این آزمایش در یکی از خانه های سالمندان کشور آمریکا به انجام رسید و نتیجه آن دیدگاه روانشناسی را تغییر داد. اکثر مردم از این آزمایش و نتایج آن بی خبرند. در این خانه ی سالمندان، پیرمردها و پیرزن هایی زندگی می کردند که اکثرا دچار بیماری های گوناگونی بودند و تنها برای چند ماه نقش میهمان را در این خانه بازی می کردند. تمام میهمانان این خانه می دانستند که دیگر مدت زیادی زرق و برق دنیا را نخواهند دید و کارکنان این خانه یا همان میزبانان نیز از این موضوع با خبر بودند لذا تمام تلاش خود را می نمودند تا این چند صباح باقی مانده آنها در آرامش سپری گردد.میهمانی در این خانه همانند سال های گذشته در حال برگزاری بود که روزی یکی از اساتید روانشناسی آمریکا با یک وانت پر از گل و گلدان وارد خانه سالمندان شد و آزمایشی را انجام داد. روانشناس سالمندان را به دو گروه تقسیم کرد. به گروه اول تعدادی گل و گلدان داد و از آنها خواست تا مسئولیت نگهداری آنها را بپذیرند. به آنها آموزش داد تا به گل ها آب بدهند، چه ساعاتی در معرض آفتاب قرار دهند، چه موقعی به آنها گرما برسانند، چگونه به آنها کود و سموم ضد آفت بزنند و چگونه از آنها مراقبت کنند. از آنها خواست تا مسئولیت پذیر بوده و با هم در نگهداری بهتر گل ها به رقابت بپردازند. گروه دوم را نیز به اتاق های خود برده و در کنار پنجره هر کدام یک گل و گلدان قرار داد و به آنها گفت: اگر مایل بودید می توانید مسئولیت مراقبت از آنها را بپذیرید و اگر هم تمایلی نداشتید اهمیتی ندارد. روانشناس چند ماهی به بررسی این آزمایش پرداخت و نتایج آن باعث شگفتی او گردید.استاد روانشناس مشاهده کرد که گروه اول در طول مدت مراقبت از گل ها وضعیت جسمی بهتری را نشان می دهند و چون روزهای قبل تمام روز را در تختخواب خود به انتظار مرگ نمی نشینند. رفتارهای آنان نیز نسبت به قبل بهتر گردیده بود و همانند سابق بهانه گیری و پرخاش نمی کردند. تغذیه شان هم تغییر محسوسی داشت و نسبت به قبل غذای بیشتری می خوردند و حتی مصرف داروهای آنان نیز کاهش یافته بود. در حالیکه در گروه دوم تغییر خاصی مشاهده نگردید.استاد روانشناس بعد از 6 ماه پرونده های دو گروه را با هم مقایسه کرد و متوجه شد که آمار مرگ و میر گروه دوم 30 درصد بیشتر از گروه اول بوده و گروه اول از نظر روحی انسان هایی به مراتب شادتر و امیدوارتر از گروه دوم بوده اند.در پایان آزمایش استاد روانشناس می نویسد: به علت اینکه در زندگی گروه اول هدفی به وجود آمد طول عمر و شادابی آنها نیز بیشتر گردید و نبود هدف در گروه دوم هیچگونه تغییری در روند زندگیشان بو جود نیاورد. او نوشته خود را با این جمله تمام کرد، هنگامی که یک زندگی، مسئولیت و بار یک زندگی دیگر را به دوش می کشد، قدرت، صبر، همت و امید آن چند برابر می گردد. زندگی شیرین تر می شود و هم استوار تر....اگر شما هم زندگی خود را در این آزمایش قرار دهید و با دقت نتایج آن را بررسی نمایید، جواب تمام کمبودها، شکست ها، افسردگی ها و خستگی های خود را خواهید یافت. هنگامی که هدفی در زندگی ما پدیدار می گردد، قدرت، صبر و امید ما افزایش می یابد، جسم ما توان بیشتری پیدا می کند و روح ما نیز آرامش و شادابی دو چندانی در خود حس می کند.