Wednesday, May 9, 2012

سياهچالگان

ابواب‌السماء(سياهچالگان)


سياهچاله چيست؟
روند شكل‌گيري سياهچالگان
ديدگاه قرآن كريم
‹افق رويداد› چيست؟
رابطة سياهچاله و عرش
شمار سـيـاهچـالـگان
روش يافتن سياهچاله
اندازه‌هاي سياهچاله‌ها
فروپـاشي يك نظـريه
قرآن چـه‌مـي‌گـويد؟
مرده، زنده‌نمي‌شود
سري در گريبان
دري در ميان
عروج انسان به ژرفاي كيهان
عروج جسماني پيامبر اكرم
معناي ‹براق›
مراحل معراج


ابواب‌السّماء
(سياهچالگانBLACK HOLES - )

اينشتين: تنها هنگامي موضوع علم خود را فهميده‌اي كه بتواني به اولين انسان سر راهت آن را بفهماني.

سياهچاله چيست؟
سياهچاله فرايندي ‌است كه از مرگ ستاره ناشي‌مي‌شود؛ با قطري ناچيز، و جرمي كلان، و چگالي نزديك به بي‌نهايت؛ با بار الكترومنيتيك و گشتاور شديد چرخشي.
پس در آغاز بايد ديد ستاره چيست، و نور و گرماي خود را از كجا به‌دست‌مي‌آورد:
1.  ستاره‌ها درست مانند خورشيد ما توده‌اي از گاز و پلاسما هستند. فشردگي در يك پيش‌ستاره، گرماي آن را تا ده‌ميليون درجه بالامي‌برد و در اين نقطه، واكنش‌هاي هسته‌اي تبديل هيدروژن ناپايدار به هليوم پايدارتر، آغازمي‌شود.
2.  پلاسما حالت چهارم ماده است. سه حالت را همه مي‌شناسيم. در مثال ‹آب›، حالت‌هاي يخ، آب،‌ و بخار؛‌ ولي حالت چهارم آن، تجزية ملكولهاي آب و آزادشدن شماري از اتمهاي آن است. پس از تجزيه‌شدن ملكول‌ها، نوبت به تجزيه‌شدن اتم‌ها مي‌رسد و شماري از الكترون‌ها آزادمي‌شوند كه در اين حالت ‹پلاسما› توليدشده‌است. (به تعبير قرآن: ‹و هي دخان›)
3.  نود درصد ستاره‌ها از پلاسماي هيدرژن تشكيل‌شده‌اند. در ستاره يك اتفاق مهم رخ‌مي‌دهد؛ هيدروژن مي‌سوزد و گرما و نور مي‌پراكند. البته سوختن نياز به اكسيژن دارد، ولي در اين فرايند هسته‌اي، تنها هيدرژن ناپايدار به هليوم پايدارتر تبديل‌مي‌شود.
4.     پلاسماي تشكيل‌دهندة ستاره زير تأثير دو نيرو قراردارد:
اول، نيروي جاذبه كه به سمت داخل ستاره عمل‌مي‌كند؛ ولي مانند پاية نگهدارنده، از ريزش مواد به داخل ستاره جلوگيري مي‌كند.
دوم، نيروي تخلية‌ انرژي داخلي كه به سوي خارج عمل‌مي‌كند. بدين ترتيب ستاره از انقباض مي‌ايستد و پايدار مي‌ماند.
5. توازن بين توليد انرژي و گرانش چنان پايدار است كه ستاره براي ميليون‌ها سال يا بيشتر يكسان مي‌ماند. چون ستارگان در اين مرحله ويژگي‌هاي تقريباً يكساني دارند و از الگوي مشخصي پيروي‌مي‌كنند و داراي حيات پايداري هستند، ‹ستارة توالي اصلي› ناميده‌مي‌شوند.
2004 December 26
GRO J1655-40: Evidence for a Spinning Black Hole
Drawing Credit: A. Hobart, CXC
Explanation: In the center of a swirling whirlpool of hot gas is likely a beast that has never been seen directly: a black hole. Studies of the bright light emitted by the swirling gas frequently indicate not only that a black hole is present, but also likely attributes. The gas surrounding GRO J1655-40, for example, has been found to display an unusual flickering at a rate of 450 times a second. Given a previous mass estimate for the central object of seven times the mass of our Sun, the rate of the fast flickering can be explained by a black hole that is rotating very rapidly. What physical mechanisms actually cause the flickering -- and a slower quasi-periodic oscillation (QPO) -- in accretion disks surrounding black holes and neutron stars remains a topic of much research.
روند شكل‌گيري سياهچالگان
1. هنگامي كه عمر ستارة توالي اصلي رو‌به‌فزوني‌گذارد و پيرشود، و تاب‌وتوان، يعني انرژي خود را از دست بدهد، دو حالت پيش مي‌آيد:
ـ اگر از اول كوچك باشد، پس از تمام شدن سوختش سرد و سردتر شده، وموادش به سوي داخل جمع‌شده، رنگ‌پريده، بي‌رمق، كوچك و سفيد مي‌شود. در اين حالت به آن ‹كوتولة سفيد› مي‌گويند. كوتولة سفيد با گذشت زمان گرماي خود را به فضا مي‌تاباند و سرانجام زندگي را سرد و تاريك و فراموش‌شده به صورت يك ‹كوتولة سياه›(به تعبير قرآن ‹غثاءً احوي›) به‌پايان‌ مي‌برد. يعني مانند ‹شمع› و ‹مردان خدا› مي‌سوزد و محفل‌ها را روشنايي مي‌بخشد و در گمنامي مي‌ميرد. بری آگاهی از چندوچون یک کوتوله سفید به شکل زیر و توضیح آن توجه کنید.
2005 January 23
NGC 2440: Cocoon of a New White Dwarf
Explanation: Like a butterfly, a white dwarf star begins its life by casting off a cocoon that enclosed its former self. In this analogy, however, the Sun would be a caterpillar and the ejected shell of gas would become the prettiest of all! The above cocoon, the planetary nebula designated NGC 2440, contains one of the hottest white dwarf stars known. The white dwarf can be seen as the bright dot near the photo's center. Our Sun will eventually become a "white dwarf butterfly", but not for another 5 billion years.

ـ ولي اگر بزرگتر باشد، هنگام جمع‌شدن، مقداري از انرژي داخلي در آن زنداني ‌شده، ورم‌مي‌كند،‌ بزرگ و قرمز مي‌شود؛ كه به آن ‹غول قرمز› مي‌گويند.
2004 October 17
IC 418: The Spirograph Nebula
Credit: R. Sahai (JPL) et al., Hubble Heritage Team (STScI/AURA), NASA
Explanation: What is creating the strange texture of IC 418? Dubbed the Spirograph Nebula for its resemblance to drawings from a cyclical drawing tool, planetary nebula IC 418 shows patterns that are not well understood. Perhaps they are related to chaotic winds from the variable central star, which changes brightness unpredictably in just a few hours. By contrast, evidence indicates that only a few million years ago, IC 418 was probably a well-understood star similar to our Sun. Only a few thousand years ago, IC 418 was probably a common red giant star. Since running out of nuclear fuel, though, the outer envelope has begun expanding outward leaving a hot remnant core destined to become a white-dwarf star, visible in the image center. The light from the central core excites surrounding atoms in the nebula causing them to glow. IC 418 lies about 2000 light-years away and spans 0.3 light-years across. This false-color image taken from the Hubble Space Telescope reveals the unusual details.
2. اگر ستارة توالي اصلي بازهم بزرگتر باشد، هنگام مرگ و همگرايي به سمت درون، مقدار بيشتري انرژي را زنداني مي‌كند، تا آنجا كه موجب انفجار باقي‌ماندة ستاره مي‌شود. بدين ترتيب ستاره در فضا پخش مي‌شود؛ و از آن چيز زيادي جز گازهاي پراكنده باقي نمي‌ماند. كه به آن ‹نوا› يا نواختر مي‌گويند. تصویر زیر و توضیحهای آن که البته مربوط به یک ابرنواختر است این موضوع را نشان میدهد:
2005 April 21
G21.5-0.9: A Supernova's Cosmic Shell
Explanation: The picture is lovely, but this pretty cosmic shell was produced by almost unbelievable violence - created when a star with nearly 20 times the mass of the sun blasted away its outer layers in a spectacular supernova explosion. As the expanding debris cloud swept through surrounding interstellar material, shock waves heated the gas causing the supernova remnant to glow in x-rays. In fact, it is possible that all supernova explosions create similar shells, some brighter than others. Cataloged as G21.5-0.9, this shell supernova remnant is relatively faint, requiring about 150 hours of x-ray data from the orbiting Chandra Observatory to create this false-color image. G21.5-0.9 is about 20,000 light-years distant in the constellation Scutum and measures about 30 light-years across. Based on the remnant's size, astronomers estimate that light from the original stellar explosion first reached Earth several thousand years ago.
3. اگر ستارة توالي اصلي بازهم بزرگتر باشد، با انفجار مهيب‌تري به نام سوپرنوا(ابرنواختر) دچار مي‌شود، كه از فاصله‌هاي بسياردور هم ديدني است. در اين حالت درخشندگي ستاره، به بالاترين اندازة خود رسيده، نيمي از موادّ جرم خود را با سرعت ده‌هزاركيلومتر در ثانيه به بيرون پرتاب‌مي‌كند!! در اين حالت از مواد باقي‌مانده در درون ابرنواختر، يك ستارة بسياركوچك، ولي بسيارفشرده و بسيارسنگين باقي‌مي‌ماند.   یکی دو ابرنواختر را در زیر میتوان دید:
2005 June 15
Cassiopeia A Light Echoes in Infrared

Explanation: Why is the image of Cassiopeia A changing? Two images of the nearby supernova remnant taken a year apart in infrared light appear to show outward motions at tremendous speeds. This was unexpected since the supernova that created the picturesque nebula was seen 325 years ago. The reason is likely light echoes. The above image is a composite of X-ray, optical, and infrared light exposures that have been digitally combined.

2005 June 8
Rampaging Supernova Remnant N63A

Explanation: What has this supernova left behind? As little as 2,000 years ago, light from a massive stellar explosion in the Large Magellanic Cloud (LMC) first reached planet Earth. The LMC is a close galactic neighbor of our Milky Way Galaxy and the rampaging explosion front is now seen moving out - destroying or displacing ambient gas clouds while leaving behind relatively dense knots of gas and dust. What remains is one of the largest supernova remnants in the LMC: N63A. Many of the surviving dense knots have been themselves compressed and may further contract to form new stars. Some of the resulting stars may then explode in a supernova, continuing the cycle. Pictured above is a close-up of one of the largest remaining knots of dust and gas in N63A taken by the orbiting Hubble Space Telescope. N63A spans over 25 light years and lies about 150,000 light years away toward the southern constellation of Dorado.

4. نيروي جاذبة بسيار قوي اين ستارة بسياركوچك ، همراه با فشار طبقه‌هاي خارجي سبب مي‌گردد كه الكترون‌ها و پروتون‌هاي اتم‌ها بار اتمي خود را ازدست‌داده و تبديل به ذرة نوترون شوند، كه همراه با نوترونهاي ازپيش‌موجود، ستارة نوتروني را تشكيل‌مي‌دهند.
جرم يك ستارة‌ نوتروني كمتر از سه برابر جرم خورشيد است؛ و اين در حالي است كه تمامي اين جرم عظيم، تنها در يك كرة به قطر بيست كيلومتر متمركز‌شده‌است. يك سانتي‌متر مكعب از چنين كره‌اي حدود يك ميليارد تن وزن دارد!!

در اين نوع ستاره فضاي بين اتمي كه مربوط به فاصلة بين الكترون و هسته‌است از بين رفته، وستاره كوچك ولي بسيارسنگين ‌شده‌است. اين ستاره هنوز كمي انرژي دروني در خود ذخيره‌كرده كه زير تأثير فشردگي بي‌نهايت مادّه، مانند فنر عمل‌مي‌كند. از يك سو زير بار جاذبه به سوي درون كشيده مي‌شود و از سوي ديگر انرژي داخلي، فشرده‌شده، جلو انقباض و تراكم بيش از اندازة آن را مي‌گيرد. و بدين ترتيب ستاره منقبض و منبسط‌مي‌شود. اين حالت موجب‌مي‌شود كه آن را ‹پالسار› يا ‹ستارة تپنده› و يا به‌گونة كوتاه، ‹تپ‌اختر› نامند. 
اگر اتمهاي مواد تشكيل‌دهندة كرة زمين را نيز از فضاي درونشان تهي‌كنيم، كرة زمين با همين وزن كنوني به‌اندازة يك پرتقال خواهدشد.‌ يعني همان تراكمي كه براي ستارة نوتروني در بالا آمد و يك سانتي‌مترمكعب آن بيش از يك ميليارد تن وزن داشت. و لا‌بد آن شاعر به اين حقيقت دست‌يافته‌بود، كه سروده‌است:
الهي تو آني كه آني تواني تپاني جهاني ته استكاني          
نكاهيده جوي از جهان و نه وسعت ببخشي ته استكان را

ستارگان تپنده يا ستارگان نوتروني با سرعتي باورنكردني به‌گردخودمي‌چرخند. يكي از اين ستارگان كه در سال 1982 كشف‌شد،‌ با سرعت 642 بار در ثانيه به‌دورخودمي‌گردد!! بر اثر اين چرخش‌ها ، تابشي مي‌پراكنند كه به نظر مي‌رسد برق‌مي‌زنند. آنها غالباً پرتوهايي از نوع ايكس و گاما مي‌تابانند.
5.  اگر ستاره‌اي كه در درون ابرنواختر باقي مي‌ماند، جرمش بيش از سه‌برابر خورشيد باشد، انقباض و تراكم آن از اندازة يك ستارة نوتروني بسيار فراتررفته و با مهيب‌ترين صدا و تخلية انرژي همراه است؛ و از مرز نيروهاي نگهدارندة ماده درمي‌گذرد و ماده را تا بي‌نهايت مي‌فشارد. در واقع ستاره به جايي مي‌رسد كه به آن نقطة ‹سينگولار› يا ‹تكينه› مي‌گويند؛ در اين حالت، انتشار هرگونه انرژي از آن قطع‌شده و مرگ ستاره فرامي‌رسد.
6.  چنين ستارة‌ مرده‌اي بر اثر مرور زمان بيش از پيش متراكم‌تر و كوچك‌شده و درنتيجه بيش از پيش جرم و چگالي آن افزايش مي‌يابد. هرچه چگالي جسمي بيشتر شود، سرعت فرار آن بيشتر مي‌شود. يعني فرار از آن مشكل‌تر مي‌شود. هرگاه سرعت فرار از روي ستاره از سرعت نور بيشتر شود، حتي نور نمي‌تواند از آن بگريزد.

عظمت موضوع در همين است. ما كه از راه دور به ستاره نگاه‌مي‌كنيم، ستارة پرنور و درخشان و فعالي را مي‌بينيم كه به‌يك‌باره خاموش و سپس كاملاً از ديد محومي‌شود. بدين ترتيب ‹حفرة سياه› يا ‹سياهچاله› به‌وجودآمده‌است. و اين يك ‹سوراخ فضائي› است كه تمام مواد جهان ما را به جهان ديگري تخليه‌مي‌كند.
         
ديدگاه قرآن‌كريم
حال ببينيم خداوند كريم چگونه با گزينش و به‌كارگيري تنها يك واژة سه‌حرفي همة اين نكته‌هاي ظريفي را كه در روند شكل‌گيري سياهچاله رخ‌مي‌دهد، به ما گوشزد و تفهيم‌كرده، و به دليل اهميت موضوع، با يك آية سه‌واژه‌اي، به آن سوگندخورده‌است تا بيشتر به آن توجه‌كنيم.
آن واژة سه‌حرفي،‌ ‹هوي›، و آن آية سه‌واژه‌اي، «والنجم اذا هوي» است.(نجم: 1)

يكي از ويژگي‌هاي قرآن كريم ايجاز است، گاهي يك دنيا مطلب را درون ظرفي كه حتي به‌چشم‌نمي‌آيد، مي‌ريزد؛ مانند همين موضوع، كه واقعاً دنيايي در يك پياله است. بويژه آنكه نام سوره را نيز ‹نجم›،‌ يعني ‹ستاره› قرارداده‌است؛ ولي متأسفانه مترجمين قرآن كريم، معمولاً تنها يك نكتة بسيارساده از واژه را گرفته و ترجمه‌مي‌كنند، و با اين كار، جلو انديشيدن ديگران را نيز مي‌گيرند.
مثلاً مي‌گويند ‹هوي› يعني غروب‌كرد، چگونه ستارگان غروب‌مي‌كنند؟ ستارگان هنگامي كه خورشيد(كه خود يك ستاره است)، ظاهراً غروب مي‌كند،‌ تازه طلوع‌مي‌كنند و غروبي ندارند، و هرگاه كه از ديدة ما ناپديدشوند، همان‌گونه كه خداوند در قصة خداشناسي حضرت ابراهيم از آن يادمي‌كند، واژه ‹هوي›ي پرمعنا را به‌كارنمي‌برد؛ بلكه ‹افل› را برمي‌گزيند. و از ستاره واقعي كه ‹نجم› است نام‌نمي‌برد؛ بلكه از عنوان مجازي آن يعني ‹كوكب› يادمي‌كند؛ كه تنها برق‌ و سوسومي‌زند. و يا هنگامي كه از ناپديدشدن ستاره واقعي يادمي‌كند، واژة ‹ادبار› يعني پشت‌كردن را به‌كارمي‌گيرد،‌ همچنانكه اين واژه را براي ‹شب› به‌كارمي‌برد: ‹ادبارالليل› و ‹ادبارالنجوم›
و نيز برخي ديگر كه ‹فرود› ترجمه مي‌كنند منظورشان چيست؟ ستاره در كجا فرودمي‌آيد؟ خداوند چه منظوري از فرود ستاره را مي‌خواهد به ما تفهيم‌كند؟ فرود ستاره چه ارزشي دارد؟ بگذريم از مترجميني كه به پيروي از برخي مفسرين، حتي براي ‹نجم› مصداق مي‌آورند و آن را محدود به ستارة ‹ثريا› مي‌كنند.
شايد پاسخ‌دهند منظور از فرود ستاره، شهاب‌ است؛ ولي در مورد شهاب، آيه‌هاي زيادي با منظورهاي متفاوت آمده و تا آن اندازه اهميت نداشته كه خداوند براي آن سوگنديادكند. اندازة شهاب نسبت به ستاره، مانند سرسوزني است نسبت به كرة‌ زمين. چه لزومي داشته تا در اينجا در اول سوره به آن سوگنديادكند؟ برگرديم به اصل مطلب:

معناهاي ‹هوي› از المنجد (نرم‌افزار):
1.غروب‌كرد، پنهان‌شد.(كه بي‌نورشدن و ازديده‌پنهان‌‌شدن ستاره را مي‌رسانند. نقل دوبارة گفتار دانشمندان: ستارة پرنور و درخشان و فعالي را مي‌بينيم كه به‌يك‌باره خاموش و سپس كاملاً از ديد محومي‌شود.)
2.سرفرود‌آورد.(كه درهم‌فرونشيني ستاره از آن استنباط‌مي‌شود.)
3.فرودآمد، هلاك‌شد، مرد.(كه از آنها خوار و كوچك‌شدن و سپس مرگ ستاره استنباط‌مي‌شود.)
4. مهويً: فضاي(توخالي) و هواء: هرچه توخالي با‌شد.(كه گوياي تهي‌شدن ستاره از مواد دروني‌است كه با انفجار به بيرون ريخته‌مي‌شود؛ و پس از آن است كه سياهچاله شكل‌مي‌گيرد.)
5. اهويّه: فضا و جوّ ميان زمين و آسمان، گودال عميق.(كه فروريزي ستاره از درون و تبديل‌شدن به سياهچاله را مي‌رساند.)
6. انهوي: افتادن از بلندي به پستي و درگذشتن(كه آغاز شكل‌گيري سياهچاله است. زيرا ستاره از اوج عزت به حضيض ذلت مي‌گرايد)
پس مي‌توان آيه را چنين معني‌ كرد: سوگند به ستاره؛‌ آنگاه كه از اوج عزت به پستي گرايد، و درهم فرورود، و مرگ آن فرارسد، و از ديدگان برود و به گودالي ژرف و تهي شبيه شود.
آيا همة اينها مفهوم يك سياهچالة فضائي را نمي‌رسانند؟

افق رويداد چيست؟
در انقباض ستاره، لحظه‌اي فرامي‌رسد كه سرعت فرار از روي ستاره، درست به‌اندازة سرعت نور است؛ درنتيجه دايره‌اي ايجادمي‌شود كه مرز سياهچاله است. هرچيزي كه وارد اين مرز شود به درون نقطه‌‌اي بي‌نهايت‌كوچك، با چگالي بي‌نهايت‌زياد كه در دل سياهچاله وجوددارد كشيده‌مي‌شود و به درون اين چاه گرانشي مي‌افتد و براي هميشه از جهان فيزيكي جدامي‌ماند. اين دايره را ‹افق رويداد› ناميده‌اند.
قطر افق سياهچاله‌اي با جرم سه‌برابر خورشيد، هجده كيلومتر است. اگر جرم سياهچاله بيشتر باشد،‌ قطر افق آن نيز به تناسب افزايش مي‌يابد.
اما همة داستان سياهچاله پس از افق رويداد رخ‌مي‌دهد. يعني تا پيش از آن ما با يك ماجراي معمولي يا متداول نجومي ـ رياضي سروكار داريم، ولي پس از افق رويداد، همه‌چيز به‌هم‌مي‌ريزد. مكان چندبعدي همة بعدهاي خود را از دست مي‌دهد، يا يك‌بعدي مي‌شود. زمان چندبعدي مي‌شود و شما مي‌توانيد به اطراف زمان سفركنيد. و حتي به گذشته برويد. در درون افق رويداد، حتي رياضيات و منطق به‌هم‌مي‌ريزد. لبة افق رويداد جايي است كه فضانورد شجاعي كه در آنجا گرفتارشده‌، تا ابد بي‌حركت به نظرمي‌رسد. در واقع رفتن فضانورد به سمت مركز داراي هيج حركتي نيست وماندن آرام و متعالي روي لبة افق رويداد، نيز داراي هيچ سكوني نيست.

