Monday, March 30, 2015

یادی از حکومت مولا علی(ع)

همزمان با انتشار این مطلب در این وبلاگ در وبلاگ بلوگفایم نیز آن را منتشر کردم غافل از اینکه کار دستم میدهد و خوانندگان آن وبلاگم را به درد سر میاندازد. آن وبلاگ در روز سه شنبه هفدهم فروردین نود و چهار برابر با هفتم آوریل دو هزاروپانزده به دستور مقامات بسته شد. بلوگر هم که کلاً در ایران فیلتر است پس فعلاً تنها صفحه ام در آکادمیا به نشانی زیر برای ایرانیان داخل کشور باقی میماند:

او که به فقیرترین رئیس‌جمهور جهان شهرت دارد اکنون در صف انتظار یک بیمارستان دولتی در پایتخت اروگوئه دیده میشود. در حالی که میتواند از بهترین بیمارستانها و امکانات کشورش بهرهمند شود هرچند هر ماهه حدود ۹۰٪ از حقوق ریاست جمهوری خود را به موسسات خیره میبخشد. البته مسلمان نیست و نماز هم بلد نیست بخواند!! به خانه خدا هم تابه حال مشرف نگردیده!! از دو طرف هم سید نیست!! گاهی هم شراب میخورد!! زنش هم حجاب را رعایت نمیکند!!
بیچاره اگر میدانست پس از مرگش نکیرومنکر با گرز گران و چماق نیمسوز منتظرش هستند، از همین امروز شروع میکرد به اختلاس کردن و دزدیدن مال مردم و به مردم دروغ گفتن وبستن زبانها و پرکردن زندانها و خیلی کارهای بهتر دیگر تا هم خود به بهشت برود و هم دیگران را به بهشت رهنمون شود!!
سال گذشته ماشین ولکس واگون قدیمی اش نیز خبرساز شده بود!!

دیدارهای عیدانه محمد نوری زاد


دوازده سال زندان بجرم بهایی بودن!
 یک: اتومبیل خودم از کار افتاده بود و نیازمند تعمیر بود. با یک اتومبیل کرایه رفتم به سمتِ خانه ی دکتر محمد ملکی که با وی قرار داشتم برای ساعت ده صبح. در راه، سرِ صحبت وا شد و راننده، مرا به گوشه ای از هزارتوی زندگی اش راه داد. گفت: سابقاً سپاهی بودم. در سالهای دور با سر و رویی ژنده و در جلد آدم های خلاف، فرستادنم داخل زندان. سه فقره قتل هم برایم آراستند تا باور کردنی باشم. در زندان اعتماد قاچاقچی ها را جلب کردم. جوری که در یک قلم، یک تریلی با بیست تن هروئین را گیر انداختم. همین بیست تن مواد، به میز قاضی که رسید، شد بیست کیلو. به قاضی اعتراض کردم. که: من برای گیرانداختنِ این محموله ماهها در زندان مانده ام و به میان یک مشت آدمخوار نفوذ کرده ام. آدمخوارانی که با یک غفلت می توانستند نسلم را بروبند.
قاضی چی گفت؟ نه گذاشت و نه برداشت، گفت: به تو مربوط نیست. به من مربوط نیست؟ همانجا از سپاه زدم بیرون. رفتم تاکسیرانی تا یک تاکسی بگیرم برای مسافرکشی. چند جور امتحان از من گرفتند همه اش را قبول شدم. سرآخر قرار شد یک تاکسیِ پنج میلیونی به من واگذار کنند. دو میلیونش را نقد خواستند و مابقی اش را به آدمهایی واگذار کردند که خواستند برایشان ببرم. من آدم فروش نبودم. از آنجا هم زدم بیرون. یعنی چه که من مسافران ناراضی و مخالف نظام را ببرم تحویل بدهم؟ بعضی ها چه نانی برای زن و بچه شان می برند!
دو: دکتر ملکی جلوی خانه اش قدم می زد که رسیدیم و سوارش کردیم. حالا کجا برویم؟ پیروزی. بعدش؟ خیابان نبرد. جلوی یک خانه ی شمالی توقف کردیم. پدر که قامتی بلند و لهجه ای شیرازی داشت، به استقبالمان آمد. اینجا خانه ی مهدی خدایی است. جوانی که تا کنون چهار سال است که در اوین زندانی است. با آسانسور رفتیم بالا. مادر مهدی در را به روی ما گشود. و ما به برکتِ روی گشاده ی این مادر، و اشک ها و بغض های گاه به گاه پدر، و جای خالی مهدی، به داخل آپارتمان پای نهادیم. پدر می گفت: طبق قانونِ خود اینها، یک زندانی اگر دو حکم همزمان برای زندان داشته باشد، آن حکمی قابل اجراست که طولانی تر است. یعنی حکم کوتاه تر خود بخود ملغی است. و گفت: پسر من مهدی دو حکم چهارساله و سه ساله دارد. چهارسال اول را در اوین گذرانده و یک سال از دومی را نیز. اما چرا به قانون خودشان عمل نمی کنند نمی دانم!
مهدی خدایی یک دانشگاهی لاغر و باریک اندام و فعال در زمینه ی حقوق بشر بوده است. وی یکی از نخستین کسانی است که از حقوق تباه شده و بایسته ی بهاییان سخن رانده است. مهدی اکنون در دانشگاهی برتر به اسم اوین دوره ی تخصصی اش را می گذراند.
سه: ساعت پنج بعد از ظهر به منزل نوید خانجانی رفتم. عزیزان دیگر نیز آمده بودند. در آنجا بکوری چشم آیت الله هایی که فتوا داده اند: بهاییان نجس اند، از خوردنی هایشان خوردیم. این جوان بهایی اکنون در زندان است. دوازده سال ناقابل برایش زندان بریده اند. جرمش؟ بهایی بودن.
چهار: از آنجا رفتم منزل عماد الدین باقی. مرد شریفی که یک موی شرافت و خیرخواهی و نوعدوستی و وطن پرستی و انسان گرایی اش در تن و بدن خیلی از آیت الله ها و قاضیان و نمایندگان مجلس پیدا نمی شود. این مرد بزرگ، سراسر ادب و حق خواهی و خود ندیدن است. برای رهایی خیلی ها از چنگ بی عدالتی های این نظام هردمبیل زحمت ها کشیده و آسیب ها دیده است. سالهای فراوانی از عمر گرانمایه اش را در زندان عصبیت آخوندها سپری کرده و جمعی از جوانان و زندانیان ما را از اعدام و حبس های بی دلیل وا رهانده است. سواد قضایی وی را در یک کفه بگذارید و سواد قضایی همه ی قاضیان دستگاه قضا را در کفه ی دیگر. من یک چند وقتی توفیقِ این را داشته ام که با عماد الدین باقی در زندان اوین هم بند بوده ام و از برکت حضور خردمندانه اش بهره مند.
پنج: دیرهنگام شب بود که رفتم به دیدن حمزه کرمی. حمزه کرمی همان است که برای شکستنش در زندان، بارها تا مرز مرگ او را کتک زدند و سرش را بارها و بارها در کاسه ی مستراح فرو بردند و به شیوه ی گزمه های قاجاری ازش اعتراف گرفتند برای بقای نظام هردمبیل شان.
شش: امروز صبح نامه ای از مجید عابدینی مقدم که هم اکنون در بند هشت زندان اوین زندانی است به دستم رسید داغ داغ. روی سخن این نامه به جعفری دولت آبادی دادستان تهران است. در این نامه به ضایع شدن چند مورد از حقوق بدیهی زندانیان از یکسوی، و جفای رایجِ زندانبانان از دیگر سوی اشاره شده است. و همچنین به ایجاد درگیری میان زندانیان عادی و مالی با زندانیان سیاسی. مجید در این نامه به زندان کهریزک اشاره کرده که خود یکی از شاهدان زنده ی آن فاجعه ی حتمی و اسلامی است. وجود بیماری های واگیردار و نبود ابتدایی ترین امکانان انسانی در زندان اوین و احتمال تکرار فاجعه ی کهریزک اما در اوین، وجود زندانیان سومالیایی و درهم شدگی زندانیان با هرجرم، و حضور ناقلان و آلودگان به بیماری های ایدز و هپاتیت، و نبود دارو و انفعال بهداری اوین، احتمال شیوع بیماری های منجر به فاجعه، و هشدار این که جعفری دولت آبادی نکند به قاضی قاتلی همچون مرتضوی بدل شود، از دیگر فرازهای نامه ی مجید مقدم است. امروز دوشنبه است و دارم می روم پیِ دکتر ملکی تا با هم به دیدن بانو نسرین ستوده و همسر خندانش جناب رضا خندان برویم جلوی کانون وکلا.
محمد نوری زاد
دهم فروردین نود و چهار - تهران

گره کور مذاکرات هسته ای مشخص شد!!