اما اگر دچار سرطان بی هدفی شویم، آرام آرام به این نتیجه خواهیم رسید که وزن ما بر روی زمین سنگینی می کند و این نتیجه گیری ما را در تختخواب مرگ می خواباند. کمبود هدف یا همان (( گول))، در روح، جسم و ذهن ما خلاء ایجاد می کند. این خلاء به تدریج زمان ما را از درون پوچ می کند و این محل پوچ و خالی پر می شود از انواع مریضی ها و مرض ها!شاید شما هم بسیاری از مدیران ارشد لشکری و کشوری، افسران پلیس و دیگر افراد فعال جامعه را دیده باشید که بعد از بازنشستگی به سرعت شکسته می شوند. این افراد تا آخرین روز کاری خود بسیار خندان و شادند، ورزش می کنند و به شب نشینی می روند. اما کافی است تنها 1 سال بعد از بازنشستگی با آنها مواجه شوید، شاید باورتان نگردد که او همان شخص است. 90 درصد آنها دارای امراض گوناگون می شوند. کمرشان خم می گردد. چندین عمل جراحی در کمتر از 1 سال انجام می دهند. کج خلق می گردند و روزی 5 بار یا قرص می خورند یا شربت!اما شما نمی توانید چنین وضعیت و افسردگی را در بیل گیتس، تاتا، هاکوپیان، کلینتون و اشخاصی چون آنان ببینید. این افراد هم پیر می شوند. اما به همان اندازه ای که پیر می شوند فعال تر، جوان تر و با نشاط تر می گردند... چرا؟ زیرا با پیر شدن جسم آنها اهدافشان جوان تر و بالغ تر می گردد و تاثیر آن چنان مطلوب است که روند افزایش عمر را نیز فرح بخش می نماید.به نظر من یکی از بزرگترین مشکلات جامعه امروز ما سرطان بی هدفی است. وقتی بچه هستیم هدفی جز بازی نداریم، جوان که می شویم همه هدفمان می شود خوشگذرانی و در سنین کهنسالی هدفمان نشستن در صف اول نماز جماعت!تمام دوران بچگی، نوجوانی و جوانی خود را فقط صرف درس خواندن می نماییم و تمام هدف ما می شود درس خواندن. در ادامه، این درس خواندن به ما مدرک می دهد و بر اساس این مدرک به دنبال کار می گردیم. اما این درس خواندن، مدرک و این کار هیچ هدف خاصی به زندگی ما نمی دهد. این مدرک و کار در جسم و ذهن و روح ما نقش محرک و الهام بخشی بوجود نمی آورد. به همین دلیل است که مدام بی حوصله می شویم، به دنبال روزهای تعطیل هستیم و چهارشنبه ها را به امید اینکه تعطیلی نزدیک است از خواب بر می خیزیم.جامعه امروز ما روز به روز افسرده تر و پرخاش گر تر می شود. در اکثر چهره های مردم تنفر و کسالت خاصی نقش بسته است. تمامی این رفتارها شاید به علت مبتلا شدن به سرطان بی هدفی باشد. این سرطان بی هدفی است که تعداد مشاجره های خیابانی، خانوادگی و ملی ما را به بالاترین حد خود رسانده است و همین بیماری است که جامعه ما را در مصرف داروهای گوناگون داخلی و خارجی پیشتاز دیگر جوامع نموده است. از هر 3 نفر ایرانی 1 نفر به نوعی قرص و شربت آمپول معتاد است و اکثر ما قبل از سنمان پیر می شویم.اگر همین امروز هدفی برای زندگی خود بیابیم (هر چند که آن هدف نگهداری از گیاهی باشد، تمیز نمودن محیط زیست باشد و یا نشاندن خنده ای بر روی لب کودکی معصوم) ایمان دارم فردا تغییرات محسوسی در زندگی خود خواهیم یافت، دیگر آن همه دارو استفاده نمی کنیم، سنمان زودتر از ما پیر می شود و در زندگی خود زندگی خواهیم کرد.
