Thursday, March 28, 2013

فاجعه در جامعه!!‎

سال ۱۳۹۱، از حیث ارائه آمارهای مختلف در حیطه کاهش سن تن‌فروشی، یک سال مثال‌زدنی بود. در اردیبهشت‌ماه این سال، نتایج یک تحقیق میدانی در شهر تهران نشان داد سهم روسپی شدن کودکان در بین نمونه‌های تن‌فروشان مورد مطالعه سال‌های اخیر در شهر تهران رو به افزایش است.

بر اساس این تحقیق که از سوی چند تن از اعضای هیئت علمی و دانشجویان دانشکده علوم اجتماعی تهران، دانشگاه علامه طباطبایی و دانشگاه علوم بهزیستی و توانبخشی انجام شده بود، میانگین سن شروع تن‌فروشی در میان کودکان (که ۲۵درصد زنان مورد مطالعه در این پژوهش را تشکیل می‌دهند) نزدیک به ۱۷ سال و بیشترین فراوانی سن شروع تن‌فروشی در کودکان، بین ۱۵ تا ۱۷ سال اعلام شد.

حبیب‌الله مسعودی فرید، مدیر کل امور آسیب‌دیدگان اجتماعی سازمان بهزیستی ایران در روز ۲۴ تیر درمیزگرد بررسی آسیب‌های اجتماعی پدیده زنان خیابانی، نسبت به پایین آمدن سن روسپیگری در ایران هشدار داد و گفت که بیشتر این زنان، بین٢٠ تا ٢٩ سال سن و دو شهر تهران و مشهد بیشترین تعداد «زنان خیابانی» را نسبت به سایر شهرهای ایران دارند.

وی ادامه داد: «شماری از روسپیان، نه به خاطر فقر مطلق، بلکه برای به دست آوردن درآمد بیشتر به روسپیگری روی می‌آورند و این موضوع بیانگر به صدا درآمدن زنگ خطر برای جامعه ایران است.» مدیر کل امور آسیب‌دیدگان اجتماعی سازمان بهزیستی ایران همچنین گزارش داد که بر اساس آمارهای مراكز بازپروری سازمان بهزیستی، ۱۰ تا ۱۲ درصد زنان خیابانی متاهل هستند و اغلب آنان در سنین ابتدای جوانی (۲۰ تا ۲۹ سال) قرار دارند و البته آمار مراكز بازپروری سازمان بهزیستی با آمارهای جامعه متفاوت است.

انتشار این گزارش در‌باره پایین آمدن سن روسپیگری در ایران که محصول میزگردی به مناسبت هفته بهزیستی در محل خبرگزاری دانشجویان ایران (ایسنا) بود، برای این رسانه دردسر‌ساز شد، تا جایی که چند ساعت پس از انتشار خبر، بخشی از آن را تغییر دادند و نام شهرهایی که پدیده تن فروشی در آنها رواج دارد، حذف شد.

انتشار این آمار در کنار واقعیت‌های اجتماعی دیگری که در این گزارش مطرح شده بود چنان به کام دولتمردان در ایران تلخ آمد که تلاش کردند به هر شکل آن را انکار کنند. در یکی از این واکنش‌ها، همایون هاشمی، رئیس سازمان بهزیستی ایران، یک روز بعد از انتشار این گزارش، سخنان مسعودی فرید را رد کرد.

رئیس سازمان بهزیستی ایران، برای تکذیب اطلاعات منتشر شده، مدیرکل سازمان متبوع خود را یک "کارمند سازمان" نامید و آمار ارائه شده از سوی او را نامعتبر توصیف کرد. این موضعگیری اما مانع از این نشد که آمار و اطلاعات پژوهش‌های موازی در زمینه تن فروشی به رسانه‌ها کشیده نشود؛ آمار و تحقیقاتی که نشان می‌داد ميانگين ورود دختران به بازار كارگری جنسی به‌شدت كاهش پيدا كرده و حتی به كمتر از ۱۴ و ۱۵ سال رسيده است.

علی طایفی، نویسنده و پژوهشگر اجتماعی به این بهانه تن‌فروشی در ایران را مورد بررسی قرار داده است.
***
علی طایفی - آیا افرادی که همبستر معشوق یا معشوقه متاهل خود می‌شوند روسپی هستند؟ آیا دخترانی که دوست پسر دارند روسپی هستند؟ آیا مرد روسپی هم در ایران داریم؟ آیا زنانی که به دلیل فقر خودفروشی می‌کنند با زنانی که از روی لذت جنسی بدین کار روی می‌آورند، در یک مفهوم قابل تعریف هستند؟ آیا دخترانی که یکبار با فردی هم بستر شده و حتی پولی دریافت کرده‌اند روسپی به شمار می‌روند؟ آیا پسران نیز در یک رابطه عرضه و تقاضای جنسی روسپی محسوب می‌شوند؟

افزایش روسپیگری را می‌توان در کنار افزایش تعداد دختران فراری نیز مد نظر قرار داد. بنا به اعلام سازمان بهزیستی در نه ماهه اول سال ۹۰ حدود ۳۹۷ نفر دختر فراری در خانه‌های سلامت بهزیستی ‌پذیرش شده و تعداد زیادی از آن‌ها توسط مراکز مداخله در بحران به منازلشان بازگشت داده شده‌اند، اما پیش‌بینی می‌شود که بین دو هزار و پانصد تا سه هزار دختر فراری در کشور وجود داشته باشد.
مجموعه‌ای از این پرسش‌ها و موارد مشابه یکی از مهم‌ترین دغدغه‌هایی است که انگیزه نگارش مطلب کنونی است. در این میان مهم‌ترین چالش مقاله حاضر تمرکز بر فقدان یک نظریه جنسی درباره روسپیگری است که در واقع گویای خلاءهای مفهومی و نظری و در ‌‌نهایت تحلیلی است که مانع از درک واقعیت این پدیده در ایران می‌شود.

از سوی دیگر در تحلیل دلایل بروز روسپیگری پرسش‌های دیگری نیز نهفته است که ناظر بر این است که آیا به راستی در گسترش پدیده روسپیگری باید به عوامل کلاسیکی مانند فقر، بیکاری، زیاده‌خواهی و یا اختلال جنسی در بین مردان یا زنان پرداخت؟ آیا زمان آن نیست که به بحران‌های جنسی در کشور که دلایلی فرا‌تر از موارد فوق دارد، بپردازیم؟ آیا عواملی مانند انسداد روابط جنسی، عدم مفاهمه و گفتمان بین دو جنس، نارضایتی جنسی از هم بستری توسط مردان و حتی زنان به دلیل بیداری جنسی آنان، نگرش زن و مرد به بدن خود، حس انتقامجویی جنسی و... مواردی از این دست نیازمند طرح یک نظریه جنسی ویژه مناسبات انسانی در جامعه ایران نیست؟ آیا مفهوم روسپیگری خود مفهومی آسیب‌پذیر نیست؟ چه کسی روسپی است؟ آیا برخورد قانونی و مجازات روسپیگران با همه ابهام در تعریف خود نیازمند بازنگری نیست؟

آمار روسپیگری

در سال‌های پس از انقلاب با فروپاشی کانون‌های تجمع روسپیگری، این پدیده به اشکال غیر رسمی به حیات خود ادامه داد و شکل پنهانی به خود گرفت.

دراین فرایند زنان روسپی به صورت فردی و اندک اندک به صورت کانون‌های تجمع غیر رسمی به ادامه فعالیت خود پرداختند. فشارهای مضاعف در تحدید این پدیده با مجازات‌های سنگین از حجم کمی و کیفی این پدیده در جامعه اسلامی ایران نکاست. اگرچه هرگز آمار رسمی از تعداد روسپیان و پراکنش آن و تشتت در تعیین و اندازه‌گیری این پدیده و افراد درگیر در این مسئله اجتماعی منتشر نشده است، ولی کار‌شناسان مختلف پس از دو دهه به تدریج به بررسی‌های مقطعی و موردی پرداخته و برخی از آمارهای جسته و گریخته به اطلاع افکار عمومی رسیده است. وحشت نظام اسلامی از قبول این پدیده و آشکارسازی آن سبب شد که نهاد روسپیگری به سرعت رو به افزایش بگذارد و دامنه بزرگتری از جامعه و اقشار مختلف اجتماعی را در برگیرد.

بر اساس آمارهای مراکز بازپروری سازمان بهزیستی ۱۰ تا ۱۲ درصد زنان خیابانی متاهل هستند و اغلب آنان در سنین ابتدای جوانی ۲۰ تا ۲۹ سال قرار دارند. بنا بر اظهارات این مرکز شهرهای بزرگ و مهاجرپذیر، شهرهایی هستند که آمار زنان خیابانی در آن‌ها بیشتر است و در سطح کشور مراکز استان‌های تهران و خراسان رضوی بیشترین آمار حضور زنان خیابانی را دارد و البته این بدان معنی نیست که این زنان بومی این استان‌ها هستند (آمار حیرت‌انگیر زنان خیابانی متاهل و روسپیگری). این در حالی است که مسئولان کشوری اظهار عجز کرده و دفتر امور آسیب‌دیدگان اجتماعی سازمان بهزیستی کشور در کنفرانس خبری خود با اذعان به این مطلب گفته است که دسترسی به زنان روسپی با هیچ روشی برای ما میسر نیست و هیچ‌ کجا آماری هم در این ارتباط وجود ندارد. مدیر گروه روان‌شناسی دانشگاه تربیت مدرس می‌گوید در دهه ۶۰ و ۷۰ سن روسپیگری بالای ۳۰ سال بود، اما اکنون سن روسپیگری از ۱۵ سال به بالا رسیده است (بیکاری، اعتیاد و فحشا جامعه ایران را تهدید می‌کند).

طرح مسئله‌شناسانه روسپیگری

در تدقیق حدود مفهومی پدیده روسپیگری از چند منظر می‌توان به موضوع نگریست و به تحلیل آن پرداخت: اگر موضوع را از زاویه یک شغل بنگریم می‌توان برای آن امکانات بهداشتی، امنیتی، آموزشی و کنترل پیش‌بینی کرد. در همه ساخت‌های دیگر اجتماعی شاهدیم که نظام قدرت برای کنترل وقایع و رفتار افراد جامعه در قالب فردی یا گروهی به دنبال رسمیت بخشیدن بیشتر است تا از این طریق بتواند کنترل بیشتری بر امور جامعه داشته باشد.

در پی محدودیت‌های دینی و اخلاقی در نظام کنونی، اگرچه همه سازمان رسمی روسپیگری در زمان پیش از انقلاب از هم پاشیده شد، ولی خود واقعیت روسپیگری همچنان به سایه رفته و به صورت غیر رسمی رشد کرده است. امروزه نمی‌توان بین افراد عادی و روسپیان در معابر عمومی شهر تمایز روشنی قائل شد. بی‌سبب نیست که متقاضیان سکس به هر دلیلی و بدون ارزشگذاری و شناسایی دقیق مخاطب خود، وقتی از میادین و معابر بزرگ شهری عبور می‌کنند با اتومبیل خود همه زنان کنار خیابان را یکبار محک می‌زنند تا شاید مشتری خود را بیابند.
در پی محدودیت‌های دینی و اخلاقی در نظام کنونی، اگرچه همه سازمان رسمی روسپیگری در زمان پیش از انقلاب از هم پاشیده شد، ولی خود واقعیت روسپیگری همچنان به سایه رفته و به صورت غیر رسمی رشد کرده است. امروزه نمی‌توان بین افراد عادی و روسپیان در معابر عمومی شهر تمایز روشنی قائل شد. بی‌سبب نیست که متقاضیان سکس به هر دلیلی و بدون ارزشگذاری و شناسایی دقیق مخاطب خود، وقتی از میادین و معابر بزرگ شهری عبور می‌کنند با اتومبیل خود همه زنان کنار خیابان را یکبار محک می‌زنند تا شاید مشتری خود را بیابند و بدین‌روی زمینه نا‌امنی را برای همه زنان فراهم می‌آورند. همین برخورد از سوی مراجع انتظامی و قضایی نیز صورت می‌گیرد و آنان نیز در این ابهام و گنگی به‌سر می‌برند. مسئله اینجاست که اصولاً سازمان‌های ذیربط باید با همیاری نهادهای پژوهشی و دانشگاهی بدون هرگونه جانبداری ارزشی در مقام تعریف دامنه شمول حقوقی، رفتاری و فرهنگی این مفهوم برآیند. اگرچه در نظام ارزشی کنونی دستیابی به چنین تفاهم علمی و ارزشی از هر دو سو قدری دشوار می‌نماید، ولی تنها راه گریز از مسائل کنونی همین است. دامنه ابهام در تعریف این مفهوم حتی گریبان بسیاری دیگر را نیز می‌گیرد، به طوری که فردی حتی اگر یکبار تن به این کار بدهد نیز به دلیل برچسب اجتماعی مرسوم از تبعات آسیب‌شناختی آن رهایی نمی‌یابد.

