Friday, April 6, 2012

ژنتيك قر آنی


چهارپايان ويژه قرآني
(چرا قرآن کریم به کروموزوم _ژن_ دی.ان.آ. توجه دارد؟)

فهرست

بخش اول: انعام
دو آية بنيادين
روزنــة اميــــد
رهنمودهاي قرآن
انــســان در قـــرآن
مراتب آفرینش
افـلايـتـدبـّرون‌الــقـــرآن؟
چهارپايان ويژه، كروموزوم‌هايي درشت‌اندام
جوينده يابنده است(همراه با نوشته‌هايي به زبان انگليسي)
چهارپايان ويژه، تكثير به روشي ديگر

بخش دوم: آذان‌الانعام
آيه‌اي كليدي
تفسيرها چه مي‌گويند؟
المنجد چه مي‌گويد؟
تدبّر(پشت‌بيني) آيه
دو فرمان پياپي
رابطة ميان لالة گوش و ژن
چگونه تغيير ممكن‌مي‌گردد؟
آگاهي‌هاي علمي
دستاورد پژوهش‌هاي علمي و ديني پيرامون دگرگونگي ژنتيكي
ديدگاههاي اهل دين
ديدگاه‌هاي اهل دانش
آخرين دستكاري در دستگاه آفرينش

بخش سوم: كتاب حفيظ
بخش پیوست: آيا چهارپايان ويژه، زندگي را به زمين آورده‌اند؟

*****

ـ بازگشت‌ها

- سرگذشت این مقاله





بخش اول:
انعام

از سالهاي نوجواني، به‌هنگام خواندن قرآن، هرگاه به آيه‌هاي 6 سورة زمر و 11 سورة شوري مي‌رسيدم كه هر دو در مورد زادوولد مردمان است، و به مراحل جنيني آنان مي‌پردازد، ذهنم متوجه اين نكته مي‌شد كه اين «انعام»، همان انعام سورة «انعام» به معناي ‹شتروگاووگوسفند› نيست؛ بلكه موجودي است كه چهار دست‌‌وپا دارد و خداوند با اين نامگذاري مي‌خواهد ذهن ما را متوجه و منعطف به موضوعي كند.

دو آية بنيادين
خلقكم من نفس واحده‌ثم‌جعل منها زوجها و انزل لكم من‌الانعام ثمانيه‌ازواج يخلقكم في بطون امهاتكم‌خلقاًمن بعدخلق في ظلمات‌ثلاث ذلكم‌الله ربكم له‌الملك لااله‌الّا هو فانّي‌تصرفون(زمر:6)
ترجمة واژگاني: آفريد شما را از جاني يگانه، سپس قرارداد از خود آن، جفتش را. و فروفرستاد براي شما از چهارپايان، هشت جفت. مي‌آفريند شما را در شكم‌هاي مادرانتان آفرينشي پس از آفرينشي، در تاريكي‌هاي سه‌گانه. آن است خداوندي كه پرورندة شماست. از آن اوست هستي. نيست خدايي جز او. پس به كجا مي‌رويد؟(دست به دامان كه مي‌شويد؟)

فاطرالسموات والارض جعل لكم من انفسكم ازواجا و من الانعام ازواجا يذرؤكم فيه ليس كمثله شيء و هوالسميع‌البصير(شوري: 11)
ترجمة واژگاني: شكافندة كيهان(كه با شكفتن، كيهان را ايجادكرده)، قرارداد براي شما از خودهاتان، جفت‌هايي؛ و از چهارپايان، جفت‌هايي؛ بارورمي‌سازد شما را در آن(چهارپايان). نيست همانند او چيزي؛ و او بسيارشنواي بسيار بيناست.

روزنة اميد

ماه‌ها و سال‌ها مي‌گذشت تا روزي كه دايره‌المعارف «بريتانيكا» پيش رويم باز بود؛ توجّهم به چيزي جلب‌شد؛ و آن تصوير تشريحي كروموزوم با دو بازوي بلند (Long arms) يا پاها، و دو بازوي كوتاه (Short arms) يا دستها، و يك بخش مركزي(centromere) بود. درست مانند ‹شتروگاووگوسفند› كه چهاردست‌وپا دارند؛ بسيار شاد شدم و يقين‌كردم كه معني ‹انعام› در اين دو آيه ‹كروموزوم› است؛ كه اين معني با ديگرواژه‌ها و معناي كلي اين آيه‌ها نيز همخواني دارد و مانند ترجمه‌هاي قرآن نيست كه شتروگاووگوسفند يا دامها هيچ‌جاي منطقي در اين دو آيه و نيز در مراحل جنيني ما ندارند.
ياداوري: شكلي را كه در زير مي‌بينيد، شكلي نيست كه در بريتانيكا هست، و از منبعي از اينترنت به تازگي گرفته‌شده؛ البته اين شكل گذشته از شكل كلي كروموزوم، اجزاء آن را نيز  نشان‌داده‌است.


رهنمودهاي قرآن

تا اينجا تنها نيمي از مسأله حل‌شده‌بود؛ زيرا در آيه 6 سوره زمر، اشاره به ‹هشت‌جفت انعام› شده و حال آنكه انسان ‹بيست‌وسه جفت كروموزوم› دارد؛ ولي همين هم يك نكته است؛ زيرا اگر خداوند اشاره به 23 جفت انعام‌ مي‌كرد، چه بسا خوانندة امروزين قرآن كريم، خيلي زود به معني اين آيه‌ پي‌مي‌برد؛ ولي در آن صورت، قرآن مجيد تنها يك نكتة علمي را بيان‌كرده‌ و بهرة ديگري نرسانده‌بود. اما این کتاب آسمانی بااشاره به هشت جفت، نه تنها ما را به اهميت كروموزوم‌ها آگاهي‌داده و به درون هيأت آنها واردكرده، بلكه خوانندگان خود را به انديشيدن پيرامون اين هشت‌جفت فراخوانده و در اصل دستورداده برويد كندوكاو‌كنيد تا بدانيد چرا توجه ويژه‌اي به اين هشت‌جفت دارم و ويژگي‌هاي آنها چيست‌، تا در زندگي‌تان به‌كاربريد.
از سوي ديگر، در اين آيه واژة انزل (صيغة گذشتة مصدر انزال) به‌كاررفته، كه شگفت‌انگيز است. آيا خداوند اين هشت جفت انعام را از فضاي كيهاني فروفرستاده‌است؟
            هرگاه خداوند سبحان، خود را با عزّت و جبروت در ابتداي آيه‌ها و سوره‌ها يادكند، مي‌خواهد نكته و امر مهمي را گوشزدكند. بنابراين هنگامي كه «فاطرالسموات والارض» را در اول آيه و «ليس‌كمثله ‌شيء و هوالسّميع‌البصير» را در آخر آيه مي‌آورد؛ يعني نه كلمه از هجده كلمة يك آيه را به وصف خود اختصاص مي‌دهد، نمي‌خواهد در آن آيه، امر ساده‌اي را به يادمان آورد كه هر بچه‌‌اي هم آن را مي‌داند: (خداوند شما و چهارپايان را جفت جفت آفريد تا به اين تدبير شما را خلق بي‌شماركند)، كه اين وهن قرآن كريم است، و بسيار شايسته و بايسته است كه از انجام اين گونه توهين‌ها به ساحت قدسي قرآن كريم جدّاً بپرهيزيم.
نكتة ديگري كه مي‌تواند علت بيان «هشت‌جفت» باشد، اين است كه اين «هشت‌جفت» در بين كروموزوم‌هاي جن و انس مشترك باشد، زيرا در هر دو آيه، قرآن كريم مخاطب خود را مشخص‌نكرده‌، بنابراين مخاطب قرآن، هم انس و هم جن مي‌تواند باشد؛ كه قرآن براي آنان به گونه‌اي برابر، نازل شده‌است.
اگر در هر دو آيه بويژه از اين ديدگاه دقيق‌شويم، متوجه‌مي‌شويم كه:
1. در اين دو آيه خداوند اشاره‌اي به ماية اوليه خلقت انس و جن يعني ‹خاك› و ‹حرارت› نكرده و قصد آن را دارد كه نكته‌اي كلي و مشترك را يادآور شود؛ در حالي كه در آيه‌هاي ديگر پيرامون انس و جن، اشاره به ماية اوليه آفرينش آنان نيز مي‌كند و بدين وسيله مخاطب را مشخص مي‌سازد.
2. سخن از اين است كه خداوند از جنس خودتان (اي جن‌ و انس) براي شما همسر آفريد؛ و تنها در هشت جفت از كروموزوم‌هايتان با يكديگر مشترك هستيد. يعني تداخل  ژنتيكي شما دو نوع، امكان‌پذير نيست و برخلاف آفرينش شماست.
3. شما را در انعام(كروموزوم) كشت مي‌دهيم و بارورمي‌سازيم؛ همان‌گونه كه دانشمندان نطفه را از طريق تكثير و تقسيم سلولي كروموزومها در درون لوله آزمايش كشت‌مي‌دهند و بارورمي‌سازند؛ و قرآن كريم چه واژة نيكو و مناسبي در اين زمينه برگزيده‌است: «ذرء» و چه جمله نيكوتري: «يذرؤكم فيه».

انسان در قرآن
تاكنون كتاب‌هاي زيادي در مورد «انسان در قرآن» نگاشته‌شده؛ ولي تا آنجاكه ديده‌شده، هيچگاه نويسنده‌اي از اين دو آيه در نوشتة خود يادنكرده‌است؛ حتي اگر به ظاهر اين دو آيه توجه‌كنيم، دستكم اشاره‌اي به انسان شده‌است؛ حتي اگر از اين دو آيه يا يكي از آنها در كتاب خود يادكرده‌باشند، از اين ديدگاه به آن نپرداخته‌اند. اين آيه‌ها ما را به پژوهش در شناخت اصلي‌ترين اجزاء شكل‌گيري زندگان (كروموزوم، ژن، و دي. ان. آ) تشويق‌، و به دانش ژنتيك رهنمون مي‌سازد.
درست است كه پايه‌گذار دانش ژنتيك، ‹مندل› كشيش مسيحي است؛ ولي اين دو آيه چيزهايي در خود نهفته‌دارند، كه هنوز دانش ژنتيك به آنها دست نيافته، و بدين ترتيب ما را راهنمايي‌مي‌كنند كه بويژه، در مورد اين هشت جفت كروموزوم به پژوهش بپردازيم و بهره‌ها برگيريم. هرچند اگر دانشمندان مسلمان در اين دو آيه تدبرمي‌كردند، چه بسا پيش از مندل به دانش ژنتيك دست‌يافته‌بودند.

مراتب آفرينش

خداوند منان در آغاز سورة نحل پس از اينكه مي‌فرمايد امر خداوند فرامي‌رسد، پس در مورد آن شتاب‌مكنيد و فرشتگان را به وسيلة كارمايه‌اش براي هر يك از بندگانش كه بخواهد فرومي‌فرستد، مراتب آفرينش را با ترتيبي ويژه، و بسيار زيبا بيان مي‌دارد؛ به گونه‌اي كه خواننده‌اش علاقه‌مندمي‌شود آن را درك‌كند و از آن لذت‌ببرد:
اول آفرينش كيهان،
دوم آفرينش انسان،
سوم آفرينش چهارپايان در چهار گروه:
چهارپايان به معناي دام؛
چهارپايان براي سواركاري و جابجايي اشخاص؛
چهارپايان باربر و باركش؛
چهارپاياني كه آنها را نمي‌شناسيد. (مانند كروموزم‌ها ـ نقش كروموزومها در قرآن مرتباً پررنگ مي‌شود. به نظرمي‌رسد باز هم مي‌توان از آنها در قرآن نشان‌گرفت.)

چهارم ذكر نعمتهايي‌ همچون آب، گياهان، ميوه‌ها و ديگر نعمتها تا آخر آية 17 اين سوره.


افلايتدبّرون‌القرآن؟

الله نزّل احسن‌الحديث كتباً متشابهاً مثاني تقشعرّ منه جلودالذين يخشون ربّهم ثمّ تلين جلودهم و قلوبهم الي‌ ذكرالله ذلك هدي‌الله يهدي به من يشاء(زمر: 23)


ترجمه‌ها و تفسيرها پيرامون اين دو آيه چه‌ مي‌گويند:
1.    تفسير مجمع‌البيان طبرسي در مورد هشت‌جفت انعام، آنها را محل اختلاف‌نظر بين علما دانسته و مطالبي را آورده كه برخي ترجمه‌ها از آن گرفته‌شده و در اصل چيزي براي گفتن به خواننده ندارد؛ و به نحوي از كنار آن گذشته‌است.

2.       تفسير الميزان علامة طباطبائي
جلد 34 ص 59 ترجمة محمدباقر موسوي همداني: «كلمة: (انعام) بمعناي شتر و گاو و گوسفند و بز است و اگر آنها را هشت جفت خوانده، به اعتبار روبرهم نروماده آنهاست».
جلد 35 ص 41 : «و معناي جمله: (جعل لكم من انفسكم ازواجاً) اين شد كه او شما را نروماده آفريد، تا با ازدواج آندو، مسئله توالد و تناسل و زيادشدن افراد صورت‌ گيرد، و معناي جملة: (و من الانعام ازواجاً) اين شد كه چهارپايان را هم نروماده آفريد، (يذرؤكم فيه) يعني در اين قراردادن، شما را زيادكند، و خطاب در جملة (يذرؤكم) هم بانسان است، و هم بحيوان، و ضمير (كم) كه مخصوص عقلاء است بگفتة زمخشري از اين جهت بهمه برگردانيد كه جانب انسانها را غلبه داد».

3. قاموس قرآن در زير نعم در چند جا آورده‌است كه: «شتروگاووگوسفند(انعام ثلاثه) و مفرد ندارد بلكه همواره به‌صورت جمع به‌كاربرده‌مي‌شود».
اين نظر درست نيست؛ زيرا هرچند ‹انعام› به صورت جمع‌ به‌كاربرده‌‌شده، ولي همان جمعش نيز مفرد است؛ اين موضوع را از ضمير‌هايي كه خداوند در مورد انعام ‹ويژه› و ‹فراگير› به‌كاربرده مي‌توان درك‌كرد. تقسيم‌بندي 33 بار تكرار واژة ‹انعام› در قرآن از نظر نوع آن به شرح زير است: 
گونة فراگير: شتروگاووگوسفندوبز
گونة ويژه: كروموزوم
در هر آيه‌اي كه براي انعام فراگير ضميري به‌كاربرده، ضمير سوم شخص مفرد مؤنث است؛ مانند: والانعام خلقها لكم فيها دفء
هر آيه‌اي كه منظور آن انعام ويژه بوده، يا ضميري ندارد؛ (البته اين بدان معنا نيست كه هرجا انعام ضمير ندارد، ويژه است)؛ مانند: ثمانيه ازواج من الانعام و يا اگر دارد سوم شخص مفرد مذكر است؛ مانند: تنها آيه‌اي كه اينچنين است: و من الانعام ازواجاً يذرؤكم فيه (دليلي محكم بر ويژه‌بودن برخي ‹انعام›ها در قرآن)
در هر آيه‌اي كه منظور هر دو گونة ويژه و فراگير بوده، باز هم ضميري به‌كارنرفته؛ مانند فرقان: 49 و شعراء: 133. اينكه چرا اين دو آيه به هردو گونه اطلاق‌مي‌گردد، بحث ديگري است.
‹قاموس› در ذيل بهم نيز آيات زيادي را آورده كه انعام داشته‌اند و آنها را از زاويه‌هاي مختلف مورد بحث قرارداده، ولي به دو آية منظور اين گفتار، هيچ اشاره‌اي نكرده‌است.

4. ترجمة الهي‌قمشه‌اي: 
سورة زمر: و براي شما نوع بشر هشت قسم از چهارپايان ايجادكرد.
سه‌ اشكال اين ترجمه:
‹نوع بشر› را از خود اضافه‌كرده و خطاب قرآن نيست.
‹ازواجاً› را به پيروي از طبرسي و بيشتر مفسرين، ‹قسم› يا ‹صنف› ترجمه‌كرده‌اشت.
‹انزل› را كه به ‌معني ‹فروفرستاد› است، ‹ايجادكرد› ترجمه‌كرده‌است.
سورة شوري: چارپايان را جفت (نروماده) آفريد تا به اين (تدبير) ازدواج شما را خلق بي‌شماركند. در ترجمة اين آيه، فيه را كاملاً از قلم انداخته‌است.

5. بيان معاني مفردات‌الكتاب‌العزيز چاپ سوريه، ناشر: دارالاديب للنشر والتوزيع:
من‌الانعام ازواجاً: اصنافاً ذكوراً و اناثاً. (از چارپايان نوع‌هايي، نرهايي و ماده‌هايي.)
يذرؤكم فيه: يكثركم بسبب هذاالتزويج. (به‌سبب اين ازدواج، شما را بي‌شماركند.)
من‌الانعام: الابل والبقر و الضأن و المعز. (از شتر و گاو و گوسفند و بز)
اين حاشيه‌نويسي بر قرآن، نزديكترين است به ترجمة مرحوم الهي قمشه‌اي؛ و معلوم مي‌شود كه پايه‌وبنيان ترجمه‌ها و حتي تفسيرها، چه شيعي و چه سني، تكرار سخن مفسرين بزرگ چندصدسال پيش است؛ و هيچ توجه ندارند كه قرآن مجيد با پيشرفت دانش بشري شكوفا مي‌شود و فهميدني‌تر مي‌گردد؛ چنانكه به‌هنگام اوج شكوفايي دانش‌ها و شناخت‌ها در عصر صاحب‌الامر(عج)، قرآن كريم نيز به اوج شكوفايي خود خواهد‌رسيد.

