روزنامه الریاض عربستان در یکی از شماره های اخیر خود, "جمهوری اسلامی ایران" را یکی از "بُرد های جهان عرب در نیم قرن اخیر" خواند. نویسنده با مقایسه موقعیت ایران وکشورهای عرب منطقه در پ از انقلاب عنوان میکند که جایگاه والای امروز کشورهای عرب منطقه در عرصه جهانی به خاطر پسرفت ایران میباشد که اگر ایران با همان سرعت قبل از انقلاب به رشد خود ادامه میداد "دنیا تنها کشوری را که در خاور میانه میشناخت ایران میبود". نویسنده عنوان میکند که جنگ با ایران تا زمانی که شاه در راس حکومت بود غیر ممکن بود و ادامه میدهد "حتی بعد از انقلاب هم غیرت فرزندان تریبت شده دوران شاهنشاهی که به ملیت خود میبالیدند باعث شد که ایران هشت سال دوام بیاورد" و سپس نسل رزمندگان را با جوانان امروز ایران مقایسه میکند و مینویسد که "صدام زود به جنگ با ایران رفت. باید منتظر این نسل میماند. نسلی که از بی ویتی سردرگم است..." سپس به تحلیل اوضاع واحوال ایران وایرانی در دنیای امروز میپردازد. از مهاجرت ایرانیان، مشکلات اقتصادی، فحشا... در بخش بعدی به درآمد کشورهای عربی، سوریه،عراق و عربستان از زائران ایرانی اشاره میکند و میگوید که در زمان قبل از انقلاب درآمد اعراب از زائران ایران فقط سه درصد آمار امروزی بوده. نویسنده به این هم قناعت نمیکند و در آخر تجاوز به جوانان ایرانی، تعرض به مسافران ایرانی در فرودگاههای عربی، فروش دختران ایرانی به اعراب و سفر (به ظاهر) زائران عرب به شهرهای مذهبی قم و مشهد برای خوابیدن با زن ایرانی را "یک پیروزی بزرگ برای اعراب میداند" و ایران را "تایلند منطقه" میخواند
یک: شنبه رفتم دیدن مهندس عباس امیرانتظام. این بدن مگر چقدر توان این را
دارد که کوهی از درد را تحمل کند و یک آخ نگوید. امیر انتظام اما به یاد
فرزندانش که می افتد آخ می گوید. سی و
چهار سال است که سه فرزندش را ندیده. کودکی که سه ساله بوده اکنون سی و
هفت ساله است. شاید تنها آرزوی شخصی اش همین باشد. که: بتواند به جایی مثل
کشورهای همجوار برود و با بچه هایی که هرگز حاضر نیستند به ایران بیایند
دیدار کند. از همسر ایشان تشکر کردم بخاطر جوانی ای که به پای این مرد بزرگ
ریخته و آرزوهایی که در قامت مردش از یاد برده. امیر انتظام حتمی ترین
چهره ی مقاوم در نپذیرفتن این نظام هردمبیل است. به وی گفتم: زمانی که شما
می فهمیدید، ماها مست جاهلیت خود بودیم.
دو: همین شنبه ی گذشته بود که دوستی به من ایمیل زد: پسربچه ی ده ساله ای
را در کرج می خواهند از مدرسه اخراج کنند به بهانه ی بهایی بودنش. به
دوستم گفتم: بچه ی ده ساله که نمی تواند بهایی یا مسلمان یا مسیحی باشد.
مدیر مدرسه اما این پسربچه را بهایی دیده بود و گفته بود: مدرسه یا جای من
است یا جای این بچه. فردای آن روز - یکشنبه عصر - با پدر این پسربچه قرار
گذاشتم جلوی مدرسه. با هم رفتیم داخل. مدیر مدرسه بانویی شصت و ریز
نقش و عبوس بود. در راهروی مدرسه تا پدر گفت: شما فرموده بودید بیایم
پرونده ی بچه را بگیرم، گفت: بله، این مدرسه یا جای من است یا جای این
بچه. گفتم: سرکار خانم، این بچه آیا عیب و نقصی دارد که می خواهید
اخراجش کنید؟ گفت: هیچ عیب و نقصی ندارد جز این که اعتقادات من او را نمی
پذیرد. یکی دو جمله بیش نگفته بود که دانستم این بانو از آن پوک مغزهای
اساطیریِ برآمده از عهد عتیق است و کل ظرفیتِ ذهنش را از تولیدات گندآلودِ
انجمن حجتیه انباشته است و جز مبارزه ای فراگیر با بهاییان هیچ انگیزه
ای برای زندگی کردن ندارد گویا. گفتم: پس عیب و نقصی اگر هست از
اعتقادات شماست. و گفتم: شما چه فرقی با داعش دارید؟ و گفتم: شما اگر
ذره ای شعور داشتید این بچه را می پذیرفتید و با رفتار خوبتان، با ادب تان،
با خردمندی و مدارای تان، او را بخود متمایل می کردید. نه این که از
همین سن کودکی او را به اسلام و تشیع و حجابی که سرمایه اش کرده اید متنفر
سازید. و گفتم: من اگر نتوانم درِ این مدرسه را بخاطر همین رفتار شما
گِل بگیرم، حتماً کاری می کنم که هر اتومبیلی که از اینجا رد می شود به بی
خردیِ جاری در این مدرسه آب دهان بیندازد. در بیرون مدرسه به پدر گفتم:
شما هرگز پرونده را پس نگیرید. پسر شما، دانش آموز این مدرسه است. و
گفتم: هر روز صبح او را به مدرسه بیاورید و بروید. بگذارید او را به کلاس
راه ندهند. ما یک جا باید این نابخردیِ غلظت گرفته را جارو کنیم.
سه: دوشنبه، بی ثانیه ای تأخیر باز آمد و دفتر نمایندگیِ لاستیک دنا در
ابتدای خیابان گاندی، میعادگاه کسانی شد که از ناجوانمردی ها و دزدی ها و
نکبت ها به تنگ آمده اند و نمی خواهند در امتداد کسانی قرار گیرند که این
نظامِ ناجور به سیخ شان کشیده و یک به یک می درَد و به دندان می کشدشان. در
کنار دوستانم ایستادم و مقوای " ما به دزدی های سپاه معترضیم" را بالا
گرفتم. چندی نگذشت که جماعتِ به سیمِ آخر زدگان آمدند و در کنار هم
زنجیره ای از " ما نمی خواهیم ابله باشیم" آراستند. نخستین ترکشی که به سمت
من فرود آمد از دهان مردی بیرون خزید که قطور و هیکل درش بود. او با شیبی
تند به سمت پرخاش رفت. نفسی عمیق کشید و همان یک نفس عمیق را با انواع فحش
آمیخت و یک نفس تا ذره آخرش را نثار من کرد و آخرش را فرو خورد تا نفس
بعدی. به وی گفتم: شما چقدر با بعضی از بازجوهای سپاه و اطلاعات همجنس
اید. شاید با همین یک جمله، زده بودم وسطِ خالِ بازجویی اش. که دیدم
کمی جا خورد. صورتش را برگرداند. لابد نگران این بود که قیافه اش در ذهنم
بماند. که ماند البته. مردی قطور و هیکل درشت و ریش دار با ته لهجه ای
آذری که ردیفِ دوستان را نشانم داد و گفت: همه تان مزدور اجنبی هستید. همه
تان. و رفت. چهار: جوانی آمد با قد و قواره ی متوسط و سن و سالی
حدود سی و پنج سال. صورتش نشان می داد که از تغذیه ی نامناسب در رنج
است. شاید سیر غذا نخورده بود. می گفت: وبلاگی دارم و در آن اعضای بدنم را
به حراج گذارده ام. نصف ریه، کبد، کلیه، قرنیه چشم، مغزِ استخوان. به وی
گفتم: یک نسخه از لیست اعضای بدنت را به بیت رهبری بفرست. شاید خریدار
پولداری پیدا شد و کل بدنت را یکجا خرید. این جوان نشانی وبلاگش را هم
داد:http://www.09109103296.blogfa.com
پنج: چهره های جدیدی آمدند و به ما پیوستند و در کنار ما ایستادند. چهره
هایی که با کلی کلنجار با خودشان، سرآخر بر ترسشان فائق آمده و با ما بودن
را بر گزیده بودند. رهگذران با دیدن ما از شتاب شان می کاستند و با
تماشای ما به راه خود می رفتند. گرچه بعضی ها می آمدند و بر شانه های من
بوسه می نشاندند و ابراز همدلی می کردند، در چشم دیگر رهگذران اما ما سی
نفر هرکدام دیوانه ی پاکباخته ای بودیم که پیش از هر چیز عقل خود را از
کف داده و با این بی عقلی به خواسته هایی چون: اعتراض به دزدی های سپاه و
آزادی زندانیان سیاسی دلبستگی پیدا کرده و آنجا را برای خواسته های
احمقانه ی خود بر گزیده بودیم. شاگردان آقای محمد علی طاهری که می دانستند
در میعادگاه دنا نمی توانند عکس های استادشان را بالا بگیرند، کاغذهای
سفیدی را به یاد استاد زندانی شان بالا بردند. به یکی از شاگردان طاهری
گفتم: جالب است که ما اینجا تند ترین شعارها را به رهبر و آقا مجتبی و سپاه
و دزدی هایشان نسبت داده ایم اما به هیچ کدام اینها حساس نیستند جز عکس و
سخن محمد علی طاهری. شش: پانزده دقیقه پیش از آنکه به میعادگاه
دنا برسم، از کانال دو ( خارج از کشور) زنگ زدند و در همین خصوص از من
پرسیدند. که چرا مأموران امنیتی این همه به عکس و اسم آقای محمد علی طاهری
حساس اند؟ گفتم: محمد علی طاهری بد جایی خوش درخشیده. درست مقابل دکان آیت
الله ها. جوری که آیت الله های حکومتی ناگهان دیدند ای دل غافل، یکی آمده و
دارد هزار هزار مخاطب شان را درو می کند. برای این آیت الله ها، هر مخاطب
جاهل، کیسه ای پر از پول است. جارو کردن مخاطبین برای آیت الله ها یعنی از
دست دادن کیسه های پول. هفت: مردی چهارشانه و قد بلند و کت و شلوار
سرمه ای آمد و در کنار من ایستاد و یکی از شعارهای ما را بالا گرفت. گفت:
آقای نوری زاد، من یکی از ذوب شدگان حضرت رهبری بودم. درست مثل شما.