روسپیگری از یک منظر در ادبیات اقتصادی جهان امروز به صورت یک حرفه شناخته شده است. از دیر زمان نیز این حرفه به اشکال مختلف خواه رسمی یا غیر رسمی وجود داشته است. بنابراین این پدیده مختص جامعه ایران نبوده و پدیده‌ای جهانی است و هم اینک نیز کمتر کشوری را می‌توان یافت که نشانه‌هایی از این حرفه در آن وجود نداشته باشد. با این وصف این حرفه به طرز شتابان و رادیکالی به ویژه در طی دهه‌های اخیر مورد چالش قرار گرفته و اصولاً نه یک شغل که نوعی سوء استفاده جنسی صاحبان کار و قاچاقچیان سکس در ممالک مختلف تعریف می‌شود و به شدت مورد اعتراض نهادهای مردمی و حقوق بشری به ویژه فمینیستی قرار گرفته است.

روسپیگری دارای انواع مختلف است. این انواع برحسب جنسیت افراد، تعامل آنان با همجنس یا ناهمجنس، دوجنسیتی‌ها و همچنین از سکس تلفنی تا دیداری در چت روم‌ها و سکس ویدئویی و... در تنوع است. بخش بزرگی از این روسپیگری در جهان امروز به سرعت شکل دیجیتالی گرفته و مرزهای جغرافیایی را نیز در نوردیده است. بخش زمینی آن نیز در خدمت بازار محلی و جهانی به نیازهای مردانه و مناسبات پول و قدرت پاسخ می‌دهد.

روسپیگری پدیده‌ای زمانمند و تاریخی است، بدین معنا که از دیر زمان وجود داشته است؛ به ویژه در ایران. خواه در دستگاه دربار به صورت رسمی و خواه در بین خوانین و والیان محلی که به بهره‌کشی جنسی زنان و دختران و پسربچه‌ها می‌پرداختند. برخلاف اینکه اکثر ادیان روسپیگری را مردود شناخته‌اند ولی این پدیده همچنان در کنار توسعه و تقویت نهادهای دینی و کارکرد آنان رشد کرده و حتی در مواردی متولیان دین، مشتریان پر و پا قرص روسپیگران نیز بوده‌اند. نکته اینجاست که علیرغم محکومیت اخلاقی و دینی، این پدیده همچنان جان سختی می‌کند و همین نکته به تعبیر برخی کارکردگرایان نشانگر ضرورت وجود این امر و به قولی نمایانگر وجود نابرابری طبقاتی است. کسی که حرفه‌اش صیغه مستمر باشد می‌تواند به نوعی روسپیگری رسمی شناخته شود. اگرچه در عرف اطلاق این عنوان چندان جالب نیست، ولی در بین فرهنگ عامه نیز ارزش زن صیغه‌ای تفاوت زیادی با یک روسپی ندارد.

نظریه‌ها

می‌توان به پدیده روسپیگری از چهار منظر تئوریک توجه کرد و پرداخت:
الف. کارکردگرایان. این رویکرد به دو دلیل از دلایل ظهور روسپیگری اشاره می‌کند. نخست اخلاق جنسی. زمانی که رابطه با همسر مرد یا زن در قالب ازدواج باشد اخلاقی و اگر بیرون از آن رخ دهد، غیر اخلاقی شناخته می‌شود، مردان و‌ گاه زنان تمایل پیدا می‌کنند که رابطه جنسی بیرون از ازدواج را نیز تجربه کنند. دوم اینکه وجود روسپیگری سبب حفظ‌‌ همان نظام اخلاق جنسی می‌شود. به طوری که زنان روسپی با رسمیت بخشیدن کار خود، سبب حفظ حریم اخلاقی برای زنان عادی و غیر روسپی می‌شوند. لذا مرزی میان این دو کشیده می‌شود و حرمت سایر زنان در جامعه محفوظ می‌ماند(اگرچه همه ایم مفاهیم می توانند به شدت منشا مباحثی چالش برانگیز باشند). برای این دلایل شواهدی نیز تمهیداتی را نیز طرح می‌کنند که خلاف آن در جامعه ایران چه مصائبی را پدیدار شده است. این رویکرد منتقدان خاص خود را دارد. کارکردگرایان برای روسپیگری کارکرد روانی و اجتماعی قائل هستند و کارکردهای آن را بدین شرح می‌دانند:

روسپیگری اساساً یک مسئله نیست، بلکه یک پدیده اجتماعی است که در رهگذر سوء مدیریت، فقر و بحران‌های جنسی در یک جامعه سراسر ارزشی به یک مسئله تبدیل شده است. مسئله‌وار معرفی کردن این پدیده خود سبب ساز بروز مسائل دیگری نیز شده است. شخص روسپی به‌هر دلیلی که بدین حرفه روی می‌آورد، باید تحت حمایت قرار گیرد خواه از نظر بهداشتی و درمانی، خواه بیمه و رابطه کار با کارفرما، خواه در حمایت از حقوق وی دربرابر مشتری.
روسپیگری استغنای جنسی افرادی را فراهم می‌کند که قادر یا حاضر به همسرگزینی نیستند. روسپیگری استغنای جنسی موقت افرادی مانند جهانگردان و دیگر کسانی را تامین می‌کند که دور از خانواده به سر می‌برند. روسپیگری برای کسانی که حاضر یا قادر نیستند نیازهای خود را از طریق مشروع دنبال نمایند، شرایط نسبتاً مناسبی محسوب می‌شود (عوامل مؤثر بر روسپیگری زنان در ایران/ نوشته‌های اكرم دادخواه).

ب. فمینیسم. رویکرد نظری فمینیستی یکی از منتقدان رویکرد کارکردگرایی است. فمینیست‌ها معتقدند رویکرد کارکردگرایی چیزی جز انعکاس نگاه موجود جنسی به زن نیست. به‌نظر آنان مردانی که بدنبال سکس با زنان روسپی هستند خود نیز کمتر از آنان نیستند. به‌زعم انان روسپیگری بخش کوچکی از ساختار پدرسالاری است که در آن مردان بر زنان مسلط بوده و از جنسیت آنان بهره‌جویی می‌کنند. کودکان پسر و دختر نیز از کودکی این رابطه حاکم و محکومی را فرا می‌گیرند و لذا رابطه نزدیکی بین روسپیگری و پدرسالاری وجود دارد. روسپیگری زنان مبتنی بر یک نگاه کالایی به زن است و اذعان می‌دارد که همه زنان قابل خریدن هستند فقط نرخ آنان متفاوت است. در این نگاه روسپیگری می‌تواند یک حرفه تلقی شود چنان که در بسیاری از نقاط دنیا چنین است و از این‌رو برای پیشگیری از عواقب جانی، بهداشتی، استثمار جنسی و گسترش نابه‌هنجار آن در بین دیگر اقشار جنسی و به‌ویژه سنی (کودکان) باید آن را با سازوکار و قوانین کنترلی خود به رسمیت شناخت.

پ- رویکرد روان‌شناسی اجتماعی. از این منظر سه دلیل عمده برای روسپیگری وجود دارد. نخست غفلت والدین از کودکان خود، سوء استفاده جنسی از کودکان و برخی رخدادهای آسیب‌زا. دلیل دوم بر این باور است که زنان دارای زندگی راحت‌تری هستند و می‌توانند به‌راحتی از طریق فروش سکس پول هنگفتی به‌دست آورند و سوم عوامل بیرونی نظیر بیکاری، فشار همسالان و نفوذ عواملی که سبب گرایش به روسپیگری می‌شود.

ت. رویکرد تضاد. براساس این دیدگاه وجود روسپیگری محصول روابط و مناسبات طبقاتی نابرابری است که در آن طبقه حاکم نه تنها در بین زنان خود بلکه در بین زنان طبقه محکوم نیز به بهره‌کشی جنسی می‌پردازند. نابرابری اقتصادی و اجتماعی زمینه‌ساز بروز روسپیگری در جوامع طبقاتی است و در غیر این‌صورت کسی به هم بستری با هرکس و در هر زمان و هر جا به‌خاطر قدری پول راضی نمی‌گردد. روسپیگری محصول تضاد‌های متعدد اقتصادی، اجتماعی و جنسی است. در این میان باید روش‌های تخفیف این تضاد‌ها را برای کنترل، کاهش و در ‌‌نهایت تعدیل نرخ رشد این پدیده در نظر گرفت.

براساس این تنوع تحلیلی می‌توان برخی گزاره‌های زیر را به نتیجه نشست:
- روسپیگری امری است مبتنی بر عرضه و تقاضای یک نیاز و می‌توان آن را در این مناسبات تنظیم و نه کنترل و یا تعطیل کرد.

- روسپیگری اساساً یک مسئله نیست، بلکه یک پدیده اجتماعی است که در رهگذر سوء مدیریت، فقر و بحران‌های جنسی در یک جامعه سراسر ارزشی به یک مسئله تبدیل شده است. مسئله‌وار معرفی کردن این پدیده خود سبب ساز بروز مسائل دیگری نیز شده است. شخص روسپی به‌هر دلیلی که بدین حرفه روی می‌آورد، باید تحت حمایت قرار گیرد خواه از نظر بهداشتی و درمانی، خواه بیمه و رابطه کار با کارفرما، خواه در حمایت از حقوق وی دربرابر مشتری.

- برای تعریف روسپیگری ضرورت تدوین قوانین و آیین‌نامه‌های شناسایی و سنجش آن ضروری است. این امر نه فقط برای خود روسپی، بلکه برای متقاضیان این پدیده و حتی سازمان‌های فعال در شبکه زیست بوم این پدیده نیز از نیروی انتظامی تا دادگاه کارکردی است.

- اعدام روسپی یک عمل غیر انسانی است و محاکمه صرف روسپی حتی در سخت‌‌ترین و محدود‌ترین شرایط دینی و اخلاقی در شرایط کنونی، امری یکسویه است. در کشور سوئد در بازار سکس، این متقاضی است که مجرم شناخته می‌شود و عرضه‌کننده مشمول هیچ جرم و مجازاتی نیست.

- قبح‌زدایی موضوع روسپیگری از حیث طرح علمی و بحث کار‌شناسی پیرامون آن و به‌ویژه پژوهش‌های تجربی در خصوص وضعیت این قشر از جامعه که به‌ظاهر کمیت قابل توجهی دارد، امری ضروری است.
راه‌اندازی مراکزی برای راهنمایی، هدایت، مشاوره و شناسایی و بررسی این پدیده در سازمان‌های دولتی مسئول در بخش اجتماعی و فرهنگی بسیار ضروری است. چشمپوشی و حذف این پدیده و کنشگران آن در جامعه امروز ایران ره به جایی جز تشدید آن به صورت یک مسئله و آسیب‌های ناشی از آن نخواهد برد.

- روسپیگری را باید در یک رابطه متقابل نگریست. در یکسر این رابطه زنان حضور دارند که دارای نیاز‌ها و مسائل خاص خود هستند و تن به این حرفه می‌دهند. در سوی دیگر متقاضیان مردی هستند که‌ گاه حتی با داشتن زن و همسر به دنبال خرید یک رابطه جنسی می‌‌روند. هر دو این افراد به‌نحوی از انحا هم کنشگر و هم کنش‌پذیر هستند. مردان خریدار رابطه سکس نیز نیازمند بررسی روان‌شناختی هستند و چه بسا از بعد آسیب‌شناختی اجتماعی، آنان نیز قربانی فضاهای زیست انسانی و فرهنگی و حتی جنسی خاصی هستند.

- علاوه بر این در این پدیده به‌نظر می‌رسد باید عوامل کاتالیزور و سبب‌ساز مانند سوداگران سکس، قوانین زمینه‌ساز، عاملان فقر و تنگدستی، مسئولان حکومتی و سیاستگزاران فرهنگی در جامعه ایران مورد توجه باشند. به‌نظر می‌رسد بدون توجه بدین کنشگران در اکوسیستم روسپیگری، نمی‌توان این پدیده را و کنشگران آن را به خوبی مورد تحلیل قرار داد.

روسپیگری در ایران

شواهد نشان می‌دهد برخی از روسپیان شهر تهران با اطلاع همسرانشان دست به روسپیگری می‌زنند. این نکته نشان می‌دهد که نه تنها به مسئله بیکاری زنان بلکه به بیکاری مردان و پیامدهای آن نیز باید توجه بیشتری شود. با استناد به تحقیقی که به تازگی در شهر تهران انجام شد به تغییراتی که در روند روسپیگری ایجاد شده، اشاره شده است که نشان می‌دهد در دهه ۶۰ و ۷۰ سن روسپیگری بالای ۳۰ سال بوده اما در دهه هشتاد سن روسپیگری به ۱۵ سال به بالا رسیده است.

