Friday, April 5, 2013

دانشنامه مفاهیم ویژه قرآن کریم(بخش نخست)



دانشنامه مفاهیم ویژه قرآن کریم
(بازشناسی حقایقی از قرآن کریم)
بخش نخست

سرآغاز
واژه کاوی از نیازهای اساسی برای فهم آیات قرآن و پژوهش در این کتاب عظیم است.
هدف از تدوین این دانشنامه کوچک و پربار بازشناسی حقایقی از قرآن کریم است که در پس واژگان و عبارتهایی گاهی ساده و گاهی ویژه نهفته است. و از آنجا که خداوند کریم در گزینش و به کارگیری واژه ها بسیار دقیق عمل کرده برهر خواننده قرآن لازم است که به هنگام خواندن قرآن به منظور نظر خداوند از راه تدبر آن دست یابد.
نمونه ها:
چرا خداوند واژه ویژه هوی را در آیه والنجم اذا هوی به کار برده است؟
چرا خداوند واژه ساده انعام(چهارپا) را در جایی به کار برده که ربطی به چهارپایانی که ما میشناسم پیدا نمیکند؟
چگونه خداوند در یک آیه با یک مثال ساده و در آیه ای دیگر با یک واژه ویژه شکل کیهان را به ما مینمایاند؟   

قرآن کریم با آیات زیر که دو آية اول آن خطاب به مسلمانان و چهار آيه پس از آن، مخاطب آن همه مردمان هستند خود را معرفی میکند:
ـ تفصيل كل شيء و هديً و رحمهً لقوم يؤمنون(يوسف: 111)
ـ تبياناً لكل شيء و هديً و رحمهً و بشري للمسلمين(نحل: 89)
ـ ولقد صرفنا في هذاالقرآن للناس من كل مثل و كان‌الانسان اكثر شيء جدلاً(كهف: 54)
ـ ولقد صرفنا للناس في هذاالقرآن من كل  مثل فابي اكثرالنّاس الاّكفوراً(اسراء: 89)
ـ ولقد ضربنا للناس في هذاالقرآن من كل مثل لعلّهم يتذكّرون(زمر: 27)
ـ ولقد ضربنا للناس في هذاالقرآن من كل مثل ولئن‌جئتهم بايه‌ ليقولنّ‌الّذين‌كفرواان‌انتم‌الاّ مبطلون(روم:58)

این آیات به ما میفهمانند که خداوند در قرآن کریمش از همه چیز به گونه ای نمادین یاد کرده است. برماست تا به حقیقت آن نمادها دست یابیم و برای دستیابی و فهم آن نمادها  باید در این کتاب عظیم تدبر کنیم.

بنابراین همه‌چيز به گونه ای نمادین در قرآن وجود دارد، و ما بايد چشم بصيرت قرآني داشته‌باشيم تا موارد مورد نظرمان را در آن بيابيم. اولين چيزي كه اين چشم بصيرت را به ما مي‌دهد، آن است كه پيش از هرچيز به آیات بالا ایمان داشته و باور داشته باشیم که همه ‌چيز در قرآن يافت ‌مي‌شود، تا آيات قرآن حقیقت خود را به ما بنمايانند.
کپلر و کپرنیک پیشگامان هیات جدید شناخته شده اند در حالی که قرآن کریم در این زمینه هزار سال از آنان پیشگامتر است. اکنون میدانیم که قرآن کریم پیرامون گسترش کیهان- نسبیت زمان و بسیاری از کشفهای مهم تاریخ علم پیشگام بوده ولی تفسیرها نتوانسته اند در مقاطع حساس تاریخ علم از حقایق قرآن پرده برداری(تفسیر) کنند و حقایق قرآن را به اندیشمندان نشان دهند. در نتیجه دانشها و نکات علمی قرآن همواره مورد غفلت واقع شده و تنها زمانی متوجه برخی از آنها شده اند که دانشمندان به آن حقایق دست یافته اند. در این میان مقصر اصلی چه کسی میتواند باشد؟ آیا جز دانشمندان علوم قرآنی و مفسرینی که از سویی به دانشهای روز آگاهی نداشته یا ندارند و از سوی دیگر بدون تدبر هرگاه به فهم آیه ای دست نمییافته یا نمییابند چیزی به جای کلام خداوند میگذارند و از موضوع درمیگذرند قشر دیگری کوتاهی کرده اند؟

قرآن کریم دایره المعارف کل هستی است و ترجمه یا تفسیر کل آن یعنی از سوره حمد تا سوره ناس غیرممکن و تنها سرابی است که تشنگان حقایق و معارف قرآن را به خود میکشاند و تشنه بازمیگرداند.(کدام دانشمندی وجود داشته یا دارد که بر تمام دانشها و آگاهیها احاطه علمی داشته باشد تا توانسته باشد یا بتواند کل قرآن را ترجمه یا تفسیر کند؟) بنابراین تفسیرها نمیتوانند کارا و کارساز باشند و باید در شیوه های فهم قرآن تجدید نظر کنیم و طرحی نو دراندازیم.
بهترین طرحی که برای درک مفاهیم ویژه قرآن کریم به نظر نگارنده رسیده همان شیوه ای است که برای تدوین دایره المعارفها در نظر میگیرند و هر کلیدواژه آن را به یک یا چند شخص خبره و اهل فن میدهند تا یک یا چند مقاله برای آن بنویسند.

با این دیدگاه نگارنده بر آن شد تا نتیجه سالها تدبر قرآن و اندیشه در آیات آن را که با زحمتهای فراوان از برخی واژگان و مفاهیم ویژه قرآن کریم فهمیده و درک کرده که دیگران به آنها دست نیافته اند در این دانشنامه گرداوری کند و به آگاهی دیگران برساند بلکه راهی باز شود تا دیگر حقایق قرآن که هنوز شناخته نشده اند به جهانیان شناسانده شوند و قرآن کریم هدایتگر دانشمندان علوم مختلف قرارگیرد و کارایی خود را بیش از پیش به همگان نشان دهد.
واژه ها و مفاهیمی که در پی میآیند گلچین شده آن واژه کاویهاست که همگی در محیط مجازی اینترنت موجودند. در این راستا امید است قرآن دوستان نیز بیشتر با قرآن و مفاهیم آن آشنا شوند و قرآن پژوهان را در پژوهشهایشان یاری رساند.
در این گرداوری بر مبنای فهرست زیر تاکنون شمار شصت و هفت مفهوم ویژه مورد بررسی قرارگرفته و ممکن است در آینده بر غنای آن افزوده شود. به نظر میرسد جای این دانشنامه تاکنون خالی بوده و امید است برای همگان دلپذیر و اندیشه برانگیز باشد.                              
 hmdshmzdeh@gmail.com- احمد شماع زاده

فهرست مفاهیم ویژه قرآن کریم

آیه- ابواب السماء- اثنتاعشره عینا- ازواجا ثلاثه- اسباب السماء- انعام و آذان الانعام- اوتاد- بحرالمسجور- بعدا ل...- بنی اسرائیل- تدبر- تسبیح- تمورالسماء- ثانی أثنین- جناح(بال)- حبک- حورالعین- خنس الجوارالکنس- دابه الارض- دلوک الشمس- زوج و زوجین- زوجین اثنین- سبعا شدادا- سبعا من المثانی- سبع سموات- سبع طرائق- سته ایام- سلّم يستمعون فيه- سماء- سموات العلی- شری- صور اسرافیل- صابئین- ضاق بهم ذرعا- ضرب فی الارض- طبقاً عن طبق- عبادک المخلصین- عدو مبین- عرش- غثاء احوی- فرعون- قرآن- کتاب حفیظ- کتاب مبین- کرسی- کعبین- مارج من نار- ما سکن فی الیل و النهار- مشرقین و مغربین- مشارق- ملأالأعلی- من فی السموات- مواقع النجوم- موسعون- موسی- نارالسموم- نأتی الارض- نجم- نطوی السماء- هوی- ولی- یحیی- یلج- یوم- یوم الخروج- یوم القیامه
******
آيه(نشانه)

سنريهم آياتنا في‌الافاق و في انفسهم حتي يتبيّن لهم انّه‌الحقّ (فصّلت: 53)
ترجمه‌: ما به‌زودي به آنها مي‌نمايانيم ‹نشانه‌ها›ي خود را در «طبيعت»(آيات افاقي) و در خودشان(آيات انفسي)، تا اينكه براي آنها روشن‌شود كه همانا آن(قرآن) حق است.

نشانه هاي طبيعي در سورة روم
و من آياته ان خلقكم من تراب ثمّ اذا انتم بشر تنتشرون(20)
و من آياته ان خلق لكم من انفسكم ازواجاً لتسكنوا اليها و جعل بينكم موّدّه و رحمه اين في ذلك لآيات لقوم يتفكرون(21)
و من‌ آياته ‌خلق‌السّموات‌والارض ‌و اختلاف‌ السنتكم‌ و الوانكم‌‌ ان ‌‌في ‌‌ذلك ‌لآيات للعالمين(روم:22)
ترجمه: از نشانه‌هاي او،‌ آفرينش كيهان و اختلاف‌ زبان‌ها و رنگ‌هاي پوست شماست، همانا در اين تفاوت‌گذاري نشانه‌هايي براي دانشمندان است.
و من آياته منامكم باليل و النهار و ابتغاؤكم من فضله ان في ذلك لآيات لقوم يسمعون(23)
و من آياته يريكم البرق خوفاً و طمعاً ان في ذلك لآيات لقوم يعقلون(14)
و من آياته ان تقوم السّماء و الارض بامره (25)
و من آياته ان يرسل الرياح مبشّرات و ليذيقكم من رحمته و لتجري الفلك بامره(46)

نشانه‌هاي طبيعي و قرآني در آغاز سورة ‹جاثيه›
انّ في‌السّموات و الارض لآيات للمؤمنين(3) و في خلقكم و ما يبثّ من دابّه آيات لقوم يوقنون(4) واختلاف الّيل والنّهار و ما انزل الله من‌ السّماء آيات لقوم يعقلون(5) تلك آيات الله نتلوها عليك بالحقّ فبأي حديث بعدالله و آياته يؤمنون(6) يسمع آيات الله تتلي عليه ثمّ يصرّ مستكبراً (8) و اذا علم من آياتنا شيئاً اتّخذها هزواً و سخّر لكم ما في‌السّموات و ما في‌الارض جميعاً منه انّ في ذلك لآيات لقوم يتفكرون(13)

كنكاش در واژگان انديشيدني قرآن، اين نتيجه را مي‌دهد كه خداوند به ما مي‌گويد با راهنمايي قرآن من، طبيعت را تفسير كنيد نه با ذهن خود قرآن مرا. كه قرآن من با ذهن شما قابل تفسير نيست؛ بلكه با پيشرفت دانش است كه قرآن تفسير مي‌شود و يكي از راه‌هاي پيشرفت دانش، توجه به راهنمايي‌هاي قرآن از راه تدبر آن است.

در آيه ديگري موضوع مهمتري را كه مربوط به عنكبوت(يكي از نشانه‌هاي طبيعي) و در سورة عنكبوت است به يادمان مي‌آورد كه در راستاي دو آية‌ بالاست:
و تلك‌الامثال نضربها للناس و ما يعقلها الاّ العالمون(آية 43)

در اين آيه نيز خداوند مي‌فرمايد «ما مثلها را براي همة مردم مي‌زنيم ولي جز دانشمندان كسي در اين مثل‌ها تعقل و انديشه نمي‌كند».

كنكاش در واژگاني چند پيرامون سفارش قرآن به انديشيدن و پندگرفتن از نشانه‌هاي طبيعي:

تفكر در نشانه‌هاي طبيعي: با عبارتهايي همچون لقوم يتفكرون و لعلهم يتفكرون 17 آيه.

تعقل: با عبارت‌هايي همچون ‹لعلكم تعقلون› و ‹افلاتعقلون› 24 آيه.

تعقل: با عبارت‌هايي همچون ‹لايعقلون› 22 آيه.
جمله‌هاي اين آيه‌ها شرطي و استفهامي است و جملة اثباتي كمتر دارند.

اولوالالباب(خردمندان): با اين مفهوم كه خردمندان از نشانه‌‌هاي ما پندمي‌گيرند، 16 آيه.

علم، دانش و آگاهي: در حدود 400 آيه؛ كه جداكردن آيه‌هاي مربوط به نشانه‌هاي طبيعي آن بسيار مشكل است. مي‌توان گفت حدود يك پنجم آنها در زمينه نشانه‌هاي طبيعي است. يك نمونه:
و في الارض آيات للموقنين و في انفسكم افلاتبصرون (ذاريات: 20 و 21)
ترجمه: و در زمين است نشانه‌هايي براي يقين‌كنندگان و در خودتان. آيا پس بصيرت نمي‌يابيد؟
تدبر(پشت‌بيني) آيه‌هاي قرآن: 4 آيه.
تفسير قرآن: آيه‌اي نداريم.(برگرفته از چرخشی بر محور قرآن در جهان دانش)

بنابراین قرآن کریم ما را سفارش‌مي‌كند تا به تفكر در آياتش كه در بسياري موارد ريشه در طبيعت و در ماهيت اجسام دارد، و دانش تجربي ناميده‌مي‌شود، بپردازيم.
براي نمونه، در آية زير تدبرمي‌كنيم؛ و متوجه‌مي‌شويم كه در يك آية نسبتاً كوتاه، به ده نوع علم اشاره مي‌كند، شامل: كيهان‌شناسي، ستاره‌شناسي، زمين‌نگاري(جغرافيا)، فيزيك، گياه‌شناسي، كشاورزي، زمين‌شناسي، شيمي، جانورشناسي، و هواشناسي. و در پايان آيه مي‌فرمايد در آنها نشانه‌هايي‌است براي قومي‌(گروهي، ملتي، امتي) كه مي‌انديشند. يعني اينكه هر ملتي مي‌تواند در اين زمينه‌ها بينديشد؛ ولي اي امت مسلمان شما با هدايت من در اين مسابقه پيشي‌گيريد:
 
ان في خلق‌السموات والارض واختلاف‌اليل و النهار والفلك التي تجري في‌البحر بما ينفع الناس و ما انزل‌الله من‌السماء من ماء فاحيا به الارض بعد موتها و بث فيها من كل دابه و تصريف‌الرياح والسحاب‌المسخر بين‌السماء والارض لأيات لقوم يعقلون(بقره: 164) 

        مندل كه يك كشيش اهل انديشه و كاوش بود در زمينة يكي از همين موارد انديشيد و پايه‌گذار دانش ژنتيك شد.

افلاينظرون الي الابل كيف خلقت و الي‌السماء كيف رفعت و الي‌الجبال كيف نصبت والي‌الارض كيف سطحت(غاشيه: 17 تا 20)
قرآن كريم در اين آيات ما را به چهار دانش تشويق‌كرده‌است:
ـ جانورشناسي(شناخت شتر نيازمند شناخت ديگر جانوران و مقايسه با آنان است)  
ـ كيهان‌شناسي
ـ زمين‌شناسي
ـ زمين‌نگاري( ترجمة ژئوگرافي است كه به عربي مي‌شود: جغرافي)

اين جهار آيه‌ نيز گذشته از اينكه چهار دانش را به ما ياداوري و به آموختن‌شان تشويق‌كرده‌اند، به مانند آية پيشين، يك اصل كلي و مهم را نيز بيان مي‌دارند‌:

‹كنجكاوي دربارة طبيعت پيرامون خويش› و در يك كلام: «داشتن ديدي علمي»

قرآن كريم در مورد كيهان‌شناسي و تشويق مسلمانان به شناخت كيهان مي‌فرمايد:

قل ‌انظروا ماذا في‌السموات و الارض و ما تغني ‌الايات والنذر عن قوم ‌لايؤمنون(يونس: 101)
ترجمه: بگو نگاه‌كنيد چه چيزهايي در كيهان هست؛ (هرچند)اين‌همه نشانه‌ها و هشدارها گروهي را كه نمي‌خواهند ايمان بياورند بي‌نياز نمي‌سازد.

