Wednesday, April 18, 2012

قرآن, فقر, عشق(از زبان دکتر علی شریعتی)


قرآن از زبان دکتر علی شریعتی

قرآن کتابی است که نام بیش از 70 سوره اش از مسائل انسانی گرفته شده است و بیش از 30 سوره اش از پدیده های مادی و تنها 2 سوره اش از عبادات! آنهم حج و نماز !

کتابی است که شماره آیات جهادش با آیات عباداتش قابل قیاس نیست...
این کتاب از آن روزی که به حیله دشمن و به جهل دوست لایش را بستند، لایه اش مصرف پیدا کرد و وقتی متنش متروک شد، جلدش رواج یافت 
و از آن هنگام که این کتاب را(که خواندنی نام دارد) دیگر نخواندند و برای تقدیس و تبرک و اسباب کشی بکار رفت، 
از وقتی که دیگر درمان دردهای فکری و روحی و اجتماعی را از او نخواستند، وسیله شفای امراض جسمی چون درد کمر و باد شانه و ... شد 
و چون در بیداری رهایش کردند، بالای سر در خواب گذاشتند وبالاخره، اینکه می بینی؛ اکنون در خدمت اموات قرارش داده اند و نثار روح ارواح گذشتگانش و ندایش از قبرستان های ما به گوش می رسد،

*****

قرآن ! من شرمنده توام اگر از تو آواز مرگی ساخته ام که هر وقت در کوچه مان آوازت بلند می شود همه از هم میپرسند " چه کسی مرده است؟ "

چه غفلت بزرگی که می پنداریم خدا ترا برای مردگان ما نازل کرده است .


قرآن ! من شرمنده توام اگر ترا از یک نسخه عملی به یک افسانه موزه نشین مبدل کرده ام .

یکی ذوق می کند که ترا بر روی برنج نوشته،‌ یکی ذوق میکند که ترا فرش کرده، ‌یکی ذوق می کند که ترا با طلا نوشته ، ‌یکی به خود می بالد که ترا در کوچکترین قطع ممکن منتشر کرده و … 
آیا واقعا خدا ترا فرستاده تا موزه سازی کنیم؟


قرآن! من شرمنده توام اگر حتی آنان که تو را می خوانند و ترا می شنوند،‌ آنچنان به پایت مینشینند که خلایق به پای موسیقی های روزمره می نشینند... 
اگر چند آیه از تو را به یک نفس بخوانند مستمعین فریاد می زنند:
احسنت …!  گویی مسابقه نفس است …


قرآن !‌ من شرمنده توام اگر به یک فستیوال مبدل شده ای حفظ کردن تو با شماره صفحه، ‌خواندن تو آز آخر به اول یک معرفت است یا یک رکورد گیری؟ ای کاش آنانکه ترا حفظ کرده اند ‌حفظ کنی، تا این چنین ترا اسباب مسابقات هوش نکنند.


خوشا به حال هر کسی که دلش رحلی است برای تو!

آنان که وقتی ترا می خوانند چنان حظ می کنند ،‌ گویی که قرآن همین الان بر ایشان نازل شده است.
آنچه ما با قرآن کرده ایم تنها بخشی از اسلام است که به صلیب جهالت کشیدیم.

 فقر از زبان دکتر علی شریعتی
فقر
ميخواهم  بگويم...
فقر همه جا سر ميكشد...
فقر، گرسنگي نيست، عرياني  هم  نيست...
فقر، چيزي را  " نداشتن " است ؛ ولي آن چيز پول نيست... طلا و غذا نيست...
 
فقر،  همان گرد و خاكي است كه بر كتابهاي فروش نرفته يك كتابفروشي مي نشيند.
فقر،  تيغه هاي برنده ماشين بازيافت است،‌ كه روزنامه هاي برگشتي را خرد ميكند...
  
فقر، كتيبه سه هزار ساله اي است كه روي آن يادگاري نوشته اند...

فقر، پوست موزي است كه از پنجره يك اتومبيل به خيابان انداخته ميشود...
فقر، همه جا سر ميكشد...
فقر، شب را "بي غذا" سركردن نيست...
                   فقر، روز را "بي انديشه" سر كردن است.