روسپیگری را باید در یک رابطه متقابل نگریست. در یکسر این رابطه زنان حضور دارند که دارای نیاز‌ها و مسائل خاص خود هستند و تن به این حرفه می‌دهند. در سوی دیگر متقاضیان مردی هستند که‌ گاه حتی با داشتن زن و همسر به دنبال خرید یک رابطه جنسی می‌‌روند. هر دو این افراد به‌نحوی از انحا هم کنشگر و هم کنش‌پذیر هستند. مردان خریدار رابطه سکس نیز نیازمند بررسی روان‌شناختی هستند و چه بسا از بعد آسیب‌شناختی اجتماعی، آنان نیز قربانی فضاهای زیست انسانی و فرهنگی و حتی جنسی خاصی هستند.
اگر پیش از این اقدام به روسپیگری به خاطر رفع نیازهای اولیه بود اینک بخشی از نیات این کنش، به خاطر رفع نیازهای ثانویه است. از طرفی تا پیش از این پدیده روسپیگری بیشتر در مجرد‌ها بروز می‌کرد، اما تحقیقات نشان داده که اکنون روسپیگری در متاهل‌ها بیشتر شده و با رشد سریعی هم مواجه است. گرچه این پدیده قبلاً در افراد با تحصیلات کمتر از دیپلم دیده می‌شد، اما اکنون این پدیده در افراد تحصیل کرده هم دیده می‌شود. اولین چالش فقدان نظریه جنسی در ایران است. در حال حاضر با افزایش سن ازدواج و کاهش سن بلوغ، فاصله بلوغ و ازدواج به ۱۵ تا ۲۰ سال رسیده‌ است، اما برای رفع مشکلات ناشی از این موضوع مسوولان و رهبران دینی هیچ نظریه جنسی‌ای ارائه نداده‌اند.(تغییر ویژگی های روسپیگری در تهران، رسولزاده)

افزایش روسپیگری را می‌توان در کنار افزایش تعداد دختران فراری نیز مد نظر قرار داد. بنا به اعلام سازمان بهزیستی در نه ماهه اول سال ۹۰ حدود ۳۹۷ نفر دختر فراری در خانه‌های سلامت بهزیستی ‌پذیرش شده و تعداد زیادی از آن‌ها توسط مراکز مداخله در بحران به منازلشان بازگشت داده شده‌اند، اما پیش‌بینی می‌شود که بین دو هزار و پانصد تا سه هزار دختر فراری در کشور وجود داشته باشد.(دختران فراری)

در کنار تغییر ماهیت روسپیگری از میان دختران مجرد به زنان متاهل برخی از تغییر طبقه اجتماعی روسپیگری و افزایش رواج این پدیده در میان تحصیلکرد‌ها نیز خبر می‌دهند. پیش از این تصور می‌شد این کنش اجتماعی در میان کسانی که بی‌سواد هستند و یا از سطح سواد پایینی برخوردارند رواج دارد.

گزارش دیگری در خصوص وضعیت روسپیگری حاکی است بر اساس بررسی ۳۶۱ پرونده از مراکز بازپروری استان طی سال‌های ۸۰ تا ۸۶، در کل ۶۵ و چهار دهم درصد نمونه‌های مورد بررسی را زنان مجرد، ۴۱ و سه دهم درصد را زنان مطلقه و ۹ و شش دهم درصد زنان متاهل و دو و یک دهم درصد را زنان بیوه شامل می‌شود. ۷۸ درصد از افرادی که به عنوان روسپی شناسایی شده‌اند را دختران فراری تشکیل می‌دهند، نزدیک به ۸۲ درصد روسپیان بیسواد هستند. میانگین سنی ازدواج در این افرد ۱۶ سال بوده و ۲۳ و نه دهم درصد نمونه‌های بررسی شده قبل از گرایش به روسپیگری مورد سو استفاده جنسی قرار گرفته بودند. نکته قابل توجه در مورد زنانی که در گذشته مورد سوء استفاده جنسی قرار گرفته بودند این است که این سوء استفاده در ۳۶ و سه دهم درصد این زنان از سوی افراد غریبه و در ۱۸ و دو دهم درصد آن‌ها از سوی افراد فامیل انجام گرفته است. ۶۴ و چهار دهم درصد این افراد در کودکی و نوجوانی شاهد جرم اعضای خانواده خود بوده‌اند. ۷۸ وسه دهم درصد این افراد عامل فقر را در روسپیگری مهم عنوان کرده‌اند و ۶۳ و یک دهم درصد نیز نقش والدین خود را در این خصوص بسیار موثر دانسته‌اند و حداقل سن آغاز به روسپیگری میان نمونه‌های بررسی شده بین ۱۱ تا ۱۸ سال با فراوانی ۳۲ و شش دهم درصد است (تغییر الگوی روسپیگری در ایران). براساس اعلام سازمان بهزیستی، روسپییگری در ایران جرم است و برای همین کارگران جنسی برای دریافت خدمات مراجعه نمی‌کنند.(نیمی از روسپی ها، زنان متاهل هستند).

نکته جالب توجهی که از سوی زنان مورد بررسی در این پژوهش عنوان شده این است که ۴۳ و شش دهم درصد مهم‌ترین عامل گرایش خود به روسپیگری را مسائل عاطفی و نیازهای روانی همانند ارزش داشتن، هویت داشتن، مورد احترام قرار گرفتن و احساس بودن عنوان کرده‌اند و تنها ۱۹ و چهار دهم درصد به فقر اشاره کرده‌اند، اما وقتی از این افراد سئوال شده است که چه عواملی را در پیشگیری از روی آوردن به شغل روسپیگری موثر و مهم می‌دانید به ترتیب رفع مشکلات مالی (۶۳ و یک دهم درصد)، رفع نیازهای عاطفی (۴۵ و شش دهم درصد)، داشتن خانواده سالم و سرپناه (۳۶ و نه دهم درصد)، انتظار احترام به حقوق (۲۲ و چهار دهم درصد) و نبود بدبینی به زن مطلقه و بیوه از سوی مردم (۲۰ و هفت دهم درصد) را به عنوان مهم‌ترین عوامل پیشگیری بیان کرده‌اند (تغییر الگوی روسپیگری در ایران).

گزارش‌های دیگر نشان می‌دهند که ازدواج اجباری دختران با مردانی که دارای اختلاف سنی زیاد یا اختلاف فرهنگی هستند، یکی از عوامل زمینه‌ساز فحشا به‌شمار می‌رود. براساس یک بررسی ۱۴ درصد زنان روسپی دارای هوو بوده‌اند. تجاوز نزدیکان یا محارم نیز در ایران شایع شده است، به طوری که ۱۱ درصد از دختران روسپی توسط پدر، برادر یا دایی و عموی خود مورد تجاوز قرار گرفته‌اند.

ازسوی دیگر شواهد نشان می‌دهد سن قربانیان روسپیگری به شدت کاهش یافته است. قاچاقچی‌ها دختران ۱۳ تا ۱۷ ساله را هدف قرار می‌دهند تا به کشورهای عربی بفرستند، هرچند که گزارش‌هایی از دختران هشت و ده ساله نیز وجود دارد. بنا به گزارش پلیس محلی در استان خراسان، دختران به عنوان برده‌ جنسی به مردان پاکستانی فروخته می‌شوند. مردان پاکستانی با این دختران که بین ۱۲ تا ۲۰ سال سن دارند، ازدواج می‌کنند و سپس آن‌ها را به فاحشه ‌خانه‌های پاکستان که "خرابات" نامیده می‌شوند می‌فروشند. در استان مرزی سیستان و بلوچستان هزاران دختر ایرانی به مردان افغانی فروخته شده‌اند.(فقها و فحشا، مسعود نقره کار)

باهم‌نگری

ضرورت پیشگیری، چاره‌یابی و انسانی‌سازی محیط اجتماعی برای زنان و دختران پیش از هر افدام عملی نیازمند بازنگری در تعریف و تدقیق مقوله روسپیگری است. این تعاریف خواه از سوی دولت دینی و ایدئولوژیک و خواه از سوی مردم، نگاهی سنتی، اخلاق مآبانه و مردسالارانه دارد که سبب تحدید روابط انسانی زنان و دختران در دامنه تنگ مناسبات مشروع و به رسمیت شناخته از سوی ساختار مسلط دینی، سنتی و مرد سالارانه است. از این‌رو پس از بازتعریف مقوله روسپیگری، روسپیگر و روسپی می‌توان به اقدام برنامه‌ای و سیاستی در این مقوله پرداخت.

در این راستا ضرورت ثبت و ضبط و بررسی آمار روسپیگری با کنشگری‌های جنسی مشابه بسیار دارای اهمیت است. بدین معنا هر اقدامی که توسط زن یا دختری برای ایجاد یک رابطه جنسی خارج از مشروعیت‌های اجتماعی و شرعی موجود صورت می‌گیرد، نمی‌تواند در مقوله روسپیگری گنجانده و تعریف شود. به‌نظر می‌رسد پیش از هر اقدامی نهادهای حقوق بشری و مدنی باید بر این نگرش بازمانده از ساختارهای کهن نسل‌های پیشین بازنگری و چالشگری کنند تا کسانی که بر پایه عشق، میل جنسی، آزمون یک رابطه، تجربه حس جنسی و رابطه آزاد جنسی به یک رابطه جنسی فرا‌تر از نرم‌ها و هنجارهای موجود می‌پردازند، روسپی نیستند.

دیگر اقدام عملی مهم در این زمینه شناسایی دقیق کسانی است که اقدام به تن‌فروشی می‌کنند. تغییر قوانین مربوط به ازدواج‌های زودرس، ازدواج‌های ناشی از نیازهای مالی خانواده و فروش دختران به مردان بزرگسال در کنار پیش‌بینی مجازات‌های سخت اجتماعی و اقتصادی برای پدران خانواده‌هایی که مرتکب این امر می‌شوند، تسهیل قوانین طلاق و حق آن برای زنان، تامین حداقل‌های معیشتی برای زنان طلاق یافته، اعمال مجازات‌های سنگین مالی و اجتماعی و اقتصادی برای مردان متقاضی و خریدار سکس، تنظیم روابط ازدواج‌های تک همسری و منع ازدواج‌های چند زنی و صیغه و اعمال مجازات‌های شدید برای مردانی که خلاف این رویه عمل می‌کنند، شناسایی عوامل مافیایی در قاچاق دختران خردسال و فروش آنان به شبکه‌های تجارت سکس و.. می‌تواند اقدامات عاجلی باشد که در جای خود ضروری است.

منابع:

*علی طایفی، نویسنده و پژوهشگر مسائل اجتماعی



Saturday, March 23, 2013

پديده‌ احمدي نژاد!!


اظهار نظر یک روزنامه افغاني در مورد احمدی نژاد. آنقدر عمیق و با ظرافت او را توصیف کرده که گویا ناظر خارجی بیشتر لایه های پنهان ما را می بیند تا خود ما !!



روزنامه 8 صبح چاپ افغانستان

عنوان مقاله : پديده‌ي احمدي‌نژاد

احمدي‌نژاد پديده‌ي غريب و هم هنگام آشنايي است. رفتار او در چشم بسيار کسان يادآور برخورد خشن و توهين‌آميز يک جوانک بسيجي تفنگ به دست در برابر شهروندان محترمي است که چنان تحقير مي‌شوند که ديگر جهان را نمي‌فهمند. شان اجتماعي‌شان، ارج فرهنگي‌شان و منش و سليقه‌ي‌شان لگدکوب مي‌شود، به زندگي خصوصي‌شان تجاوز مي‌شود، و دستگاه تبليغاتي مدام از در و ديوار جار مي‌زند که بايد شکرگزار باشند که در کشورشان اين «معجزه‌ي هزاره‌ي سوم» رخ داده است.
احمدي‌نژاد حاشيه را بسيج مي‌کند تا مرکز قدرت را تقويت کند، مردم مستمند را به دنبال ماشين خود مي‌دواند و آنان مي‌دوند، در حالي که به عابران ديگر تنه مي‌زنند و هياهو و گرد و خاک مي‌کنند.
محمود احمدي‌نژاد از تبار آن سلاطيني است که مدام در حال جهاد بوده‌اند. او خزانه‌ي مرکز را تهي مي‌کند، تا سرحدات را نه آباد، بلکه از نو تصرف کند و به حلقه‌ي ارادت درآورد. او مهندس نظام است، اما نه از آن مهندساني که در ابتداي حکومت اسلامي در خدمت ملاها درآمدند تا سازندگي کنند و معجزه‌ي پيوند ايمان و تکنيک را به نمايش بگذارند. در ابتدا تکنيک در خدمت ايمان بود. در مورد احمدي‌نژاد، ايمان خود امري تکنيکي است. او رمالي است که داکتر-مهندس شده است. در ذهن او جن و اتم، معجزه و سانتريفوژ، معراج و موشک در کنار هم رديف شده‌اند. احمدي‌نژاد به همه درس مي‌دهد. او ختم روزگار است... در مجلس آخوندي هم درس دين مي‌دهد. پيش لوطي هم عنتربازي مي‌کند.