از اين آيه مي‌توان فهميد كه اولاً كيهان‌شناسي نشانه‌ها و عجايب بسياري در خود دارد. دوم اينكه بر ايمان كساني كه زمينة ايمان دارند مي‌افزايد و كساني كه به اين علم توجه ندارند، بايد به ايمان خود شك‌ داشته‌ باشند.(برگرفته از قرآن و دانش)


ابواب السماء

در حالت طبیعی كه بده‌بستان میان آسمان و زمين كم است، درهاي آسمان که همان سياهچاله‌ها هستند بسته‌اند و اگر روزي باز شوند، همه چيز را به درون خود مي‌كشند، چنانكه در آغاز دوره قيامت چنين خواهدشد:
يوم ينفخ في‌الصور فتأتون افواجاً و فتحت السماء فكانت ابواباً و سيرت‌الجبال فكانت سراباً(نبأ: 18تا 20 )
ترجمه: روزي كه در صور دميده‌شود، پس گروه،‌ گروه مي‌آيند. و آسمان گشوده‌شود، پس آن را درهايي خواهد بود. و كوه‌ها سرنگون‌شوند پس سرابي خواهندبود.

و در مورد وقايع پيش از قيامت مي‌فرمايد:
ولو فتحنا عليهم باباً من‌السماء فظلّوا فيه يعرجون لقالوا انما سكّرت ابصارنا بل نحن قوم مسحورون (حجر: 14و15)
ترجمه: اگر دري از آسمان برروي آنان مي‌گشوديم، پس همواره در آن بالامي‌رفتند. هراينه مي‌گفتند همانا كه ديدگان ما بسته و چشم بندشده‌ايم،‌ بلكه ما قومي جادوشدگانيم.
اين آيه نظر دانشمندان در مورد افق رويداد را براي ما تداعي‌مي‌كند: «لبه افق رويداد جايي است كه فضانورد شجاعي كه در آنجا گرفتارشده‌، تا ابد بي‌حركت به نظرمي‌رسد. در واقع رفتن فضانورد به سمت مركز داراي هيج حركتي نيست وماندن آرام و متعالي روي لبة افق رويداد، نيز داراي هيچ سكوني نيست و از عجايب دنيا اينكه تنها جايي كه نه در رفتن حركت هست؛ و نه در ماندن سكون، همان لبة افق رويداد است.»( ماهنامة فضا ـ دي و بهمن 1370) زيرا به عالم پنهان پيوسته است؛ و در اصل دروازة عالم بالاستي. (برگرفته از مقاله ابواب السماء یا سیاهچالگان. برای دانستن روند شکلگیری سیاهچالگان واژه هوی را ببینید.)


اثنتاعشره عینا(بنی اسرائیل را ببینید)


ازواج ثلاثه
نمودار زیر دستاورد ترکیب آیاتی از سوره های الرحمن و الواقعه است:

(جفتهای سه گانه در روز رستاخیز)
(برگرفته از جن در قرآن یا جن موجودی که از نو باید شناخت)



اسباب السماء

و قال فرعون يا همن ابن لي صرحاً لعلّي ابلغ‌الاسباب(36) اسباب‌السموات فاطّلع الي اله موسي و انّي لاظنّه كاذباً(غافر: 37)
ترجمه: و فرعون گفت اي ‹هامان› براي من بناكن بنايي بلند، بلكه دست‌يابم به وسيله. وسيلة آسمان‌ها. پس آگاهي‌يابم به‌ خداي موسي و همانا من گمان مي‌برم او دروغگوست. (غافر: 39 و 38)
تصورنشود كه فرعون میخواسته موسي را دست بیاندازد و به سخره بگیرد بلكه با دقت در واژه‌هاي قرآن متوجه مي‌شويم كه آن بناي بلندي كه در نظر فرعون بوده، بنايي مناسب براي ساخت يك رصدخانه بوده؛ همان گونه که دانشمندان براي ساختن رصدخانه، به دنبال بلندترين جاي زمین مي‌گردند. بنابراین فرعون برای حقیقتیابی دستور به ساخت رصدخانه داده بوده تا ببیند میتواند از راه کیهانشناسی به خدای موسی آگاهی یابد یا نه.
البته چون بدون تلسکوپ رصدکردن سخت است اسباب السماء معنای تلسکوپ هم میدهد.
این آیه یک مشابه هم دارد: فاوقد لی یا هامان علی الطین فاجعل لی صرحا لعلی اطلع الی اله موسی و انی لاظنه من الکاذبین(قصص: 38) ای هامان برای من بر گل آتش بیفروز. پس برایم بنای بلندی قرارده. باشد که به خدای موسی آگاهی یابم و همانا که من گمان میبرم او از دروغگویان است.(منظور از گداختن بر گل(و نه گل را گداختن) اگر نکته های علمی دیگری در بر نداشته باشد دستکم آجرپزی برای ساخت رصدخانه بوده است.
به احتمال زیاد آنجا که خداوند میفرماید دمرنا ماکان یصنع فرعون و قومه و ماکانوا یعرشون(اعراف:37) نیز اشاره به رصدخانه داشته باشد: فروانداختیم آنچه را که فرعون و قومش ساخته بودند و بالا نرفتند(به بالا دست نیافتند).

ام لهم ملك‌السّموات‌والارض و مابينهما فليرتقوا في‌الاسباب(ص: 10)
‹اسباب› در آيه بالا(فليرتقوا في‌الاسباب یعنی پس باید بالا روند در اسباب)، منظور ‹سفينة فضائي› يا ‹فضاپيما› است. زیرا فی نشان از چیزی دارد که در آن مینشینند و بالا میروند.(برگرفته از نقدی بر ترجمه الهی قمشه ای زیر عنوان سفرهای فضائی)


انعام
خداوند متعال در آغاز سورة نحل انعام(چهارپايان) را در چهار گروه به ما معرفی میکند:
چهارپايان به معناي دام؛
چهارپايان براي سواركاري و جابجايي اشخاص؛
چهارپايان باربر و باركش؛
چهارپاياني كه آنها را نمي‌شناسيد.
خداوند در آية 61 سورة واقعه نيز ياداورمان شده‌است: و ننشئكم في ما لاتعلمون. شما را در آنچه كه نمي‌شناسيد نشوونمامي‌دهيم یا بارورمي‌سازيم.
 
با قیاس این دو آیه: آن چهارپایی را که نمیشناسیم مربوط به باروری ما میشود.

سه مورد اول را شاید بچه های روستا بهتر از ما بشناسند. پس باید در مورد چهارم که نه تنها بزرگان شهرها بلکه قرآن خوانان و قرآن پژوهان و مترجمین قرآن نمیشناسند بکوشیم.
دو آيه ‌بنیادین پیرامون مراحل جنینی انسان بلکه هم انس و هم جن در قرآن وجود دارد:
خلقكم من نفس واحده‌ ثم‌ جعل منها زوجها و انزل لكم من‌الانعام ثمانيه‌ازواج يخلقكم في بطون امهاتكم‌خلقاً من بعدخلق في ظلمات ‌ثلاث ذلكم‌الله ربكم له‌الملك لااله‌الّاهو فانّي‌تصرفون(زمر:6)
ترجمة: آفريد شما را از جاني يگانه، سپس قرارداد از خود آن، جفتش را. و فروفرستاد براي شما از چهارپايان، هشت جفت. مي‌آفريند شما را در شكم‌هاي مادرانتان آفرينشي پس از آفرينشي، در تاريكي‌هاي سه‌گانه. آن است خداوندي كه پرورندة شماست. از آن اوست هستي. نيست خدايي جز او. پس به كجا مي‌رويد؟(دست به دامان كه مي‌شويد؟)
فاطرالسموات والارض جعل لكم من انفسكم ازواجا و من الانعام ازواجا يذرؤكم فيه ليس كمثله شيء و هوالسميع‌البصير(شوري: 11)
ترجمة: شكافندة كيهان(كه با شكفتن، كيهان را ايجادكرده)، قرارداد براي شما از خودهاتان، جفت‌هايي؛ و از چهارپايان، جفت‌هايي؛ بارورمي‌سازد شما را در آن (چهارپايان). نيست همانند او چيزي؛ و او بسيارشنواي بسياربيناست.
اگر در این دو آیه تدبر کنیم و پشت ظاهر آنها را بتوانیم ببینیم به بسیاری نکات مهم پی خواهیم برد. اولین نکته این است که اين «انعام»، همان انعام سورة «انعام» به معناي ‹شتروگاووگوسفندوبز› نيست؛ بلكه موجودي است كه چهار دست‌‌وپا دارد و خداوند با اين نمادسازی و نامگذاري مي‌خواهد ذهن ما را متوجه و منعطف به موضوعي كند.
از آنجا که موضوع جنینی است و وابسته به رشد مراحل جنین است پس باید بیندیشیم که چه چیزی چهار دست و پا دارد و به جنین مربوط میشود. در نتیجه متوجه میشویم که تنها كروموزوم است که تصویر تشریحی آن به صورت دو بازوي بلند(Long arms) يا پاها، و دو بازوي كوتاه (Short arms) يا دستها، و يك بخش مركزي (centromer) است.
درست مانند دامها كه چهار دست‌وپا دارند و اين معني با ديگر واژه‌ها و معناي كلي اين آيه‌ها نيز همخواني دارد و مانند ترجمه‌هاي قرآن نيست كه دامها هيچ‌جاي منطقي در اين دو آيه و نيز در مراحل جنيني ما ندارند.
 
از سوی دیگر همان گونه که در بالا آمد قرآن کریم در دو آیه دو نکته مهم  را یاداوری کرد:
چهارپاياني كه آنها را نمي‌شناسيد.
شما را در آنچه كه نمي‌شناسيد نشوونمامي‌دهيم.
آیا قرآن کریم بهتر از این میشد کروموزوم و اهمیت آن را به ما بفهماند؟ ولی با توجه به اینکه در هر دو آیه لن به معنای هرگز را به کار نبرده بلکه لا را به کار گرفته است این مفهوم را میرساند که روزی فرا میرسد که آنها را خواهید شناخت.
 
        هرگاه خداوند سبحان، خود را با عزّت و جبروت در ابتداي آيه‌ها و سوره‌ها يادكند، مي‌خواهد نكته و امر مهمي را گوشزدكند. بنابراين هنگامي كه «فاطرالسموات والارض» را در اول آيه و «ليس‌كمثله ‌شيء و هوالسّميع‌البصير» را در آخر آيه مي‌آورد؛ يعني نه كلمه از هجده كلمة يك آيه را به وصف خود اختصاص مي‌دهد، نمي‌خواهد در آن آيه، امر ساده‌اي را به يادمان آورد كه هر بچه‌‌اي هم آن را مي‌داند: (ترجمه ها: خداوند شما و چهارپايان را جفت جفت آفريد تا به اين تدبير شما را خلق بي‌شماركند).
خداوند میفرماید شما را در انعام(كروموزوم) كشت مي‌دهيم و بارورمي‌سازيم؛ همان‌گونه كه دانشمندان نطفه را از طريق تكثير و تقسيم سلولي كروموزومها در درون لوله آزمايش كشت‌مي‌دهند و بارورمي‌سازند؛ قرآن كريم چه واژة نيكو و مناسبي در اين زمينه برگزيده‌است: «ذرء» و چه جمله نيكوتري: «يذرؤكم فيه».
        از سوي ديگر خداوند هيچ‌گاه ريشة ‹ذرء› را كه معني ‹كشت‌دادن› و تكثير سلولي براي آفرينش اولية انس و جن و بازسازي بدن آنها در روز جزاست، براي افزايش جمعيت آنان به‌كارنبرده‌است. بلكه براي اين منظور ريشة ‹كثر› را به‌كار‌گرفته، چنانكه مي‌فرمايد:
يا معشرالجن قداستكثرتم من الانس(انعام: 128)
و اذكروا اذا كنتم قليلاً فكثركم(اعراف: 86)
 
بنابراين معني‌كردن ‹افزايش مي‌دهيم شما را› که ترجمه يكثركم است به جاي ‹يذرؤكم فیه› مصداقي از منحرف‌كردن كلام خداوند(یحرفون الکلم عن مواضعه) از معناي اصلي آن است.
***
تا اينجا تنها به نيمه ای از فهم این دو آیه دست یافته ایم؛ زيرا در آيه 6 سوره زمر، اشاره به ‹هشت‌جفت انعام› شده و حال آنكه انسان ‹بيست‌وسه جفت كروموزوم› دارد؛  همين هم يك نكته است؛ زيرا اگر خداوند اشاره به 23 جفت انعام‌ مي‌كرد، چه بسا خواننده امروزين قرآن كريم، خيلي زود به معني اين آيه‌ پي‌مي‌برد؛ ولي در آن صورت، تنها به يكي از دستاوردهاي دانش امروزين اشاره‌كرده و بهره ديگري نرسانده‌ بود. اما قرآن‌كريم با اشاره به هشت جفت، نه تنها ما را به اهميت كروموزوم‌ها آگاهي‌داده و به درون هيأت آنها واردكرده، بلكه خوانندگان خود را به انديشيدن پيرامون اين هشت‌جفت فراخوانده و در اصل دستورداده برويد كندوكاو‌ كنيد تا بدانيد چرا توجه ويژه‌اي به اين هشت‌جفت دارم و ويژگي‌هاي آنها چيست‌، تا در زندگي‌تان به‌كاربريد:
 