6. بهاءالدين خرمشاهي نيز در ترجمة خود چنين آورده‌است:
سورة زمر: ‹براي شما هشت قسم از چارپايان آفريد›. كه شبيه است به ترجمة الهي‌قمشه‌اي، و ‹انزل› را ‹آفريدن› ترجمه‌كرده، با اين تفاوت كه ‹نوع بشر› را نيفزوده‌است.
سورة شوري: از چارپايان نيز انواعي قرارداده‌است، و شما را در آن آفريده‌است.
در اينجا نيز مانند الهي قمشه‌اي و ديگران زوج را ‹نوع، قسم، صنف› ترجمه‌كرده و ذرء به معني ‹كشت‌دادن› را با ‹آفريدن›، كه ترجمة ‹خلق› ‌است جايگزين‌كرده‌است؛ و مشخص نيست ‹در آن› به كه و چه برمي‌گردد.

7. ترجمة زيرنويس محمد‌كاظم معزي:
زمر: و فرستاد براي شما از دامها هشت جفت.
شوري: و از دامها جفتهايي؛ مي‌آفرد شما را در آن.
اين ترجمه هم مانند ترجمه‌هاي پيشين، انعام را ‹دام›، و ‹فروفرستاد›(ترجمة انزل) را ‹فرستاد› (ترجمة ارسل) و يذرؤكم را ‹مي‌آفرد› ترجمه‌كرده‌است.

8. ترجمة زيرنويس به خط آقاي مصباح‌زاده؛ مترجم آن مشخص نيست:
زمر: فروفرستاد براي شما از شتروگاووگوسفند هشت جفت.
شوري: قرارداد براي شما از خودتان جفت‌ها و از شتروگاووگوسفند جفت‌ها. بسيار مي‌گرداند شما را در آن.
اين ترجمه حتي به معناي ظاهري انعام (چهارپا) توجه‌‌نكرده، بلكه در دو آيه شتروگاووگوسفند را آورده، و معلوم نيست ‹در آن› به كه و چه برمي‌گردد. تنها امتياز اين ترجمه آن است كه انزل را درست ترجمه‌كرده‌است.

9. ترجمة محمدمهدي فولادوند:
زمر: و براي شما از دامها هشت قسم پديدآورد.
شوري: و از دامها (نيز) نروماده (قرارداد)،‌ بدين وسيله شما را بسيارمي‌گرداند.

چهارپايان ويژه، كروموزوم‌هايي درشت‌اندام
سال‌ها گذشت تا اينكه روزي به يك دانشجوي دورة کارشناسی ارشد ژنتيك برخوردكردم و به او گفتم: «چند سالي است كه به دنبال هشت‌جفت كروموزوم در بين كروموزوم‌هاي انساني مي‌گردم و مي‌خواهم بدانم شما در مطالعه‌هاي خود تاكنون به هشت‌جفت كروموزوم برخوردكرده‌اي كه ويژگي خاصي داشته و آنها را از ديگركروموزمها ممتازكرده‌باشد؟ و براي اينكه از پرسش من شگفت‌زده نشود موضوع را با او درميان‌گذشتم. او پاسخ داد: «بله وجوددارد»؛ و من بسيار شاد شدم. از آن دانشجو توضيح خواستم. وي توضيح زير را بيان‌كرد و كتابي را در اين زمينه به زبان انگليسي معرفي‌نمود با عنوان Gene seven نوشتةB. Levin:
«انسان 23 جفت كروموزوم دارد كه يك جفت بيست‌وسوم جنسي و 22 جفت ديگر غيرجنسي هستند. از اين بيست‌و‌دوجفت، هشت‌جفت يعني كروموزومهاي شمارة يك تا شمارة هشت را كروموزم‌هاي درشت‌اندام(Giant Chromosome) گويند، كه وظيفه توليد پروتئين‌هاي اصلي ساختمان بدن را برعهده دارند. جهش در اين هشت‌جفت كروموزوم معمولاً غالب است و موجب حذف كامل يك صفت مي‌گردد».
            پس از مدتي كتاب را به‌دست‌آوردم ولي مطلبي را كه به ويژگي‌هاي اين كروموزوم‌هاي درشت‌اندام بپردازد، پيدانكردم. به بخش ژنتيك دانشگاه تهران رفتم و موضوع را با رئيس بخش درميان‌گذاشتم؛ ولي ايشان نيز اظهاربي‌اطلاعي‌كرد.
تنها چيزي كه درست بود و نقشه‌هاي ژن‌هاي انساني يا ‹ژنوم انسان›، گوياي آن است و همه آن را قبول‌دارند، و همه مي‌توانند آن را ببينند، اين است كه كروموزوم‌هاي يك تا هشت بسياردرشت‌اند؛ و دريغا، كه تاكنون پژوهشي ويژه پيرامون آنها از سوي ژنتيك‌داني صورت‌نگرفته‌است.

جوينده‌، يابنده‌است

پس از گذشت چندين و چند ماه در روز هجدهم دي‌ماه هشتاد و چهار به ذهنم رسيد واژه giant chromosome را در اينترنت جست‌وجوكنم؛ اين كار را كردم و با شگفتي تمام با سه مطلب زير روبه‌روشدم، وآگاهي‌يافتم كه نامسلمانان مانند موارد ديگر پيش از ما مسلمانان كه به قرآن بي‌توجهيم، به برخي ويژگي‌هاي اين نوع از كروموزوم‌ها دست‌يافته‌اند؛ كه برخي پژوهش‌هايشان در اين مورد به سال 1939 بازمي‌گردد، ولي بيشترين يافته‌ها و نيز جايگيري آنها در اينترنت، مربوط به سالها و بلكه ماه‌هاي اخير است؛ كه البته اين كروموزومهاي ويژه هنوز جاي كار بسيار دارند.

­­­-Chromosome 6, a giant chromosome that plays an essential
- Chromosome 6, mapped.
از جمله‌هاي آغازين اين دو مطلب مشخص‌مي‌گردد كه يكي از ويژگي‌هاي نقش‌آفرين كروموزوم شمارة 6 را كه بسيار هم ضروري است، كشف‌كرده‌ و نقشة آن را نيز كشيده‌اند. نقشة كروموزوم شمارة 6 را نگاه‌كردم، ولي بهره‌برداري مستقيم از مقالة بالا ممكن نشد.
مطلب سوم زير عنوان ‹پلنت پليتن كروموزوم› پژوهش‌هايي را كه تاكنون روي ‹كروموزوم‌هاي درشت› صورت‌گرفته، به گونه‌اي گسترده، بررسي‌مي‌كند. اين پژوهش در سال 2000 پايان پذيرفته‌ ولي تاريخ ورودش به اينترنت احتمالاً سال 2005 است. زير بخشهاي مهم آن را خط‌كشيده، و برخي واژه‌هاي مهمتر را درشت كرده‌ام، كه نظر به مفصل‌بودن، در پايان گفتار به صورت پيوست خواهدآمد. ترجمة دو پاراگراف برگزيده از اين مقاله براي نشان‌دادن بخشي از اهميت اين نوع كروموزوم‌ها در اينجا آورده‌مي‌شود:

Nag et al. (1985) described polygene chromosomes as giant chromosomes produced by changes in the mitotic cycle during the interphase stage. In such a modified nuclear cycle, the chromatin duplicates its DNA content during the G1 and S stages, but, instead of passing to the G2 stage, the nucleus initiates a new G1 phase, thus starting a new cycle of chromatin duplication. This type of cycle was first described in 1939 by Geitler.
Polytene chromosomes are structures found in highly specialized tissues in some animal and plant species, which are amplified through successive cycles of endoreduplication, finally producing several copies of each chromosome. For this reason, they have been very important in elucidating chromosome fine structure and physiology, especially in diptera.

ارنست نايگل دانشمند تطورگرا در سال 1985 توضيح‌داد كه ‹پوليتن كروموزومها› يعني كروموزوم‌هاي درشت با دگرگوني‌هايي در دورة ميتوز، در طول مرحلة بين‌فازي، توليدمي‌شوند. هستة اين كروموزومها با سپري‌كردن كامل روش تقسيم سلولي تكثير و بارور نمي‌شود؛ بلكه كروماتين موجود در دي. ان. آ. خود را در طول مرحله‌هاي جي‌1 و اس، دوبرابر مي‌كند؛ ولي به‌جاي گذر به مرحلة جي2، مرحلة جي1 تازه‌اي را آغازمي‌كند؛ و بدين ترتيب دورة تازه‌اي از دوبرابرشدن كروماتين آغازمي‌گردد. اين گونه چرخة توليد، اولين بار در سال 1939 به وسيلة ‹گيتلر› تشريح‌شد.

‹پوليتن كروموزومها› ساختارهايي هستند كه در برخي گونه‌هاي جانداران و گياهان توده‌هاي ويژه‌اي از تخمها را به گونه‌اي اساسي بنيان‌مي‌نهند؛ كه با سير موفقيت‌آميز دوره‌هاي تكثيرشدن درون سلولي تقويت‌شده‌اند، و در نهايت از هر كروموزوم، به تعداد زيادي تكثيرمي‌شود. به همين دليل آنها در روشن‌شدن روند سازوكار و ساختار خوب كروموزوم نقش بسيار مهمي دارند. (بويژه در توليد مثل مگس‌هاي دوبال)

چهارپايان ويژه، تكثير به‌ روشي ديگر
از مقالة ‹پوليتن كروموزوم› كه تاريخچة پژوهش‌هاي صورت‌گرفته برروي ‹كروموزوم‌هاي درشت› همراه با حدود هشتاد مقالة رفرانس است و دو پاراگراف آن ترجمه‌شد، مشخص‌گرديد نظر به اينكه روند تكثير كروموزوم‌هاي درشت، همانند ديگر كروموزوم‌ها نيست، پژوهشهاي ژنتيكي پيرامون ‹كروموزومهاي درشت›، بيشتر با عنوان ‹پوليتن كروموزم› كه نشان دهندة روش تكثيري آنهاست، صورت‌مي‌گيرد؛ در نتيجه نگارنده دريافت درصورتي‌كه polytene chromosome را در اينترنت جست‌وجو كنيم، به ويژگي‌هاي ‹جاينت كروموزوم‌ها› و پژوهش‌هاي صورت‌گرفته پيرامون آنها بهتر و بيشتر آگاهي مي‌يابيم. اين كار صورت‌گرفت و ديده‌شد كه چه بسيار پژوهشهايي‌ كه پيرامون آنها صورت‌گرفته و مي‌گيرد و متأسفانه ژنتيكدانان كشورمان نسبت به آنها چندان توجهي‌ ندارند.
******
 در يكي ديگر از روزهاي دي‌ماه 84 نيز مقاله‌اي را از پايگاه بي‌. بي. سي. برگرفتم كه رويGiant chromosome  بيشتر پژوهش‌كرده و بيشتر به موارد بيماري‌زا پرداخته‌است. اين مقاله گذشته از اينكه نقش و اهميت اين نوع كروموزوم‌ها را بهتر مي‌نماياند، از نظر شناخت و درنتيجه درمان بيماريهاي انسان، دستاوردهاي بسيارمهمي را به همراه دارد.
موارد مهم را با زيرخط‌كردن مشخص‌كرده‌ام و موارد مهمتر بويژه از نظر شناخت بيماري‌ها در يكي از اين نوع كروموزم‌ها (شمارة 5) را با خط كشي و نيز درشت‌كردن، نشان‌داده‌ام:

 

Human genome hits halfway mark

Human chromosomes: Cracking the human code has been a bit like painting a picture
Four years after publishing a draft of the human genetic sequence, researchers have hit the halfway mark in producing the "gold standard" version.
They have just published a detailed run-down of a 12th chromosome - known as chromosome five - which means there are just 12 left to complete.
Chromosome five is the largest so far, with 923 recorded genes, of which 66 are involved in human disease.
The chromosome, which was sequenced by US scientists, is detailed in Nature.
It is the second of three chromosomes that the Department of Energy Joint Genome Institute (JGI) has finalised in collaboration with colleagues at the Stanford Human Genome Center (SHGC)

Code breakers
Cracking the human code has been a bit like painting a picture. First comes a rough sketch followed by a slightly fuller version before, finally, the minute detail is added.
When the draft version of the human genome was unveiled in June 2000, 97% of the "book of life" had been read. Then, last year, scientists announced the decoding was almost 100% complete.
Now, several institutions around the world have divided up the 24 human chromosomes - the cellular structures into which DNA is wound - and are going through them with a fine-tooth comb for a final time, to fill gaps and correct errors.
  This extremely accurate sequence will be a powerful tool for scientists trying to understand human disease
Spencer Abraham, Secretary of Energy 
They are, as it were, dotting the I's and crossing the T's and giving the whole sequence a thorough spell-check.
"It is about getting everything in the right order," commented Dr Tim Hubbard, of the Human Genetics group at the Sanger Institute in Cambridge, UK.
"In the draft version there were 100,000 gaps in the whole genome. It was a small percentage of the sequence, but it meant you were uncertain about the order of the pieces.
"It is important for doing experiments to have the complete sequence - to have no gaps at all."

Giant chromosome
According to researchers at the JGI and SHGC, the landmark chromosome five is a genetic behemoth, containing key disease genes and a wealth of information about how humans evolved.
"This extremely accurate sequence will be a powerful tool for scientists trying to understand human disease," said US Secretary of Energy, Spencer Abraham.

DNA IN HUMAN CELLS
The double-stranded DNA molecule is held together by chemical components called bases
Adenine (A) bonds with thymine (T); cytosine(C) bonds with guanine (G)
These letters form the "code of life". There are estimated to be about 2.9 billion base-pairs in the human genome wound into 24 distinct bundles, or chromosomes
Written in the DNA are about 30,000 genes, which human cells use as starting templates to make proteins. These sophisticated molecules build and maintain our bodies 
The giant chromosome is made up of 180.9 million letters - the A's, T's, G's and C's that make up the genetic code.
Of the 923 genes that sit on chromosome five, 66 are known to be linked to disease when they go wrong. Another 14 diseases seem to be connected to chromosome five genes, but they have not been linked to specific genes yet.
Having a detailed picture of chromosome five will be an immense help to researchers investigating these illnesses.
"It is very useful to have a base sequence which you can then compare individuals to," Dr Hubbard told BBC News Online.
"Then you can look for key differences between people that do have the disease and people that don't have the disease."

Another feature of chromosome five will pique the interest of scientists studying the difference between humans and chimpanzees.
Despite great similarities between the genomes of the two species, there are some key structural variations.
In particular, one large section of chromosome five is flipped backwards in humans compared with chimps.
Such an inversion makes it impossible for the two chromosomes to pair up during reproduction, which could have driven a wedge between the evolving ancestral populations.

'Junk' DNA
It is not just the genes in chromosome five that the scientists are interested in. Volumes of genetic material lie in between the genes, which for a long time were dismissed as "junk" by researchers.
But on closer inspection, it seems this judgement was premature. The fact that sequences of junk were conserved for hundreds of generations suggests they have a function worth holding on to.
"Important genetic motifs gleaned from vast stretches of non-coding sequence have been found on chromosome five," said Eddy Rubin, JGI's director.
"Comparative studies conducted by our scientists of the vast gene desert... have shown these regions, conserved across many mammals, actually have a powerful regulatory influence."
Over the next few months, the remaining 12 human chromosomes should be completed to a final gold standard of accuracy.

Dr Hubbard concluded: "Several groups are working on the remaining chromosomes - tidying them up - and they should all be complete by the end of the year."