با نام او که آغاز و پايان هستي است او. گاهشماری از برخی وقایع اجتماعی و سیاسی ایران و جهان تا آیندگان بهتر امروزمان را بشناسند
Thursday, July 26, 2012
زندگی بایدهدفمند باشد
Wednesday, July 25, 2012
فاصله ها
استادى از شاگردانش پرسید:
چرا ما وقتى عصبانى هستیم داد میزنیم؟
چرا مردم هنگامى که خشمگین هستند صدایشان را بلند میکنند و سر هم داد میکشند؟
شاگردان فکرى کردند و یکى از آنها گفت:
چون در آن لحظه، آرامش و خونسردیمان را از دست میدهیم
استاد پرسید: این که آرامشمان را از دست میدهیم درست است امّا چرا با وجودى که طرف مقابل کنارمان قرار دارد داد میزنیم؟
آیا نمیتوان با صداى ملایم صحبت کرد؟ چرا هنگامى که خشمگین هستیم داد میزنیم؟
شاگردان هر کدام جوابهایى دادند امّا پاسخهاى هیچکدام استاد را راضى نکرد.
سرانجام او چنین توضیح داد:
هنگامى که دو نفر از دست یکدیگر عصبانى هستند، قلبهایشان از یکدیگر فاصله میگیرد.
آنها براى این که فاصله را جبران کنند مجبورند که داد بزنند.
هر چه میزان عصبانیت و خشم بیشتر باشد، این فاصله بیشتر است و آنها باید صدایشان را بلندتر کنند.
سپس استاد پرسید:
هنگامى که دو نفر عاشق همدیگر باشند چه اتفاقى میافتد؟
آنها سر هم داد نمیزنند بلکه خیلى به آرامى با هم صحبت میکنند. چرا؟
چون قلبهایشان خیلى به هم نزدیک است.
فاصله قلبهاشان بسیار کم است.
استاد ادامه داد:
هنگامى که عشقشان به یکدیگر بیشتر شد، چه اتفاقى میافتد؟ آنها حتى حرف معمولى هم با هم نمیزنند و فقط در گوش هم نجوا میکنند و عشقشان باز هم به یکدیگر بیشتر میشود.
سرانجام، حتى از نجوا کردن هم بینیاز میشوند و فقط به یکدیگر نگاه میکنند. این هنگامى است که دیگر هیچ فاصلهاى بین قلبهاى آنها باقى نمانده باش
اين همان عشق خدا به انسان و انسان به خداست است که خدا حرف نمیزند اما همیشه صدایش را در همه وجودت مي توانی حس کني اينجا بین انسان و خدا هیچ فاصله ای نیست می توانی در اوج همه شلوغی ها بدون اینکه لب به سخن باز کنی با او حرف بزنی.
چرا ما وقتى عصبانى هستیم داد میزنیم؟
چرا مردم هنگامى که خشمگین هستند صدایشان را بلند میکنند و سر هم داد میکشند؟
شاگردان فکرى کردند و یکى از آنها گفت:
چون در آن لحظه، آرامش و خونسردیمان را از دست میدهیم
استاد پرسید: این که آرامشمان را از دست میدهیم درست است امّا چرا با وجودى که طرف مقابل کنارمان قرار دارد داد میزنیم؟
آیا نمیتوان با صداى ملایم صحبت کرد؟ چرا هنگامى که خشمگین هستیم داد میزنیم؟
شاگردان هر کدام جوابهایى دادند امّا پاسخهاى هیچکدام استاد را راضى نکرد.
سرانجام او چنین توضیح داد:
هنگامى که دو نفر از دست یکدیگر عصبانى هستند، قلبهایشان از یکدیگر فاصله میگیرد.
آنها براى این که فاصله را جبران کنند مجبورند که داد بزنند.
هر چه میزان عصبانیت و خشم بیشتر باشد، این فاصله بیشتر است و آنها باید صدایشان را بلندتر کنند.
سپس استاد پرسید:
هنگامى که دو نفر عاشق همدیگر باشند چه اتفاقى میافتد؟
آنها سر هم داد نمیزنند بلکه خیلى به آرامى با هم صحبت میکنند. چرا؟
چون قلبهایشان خیلى به هم نزدیک است.