گره کور مذاکرات هسته ای مشخص شد!!

چندین ماه بود که شنیده میشد ایران در مذاکرات هسته ای خواهان برداشته شدن تمام تحریمها به صورت یکجاست. هرکس چنین خبری را میشنید بی آنکه آن را سبک سنگین کند حمل بر وطن دوستی طرف ایرانی میکرد! ولی غافل از اینکه نیتهای پنهانی پشت این خواسته ظاهراً نیکو نهفته است که تنها چند روزی از آشکارشدنش میگذرد!! یعنی مشخص شد که دولت موافق لغو گام به گام تحریمهاست ولی رهبر مخالف آن!! و در این صورت اگر تغیییری در خواست رهبر ایجاد نشود تمام زحمتهای دولت به باد خواهد رفت!! و ملت بیش از پیش زیان خواهد دید و فقروفحشاء در جامعه فزونی خواهد گرفت.
اما چرا؟؟؟
دو مقدمه برای روشن شدن موضوع:
یک: دولت یعنی ملت. دولت اگر متمول باشد مردم خوش و خرمند و اگر نداشته باشد مردم فقیر و درمانده! دولت مسئول مردم است و وظیفه اش احقاق حقوق شهروندان و سروسامان دادن به وضع نابسامان اقتصادی(فقر) و اجتماعی(فحشاء) است.
دو: رهبر اولاً به هیچکس پاسخگو نیست. ثانیاً او خود را مسئول مردم کشور نمیداند و فراملیتی عمل میکند و اولین اولویتش سروسامان دادن به ماشین جنگی و تبلیغی خارج از کشور است. سوخت این ماشین پول است که اگر نباشد از حرکت باز میایستد.
چرا دولت موافق لغو گام به گام تحریمهاست؟
جامعه مانند یک بدن عمل میکند. اگر در بدن ویروسی وارد شود باید خرده خرده مداوایش کنید. اگر بخواهید یکجا همه قرصها و کپسولها را واردش کنید تا زودتر نتیجه بگیرید برعکس بر او شوک وارد میکنید و موجب اختلال در دستگاههای بدن شده و چه بسا که موجب مرگش شوید.
این از نظر طبیعی و طبیعت کار ولی از نظر سیاسی و سیاست کار اینکه:
دولت با برداشته شدن گام به گام تحریمها مشکلات اقتصادی و مسائل اجتماعی ناشی از مشکلات اقتصادی را کم کم و بدون واردشدن شوک مداوا میکند و کشور به طور طبیعی سروسامان میگیرد.
چرا رهبر مخالف لغو گام به گام تحریمهاست؟
اگر تحریمها یکجا برداشته نشوند طبق نظری که ارائه شد به نفع دولت است ولی در آن صورت دولت نمیتواند به رهبر پولی بدهد تا سوخت ماشینش فراهم شود و به قول معروف از دستی که مو ندارد نمیتوانی مویی بکنی. به عبارتی دیگر سر رهبر بی کلاه میماند!
پرسشی که پاسخ به آن دشوار است:
چرا رهبر که اینهمه نهادهای اقتصادی کلان را در اختیار دارد از آنها برای راه اندازی ماشین جنگی و تبلیغی خود بهره ای نمیگیرد و بر سر خوان دولتی مینشیند که در این مقطع دیگر توان مهمان نوازی ندارد و پای خرش در گل مانده است؟ دولتی که مالش مال الله و خزانه اش بیت المال است و باید ابتدا صرف مردم کشورش شود و اگر چیزی باقی ماند هزینه اهداف خارج از کشور شود.
نکته:‌ از یاد نبریم که وضعیت اقتصای و اجتماعی نابسامان امروز و گرفتاری دولت امروز نتیجه تأمین بی حساب و کتاب سوخت همان ماشین از بیت المال توسط دولت پیشین بود و به همین دلیل هم کسی حق ندارد آن دولت منقضی را مورد پرسش قراردهد.
چهاردهم بهمن ماه نودوسه

Friday, March 27, 2015

Qur`an music(موسیقی قرآن)

هدیه ای قرآنی از یک دوست:
روزی به ذهنم رسید که عددهای آیه های هر سوره از قران را جمع بزنم تا به یک عدد واحد برسم و آنها را تبدیل به نتهای موسیقی کنم. برای مثال سوره فاتحه ۷ و سوره بقره ۲۸۶ آیه دارند:
2+8+6= 16
16= 1+6
1+6=7
پس نت این دو سوره سی میشود: do=1 re=2 mi=3 fa=4 sol=5 la=6 si =7
و همین طور تا چندین سوره ادامه دادم و نت آنها را نوشتم و با کیبرد نواختم.

آنچه شنیدم باورکردنی نبود!! نتها صدای آهنگی را میدادند و ملودی ویژه ای داشتند و به هیچ روی بینظم نبودند!!

توضیح: 
هرگاه سوره ای مثلا 99 آیه داشته باشد و عدد یگان آن 9 میشود. از آنجا که عدد 9 در میان نتها نیست پس باید به آغاز برگردیم. بدین ترتیب که عدد 8 نت دو و عدد 9 نت ری را به خود میگیرند. یعنی حالتی دایره ای پیدامیکنند. 



فایل موسیقی قران:Qur`an music

Wednesday, March 25, 2015

آخرین معلم فداکارهم رفت

‎'‎آخرین معلم فداکارهم رفت

ﺣﺴﻦ ﺍﻣﯿﺪﺯﺍﺩﻩ، ﻣﻌﻠﻢ ﻓﺪﺍﮐﺎﺭﯼ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺳﺎﻝ ۷۶ ﺑﺮﺍﯼ ﻧﺠﺎﺕ ۳۰ ﺩﺍﻧﺶ ﺁﻣﻮﺯ ﮔﺮﻓﺘﺎﺭ ﺩﺭ ﺁﺗﺶ ﺳﻮﺯﯼ ﻣﺪﺭﺳﻪ ﺭﻭﺳﺘﺎﯼ «ﺑﯿﺠﺎﺭﺳﺮ ﺷﻔﺖ» ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺷﻌﻠﻪ ﻫﺎﯼ ﺁﺗﺶ ﺯﺩ ﻭ ﺍﺯ ﻧﺎﺣﯿﻪ ﺳﺮ ﻭ ﺻﻮﺭﺕ ﺩﭼﺎﺭ ﺳﻮﺧﺘﮕﯽ ﺷﺪﯾﺪ ﺷﺪ، ﭘﺲ ﺍﺯ ۱۵ ﺳﺎﻝ ﺗﺤﻤﻞ ﺩﺭﺩ ﻭ ﺭﻧﺞ ﻧﺎﺷﯽ ﺍﺯ ﺳﻮﺧﺘﮕﯽ ﺷﺪﯾﺪ ﺩﺭ ﺑﯿﻤﺎﺭﺳﺘﺎﻥ ﻓﻮﻣﻦ ﺟﺎﻥ باخت.
تو هیچ اخباری هم اعلام نشد.
ﺍﯾﻦ ﻓﺪﺍﮐﺎﺭﯼ ﺭﻭ ﺑﺎﯾﺪ ﺗﻮﯼ ﮐﺘﺎﺑهاﯼ ﺗﺎﺭﯾﺦ ﻧﻮﺷﺖ