بخش دوم:
آذان‌الانعام

به مصداق آيه‌هايي همچون و لقد ضربنا للناس في هذاالقرآن من كل مثل همه‌چيز در قرآن يافت‌مي‌شود، و ما بايد چشم بصيرت قرآني داشته‌باشيم تا موارد مورد نظرمان را در آن بيابيم.  اولين چيزي كه اين چشم بصيرت را به ما مي‌دهد، آن است كه پيش از هرچيز باورداشته‌باشيم همه‌چيز در قرآن يافت‌مي‌شود، تا آيات قرآن نيز خود را به ما بنمايانند. در اين راستا، ‹انعام› ديگري نيز خود را نمايان ساخت؛ و باتوجه به اينكه يك واژه نيز بر انعام اضافه‌شده: آذان‌الانعام، به‌نظرمي‌رسد منظور خداوند از اين واژه آميخته، همان ‹ژن‌ها› باشند. اما چگونه و آيه كدام است؟

آيه‌اي كليدي
آية 119 سورة نساء دستكم، دو نوع كاربرد دارد كه تاكنون كاربرد اصلي آن به‌حساب‌نيامده تا كسي در آن انديشه‌كند. براي دانستن آن، بايد تدبر را از آية 116 شروع‌كنيم، كه آغاز سخن، شرك‌ورزيدن به خداوند است:
و من‌ يشرك بالله فقد ضلّ ضلالاً بعيداً(116) ان يدعون من دونه الاّ اناثاً و ان يدعون الاّ شيطاناً مريداً(117) لعنه‌الله و قال لاتّخذنّ من عبادك نصيباً مفروظاً(118) ولاضلّنّهم ولامنّينّهم ولامرنّهم فليبتّكنّ اذان‌الانعام ولامرنّهم فليغيّرنّ خلق‌الله(119) 
ترجمة واژگاني: و آنكس كه به خداوند شرك‌بورزد، پس به‌درستي كه در گمراهي بسياردوري گم‌شده‌است.(116) آنان نمي‌خوانند غيرخدا را مگر چيز‌هاي بي‌جاني را(نه مانند خداوند كه زنده و پايدار است). و نمي‌خوانند مگر شيطاني سركش را. (117) لعن‌كرد خداوند او(شيطان) را؛ و او گفت حتماً مي‌گيرم از بندگانت بهرة بي‌كم‌وكاستي را. (118) و حتماً آنان را گمراه‌مي‌كنم و حتماً وعده‌هاي دروغين به آنان مي‌دهم؛ و حتماً به‌ آنان دستورمي‌دهم؛ پس بايد گوش‌هاي چهارپايان را ببرند؛ و حتماً به آنان دستورمي‌دهم؛ پس بايد تغيير‌دهند آفرينش خدا را (119)

            چه‌ آيات پرصلابتي!! ‹ل›هاي آمده بر سر بسياري از واژه‌هاي كليدي آية 119، همه معناي تأكيد و بايد را مي‌رسانند. يكي از ويژگي‌هاي قرآن كريم، اين است كه به تناسب هرموضوعي با واژه‌گزيني مناسب، بسياري چيزها را به ما مي‌فهماند. از اين آيه‌ها نيز متوجه‌مي‌شويم كه خداوند چه واژهايي را چگونه به‌كارگرفته، تا ما به نكتة مهم پشت آيه دست‌يابيم. بنابراين، واژه‌شناسي ما از قرآن كريم، كمك فراواني به فهم آيات آن مي‌كند.

 

تفسيرها چه‌مي‌گويند؟

در تفسيرها به اين موضوع پرداخته‌شده كه يك سنت دوران جاهلي اين بوده‌است كه گوش برخي حيوانات را مي‌بريدند تا علامتي باشد بر اينكه، اين حيوان نصيب بت‌ها و وقف آنها مي‌شود. تا اينجاي قضيه مي‌تواند درست باشد؛ ولي اين، چيز مهمي نيست كه خداوند براي آن آيه نازل‌كند؛ زيرا مشركان صدر اسلام و پيش از آن، كارهاي بسيارزيادي براي بت‌ها انجام‌مي‌دادند كه قرآن به‌ آنها نپرداخته‌است. پس نتيجه‌مي‌گيريم كه اين ظاهر آيه است؛ و هرچند مي‌تواند درست باشد، ولي اصل موضوع و باطن آيه بايد به قرار ديگري باشد؛ بويژه هرگاه قرآن‌كريم يك موضوع تاريخي را گوشزدمي‌كند، نبايد منظورش را تمام‌شده تلقي‌كنيم، بلكه هدف و هدف‌هاي ديگري نيز در نظردارد؛ كه بايد آنها را نيز دريابيم،‌ و اگر چنين نباشد، قرآن‌كريم كارايي همه‌زماني خود را ازدست‌خواهدداد.
            از سوي ديگر دنبالة آيه كه مهم‌ترين بخش آيه هم هست چه‌مي‌شود؟: «پس بايد تغييردهند آفرينش خدا را». مترجمين كه معمولاً آن روي ديگر آيات را كمتر مي‌بينند، به‌جاي تدبر در آيه و  مفهوم‌‌كردن آن، صورت مسأله را تغييرمي‌دهند. در اينجا نيز مي‌نويسند منظور از ‹خلق› يا آفرينش، ‹كتاب خدا و احكام الهي› است.
نگارنده نمي‌داند چگونه ‹احكام و كتاب› خداوند با ‹آفرينش› خداوند يكي است؛ مگر اينكه منظور نظر آنان ‹كتاب تكويني› خداوند و يا ‹سنن الهي› باشد كه همة اركان عالم براساس آنهاست، و در اين صورت باز هم همان قانون‌ها و اصول موضوعة ‹آفرينش› است.

المنجد چه مي‌گويد؟

در اينجا به نوع واژ‌گاني كه خداوند به كارگرفته‌ دقت بيشتري مي‌كنيم و به المنجد بازمي‌گرديم:
‹فليبتّكنّ›، معناي ‹فليقطّعنّ› را مي‌دهد ولي چرا خداوند اين واژة آشنا‌ را به‌كارنبرده و گونة سخت‌تر و سنگين‌تر آن را به‌كارگرفته‌است؟
بتكه = قطعه(بريد آن را)
البتكه = القطعه او الطّائفه من‌الشيءالمنبتك(يك قطعه يا يك گروه از چيزي جداشده.)
راز اين واژه‌گزيني قرآني در نكته‌اي است كه در المنجد آمده (با زيرخط مشخص‌شد)؛ يعني خداوند با اين واژه به ما فهمانده كه تنها بريدن گوش چهارپايان و معناي ظاهري آيه منظور نظر ما نيست، بلكه چيزي است كه گروهي و بخشي و قطاعي آن را در نظرداريم.
            مهمتر آنكه پس از ريشة ‹بتك› در المنجد، ريشة ‹بتل› آمده‌است، كه آنهم باز به معناي ‹قطع‌كردن و بريدن› است، ولي با اين تفاوت كه بيشتر با معنايي سازگار است كه مفسرين براي تفسير آيه به‌كارمي‌برند: ‹عربهاي دوران جاهليت گوش چهارپايان را بريده و آنها را وقف بت مي‌كرده‌اند›؛ بدين‌گونه:
بتل‌الشيء = قطعه و ابانه عن غيره(بريد آن را و بازداشت آن را از غير آن)
بتول = من‌انقطع عن‌الزّواج(كسي كه از ازدواج بريده‌،‌ و خود را همانند رهبانان وقف خداكرده‌.)

تدبر(پشت‌بيني) آيه

به واژه‌هايي كه ابليس(پيش از دستور بر بريدن گوش چهارپايان) آنها را به‌كاربرده، توجه‌شود:
ـ ‹لاضلّنّهم›(حتماً آنان را گمراه‌مي‌كنم) و ‹لامنّينّهم›(حتماً وعده‌هاي دورودراز به‌ آنان مي‌دهم)
ـ اين دو واژه كه دو موضوع مهم براي ‹تحريف هدف آفرينش› را دربردارند، چه ربطي به بريدن گوش حيوانات پيدامي‌كند؟
ـ چگونه ابليس كه مي‌خواهد چنان نتيجه‌اي بگيرد، به چنين وسيله‌اي متوسل‌مي‌شود؟
از سوي ديگر:
ـ ميان ‹بريدن گوش چهارپايان›، و ‹تغيير آفرينش يا احكام الهي› چه رابطه‌اي مي‌تواند وجودداشته‌باشد؟
ـ سياق آيه به‌گونه‌اي‌است كه سه بخش آيه به هم پيوسته و وابسته‌است؛ و يك مفهوم را مي‌رسانند. بخش دوم نتيجة بخش اول، و بخش سوم نتيجة بخش دوم  است.
ـ چگونه بريدن گوش چهارپايان منجر به تغيير آفرينش خداوند مي‌شود، و درنتيجه اقدام‌كنندگان به چنين كاري گمراه‌مي‌شوند؟
ممكن است، پرسيده‌شود چرا تا اين اندازه بايد روي معناي اين آيه حساس‌باشيم. در پاسخ بايد گفت، در آغاز مي‌خواهيم بدانيم خداوند چه آيات و نشانه‌ها و اشاره‌هايي براي ما فرستاده‌است، تا پس از آن، در پي آن باشيم كه بدانيم منظور از فروفرستادن آنها براي ما چه‌بوده‌است. بنابراين تا ندانيم منظور خداوند چيست، چگونه مي‌توانيم دربارة چيزي كه هنوز نمي‌دانيم چيست سخن‌بگوييم و به تدبر در آيه بپردازيم و آن را درك‌كنيم؟
در راستاي تدبر در اين آيات، اين پرسش پيش‌مي‌آيد كه چه‌كارهايي دخالت در كار خدا و دستكاري و ايجاد دگرگوني در آفرينش او و رفتن راه شيطان است؟ پس از اين سؤال، بحث‌هايي پيش‌خواهدآمد و موجب‌مي‌گردد از سوي اهل دين و اهل دانش بررسي‌ها و اظهارنظرهايي صورت‌گيرد و براي حل مسائل گوناگون ناشي از اين گفت‌وگوها، همكاري و همياري ميان آنان بيشتر شود.
پس از سپري‌شدن اين روند، كمترين بهره‌اي كه اين آيه‌ها به ما ‌رسانده‌اند، اين خواهدبود كه هردانشي كه به اين گونه تغييرها بپردازد، بايد از ديدگاه دين روشمندشده، و از بروز ‌آشفتگي در آن دانش بسيارمهم و سرنوشت‌ساز، كه آثار خود را بر تن و روان انسان‌ها باقي‌مي‌گذارد، پيشگيري‌نمايد. زيرا اخلاق بايد نگاهبان و نگاهدار دانش باشد، كه اگر اينچنين نباشد و اخلاق علمي رعايت نشود، همواره فاجعه در كمين خواهدبود.

دو فرمان پياپي
نكتة مهم و بسيارظريفي كه در آيه نهفته، اين است كه ابليس دو بار دستورمي‌دهد و در هر دستور نكته‌اي را ياداورمي‌شود؛ يعني دستور اول با دستور دوم تفاوت دارد و در اصل يك دستور دو مرحله‌اي صادركرده‌است: به‌ آنان دستور اكيد مي‌دهم؛ پس بايد ‹گوش‌هاي چهارپايان› را ببرند؛ و به آنان دستور اكيد مي‌دهم؛ پس بايد ‹تغيير‌دهند آفرينش خدا را›. يعني ابتدا فرمان مي‌دهد تا گوشهاي چهارپايان را ببرند و زمينه براي فرمان دوم مهيا شود،‌ تا آفرينش خدا را دگرگونه نمايند.

از اين گونه سخن گفتن چند نتيجه گرفته‌مي‌شود:
ـ مرحلة اول مي تواند بد نباشد؛ ولي زمينه‌اي است تا به دگرگوني در آفرينش خدا منجرشود. بنابراين مرحلة اول مرحلة حساسي براي دانشمندان است؛ و بايد مراقب‌باشند تا كارهاي آنان در مرحلة اول، منجر به تحقق مرحلة دوم نشود.
ـ نكتة اساسي، در مرحلة دوم است كه تغيير آفرينش خداست، و اشكال كار نيز در همين‌جاست.
ـ اگر تغييري در آفرينش خداوند صورت‌گيرد، حتماً عملي شيطاني است. ولي مسأله اين‌است كه:
ـ درچه‌حالتي مي‌توان قاطعانه حكم صادر كرد كه تغييري در آفرينش خداوند صورت‌گرفته‌است؟
ـ آنچه مسلم‌است، اگر تغييري موجب هنجاري پايدار و خلاف قوانين و سنت‌هاي الهي در موجودات شود، تغيير آفرينش خداوند و كاري شيطاني است؛ و هرگاه موردي، موقتي و همسو با اخلاق انساني باشد، نمي‌توان آن را دخالت در آفرينش خواند.
            براي نمونه، هرگاه براي مداواي يك انسان ژن مولد بيماري او را درمان‌كنيم، اشكالي نبايد داشته‌باشد؛‌ ولي هرگاه كاري كنيم كه تمام فرزندان نسل آن شخص ديگرگونه‌شوند كه خداوند چنين نخواسته‌است، اين ‹تغيير آفرينش خداوند› است.

 

رابطة ميان لالة گوش و ژن

فضربنا علي آذانهم في‌الكهف سنين عدداً(كهف: 11)
دكتر محمدمهدي اصفهاني استاد دانشگاه علوم پزشكي دانشگاه تهران: «يعني ساليان درازي به گوش اينها زديم و اينها را خواب‌كرديم. بعضي‌ها گفته‌اند اين يك تعبير ادبي است؛ ولي ما را راضي نكرد؛ چرا كه قرآن اصراردارد بگويد به گوششان‌زديم؛ نه به سرشان و يا به گردنشان؛ بايد بين گوش و خواب ارتباطي باشد. چيني‌ها ‹گوش› را مانند ‹جنين› مي‌بينند كه داراي سر و بدن است؛ لذا در گوش نقاطي را نامگذاري‌كرده‌اند؛ نقطه‌اي در گودي گوش است، به نام نقطة ريه يا lung 1 در اين قسمت سوزن مي‌گذارند و يك بي‌حسي‌هاي مختصري ايجادمي‌كنند. در دانشكدة‌توانبخشي دانشجويي در پايان‌نامه‌اش با عنوان ‹الكوتراپي› نشان‌داد كه با تحريك نقاطي از پشت گوش، مي‌توان خواب ايجادكرد. وقتي به پشت گوش دست‌‌بزنيم،‌ ‹بتاآندروفين› ترشح‌مي‌شود. من در كنگرة بين‌المللي تاريخ پزشكي، مقاله‌اي داشتم و اين موضوع را با عنوان ‹آرامگر كهف› ارائه دادم.(4)

روش انجام كلون‌سازي
« تخمدان‌ها را از كشتارگاه تهيه‌مي‌كنيم و با ‹فرايند بلوغ آزمايشگاهي تخمك›، طي 24 ساعت تخمك را به بلوع رسانده و هستة آن را جدامي‌كنيم سلول‌هاي فيبروبلاست گوش حيوان را كه رشد خوبي داشته و از قابليت رشد در همة محيط‌ها برخوردار هستند، جداكرده و طي عملياتي فعاليت‌هاي زيستي اين سلول را كه حدوداً دو ماه طول مي‌كشد، با فعاليت زيستي تخمك هماهنگ مي‌كنيم. در اين زمان هستة اين سلول فيبروبلاست را جداكرده و طي دو ساعت اول پس از ‹تخليه سازي هستة تخمك› به آن انتقال مي‌دهيم سپس طي فرايند فعال‌سازي كه ما انجام مي‌دهيم تقسيمات سلولي شروع شده و جنين تشكيل مي‌شود».(5)

يك برنامة تلويزوني نيز اين نظر را تأييدكرد:
            در شهريورماه 84، سه‌شنبه شب‌ها ساعت بيست‌ودو از شبكة يك تلويزيون،‌ برنامه‌اي پخش مي‌شد به‌نام ‹قل سوّم›. در بخش اول اين مجموعه(15/6/84) دوبار از ‹لالة گوش› سخن به ميان ‌آمد، ‌كه در مرتبة دوّم، دكتر ژنتيكدان به زنداني گفت: ‹مي‌خواهيم از لالة گوشت عكس بگيريم›.

نتيجه‌گيري:
ـ چيني‌ها گوش را سمبل جنين مي‌دانند. ‌
ـ دانستيم كه ژن بيشترين تأثير را در ساختار، شكل‌گيري و انتقال ويژگي‌هاي وراثتي جنين داراست، به‌گونه‌اي كه در ‹روش انجام كلون‌سازي› نيز آمد.
ـ همان گونه كه يك دانشجو پايان‌نامة خود را به رابطة ميان لالة گوش و خواب اختصاص داده‌است، دانشمندان نيز چند سالي است كه ژن ‹ساعت خواب› را نيز شناسايي كرده‌ و گفته‌اند،‌ ويژگي اين ژن آن است كه هرگاه كسي بخواهد در ساعتي معين از خواب بيدارشود، همين ژن است كه او را برمي‌خيزاند؛ همان‌گونه كه از روزگاران كهن كشاورزان همواره سر ساعت مقرر بيدارمي‌شدند، بدون اينكه از ساعت بهره‌گيري‌كنند.
ـ يك ضرب‌المثل ايراني(و شايد هم جهاني) مي‌گويد، اگر مي‌خواهي از خواب بيدارشوي به بالشت بسپار؛ و مي‌دانيم بالش جايي است كه لالة گوش مستقيماً روي آن قرارمي‌گيرد.
با توجه به همة موارد بالا متوجه مي‌شويم كه ‹لالة گوش› و ‹ژن› چه رابطة تنگاتنگي با يكديگر دارند.   