نویسنده و محققم. یک روز مطلبی نوشتم که به مذاق سرداران خوش نیامد. مرا
به کاری وادار کردند که یا باید برای همیشه همکارشان می شدم یا بقول خودشان
از هستی ساقطم می کردند. و من خود پیشاپیش بر هستی ام خط کشیدم. برادران
مرا به جایی بردند که هرگز ندانستم کجاست و تا می شد مرا زدند و زدند و
زدند. دندانهایم را ریختند. بعد ماهها وقتی از زندانشان بیرون آمدم دانستم
نابود شده ام. و اکنون با همان خودِ نابودم آمده ام اینجا. مرد، با انگشت
گوشه ی لبانش را پس کشاند و جای خالی دندانهایش را نشانم داد. این هم
سندش! هشت: دوستان دنایی یک بیانیه نوشتند در حمایت از خواسته های
صنفی معلمان. همگی حتی عده ای از رهگذران آن را امضاء کردیم. با دکتر ملکی
قرار گذاشتیم هفته ی آینده روز دوشنبه در میعادگاه دنا باشیم و
شعارهایمان نیز به خواسته های صنفیِ معلمان مربوط باشد. هفته ی آینده روز
دوشنبه قرار است همه ی معلمان در هرکجا جلوی آموزش و پرورشِ هر استان به
اعتراض ایستند. اگر که حادثه ای پیش نیاید. یک چند وقتی است که با دکتر
ملکی به امید کوکبی می اندیشیم. شاید یک روزی در همین نزدیکی ها رفتیم گنبد
کاووس به دیدنِ خانواده اش. ملایان حاکم بر ایران، شاید تنها دیندارانِ
دنیای اکنون باشند که نخبگان کشور را همینجوری کشته اند و زندانی کرده اند
و فراری داده اند. و امید کوکبی، یکی از نخبگان سرزمین ماست که سالها
زندانی است. محمد نوری زاد هفتم مهر نود و چهار - تهران
تقریبا شکی وجود ندارد که بیرحم ترین حکومت های تاریخ ایران مغولها و مثلا
آقا محمدخان قاجار بوده است. شکی هم نیست که فاسد ترین سلسله حکومتی در
ایران حکومت قاجاریه بوده است، شکی هم نیست که راکد ترین و مسموم ترین
شرایط زیستی ایرانیان در دوره ناصرالدین شاه یا حداکثر شاه سلطان حسین بوده
است. حتی در همه اینها هم شک باشد، در این تردیدی نیست که فاسد ترین و بی
عرضه ترین دولت تاریخ ایران دولت احمدی نژاد بوده. طرف دو تا معاونش زندانی
هستند، ۸۰ میلیارد ثروت کشور در دوران حکومتش گم شده، یک دکل ۸۷ میلیاردی
به درازی تاریخ از کل اقتصاد کشور حذف شده، پروژه مسکن مهرش بخش مهمی از
سرمایه ملی را تبدیل به آشغال کرده است. ارزش پول ایران را به یک سوم در
عرض هشت سال کاهش داده، یعنی اگر شیطان برای جنگ با خدا، رسما وارد جنگ با
ایران می شد اینقدر لطمه به کشور نمی زد، که این بچه پرروی بی ادب زده، بعد
دو روز قبل آقای احمدی نژاد گفته: "مال مردم خوری به پایان می رسد، به
زودی شاهد استقرار عدل مهدوی خواهیم بود." جان من! این جمله را دو بار دیگر
بخوانید، دلتان می خواهد اگر احمدی نژاد روبه رویتان نشسته بود چکارش
کنید؟ بعد مسئولیت بهداشت کشور گفتند: "سوء تغذیه عامل چهل درصد بیماریها
در کشور است." یعنی اگر کسی اینقدر شکر زیادی می خورد، می توانست این همه
سوء تغذیه ایجاد کند؟
این موضوع را درست دو ماه قبل از روی کار آمدن احمدی نژاد در سال ۱۳۸۴
نوشته بودم، کسی از دوستانم خبر داده بود که این برادر رفته پیش آقا، گفته،
شما دست من را باز بگذارید، تا من شرایط ظهور حضرت را در دوسال فراهم کنم.
من تقریبا هیچ شکی ندارم که چنین جلسه ای ممکن است، و چنین دیالوگی را
...بعید نمی دانم، ولی در این موضوع تردید دارم که آدمی بعد از اینکه هشت
سال کل اقتصاد کشور را به زباله دانی تاریخ ریخت، باز هم با این پررویی
ادعا کند. متاسفانه این حد از برخورد در حوزه ادبیات است، من که نمی توانم
در طنزنویسی سنگ بردارم و توی سرش بزنم.
پس از انتشار عکس برهنه یک زن جوان ایرانی در میان شش مرد
زائر عراقی در یک مهمانسرای شهر مشهد، یادداشتی از محمد نوری زاد منتشر شد
که خطاب به این زن جوان نوشته بود: "دخترم به صورت من تف بیانداز. من نیز به
سهم خود شرمسارم" و بیجا نیست اگر این زن جوان به سیمای من نیز آب دهان
پرتاب کند که از کرده خود پشیمانم و در نوجوانی سیاه لشکر اسلامیونی بودم
که کشور را به جایی رساندند که به تدریج تایلند جهان اسلام شود. چرا که هر چه
بود، قرارنبود پس از ۳۷ سال، زنان و دختران محروم این سرزمین ثروتمند تنها
برای تأمین معاش، به "تن فروشی" که نه، طفلک ها به "سکس جمعی" تن در دهند یا در
شهرهای مذهبی، به صورت هفتگی به گروهی از زائران مرد، کرایه داده شوند، که
احتمالاً اندکی بیشتر پول میپردازند.
جادارد این زن جوان به سیمای عباس واعظ طبسی تولیت آستان قدس
رضوی "نماینده ولی فقیه در استان خراسان" عضو مجلس خبرگان رهبری و مجمع
تشخیص مصلحت تف بیاندازد که اداره صدها میلیارد اموال منقول و غیر منقول
آستانه قدس رضوی در سراسر کشور را، از ۳۷ سال پیش در کنترل دارد؛ اما
روزنامه گاردین بنا بر گزارش خبرنگارش با اتنشار گزارشی با تیتر: نماز،
غذا، سکس و پارک آبی، محترمانه شهر مشهد را فاحشه خانه جهان تشیع معرفی می
کند. جادارد به سیمای علمای مشهد و قم آب دهان پرتاب شود، که سکوت آنان در
قبال این همه بیعدالتی و ستمی که در حق مردم بی پناه، بویژه زنان بی
سرپرست میشود حاکی از این است که بیوت یا مرعوبند و یا از این به هم
ریختگی منافعی نصیب آنها میشود.
یکی از همین زنان ایرانی کمی آن طرف تر، در یکی از کلوپهای
شبانه دوبی به خبرنگاری گفته بود که فکرمیکنید از سر رضایت و انتخاب، شب
را تا صبح با مردان عرب و هندی و کره ای میگذرانم؟ اگر در اینجا کار نکنم
یک ماه دیگر بچه های من در تهران باید کنار خیابان بخوابند.
بسیاری از ساکنان اربیل عراق هم طی چند سال اخیر، شاهد خودفروشی موج زنان ایرانی هستند. قبل از رونق گرفتن بدن فروشی زنان و دختران
ایرانی در اربیل، موج آن ابتدا در میدان تقسیم و آکسار استانبول آشکار شد؛ و
اندکی بعد در کردستان عراق گسترش یافت.
شاید تجارت سکس زنان ایرانی در اربیل، ترکیه، دبی، یا حتا در
جنوب شرق آسیا مستقیماً به هیچ نهاد و مسئولی ربط نداشته باشد، اما نمیتوان
آستانه قدس رضوی را نسبت به آنچه در خراسان میگذرد، پاسخگو و مسئول ندانست.
آستان قدس رضوی، بزرگترین نهاد مالی ایران پس از دولت رسمی است؛ که ارزش ثروت
ثابت و در گردش مالی آن، از بنیاد مستضعفان و بسیاری از کشورهای کوچک جهان
نیز بیشتر است.
آستان قدس مالک ۹۰ درصد اراضی استان خراسان و مالک ۴۳ درصد
اراضی کشاورزی مشهد است. آستان قدس، با حدود ۱۵ مجتمع کشت و صنعت ۵۰ شرکت
تجاری و سود صدها میلیارد تومانی ناشی از زیارت سالانه ۳۰ میلیون نفر در
استان خراسان، یکی از بزرگترین بنگاههای مالی منطقه خاورمیانه است که با
میلیاردها دلار ثروت، معاف از مالیات وحسابرسی است. یعنی، ثروتی که نه دولت
بر آن نظارت دارد، نه گزارش رسمی از آن به اطلاع عموم میرسد و نه درآمدهای
آن در جایی گزارش میشود!!
گردش مالی بسیار سنگینی که فقط گوشه ای از آن میتوانست حداقل صرف تأمین نان و معاش زنان محروم و بی سرپرست و فرزندان آنها
در این استان شود.
اما کاش آنچه بر گروهی از زنان بی حرفه و بی پشتیبان شهر
ثروتمند مشهد میرود، تنها به تن فروشی خلاصه میشد و با صیغه های هفتگی و
ماهانه زوار پولدار پایان مییافت!! چرا که تن فروشی به عنوان شغل پست وبی
آینده آسیب پذیرترین اقشار اجتماعی، در ردیف پایین ترین رده های شغلی، با
اغماض در بسیاری از کشورها اگر نه مورد پذیرش، که مورد سکوت قرار گرفته است.
اما حتا خرید یا فروش بدن یک زن نیز در عین بی قانونی، در چهار چوب اخلاقی
دون ترین و بی پرنسیب ترین آدم ها نیز باز هم اصولی دارد؛ که حتا در فاحشه
خانه ها نیز رعایت میشود؛ و نادیده گرفتن آن، ستم مضاعفی بر زن تن فروش به
حساب میآید. یکی از همین چهارچوبهای نانوشته، مذموم بودن سکس جمعی یا
واگذاری یک زن همزمان به چندین مرد است.
اینکه همزمان پنج مرد(به علاوه عکاس) در تصویر مهمانسرای مشهد با یک زن در سوئیتی قرارمیگیرند، حاکی از
فراگیرشدن نوعی از بدن فروشی در مشهد است که حتا در مراکز فحشاء آن را
مضموم میشمارند، اما در اراضی استان قدس رضوی جریان دارد!!!