ﯾــﺎﺩﺵ ﮔــﺮﺍﻣﯽ …
دوستان برای احترام به تمام ارزش های انسانی این پیام رو در تمام گروهها به اشتراک بگذارید‎'‎
آخرین معلم فداکارهم رفت
ﺣﺴﻦ ﺍﻣﯿﺪﺯﺍﺩﻩ، ﻣﻌﻠﻢ ﻓﺪﺍﮐﺎﺭﯼ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺳﺎﻝ ۷۶ ﺑﺮﺍﯼ ﻧﺠﺎﺕ ۳۰ ﺩﺍﻧﺶ ﺁﻣﻮﺯ ﮔﺮﻓﺘﺎﺭ ﺩﺭ ﺁﺗﺶ ﺳﻮﺯﯼ ﻣﺪﺭﺳﻪ ﺭﻭﺳﺘﺎﯼ «ﺑﯿﺠﺎﺭﺳﺮ ﺷﻔﺖ» ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺷﻌﻠﻪ ﻫﺎﯼ ﺁﺗﺶ ﺯﺩ ﻭ ﺍﺯ ﻧﺎﺣﯿﻪ ﺳﺮ ﻭ ﺻﻮﺭﺕ ﺩﭼﺎﺭ ﺳﻮﺧﺘﮕﯽ ﺷﺪﯾﺪ ﺷﺪ، ﭘﺲ ﺍﺯ ۱۵ ﺳﺎﻝ ﺗﺤﻤﻞ ﺩﺭﺩ ﻭ ﺭﻧﺞ ﻧﺎﺷﯽ ﺍﺯ ﺳﻮﺧﺘﮕﯽ ﺷﺪﯾﺪ ﺩﺭ ﺑﯿﻤﺎﺭﺳﺘﺎﻥ ﻓﻮﻣﻦ ﺟﺎﻥ باخت.
تو هیچ اخباری هم اعلام نشد.
ﺍﯾﻦ ﻓﺪﺍﮐﺎﺭﯼ ﺭﻭ ﺑﺎﯾﺪ ﺗﻮﯼ ﮐﺘﺎﺑهاﯼ ﺗﺎﺭﯾﺦ ﻧﻮﺷﺖ
یــﺎﺩﺵ ﮔــﺮﺍﻣﯽ …
دوستان برای احترام به تمام ارزش های انسانی این پیام رو در تمام گروهها به اشتراک بگذارید.

Monday, March 23, 2015

اظهار ضعف خامنه‌ای در مقابله با فسادهای حکومتی

اظهار ضعف خامنه‌ای در مقابله با فسادهای حکومتی

مجید محمدی

در ماه‌های پایانی سال ۱۳۹۳ علی خامنه‌ای در سه موضوع مقابله با فساد، معضل واردات قاچاق، و افزایش بی‌سابقهٔ افزایش زمین‌خواری و تخریب محیط زیست اظهار نظرهایی کرده‌است که لحنی از موضع ضعف و ناتوانی دارند.

نخست به کلمات و لحن وی در این اظهار نظرها توجه کنیم:

۱. زمین‌خواری: «طرف شرق تهران، یک بوستان بزرگی است، یک منطقهٔ خیلی وسیعی است بین بزرگراه بابایی تا ارتفاعات قوچک؛ یک زمینی است متعلّق به ارتش... من هروقت آنجا می‌روم، دلم می‌لرزد! چون می‌دانم ده‌ها چشم طمع‌کار متوجّه اینجا است. کارهایی هم شروع کردند، ما جلویش را گرفتیم، یک تشری زدیم، دعوایی کردیم؛ می‌دانم موقّتاً دست برداشتند، امّا منتظرند یک غفلتی صورت بگیرد؛ یا این حقیر نباشم، یا غفلتی پیش بیاید، بالاخره بروند اینجا را تصرّف کنند؛ واقعاً انسان دلش می‌لرزد؛ یک بوستان بزرگِ شاید چند صد هکتاری ـ نمی‌دانم چقدر است ـ که اصلش هم ظاهراً متعلّق به ارتش بوده لکن الان مورد استفادهٔ ارتش نیست و مورد اختلاف بین ارتش و وزارت اطّلاعات و این‌ها است. به نظر من اینجا مال مردم است؛ اینجا باید به‌صورت یک گردشگاه عمومی مردمی دربیاید. مکرّر هم من این را پیغام دادم به مسئولان گوناگون، شهرداری باید برود اینجا را تصرّف کند، دراختیار مردم بگذارد. جای بسیار وسیع، خوب، خوش‌آب و هوا در شرق تهران، پُردرخت. حتّی من یک وقتی آنجا دیدم یک گلهٔ آهو یا بز کوهی بود که از دور دیده می‌شد؛ یک جای این‌جوری... اگر کوتاهی بشود، آنجا هم مثل بعضی جاهای دیگر [خواهد شد] که متأسّفانه کوتاهی شد و یک‌وقت دیدیم که ساختمان‌ها آنجا سر بلند کردند و مدّعی پیدا شد، بعضی از دستگاه‌ها هم متأسّفانه از روی غفلت- نه از روی غرض- فلان زمین‌ها را به کارمندان خودشان دادند، آن‌ها هم به یکی دیگر فروختند؛ این کارهایی و بی‌انضباطی‌هایی که متأسّفانه در زمینهٔ زمین‌ها و در زمینهٔ این منطقهٔ تنفّسی شهرهای بزرگ به‌وجود می‌آید و از این قبیل [قبلاً هم] به وجود آمده‌است.» (۱۶ اسفند ۱۳۹۳)

۲. فساد: «این سمینار [همایش ملّی ارتقای سلامت نظام اداری و مقابله با فساد] و امثال آن بناست چه معجزه‌ای بکند؟ مگر وضعیت برای شما مسئولان سه قوه روشن نیست؟ با توجه به شرایط مناسب و امیدبخشی که از لحاظ همدلی و هماهنگی و همفکری بین مسئولان امر وجود دارد، چرا اقدام قاطع و اساسی انجام نمی‌گیرد که نتیجه را همه به طور ملموس مشاهده کنند.» (۱۷ آذر ۱۳۹۳)

۳. قاچاق: «امروز فشار واردات، کشور را دارد از پا درمی‌آورد و در خصوص میزان واردات قاچاق به کشور نیز ارقام بسیار عجیبی مطرح است.» (۴ اسفند ۱۳۹۳)

اعتراف به کوتاهی و عدم آینده‌نگری

اظهار نظرهای فوق ظاهری دل‌نگران، طلبکارانه، تشرآمیز و هشداردهنده دارند اما بیش از رهنمود و دستور و حساب‌کشی جنبهٔ شکایت همراه با اظهار ناتوانی دارند. خامنه‌ای به‌ویژه در موضوع زمین‌خواری به صراحت ابراز می‌دارد که نهادها به خواست‌های وی بی توجه هستند یا در موضوع فساد سران سه قوه را به بی توجهی متهم کرده و از مقابله با فساد اظهار یاس می‌کند.

