانه کمتر کسی به راهنماییهای علمی قرآن توجه میکند.
ادامه سخن محمود:
از نظر صوفیها وظیفه انسان فقط بندگیست چون فقیره، ارتباط با عنایت الهی است. اگر خدا بخواهد.
6 انسان کامل از دید صوفیه امام زمانه ولی از دید شیعه غائب و منفعله و از دید صوفیه مامورینی داره ولی این مامورین نشانه هایی دارند که با ولایت های جعلی قابل تمیزه.
7 غسل تعمید برای تشرف به دبنه و شرطش بلوغ بوده مانند صابئین که الان هم این رسم رو دارند اگر کشیشها عوضش کردن خودشون مقصرند.
در سفرنامه رضاعلیشاه در ملاقاتش با بزرگ صبی ها میشنوه که اونه هم ذکر پنهان دارند و میفرماید اینها صوفیه ی یهودند همین نشون میده که تصوف قدمتی کهن داره.
8 ویس با قیس فرقی نداره مهم رساندن مطلبه. بنظر بنده فقه و شریعت سنی و شیعه ناتوانند و بجز اینکه بشر رو تو دام روحانیون بیندازند خاصیتی ندارند.
ولی عرفان که مهدش تو ایرانه و البنه در جوامع دیگر هم مشابه داره مترقی و طریق بشره برای تکامل و رسیدن به قرب الی الله.
آموزه های مولوی و حافظ و عطار و  بخصوص، بخصوص، بخصوص سعدی که نمیدونم چقدر نوشته هاش رو میخونین(همه چیز داره) و آموزه های بقیه عرفا که هنوز بشر توش حیرونه بسیار ارزشمند و با محتوا هستند.(هرچند که از لحاظ ستاره شناسی زیاد جالب نیستند!) و توصیه مینکنم هودتون رو بخاطر قضیه ی ماه و ستاره ازشون محروم نکنید.
هر روز مطلب جدبدی از کتب عرفا کشف میشه. حیفه بشر محروم بشه. البته غربیها استفاده میکنن.
شما پیشبینیهای شاه ولی رو پیدا کنین تا نشانه های لازم رو ببینین. تمام این جنگها و آشوبها رو دیده. تکرار کنم: دیده.
قبل از انقلاب با مرحوم پدرم در مجلسی قسمتی از  دیوان سانسور نشده ش رو خوندن، خیلی از وقایع فعلی رو گفته بود که الان میبینم.
حتی ظهور رو.گفته در چه مرحله ای واقع میشه. میگن نوستر آداموس به مقداری از دیوان دست یافته ولی چون به رمز و ابجد نوشته نتونشته دقیقا پیش گویی کنه.
خلاصه ی کلام راه تشیع آخرش یا به بهاییت ختم میشه یا به ولایت فقیه و خرافات بعدی... و شرایط فعلی منطقه نشوندهنده ی عاقبت سلطه روحانیت برجامعه است.
البته تسنن هم پراز حماقت و ستمه و در آینده حکومت اسلامی در ترکیه رو هم خواهیم دید. طوری میشه که گردشگری و آثار باستانی از همه کشورها پاک میشه و به اسراییل منتقل میشه.
ولی تصوف فقط در حیطه ی تربیت و رشد بشر فعالیت میکنه. چون اصل و پایه انسانه و بقیه چیزها تابع انسانه.
تربیت هم توسط کسی مقدوره که به تکامل رسیده باشه و تشخیصش سخت نیست. طریقت سیاسی نیست که یک سیاستمدار یا نظامی یا روحانی که شکرخدا این آخریش شناخته شدست مربی انسان بشه. مردان طریقت نشانه هایی دارن که توی قران هم اومده. ولی اولین کار اینه که شخص صادقانه از خدا بخوعد راهنما رو نشونش بده.

سرتون رو  درد نیارم قصدم مجادله یا مناظره نبود سالیان درازه که تلاش شما برای تطبیق دادن عقایدتون با واقعیت رو میبینم و چون خودم به حقیقتی دست یافتم که باورهای قبلیم رو تخریب کرد مایل شدم به شما انتقال بدم چون شما رو بیغرض میدانم.
مثل کسی که غذای خوشمزه ای میخوره و هرچی به دیگران بگه طعم غذا خوبه قبول نکنن. این غذا با دلیل و استدلال قابل بیان نیست فقط خوشمزست.
لذت حضور و دیدن حقایق رو با حواس پنجگانه نمیشه و نباید توضیح داد.