در بخشی از کتاب "شهر نو" از محمود زند مقدم که پژوهش بی
نظیری است پیرامون زندگی زنان بی پناه شهرنو و قوانین جاری در آن، در گفت و
گو با یکی از زنان قلعه، مرزهای ظلم و ستم را در نگاه یک زن فاحشه معرفی
می کند. وقتی از زن شاغل در شهرنو پرسیده میشود که انتظار داری مشتریان
شما چگونه باشند پاسخ می دهد دوست داریم "آقا" باشند.
سایت "د-دیلی بیست" روز چهارشنبه 16 سپتامبر در مقاله ای به نقش یک خانواده ایرانی در خارج از کشور می پردازد که در نزدیکی آمریکا و ایران تاثیرگذار بوده، و اکنون به دنبال آن است تا از این نزدیکی سود ببرد.
توافق اتمی وین در ماه ژوئیه نه فقط یک پیروزی برای جمهوری اسلامی بود و
به برنامه اتمی این کشور جنبه قانونی داد، بلکه برای لابی پرنفوذ ایران در
آمریکا هم یک موفقیت به حساب می آید. انجمن ملی ایرانیان آمریکایی
(نیاک)، لابی ایران در آمریکا است که در ارائه "برنامه جامع اقدام مشترک"
(برجام) به نمایندگان مجلس آمریکا نقش مهمی بازی کرد. در پس این لابی یک
خانواده ایرانی به نام "خانواده نمازی" قرار دارد که نقش کلیدی ولی کمرنگ
در طراحی نیاک داشته و اکنون در پی بهره برداری اقتصادی از این توافق اتمی
است. نام نمازیها کمتر در رسانه های آمریکا شنیده شده است، و آنها هیچ
تمایلی به اظهار نظر در باره آنچه در این مقاله آمده ندارند. ولی نزدیکان
آنها می گویند که نمازیها از سیاست بدور هستند و بیشتر به کارهای اقتصادی و
مالی علاقه دارند. نمازیها در حالیکه از آزادیهای سیاسی و اقتصادی غرب
استفاده می کنند، با دیکتاتوری دینی در ایران نیز معاملاتی دارند. محمد
باقر نمازی، بزرگ خانواده نمازی، در زمان شاه استاندار استاندار خوزستان
بود. اما بعد از انقلاب تحت تعقیب قرار نگرفت، و به او اجازه داده شد تا در
سال 1983 همراه با خانواده اش از ایران خارج شده و به آمریکا برود. بابک و
سیامک دو پسر نمازی در آمریکا تحصیل کردند و پری نمازی، برادرزاداش نیز با
بیژن خواجه پور ازدواج کرد. با پایان جنگ ایران و عراق و بازشدن نسبی
فضای اقتصادی ایران، پری نمازی و شوهرش بیژن خواجه پور در سال 1993 به
ایران بازگشتند و شرکت مشاوره سرمایه گذاری خارجی به نام "آتیه بهار" را
در تهران تاسیس کردند. به فاصله کمی سیامک و بابک هم به آتیه بهار پیوستند،
و با ارائه خدمات مشاوره ای، ارتباط بین سرمایه گذاران غربی و طرفهای
دولتی در ایران را تسهیل کردند. اما با برآمدن ابرهای سیاه برنامه اتمی
ایران، فضای کسب و کار شرکتهای خارجی در ایران تیره شد، و به دنبال افزایش
تحریمهای آمریکا، شرکتهای غربی یکی پس از دیگری این کشور را ترک کردند.
خانواده نمازی بسیار علاقمند بودند تا این شرکتها بازگردند. در سال
2002 منابع اطلاعاتی اسراییل خبر غنی سازی اورانیوم در سایت نطنز ایران را
به جهان مخابره کردند. با روی کار آمدن محمود احمدی نژاد در سال 2005، پرده
های تظاهر به مصالحه در برنامه اتمی ایران کنار زده شد و ابرهای اتمی تیره
و تیره تر شدند. خانواده نمازی از طریق شرکت آتیه بهار رابطه نزدیکی
با هاشمی رفسنجانی و حسن روحانی، رئیس تیم مذاکره کننده اتمی در دوران
ریاست جمهوری خاتمی داشتند. از سال 2006 روابط ایران با غرب و به ویژه
آمریکا بشدت تیره شد. سپاه قدس در عراق دست به کشتن سربازان آمریکایی زد، و
گسترش برنامه اتمی ایران راه را برای بردن این کشور به شورای امنیت و
قطعنامه های تحریم باز کرد. در این دوران تیره، خانواده نمازی تمام
تلاش خود را بکار برد تا با زنده نگهداشتن امید تجارت و پرهیز از جنگ به هر
قیمت، دولت خسته از جنگ آمریکا را به سوی آشتی با ایران بکشاند، و جمهوری
اسلامی را به عنوان دوست آمریکا معرفی کند. در سال 1999، زمانی که هنوز
خاتمی رئیس جمهور ایران بود، سیامک نمازی و تریتا پارسی، یک سوئدی-ایرانی،
در کنفرانسی در قبرس با یکدیگر همراه شد. این کنفرانس برای "گفتمان و
تعامل بین مردم دو کشور ایران و آمریکا" برگزار شده بود، و سیامک و تریتا
در مقاله مشترکی راههای نزدیکی دو کشور را پیشنهاد کردند. دو سال بعد،
در سال 2001، تریتا پارسی به کمک خانواده نمازی، "نیاک" را در شهر واشنگتن
آمریکا تاسیس کرد و خود مدیریت آنرا به عهده گرفت. تریتا درجه دکترای خود
را از دانشگاه جان هاپکینز گرفته، و از شاگردان فرانسیس فوکویاما است. او
مقالاتی برای شرکت آتیه بهار نوشت و بابت این مقاله ها از این شرکت حق
الزحمه گرفت. در میان همکاران نیاک افرادی دیده می شوند که اکنون
پستهای دولتی در آمریکا دارند، و همگی آنها بشدت ضد لابی اسراییل در آمریکا
هستند. نیاک در اشارات خود به جمهوری اسلامی خیلی کم از سپاه پاسداران
و یا سپاه قدس انتقاد می کند، و ایران را شریک آمریکا در جنگ با داعش می
داند. نیاک به این نکته نمی پردازد که سپاه قدس، در سوریه به نیروهای بشار
اسد کمک می کند تا شبه نظامیان تعلیم دیده توسط آمریکا را بکشند. تریتا
پارسی با تروریست خواندن سپاه پاسداران ایران آشکارا مخالفت می کند، و
رابطه دوستانه ای با جواد ظریف، وزیر امور خارجه ایران دارد. نیاک در
حالی که بصورت لابی جمهوری اسلامی در آمریکا عمل می کند، از کمکهای مالی
دولت آمریکا نیز بهره مند شده است. سازمان "صندوق ملی برای دموکراسی" در
سالهای اولیه تاسیس نیاک به آن کمک مالی کرده است تا به گفته مدیر این
سازمان، از این طریق "راهی بسوی ایران" بگشاید. نیاک برای گرفتن این کمکها
به ارتباط خود با شرکت "همیاران" در ایران، به عنوان یک سازمان غیردولتی
فعال، اشاره کرده است. شرکت همیاران توسط محمد باقر نمازی در ایران تاسیس
شده است. با روشن شدن فعالیت لابیگری نیاک در آمریکا، کمکها مالی به آن قطع
شد. در سال 2013 با روی کار آمدن حسن روحانی، بنظر می رسد که درها
برای ورود غرب به ایران باز شده، و تلاشهای لابی ایران در آمریکا به ثمر
نشسته است. نیاک و آتیه بهار بصورت مشترک در حاشیه مذاکرات اتمی ایران
با 5+1 در هتل ماریوت وین کنفرانسی در باره فرصتهای اقتصادی غرب در ایران
ترتیب دادند. و به این ترتیب تریتا پارسی و خانواده نمازی بصورت دلال های
معتبری برای ورود کشورهای غربی به ایران معرفی شدند. منبع : سایت فارسی العربیه
فرجام ۳۶ سال شکست گفتگو های ایران و آمریکا با 'اتفاقات ناگهانی'
حسین باستانیبیبیسی
17 سپتامبر 2015 - 26 شهریور 1394
امروز ۲۶ شهریور (۱۷
سپتامبر) مهلت رد توافق جامع هسته ای در کنگره آمریکا سپری شد. با پایان
این مهلت، آخرین مانع جدی در مقابل شروع اجرای این توافق از میان برداشته
شده است.
اگر، چنانکه تصور می شود، توافق هسته ای در مجلس ایران هم
به بن بست برنخورد، معنای تأمل برانگیزی دارد: اینکه برای نخستین بار بعد
از ۳۶ سال، مذاکرات ایران و آمریکا بر سر موضوعی مشخص، بدون مواجه شدن با
اتفاقی پیش بینی نشده به مرحله اجرا رسیده است.
اهمیت این موضوع وقتی بیشتر می شود که توجه
داشته باشیم که از سال ۱۳۵۸ تاکنون، تهران و واشنگتن حداقل ۶ بار کوشیده
اند برای رسیدن به توافقاتی درازمدت مذاکره کنند که هر بار، تلاش آنها بر
اثر نوعی "خرابکاری" به هم خورده است.
"سورپریز اکتبر"
در
پاییز ۱۳۵۹، مسیری طولانی از گفتگوهای پشت پرده میان تهران و واشنگتن برای
آزادی دیپلمات های گروگان آمریکایی در ایران، دو طرف را به توافقی برای حل
بحران نزدیک کرد. در جریان این گفتگوها، که مرحله نهایی آن در الجزایر
انجام شد، دو کشور به توافق رسیدند که در ازای آزادی گروگان ها در ماه
اکتبر (آبان)، واشنگتن دارایی های مسدود شده ایران در ایالات متحده را آزاد
کند و برخی تجهیزات نظامی آمریکایی را، که در جریان جنگ با عراق به شدت
مورد نیاز ایرانی ها بود، به این کشور تحویل بدهد.