این سخنان که بیانگر کوتاهی حکومت و ضعف رهبر در برخورد با نیروهای تحت نظر و منصوب خود وی در حوزهٔ فساد است در دوران رهبری خامنه‌ای به شدت نادر بوده‌اند. خامنه‌ای هیچگاه نخواسته در برابر افکار عمومی ضعیف جلوه کند و به همین علت با هیچ خبرنگاری مصاحبه نمی‌کند. بالاخص او پایش را در کفش خمینی کرد که وی نیز همیشه در کار «تشر زدن» به مقامات بود. خامنه‌ای در موضوع فساد به صراحت دارد می‌گوید که سران سه قوه نمی‌توانند کاری انجام دهند و سمینارها جنبهٔ نمایشی دارد چون خود وی بهتر از همه می‌داند که فساد در جمهوری اسلامی ساختاری و سیستمی و نهادینه است.

این سخن نه از سوی یک منتقد نظام بلکه از سوی فردی که مسئولیت دارد عرضه می‌شود. در بسیاری از موارد خامنه‌ای فراموش می‌کند که خود وی بیشترین مسئولیت را در این امور دارد و اپوزیسیون «نظام» نیست بلکه خود آن است.

در موضوع قاچاق تعجب خامنه‌ای متضمن این نکته است که خود وی تصور می‌کرده اسکله‌های غیر مجاز درصد کوچکی از واردات را به خود اختصاص دهند و دادن اندکی امکان مالی به سپاه مشکلی ایجاد نمی‌کند. اما حال که حجم واردات این اسکله‌ها به حدود ۵۰ درصد واردات کشور رسیده متوجه پیامدهای تصمیمات خود شده‌است. او می‌داند که نمی‌توان وضعیت را به عقب ببرد.

در حوزهٔ منابع طبیعی نیز تملک زمین‌های اراضی ملی از دوران جنگ آغاز شد و پس از جنگ نیز توسط سپاه ادامه یافت. اما اگر تملک‌ها روزی برای ساختن پادگان بود در دو دههٔ گذشته به ساختن مجتمع مسکونی در کوه و جنگل رسیده‌است. خامنه‌ای در صحبتی که در باب تخریب محیط زیست می‌کند نشان می‌دهد که فرزندان سپاهی‌اش تا چه حد گوش به زنگ سوء استفاده از موقعیت بوده‌اند و خامنه‌ای تا چه حد مثل موم در دست آنها عمل کرده‌است.

خامنه‌ای در داد و ستد با نیروهای نظامی و امنیتی نه تنها فاقد هر گونه آینده‌نگری در حیطهٔ کشورداری بلکه فاقد آینده‌نگری در حفظ اقتدار خود در برابر این نیروها بوده‌است. امروز نه تنها قوای سه‌گانه بلکه نیروهای مستقیماً تحت امر وی کار خود را (در برخی موارد خودسرانه) انجام می‌دهند و تلاش می‌کنند خامنه‌ای را دور بزنند. این امر البته ذره‌ای از مسئولیت وی نمی‌کاهد چون خود او با سیاست‌هایش منتقدان و فعالان سیاسی را کنار زده و بر قدرت نیروهای نظامی و امنیتی روز به روز افزوده‌است.

کار دشوار شکایت از منصوبان و وفاداران

البته او در عین شکایت نمی‌خواهد فرماندهان سپاه و نیروهای امنیتی را از خود آزرده سازد. او تنها تا این حد پیش می‌رود که کار برخی از «دستگاه‌ها» (نمی‌گوید کدام دستگاه) در واگذاری اراضی دولتی را به «غفلت» و نه «غرض» نسبت دهد. چطور می‌توان به کسانی که در کار اختلاس‌های گسترده، ویژه‌خواری، خویشاوندسالاری، اشغال زمین در نقاط خوش آب‌وهوای تهران، واردات بی رویهٔ لوازم آرایش، گوشی تلفن همراه و پوشاک به کشورند که ده‌ها میلیارد دلار سود داشته اشاره‌ای نکرد؟ وفاداران به حکومت تا ابد نمی‌توانند سخنان خامنه‌ای را در این موارد بخرند و روزی که خود از این منابع منتفع نشوند صدایشان در خواهد آمد.

شکایت در برابر فرصت‌طلبی

اول آن که امروز همهٔ انواع فساد از زمین‌خواری و خویشاوندسالاری تا رانت‌خواری و اختلاس و از قاچاق کالا تا گرفتن پورسانت در قراردادهای دولتی دارد مثل موریانه پایه‌های مشروعیت نظام را در میان طرفداران آن می‌خورد و رهبران نظام که خود مجبور به بسط فساد یا چشم گذاشتن بر روی آن برای مصلحت حفظ نظام و وفاداران به حکومت بوده‌اند امروز متوجه به مخاطرات شدید آن شده‌اند. اگر جنبش‌های اجتماعی و رقابت‌های جناحی نتوانستند قدرت را در ایران محدود کنند فساد، قدرت فروپاشی آن را خواهد داشت.

دوم آن که در هر سه موضوع، نهادهای نظامی و امنیتی نقش اول را بازی می‌کنند و اظهار عجز خامنه‌ای در برابر آنها بسیار گویا و معنادار است. نهادهای نظامی و امنیتی، کشور را به خاطر جنگ، و حکومت را به خاطر سرکوب جنبش‌های سیاسی و اجتماعی مدیون خود می‌بینند و از هر گونه بهره‌برداری و رانت‌خواری دریغی ندارند. رهبران جمهوری اسلامی نیز به این مدیون بودن اقرار کرده و تا آنجا که توانسته‌اند منابع کشور را به سمت آنها سرازیر کرده‌اند.

معضل برخورد خامنه‌ای با نیروهای امنیتی و نظامی آن است که آنها به او وفاداری سیاسی دارند اما انتظاراتشان بالاست و خامنه‌ای نمی‌خواهد اختیار همهٔ امور را به آنان وابگذارد. اما وی دلیلی بر برخورد سخت با نیروهای نظامی و امنیتی تحت نظرش نمی‌بیند. به همین دلیل همکاری متقابل آنها در عین شکایت و اظهار عجز از یکسو و فرصت‌طلبی برای در اختیار گرفتن منابع بیشتر از سوی دیگر ادامه خواهد یافت.

و سوم آن که هر سه موضوع مورد اظهار عجز، به فساد و تاراج اموال عمومی و دولتی به نفع گروه‌های خاص نزدیک به حکومت مربوط می‌شوند. سخنان خامنه‌ای در این موارد فقط شکایت‌آمیز است و خود می‌داند که با دستور وی تغییری صورت نمی‌گیرد و اصولاً وی نمی‌تواند در این موارد دستوری مؤثر صادر کند. او با اظهار عجز در این موارد نشان می‌دهد که هرجا منافع قدرتمندان با منافع عمومی تقابلی داشته موضوع به نفع قدرتمندان خاتمه یافته‌است.

آنها که هفت سین اند!

آنها که هفت سین اند!
 ویژگیهای هفت سین:
 ۱- واژه ای پارسی باشد.
 ۲- با بندواژه(حرف) سین آغاز شود.
 ۳- ریشه گیاهی داشته باشد.
 ۴- خوردنی باشد.
 
بدین ترتیب هفت سین اینهاست: سیب- سیر- سماغ- سرکه- سمنو- سبزی(سبزه) و سنجد 
 

در میان همگی واژگان پارسی، نمیتوان هشتمی را برای هفت سینهای نوروزی یافت که این ویژگیها را داشته باشد.
 
هر یک از هفت سین، نماد یکی از سپنتاها(هفت ابرفرشته) کیش زرتشت است:
 
سیر  نماد اهورا مزداست. 
سبزه  فرشته اردیبهشت نماد آبهای پاک است.
سیب  فرشته سپندارمذ، فرشته زن ، نماد بارداری و پرستاری است.
سنجد  فرشته خورداد نماد دلبستگی است.
سرکه  فرشته امرداد نماد جاودانگی است.
سمنو  فرشته شهریور نماد خواربار است.
سماغ  فرشته بهمن نماد باران است.
 