فاصله قلبهاشان بسیار کم است.
استاد ادامه داد:
هنگامى که عشقشان به یکدیگر بیشتر شد، چه اتفاقى میافتد؟ آنها حتى حرف معمولى هم با هم نمیزنند و فقط در گوش هم نجوا میکنند و عشقشان باز هم به یکدیگر بیشتر میشود.
سرانجام، حتى از نجوا کردن هم بینیاز میشوند و فقط به یکدیگر نگاه میکنند. این هنگامى است که دیگر هیچ فاصلهاى بین قلبهاى آنها باقى نمانده باش
اين همان عشق خدا به انسان و انسان به خداست است که خدا حرف نمیزند اما همیشه صدایش را در همه وجودت مي توانی حس کني اينجا بین انسان و خدا هیچ فاصله ای نیست می توانی در اوج همه شلوغی ها بدون اینکه لب به سخن باز کنی با او حرف بزنی.
Monday, July 23, 2012
پند ارزشمند استاد
- پند ارزشمند استاد
- شبی از شبها، شاگردی در حال عبادت و تضرع و گریه و زاری بود. مدتی گذشت تا آنکه استاد خود را بالای سر خود دید که با تعجب و حیرت؛ او را نظاره می کند!
استاد پرسید: برای چه این همه ابراز ناراحتی و گریه و زاری می کنی؟
شاگرد گفت: برای طلب بخشش و گذشت خداوند از گناهانم و برخورداری از لطف خداوند!
استاد گفت: پرسشی دارم، پاسخ ده؟
شاگرد گفت: با کمال میل استاد.
استاد گفت: اگر مرغی را پروش دهی، هدف تو از پرورشِ آن چیست؟
شاگرد گفت: خوب معلوم است استاد؛ برای آنکه از گوشت و تخم مرغ آن بهره مند شوم.
استاد گفت: اگر آن مرغ برایت گریه و زاری کند، آیا از تصمیم خود منصرف خواهی شد؟
شاگردگفت: خوب راستش نه...! نمی توانم هدف دیگری از پرورش آن مرغ برای خود تصور کنم!
استاد گفت: حال اگر این مرغ، تخم طلا دهد چه؟ آیا باز هم او را، خواهی کشت تا از گوشت آن بهره مند گردی؟!
شاگرد گفت: نه. هرگز استاد! مطمئنا آن تخمها، برایم مهمتر و با ارزشتر خواهند بود!
استاد گفت: پس تو نیز برای خداوند چنین باش! همیشه تلاش کن تا با ارزشتر از جسم، گوشت، پوست و استخوانت گردی.
تلاش کن تا آنقدر برای انسانها، هستی و کائنات خداوند مفید و با ارزش شوی تا مقام و لیاقتِ توجه، لطف و رحمتِ او را، بدست آوری.
خداوند از تو گریه و زاری نمی خواهد!
او، از تو حرکت، رشد، تعالی، و ارزشمند شدن را میخواهد ومیپذیرد «نه ابرازِ ناراحتی و گریه و زاری را!!»
معجزه ریاضی فیزیکی دیگری از قرآن
معجزه
ریاضی فیزیکی دیگری از قرآن
در
مسجد بودم و چون مسجد مربوط به اهل تسنن
بود و در مساجد اهل تسنن چیزی جز قرآن برای
خواندن وجود ندارد تصمیم گرفتم قرآن
بخوانم. (پس معلوم
میشود یکی از دلایلی که موجب میشود بزرگان
شیعه کمتر با قرآن مآنوس باشند و کوچکهایشان
کمتر قرآن بخوانند وجود کتابهای دعا و
زیارت در مساجد و زیارتگاههاست.)
قرآن را که بازکردم سوره
کهف آمد. پیش خود
گفتم شاید حکمتی در آن باشد همین سوره را
میخوانم. البته
این سوره را دوست هم دارم چون گذشته از
قصه آموزنده و زیبای اصحاب کهف قصه های
قشنگ باغدار کافر- موسی
و خضر و ذوالقرنین نیز در آن است.