این توافق در
شرایطی به دست آمد که مشخص بود آزادی گروگان ها در مهلت تعیین شده، به
افزایش شدید وجهه جیمی کارتر رئیس جمهور آمریکا و پیروزیش در انتخابات
نوامبر ۱۹۸۰ (آبان ۱۳۵۹) منجر می شود. اما ایران، درست قبل از نهایی کردن
توافق پیش بینی شده، گفتگوها را متوقف کرد و حتی جلسه مجلس برای تصمیم گیری
در مورد آزادی گروگان ها، که تنها چهار روز پیش از انتخابات آمریکا برگزار
شد، با آبستراکسیون بی سابقه جمعی از نمایندگان بی نتیجه ماند.
بعدها مشخص شد که دلیل بی علاقه شدن جمهوری
اسلامی به آزادی گروگان ها در موعد مقرر، مذاکرات محرمانه نمایندگانی از
حزب جمهوری خواه آمریکا با مقام های ایرانی با هدفی مشخص بوده است: اینکه
ایران، گروگان ها را قبل از انتخابات آمریکا آزاد "نکند" تا کارتر رقابت را
به رقیب جمهوری خواه خود (رونالد ریگان) واگذار کند. مذاکره کنندگان حزب
جمهوری خواه، در عوض به ایرانی ها قول داده بودند که در صورت آزاد شدن
گروگان ها بعد از انتخابات، تجهیزات نظامی بیشتری را به ایران بفروشند.
با
خودداری تهران از آزادی گروگان ها پیش از روی رای گیری، کارتر در انتخابات
شکست سختی خورد و جمهوری اسلامی، دیپلمات ها را تنها ۵ دقیقه بعد از مراسم
تحلیف رئیس جمهور جدید ایالات متحده آزاد کرد. هرچند بعد از کمک تعیین
کننده ایران به روی کار آمدن رونالد ریگان، نه تنها روابط دو کشور بهبود
نیافت، که به دلایل گوناگون – و از جمله وقایع لبنان – به شدت بحرانی شد.
ماجرای مک فارلین
حمله
اسراییل به جنوب لبنان در ژوئن ۱۹۸۲ (خرداد ۱۳۶۱) به نقطه عطفی در روابط
ایران و ایالات متحده تبدیل شد. در اکتبر ۱۳۸۳ (آبان ۱۳۶۲)، انفجار مقر
تفنگداران آمریکایی و فرانسوی، که متحدان ایران در لبنان آنها را حامی
اسراییل می دانستند، به ترتیب به مرگ ۲۴۳ و ۵۸ نیروی ویژه این دو کشور
انجامید. در پی این انفجارها، که توسط گروه های منسوب به تهران انجام شدند،
موجی از گروگانگیری اتباع غربی در لبنان به راه افتاد که طی ۵ سال بعد، به
ربوده شدن حداقل ۴۰ نفر منجر شد.
اگرچه وقایع لبنان، روابط ایران با
آمریکا و فرانسه را به شدت بحرانی کرد، اما با گذشت چند سال هر دو کشور
غربی به این نتیجه رسیدند که تنها راه آزادی گروگان هایشان، معامله با
تهران است. در چنین وضعیتی بود که به دنبال گفتگوهای محرمانه جمهوری اسلامی
و آمریکا، از اوت ۱۹۸۵ (مرداد ۱۳۶۴) به بعد، به تدریج تعدادی از گروگان
های ایالات متحده در ازای ارسال محموله های پراکنده اسلحه و لوازم یدکی
آمریکایی به ایران آزاد شدند. نقطه عطف این روند، سفر رابرت مک فارلین
مشاور سابق امنیت ملی آمریکا به تهران در مه ۱۹۸۶ (خرداد ۱۳۶۵) با هدف
گفتگوی مستقیم با مقام های ارشد حکومت ایران بود که بی نتیجه ماند.
اما
بدترین قسمت ماجرا، در ماه نوامبر (آبان) اتفاق افتاد که مخالفان عادی
سازی روابط تهران و واشنگتن در ایران، خبر سفر محرمانه مک فارلین را به یک
هفته نامه لبنانی (الشراع) رساندند. افشای خبر، منجر به سر شکستگی بزرگی
برای حاکمان آمریکا و ایران شد که سعی در سازش ناپذیر نشان دادن خود در
مقابل همدیگر داشتند.
تبعات حیثیتی افشاگری ها برای ایران و
آمریکا، به دلایل مشخص تری هم سنگین بود: برای جمهوری اسلامی، به این علت
که معلوم شد تسلیحات آمریکایی، توسط اسرائیل به ایران فرستاده شده است؛ و
برای آمریکا، از آن جهت که پول حاصل از معامله اسلحه، بر خلاف مصوبه کنگره
آمریکا در ممنوعیت کمک به ضدانقلابیون نیکاراگوئه، صرف کمک به همانها شده
بود.
در نهایت، هرچند در نتیجه مذاکرات محرمانه دو کشور، تعدادی
گروگان آزاد و محموله هایی از اسلحه آمریکایی به ایران تحویل داده شد، اما
تبعات بعدی مذاکرات، روابط دو کشور را از گذشته هم بحرانی تر کرد.
انفجار سفارت اسرائیل در آرژانتین
در
ژانویه ۱۹۸۹ (دی ۱۳۶۷) جورج بوش (پدر) در سخنرانی خود به مناسبت شروع
دوران ریاست جمهوری، به طور غیر مستقیم خواستار کمک ایران برای آزادی
گروگان های باقی مانده در لبنان شد و وعده داد که کشورش چنین اقدامی را
تلافی خواهد کرد. بوش مشخصا با اشاره به وضعیت گروگان های آمریکایی گفت کمک
به آزادی آنها "برای مدتی طولانی در خاطر خواهد ماند" و تأکید کرد: "حسن
نیت، به حسن نیت منجر می شود".
ابراز تمایل آمریکایی ها به همکاری با
ایران، که چند ماه بعد از پایان جنگ ایران و عراق و ایجاد انتظارات جدید
برای بهبود روابط جمهوری اسلامی و غرب صورت گرفته بود، با میانجیگری خاویر
پرز دکوئیار دبیر کل وقت سازمان ملل متحد وارد مراحل عملی شد: نماینده دبیر
کل، شخصا با رئیس جمهور وقت ایران اکبر هاشمی رفسنجانی گفتگو کرد و در
مورد شرایط کمک ایران به حل مشکل گروگان ها به توافق رسید که نهایتا، به
آزادی همه آنها تا فوریه ۱۹۹۲ (بهمن ۱۳۷۱) منجر شد.
بعد از آزادی
گروگان ها، قاعدتاً نوبت حسن نیت متقابل آمریکایی ها بود. اما تنها یک ماه
بعد از آزادی آخرین گروگان، و در میانه تصمیم گیری دولت آمریکا برای "اقدام
متقابل" در مورد ایران، بمبی در سفارت اسرائیل در آرژانتین منفجر شد که به
کشته شدن ۲۹ و زخمی شدن صدها نفر انجامید.
دولت اسرائیل مدعی شد که عاملان این انفجار
به ایران وابسته اند و ایران، هرگونه نقش خود در این واقعه را رد کرد. اما
هر چه بود، انفجار سفارت اسرائیل در برئنوس آیرس، کسانی را که در واشنگتن
مخالف اقدام متقابل آمریکا در قبال آزادی گروگان هایش بودند، در موضع مسلط
قرار داد.
تنها چند ماه بعد، ترور رهبران حزب دموکرات کردستان ایران
در خاک آلمان (ماجرای میکونوس)، که این بار نقش نیروهای امنیتی ایران در آن
قابل انکار نبود، به خروج دستجمعی سفرای کشورهای اروپایی از تهران منجر شد
و به نوبه خود، آخرین روزنه های تنش زدایی میان جمهوری اسلامی و ایالات
متحده را نیز مسدود کرد.
بازگشایی پرونده انفجار "الخبر"
با
روی کارآمدن محمد خاتمی در ایران و تأکید دولت او بر سیاست تنش زادیی با
غرب، تلاش های جدیدی برای ایجاد تغییر در وضعیت روابط تهران و واشنگتن به
جریان افتاد. این بار، سهم اصلی در نزدیکی دو کشور را دیپلماسی عمومی به
عهده داشت که نتیجه آن، اتفاقاتی همچون مصاحبه مسالمت جویانه محمد خاتمی با
شبکه سی ان ان آمریکا، ابراز تاسف وزیر امور خارجه وقت ایالات متحده از
نقش کشورش در کودتای ۲۸ مرداد و اعلام تمایل دولت کلینتون برای نزدیکی به
ایران بود.
اما این بار هم اتفاقی در پیش بود که کمتر کسی ممکن بود
آن را پیش بینی کند: خبرساز شدن پرونده انفجار برج های "الخبر" در ژوئن
۱۹۹۶ (تیر ۱۳۷۵) که به کشته شدن ۱۹ آمریکایی انجامیده بود و وقوع آن، به یک
سال "پیش از" ریاست جمهوری محمد خاتمی بر می گشت. سه سال بعد از وقوع
انفجار برج های الخبر، اف بی آی بر مبنای نتایج بازجویی از کسانی که به
خاطر نقش خود در انفجار در عربستان سعودی زندانی بودند اعلام کرد که سپاه
پاسداران ایران در این ماجرا دست داشته است.
اعلام این جمع بندی در شرایطی که پیشتر
القاعده متهم ردیف اول این انفجار شناخته می شد، آن هم درست در میانه تلاش
های دولت های بیل کلینتون و محمد خاتمی برای تنش زدایی، از نظر بعضی از
ناظران شکبرانگیز بود. اما هر چه بود، تأثیر خود را بر گام های لرزان دو
طرف به سوی همدیگر برجا گذاشت. با توجه به اصرار دستگاه های اطلاعاتی
آمریکا بر نقش جمهوری اسلامی در انفجار الخبر، دولت کلینتون از طریق عمان
نامهای رسمی را به دولت ایران فرستاد که در آن، از این دولت می خواست با
عاملان بمب گذاری سال ۱۹۹۶ برخورد کند.
دولت خاتمی از قبول کردن این
درخواست، که به معنی پذیرش دست داشتن تهران در واقعه بود، خودداری کرد؛ و
این در حالی بود که حتی در صورت قبول چنان درخواستی نیز، طبیعتا قدرت حساب
کشی از کسانی که بر سر انفجار خبر متهم شده بودند را نداشت.
رد رسمی
درخواست دولت ایالات متحده، به ایجاد فضایی سنگین در روابط میان دو کشور
منجر شد. اگر چه بیل کلینتون، از وارد آوردن فشار بیشتر بر دولت خاتمی بر
سر ماجرای الخبر خودداری کرد، اما پرونده این انفجار، وضعیتی را در روابط
دو کشور ایجاد کرد که در آن، توقع نزدیک شدن بیشتر دو کشور واقع بینانه به
نظر نمی رسید.