احمد که قرآن پژوه است در مقاله شکوه ریاضی و شکوه قرآن در زمینه ای که محمود به آن اشاره کرد مطلب زیر را دارد:
بنابراین با درنظرگرفتن مدل ریاضی بودن قرآن کریم میتوانیم نظر دکترمریم­ میرزاخانی استاد دانشگاه استانفورد آمریکا و برنده مدال فیلدز(مشهور به نوبل ریاضی) پیرامون شکوه ریاضیات را درباره قرآن کریم به کارگیریم تا شکوه قرآن را نیز دریابیم:
بدون علاقه داشتن به قرآن ممکن است حتا آن را سرد و بیهوده و گاهی منحرف کننده بیابید. اما قرآن کریم زیباییها و فهم آیاتش را تنها به کوشندگان صبورش که در آن تدبر و غورمیکنند آنهم هر از چندگاهی نشان میدهد. پرارزشترین میوه فهم قرآن لحظه ای است که میگویی: "فهمیدم". یعنی ذوق کشف و لذت فهمیدن چیز تازه ای از قرآن!
در آن لحظه باشکوه تازه باید بدانی که تنها نکته­ای را فهمیده­ای و ممکن است دیگر کوشندگان و غورکنندگان در قرآن(و یا خود در زمانی دیگر) جنبه­های دیگری از این نکته قرآنی را دریابید. ذوق کشف و لذت بردن از فهم قرآن چیزی نیست که بتوانی به دیگری منتقلش کنی. تنها باید خود آن را بیازمایی و در خود نهادینه کنی:
ایستادن بر قله­ای از فهم قرآن و رسیدن به افقی شفاف و روشنگر و دیدن آنچه که دیگران تاکنون نتوانسته­اند همچون تو آن را ببینند! این است شکوه قرآن!
وه! که انسان چه بزرگ میشود با رهایی و چه کوچک میگردد آنگاه که در قفس است!
ادامه سخن محمود:
بقول مولانا:
آنچه زما شنیده ای، آن زخدا شنیده ای
چون همه گفتگوی ما، هست زگفتگوی او
نهایتا براتون آرزوی سلامتی و رشد دارم.
ایمیل دوم محمود:
سلام،
نظرتون راجع به وحدت وجود چیه؟
نمیخوام وارد بحثهای فلسفی بشم. فقط اینکه مردم، علما و بی خداها به کثرت قائلند و هر چیزی رو مستقل میدانند.
مثلا وجود ابلیس.
ولی عرفا همه چیز را پرتویی از خداوند میدانند و میگویند خدا همه چیز رو از خودش آفریده. مثلا ابلیس هم در محضر الهی عددی نیست که شاخ و شونه بکشه.
دعوا سر همینه. شهید مطهری جایی حدیثی نقل کرده که خوندم:
یه نفر درمورد یگانگی خدا از امیر ع میپرسه.
ایشون فرموده: او یکی نیست که دو داشته باشه. فقط یکیه.
یه موضوع دیگه، تو سفر عتبات، رضاعلیشاه قصرشیرین تشریف داشته.
عده ای از علی اللهی ها به ملاقاتش میرن.
میپرسن: ما عقیده داریم علی خداست، شما چی؟
ایشون میگه، ما عقیده داریم، علی نیست، خدا هست و علی بعد از محمدص بنده ی همه کاره ی خداست.(فنافی الله).
اینجوری مقام ولایت برای من قابل فهمتره. بقولی:
حلول و اتحاد اینجا محالست
که در وحدت دویی، عین ضلالست.
مولانا در تبیین باطن اولیا تا جایی پیش میره که میگه:
ابلهان تعظیم مسجد میکنند
در جفای اهل دل، جد میکنند
نیست مسجد جز درون سروران
آن مجازست این حقیقت ای خران
یخورده رکّه البته. ولی ایشون آخوند باسوادی بوده و از طب و فلسفه و حتی زبان یونانی مطلع بوده. هرچند نمره ی نجومش 19 شده. مثلا 700 سال پیش از شناخت اتم میگه:
اگر ذره ای برگیری از جای
همه عالم فروپاشد سراپای!
عرفا عقیده دارند بدون بیعت با ولایت نماز و روزه و... هم رو به جهنمه.
البته برای اثبات هرچیزی از قران دلیل میارن.
مثلا میگن تو منطق قران دین ارثی مردوده.
آیه: بت پرستها میگویند، ما پدرانمان را بر این دین یافتیم. یا ابراهیم ع به والدینش میگوید از دین شما بیزارم.
نکته ی دیگر مخالفت اسلام با روحانیت و دشمنی بیشتر روحانیها با اولیاء خداست.

طی مطالعاتم بخصوص کتاب تاریخ اجتماعی ایران یا ایرانیان که تو دانشگاه تدریس میشد. زرتشت ع رو جادوگران ملقب به کاسپن یا مغ کشتن. الان هم تو لاتین به جادوگر میگن مغ یا ماژیک.
بعدها همونها شدن موبد!
پیامبر ص هم در خواب دید که میمونها روی منبرش نشستن.
آیه: ان کثیر من الرهبان و الاحبار لیاکلون اموال الناس بالباطل....
یعنی روحانیت زمان حضرت، حبر و کشیش بودن. بعدش هم کعب الاحبار یهودی صنف روحانیت رو وارد اسلام کرد، ملعون.

دقتتون رو تقدیر میکنم، لطفا نظر بدین. سپاسگزارم 
احمد:
علیکم السلام و رحمه الله
در یکی از ایمیلهایم گامی در خودشناسی را برای شما فرستادم. و نوشته بودم که خواندن گامی در خودشناسی بر هر کسی لازم است. اگر خوانده بودید چنین پرسشی را مطرح نمیکردید. در گامی در خودشناسی و در بسیاری از مقاله هایم از جمله نوشته های علمی ام همچون مهبانگ یا آغاز کار کیهان در قرآن، به ظهور ذره خداوندی و آغاز آفرینش کیهان و نیز در شرح ابرگرانش همه جا به پیوستگی آفریدگار و آفریدگان اشاره کرده ام. اما این شعر:

اگر ذره ای برگیری از جای
همه عالم فروپاشد سراپای!

این شعر ربطی به اتم پیدا نمیکند. اشاره به اتم، در شعر هاتف اصفهانی که میگوید دل هر ذره که بشکافی آفتابیش در میان بینی آمده است. در این شعر، مولانا میگوید: کیهان و ما فیها همچون یک ساختمان واحد (باز هم وحدت وجود) پیوسته و به هم بافته است. اگر اجری از یک ساختمان را برگیری، تعادل ساختمان به هم ریخته و ساختمان فرومیریزد، کیهان(عالم) هم چنین است. والسلام علیکم...