*****
غریب است دوست داشتن و عجیب تر از آن است دوست داشته شدن...
وقتی می‌دانیم کسی با جان و دل دوستمان دارد ...
و نفس‌ها و صدا و نگاهمان در روح و جانش ریشه دوانده؛ به بازیش می‌گیریم
هر چه او عاشق‌تر، ما سرخوش‌تر; هر چه او دل نازک‌تر، ما بی رحم ‌تر ...
تقصیر از ما نیست؛ تمامی قصه های عاشقانه، اینگونه به گوشمان خوانده شده‌اند...
*******
وقتیکه دیگر نبود, من به بودنش نیازمند شدم. وقتیکه دیگر رفت من به انتظار آمدنش نشستم.
وقتیکه دیگر نمی توانست مرا دوست داشته باشد من او را دوست داشتم.
وقتیکه او تمام کرد, من شروع کردم. وقتی او تمام شد, من آغاز شدم وچه سخت است تنها شدن!
 ******
چه غم انگیز است وقتیکه چشمه ای سرد و زلال در برابرت میجوشد و میخواند و مینالد،
تو تشنه آتش باشی و نه آب; و چشمه که خشکید، و چشمه که از آن آتش که تو تشنه آن بودی،
بخار شد و به هوا رفت و آتش کویر را تافت و در خود گداخت و از زمین آتش رویید
و از آسمان آتش بارید، تو تشنه آب گردی و نه آتش!!!
و بعد، عمری گداختن از غم نبودن کسی که تا بود، از غم نبودن تو می گداخت ...!
******
رسم زندگی این است
یک روز کسی را دوست داری
و روز بعد تنهائی
به همین سادگی او رفته است
و همه چیز تمام شده است
مثل یک مهمانی که به آخر میرسد
و تو به حال خود رها میشوی
چرا غمگینی؟
این رسم زندگیست
تو نمی توانی آن را تغییر دهی
******
کسی را دوست میدارم.....
خداوندا
از بچگی به من آموختند همه را دوست بدارم
حال که بزرگ شده ام،
و کسی را دوست می دارم، می گویند:
فراموشش کن
******
صبر کردن دردناک است و فراموش کردن دردناکتر
و از این دو دردناکتر آن است که ندانی باید صبر کنی یا فراموش!!
******
حرفهایی است که هیچگاه زبانها بهم نمیگویند....
حرفهایی است که فقط دستها میتوانند بهم بگویند.
******
دلی که از بی کسی غمگین است، هر کسی را می تواند تحمل کند. هیچ ﮐس بد نیست
دلی که در بی اویی مانده است، برق هر نگاهی جانش را می خراشد
اما چه رنجی است لذت را تنها بردن و چه زشت است زیبایی را تنها دیدن و چه بدبختی آزار دهنده ای است تنها خوشبخت بودن!
در بهشت تنها بودن سخت تر از کویر است .....
*******
خداوندا.....
برای همسایه که نان مرا ربود، نان !!
برای عزیزانی که قلب مرا شکستند، مهربانی !!
برای کسانی که روح مرا آزردند، بخشش !!
و برای خویشتن خویش آگاهی و عشق می طلبم.....
********
زندگی خوردن و خوابیدن نیست
انتظار و هوس و دیدن و نادیدن نیست.
زندگی چون گل سرخی است
پر از خار و پر از برگ و پر از عطر لطیف.
******
تا آسمان راهی نیست
اما تا آسمانی شدن راه بسیار است..
من رقص دختران هندی را بیشتر از نماز پدر و مادرم دوست دارم،
چون آنها از روی عشق می رقصند و اینها از روی عادت نماز می خوانند.
*******
چه بسیارند کسانی که همیشه حرف میزنند بی آنکه چیزی بگویند و چه اندکند کسانی که حرفی نمیزنند اما بسیار می گویند
با تو.... همه رنگهای این سرزمین را آشنا میبینم....

چند عکس و جملاتی زیبا از دکتر شریعتی:
 



می خواستم زندگی کنم ، راهم را بستند
ستایش کردم ، گفتند خرافات است
عاشق شدم ، گفتند دروغ است
گریستم ، گفتند بهانه است
خندیدم ، گفتند دیوانه است
دنیا را نگه دارید ، می خواهم پیاده شوم !
دکتر علی شریعتی


زنده بودن را به بیداری بگذرانیم که سالها به اجبار خواهیم خفت (دکتر شریعتی)
********************************************
در عجبم از مردمی که خود زیر شلاق ظلم و ستم زندگی می کنند و بر حسینی می گریند که آزادانه زیست و آزادانه مرد.
دکتر علی شریعتی


انسان مجبور نیست حقایق را بگوید ولی مجبور است چیزی را که می گوید حقیقت داشته باشد
علی شریعتی


"خدایا چگونه زندگی کردن را به من بیاموز چگونه مردن را خود خواهم آموخت - دکتر شریعتی"
****************************** ********