رابطة سياهچاله و عرش
الف ـ در مركز كهكشان راه‌شيري يك سياهچالة بزرگ وجوددارد.
ب ـ كهكشان راه‌شيري يك كهكشان حلزوني(1) است.
ج ـ عرش در مركز حلزون كيهاني قرارگرفته و گرانش كيهان در آن است.
د ـ پس: ـ سياهچاله نمونة كوچكي از عرش است.
          ـ عرش و سياهچاله شباهت‌هاي بسياري با يكديگر دارند؛ از جمله: گرانش، سنگيني، و مركزيت يا كانون چيزي‌بودن
ـ چيستي هردو ناشناخته‌است و احتمالاً با پيشرفت در مكانيك كوانتمي شناخته‌شوند.
آيا اين برابرگذاري شناخت ما را از هريك از اين دو بيشتر ‌نمي‌كند؟

شمار سياهچالگان
تنها در كهكشان ما(راه شيري) دستكم ده ميليون سياهچاله وجوددارد كه از باقي‌ماندة انفجارهاي ابرنواختري پرجرم به‌وجود‌آمده‌اند. ولي از سال 1975 گمان دانشمندان در مورد تعداد سياهچالگان تغييركرده، مي‌گويند ممكن است شمار آنها بيشتر از ستارگان مرئي باشد، زيرا محاسبات نشان مي‌دهد كه جرم ستارگان مرئي كه شمارشان به صد ميليارد در كهكشان ما مي‌رسد،‌ به‌تنهايي براي چرخش كهكشان با سرعت كنوني به دور خود كافي نيست؛ و نيروي گرانشي سياهچالگان مي‌تواند مكمل نيروي گرانشي لازم براي چنين چرخشي باشد. بدين ترتيب، سياهچاله براي تشكيل‌شدنش از مكانيك كوانتمي سودمي‌برد و براي نمود و تظاهرش از نسبيت عام.(2)

روش يافتن سياهچاله
براي دانستن روشي كه كيهان‌شناسان براي يافتن سياهچاله‌ها به‌كارمي‌برند، شايسته است بخشي از  مقالة ‹وبالنجم هم يهتدون› در اينجا ‌آورده‌شود:
گويندة تلويزيون: «از آنجا كه سياهچالها از مرگ ستارگان به‌وجود‌مي‌آيند، پس در طول عمر كيهان بايستي ميليون‌ها سياه‌چاله به‌وجود‌آمده باشد؛ ولي ما جز تعداد انگشت‌شماري از آنها را نمي‌يابيم. چرا؟ زيرا نوري از خود بروز نمي‌دهند تا ديده‌شوند سپس يك كيهان‌شناس با چراغ‌قوه‌اي كه در دست داشت، نور آن را بر چيزهايي كه در تاريكي نسبي قرارداشتند افكند؛ در اين حالت برخي چيزهايي كه نور اندكي داشتند، ونيز يك حفرة سياه نمايان شد. وي ادامه‌داد: روش يافتن سياه‌چاله نيز همين است. اگر ستاره‌اي مانند اين چراغ‌قوه‌ در حالتي قرارگيرد كه نور آن به سياه‌چاله‌اي تابانده‌شود، آن سياهچاله نمايان مي‌شود. بدين ترتيب بود كه راه يافتن سياهچاله را پيداكرديم؛ و با تلسكوپي قوي پس از هشت سال توانستيم از اين راه، سياهچاله‌اي را بيابيم... پس، ستاره است كه سياهچاله را مي‌نماياند.»

اندازه‌هاي سياهچاله‌ها
چون ‹جرم خورشيد› مقياس اندازه‌گيري سياهچاله است،‌ از نظر اندازه پنج دسته سياهچاله داريم:
          1.كوچك كه چندبرابر خورشيدند.
          2.متوسط كه چندصدبرابر خورشيدند.
          3.بزرگ كه چندميليون‌برابر خورشيدند.
          4.بسياربزرگ كه چندصد ميليون برابر خورشيدند.
5.بسياربسياربزرگ كه بيش از يك ميليارد برابر خورشيدند.
مورد چهارم را اخيراً يافته‌اند؛ و مشاهده‌كرده‌اند كه از آن گاز متصاعدمي‌شده‌است.(3)
مورد پنجم را محققان دانشگاه مريلند گزارش كرده‌اند: در مركز كهكشانN.G.C  و در فاصلة يكصدميليون سال نوري از زمين، يك سياهچاله بسياربسياربزرگ وجوددارد كه 2/1 ميليارد برابر خورشيد است. آنان براي اولين بار گريز انرژي از ميدان قوي گرانش سياهچاله‌هاي بسياربزرگ را رصدكردند. به گفتة رينولدز انرژي توليدشده در طول اين فرايند، گازهاي اطراف را كه دماي آنها حدود يك ميليارد درجه است،‌ داغترمي‌كند.(4)
نكتة عجيب اينجاست كه از اين سياهچاله‌ها گاز و انرژي بيرون مي‌آمده كه اين موضوع با ويژگي‌هايي كه پيش از اين براي سياهچاله‌ها مي‌گفتند همخواني ندارد.

سیاهچاله ها شکلهای مختلفی نیز دارند که در این تصویر  NASAمشخص شده اند.
2005 January 28
TheSwarm

Explanation: What do you call a group of black holes ... a flock, a brace, a swarm? Monitoring a region around the center of our Galaxy, astronomers have indeed found evidence for a surprisingly large number of variable x-ray sources - likely black holes or neutron stars in binary star systems - swarming around the Milky Way's own central supermassive black hole. Chandra Observatory combined x-ray image data from their monitoring program is shown above, with four variable sources circled and labeled A-D. While four sources may not make a swarm, these all lie within only three light-years of the central supermassive black hole known as Sgr A* (the bright source just above C). Their detection implies that a much larger concentration of black hole systems is present. Repeated gravitational interactions with other stars are thought to cause the black hole systems to spiral inward toward the Galactic Center region.

در توضیح بالا اشاره ای به سیاهچاله مرکز راه شیری شده است که مناسب است از سیمای کهکشان خود و سیاهچاله نسبتا قوی آن نیز آگاه باشیم. در توضیح این شکل نیز بخشهای مهمتر سیاه شده اند:
2005 January 4
Milky Way Illustrated

Explanation: What does our Milky Way Galaxy look like from afar? Since we are stuck inside, and since opaque dust truncates our view in visible light, nobody knows for sure. Drawn above, however, is a good guess based on many different types of observations. In the Milky Way's center is a very bright core region centered on a large black hole. The Milky Way's bright central bulge is now thought to be an asymmetrical bar of relatively old and red stars. The outer regions are where the spiral arms are found, dominated in appearance by open clusters of young, bright, blue stars, by red emission nebula, and by dark dust. The spiral arms reside in a disk dominated in mass by relatively dim stars and loose gas composed mostly of hydrogen. What is not depicted is a huge spherical halo of invisible dark matter that dominates the mass of the Milky Way as well as the motions of stars away from the center.

فروپاشي يك نظريه
پديدة بالا نشان مي‌دهد كه فرضية ‹مانع‌شدن سياهچاله از خروج چيزي از آن› كه در تابستان گذشته آشكارا توسط پديد‌آورنده آن پروفسور هاوكينگ اصلاح شد،‌ كاملاً از اعتبار ‌افتاده‌است.
روز اول مرداد 1383، شبكه اول صدا و سيما از منابع خبري انگليس گزارش‌كرد كه «پروفسور استفان هاوكينگ در يك كنفرانس كيهان‌شناسي كه در دوبلين برگزارشده‌بود، طي مقاله‌اي اعلام‌كرده‌است فرضية خود را مبني بر اينكه قدرت جاذبة سياهچاله‌ها به آن اندازه‌اي است كه حتي نور نمي‌تواند از آن فرار‌كند، پس از سي سال اصلاح‌كرده و به اين نتيجه رسيده‌است كه سياهچاله‌ها به‌گونه‌اي عمل مي‌كنند كه گاهي ممكن است برخي اطلاعات، قدرت گريز از آنها را داشته‌باشند و برخي مواد مي‌توانند از آن خارج شوند».
پس از نقل شنيداري اين اصلاح‌نظر، اكنون به نقل نوشتاري آن مي‌پردازيم:
«يكي از مشهورترين نظريه‌هاي فضائي عصر حاضر داير بر اينكه هيچ چيزي قادر به فرار از سياهچاله‌ها نيست، توسط خالق اين نظريه نقض‌شده‌است. استفان هاوكينگ فيزيكدان مشهور و استاد دانشگاه كمبريج مي‌گويد نظرية مشهور او دربارة سياهچاله‌ها تاكنون اشتباه بوده‌است. وي در كنفرانسي با موضوع جاذبه در دوبلين گفت كه او در نظريه‌اش داير بر اينكه هرچه كه به درون سياهچاله‌ها سقوط‌كند نابود مي‌شود، تجديدنظركرده‌است اكنون هاوكينگ به اين باور رسيده‌است كه سفر به سياهچاله ممكن است؛ و چنانكه تاكنون تصورمي‌شد، سفري يك‌طرفه نيست. ‹گري گيبونز› فيزيكدان و استاد دانشگاه كمبريج گفت براساس تعريف تازة هاوكينگ، «افق رويداد» سياهچاله‌ها از مرز مشخصي كه كليه محتويات دروني سياهچاله را از جهان بيرون مجزاكند، برخوردار نيست. تصورمي‌شد زماني كه چيزي به داخل سياهچاله بيفتد براي هميشه گم و ناپديدشده‌است و تنها اطلاعاتي كه دربارة سياهچاله باقي مي‌ماند، جرم و سرعت چرخش آن است. اما اين فرض با قوانين ‹فيزيك كوانتم› كه رفتار جهان را در كوچك‌ترين ابعاد توضيح‌مي‌دهد، مغايراست. اين قوانين حكم مي‌كنند كه اطلاعات نمي‌تواند براي هميشه از دست‌برود و نابودشود. اينكه اطلاعات ازدست‌برود يا نه، داراي پيامدهاي مهم علمي و فلسفي‌ است».(5)

2001 September 21
Where a Black Hole Roams
Credit: I. Rodrigues and I. F. Mirabel (IAFE, SAp/CEA) et al., NRAO, AUI, NSF
(Orbit Illustration)
Explanation: Black hole candidate XTE J1118+480 is known to roam the halo of our Milky Way Galaxy. This exotic system - thought to be a stellar mass black hole consuming matter from a companion star - was discovered only last year as a flaring celestial x-ray source. Suggestively termed a microquasar, recent radio and archival optical observations of its motion through the sky have now allowed its orbit to be calculated. Illustrated above, the black hole's present galactic location is indicated by the purple dot, with the Sun's position in yellow. A mere 6,000 light-years from the Sun now, XTE J1118+480's orbit is traced by the orange line, backtracked for some 230 million years into the past based on models of the Galaxy. Astronomers note this black hole's orbit about the galactic center, looping high above and below the Galaxy's plane of gas, dust,and stars, is similar to orbits of globular star clusters, ancient denizens of our Galaxy. It seems likely that XTE J1118+480 too has its origins in the early history and halo of the Milky Way.

قرآن چه مي‌گويد؟
انها ان تك مثقال حبه من خردل فتكن في صخره او في‌السموات او في‌الارض يأت بهاالله(لقمان:16)
ترجمه: همانا اگر ذرة ناچيزي پس باشد در جايي يا در آسمان‌ها يا در زمين، خداوند آن را مي‌آورد.
عالم‌الغيب‌لايعزب عنه‌‌مثقال‌ذرّه في‌السموات‌ولافي‌الارض‌ولااصغرمن‌‌ذلك‌ولااكبرالاّ في‌‌كتاب مبين(سبأ: 3)
ترجمه: داناي ناپيدا، از او ذرّة ناچيزي وانمي‌ماند چه در آسمان‌ها، وچه در زمين باشد، چه كوچكتر از آن، و چه بزرگتر باشد. مگر در كتابي آشكارساز ثبت است.
يعني هيچ چيز از چرخة طبيعت بيرون نمي‌رود. اگر هم چيزي ناپديد شود براي ما ناپيداست؛ ولي نزد خداوند پيدا و حاضر است. از آيات ‹يفعل ما يشاء› و ‹فعّال لما يريد› نيز بر مي‌آيد كه اصل عدم قطعيت كه مبناي فيزيك كوانتمي است، در امور كيهان از تأثير زيادي برخوردار است. و بسياري از امور را نيز نمي‌توان طبق ‹قوانين بنيادي طبيعت› يعني ‹سنن الهي› پيش‌بيني كرد. بنابراين متافيزيك با فيزيك كوانتمي همخواني بيشتري دارد تا با فيزيك نسبيتي.
از سوي ديگر وجود سياهچاله با آموزه‌هاي قرآني همخواني دارد؛ زيرا با توجه به ويژگي‌هايي كه دانشمندان براي سياهچاله برشمردند، چيزي كه مفهوم سياهچاله را در قرآن برساند، ‹در›هاي آسمان است؛ و ويژگي ‹در› آن است كه دوسويه باشد و نه تك‌سويه.
قرآن كريم در دو آيه بده‌بستان يا دوسويگي ميان ‹آسمان› و ‹زمين› يا جهان پيدا و پنهان را نيز تأييدكرده‌است:
يعلم ما يلج في‌الارض و مايخرج منها و ماينزل من‌السماء و مايعرج فيها(سبأ:2 و حديد:4)
در حالت كنوني كه بده‌بستان بين آسمان و زمين كم است، درهاي آسمان يا سياهچاله‌ها بسته‌اند و اگر روزي باز شوند، همه چيز را به درون خود مي‌كشند، چنانكه در روز قيامت چنين خواهدشد:
يوم ينفخ في‌الصور فتأتون افواجاً و فتحت السماء فكانت ابواباً و سيرت‌الجبال فكانت سراباً(نبأ: 18تا 20 )
ترجمه: روزي كه در صور دميده‌شود، پس گروه،‌ گروه مي‌آيند. و آسمان گشوده‌شود، پس آن را درهايي است. و كوه‌ها سرنگون‌شوند پس سرابي خواهندبود.

و در مورد وقايع پيش از قيامت مي‌فرمايد:
ولو فتحنا عليهم باباً من‌السماء فظلّوا فيه يعرجون لقالوا انما سكّرت ابصارنا بل نحن قوم مسحورون (حجر: 14و15)
ترجمه: اگر دري از آسمان برروي آنان مي‌گشوديم، پس همواره در آن بالامي‌رفتند. هراينه مي‌گفتند همانا كه ديدگان ما بسته و چشم بندشده‌ايم،‌ بلكه ما قومي جادوشدگانيم.
اين آيه نظر دانشمندان در مورد افق رويداد را براي ما تداعي‌مي‌كند: «لبة افق رويداد جايي است كه فضانورد شجاعي كه در آنجا گرفتارشده‌، تا ابد بي‌حركت به نظرمي‌رسد. در واقع رفتن فضانورد به سمت مركز داراي هيج حركتي نيست وماندن آرام و متعالي روي لبة افق رويداد، نيز داراي هيچ سكوني نيست و از عجايب دنيا اينكه تنها جايي كه نه در رفتن حركت هست؛ و نه در ماندن سكون، همان لبة افق رويداد است.»(6) زيرا به عالم پنهان پيوسته است؛ و در اصل ‹دروازة عالم بالاستي›.
از اين آيه و ديگر آيات مشابه درمي‌يابيم كه از نظر قرآن، رسيدن انسان به ‹افق رويداد› ممكن است؛ هرچند قرآن كريم نيز موضوع را مشروط‌كرده و تنها يك مثال آورده‌، و براي پيش از روز قيامت مجوزي صادرنكرده‌، ولي آن را رد نيز نكرده‌است.
برمبناي نظرية پيشين هاوكينگ، ادغام فضا و زمان در پوست گردو، همان چيزي است كه در سياهچاله روي مي‌دهد. به محض آنكه شخص به افق رويداد سياهچاله برخورد مي‌كند، به نقطه‌اي مي‌رسد كه راه برگشتي براي آن وجودندارد. اين مفهوم، معياري فيزيكي از سياهچاله‌ها، به همان شيوه‌اي است كه تئوري گرانش اينشتين يا تئوري نسبيت عام ارائه‌مي‌كند در مركز سياهچاله تكينگي وجوددارد چنين تكينگي‌هايي هيچگاه در دسترس يا عريان نيستند. سياهچاله‌ها هميشه در پوشش افق رويداد سياهچاله پنهان‌شده‌اند.(7)
اين سخنان هاوكينگ بسيار دقيق و درست بيان شده. وي سخن خود را با مثال‌ها و تعبيرهايي بيان‌كرده تا ديگران بفهمند، ولي بازهم ساده نشده، و كسي كه با سخن قرآن آشناباشد،  ساده‌تر موضوع را درك مي‌كند، هرچند كه تعبيرهاي او با تعبيرهاي قرآني تفاوت بسياردارد.
او براي تفهيم وضعيت فضا ـ زمان در جهان پنهان، رسيدن فرضي انسان به افق رويداد يك سياهچاله را بيان‌مي‌كند، كه خداوند در اين زمينه مثالي براي عروج فرضي و نزديك‌شدن يك انسان به درهاي آسمان آورده‌است. كوششي را كه وي در اين راه به‌خرج‌مي‌دهد، از اين جهت كه به الهام قلبي شباهت بيشتري دارد تا به دانش عقلي،‌ قابل تحسين است.

2001 October 29 
  Spinning Black Holes and MCG-6-30-15
Drawing Credit: XMM-Newton, ESA, NASA
Explanation: What makes the core of galaxy MCG-6-30-15 so bright? Some astronomers believe the answer is a massive spinning black hole. If so, this would be the first observational indication that it is possible to make a black hole act like a battery -- and tap into its rotational energy. MCG-6-30-15 is a distant galaxy that has recently been observed with the orbiting XMM-Newton satellite in X-ray light. These observations show the galaxy's nucleus not only to be very bright but also to show evidence that much of the light is climbing out of a deep gravitational well. A spinning black hole could explain both effects. A strong magnetic field could be the mediator transferring rotational energy from the black hole to the surrounding gas. Pictured above is an artist's illustration of a black hole surrounded by an accretion disk. For clarity, the illustration does not include distorting gravitational lens effects.
مرده زنده نمي‌شود
از اين مثال‌هاي علمي و قرآني مي‌توان نتيجه‌گرفت كه چرا مي‌گويند ‹هيچكس به آن دنيا نرفته كه بازگشته‌باشد›. هنگامي كه روح از بدن جدامي‌شود، تا زماني كه در همين جهان پيدا(آسمان دنيا) هست، ممكن است بازگشت‌پذير باشد؛ ولي هنگامي كه به درهاي آسمان(سياهچاله و افق آن) رسيد، يعني جايي از سياهچاله كه به‌دليل گرانش قوي خود، نور و حتي روح را كه از جنس نور است، در خود فرومي‌برد،‌ تكينگي( رويدادي كه تنها يك بار روي‌مي‌دهد و قابل آزمايش نيست) رخ‌داده‌است و ديگر جاي بازگشتي نمي‌ماند. هنگامي كه ‹روح›، آن جهاني شد، ديگر امكان ندارد اين جهاني شود،؛ زيرا در جهان ناپيدا، يا خود روح ماهيتاً دگرگون مي‌شود كه راه بازگشتي ندارد؛ و يا فضا ـ زمان آنجا به گونه‌اي است كه راه بازگشتي باقي‌نمي‌گذارد.(رجوع‌شود به مبحث ‹افق رويداد چيست؟›) زيرا ويژگي آنجا(جهان پنهان)، ‹بودن› و ثابت ماندن است و ويژگي اينجا(جهان پيدا)، ‹شدن› و دگرگوني است.

سري در گريبان
همان گونه كه در بالا آمد هم دوسويه‌بودن كاركرد سياهچاله با مثال‌هاي علمي و قرآني مورد تأييدقرارگرفت، و هم تك‌سويه بودن آن. اين چگونه‌مي‌شود؟ آيا چنين چيزي ممكن است؟
پاسخ: در يك صورت ممكن است؛ و آن اين است كه سياهچاله‌ها را به دو گونه تقسيم‌بندي كنيم:
1.     سياهچاله‌هايي كه مستتقيماً به بخش 75 درصدي كيهان راه دارند.
2.     سياهچاله‌هايي كه به بخش 21 درصدي كيهان پيوسته‌اند.
در مقالة ‹سازمان كيهان› آورديم كه كيهان‌شناسان جهان ناپيدا را كه پيش از اين مادة تاريك ناميده‌بودند، با كشفي تازه به دو بخش تقسيم‌كرده و گفته‌اند 75 درصد كيهان، از انرژي تاريك تشكيل‌شده و تنها بخشي 21 درصدي داراي مادة تاريك است.
          در آن گفتار با توجه به آموزه‌هاي قرآني، بخش 75 درصدي كيهان را با عرش و بخش 21 درصدي آن را با ‹ملكوت› برابر دانستيم. بنابراين اگر سياهچاله‌ها را به دو دسته تقسيم‌كرده و نوعي از آن را كه منطبق بر نظرية سي‌سالة هاوكينگ است، سياهچاله‌هاي متصل به بخش 75 درصدي و دستة ديگر را كه منطبق بر نظر تازة اوست، پيوسته به بخش 21 درصدي بدانيم، پاسخ خود را يافته و درسي به كيهان‌شناسان داده‌ايم. بويژه آنكه در آن گفتار، كاركرد جهان ملكوت(نورونيرو) و يكي از وظايف فرشتگان را ستاره‌سازي عنوان‌كرديم كه با نظرية جديد پيرامون سياهچاله‌ها همخواني دارد، نه با نظرية قديم. اگر چنين فرضي درست باشد مي‌توان بزرگي و كوچكي سياهچاله‌ها را نيز در اين ارتباط دانست؛ و بدين ترتيب اگر كيهان‌شناسان در آينده به يافته‌هاي ديگري دست‌يافتند،‌ مشكل از پيش رفع‌شده‌است.