ماجرای کشتی "کارین اِی"
به
دنبال واقعه ۱۱ سپتامبر ۲۰۰۱، آمریکایی ها در اکتبر (مهر) همان سال به
افغانستان حمله کردند و این، در حالی بود که به علت ویرانی آن کشور بر اثر
حداقل دو دهه جنگ داخلی و پراکندگی نیروهای طالبان، سلاح های "ویرانگر"
آمریکایی در جریان جنگ جدید کاربرد چندانی نداشتند.
اما در شرایطی که
به واسطه وضعیت بی سابقه جنگ جدید، نیروهای ایالات متحده در شروع تهاجم
خود نسبتا سردرگم بودند، توانستند با همکاری متحدان جمهوری اسلامی در آن
کشور (ائتلاف شمال) و استفاده از همکاری موثر امنیتی و نظامی ایران (مشخصا
سپاه پاسداران) به سرعت دولت طالبان را ساقط کنند.
همکاری نظامی و
اطلاعاتی جمهوری اسلامی با ایالات متحده، بعد از پیروزی انقلاب اسلامی بی
سابقه به نظر می رسید و متناسب با آن، ایران انتظار اقدام متقابل دولت جورج
بوش (پسر) را داشت.
اما این بار هم اتفاقی غیرمنتظره بر سیر وقایع
تاثیر گذاشت که زمان وقوع آن، حدود سه ماه بعد از سقوط طالبان و کمتر از یک
ماه بعد از تعیین تکلیف دولت آینده افغانستان در کنفرانس بن بود: در
ژانویه ۲۰۰۲ (آذر ۱۳۸۰) اسرائیلی ها خبر از کشف یک کشتی "اسلحه ایرانی" به
نام "کارین اِی" در دریای سرخ دادند که ظاهرا عازم غزه بود.
ماجرای کشتی کارین اِی، پوشش خبری گسترده
رسانه های غربی را به دنبال داشت و با واکنش شدید دولت های اسرائیل و
ایالات متحده آمریکا مواجه شد. تنها ۲۶ روز بعد از این واقعه بود که جورج
بوش در سخنانی غیرمنتظره ایران را عضو "محور شرارت" دانست.
نمی توان
با قاطعیت گفت که ماجرای کشتی کارین اِی، ساخته و پرداخته نیروهایی در
ایران بود یا اسرائیل، ولی شکی وجود ندارد که این ماجرا، بر فرایند نزدیکی
ایران و ایالات متحده تاثیر ویرانگری بر جای گذاشت.
این واقعه، به
ویژه تاثیر ذهنی درازمدتی بر فضای سیاسی ایران بر جای گذاشت. تحلیل محتوای
اظهارات آیت الله خامنه ای نشان می دهد که وی درسال های بعد، به کرات نتیجه
تلاش های انجام شده در آن زمان برای تنش زدایی با واشنگتن را، "جسورتر
شدن" آمریکایی ها و قرار گرفتن ایران در "محور شرارت" دانسته است.
شکست ابتکار هسته ای ۲۰۰۶
به
فاصله سه سال از اشتغال نظامی عراق از سوی آمریکا در آوریل ۲۰۰۳ (فروردین
۱۳۸۲) کار ایالات متحده در خاک همسایه غربی ایران به شدت گره خورد. در آن
زمان، از سویی برنامه های واشنگتن برای اداره عراق بعد از صدام حسین شکست
خورده بود و از سوی دیگر، تلفات نیروهای آمریکایی در درگیری های مسلحانه،
مدام در حال افزایش بود.
دولت جورج بوش، ایران را مسئول بخش مهمی از
مشکلات نظامی و امنیتی خود در عراق می دانست و در واشنگتن، راه حل های
مختلفی – از جمله اقدام نظامی – برای مهار نقش تهران مطرح شده بود. اما در
سال ۲۰۰۶ (۱۳۸۵) کاندولیزا رایس وزیر امور خارجه وقت آمریکا، طرحی متفاوت
را به رئیس جمهور ارائه کرد که مبنای آن، تلاش برای جلب همکاری موثر ایران
برای کنترل اوضاع عراق در ازای مجموعه ای از امتیازات بود.
متعاقباً،
خاویر سولانا مسئول وقت سیاست خارجی اتحادیه اروپا بسته پیشنهادی ایالات
متحده را رسماً به علی لاریجانی دبیر وقت شورای عالی امنیت ملی و مذاکره
کننده ارشد هسته ای ایران ارائه کرد. مطابق بسته پیشنهادی، اگر جمهوری
اسلامی غنی سازی اورانیوم را متوقف و بر سر عراق همکاری می کرد، در عوض
نیروگاه های پیشرفته آب سبک در اختیار تهران قرار می گرفت و سانتریفوژهای
تحقیقاتی ایران فعال می ماند (آمریکا در زمان محمد خاتمی حاضر به پذیرش
فعالیت این سانتریفوژها نشده بود). آمریکا، همچنین با حرکت به سمت لغو
تحریم هایی که تا آن زمان علیه ایران وضع شده بود، سیاست تغییر رژیم را
کنار می گذاشت و به "پذیرش ایران در جامعه بین المللی" کمک می کرد.
به دنبال گفتگوهای طرفین بر سر این بسته
پیشنهادی، قرار شد که علی لاریجانی در نشست سالانه مجمع عمومی سازمان ملل
متحد در نیویورک حضور یابد و توافق با ایران، در جلسه ای با حضور وزرای
امور خارجه سه قدرت اروپایی، چین، روسیه و آمریکا نهایی شود.
این
بار، عامل غیر منتظره ای که بازی را بر هم زد، شخص محمود احمدی نژاد رئیس
جمهور وقت بود که علاقه ای به "دور زده شدن" خود توسط دبیر شورای عالی
امنیت ملی نداشت. در نتیجه، سفر هماهنگ شده علی لاریجانی به نیویورک اساساً
صرت نگرفت و به جای او، محمود احمدی نژاد بود که در مجمع عمومی سازمان ملل
خبر ساز شد - و البته بعد از بازگشت به ایران هم، سعید جلیلی را جانشین
آقای لاریجانی کرد.
یک روز پیش از سخنرانی آقای احمدی نژاد در مجمع
عمومی، جورج بوش در سخنرانی خود گفت که آمریکا هیچ مخالفتی با پی گیری یک
"برنامه واقعا صلح آمیز هسته ای" از سوی ایران ندارد و چشم انتظار روزی است
که دو کشور بتوانند "دوستان خوب و شرکای نزدیکی" باشند. محمود احمدی نژاد
اما در سخنان خود در مجمع عمومی، بعد از تاکید بر لزوم تغییر سازوکار اداره
جهان، گفت که پرونده کشورش قرار است از شورای امنیت به آژانس بین المللی
انرژی اتمی بازگردد و اساسا از نظر او موضوع هسته ای ایران خاتمه یافته
تلقی می شود.
سخنان آقای احمدی نژاد، ظاهرا باعث شگفتی شنوندگانش شد.
چون شورای امنیت کمتر از دو ماه قبل اولین قطعنامه خود علیه برنامه اتمی
ایران را صادر کرده بود، سه ماه بعد قرار بود قطعنامه دوم (شامل اولین سری
تحریم های هسته ای) را صادر کند و مطلقا، هیچ نشانه ای وجود نداشت که از
"بازگشتن پرنده ایران از شورای امنیت به آژانس" حکایت داشته باشد.
مذاکرات محرمانه مسقط
در
دوران بعد از وضع تحریم های هسته ای علیه ایران، حداقل یک ابتکار محرمانه
دیگر نیز برای نزدیک کردن جمهوری اسلامی ایران و ایالات متحده آمریکا به
جریان افتاد که برخی جزئیات آن، اخیرا منتشر شده است. این اقدام، در اواخر
دوران ریاست جمهوری آقای احمدی نژاد و با میانجیگری کشور عمان صورت گرفت و
به نتیجه نهایی منجر نشد، اگرچه نمی توان آن را شبیه شش اقدام قبلی دانست
که با نوعی "خرابکاری" بر هم خورده بودند.
در توضیح ابتکار عمان،
هیلاری کلینتون وزیر امور خارجه سابق آمریکا، در کتاب خاطرات خود به نام
"گزینه های دشوار" توضیحاتی را ارائه کرده که کمابیش با صحبت های مرداد ماه
گذشته علی اکبر صالحی وزیر امور خارجه سابق ایران در مصاحبه با روزنامه
ایران همخوانی دارد.
خانم کلینتون می گوید که سلطان قابوس پادشاه
عمان، در ژانویه ۲۰۱۱ به ایالات متحده پیشنهاد داده که میان این کشور و
ایران میانجیگری کند واین پیشنهاد پذیرفته شده است. هرچند نهایتا، در اواخر
سال ۲۰۱۲ (به عبارت دیگر، چند ماه بعد از اجرای تحریم های بی سابقه بانکی و
نفتی آمریکا و اروپا علیه ایران) بوده که عمانی ها خبر از آمادگی ایران
برای گفتگوی جدی با ایالات متحده در سطح معاونان وزارت امور خارجه داده
اند.
علی اکبر صالحی وزیر امور خارجه وقت ایران،
در توضیحی جداگانه در مصاحبه با روزنامه ایران می گوید که ۸ ماه قبل از
ملاقات معاونان (که ظاهرا در مارس ۲۰۱۳ یا اسفند ۱۳۹۱ انجام می گیرد) نامه
پادشاه عمان در مورد میانجیگری بین تهران و واشنگتن را به آیت الله خامنه
ای داده و شورای عالی امنیت ملی را در جریان گذاشته است. او می افزاید که
وجود اختلاف نظر در داخل حکومت، به تاخیر در تصمیم گیری انجامیده تا
نهایتاً، در آستانه انتخابات ریاست جمهوری نوامبر ۲۰۱۲ آمریکا (آبان ۱۳۹۱)
آمریکایی ها خواستار توقف تماس های محرمانه تا زمان روشن شدن نتایج
انتخابات آمریکا شده اند.
چهار ماه بعد از انتخابات ریاست جمهوری
آمریکا، سرانجام ملاقات محرمانه معاونان وزرای امور خارجه ایران و آمریکا
در مسقط عمان برگزار می شود.