"تهمت و دروغ را دشمن سفارش میدهد و منافق میسازد و عوام فریب پخش میکند وعامی انرا میپذیرد(دکتر علی شریعتی)"
****************************** ********************
 "خدایا شهرت منی را که میخواهم باشم قربانی منی را که: میخواهند باشم نکند * شریعتی"
****************************** *******


"زمانی مصاحبه گری از معلم صداقت و صمیمیت دکتر علی شریعتی پرسید :
به نظر شما چه لباسی را به زن امروز بپوشانیم ؟
دکتر علی شریعتی در جواب گفتند : نمیخواهد لباسی بدوزید و بر تن زن امروز نمائید . فکر زن را اصلاح کنید او خود تصمیم میگیرد که چه لباسی برازنده اوست"


"دکتر علی شریعتی:انسان به اندازه ای که به مرحله انسان بودن نزدیک می شود ،احساس تنهایی بیشتری می کند"
****************************** ********


"انسان عبارت است از یک تردید. یک نوسان دائمی. هر کسی یک سراسیمگی بلاتکلیف است. (دکتر شریعتی)"

-"خداوندا من با تمام کوچکیم یک چیز از تو بیشتر دارم و آن هم خدای است که من دارم و تو نداری
دکتر شریعتی"


"هر کس بد ما به خلق گوید ما چهره دل نمی خراشیم ما خوبی او به خلق گوییم تا هردو دروغ گفته باشیم (دکتر علی شریعتی)"

"خدایا هر که را عقل دادی ، چه ندادی؟ و هر که را عقل ندادی ، چه دادی؟؟؟
دکتر شریعتی"


با شیطان هم داستان شدم تا در برابر هیچ آدمی سر تسلیم فرود نیاورم.
****************************** **************


هرگز از کسی که همیشه با من موافق بود ، چیزی یاد نگرفتم . . .
( دکتر علی شریعتی )
****************************
دکتر شریعتی: مادرم میگفت عاشقی یک شب است و پشیمانی هزار شب؛ هزار شب است پشیمانم که چرا یک شب عاشقی نکرده ام

تازه فهمیدم خدایم، این خداست


شعری در وصف خدا, از زنده یاد قیصر امین پور


پیش از اینها فكر می كردم خدا
خانه ای دارد كنار ابرها

مثل قصر پادشاه قصه ها
خشتی از الماس خشتی از طلا

پایه های برجش از عاج و بلور
بر سر تختی نشسته با غرور

ماه, برق كوچكی از تاج او
هر ستاره، پولكی از تاج او

اطلس پیراهن او، آسمان
نقش روی دامن او، كهكشان

رعدوبرق شب، طنین خنده اش
سیل وطوفان، نعره توفنده اش

دكمه پیراهن او، آفتا ب
برق تیغ خنجر او, ماهتاب

هیچ كس از جای او آگاه نیست
هیچ كس را در حضورش راه نیست

پیش از اینها خاطرم دلگیر بود
از خدا در ذهنم این تصویر بود

آن خدا بی رحم بود و خشمگین
خانه اش در آسمان، دور از زمین

بود، اما در میان ما نبود
مهربان و ساده و زیبا نبود

در دل او دوستی جایی نداشت
مهربانی هیچ معنایی نداشت

هر چه می پرسیدم ازخود، ازخدا
از زمین، از آسمان، از ابرها

زود می گفتند: این كار خداست
پرس وجو از كار او كاری خ
طاست

هرچه میپرسی، جوابش آتش است
آب اگر خوردی، عذابش آتش است

تا ببندی چشم، كورت میكند
تا شدی نزدیك، دورت میكند

كج گشودی دست، سنگت میكند
كج نهادی پای، لنگت میكند

با همین قصه، دلم مشغول بود
خوابهایم، خواب دیو و غول بود

خواب می دیدم كه غرق آتشم
در دهان اژدهای
ی سركشم

در دهان اژدهای
ی خشمگین
بر سرم باران گرز آتشین

محو میشد نعره هایم، بی صدا
در طنین خنده ی خشم خدا ...

نیت من، در نماز و در دعا
ترس بود و وحشت از خشم خدا

هر چه میكردم، همه از ترس بود
مثل از بر كردن یك درس بود

مثل تمرین حساب و هندسه
مثل تنبیه مدیر مدرسه

تلخ، مثل خنده ای بی حوصله
سخت، مثل حل صدها مسئله

مثل تكلیف ریاضی سخت بود
مثل صرف فعل ماضی سخت بود

...

تا كه یك شب دست در دست پدر
راه افتادم به قصد یك سفر

در میان راه، در یك روستا
خانه ای دیدم، خوب و آشنا

زود پرسیدم: پدر، اینجا كجاست ؟
گفت، اینجا خانه خوب خداست!