احمدي‌نژاد ترکيبي از رذالت و ساده‌لوحي است. او مجموعه‌اي از بدترين خصلت‌هاي فرهنگي ما را در خود جمع کرده، به اين جهت بسي خودماني جلوه مي‌کند: دروغ مي‌گويد و اي بسا صادقانه. غلو مي‌کند، زرنگ است و تصور مي‌کند هر جا کم آوردي، مي‌تواني از زرنگي‌ات مايه بگذاري و جبران کني.
در وجود همه‌ي ما قدري احمدي‌نژاد وجود دارد و درست اين آن بخشي است که وقتي با آزردگي از عقب‌ماند‌گي‌مان حرف مي‌زنيم، از آن ابراز نفرت مي‌کنيم.اما آن هنگام نيز که لاف مي‌زنيم و خودشيفته‌ايم، باز اين وجه احمدي‌نژادي وجود ماست که نمود مي‌يابد.
احمدي‌نژاد تحقير شد‌ه‌اي است که خود تحقير مي‌کند. سرشار از نفرت است، اما کرامت دارد. به موضوع نفرتش که مي‌نگرد، مي‌پندارد مبعوث شده است تا او را از ضلالت نجات دهد.
احمدي‌نژاد نماينده‌ي سنتي است جهش‌کرده به مدرنيت. او مظهر عقب‌ماندگي مدرن ما و مدرنيت عقب‌مانده‌ي ماست. او اعلام ورشکستگي فرهنگ است.
احمدي‌نژاد نشان فقدان جديت ماست. آن زمان که در قم گفت، هاله‌ي نور او را دربرگرفته، حق بود که حجج اسلام اين حجت را جدي گيرند، عمامه بر زمين کوبند، سينه چاک کنند و لباس بر تن او بردرند تا تکه‌اي به قصد تبرک به چنگ آورند. آن زمان که از دستيابي به انرژي هسته‌اي در آشپزخانه سخن گفت، حق بود مكتب ‌ها و دانشگاه‌ها تعطيل مي‌شدند، حق بود بر سر در آموزش و پرورش مي‌نوشتند «اين خراب‌شده تا اطلاع ثانوي تعطيل است» و آموزگاران از شرم رو نهان مي‌کردند.

احمدي‌نژاد از ماست. طرفداران او نيز همولايتي‌هاي ما هستند. ميان احمدي‌نژاد با گروهي از رهبران اپوزيسيون فرق چنداني نيست. در روشنفکري ايراني هم نوعي احمدي‌نژاديسم وجود دارد، آن جايي که ياوه مي‌گويد و در عين غير جدي بودن، سخت جدي مي‌شود. در وجود چپ افراطي ايران، از ديرباز احمدي‌نژادي رخنه کرده است منهاي مذهب، يا با مذهبي که گفتار و مناسک ديگري دارد. افسران لوس‌آنجلس همگي مقداري احمدي‌نژاد در درون خود دارند.

احمدي‌نژاد نشان‌دهنده‌ي جنبه‌ي «مردمي» جمهوري اسلامي ايران است، جنبه‌اي که اکثر منتقدان آن را نمي‌بينند، زيرا هنوز از انتقاد از دولت به انتقاد از جامعه نرسيده‌اند و از همدستي‌ها و همسويي‌هاي دولت و جامعه غافل‌اند. اکنون همه چيز با تقلب و کودتا توضيح داده مي‌شود. تقلبي صورت گرفته، که ابعاد آن را نمي‌دانيم. براي اينکه نيروي پوپوليسم فاشيستي ديني را ناديده نگيريم، لازم است همه‌ تحليل‌ها را بر تقلب و کودتا بنا نکنيم.
راي احمدي‌نژاد يک ميليون هم باشد، بايستي ريشه‌ اجتماعي فاشيسم ديني را جدي بگيريم.

Wednesday, March 20, 2013

یحرفون الکلم عن مواضعه


یحرفون الکلم عن مواضعه

خداوند کریم در آیه های چهل و شش سوره نساء و سیزده سوره مائده این جمله را بدین گونه و در آیه چهل و یک سوره مائده به صورت یحرفون الکلم من بعد مواضعه به کاربرده است.

پرسش: با توجه به اینکه قرآن کریم تاریخ مصرف ندارد و همه مفاهیم آن برای همه زمانها و مکانها کاربرد دارد در زمان ما چه کسانی و چگونه کلام خداوند را به انحراف میکشانند؟ 

پاسخ: آنانکه با قرآن کریم سروکار دارند بویژه برای ترجمه یا تفسیر آن به هنگام رویارویی با برخی مفاهیم قرآن که ظاهرا پیچیده به نظر میرسند به جای پرداختن به متن از راه تدبر با رویه های زیر به حاشیه رفته و از منظور نظر خداوند دورشده در آغاز خود منحرف شده سپس کلام خداوند را به انحراف میکشانند:
-         بر دانشهای خویش تکیه میکنند.
-         نادانسته های خود را در نظر نمی آورند.
-         به قرآن به گونه ای نگاه میکنند که گویی دگرگونی پذیر است.
-         به برخی آیات قرآن به گونه مینگرند که گویی تاریخ مصرفشان گذشته است.
-         به جایگاه و دانش خداوند آنچنانکه باید و شاید آگاه نیستند و یا توجه ندارند(و ماقدرواالله حق قدره). در نتیجه دانش خداوند را در حد دانش خویش پایین می آورند.

چهار نمونه از انبوه انحرافها نسبت به قرآن کریم:
1.   بیشترین انحرافها از کلام خداوند را در تفسیرها و ترجمه ها میتوان یافت که در نوشته های بسیاری به برخی از آنها پرداخته ایم. در اینجا تنها به ذکر یک  نمونه بسنده میکنیم:
تاکنون هیچ ترجمه یا تفسیری را ندیده ام که بگوید چرا خداوند واژه هوی را در آیه والنجم اذا هوی به کاربرده و از به کارگیری واژگان دیگری خودداری کرده است که معناهایی را میدهند که مترجمین و مفسرین به کارمیگیرند و از اصل موضوع و خواست خداوند درمیگذرند. بویژه آنکه این آیه یکی از آیه های مهم قرآن بوده و خداوند برای آن ارزش ویژه ای قائل است به دلایل زیر:
-         خداوند در اول سوره قرارش داده است.
-         نام سوره(نجم) را از این آیه گرفته است.
-         به هوی شدن یک ستاره سوگند یاد کرده است.

2.   اکبر گنچجی مصاحبه ای دارد با حامد نصر ابوزید. بخش پایانی مصاحبه وی بدین گونه است:
مسأله قرائات و اختلاف در آن، به اجتهاد قُراء مرتبط میشود; یعنی این نظر آنهاست و استناد ‏به نقل نیست. به جز عاصم که مدرکش اجتهاد نیست، بلکه نقل است. معنای اجتهاد این است ‏که همه قُراء قبول دارند آنچه بر پیغمبر نازل شده، نصّ واحد است. امام صادق(علیه السلام)نیز ‏فرمود: «القرآن واحدٌ نَزَلَ مِنْ عِنْدِ الواحد و إنّما الإختلاف مِنْ قِبِل الرّواة».‏
اختلاف قُراء در این مسأله بوده است که یکی از آنها میگفت آن نصّی که بر پیغمبر نازل شده ‏است، به نظر من این مطلب است و دلیل هم میآورد. این همان اجتهاد است. ‏
ما در اینجا مُخطّئه هستیم و میگوییم که قاعدتاً یکی از آنها اشتباه میکند و چه بسا هر دو نیز ‏اشتباه کرده باشند و این را قبول نداریم که هر دو صحیح باشند; زیرا حکم الهی و آنچه بر ‏پیغمبر نازل شده است، بیشتر از یکی نیست. دلیل آن، این است که مثلا کسی این آیه را چنین ‏میخواند: (فَالْیَوْمَ نُنَحِّیکَ بِبَدَنِکَ لِتَکُونَ لِمَنْ خَلْفَکَ آیَةً). از او پرسیدند: که چرا آیه را چنین ‏میخوانی؟ گفت: بدن مرده که نجات پیدا نمیکند. پس نمیتواند آنچه از خدا نازل شده است، ‏‏«نُنَجِّیکَ» باشد و باید «نُنَحِّیکَ» باشد; یعنی بدنت را کنار میزنیم; زیرا نجات از آنِ احیا است. ‏پس اختلافات قُرّاء ناشی از اجتهاد شخصی آنهاست و حاکی از تعدّد الفاظ نازله نیست; زیرا هیچ ‏کدام از آنها، به نقل استناد نکرده اند، بلکه به عقل و نظر استناد کرده اند.‏

نقد این نظرها:
-         بدیهی است که کلام خداوند یکی است و اثبات لازم ندارد. دوگانگها همواره از بندگان خدا بوده وگرنه قرآن کریم همان گونه که خود گفته اگر از غیرخدا بود در آن اختلاف بسیار میدیدید. بنابراین وجود تفاوت ناشی از اشتباه و خطاهای اطرافیان قرآن است و نه خود قرآن.
-         مثالی آمده که ربطی به موضوع ندارد. اختلاف در قرائات همواره در جزئیات بوده نه در کلیات. نمیشود یک آیه را به گونه ای بخوانیم که واژه محوری آن را تغییر دهیم و بگوییم این هم مثلی برای اختلاف در قرآئات.
-         همین مثال مصداق پایین آوردن دانش خداوند در حد دانش خودمان است و اگر بخواهیم هرچیزی را که از قرآن نمیفهمیم چیزی جای آن بگذاریم تا بفهمیم اولا چیزی باقی نمیماند برای آگاهیها و دانستنیهایی که ما نمیدانیم و خداوند میخواهد به ما تفهیم کند. از سوی دیگر اگر بدین گونه عمل کنیم معجزات خداوند چه میشود؟ معجزه چیزی است که خداوند میداند و ما اکنون نمیدانیم و با شکوفایی دانشهای انسانی دانسته میشود. از اثبات معجزه بودن همین آیه بیش از چندسالی نمیگذرد. توجه کنید:
در دوران فراعنه مومیایی مرسوم بوده بویژه برای بزرگان قوم تا بدن(جسد) آنان سالم بماند. خداوند به طور نمادین به فرعون میگوید: با توجه به اینکه تو غرق میشوی و بدنت مومیایی نمیشود ولی ما به خواست خود بدن تو را مانند مومیایی درگذر زمان و در برابر حوادث دوران حفظ میکنیم. چند سال پیش که جسد فرعونی کشف شد باستانشناسان گفتند که این رامسس دوم است یعنی تنها فرعونی که بدن او مومیایی نشده(طبق عهد عتیق نیز فرعون غرق شده و مومیایی نشده). و میدانیم که رامسس دوم با حضرت موسی همزمان بوده است. بدین گونه خداوند به وعده اش عمل کرده و به این آیه قرآن تحقق بخشیده تا ناگروندگان به پروردگارشان بگروند و گروندگان را ایمان بیفزاید.    

3.   نویسنده و قران پژوهی که پیرامون حذف نحوی مقاله مفصلی نگاشته مینویسد:
حذف صنعتی بدیع و آرایه ای ادبی است که با هدف اقتصاد کلامی و به عنوان برانگیزنده تفکر از آن استفاده میشود. این صنعت کلامی در زبان های متفاوت تحت شرایط ویژه ای مورد استفاده قرارمیگیرد. به عنوان مثال در زبان عربی هنگام قرائت آیه 13 سوره مبارکه انعام که میفرماید: "وله ما سکن فی الیل والنهار و هوالسمیع العلیم" به ناگاه متوجه حذف واژه "ماتحرک" میشویم(ماسکن و ما تحرک)."ما سکن فی الیل و ما تحرک فی النهار".(ترجمان وحی شماره 22 ص: 9)

مهمترین ایرادهای وارده بر این بخش از مقاله:
-         بخش دوم تعریفی که در باره حذف نحوی آمد در مورد قرآن کریم صادق نیست. یک مثال ساده با آیه ده از سوره شوری: ومااختلفتم فیه من شیء فحکمه الی الله ذلکم الله ربی علیه توکلت و الیه انیب. در این آیه ذهن خواننده قرآن متوجه این نکته میشود که یک قل پیش از ذلکم حذف شده است. پرسش: چگونه حذف قل موجب انگیزش اندیشه در خواننده این آیه میشود؟
-         نویسنده به گونه ای تعریف خود را به پایان رسانده که گویی در زبان عربی این گونه حذف بسیار رایج است و از جمله قرآن کریم به پیروی از عرب زبانان این رویه را در آیه 13 سوره انعام خود به کار برده است!!
-         نویسنده پس از نقل آیه مینویسد: به ناگاه متوجه حذف واژه "ما تحرک" میشویم. چه کسی جز ایشان گفته که ذهن به ناگاه متوجه حذفی شده است. آنهم نه یک واژه که یک عبارت!!
-         در هرصورت از این آیه این موضوع استنباط میشود که خداوند میخواهد مطلبی را به ما گوشزد کند و بگوید بروید در این زمینه تحقیق کنید.