انسان 23 جفت كروموزوم دارد كه جفت بيست‌وسوم جنسي و 22 جفت ديگر غيرجنسي هستند. از اين بيست‌و‌دوجفت، هشت‌جفت يعني كروموزومهاي شمارة يك تا شمارة هشت را كه در ژنوم انسان از ديگر كروموزوم‌ها درشت‌ترند، كروموزم‌هاي درشت‌اندام(Giant Chromosome) گويند. اين كروموزوم‌ها وظيفه توليد پروتئين‌هاي اصلي ساختمان بدن را برعهده دارند و از نزديك به 181 ميليون واژه ساخته‌شده‌اند كه اين واژگان، خود كد ژنتيكي انسان را شكل‌مي‌دهند.
«ارنست نايگل دانشمند تطورگرا در سال 1985 توضيح‌داد كه ‹پوليتن كروموزومها› (كروموزوم‌هاي چندگانه شونده) يعني كروموزوم‌هاي درشت با دگرگوني‌هايي در دوره ميتوز، در طول مرحلة بين‌فازي، توليدمي‌شوند. هستة اين كروموزومها با سپري‌كردن كامل روش تقسيم سلولي تكثير و بارور نمي‌شود؛ بلكه كروماتين موجود در دي. ان. آ. خود را در طول مرحله‌هاي جي‌1 و اس، دوبرابر مي‌كند؛ ولي به‌جاي گذر به مرحلة جي2، مرحلة جي1 تازه‌اي را آغازمي‌كند؛ و بدين ترتيب دوره تازه‌اي از دوبرابرشدن كروماتين آغازمي‌گردد.(ترجمه از مقالة بلند پوليتن كروموزوم‌‌‌ها  polytene chromosomeکه در محیط اینترنت موجود است)
يكي از اين هشت جفت كروموزوم انسان‌، جفت شمارة 5 است. دانشمندان اهميت بسيارزياد اين جفت‌كروموزوم را در دانش ژنتبك ياداورشده اند، از جمله:
«بر اساس اظهارنظر پژوهشگران مؤسسه‌هاي پژوهش‌هاي ژنتيكي  JGIو  SHGC كروموزوم سرنوشت‌ساز شمارة 5 كليد ژنهاي بيماري‌زا، و در بردارندة داده‌هاي ارزشمندي پيرامون چگونگي تكامل انسان است».
اسپنسر ابراهام وزير انرژي آمريكا: «اين رخداد بسيار حساس و دقيق، ابزار توانمندي براي دانشمندان در درك بيماري‌هاي انسان خواهدبود».(ترجمه از وبسایت بی بی سی)
  نگاهي بر ترجمه‌ها و تفسيرها پيرامون اين دو آيه بنيادين:
1. قاموس قرآن در زير نعم در چند جا آورده‌است كه: «شتروگاووگوسفند(انعام ثلاثه) و مفرد ندارد بلكه همواره به‌صورت جمع به‌كاربرده‌مي‌شود».
اين نظر درست نيست؛ زيرا هرچند ‹انعام› به صورت جمع‌ به‌كاربرده‌‌شده، ولي همان جمعش نيز مفرد است؛ اين موضوع را از ضمير‌هايي كه خداوند در مورد انعام ‹فراگير›( شتروگاووگوسفندوبز از یک سو و اسب و قاطر و استر و الاغ از سوی دیگر) و ‹ويژه›(کروموزوم) به‌كاربرده مي‌توان درك‌كرد.
  واژة ‹انعام› در قرآن 33 بار تکرار شده است: 
در هر آيه‌اي كه براي انعام فراگير ضميري به‌كاربرده، ضمير سوم شخص مفرد مؤنث است؛ مانند: والانعام خلقها لكم فيها دفء
  در هر آيه‌اي كه منظور آن انعام ويژه بوده، يا ضميري ندارد؛ (البته اين بدان معنا نيست كه هرجا انعام ضمير ندارد، ويژه است)؛ مانند: ثمانيه ازواج من الانعام و يا اگر دارد سوم شخص مفرد مذكر است؛ مانند: تنها آيه‌اي كه اينچنين است:
و من الانعام ازواجاً يذرؤكم فيه و این دليلي محكم بر ويژه‌بودن برخي ‹انعام›ها در قرآن است زیرا انعام فراگیری که در قرآن از آنها یادشده چون انسان از آنها بهره برداری میکند حالت مفعولی و مؤنت دارند ولی در این آیه که انعام(کروموزوم) انسان را میپروراند و رشد میدهد حالت فاعلی و مذکر دارد.
  در هر آيه‌اي كه منظور هر دو گونة ويژه و فراگير بوده، باز هم ضميري به‌كارنرفته؛ مانند فرقان: 49 و شعراء: 133. اينكه چرا اين دو آيه به هردو گونه اطلاق‌مي‌گردد، بحث ديگري است.
‹قاموس› در ذيل بهم نيز آيات زيادي را آورده كه انعام داشته‌اند و آنها را از زاويه‌هاي مختلف مورد بحث قرارداده، ولي به دو آية منظور اين گفتار، هيچ اشاره‌اي نكرده‌است!!
2. تفسير مجمع‌البيان طبرسي در مورد هشت‌جفت انعام، آنها را محل اختلاف‌نظر بين علما دانسته و مطالبي را آورده كه برخي ترجمه‌ها از آن گرفته‌شده و در اصل چيزي براي گفتن به خواننده ندارد؛ و به نحوي از كنار آن گذشته‌است.
  3. تفسير الميزان علامة طباطبائي
جلد 34 ص 59 ترجمة محمدباقر موسوي همداني: «كلمة: (انعام) بمعناي شتر و گاو و گوسفند و بز است و اگر آنها را هشت جفت خوانده، به اعتبار روبرهم نروماده آنهاست».
جلد 35 ص 41 : «و معناي جمله: (جعل لكم من انفسكم ازواجاً) اين شد كه او شما را نروماده آفريد، تا با ازدواج آندو، مسئله توالد و تناسل و زيادشدن افراد صورت‌ گيرد، و معناي جملة: (و من الانعام ازواجاً) اين شد كه چهارپايان را هم نروماده آفريد، (يذرؤكم فيه) يعني در اين قراردادن، شما را زيادكند، و خطاب در جملة (يذرؤكم) هم بانسان است، و هم بحيوان، و ضمير (كم) كه مخصوص عقلاء است بگفتة زمخشري از اين جهت بهمه برگردانيد كه جانب انسانها را غلبه داد».
        با دقت در جمله‌ها و نقل قول‌، اشكال‌ها مشخص مي‌گردد.
4. ترجمة الهي‌قمشه‌اي: 
سورة زمر: و براي شما نوع بشر هشت قسم از چهارپايان ايجادكرد.
سه‌ اشكال اين ترجمه:
‹نوع بشر› را از خود اضافه‌كرده و خطاب قرآن نيست.
‹ازواجاً› را به پيروي از طبرسي و بيشتر مفسرين، ‹قسم› يا ‹صنف› ترجمه‌كرده‌است.
‹انزل› را كه به ‌معني ‹فروفرستاد› است، ‹ايجادكرد› ترجمه‌كرده‌است.
سورة شوري: چارپايان را جفت (نروماده) آفريد تا به اين (تدبير) ازدواج شما را خلق بي‌شماركند. در ترجمة اين آيه، فيه را كاملاً از قلم انداخته‌است.
5. بيان معاني مفردات‌الكتاب‌العزيز چاپ سوريه، ناشر: دارالاديب للنشر والتوزيع:
من‌الانعام ازواجاً: اصنافاً ذكوراً و اناثاً. (از چارپايان نوع‌هايي، نرهايي و ماده‌هايي.)
يذرؤكم فيه: يكثركم بسبب هذاالتزويج. (به‌سبب اين ازدواج، شما را بي‌شماركند.)
من‌الانعام: الابل والبقر و الضأن و المعز. (از شتر و گاو و گوسفند و بز)
6. بهاءالدين خرمشاهي نيز در ترجمة خود چنين آورده‌است:
سورة زمر: ‹براي شما هشت قسم از چارپايان آفريد›. كه شبيه است به ترجمة الهي‌قمشه‌اي، و ‹انزل› را ‹آفريدن› ترجمه‌كرده، با اين تفاوت كه ‹نوع بشر› را نيفزوده‌است.
سورة شوري: از چارپايان نيز انواعي قرارداده‌است، و شما را در آن آفريده‌است.
در اينجا نيز مانند الهي قمشه‌اي و ديگران زوج را ‹نوع، قسم، صنف› ترجمه‌كرده و ذرء به معني ‹كشت‌دادن› را با ‹آفريدن›، كه ترجمة ‹خلق› ‌است جايگزين‌كرده‌است؛ ‹در آن› را نوشته و مانند ديگران از قلم نينداخته ولي مشخص نيست ‹در آن› به كه و چه برمي‌گردد.
7. ترجمة زيرنويس محمد‌كاظم معزي:
زمر: و فرستاد براي شما از دامها هشت جفت.
شوري: و از دامها جفتهايي؛ مي‌آفرد شما را در آن.
اين ترجمه هم مانند ترجمه‌هاي پيشين، انعام را ‹دام›، و ‹فروفرستاد›(ترجمة انزل) را ‹فرستاد› (ترجمة ارسل) و يذرؤكم را ‹مي‌آفرد› ترجمه‌كرده‌است.
8. ترجمة زيرنويس به خط آقاي مصباح‌زاده؛ مترجم آن مشخص نيست:
زمر: فروفرستاد براي شما از شتروگاووگوسفند هشت جفت.
شوري: قرارداد براي شما از خودتان جفت‌ها و از شتروگاووگوسفند جفت‌ها. بسيار مي‌گرداند شما را در آن.
اين ترجمه حتي به معناي ظاهري انعام (چهارپا) توجه‌‌نكرده، بلكه در هر دو آيه شتروگاووگوسفند را آورده، و معلوم نيست ‹در آن› به كه و چه برمي‌گردد. تنها امتياز اين  ترجمه آن است كه انزل را درست ترجمه‌كرده‌است.
9. ترجمة محمدمهدي فولادوند:
زمر: و براي شما از دامها هشت قسم پديدآورد.
شوري: و از دامها (نيز) نروماده (قرارداد)،‌ بدين وسيله شما را بسيارمي‌گرداند.

آذان‌الانعام(ژن)

و من‌ يشرك بالله فقد ضلّ ضلالاً بعيداً(116) ان يدعون من دونه الاّ اناثاً و ان يدعون الاّ شيطاناً مريداً(117) لعنه‌الله و قال لاتّخذنّ من عبادك نصيباً مفروظاً(118) ولاضلّنّهم ولامنّينّهم ولامرنّهم فليبتّكنّ اذان‌الانعام ولامرنّهم فليغيّرنّ خلق‌الله(119) - سورة نساء
 
ترجمة: و آنكس كه به خداوند شرك‌بورزد، پس به‌درستي كه در گمراهي بسياردوري گم‌شده‌است.(116) آنان نمي‌خوانند غيرخدا را مگر چيز‌هاي بي‌جاني را(نه مانند خداوند كه زنده و پايدار است). و نمي‌خوانند مگر شيطاني سركش را. (117) لعن‌كرد خداوند او(شيطان) را؛ و او گفت حتماً مي‌گيرم از بندگانت بهره بي‌كم‌وكاستي را. (118) و حتماً آنان را گمراه‌مي‌كنم و حتماً وعده‌هاي دروغين به آنان مي‌دهم؛ و حتماً به‌ آنان دستورمي‌دهم؛ پس بايد گوش‌هاي چهارپايان را ببرند؛ و حتماً به آنان دستورمي‌دهم؛ پس بايد تغيير‌دهند آفرينش خدا را (119)
نظر به اینکه اثبات آذان‌الانعام به عنوان نمادی که خداوند برای مفهوم ژن به کار برده و نیز بررسی نتایج دستکاری در دستگاه آفرینش با ایجاد تغییرات ژنتیکی بحثی مفصل است پیشنهاد میشود مقاله چهارپایان ویژه قرآنی یا ژنتیک قرآنی را مطالعه کنید.


آيا چهارپايان ويژه، زندگي را به زمين آورده‌اند؟
پيرامون اين نكته كه چرا خداوند واژة انزل را به‌كاربرده‌است، مي‌توان گفت ماية زندگاني جانداران از جمله انسان از فضاي كيهاني وارد زمين شده كه خداوند واژة فروفرستاد را به كاربرده. اين ديدگاه بر پاية برخي نظريه‌هاي معتبر علمي كه مي‌گويند عناصر تشكيل‌دهندة حيات ممكن است توسط دنباله‌دارها به زمين آورده‌شده‌باشد، پذيرفتني است؛ تا پژوهشهاي آينده چه دستاوردهايي را براي ما به ارمغان بياورند.

برخي دستاوردهاي علمي بسيار جالب و خواندني در اين زمينه:
«در اتمسفر اوليه به جاي اكسيژن و ازت، مخلوطي از هيدوژن، ‌آمونياك، متان، بخار آب و گاز كربنيك وجودداشته كه مناسب تشكيل مولكول هاي مركب هستند در حقيقت در نتيجة تأثير پرتوهاي ماوراي بنفش خورشيد و آذرخش‌هاي شديد، مواد مذكور در جوّ به تركيبات مركب جديد تغييرشكل‌يافتند و با تغيير شكل آنها در آتمسفر، به صورت باران (باران‌هاي آلي) بر زمين فروافتادند. دليل اصلي وجود گستردة كربن، هيدوژن و اكسيژن در بافت موجودات زنده هم همين منشأ آلي است. با فروريختن باران هاي آلي، شامل مولكول‌هاي پيچيدة اسيد آمينه در اقيانوس‌ها، نخستين اقيانوسهاي زمين در واقع به نوعي ‹سوپ اوليه› تبديل شدند كه حيات ابتدايي (مشتق از اسيدهاي آمينه) را در خود جاي‌داده‌بودند. فرمهاي مشتق از اين اسيدهاي آمينه بعدها نيمي از پاية توارث دي. ان. آ. را تشكيل دادند».(1)

«اسيدهاي آمينه از خود فعاليت‌هاي نوري نشان‌مي‌دهند. به اين معني كه وقتي در مقابل نور با قطب دايره‌اي قرارگيرند، گروهي صفحه نور را به سمت چپ و گروهي آن را به سمت راست مي‌چرخانند. بر همين اساس اسيدهاي آمينه را ‹راست‌گرد و چپ‌گرد› مي‌گويند و اين خاصيت را ايزومريسم فضائي مي‌نامند».
«نكتة بسيار جالب اينجاست كه وقتي يك پروتئين طبيعي را به اسيدهاي آمينه تجزيه‌مي‌كنيم، تنها اسيدهاي آمينة چپ‌گرد در محيط پيدامي‌شوند؛ يعني در طبيعت تنها اسيدهاي آمينة چپ‌گرد حضوردارند. اين به‌هم‌ريختگي تقارن، همواره از پرسش‌هاي اساسي بيوشيمي‌دانان بود تا اينكه به تازگي نشرية‌ نيوساينتيست در گزارشي اعلام‌كرد گروهي از پژوهشگران فرانسوي به سرپرستي دكتر مايرهانريش به دليل اصلي اين به‌هم‌خوردگي تقارن طبيعت پي‌برده‌اند گروه پژوهشي دكترمايرهانريش محيطي را شبيه‌سازي‌كردند كه به‌جاي محيط مرطوب سطح زمين در سه ميليادرد سال پيش، شبيه ديسك غبار اوليه‌اي بود كه منشأ اصلي سيارات و اجرام سامانه خورشيدي بود نتيجه بسيار شگفت‌انگيز بود. تنها اسيدهاي آمينة چپ‌گرد تشكيل‌شدند»
«بنابراين به‌نظرمي‌رسد كه اسيدهاي آمينه در زماني پيش از شكل‌گرفتن سطح زمين به وجود‌آمده‌اند. پروفسور مايرهانريش براي تأييد نظرية خود به دو مورد از كشف اسيدهاي آمينة روي شهاب‌سنگهاي يخي كه در زمان غبار اولية ‌پيش‌ستاره‌اي شكل‌گرفته‌بودند، اشاره‌مي‌كند كه همگي چپ‌گرد هستند. وي قصددارد براي تأييد نظرية خود از آزمايش‌هايي كه توسط سينكروترون انجام مي‌شود، كمك بگيرد؛ اما تأييد نهايي اين نظريه كه مولكول‌هاي اصلي حيات از فضا بر روي كرة زمين فرودآمده‌اند، موكول به زماني خواهد شد كه قراراست روزتا (فضاپيماي بدون سرنشين آژانس فضائي اروپا) به روي سنگ آسمان 4VP فرودآيد و مواد آن را آناليزكند».
«اين مأموريت كه براي سال 2014 ترتيب داده‌شده‌است، مي‌تواند براي هميشه به اين پرسش پاسخ‌دهد كه آيا حيات در مقياس مولكولي بر روي زمين به وجودآمده‌است يا در فضا شكل‌گرفته و توسط اجرام آسماني به روي زمين كه محيط مناسبي براي رشد و تكثير و تكامل آن بوده، منتقل شده‌است».(2)
پژوهشي ديگر در اين زمينه:
«بدن به‌رغم‌ تقارن‌هاي بسيارش به طرز نامحسوسي نا متقارن است پژوهشگران آزمايشگاه نوبوتاكا هيروكاوا زيست‌شناس سلولي دانشگاه توكيو، كشف‌كرده‌اند كه نوسانات چرخش‌هاي سريع مژك‌ها يا تارهاي ميكروسكوپي انتهاي پشت جنين هشت روزة جانداران، عامل ايجاد اين عدم تقارن هستند. جنين‌ها مايعات سرشار از پروتئيني توليدمي‌كنندكه پر از علائم و نشانه‌هاي شيميايي هستند. همان‌گونه كه مژك‌ها درجهت حركت عقربه‌هاي ساعت مي‌چرخند، اين مايعات را به‌‌گردش‌درمي‌آورند. سلولهاي بسياري اين علائم را دريافت، و مطابق آنها عمل مي‌كنند؛ اما عجيب آنكه چرخش مژكها گردابي پيچ در پيچ از مايعات را ايجادنمي‌كند؛ و در عوض يك جريان خطي متمايل به چپ را به وجودمي‌آورد».
«اين پژوهشگران دريافتند كه جريان روبه چپ مايعات به اين خاطر است كه مژكها از يك غشاي گنبدي‌شكل جوانه‌مي‌زنند و ازاين‌رو محور چرخش آنها به طرف انتهاي پشتي جنين متمايل مي‌شود. هر مژك در چرخش رو به عقربه‌هاي ساعت خود در مرحلة راست به چپ، عمود بر غشاء قرارمي‌گيرد و مايعات را آزادانه به طرف سطح جلويي جنين فشارمي‌دهد. در مرحلة ‹بازگشت› كه از يك محل كم‌فشار شروع‌مي‌شود، فشار كمتري بر مايع وارد مي‌شود و بدين ترتيب پروتئين‌ها به طور يكنواخت توزيع نمي‌شوند. علائم شيميايي نيز متفاوت بوده و عدم تقارن به وجودمي‌آيد».(3)

البته ممكن است علت اصلي اين ناتقارني (ناهماهنگي) پروتئيني، ناشي از تجزية پروتئين‌ها به اسيدهاي آمينة چپ‌گرد باشد كه مقالة دوم به آن پرداخته‌ ولي گروه پژوهشي ژاپني هنوز به اين كشف نايل‌نشده‌است.
نكته‌اي كه لازم است به آن بپردازيم اين است كه خداوند همه چيز را جفت آفريده‌: ‹و من كل شيء خلقنا‌الزّوجين›. آيه‌هاي ديگري نيز در اين زمينه هست؛ و در اصل هماهنگي و تقارن را در هر جزء از هستي ايجادكرده‌؛ ولي چرا ‹حيات› را از ناهماهنگي به‌وجودآورده‌است؟
تنها پاسخ و يا دستكم يكي از پاسخ‌هاي محكم، اين است كه «حيات هم متقارن و هماهنگ است و سوي ديگر حيات خود خداوند است كه هميشه‌ حي و زنده است». و در اصل همينكه تنها زنده‌اي بوده كه بوده و عدم و نيستي را دوست‌نداشته، هستي را از خود به ظهوررسانده و مایه زندگی رااز وجود خود در آن جاري ساخته تا كل هستي هماهنگ و متقارن شود.