گفت: اینجا میشود یك لحظه ماند
گوشه ای خلوت، نمازی ساده خواند

با وضویی، دست و رویی تازه كرد
با دل خود، گفت
وگویی تازه كرد

گفتمش: پس آن خدای خشمگین
خانه اش اینجاست ؟ اینجا، در زمین ؟

گفت: آری، خانه او بی ریاست
فرشهایش از گلیم و بوریاست

مهربان وساده و بی كینه است
مثل نوری در دل آیینه است

عادت او نیست خشم و دشمنی
نام او نور و نشانش روشنی

خشم، نامی از نشانی های اوست
حالتی از مهربانی های اوست

قهر او از آشتی، شیرین تر است
مثل قهر مهربان مادر است

دوستی را دوست، معنی می دهد
قهر هم ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌با دوست معنی می دهد

هیچ كس با دشمن خود، قهر نیست
قهری او هم نشان دوستی است...

...

تازه فهمیدم خدایم، این خداست
این خدای مهربان و آشناست

دوستی، از من به من نزدیك تر
از رگ گردن به من نزدیك تر

آن خدای پیش از این را باد برد
نام او را هم دلم از یاد برد

آن خدا مثل خیال و خواب بود
چون حبابی، نقش روی آب بود

می توانم بعد از این، با این خدا
دوست باشم، دوست، پاك وبی ریا

می توان با این خدا پرواز كرد
سفره ی دل را برایش باز كرد

می توان درباره گل حرف زد
صاف وساده، مثل بلبل حرف زد

چكه چكه مثل باران راز گفت
با دو قطره، صد هزاران راز گفت

می توان با او صمیمی حرف زد
مثل یاران قدیمی حرف زد

می توان تصنیفی از پرواز خواند
با الفبای سكوت آواز خواند

می توان مثل علفها حرف زد
با زبانی بی الفبا حرف زد

می توان درباره هر چیز گفت
می توان شعری خیال انگیز گفت

 
 

وصف مردمان و روزگاران

وصف مردمان و روزگاران از  زبان مولا علی(ع(
ای مردم در روزگاری کینه توز و  پر از ناسپاسی و کفران نعمتها،
صبح کرده ایم،که نیکوکار بدکار به شمار آید
و ستمگر بر تجاوز و سرکشی خود می افزاید.
نه از آنچه می دانیم بهره می گیریم
و نه از آنچه نمی دانیم، می پرسیم
و نه از حادثه مهمی تا بر ما فرود آید، میترسیم.
در این روزگاران مردم چهار گروهند:
1- گروه اول، اگر دست به فساد نمی زنند، برای این است
که، روحشان ناتوان، شمشیرشان کند و امکانات مالی در اختیار ندارند
2- گروه دیگر، آنکه شمشیر کشیده ، شر و فسادشان را آشکار
کرده اند، لشکر های پیاده و سواره خود را گرد آورده و خود آماده
کشتار دیگرانند. دین را برای به دست آوردن مال دنیا تباه کرده اند،
که یا رئیس و فرمانده گروهی شوند، یا به منبری فرو رفته
و خطبه بخوانند. چه بد تجارتی که دنیا را بهای جان خود بدانی،
و به آنچه در دست خداست معاوضه نمائی
3-  گروهی دیگر، با اعمال آخرت، دنیا را طلب می کنند و با اعمال
دنیا در پی کسب مقامهای معنوی آخرت نیستند، خود را کوچک
و متواضع نشان می دهند. گامها را ریاکارانه و کوتاه بر می دارند،
دامن خود را جمع کرده، خود را همانند مومنان واقعی می آرایند
و پوشش الهی را وسیله نفاق و دورویی و دنیا طلبی خود
قرار می دهند.
4- و گروهی دیگر با پستی و ذلت و فقدان امکانات،
از دست آوردن قدرت محروم مانده اند که خود را به زیور قناعت آراسته،
لباس زاهدان پوشیده اند. اینان هرگز، در هیچ زمانی از شب و روز،
از زاهدان راستین نبوده اند.
و در این میان گروه اندکی مانده اند، که یاد قیامت چشمهایشان را
بر همه چیز فرو بسته، و ترس رستاخیز، اشکهایشان را جاری ساخته،
برخی از آنها از جامعه رانده شده، و تنها زندگی می کنند
و برخی دیگر ترسان و سرکوب شده و یا لب فرو بسته و سکوت
اختیار کرده اند. بعضی مخلصانه همچنان مردم را به سوی خدا
دعوت می کنند، و برخی دیگر گریان و دردناکند که تقیه
و خویشتن داری آنها را از چشم مردم انداخته است،
و ناتوانی وجودشان را فرا گرفته گویا در دریای نمک فرو رفته اند،
دهن هایشان بسته، قلبهایشان مجروح است، آنقدر نصیحت
کرده اند که خسته شده اند، از بس که سرکوب شده اند
ناتوانند و چندان که کشته داده اند، انگشت شمارند.
ای مردم باید دنیای حرام در چشمانتان از پر کاه خشکیده
و تفاله های قیچی شده دام داران، بی ارزشتر باشد،
از پیشینیان خود پند گیرید پیش از آنکه آیندگان از شما پند گیرند،
این دنیای فاسد و نکوهش شده را رها کنید،
زیرا مشتاقان شیفته تر از شما را رها کرد.
قسمتی از خطبه 32 نهج البلاغه