متاسفانه ایشان پیش پا افتاده ترین معانی را برای این کلام حق قائل شده اند. بویژه آنکه اصولا چنین درکی از آیه کاملا نادرست و توهین به کلام حق است. چه کسی گفته است که همه آفریده های خداوند در شب ساکن و در روز متحرک اند؟ آیا جز یک بچه چند ساله کسی چنین تفکری دارد؟ بویژه در این عصر که بسیاری انسانها میدانند که بسیاری چیزها از جمله اجزاء درون اتمها شب و روز در حرکتند. کهکشانها و آنچه در آنهاست همواره در حرکتند و همه میدانند که قلب اگر بایستد انسان میمیرد. طبق این ترجمه آنها مال خداوند نیستند؟!!

4.   ترجمان وحی شماره بیست و نهم- صفحه هشتادویک:
معنای والنجم و الشجر در آیه 6 سوره الرحمن(ترجمه: بوته و درخت چهره سایانند)
مترجمان این واژگان را به طرق مختلف ترجمه کرده اند. برخی مانند آربری و بل این واژگان را به ستارگان و درختان ترجمه کرده اند. اما از آنجا که به اعتقاد برخی مترجمان میان درخت و ستاره رابطه ای وجود ندارد این واژگان را به گیاهان و درختان ترجمه کرده اند.

نقد این بخش از مقاله:
چگونه میان درخت و ستاره رابطه ای وجود ندارد؟ از این بهتر هم میشود رابطه ای وجود داشته باشد؟ بسم الله:
نجم نماد بزرگترین و کاملترین جماد و شجر نماد بزرگترین و کاملترین گیاه است. خداوند میخواهد بگوید بزرگترینهای آفرینش من که پیش از آفرینش شما وجود داشته اند(جمادات و نباتات) در برابر من خاضع و خاشع اند. پس شما ای جن و انس(مخاطب سوره الرحمن هردو گرانمایه هستند) نیز شایسته و بایسته است در برابر من چنین باشید. دو آیه بعدی نیز مؤید این مفهوم اند.
نکته دیگر اینکه ترجمه واژه نجم به معنای ستاره هم ارزشمند است و هم همگان میفهمند و به هیچ روی قابل قیاس با بوته کم ارزش نیست. لزومی هم ندارد ذهن خواننده قرآن را از آن منحرف کرده و به چیز دیگری منعطف کنیم.

ادامه مطلب:
با این وجود این گوناگونی و تنوع رابطه غیرمنطقی میان این واژگان با ماه و ستاره آیه بعدی را توجیه نمیکند. بنابراین بهتر است این واژگان را به "ستارگان و شفق" ترجمه کنیم.

نقد این بخش:
-         کدام گوناگونی؟
-         ماه و ستاره آیه بعدی نادرست است. خورشید و ماه آیه قبلی درست است.
ادامه مطلب:
اما دلیل این پیشنهاد عدم اعرابگذاری متون قدیمی قرآنی است. بدین ترتیب نمیتوان ص و س یا ح و ج را از هم تشخیص داد. آنچه امروزه آن را الشجر مینامند در متون قدیمی به صورت السحر بوده که به زبان عبری به معنای شفق و سپیده دم است.

نقد این بخش:
انسان با خواندن این گونه نوشته ها آنهم از سوی ظاهرا پژوهشگران قرآن!! اگر به جرگه سفهاء و دیوانگان نپیوندد تنها خواست خداوند است. اگر دشمنان قرآن میدانستند قرآن کریم چنین دوستانی هم دارد دیگر زحمت دشمنی با قرآن را به خود نمیدادند. یا دستکم در کسوت دوست از همین نکته ها بر علیه قرآن و تحریف شدگی و بی حساب و کتاب بودن و دقیق نبودن آن مطلب مینوشتند و بسیار هم موفق بودند.
اولا اعرابگذاری چه ربطی به تغییر حروف دارد؟ واژگان از حرفها تشکیل شده اند. اگر حرفی تغییر کند معنای واژه دگرگون میشود. هنگامی که واژه دگرگون شد معنای جمله تغییر میکند. اگر قرار بود برخی حروف جای خود را به برخی دیگر بدهند!! تاکنون متن  قرآن کاملا دگرگون شده بود. 
ثانیا در حالیکه قرآن خود میگوید ما قرآن را به زبان عربی فرستادیم تا راحت و بدون مشکل آن را بفهمید چرا در زبان عبری به دنبال کلام خداوند میگردید و واژه سازی میکنید!!؟ شما مصداق یحرفون الکلم عن مواضعه هستید.
ثالثا در متون قدیمی یعنی چه؟ نظر اجماع علمای اسلام مؤید این حقیقت است که این قرآن همان قرآنی است که در زمان عثمان بن عفان خلیفه سوم مسلمین تدوین نهایی گردید و دیگر نسخ قرآن که در جزئیات اشکالهایی بر آنها وارد بود از میان برداشته شدند. پس باورداشتن به اینکه متون قدیمی قرآن با این قرآن که در دست ماست متفاوت است یک افتراء بوده و قائل شدن به تحریف آن است.
رابعا خداوند از اشیاء حقیقی(ستاره و درخت) نام میبرد. چگونه میشود واژه حقیقی درخت را با واژه شفق که نامی مجازی و انعکاس نور است جایگزین کرد؟ اصولا آسمان ریسمان کردن کلام خداوند چه سودی برای چه کسی دارد؟

ادامه مطلب:
در ازمنه قدیم اهمیت شفق و ستارگان برای کاروانیان و مسافران به اندازه اهمیت خورشید در روز و ماه در شب بوده است.

نقد این جمله:
خوب که چه بشود؟ مگر قرآن تنها برای عصر نزولش نازل شده؟ اکنون یا از این پس کسی که قرآن میخواند از این آیه چه سودی میبرد؟ چرا خداوند واژه شجر را به کاربرده و به راحتی نگفته شفق؟
چرا با آیات قرآن بازی میکنید و آنها را به گونه ای نشان میدهید که تاریخ مصرفشان گذشته است تا کسانی هم مدعی شوند موضوعها و مسائل قرآن قدیمی است و به درد امروز ما نمیخورد؟ چرا مفاهیم بلند آن را با بی تدبیری و تدبر نکردن آن به مفاهیمی پیش پا افتاده مبدل میسازید؟ چه سودی از این کار بهره شما میشود؟

ادامه مطلب:
نویسنده سپس چند آیه از چند سوره را به هم پیوند میدهد یا بهتر است بگوییم به هم میبافد تا آیه های پنج و شش سوره الرحمن را(نوشته شده: 4و5) بدین گونه ترجمه کند: "خورشید و ماه در مدار ثابتی در حرکت اند و ستارگان و سپیده دمان خداوند را ستایش میکنند."
- بیشتر مترجمین و مفسرین در ترجمه آیه شش معنای نجم را تغییر میدهند ولی نویسنده معنای شجر را تغییر داده است. که طبق استدلالی که در بالا آمد کلام خداوند بی پیرایه است و لازم نیست در این آیه چیزی را تغییردهیم تا به منظور نظر خداوند دست یابیم.
- سجده معنای ستایش که خاص عاقلان است را نمیدهد بلکه معنای فروتنی میدهد. که در فرهنگ قرآن نبات و جماد را نیز دربرمیگیرد.
- بحسبان را که در آیه پنج معنای از روی حساب و نه بیهوده میدهد در مدار ثابتی در حرکتند ترجمه کرده است که از این آیه چنین ترجمه ای بر نمیآید.
روشنگری: کیهانشناسی نوین به نام کپلر و کپرنیک ثبت شده است. ولی کیهانشناسی قرآن کریم هزار سال پیشروتر از آنان است. این کوتاهی و تقصیر متوجه مفسرین قدیمی قرآن میشود که هنوز هم در بسیاری موارد حرفشان ملاک مفسرین معاصر است. خداوند در آیه هایی از سوره یس این موضوع را یاداور شده است: والشمس تجری لمستقر لها ذلک تقدیر العزیزالعلیم(38)والقمر قدرناه منازل حتی عاد کالعرجون القدیم(39) لاالشمس ینبغی لها ان تدرک القمر ولااللیل سابق النهار و کل فی فلک یسبجون(40). 
28/12/91 – احمد شماع زاده

Thursday, March 7, 2013

نقش تاریخی تفرقه

اگر اندلس «اسلامی» ‌بود... 
نقش تاریخی تفرقه امت‌های مسلمان در زوال تمدن اسلامی

تاریخ حضور استعمار در جهان اسلام و توطئه‌های تفرقه‌آمیز آنان در میان امت‌های مسلمان، به قرنها پیش از جنگ جهانی اول و فروپاشی امپراطوری عثمانی بر می‌گردد؛ زمانی که مسیحیان شکست خورده از آخرین جنگ صلیبی در شام1 مغبون و محزون به اروپا بازگشتند و این بار تمام توان خود را در اسپانیا گذاشتند تا شاید دو قرن ناکامی‌خود در شام و مصر (از 1095 تا 1291 میلادی) را جبران کنند. هرچند آنان پیش از این هم - از زمانی که پلاویو فرمانده مسيحي اهل اشتورياس جنبش بازپس گيري اسپانيا را از صخره‌اي که امروزه به نام او نامیده می‌شود، آغاز کرد - دستاوردهایی در اندلس داشته و توانسته بودند برخی مناطق را از مسلمین بازستانند. شاید همین سقوط طلیطله (که امروزی تولدو نامیده می‌شود) به‌دست آلفونسوي ششم پادشاه قشتاله و ليون (کاستیل و لئون) در سال 1085 میلادی بود که پاپ اوربان دوم را مغرور ساخت و گمان کرد که روزگار اوج مسلمین به پایان رسیده، و از آن رو بود که ده سال بعد فرمان بسیج عمومی‌مسیحیان را برای بازپس گیری ارض مقدس صادر و جنگ‌های صلیبی آغاز شد. به همین دلیل ابن اثير معتقد است سقوط مسلمين در اندلس همچون حمله مسيحيان به شام در اواخر قرن پنجم هجري، يک نبرد صليبي و از يک جنس و ماهيت برخوردار بوده است.2