دري در ميان
ممكن است اين پرسش پيش آيد كه چگونه ستاره‌اي در ميانة اين جهان پيداي 4 درصدي مي‌ميرد و ما بپذيريم كه اين ستارة مرده، به دري از درهاي آسمان تبديل‌مي‌شود؟ اگر دري باشد بايد در حد فاصل دو جهان پيدا و ناپيدا باشد.
پاسخ: تمام كيهان و به تعبيري حلزون كيهاني يك كل منسجم و به‌هم‌پيوسته را تشكيل مي‌دهند كه هيچ منفذ و جاي خالي در آن نيست. قرآن كريم ضمن آوردن يك آيه اين موضوع را بيان‌كرده‌ و مردم را به انديشيدن و پژوهش در سازمان كيهان و ستارگان آن، تشويق‌كرده‌است:
افلم ينظروا الي‌السّماء فوقهم كيف بنيناها و زيّنّاها و مالها من فروج(ق: 6)
ترجمه: آيا نمي‌نگرند به آسمان بالاي سرشان كه چگونه سازمان‌داديم و آراستيم آن را و هيچ شكاف و جاي‌تهي ندارد؟ 
همان‌گونه كه يك اتم غير از اجزاي‌ سه‌گانة آن، داراي فضاي خالي بسياري است ولي اين خالي‌بودن آشكار نيست، جهان پيداي ما نيز اگر در ظاهر جاي‌خالي دارد،‌ ولي به گفتة قرآن همه به‌هم‌پيوسته و يكپارچه، همچون ظاهر يك اتم است. خورشيدها همچون هستة اتم و سياره‌ها همچون الكترون‌ها گرد خورشيدها مي‌گردند.

در اين زمينه توجه به يك نكتة علمي مفيد به نظرمي‌رسد:
كلية اجسام و اجرام، نيرويي بر يكديگر واردمي‌كنند كه اين نيرو با جرم اجسام نسبت مستقيم، و با مجذور فاصلة آنها نسبت معكوس دارد نيوتن اين قاعده را دربارة كرات آسماني تعميم داد و ثابت كرد كه هريك از كرات در مسير خود زير اثر نيروي جاذبه و دافعة كرات ديگر هستند دانشمندان بعدي مانند ‹كلمب› اين قاعده را دربارة الكترون‌ها و جرم‌هاي مغناطيسي ثابت‌كردند و قانون كلمب كه به‌طور كامل شبيه قانون جاذبه نيوتن است،‌ اين موضوع را آشكار مي‌سازد.(8)
بنابراين هنگامي كه ستاره‌اي مي‌ميرد و سياهچاله‌اي به وجودمي‌آيد كه جرم آن بسياربسيار بيشتر از جرم ستارة نوتروني مي‌شود، ديگر نمي‌توان آن را با معيارهاي اين‌جهاني مطابقت داد؛ و بيشتر آن‌جهاني مي‌شود. بويژه آنكه چون ما از انتهاي سياهچاله و اينكه به كجا پيوسته‌است  اطلاعي نداريم، شايسته‌تر آن است كه آن را به بخش‌هاي ناپيداي جهان كه ويژگي‌هاي سياهچاله را دارند، نسبت دهيم؛ و بدين ترتيب مي‌توان آن را ‹دري به سوي آن جهان› ناميد. بدين ترتيب اين گفتة دانشمندان كه در بالا آمد، تأييدمي‌گردد: و اين يك ‹سوراخ فضائي› است كه تمام مواد جهان ما را به جهان ديگري تخليه‌مي‌كند.

عروج انسان به ژرفاي كيهان
«در سال 1930 اينشتين و همكارش ‹روسن› نشان‌دادند كه يك سياهچاله مي‌تواند جهان ما را به جهان ديگري كه كاملاً با جهان ما متفاوت است، متصل‌كند. در واقع، هنگامي كه وارد سياهچاله مي‌شويم، به تونلي قيف‌مانند با فضا ـ زماني بسيار پيچيده واردمي‌شويم، كه در انتهاي آن، تونل ديگري قراردارد كه مثل تصوير آينه‌اي آن است، و سر ديگر تونل دوم ما را به همان جهان ديگري متصل‌مي‌كند. اين تونل كه در ابتدا نام پل اينشتين ـ روسن بر آن نهاده‌شده‌بود، بعدها ‹كرمچاله› نام‌گرفت».
«سياهچاله همچنين مي‌تواند دهانه‌هاي راهرويي باشند كه يك نقطه از فضا ـ زمان در جهان خودمان را به نقطه‌اي با فضا ـ زمان متفاوت در همين جهان متصل‌كنند ساده‌ترين سياهچاله‌ها، سياهچاله‌هايي هستند كه چرخش و بار الكتريكي ندارند؛ و به افتخار اخترشناسي آلماني كه به توصيف هندسة اين‌ گونه سياهچاله‌ها پرداخته‌است، شوارتز شيلد ناميده‌شده‌اند».(9)
مقالة زير نيز گوياي مسائلي است در زمينه ‹ابواب‌السّماء› بودن ‹سياهچالگان› كه جهان ما را به جهان يا جهان‌هاي ديگري پيوند مي‌دهد:
«سياهچاله‌ها ممكن است از راه تونل‌هايي در ‹فضا ـ زمان› راهي به كائنات(جهان‌هاي ديگر) به روي ما بگشايند. به اعتقاد ‹اوموس‌ اوري› از مؤسسة تكنولوژي كاليفرنيا پيشرفت در فيزيك كوانتم، زمينة تونل‌زدن و عبور از سطح پيرامون يك سياهچاله و پاگذاشتن در قلمرو ديگري از فضا و زمان را ميسرساخته‌است. فيزيكدانان پنجاه‌سال است كه مي‌دانند شرح و تعريف‌ رياضي از يك سياهچاله در فضاي معمولي(فضاي مسطح) در واقع سياهچاله را به صورت نوعي تونل يا پل تصويرمي‌كند كه دو قلمرو جداازهم فضاي مسطح را به يكديگر متصل‌مي‌سازد. اينشتين بعضي از محاسبات پيشگامانه را در اين چارچوب انجام‌داد اخيراً بعضي نظريه‌پردازان به بررسي احتمال وجود چنين تونل‌هايي در ساختار و كالبد ‹فضا ـ زمان› پرداخته‌اند».
«نظريه‌هاي اخير، احتمال عبور از سد سياهچاله‌ها را از راه نوع ديگري از تونل‌زدن يعني ‹تونل كوانتمي› مطرح‌مي‌سازند. براساس تئوري كوانتم، ذره‌اي مانند يك الكترون مي‌تواند از يك سد انرژي عبوركند».
«اوري مي‌گويد هنگامي‌كه ما به يك نظريه قانع‌كنندة كوانتمي درباره جاذبه زمين دست پيداكنيم، آن نظريه به ما خواهدگفت چگونه يك جسم مادي مي‌تواند از سد يك سياهچاله بگذرد و وارد قلمرو ديگر ‹فضا ـ زمان› در وراي سياهچاله شود».
«او مي‌گويد: به‌نظرمي‌رسد سياهچاله تونلي به جهان ‌هاي ديگر باشد. در سال 1985 ‹كيپ ثورن›، ‹مايكل موريس› و ‹اولري يورتسور› در مؤسسة تكنولوژي كاليفرنيا در ‹پاسادنا› درمورد احتمال انجام يك سفر بين‌ستاره‌اي از راه ‹مارپيچ‌ها›ي فضائي به‌تحقيق‌پرداختند. اين گروه پس از حل معادلات مربوط به ميدان جاذبه، به اين نتيجه رسيدند كه هرمارپيچي كه بتوان از درون آن به چنين سفري دست‌زد، بايد از مادة ناشناخته‌اي تشكيل‌شده‌باشد كه خواص ويژه‌اي مانند ‹فشار منفي› داشته‌باشد. اما فيزيكدانان تاكنون نتوانسته‌اند به وجود چنين ماده‌اي پي‌ببرند».(10)

مطلب زير نيز در اين زمينه حرف‌هايي براي گفتن دارد:
«زماني كه ‹كارل ساگان› مي‌خواست روشي براي سفر فضا ـ زماني در رمان ‹تماس› بيابد، با ‹كيپ ثورن› كيهان‌شناس، دربارة اين ايده تبادل‌نظركرد، كه براي ممكن‌كردن اين سفر، از سياهچاله‌ها استفاده‌كند. ثورن با اين روش مخالف‌بود و استدلال‌كرد كه نظرية نسبيت عمومي اينشتين امكان به‌وجود‌آمدن تنها يك ‹سوراخ كرم› را مي‌دهد؛ آنهم‌ اگر تمدني كاملاً پيشرفته موجود باشد كه بتواند انرژي منفي كافي براي بازنگه‌داشتن اين سوراخ را فراهم‌كند».(11)

عروج جسماني پيامبر اكرم
با دقت و دوباره‌خواني بخش‌هايي كه زيرخطي دارند، به نكته‌هاي بيشتري پي‌‌مي‌بريم. نكته‌هايي كه ما را در حل مسائل و ناگفته‌هاي ديني‌مان ياري خواهدرساند. يكي از آنها موضوع عروج جسماني پيامبر اكرم(ص) در شب معراج است. اهل تسنن به عروج جسماني اعتقادي ندارند. شيعه هم كه اعتقاددارد، هنوز نتوانسته به مسائل پيرامون آن پاسخ‌گويد؛ و هرگز نخواهد توانست پاسخ‌گويد، مگر با توانايي در حل مسائل علمي آن.
نگارنده با توجه به موارد زير:
ـ ابعاد و بزرگي كيهان و مسافت‌هاي كيهاني بويژه آسمان‌هاي هفتگانه،
ـ انسان بودن پيامبر اكرم؛ و برحسب برخي روايات، سايه‌نداشتن آن بزرگوار،
ـ اين حديث شريف، كه: ان‌الله لايجري‌الامور الا باسبابها(خداوند به‌جريان نمي‌اندازد كاري را مگر با وسيلة ويژه‌اش.) 
ـ وسيله‌اي كه آن بزرگوار را سيرداده، ‹براق› ناميده‌شده كه از مادة ‹برق› است؛ و وسيله‌اي نوري نبوده،
همواره در اين انديشه بود كه اگر بخواهيم عروج جسماني آن حضرت را توجيه منطقي كنيم، چاره‌اي جز آن نداريم كه بپذيريم در معراج جسماني، شكل جسم تغييركرده و جسم آن حضرت براي سير در ابعاد كيهان، به‌وسيلة ‹براق›، به شكل ديگري درامده‌باشد. بنابراين اگر ما هم به‌مانند تصويركنندگان شمايلي كه برروي جلد كتابچه‌هاي قديمي معراج‌نامه، تصوركنيم ‹براق› وسيله‌اي همچون اسبي بالدار بوده كه حضرت بر‌آن سوارشده و به عروج‌پرداخته، پر به‌بيراهه‌رفته‌ايم و به ساحت قدسي خداوند نيز ناروا بسته‌ايم؛ زيرا چنين چيزي  هرگز با عقل و قرآن سفارش‌كننده به تعقل جوردرنمي‌آيد.
گذشته از اينكه اگر از اين زاويه به ‹معراج› پيامبر اكرم نگاه‌كنيم، آن را درحد كار جن‌ها و شياطين پايين‌آورده‌ايم. اين‌گونه اسب‌هاي بالدار در تاريخ كهن بسياري از تمدن‌ها يافت مي‌شود، و كاري متوسط است، و نه عالي همچون ‹معراج›.
معناي براق
چند واژة هم‌قافيه با ‹براق› و معناهايشان:
شجاع = كسي‌كه در خود دليري دارد.        فرات = آبي كه در خود گوارايي دارد. 
خمار  = چیزی كه در خود مستي دارد.       فقاع = چيزي‌كه در خود سرخي‌دارد.
اجاج = چيزي كه در خود تلخي دارد.          رخام = چيزي كه در خود نرمي دارد.
پس، ‹براق› يعني چيزي يا وسيله‌اي كه در خود برق دارد.
بدين ترتيب، براق‌‌ بايد همان مارپيچي باشد كه مي‌توان با سرعت ‹برق› و ‹الكترون› و با معيارهاي كوانتمي از درون آن به سفري كيهاني دست‌زد،‌ و دانشمندان دربارة چنين وسيلة كيهان‌پيمايي گفته‌اند: «بايد از مادة ناشناخته، با خواصّ ويژه‌اي تشكيل‌شده‌‌باشد كه ما هنوز به آن دست‌نيافته‌ايم».

نكته‌هاي مهمي كه در نظرهاي دانشمندان آمد:
ـ پس از افق رويداد، همه‌چيز به‌هم‌مي‌ريزد. مكان چندبعدي، همة بعدهاي خود را از دست مي‌دهد؛ يا يك‌بعدي مي‌شود. زمان چندبعدي مي‌شود و شما مي‌توانيد به اطراف زمان سفركنيد. و حتي به گذشته برويد. در درون افق رويداد، حتي رياضيات و منطق به‌هم‌مي‌ريزد.
ـ بر اساس نظرية كوانتم، ذره‌اي مانند يك الكترون مي‌تواند از يك ‹سدّ انرژي› بگذرد و هنگامي‌كه ما به يك نظريه قانع‌كنندة كوانتمي درباره جاذبه زمين دست پيداكنيم، آن نظريه به ما خواهدگفت چگونه يك جسم مادي مي‌تواند از سد يك سياهچاله بگذرد و وارد قلمرو ديگر فضا ـ زمان در وراي سياهچاله شود.
از سوي ديگر هاوكينگ معتقد ‌است «با تركيب نظريه‌هاي ‹نسبيت اينشتين› و ‹مكانيك كوانتمي›،‌ يك امكان تئوريك براي مسافرت در زمان به‌وجودمي‌آيد». مفهوم فيزيكي و فلسفي زمان موضوعي است كه در طول تاريخ، توجه انديشمندان را در شرق و غرب جهان به‌خودجلب‌كرده و آنان را براي يافتن پاسخ به‌تكاپوانداخته‌است.(12)

اين نظرها بايد درست باشند زيرا:
ـ درصورتي‌كه عروج جسماني، كوانتمي نباشد، حتي اگر نوري باشد. هنگامي كه از سد انرژي سياهچاله و گرانش يا جاذبة عجيب آن بگذرد، همانند روح، ديگر بازگشتي نخواهدداشت؛ درصورتي‌كه حضرت به اين جهان بازگشته‌است.
ـ عالم غيب يا جهان ناپيدا، با معيارهاي كوانتمي مناسبت بيشتري دارد تا با معيارهاي نوري و فيزيك نسبيتي.
ـ اينكه در روايات آمده جبرئيل(ع) در نيمة راه به پيامبر اكرم گفته تا اينجا را آمده‌ام و ديگر نمي‌توانم همراهي‌ات كنم؛ حقيقت دارد؛ زيرا جبرئيل كه از جنس نور است، تنها مي‌تواند سرعتي درحد سرعت نور داشته‌باشد؛ و به طور عادي نمي‌تواند داراي سرعت‌هاي كوانتمي و الكتروني‌ باشد.
بنابراين، ويژگي‌هاي منحصربه‌فردي كه پيامبر اكرم از نظر جسم،(احتمالاُ ‌سايه‌نداشتن) مقام(انسان كامل) و شرافت(اشرف آفريده‌ها) داشته‌اند، شايستگي آن را يافته‌اند كه به «جايگاه» منحصربه‌فرد «قاب قوسين او ادني» نيز راه‌يابند.
گذشته از همة اين ويژگي‌ها، بازهم خداوند به حضرت لطف‌كرده و آشكارا مي‌فرمايد:
وهو بالافق‌الاعلي‌ثم دنا فتدلّي‌فكان قاب قوسين‌او ادني‌فاوحي‌الي عبده مااوحي(نجم:7ـ 10)
ترجمه: و او در بالاترين افق(مرحله ـ جايگاه)است؛ سپس پايين‌آمد. پس فروتني‌كرد، از بالا به پايين آمد و نزديك‌شد.(همة اينها معناي ‹تدلّي› است.) پس به‌اندازه‌اي به يكديگر نزديك شدند كه فاصلة آنها حدفاصل دو كمانة پشت به هم شد و بلكه كمتر. پس وحي‌كرد(در گوشش چيزي گفت؛ بدون واسطة جبرئيل، براي اولين و آخرين بار ـ وه كه چه لحظه‌اي بوده‌است آن لحظه!! و چه لذتي برده‌است آن قطب هستي. جل‌الخالق!!) به‌ سوي بنده‌اش(آري بنده‌اش: يعني حتي رسول اكرم با آن مقام و منزلت كه به خدا رسيده، باز در مقام بندگي خداوند درجامي‌زند و سر سوزني از خداگونگي و كاره‌اي‌شدن در دستگاه آفرينش به او نمي‌رسد.) آنچه را كه به او وحي‌كرد.(ديگر كسي نبايد بپرسد كه وحي چه بود، كه اين از اسرار هستي است. زيرا آنقدر مهم است كه بي‌واسطه و در والاترين جايگاه هستي بيان‌شده و هيچكس حتي امين هميشگي يعني جبرئيل نيز نبايد بداند. و اين است معناي اشرف آفريده‌ها بودن.)
پنبة وسواس بيرون‌كـن زگـوش                 تا به‌گوشت آيد از گردون خـروش              
پس محل وحي گردد گوش جان               وحـي چبود؟ گفـتن از حس نهان

مراحل معراج
با توجه به مطالبي كه آمد، مراحل معراج رسول اكرم به قرار زير است:
1.     از مسجدالحرام به مسجدالاقصي
2.     از مسجدالاقصي تا جايي كه جبرئيل او را همراهي كرد.(شايد تا سدره‌المنتهي)
3.     از آنجا كه حضرت به تنهايي به سفر فضائي ادامه‌داد؛ تا آنجا كه او هم نتوانست برود.
4.     آنجا ماند تا خداوند نزول اجلال‌كرد.
جالب توجه است كه بدانيم اين شرح معراج رسول اكرم در سوره‌اي آمده كه خداوند در آية اول آن، با سه واژه و سوگندخوردن، اهميت و چگونگي تبديل يك ستاره به دري از درهاي آسمان را به ما گوشزدكرد. همان دري كه با بازشدن يكي از آنها، حضرت رسول اكرم عروج‌كرده،‌ و همان دري كه خداوند گفت ‹اگر يكي از آنها را بر روي مردم مي‌گشوديم، پس، همواره در آن بالامي‌رفتند و مي‌گفتند: ديدگان ما بسته و چشم بندشده‌ايم،‌ بلكه ما جادوشدگانيم›. پس مي‌بينيم كه اين آيات به‌يكديگرپيوسته‌اند؛ و ر‌وابطي منطقي ميان آنها حاكم است.
نكتة جالب ديگري كه از اين بحث به‌دست‌مي‌آيد، اين است كه در اين روند، نظر اهل تسنن نيز ردمي‌شود؛ زيرا اهل تسنن چون ابعاد كيهان را نمي‌شناخته‌اند، تصوركرده‌اند با اعلام روحاني‌بودن معراج پيامبر اكرم، از زير بار مسائل آن رهايي مي‌يابند؛ درصورتي‌كه با شكوفايي علوم كيهان‌شناسي‌، مسأله بر آنها سخت‌تر شده‌است؛ زيرا حتي ‹روح› كه از جنس ‹نور› است، نمي‌تواند در مدت چند ساعت آسمان‌هاي هفتگانه را طي‌كند. روح بيشترين سرعتي را كه مي‌تواند بپيمايد، همان ‌است كه جبرئيل پيموده‌، و بازهم از همراهي با حضرت بازمانده‌است. يعني‌ سيصد هزاركيلومتر در ثانيه، كه فصل‌مشترك سرعت ملائكه و روح است. به همين دليل نزول ‹ملائكه› و ‹روح› در فرهنگ قرآن،  معمولاً باهم است؛ چون از يك جنس و سنخ هستند؛ يعني هردو نوري‌اند.

اين موضوع را از آية 5 سورة سجده نيز مي‌توان دريافت. خداوند در اين آيه مي‏فرمايد كه انجام رفت‌وبرگشت يك كار كيهاني، (كه معمولاً انجام اين‌گونه امور با جبرئيل است) هزار سال زميني طول مي‌كشد. و با توجه به آية پيش از آن، مي‌خواهد بگويد كه ربطي به كارهاي شخصي شما جن و انس ندارد كه روي‌هم‌رفته شصت، هفتاد سال عمرمي‌كنيد. و با توجه به آية پس از آن مي‌خواهد بگويد كه داناي ريزه‌كاري‌هاي دو بخش كيهان، يعني جهان‌هاي ‹پيدا› و ‹پنهان› هم اوست؛ كه ‹عزيز› است و ‹رحيم› است؛ و در مشكلات و پيچيدگي‌ها، از او و كلام او ياري بجوييد.



بازگشت‌ها


1ـ از آنجا كه در زبان انگليسي واژه‌هاي ‹مارپيچي› و ‹حلزوني› از يكديگر جدا نشده، و هردو واژه را به‌جاي يكديگر به‌كارمي‌برند، اين اشتباه در ترجمه‌هاي فارسي نير رعايت‌نشده، و متأسفانه به نوشته‌هاي فارسي‌زبان نيز سرايت‌كرده‌ است. مارپيچي شكلي است كه شبيه پيچش مار به‌ گرد خود است يا چمبره‌اي و مانند حلقة فيلم؛ درصورتي‌كه حلزوني، شكلي است كه لاك يك حلزون طبيعي داراست؛ و اين دو تفاوت بسيارزيادي با يكديگر دارند. تمام كهكشان‌هايي كه به‌نام ‹مارپيچي› مشهورشده‌اند، هيچيك شكل مارپيچي ندارند بلكه همه حلزوني‌شكل هستند. بنابراين هرجا كه در متن مترجمين واژه‌اي را مارپيچي ترجمه كرده‌اند، خوانندة محترم، حلزوني تصوركند.‌
2ـ برخي منابع سياهچالگان به زبان فارسي‌:
  ­ـ تاريخچة زمان ـ استفان هاوكينگ
  ـ مادّه،‌ انرژي و جهان هستي ـ‌ دكتر منوچهر بهرون، صص 254تا 257
  ـ پـيـام يـونسـكـو ـ مــهـر 1365 ـ مقالة زندگي و مرگ ستارگان
  ـ ماهنامة فضا ـ دي و بهمن 1370 ـ گفت‌وگو با كيهان‌شناس مسعود خيام
  ـ ماهنامة دانشمند ـ فروردين1374 ـ مقالة سياهچاله‌ها آيا هستند؟
  ـ برخي شماره‌هاي ماهنامة نجوم بويژه:‌ خرداد 77
3 ـ برنامة تلويزيوني مستند 5 ـ  17/10/83
4 ـ روزنامة كيهان 5/8/80
5 ـ روزنامة شرق ـ 7/5/83
6 ـ ماهنامة فضا ـ پيشين
7 روزنامة شرق ـ جهان در پوست گردو
8 ـ ماهنامة فضا ـ ‌آذر 1371 مقالة سيبي كه دنيا را تكان داد
9ـ مجلة نجوم ـ شهريور 84
10 ماهنامة فضا ـ دي و بهمن 1370ـ مقالة تونلي به جهان ديگر
11 ـ روزنامة شرق،  16/10/83
12ـ تاريخچة زمان ـ هاوكينگ صفحة ده(مقدمه) و نيز مي‌توان به كتاب ماده، انرژي و جهان هستي ـ‌ مبحث ‹اتّساع زمان› رجوع‌كرد.