پیامگیر تلفن شاعران


پیامگیر تلفن شعرای نامدار قدیمی



پیامگیر حافظ:
رفته ام بیرون من از کاشانه خود غم مخور!
تا مگر بینم رخ جانانه خود غم مخور!
بشنوی پاسخ ز حافظ گر که بگذاری پیام
زآن زمان کو باز گردم خانه خود غم مخور
!

پیامگیر سعدی:
از آوای دل انگیز تو مستم
نباشم خانه و شرمنده هستم
به پیغام تو خواهم گفت پاسخ
فلک گر فرصتی دادی به دستم

پیامگیر فردوسی:
نمیباشم امروز اندر سرای
که رسم ادب را بیارم به جای
به پیغامت ای دوست گویم جواب
چو فردا بر آید بلند آفتاب

پیامگیر خیام:
این چرخ فلک عمر مرا داد به باد
ممنون توام که کرده ای از من یاد
رفتم سر کو
ی منزل کوزه فروش
آیم چو به خانه پاسخت خواهم داد!

پیغام گیر منوچهری:
از شرم به رنگ باده باشد رویم
در خانه نباشم که سلامی گویم
بگذاری اگر پیام پاسخ دهمت
زان پیش که سرخ گردد رویم!

پیامگیر مولانا:
از خانه ام رفتم برون بهر سماع رقصان شوم
شوری برانگیزم به پا, خندان شوم شادان شوم
برگو به من پیغام خود, هم نمره و هم نام خود

فردا تو را پاسخ دهم, جان تو را قربان شوم

پیامگیر بابا طاهر:
تلیفون کرده ای جانم فدایت!
الهی مو به قوربون صدایت!
چو از صحرا بیایم نازنینم
فرستم پاسخی از دل برایت !
 
با سپاس، امیر طالب آزادی
ویرایشگر: احمد شماع زاده

امید, عشق ,زیبایی

امید

شخصی را به جهنم می بردند. در راه  برمی‌گشت و به عقب خیره می‌شد. ناگهان خدا فرمود: او را به بهشت ببرید. فرشتگان پرسیدند چرا؟ پروردگار فرمود: او چند بار به عقب نگاه کرد... او امید به بخشش داشت.

 

عشق

امیری به شاهزاده گفت: من عاشق توام. شاهزاده گفت: زیباتر از من خواهرم است که در پشت سر تو ایستاده است. امیر برگشت و دید هیچکس نیست. شاهزاده گفت: عاشق نیستی !!!! عاشق به غیر نظر نمی کند.

 

زیبایی
 
دخترک طبق معمول هر روز جلوی کفش فروشی ایستاد و به کفش های قرمز رنگ با حسرت نگاه کرد بعد به بسته های چسب زخمی که در دست داشت خیره شد و یاد حرف پدرش افتاد: اگر تا پایان ماه هر روز بتونی تمام چسب زخم هایت رابفروشی آخر ماه کفش های قرمز رو برات می خرم" دخترک به کفش ها نگاه کرد و با خود گفت: یعنی من باید دعا کنم که هر روز دست و پا یا صورت 100 نفر زخم بشه تا...و بعد شانه هایش را بالا انداخت و راه افتاد و گفت: نه... خدا نکنه...اصلآ کفش نمی خوام.

یادمان باشد از امروز جفایی نکنیم                                                                                            
                                 یا که  در خویش شکستیم صدایی نکنیم                                                  
 یادمان باشد اگر خاطرمان تنها ماند                                                                                     
                                 طلب عشق ز هر بی سر و  پایی  نکنیم           
مهربانی صفت بارز عشاق خداست 
                                           یادمان  باشد  از  این  کار   ابایی نکنیم


نویسنده ؟    ویرایشگر: احمد شماع زاده