چرا اندلس؟
مسلمین در بيست و يکم صفر سال 92 هجري، به رهبری طارق بن زیاد (گماشته موسی ابن نصیر سردار بنی امیه که برخی مورخان هر دو را ایرانی می‌دانند و تنگه مشهور جبل‌الطارق3 به نام وی ثبت شده است) پا به شبه‌جزیره ایبریا نهاده، بخش اعظم آن را فتح و شهر قرطبه (کوردوبا Córdoba) را به پایتختی آن که از آن پس اندلس4 نامیده می‌شد، برگزیده و به مدت ۷۸۱ سال (از سال ۷۱۱ تا ۱۴۹۲) بر آن حکومت کردند. اما همان طور که مسلمین از تفرقه میان ساکنان اسپانیا و من جمله نارضایتی ویزیگوت‌ها از حاکمان اسپانیایی استفاده کرده5 و به سرعت تمام اسپانیا را تسخیر کردند و تا فرانسه هم پیش رفتند،6 چند قرن بعد مسیحیان نیز همان روند را در پیش گرفته با استفاده از تفرقه مسلمین، آنجا را در عرض چند قرن پس گرفتند.
دلایل متعددی بر سقوط اندلس ارائه شده. ابن خلدون، مورخ و جامعه‌شناس مسلمان  معتقد است، بايد عقب ماندگي فرهنگي، علمي‌و صنعتي را عامل زوال دولت اسلامي‌در اندلس دانست.7 تا امروز مهمترین دلیل سقوط اندلس، انحطاط اخلاقی مسلمین که حاصل عملیات هدفمند مسیحیان ارزیابی شده، معرفی گردیده است. اما دکتر ناصری طاهری استاد دانشگاه و پژوهشگر تاریخ، معتقد است در عین حال که نمی‌توان مشخصات فرهنگي و اخلاقي جامعه اسلامي‌اندلس در عصر ملوک الطوايف يا اواخر عصر اموي را ناديده گرفت، اما قدرت طلبي دو جريان تاريخي قيسي و يماني و منازعات ديرينه آنها با يکديگر در اندلس هم همانند مشرق اسلامي‌بروز پيدا کرده و در نتیجه علاوه بر آنکه مسيحيان با اتکا به حافظه تاريخي خود درباره مناسبات اسلام و مسيحيت و با انگيزه اين هدف را دنبال کردند، محيط اجتماعي مسلمانان و درگيري‌هاي قبيلگي آنها از آغاز استقرار مسلمين، شدت‌بخش روند سقوط بود.8
جدال عرب و غیر عرب 
کمی‌پس از تسخیر اندلس به‌دست مسلمین، دستگاه خلافت امویان به‌دست بنی‌العباس ساقط شد (132 هجری) و هرج و مرج در تمامی‌قلمرو ایشان حاکم گردید. اگر چه سفاح و منصور عباسی به سرعت بقایای بنی‌امیه را نابود و رقبای علوی خود را مغلوب ساختند، اما در آندلس به‌واسطه دوری از پایتخت، تسلط خلافت بغداد اندک بود. آنجا ميان امیرنشین‌های متعددی که همچون دولت‌شهرهای یونان قبل از میلاد مسیح، با یکدیگر درگیر بودند و هر کدام منطقه کوچکی را در دست داشتند، تقسیم شد، درگیری میان مناطق مختلف و قومیت‌های متعدد ساکن در آنجا در گرفت و این روند تا ظهور امویان اندلس ادامه داشت. در این زمان، مصریان (قیسی‌ها)، اعراب شامی‌و غیر شامی، یمانیان و بربرها هر کدام امارت و قبیله‌ای به هم زدند و جدال همسایه‌های مسیحی و سپس مسیحیان مستعرب (عرب شده که در آستانه از دست دادن هویت اسپانیایی خود بودند) نیز بر این اختلافات می‌افزود. بدین ترتیب حکومت اندلس بواسطه دوری از دمشق (پایتخت امویان) از چنگ ایشان خارج شد و مرتب میان قبایل دست به دست می‌گردید.
عبدالملک بن قطن فهري والي يماني اندلس (124- 121 ق) که شاهدي بازمانده از واقعه حره بود،9 با کينه کهنه‌اي که از شاميان و قيسيان داشت از ابن حبحاب والي قيسي قيروان جدا شده و اعلان استقلال کرد. لکن رفتار تند و خشن او با بربرها باعث شد بربرهاي اندلس در سراسر اندلس قيام کنند. عبدالملک فهري برخلاف میلش مجبور شد براي فرو نشاندن قيام بربرها، از اعراب شامی‌صحرا، به رهبري بلج بن بشير قشيري کمک بخواهد. وحدت مصلحتي اعراب قيسي و يماني که براي برخورد با بربرهاي قيامگر شکل گرفته بود، با کشتار بي‌رحمانه بربرها در سال 123 ق پايان گرفت. اين کشتار بربرها، باعث شد بربرهاي مناطق شمالي شبه جزيره، مقر خود را ترک کرده به سرزمين اصلي يعني شمال آفريقا بازگردند.10 آلفونس اول پادشاه مسیحی از این فرصت استفاده کرده، اين مناطق تخليه شده را ضميمه دولت خود در اشتورياس کرد. اين نخستين شکاف بين عرب و بربر اندلس را بايد شکافي تاريخي قلمداد کرد و همين بود که سينه بربرهای بازمانده اندلس را در تمام دوران پس از آن از کينه نسبت به عرب پر کرد. البته نبايد تاثيرپذيري بربرها از انديشه خوارج را که منادي مساوات اجتماعي و عدالت بودند در روند مبارزات ضدعربي آنها ناديده گرفت.11
به سال 125 زمامدار «افریقیه»، ابوالخطار بن ضرار کلبی (یمانی) را حاکم اندلس ساخت. با حضور ابوالخطار چند ماهي آرامش و همزيستي قبايل عرب با يکديگر و با بربرها هويدا بود، به طوري که او و نظاميانش به سپاه عافيت (عسکرالعافيه) معروف شدند. ابوالخطار، برای از بین بردن درگیریهای عربهای قحطانی و عدنانی بر سرِ حکومت، هر یک از قبیله‌ها را به یکی از شهرهای اندلس کوچ داد و اوضاع را آرام ساخت. علاقه وافر و گرایش ابوالخطار به قبیله‌های یمنی، سبب شد تا دوباره اوضاع اندلس ناآرام گردد و برخی قبیله‌ها آشوب به پا کنند. مسیحیان از این فرصت استفاده کرده و شهرهای شمالی اندلس را از مسلمانان پس گرفتند. سرانجام به سال 129 اهل اندلس بر يوسف بن عبدالرحمن فهری اتفاق کردند که مصری بود.12
در سال‌هاي پاياني عصر واليان و کمي‌پيش از شکل‌گيري اميرنشين اموي اندلس، گرسنگي و استمرار جنگ‌هاي داخلي موجب شد تا مسلمانان، مناطق شمالي از جمله اشتورقه را ترک کرده و تعداد زيادي از آنها به شمال آفريقا پناه بردند. در اين روزگار از تمامي‌شهرهاي شمال ايبري فقط اربونه در دست مسلمين مانده بود که آن هم در سال 142 ق سقوط کرد. حتي در دوران حکومت امويان اندلس که تا حدود زيادي وحدت سياسي مشهود بود، خصومت قبيلگي اعراب با يکديگر و آنها با بربرها، جنگ‌هاي امويان با دولت‌هاي مسيحي شمال را تحت‌الشعاع قرار مي‌داد و نتيجه مستقيم آن تضعيف مسلمين، کاهش قلمرو سياسي آنها و تقويت مسيحيان اسپانيا بود.13
جدال اموی - عباسی
چون دولت اموی در سال 132 هجری سقوط کرد و عباسيان به تعقيب و کشتار ايشان برخاستند، يکی از بزرگان اموی به نام عبدالرحمن الداخل پسر معاويه بن هشام از چنگ بنی العباس گريخت و در سال 138 با کمک قبیله‌های بربر، از جبل‌الطارق عبور کرده، لشکر یوسف بن عبدالرحمن را شکست داد، قرطبه را فتح و دولت امویان اندلس را تأسیس کرد. جدايی اندلس از دولت عباسيان مايه ضعف ايشان بود، لذا آنان با دادن اختيارات به حکمرانان خود در شمال آفريقا کوشيدند با امويان مقابله کنند. اما اين اقدام سرانجام موجب کاهش هر چه بيشتر تسلط آنان بر شمال آفريقا شد.
در آندلس نيز مثل بيشتر بلاد اختلاف مصری و يمانی در ميان بود، لذا از همان آغاز عصر امويان در اندلس که عبدالرحمن الداخل، جبهه متحد قيسي يوسف فهري و صميل بن حاتم را درهم شکست، يک يماني مقيم باجه عليه دولت اموي در سال 143 ق / 763 م قيام کرد. وي که علاء بن مغيث يحصبي بود با همراهي يماني‌ها خود را امير خلافت عباسي خواند. شش سال بعد يماني ديگري به نام سعيد يحصبي معروف به مطري در لبله در غرب اشبيليه (سویل و سویای امروزی) قيام کرد و کشته شد. مثلث متحد يماني هم به رهبري عبدالغافر يحصبي، حيوه بن ملامس و عمربن‌طالوت که خيل عظيمي‌از بربرهاي ضداموي را در غرب اندلس بسيج کرد، با قتل بسياري از اعراب و بربرها فرو پاشيد.
مهدی، سومین خلیفه عباسي که همچنان فروپاشي دولت اموي اندلس را تمايل داشت، عبدالرحمن بن حبيب فهري معروف به صقلبي (اسلاوي) را که يماني بود در سال 158 ق/ 769 م به اندلس فرستاد تا به کمک دو يماني ديگر يعني سليمان بن يقظان کلبي حاکم شهر برشلونه (بارسلونای امروزی) و حسين بن يحيي انصاري والي سرقسطه (ساراگوسا) آرزوي خليفه عباسي را محقق کنند.14 ابن اثير می‌گويد: «مهدی عبدالرحمن بن حبيب فهری را به اندلس فرستاد و او از آفريقا گذشت دريا را پيمود و به سليمان بن يقطان که ولايت بارسلن داشت نامه نوشت و او را به اطاعت خليفه بغداد خواند اما سليمان دعوت وی را نپذيرفت و فهری خشمگين با گروهی از بربران به قلمرو او هجوم برد اما سليمان وي را بشکست و عبدالرحمن باقيمانده نيروی وی را تار و مار کرد و کشتيهای او را بسوخت که فرار نتواند کرد. فهری در ناحيه والانس موضع گرفت و محصور شد اما مقاومتی سخت کرد و ترس وی به دلها افتاد و عبدالرحمن هزار دينار جايزه برای سرش معين کرد و يکی از بربران وي را بکشت و سرش را به نزد خليفه اندلس برد.»15
پیوند عربی - فرنگی
پرده دیگر این ماجرای ننگین و تاسف بار، وحدت عمل خلفای عباسی با دولتهای اروپایی در مقابل دولت اموی اندلس بود، که منجر به تحت فشار قرار گرفتن مسلمان اندلس و سقوط نقاط گسترده‌تری از اندلس شد. وقتی منصور از مسالمت کاری نساخت به پپين پادشاه فرنگ16 متوسل شد تا از او بر ضد عبدالرحمن کمک گيرد و فرستادگان به دربار او روان کرد که سالی چند در آنجا مقيم بودند و با فرستادگان وی به نزد منصور بازآمدند و باز به دربار پپين رفتند و برای وی هديه‏های گرانبها بردند اما اين گفتگوها ثمری نداشت جز آنکه عبدالرحمن از هجوم فرنگيان به کشور خويش بيمناک شد و هرگز در صدد جنگ با عباسيان نيفتاد. بنابراين منصور در مانور سياسی خويش به نسبت زياد توفيق يافت و سياست عباسيان را درباره اندلس پايه نهاد.17
آنان با تحریک یمانیان بر علیه اعراب شامی‌(که طرفدار بنی‌امیه بودند) و بربرها، می‌کوشیدند تا پایه‌های حکومت بنی‌امیه را سست کنند. در نتیجه عبدالرحمن فرزند منصور بن ابي عامر در عصر هشام دوم خليفه اموي (399-366 هـ) با لقب مامون اعلان ولايتعهدي کرد. اين اقدام او خشم خاندان اموي را برانگيخت و موجب شد محمدبن هشام بن عبدالجباربن عبدالرحمن سوم با همدستي اعراب قيسي و بربرها زماني که عبدالرحمن به جنگ با مسيحيان رفته بود، واقعه بزرگي موسوم به الفتنه البربريه را در سال 399 ق خلق کند. اين حادثه شورش‌ها و جنبش‌هاي ديگري را در پي داشت، ضمن آنکه قتل عبدالرحمن عامري در همان سال، مسيحيان را به سمت جنوب پيش برد و زماني که هشام دوم براي دومين بار به خلافت رسيد (403- 400 ق) بحران‌هاي پي در پي بربرها، او و مردم قرطبه را نااميد و مجبورشان کرد به مسيحيان پناه ببرند. مسيحيان نيز به ازاي بازپس‌گيري بيش از 200 دژ از دژهاي آزاد شده عصر عامري، به خليفه اموي و مردم قرطبه کمک کردند.18
مسیحیان آگاهانه از این اختلافات در جهت اهداف خود استفاده می‌کردند، همان طور که سسنندو (ششنند) يکي از مستعربان معاهد و مشاور آلفونس ششم مي‌گويد و عبدالله بن بلقين زيري امير غرناطه آن را در خاطرات خود به نام التبيان براي ما بازگو کرده است؛ «مقصود- يعني آزادسازي اسپانيا- وقتي حاصل مي‌آيد که مهاجمان (مسلمانان) ناتوان و ناتوان تر شوند و ديگر براي ايشان نه اموالي مانده باشد و نه مردان جنگجو. آنگاه ما آن سرزمين را بي هيچ رنجي بازپس خواهيم گرفت.» متاسفانه غیرت مسلمانی در دولتها و ملتهای مسلم وجود نداشت و نه تنها وحدت عمل میان آنان صورت نگرفت، بلکه تا توانستند با فرنگیان به تعامل پرداختند تا یکدیگر را تضعیف نمایند.
جدال اعراب و مستعربان
در کنار منازعات حکومت اموي اندلس با يماني‌ها و قيسي‌ها، بربرها نيز حرکت‌هايي چند ضدحکومت اموي شکل دادند و از عصر حکم بن هشام سومين امير اموي، مولدين يعني نسل دوم اسلام آورندگان عصر فتوح (اسالمه) به جمع آنها پيوستند. قيام معروف آنها در 202 ق / 808 م در اطراف قرطبه که به نام «انقلاب ربض» در تاريخ ثبت است به مهاجرت برگشت ناپذير گروهي بزرگ از مسلمانان قرطبه به شمال آفريقا و اسکندريه منجر شد. در عصر عبدالرحمن دوم که تا حدودي تسامح و مدارا با مسيحيان اندلس بيشتر بود پديده استعراب يا عرب گرايي که مبين اقبال مسيحيان ذمي‌‌اندلس به زبان عربي و فرهنگ مسلمانان بود قابل توجه است، که در نهايت زمينه گرايش به اسلام را در ميان آنها رواج مي‌داد. اين اقبال و رويکرد خشم مسيحيان متعصب را برانگيخت و جمع ديگري از همين مستعربين به تحريک کليسا برخاسته، خواستار مقابله جدي با مسلمين و دولت اسلامي‌شدند. مولدين پيش گفته که در بسياري از مناطق اکثريت داشتند با اصرار بر حفظ قوميت اسپانيايي خود، در صورت رفتار عرب‌گرايانه دولت‌هاي اسلامي‌اندلس، از خود گرايش‌هاي قومي‌شديد نشان داده و در حرکت‌هاي ضددولتي شرکت پيدا کرده يا خود بنيانگذار آن مي‌شدند. طليطله (تولدوی امروزی) بزرگ‌ترين مرکز تجمع مولدين و کانون حرکت‌هاي ضددولتي شاهد جنبش‌هايي بود که بعضاً با حمايت مسيحيان رخ مي‌داد.
مهم‌ترين شورش مولدين در دوره اسلامي‌اندلس، جنبش عمر بن حفصون عليه دولت قرطبه (کوردوبا) بود. او توانست از جيان در شرق تا استجه در غرب را قلمرو خود کند. اين شورشگر اندلسي در عصر عبدالله بن محمد امير اموي (300- 275 هـ) تا نزديک قرطبه آمد و بر دژ پولاي در جنوب شرقي پايتخت مسلط شد و در سال 286 ق به مسيحيت گرويد. همکاري مسيحيان معاهد يا مستعربان با اين مولدين و دولت‌هاي مسيحي از نکات برجسته در مبارزه مسيحيان عليه مسلمين اندلس است. مولدين با حمايت و مساعدت آنها توانستند قلعه منت شاقر يا مندخار در شمال شرقي غرناطه را اشغال کرده و جمعي از اعراب را سر ببرند. آنها در محاصره و اشغال قلمريه (آلمریا) در سال 456 ق پادشاه قشتاله را ياري کردند.19 بدین ترتیب دولت بنی‌امیه در اندلس نیز منقرض شد و دولت‌های کوچکی در مناطق مختلف اندلس تشکیل شد.
احیای اندلس به‌ دست بربرها
در دوره حکومت «عمر المتوکل»، «آلفونسو» پادشاه مسیحی «لیون» به سرزمینهای شمالی بطلیوس حمله و بخش وسیعی از آن را اشغال کرد. در سال 478 ه . ق «طلیطله» را تصرف کرد و پس از این پیروزی، نامه‌ای تهدیدآمیز به «معتمد بن عباد»، حاکم «اشبیلیه» نوشت و از وی خواست تسلیم شود. نیز نامه‌ای تهدیدآمیز به «متوکل بن افطس»، حاکم «بطلیوس» نوشت و از وی خواست شماری از قلعه‌هایش را به او بسپارد. خبر اشغال «طلیطله» و نامه‌های تهدیدآمیز «آلفونسو» به همه حاکمان مسلمان دولتهای مستقل رسید. آنان برای حفظ حکومت خود، برای اولین و آخرین بار، تصمیم گرفتند با یکدیگر متحد شوند. از این رو، 13 تن از حاکمان دولتهای مستقل جلسه‌ای تشکیل داده، نامه‌ای به «یوسف بن تاشفین»، حاکم «مرابطون»20 در «مغرب»(مراکش) نوشته و از وی خواستند به کمک آنان بشتابد. در سال 479 یوسف با مشورت فقهای مغرب با سپاهی عظیم به «بطلیوس» آمد و با لشکر آلفونسو به جنگ پرداخت و وی را در نبرد مشهور به «زلاقه» شکست داد. یوسف بن تاشفین پس از پیروزی به مغرب برگشت؛ اما در سال 483 به دنبال سقوط «شِلب» توسط مسیحیان، به اندلس برگشت و تمام شهرهای اندلس را تصرف و دولتهای مستقل را ساقط و دولت مرابطون اندلس را تأسیس کرد.
کمی‌بعد دولت مرابطون که دولت شهرها را تصرف و در تیول خود درآورده بود، موجب نارضایتی اندلسی‌ها شد و آنان برای احیای استقلال خود دست به شورش زدند، از سوی دیگر، رفاه طلبی مرابطون در سرزمین مستعد و زیبای جدید، روحیه جنگاوری و دینی آنان را که محصول حضور در صحرای بزرگ بود (مرابط به معنای جنگجوی صحرا نشین است)، از دست دادند و در جنگ با مسیحیان شکست خورده و مضمحل شدند. در نتیجه مسلمین مجدد از بربرهای افریقا استمداد طلبیدند و سپاهان الموحدون دولت جدید و متعصب که به تازگی از شمال آفریقا وارد اسپانیا شده بودند، در جنگ آلارکوس در سال 1195م مسیحیان را شکست داده و خود را حاکم مطلق اندلس کردند. اما پس از مدتی موحدون نیز به همان آفت مرابطون گرفتار آمدند و در اواخر دوران حکومت‌شان، پادشاهان مسیحی بارها به قلمرو سرزمینهای اسلامی‌تجاوز کردند. پادشاه پرتغال، «افونسو انریکش»، به شهرهای غربی اندلس حمله کرد و «کنت نونیو»، حاکم «طلیطله»، به شهرهای جنوبی طلیطله یورش برد. در سالهای 542 ـ 556 مسیحیان، بسیاری از شهرهای غربی اندلس را تصرف کردند. در سال 1212م در نبرد تعیین کننده «لاس ناواس دوتولوسا»، قوای مشترک مسیحیان، سپاهان مراکشی «الموحدون» را شکست دادند. بدین ترتیب، دروازه‌های سرزمین زیبا و آباد اندلس به روی مسیحیان گشوده و پادشاه پرتغال نیز شهر «شلب» را اشغال کرد. در سال 633 مسیحیان  «قرطبه» و در سال 646 نیز «اشبیلیه» را تصرف کردند و اندک اندک بر تمام شهرهای اندلس، جز غرناطه و چند شهر کوچک دیگر، تسلط یافتند.
عصر انحطاط و تفرقه
پس از سقوط موحدون، حکومت‌های کوچک محلی مجددا احیا شدند و دولت‌شهرهای بنی هود، بنی زیری، بنی عباد و بنی نصر و ... هر یک در منطقه‌ای کوچک حکومت را به‌دست گرفتند. با ظهور عصر ملوک الطوايف وحدت سرزميني کاملاً آسيب ديد و بحران‌هاي اجتماعي بربرها، متعالبه و حتي اعراب شدت گرفت و مسيحيان به راحتي پيش رفتند و در اين مسير از دشمني ملوک الطوايف با يکديگر بهره گرفتند. به عنوان مثال جنگ بنوعباد با بربرهاي بنوزيري به خاطر غرناطه، با جانبداري آلفونس ششم از بنوعباد صورت گرفت و در نتیجه اراضي غرناطه و دژهايي در جنوب غربي جيان به مسيحيان واگذار شد. يا نبرد بنو هود با بنوذوالنون در سال 436 ق با حمايت دولت‌هاي مسيحي و جدال بنو تجيب امراي سرقسطه با بربرهاي بنوزيري که با حمايت دولت‌هاي مسيحي شمال اسپانيا مثل برشلونه (بارسلونا) و ليون شکل گرفت و مردم سرقسطه (ساراگوسا) امير دولت متبوع خود را به خيانت متهم کردند از آن نمونه است.
از سوی دیگر تصرف قسطنطنیه (پایتخت امپراطوری روم شرقی) به‌دست سلطان محمد فاتح عثمانی هم نگرش منفي حاکم بر غرب را تقويت کرد. در این شرایط حملات دول مسیحی شمال اسپانیا افزایش یافت و قرطبه درسال 634. ق و اشبیلیه در سال 645 ق به‌دست مسیحیان افتاد. در این ایام فردی به‌نام محمد بن یوسف ابن نصر حکومت نصریه را تاسیس کرد.21 در سال 645 شهر «جیّان» توسط «فردیناند سوم»، پادشاه لیون، اشغال شد و ابو عبدالله محمد به ناچار شهر «غرناطه» را مرکز حکومت خود قرار داد که وی و 20 جانشینش 268 سال در آن حکومت کردند.22 غرناطه در آن روزگار، مهمترين شهر اسلامی‌اندلس به شمار می‏آمد، زيرا شهر قرطبه پايتخت امويان اسپانيا به دست مسيحيان افتاده بود. بنی نصر مدتها در برابر مسيحيان ايستادگی كردند. لکن آسايش طلبی و اختلافات داخلی، مهمترين عامل ضعف آنان در برابر قدرت در حال افزايش مسيحيان بود. آن‌هم دولت بنی نصری که به تنهايی می‏بايست در برابر دو دولت قدرتمند مسيحی اسپانيا يعنی كاستيل و آراگون ايستادگی می‏كرد. با ازدواج فردیناند (1516 ـ 1451 م) پادشاه قشتاله (کاستیل) و ایزابل ملکه ارغون (آراگون) و اتحاد آنها به منظور تشكيل دولت واحد اسپانيا كار بر مسلمانان سخت‏تر شد. آن‌دو در دوازدهم جمادي الثاني سال 896 ق آهنگ غرناطه کرده و پس از محاصره اين آخرين سنگر مسلمانان، با بناي پايگاهي براي نظاميانش به نام شنتفي که با نام سانتافه در تاريخ اسپانيا ماندگار است، در مدت هفت ماه جمع زيادي از مسلمانان را کشتند.23
دولت بنی نصر در آخرين روزهای حيات خود، دست كمك به سوی دولت عثمانی دراز كرد که در مشرق مديترانه قدرت مسلمانان را احيا كرده بود، اما فاقد نيروی دريايی كافی برای رساندن كمك مؤثر به مسلمانان اندلس بود. دولتهای قبايلی بربر در شمال افريقا هم قدرت كافی نداشتند. لذا بنی نصر به اميد حفظ حيات خود، درصدد مصالحه با دولت مسيحی اسپانيا بر آمد. برای اين منظور معاهداتی ميان طرفين‏ منعقد شد اما دولت اسپانيا به هيچيك از معاهدات خود وفادار نماند. در نتیجه بنی نصر بار ديگر با توسل به جنگ كوشيدند موقعيت خود را حفظ كنند. سرانجام شهر غرناطه در سال 897 ق / 1492 م سقوط كرد، بنی نصر به شمال افريقا عقب نشست و اين به معنای پايان عمر آن بود. با شكست دولت بنی نصر مسلمانان اسپانيا سخت در فشار قرارگرفتند. بر اثر اين اقدامات، حيات اسلام و مسلمانان پس از هشت قرن به طور كلی در اسپانيا به پايان رسيد.24
اندلس عربی یا اسلامی؟
با تسليم شهر غرناطه در اوايل سال 897 ق/ 1492 م معاهده‌اي در بيش از 60 بند ميان دو طرف امضا شد. طبق اين معاهده، مسلمانان ساکن در اسپانیا ضمن برخورداري از امنيت کامل جاني و مالي و آزادي در تجارت و داد و ستد، بر دين خود باقي مانده و مطابق با شريعت اسلامي‌زندگي مي‌کردند. اما مسيحيان پس از چندي برخلاف تعهدات خود بر مسلمانان سخت گرفتند. آخرين پادشاه بنو احمر هم که از مسيحيان تعهد گرفته بود در پناه دولت قشتاله باشد، با امضاي سند جديدي خود را خادم پادشاه و ملکه مسيحي خوانده، در سال 898 ق با گريه‌اي زنانه آخرين فغان را برداشت. هرچند طبق معاهده‌اي که به امضا رسيده بود، به مسلمين آزادي در دين، سنن و زبان اعطا شده بود اما مسيحيان با ورود به غرناطه، ميراث مکتوب مسلمين را سوزاندند. مالکان مسلمان تحت سلطه اشراف و نجباي مسيحي درآمدند و به مرور مسلمين در کمپ‌ها و مکان‌هاي مشخص سکونت داده شدند.25 ادامه اين فشارها عکس‌العمل‌هاي شديدي از جانب مسلمين در پي داشت.
مسلمانان اندلس پس از اين سرکوب‌ها، از هم دينان خود در مشرق يعني دو دولت مماليک مصر و عثماني مدد جستند، اما جوابي نيافتند. درد دل مردم مسلمان اندلس و مدد جستن آنها از سلطان بايزيد عثماني نيز سودي نبخشيد زيرا در اين ايام دو دولت عثماني و مماليک با يکديگر درگير بودند. به استناد سند ديگري 40 سال بعد مردم اندلس دوباره نامه‌اي به اسلامبول براي سليمان قانوني فرستادند و از او همراهي خواستند که آن‌هم بی‌نتیجه بود چراکه او ترجیح می‌داد به محاصره وین (پایتخت امپراطوری اتریش) و جنگ با شاه طهماسب صفوی بپردازد که البته این جنگ دراز مدت، با شکست آنان نیز منجر شد. علیرغم سقوط اندلس در اثر اختلاف بین مسلمین و اتحاد آنان با بیگانگان، مسلمین درس عبرت نگرفته و همین ماجرا در چند قرن بعد میان دولتهای مسلمان صفوی و عثمانی تکرار شد، چنانچه صفویه شیعی مذهب در جدال با عثمانی سنی مذهب نیز، دست دوستی به سوی دولتهای انگلستان و فرانسه و اسپانیا و ... دراز کرد و از طریق امتیازات سنگین به آنان، اسلحه مدرن وارد ایران ساخت. کما اینکه در جریان مقابله با پرتغالی‌های مستقر در خلیج فارس هم، شاه عباس اول دست به دامان بریتانیا شد و عملا تنگه هرمز را از پرتغالی‌ها گرفته به انگلیسی‌ها داد.
قیام پس از سقوط
بزرگ‌ترين قيام مسلمانان پس از سقوط اندلس در سال 976 ق و عصر فيليپ دوم پادشاه اسپانيا رخ نمود. او که برخلاف پدرش - شارل کن- بسيار متعصب و خشن بود، در سال 975ق قانون تحريم زبان و لباس عربي را که نيم قرن قبل وضع شده، ولي اجراي آن به تعويق افتاده بود مجدداً ابلاغ کرد. بر اساس اين قانون آداب و سنن مسلمانان لغو شد. ابلاغ آن فرمان در اندلس در سالروز سقوط غرناطه بود، تا از آن پس به عنوان روز ملي و يکي از اعياد مسيحي تکريم شود. اين حادثه خشم مسلمين اندلس (موريسک‌ها) را برانگيخت. در بشرات فردي به نام فرج که ظاهراً از بازماندگان خاندان عرب‌نژاد بنوسراج در عصر بنو احمر بود قيام خود را در سال 976 ق آغاز کرد و از آنجا به غرناطه آمد. به علت همراهي نکردن مسلمانان غرناطه با او دوباره از شهر به منطقه البشرات رفت. اين انقلاب بزرگ که پايان حرکت‌هاي فراگير ضدحکومتي بود بيش از دو سال طول کشيد و رهبر بعدي آن فرناندو قرطبي که به اعتبار اصالت عربي‌اش محمدبن اميه خوانده مي‌شد فداکاري‌ها کرد و پس از او پسر عم و جانشينش «ديگولوپث» که «ابن عبو» خوانده مي‌شد26 با نام «مولاي عبدالله محمد» راه او را ادامه داد. اما پس از مقاومت‌هاي مردانه مخفي‌گاهش لو رفت و سر بريده‌اش در غرناطه بر فراز دکلي قرار گرفت. اين قيام آنچنان براي اسپانيا گران آمد که فيليپ دوم در سال 978 ق/ 1570 م فرمان اخراج همه مسلمانان از غرناطه و مصادره اموال‌شان را صادر کرد. پس آن و با احتساب اخراج مسلمين غرناطه توسط دن خوان اتريشي برادر غيرشرعي فيليپ که مامور مقابله با قيام مسلمانان بود نزديک به 50 هزار نفر از غرناطه به ساير نقاط کوچانده شدند. در سال 1018 ق/ 1609 م قانون تبعيد نهايي مسلمانان موريسک توسط لرما نخست وزير اسپانيا صادر شد. اخراجي که به قول يک کاردينال فرانسوي «از نظر جسارت و توحش سخت‌ترين حادثه‌اي است که تاريخ ضبط کرده است».
جالب آنجاست که می‌بینیم فرهنگ اسلامی‌ تا بدانجا در اسپانیا حاکم شده بود، که حتی کسانی از بین اسپانیای‌های مسیحی آن‌زمان، مثل‌هاشم ضراب و عبدالرحمن جلیقی که به تحریک کلیسا علیه مسلمانان می‌جنگیدند، اسم و رسم عربی داشتند! اما پس از سقوط غرناطه کار به جایی رسید که شورشیان مسلمان اسم‌های اسپانیایی همچون لوپز بر خود داشتند. دکتر ناصری طاهری، استاديار گروه تاريخ تمدن و ملل اسلامي‌دانشگاه الزهرا در مقاله ای با عنوان “چگونه اندلس سقوط کرد” می‌نویسد:
مسلمين اندلس در فاصله سقوط غرناطه تا تبعيد نهايي، وفاداري خود به اسلام و خويشتن عربي را مورد توجه داشتند. دکتر لويس کاردياک در رساله دانشگاهي خود مصاديقي از اين اهتمام را ذکر مي‌کند. مثلاً آندره لوپز يک مسلمان موريسک که بعد از انقلاب بشرات تبعيد شده بود، در برابر دادگاه تفتيش عقايد آرزو مي‌کند قبل از مرگش به هويت عربي‌اش بازگردد. يا زني عربي الاصل در مادريد وقتي مورد سرزنش قرار مي‌گيرد به عربيت خود افتخار مي‌کند. همچنين در سال 981 ق وقتي جواني را که از اعراب طليطله است سنگ باران مي‌کنند مي‌گويد «من تا نخاع استخوانم عربي ام.»27
آنچه که از این مقاله و از شواهد بر می‌آید، پایداری اعراب به سنت عربی است، نه اسلامی‌و تعصب آنان به ملیت است و نه مذهب. شاهد ماجرا می‌گوید: “تا مغز استخوان عربم” و نمی‌گوید مسلمان. این تعصبات نه تنها درمان درد ساکنان اندلس نبود، که ریشه درد همو بود، چراکه همین تعصبات جاهلی به قومیت عرب و یمنی و بربر و شامی‌و غیر شامی‌بود که اندلس را از درون مضمحل ساخت. که اگر اندلس، اسلامی‌می‌بود، هرگز چنین نمی‌شد. 