آية ديگري نيز وجوددارد كه كسي از اين ديدگاه به آن نظرنمي‌افكند، و آن آية 164 سورة بقره است:
و ما انزل‌الله من‌السّماء من ماء فاحيا به‌الارض بعد موتها و بثّ فيها من كلّ دابه
        در اين آيه، خداوند هم فعل ماضي به‌كاربرده، و هم روشنگري‌كرده تا اشتباه نكنيم، ولي باز هم ما ظاهر آيه را مي‌بينيم و توجهي به باطن آيه نداريم. اما روشنگري چيست؟
پس از اينكه مي‌فرمايد آبي از آسمان فروفرستاد، كاربرد آب را نيز مي‌گويد: پس زنده‌كرد به وسيلة آن زمين را پس از مرگش. ذهن‌ها معمولاً متوجه آن مي‌شود كه اين مرگ زمين مرگي است كه ناشي از خشك‌شدنش در كم‌باراني است. درصورتي كه منظور او اگر چنين بود ديگر پس از اين جمله نمي‌آمد كه «پراكنده‌ساخت در آن از هر جنبنده‌اي». مگر خداوند هر بار كه باران مي‌فرستد، جانداران را نيز دوباره جان مي‌بخشد و در زمين مي‌پراكند؟
        مرگ اولية زمين نيز همان است كه دانشمندان در روندي كه براي شكل‌گيري، زندگي و مرگ ستارگان و سيار‌ه‌ها يافته‌اند، سياره‌اي را كه سرد شده و از فعاليت افتاده، مرده مي‌انگارند.
بنابراين، اين بخش از آيه با اين ويژگي‌ها مربوط به زماني است كه خداوند زندگي را به زمين بخشيده؛ و نه مربوط به بارندگي‌هاي فصلي است؛ بويژه آنكه تنها در اين بخش از آيه، فعل ماضي را به‌كاربرده و پيش و پس از آن، مصدر ‹افتعال›، ‹تفعيل› و فعل مضارع را به‌كارگرفته‌؛ و مشخص است كه از اين ‌گونه به‌كارگيري فعل‌‌ها منظوري داشته‌ است. واژة انزل در آية بالا و در انزل لكم من‌الانعام ثمانيه ازواج، نشان از اين دارد كه در آغاز، ماية اولية زندگاني ما مردمان، در زمين نبوده‌است.
خداوند در آيه‌هايي ديگر مي‌فرمايد هوالذي ذرأكم في‌الارض(مؤمنون:79، ملك:24)  او كسي است كه در زمين شما را بارورساخت؛ چنانكه فرمود يذرؤكم فيه‌، شما را در انعام بارورمي‌سازيم. انشأكم من‌الارض (هود:61، نجم:32)، شما را از زمين نشو و نما داد، چنانكه فرمود ننشئكم في ما لاتعلمون(واقعه:61) نشو و نما مي‌دهيم شما را در آنچه از آن آگاهي نداريد. (يعني كروموزوم‌ها كه به چشم‌تان نمي‌آيد) در آيه‌اي ديگر: انبتكم من‌الارض نباتاً(نوح:17)، شما را از زمين رويانيد، رويانيدني.
اين آيه‌ها هيچكدام نمي‌گويند مايه‌اي كه موجب‌شد شما آفريده‌ شويد از زمين بوده‌است. با توجه به اين آيه‌ها، ماية اولية زندگي از آب و هشت جفت انعام (كروموزوم)ي است كه بر زمين نازل شده، و زمين جاي مناسبي براي پرورش و باروري اين كروموزوم‌ها بوده‌است كه با زيادشدن آنها نسل جانداران، و در واپسین مرحله نسل انسان در زمين روبه‌فزوني‌نهاده‌ و اين روند در آنها نهادينه‌شده‌است.

با توجه به پژوهش‌هايي علمي كه تاكنون انجام‌گرفته، و با درنظرگرفتن به‌كارگيري واژة انزل توسط خداوند و نيز با عنايت به واژگزيني دقيق قرآن كريم، به اين باور مي‌رسيم كه نتيجة پاياني پژوهشهاي اين گروه‌هاي پژوهشي تنها تأييدي خواهدبود بر راهنمايي‌هاي قرآن‌كريم، و همانند ديگر موارد، راهنمايي‌هاي اين كتاب عظيم، دانشمندان را از پژوهش‌هاي طولاني بي‌نيازمي‌سازد، به آن شرط كه به اين كتاب و راهنمايي‌هاي دقيقش ايمان داشته‌باشند. چنانكه فرمود: و علي‌الله قصد‌السبيل و منها جائر ولو شاء لهديكم اجمعين(نحل: 9) (برگرفته از چهارپایان ویژه قرآنی یا ژنتیک قرآنی)
1.       شرق: 10 خرداد 1384 ص علم  2. شرق: 26/6/84 ص علم   3. شرق: 29/7/84 ص دانش




اوتاد

در قرآن سه بار از اوتاد يادشده، كه مترجمین هريك را به گونه‌اي ترجمه كرده اند: ‹ميخ›، ‹قدرت›، ‹قدرت و سپاه›، ‹عماد و نگهبان›

و فرعون ذوالاوتاد(ص: 12)
و فرعون ذي‌الاوتاد(فجر: 10)
الم نجعل‌الارض مهاداً و الجبال اوتاداً(نبأ: 6 و 7)

براي درك درست اين واژة قرآني به المنجد بازمي‌گرديم:
فعل: وتّد رجله في‌الارض اي ثبّتها
       ترجمه: ثابت نگاه‌داشت پايش را در زمين يا ثابت‌قدم ماند.
اسم: ما رزّ في‌الحائط او الارض  
       ترجمه: آنچه كه در ديوار يا زمين فرومي‌رود.
       اوتادالارض: جبالها. اوتاد الفم: اسنانها  
       ترجمه: اوتاد زمين كوهها هستند. اوتاد دهان دندان‌ها هستند.
        الهنيّه‌النّاشره في مقدّم الاذن كالثّلول
       ترجمه: بلندي برامده در جلو گوش، مانند زگيل

با بهره‌برداري از المنجد، ‹وتد›(‹اوتاد› جمع) به چيزي مي‌گويند كه داراي اين سه ويژگي باشد:
1 ـ موجب استحكام و پيوند شود،‌ همچون ‹بست› و ‹ميخ›.
2 ـ نسبت به پيرامونش برامده، برجسته، و ريشه در چيزي داشته‌باشد.
3 ـ شكلش مانند هرم يا كوهان شتر باشد. چنانكه زگيل و برجستگي جلو گوش نيز چنين‌اند.
قرآن كريم هر سه ويژگي را در اين آيه آورده: والجبال اوتاداً و كوهها را اوتاد قرارداد.

سؤال: آيا كوه‌ها اين سه ويژگي دارند؟ يقيناً چنين است.
سؤال دوم: ‹فرعون داراي اوتاد› يعني چه؟  مگر او كوه يا چيزي شبيه به كوه داشته كه قرآن كريم با اين ويژگي منحصر به فرد از او يادكرده؟
پاسخ: آري او به عنوان مالک سازه هایی مانند كوه و با ويژگي‌هايي كه براي كوه آمد شناخته شده بود و قرآن کریم بر این مالکیت صحه گذاشته است: هرم‌هاي سه‌گانه مصر.

اگر بگوييم معناي اوتاد، سپاه يا قدرت است که برخی از ترجمه ها آورده اند، درست نيست. زيرا بسياري از جبّاران تاريخ سپاهياني پرتوان‌تر از او داشته‌اند. مي‌توان گفت او جزء جبّاران و لشگركشان تاريخ نبوده بلكه مرد منصفي بوده كه خداوند به حضرت موسي گفت با او به‌نرمي سخن بگو و او را دعوت به يكتاپرستي كن. او نيز با موسي به گفت‌وگو نشست و براي جادوگران انجمن هنرنمايي برگزاركرد؛ و جادوگران نزد او به حضرت موسي ايمان آوردند و گروندگان به موسي توانستند از دست او بگريزند. اينها نشانة يك جبّار نيست. قرآن او را طغيانگر نسبت به خدا و او و هامان و سپاهيانش را تنها خطاكار (خاطئين) خوانده و نه جبارين.
البته خداوند از سپاه فرعون يادكرده و در داشتن سپاه، هامان يعني مغز متفكر و قطب علمي آن زمان را نيز با او شريك كرده و در دو آيه آورده‌است: فرعون و هامان و جنودهما (6 و 8 قصص) كه اين سپاه هيچ‌گونه ويژگي نداشته تا فرعون را با آن ياد كند.
(برگرفته از نقدی بر ترجمه الهی قمشه ای)

بحر المسجور

اين واژه مرکب كه مانند ‹كرسي› تنها يك بار در قرآن آمده و خداوند درقالب يك آية دو واژه‌اي به آن سوگند ياد كرده، به دليل برداشت‌هاي مختلفي كه مفسرین از آن داشته‌اند(برخي معناي ‹پر، مالامال،‌ متلاطم› و برخي ديگر معناي ‹برافروخته، شعله‌ور، گداخته›)، به نتيجه‌اي پسنديده و پذيرفتني دربارة مفهوم ‹بحر المسجور› نرسيده‌اند.
        به نظر مي‌رسد بهترين درك از اين واژة كيهان‌شناسانة قرآن، آن باشد كه خداوند با واژة ‹كرسي›،  ‹گسترگي› يا كميت ‌كيهان را بيان داشته و با ‹بحر المسجور›، ‹چگونگي› يا كيفيت آن را. زيرا در اينجا نيز واژه‌گزيني قرآن كريم، بسيار بجا و پرمعناست و خداوند با اين واژه: ‹اقيانوس مالامال، متلاطم،  برافروخته و گداخته›، بهترین معنا را در زمينة كيهان‌شناسي به‌كارگرفته‌است. شاهد مدعايي از كيهان‌شناسي:

«كهكشان‌ها ساختارهاي بزرگي پر از ستاره، گاز و غبارند. آنها با جرمي برابر ميلياردها خورشيد، ‌همچون فانوس‌هاي دريايي درخشان در اقيانوس تاريك كيهان‌اند. تصاوير هابل نشان ‌مي‌دهد آن طور كه پيش از اين تصورمي‌شد، كهكشان‌ها ساختارهاي ثابت و به‌دورازهم نيستند؛‌ بلكه با هم برخوردمي‌كنند،‌ درهم فرومي‌روند، همديگر را مي‌خورند، كم نورمي‌شوند،‌ و يا همچون آتشي شعله‌ورمي‌گردند، و تغيير شكل مي‌دهند.(و همة ‌اينها در حلزون كيهاني رخ‌مي‌دهد ـ نگارنده) به اين ترتيب انقلاب بزرگي در انديشة اخترشناسان به‌وجودآمده‌است.(نجوم ـ شمارة‌ 76 و 77 مقالة دستاوردهاي شگرف هابل) (برگرفته از سازمان کیهان در قرآن)


بعداً ل...
در پايان آية 44 سورة هود، و پس از آنكه قوم نوح نابود شده‌اند، خداوند مي‌فرمايد ‹بعدا للقوم‌الظالمين› و اين جمله را در پايان آيات 60 و 68 و پس از نابودی اقوام هود و ثمود نيز تكرار مي‌كند.
همان‌گونه كه «اف‌ لكم» يعني اف بر شما، «بعداً لكم» نيز يعني مرگ بر شما. چه اين معنا در میان عرب رایج بوده باشد و یا مفهومی قرآني باشد، از اين آيات معنای نابود باد(مرگ بر) قوم برمي‌آید.
در آية 95 همين سوره يعني پس از به هلاكت رسیدن ‹اصحاب مدين› خداوند مي‌فرمايد: بعداً لمدين كما بعدت ثمود: مرگ بر قوم مدين چنانكه قوم ثمود نابود ‌شدند. همين جمله در سوره مؤمنون در آيات 41 و 44 نيز تكرارمي‌شود، براي قوم‌الظالمين و قوم لايؤمنون(برگرفته از نقدی بر ترجمه الهی قمشه ای)