 

تغيير چگونه ممكن‌مي‌گردد؟

امروزه همة ما مي‌شنويم كه دانشمندان ژنتيك، هرروزه با دستيابي به شيوه‌هايي تازه و گوناگون؛ در ژن‌هاي گياهان، جانوران، و انسان‌ها، تغيير ايجادمي‌كنند، و گاهي هم مردم عادي مي‌گويند «اينها به ‌كار خدا هم كاردارند؛ و توي دستگاه آفرينش خدا هم دستكاري مي‌كنند». اين سخنان پيش از اين بيشتر شنيده‌مي‌شد؛ ولي چندسالي است با توجه به اينكه دانش ژنتيك پيشرفت‌كرده و در زمينة پزشكي، كشاورزي وگياه‌شناسي بهره‌ها و سود‌هايي، دستكم در ظاهر داشته‌است، كمتر اين سخنان را مي‌شنويم.
بنابراين، ‹بريدن گوش انعام› با توجه به اينكه ‹انعام› همان ‹كروموزوم› است، بيشتر مفهوم تغيير و دستكاري در ساختار كروموزوم را مي‌رساند؛ و اگر از دانشمندي ژنتيك‌دان بپرسيم شما براي تغييرهاي ژنتيكي (براي اصلاح‌نژاد يا درمان بيماري‌ها) چه‌كاري روي كروموزوم‌ها انجام‌مي‌دهيد، (در انتهاي گفتار نمونة آن خواهدآمد) پاسخ‌خواهندداد «چيزي شبيه به عمل‌جراحي. يعني يك يا چند ژن را از بدنة يك كروموزوم جدا، و يا آنها را درمان مي‌كنيم». كه اين موضوع با ‹بريدن لالة ‌گوش› همخواني بسياري دارد.
لالة گوش يك چهارپا، چون كوچكترين بخش از بدن اوست، و تابدار است، و بريدن آن ضرري به ديگر دستگاه‌هاي بدن او نمي‌رساند؛ بيشترين شباهت را به ژن دارد. اگر تصويري از ژن را ديده‌باشيد، متوجه‌مي‌شويد كه شكل يك ژن كاملاً شبيه به لالة گوش است؛ زيرا هم تابدار است، و هم كوچكترين جزء يك كروموزوم است؛ و براي تغيير ژنتيكي، بايستي عمل‌جراحي (بريدن) ويژه‌اي روي ژنها انجام‌شود تا آنها را اصلاح و يا جدا‌كنند.
با اين توصيف، پيشنهادمي‌شود هرگاه ‹فرهنگستان‌زبان‌وادب فارسي› خواست براي ‹ژن› واژه‌اي بسازد شايسته‌است از فرهنگ قرآن بهره‌برده،‌ و واژة ‹لاله› را جايگزين‌كند.

آگاهي‌هاي علمي:
ـ بدن انسان حدود يكصدهزارميليارد سلول دارد.
ـ درون هر سلول يك هسته وجوددارد.(جدا از سلول‌هاي قرمز خون)
ـ هرهسته داراي 23 جفت كروموزوم است.
ـ از هر جفت كروموزوم، يكي از آن پدر، و ديگري از آن مادر است.
ـ هر كروموزوم از نوارهاي‌ نردباني‌شكل تابدار و فشرده‌اي پرشده‌است، كه  دي. ان. آ. ناميده‌مي‌شوند.
ـ دي. ان آ. كوتاه‌شدة ‹دي‌اكسي‌ريبو نكلوئيك اسيد› است.
ـ ژن‌ها قطعه‌هاي كوچكي از دي. ان. آ. هستند كه دستور ساخت پروتئين‌ها را به‌‌همراه‌دارند.
ـ نظر به اينكه كاركرد پروتئين صفت‌ها را در سلول زنده‌ ايجادمي‌كند،ژن‌هاپايهو زير‌بناي زندگي انسان‌ها و ديگرجانداران هستند.

دستاورد پژوهش‌هاي علمي و ديني پيرامون تغيير ژنتيكي

«رهاسازي بدون كنترل موجودات زندة اصلاح‌ژنتيكي‌شده، ممكن است تغييرات جبران‌ناپذيري در تعادل اكولوژيكي و ژنتيكي به‌وجودآورد. بنابراين لازم است كه براي به‌حداقل‌رساندن خطرات موجودات زندة اصلاح‌ژنتيكي‌شده بر سلامتي محيط زيست و انسان، كنترل وجودداشته‌باشد».
«مخاطرات احتمالي اين نوع گياهان،‌ به‌شرح زير هستند:
ـ خطر براي سلامتي بشر، شامل: حساسيت‌زايي، ‹انتقال افقي› ژن و مقاومت نسبت به آنتي‌بيوتيك‌ها، خوردن دي. ان. آ. خارجي، استفاده از پروموتر(پيش‌برنده) ويروس‌هاي گياهي، مانند موزائيك گل‌كلم و تغيير خواص تغذيه‌اي. انتقال افقي، يعني انتقال دي. ان. آ. از يك موجود به موجود ديگر، جدا از انتقال طبيعي والد به مولود است.
ـ خطر براي محيط‌زيست، شامل: خطر براي موجودات غيرهدف، مانند پروانة مونارك، ‌انتقال ژن از گياه اصلاح‌ژنتيكي‌شده به علف هرز،‌ مقاومت نسبت به آنتي‌بيوتيك،‌ واردشدن پروتئين‌هاي اصلاح‌شده به خاك.
ـ به‌هم‌خوردن كشاورزي سنتي و روش‌هاي توليد غذا در كشورهاي درحال‌توسعه،‌ شامل: انتقال ژن از يك گياه به گياه ديگر».(6)

‹همانند‌سازي›(كلونينگ) كه حد اعلاي دستكاري در ژن‌ها و تغيير آفرينش خداوند است، موجب گفت‌وگوهاي فراواني ميان انديشمندان دين و دانش شده‌است؛ كه به‌ برخي از آنها مي‌پردازيم:
ديدگاه‌هاي اهل دين:
الف ـ كليساي جهاني، همانند‌سازي را پيامد باوري وحشيانه‌خواند كه فاقد اصول اخلاقي و انساني‌است.‌
ب ـ كاربرد جداسازي ‹بلاستومر› جهت پرورش گوسفند در جهان اسلام مورد بهره‌برداري قرارگرفته‌است.
ج ـ مفتي مصر، دكتر نصر فريد واصل، در قاهره به‌صراحت اعلام‌كرده‌است كه امكان تكثير انسان به‌عنوان يك عمل كفراميز و كردار غيراخلاقي مي‌بايست توسط دولت مهار‌شود.
د ـ يوسف القراداوي يكي از فقهاي اصول‌گراي مصر زماني كه از او پرسيده‌شد آيا همانند‌سازي دخالت در آفرينش يا زيرسؤال‌بردن ارادة حق‌تعالي است؟ قاطعانه گفت: «نه. هيچ‌كس نمي‌تواند ارادة خداوند را زير‌سؤال‌ببرد و يا با آن مقابله‌كند. بنابراين اگر اين موضوع به‌نتيجة‌ مطلوب رسيده‌باشد، پس مطمئناً زير ارادة پروردگار است. هيچ‌چيز خلق نمي‌شود، مگر آنكه ارادة خدا بر خلق آن باشد. مادامي كه بشر به اين كار ادامه‌مي‌دهد، اين خواست و ارادة الهي است».

ياداوري چند نكته، پيرامون اظهار نظر اين فقيه مصري:
پاسخ وي نوعي مغالطه‌است. خداوند راه درست و نادرست را با آيات خود نشان‌داده‌است. اگر انساني راه كج و نادرست را انتخاب‌كرد، نبايد بگوييم خداخواسته كه او اين راه را انتخاب‌كرده‌است.(در اين صورت جبر مطلق بر جهان حاكم است.) البته خداوند مي‌تواند از هركاري پيشگيري‌كند؛ ولي در سنت او نيست كه چنين‌كاري كند. يعني ‹ علم و قدرت› او مانع از اجراي ‹سنت› او نمي‌شود:
فلن تجد لسنه‌الله تبديلاً و لن تجد لسنه‌الله تحويلاً(فاطر: 43 ،احزاب: 62 و اسراء: 77
از سوي ديگر نيز تعبير اين فقيه، با گفتة قرآن منافات دارد؛ زيرا همان‌گونه كه در بالا آمد، شيطان گفته‌است امرمي‌كنم كه خلق خدا را تغييردهند. پس تغيير آفرينش خداوند، به‌گفتة خود قرآن، امري شيطاني است؛ و نمي‌تواند مجوز الهي داشته‌باشد؛ و خداوند هم نگفته كه مانع از انجام آن مي‌شوم.
هـ ـ سيد سعيد حكيم، هرچند مخالف تلقيح مصنوعي است، و آن را با حكم احتياط واجب ردمي‌كند، ولي مدعي است در اسلام دليلي بر حصر توليدمثل از راه طبيعي نداريم. او سوء استفاده از نتايج اين علم(ژنتيك) را حرام‌مي‌داند و معتقداست هر علمي كه از آن سوء‌استفاده‌شود، حرام‌خواهدبود.
و ـ محمدحسين فضل‌الله نيز بر جواز اصل قضيه تأكيددارد، چون معتقد است كه اين قضيه، آفريدن از عدم نيست.
ز ـ آيت‌الله منتظري در پاسخ به سؤالي در اين زمينه: اگر موجب كمال جسمي يا روحي در انسان شود و از روش‌هاي شرعي استفاده‌شود،‌ اشكالي ندارد، ولي اگر موجب تغييراتي بشود كه نتيجة آن معلوم نيست و شايد نقص ايجادكند، محل اشكال است.(7)   

ديدگاه‌هاي اهل دانش:
الف ـ از آنجا كه تنوع ژنتيكي و گوناگوني نژادهاي انساني دليل اصلي مقاومت نوع‌بشر در برابر بيماري‌هاست، همانند‌سازي، نژاد انساني را ضعيف‌كرده، و يك بيماري فراگير ممكن است زندگي كل بشريت را نابودكند.در اين زمينه، آية قرآن چنين است: و من‌آياته خلق‌السّموات والارض واختلاف السنتكم‌ و الوانكم ‌ان ‌في ‌ذلك‌ لايات للعالمين. (روم: 22)
ترجمه: از نشانه‌هاي او،‌ آفرينش كيهان و اختلاف‌ زبان‌ها و رنگ‌هاي پوست شماست، همانا در اين تفاوت‌گذاري نشانه‌هايي براي دانشمندان است.
ب ـ شايد خطرناك‌ترين زيان اجتماعي همانند‌سازي، شكل‌گيري برده‌داري نوين باشد. يعني بهره‌برداري از انسان‌هايي كه ممكن است به‌وجودبيايند، تا به انبار وسايل يدكي در اختيار صاحبان ثروت قرارگيرند.
ج ـ بايد مراقب‌بود تا همانند‌سازي براي افزايش و يا كاهش تركيب نژادي خاص، و يا جانشيني يك جنس نسبت به جنس ديگر مورد بهره‌برداري قرارنگيرد.در اين زمينه، آية قرآن چنين است: ومن آياته ان خلق لكم من انفسكم ازواجاً لتسكنوا اليها و جعل بينكم موده و رحمه ان في ذلك لايات لقوم يتفكرون(روم: 21)
د ـ ايجاد ژن‌درماني و علاج بيماري‌هاي ديرعلاج در ساية به‌ثمررسيدن اين دانش ممكن مي‌گردد.
ه ـ كاربرد ديگر اين دانش نجات نسل حيوانات درحال انقراض است.
و ـ دكتر ‹فروزندة محبوبي› كارويژة سيتوژنتيك ملكولي پزشكي: ژن مورد نظرمان را از سلول يك موجود زنده،‌ جدا‌مي‌كنيم؛ و آن را در درون يك سلول ديگر جاي‌مي‌دهيم.(اينجاست كه ‹بريدن گوش› معني خود را بازمي‌يابد ـ نگارنده) براي مثال ژن توليد شير در گاو را جدا‌مي‌كنيم و آن را در سلول يك مخمر تك‌سلولي فعال‌مي‌كنيم. در نتيجه براي توليد شير، نيازي به نگهداري حيوان بزرگي با جثة گاو نيست. يك تك‌سلولي كوچك كار ترشح شير را انجام‌خواهدداد. اين روند در صنايع غذايي انقلاب بزرگي ايجادمي‌كند.(8)

آخرين دستكاري‌‌ در دستگاه آفرينش
"گروهي از محققان آمريكايي درمورد امكان به‌وجودآمدن ميمون‌هايي با مغزي مشابه مغز انسان‌ها، در پي آزمايش‌هاي ژنتيكي جديد، هشداردادند. آزمايش‌هاي ژنتيكي پيچيده و جديدي در جريان است كه طي آنها سلول‌هاي مغز انسان به جنين ميمون تزريق‌مي‌شود، تا نتايج آن مورد بررسي قرارگيرد؛ و اين عمل نگراني برخي كارشناسان را برانگيخته‌است. كميتة بلندپايه‌اي از دانشمندان و حقوقدانان آمريكايي به‌تازگي با اعلام خبر فوق، خواستار اعمال محدوديت، در زمينة انجام چنين آزمايش‌هايي شده‌است؛ و متذكرشده كه نتايج اين قبيل آزمايش‌ها قابل پيش‌بيني نيست و مي‌تواند موجب تولد ميمون‌هايي با هوشي بسيارفراتر از هوش حيوانات عادي شود. در چنين آزمايش‌هايي سلول‌ها، بافت‌ها، و دي. ان. آ. ميمون‌ها و انسان‌ها با يكديگر تركيب‌مي‌شوند. اين كميته آمريكايي، متشكل از زيست‌شناسان، عصب‌شناسان، فيلسوفان، طرفداران حقوق حيوانات و حقوق‌دانان، حدود چهل سال پيش و به منظور كنترل آزمايش‌هاي ژنتيكي مربوط به انسان‌ها روي ميمون‌ها تأسيس شده‌است. به گفتة دكتر ‹روث فيدن› قائم‌مقام اين كميته، اگر دانش در چنين مسيرهايي حركت‌كند، مشكلات اخلاقي زيادي درپيش‌رو خواهدبود."(9)



بخش سوم:
كتاب حفيظ

أءذاكنّاتراباًذلك رجع بعيد قد علمنا ما تنقص‌ الارض منهم و عندنا كتاب حفيظ ق:3و4
ابتدا پرسش انكارآميز كافران پيرامون بازسازي بدن انسان در روز رستاخيز است و سپس پاسخ قرآن «به درستي كه ما دانستيم آنچه را كه زمين از آنان كم‌مي‌كند». (زيرا زمين بدن انسان را پس از مرگ تجزيه‌مي‌كند.) سپس مي‌فرمايد: «نزد ماست كتابي كه بسيارنگهدارنده(اطلاعات) است»؛ با توجه به اينكه همه‌چيز تجزيه شده و ظاهراً چيزي براي زنده‌شدن دوباره وجودندارد.
چه چيزي بسيارنگهدارندة اطلاعات است؟ اگر از يك دانشمند زيست‌شناس بپرسيد، پاسخ خواهدداد بسيارنگهدارندة اطلاعات در زمينة بازسازي انسان و ديگر جانداران، تنها دي. ان. آ. مي‌تواند باشد؛ كه همگي ويژگي‌هاي وراثتي و اكتسابي انسان مرده‌اي را كه چندين سال زندگي‌كرده،‌ در خود حفظ و نگهداري‌كرده و به‌مانند جعبه‌سياه هواپيمايي مي‌ماند كه سرگذشت هواپيما را بازگومي‌كند، با اين تفاوت كه جعبه سياه هواپيما تنها مي‌تواند تااندازه‌اي سرگذشت زندگي و مرگ هواپيما را بازگو كند، ولي هرگز نمي‌توان به وسيلة‌ آن هواپيما را بازسازي كرد ولی با دی. ان. آ. می توان بدن انسان رابازسازی کرد.
            ژنوم انسان دارای سه میلیارد D.N.A.. جفت هسته است که میان 23 جفت کروموزوم انسان تقسیم شده است.

آري كتاب يا رايانه‌اي به نام دي. ان. آ. وسيله‌اي در دست خداوند است (وعندنا) تا انسان، جن و ديگر جانداران را براي روز رستاخيز بازسازي كند؛ البته اكنون دانش به جايي رسيده‌است كه دانشمندان نيز مي‌توانند با روش همانندسازي چنين كاري را در همين جهان انجام دهند و دانش انسان را براي شناخت بهتر روز رستاخير(ذلك يوم‌الخروج ـ ق:42) و چگونگي خروج (كذلك‌الخروج ـ ق:11) بالاببرند و ديگر انسان امروزي همانند انسان دوران جاهليت پرسش‌هايي را (كه بسياري از آنها در قرآن آمده) مطرح نكند، و به رستاخيز به عنوان واقعه‌اي حتمي و فهميدني ايمان بياورد؛ و نه بعيد و دور از ذهن كه از قول كافران در قرآن آمده (ذلك رجع بعيد).