1- در سال ۱۲۹۱ میلادی، ممالیک مصر با تسخیر دژ عکا، که آخرین پناهگاه صلیبیون در سرزمینهای اسلامی‌بود، خط پایانی بر حضور مسیحیان در ارض مقدس کشیدند.
2 _ اندلس چگونه سقوط کرد، دکتر عبدالله ناصري طاهري، ضمیمه روزنامه اعتماد. مورخ 5 دي 1387.
3 _ البته امروز جبل الطارق در تصرف بریتانیا است.
4 _ اَندَلُس یا اَندَلوثیا در اواخر حضور مسلمین به منطقه کوچکی در جنوب اسپانیا محدود شده بود، امروزه به یکی از ۱۷ بخش خودمختار کشور اسپانیا اطلاق می‌شود که شامل 8 استان است و  پایتخت آن شهر سویل (اشبلیه) است.
5 _ البته عوامل دیگری نیز در این ماجرا موثر بود، من جمله اختلاف و نارضایتی یهودیان با مسیحیان، که به عنوان اقلیت مذهبی، بیشتر تحت فشار بودند و حکومت چنان بر آنها سخت گرفت که یهودیان با آغوش باز از مسلمانان استقبال کردند و در جریان فتح اسپانیا از هیچ کمکی برای پیروزی دریغ نکردند.
6 _ مسلمین در جنگ با شارلمانی شکست خورده و سرانجام در آنجا متوقف شدند. با تغییر سیاست دستگاه خلافت که از ترس تمرد سرداران خود در اروپا، حمایت از فتوحات اروپایی را متوقف نمودند، مسلمین کم‌کم از فرانسه (که مکان قوم گل و قلمرو امپراطوری مقدس روم محسوب می‌شد) به پشت کوه‌های پیرنه که مرز اسپانیا و فرانسه امروز است، بازگشتند.
7 _ چنین تحلیلهایی نقطه اتکای آثار دکتر صادق زیباکلام نیز هست. رک: ما چگونه ما شدیم، دکتر صادق زیباکلام، نشر روزنه و هم‌چنین سنت و مدرنیته، از همان نویسنده و همان انتشارات.
8 _ ناصري طاهري، همانجا.
9 _ کشتار و تجاوز لشگر یزید بن معاویه در شهر مدینه در اواخر ذيحجه سال 63 هجری.
10 _ همانجا.
11 _ همان.
12 _ تصرف اندلس به دست سپاه اسلام، جام جم آنلاين، مورخ دهم اسفند سال 1386.
13 _ ناصري طاهري، همانجا.
14 _ همان.
15 _ تاريخ اسلام و دولتهای مسلمان، رسول جعفريان، و عبدالرسول خيرانديش.
16 _ پپین‌ها خاندان قدیمی‌در فرانسه بودند که مدتها پیش از روی کار آمدن بوربن‌ها پادشاهی می‌کردند. جان اشتاین بک، رمان “سلطنت کوتاه پپین چهارم” را درباره یکی از بازماندگان خیالی این خاندان نوشته است.
17_ تصرف اندلس به دست سپاه اسلام، همانجا.
18_ ناصري طاهري، همانجا.
19_ همان.
20_ مرابطین متشکل از شعبه‌هایی از قبایل «صنهاجه» و از بزرگترین قبایل بربر آفریقا که به «ملثمین» یعنی نقابداران نیز معروف بودند.  “ابن خلدون” می‌گوید چون نقاب بر چهره می‌انداختند به ملثمین خوانده شدند. رک: تاریخ سیاسی اجتماعی شمال آفریقا، عبدالله ناصری طاهری، تهران، فرهنگ و ارشاد اسلامی.
21 _ تاریخ اندلس، سایت دانشنامه.
22 _ محمد‌رضا سمّاک امانی، اسلام در اسپانیا (آندلس).
23 _ جالب آنکه امروزه ما ایرانیان، خودرویی با همین نام (سانتافه) را که عملا توهینی آشکار به تاریخ مسلمین است را به عنوان هدیه دنیای مدرن می‌پذیریم و به داشتن آن افتخار هم می‌کنیم!
24 _ اوضاع اندلس پس از بنی‏اميه، تاريخ اسلام و دولتهای مسلمان، ص 149، رسول جعفريان و عبدالرسول خيرانديش.
25 _کاری که امریکاییها با ساکنان اصلی این سرزمین کردند و امروزه اسرائیل با ملت فلسطین می‌کند.
26 _ جالب است که الان نام دیه گو لوپز دروازه بان تیم ویارئال اسپانیا برای همه آشناست، اما دیه گو لوپز مسلمان نه!
27 _ ناصري طاهري، همانجا.