یاداوری
سماغ واژه ای پارسی است و نباید با بندواژه " ق " نوشته شود.

 ُسنبل و سکه نه خوراکی هستند و نه پارسی بلکه واژگانی تازی اند.
 

دکتر ناصر انقطاع

ویرایشگر: احمد شماع زاده

آغاز شمایید و سرانجام شمایید!

نوروز بمانید که ایّام شمایید!
آغاز شمایید و سرانجام شمایید!

آن صبح نخستین بهاری که ز شادی
 
می‌آورد از چلچله پیغام ، شمایید!

آن دشت طراوت زده آن جنگل هشیار
 
آن گنبد گردننده‌ی آرام شمایید!

خورشید گر از بام فلک عشق فشاند ،
خورشید شما ، عشق شما ، بام شمایید!
 

نوروز کهنسال کجا غیر شما بود؟
اسطوره‌ی جمشید و جم و جام شمایید!

عشق از نفس گرم شما تازه کند جان
 
افسانه‌ی بهرام و گل اندام شمایید!
 

هم آینه‌ی مهر و هم آتشکده‌ی عشق ،
هم صاعقه‌ی خشم ِ بهنگام شمایید!
 

امروز اگر می‌چمد ابلیس ، غمی نیست
 
در فنّ کمین حوصله‌ی دام شمایید!
 

گیرم که سحر رفته و شب دور و دراز است ،
در کوچه‌ی خاموش زمان ، گام شمایید!
 

ایّام ز دیدار شمایند مبارک
 
نوروز بمانید که ایّام شمایید!

Friday, March 20, 2015

ای مردم شهر اگر بگوشید...

ای مردم شهر! اگر بگوشید...
امشب همه ی میکده را سیر بنوشید...
با مردم این کوچه و آن کوچه بجوشید...
دیوانه و عاقل! همگی جامه بپوشید...

در شادی این کودک و آن پیر زمینگیر و فلان بسته به زنجیر و زن و مرد بکوشید.

امشب غم دیروز و پریروز و فلان سال و فلان حال و فلان مال که بر باد فنا رفت...
مخور ای جان برادر به خدا حسرت دیروز عذاب است.

روی دیوار دل خود بنویسید: خدا هست.

نه یک بار و نه ده بار که صد بار به ایمان و تواضع بنویسید: خدا هست...خدا هست.

سر آن سفره خالی که پر از اشک یتیم است! خدا هست.

پشت دیوار گلی پیرزنی گفت: خدا هست.

سرخورده جوانی براشفته سر تعظیم فرود آورد و به ما گفت: خدا هست.

کودکی گفت:‌ دل کوچک من گرچه پر ز درد و فغان است ولی یاد خدا هست.

مادری گفت: کودکانم چه بپوشند در این روز نو سال؟

پدر از شرم سر به زیر برد و زیر لب زمزمه ای کرد: خدا هست.
 
ای مردم شهر! اگر بهوشید؟
هرچند توانید بپوشید و بنوشید و به ریش بانیان سخت بخندید که امشب سر هر کوچه خدا هست.
سال نو پر از آرامش- شادی و یاد خدا باد.

Thursday, March 19, 2015

هاراگیری(حالگیری؟) محمد نوری زاد

|هاراگیری(حالگیری؟) محمد نوری زاد برای نجات کشور- آخوندها و رهبری

سی و دومین نامه محمد نوری زاد به رهبر

سلام به رهبر جمهوری اسلامی ایران
زهر که نه، شربت سربکشید!