بنی اسرائیل
جنگیدن حضرت داوود با رقیبش جالوت موضوع آیه های 249 تا 251 سوره بقره است. در آیه 251 میخوانیم که: داوود جالوت را کشت و خداوند پادشاهی و حکمت به او داد و از آنچه که خواست به او آموخت.
در شرحی که در مقدمه های یک انجیل جامع به زبان انگلیسی چاپ لندن زیرعنوان The Bible – new international version آمده است اشاره به این موضوع دارد که:
"شائول" (= جالوت) اولین پادشاه بنی اسرائیل که از قبیله بنیامین بود در اواخر عمر خود حکومت خود را ناپایدار دید. داوود از قبیله یهودا پیش از مرگ وی انتخاب شد و جانشین او گردید.
در اینجا متوجه میشویم که قرآن کریم حقیقتی را روشن کرده که با گفته عهد عتیق کمی متفاوت است و آن قتل شائول توسط داوود است که در عهد عتیق آمده است در درگیریهای قومی کشته شده است.
ترجمه آزاد درباره تشکیل قوم بنی اسرائیل از کتاب نامبرده:
قرزندان یعقوب پیامبر دوازده تن بودند که بنی اسرائیل نام گرفتند. بهتر آن است که بگوییم بنی اسرائیل یا قوم حضرت موسی نوادگان این دوازده برادر بوده اند که دوازده قبیله را شکل میدادند و نام هر قبیله از نیای آن قبیله گرفته شده است. پس قبیله بنیامین نوادگان بنیامین برادر تنی حضرت یوسف بوده اند و قبیله یهودا نوادگان یهودا.
حضرت موسی هنگامی که برانگیخته میشود یکی از وظایفش گرداوری این دوازده قبیله زیر یک پرچم یگانه و هدایت آنان و تشکیل ملت اسرائیل بوده است که قرآن کریم نیز از آنان(بنی اسرائیل) بسیار زیاد یاد میکند و یک سوره به نام آنان نامیده شده که نام دیگرش "اسراء" است.
ازجمله قضایایی که قران کریم در مورد حضرت موسی نقل میکند و در دو آیه به آن میپردازد مشعر بر این امر است که با عصای حضرت موسی دوازده چشمه به وجود می آید. به نظر میرسد این دوازده چشمه ای که قرآن کریم در دو آیه از آنها یادمیکند برای دوازده قبیله بنی اسرائیل بوده باشد تا هر قبیله از یک چشمه آب بردارد و در نتیجه میان آنان اختلافی ایجاد نشود که این خود نعمتی الهی بر بنی اسرائیل است و نیز اینکه قرآن کریم حقیقتی را برای تدبرکنندگان در آن افشاء کرده باشد.
و اما متن این دو آیه:
-         و اذاستسقی موسی لقومه فقلنا اضرب بعصاک الحجر فانبجست منه اثنتا عشره عینا قد علم کل اناس مشربهم کلوا واشربوا من رزق الله و لا تعثوا فی الارض مفسدین(بقره: 60)
در آیه 160 سوره اعراف خداوند مقدمه ای را آورده که با فهم دقیق آن  نظر نگارنده تأیید میشود. زیرا پیش از اذاستسقی آمده است: "وقطعناهم اثنتی عشره اسباطا امما"
در این مقدمه خداوند خود گفته است "تقسیم کردیم آنها را دوازده نوادگان را امتهایی" سپس میافزاید: "واوحینا الی موسی اذاستسقیه قومه ان اضرب بعصاک الحجر فانبجست منه اثنتا عشره عینا ... "
***********
برای اطمینان خاطر و داشتن نظر مفسران در المیزان به جست و جو پرداختم. آیه اول را در جلد اول المیزان(متن عربی یا اصلی) و آیه دوم را در جلد هشتم یافتم.
در مورد آیه اول هیچگونه اشاره ای به این موضوع نشده که چرا خداوند دوازده چشمه برای آنها جاری ساخته و نه 11 یا 13 و...
در جلد هشتم مطلب زیر را یافتم که بدون هیچگونه تغییری نقل میکنم.   
ج 8 (الجزء التاسع- سوره الاعراف: 7- آیه 155- 160) ص 299
قوله تعالی: "وقطعناهم اثنتی عشره اسباطا امما" الی آخرالایه السبط بحسب اللغه ولدالولد او ولدالبنت" والجمع اسباط و هو فی بنی اسرائیل بمعنی قوم خاص فالسبط عندهم بمنزله القبیله عندالعرب. وقد نقل عن ابی حاجب "ان اسباطا فی الایه بدل من العدد لا تمییز و الا لکانوا سته و ثلاثین سبطا علی اراده اقل..."
از آنجا که تفسیر المیزان با بررسی تفاسیر مهم پیش از خود تقریر یافته از این شرح به این نتیجه میرسیم که تفاسیر هیچگونه تفکری در این زمینه ارائه نداده اند که چرا خداوند در دو آیه میفرماید دوازده چشمه برای بنی اسرائیل جوشیده نه بیشتر و نه کمتر و حتی نسبت به کلام خداوند که این موضوع را دوباره یاداورشده بی توجهی کرده اند. چند اشکال این شرح:
1.   اشکال اول این است که "سبط" را نه به معنای اصلی آن نوه- نبیره بلکه به معنای "قبیله" آورده اند.
2.   اشکال دوم: قبیله درست است درصورتی که ریشه در فهم تاریخ بنی اسرائیل داشته باشد و از آنجا که مفسران اطلاعی از دوازده گانه بودن قبایل بنی اسرائیل نداشته اند آن را به معنای "قوم خاص" آورده اند. یعنی جای علت و معلول عوض شده. بنی اسرائیل هریک از اسباط خود را یک قبیله میخوانده زیرا که هر قبیله نتیجه یک سبط بوده است نه اینکه بدون دلیل سبط جانشین قبیله شده باشد.
از سوی دیگر قرآن کریم تمامی بنی اسرائیل را قوم موسی میداند. بنابراین تلقی سبط به "قومی خاص" کاملا نادرست است.
3.   اشکال سوم این است که چون در گذر تاریخ این دوازده سبط یا قبیله به سی و شش گروه یا جماعت تقسیم شده اند مفسران مینویسند: "اسباطا فی الایه بدل من العدد لا تمییز و الا لکانوا سته و ثلاثین سبطا" یعنی خداوند خواسته عددی بیاورد و نه اینکه دوازده مشخص کننده(سبط) باشد. همانا که آنان سی و شش سبط بوده اند!!
آیه دیگری که می تواند در این زمینه به فهم مطلب کمک کند آیه 12 سوره مائده است: ولقد اخذالله میثق بنی اسرائیل و بعثنا منهم اثنی عشر نقیبا و قال الله انی معکم ...
در معنای نقیب در المنجد نرم افزاری آمده است که:
رئیس – سردسته – گواه و شاهد قوم- مهتر و شناسا و دانا به انساب قوم.
این آیه نیز دلیل دیگری بر این موضوع است که قرآن کریم به خوبی قوم بنی اسرائیل را همان گونه که در مقدمه آن انجیل آمده بود وصف کرده است.
(برگرفته از مقاله بنی اسرائیل یا اثنتاعشره عینا)


تدبر
تدبر يعني پشت چيزي را ديدن و حقيقت آن را يافتن؛ يعني نظر در عواقب امور و رموز چيزي داشتن و به كنه وجود آن پي‌بردن.

ما نزل من‌القرآن آيه الاّ لها ظهر و بطن(حديث: آيه‌اي نازل نشد از قرآن مگر آنكه براي آن پشتي ‌و تويي‌است).
من ارادالعلم فليثورالقرآن(حديث: كسي‌كه خواهان دانش است، پس بايد كه در معاني قرآن بحث‌‌كند). 
من ارادالعلم‌الاول والآخر فليقرأالقرآن(حديث نبوي: كسي كه خواهان دانش‌ اول و آخر است، پس بايد كه قرآن بخواند) يعني تمام دانش‌ها در قرآن فراهم آمده‌است.

به مصداق القرآن يفسر بعضه بعضاً، تدبر قرآن بايد مبناي تفسير قرآن قرارگيرد. به همين دليل است كه در قرآن آيه‌اي دربارة ‹تفسير قرآن› نداريم؛ ولي چند آية قاطعانه و آمرانه در بارة ‹تدبّر قرآن› داريم. تفسير نباشد، كمبودي در قرآن ايجاد نمي‌شود؛ ولي اگر تدبر نباشد،‌ فهم قرآن شديداً دچار مشكل مي‌شود. (برگرفته از آفتهای کارامدی قرآن- برای آگاهی از روش تدبر قرآن این مقاله را ببینید)

به گونه ای خلاصه باید گفت:
هر آن کس که مسلمان باشد یا نباشد، عرب باشد یا غیر عرب، اصول زبان عربی را بداند یا نداند، برای فهم قرآن، طبق دستور قرآن(افلا یتدبرون القرآن؟- نساء:82- محمد:24) باید قرآن را تدبر کند تا بتواند به اندازه دانش، درک، و جهان بینی خویش، از قرآن مجید بهره ای برگیرد و همواره این موضوع را نیز در نظر داشته باشد که تنها بهره گرفته و به کلیت آنچه که منظور نظر خداوند بوده دست نیافته است.(برگرفته از مقاله فهم قرآن)

تسبيح
تسبح له‌السّموات‌السّبع والارض و من فيهن و ان من شيءالا يسبح بحمده ولكن لايفقهون تسبيحهم.(اسراء: 44)
ترجمه: آسمان‌هاي هفتگانه و زمين و هركه در آنهاست، تسبيح‌گوي اويند؛ و نيست چيزي مگر تسبيح‌گو به سپاس اوست. ليكن درنمي‌يابند تسبيح آنها را.

شرح: يعني اين كيهان پهناور، و جهان‌هاي پيدا و ناپيداي آن، و آنچه در هفت آسمان و در همة ستاره‌ها و سياره‌هاي آنها، در زير درياها و اقيانوس‌ها، در جانوران و گياهان، در دل ذره‌ها و اتمها وجودداشته‌باشد،‌ هرچيزي كه به چشم شما بيايد يا نيايد يا در مغز شما بگنجد يا نگنجد،‌ ولي وجودداشته ‌باشد، همه‌ و همه به نوعي تسبيح‌گوي خداوندند. يعني به اندازه‌اي كه اهميت وجودي دارند به همان اندازه هم سپاس خداوند را نگاه‌مي‌دارند. ولي كسي از گويش آنان آگاه نيست و آن را درك‌نمي‌كند.

اما خداوند نگفته ‹لن‌يفقهون› فرموده ‹لايفقهون›. يعني ممكن است روزي فرارسد كه مردمان تسبيح آنان را درك‌كنند. 
چگونه ممكن است روزي فرارسد كه تا اندازه‌اي معلوم‌شود چگونه اجزاء هستي تسبيح‌گوي خداوندند؟

پاسخ: همان گونه كه ‹نظرية تار› مي‌گويد:
«اين نظريه مي‌گويد درون يك الكترون، يك كوارك، يا هر ذره‌اي كه شما نام آن را شنيده‌ايد، چيزي وجوددارد؛ يك رشته‌اي كوچك، رشتة كوچك انرژي درحال ارتعاش؛ چيزي كه شبيه به يك تار بسياربسيار كوچك(صدميليون‌ميليارد برابر كوچكتر از ريزترين ذرات زيراتمي) درحال ارتعاش به‌نظرمي‌رسد.
ايده شگفت‌آور در اين نظريه آن است كه همچنان كه سيم يك ويولون مي‌تواند با الگوهاي متفاوت مرتعش شود،‌ همچنانكه گوش‌هاي ما نت‌هاي موسيقايي متفاوت را مي‌شنوند،‌ اين تار‌هاي كوچك نظرية تار نيز مي‌توانند با الگوهاي متفاوتي مرتعش شوند.
آنها نت‌هاي متفاوتي توليدنمي‌كنند؛ اما ذرات متفاوت را به‌وجودمي‌آورند. بنابراين درون يك الكترون تاري است كه به نحوي مرتعش‌مي‌شود؛ و درون يك كوارك تاري ‌است كه به گونة ديگري مرتعش مي‌شود. اين وضع مانند آن است كه موسيقي كرات را به درون بافت ميكروسكوپي جهان تزريق‌كنيم». (روزنامة شرق: 14/9/83 ـ صفحة علم  واژه‌هاي ‹ريسمان› به ‹تار› تغييريافت)

تأكيدي ديگر:
الم تروا ان‌الله يسبح له من في‌السموات والارض والطير صافّات كل قد علم صلاته و تسبيحه والله عليم بما يفعلون (نور: 41)
ـ هركه در هر جاي آسمانها و زمين است، و پرنده كه در هوا پرگشاده‌است،  تسبيح‌گوي اوست.
ـ هر جنبنده‌اي كه خداوند آفريده‌، در هرجا كه باشد، به‌درستي به نماز و تسبيح خود آگاه است.
ـ خداوند به آنچه كه آفريدگانش انجام‌مي‌دهند، بسيار آگاه است.
ـ نماز وظيفه اي است كه بر عهدة آفريده گذاشته شده است و براي انجام آن ، قبله يابي لازم است. تا به بيراهه نرود و از مسير الهي بيرون نشود.
ـ آيا خداوند براي انجام وظيفة آفريدگانش ميان بزرگ و كوچك تفاوت مي‌گذارد؟ 
ـ آيا هر آفريده، پيش از انجام وظيفة خود (نماز و تسبيح)، لازم نيست قبله‌يابي و جهت‌يابي‌كنند؟
پاسخ اين پرسش‌ها را يافته‌هاي دانش انساني به ما مي‌دهد تا بدانيم در اين زمينة نيز چيزهايي براي گفتن هست:

«اين تنها پرندگان مهاجر نيستند كه خود را در حهت ميدان معناطيسي زمين قرارمي‌دهند؛ اخيراً معلوم شده‌است باكتريها كه ارگانيسم‌هاي ساده‌اي به نظرمي‌رسند نيز در جست‌وجوي خود براي يافتن شرايط بهينة زيستي از اين خاصيت بهره‌مي‌برند. اين موجودات ذره‌بيني مغناطيسي، از يك قطب‌نماي ريز سلولي متشكل از زنجيره‌اي از تك‌نانوآهنرباها به نام ‹مگنتوزوم› استفاده مي‌كنند و همانند عقربه قطب‌نما در حهت ميدان مغناطيسي قرارمي‌گيرند».
«اينكه سلولها چگونه مي‌توانند مگنتوزومها را علي رغم تمايلي كه به دليل جاذبة‌مغناطيسي بين آنها براي به هم چسبيدن وجوددارد به صورت زنجيره‌اي پايدار و ثابت دراورند، تاكنون ناشناخته بود؛ اما اخيراً با استفاده از فرايندهاي ژنتيك مولكولي و روشهاي تصويربرداري مدرن، پژوهشگران ‹مؤسسة ماكس پلانك› در ‹برمن› كه در زمينة ميكروبيولوژي دريايي فعاليت‌دارد، و ‹مؤسسة ماكس پلانك مارتين شرايد› آلمان كه در زمينة بيوشيمي فعاليت دارد؛ با همكاري يكديگر نوعي پروتئين را يافته‌اند كه ايجاد اين زنجيره از مگنتوزوم ها را موجب مي‌شود».

Cryoelectron tomography of a magnetotactic bacterium: a three-dimensional reconstruction of the interior of a Magnetospirillum gryphiswaldense cell. The cell membrane is blue, the magnetosome crystal red, and the surrounding vesicle yellow. The image makes it clear that both the membrane vesicle and the "mature" magnetosomes are strong like pearls on a chain along a filamentous structure (green), which is similar to a cytoskeleton. (Image: Max Planck Institute for Biochemistry)

«اين دانشمندان نشان‌داده‌اند كه اين پروتئين باعث‌مي‌شود تا مگنتوزوم‌ها در راستاي ساختار سيتواسكلتي كه قبلاً ناشناخته‌بود قرارگيرند. اين باكتري‌ها درون سلول‌هاي خود، مگنتوزم‌هايي كه به صورت زنجيره دنبال هم درمي‌آيند تشكيل‌مي‌دهند؛ و باكتري از آنها براي تشخيص جهت بالا از پايين در ميدان مغناطيسي زمين و نيز حركت در لايه‌هاي آب براي يافتن بهترين شرايط رشد استفاده مي‌كنند». (برگرفته از چرخشی بر محور قرن در جهان دانش)


تمورالسماء مورا
کیهان میخزد خزیدنی(تمورالسماء مورا). آسمان(حلزون کیهانی) به درون چيزي مي‌خزد سؤال اين است: کیهان به كجا مي‌خزد؟
پاسخ: وفتحت‌السماء فكانت ابوابا. آسمان(حلزون کیهانی) از راه درهاي خودش(سياهچالگان) پس از جمع‌وجورشدن،  همچون يك حلزون طبيعي كه به درون لاك خود مي‌خزد، به درون خودش مي‌خزد و هرچه را كه با‌خوددارد به همراه خود به آنجايي كه نور رب وجود دارد مي‌برد.(و اشرقت‌الارض بنور ربها) و در آنجا، زمين به نور ربّش روشن و شكوفا مي‌شود.  
امروزه مشخص‌شده‌است كه در مركز كهكشان راه‌شيري يك سياهچالة بسياربزرگ وجوددارد. از سوي ديگر، كهكشان راه‌شيري خود يك كهكشان حلزوني است. اگر لزومي نداشته‌باشد كه خداوند تمام حلزون‌كيهاني را درنوردد، به نورد يك يا چند كهكشان بسنده‌مي‌كند، و همان روش كه براي حلزون‌كيهاني رخ میدهد، درمورد حلزون راه‌شيري و مانند آن، صدق مي‌كند. بدین گونه كه كهكشان راه‌شيري درخودفرومي‌نشيند و همة دارايي‌هاي خود را به درون خود مي‌كشد، و زمين به نور پروردگارش روشن‌مي‌شود.
و اين‌گونه است چگونگي پايان كار اين جهان در قرآن!