روش و چگونگي بازگشت
خداوند كريم در مورد روش و چگونگي اين بازگشت نيز بندگان خود را بي‌خبر نگذاشته و در سورة طارق آيه‌هاي 8 تا 14 چگونگي بازگشت را نيز بيان‌ كرده‌است:
انه علي رجعه لقادر يوم تبلي السّرائر فماله من قوه و لاناصر. والسّماء ذات‌الرّجع و الارض ذات‌الصدع انه لقول فصل و ما هو بالهزل
ترجمه: همانا او بر بازگرداندن او(مردم) حتماً تواناست؛ در روزي كه رازها آشكار مي‌شوند. پس نيست او را نه تواني و نه ياوري. سوگند به آسمان باران‌دار و به زمين شكافدار همانا كه آن گفتاري فصل(روي حساب‌وكتاب، دقيق و باهوده) است و هزل و بي‌هوده نيست. 
            آيا از اين بهتر مي‌توان در يك كتاب آسماني همه چيز را موجز و رسا بيان كرد، حتي چگونگي زنده‌شدن مردگان را؟ مي‌فرمايد همان‌گونه كه در آغاز آفرينش با باران  و زمين بويژه شكافي كه لازمة باروري زمين است، زندگي و زندگان را آفريده، و اين سير زنده شدن زمين و روياندن گياهان در شكافها را در زمين نهادينه كرده، به همان‌گونه نيز در آغاز رستاخيز اين دو وسيله را به‌كارمي‌گيرد و مردگان را با دي. ان. آ. مانده از آنان كه هرگز از ميان نمي‌رود، (كتاب حفيظ) بازسازي مي‌كند.
هنگامي كه مسلماني چنين موارد نغز و كشف‌وشهود‌هايي را از قرآن مي‌بيند، از خود مي‌پرسد آيا نمي‌شد مسلمانان به قرآن با ديدي ديگر نظر مي‌افكندند تا هرانچه را كه اكنون با كمك دانش از قرآن مي‌فهميم به كمك انديشه‌كردن و تدبّر قرآن پيش از اين مي‌فهميديم و دانشمندان ما در طول اين هزاروچهارصد سال، از اين قرآن كه يهدي للتي هي اقوم است، بيشتر از اين بهره‌مي‌بردند؟
مسلّماً قرآن كريم اين نكته‌هاي لازم برای زندگي را ياداورمان نشده تا پس از كشف آنها مسلمانان بگويند بله درست است و قرآن كريم پيش از اين، اين نكته يا مسأله را گوشزد كرده‌است. بلكه خداوند كريم اين حقايق را بيشتر بدان منظور در اين دايره‌المعارف هستي گرداورده تا ما با ديد ديگرگونه‌اي كه تا كنون نداشته‌ايم، در آن بنگریم و از آن بهره‌مند شويم و به نكته‌هايي ناب از اين سرمنشأ دانشها دست‌يابيم.

بخش پیوست باتوجه به اشاره به موضوع در بخش اول:

آيا چهارپايان ويژه، زندگي را به زمين آورده‌اند؟

پيرامون اين نكته كه چرا خداوند واژة انزل را به‌كاربرده‌است، مي‌توان گفت ماية زندگاني جانداران از جمله انسان از فضاي كيهاني وارد زمين شده كه خداوند واژة فروفرستاد را به كاربرده. اين ديدگاه بر پاية برخي نظريه‌هاي معتبر علمي كه مي‌گويند عناصر تشكيل‌دهندة حيات ممكن است توسط دنباله‌دارها به زمين آورده‌شده‌باشد، پذيرفتني است؛ تا پژوهشهاي آينده چه دستاوردهايي را
براي ما به ارمغان بياورند. برخي دستاوردهاي علمي بسيار جالب و خواندني
در اين زمينه:
«در اتمسفر اوليه به جاي اكسيژن و ازت، مخلوطي از هيدوژن، ‌آمونياك، متان، بخار آب و گاز كربنيك وجودداشته كه مناسب تشكيل مولكول هاي مركب هستند در حقيقت در نتيجة تأثير پرتوهاي ماوراي بنفش خورشيد و آذرخش‌هاي شديد، مواد مذكور در جوّ به تركيبات مركب جديد تغييرشكل‌يافتند و با تغيير شكل آنها در آتمسفر، به صورت باران (باران‌هاي آلي) بر زمين فروافتادند. دليل اصلي وجود گستردة كربن، هيدوژن و اكسيژن در بافت موجودات زنده هم همين منشأ آلي است. با فروريختن باران هاي آلي، شامل مولكول‌هاي پيچيدة اسيد آمينه در اقيانوس‌ها، نخستين اقيانوسهاي زمين در واقع به نوعي ‹سوپ اوليه› تبديل شدند كه حيات ابتدايي (مشتق از اسيدهاي آمينه) را در خود جاي‌داده‌بودند. فرمهاي مشتق از اين اسيدهاي آمينه بعدها نيمي از پاية توارث دي. ان. آ. را تشكيل دادند».(1)


«اسيدهاي آمينه از خود فعاليت‌هاي نوري نشان‌مي‌دهند. به اين معني كه وقتي در مقابل نور با قطب دايره‌اي قرارگيرند، گروهي صفحه نور را به سمت چپ و گروهي آن را به سمت راست مي‌چرخانند. بر همين اساس اسيدهاي آمينه را ‹راست‌گرد و چپ‌گرد› مي‌گويند و اين خاصيت را ايزومريسم فضائي مي‌نامند».
«نكتة بسيار جالب اينجاست كه وقتي يك پروتئين طبيعي را به اسيدهاي آمينه تجزيه‌مي‌كنيم، تنها اسيدهاي آمينة چپ‌گرد در محيط پيدامي‌شوند؛ يعني در طبيعت تنها اسيدهاي آمينة چپ‌گرد حضوردارند. اين به‌هم‌ريختگي تقارن، همواره از پرسش‌هاي اساسي بيوشيمي‌دانان بود تا اينكه به تازگي نشرية‌ نيوساينتيست در گزارشي اعلام‌كرد گروهي از پژوهشگران فرانسوي به سرپرستي دكتر مايرهانريش به دليل اصلي اين به‌هم‌خوردگي تقارن طبيعت پي‌برده‌اند گروه پژوهشي دكترمايرهانريش محيطي را شبيه‌سازي‌كردند كه به‌جاي محيط مرطوب سطح زمين در سه ميليادرد سال پيش، شبيه ديسك غبار اوليه‌اي بود كه منشأ اصلي سيارات و اجرام سامانه خورشيدي بود نتيجه بسيار شگفت‌انگيز بود. تنها اسيدهاي آمينة چپ‌گرد تشكيل‌شدند»
«بنابراين به‌نظرمي‌رسد كه اسيدهاي آمينه در زماني پيش از شكل‌گرفتن سطح زمين به وجود‌آمده‌اند. پروفسور مايرهانريش براي تأييد نظرية خود به دو مورد از كشف اسيدهاي آمينة روي شهاب‌سنگهاي يخي كه در زمان غبار اولية ‌پيش‌ستاره‌اي شكل‌گرفته‌بودند، اشاره‌مي‌كند كه همگي چپ‌گرد هستند. وي قصددارد براي تأييد نظرية خود از آزمايش‌هايي كه توسط سينكروترون انجام مي‌شود، كمك بگيرد؛ اما تأييد نهايي اين نظريه كه مولكول‌هاي اصلي حيات از فضا بر روي كرة زمين فرودآمده‌اند، موكول به زماني خواهد شد كه قراراست روزتا (فضاپيماي بدون سرنشين آژانس فضائي اروپا) به روي سنگ آسمان 4VP فرودآيد و مواد آن را آناليزكند».
«اين مأموريت كه براي سال 2014 ترتيب داده‌شده‌است، مي‌تواند براي هميشه به اين پرسش پاسخ‌دهد كه آيا حيات در مقياس مولكولي بر روي زمين به وجودآمده‌است يا در فضا شكل‌گرفته و توسط اجرام آسماني به روي زمين كه محيط مناسبي براي رشد و تكثير و تكامل آن بوده، منتقل شده‌است».(2)
پژوهشي ديگر در اين زمينه:
«بدن به‌رغم‌ تقارن‌هاي بسيارش به طرز نامحسوسي نا متقارن است پژوهشگران آزمايشگاه نوبوتاكا هيروكاوا زيست‌شناس سلولي دانشگاه توكيو، كشف‌كرده‌اند كه نوسانات چرخش‌هاي سريع مژك‌ها يا تارهاي ميكروسكوپي انتهاي پشت جنين هشت روزة جانداران، عامل ايجاد اين عدم تقارن هستند. جنين‌ها مايعات سرشار از پروتئيني توليدمي‌كنندكه پر از علائم و نشانه‌هاي شيميايي هستند. همان‌گونه كه مژك‌ها درجهت حركت عقربه‌هاي ساعت مي‌چرخند، اين مايعات را به‌‌گردش‌درمي‌آورند. سلولهاي بسياري اين علائم را دريافت، و مطابق آنها عمل مي‌كنند؛ اما عجيب آنكه چرخش مژكها گردابي پيچ در پيچ از مايعات را ايجادنمي‌كند؛ و در عوض يك جريان خطي متمايل به چپ را به وجودمي‌آورد».
«اين پژوهشگران دريافتند كه جريان روبه چپ مايعات به اين خاطر است كه مژكها از يك غشاي گنبدي‌شكل جوانه‌مي‌زنند و ازاين‌رو محور چرخش آنها به طرف انتهاي پشتي جنين متمايل مي‌شود. هر مژك در چرخش رو به عقربه‌هاي ساعت خود در مرحلة راست به چپ، عمود بر غشاء قرارمي‌گيرد و مايعات را آزادانه به طرف سطح جلويي جنين فشارمي‌دهد. در مرحلة ‹بازگشت› كه از يك محل كم‌فشار شروع‌مي‌شود، فشار كمتري بر مايع وارد مي‌شود و بدين ترتيب پروتئين‌ها به طور يكنواخت توزيع نمي‌شوند. علائم شيميايي نيز متفاوت بوده و عدم تقارن به وجودمي‌آيد».(3)
البته ممكن است علت اصلي اين ناتقارني (ناهماهنگي) پروتئيني، ناشي از تجزية پروتئين‌ها به اسيدهاي آمينة چپ‌گرد باشد كه مقالة دوم به آن پرداخته‌ ولي گروه پژوهشي ژاپني هنوز به اين كشف نايل‌نشده‌است.
نكته‌اي كه لازم است به آن بپردازيم اين است كه خداوند همه چيز را جفت آفريده‌: ‹و من كل شيء خلقنا‌الزّوجين›. آيه‌هاي ديگري نيز در اين زمينه هست؛ و در اصل هماهنگي و تقارن را در هر جزء از هستي ايجادكرده‌؛ ولي چرا ‹حيات› را از ناهماهنگي به‌وجودآورده‌است؟
تنها پاسخ و يا دستكم يكي از پاسخ‌هاي محكم، اين است كه «حيات هم متقارن و هماهنگ است و سوي ديگر حيات خود خداوند است كه هميشه‌ حي و زنده است». و در اصل همينكه تنها زنده‌اي بوده كه بوده و عدم و نيستي را دوست‌نداشته، هستي را از خود به ظهوررسانده و مایه زندگی رااز وجود خود در آن جاري ساخته تا كل هستي هماهنگ و متقارن شود.
آية ديگري نيز وجوددارد كه كسي از اين ديدگاه به آن نظرنمي‌افكند، و آن آية 164 سورة بقره است:
و ما انزل‌الله من‌السّماء من ماء فاحيا به‌الارض بعد موتها و بثّ فيها من كلّ دابه
            در اين بخش از آيه، خداوند هم فعل ماضي به‌كاربرده، و هم روشنگري‌كرده تا اشتباه نكنيم، ولي باز هم ما ظاهر آيه را مي‌بينيم و توجهي به باطن آيه نداريم. اما روشنگري چيست؟
پس از اينكه مي‌فرمايد آبي از آسمان فروفرستاد، كاربرد آب را نيز مي‌گويد: پس زنده‌كرد به وسيلة آن زمين را پس از مرگش. ذهن‌ها معمولاً متوجه آن مي‌شود كه اين مرگ زمين مرگي است كه ناشي از خشك‌شدنش در كم‌باراني است. درصورتي كه منظور او اگر چنين بود ديگر پس از اين جمله نمي‌آمد كه «پراكنده‌ساخت در آن از هر جنبنده‌اي». مگر خداوند هر بار كه باران مي‌فرستد، جانداران را نيز دوباره جان مي‌بخشد و در زمين مي‌پراكند؟
            مرگ اولية زمين نيز همان است كه دانشمندان در روندي كه براي شكل‌گيري، زندگي و مرگ ستارگان و سيار‌ه‌ها يافته‌اند، سياره‌اي را كه سرد شده و از فعاليت افتاده، مرده مي‌انگارند.
بنابراين، اين بخش از آيه با اين ويژگي‌ها مربوط به زماني است كه خداوند زندگي را به زمين بخشيده؛ و نه مربوط به بارندگي‌هاي فصلي است؛ بويژه آنكه تنها در اين بخش از آيه، فعل ماضي را به‌كاربرده و پيش و پس از آن، مصدر ‹افتعال›، ‹تفعيل› و فعل مضارع را به‌كارگرفته‌؛ و مشخص است كه از اين ‌گونه به‌كارگيري فعل‌‌ها منظوري داشته‌ است. واژة انزل در آية بالا و در انزل لكم من‌الانعام ثمانيه ازواج، نشان از اين دارد كه در آغاز، ماية اولية زندگاني ما مردمان، در زمين نبوده‌است.
خداوند در آيه‌هايي ديگر مي‌فرمايد هوالذي ذرأكم في‌الارض(مؤمنون:79، ملك:24)  او كسي است كه در زمين شما را بارورساخت؛ چنانكه فرمود يذرؤكم فيه‌، شما را در انعام بارورمي‌سازيم. انشأكم من‌الارض (هود:61، نجم:32)، شما را از زمين نشو و نما داد، چنانكه فرمود ننشئكم في ما لاتعلمون(واقعه:61) نشو و نما مي‌دهيم شما را در آنچه از آن آگاهي نداريد. (يعني كروموزوم‌ها كه به چشم‌تان نمي‌آيد) در آيه‌اي ديگر: انبتكم من‌الارض نباتاً(نوح:17)، شما را از زمين رويانيد، رويانيدني.
اين آيه‌ها هيچكدام نمي‌گويند مايه‌اي كه موجب‌شد شما آفريده‌ شويد از زمين بوده‌است. با توجه به اين آيه‌ها، ماية اولية زندگي از آب و هشت جفت انعام (كروموزوم)ي است كه بر زمين نازل شده، و زمين جاي مناسبي براي پرورش و باروري اين كروموزوم‌ها بوده‌است كه با زيادشدن آنها نسل جانداران، و در پايان نسل انسان در زمين روبه‌فزوني‌نهاده‌ و اين روند در آنها نهادينه‌شده‌است: يذرؤكم فيه.

با توجه به پژوهش‌هايي علمي كه تاكنون انجام‌گرفته، و با درنظرگرفتن به‌كارگيري واژة انزل توسط خداوند و نيز با عنايت به واژگزيني دقيق قرآن كريم، به اين باور مي‌رسيم كه نتيجة پاياني پژوهشهاي اين گروه‌هاي پژوهشي تنها تأييدي خواهدبود بر راهنمايي‌هاي قرآن‌كريم، و همانند ديگر موارد، راهنمايي‌هاي اين كتاب عظيم، دانشمندان را از پژوهش‌هاي طولاني بي‌نيازمي‌سازد، به آن شرط كه به اين كتاب و راهنمايي‌هاي دقيقش ايمان داشته‌باشند. چنانكه فرمود: و علي‌الله قصد‌السبيل و منها جائر ولو شاء لهديكم اجمعين(نحل: 9)

احمد شمّاع‌زاده

بازگشت‌ها:
1.       شرق: 10 خرداد 1384 ص علم
2.       شرق: 26/6/84 ص علم
3.       شرق: 29/7/84 ص دانش
4.    گفت‌وگوهاي قرآني ـ گزيدة نشست‌ها و سخنراني‌هاي سراي قرآن و انديشه در يازدهمين نمايشگاه بين‌المللي قرآن كريم، گرداوري سيد مهدي برومند، ص: 281
5.       دانشنامة شرق دي‌ماه 84 ص 11
6.       شرق: 18/3/84 ص علم
7.       به نقل از پايگاه اينترنتي آيت‌الله منتظري
8.    نقل‌قول‌هاي علمي و ديني، برگرفته از مقالة تأليفي آقاي ‹علي فضل‌اللهي› مندرج در يكي از پايگاه‌هاي اينترنتي در پيرامون ‹كلونينگ› است.
9.       شرق: 26/4/84 ص علم


سرگذشت اين مقاله
اين سرگذشت را مي‌نويسم بلكه در آينده، روزي به كار كساني بيايد؛ تا بدانند چيزي كه آن زمان به‌دست‌آمده، پيش از اين دلسوخته‌اي كوششهايي براي كشف آن دستاوردها انجام‌داده‌ ولي در زمان خود، با بي‌توجهي برخي كسان، به‌نتيجه نرسيده‌است.‌

 

جناب آقاي دكتر

رياست محترم مركز تحقيقات ژنتيك دانشگاه
با سلام و دعاي خير، مقالة زير، جهت بهره‌برداري ارسال‌مي‌گردد. اگر مقاله را نخوانيد، مهم نيست؛ ولي خواهشمند است پيشنهاد اين نامه را، هم بخوانيد و هم جهت پژوهش در دستور كار پژوهشي مركز قراردهيد؛ زيرا نگارنده، نگران آن است پيش از آنكه پژوهشگران ايراني و مسلمان به برخي سفارش‌هاي قرآني بپردازند، پژوهشگران غربي، ناخواسته و برحسب پيشامدها در تحقق آن سفارش‌ها اقدام نمايند. پيشنهاد اين است:
«پژوهش پيرامون هشت جفت كروموزوم شمارة يك تا هشت ژنوم انساني، كه در اصطلاح شما ژنتيكدانان Giant Chromosome ناميده‌مي‌شوند، بهره‌ها و دستاوردهايي به ارمغان مي‌آورد كه بسيار چشمگير خواهدبود».
ضمناً درصورتي‌كه تاكنون پژوهشي ويژه در برخي از اين كروموزوم‌ها صورت‌گرفته و چيزي كشف‌شده، دستورفرماييد اين‌جانب را نيز آگاه‌نمايند.