یک: قلمِ من در این نوشته، سخت زخمی است آقا. و از شیارِ قلم من، سوزِ اشک جاری است. کاش شما را دلی مانده بود و تپشی. تا این دل و تپش، جناب شما را از حجابِ حُجره های فرسوده بدر می بُرد. کاش دنیا را بقدر لمسِ دلبری های انسانی اش چشیده بودید. و یا یک بار در عمرتان بقدر نیم ساعت به آشیانه ی گنجشک های بظاهر تکراری خیره می شدید. کاش یکی دو ماه در جایی مثل ژاپن زندگی کرده بودید تا به چشم خود می دیدید مردمی بخاک نشسته، با فروشدن به وادیِ خرد، و با مراجعه به خردِ خبرگان و خوبان خود، چگونه حلقه های حقارت را دریده اند و از خاک برآمده اند و بر سرِ پا ایستاده اند و در متنِ حسرتِ امروزینِ ما و شما جا گرفته اند. و باور می کردید: روزی که ژاپنی ها سر از خاک برگرفتند و بر پوسته ی حقارتِ خود شکاف انداختند، گمان شان، نه بر آسمان و خدا و رسولان، که بر شعورشان چفت بسته بود.
کاش با رگ و پِی و پوست خود باور می کردید: ژاپنی های با خرد، هیچ فرصتی را برای "با هم بودن" از کف نداده اند در این سالهای برآمدن. بر خلاف ما که از سرِ هیچ فرصتی برای دریدن هم نگذشته ایم در این سالهای بی خردی. و به خود می قبولاندید: ژاپنی های بخاک افتاده، مستحق ترین مردمِ دنیا بوده اند برای نالیدن، و ترساندن فرزندان خود از" دشمن". کاش نوه ی خردسال خود را بر زانو می نشاندید و دم گوشش نجوا می کردید: ژاپنی ها درست زیر چتر دشمن، و بی اعتنا به دشمن، درخشیده اند، و با جولان اراده ی شگفت خویش، همان دشمن را به تمکینِ خود واداشته اند.
می گویم: ژاپنی ها – آقا جان – نه خدا داشته اند نه امام نه امامزاده نه عَلَم نه کتل نه قیمه ی عاشورا. ژاپنی ها اینها را که ما بر بساطشان جلوس فرموده ایم نداشته اند، اما چیزی داشته اند که فراتر از باورهای خاکمالی شده و عبوسِ ما، دستشان را گرفته است و آنان را از ورطه ی شکست و حقارت بیرون کشانده و بر گستره ای از درستی و رشد و حیرت نشانده است. اگر گفتید ژاپنی ها چه ها داشته اند و ما چه ها نداشته ایم؟ خواهم گفت.
دو: ژاپنی ها تا همین یکی دو قرن اخیر، رسمی داشته اند به اسم " هاراگیری". مردان و زنانِ به تنگ آمده، می رفته اند به درِ خانه ی حریف و همانجا شکم خود را می دریده اند. یکجور خودکشی بقصد شماتتِ حریف، و شرم افکنی بر او. تا زخمِ شرمِ این خودکشی برای حریف بماند و صاف و سادگی اش برای فردِ شکم دریده. و من – نوری زاد - با این نوشته، دمِ درِ خانه ی شما هاراگیری می کنم. خواهید خواند.
سه: مخالفان این نظام چند جورند. از مخالف ملایم تا مخالف با غیظِ غلیظ. حتی جمعی از معترضین و مخالفینِ نظام شما، گاه آنقدر عمیق در نفرت فرو شده اند که جز به سرنگونیِ همه جانبه ی این بوالعجایب آرام نمی گیرند. معمولاً آدم هایی مثل آقای شریعتمداری کیهان می گویند: اینان به خاطر این که کارگزار بیگانگان و دستوربگیرِ اجانب اند اینگونه از شما و از نظام منزجر و متنفرند ، اما نه، فورانِ نکبت ها و دزدی ها و بی خردی ها و بی لیاقتی ها و قساوت ها و آدم کشی های مکررِ آخوندهای مصدر نشین و عمله های دم دستشان بوده است که این جماعت را در لایه های چند بچند تنفر غلتانده. نیز شاید شما و پاسداران تان، از ترسِ برآمدن و بهم پیوستنِ همین نفرت های آشتی ناپذیر است که کل کشور را به دخمه های ترس فرو تپانده اید. این مردمِ متنفر را هیچ آرامبخشی جز سرنگونیِ هرچه زودترِ این نظام و به دار آویختن و ریز ریز کردن آخوندها التیام نمی بخشد. این را شما نیک تر از همه ی ما می دانید و از جزء بجزئش خبر دارید.
چهار: من شخصاً با این متنفران، مخالفم. چرا که این همه تنفر، اگر با پدیده های واقعی همسنگ نباشد، مثل موریانه پیکره ی روانیِ جامعه را می جود. مردمان متنفر، نه بر زمین واقعیت ها، که در آسمان آرمان های خود پرسه می زنند. این مردمان، از همه ی فوت و فن مخالفت، تنها تنفرش را آراسته اند. تنفر را هم در زرورقی از ترس - آنهم در لایه های پنهان درون خود - پیچانده اند. واقعیت می گوید: شما – رهبر - با تماشای اعتراضِ مردم، هرگز چون شاه پهلوی به گوشه ای از دنیا نخواهید خزید و مردم را به خواست های قانونیِ شان وانخواهید نهاد. واقعیتِ دیگر می گوید: شما به همین سادگی ها دست از دسته ی قدرت نخواهید کشید. و برای بقای خود - اگر لازم باشد - پای بر خونِ مخالفانِ خود خواهید نهاد.
پنج: یادتان هست سردار رحیم صفوی را چگونه آزمودید؟ وی به محضر شما راه یافته بود تا حکم فرماندهیِ قرارگاه ثارالله را از دست مبارک شما دریافت کند. وظیفه ی این قرارگاه، برخورد با اعتراض های مردمی و شورش ها و آشوب های احتمالیِ تهران و شهرهای اطراف تهران است. وی را با این پرسش آزموده بودید: آقای صفوی، اگر مردم به خیابان ها ریختند و مرگ بر ما و مرگ بر نظام گفتند، شما آیا شهامتِ این را دارید که با تانک از رویشان رد شوید؟ سردار صفوی بی درنگ پاسخ داده بود: بله آقا. و شما حکم فرماندهی اش را به دستش داده بودید.
شش: مردمان متنفر، بر این آرزویند که شما و کل نظامهمینجوری - از قدرت کنار روید و حتی محاکمه و اعدام و ریز ریز شوید. واقعیت اما می گوید: شما برای ماندن، حتماً ایران را مثل سوریه شخم خواهید زد و هزار هزار از مردم بی دفاع و معترض را به دم گلوله های پاسداران و بسیجیان خود خواهید سپرد. مردمان متنفر، همینجوری متنفرند. راهکاری برای برون رفت از این وادی ندارند. با شعارهای مرگ بر این و زنده باد آن سرگرم اند. مثل اطرافیان خود شما. که به گمان خود تکلیف جهان را با همین شعارها درهم می پیچند.
هفت: نکته این که: گرچه بیت مکرم شما و موشک های شهاب و سپاه و دم و دستگاهی که نظام نام دارد، همگی یک واقعیت اند، نفرتِ مردمان متنفر نیز یک واقعیت است. که سر بر تنِ این نظام و آدم هایش نمی خواهد. و شما چه بخواهید و چه نخواهید با این تنفرِ فشرده و در کمین مواجهید. تنفری که بی تاب فوران است و برای انتقام له له می زند. کم یا زیادِ این جمعیت مهم نیست. مهم این است که شما فرصت ها را از دست داده اید و به لبه ی تیز افتادن و محو شدن از یک سوی، و ویران کردن و کشتن برای ماندن از دیگر سوی نزدیک شده اید. من در این نوشته، راه سومی بر شما می گشایم. هاراگیریِ من از همینجا شروع می شود.
هشت: دولت های زیرکِ غربی و شرقی اجازه دادند جناب شما و سرداران تان درست جلوی دوربین ها و زیر ذره بین های داخلی و خارجی شان به سمت تولید بمب هسته ای خیز بردارید. آنها از درونِ بی قرار شما برای درهم کوبیدن اسراییل خبر داشتند. و خبر داشتند: انفجار چند بمب هسته ای مگر به التیام این بی قراریِ مفرط مدد برساند. تا همین یکی دو سال پیش نیز از شما پول می گرفتند و به شما تجهیزات فنی تحویل می دادند. کیسه هایشان که از پول های جهالت ما پر شد، خودشان بیخِ کار را گرفتند و ما را به کنجِ درماندگی فرو تپاندند. اکنون ما در مذاکرات هسته ای، مرغ دست و پا بسته ایم و طرفِ مقابل سلاخی چاقو بدست. آنها کرک و پر ما را ریخته اند و ما و شما را از ریخت انداخته اند. گوارای وجودشان. آنها نان هوشمندی شان را می خورند و ما شلاق جهالت مان را.