اما این ملاقات، حدود سه ماه تا
انتخابات ریاست جمهوری ایران فاصله دارد و این بار آیت الله خامنه ای است
که، به گفته علی اکبر صالحی، خواستار متوقف شدن مذاکرات تا زمان بعد از
انتخابات می شود. خواسته ای که شاید ریشه در تردید رهبر ایران در "رازنگه
داری" تیم آقای احمدی نژاد در مورد مذاکرات محرمانه داشته و شاید هم به
سادگی، نوعی مقابله به مثل در واکنش به اقدام قبلی آمریکایی ها در تعویق
مذاکرات تا روشن شدن نتیجه انتخاباتشان بوده است.
به هر ترتیب، اگر
چه ابتکار عمان، همچون شش ابتکار قبلی در رابطه ایران و آمریکا به عقب
گردهای خبرساز نینجامیده، اما از یک جهت به موارد سابق شباهت داشته و آن
اینکه برای چندمین بار، تلاش هایی پشت پرده برای توافق درازمدت دو کشور بی
نتیجه مانده است.
به گفته علی اکبر صالحی، بعد از پیروزی حسن روحانی
در انتخابات ۱۳۹۲، او رئیس جمهور جدید را در جریان مذاکرات پشت پرده ای که
در دوره دوم آقای احمدی نژاد و به اذن آیت الله خامنه ای با آمریکایی ها
انجام شده قرار داده و اطلاع از این موضوع، "تعجب" آقای روحانی را
برانگیخته است.
سرنوشت توافق اخیر؟
مذاکرات ایران و آمریکا در زمان دولت جدید،
اگر چه بخش های غیر علنی نیز داشته، اما دارای تفاوتی بنیادین با سایر
ابتکارهای مورد اشاره بوده است: اینکه نفس انجام مذاکره میان دو کشور
محرمانه نبوده و در زمان وقوع، افکار عمومی از زمان، مکان و موضوع گفتگوها
(هر چند نه مضون دقیق آنها) اطلاع داشته است.
با ناکام ماندن تلاش
های کنگره ایالات متحده در جلوگیری از ابطال توافق جامع هسته ای وین، و در
صورت پذیرش این برداشت عمومی که قرار نیست مجلس ایران مشکلی برای اجرای
توافق جامع هسته ای ایجاد کند، از امروز زمینه ورود این توافق به مرحله
اجرایی فراهم شده است.
اکنون به نظر می رسد که جمهوری اسلامی ایران و
ایالات متحده آمریکا، برای اولین بار موفق شده اند با کنترل عوامل
بازدارنده داخلی و خارجی، از گفتگوهای دوجانبه به توافق درازمدتی که
انتظارش را داشته اند برسند، بدون آنکه خرابکاری هایی با منشا معلوم یا
نامعلوم، جلوی اجرای آن را بگیرند.
هرچند با وجود تمام تحولات اخیر،
هنوز تضمینی وجود ندارد که در مسیر هشت ساله اجرای توافق جامع هسته ای،
نیروهایی در ایران، آمریکا، اسرائیل یا کشورهای دیگر، برگ های پیش بینی
نشده ای را برای برهم زدن این توافق رو نکنند.
خانه از داربست ویران است خواجه در فکر نقش ایوان است!!
بی بی سی
رهبر ایران در سخنرانی امروز ۲۵ شهریور (۱۶ سپتامبر) گفته "اگر ما بیدار
باشیم امید دشمن ناامید خواهد شد، باید پایههای انقلاب و فکر انقلابی را
بسیار مستحکم کرد."
آقای خامنهای گفته "این وظیفه اساسی نخبگان سپاه و همه نخبگان انقلابی کشور است."
آیت
الله خامنه ای خطاب به فرماندهان و کارکنان سپاه گفته "اولین کسی که باید
سپاه را گرامی بدارد خود شما هستید. بافت معنوی، فکری، عقیدتی و عملی سپاه
را هرچه مستحکمتر کنید و از بهانه هایی که ممکن است کسانی بگیرند بشدت
بپرهیزید."
رسانه های ایران می گویند آیتالله خامنه ای در سخنرانی
امروز خود "بر دنبال کردن خط مستقیم و درست انقلاب در زمینه های گوناگون
اقتصادی، مالی، سیاسی" تاکید کرده و گفته "دنبال چیزهایی که میتواند به
کرامت سپاه لطمه وارد کند مطلقا نروید و این شأن و حیثیت واقعی را باید حفظ
کرد."
رهبر ایران انقلاب را "یک امر دائمی" عنوان کرده و گفته
"عدهای در داخل و خارج این حرف ها را تکرار میکنند که انقلاب تمام و به
جمهوری اسلامی تبدیل شد. این اصلا قابل تبدیل نیست. جمهوری اسلامی باید
مظهر انقلاب و همان حالت تحول دائمی باشد."
گفتههای امروز رهبر
ایران، اولین سخنرانی او در جمع فرماندهان سپاه پاسداران پس از توافق جامع
اتمی ایران و گروه ۱+۵ است. آیتالله خامنهای دو سال پیش در جمع فرماندهان
سپاه موضوع
"نرمش قهرمانانه" را مطرح کرد که زمینه ساز مذاکرات وزرای خارجه ایران و آمریکا و منجر به توافق نهایی اتمی شد.
آقای
خامنهای در سخنرانی امروز گفته "دشمن برای نفوذ فرهنگی سعی میکند
باورهایی که جامعه را سرپا نگه داشته دگرگون، مخدوش و در آنها رخنه ایجاد
کند... برای نفوذ سیاسی سعی میکنند در مراکز تصمیمگیری و اگر نشد در
مراکز تصمیمسازی نفوذ کنند... وقتی یک کشور اینگونه تحت نفوذ سیاسی قرار
گرفت، حرکت و جهتگیریهای آن کشور طبق اراده مستکبرین خواهد بود."
رهبر
ایران گفته "نفوذ اقتصادی و امنیتی در مقابل نفوذ فکری، فرهنگی و سیاسی
اهمیت کمتری دارد، البته مسئولان گوناگون از جمله سپاه جلوی نفوذ امنیتی را
با کمال قدرت میگیرند، چشمان بینای مسئولان اقتصادی باید در مقابل نفوذ
اقتصادی باز باشد."
پس از حصول توافق جامع اتمی ایران و گروه ۱+۵،
اشتیاق کشورهای غربی به همکاری تجاری و اقتصادی با ایران بیشتر شده و سفر
مقامهای ارشد اروپایی به تهران با هدف تسهیل همکاریهای دوجانبه پس از رفع
تحریمها، به طور چشمگیری افزایش داشته است.
حسن روحانی رئیس جمهور و
محمدجواد ظریف، وزیر امور خارجه ایران گفتهاند که همکاری تنگاتنگ اقتصادی
ایران با قدرتهای جهانی، زمینه تحریم احتمالی ایران در آینده را کاهش
میدهد و هزینه هرگونه تحریم ایران را برای این کشورها بالا میبرد.
دلایلی علمی که در این نوشته آمده، دلایل قابل پذیرشی نیستند. همان گونه که عکس مرغ نشان میدهد، سر مرغ همراه با گردن از بدن جداشده و اینکه بگوییم پایه مغز باقی مانده نادرست است. از نظر حساب احتمالات نیز این مرغ که مغزش کار میکند بسیار بسیار بعید مینماید که همزمان خونش به واسطه لخته شدن در رگهای گردن، از بدنش خارج نشده باشد و از عصب و خون بسنده بهره مند و مانند دیگر زندگان به زندگی ادامه دهد. در این زمینه ویژه میتوان گفت تنها خواست(مشیت) الهی دلیل زنده ماندن مرغ شده است.
هفتاد سال
پیش مزرعهداری در ایالت کلرادوی آمریکا یکی از مرغهایش را سر برید، اما
مرغ سرکنده حاضر نشد بمیرد. مایک - اسمی که بعدا روی این مرغ گذاشتند - ۱۸
ماه بعد از سلاخی همچنان زنده بود و مرزهای شهرت را در مینوردید. این که
چطور یک مرغ بیسر این همه وقت زنده ماند، سوالی است که کریس استوکل واکر
هفتاد سال بعد به دنبال آن رفته است.
روز ۱۰ سپتامبر سال
۱۹۴۵ لوید اولسون و همسرش کلارا مثل خیلی روزهای دیگر در مزرعهشان در
فروتای کلرداو مشغول سر بریدن مرغهایشان بودند. اولسون سر مرغها را
جدا میکرد و همسرش مرغهای سربریده را پاک میکرد. اما یکی از چهل پنجاه
مرغی که آن روز از زیر تیغ آقای اولسون رد شد، با بقیه متفاوت بود. تروی
واترز، نتیجه این زوج، که خودش هم در فروتا مزرعهدار است میگوید آن روز
"آنها کارشان را تمام کردند اما یکی از مرغها هنوز زنده بود و بال بال
میزد". مرغ سرکنده از این سو به آن سو میدوید و حاضر نبود آرام بگیرد. اولسونها
مرغ را در جعبه میوهای گذاشتند و جعبه را در ایوان خانهشان. فردا صبح که
لوید بیدار شد سری به ایوان زد تا ببیند چه بر سر مرغ آمده است. واترز
میگوید جد بزرگش دید که حیوان زبانبسته هنوز زنده است. واترز
داستان را وقتی پسربچه بود از جد بزرگش شنید که در خانه آنها در بستر
بیماری بود. اتاق او و لوید اولسون کنار هم بود و پیرمرد، که بیشتر وقتها
بیخواب بود، ساعتها برای تروی از خاطراتش میگفت. واترز میگوید:
"او مرغهای سرکنده را به شهر میبرد و در بازار گوشت و مرغ میفروخت...
این مرغ را هم با خودش برد. آن روزها با اسب و گاری رفت وآمد میکردند. مرغ
را سوار گاری کرد و با خود برد. به شهر که رسید شروع کرد با این و آن شرط
بستن سر مرغ زنده سرکنده." داستان غریب پرنده بیسر خیلی زود از
فروتا فراتر رفت و کار به روزنامههای محلی رسید. گزارشگرها برای مصاحبه
سراغ اولسون میآمدند و دو هفته بعد یک نفر به نام هوپ وید که در حاشیه
سیرکها نمایش جانبی برگزار میکرد، از سالتلیک سیتی در یوتا سیصد مایل
سفر کرد تا اولسون و مرغش را ببیند. او پیشنهاد سادهای برای صاحب مرغ داشت: مرغ را به نمایش بگذاریم و پول دربیاوریم.