ثانی اثنین
الّا تنصروه فقد نصره‌الله اذ اخرجه الذين كفروا ثاني‌اثنين اذ هما في‌ الغار اذ يقول لصاحبه لاتحزن ان‌الله معنا فانزل الله سكينته عليه و ايده بجنود لم تروها(توبه:40)

موضوع مهاجرت رسول گرامي اسلام(ص) از مكه به مدينه است. ثاني‌اثنين يعني دومين از دو(نفر) يا نفر دوم. بدين ترتيب خداوند مي‌خواهد بگويد يكي اصلي بوده و كس ديگري نيز ملازم و همراه او بوده‌است. از آنجا كه تفسيرها به راحتي از كنار اين موضوع گذشته‌اند و نسبت به شناخت دقيق آن بي‌توجهي كرده‌اند، به اين موضوع مي‌پردازيم؛ و مي‌خواهيم بدانيم او كيست؟ تا از سويي به منظور قرآن پي برده‌باشيم كه هرچه قرآن كريم گفته و هر چه را كه دقيق به‌كاربرده، حق است و براي ماست؛ و از سويي ديگر به درس‌هايي كه قرآن با افزودن همين يك واژة‌ مركب به ما مي‌آموزد پي‌ببريم.

براي اينكه بدانيم او كيست، در آغاز بايد بدانيم كه نفر اول كيست تا نفر دوم معلوم شود:
1.    در اين سفر رسول اكرم ابوبكر را ياري نكرده بلكه ابوبكر پيامبر را ياري رسانده؛ پس نفر دوم، ابوبكر است.
2.    از نظر مقام، زمان حركت، واجب و مستحب، و اصل و فرع، همه دلالت بر آن دارد كه رسول اكرم داراي مقام اول بوده، زودتراز ابوبكر حركت‌كرده، حكم الهي را انجام‌داده و ابوبكر عملي مستحبي را، و اصل هجرت برعهدة رسول اكرم بوده و ابوبكر فرع هجرت‌است. 
3.    همان‌گونه كه در تمام سفارت‌خانه‌هاي جهان به سفير نمي‌گويند نفر اول ولي به معاون او مي‌گويند نفر دوم؛ در اينجا نيز آن هنگام که سفير خداوند عزم مدينه ‌را كرده، پس به خودي خود نفر اول است و نفر دوم ابوبكر است.

اين واژه را بسياري از مترجمين و مفسرين، يكي از آن دو تن ترجمه‌كرده‌اند، تا بتواند پس ‌از آن، كلام خود را بر كرسي بنشانند و بگويند آن كسي كه دلداري‌داده، رسول اكرم بوده‌است. چنانكه در پی خواهيم ديد، بسياري از مفسرين ثاني‌اثنين را چيز ديگري ترجمه و تفسیر ‌‌كرده و برخي آن را ناديده‌گرفته و از آن گذركرده‌اند:

كشف‌الاسرار ميبدي: ج 4 صص 137- 136 به كوشش مرحوم علي‌اصغر حكمت چاپ دانشگاه تهران.
اين تفسير ثاني‌اثنين را نه‌تنها ترجمه نكرده، حتي به آن اشاره‌اي نكرده‌ و از كنار آن گذشته‌است.

مجمع‌البيان طبرسي: ج 6-5 ص 39 چاپ بيروت:
ثاني‌اثنين يعني انه كان هو و ابوبكر. ليس معهما ثالث اي و هو احد اثنين اذ يقول الرسول لابي‌بكر(لاتحزن) اي لاتخف
ترجمه‌: ثاني‌اثنين يعني اينكه او(پيامبر اكرم) و ابوبكر بودند و شخص سومي با آنها نبود؛ يا اينكه و او يكي از دو نفر بود ... هنگامي كه رسول به ابوبكر مي‌گويد اندوهگين مباش يا نترس ... 

الميزان علامه طباطبائي متن عربي: ثاني‌اثنين اي احدهما. ترجمه: يا يكي از آن دو.

تاج‌التراجم محمد اسفرايني ـ شركت انتشارات علمي، فرهنگي ج 2 ص 864 :
و اندران حال كه دوم دو بود يعني يكي آن دو بود(همان است كه در الميزان آمده).

روض‌الجنان يا تفسير شيخ ابوالفتوح رازي، بنياد پژوهشهاي اسلامي ج 9 ص 251 :
دوم دو، و نصب او بر حال است. اين هردوگونه گويند: اول بر تقدير آنكه: او دوم است صاحبش را چون به يك جاي باشند، وجه دوم آنكه: او دوم يكي باشد و اين خود حقيقت است.

تفسيري كهن به پارسي از مؤلفي ناشناخته، تصحيح دكتر آيت‌الله زاده شيرازي نشر قبله ص 61:
دوم دو تن آنكه كه هر دو در غار بودند...

تفسير كابلي مولانا محمود حسن ديوبندي، نشر احسان ج 2 ص 523:
درحالي‌كه دوم تن از دو بود ...

تفسير نمونه، تنظيم احمدعلي بابايي دارالكتب‌الاسلاميه ج 2 ص 206:
اين درحالي بود كه او دومين نفر بود.

تفسير ادبي و عرفاني خواجه عبد‌الله انصاري، حبيب‌الله آموزگار نشر اقبال ص398:
در ترجمه: «درحالي‌كه دومي دو تن بود». در تفسير: اشاره‌اي ندارد.

        در سه تفسير اخیر، مفسرين با افزودن عبارت ‹ درحالي‌كه› پيش از ‹ثاني‌اثنين› و ‹بود› پس از آن،  كلام خدا را به‌ رأي خود تفسيركرده‌اند؛ زيرا خداوند پيش از آوردن ثاني‌اثنين در بارة اخراج رسول اكرم از مدينه سخن مي‌گويد و بدين‌گونه ثاني‌اثنين را به رسول گرامي برمي‌گردانند.
در هيچ‌يك از اين همه تفسيرها هيچ اشاره‌اي به اينكه مبناي برداشت مفسر از اينكه ‹ثاني‌اثنين› رسول اكرم است، نشده و هيچ روايتي نيز براي اثبات آن آورده‌نشده، و معلوم نيست چرا مفسرين به اين موضوع كم‌بها داده‌، از كنار آن گذشته و به گناه تحريف كلام خداوند  فكرنكرده‌اند. (برگرفته از مقاله ثانی اثنین کیست؟) 


جناح
ما من دابه فی الارض و لا طائر یطیر بجناحیه الا امم امثالکم(انعام: 38)
نیست جنبنده ای در زمین و نه پرنده ای که با دو بالش پرواز میکند مگر امتهایی(انواعی) هستند همانندتان.
همه میدانند که پرنده با دو بال پرواز میکند پس چرا خداوند دو بال را یاداورمان میشود؟ و نمیگوید نیست جنبنده ای در زمین و نه پرنده ای در هوا مگر امتهایی هستند مانندتان.
خداوند بیجهت واژه ای را به کار نمیگیرد و هنگامی که بر چیزی تاکید میکند حکمتی در آن است که باید با تدبر آن را دریابیم. خداوند در اینجا میخواهد بگوید با یک بال و یا سه بال و شمار فرد بالها نمیتوان پرواز کرد زیرا هماهنگی ایجاد نمیشود.
فوج پرندگان شکلهایی را در هوا درست میکنند که اگر کمی فکر کنید متوجه میشوید این کار کاری عادی نیست و تنها از یک عقل جمعی برمیآید و نه غریزه های فردی.
چگونه پرندگان در هوا چنین شکلهایی را میسازند؟ چه کسی رهبریشان میکند؟ این رهبری چگونه شکل میگیرد؟ کدامیک از آنها رهبر میشود و چگونه؟ نتیجه بررسی این موضوع و رسیدن به پاسخ این پرسشها درسهایی اجتماعی- سیاسی به ما میآموزند که علاقمندان را به پژوهش در این زمینه میکشاند. (برگرفته از مقاله درسی از پرندگان)


حبك

والسماء ذات‌الحبك(ذاريات: 7)
سوگند به كيهان داراي راهها(چه گونه راهي!؟).

روشنگري: خداوند با آوردن «حبك» مي‌خواهد به ما بگويد كه: ‹راه› در اين آيه، نه به معناي سبيل، طريق، صراط، نهج،‌ و است، بلكه تنها ‹حبك›؛ كه من از آوردن اين واژه نظري دارم براي اهلش. تجربه‌هاي قرآن‌پژوهي مي‌گويد: «خداوند شاهكارهاي علمي خود را در آيه‌هاي كوتاه و با سوگندهايش براي ما بازگومي‌كند». دريغ است كه از اين آيه‌های اعجازآميز سرسری رد شویم و با ندانم کاریهای خود آنها را ناكارا سازيم. پس به تدبر در این آیه میپردازیم:
المنجد،‌ كتاب:
1.   ‹حبك› جمع ‹حباك› است.
2.   حباك: الحظيره تكون بقصبات تعرض ثم تشد.
3.   الحظيره: جايي كه احاطه‌شده‌باشد، دهليز، تنگنا، راه تنگ و دراز
4.   قصب: هر استخوان لوله‌‌مانند، دراز و توخالي، هر استخوان مغزدار، مري و ناي و نايژه‌ها
5.   تعرض ثم تشد: گشاد و گسترده‌ و سپس سخت و محكم مي‌گردد.
خلاصة كلام: راه تنگ و درازي كه از تونل‌هايي تشكيل‌شده كه(هرچه در آن پيش مي‌رويم) گشاد و گسترده‌، سپس(ديواره‌هاي) آن سخت و محكم مي‌شوند.

المنجد، نرم‌افزار:
ـ حبكه: چيزي مانند لواشك لوله‌شده
ـ حبيكه: چين‌وشكن آب
ـ حبك‌الحبل: پيچ‌وتاب داد ريسمان را.
        اگر به تمام معناهايي كه براي ‹حباك› و واژه‌هاي هم‌خانوادة آن آمده توجه‌كنيم، درمي‌يابيم كه چه نوع راهي منظور نظر خداوند بوده‌است كه واژة ‹حبك› را به‌كاربرده و از به‌كارگيري واژه‌هاي سادة بسياري كه همه، معنا و مفهوم ‹راه› را مي‌رسانند خودداري كرده‌است.

آيا به نظرنمي‌رسد حبک همه ويژگي‌هايي را كه لاك يك حلزون داراست،‌ به ذهن ما ‌آورد؟ آيا ديواره‌هاي لاك حلزون، فضاي بسته‌اي را ايجاد نمي‌كند؟ آيا فضاي تهي این لاک با چيزهايي پرنشد‌ه‌است؟ آيا شكل لوله‌اي و تونلي ندارد؟ آيا هرلايه‌اي كه درست‌مي‌شود، گسترده‌تر نمي‌شود؟ آيا ديوارة اين لاك، سخت و محكم نيست؟ آيا اين لاك با پيچ‌‌وتاب خوردن شكل‌نگرفته‌است؟
برخي ترجمه‌ها از قرآن كريم(مانند ترجمه محمدکاظم معزی)، ‹حبك› را راه‌هاي ‹تو در تو› و ‹توبرتو› معناكرده‌اند كه يكي از ويژگي‌هاي مهم حلزون نيز همين است. قرآني نيز وجوددارد كه به زبان عربي حاشيه‌نويسي‌ شده(تهیه کننده دمشقی: عبدالسلام احمد راجح) و در پيرامون ذات‌الحبك آورده‌است: الطرق التي تسير فيها الكواكب. در ميان معناهاي نابجايي كه ديگر ترجمه‌ها و توضيح‌ها براي ذات‌الحبك آورده‌اند، اين ترجمه نیز ما را به واقعيت نزديكتر میکند ؛ زیرا چون ديوارة حلزون كيهاني سخت است، كهكشانها نمي‌توانند از يكي از اين لايه‌ها به لاية ديگري گذركنند، مگر اينكه در مسير خود تا آن اندازه حركت كنند تا به لاية بالاتر برسند؛ و اينجاست كه «الطرق التي تسير فيها الكواكب» معنايي درست براي ذات‌الحبك مي‌يابد.
پس: شكل كيهان حلزوني است. گويا بيشتر شگفتي‌هاي قرآن در آياتي نهفته‌است كه با سوگند شروع‌مي‌شود.(برگرفته از شکل کیهان در قرآن - برای آگاهی بیشتر نطوی السماء را ببینید.)


حورالعین
عبدالله یوسف علی(مترجم مشهور قرآن به زبان انگلیسی) مثال روشنی از استفاده قرآن از برخی الفاظ حسی برای اشاره به امور معنوی آورده و میگوید: "بهشت جایی برای استفاده از مسائل جنسی و شهوانی ندارد. برخلاف دنیا که این امور در آن دارای ارزش روانی و عقلی است ابدا نمیتوان تصور وجود امور جنسی جسمانی را در تحقق عشق حقیقی کامل در بهشت داشت. وی معتقد است که تفسیر حورالعین به همسرانی که در بهشت از آنان کام گرفته میشود تفسیری خطاست. چراکه کلمه حور از نظر لغوی نه مذکر است و نه مؤنث و همراهی با حور با حفظ صفات معنوی و نه جسمانی آنها هم برای مردان و هم برای زنان در بهشت میسر است. از این روی وی کلمه زوجناهم را در آیه کذ لک زوجناهم بحورالعین(دخان54) به Shall Marry them ترجمه نکرده بلکه آن را به صورت Shall join them ترجمه کرده است. یعنی آنان را با حورالعین همنشین میکنیم.  وی همچنین کلمه الحور  را به Companions یعنی همراهان ترجمه کرده.
(چنانکه همراهان و همنشینان یا صحابه حضرت عیسی مسیح نیز حواریون خوانده میشوند. حوار درعربی به معنای گفت و گوست و با توجه به اینکه در سوره الرحمن صفت مشخصه حوریان قاصرات الطرف و مقصورات به معنای خمار چشمان آمده پس حورالعین یعنی همراهان یا همنشینانی که با چشمانشان سخن میگویند چنانکه در وصف مشاهدات پروفسور آمریکایی خواهد آمد. - نگارنده)
وی بر این کلمه تعلیق زده و متذکر شده است که دوستان- مناظر زیبا- لباسها و میوه ها همگی زیبایند اما باید این واژه ها را نمادین فهمید زیرا که اساسا در بهشت خوردن و آشامیدن و لباس و ازدواج حقیقی و هیچ کار جسمانی وجود ندارد و حیات آنجا منزه از جسمانیت و غرائز دنیوی است و مردان و زنان هر دو از نعمتهای بهشت بهره میگیرند و هر نعمت رمزآمیزی که در قرآن یادشده هم برای مردان و هم برای زنان است. اما واژه حور دارای سه معنی است: پاکیزگی- سیاهی یا سفیدی شدید در چشمان- حق و اراده نیک. وی بر آن است که این واژه هیچگونه بار جنسی ندارد و مراد از آن همراهی و همصحبت شدن پاکیزه است.
نوشته بالا برگرفته از ترجمان وحی شماره 28 ص:90 است. نگارنده بخشهایی از آن را برجسته کرده تا در مقابله با مشاهدات پروفسور آمریکایی قرارگیرد: 
بهشت برین واقعیت دارد عنوان مقاله ای در نیوزویک است که پروفسور Dr. Eben Alexander تجربه و دیدار یک هفته ای خود از آخرت و دگرگون شدن عمیق عقاید خود را به تفصیل بیان میکند. بخشی از مقاله او:
... در دنیایی که بودم، دیدن و شنیدن دو مقوله جدا از هم نبود. انگار که نمی‌شد چیزی را ببینی یا بشنوی و به بخشی از آن بدل نشوی. هرچه که بود متفاوت بود و در عین حال بخشی از چیزهای دیگر، مثل طرحهای درهم تنیده فرش های ایرانی...یا نقوش بال یک پروانه. (پس حواس پنجگانه در آن دنیا متفاوتند. نتیجه آنکه تمام گفت وگوهای آمده در قرآن از سوی جهنمیان با بهشتیان و جهنمیان با یکدیگر نیز آن گونه که تصورمیکردیم نیست. - نگارنده)
اما از این همه شگفت‌آورتر، وجود فردی بود که مرا همراهی میکرد؛ یک زن.(تنها همراهی و نه همبستریهمانگونه که یوسف علی گفت.) جوان بود و جزئیات ظاهری او را به طور دقیق به یاد دارم. گونه‌هایی برجسته و چشمانی به رنگ آبی لاجوردی داشت(ویژگیهای حورالعین) و دو رشته گیسوان طلایی- قهوه‌ایش در دو طرف صورت، چهره زیبایش را قاب گرفته بود... 
زن به من نگاهی انداخت، جوری که تنها پنج ثانیه از آن نگاه ارزش تمام زندگی تا آن لحظه را دارد و هر چه پیش از آن به سرتان آمده باشد، دیگر اهمیتی ندارد. نگاهش عاشقانه نبود; دوستانه هم نبود. نگاهی بود که ورای تمامی اینها بود و فرای همه مراحل عشقی که این پایین در زمین شناخته‌ایم. چیزی برتر بود که همه انواع دیگر عشق را درونش داشت ولیکن از همه آنها بزرگتر بود.
زن بدون اینکه واژه‌ای بر زبان آورد با من حرف زد. پیامش مثل نسیمی به درونم نفوذ کرد و همانجا در دم فهمیدم که همان است. فهمیدم دنیای دوروبرمان نه رویا است و نه گذرا و بی‌اساس است، بلکه حقیقی است.
پیامی که از زن گرفتم سه بخش داشت، که اگر بنا باشد به زبان زمینی ترجمه‌اش کنم، چیزی شبیه به این خواهد شد:
بسیار معشوقی و نازنین، تا همیشه.
هیچ ترسی نداری.
هیچ اشتباهی مرتکب نخواهی شد.
(آیا این سه پیام ما را به یاد این پیامهای قرآنی نمیاندازد که:
یا ایتهاالنفس المطمئنه ارجعی الی ربک راضیه مرضیه- فمن تبع هدای فلا خوف علیهم ولا هم یحزنون و...؟). (برگرفته از مقاله بهشت! آنچنانی یا اینچنینی)