سازمان كيهان در قرآن

سازمان كيهان در قرآن


بخش‌هاي كيهان و پيوندهاي آنها
ديدگاه قرآن كريم
مراتب پيدايش جهان‌هاي سه‌گانه
درپيرامون جهان‌ پنهان
درپيرامون جهان نورونيرو(ملكوت ـ مشارق)
شمار نيروها و تحول آنها
نقش نگهباني و نگهدارندگي فرشتگان
نقش سازندگي و كارگزاري فرشتگان
درپيرامون جهان پيدا
سازوكار سه‌بخش كيهان با يكديگر
كوششي ديگر پيرامون انرژي تاريك
ساختار كيهان
جايگاه و منزلت ‹عرش›
جايگاه و منزلت ‹كرسي›
چگونگي عرش و كرسي
‹بحر مسجور› چيست؟
تفسير آيات ‹طور›
پندارگرايي پيرامون ساختار كيهان
جنبندگان در كيهان

سازمان كيهان در قرآن
عظمت خداوند در سازمان كيهان است.
الله‌الذي جعل لكم‌الارض قراراً والسّماء بناءً
افلم ینظرواالی السماء کیف بنیناهاوزیناهاومالها من فروج

اشاره:
پس از بررسي آغاز آفرينش كيهان در قرآن زير عنوان «مهبانگ در قرآن»، و نيز پس از مشخص‌شدن شكل كيهان، اكنون شايسته‌است به بررسي ساختار و سازوكار كيهان زير عنوان «سازمان كيهان» در اين كتاب شريف كه تبيين‌كنندة همه‌چيز است، بپردازيم.
گفتاري از ‹گاليله› در اين زمينه:
دانشمندان مي‌كوشند تا به واقعيت ساختمان كيهان (مهم‌ترين و ستودني‌ترين پرسش موجود) پي‌ببرند.

بخش‌هاي كيهان و پيوندهاي آنها
اخيراً اخترشناسان به شواهد جديدي دست يافته‌اند. دقيق‌ترين نقشه‌هاي تهيه‌شده از خوشه‌هاي كيهاني، بيانگر آن است كه قسمت عمدة كيهان از تاريكي تشكيل شده است. كيهان از 75 درصد انرژي تاريك، 21 درصد مادة تاريك، و 4 درصد مادة معمولي تشكيل شده‌است.(1)
در فلسفة جهان‌شناسي پيشينيان ‌آمده‌است كه عالم امكان چهار بخش دارد:
‹عالم لاهوت› كه ويژة خداوند است و هيچگونه شناخت عيني از آن ممكن نيست.
‹عالم جبروت› كه ديده‌نمي‌شود ولي از آثار و ويژگي‌هاي آن مي‌توان به جلال و جبروت خداوند پي‌برد.
‹عالم ملكوت› كه جايگاه فرشتگان‌ و ارواح است. و خود نگاهبان جهان‌هاي پيدا و پنهان‌است.
‹عالم ناسوت› كه همان عالم پيدا يا جهان ماده و آفريدگاني است كه با همة بزرگي و عظمتي كه دارد، انسان مي‌تواند بخشي از آن را با وسايل لازم و بخشي ديگر را بدون وسيله ببيند و درك‌كند.

ديدگاه قرآن كريم
رب‌السموات‌والارض و مابينهما و رب‌المشارق انا زيناالسماءالدنيا بزينه‌ الكواكب و حفظاً من ‌كل ‌شيطان مارد لايسّمّعون الي ‌الملأ الاعلي و يقذفون من‌كل جانب(صافات: آيات 5 تا 8)

شناسنامة‌ بخش‌هاي كيهان
 

ملأالاعلـي = ‹عالم لاهوت› و ‹عالم جبروت› كه حتي شنود امواج صوتي از آن براي شيطان‌هاي سركش ممنوع است.
در معناي ‹ملأ› گفته‌اند:
المنجد نرم‌افزاري: گروه اشراف، غلبه و چيرگي گروه با مشورت، فراهم‌آمده.
المنجد(كتاب): جماعه‌القوم. اشرافهم الذين يملأون العيون ابّهه والصّدور هيبه.
(گروهي از قوم. اشراف آنان، كساني كه ابهّت‌شان چشم‌ها را، و هيبت‌شان سينه‌ها را پرمي‌كند.)
پيرامون ملأالاعلي خداوند تنها در يك آية ديگر (69 سورة ‹ص›) سخن به ميان آورده، آنهم از زبان پيامبرش بدين گونه: ما كان لي من علم بالملأالاعلي يعني اينكه به آن آگاهي ندارم. و هنگامي كه پيامبر از چيزي آگاه نيست، سخن گفتن از آن بيهوده‌ است، يعني مربوط به مقدرات عالم امكان است و موضوعي فرشي نيست كه پيامبر و ديگران از آن سخن بگويند.
 

مـشـارق = عالم ملكوت يا جهان نورونيرو؛ كه تاريكي و شب، و نيز انس‌وجن به آن راه ندارند.
 

سماءالدّنيا = عالم ناسوت يا پايين‌ترين آسمان (ارض) كه شيطان‌هاي سركش به آن راه ندارند.
چنين به‌نظرمي‌رسد كه كشف اخير دانشمندان به بزرگي و كوچكي اين چهار عالم كمك‌كرده و اندازه‌هاي آنها را دقيق‌تر مشخص‌‌كرده‌است:
ملأالاعلي(‹عالم لاهوت› و ‹عالم جبروت›): 75 درصد انرژي تاريك. (نور ويژه‌اي كه از انباشتگي، تودگي و سنگيني به سياهي مي‌زند و هيچكس با هيچ وسيله‌اي هنوز آن را درك نكرده‌است.)
مشارق(جهان نورونيرو يا عالم ملكوت): 21 درصد مادة تاريك. (مادة ويژه‌اي كه هنوز كيهان‌شناسان به نوع و جنس آن پي‌نبرده‌اند)
سماءالدنيا(ارض): 4 درصد مادّه. (كه به اندازة درك هركس شناخته‌شده‌است.)
به اين دليل سماءالدنيا را با ارض برابر دانستيم، كه در آيه زير ارض برابر با سماءالدنيا و در برابر سموات‌العلي قرارگرفته‌است: تنزيلاً ممن خلق‌الارض والسموات‌العلي
معنايابي سماء در قرآن
سماء در قرآن كريم با اين معناها آمده‌است:
سماء يعني آسمان، واژه‌اي فراگير، مانند: الم تعلم ان‌الله يعلم ما في‌السّماء والارض(حج: 70)
سماء به معناي جو زمين مانند آيه‌هايي كه دربارة ريزش باران از آسمان است.
سماء، كه جانشين سموات مي‌شود؛ مانند هرانچه كه در اين دو آيه آمده‌است:
و ما خلقنا‌السّماء والارض و ما بينهما لاعبين(انبياء: 16)
و ما خلقنا‌السّماء والارض و ما بينهما باطلاً(ص: 27)
السموات‌والارض و مابينهما = آسمان‌هاي هفتگانه، كه همة آفريده‌ها جز عرش را دربرمي‌گيرند.
السّموات‌والارض، بازهم آسمان‌هاي هفتگانه معني‌مي‌دهد، مانند آنچه كه در اين آيه‌ها آمده:
خلق‌السّموات والارض في سته ايام(اعراف: 54)
خلق‌السّوات والارض بالحقّ(انعام: 73)
السّماء = كيهان، مانند اين دو آيه:
والسّماء بنيناها بأيد و انّا لموسعون
والسّماء ذات‌الحبك
السّماء = حلزون كيهاني، چنانچه در آية يوم نطوي‌السّماء كطي‌السّجلّ للكتب آمد.
شناسنامة بخش‌هاي كيهان(ادامه):
تنزيلاً ممن خلق‌الارض والسموات‌العلي(4) الرحمن علي‌العرش‌استوي(5)له ما في‌السّموات و ما في‌الارض و ما بينهما و ما تحت‌الثري(طه: 6)
در اينجا خداوند كريم در آغاز، اشاره‌اي كلي كرده(آية 4) و سپس اين اشاره را با آيه‌هاي بعدي روشن‌كرده و به نظرمي‌رسد كه از بزرگ به كوچك آفريده‌هاي خود را ياداوري‌كرده‌است:
«عرش» كه ثقل كل كيهان است؛ و خداوند دربارة آن هيچ روشنگري نكرده‌است.
«السموات‌العلي» به معناي آسمان‌هاي بالا يا آسمان‌هاي هفتگانه است كه عالم ملكوت را دربرمي‌گيرد، ولي شامل آسمان دنيا نمي‌شود.
باز هم موضوع را جزئي‌تر ياداورشده است: «السموات»(آسمان‌ها، شامل بخش‌هاي پنهان و پيدا) و پس از آن: «ارض» كه جزئي از آسمان‌هاي هفتگانه، و شامل بخش‌هاي پيداي كيهان ‌است.
سپس حجت را در اين زمينه تمام‌كرده، و جزئي‌تر سخن گفته و ‹تحت‌الثّري› را آورده و از زمين كرة خاكي با عنوان «ثري» يادكرده تا با «ارض» به معناي خاص آن(جهان پيدا) اشتباه نشود.

مراتب پيدايش جهان‌هاي سه‌گانه
در اين مورد، آيات نهم تا دوازدهم سورة فصلت گوياي نكات كيهان‌شناسي بسياري است كه شايسته است به اين آيات نيز بپردازيم:
قل ائنكم لتكفرون بالذي خلق‌الارض في يومين و تجعلون به انداداً ذلك رب‌العالمين(9)و جعل فيها رواسي من فوقها و بارك فيها و قدّر فيها اقواتها في اربعه ايام سواءً للسائلين(10)ثم‌استوي الي‌السماء و هي دخان فقال لها و للارض ائتيا طوعاً او كرهاً قالتا اتينا طائعين(11)فقضيهن سبع سموات في يومين و اوحي في كل سماء امرها و زيّنّاالسّماءالدّنيا بمصابيح و حفظاً ذلك تقديرالعزيزالعليم(12)
نكتة مهم در اين آيات، اين است كه بدانيم خداوند در آغاز، همة چيزها را آفريده و سپس آنها را در هفت آسمان تنظيم كرده‌است. اين مفهوم از آيات ديگري از جمله آية 29 سورة بقره نيز برمي‌آيد.
ترجمه: بگو آيا شما به كسي كه زمين را در دو روز(مرحله) آفريد،‌ همانا كفرمي‌ورزيد و براي او شريك قرارمي‌دهيد؟ او پروردگار جهانيان است. و قرارداد در آن از بالاي آن، كوه‌ها را و بركت‌داد در آن و منابع آن را در آن قرارداد در چهار دوره كه براي پرسندگان يكسان است. سپس به آسمان پرداخت. و آن به صورت دود(گاز)ي بود. پس به آسمان و زمين گفت خواه‌ ناخواه ‹بياييد؛ آن دو گفتند با ميل و رغبت آمديم›. پس تمام‌كرد هفت آسمان را در دو مرحله، و كاركرد هرآسمان را به آن وحي‌كرد. و آسمان دنيا را با چراغ‌هايي بياراست؛ و نگاهداشت آن را. آن است اندازه‌گذاري آن بسياربزرگوار بسياردانا.
روشنگري: خداوند كريم در اين آيات از هشت روز (دوره، مرحله) نام برده‌است. دو روز اول را با فعل «خلق»، چهار روز را با فعل «جعل». و دو روز آخر را با فعل «قضيهن» يادكرده‌است.
الف ـ‌ در آغاز به چهار دوره‌اي مي‌پردازيم كه با فعل جعل آمده‌است و مربوط به «زمين» و كهكشانهاست. اين چهار دوره كه با اين فعل آمده و معني قراردادن را مي‌دهد، ظاهراً ربطي به سازماندهي كل كيهان ندارد؛ و مربوط به چهار دوران زمين‌شناسي است. اگر كيهان‌شناسان بتوانند در آينده مشخص‌كنند كه مثلاً كرة مريخ نيز چهار دوران زمين‌شناسي را پشت‌سرگذاشته، برداشتي كه از اين آيه شد، تأييدخواهدگرديد. شايد جملة سواءًللسائلين اشاره به همين موضوع داشته‌باشد.
ب ـ اما درمورد « زمين را در دو مرحله خلق كرد»، دو نكته لازم است روشن شود:
يكي اينكه مسلماً منظور خداوند تنها اين زمين ما نيست؛ زيرا اگر منظور او حتي همين زمين باشد، ايجاد اين زمين خود وابسته و درگرو ايجاد ديگر منظومه‌ها و كهكشان‌ها و درنتيجه كل جهان پيدا خواهدبود؛ زيرا ابتدا آنها ايجادشده‌اند و در واپسين آنها اين زمين. پس اين زمين نتيجة پيدايش كل جهان پيداست.
دوم اينكه چون مشيت الهي در اصل، ايجاد جهان پيدا بوده، و براي ايجاد جهان پيدا كه نشانة آن ستارگان است، جهان واسطي لازم‌بوده‌است، پس ابتدا در يك مرحله جهان فرشتگان (نورونيرو) ايجادشده، و در مرحلة دوم جهان پيدا شكل‌گرفته‌است.
ج ـ در آية 11 مي‌فرمايد سپس به آسمان پرداخت درحالي‌كه دود (يا گاز يعني بسيار ناپايدار) بود. پس به زمين و آسمان گفت…
اين گفت‌وگوي خداوند با آسمان و زمين، مانند گفت‌وگوي خداوند با فرشتگان در مورد آفرينش آدم، گفتماني تكويني است؛ مبتني بر تعلق‌گرفتن مشيت‌الهي بر تحقق امري و بازگوكردن دلايل امري از سوي خداوند كريم براي ما كه بدانيم. و جمله‌هاي ‹بياييد؛ آن دو گفتند با ميل‌ورغبت آمديم›؛ اشاره به آن دارد كه آنچه از آسمان گازي‌شكل و زمين وجودداشته، بي‌سروسامان ‌بوده، و با اين فرمان الهي گردهم و فراهم آمده‌اند، تا خداوند آنها را در دو مرحله به صورت هفت آسمان سازماندهي‌كند.
از سوي ديگر اين مذاكرات و وحي به آسمان‌‌هاي هفتگانه(آية 12) بايد يك معني قابل‌فهم‌تر نيز در پشت خود داشته‌‌باشد. و آن اين است كه ‹السموات والارض›،‌ يك «سيستم كلي» را تشكيل‌مي‌دهند كه اين سيستم، هفت لايه يا سيستم كوچكتر دارد كه كاركرد هريك از آن سيستم‌ها، جدا بوده و كاركرد هريك را نيز در آنها تعبيه‌كرده‌ و آنها را سروسامان‌داده، تا كارهاي خود را خود انجام دهند، بدون دخالت دست (الهي)، مگر در مواقع لزوم.
د ـ در آية 12 مي‌فرمايد پس تمام‌كرد آنها را در هفت آسمان؛ در دو مرحله. نتيجه‌مي‌گيريم ابتدا جهان پيدا آفريده‌شده و سپس بخش‌هاي هفتگانة كيهان تنظيم‌شده‌، كه آسمان دنيا آخرين اين بخش‌هاست؛ چنانكه پس از آن مي‌فرمايد: «و كار هر آسمان را به آن وحي‌كرد و آسمان پايين(دنيا) را با ستارگان زيبا بياراست و آن را از هر گزندي نگاهداشت».
پرسش و پاسخ:
خداوند كيهان را در شش مرحله آفريده‌است. پس چرا در اينجا از چهار مرحلة آن سخن‌رفته‌است؟
 

پاسخ: كيهان در شش مرحله آفريده‌شده، همچنانكه جانداران نيز اين مرحله‌ها را گذرانده‌اند؛ ولي خداوند در اينجا از همة آن مراحل يادنكرده؛ بلكه تنها از پيدايش جهان پيدا و ترتيب‌يافتن آسمان‌هاي هفتگانه يادكرده‌است.
با توجه به مراحل آفرينش كه در بخش مهبانگ آمد:
مرحلة اول مهبانگ، «خلق» است؛ يعني آفرينشي كلي در لحظه‌اي بسيار جزئي.
در مرحلة دوم(تسويه)، كيهان طراحي مي‌شود و جهان ملكوت شكل‌مي‌گيرد.
در مرحلة سوم(تقدير)، خداوند جهان پيدا را از جهان پنهان و با واسطة جهان ملكوت ايجاد مي‌نمايد، و هريك را اندازه‌گذاري مي‌كند.
در مرحلة چهارم(هدايت)، پس از ايجاد جهان ملكوت و جهان پيدا، خداوند از انرژي باقي‌مانده كه همچون گاز، بسيار ناپايدار بود، هفت آسمان پايدار و منسجم را بنيان‌مي‌گذارد.
در مرحلة پنجم(اخرج‌المرعي)، شكل كلي و سيستم خاص كيهان با هفت بخش يا هفت سيستم كوچك‌تر(Subsystem) كه هر بخش آن داراي ويژگي‌ها و كاركردهاي خاص خود است، آرايش مي‌دهد؛ چنانكه فرمود: هفت آسمان ايجاد، و در هر يك كاركرد آن را مشخص‌كرد.

 

بنابراين بر مبناي آيات نهم تا دوازدهم سورة فصلت، مراتب پيدايش جهان‌هاي سه‌گانه، با توجه به مراحل ششگانة مهبانگ، به صورت زير خواهدبود: 1. خلق، آغاز آفرينش كيهان و تكامل آن(مرحله‌اي عام)
2. تسويه، طراحي كل كيهان و ايجاد جهان ملكوت يا جهان نورونيرو(مرحله‌اي عام و خاص)
3. تقدير، ايجاد جهان پيدا با همة ويژگي‌ها و اندازه‌هاي‌ آن(مرحله‌اي خاص)
4. هدايت، شكل‌گيري آسمان‌هاي هفتگانه(مرحله‌اي خاص)
5. اخرج‌المرعي، كامل‌شدن سيستم كلي كيهان و پايان سير صعودي كيهان ـ مرحله‌اي عام و خاص)
6. غثاءً احوي، آغاز دگرگوني در اجزاء كيهان(آغاز سير نزولي كيهان ـ زايش‌ومرگ دائمي ستارگان، گياهان، جانداران، و جانداران ناطق ـ مرحله‌اي عام)
 

بنابراين مشخص‌مي‌گردد، دو مرحله‌اي را كه خداوند در اين آيات از آنها يادنكرده، مرحلة اول و ششم بوده‌است؛ كه تنها ‹عام› بوده‌اند؛ و چون خداوند مي‌خواسته آفرينش كيهان را شرح‌دهد، ياداوري آنها را لازم‌نديده‌است. از سوي ديگر، اين دو مرحلة كلي را در آيات ديگري نيز ياداورشده‌است؛ از جمله: قل ‌الله يبدؤاالخلق ثم يعيده فانّي تؤفكون(يونس: 34)

در پيرامون جهان پنهان
حدود شصت سال است كه ستاره‌شناسان مشغول اندازه‌گيري وزن كيهان هستند، ولي هنوز چيز قابل توجهي عايد آنان نشده‌است. سرعت گردش كهكشانها و مسير انباشت ستارگان، هر دو به اين موضوع اشاره‌دارند كه وزن كيهان ممكن است بيش از صد بار بيشتر از وزن كلي تمام ستاره‌ها و سحابي‌هاي موجود در آن باشد… اين موضوع را ماهواره رونتگن در سال 1992 از طريق اشعه ايكس به دانشمندان آموخت و چون دانشمندان نمي‌توانستند چيزي را ببينند ولي وزن آن را محاسبه‌كرده‌بودند، عنوان «ماده سياه» را برآن نهادند. با اين حال ماهواره رونتگن تنها توانست ماده سياه را وزن‌كند ولي ماهيت آن را تشخيص‌نداد. بداست كه 99% كيهان را نتوانيم مشاهده‌كنيم ولي بدتر آن است كه 90 درصد از اين جهان ناپيداي 99 درصدي از پروتونها و نوترونهايي كه ما آنها را مي‌شناسيم تشكيل‌نشده‌باشد.(2)
 

بحث ديگري را كه كيهان‌شناسان پيش‌مي‌كشند، در مورد منشأ كيهان و مواد ايجادكنند‌ة آن است. مي‌گويند اگر تقارن ماده و پادماده بر كيهان حاكم باشد،‌ پس چيزي نبايد شكل‌مي‌گرفت؛ و اگر چنين نباشد، پس اين پادماده‌ها كجايند و كيهان چگونه‌شكل‌گرفته‌است؟
 