نه: این روزها شما، هم از خارجی ها در امان نیستید هم از تنفر جماعتی از مردمان خودمان. تنها راهی که دم دستِ حاکمانی چون شماست، امنیتی کردن اوضاع کلی کشور است. من جوانی بیست و یک ساله را می شناسم – محسن رحمانی - که قاضیان شما برای وی (بخاطر بالا بردنِ عکس میرحسین موسوی) هفت سال زندان بریده اند. و در زندان آنقدر بر او تنگ گرفته اند که تعادل روانی اش را از کف داده. وی هم اکنون در تیمارستان است. و یا مردی را می شناسم که جز پاکی و ادب و درستی با او نیست اما صرفاً بخاطر این که با دوستانش می نشسته و با هم کتاب می خوانده اند، به ده سال زندان محکومش کرده اند. وی – رویین عطوفت - هم اکنون در زندان اوین است.
شما نیک می دانید که: بر سریری از ترسِ مردمان آرمیده اید. و البته خیال می کنید که: بر دل ها جلوس فرموده اید. این روزها پایه های نظام شما به تکان تکان افتاده. دولت های اجنبیِ طرفِ مذاکره یک چند باری به گوشتان رسانده اند که: شرط ما برای فردای ایران این است: چیزی به اسم رهبر بر سرِ ایران نباشد. چرا که رهبر شما با این همه پول و اقتدار بی حساب و کتاب، هم امنیت منطقه را با دخالت هایش آشفته و هم مسئولان دولتی و نمایندگانِ مجلس و قاضیان را در ایران، به آدمک هایی بدل کرده که اختیاری از خود ندارند و برای هر مختصری باید انگشتِ اجازه بالا بگیرند و از بیت رهبری کسب تکلیف کنند. می گویم: گرچه ما در این سالها این سیگنال های ارسالی را به حساب دخالت در امور داخلیِ خود گذارده ایم و با فریادهای مرگ بر فلان، جواب دندان شکنی به سمتِ طرف پرانده ایم، اما این سیگنال های جهانی برای حذف رهبری در ایران واقعیتی است که هست و انکارش نمی شود کرد!
ده: اگر مختصری از حجابِ حُجره های فرسوده فاصله بگیرید، و اگر نیمساعت به آشیانه ی گنجشک های بظاهر تکراری خیره شوید، من شما را از هزار توی اینهمه نگرانی می رهانم. هم بقای شما و نظام تان را تضمین می کنم و هم فضا را برای تنفس و آرامش و رشد مردمان فراهم می سازم. بشرطی که نیمساعتو نه بیشتر – به لانه ی گنجشک های بظاهر تکراری خیره شوید. هاراگیری یعنی این.
یازده: همچنان که به لانه ی گنجشک های بظاهر تکراری خیره مانده اید، قبول بفرمایید که کفگیر ما به ته دیگِ اوضاع کلیِ کشور خورده و ما در عنقریبِ ورشکستگی است که عربده های اسلامی سر می دهیم. برای باز آوردنِ آن خردمندی ای که از میان ما رفته، از کسی کاری ساخته نیست. در این گردونه، سرداران سپاه و بسیجیان و آخوندها و مجلسی ها و نمایندگانِ خبرگان همگی مثل کارخانه هایمان: تعطیل اند و جز تباهیِ افزون تر هنری ندارند. چرا؟ چون در این سرمای توفنده، آبی از این جماعت برای مردمان ما گرم نشده و نمی شود. اینان همه ی آب ها را برای خود گرم کرده اند پیشاپیش.
دوازده: من با انتشار این نوشته، شکم خودم را بر درِ خانه ی شما می درم. بشرط این که شما، به راستیِ سخن من در همان نیمساعتِ مألوف خیره شوید. با انتشار این نامه، مردمان متنفر به سمت من خیز بر خواهند داشت و مرا در شمار عملگانِ نظام جای خواهند داد. باکی نیست. گمانِ مردمان متنفر، برآسمان آرمان های دست نیافتنی است، و گمانِ من بر زمین واقعیت ها. آنها رهایی از آخوند را با هر بلایِ بر سرِ ایران و ایرانی می خواهند، و من رهایی ایران و ایرانیان را – اگر چه با تحمل آخوند – خواهانم.
سیزده: رشته ی اصلی نگرانی شما بقای نظام است. که این بقای نظام، معنای دیگرِ بقای خود شما و اسلام خاص شما و کارگزارانِ شماست. ایرادی ندارد، ما به نظامِ اینجوری شما بقا و کیفیت می بخشاییم. منتها بقایی در متنِ آرامش. در متن ادب و فهم و خردمندی. بی اسلحه. و بی به رخ کشیدن قبّه های مارگونه ای که بر شانه ی سرداران شما سبز شده. شما اگر به همان لانه ی گنجشک های بظاهر تکراری خیره شوید، ما حتی منطقه و جهان را از ایران هراسی و سپاه هراسی و آخوند هراسی می رهانیم. کاری می کنیم که اعتبار جهانیِ ایران و ایرانیان اعاده شود. کاری می کنیم که مردم بخندند و شاد باشند و زندگی کنند. و جوانان، جوانی بکنند. مگر نه این که برادرانِ ضحّاکی، جوانی را از جوانان ما ستانده اند و مغزِ آنان را با اعتیاد و بیکاری و بی هویتی فرسوده اند؟
اگر شما شرط مرا بپذیرید، ما کاری می کنیم که نشاط تولید به جان جامعه بدود و چرخ کارخانه ها بچرخد. پول ایران و اعتبار ایرانیان ترمیم شود. ایرانیانِ ترسیده و رمیده و کوچیده، با اشتیاق از هر کجا به آغوش وطن باز آیند. شما اگر به پیشنهاد من تن در دهید، بچشم خود خواهید دید که: آخوندها از احترامی درخور برخوردار خواهند شد. حوزه ها و امام جمعه ها و نمایندگان رهبری سرجایشان خواهند ماند. مگر نه این که شما نگرانِ بساط اینان اید؟ ما برقراریِ بساط همه ی اینان را تظمین می کنیم. شما اگر به آشیانه ی گنجشک های بظاهر تکراری خیره شوید، خیالتان را از سرنوشت آخوندها آسوده می کنیم.
چهارده: با پیشنهادی که تقدیمتان خواهم کرد، معترضان و متنفرانی که سر به تن این نظام و آخوندهایش نمی خواهند، مرا در مدار تنفرشان جا خواهند داد. باکی نیست. بگذاریم آنها با تنفرشان سرگرم باشند. آنها حاضرند به قیمتِ لهیدنِ ایران، تنفر و جگر سوزی شان التیام گیرد. من اما برای رهاییِ سرزمینمان راه می جویم. من می گویم: اکنون، سرنگونیِ آخوندها و سرنگونیِ این نظام هردمبیل یک رؤیاست، اما سیطره ی همه جانبه ی آخوندها بر ایران و تقلای چنگ و دندانی شان برای ماندن یک واقعیت است. می گویم: ما نمی توانیم این واقعیتِ حتمی را نادیده بگیریم و با یک جهش بر سر رؤیاهای خود فرود آییم. ما برخلاف دیگرانی که با خشونت و خون بر سر کارند، اهل خرد و آرامشیم. از همین روزنه های ریز قانونی سر بر می آوریم و از همان روزنه های ریز فریاد بر می آوریم.
پانزده: شما فکر می کنید آیندگان، شما را چگونه توصیف خواهند کرد؟ بگویمتان؟ نه، اجازه بدهید نیک تر بپرسم: خودتان خودتان را چگونه توصیف می فرمایید؟ می گویم: با هر تصور و توصیفی که از شما برآید، حتماً آیندگانِ ما، شما را بابت بدهکار کردن شان نخواهند بخشود. بله، شما فرزندانِ هنوز بدنیا نیامده ی ما را نیز بدهکارِ آرزوهای ناپخته ی خویش فرموده اید. نمی دانم چه رازی در میان است که من برای سلامتی و زنده ماندنِ شما دعا می کنم. تا در این باقیِ عمر، دست به کارهای شایسته برید و ذره ای از لطمه های پشت در پشتِ گذشته را جبران فرمایید.
شانزده: شما را بی آنکه استحقاق رهبری داشته باشید، به رهبری برگزیدند. در یک قلم اگر ضایعه ی رهبری شما را بر بشمارم: برکشیدن موجودی ناقص و عجیب الخلقه به اسم احمدی نژاد است. شما نه در دوره های نخست رهبری، که مثلاً در سالهای پختگیِ خود از دامان این موجود آویختید و به اعجاز وی دخیل بستید. بگذریم. که من بنا ندارم در این نوشته کام شما را بر آشوبم. گرچه قرار است با همین نوشته بر درگاه شما هاراگیری کنم تا شما یک نیم نگاهی به سوز سخن من بیندازید و در جان سخن من فرو شوید. پیشنهاد من این است که شما زمینه ی رهبریِ بعد از خود را از همین حالا و در این تنگنای وقت فراهم آورید. منتها نه برای آقا مجتبی و شورای رهبری و آدمهایی مثل مصباح و شاهرودی و لاریجانی. که همه ی اینها با ایران و فردای ایران بیگانه اند و جز خرابی بر سر ایران آوار نخواهند کرد.