خنّس‌الجوارالكنّس

فلا اقسم بالخنّس‌الجوارالكنّس
خداوند بازهم براي بيان سه‌ واژه سوگند يادكرده. پس موضوع اين سه‌ واژه، خيلي مهم است؛ بويژه هرگاه بدين صورت سوگنديادكند: ‹فلااقسم›
اين دو آيه در سوره‌اي آمده كه با درهم‌ريختگي ستارگان در آغاز رستاخيز آغاز‌مي‌شود؛ و نام آن به همين دليل تكوير است. و باز بخشي از موضوع معراج پيامبر اكرم در اين سوره آمده‌است. معناي اين سه واژه:
1.   ترجمة محمد‌كاظم معزي كه جزء ترجمه‌هاي زيرنويس خوب قرآن است و اظهارنظرنكرده:
 ‹الخنّس› را فروروندگان ، ‹جوار› را روندگان، و ‹كنّس› را نهان‌شدگان ترجمه‌كرده‌است.
2.   المنجد: خنس: تأخر و تنحي و تخّلف و انقبض ـ الكواكب كلها. اوالسّيارات منها فقط.(تمام ستارگان يا تنها سياره‌هاي آنها) 
     جوار: الماءالكثيرالقعير      كنس: تغيب و استتر
3.   مرحوم الهي قمشه‌اي: ستارگان بازگردنده، كه به گردش درايند و در مكان خود رخ پنهان‌كنند.(ستارگان بازگردنده نادرست است؛ زيرا سيارگان بازمي‌گردند و نه ستارگان.)
4.   حاشية قرآن چاپ انتشارات دارالاديب سوريه: كواكب‌السيّاره(ستارگان سرگردان. ‹سياره› در اينجا به‌معناي سيّاره‌اي كه به گرد ستاره‌اي مي‌گردد. نيست.)
5.   بهاءالدين خرمشاهي: اختران بازگردنده،‌ سيارگان پنهان‌رونده.(كه تركيبي از ترجمه‌هاي معزي و الهي قمشه‌اي است و هر دو آيه را نادرست و تقريباً جابه‌جا ترجمه‌كرده‌است.)
6.   مرحوم محمود راميار در كشف‌المطالب: ستارگان سرگردان،‌ سيارات راجعه(يعني سياره‌هاي بازگردنده كه برخي مترجمين آنها را ستارگان بازگردنده ترجمه‌كرده‌اند) ‌
براي دانستن حقيقت اين دو آيه دو گزينه در پيش داريم:


 گزينة اول: اشاره به تشكيل سياهچالگان.
فرورفتن و انقباض براي ‹خنّس›، آبي كه بسيارزياد و داراي گودي بسيار باشد براي ‹جوار›، ازديدهاپنهان‌شدن و در پوشش‌قرارگرفتن براي ‹كنّس›، و نيز نكته‌اي را كه مرحوم الهي قمشه‌اي آورده(البته معلوم نيست برچه مبنايي): «ستارگاني‌كه به گردش درايند و در مكان خود رخ پنهان‌كنند». ويژگي‌هايي‌است كه در شرح سياهچالگان مورد بررسي قرارگرفت.؛ بويژه آنكه چون آب كه مظروف است نمي‌تواند گودي بسيار داشته‌باشد بلكه به شكل ظرف درمي‌آيد، پس مفهوم واژة ‹جوار› به ‹گردابي› كه داراي گودي بسيار است و هرچه را كه در دهانة آن قرارگيرد به كام خود فرومي‌برد، نزديكترمي‌شود و ديد ما را به ويژگي‌هاي سياهچالگان بويژه ‹افق رويداد› و ‹گشتاور چرخشي› بسيارزياد آنها معطوف مي‌سازد.

گزينة دوم: كوتوله‌هاي قهوه‌اي
معنا‌هايي كه از ترجمه‌هاي قرآن آورده‌شد و معمولاً از تفسيرها گرفته‌شده‌اند،‌ بويژه ترجمه‌اي كه مرحوم راميار آورده،‌(ستارگان سرگردان، سيّاره‌هاي بازگردنده) و برخي به‌گونه‌‌اي ناقص از آن بهره‌برداري‌كرده‌اند، نزديك‌ترين معنا و تقريباً همان معنايي را مي‌رسانند كه كيهان‌شناسان براي كوتوله‌هاي قهوه‌اي آورده‌اند. توجه‌كنيد: «كوتوله‌هاي قهوه‌اي از اجرام عجيب‌وغريب آسماني‌اند. نه سياره‌اند،‌ و نه ستاره. با اين حال خواص مشتركي با هردوي آنها دارند».(1)
‹كوتوله‌هاي قهوه‌اي اجرام فضائي سنگيني هستند كه نه آنقدر گرم و گداخته هستند تا بتوان آنها را در شمار ستارگان سطح اول به‌شمار آورد، و نه آنقدر سرد و خاموش، كه در رديف سياره‌ها  قرارگيرند›.(2)

به اين جمله‌ها نيز توجه‌كنيد:
ـ «جست‌وجو در ‹ميدان گسترده› براي يافتن كوتوله‌هاي ‹سرگردان› ضروري است».
ـ «در فروردين 1376 روش سوم هم به نتيجه‌رسيد. هدف اين روش كشف كوتوله‌هاي قهوه‌اي سرگردان است».
اينكه كوتوله‌هاي قهوه‌اي نه ستاره هستند و نه سياره و نيز برخي از آنها سرگردانند، درست همان است كه برخي از مترجمين و بويژه مرحوم راميار معني‌كرده‌اند؛ و درصورتي كه ديگر ويژگي‌هاي كوتوله‌هاي قهوه‌اي(پنهان‌بودن از ديدها، و ‌روندگان) را به اين معناها بيفزاييم، برابرگذاري كامل‌مي‌شود.
1ـ بخش‌هاي كيهان‌شناسي اين مقاله كه ميان «» قرارگرفته‌است، از ماهنامة نجوم شمارة 86 ـ 87 گرفته‌‌شده است. 2. روزنامة ايران 25/1/75 و اطلاعات ضميمه، 28/1/75


دابه‌الارض

واذا وقع‌القول عليهم‌ اخرجنا لهم دابّه‌ من‌الارض تكلّمهم انّ‌النّاس باياتنا لايوقنون(نمل:82)
بنا بر آنچه كه بهاءالدین خرمشاهي با نقل حديث‌هايي آورده، ظهور دابه‌الارض از نشانه‌هاي دهگانة آغاز رستاخيز است. از سوي ديگر اشاره به پژوهشي شده‌است كه مشخص‌مي‌شود مسيحيان نيز به دابه‌الارض معتقدند؛ از اين رو، فيلم‌سازان مسيحي چند دهه است به اين موضوع پرداخته، و دابه‌الارضي را با همان ويژگي‌هايي كه در ‹مكاشفة يوحناي رسول› و حديث ‹حذيفه‌بن‌اليمان› آمده، براي به ‌تصوير كشيدن وقايع پايان جهان ساخته‌اند.
هنگامي كه آن حضرت ظهورمي‌كنند، به زندگي انسان‌ها و بلكه جن‌ها سروسامان مي‌دهند. قرآن مجيد كه تا آن زمان مهجور بوده و حق تلاوتش را ادانكرده‌اند، به‌تدريج عيان مي‌شود و بهره‌ها و فيضان‌هاي خود را همچون پرتويي به همگان و به هرسو مي‌پراكند. دانش و حكمت كه تا آن زمان، با همة پيشرفت‌هاي انساني و جني، تنها جزء كوچكي از آن براي انسان روشن‌شده، با شكوفايي حقايق قرآن، به‌تمامي به ظهور و عمل و شكوفايي مي‌رسد كه اگر چنين نباشد، نزول و رسالت آن ابتر خواهد ماند. و همة اينها ممكن است كه چندصدسال به‌درازاكشد، چنانكه در دعاي صاحب‌الامر مي‌خوانيم: حتي تسكنه ارضك طوعاً و تمتّعه فيها طويلاً
نتيجه آنكه: ظهور دابه‌الارض كه سرآغاز رستاخيز است، به هنگام ظهور حضرتش صادق نيست و اینکه انقلاب مهدی(ع) نیز به مانند دیگر انقلابها در نهایت نهادینه میشود که خداوند آیه بالا را برای توصیف مردم آن زمان و  یقین نداشتن آنان به نشانه های الهی و حضور حجتش به هنگامه بستن طومار جهان فروفرستاده است.
(برگرفته از نقدی بر ترجمه الهی قمشه ای)


دلوک الشمس
اقم الصلوه لدلوک الشمس الی غسق اللیل و قرآن الفجر(بنی اسرائیل:78) نماز را برپا دار به هنگام گرایش خورشید به مغرب تا تاریکی شب و پدیده فجر که خداوند در این آیه زمان نمازهای مغرب و عشاء و صبح را به روشنی مشخص کرده است. یعنی نماز مغرب به هنگام غروب آفتاب. نماز عشاء در تاریکی شب و نماز صبح در پدید آمدن فجر. غرض از معنی کردن این آیات مخالفت با مسائل شرعی نیست بلکه نظر آن است که آنچه خدا گفته به آگاهی مردم برسد. زیرا هدف این مجموعه روشن کردن مفاهیم قرآن  است.
اتمواالصیام الی اللیل(بقره:187) یعنی زوره را تمام کنید تا شب و شب متضاد با روز (نهار) است. و نشانه روز آن است که خورشید وجود داشته باشد پس از نظر قرآن هنگامی که خورشید که نشان روز است در آسمان نباشد میتوان روزه را به پایان برد.

به نظر میرسد اگر خداوند میخواست نماز مغرب و افطار در تاریکی شب صورت گیرد میتوانست بگوید الی غسق اللیل(تاریکی شب) در حالیکه خداوند این عبارت را برای نماز عشاء به کار گرفته است و برای نماز مغرب دلوک الشمس(گرایش خورشید به سوی مغرب) را.
(برگفته از بررسی اختلافهای فقهی و عرفی نماز شیعی و سنی)


زوج و زوجين
نقش "جفت" در تعادل آفریدگان

و من كل شيء خلقنا‌الزوجين لعلكم تذكرون(ذاريات: 49)
زوج یعنی جفت. زوج اگر نکرده بیاید یعنی یک جفت و زوجین به معنای دو جفت است. ازواج جمع زوج است به معنی جفتها که در ‹زيست‌شناسي› معناي نروماده مي‌دهد؛ در ‹فيزيك›، معناي قطب مثبت و منفي(مانند آهن‌ربا)، در ‹فيزيك ذرات›، بار مثبت و منفي(مانند پروتون و الكترون)؛ در فیزیک کیهان مانند مادّه و ضدمادّه، در ‹هواشناسي›، مانند ابر با بار مثبت و منفي كه از برخورد آنها رعدوبرق به‌وجودمي‌آيد، و در ديگر دانش‌ها معناهای ديگری.

خداوند هم همه‌چيز را جفت آفريده و هم بيان و تأكيد مي‌كند كه چنين است؛ زیرا عوامل بقای آفریدگان یکی کثرتگرایی و دیگری تعادل و هماهنگی است. که این دو عامل مهم بقاء نتیجه دوگانی اند. بنابراین میخواهد بگويد تنها چيزي كه جفت و جزء ندارد و نیازی هم نیست که داشته باشد خود من هستم که هم آفریده نیستم و هم قائم به ذات و همیشگی ام. چنانكه اين موضوع را در اين آيه‌ها آورده‌است:
والذي خلق‌الازواج كلها و جعل لكم من‌الفلك والانعام ماتركبون لتستووا علي ظهوره ثم تذكّروا نعمه ربكم اذااستويتم عليه و تقولوا سبحان‌الذي سخّرلنا هذا و ماكنا له مقرنين و انّا الي ربنا لمنقلبون و جعلوا له من عباده جزاً ان ‌الانسان لكفور مبين(مقرن یعنی هماورد – همتراز)(زخرف: 15ـ 12)

برخی مترجمین بدون هيچ توجيه و توضيحي؛ ‹فلك› را ‹كشتي› و ‹انعام› را ‹چهارپايان› ترجمه‌كرده اند و بدین صورت معناي اين واژه‌ها از ‹جامعيت› درامده و محدود شده اند. درست است كه فلك يعني كشتي، ولي ما كشتي فضائي هم داريم؛ و درست است كه انعام يعني چهارپا، ولي تمام اتومبيل‌ها نيز چهارپايند. حتا اگر دقت‌كرده‌باشيد متوجه مي‌شويد كه چهارپايان دوبه‌دو پاهايشان را حركت‌مي‌دهند(يعني نقش جفت در تعادل). پس خداوند در اينجا مسائل مكانيك را براي ايجاد تعادل(لتستووا عليه) ياداورشده. و در شأن او نيست كه سخن ناقصي را بيان دارد و اشاره‌اي به سفينه‌هاي فضائي و هواپيماها نكند؛ و نامگذاري و ياداوري او محدود به وسايل آبي و خاكي شود؛ در فرهنگ قرآن حتي ترن و تراموا نيز ‹فلك› تلقي مي‌شوند.
پس خداوند هر وسيله‌اي را كه ايجاد تعادلش بر مبناي جفت‌بودن نيست، ‹فلك› نامیده ؛ و هر وسيله‌اي را كه ايجاد تعادلش بر مبناي جفت‌بودن پايه‌هايش باشد، ‹انعام› عنوان داده است.
كشتي، چه آبي و چه فضائي، تعادل خود را با نيروی ديگری تأمين‌مي‌كنند، اما چهارپايان حيواني و صنعتي با جفت‌بودن ‹پا› يا پايه‌هايشان اين تعادل را برقرارمي‌كنند. دو چرخه نيز چون چرخ‌هايش جفت است متعادل است.
به همين دليل است كه شغلي براي سرگرمي مردم ايجادشده،‌ به‌نام ‹اكروباسي›؛ زيرا آكروبات‌ها تعادل خود را با نيروهاي ديگري به‌دست‌مي‌آورند كه ديگران نمي‌توانند؛ و كارشان جالب‌مي‌شود. (برگرفته از نقدی بر ترجمه الهی قمشه ای زیر عنوان گسترش كيهان و نقش جفت‌ها در تعادل آن) 