قرآن كريم پاسخ‌مي‌دهد:
و ان من شيء الا عندنا خزائنه و ماننزّله الاّ بقدر معلوم (حجر: 21)
ترجمه: چيزي نيست(در اين كيهان پهناور) جز آنكه منابع و خزائنش نزد ماست و ما فرونمي‌فرستيم آن را، مگر به اندازه‌اي كه دانسته‌شده.
يعني اي كيهان‌شناسان! گنجينه‌هاي پنهان كيهان نزد ماست و شما در كجا مي‌خواهيد به‌دنبال نودوشش درصد جهان گمشده و ناپيدا و يا منشأ كهكشان‌هاي پيدا بگرديد؟
و ما من غائبه في‌السّماء والارض الاّ في كتاب مبين(نمل: 75)
ترجمه: و نيست، چيز پنهاني در آسمان و زمين، مگر در كتاب آشكاري (ثبت‌شده)‌است.
بنابراين نتيجه مي‌گيريم «جهان پنهاني» كه بخش عمدة كيهان را تشكيل‌مي‌دهد، منابع و خزائن الهي‌ است كه «عالم غيب»(جهان پنهان) ناميده‌مي‌شود و «عالم شهود»(جهان پيدا) تنها بخش اندكي از كيهان است؛ با اين وجود، اثر پنهاني‌ها، در كتاب آشكار كه طبيعت و جهان پيدا باشد، ثبت و ضبط ‌است، و هرگاه خود صلاح‌بداند، از خزائن غيبش براي ما و ديگران فروخواهدفرستاد.
لايعلم من‌ في السموات‌والارض الغيب الاّالله(نمل: 65)
ترجمه: نمي‌داند آنكس كه در آسمان‌ها‌وزمين(كيهان) است، غيب را مگر خداوند.
روشنگري: يعني هيچكس حتي انبياء خدا و فرشتگان كه در اين كيهان وجوددارند، غيب را نمي‌دانند. البته غيب درجه‌ها و مرحله‌هايي دارد كه از درجه‌هاي پايين آن كه مربوط به وحي و آگاهي رساندن به پيامبران است، براي برخي از پيامبران همراه با مراقبت و مواظبت كامل ممكن مي‌گردد. (بازگشت به سه آية آخر سورة جن)
اكنون اين پرسش پيش‌مي‌آيد كه اين جهان گمشده كجاست و چرا گم‌شده‌است؟ پاسخ:
1ـ چون دانشمندان هرچه ديده‌اند تا سيصدهزارسال(و يافتة اخير آنان: 380000 سال) پس از مهبانگ بوده‌است و پيش از آن را نتوانسته‌اند ببينند، پس عمدة جهان ناپيدا بايستي در همان بخش آغازين حلزون كيهاني نهفته‌باشد، كه از ويژگي‌هاي مهم هر حلزون است.
2ـ چون عرش هم ناپيدا، هم عظيم و هم چيستي آن ناشناخته‌است، و اين سه ويژگي با ويژگي‌هاي بخش پنهان كيهان يكي است، پس عرش، بايد همان ‹بخش عمده، متراكم، پرچگالي، و ناپيداي هستي›(ملأالاعلي) يا دستكم بخشي از آن باشد كه در اين صورت جانشين عالم ‹جبروت› مي‌گردد. بنابراين: ملأالاعلي = عالم لاهوت + عرش
3ـ چون عرش گستردگي ندارد و هرچه هست تراكم و سنگيني است، بنابراين عرش بايستي همان هستة حلزون كيهاني باشد كه از ديد كيهان‌شناسان دورمانده‌است.
اينكه چرا عرش را جدا از آسمان‌هاي هفتگانه و به عبارت ديگر، هستة حلزون كيهاني را جدا از لايه‌هاي حلزون كيهاني دانستيم، استنادمان به آية زير و ديگر آيه‌هايي است كه اين مفهوم را مي‌رسانند: قل من‌ رب‌السموات‌السبع و رب‌العرش‌العظيم(مؤمنون: 86)
4ـ گفتيم كه آخرين دستاوردهاي علمي، جهان گمشده را به دو بخش تقسيم‌كرده‌، مادة تاريك(21 درصد)،‌ و انرژي تاريك(75 درصد). بدين ترتيب بايد بخش عمده‌اي از انرژي تاريك هستة حلزون كيهاني را تشكيل‌دهد؛ و مادة تاريك يا جهان نورونيرو، در پس سحابي‌ها و سياهچاله‌ها و ستاره‌هاي نوتروني يعني در درون آسمان‌هاي هفتگانه نهفته‌باشد. اين برابرگذاري با ديگر مطالبي كه پس از اين خواهد آمد همخواني دارد.
از سوي ديگر، «دو فيزيكدان به نام‌هاي ليزا راندال از موسسة فناوري ماساچوست در كمبريج و رامان ساندرام از دانشگاه جان هاپكينز در بالتيمور(مريلند) تفسيري ارائه‌كرده‌اند كه بر طبق آن، بعد ديگري به ابعاد كنوني اضافه‌‌مي‌شود. در مدلي كه آن دو ارائه‌‌دادند، ما در دنياي چهاربعدي زندگي‌مي‌كنيم و ذرات گراويتون كه حامل نيروي گرانشي هستند، در بعدي ديگر واقع‌اند… آنان پيش‌بيني‌مي‌كنند كه شتابدهندة بزرگ ‹هادرون› واقع در ‹جنوا› كه قراراست در سال 2007 شروع‌به‌كاركند، مي‌تواند انرژي كافي را براي نفوذ يك گراويتون به دنياي ما فراهم‌سازد».(3)
از اين دستاورد علمي نيز، مي‌توان بهره‌برداري‌كرد و بعد ديگر را كه تاكنون ديده‌نشده، منطقة ويژة عرش بدانيم؛ و ازآنجاكه عرش با آسمان‌هاي هفتگانه همخواني و همنوايي ندارد؛ بايد همه‌چيزش جداي از آنها باشد. اگر عرش در جهان سه‌بعدي قرارداشت، يقيناً تاكنون ديده‌شده‌بود. همين نظر در مورد عالم ملكوت نيز درست است.

در پيرامون جهان نورونيرو(ملكوت ـ مشارق)
 

اين بخش از كيهان كه بخشي از كيهان را تشكيل‌مي‌دهد، طبق آيات پيشين و آياتي كه از اين پس خواهدآمد، داراي ويژگي‌هايي‌است‌؛ بدين قرار:
1. شمار نيروها و تحول در آنها

2. پاسداري و نگهدارندگي
3. كارگاه ستاره سازي
4. ‌ناظم‌ امور كيهان

شمار نيروها و تحول در آنهاگفتني‌است از ديدگاه قرآن، نه‌تنها جهان‌هاي پيدا و پنهان در تغيير و تبادل هستند، بلكه جهان نورونيرو نيز از ثبات برخوردار نيست. در زمينة شمار نيروها و تحول در آنها، گفتار قرآن‌ چنين است:
الحمدلله فاطرالسّموات والارض جاعل‌الملئكه رسلاً اولي اجنحه مثني و ثلاث و رباع يزيد في‌الخلق مايشاء انّ‌الله علي كل شيء قدير(فاطر: 1)
ترجمه: سپاس خداوندي را كه شكافندة آسمان‌ها و زمين(كيهان) است. قراردهندة فرشتگان است فرستادگاني؛ كه داراي دو، سه، و چهار بال(بازو، نيرو، سو ـ چنانكه مي‌گويند دو بال يا دو نيروي علم و ايمان) هستند و مي‌افزايد در آفرينش آنچه كه بخواهد. همانا كه خداوند بر هر چيز بسيار تواناست.
چون خداوند همواره مي‌افزايد(يزيد ـ چنانكه در روز رستاخيز اين چهار نيروي كنوني به هشت نيرو افزايش خواهد يافت، كه در جاي خود به آن خواهيم ‌پرداخت)، پس جهان نيروها تنها سيرتكاملي دارد و نيستي تاكنون در آن راه نداشته؛ همان‌گونه كه از آن به عنوان «مشارق» يادكرد كه همه طلوع و شروق است، و نشان از افول و غروب ندارد.
تفسيري علمي از آية بالا
ابراهيم ويكتوري، دانشمند ايراني مقيم آمريكا و عضو ‹ناسا› در كتاب خود ‹شگفتي‌هاي جهان›، پس از يك بحث جامع پيرامون آيه‌اي از تورات (خداوند در آغاز آسمان‌ها و زمين را آفريد) يك نتيجة كلي گرفته و مي‌نويسد:
«برهمين اساس كلمات ‹آسمان‌ها و زمين› به معناي كائنات است. (درست مانند قرآن كريم ـ نگارنده) بنابراين با ملاحضة دقيق‌تر معناي آزاد كلمات عبري و با در نظرگرفتن ساختمان دستوري، ترجمة جملة كتاب آفرينش 1ـ1 اين طور خواهدبود: در آغاز نيروها(به‌صورت جمع‌آمده) كائنات را به‌وجودآورد.(به حالت منفرد آمده)».
«ترجمه و تفسير واقعي اين جمله اين است كه در آغاز نيروها، ‹مسؤول› آفرينش كلية اجسام و اجرام سماوي و زمين، يعني كائنات بود؛ يا مسبب آفرينش آنها بوده‌‌اند. با تلفظ فعل به صورت مفرد و اسم به‌حالت جمع، از اين جمله چنين مستفادمي‌گردد كه كلية نيروهاي آفرينش از يك ‹منبع› يا ‹قدرت› يا ‹نيرويي› تكي گرفته‌شده‌اند. بنابراين آيا اين نكته همان سناريويي نيست كه علم براي آفرينش كائنات ارائه‌مي‌د‌هد؟ اينكه در آغاز تنها يك نيرو فرايند آفرينش را آغاز نموده و بعد در همان حال كه به دو نيرو و سه نيرو و در نهايت به چهار نيرو تقسيم‌ مي‌شده، تمامي اجرام و ماده را ‹به‌صورت ذرات اوليه› كه امروز در كائنات وجوددارد، آفريده‌است؟»
«پاسخ به اين سؤال آري هست. بجز اينكه كتاب مقدس آفرينش 1-1، سناريوي علمي فعلي آفرينش را هزاران سال پيش با فصاحت و كوتاهي، بهتر از هردانشمند كيهان‌شناسي بيان‌داشته‌است».
بسيار جالب است كه قرآن كريم هم اين موضوع را در سورة فاطر و آية اول آن آورده‌است؛ و فاطر صفت خداوند براي آفرينش كيهان است: «فاطرالسّموات‌والارض».
گويي ‹ابراهيم ويكتوري› ابتدا قرآن را خوانده و سپس اين مقاله را نوشته‌است. البته او به حقيقت دست‌يافته، چه از راه تورات باشد، و چه از راه قرآن، و يا هرراه ديگري.
آن‌گاه كه انسان به حقيقت دست‌يابد گويي به قرآن دست‌يافته‌است؛ زيرا قرآن عين حقيقت است.
نامبرده در بخش ديگري از كتاب خود و در تبيين نيروهاي چهارگانه مي‌نويسد: «در آغاز تنها يك نيرو وجودداشت، به نام ‹نيروي منفرد بزرگ›(يا احد اكبر از صفات خداوند ـ نگارنده) كه در زمان ده به توان منهاي چهل و يك ثانيه، به دو نيروي جاذبه و ‹برقي‌ هسته‌اي›(الكترنوكلير) تقسيم‌گرديد. در زمان ده به توان منهاي سي‌وپنج ثانيه نيروي الكترونوكلير به دو نيروي قوي و ‹برقي‌ ضعيف›(الكتروويك) تقسيم‌شد و دورة تورم را به‌وجودآورد. و در زمان ده به توان منهاي دوازده ثانيه نيروي برقي ضعيف، به دو نيروي الكترومنيتيك و نيروي ضعيف تقسيم‌شد».

نقش نگهباني و نگهدارندگي فرشتگانهمان‌گونه كه از آية اول مربوط به تقسيم‌بندي كيهان استنباط‌شد، بخش ميانجي دو بخش جهان پيدا و پنهان، نگهبان و نگاهدارندة اين دو بخش‌است؛‌ و نيز اين آيات:
ـ و تري‌الملائكه حافين من حول‌العرش يسبحون بحمد ربّهم(زمر: 75)
ـ والملك علي ارجائها و يحمل عرش ربك فوقهم يومئذٍ ثمانيه»(حاقه: 17)
ـ الذين يحملون‌العرش و من حوله يسبحون بحمدربهم و يؤمنون به و يستغفرون للذين‌آمنوا ربّناوسعت‌كل شيءرحمهً وعلماً فاغفرللذين تابوا واتبعوا سبيلك وقهم عذاب‌الجحيم»(مؤمن: 7)
با اين تفاوت كه آيه‌هاي بالا مربوط به روز رستاخيز است و در اين روز با برهم‌خوردن فيزيك كيهان و درهم‌ فرونشيني آن، و خلاصه‌شدن همه چيز در عرش، فرشتگان از عرش پاسداري‌مي‌كنند؛ ولي تا رسيدن آن روز نيز همواره به وظيفة خود كاملاً آگاهند، و به آن عمل‌مي‌كنند:
تكادالسّموات يتفطرن من فوقهن و الملائكه يسبّحون بحمد ربهم و يستغفرون لمن في‌الارض الا ان‌الله هوالغفورالرّحيم(شوري: 5)
با دقت در دو آية آخر، متوجه‌مي‌شويم كه گذشته از پاسداري مادي، دو وظيفة پاسداري معنوي نيز برعهدة آنان گذاشته‌شده‌است:
1ـ تسبيح به ستايش پروردگارشان، كه اين مورد در كيهان همگاني است و هر چيز تسبيح‌گوي اوست.
2ـ يستغفرون:‌ در دنيا: براي آنكه در زمين است؛ استغفاري همگاني.
در آخرت: براي همة‌ كساني‌كه ايمان آوردند، و توبه‌كردند، و از راه خداوند پيروي‌كردند.
و نتيجه‌مي‌گيريم كه:
ـ ارزش نگهباني معنوي كمتر از نگهباني مادي براي كيهان نيست.
ـ برخي گاه‌ها نافرماني‌ها و ناسپاسي‌ها تا آن اندازه بزرگند كه نزديك است كيهان منفجر‌شود.
ـ در آخرت كسي نمي‌تواند براي گناهكاران آمرزش بخواهد، مگر آنكه پيش از مرگ توبه‌كرده‌باشد.

نقش سازندگي و كارگزاري فرشتگان
سوره‌ها: در قرآن كريم چهار سوره هست كه با برشمردن صفات فرشتگان و سوگنديادكردن به آن صفات، آغاز مي‌شود و نام آن سوره‌ها نيز اولين و مهم‌ترين صفت است:
صافات، مرسلات، نازعات، و ذاريات.
نامگذاري: خداوندكريم، بسياري از سوره‌ها را با واژة آغازين آن سوره نامگذاري كرده‌است؛ ولي براي يك موضوع، هيچگاه در چهار سوره چنين كاري را نكرده‌است.
سوگند: خداوند كريم براي اعتباربخشيدن و مهم بر‌شمردن موضوعي ويژگي‌هاي آن را با سوگنديادكردن در ابتداي يك سوره مي‌آورد، ولي به هيچ موضوعي تا اين اندازه سوگنديادنكرده‌است.
توصيف: خداوند در قرآن كريم موضوعي را در ابتداي سوره‌ها وصف‌كرده و اهميت آن را گوشزدكرده ولي براي يك موضوع چهار بار و هربار چندين ويژگي را برنشمرده‌است.
بررسي آيات:
والصافات صفاً فالزاجرات زجراً فالتاليات ذكراً
والذاريات ذرواً فالحاملات وقراً فالجاريات يسراً فالمقسمات امراً
والمرسلات عرفاً فالعاصفات عصفاً والناشرات نشراً فالفارقات فرقاً فالملقيات ذكراً
والنازعات غرقاً والناشطات نشطاً والسابحات سبحاً فالسابقات سبقاً فالمدبرات امراً
چه جالب است! در پايان توصيف فرشتگان در هرسوره، يك‌درميان «ذكر» و «امر» آمده است. واژة ذكر نشان از نظر و انديشه دارد و واژة امر نشان از عمل و كردار. جالب‌تر آنكه اول ذكر آمده و بعد امر. يعني اول بايد برنامه باشد و سپس برمبناي برنامه كار اجرا شود.
اين درحالي‌است‌كه نگارنده، اين آيات را به ترتيب شمارة سوره آورده‌، و در ترتيب‌دادن آنها هيچ‌گونه دخل و تصرفي نكرده‌است. به نظرمي‌رسد اگر در اين آيات دقت بيشتري شود نكات جالب توجه، و قرينه‌هاي بيشتري به دست خواهد‌آمد.
ترجمه آيات: در اين ترجمه با بهره‌گيري از منابع گوناگون، نزديكترين معناها(بدون پيشداوري‌هايي كه پيشينيان در ترجمه‌ها و تفسيرها صورت‌داده‌اند.) براي واژه‌هاي قرآن كريم برگزيده‌شده و كوشش‌شده گزينة متعدي فعل‌ها برگزيده‌شود كه براي فرشتگان، تناسب بيشتري داشته‌باشد تا گزينة لازم آن.
سورة صافات: سوگند به فرشتگان صف‌كشيدة‌(رديف‌كنندة) آماده. پس به دوركنندگان، دوركردني يا (بازدارندگان، بازداشتني). پس به تلاوت‌كنندگان ذكر.
سورة ذاريات: سوگند به پراكنده‌گران پراكندني‌(افشانندگان، افشاندني). پس به بارداران بار سنگيني. پس به‌جريان‌اندازندگان به آساني. پس به تقسيم‌كنندگان كاري.
سورة مرسلات: سوگند به فرستادگان پياپي. پس به عاملان تندبادهاي سهمگين. سوگند به پراكنده‌گران پراكندني(پخش‌كنندگان پخش‌كردني). پس به جداكنندگان جداكردني. پس به آورندگان وحي.
سورة نازعات: سوگند به جداكنندگان به‌سختي(مانند جداكردن تركيب‌هاي شيميايي از يكديگر) سوگند به فرشتگاني كه به صورت ضربتي به راست و چپ جابه‌جامي‌شوند(يا ستارگاني كه از برجي به برج ديگري مي‌روند) يك جابه‌جايي ضربتي و دوسويه. سوگند به شناوركنندگان سريع، شناوركردني. سوگند به پيش‌اندازان پيش‌انداختني(يا پيشتازان، پيش‌تاختني). پس به تدبيركنندگان كاري.
به ويژگي‌هايي كه قرآن كريم در اين آيات شريفه براي فرشتگان برشمرده‌است، دقت‌كنيم. اين واژگان قرآني وظايف مهم فرشتگان يا كارگزاران خداوند را برمي‌شمارد؛ نقش مهم آنان را در ساختار كيهان، و نيز در كنش‌واكنش‌ها و سازوكارهاي كيهاني بيان مي‌دارد؛ و عالم ملكوت يا جهان نيروها را به صورت كارگاه ستاره‌سازي، و خود فرشتگان را به عنوان كارگزاران اين دستگاه با اختيارات لا‌زم، و مديريت كافي معرفي‌مي‌كند.
آيا در يك كارگاه صنعتي تمام اين كنش‌واكنش‌ها صورت نمي‌گيرد؟ بويژه ‌آنكه پس از توليد بايستي توزيع نيز بشود. و چون توليد در اندازه‌هاي بزرگ است، پس بايد با دقت و مديريت بسنده‌اي صورت‌گيرد. اگر اين‌همه توصيف‌هاي شگفت‌انگيز و ويژگيهاي فرشتگان براي كارهاي كيهاني نباشد، پس براي چيست؟ چه‌چيزهاي ديگري در اين كيهان وجوددارد كه با اين توصيف‌ها و ويژگي‌ها تا اين اندازه همخواني داشته‌باشد؟
واژگاني را كه خداوند در اين چهار آيه برمي‌شمارد، كاملاً علمي است و دانشمندان بايستي رابطة آنها را با چهار نيروي الكترومنيتيك، گرانش، برهم‌كنش ضعيف و قوي پيداكند.
اگر ديدگان خود را بر اين ويژگي‌ها و گوشزدهاي مهم ببنديم و آنها را تنها به تحولات اطراف كرة زمين و زمينيان محدودكنيم(به‌زعم اغلب مترجمين و مفسرين قرآن كريم) آيا به عقايد كليسايي سده‌هاي ميانه، و در زمينة كيهان‌شناسي به جهان‌بيني پتولمي‌(بطلميوسي) بازگشت‌نكرده‌ايم؟ بنابراين كاركرد اين كارگاه عظيم 21 درصدي كيهاني، آن است كه انرژي خام را از خزائن غيب مي‌گيرد(input) و پس از كاستن از شدت‌وحدت اين انرژي‌ها و تلطيف نسبي آنها(انزال)، و انجام كنش‌واكنش‌هايي برروي آنها (كه وصف آنها گذشت)، و تبديل‌كردن آنها به ستارگاني ديدني، با شرايط ويژه روانة جهان پيدا مي‌كند(output).
با اين تعبير بسياردقيق، معناي اين آيه، در اينجا نيز به‌خوبي كارايي خود را نشان‌مي‌دهد: الاّيسجدوا لله‌الذي يخرج الخبأ في‌اسموات والارض(نمل: 25)
ترجمه: آيا سجده‌نمي‌كنند براي خداوندي كه بيرون مي‌آورد پنهاني را در آسمان‌هاوزمين(كيهان)
استدلال موضوع با توجه به يافته‌هاي كيهان‌شناسي
ممكن است برخي ستاره‌شناسان جوان بر اين نظر خرده‌بگيرند و بگويند ما روند شكل‌گيري ستارگان را مي‌دانيم و به چنين موضوعي برخوردنكرده‌ايم. به اين دسته از منتقدان بايد گفت هنوز نايافته‌هاي فراواني در مورد آفرينش بسياري چيزها از جمله ستارگان وجوددارد و ما نبايد دانسته‌هاي علمي خود را تمام‌شده و كامل بدانيم؛‌ بلكه همواره بايد در جست‌وجوي دانش يعني دانشجو باشيم.
براي استدلال موضوع از نظر علمي، از دستاوردهاي كيهان‌شناسان به دو روش بهره‌برداري مي‌كنيم:‌
روش اول: «پرتوهاي كيهاني كه براي اولين‌بار در سال 1912 توسط فيزيكدان اتريشي ‹ويكتور هس› كشف‌شد، ذرات كوچك و بسيار پرانرژي هستند كه با سرعتي نزديك به سرعت نور درفضاي بيكران سيرمي‌كنند. كشف او كه سال‌ها مورد ترديد بود، سرانجام با استفاده از ميدان‌هاي مغناطيسي به‌اثبات‌رسيد. ماهوارة اسكاي ژاپن نخستين بار در سال 1994 تصاويري از شكل‌گيري اين ذرات ضبط‌كرده‌است. كاتسوجي كوياما از دانشگاه كيوتو مي‌گويد اگر بتوانيم راز اين مسأله را كه 82 سال است ذهن ستاره‌شناسان را به‌خودمشغول‌كرده‌است دريابيم، بسيار خوشحال‌خواهم‌شد». «اكنون دانشمندان نجومي مي‌دانند كه الكترون‌ها و ديگر‌ذرات باردار با شتاب فراوان از سراسر جهان و حتي كهكشان‌ها گذرمي‌كنند. اين پرتوهاي كيهاني همچون بادي كه در ايام بهار سبب بارورشدن گياهان مي‌شود، ابرهاي غول‌آساي ستاره‌اي را كه در كيهان پراكنده‌اند،‌ به شيوه‌اي ظريف، تحت تأثير قرارداده و آنان را دگرگون‌مي‌سازند و به پيدايش ستارگان و كهكشان‌ها كمك مي‌كنند. منشأ اين ذرات كه حداقل يك ميليارد برابر فتون‌هاي نوري انرژي دارند، تاكنون براي ستاره‌شناسان ناشناخته مانده‌است».(4)
در پاراگراف آخر كه زيرخط شده‌، دقت‌شود و واژه‌هاي آن زيرذره‌بين قرارداده‌شود. آيا ويژگي‌هايي را كه قرآن كريم پيرامون فرشتگان برشمرد، جز اين واژها بود؟ حتي نكته‌هايي افزون داشت كه هنوز دانشمندان به آنها نرسيده‌اند.
به مطلبي ديگر در همين زمينه نيز، توجه‌شود:
«دانشمندان سازمان ناسا مي‌‌گويند موفق به كشف جديدي درمورد ويژگي‌هاي تابش‌هاي كيهاني گاما شده‌اند، كه مي‌تواند پنجرة جديدي به دنياهاي دوردست بگشايد. با اين كشف جديد مي‌توان درمورد تولد كائنات و نيز پايان آن به نظريه‌ها جديدتري رسيد».
«كشف جديد ستاره‌شناسان كه در واقع هندسة كيهاني را تغييرخواهدداد، عبارت از آن است كه در پس(پيش‌زمينه) هر‹سوپرنوا› و ‹كوازاري› كه در فضاهاي دوردست كشف‌مي‌شود، مطمئناً آثاري از انفجارهاي بسيارعظيم اشعة گاما نيز بايد وجودداشته‌باشد»(كه منشأ آنها ناشناخته‌بود.)
«در فضاي بيكران انفجارهاي اشعة گاما معمولاً به طور پراكنده چندبار در روز رخ‌مي‌دهد، كه البته زمان هر انفجار از چندثانيه تا يك دقيقه بيشتر طول‌نمي‌كشد؛ اما همين انفجارهاي كوتاه از تك‌تك انفجارهاي كيهاني بسيار نيرومندترند».(5)
روش دوم: «اگر ذرّه‌اي خلق‌شود، همزمان با آن پادمادة آن نيز توليدمي‌شود، كه داراي همان جرم و ويژگي‌هاي ماده است، اما باري مخالف دارد؛ و با سرعتي مساوي، درست درجهت عكس آن حركت مي‌كند. پس پروتون‌ها با پادپروتون‌ها، و الكترون‌ها با پادالكترون‌ها كه پوزيترون ناميده‌مي‌شوند، به‌وجودمي‌آيند. پروتون بدون پادپروتون ساخته‌نمي‌شود. اين قانون تاكنون نقض‌نشده‌است. پس اگر مهبانگي بوده،‌ چطور ممكن است در جهان مقدار ماده با پاد ماده برابر باشد؟»
«مشكل اينجاست كه نشاني از پادماده دردست‌نيست. اگر فرض‌كنيم پادماده وجوددارد، در آن صورت برخوردهاي اتفاقي آن با ماده، موجب نابودي هردو و تابش پرتو گاما مي‌شود. اين هم يك قانون است. بر طبق قوانين مكانيك كوانتمي ماده و پادماده از انرژي محض به‌وجودمي‌آيند و بازگرداندن آنها به حالت اوليه هم انرژي محض توليدمي‌كند. پس وجود پرتو گاما در جايي از عالم ممكن است ناشي از نابودي پادماده باشد».(6)
تعجب‌آور است كه چرا كيهان‌شناسان با توجه به اين‌همه يافته‌ها، برخي احتمال‌هاي ساده را نمي‌دهند. مثلاً مي‌گويند ‹درجايي از عالم› ولي اين ‹جا› را بخش ‹مادة تاريك 21 درصدي› نمي‌دانند. پس اگر اين ‹جا› را همان جايي بدانيم كه از آن زير عنوان جهان ‹نورونيرو› يادكرديم، جاي زيادي براي بحث‌ باقي‌نمي‌ماند. هم موضوع نايابي پادماده حل‌شده‌، هم موضوع منشأ پرتوهاي كيهاني، هم يك گام به شناخت مادة تاريك نزديك‌شده‌ايم، و مهمتر از همه، اينكه متوجه‌مي‌شويم خداوند با ‌منظورونظرهايي اين بخش 21 درصدي را از بقيه انرژي تاريك جداكرده و بيهوده‌كاري نكرده‌است: وما خلقناالسّموات والارض و مابينهما لاعبين(دخان: 38)
بدين ترتيب مي‌توان گفت پادماده‌ها، از ابتداي آفرينش در بخشي از اين جهان 21 درصدي زنداني‌شده‌اند، و ابزاري است در دست كارگزاران اين بخش تا هرازچندگاه،‌ با از بين‌بردن بخشي از آنها پرتوهاي كيهاني ازجمله پرتو گاما را به‌وجودآورند تا موجب بارورشدن ستارگان و شكل‌گيري آنها ‌شوند.
سندي ديگر:
منبع پرتوهاي كيهاني(7)
ـ تاكنون چنين به نظر مي‌رسيد كه منبع پرتوهاي كيهاني چيزي است كه از قانون اينشتين پيروي نمي‌كند.
ـ نكتة بسيار مهم اين است كه چگونه اين‌همه پرتوهاي گاما تشكيل مي‌شوند، بدون اينكه منشأ آنها مشخص باشد؟
ـ نكته‌اي كه موجب اشكال مي‌شد اين بود كه انرژي توليدشده، به گونه‌اي يكسان در همة جهات به يك اندازه توزيع‌مي‌شود.
ـ ‹ريس› نظريه اي را نشان‌داد: سياهچاله‌ها منبع پرتوهاي گاما هستند و از همة جهات نمي‌آيند بلكه همة قدرت و انرژي از يك جا ناشي مي‌شود و پراكندگي كم است.
اين فرضيه كه ظاهراً با معادلة اينشتين درست درمي‌آيد،‌ مشكلات ديگري را نيز دربردارد. ريس مي‌گويد شايد بتوان با پيداكردن پرتوهاي گاماي زمان پيدايش كيهان، به راز آنها پي‌برد.
دستاورد بالا نيز تأييدمي‌كند كه سياهچالگان دري رابط بين بخش پيدا و ناپيدا(جهان 21 درصدي) و جهان ناپيدا فراورندگان ستارگان‌اند، با مكانيزمي كه بيان شد.