واترز میگوید آن روزها در دهه چهل آنها مزرعه کوچکی
داشتند و به زحمت دخل و خرج میکردند. این بود که جد بزرگ از پیشنهاد وید
استقبال کرد و مرغ را به نمایش گذاشت. آنها اول به سالتلیک سیتی و
دانشگاه یوتا رفتند و مرغ بیسر را در معرض چندین و چند آزمایش قرار دادند.
شایع است که محققان دانشگاه در آن زمان سر تعداد زیادی مرغ را با دقت و
وسواس علمی بریدند تا ببینند آیا هیچ کدام زنده میمانند یانه. ظاهرا هیچ
کدام زنده نماندند. ماجرا آن قدر بالا گرفت که پای مجله مشهور لایف
هم به داستان معجزهآسای مایک، مرغ بیسر باز شد. بعد از آن لوید، کلارا و
مایک تور دور آمریکای خود را شروع کردند. آنها به کالیفرنیا و
آریزونا رفتند و بعد که زمان برداشت محصول و بازگشت به مزرعه فرا رسید، هوپ
وید، مایک بیسر را با خود به جنوب شرق آمریکا برد. کلارا اولوسن،
سفرهای مرغ سرکنده را به دقت در دفترچه یادداشتش ثبت میکرد. این
یادداشتها امروز هم در محفظه سلاحهای خانوادگی نگهداری میشود. بعد از تور اول دور آمریکا اولسونها مایک را به فینیکس آریزونا بردند، همانجا بود که در بهار ۱۹۴۷ فاجعه رخ داد. _________________________________________
بعد از بریدن سر مرغ چه اتفاقی میافتد؟
بریدن سر ارتباط مغز با باقی بدن را قطع میکند، اما برای مدت کوتاهی اعصاب نخاعی همچنان از تهمانده اکسیژن استفاده میکنند.
شبکه نخاعی بدون ارتباط با مغز به صورت
خودجوش و فیالبداهه عمل میکند. به گفته دکتر تام اسمولدرز از دانشگاه
نیوکاسل "نورونها (یاختههای عصبی) فعال میشوند و پاها شروع به حرکت
میکنند".
وقتی این اتفاق میافتد معمولا مرغ روی زمین دراز میشود، اما در موارد نادری نورونها برنامه دویدن را در جسم بیسر اجرا میکنند.
دکتر اسمولدر میگوید در این صورت "مرغ بدون سر برای مدتی میدود"، اما نه ۱۸ ماه بلکه یک ربع یا چیزی در همین حدود.
_________________________________________ مایک در دوران
بیسری با آب و غذای مایعی تغذیه میشد که اولسونها با قطرهچکان مستقیما
به مری او میرساندند. کار حیاتی دیگری که آنها میکردند، تخلیه خلط از
گلوی مرغ بود که با سرنگ انجام میدادند. شبی که مایک مرد، آنها با
صدای مرغ که در حال خفه شدن بود از خواب بیدار شدند. وقتی دنبال سرنگ گشتند
متوجه شدند که آن را در محل نمایش جا گذاشتهاند و قبل از آنکه جایگزینی
پیدا کنند، کار از کار گذشته بود و مایک جان داده بود. واترز
میگوید: "برای سالها او (اولسون) ادعا میکرد که مرغ را به مردی که در
سیرک کار میکرد، فروخته است... تا این که چند سال قبل از مرگش بالاخره یک
شب برای من اعتراف کرد که او خودش مسبب مرگ مایک بوده و مرغی که برایش تخم
طلا میداده را به خاطر بیمبالاتی از دست داده است." اولسون به هیچ
کس نگفت که با جسد مرغ چه کرده است. واترز میگوید "شرط میبندم که آن را
یک جایی در بیابان بین اینجا و فینکس رها کرده و احتمالا خوراک شغالها شده
است".
'معجزه مایک' چطور رخ داد؟
همه این داستانها به کنار، چطور مایک توانست این همه وقت بعد از بریدن سرش زنده بماند؟ چیزی
که باعث شگفتی دکتر تام اسمولدرز، متخصص مرغ در مرکز رفتارشناسی و تکامل
دانشگاه نیوکاسل شده این است که این مرغ از خونریزی نمرده است. برای دکتر
اسمولدر توضیح این مسئله سختتر از آن است که توجیه کند که حیوان توانسته
بدون سر به زندگیاش ادامه دهد. برای انسانها از دست دادن سر به معنای از دست دان کامل مغز است. برای مرغها مسئله تا حدی فرق میکند. دکتر
اسمولدر میگوید "تعجب خواهید کرد اگر برایتان از مغز خیلی کوچک مرغ بگویم
که در سر او جا گرفته است". این عضو مرغ عمدتا در عقب جمجمه، پشت چشمها
قرار گرفته است. تصاویر و گزارشها از آن زمان نشان میدهد که منقار،
صورت، چشمها و یک گوش مرغ با ضربه چاقو جدا شده است. اما دکتر اسمولدر
برآورد میکند که ۸۰ درصد از حجم مغز - و تقریبا تمام آنچه که فعالیت بدن
مرغ از جمله ضربان قلب، گرسنگی و سیستم گوارشی را کنترل میکند -
دستنخورده باقی مانده است. در آن زمان گفته شد که مایک به این دلیل
از سلاخی جان سالم به در برده که یک بخش یا تمام ساقه مغز همچنان به بدن
متصل بوده است. از آن زمان علم پیشرفت کرده و معلوم شده است که آن چه در آن
زمان ساقه مغز خوانده میشد، در واقع بخشی از خود مغز است. پس چرا
دیگران که تلاش کردند مرغهایشان را به مایک تبدیل کنند، موفق نشدند؟ به
نظر میآید سر مایک به صورت استثنایی درست در همان جایی که باید بریده شده و
علاوه بر آن بخت با او یار بوده و یک لخته خون وقتشناس جلوی خونریزی او
را گرفته است.
دیگران
هم حتما همین کار را کردهاند. یکی از همسایگان آنها هر چه مرغ را که در
آن اطراف برای فروش بوده میخریده و با یک بسته آبجو سراغ اولسون میرفته
تا او را ترغیب کند راز موفقیتش را فاش کند. واترز میگوید: "یادم
میآید که (اولسون) با خنده به من میگفت هر دو هفته یک بار مهمان آبجو
مجانی بودیم چون همسایهمان مطمئن بود از این راه پول کلانی به جیب خواهد
زد." خیلیها در فروتا فکر میکردند که خود اولسونها از این راه پول کلانی به جیب زدهاند. اما واترز میگوید این خبرها هم نبود. هر
چند که به گفته او آنها از این راه پولکی به جیب زدند. اولسون یک خرمنکوب
و دو تراکتور خرید و جایگزین اسب و قاطرهایش کرد. یک وانت شورولت مدل ۱۹۴۶
هم از بیسری مایک به اولسونها رسید. واترز میگوید یک وقتی از
اولسون پرسیده که آیا کل ماجرا باعث تفریح و سرگرمی او هم بوده است. "او
جواب داد 'آره، موقعیتی پیش آمد که توانستم به همه جا سفر کنم و جاهایی را
در آمریکا ببینم که در غیر این صورت نمیدیدم. توانستم تجهیزات مدرن بخرم و
مزرعه را مکانیزه کنم.' اما در نهایت مرغ سرکنده خاطرهای شد که به
گذشتهها بر میگشت. او بقیه عمرش را هم به کشاورزی گذراند و پولش را از گل
و لای درآورد".
دون ژوان در جهنم؛ جورج برنارد شاو و ابراهیم گلستان
محمد عبدی،
منتقد هنری
دون ژوان، شخصیت
زنباره معروف، شاید وجود داشته یا شاید هم به قولی زاده تخیل مردم است؛
با داستان هایی درباره او که بارها و بارها به اشکال مختلف گفته شده، ولی
نه در جهنم.
و چه کسی بهتر از جرج برنارد شاو می تواند حکایت او را
در جهنم روایت کند؟ جایی که دون ژوان با زبانی سلیس و محکم از تئوری هایش
درباره زندگی دفاع می کند.
متن او را در برابر دختر- حالا پیرزنی-
قرار می دهد که یکی از معشوقه های سابق او بوده و پدر کشته شده این دختر
(به دست دون ژوان) هم از بهشت به ملاقات آنها آمده و شیطان هم در دیالوگ
های این سه نفر شرکت می کند.
ترجمه ابراهیم گلستان از این متن برای
اولین بار دهه ها قبل به چاپ رسیده، اما هنوز تر و تازه و بسیار روان به
نظر می رسد؛ ضمن این که این اثر برنارد شاو هم ذره ای غبار نگرفته و هنوز
قرص و محکم است.
از این رو بازخوانی آن ایده جذابی است که این روزها
در لندن به ثمر رسید: روخوانی این نمایش به کارگردانی قاضی ربیحاوی در
سومین دوره جشنواره تئاتر ایرانی در لندن.
در
این روخوانی قاضی ربیحاوی خود نقش شیطان را هم بازی می کرد و با تغییر لحن
و گفتار و بالا و پائین آوردن صدای خود، جذابیت خاصی به این شخصیت نمایش
می داد.
ربیحاوی به بی بی سی فارسی می گوید: "من این اثر را در دوره
نوجوانی ام خواندم و خیلی تحت تاثیرش قرار گرفتم. همیشه فکر می کردم که حرف
های مهمی دارد که بزند. هیچ وقت به فکر اجرایش نبودم تا این که چند سال
پیش که با خود گلستان حرف می زدم گفت که خیلی دلش می خواهد دون ژوان در
جهنم را باز بیاورد روی صحنه، ولی توان جسمی اش را ندارد. من فکر کردم که
من هم همانقدر این متن را دوست دارم، پس دست به کار بشوم. بعد که باز
خواندم و رویش کار کردم دیدم چقدر مهم است و فکر می کنم مردم دنیا را می
توان به دو دسته تقسیم کرد: آنها که دون ژوان در جهنم را خوانده اند و
آنهایی که نخوانده اند."
ربیحاوی می گوید بخش هایی از متن را انتخاب کرده که با
حال و هوای امروز ایران هماهنگ تر است و قصد داشته زبان گلستان را به
تماشاگر منتقل کند. این نویسنده و نمایشنامه نویس می گوید حالا با اجرای
این متن به آرزوی خود رسیده است.