6/6/84 ـ با تشكر ـ احمد شمّاع‌زاده



همان‌گونه كه از نامة بالا برمي‌آيد، اين مقاله را ضمن يك سي‌. دي‌. براي يك ژنتيكدان‌ مبرّز كه ظاهراً تنها در يك كنفرانس بين‌المللي سي‌وشش مقاله ارائه‌داده‌است، فرستادم؛ و چون پاسخي نيامد، پس از پانزده‌ روز تلفني پيگير آن شدم. مسؤول دفترشان به وي اطلاع‌داد و دكتر پاسخ‌داده‌بود: ‹چندي پيش يك سي‌. دي‌. دريافت‌كردم،‌ ولي چون نامه‌اي نداشت به آن ‌توجهي‌نكردم و نمي‌دانم كجاست›.
به دفتردار گفتم وقتي كسي چيزي را با زحمت فراوان به دست كسي مي‌رساند، ‌لابد منظوري دارد و اين چگونه رفتاري است كه با اين سي‌.دي. شده؟ من سي.دي. را تهيه‌كرده، به ادارة پست رفته، پاكت مخصوص خريده،‌ و آن را سفارشي پست‌كرده‌ام. نامه‌اش هم در سي.دي. موجود است؛ و تصورنمي‌كردم كسي يك سي. دي. به دستش برسد و آن را بازنكند يا اگر وقت ندارد،‌ به منشي خود نيز ندهد و نگويد ‹ببين در اين سي. دي. چه هست›.
منشي گفت اگر مايل‌هستيد دوباره بفرستيد. پس از چند روز نامة دوم را نوشته با دورنگار براي ايشان فرستادم:
جناب آقاي دكتر
با سلام، سي. دي. فرستاده‌شده(كه نخوانده دستورداديد بايگاني‌شود) داراي موارد زير است:
1ـ يك نامه به جناب‌عالي كه در ضمن آن، يك پيشنهاد پژوهش ژنتيكي ارائه‌شده‌است.
2ـ يك مقاله با موضوع كروموزوم و ژن در قرآن.
3ـ يك كتاب اهداءشده ‌به جناب‌عالي، با عنوان ‹هستي‌شناسي در مكتب قرآن› كه مقالة يادشده، آخرين گفتار آن است.
            درصورت تمايل، سي. دي. را بازكرده، دستكم نامه را بخوانيد. ضمناً به اطلاع مي‌رساند، ‹لالة گوش›ي كه از جانب قرآن در مقاله آمده‌است، دارد خرده،‌خرده، كارايي خود را در دانش ژنتيك بازمي‌يابد:
            سه‌شنبه شب‌ها ساعت بيست‌ودو از شبكة يك تلويزيون،‌ برنامه‌اي پخش مي‌شود به‌نام ‹قل سوّم›. در بخش اول اين مجموعه(15/6/84) دوبار از ‹لالة گوش› سخن به ميان مي‌آيد، ‌كه بار دوّم، دكتر ژنتيكدان به زنداني مي‌گويد: ‹مي‌خواهيم از لالة گوشت عكس بگيريم›.
دركارهايتان موفق باشيد ـ احمد شماع‌زاده 26/6/84 

فرداي آن روز پيگير دورنگار شدم. منشي گفت دكتر نامه را خوانده و مي‌خواهد با شما صحبت كند. به دكتر وصل شدم. وي گفت ‹چه كاري مي‌تونم براي شما انجام‌دهم› گفتم كار خاصي نيست. نامه‌ام را در سي. دي. بخوانيد متوجه مي‌شويد. يا پيشنهاد پژوهش را مي‌پذيريد يا نمي‌پذيريد و ديگر هيچ. گفت ‹من سي. دي. را چون نامه نداشت دورانداختم. من كارم زياد است يك ژنيتيسين هستم و كارهاي ديگري نمي‌توانم انجام دهم›. گفتم پيشنهاد من هم ژنتيكي است. (تازه لازم نبود ايشان خود روي پيشنهاد كار كند. ايشان رئيس يك پژوهشكده است و مي‌توانست به كارشناسان ديگر بدهد) ايشان گفت ‹پيشنهاد چيست؟› گفتم پژوهش پيرامون كروموزوم‌هاي شمارة يك تا هشت از كروموزوم‌هاي انساني است. ايشان گفت ‹اين كار من نيست من روي موارد بيماري‌زا كارمي‌كنم›. خواستم بگويم از كجا مي‌دانيد كه موارد بيماري‌زا به اين كروموزوم ها مربوط نمي‌شود، كه ديگر حوصله‌ام از اينهمه بي‌توجهي و خودبيني به‌سرآمد؛ و گفتم خيلي خوب و خداحافظي كردم. 
اين يك نمونه بود. از اين رويه‌ها در ايران فراوان است. ولي اين را نيز بدانيد و نمونه‌هاي آن بسيارديده‌ و يا شنيده‌شده‌است كه اگر همين پيشنهاد را به يك مركز پژوهشي در اروپا داده‌بودم،‌ يقيناً نه ‌تنها سي. دي. را مي‌خواندند، بلكه ضمن يك نامه به پيشنهادم به‌روشني پاسخ‌مي‌دادند كه آيا در دستور كار پژوهشي مركز قرارمي‌گيرد يا نه، و اگر منفي بود، دليل آن را نيز مي‌گفتند؛ و حتي راه ديگري را براي به‌ثمررسيدن آن، پيشنهادمي‌كردند.
اينجاست كه مشخص‌مي‌شود حتي دكترهاي ما هم جهان سومي هستند.
*****
چندماه گذشت و از راه اينترنت يافته‌هايي را كه در مقاله آمد، دريافت كردم كه مرا به پژوهش‌هايي در اين مورد آشناساخت. شايسته است جمله‌هاي آغازين ‹سرگذشت اين مقاله› را دوباره بخوانيم، زيرا هنوز از آن زمان بيش از چند ماه نگذشته كه حقانيت چهارپايان ويژة قرآني ثابت شده است:
اين سرگذشت را مي‌نويسم بلكه در آينده، روزي به كار كساني بيايد؛ تا بدانند چيزي كه آن زمان به‌دست‌آمده، پيش از اين دلسوخته‌اي كوششهايي براي كشف آن دستاوردها انجام‌داده‌ ولي در زمان خود، با بي‌توجهي برخي كسان، به‌نتيجه نرسيده‌است.‌
سخن كه به اينجا رسيد، پيش خود گفتم حال كه مدراك و مستندهايي علمي در دست دارم، به دكتر مورد نظر نامه‌اي بنويسم و مقاله‌هاي انگليسي را همراه ‹سرگذشت اين مقاله› براي ايشان بفرستم بلكه موجب ايمان بيشتر وي به قرآن‌كريم، و مايه بهره‌برداري علمي ايشان شود؛ كه نامة زير را نوشتم:

بسمه تعالي
جناب آقاي دكتر
سلام بر شما. نگارنده همان كسي است كه چند ماه پيش يك سي‌. دي. براي شما فرستاد كه آن را نخوانديد. اكنون شما تنها ‹سرگذشت› آن مقاله‌اي كه در سي. دي. وجودداشت مي‌خوانيد؛ محور آن هم شما هستيد، ولي نام و نشان شما حذف‌شده‌است.
نمي‌خواهم مزاحم وقت شما شوم ولي مايلم مقاله‌هايي را كه به تازگي در اينترنت يافته‌ام به آگاهي شما برسانم؛ زيرا آن‌گونه كه خود گفتيد، علاقة شما در پژوهش‌هايتان يافتن موارد بيماري‌زاست براي درمان خلق‌الله؛ و اين مقاله‌ها گذشته از تأمين نظر شما، حقانيت نظر مرا نيز در مورد هشت جفت كروموزوم ويژه، به اثبات مي‌رساند.
مقالة آخر واژة ‹جاينت كروموزوم‌› را بيشتر به‌كاربرده، هرچند ممكن است مقالة مفصل اول نيز به كار شما بيايد.                                                          26/10/84 ـ شماع‌زاده

نامه را همراه پيوست‌ها آماده‌كردم تا براي دكتر مورد نظر با پست الكترونيكي بفرستم. چند ساعت وقتم گرفته‌شد، ولي فرستادن آن غيرممكن شده‌بود. پيش خود گفتم شايد اشكالي در متن وجوددارد كه خداوند نخواسته ارسال شود، در نتيجه نوشته‌ها و نامه را مجدداً ويرايش‌كردم و به گونة بالا درامد، هنگامي كه دوباره خواستم آن را بفرستم، ندايي دروني مرا به شك انداخت كه پس از طلب‌خير(استخاره) از خداوند و توكل بر او آن را بفرست. اين كار را كردم و با كمال ناباوري اين آيه‌ها آمدند:
و ما نرسل‌المرسلين الاّ مبشّرين و منذرين و يجادل‌الذين كفروا بالباطل ليدحضوا الحق و اتخذوا آياتي و ما انذروا هزواً و من اظلم ممن ذكّر بايات ربه فاعرض عنها و نسي ماقدّمت يداه انّا جعلنا علي قلوبهم اكنّه ان‌يفقهوه و في آذانهم وقراً و ان تدعهم الي‌الهدي فلن يهتدوا اذاً ابداً (كهف: 56 و 57)
            بدين ترتيب تكليفم و نيز نتيجة كارم روشن‌شد؛ زيرا درصورتي‌كه نامه را مي‌فرستادم ممكن بود نه تنها موجب باروري ايمان وي نشوم، كه باعث و باني آن ‌شوم تا آيات خداوند را به سخره‌بگيرد. (واتخذوا آياتي و ما انذروا هزوا و ان تدعهم الي الهدي فلن يهتدوا اذاً ابداً)
احمد شمّاع‌زاده

ثاني‌اثنين كيست؟

ثاني‌اثنين كيست؟

الّا تنصروه فقد نصره‌الله اذ اخرجه الذين كفروا ثاني‌اثنين اذ هما في‌ الغار اذ يقول لصاحبه لاتحزن ان‌الله معنا فانزل الله سكينته عليه و ايده بجنود لم تروها(توبه:40)

موضوع مهاجرت رسول گرامي اسلام(ص) از مكه به مدينه است. ثاني‌اثنين يعني دومين از دو(نفر) يا نفر دوم. بدين ترتيب خداوند مي‌خواهد بگويد يكي اصلي بوده و كس ديگري نيز ملازم و همراه او بوده‌است. از آنجا كه تفسيرهار به راحتي از كنار اين موضوع گذشته‌اند و نسبت به شناخت دقيق آن بي‌توجهي كرده‌اند، به اين موضوع مي‌پردازيم؛ و مي‌خواهيم بدانيم او كيست؟ تا از سويي به منظور قرآن پي برده‌باشيم كه هرچه قرآن كريم گفته و هر چه را كه دقيق به‌كاربرده، حق است و براي ماست؛ و از سويي ديگر به درس‌هايي كه قرآن با همين يك واژة‌ مركب به ما مي‌آموزد پي‌ببريم.

براي اينكه بدانيم او كيست، در آغاز بايد بدانيم كه نفر اول كيست تا نفر دوم معلوم شود:
  1. در اين سفر رسول اكرم ابوبكر را ياري نكرده بلكه ابوبكر پيامبر را ياري رسانده؛ پس نفر دوم، ابوبكر است.
  2. از نظر مقام، زمان حركت، واجب و مستحب، و اصل و فرع، همه دلالت بر آن دارد كه رسول اكرم داراي مقام اول بوده، زودتراز ابوبكر حركت‌كرده، حكم الهي را انجام‌داده و ابوبكر عملي مستحبي را، و اصل هجرت برعهدة رسول اكرم بوده و ابوبكر فرع هجرت‌است.
  3. همان‌گونه كه در تمام سفارت‌خانه‌هاي جهان به سفير نمي‌گويند نفر اول ولي به معاون او مي‌گويند نفر دوم؛ در اينجا نيز وقتي سفير خداوند عزم مدينه ‌را كرده، پس به خودي خود نفر اول است و نفر دوم ابوبكر است.

اين واژه را بسياري از مترجمين و مفسرين، يكي از آن دو تن ترجمه‌كرده‌اند، تا بتواند پس ‌از آن، كلام خود را بر كرسي بنشانند و بگويند آن كسي كه دلداري‌داده، رسول اكرم بوده‌است؛ و با چنين برداشتي پاي آيه را از جاي ديگري لنگ مي‌گذارند. زيرا در اين صورت، پيامبر دلداري‌دهنده‌است و خداوند سكينه(آرامش) را بر دل دلداري‌شونده(ابوبكر) نازل‌مي‌فرمايد و با سپاهياني كه ديده نمي‌شوند، او را ياري مي‌رساند. ولي معمولاً مي‌نويسند دلداري‌دهنده خود مورد لطف‌الهي قرارمي‌گيرد و آرامش بر دل او!! نازل‌مي‌شود. عجب!

خداوند كريم با اين آيه مي‌خواهد به ما بياموزد كه:
  • حتي اگر رهبر عطيم‌الشأني چون پيامبر اسلام باشي كه هيچ‌كس به پایه او نرسيده و نمي‌رسد، چون انسان هستي، ويژگي‌هاي انساني از جمله اندوه، ممكن است بر تو غلبه‌ كند. پس با توكل بر خدا آرامش ‌بگير و به رحمت ايزدي اميدوارباش.
  • دوم مي‌خواهد بگويد تجربه و چشيدن سردوگرم روزگار بر آرامش دل تأثيرگذار است.
ابوبكر چون بسيار مسن‌تر از پيامبر اكرم بود، اينچنين بود. و بدين ترتيب مي‌خواهد بگويد ايمان بيشتر، اطمينان قلبي بيشتر نمي‌آورد؛ ولي تجربة بيشتر قوت قلب مي‌آورد. كودكي كه تجربه‌ ندارد از بسياري چيزها كه بايد بترسد، نمي‌ترسد و برعكس از چيزهايي كه ‌ترسي‌ندارد مي‌ترسد؛ چون اين ويژگي‌ها ذاتي و رواني است و به فطرت و روان انسان برمي‌گردد.

مگر ابراهيم خليل(ع) با آن‌همه مقام‌ومرتبه كه افتخار حمل پرچم توحيد را نيز دارد، همو به خداوند نگفت: كيف تحيي‌الموتي؟ و مگر خداوند از او نپرسيد: اولم تؤمن؟ و او گفت: ليطمئن قلبي! و هنگامي كه خداوند با تجربه‌اي عملي و آزمايشي عيني به او آموخت كه چگونه مردگان را زنده‌مي‌كند، دل ابراهيم(ع) نيز آرام‌شد. پس ايمان بيشتر، اطمينان قلب‌(آرامش دل) نمي‌آورد بلكه اين تجربه است كه آرامش مي‌آورد!

در مورد ابوبكر و تجربة كارساز او و در نتيجه دلداري‌دادن او به پيامبر اكرم نيز مي‌توان گفت: از مراقبت‌ها و مواظبت‌هاي بسيارزياد ابوبكر در راه رسيدن به غار براي ايمن‌بودن از دشمنان و نيز هنگامي كه به غار رسيدند، به جست‌وجو پرداخت تا از حشرات و حيوانات، ايمن باشند، برمي‌آيد كه ابوبكر از تجربه‌هاي خويش در اين همراهي بسيار بهره‌گرفته‌است.

اينكه در روايات آمده كه ‹سراقه› در راه به آنها رسيد و در آنجا رسول اكرم به ابوبكر گفت ‹لاتحزن ان‌الله معنا› ربطي به موضوع ندارد زيرا لاتحزن قرآن در ‹غار› است؛ نه در ‹راه› و آيه به اين امر صراحت دارد.
در اينجا نيز خداوند با همين يك واژ‌ة ‹ثاني‌اثنين› موضوع حضرت ابراهيم را در مورد پيامبر بازگفته‌است؛ ولي ما با پيشداوري‌هاي‌مان كه مگر مي‌شود خداوند با زبان ابوبكر بر دل پيامبر آرامش ارزاني دارد، همه مفاهيم پشت آيه را از بين مي‌بريم و به خيال خود فكرمي‌كنيم كه به خدا و پيامبر خدا خدمت كرده‌ايم.(به قول قرآن: یحسبون انهم یحسنون صنعا)

در اصل به‌جاي تدبر قرآن كه خداوند بر آن تأكيد دارد، ساده‌ترين و بي‌محتواترين راهها را مي‌رويم؛ و به نحوي به خداوند در به‌كارگيري واژه‌ها اهانت مي‌كنيم، زيرا از خود نمي‌پرسيم چرا خداوند اين واژه را به‌كاربرده و شك نمي‌كنيم كه شايد منظوري در پس اين واژه نهفته باشد.
هنگامي‌كه مفسر یا مترجمی واژه‌اي از قرآن را از قلم مي‌اندازد و يا آن را چيز ديگري معني‌مي‌كند، اين معنا را مي‌رساند كه خداوند اين واژه را بيجا به‌كاربرده و لزومي نداشته كه آن را به كارگيرد. خداوند بسيارساده مي‌توانست بگويد: ‹يقول لصاحبه اذ هما في‌الغار لاتحزن ان‌الله معنا› اين جمله همان است كه مترجمين به‌جاي بخشي از آيه، آن را به فارسي ترجمه‌مي‌كنند؛ و مفسرين توضيح‌مي‌دهند و نيازي به ثاني‌اثنين ندارد.