نقش فرشتگان در تنظيم كار كيهان
وظيفة كارگزاران كيهاني با آماده‌سازي و توليد ستارگان و گسيل آنها به جهان پيدا به پايان نمي‌رسد، بلكه حفظ و نگهداري اين ستارگان و آنچه كه به آنها مربوط است، نيز برعهدة اين كارگزاران است.
ستارگان پس از مرگ (مانند كوتوله‌هاي سفيد كه در نهايت سياه‌مي‌شوند) نيز به اين كارخانه بازمي‌گردند تا از موادشان دوباره بهره‌برداري شود. زيرا در كيهان چيزي از بين نمي‌رود و تغيير و تحولات صرفاً جابه‌جايي مواد، انرژي، و امواج است.
درهرصورت، نظم كيهان برعهدة اين كارگزاران است، چنانكه به هنگام رستاخيز و به وقوع پيوستن دگرگوني‌هايي كلي در شكل كيهان، كاركرد حفاظتي اين ناظمان از بين نرفته،‌ بلكه ديگرگون شده، برخي از آنها بر كرانه‌هاي عرش درگردشند و عرش بر نيروي برخي ديگر استوار و پابرجامي‌ماند.

در پيرامون جهان پيداحدود دويست ميليارد كهكشان كه هر كدام داراي تقريبا دويست ميليارد ستاره(همچون خورشيد) است، به وسيلة تلسكوپ‌ها قابل تشخيص است. اما اين تعداد فقط چهار در صد از محل گيتي را تشكيل مي‌دهد.(8) گوشه‌اي از بزرگي و عظمت عالم پيدا در ‹مهبانگ در قرآن› آورده‌شد. قرآن كريم آيات بسياري دارد كه ويژگي‌هاي جهان پيدا را به عنوان پنداموزي، بيان مي‌كنند.

سازوكار سه بخش كيهان با يكديگر
روز اول مرداد 1383، شبكه اول صدا و سيما از منابع خبري انگليس گزارش‌كرد كه پروفسور استفان هاوكينگ در يك كنفرانس كيهان‌شناسي كه در دوبلين برگزارشده‌بود، طي مقاله‌اي اعلام‌كرده‌است فرضية خود را مبني بر اينكه قدرت جاذبة سياهچاله‌ها به آن اندازه‌اي است كه حتي نور نمي‌تواند از آن فرار‌كند، اصلاح‌كرده و به اين نتيجه رسيده‌است كه سياه‌چاله‌ها به‌گونه‌اي عمل مي‌كنند كه گاهي ممكن است برخي اطلاعات، قدرت گريز از آنها را داشته‌باشند و برخي مواد مي‌توانند از آن خارج شوند.
طبق نظر قرآن كريم، جهان پيدا و پنهان با يكديگر ارتباط دادوستدي دارند. اين ارتباط از نظر علمي از طريق سياهچاله‌هايي صورت‌مي‌گيرد؛ كه قرآن كريم از آنها به عنوان درهاي آسمان يادكرده‌است.(بازگشت به مقالة ‹باب‌السّماء›)
ولي طبق نظر كيهان‌شناسان بويژه هاوكينگ، تاكنون اين بده‌بستان يك‌سويه بود. همه‌اش بستان بود و دادني در كار نبود. همواره چيزهايي از راه سياهچاله‌ها از بخش چهاردرصدي جهان پيدا به بخش 96 درصدي جهان ناپيدا مي‌رفت ولي از بخش 96 درصدي چيزي به بخش 4 درصدي نمي‌آمد.
پس از نقل شنيداري اين اصلاح‌نظر، اكنون به نقل نوشتاري آن مي‌پردازيم:
«يكي از مشهورترين نظريه‌هاي فضائي عصر حاضر داير بر اينكه هيچ چيزي قادر به فرار از سياهچاله‌ها نيست، توسط خالق اين نظريه نقض‌شده‌است.»
«استفان هاوكينگ فيزيكدان مشهور و استاد دانشگاه كمبريج مي‌گويد نظرية مشهور او دربارة سياهچاله‌ها تاكنون اشتباه بوده‌است. وي در كنفرانسي با موضوع جاذبه در دوبلين گفت كه او در نظريه‌اش داير بر اينكه هرچه كه به درون سياهچاله‌ها سقوط‌كند نابود مي‌شود، تجديدنظركرده‌است… اكنون هاوكينگ به اين باور رسيده‌است كه سفر به سياهچاله ممكن است؛ و چنانكه تاكنون تصورمي‌شد، سفري يك‌طرفه نيست. گري گيبونز فيزيكدان و استاد دانشگاه كمبريج گفت براساس تعريف تازة هاوكينگ، «افق رويداد» سياهچاله‌ها از مرز مشخصي كه كليه محتويات دروني سياهچاله را از جهان بيرون مجزاكند، برخوردار نيست. تصورمي‌شد زماني كه چيزي به داخل سياهچاله بيفتد براي هميشه گم و ناپديدشده‌است و تنها اطلاعاتي كه دربارة سياهچاله باقي مي‌ماند، جرم و سرعت چرخش آن است. اما اين فرض با قوانين فيزيك كوانتم كه رفتار جهان را در كوچك‌ترين ابعاد توضيح‌مي‌دهد، مغايراست. اين قوانين حكم مي‌كنند كه اطلاعات نمي‌تواند براي هميشه از دست‌برود و نابودشود. اينكه اطلاعات ازدست‌برود يا نه، داراي پيامدهاي مهم علمي و فلسفي‌ است».(9)
هاوكينگ با اين اعتراف و اصلاح نظريه، پرداختن به سازوكار موجود بين جهان پيدا و پنهان را از ديدگاه يافته‌هاي كيهان‌شناسي تسهيل‌كرد و تعارض با ديدگاه قرآن را از ميان برداشت؛ كه پس از اين به آن ‌مي‌پردازيم.
گفتني است اين اصلاح نظر هاوكينگ مبتني بر كشف‌هاي تازة كيهان‌شناسي بوده‌است؛ بدون آنكه كسي به اين كشف‌ها اشاره‌كند. نشرية نيچر در شمارة 6/5/2004 مقاله‌اي تحقيقي زير عنوان «نواحي غباري مركزي در هسته فعال ان، جي، سي 1068» چاپ‌كرده كه دوسويه‌بودن دادوستد دو بخش پيدا و ناپيداي كيهان را ثابت مي‌كند:
«كهكشان‌هاي فعال از جمله تماشايي‌ترين اجرام آسماني هستند. هستة متراكم اين اجرام، چنان درخشان است كه در واقع تمام كهكشان را تحت‌الشّعاع قرارمي‌دهد… امروزه مشخص‌شده‌است كه انرژي لازم براي فعاليت اين قبيل چشمه‌هاي پرانرژي از سياهچاله‌هايي سرچشمه‌مي‌گيرد، كه ممكن است جرمي معادل يك ميليارد برابر جرم خورشيد داشته‌باشند… هستة داغ اين نوع كهكشان‌ها را ان. جي. سي. مي‌نامند. يكي از اين نوع كهكشان‌ها ان. جي. سي. 1068 است… دانشمندان حدس مي‌زنند سياهچاله‌اي با جرمي معادل يكصد ميليون برابر جرم خورشيد در هستة چنين كهكشان درخشاني وجودداشته‌باشد… مركز اين سياهچاله‌ها بر اثر تابش فوق‌‌العادة زياد نور مرئي و ماوراي بنفش، بسيار داغ هستند. در اين منطقه از سياهچاله ذرات گردوغبار، انرژي جذب‌شده از سياهچاله را در ناحية طيفي با طول‌موج بلندتر بازمي‌تابانند… ستاره‌شناسان موفق‌شدند ساختار نواحي مركزي ان. جي. سي. 1068 را مورد بررسي قراردهند. محققان تودة غبار داغي را در هستة اين كهكشان ثبت‌كردند كه دماي آن 500 درجة سلسيوس تخمين‌زده مي‌شود… ضخامت قابل‌‌ملاحظه اين توده كه 65 درصد قطر بزرگ توده است، نشان مي‌دهد كه اين توده تنها در شرايطي مي‌تواند پايدار بماند كه پيوسته تحت تزريق انرژي جنبشي باشد. البته هيچ‌كدام از مدل‌هاي رايج براي كهكشان‌ها وجود چنين نواحي مركزي براي كهكشان‌هاي فعال را نمي‌توانند به‌خوبي توصيف‌كنند و براي اين نواحي جواب قانع‌كننده‌اي ارائه‌دهند… اين تصاوير در واقع اولين سري مشاهدات تداخل سنجي با تصويربرداري تمام‌زمينه از يك جسم خارج از كهكشان راه شيري در ناحية مادون قرمز حرارتي است. اين تصاوير پنجره‌اي نو رو به سوي زمينه‌هاي كاملاً نوين ستاره‌شناسي مي‌گشايند».
كيهان‌شناسان از خود مي‌پرسند آيا با گذر زمان، از وزن انرژي تاريك كاسته مي‌شود؟ اگر كاسته شود چنين مي‌شود و اگر نشود، چنان. اين موضوع را با نقل نوشتة زير، و با توجه به مقاله‌هاي نقل‌شدة پيشين، بررسي‌مي‌كنيم. سپس به قرآن كريم بازمي‌گرديم تا ببينيم آيا اين كتاب عظيم، در اين زمينه نيز راهنماي ما خواهدبود؟
«ارزيابي‌هاي تعجب‌آور جديد از ستارگان دوردست كه توسط تلسكوپ فضائي هابل صورت گرفته‌است نشان مي‌دهد، يك انرژي تاريك ناشناخته رفته‌رفته و با قدرت زياد در حال متلاشي‌كردن گيتي است. اينشتين اين انرژي را كه منشأ آن هنوز ناشناخته است، پيش‌بيني‌كرده‌بود. با اين حال بعدها او آن را بزرگترين اشتباه خود خواند. اينشتين گفته‌بود يك نوع نيروي جاذبه درحال فروپاشاندن گيتي است. قدرت اين نيرو چنان زياد است كه طي ميليارها سال عمر كيهان تغييري نكرده‌است… دكتر ريس از مؤسسة علوم تلسكوپ فضائي بالتيمور مي‌گويد: آنچه ما يافته‌ايم نشان مي‌دهد اين نيرو يك انرژي تاريك نيمه‌دائم است و به نظر مي‌رسد مدت‌هاست كه با ماست؛ و اگر تغييري مي‌كند، اين تغيير بسيار كند و آرام است… دكتر ترنر كيهان‌شناس دانشگاه شيكاگو مي‌گويد اين بزرگترين راز همة تاريخ علم است؛ چه اين انرژي تاريك در طول زمان تغيير بكند و چه نكند، در ماهيت اين راز تغييري ايجاد نمي‌شود. اطلاعاتي كه به‌تازگي به‌دست ‌آمده پيشرفت بزرگي است… و اين احتمال را كه نيروي ضدجاذبه ناگهان قدرت بگيرد و سيارات ، ستارگان و حتي اتمها را متلاشي‌كند، تقويت‌مي‌كند.»(10)

كوششي ديگر پيرامون انرژي تاريك «چندين دهه است كه فيزيكدانان و ستاره‌شناسان مي‌دانند ذرات متعارف پيرامون ما تشكيل دهندة اتم‌ها و ستاره‌ها و بدن ما، و تنها كسر كوچكي از كل جرم كيهان هستند. بقية جرم كيهان متعلق به ماده تاريك است كه هويت آن تا به حال ناشناخته باقي مانده‌ است. دانشمندان عقيده دارند كه ذرات سنگين گوناگوني به زمين مي‌رسند و از ميان آن مي‌گذرند، بدون آنكه با مواد سازندة كرة زمين برهمكنش داشته‌باشند. اين ذرات به‌ندرت با مواد معمولي واكنش نشان مي‌دهند. بنابراين بدون آنكه مشاهده‌شوند‌ از ميان اجرام معمولي از جمله زمين مي‌گذرند… آزمايش سي. دي. ام. اس. آي. آي.(پروژة جست‌وجو براي مادة تاريك در دماي پايين) به‌منظور مشاهدة گونة خاصي از اين نوع ذرات طراحي شده‌است. اگر اين ذرات مشاهده شوند، در واقع اولين نوري خواهد بود كه به دنياي پررمز وراز ماده تاريك خواهدتابيد؛ و نيز مدرك خوبي براي اثبات صحت نظرية ابرتقارن به‌دست ‌‌خواهدآمد. نظرية ابرتقارن نظريه‌اي مافوق نظريه‌هاي متداول فيزيك است.» (11)
ديدگاه قرآن كريم در زمينه‌هاي يادشده:
يعلم مايلج في‌الارض و ما يخرج منها و ما ينزل من‌السماء و مايعرج فيها(سبأ: 2، حديد: 4)
ترجمه: خداوند مي‌داند آنچه را كه در زمين فرومي‌رود و آنچه را كه از آن بيرون مي‌آيد. و آنچه كه از آسمان فرومي‌آيد و آنچه كه در آن(نه به سوي آن ـ دقت‌شود) بالا مي‌رود.
روشنگري: پيشينيان مترجمين و مفسرين قرآن كريم، چون خود از درك مفاهيم قرآني در ارتباط با علوم طبيعي ناتوان بوده‌اند، در بسياري آيات عملاً توانايي خداوند را نيز دستكم گرفته ‌(وما قدرواالله حق قدره) و آن را در اندازة توانايي‌هاي انسان پايين‌آورده‌اند. (وذلكم ظنّكم‌الذي ظننتم بربّكم ارديكم فاصبحتم من‌الخاسرين ـ فصلت: 23) متأسفانه اين اشكال به پسينيان نيز سرايت‌كرده و همان تفكرات قديمي را تكراركرده و مي‌كنند و نه‌تنها جرأت خدشه‌اندازي بر اين رويه‌هاي قرون وسطايي را ندارند، بلكه حتي از خود نمي‌پرسند آيا درست است كه با اين‌همه يافته‌هاي علمي در اين عصر و روزگار، همان مثال‌هاي كهنه را تكراركنيم و با اين كار ذهن ديگران را از دگرانديشي و نوانديشي بازداريم؟
مثلاً در تفسير آية بالا كه در دو سوره به يك شكل آمده، مي‌پندارند كه منظور خداوند آن چيزهايي است كه انسان‌ها مي‌دانند؛ مانند باران كه فرومي‌آيد و ارواح كه بالا مي‌روند؛ و بدين گونه‌است كه سطح دانش خداوند را در حد دانش خويش پايين مي‌آورند. حال آنكه منظور خداوند از اين آيات، جدا از چيزهايي كه ما مي‌دانيم، آن است كه به انس و جن بگويد چيزهاي ديگري هم هست كه شما نمي‌دانيد و من مي‌دانم. («اني اعلم ما لاتعلمون ـ كه به فرشتگان گفت.» و نه «اني اعلم ما تعلمون») و من با اين آيات، شما را راهنمايي مي‌كنم كه به دنبال آن دانستني‌ها كه نمي‌دانيد، برويد. در اين مقام اگر به آخرين خلاصه‌مقاله‌اي كه در بالا آمد بازگرديم،‌ بهتر متوجه اين موضوع مي‌شويم.
از سوي ديگر خداوند در اين آيه وضعيت زمين را از آسمان جداكرده و براي هر يك حساب جداگانه‌اي بازكرده‌است. (نه آن‌گونه كه مفسرين همه را يكي مي‌بينند). در بخش اول، بده‌بستان بيشتر بين جو زمين و خود زمين است. ولي در بخش دوم، بده‌‌بستان بين عالم پيدا و جهان پنهان‌ است، از راه درهاي آن؛ و به تعبير كيهان‌شناسان: سياهچاله‌ها.
البته اين جداسازي مانع از ‌آن نمي‌شود كه چيزهايي كه از عالم پنهان فرومي‌آيند، به زمين و جو آن نرسد. و يا چيزي از زمين به جهان ناپيدا نرود.
بهتر است اين نكته را نيز بدانيم كه خداوند در مورد چيزهايي كه ما مي‌دانيم اين‌گونه سخن نمي‌گويد؛ بلكه آنها را به عنوان آيه يادمي‌كند و به ما ياداورمي‌شود كه از آنها پند بگيريم؛ مثلاً در مورد باران، آيه‌هاي فراوان و گوناگوني وجوددارد؛ مانند آية زير:
و ينزّل من‌السّماء ماء فيحي به‌الارض بعد موتها(روم: 24)
حتي نمونه‌هاي اين آيه را اگر با زمان مضارع نباشد، نبايد منظور آن را باران هاي موسمي فرض‌كرد؛ چه بسا كه خواستة خداوند از آياتي كه همين موضوع را با زمان گذشته آورده اين باشد كه چگونگي شكل گيري حيات آغازين را به ياد ما بياورد.
و ان من شيء الا عندنا خزائنه و ماننزله الا بقدر معلوم(حجر: 21)
ترجمه: چيزي نيست (در اين كيهان پهناور) جز آنكه گنجينه‌هاي آن نزد ماست و ما فرونمي‌فرستيم آن را مگر به‌اندازه‌اي كه دانسته‌ايد.
در اينجا نيز از به‌كارگيري زمان مضارع «ننزله» مي‌توان اين نتيجه را گرفت كه اگر اندازة جهان‌هاي ‹پيدا› و ‹پنهان› دگرگون‌ناپذير بود، آيه چنين مي‌بود: «و ما انزلناه الا بقدر معلوم». چنانكه فرمود: «انا انزلناه في ليله‌القدر».
خداوند كريم، در آية ديگري مي‌فرمايد: الذي يخرج‌الخبأ في‌السموات والارض
ترجمه: خداوند كسي است كه بيرون مي‌آورد پنهاني را در ‌آسمان‌هاوزمين(نمل: 25).
پس معلوم مي‌شود از نظر قرآن كريم بين جهان‌هاي پيدا و پنهان، از راه بخش مياني كيهان يعني جهان نورونيروها همواره رابطه بده‌بستان وجودداشته؛ و هيچيك از اين دو جهان ثابت نيستند؛ چنانكه اين معنا در آية يادشده در دو سورة «سبأ» و «حديد» نيز گنجانده‌شده‌بود.
بنابراين:
ـ منشأ انرژي تاريك كاملا شناخته شده‌است؛ و از آغاز آفرينش، خود منشأ ايجاد جهان پيداي ما بوده‌است.
ـ اينكه دكتر ريس گفته‌است اگر تغييري مي‌كند، بسيار كند و آرام است، درست است.
ـ اينكه دكتر ترنر گفته‌است درهرحال ماهيت انرژي تاريك تغيير نمي‌كند، نيز درست است؛ ولي هيچگاه نيروي انرژي تاريك ناگهان قدرت نخواهدگرفت تا جهان را آن گونه كه ايشان يادكردند، متلاشي كند. تلاشي جهان پيدا آن‌گونه است كه در مقالة «مهنورد در قرآن» به آن خواهيم‌پرداخت.
بنابراين، برمبناي آموزه‌هاي قرآني پيرامون سازوكار سه بخش كيهان با يكديگر، و در مخالفت با نظرية افلاطونيان و برخي فلاسفة مسلمان، جهان يا جهان‌هاي ثابت و مثالي نداريم، و نتيجه‌مي‌گيريم كه هر سه بخش در حال دگرگوني و حركت است. پس هيچ‌چيز ثابت نيست و تنها ذات يگانة اوست كه ثابت و بي‌دگرگوني است؛ هر چند كه خود، اين ثبوت را نقض‌كرده و آنگاه كه چيزي جز او نبود از خود و براي خود آفريد و اين كيهان پهناور را زينت وجود بخشيد.