شروع
کردم به خواندن تا اینکه به آیه های ٢٥و٢٦ رسیدم.
همان گونه که در دیگر نوشته
های خود آورده ام. نکته
های قرآن تا ابد ممکن است نور افشانی کنند.
بسیار رخ داده که چندین و
چند بار یک سوره یا آیه ای را خوانده ای
و نکته آن را در نیافته ای ولی روزی نکته
یا نکته های آن خود را به تو نشان میدهند.
و اما آیه ٢٥ و
بخشی از آیه ٢٦:
ولبثوا
فی کهفهم ثلاث مآته سنین وازدادوا تسعا٢٥
قل الله اعلم بما لبثوا(لا)
له غیب السموات و الارض
این
دو آیه کمی عجیب به نظرم رسیدند.
چرا خداوند نمیگوید ٣٠٩
سال در غار بودند و میگوید ٣٠٠ سال و افزودند
بر آن ٩ سال.
آنها که خواب بودند و
نمیتوانستند چیزی بیفزایند یا کم کنند
پس این بخش از آیه کنایه از چیزی است.
از
سوی دیگر در آیه بعد میگوید خداوند داناتر
است به آنچه که درنگ کردند(اینکه
چند سال در غار بودند). اگر ٣٠٩ سال در غار بودند
پس چرا خداوند میگوید او داناتر است.(این
هم یک نکته) و بعد
میگوید پنهانیهای کیهان از آن اوست
و پیش از آوردن این بخش
علامت لا آمده. یعنی
به بخش پیشین آیه مربوط است و نباید از آن
جدایش کرد. ذهن
کوشا متوجه میشود که در این دو آیه خداوند
میخواهد چیزهایی به خوانندگانش بگوید.
خوب
وظیفه خواننده قرآن در مورد این دو آیه
چیست؟ معلوم است: تدبر
تدبر
یا پشت بینی آیات را آغاز کردم.
به ذهنم رسید که شاید ٣٠٠
سال شمسی برابر با ٣٠٩
سال قمری باشد. با
یک حساب سرانگشتی دیدم که امکانش وجود
دارد. شمار روزهای
سالهای شمسی و قمری را در اینترنت سرچ
کردم:
سال
شمسی: ٣٦٥/٢٥ روز و
سال قمری: ٣٥٤/٣٦٧٠٥٦ روز(کدام
روز؟ روز خورشیدی یا روز خود ماه؟)
اگر
چنین فرضی درست باشد که خداوند میخواهد
به ما بگوید که هر ٣٠٠ سال
شمسی برابر است با ٣٠٩ سال
قمری پس هر صد سال شمسی برابر است با ١٠٣
سال قمری. این
را برای راحتی محاسبه آوردم:
پس
صد سال شمسی میشود ٣٦٥٢٥ روز
و صد سال قمری میشود: ٣٥٤٣٦/٧ + سه
سال(١٠٦٣روز)
میشود: ٣٦٤٩٩/٧ # ٣٦٥٠٠ روز
نگارنده
اختلاف ٢٥ روز در
هر صد سال را به حساب آیه قرآن نمیگذارد(زیرا
همان گونه که خود خداوند گفت:
پنهانیهای کیهان از آن
اوست) بلکه به در
نظر نگرفتن ریزه کاریهای محاسبات نجومی
میگذارد که در این مورد منجمان بایستی
محاسبه های خود را با هدایت قرآن تطبیق
دهند.
مثلا
شاید شمار روزهای سال قمری را با معیار
روزهای سال شمسی اندازه گیری کرده اند(همان
گونه که در پرانتر بالا پرسیده ام)
و اگر بر مبنای معیار
روزهای سال قمری اندازه گیری کنند اختلاف
این ٢٥ روز
در هر صد سال نیز رفع گردد.
(نکته ای قابل پژوهش
برای منجمان)
4 رمضان
المبارک 1433(2/5/91) احمد
شماع زاده
Sunday, July 22, 2012
اندیشه هایی نو, پندارهایی نیکو - 14
|
5:36 PM (21 minutes ago)
| |||
|
حسین پناهی(ره):
وقتی کسی اندازت نیست
دست بـه اندازه خودت نزن...