یاد من باشد فردا


یاد من باشد فردا
به دل کوزه آب، که بدان سنگ شکست
بستی از روی محبت بزنم
تا اگر آب در آن سینه پاکش ریزند آبرویش نرود
رخ آیینه به آهی شویم
تا که من را بنشاند در خویش
من در آن آیینه خواهم خندید
خاطر آیینه از اخم به تنگ آمده است
Click to view full size image
یاد من باشد، فردا، جور دگری باشم
بد نگویم به هوا، آب، زمین
مهربان باشم، با مردم شهر
و فراموش کنم هرچه گذشت
خانه دل بتکانم ازغم
و به دستمالی از جنس گذشت
بزدایم دیگر تاری گرد کدورت از دل
مشت را باز کنم تا که دستی گردد
و به لبخندی خوش
دست در دست زمان بگذارم
یاد من باشد فردا دم صبح
به نسیم از سر صدق سلامی بدهم
و به انگشت نخی خواهم بست
تا فراموش نگردد فردا
زندگی شیرین است زندگی باید کرد
گرچه دیر است ولی
کاسه ای آب به پشت سر لبخند بریزم، شاید
به سلامت از سفر برگردد
بذر امید بکارم در دل
لحظه را در یابم
من با بازار محبت بروم فردا صبح
مهربانی خودم عرضه کنم
یک بغل عشق از آنجا بخرمعکسهای عاشقانه جدید
یاد من باشد فردا 
به سلامی دل همسایه خود شاد کنم
بگذرم از سر تقصیر رفیق، بنشینم دم در
چشم بر کوچه بدوزم با شوق
تا که شاید برسد همسفری، ببرد این دل ما را با خود
و بدانم دیگر قهر هم چیز بدی استعکس های
 عاشقانه (2)
یاد من باشد فردا

باور این را بکنم که دگر فرصت نیست
و بدانم که اگر دیر کنم مهلتی نیست مرا
و بدانم که شبی خواهم رفت
و شبی هست مرا که نباشد پس از آن فردایی

یاد من باشد

باز اگر فردا غفلت کردم
آخرین لحظه فرداشب، باز
من به خود باز بگویم این را

یاد من باشد فردا

دو رکعت راز بگویم با او
صبح بر نور سلامی بکنم
پرده از پنجره ها بردارم
آه ای غفلت هر روزه من
من به هر سال که بر من بگذشت
غرق اندیشه آن فردایی که نخواهد آمد
می نشانم به جامه عمرم، سیصد و شصت و پنج غفلت را
عکس های زیبا و آرامش بخش از گلها