در این روخوانی صدرالدین زاهد نقش
دون ژوان، سارا امینی نقش دختر و فرشید آریان نقش پدر او را بازی می کردند.
این روخوانی با آن که از روی متن صورت می گرفت اما با حرکات ممتد بدن
بازیگران همراه بود که آن را به اجرا نزدیک تر می کرد. اما عجیب این که
زاهد غالب جمله ها را به صورت ادبی و رسمی می خواند اما سه اجرا کننده دیگر
متن را به شکل محاوره ای و شکسته می خواندند.
ابراهیم گلستان که خود
در این جلسه حضور داشت، در یک جلسه پرسش و پاسخ صمیمی با تماشاگران حاضر
شد و درباره این متن و ترجمه آن توضیح داد.
گلستان در این جلسه گفت:
"من این متن را شصت و پنج سال پیش ترجمه کرده ام. الان یادم نیست که چقدر
طول کشید ترجمه اش کنم. من این ترجمه را برای شما نکرده بودم، در حقیقت
برای خودم کرده بودم. این متن را در سال ۱۹۵۰ ترجمه کردم و مدت کمی بعد از
این که ترجمه من تمام شد، برنارد شاو مرد. شاید از غصه همین ترجمه."
گلستان
می گوید که این ترجمه را انجام داده اما چاپ نکرده بود تا این که سال ها
بعد در سال ۱۳۵۴، این متن را برای سیمین دانشور و شوهرش [جلال آل احمد]
خوانده، در حالی که "شوهر" مخالف متن بوده، دانشور سال بعد که استاد
دانشگاه شده از گلستان خواسته است که بیاید در کلاس او این متن را بخواند و
گلستان این کار را برای اولین بار انجام داده است.
گلستان توضیح داد که این متن بخشی از نمایش "انسان و
ابرانسان" است که در واقع در این قسمت شخصیت ها می خوابند و این بخش را
خواب می بینند. گلستان گفت که همین بخش با بازیگران درجه اولی چون شارل
بوآیه، چارلز لاتون و اگنس مورهد اجرا شده و به عنوان صفحه در آمریکا بسیار
موفق بود: "این یکی دو سال بعد از این بود که من خودم این بخش را به صورت
متن برای روخوانی درآورده بودم."
گلستان اضافه کرد: "وقتی داشتم
فیلمی می ساختم با بازی پرویز صیاد، برایش این متن را خواندم. گفت که
بیائید این را کار کنیم. صیاد با علاقه زیادی یک سالن تئاتر درست کرده بود و
عده ای را هم دور خودش جمع کرده بود که برایش بازی می کردند. صیاد گفت که
این را بجای آن که بخوانیم بازی کنیم و من هم قبول کردم. برایش میزانسن
درست کردم و پانزده یا بیست شب اجرا شد."
گلستان می گوید روخوانی ای
از این متن با صدای خود او هم ضبط شده است: "سه چهار سال پیش در اینجا صیاد
گفت که این متن را با هم بخوانیم و ضبطش کنیم. واقعاً یادم نیست که من نقش
شیطان را خواندم یا دون ژوان و کدام را صیاد خواند. به هر حال صیاد این را
ضبط کرده و همین چهار پنج روز پیش از او خواستم که آن را تدوین و آماده
کند چون برداشت های مختلف داشتیم و بعضی جاها را چند بار خوانده بودیم باید
تدوین شود. قول داده است که این کار را بکند. بعد از آن هم قاضی گفت می
خواهد این کار را بکند و من گفتم خب بکن."
این روزها... مغزها در بند، یاوه گویان آزاد! یاوه گویان و ژاژخوایان با بلندگو! و مغزهای دربند، سپرده شده به بازجو! و بازجو، هم قاضی، و هم از کار خود راضی! و قاضیان ناقاضی، شده اند راضی که المأمور معذور! و همه زیر نظر رئیس القضاتی منصوب و مزدور حاکم! و حاکم کینه توز بی پروا، غافل شده از خشم خدا و رنج مردم! و خدایی که در این نزدیکی است، از حاکم و دمخورانش هست به دور! و تنها تو! "ای نفس مطمئنّه" و خدای تو که گواهی بر تباهیها و سیاهیهایید! و در این میان، قاضی شارح زمان، هماره گوید: بازگویی حقیقتهای سیاه، سیاهنمایی است!
ﺩﺭ ﺭﻭﺯﮔﺎﺭﻱ ﻛﻪ ﻫﻤﻪ ﺍﺯ "ﻣﺮﻍ" ﺣﺮﻑ ﻣﯽﺯﻧﻨﺪ ... ﻛﺴﯽ ﺍﺯ "ﺧﺮﻭﺱ" ﻧﻤﯿﮕﻮﯾﺪ ... ﺯﯾﺮﺍ: ﻫﻤﻪ ﺑﻪ ﻓﮑﺮ ﺳﯿﺮ ﺷﺪﻥ ﻫﺴﺘﻨﺪ و ﻧﻪ ﺑﯿﺪﺍﺭ ﺷﺪﻥ؛ و این روش کهن حکومتگزاران مستبد است:
چنان کنند تا مردم همواره گرسنه بمانند و کسی به فکر بیداری و هشیاری نیفتد؛ تا آنان اموال مردم خوابزده را به راحتی بربایند؛ و اگر در این میانه کسی خواست که مردم را بیدار کند، باید که سر از تنش جدا شود تا حاکم از هشیاری و آگاهی مردم در امان بماند.
باران که شدى مپرس: اين خانه کيست؟ سقف حرم و مسجد و ميخانه يکي است باران که شدى، پياله ها را مشمار! جام و قدح و کاسه و پيمانه يکي است باران! تو که از پيش خدا مىآیی، توضيح بده: عاقل و فرزانه يکي است بر درگه او چون که بيفتند بر خاک، شير و شتر و رستم و مورانه يکي است با سوره دل، اگر خدا را خواندى، حمد و فلق و نعره مستانه يکي است اين بیخردان، خويش، خدا میدانند اينجا سند و قصّه و افسانه يکي است
گر درک کنى خودت خدا را بينى درکش نکنى، کعبه و بتخانه يکي است
سازمان هواشناسی جهانی (دبلیو ام او) می گوید که پدیده ال نینیوی امسال شاید یکی از قوی ترین ها از زمان ثبت رکوردها باشد.
این رویداد زمانی اتفاق می افتد که آب های اقیانوس آرام به طور غیرعادی گرم می شوند و الگوهای جوی در اطراف جهان را به هم می زنند.
محققان می گویند بخش هایی از اقیانوس آرام احتمالا دو درجه گرمتر از معمول است.
سازمان هواشناسی جهانی می گوید رویداد امسال درحال شدیدتر شدن است و تا پایان سال به اوج می رسد.
قوی
ترین ال نینیوی ثبت شده در سال ۹۸-۱۹۹۷ بود، اما در سال های ۷۳-۱۹۷۲ و ده
سال بعد در ۸۳-۱۹۸۲ هم ال نینیوهایی خیلی شدیدتر از معمول رخ داد.
دانشمندان می گویند که رویداد کنونی باعث افزایش دمای اقیانوس آرام به اندازه ای شده که از اواخر دهه ۱۹۹۰ تاکنون دیده نشده است.
این
سازمان در بیانیه ای گفت: "مدل ها و نظرات کارشناسی حاکیست که دمای سطح
آب در بخش شرق مرکزی نواحی استوایی اقیانوس آرام احتمالا ۲ درجه سانتیگراد
از میانگین آن فراتر خواهد رفت، که به طور بالقوه این ال نینیو را در میان
چهار رویداد قوی از سال ۱۹۵۰ به این سو قرار می دهد."
دبلیو ام او می
گوید که الگوهای هوای ابری و بارندگی در نزدیکی خط روزگردان زمین (آی دی
ال - که ۱۲ ساعت زمانی از گرینویچ فاصله دارد) از فصل دوم سال شروع شد و
این الگو به خوبی حفظ شده است.
این الگوها برای نمایان شدن آثار جهانی ال نینیو که احتمالا در شش تا هشت ماه آینده خودنمایی خواهد کرد ضروری است.
مکس دیلی از سازمان هواشناسی جهانی گفت: "در مقایسه
با آخرین رویداد بزرگ ال نینیو در سال ۱۹۹۸-۱۹۹۷، اطلاعات خیلی بیشتری
موجود است. ما مدل های بهتر و آمادگی خیلی بیشتری داریم."
"این یک
مورد آزمایشی برای سیستم های اخطار زودهنگام و سیستم های اطلاعات آب و
هوایی اعضای دبلیو ام او است و ما امیدواریم بتوانیم به بعضی از کشورهای
دستخوش ال نینیو کمک کنیم."
این پدیده می تواند الگوهای ثابت آب و
هوایی در بخش های مختلف جهان را به هم بزند، مثلا موجب خشکسالی شدید در بخش
هایی از آسیا شود درحالی که گاه در بخش هایی از آمریکای شمالی سیل های
سنگین جاری می کند؛ یا می تواند باعث افزایش سیل در شاخ آفریقا شود و
همزمان جنوب آفریقا را خشک تر کند.
این رویدادها احتمالا موجب کاهش توفان ها در اقیانوس اطلس و خلیج مکزیک می شود و هوای توفانی در شرق اقیانوس آرام را تشدید می کند.
یکی از نشانه های ال نینیوی امسال تاثیر آن بر توفان های استوایی جنوب آسیاست که نسبت به سال های قبل کاهش یافته.
از طرف دیگر اقیانوس آرام شاهد افزایش توفان های استوایی است و سه توفان قوی در اطراف جزایر هاوایی در گردش هستند.
علیرغم
اینها، محققان می گویند که پیش بینی ابعاد این پدیده به خصوص در نیمکره
شمالی دشوار است، زیرا همزمان یک پدیده گرمازای قطبی در جت استریم در اطلس
دیده می شود.
دیود کارلسون، مدیر برنامه تحقیقات آب و هوای جهانی،
گفت: "واقعیت این است که نمی دانیم چه اتفاقی خواهد افتاد. آیا این دو
پدیده همدیگر را تقویت خواهند کرد؟ آیا همدیگر را خنثی خواهند کرد؟ آیا
یکی پس از دیگری وارد عمل خواهند شد؟ آیا منطقه ای خواهند بود؟ واقعا نمی
دانیم.