این روزها به جای" شرافت" از انسانها
فقط" شر" و " آفت" می بینی !
دنیا را بغل گرفتیم گفتند امن است هیچ کاری با ما ندارد
خوابمان برد بیدار شدیم دیدیم آبستن تمام دردها یش شده ایم
اینجا در دنیای من گرگ ها هم افسردگی مفرط گرفته اند
دیگر گوسفند نمی درند
به نی چوپان دل می سپارند و گریه می کنند...
مي داني ... !؟ به رويت نياوردم ... !
از همان زماني كه جاي " تو " به " من " گفتي : "شما " فهميدم پاي " او " در ميان است ...
اجازه ... ! اشک سه حرف ندارد ... ، اشک خیلی حرف دارد!!!
می خواهم برگردم به روزهای کودکی آن زمان ها که: پدر تنها قهرمان بود.
عشــق، تنـــها در آغوش مادر خلاصه میشد
بالاترین نــقطه زمین، شــانه های پـدر بــود ...
بدتـرین دشمنانم، خواهر و برادرهای خودم بودند.
تنــها دردم، زانوهای زخمـی ام بودند.
تنـها چیزی که میشکست، اسباب بـازیهایم بـود
و معنای خداحافـظ، تا فردا بود...!
راســــــتی،
دروغ گـــــفتن را نیــــــــز، خـــــــــوب یاد گـــرفتــه ام...!
"حــــال مـــن خـــــــوب اســت" ... خــــــوبِ خــــوب
میدونی"بهشت" کجاست؟
یه فضـای ِ چند وجب در چند وجب !
بین ِ بازوهای ِ کسی که دوسـتش داری...
این روزها "بــی" در دنیای من غوغا میکند!
بــیکس، بــیمار، بــیزار، بــیچاره, بــیتاب، بــیدار، بــییار،
بــیدل، بـیریخت، بــیصدا، بــیجان، بــینوا,
بــیحس، بــیعقل، بــیخبر، بـینشان، بــیبال، بــیوفا، بــیکلام
،بــیجواب ، بــیشمار ، بــینفس ، بــیهوا ، بــیخود،بــیداد ، بــیروح
، بــیهدف ، بــیراه ، بــیهمزبان
بــیتو بــیتو بــیتو......
ماندن به پای کسی که دوستش داری
قشنگ ترین اسارت زندگی است !
می کوشم غــــم هایم را غـــرق کنم اما
بی شرف ها یاد گرفته اند شــنا کنند ...
میدانی
یک وقت هایی باید
روی یک تکه کاغذ بنویسی
تـعطیــل است
و بچسبانی پشت شیشه ی افـکارت
باید به خودت استراحت بدهی
دراز بکشی
دست هایت را زیر سرت بگذاری
به آسمان خیره شوی
و بی خیال ســوت بزنی
در دلـت بخنــدی به تمام افـکاری که
پشت شیشه ی ذهنت صف کشیده اند
آن وقت با خودت بگویـی
بگذار منتـظـر بمانند !!!
مگه اشك چقدر وزن داره...؟
که با جاري شدنش ، اينقدر سبک مي شيم...
من اگه خـــــــــــــــــــــدا بودم ...
یه بار دیگه تمـــــــــــــــوم بنده هام رو میشمردم
ببینم که یه وقت یکیشون تنــــــــــــــها نمونده باشه ...
و هوای دو نفره ها رو انقدر به رخ تک نفره ها نمی کشیدم!!!!
- Understand!!! - اندیشه هایی نو, پندارهایی نیکو - 13
Ads – Why this ad?
Luksusowe apartamenty.WOLNE TERMINY TYLKO OD 27LIPCA. Od 200zł/Doba
20% full
Using 2 GB of your 10 GB
©2012 Google - Terms & Privacy
Last account activity: 1.5 hours ago
Details |
Show details
Ads – Why these ads?
|
خوب است بدانید - 2:
|
Subscribe to:
Posts (Atom)