چنانكه در پی خواهيم ديد، بسياري از مفسرين ثاني‌اثنين را چيز ديگري ترجمه و تفسیر ‌‌كرده و برخي آن را ناديده‌گرفته و از آن گذركرده‌اند:

كشف‌الاسرار ميبدي: ج 4 صص 137- 136 به كوشش مرحوم علي‌اصغر حكمت چاپ دانشگاه تهران.
اين تفسير ثاني‌اثنين را نه‌تنها ترجمه نكرده، حتي به آن اشاره‌اي نكرده‌ و از كنار آن گذشته‌است.

مجمع‌البيان طبرسي: ج 6-5 ص 39 چاپ بيروت:
ثاني‌اثنين يعني انه كان هو و ابوبكر. ليس معهما ثالث اي و هو احد اثنين … اذ يقول الرسول لابي‌بكر(لاتحزن) اي لاتخف …
ترجمه‌: ثاني‌اثنين يعني اينكه او(پيامبر اكرم) و ابوبكر بودند و شخص سومي با آنها نبود؛ يا اينكه و او يكي از دو نفر بود ... هنگامي كه رسول به ابوبكر مي‌گويد اندوهگين مباش يا نترس ...

الميزان علامه طباطبائي متن عربي: ثاني‌اثنين اي احدهما. ترجمه: يا يكي از آن دو.

تاج‌التراجم محمد اسفرايني ـ شركت انتشارات علمي، فرهنگي ج 2 ص 864 :
و اندران حال كه دوم دو بود يعني يكي آن دو بود(همان است كه در الميزان آمده).

روض‌الجنان يا تفسير شيخ ابوالفتوح رازي، بنياد پژوهشهاي اسلامي ج 9 ص 251 :
دوم دو، و نصب او بر حال است. اين هردوگونه گويند: اول بر تقدير آنكه: او دوم است صاحبش را چون به يك جاي باشند، وجه دوم آنكه: او دوم يكي باشد و اين خود حقيقت است.

تفسيري كهن به پارسي از مؤلفي ناشناخته، تصحيح دكتر آيت‌الله زاده شيرازي نشر قبله ص 61:
دوم دو تن آنكه كه هر دو در غار بودند...

تفسير كابلي مولانا محمود حسن ديوبندي، نشر احسان ج 2 ص 523:
درحالي‌كه دوم تن از دو بود ...

تفسير نمونه، تنظيم احمدعلي بابايي دارالكتب‌الاسلاميه ج 2 ص 206:
اين درحالي بود كه او دومين نفر بود.

تفسير ادبي و عرفاني خواجه عبد‌الله انصاري، حبيب‌الله آموزگار نشر اقبال ص398:
در ترجمه: «درحالي‌كه دومي دو تن بود». در تفسير: اشاره‌اي ندارد.

در سه تفسير آخر، مفسرين با افزودن عبارت ‹ درحالي‌كه› پيش از ‹ثاني‌اثنين› و ‹بود› پس از آن، كلام خدا را به‌ رأي خود تفسيركرده‌اند؛ زيرا خداوند پيش از آوردن ثاني‌اثنين در بارة اخراج رسول اكرم از مدينه سخن مي‌گويد و بدين‌گونه ثاني‌اثنين را به رسول گرامي برمي‌گردانند.
در هيچ‌يك از اين همه تفسيرها هيچ اشاره‌اي به اينكه مبناي برداشت مفسر از اينكه ‹ثاني‌اثنين› رسول اكرم است، نشده و هيچ روايتي نيز براي اثبات آن آورده‌نشده، و معلوم نيست چرا مفسرين به اين موضوع كم‌بها داده‌، از كنار آن گذشته و به گناه تحريف كلام خدا فكرنكرده‌اند.

برخي تفسيرها همچون كشف‌الاسرار ميبدي در انزال سكينه اختلاف‌كرده‌ و گفته‌اند چون ابوبكر اندوهگين بوده، پس سكينه بر دل او نازل شده؛ و در اين زمينه بحث‌ كرده‌اند. اين تشكيك خود دليلي است بر اينكه ثاني‌اثنين ابوبكر است؛ زيرا اگر ‹سكينه› بر دل ابوبكر نازل‌شده‌باشد، پس ‹جنود لم تروها› نيز براي او بايد باشد كه چنين نيست.

از سوي ديگر با اينكه در چندين آيه خداوند گفته‌است: ‹اي رسول ما اندوهگين مباش› يا ‹اندوهگين نكند ترا ...›، معلوم نيست چرا در اين آيه همه مي‌نويسند پيامبر به ابوبكر گفت اندوهگين مباش. آيا اگر ابوبكر به پيامبر بگويد اندوهگين مباش، كفر است؟ يا نشانة برتري او نزد خداونداست؟ هيچ‌يك. تنها نشانة تجربة بيشترداشتن در زندگي‌است؛ كه چنين نيز بود.

از سوي ديگر قرآن كريم مي‌فرمايد: ‹الابذكرالله تطمئن‌القلوب› و ‹و ذكّر ان‌الذّكري تنفع‌ المؤمنين› از اين آيات نيز برمي‌آيد كه ذكر ‹آرامبخش› و ‹سودبخش› است. و مگر جملة ‹خدا با ماست› جز ذكر و ياداوري چيز ديگري‌ هم هست؟ و مگر نشنيده‌ايم كه بزرگان دين ما، با هدف شنيدن ذكري و گرفتن بهره‌اي، پاي سخن كمتر از خود از نظر سواد و مقام نشسته‌اند؟ اينها را كه بر سر هر منبري مي‌گويند. پس چرا به ابوبكر كه مي‌رسد موضوع برعكس ‌مي‌شود و او نمي‌تواند در مقام مذكّر قرارگيرد!!؟

دليلي كه مي‌توان براي اين كار مفسرين ذكر كرد آن است كه بگوييم آنان ‹لاتحزن› را با ‹لا‌تخف› در يك رديف و هم‌ارز تلقي‌مي‌كنند؛ چنانكه تفسير مجمع‌البيان به‌روشني آن را ياداور شده‌بود.
ترس نشانة كم‌ايماني است ولي اندوه نشانة عمل به ايمان‌است؛ و برابر دانستن آنها مصداق يحرفون الكلم عن مواضعه(نساء:46و مائده:13) و تغيير كلام خداونداست. همان‌گونه كه در بالا آمد، خداوند در چندین آيه به پيامبر اكرم مي‌فرمايد‹اندوهگين مباش› و ‹اندوهگين نكند ترا› ولي در تمام قرآن آيه‌اي را نمي‌يابيد كه به ايشان بگويد نترس.
خداوند كريم در نه آيه به پيامبران مختلف(حضرات ابراهيم دوبار، موسي پنج‌بار، لوط و داوود هريك يك‌بار) گفته‌است لاتخف(نترس)؛ ولي يك مورد هم به پيامبر اكرم نگفته است. چرا؟ چون پيامبر اکرم از نظر ايمان كمبود ندارد. نترس است. شجاع است. ولي انسان است و هر انسان شريفي از سويي به‌دليل حماقت بندگان خدا و از ديگرسو براي نجات آنان، اندوهگين مي‌شود؛ و اين اندوه نه تنها نشانة ترس نيست كه نشانة انسان‌دوستي، خداجويي، غيرت، حميت، و دغد‎غة مردم را داشتن است.

پس مترجمين و مفسرين با اين برداشت بي‌دقت و غيرواقعي از آية دقيق قرآن، كه ثاني‌اثنين رسول اكرم است، تمام اين صفات نيكو را به ابوبكر نسبت مي‌دهند و چيزي براي رسول اكرم باقي نمي‌گذارند و برعكس به خيال خود خواسته‌اند به پيامبر اكرم ارج نهند.

از مقايسه و مقارنة اين تفسيرها و نيز ديگر تفسيرها، نه‌تنها در زمينة مورد بحث بلكه در تمام زمينه‌ها به اين نتيجه مي‌رسيم كه بسياري از ترجمه‌ها و تفسيرها از روي هم نگاشته‌شده‌اند و تنها در برخي موارد كه مفسر با مطلب تازه‌اي روبه‌رو شده، در تفسير خود تغييراتي داده‌است؛ و كمتر شك و شبهه به تفسيرهاي پيشين موجب تازگي و بديع‌شدن ترجمه يا تفسير شده، بلكه اشتباه‌ها، كاستي‌ها و نادرستي‌هاي كليدي در همة تفسيرها تكرار‌شده‌است. خلاصه آنكه بيشتر تفسيرها که به ترجمه ها نیز تسری پیداکرده اند نتيجة تدبر قرآن نيستند؛ و اين آفت فهم قرآن است.

تنها ترجمه‌اي از قرآن(تا آنجاكه نگارنده دسترسي‌داشته) كه در ترجمه ثاني‌اثنين به بيراهه نرفته و به كلام حق پيرايه نبسته،‌ ترجمه‌اي از آقاي محمود صلواتي است كه چنين است: ‹آن‌گاه كه دومين آن دو نفر، هنگامي كه در غار بودند،‌ به رفيقش مي‌گفت: اندوهگين مباش كه خدا با ماست›. (انتشارات ذكر)

هرچند در اين ترجمه نيز ‹آن‌گاه كه› اضافي است، ولي چون مصداق را تعيين نكرده‌، مفهوم قرآن نيز تغييري نكرده‌است. توقع هم آن است كه مترجمين، كلام خدا را آن‌گونه كه هست ترجمه كنند؛ زيرا كلام خداوند پيرايه ندارد،‌ بلكه اين ترجمه‌ها هستند كه با پيرايه‌هايي كه بر كلام خداوند مي‌بندند، موجب انحراف خوانندگان قرآن مي‌شوند.
ايشان در مؤخره‌اي كه بر ترجمة خود نگاشته، آورده‌است: بر مترجم است كه با آوردن كلمات اضافي، يا تعيين مصداق، گسترة مفهوم را محدود نكند؛‌ و با شكستن نظم كلام و آوردن فواصل و قافيه‌هاي ناهماهنگ،‌ زنجيرة سخن را ازهم‌نگسلاند›.
شعبان و رمضان 1425 ـ احمد شمّاع‌زاده

هستي يا نيستي، اصل كدام است؟

هستي يا نيستي، اصل كدام است؟

از دوران نوجواني به هنگام خواندن كتاب از واژة ‹عدم› دل خوشي نداشتم و نمي‌دانستم چرا؟
    در جواني و به هنگام خواندن كتاب‌هايي پيرامون فلسفه و منطق، بيشتر با واژة ‹عدم› آشناشدم: ‹آنچه معدوم است ›، ‹خداوند عدم را زينت وجود بخشيد.›، ‹آن‌هنگام كه همة آفريدگان در كتم عدم بودند،›.
در متن‌هايي نيز مي‌خواندم و هنوز مي‌خوانم كه ‹عدم وجود› كه اين يكي ديگر خيلي بي‌معني است، زيرا معناي ‹نبودن بودن› مي‌دهد و مي‌توان به‌جاي آن به فارسي نوشت: ‹نبودن›
    اينها همه جمله‌ها و عبارت‌هايي بودند وهستند كه معنايي ندارند. مي‌دانستم كه خداوند هميشه بوده. پس هيچگاه نيستي يا عدم معنايي نداشته‌است. خداوند همة هستي است. خداوند منشأ هستي است. همة هست‌ها از اوست. همة صفرها با او معني‌دار مي‌شوند. پوچي و صفر و هيچ و نيستي هيچگاه نبوده‌اند كه از آنها سخني به ميان آيد. اصولاً جاي و گاه، (مكان و زمان يا spacetime) را او آفريده. پيش از ‹جاي‌گاه› او بوده، پس از ‹جاي‌گاه› نيز او بوده و نيز همة آنچه كه به ديد ما مي‌آيد يا نمي‌آيد.
    او بوده، حي و حاضر. ذرة بسياربسيار ريزي (به قول خودش ‹مثقال ذره›) را از نور وجود خودش ‹زينت ظهور›(نه زينت وجود) بخشيده تا هم خود از تنهايي به‌درايد، و هم ما به شناختش دست‌يابيم.(حديث قدسي: اني كنت كنزاً مخفياً )
    پس مي‌بينيم كه همة آنچه را كه تا كنون فيلسوفان و ديگران گفته‌اند، و واژة عدم را در نوشته‌هاي خود به‌كاربرده‌اند، اشتباه بوده‌است. شايد هم به اين دليل از اين واژه از آغاز زندگي دل خوشي نداشته‌ام كه نكته‌اي فطري بوده. زيرا خداوند همه جا از هستي ديدني و ناديدني و نيز هستي خود يادمي‌كند و ياداورمان مي‌شود. حال كه مي‌بينيم همه هستي است، پس چرا ما از نيستي سخن مي‌گوييم.
    به همين دليل به ذهنم رسيد كه اين واژه را در قرآن كريم نيز پيگيرشوم. در آغاز از ذهن خود ياري جستم. متوجه‌شدم در اين دوران بلند سروكارداشتن با قرآن كريم، با چنين واژه‌اي برخوردي نداشته‌ام. سپس براي يقين خود، معجم‌المفهرس را بازكردم. به واژة ‹عدل› رسيدم. گفتم اگر باشد پس از ‹عدل› است. به‌يكباره پس از پايان يافتن واژه‌هايي كه از ريشة عدل بودند، واژة ‹عدن› را ديدم. مشخص‌شد كه خداوند كريم هيچ‌گونه واژه‌اي كه از ‹عدم› مشتق‌شده‌باشد و نيز خود ‹عدم› را در قرآنش به‌كارنبرده‌است. دليلش هم روشن است. زيرا كه قرآن منظومة تمام هستي است و نه منظومة نيستي. جل‌الخالق!! پس چرا ما از نيستي نيز سخن مي‌گوييم درحالي كه خداوند همه‌اش از هستي سخن مي‌گويد. از قرآن كريم درس بگيريم و اين واژه را از فرهنگمان بزداييم.
ديماه 1385 ـ احمد شماع‌زاده

Wednesday, April 4, 2012

با نام او که آغاز و پايان هستي است او
















با نام او که آغاز و پايان هستي است او
آغاز سخن که با اوست پايان سخن چه نيکوست
از آغاز سخن برمي‌آيد كه ره‌ به سوي ‹او›ست و اين كار براي ‹او›ست و پيماني با ‹او›ست؛ و بر سر اين پيمان ايستاده‌ايم؛ و اين راه را كه تاكنون خوش پيموده‌ايم، به نيروي نيروبخش ‹او› ادامه‌مي‌دهيم؛ كه اين آغاز راه است؛ هركه را سري پرشور است مي‌تواند همراهمان شود. 
هرچند راه سخت است و راهزنان بسيار، ولي مي‌توان پيمود كه رهنماست: قرآن 

و كذلك اوحينا اليك روحاً من امرنا ماكنت تدري ماالكتاب ولاالايمان ولكن جعلناه نوراً نهدي به من نشاء من عبادنا و انّك لتهدي الي صراط مستقيم صراط‌الله الّذي له ما في‌ السّموات و ما في‌الارض الآ الي‌الله تصيرالامور(شوري: 52، 53) 




و بدين‌گونه به سوي تو وحي‌كرديم ‹كارمايه‌اي› از خود. نمي‌دانستي كه كتاب(دانش) چيست و نه ‹ايمان› چيست؛ ولي آن(قرآن) را قرارداديم نوري كه با آن راه‌مي‌نمايانيم آنكه را كه بخواهيم از بندگانمان را و همانا كه تو حتماً هدايت مي‌كني به سوي راه راست. راه خداوندي كه از آن اوست آنچه در آسمانها و آنچه در زمين است. آگاه باشيد كه به سوي اوست گردش كارها.
اگر غم لشگر انگيزد كه خون عاشقان ريزد من و ساقي به هم سازيم و بنيادش براندازيم
احمد شماع‌زاده

قرآن و دانش


قرآن و دانش

اميرالمؤمنين علي(ع):
من به راه‌هاي آسمان آگاهترم تا راه‌هاي زمين  
 
 
پرده‌برداري‌هاي علمي از رمزورازهاي طبيعت، آگاهي‌هايي است كه با كوشش دانشمندان سختكوش به‌ثمرمي‌رسد؛ و از آنجا كه انسان جايزالخطاست، ممكن است دانشمندان تا رسيدن به يك اصل علمي ترديدناپذير، در ارائة يك نظريه، خطاكرده‌باشند. پس هرگاه به نظر، نظريه، يا يافته‌اي علمي برخورد كرديم و آهنگ‌آن‌كرديم كه درستي آن را دريابيم، شايسته است به مصداق آيات زير كه دو آية اول خطابش به مسلمانان است؛ و چهار آية پس از آن، همة انسان‌ها را موردخطاب‌قرارداده، به اين كتاب شريف رجوع‌كنيم، تا درصورتي‌كه آن موضوع را در اين كتاب يافتيم، درستي يا نادرستي آن موضوع را بازشناسيم:
ـ تفصيل كل شيء و هديً و رحمهً لقوم يؤمنون(يوسف: 111)
ـ تبياناً لكل شيء و هديً و رحمهً و بشري للمسلمين(نحل: 89)
ـ ولقد صرفنا في هذاالقرآن للناس من كل مثل و كان‌الانسان اكثر شيء جدلاً(كهف: 54)
ـ ولقد صرفنا للناس في هذاالقرآن من كل  مثل فابي اكثرالنّاس الاّكفوراً(اسراء: 89)
ـ ولقد ضربنا للناس في هذاالقرآن من كل مثل لعلّهم يتذكّرون(زمر: 27)
ـ ولقد ضربنا للناس في هذاالقرآن من كل مثل ولئن‌جئتهم بايه‌ليقولنّ‌الّذين‌كفرواان‌انتم‌الاّ مبطلون(روم:58)

البته اين بازشناسي، خود، نيازمند تدبّر هميشگي در اين منبع عظيم الهي و بصيرت‌يافتن از آن است؛ چنانكه فرمود:
قدجائكم بصائر من ربكم فمن ابصر فلنفسه و من عمي فعليها و ما انا عليكم بحفيظ و كذلك نصرف‌الايات و ليقولوا درست و لنبينّه لقوم يعلمون(انعام: 104و 105)
ترجمه: به‌درستي كه آمد شما را بصيرت‌هايي از سوي پرودگارتان. پس كسي كه(با آن) بصيرت‌يافت، پس براي خودش است،‌و كسي كه كورشد،(چشم خود را بر بصيرت‌ها بست) پس بر اوست(همان شايستة اوست)؛ و من نگاهبان شما نيستم؛ و اينچنين به‌كارمي‌بريم آيات و نشانه‌ها را و(با اين حال) مي‌گويند درس‌خوانده‌اي(آيه‌ها از توست) و همانا كه قرآن را براي گروه دانايان به‌روشني بيان‌مي‌كنيم.