ساختار كيهان
فلا اقسم بمواقع النّجوم و انّه لقسم لو تعلمون عظيم
تا كنون دانستيم كه كيهان سه بخش دارد،‌ و هريك از اين بخش‌ها چه نقشي را در ارتباط با يكديگر دارند. از سوي ديگر پيش از اين دانستيم كه شكل ساختاري كيهان حلزوني است. اما هنوز نمي‌دانيم‌ كه اين سه بخش چگونه حلزون كيهاني را شكل‌داده و جايگاه هريك در اين حلزون چگونه‌است؟
تنها آيه‌اي كه اين ساختار را مشخص‌مي‌سازد، آية آخر سورة طلاق است كه مي‌فرمايد:
الله‌الذي خلق سبع سموات و من‌‌الارض مثلهنّ يتنزّل‌الامر بينهنّ لتعلموا ان‌الله علي كل شيء قدير و ان‌الله قد احاط بكلّ شيء علماً
ترجمه‌: خداوند كسي‌است كه آفريد هفت آسمان را و از زمين نيز مانند آنها را. كار را در ميان آنها پايين مي‌آورد (مقررمي‌دارد) تا بدانيد همانا كه خداوند بر هرچيزي توانا و همانا خداوند به‌درستي به هرچيزي احاطة علمي دارد.
از اينكه اين آيه آخرين آية سوره‌اي‌است كه نام و موضوعش با موضوع آيه همخواني ندارد و آية بي‌نظيري در زمينة كيهان است، و اينكه خداوند در پايان آيه توانايي و احاطة علمي خويش را به رخ بندگانش مي‌كشد، سرنوشتش همچون سرنوشت ‹آية‌ قل‌الله يفتيكم في‌الكلاله› (آية آخر سورة نساء) است؛ و به نظرمي‌رسد كه خداوند كريم مي‌خواسته به‌هرصورت اين موضوع از قلم نيفتد، روشنگري‌كرده، حجّت را در مورد كيهان تمام‌كند.
با اين آيه ديدگاه ما از ساختار كيهان دگرگونه‌مي‌شود؛ و متوجه‌مي‌شويم كه هفت آسمان به همراه خود هفت زمين(بخش‌هاي پيدا) دارند. و بخش‌هاي پيداي كيهان ويژة آسمان دنيا نيست. بنابراين، موضوع را به گونة زير مورد بررسي قرارمي‌دهيم:
لاك يك حلزون طبيعي بسيار بزرگ را درنظرآوريد كه داراي هفت لايه است. در طبيعت چنين لاكي وجودندارد؛ و در صنعت هم به نظرنمي‌رسد كسي چنين كاري را كرده‌باشد؛ زيرا اگر قطر نيم‌دايرة اول لاك حلزون را تنها يك ميليمتر درنظربگيريم، براي به تصويركشيدن يك لاك حلزون دوبعدي با هفت‌ لايه، به زمين دايره‌واري كه قطرش ده‌متر باشد، نيازداريم؛ ولي اين لاك حلزون سه‌بعدي، مانند يك آب‌نما(اكواريوم) شيشه‌اي باشد تا بتوانيم ديوارة لايه‌ها و هرچه در درون آن است را، آشكارا ببينيم.
در اين صورت در هريك از لايه‌هاي آن، لكّه‌هاي روشن و پراكنده‌اي (كهكشان‌هايي) را مي‌بينيم كه بخش كمي از لا‌يه‌ها را تشكيل‌مي‌دهند، (روي‌هم‌رفته، چهاردرصد وزن حلزون كيهاني) و ديگربخش‌هاي هر‌لايه كه عمدة وزن آن را تشكيل‌مي‌دهند، (روي‌هم‌رفته، 96 درصد وزن حلزون كيهاني) سياه و ناديدني هستند. به قول نويسندة كيهان‌شناسي جرم درخشندة اعضاي اين خوشه‌هاي كهكشاني در اقيانوسي از ماده تاريك غوطه‌ورند.
لاية هفتم كه معمولاً از همة لايه‌ها گسترده‌تر است، ‹سماءالدّنيا› نام دارد و كهكشان‌هاي آن را ‹دنيا› مي‌نامند. هريك از اين لايه‌ها از سويي فعال، و داراي كاركرد جداگانه‌اي‌است؛ و از سوي ديگر چون همگي يك لاك حلزون را تشكيل‌مي‌دهند، به يكديگر پيوسته‌اند. هرچه لايه‌ها پايين‌تر قرارگرفته‌باشند، داراي حجمي كمتر، ولي نيروي گرانشي و چگالي بيشتري هستند. تا به مركز يا هسته برسد. ‹هستة حلزون› نسبت به ‹حلزون› مانند ‹هستة اتم› است نسبت به ‹اتم›.
پوستة اين حلزون، حدفاصل هستي و نيستي است؛ و هراندازه كه اين حلزون گسترش‌ ‌يابد، فضا ـ زمان نيز به‌وجودمي‌آيد.
در همين‌جا لازم است پيش از ادامة بحث، به بررسي مفهوم سه واژة كليدي در كيهان‌شناسي قرآني بپردازيم: عرش، كرسي، بحر مسجور

جايگاه و منزلت ‹عرش›
تاكنون هرچه از عرش سخن‌رفت(بازگشت به بخش مهبانگ در قرآن) پيرامون صفتها و ويژگي‌هاي آن بود و دربارة چيستي آن كمتر گفته‌اي آمد؛ البته چيستي آن تاكنون بر كسي آشكارنشده؛ ولي جايگاه آن دستكم براي نشان‌دادن ساختار كيهان ضروري به‌نظرمي‌رسد. براي شناخت آن نيز بايد به آيات قرآن و ريزه‌كاري‌هاي مربوط به آن متوسل‌شويم:
از سويي آيه 86 سوره مؤمنون و يكي از دعاهاي قنوت، نشان از آن دارند كه عرش از نظر ماهيت يعني چيستي، از سموات والارض جداست: قل من‌ رب‌السموات‌السبع و رب‌العرش‌العظيم.
رب‌السموات‌السبع و رب‌الارضين‌السبع و ما فيهن و ما بينهن و رب‌العرش‌العظيم
اين معنا را از تمام آياتي كه مي‌گويد ‹سموات والارض› را در شش مرحله برپاداشت و سپس بر عرش مستولي‌شد، نيز مي‌توان دريافت.
از سوي ديگر، خداوند در مورد ‹سموات‌ والارض› جدا از واژة ‹ربّ›، واژه‌هاي‹خلق›، ‹فطر›، و ‹بدع› را به‌كاربرده كه نشان از آفريدن آنهاست؛ ولي براي ‹عرش› همه‌جا تنها واژة ‹ربّ› را به‌كارگرفته‌است؛ و در نوع به‌كارگيري‌ها، رمزوراز و نكته‌هايي نهفته است:
ـ منظور از آفرينش من اين نبوده كه عرش را بيافرينم، بلكه منظور آفرينش ‹سموات‌والارض› بوده و ‹عرش› نتيجة آفرينش سموات‌والارض است.
ـ براي آفرينش، كمترين ذره از نور خود را جلوه‌گرساختم و چنان عظمتي به‌وجودآمد كه حتي هنگامي كه اينهمه نوآوري‌ها را ايجادكردم، همة آنها جزء ناچيزي از آن عظمت را به‌خودگرفتند و باقي‌ماندة آن را جمع‌وجوركردم و پروراندم(ربّ) تا از سويي روند گسترش كيهان به‌درستي پيش رود و از سوي ديگر منبعي باشد براي بسياري كارهاي ديگر. مانند نيروي هسته‌اي در مورد انسان‌ها كه اگر آن را در قيدوبند بكشند و بجا و درست از آن بهره‌برداري كنند،‌ نيكو و سودمند است؛ و اگر رهاشود، يا بي‌رويه آن را به‌كارگيرند، ويرانگر است.

جايگاه و منزلت ‹كرسي›با وجود آيات بسياري كه در مورد عرش در قرآن آمده، پيرامون كرسي تنها يك آيه وجوددارد كه در اين تفاوت شمار آيه‌ها نيز نكته‌‌اي نهفته است:
وسع كرسيّه‌السّموات والارض ولايؤوده حفظهما و هوالعلي‌العظيم(بقره: 255)
اين، بخشي از ‹آيه‌الكرسي› مشهور است؛ كه تنها آيه‌اي است كه خدا و رسولش ارزش زيادي براي آن قائلند؛ و خواندن آن بسيار سفارش شده و ثواب زيادي براي آن نوشته‌اند.
همان گونه كه گفته‌شد، اين آيه از محكمات قرآن است و مشابهي ندارد تا از روي قرآن به فهم ‹كرسي› برسيم. تنها چيزي را كه از قرآن دربارة‌ كرسي مي‌توان كشف‌كرد و بايد آن را به يادداشته‌باشيم، اين است كه اگر خداوند ‹عرش› را با واژة ‹رب› تا اندازه‌اي معرفي و مادي‌بودن و وجود خارجي داشتن آن را خاطرنشان‌كرده‌است، براي ‹كرسي› از همان نيز دريغ‌كرده و تنها گستردگي را براي آن قائل‌شده و مي‌توان گفت كرسي تنها ‹عنوان› است و وجود خارجي ندارد؛ همان گونه كه از برخي روايات به اين حقيقت مي‌توان رسيد.
چگونگي عرش و كرسي
از روايت‌هاي معدود ولي بسيارمهمي كه در اين زمينه وجوددارد و در ‹قاموس قرآن› آمده، بهره‌مندمي‌شويم:
ـ از امام جعفر صادق: السموات‌والارض و جميع ما خلق‌الله في‌الكرسيّ
ـ از امام جعفر صادق: الكرسيّ وسع‌السّموات والارض، والعرش و كلّ شيء خلق‌الله في‌الكرسي
ـ از رسول اكرم(ص): ماالسّموات‌السّبع والارضون‌السّبع في‌الكرسيّ الا كحلقه ملقاه بارض بلاقع و انّ فضله علي‌العرش كفضل‌الفلات علي‌الحلقه
از اين سه روايت نكته‌هاي بديعي در مورد شناخت و جايگاه ارزشي و مادي هر يك از ‹عرش› و ‹كرسي› به‌دست‌مي‌‌آيد، و مشكل‌گشاي مسائل كيهان‌شناسي طبيعي و قرآني است: و چه‌نيكو، چه‌زيبا، و چه‌‌قدر كامل و بي‌بديل ترسيم و به‌تصويركشيده‌شده‌اند. به تحليل آنها مي‌پردازيم:
ـ از حديث‌هاي نقل‌شده از امام صادق(ع) متوجه‌مي‌شويم كه كرسي همة آنچه را كه خداوند آفريده يعني كل كيهان را شامل مي‌شود.
ـ و از حديث رسول اكرم مشخص‌مي‌شود كه جايگاه مادي و ارزشي ‹عرش› و ‹كرسي› چگونه است:
ـ از سويي، جايگاه آسمان‌ها و زمين‌هاي هفتگانه در كرسي، مانند يك حلقة آهني(چيزي كه مادي است،‌ وزن دارد، و وزنش هم سنگين است.) در يك بيابان بي‌آب‌وگياه است.(كه هيچ چيزي جز همان حلقة آهني در آن نمود واقعي ندارد.)
ـ از سوي ديگر، برتري آسمان‌ها و زمين‌هاي هفتگانه(و يا كرسي كه آنها را دربرگرفته) بر عرش همانند برتري آن بيابان است كه اكنون آبادشده و به ديگر آفريده‌ها بهره‌مي‌رساند؛ ولي عرش تنها همان ويژگي‌ها را كه براي حلقة آهني آمد، دارد: يعني سنگيني و هيمنه.
نتيجه‌گيري:
ـ سنگيني كيهان در عرش است و گستردگي كيهان در كرسي است.
ـ كرسي همان پوسته(لاك) حلزون كيهاني، و حدفاصل هستي و نيستي است. به زبان كيهان‌شناسي اين پوسته دربرگيرندة فضا ـ زمان(جاي‌گاه) است، و با گسترش آن، جاي‌گاه نيز بيشتر به‌وجودمي‌آيد.
ـ ‹عرش› واقعي است و ‹كرسي› مجازي، و تنها نام و عنواني قرآني براي حلزون كيهاني است. در قرآن از كرسي يك بار يادشده تا چيز مهمي مثل ‹جاي‌گاه› در اين كتاب جامع از قلم نيفتد. ولي از عرش نظر به مسائل مختلف، بسيار يادشده‌است.

بحر مسجور چيست؟
اين واژه كه مانند ‹كرسي› تنها يك بار در قرآن آمده و خداوند درقالب يك آية دو واژه‌اي به آن سوگنديادكرده، يك واژة مركب است كه مفسرين قرآن به دليل برداشت‌هاي مختلفي كه از معناي ‹مسجور› كرده‌اند،(برخي معناي ‹پر، مالامال،‌ متلاطم› و برخي ديگر معناي ‹برافروخته، شعله‌ور، گداخته› آن را گرفته‌اند.)، به نتيجه‌اي پسنديده و پذيرفتني دربارة مفهوم ‹بحر مسجور› نرسيده‌اند.
به نظر مي‌رسد بهترين درك از اين واژة كيهان‌شناسانة قرآن، آن باشد كه خداوند با واژة ‹كرسي›، ‹گسترگي› يا كميت حلزون‌كيهاني را بيان داشته و با ‹بحر مسجور›، ‹چگونگي› يا كيفيت آن را. زيرا در اينجا نيز واژه‌گزيني قرآن كريم، بسيار بجا و پرمعناست و خداوند با اين واژه: ‹اقيانوس مالامال، متلاطم، برافروخته و گداخته›، دريايي از معنا را در زمينة كيهان‌شناسي به‌كارگرفته‌است. شاهد مدعايي از كيهان‌شناسي:
«كهكشان‌ها ساختارهاي بزرگي پر از ستاره، گاز و غبارند. آنها با جرمي برابر ميلياردها خورشيد، ‌همچون فانوس‌هاي دريايي درخشان در اقيانوس تاريك كيهان‌اند. تصاوير هابل نشان ‌مي‌دهد آن طور كه پيش از اين تصورمي‌شد، كهكشان‌ها ساختارهاي ثابت و به‌دورازهم نيستند؛‌ بلكه با هم برخوردمي‌كنند،‌ درهم فرومي‌روند، همديگر را مي‌خورند، كم نورمي‌شوند،‌ و يا همچون آتشي شعله‌ورمي‌گردند، و تغيير شكل مي‌دهند.(و همة ‌اينها در حلزون كيهاني رخ‌مي‌دهد ـ نگارنده) به اين ترتيب انقلاب بزرگي در انديشة اخترشناسان به‌وجودآمده‌است.(12)
تفسير آيات 6-1 ‹طور›
والطّور و كتاب مسطور في رق منشور والبيت‌المعمور والسقف‌المرفوع والبحرالمسجور
ترجمه: سوگند به كوه(1) سوگند به كتابي تدوين‌شده(2) در برگي بازشده(3) سوگند به خانة آبادشده(4) سوگند به سقف برافرشته(5) سوگند به اقيانوس پر و برافروخته(6)
براي درك اين مفاهيم از تفسيرها چيز زيادي به‌دست‌نمي‌آيد، پس دست به دامان معصومين و ادبيات(زبان ادب) آنان مي‌شويم و درمي‌يابيم كه سه آية اول در دعاي ‹نور› آمده و به سه آية بعدي در دعاي ‹عهد› پرداخته‌شده:
الطور في كتاب مسطور في رق منشور(دعاي نور)
اللهم رب‌النورالعظيم و رب‌الكرسي‌الرفيع و رب‌البحر‌المسجور(دعاي عهد)
سه واژه اول كه در دعاي نور آمده و قرينه و همترازي براي سه آية اول است، بدين ترتيب برابرگذاري مي‌شوند:
طور به دو معني است يكي مطلق ‹كوه› كه نمونه‌اي از عالم پيداست؛ و ديگري نامي ويژه براي كوهي كه حضرت موسي با تجلي نور مستقيم الهي بر آن بي‌هوش‌شد؛ و لابد جاي انديشة فراوان دارد كه خداوند به آن سوگنديادكرده‌است؛ ولي جاي پرداختن به اين موضوع اينجا نيست.
كتاب مسطور، يعني كتابي كه تدوين شده نه نوشته‌شده؛ نوشتن، فعلي كلي است ولي خداوند در هر آيه‌اي كه از كاربري فعل ‹كتب› خودداري‌كرده و ‹سطر› را به كار برده منظوري داشته و در اين آيه نيز مي‌خواهد بگويد اين كتاب سطربه‌سطر يعني رديف‌به‌رديف و روي حساب و برنامه نوشته و در اصل تدوين‌شده‌است. اين كتاب همان كتاب ‹جهان پيدا› يعني عالم طبيعت است كه شايستگي سوگنديادكردن را داشته‌است. و جزئي از كل كيهان است كه فرموده: في رق منشور
رق منشور، به معني برگي بازشده يا پوستي گسترده، كه همان حلزون‌كيهاني است. مانند يك برگ كه جوانه مي‌زند و خرده‌خرده بازمي‌شود و شكل اصلي خود را بازمي‌يابد؛ حلزون كيهاني نيز بدين صورت شكل‌گرفته‌است. چنانكه هنگامي كه مي‌خواست براي ‹شكل‌حلزوني‌كيهان› مثالي بزند، فرمود ‹كطي‌السجل للكتب›: مانند نامه‌هايي كه بر پوست(رق) مي‌نوشتند و آن را لوله‌مي‌كردند.
شرح سه واژه دوم كه در دعاي عهد آمده و قرينه و همترازي براي سه آية دوم است، بدين ترتيب برابرگذاري مي‌شوند:
بيت‌المعمور، سقف‌المرفوع، بحرالمسجور = نورالعظيم، كرسي‌الـرفيـع، بحر‌المسجور
با توجه به اينكه نورالعظيم همان عرش است،‌ كه در مبحث ‹در پيرامون عرش› به آن پرداخته‌شد، و از آنجا كه معمور با معناي واژگاني ‹آباد› و ‹پير› هر دو از ويژگي‌ها عرش است، پس بيت‌المعمور با عرش همخواني و برابري مي‌كند
كرسي‌الرفيع با معناي ‹بسياربلند› براي ‹رفيع›، و ‹برافراشته‌› براي ‹مرفوع› همخواني دارد. پس سقف‌المرفوع همان كرسي است.
آمدن بحر مسجور در قرآن و دعا دلگرمي ما را در اين برابرگذاري و معنايي كه براي آن آمد، بيشترمي‌كند؛ و بدين ترتيب سه واژة كليدي عرش،‌ كرسي و بحر مسجور معنا و مفهوم كيهان‌شناسانة خود را بازمي‌يابند:
سنگيني حلزون‌كيهاني با واژة عرش بيان‌مي‌شود. گستردگي حلزون‌كيهاني با واژة كرسي بيان‌مي‌شود؛
و چگونگي حلزون‌كيهاني با واژة آميختة بحر مسجور بيان‌شده‌است.
پندارگرايي پيرامون ساختار كيهان
 