هفده: بارها به شما مشورت داده ام که بعد از شما، آخوندها از ترس مردم متنفر، با شتاب از دامان سپاه خواهند آویخت. و سپاه به شرط سواری دادن آخوندها، امنیت آنان را تأمین خواهد کرد. بعد از شما، بساط آخوندها کلاً از ریخت خواهد افتاد و به قاب دستمالی در دست سرداران سپاه بدل خواهد شد. اگر شما این آینده ی بدیهیِ آخوندهای ایران را شوخی بدانید، من تعجب نخواهم کرد. چرا که همین برادران، شما را در بستری از اخبار خاص و گزارش های خاص تر و تحلیل های ویژه جا داده اند. تغذیه ی خبری و تحلیلی شما از همین مجراهاست. اگر بگویید نه اینگونه نیست نیز متعجب نخواهم شد. ما ایرانی ها اخلاق همدیگر را نیک می شناسیم.
هجده: پیش از آنکه به آن سوی این دنیا کوچ کنید، رهبر بعدی را از دل مجلس خبرگان بیرون بکشید. فرمولِ این بیرون کشیدن را خود بلدید. به یک سخن شما و به یک تشر شما کارهای نشدنی سامان می گیرد. می گویم: در وصیت نامه ی شما شاید سخنی از : دلی آرام و قلبی مطمئن و روحی شاد و ضمیری امیدوار نباشد. اما اگر به توصیه ی مردی که می خواهد بر درگاه شما شکم بدرد دل بسپرید، همین الفاظ را می توانید با مختصری تخفیف، از خود به یادگار بگذارید. بیایید و اسم سید محمد خاتمی را از دل مجلس خبرگانِ خود بیرون بکشید برای رهبری.
نوزده: می دانم که انزجارما از یک نفر، می تواند تمامی قوای شعوری و جسمی و روانی ما را مختل کند. و می دانیم که شما از سید محمد خاتمی منزجرید. درست به همان نسبتی که جماعتی از ایرانیان، از نظام شما منزجر و متنفرند. شما اما با برکشیدن وی، نشان بدهید که به فردا و قیامت و ایران و ایرانیان مقیدید. آدمهایی مثل مصباح، ایران را به ویرانه بدل می کنند. یک نگاهی به شهرها و خیابانها و ساختمان های امروز سوریه بیندازید. این است آیا افق شما برای آینده ی ایران؟
بیست: اگر شما به آشیانه ی گنجشک های بظاهر تکراری خیره شوید، از تماشای بدن لخت و صدای جیرجیرِ جوجه های نا آرام، یک اصل بزرگ هستی را مستفاد خواهید فرمود. و آن این که: بقا با درستی است. این آشیانه ها میلیون ها سال است که همینجوری اند. راز بقایشان، در چرخه ی درستی است که بدان تن سپرده اند. شما نیز به چرخه ی درستی های انسانی دل بسپرید در این تنگنای وقت. شما را بخدا به سوز سخنِ این شکم دریده اعتنا بندید. رهبرِ بعد از شما اگر سید محمد خاتمی باشد، چرخ های خارج شده یِ انسانی به ریل خود باز خواهد گشت. خاتمی، آن وقت ها که شما و سپاه دست و پایش را بسته بودید و از خود اختیاری نداشت آنگونه درخشید، حتماً اختیارات فعلی شما را که داشته باشد نیک تر و انسانی تر می درخشد. قدر این یکی دو سال باقی مانده از عمرتان را بدانید. این دعاهای شکم دریده هایی چون من است که بی تاب جولان اینچنینیِ شماست.
بیست و یک: مصباح و شاهرودی و جنتی و هزار هزار آخوند اینجوری را با همه ی ید و بیضاء و با هر علامگی اشان در یک کفه بگذارید و تنها ادب سید محمد خاتمی را در کفه ای دیگر. خود خواهید دانست که برتری با کیست. ادبِ انسانی، شاید بزرگترین سرمایه ای است که ما و شما بدان بی اعتنا بوده ایم در این سالهای اسلامی. آدم بی ادب، تنها به کسی نمی گویند که ناسزا می گوید و فحش می دهد و آداب سخن گفتن نمی داند، بل بی ادب کسی است که اصل های انسانی را انکار می کند. حقوق دیگران را محترم نمی دارد. دروغ می گوید. فریب می دهد. آنچه را که برای خود و خویشان خود می پسندد از مردم دریغ می دارد.
بله، آدم های بی ادبی مثل مصباح، اصل های اصیل انسانی را انکار می کنند. اینان، نخست آخوند شده اند و سپس سری به اشتهار برآورده اند. آدم هایی مثل سید محمد خاتمی اما، پیش از آنکه آخوند باشند، تلاش کرده اند که انسان باشند. سید محمد خاتمی، شخصیت آرمانیِ مردمان ایران نیست. وی، یک واقعیت است. در خندقی که به اسم نظام اسلامی گرداگرد ایران حفر شده، و رهبر باید طبقِ موازین این نظام خندقی از میان آخوندها انتخاب شود، وی – سید محمد خاتمی – بهترین گزینه ی واقعیِ این سرزمین ملازده است.
بیست و دو: نگران شورشِ سرداران سپاه نباشید. بدنه ی سپاه با سید محمد خاتمی است. گرچه مصباح نیز آخوندهای بسیاری را به داخل سپاه نفوذ داده است برای فرداهای بعد از شما. اقبال مردمیِ سید محمد خاتمی را نادیده مگیرید. همان اکسیری را که در وادیِ رنج بسیاری از همراهان شما جا گرفته است. همین اقبال مردمی، و اختیارات رهبری، دست وی را برای بهروزیِ آینده ی ایران خواهد گشود. و با این اشاره که: هم خود وی و هم مردمانِ درد آزموده، اجازه نخواهند داد خاتمی به یک رهبر زورگوی و ستمگر و آدمکش و دزد بدل شود. همین چند قلم را که از آینده یِ رهبریِ خاتمی بزدایید، می توانید ایران را در شیب رشد و بالندگی تصور کنید. با انتخاب خاتمی، زهر که نه، شربت سرخواهید کشید.
خیالتان تا مدتها از بابت نظام آسوده خواهد شد و بساط آخوندها برقرار خواهد ماند. با رهبریِ خاتمی، امام جمعه ها تنها امام جمعه خواهند بود. بی آنکه در امورِ استانها دخالت کنند. آخوندها به حوزه های تخصصی خود کوچ خواهند کرد و از سر فرو بردن به جاهایی که به آنان مربوط نیست، پرهیز خواهند کرد. سرداران سپاه با تماشای حمایتِ پرشورِ جمعِ کثیر مردم از رهبریِ خاتمی، به پادگان ها خواهند خزید و حتی صباحی چند بعد، کل سپاه در ارتش مستحیل خواهد شد. با رهبریِ خاتمی، خزعبلِ اقلیت و اکثریت و خودی و غیر خودی و شیعه و سنی و بهایی و درویش و عبرت های عاشورا برچیده می شود و همگانِ ایرانیان از حقوقی مساوی بهره مند خواهند شد. آرامشی عمیق به جانِ جامعه خواهد دوید، و ایرانیانِ قهر کرده و رمیده و کوچیده به کشورشان باز خواهند گشت. خلاصه کنم، با رهبر شدنِ خاتمی، جهل و خرافه و تفرقه خواهد گریخت و بجایش خونی از خردمندی و درستی و یکدلی به رگ های جامعه راه خواهد یافت.
بیست و سه: مباد این شوریده یِ شکم دریده را در صفِ اصلاح طلبانِ این سالها بگنجانید و گمان بر این برید که من با پیشنهادِ رهبریِ سید محمد خاتمی بنا دارم نانی به سفره ی اینان در اندازم. اصلاح طلبان به هر دلیلی که لابد برای خودشان محترم است با من بر نمی تابند. خروج مرا از خط قرمزهای نظام مطلوب خط مشی خود نمی دانند. من اما می گویم: خاتمی اگر رهبر شود، اصلاح طلبی در شکل و لفظِ متداول و مصطلحش فرو خواهد ریخت و بجایش قانون و انسان طلبی خواهد نشست.
در این سالهای دهشت، مرا نه با اصلاح طلبان مراوده ای بوده است نه با اصولگرایان. که من، به منزل و منزلت بسیار فراتری چون انسان طلبی و انسان گرایی کوچیده ام. و این یعنی همان هاراگیریِ یک ایرانی دمِ خانه ی خامنه ای. اگر این نوشته را نه یک بار که بارها مطالعه فرمایید، راز برآمدنِ ژاپنی ها را از قعرِ یأس و دلمردگی و ورشکستگی دریافت خواهید کرد. چاره اش همان است که گفتم. چه؟ این که با سوز سخنِ این فردِ شکم دریده همنوا شوید. و چه خوب می شد اگر در پیام نوروزیِ خود، اشارتی به همگانِ ایرانیان می فرمودید که: به آشیانه ی گنجشک های بظاهر تکراری خیره شوند تا راز بقای شایستگان را دریابند.

محمد نوری زاد- بیست و هشت اسفند نود و سه – تهرانPoczątek formularza