بنابراين بايد با تدبركردن در آيات حق، از اين بصيرت‌ها بهره‌مند شويم و نبايد به ترجمه‌ها و شرح‌ها و حتي برخي تفسيرهاي موجود بسنده‌كرد، زيرا پيشداوري‌هايي كه در اين كتاب‌ها وجوددارد، ممكن است ما را نيز به‌اشتباه‌بيندازد و به‌جاي پرده‌برداري، پرده‌اي ضخيم بر ديدگان ما بيفزايد كه نتوانيم هيچگاه به حقايق قر‌آني دست‌يابيم.
از سوي ديگر نبايد از نظر دورداشت كه هرگاه قرآن‌كريم موضوعي علمي را درست‌بداند، گذشته‌از اينكه حقانيت خود را بيشتر ثابت‌كرده‌است، اين درس را نيز به ما مي‌آموزد كه پيش از آنكه غربيان(يا شماليان ـ به مصداق اصحاب‌الشّمال قرآن و شمال و جنوب سياسي) بر ما پيشي‌بگيرند، ما بايد با تدبّر و انديشيدن در آيات الهي، از هدايت‌هاي آن بهره‌مندشويم. متأسفانه در علوم عقلي كمتر، از اين منبع پرفيض الهي بهره‌برداري‌شده‌است، به‌گونه‌اي‌كه مي‌توان گفت قرآن كريم همواره و بويژه در زمينة علوم عقلي مهجور مانده‌است.
لازم است براي روشن‌شدن ذهنها و انديشه‌ها، ياداوري‌شود كه برخي كسان، كه شناخت درستي از قرآن ندارند، چه از قشر روشنفكر و چه از قشر سنت‌گرا؛ هريك به گمان خود مي‌گويند به اين راه نرويم كه قرآن را با علوم امروزي و اثباتي رودررو سازيم. اما نظر قرآن كريم دربارة خود، خلاف آن است؛ زيرا در آيات بسياري ما را سفارش‌مي‌كند تا به تفكر در آياتش كه در بسياري موارد ريشه در طبيعت و در ماهيت اجسام دارد، و دانش تجربي ناميده‌مي‌شود، بپردازيم.
براي نمونه، در آية زير تدبرمي‌كنيم؛ و متوجه‌مي‌شويم كه در يك آية نسبتاً كوتاه، به ده نوع علم اشاره مي‌كند، شامل: كيهان‌شناسي، ستاره‌شناسي، زمين‌نگاري(جغرافيا)، فيزيك، گياه‌شناسي، كشاورزي، زمين‌شناسي، شيمي، جانورشناسي، و هواشناسي. و در پايان آيه مي‌فرمايد در آنها نشانه‌هايي‌است براي قومي‌(گروهي، ملتي، امتي) كه مي‌انديشند. يعني اينكه هر ملتي مي‌تواند در اين زمينه‌ها بينديشد؛ ولي اي امت مسلمان شما با هدايت من در اين مسابقه پيشي‌گيريد:
ان في خلق‌السموات والارض واختلاف‌اليل و النهار والفلك التي تجري في‌البحر بما ينفع الناس و ما انزل‌الله من‌السماء من ماء فاحيا به الارض بعد موتها و بث فيها من كل دابه و تصريف‌الرياح والسحاب‌المسخر بين‌السماء والارض لأيات لقوم يعقلون(بقره: 164) 
    مندل كه يك كشيش اهل انديشه و كاوش بود در زمينة يكي از همين موارد انديشيد و پايه‌گذار دانش ژنتيك شد.

افلاينظرون الي الابل كيف خلقت و الي‌السماء كيف رفعت و الي‌الجبال كيف نصبت والي‌الارض كيف سطحت(غاشيه: 17 تا 20)
قرآن كريم در اين آيات ما را به چهار دانش تشويق‌كرده‌است:
ـ جانورشناسي(شناخت شتر نيازمند شناخت ديگر جانوران و مقايسه با آنان است)  
ـ كيهان‌شناسي
ـ زمين‌شناسي
ـ زمين‌نگاري( ترجمة ژئوگرافي است كه به عربي مي‌شود: جغرافي)

اين جهار آيه‌نيز گذشته از اينكه چهار دانش را به ما ياداوري و به آموختن‌شان تشويق‌كرده‌اند، به مانند آية پيشين، يك اصل كلي و مهم را نيز بيان مي‌دارند‌:

‹كنجكاوي دربارة طبيعت پيرامون خويش› و در يك كلام: «داشتن ديدي علمي»

    از سوي ديگر، برخي ديگر بر اين روش‌ها خرده‌مي‌گيرند كه هركس نمي‌تواند به تأويل آيه‌ها پي‌ببرد. در پاسخ به اين كسان مي‌گوييم كه نظر و روش ما تأويل قرآن نيست؛ بلكه تدبر قرآن است؛ و ‹تدبر› با ‹تأويل› بسيار متفاوت است.
ـ تأويل قرآن، كه برعهدة ‹راسخون في‌العلم› است، يعني ‹به اول برگرداندن آيه› يا چرايي آيه را دانستن است؛ كه با «فلسفة قرآن» پيونددارد و بيشتر براي بهره‌برداري در پيچيدگي‌هاي تخصصي علوم قرآني، و موضوعي عرشي‌است.
ـ تدبّر قرآن، كه بر عهدة همة مسلمانان است، يعني ‹پشت آيه را ديدن و حقيقت آن را يافتن› يا چيستي آيه را دانستن است، كه با «شناخت قرآن» پيونددارد و بيشتر براي بهره‌برداري در متن زندگي و موضوعي فرشي است.

قرآن كريم در مورد كيهان‌شناسي و تشويق مسلمانان به شناخت كيهان مي‌فرمايد:

قل ‌انظروا ماذافي‌السموات و الارض و ماتغني‌الايات والنذر عن قوم ‌لايؤمنون(يونس: 101)
ترجمه: بگو نگاه‌كنيد چه چيزهايي در كيهان هست؛ (هرچند)اين‌همه نشانه‌ها و هشدارها گروهي را كه نمي‌خواهند ايمان بياورند بي‌نياز نمي‌سازد.

از اين آيه مي‌توان فهميد كه اولاً كيهان‌شناسي نشانه‌ها و عجايب بسياري در خود دارد. دوم اينكه بر ايمان كساني كه زمينة ايمان دارند مي‌افزايد و كساني كه به اين علم توجه ندارند، بايد به ايمان خود شك‌داشته‌باشند. آخرين آيه‌اي كه در ابتداي سخن آورده‌شد، نكتة جالبي را در اين زمينه دربردارد: «و هراينه اگر بياوري آيه‌اي را برايشان هراينه آنان كه كفرورزيدند، مي‌گويند شما نيستيد جز اينكه به‌بيراهه‌مي‌رويد».(روم 58)

و نيز اين آيه: «آنان كه كفرورزيدند، گفتند به اين قرآن گوش ندهيد».(فصلت: 26)

يعني هرگاه به كسي بگويي اين آيه از قرآن حقيقتي‌را دربردارد، و او نسنجيده و تنها بر مبناي ذهن خود بگويد: ‹قرآن چه‌‌ربطي به اين مسائل دارد›، او خود حقايق قرآن را ‌پوشانده و معناي ‹كفر› يعني همين: پوشاندن حقايق قرآن؛ و نبايد ذهن خود را تنها به كافران صدر اسلا‌م متوجه‌كنيم و خود را از اين كفران‌ها دور و پاك بدانيم؛ كه اين خود پوشاندن حقيقت‌هاست. دليلي از خود قرآن‌كريم:

الذين آتيناهم‌الكتاب يتلونه حق تلاوته اولئك يؤمنون به و من يكفر به فاولئك هم‌الخاسرون
آنانكه داديم‌شان كتاب را تا تلاوت‌كنند آن را تلاوت شاسته‌اش را،‌آنان به آن ايمان‌مي‌آورند، و كسي كه حقايق آن را بپوشاند،‌آنان همان‌كساني هستند كه زيانكارند.(بقره: 121)

نكته‌هاي مهم اين آيه:
1. ‹الذين› يعني اينكه مخاطب اين آيه همه، بويژه مسلمانان‌اند. زيرا پس از آن آمده‌است كساني كه كتاب را به آنها داديم، و قرآن به مسلمانان داده‌شده‌است.
2. ‹تا تلا‌وت‌كنند آن را›. چرا گفته‌است ‹تلاوت› و نگفته‌است ‹قرائت›؟ زيرا كه تلاوت خواندن تنها نيست بلكه خواندن با تدبر و انديشه است.
3. تلاوت را هم كافي ندانسته، بلكه گفته‌است ‹يتلونه حق تلاوته› تلاوتي شايسته از آنان مي‌خواهيم.
4. ‹يؤمنون به›(ايمان‌مي‌آورند به‌آن) چرا نگفته‌است ‹مؤمنون به› (به آن ايمان دارند)؟ مي‌خواهد بگويد تا هنگامي كه مسلمانان آن را تلاوت‌شايسته‌نكنند، به آن ايمان نياورده‌اند؛ و اسلام‌شان ظاهري است.
5. حال يك مسلمان تلاوت‌نكرد يا تلاوت هم كرد ولي تلاوتش شايسته‌نبود، چه مي‌شود؟ قرآن مي‌گويد در اين صورت او كفرمي‌ورزد.(و من يكفر) يا حقايق قرآن را مي‌پوشاند. پس اين نوع  از مسلمانان گروهي را تشكيل‌مي‌دهند كه زيانكارانند.
6. زيانكار كيست؟ كسي است كه از دنيا به سود آخرت بهره‌اي نجسته‌است. همانند اينان:

و من يبتغ غيرالاسلام ديناً فلن يقبل منه و هو في‌الآخره من‌الخاسرين( آل عمران: 85)
ترجمه: هركه غير از اسلام ديني را برگزيند، پس از او پذيرفته‌نمي‌شود و او در آخرت از زيانكاران است.

نتيجةمنطقي: هرمسلماني كه از قرآن به‌شايستگي بهره‌برنگيرد، مانند نامسلمانان در آخرت زيانكار است.

از سوي ديگر نظر رسول اكرم در مورد دانش‌هاي قرآن جز اين نيست: من ارادالعلم‌الاول والآخر فليقرأالقرآن(كسي كه خواهان دانش‌اول و آخر است، پس بايد كه قرآن بخواند) يعني تمام دانش‌ها در قرآن فراهم آمده‌است.
قرآن كريم همة راهنمايي‌هاي لازم و راه‌هاي رسيدن به حقيقت را به‌روشني براي ما بيان‌كرده، ولي ما با بي‌توجهي به اين آيات، به قرآن كم بهامي‌دهيم(يشترون به ثمناً قليلاً) و ديگران با انديشيدن در آيات خداوندي و بعضاً، با بهره‌گيري از هدايت‌هاي قرآني در بسياري از زمينه‌ها بر ما پيشي‌مي‌گيرند.
    بنابر آنچه كه گفته‌شد، هدف از نوشتن اين گفتار‌ها پيرامون آغاز، سازمان، و انجام كيهان، و نيز پيرامون ديگر مسائل كيهان‌شناختي(و حتي ديگر گفتار‌هاي علمي و فكري) اين نبوده‌‌است كه بخواهيم حقانيت قرآن را با دستاوردهاي علمي و كيهان‌شناسي تأييدكنيم؛ بلكه خواسته‌ايم با تقابل و برابرگذاري ميان دستاوردهاي كيهان‌شناسان و آيات كيهان‌شناختي قرآن كريم، كه كاري بس دشوار و نيازمند شناخت نشانه‌ها و اشاره‌هاي نهفته در آيات پراكندة قرآن كريم است، به «شناخت كيهان» از راه بهره‌گيري از دستاوردهاي كيهان‌شناسان و با محك و هدايت قرآن كريم، برسيم. از عنواني كلي كه به اين گفتار‌ها داده‌شده نيز برمي‌آيد كه ‹كيهان› را در ‹ترازوي قرآن› سنجيده‌ايم.

    در اين روند، از بسياري آيات كه تاكنون تفسير نشده‌بودند، در زمينة كيهان‌شناسي پرده‌برداري‌شد. يافته‌هاي علمي بسياري از طريق قرآن اصلاح‌شد. قرآن كريم به پرسش‌هاي مهمي كه كيهان‌شناسان داشتند پاسخ گفت و براي كوشش‌هاي پژوهشي آنان راه نشان داد؛ و در يك مورد بسيارمهم، «شكل كيهان» را براي آنان آشكارساخت.
    ‹شكل كيهان› موضوعي است كه كيهان‌شناسان با محاسبه‌ها و پژوهشهاي خود، هنوز موفق به درك آن ‌نشده‌اند؛ و بدين دليل آنان براي رسيدن به حقايق كيهاني راه‌هاي دراز و سختي را پيموده و مي‌پيمايند. شكل كيهان بدين دليل از ديدگاه علمي سخت‌ياب است كه ما در درون كيهان قرارگرفته‌ايم و ديدگان ما حتي با وسايل دقيق نمي‌تواند بر كيهان احاطه‌داشته‌باشد. و تنها خداوند است كه بر آن احاطة علمي و ايجادي داشته و دارد:
ولايحيطون بشيء من علمه الاّ بماشاء وسع كرسيه‌السموات والارض ولايؤده حفظهما

«قسمت اعظم علم به چيزهايي مربوط‌مي‌شود كه ما نمي‌توانيم ببينيم: گرانش، ذرات زيراتمي، امواج‌نور، دل ستارگان، كهكشانهاي فضاهاي دوردست. ولي كنجكاوي انسان درباره منشأ و آيندة كيهان، ما را بي‌رحمانه به تعمق دربارة اين رازها وادارمي‌كند».
« در اين جست‌وجوي بي‌پايان و ارائة تصويري از ناديدني‌ها، ناگزيريم زبان جهان «ديدني» هر روزه را به‌كاربريم. همچون شاعر(همچون قرآن كريم ـ نگارنده) ناچاريم به استعاره و تمثيل بازگرديم».

«اينشتين به هنگام نوجواني در برن از خود پرسيد: اگر من بر پرتو نوري سواربودم و به جهان مي‌نگريستم، آن را چگونه مي‌ديدم؟ همة فيزيك نوين و بهترين تبيين موجود از منشأ كيهان ما، از اين پرسش معصومانه ولي سرشار از تخيّل نشأت‌يافت».
«اينشتين تبيين ها را جست‌وجو‌مي‌كرد ولي همواره به شگفتي موسيقي افلاك با اعجاب مي‌نگريست. براي او تضادي بين يافته‌هاي علم و بينشهاي كيهان‌شناختي مذاهب جهان وجود نداشت. او نوشت: «مسألة همواره‌غيرقابل‌درك دربارة جهان، ادراك‌پذيري آن است ».‌(پيام يونسكو مهرماه 1365)

درهرحال داده‌هاي كيهان‌شناسانة قرآن كريم، بسيار ارزشمندند؛ و اگر كيهان‌شناسان روي اين داده‌هاي كيهاني كاركنند،‌مي‌توانند بهره‌ها برگيرند و در دانسته‌هاي آنان از فيزيك كيهان دگرگوني‌هاي بسياري پديد خواهد‌‌‌آمد. والسّلام علي‌من‌اتّبع‌الهدي
تابستان 1384 ـ احمد شماع‌زاده