يكي از كيهان‌شناسان رايمند روسي، ‹زلدوويچ› نام دارد كه پيرامون ساختار كيهان مقالة كم‌نظيري را نگاشته‌است؛ كه خلاصة آن را در اينجا مي‌آوريم تا هم به فهم ما از ساختار كيهان كمك‌كند و هم اشتباه‌هايي را كه وي و ديگر كيهان‌شناسان به‌دليل ندانستن شكل كيهان مرتكب‌مي‌شوند، خاطرنشان‌كنيم:
«مهم‌ترين ويژگي كيهان ساختار آن است. ماده‌اي كه ما را احاطه‌كرده‌است، به طور تصادفي پراكنده‌ نشده، بلكه بيشتر تا درجه زيادي در تشكيلات ساختماني گوناگون گرد‌آمده‌است. ساختارهاي از يك نوع، خشت‌هايي ساختماني براي ساختارهاي تراز دوم هستند كه از نظر ابعاد فضايي بزرگترند. اين ساختارها به نوبة خود در ساختارهاي تراز سوم گردمي‌آيند، و الي آخر».
«ولي كهكشان‌ها در فضا توزيعي غيريكنواخت دارند… بررسي اين ساختارها در بررسي و شناخت كيهان شايان اهميت‌اند… از اينكه كهكشا‌ن‌ها در عكس‌ها دركناريكديگر به‌نظرمي‌رسند، نمي‌توان نتيجه‌گرفت كه آنها واقعاً نزديك يكديگرند. كاملاً امكان دارد چنين كهكشان‌هايي در فواصل مختلف از زمين باشند. و تنها بر سبيل تصادف وقتي از زمين ديده‌مي‌شوند، تقريباً در امتداد يك خط قرارگيرند. موقعيت واقعي كهكشان‌ها در فضا تنها با ساختن تصويري سه‌بعدي قابل‌تشخيص است».
«… برمبناي شناخت قبلي‌مان، كاملاً طبيعي بود فرض‌كنيم كهكشان‌ها به همان نحو در خوشه‌ها گردمي‌آيند كه ستارگان در كهكشان‌ها فراهم آمده‌اند… ولي واقعيت چيزي كاملاً متفاوت را نشان‌مي‌داد. معلوم‌شد كه نسبت بسياربزرگي(80تا90درصد) از كهكشان‌ها در الگوهاي بسياربسط‌يافته‌، نخ‌مانند(رشته‌اي) با ضخامتي كمتر از سي ميليون سال نوري و طولي تا سيصدميليون سال نوري متراكم شده‌اند. رشته‌هاي مجاور، يكديگر را قطع‌مي‌كنند و ساختاري درهم، و ‌سه‌بعدي، مانند يك شبكة سلولي يا لانه‌زنبوري تشكيل‌مي‌دهند».
«اين ساختمان معمولاً به سيستم خوشه‌اي فوق‌بزرگ موسوم است… اين خوشه‌ها بخش بسياركوچكي از حجم كيهان را اشغال مي‌كنند. فضاي باقي‌مانده، كهكشاني ندارد… خوشه‌هاي فوق سنگين واقع در پشت اين فضاي خالي از خلال شكاف‌ها ديده‌مي‌شوند. همين وضع براي ساختمان‌هاي رشته‌اي پيش‌مي‌آيد. تنها خوشه‌هاي بزرگ كه در حوالي مركز تراكم بسيارواضحي دارند، هنوز خودنمايي‌ مي‌كنند».
«مشاهدات همچنين اثبات‌مي‌كنند كه در مقياسي از رستة هزاران ميليون سال نوري كه دوبرابر مقياس حداكثر يك خوشة فوق بزرگ است، توزيع ماده در كيهان با دقتي بسيار زياد،‌ همگون (همه‌جايكسان) متقارن(در همة جهات يكسان) و بي‌ساختار است. انحراف از چگالي ميانگين در اين مقياس،‌از ده تا بيست درصد تجاوز نمي‌كند. در مقياس‌هاي بازهم‌ بزرگتر، درجة همگوني و تقارن حتي از اين هم بيشتر است. بنابراين، ساختارهاي ناهمگون از ترازي بالاتر از خوشه‌هاي فوق‌سنگين وجودندارند. خوشه‌هاي فوق‌سنگين بزرگترين ساختارها در كيهان، در رأس سلسله‌مراتب هستند. در مقياس‌هاي بزرگتر، كيهان يكنواخت است».
«… چگالي ماده در خطوط تلاقي بيشتر افزايش‌مي‌يابد و دقيقاً اين خطوط است كه ساختار شبكه‌اي حجره‌مانند را در طي تكامل بيشتر تشكيل‌مي‌دهد. محاسبات عددي كه با كامپيوتر در مسكو يا به‌وسيلة گروه‌هاي ديگر كارشناسان انجام‌گرفته‌اند، تصويري از ساختار شان‌عسلي(لانه‌زنبوري) در مقياسي بزرگ به‌دست‌مي‌دهند».(13)
هدف از اين مقدمه‌چيني و آوردن نظر ‹زلدوويچ›، دقيقاً همان حقيقت‌هايي است كه وي در اولين پاراگراف نقل‌شده(كه زيرخط شده‌) آورده‌است. ولي او نيز مانند ديگر كيهان‌شناسان چون هنوز از شكل حلزوني كيهان آگاهي ندارد، در نتيجه‌گيري‌ به‌اشتباه‌مي‌افتد. به‌نظرمي‌رسد تعبيرهايي همچون قطع‌كردن كهكشان‌ها يكديگر را، و ايجاد شبكه‌هاي لانه‌زنبوري، خطوط تلاقي و غيره تنها يك تصور باشد، و واقعيت آن است كه بسياري از اين كهكشان‌ها در لايه‌هاي مختلفي از حلزون كيهاني قرارگرفته‌اند؛ و تنها از ديد زميني‌ها چنين به نظرمي‌رسند. يعني هم فاصله‌هاي زيادي با يكديگر دارند و هم داراي شرايط متفاوتي هستند. آنان اگر مي‌توانستند يك لاك حلزون شفّاف سه‌بعدي(همان‌گونه كه در آغاز بحث از آن يادكرديم)‌ بسازند و يا دقيقاً به تصويربكشند، متوجه‌مي‌شدند كه چگونه در آن حلزون نيز،‌ كهكشان‌هاي قابل‌ديدن در هر لايه از حلزون، ظاهراً رويهم‌ قرارمي‌گيرند و يا يكديگر را قطع‌مي‌كنند؛ ولي واقعاً چنين نيست و هريك از آنها در لاية خود قراردارند؛ همچنانكه زلدوويچ خود اعتراف‌كرده:
ـ خوشه‌هاي فوق‌سنگين كهكشان‌هاي واقع در پشت اين فضاي خالي از خلال شكاف‌ها ديده‌مي‌شوند.
ـ كاملاً امكان دارد چنين كهكشان‌هايي در فواصل مختلف از زمين باشند. و تنها بر سبيل تصادف وقتي از زمين ديده‌مي‌شوند، تقريباً در امتداد يك خط قرارگيرند.
ـ موقعيت واقعي كهكشان‌ها در فضا، تنها با ساختن تصويري سه‌بعدي قابل‌تشخيص است».
اين موضوع حتي به نتيجه‌گيري از ‹تصويرهاي هابل› نيز سرايت‌كرده و دو مطلب زير نشان از آن دارد كه چون كيهان‌شناسان شكل كيهان را نمي‌دانند،‌ تصويرهاي هابل نيز نمي‌تواند به ‌آنان كمك‌كند و همان نتيجه‌گيري‌هاي نادرست را از اين تصويرها مي‌گيرند:
الف ـ «گروهي از اخترشناسان كه با تلسكوپ هابل كارمي‌كنند، به‌تازگي تصاوير دقيقي از نقطه‌اي نوراني در كهكشان ان. جي. سي. 6946 به‌دست‌آورده‌اند… اين نقطة درخشان در واقع دو يا چند ابرنواختر دركنارهم است و لايه‌ها و گازهاي گريزان انفجارهاي ابرنواختري درحال برخورد با يكديگرند».
«… به اين ترتيب مشخص‌شد كه نقطة نورانيي كه با تلسكوپهاي غول‌پيكر روي زمين ديده‌مي‌شد، بقاياي درحال‌برخورد حاصل از(حاصل از ـ به متن افزوده‌شد تا معني‌ بدهد) انفجار دو يا چند ستاره‌ است».
«… تصوير هابل نشان‌داد كه اين بار، دو يا چند تا از اين پوسته‌ها درحال برخورد باهمند».(14)
ب ـ «بدين ترتيب كيهان بزرگتر مي‌شود و كهكشان‌ها از هم دورتر مي‌گردند. اما در اين ميان برخي از كهكشان‌ها به‌قدري به هم نزديك‌اند كه اثر گرانشي‌شان برهم، بيشتر از انبساط عالم است. در پي گذر آنها از كنار هم اتفاق‌هاي گوناگون رخ‌مي‌دهد. برخي از آنها از روي هم ‹ليزمي‌خوردند› و يا همانند غريبه‌هاي كيهاني از كنار هم مي‌گذرند».(15)
نكته‌‌‌‌‌‌‌‌‌: البته با اين ديدگاه، نمي‌خواهيم روند شكل‌گيري برخي كهكشان‌‌هاي بزرگتر از درهم فرونشيني كهكشان‌هاي كوچكتر را نفي‌كنيم؛ ولي بي‌ترديد، برخي از اين نتيجه‌گيري‌ها تنها تصور است. همان‌گونه كه گفتار زلدوويچ نظر ما را تأييدكرد: «موقعيت واقعي كهكشان‌ها در فضا تنها با ساختن تصويري سه‌بعدي قابل‌تشخيص است».
نمونه‌اي تاريخي از اين‌گونه اشتباه‌ها:
«اخترشناسان در بعضي سحابي‌هاي مارپيچي (كهكشان مارپيچي وجودندارد. منظور همة برگردان‌هاي فارسي از واژة spiral، ‹حلزوني› است. ازآنجاكه در زبان انگليسي اين واژه به هردو گونة ‹مارپيچي› و ‹حلزوني› اطلاق‌مي‌گردد، موجب اشتباه مترجمين شده‌است. ـ نگارنده) ستارگان انفجاري را كشف‌كردند، و اشتباهاً تصوركردند اين ستارگان، نواخترها هستند (به‌جاي ‹ابر نواخترها› كه ميليونها مرتبه روشن‌ترند) تخمين مسافت كه بر اساس اين تصور اشتباه بناشده‌بود، باعث شد فكركنند سحابي مارپيچي، اطراف راه شيري قراردارد».
«در آوريل 1920 وقي اخترشناسان در يك مباحثه، زير نظر آكادمي بين‌المللي علوم در واشنگتن دي. سي. شركت كردند،‌ مجادله به ‌اوج ‌خود رسيد. ‹هارلوشاپلي›(Harlow Shapley) از رصدخانة ‹مونت ويلسون› عقيده داشت كه سحابي هاي مارپيچي نزديك هستند. ‹هربر دي. كورتيس›(Herbert D. Curtis) از رصدخانة ليك با او مخالف بود».
«… در شب ششم اكتبر 1923 ادوين هابل با تلسكوپ صد اينچي مونت ويلسون عكسي از سحابي امرأه‌المسلسله(آندرومدا) برداشت. در ميدان ديد، يك متغير قيفاووسي وجودداشت… هابل فوراً دريافت فقط درصورتي امكان دارد قيفاووسي‌هاي M31 (كه ده‌هزاربرابر درخشنده‌تر از خورشيدند) آنقدر تاريك باشند كه، خيلي دور واقع‌شده‌باشند.(و جزء كهكشان امرأه‌المسلسله يا اندرومدا قرارنگيرند ـ نگارنده) فاصله از M31، 25/2 ميليون سال نوري است. تنها از چنين فاصلة بسيار دوري ممكن است قيفاووسي‌هاي درخشان آنقدر تاريك به‌نظربرسند. اين فاصله، M31 را خيلي دور از لبه‌هاي خارجي كهكشان ما(اندرومدا و نه راه شيري ـ نگارنده) قرارمي‌دهد».
«دلايل هابل در 30 دسامبر 1924 در نشستي به انجمن اخترشناسي آمريكا ارائه‌شد. با كشفيات او، به منازعة شاپلي ـ كورتيس، پايان‌داده‌شد. جهان(كيهان) خيلي بزرگتر و شلوغ‌تر از آن است كه بتوان تصوركرد هابل قلمرو كهكشانها را كشف‌كرده‌است».(16)
اين جملة آخر، نكتة ظريفي را دربردارد. او قلمرو كهكشانها را به اين دليل نتوانسته كشف‌كند كه از شكل كيهان آگاهي نداشته‌است. حتي او نتوانسته به منازعة شاپلي ـ كورتيس پايان‌دهد؛ زيرا آن‌دو بحثشان اين بود كه اگر بسياردور باشند جزء اندرومدا نيستند و اگر نباشند، پس چرا ظاهراً در اين كهكشان نمايانند و مي‌توان آنها را به‌راحتي در اين كهكشان جاي‌داد؟
دليلي كه هابل آورده‌است، دليل درستي براي حل اختلاف نيست. حتي معلوم نيست كه تعيين فاصلة آنها از روي تيرگي آنها درست باشد، زيرا اگر شكل كيهان را مي‌دانست، و با توجه به آية خلقنا فوقكم سبعاً شداداً مي‌دانست كه لايه‌هاي حلزون كيهاني سخت‌اند، عامل ديگري را نيز در محاسبات مربوط به نور و فاصله واردمي‌كرد و چنين مي‌نوشت:
اين دو قيفاووسي در يك لايه از حلزون كيهاني، و سحابي اندرومدا در لاية ديگري از آ ن قرارگرفته‌اند و نتيجه‌مي‌گيريم:
1. چون قيفاووسي‌ها در لاية ديگري نسبت به آندرومدا قراردارند، كدر به‌نظرمي‌رسند.
2. ممكن است فاصلة بسيارزيادي با آندرومدا نداشته‌باشند؛ ولي درهرصورت جزء آن نيستند.
3. بنابراين شاپلي و كورتيس هردو درست‌ مي‌گفته‌اند و دليل اختلاف آنان نداستن شكل كيهان، و چگونگي لايه‌هاي آن بوده‌است.

جنبندگان در كيهان
تاكنون موضوع‌هاي بسياري پيرامون ساختار كيهان بيان‌شد، ولي ظاهراً نكتة مهمي باقي‌مانده كه بدون آن ساختار كيهان ناقص است. زيرا تاكنون به ماده و نيرو پرداخته‌شد، و اشاره‌اي به منظور آفرينش از اينهمه آفريدن‌ها نشد. باز هم نگاهي بيفكنيم بر قرآن كريم كه همه‌چيز را پيش از ديگران به ما گفته تا به بيراهه نرويم:
ومن‌آياته خلق‌السموات والارض وما بثّ فيهما من‌دابّه وهو علي جمعهم اذايشاء قدير(شوري: 29)
ترجمه:‌ و از نشانه‌هاي او، آفرينش آسمان‌ها و زمين و آنچه كه در آن دو(آسمان و زمين) پراكنده‌است از جنبنده، و او بر گرداوري آنها اگر بخواهد،‌ بسيارتواناست.
اين آيه نيز كم‌نظير و از جهاتي بي‌مانندند. خداوند در اين آيه يكي از سترگ‌كارهاي خود را به بندگانش ياداوري مي‌كند. چنين‌كاري چيست؟
ـ آفرينش كيهان؟ اين را كه در آيات بسياري ياداوري‌كرده‌است. ويژگي اين آيه چيست؟
ـ آفرينش جنبندگان و پراكندن آنها در زمين و آسمان؟ زمين؛ اگر همين زمين خودمان باشد كه همه مي‌دانيم؛ و نيازي نيست كه در اين آيه آن را به ياد ما بياورد و آيات زيادي نيز در مورد آن وجوددارد.
ـ پس منظور از زمين، ديگر سياره‌هاست. كه داراي جنبنده‌اند. درست، اما منظور از آسمان‌ها چيست؟
ـ نكته همين است كه خداوند از واژة كلي ‹جنبنده› يادكرده، زيرا اين واژه همة جانداراني را كه حركت دارند، دربرمي‌گيرد: فرشتگان، جن‌ها، انسان‌ها، حيوان‌ها و شايد گياهان.
اگر هم كساني يافت‌شوند كه بگويند منظور از جنبنده در كيهان(آسمان‌ها) فرشتگان و يا حتي انرژي جنبشي است، بازهم نمي‌توان به وجود انواع متفكر و مسؤول در كهكشان‌ها فكرنكرد و از آنها چشم‌پوشيد.
پس با اين آيه، به كارايي قرآن كريم بيش از پيش آگاهي مي‌يابيم، كه دست‌كم نهصد سال پيش از جرقة ذهني كپرنيك مي‌توانسته به ذهن خوانندگانش جرقه‌بزند؛ ولي خوانندگانش بدون دقت در آياتش(مانند هميشة تاريخ اسلام) از كنار نكات دانستني آن گذشتند:
«… داستان علمي حتي از زمان كپرنيك سعي‌مي‌كرده‌است با قراردادن انسان در مقابل موجودات غيرانساني، يا ياداوري اين موضوع كه دانش ما دربارة كيهان پيرامونمان چقدر كم است، ‌به جايگاه انسان در جهان بپردازد… كپرنيك اين حقيقت را كشف‌كرد كه نه كرة زمين و نه انسانيت مركز عالم نيستند، پس امكان‌داد زندگي فراسوي كرة زمين وجودداشته‌باشد».(17)
براي بهترروشن‌شدن موضوع، آياتي ديگر از قرآن كريم را مورد استناد قرارمي‌دهيم:
الم تر ان‌الله يسجد له من في‌السموات و من في‌الارض والشمس والقمر والنّجوم والجبال والشجر والدّوابّ و كثير من‌الناس و كثير حق عليه‌العذاب(حج: 18)
ترجمه: آيا نمي‌بيني همانا خداوند را سجده‌مي‌كنند براي او آنكه در آسمان‌ها و آنكه در زمين است و خورشيد و ماه و ستارگان و كوهها و درخت(گياهان) و جنبندگان(حيوان‌ها) و بسياري از مردم(از جن و انس) و بسياري كه شايستة عذاب است!!
رعد: 15ـ ولله يسجد من في‌السموات و‌الارض طوعاً و كرهاً وظلالهم بالغدو والاصال
ترجمه: هركه در آسمانهاوزمين است، با ميل‌واكراه(خواه،‌ ناخواه) خداوند را سجده‌مي‌كنند و سايه‌هاي آنها بامدادان و شامگاهان وجوددارد.
 

توضيح: در كل قرآن كريم هرجا عبارت «طوعاً و كرهاً» و يا «طوعاً او كرهاً» بيايد منظور آن است كه موجودهايي كه از آنها سخن‌مي‌گويد، داراي اختيارند، و مانند فرشتگان تك‌بعدي نيسند.
منظور خداوند از نزول اين آيه آن است كه بگويد در كيهان پهناور او كساني با اين ويژگي‌ها حضوردارند:
1. در جايي از كيهان زندگي‌مي‌كنند كه ساية آنها از طريق خورشيدها و ماه‌ها پديدمي‌آيد. يعني در جهان مادّه هستند و نه در عالم ملكوت.
2. چون سايه دارند، داراي جسمي مادي هستند.
3. چون اختيار دارند، فرشته نيستند؛ زيرا فرشتگان ذاتاً از خود اختياري ندارند.
 

آيه 38 سورة فصلت كه مي‌فرمايد ‹آنان كه نزد پروردگارت هستند شب‌وروز او را تسبيج‌مي‌كنند›‌ نيز نمي‌تواند منظور كلام خداوند از ‹آنان› فرشتگان باشد، زيرا كه بر فرشتگان شب و روز نمي‌گذرد.
آيات 93 تا 95 سورة مريم(س): جز اين نيست كه هركس در آسمانها و زمين است به بندگي نزد رحمن مي‌آيد. به‌درستي كه برشمرديم آنها را شمردني و همگي در روز قيامت فرد فرد نزد او مي‌آيند.
اگر بگوييم منظور از «من» ملائكه است، اين آيه با آيات پس از خود كه وابسته به آنها نيز هست، مناسبتي نخواهد داشت. زيرا آيات بعد مفهوم بازخواست، محاكمه و رسيدگي به حساب و عقاب را مي‌دهند؛ هم از اين نظر كه شمارش افراد دركار است و هم از اين ديد كه فرد فرد به نزد پروردگارشان مي‌آيند. بنابراين نمي‌تواند فرشتگان را شامل شود؛ زيرا از سويي فرشتگان گنهكار نيستند كه مورد بازخواست واقع شوند و از سوي ديگر در روز قيامت ملائكه فرد فرد به نزد پروردگار نمي‌آيند بلكه صف ‌به ‌صف حضور مي‌يابند. «يوم يقوم‌الروح و الملائكه صفا»(نبأ: 38) « وجاء ربك والملك صفاٌ صفاُ»(فجر: ‌22) زيرا براي تكريم مي‌آيند و نه براي حساب و عقاب.
ونفخ في‌الصور فصعق من في‌السموات و من في‌الارض الا من شاءالله ثم نفخ فيه اخري فاذا هم قيام ينظرون.(زمر: 68)
از اين آيه نيز مشخص مي‌گردد كه در آسمان نيز موجودهاي زنده‌اي هستند كه با نفخة صور همه بيهوش مي‌شوند و چون كسي كه در صور مي‌دمد، اسرافيل(ع) يكي از فرشتگان است، پس كساني كه در آسمانها بيهوش مي‌شوند فرشتگان نيستند، زيرا فرشتگان ذاتاً مرگ ندارند، مگر به‌خواست ويژة‌الهي.
آيات زير نيز دلايلي است بر مسكوني‌بودن ديگر سياره‌ها از ديدگاه قرآن:
يونس 66، اسرا 55، مومنون 71، نمل 65، و 87 روم 18و 26، انبيا 19، نور 41، شوري 29

بازگشت‌ها
1. شرق: 19/3/83 و نوروز 83
2. برگرفته از مقالة نيوزويك، ترجمه و توضيح نگارنده، مندرج در اطلاعات علمي، بهمن‌ماه 1374
3. شرق: 25/2/84
4. مقدمة تاريخچة‌ زمان هاوكينگ صفحة سيزده ، و روزنامة ايران: 26/4/75
5. اطلاعات بين‌المللي: 8/9/78
6. نجوم شمارة 70 مقالة پادماده
7. به نقل از برنامة شبكة چهار سيما جمعه 23/2/84
8. شرق: 3/10/82
9. شرق: 7/5/83
10. همشهري: 19/12/82 ص16ـ علمي
11. شرق: 22/2/83
12. نجوم ـ شمارة‌ 76 و 77 مقالة دستاوردهاي شگرف هابل
13. پيام يونسكو: مهرماه 1365
14. نجوم ـ شمارة 72 ـ اخبار
15. نجوم ـ شمارة 76 و 77 مقالة‌ دستاوردهاي شگرف هابل
16. كهكشان و اخترنما ـ ويليام كافمن ص 29 و 40
17. شرق: 16/10/83 صفحة علم