زوجين‌اثنين = دو جفت دوتايي
متاسفانه تقریبا تمام مترجمین و مفسرین این واژه مرکب قرآنی را نادرست ترجمه میکنند: یک جفت دوتایی یا از هر جفتي دو فرد(نر و ماده) یا از هر نوع یک جفت.
خداوند در آيات 143 و 144 سورة انعام، از هشت جفت انعام یادمیکند ولی مترجمین آنها را چهار جفت ترجمه میکنند.
معناي هشت جفت، از يك ديدگاه:
هشت جفت چهارپای حلال گوشتي را كه خداوند از آنها يادكرده ممكن است به گونه زير باشد:
گوسفند، دو جفت، بز، دو جفت، شتر، دو جفت، گاو، دوجفت، كه روي‌هم مي‌شود هشت جفت.
حال اين سؤال پيش‌مي‌آيد كه چرا خداوند از هشت جفت از اين چهار نوع يادمي‌كند، درصورتي كه تنها چهار جفت از آنها را ما مي‌بينيم و بيش از آن را نه مي‌بينيم و نه از آنها آگاهيم.‌
در اينجا مي‌خواهيم به ديدگاهي از قرآن كريم كه معمولاً ديگران نمي‌بينند،‌ بيشتر توجه‌كنيم، و آن اين است كه قرآن براي هر دو نوع جن و انس به‌گونه‌اي برابر فروفرستاده‌شده؛ و از آنجا كه جن‌ها در روي همين زمين ولي با يك فاصلة زماني، در دنيايي ديگر زندگي مي‌كنند، خداوند براي آنان به گونه‌اي جداگانه مانند همين چهارپايان آفريده‌است.
حتي در داستان حضرت نوح، خداوند سخن از دو جفت به ميان مي‌آورد، و به آن حضرت دستورمي‌دهد از همة جانداران در كشتي خود دو جفت گردآورد؛ نه از هر نوع يك جفت. و تأكيدمي‌كند كه: ‹زوجين‌اثنين›(دوجفت دوتايي)، يعني اينكه خداوند به هنگام تسوية زمين و پاك‌كردن ناپاكان و مشركين از روي زمين، آمار حيوانات و بويژه چهارپايان مفيد براي پايايي زندگي جن‌وانس‌هاي نيك بازمانده را برهم نمي‌زند، بلكه لزوم توازن و هماهنگي موجود در طبيعت را، بويژه در ارتباط با جن و انس همواره درنظردارد.
اذا جاء امرنا و فارالتّنور قلنااحمل فيها من كل زوجين‌ اثنين(هود: 40)
فاذا جاء امرنا و فارالتّنور فاسلك فيها من كل زوجين اثنين(مؤمنون: 27)
(برگرفته از نقدی بر ترجمه الهی قمشه ای زیر عنوان کمفروشی در آیات)


سبعا شدادا(نطوی السماء را ببینید)


سبعا من‌المثاني
خداوند میفرماید: ولقد آتيناك سبعا من‌المثاني و القرآن العظيم(حجر: 87)   
- با توجه به این آیه خداوند خود سوره حمد را هم جزء قرآن قرارداده و هم آن را تافته‌اي جدابافته دانسته است.
- قرآن شناسان با توجه به روایتها گفته اند: سوره حمد سبعا من‌المثاني يا هفت آيه دارد كه هر آيه آن هماورد هرسوره قرآن است.
- اين سوره چكيده قرآن است. به همين دليل آن را فاتحه‌الكتاب خوانده‌اند. چنانكه معمول است هر نويسنده كتابي هدف از نوشتن كتاب خود و چکیده مطالب آن را در پيشگفتارش مي‌آورد که جزء کتاب نیست ولی روشنگر کل کتاب است.
- قرآن كريم نمودار كل هستي است كه خداوند كريم نسبت الهي(یا عدد فی برابر با 618/1) را نیز در آن منظور داشته است.
- در سبعا من المثاني والقرآن‌العظيم حكمت‌هايي نهفته است كه يكي از آنها نسبت الهي است و حكمت‌هاي ديگرش با پيشرفت دانش شكوفا مي‌شود.                                                         
همه موجودات ضريبي از عدد في يا نسبت الهي را در خود نهفته دارند. در مورد قرآن كريم با توجه به آيه بالا عدد ده(10) است. بدين گونه:
- قرآن كريم جدای از سوره حمد صدوسیزده سوره دارد.
- سوره حمد هفت آيه بنيادين هماورد سوره‌هاي قرآن دارد. 
- نسبت الهي در مورد قرآن كريم خارج قسمت عدد 113 بر عدد 7 است: 14/16. يعني با تفاوتي بسيار ناچيزی ضريب 10 در عدد في. (برگرفته از مقاله نسبت الهی)


سبع سموات
الله‌الذي خلق سبع سموات و من‌‌الارض مثلهنّ يتنزّل‌الامر بينهنّ لتعلموا ان‌الله علي كل شيء قدير و ان‌الله قد احاط بكلّ شيء علماً(طلاق: آیه آخر)
ترجمه‌: خداوند كسي‌است كه آفريد هفت آسمان را و از زمين نيز مانند آنها را. كار را در ميان آنها پايين مي‌آورد(مقررمي‌دارد) تا بدانيد همانا كه خداوند بر هرچيزي توانا و همانا خداوند به‌درستي به هرچيزي احاطة علمي دارد.
این آیه تنها آيه‌اي است كه ساختار کیهان را مشخص‌مي‌سازد.
از  آنجا كه اين آيه آخرين آية سوره‌اي‌است كه نام و موضوعش با موضوع آيه همخواني ندارد و آية بي‌نظيري در زمينة كيهان است، و اينكه خداوند در پايان آيه توانايي و احاطة علمي خويش را به رخ بندگانش مي‌كشد، سرنوشتش همچون سرنوشت ‹آية‌ قل‌الله يفتيكم في‌الكلاله›(آية آخر سورة نساء) است؛ و به نظرمي‌رسد كه خداوند كريم مي‌خواسته به ‌هر صورت اين موضوع از قلم نيفتد، روشنگري‌كرده، حجّت را در مورد كيهان تمام‌كند.
با اين آيه ديدگاه ما از ساختار كيهان دگرگونه‌مي‌شود؛ و متوجه‌مي‌شويم كه هفت آسمان به همراه خود هفت زمين(بخش‌هاي پيدا) دارند. و بخش‌هاي پيداي كيهان ويژة آسمان دنيا نيست. بنابراين، موضوع را به گونه زير مورد بررسي قرارمي‌دهيم:
لاك يك حلزون طبيعي را درنظرآوريد كه داراي هفت لايه است.(در طبيعت چنين لاكي وجودندارد؛ و در صنعت هم به نظرنمي‌رسد كسي چنين كاري كرده‌باشد) ولي اين لاك حلزون سه‌بعدي، مانند يك آب‌نما(اكواريوم)، بايد به گونه‌اي شفاف باشد تا بتوانيم هرچه در درون آن است، آشكارا ببينيم.
در اين صورت در هريك از لايه‌هاي آن، لكّه‌هاي روشني(كهكشان‌هايي) را مي‌بينيم كه بخش بسياركوچكي از لا‌يه را تشكيل‌مي‌دهند،(روي‌هم‌رفته، چهاردرصد حلزون كيهاني) و ديگربخش‌هاي هر‌لايه كه عمدة حجم هرلايه را شكل‌مي‌دهند،(روي‌هم‌رفته، 96 درصد حلزون كيهاني) سياه و ناديدني هستند. به قول نويسنده‌اي جرم درخشندة اعضاي اين خوشه‌هاي كهكشاني در اقيانوسي از ماده تاريك غوطه‌ورند. 
لاية هفتم كه معمولاً از همة لايه‌ها گسترده‌تر است، ‹سماءالدّنيا› نام دارد و كهكشان‌هاي آن را ‹دنيا› مي‌نامند. هريك از اين لايه‌ها از سويي فعال، و داراي كاركرد جداگانه‌اي‌است؛ و از سوي ديگر چون همگي لاك یک حلزون را تشكيل‌مي‌دهند، به يكديگر پيوسته‌اند. هرچه لايه‌ای پايين‌تر قرارگرفته‌باشد، داراي حجمي كمتر، ولي نيروي گرانشي و چگالي بيشتري است تا به مركز يا هسته برسد. ‹هستة حلزون› نسبت به ‹حلزون› مانند ‹هستة اتم› است نسبت به ‹اتم›.
پوستة اين حلزون، حدفاصل هستي و نيستي است؛ و هراندازه كه اين حلزون گسترش‌ ‌يابد، فضا ـ زمان نيز به‌وجودمي‌آيد.(برگرفته از سازمان کیهان در قرآن)


سبع طرائق(نطوی السماء را ببینید)

سته ایام(غثاء احوی را ببینید)
سلّم يستمعون فيه
ام لهم سلّم يستمعون فيه فليأت مستمعهم بسلطان مبين(طور: 38)
ترجمه: يا اينكه وسيله‌اي دارند كه با آن بالامي‌روند و در آن به‌گوش‌مي‌نشينند، پس بايد كه بياورند شنوندگان‌شان را(دريافت‌كنندگان امواج صدا و تصوير) دليلي روشن و متقن.

پس: سلّم يستمعون فيه، اشاره به ‹ايستگاه فضائي گيرندة امواج راديويي يا تلسكوپ‌هاي فضائي› است كه كاربران بتوانند با آن، امواج راديويي و يا تصويرهايي را دريافت‌ و ارسال كنند. (برگرفته از نقدی بر ترجمه الهی قمشه ای)


سماء
واژه سماء به تنهایی به دو معنا در قرآن آمده است. یکی به معنای کیهان و دیگری به معنای آسمان(بالای سر ما). معنای اول هرچه را که خداوند آفریده در برمیگیرد و معنای دوم در برخی آیه ها جو بالای زمین است و در برخی از آیه ها به آسمان پرستاره که شبها به دید ما میآید اشاره دارد.
مثال برای کیهان:
والسما‏ء بنيناها بايد و انا لموسعون(سوره ذاريات: 47)
ترجمه: ما آسمان(كيهان) را با دست (توانا و اراده مستقيم) خويش بنيان‌گذاشتيم و ما مرتباً آن را گسترش ‌مي‌دهيم. (لام بر سر«موسعون» علامت تاكيد است.)
مثال برای آسمان: و زیناالسماأالدنیا بمصابیح – و انزل من السماء ماء

سموات‌العلي
تنزيلاً ممن خلق‌الارض والسموات‌العلي(4) الرحمن علي‌العرش‌استوي(5)له ما في‌السّموات و ما في‌الارض و ما بينهما و ما تحت‌الثري(طه: 6) 
در اينجا نيز «ارض» به معناي آسمان پايين يا جهان پيدا، «سموات‌العلي» به معناي آسمان‌هاي بالا يا جهان پنهان است. در این آیه خداوند کریم از آنچه پیش از استوی بر عرش آفریده با عنوان سموات العلی یاد میکند. «سموات والارض» را براي آسمان‌هاي هفتگانه، به‌كاربرده و براي اينكه حجت را در اين زمينه تمام‌كند، تحت‌الثّري را آورده و از زمين كرة خاكي با عنوان «ثري» يادكرده تا با «ارض» به معناي خاص آن(جهان پيدا) اشتباه نشود. (ملاالاعلی را ببینید)


شري
از ميان 25 واژه‌اي كه با ريشة شري در قرآن وجوددارد، 21 واژة آن معناي خريدن يا كم بها دادن مي‌دهند و به شكل اشتري آمده و تنها 4 واژه به شكل شري است كه همگي معناي فروختن مي‌دهند.
نکته مهم: در فرهنگ قرآن معني يشترون ب... ثمناً قليلاً آن است كه ب... كم بها مي‌دهند مانند: الذين يشترون بعهدالله و ايمانهم ثمناً قليلاً (آنانكه به پيمان خدا و سوگندهايشان كم بها مي‌دهند.)


صابئین(صابئون)

در قرآن کریم نام پیروان دینی در سه آیه با یکی از دو گونه بالا آمده است. در فرهنگ واژگان آمده است که صابئه یا صابئون خود را پیرو دین نوح میدانند و گفته میشود که ستاره پرست بوده اند(به همین دلیل برخی ترجمه های قرآن آنان را ستاره پرست تلقی کرده اند که درست نیست) و نیز آمده است که صابئی کسی را گویند که از دین خود خارج شده و به دین دیگری بگرود. 
پس نتیجه میگیریم که پیروان این دین بدین دلیل با این نام مشهور شده اند که پیش از دین کنونی خود دین دیگری داشته اند و از آنجا که در خرمشهر آنان را صبی(با ضم صاد و تشدید باء) میخوانند و در فرهنگ واژگان آمده است که صب و صبا(با تشدید باء) یعنی آب را ریخت یا در رود فرود آمد و صبیب یعنی عرق تن و به آنان منداوی نیز میگویند و مندی(با ضم میم و تشدید دال) یعنی جای آب دادن یا به عرق دراوردن اسبان. و به این دلیل که مقر و محله های آنان همواره در کنار آب بوده است و در آب فرورفتن(غسل تعمید) شرط ایمان آنهاست به این نتیجه میرسیم که آنان نه تنها دین خود را تغییر داده اند که نام دین خود را نیز(که با آن خوانده میشدند) در طول تاریخ تغییر داده اند زیرا که نام خوشایندی نبوده است. یعنی نام آنان که طبق قرآن از ریشه صبأ به معنای اول بوده به ریشه صبب به معنای دوم تغییرشکل و محتوی داده است. 

آنان طایفه ای هستند پیرو حضرت یحیی زکریا که همزمان با حضرت عیسی مسیح میزیسته و کمی پیشتر از او به پیامبری مبعوث شده و با وی نسبت خویشاوندی نیز داشته و در جوانی به شهادت رسیده است. حضرت زکریا همان پیامبری است که سرپرستی مریم مقدس را بر عهده داشته است و داستان فرزنددار شدن او(زاده شدن یحیی) در سالخوردگی زکریا و همسرش و اینکه کسی پیش از او بدین نام خوانده نشده در قرآن کریم آمده است. 
در دو آیه از سه آیه ای که اشاره شد نام آنان پس از یهود و پیش از نصاری آمده یعنی قرآن کریم دین آنان را در ردیف ادیان بزرگ یهود و مسیحیت آورده است و چنین به نظر می رسد که پیروان این دین بسیار زیادتر از شمار کنونی بوده اند که با گذشت زمان جذب دیگرادیان شده یا به دلایلی تحلیل رفته اند.

نام کتاب آنان کنرا به معنای کتاب بزرگ یا کتاب خدا است. قرآن مجید این موضوع را نیز تأیید میکند که آنان کتاب داشته و کتاب آنان کتابی بزرگ و سنگین همانند الواحی که خداوند در کوه طور به حضرت موسی داد بوده است آنجا که می فرماید: یا یحیی خذالکتاب بقوه(مریم:12) و باز از آنجا که قرآن مجید نام یحیی را در پنج آیه ذکر کرده و آیات بسیاری را به او اختصاص داده ارزش وی در نزد خداوند بیشتر مشخص میشود. مانند همین آیه که پس از بقوه میفرماید در کودکی به او حکمت عطاکردیم. و در آیات پس از آن(13-14 و 15) او را همچون عیسی بن مریم وصف کرده است. یا آنجا که خداوند پیش از تولد یحیی خبر تولد او را برای پدرش چنین وصف میکند: 
ان الله یبشرک بیحیی مصدقا بکلمه من الله و سیدا و حصورا و نبیا من الصالحین(آل عمران:39)
در دین آنان خوردن گوشت خوک(مانند دین اسلام) و ازدواج مبلغین دینی(همچون کاتولیکها) حرام است. کشته شدن معصومانه و سربریدن یحیی در جوانی به خواسته زنی یهودی به نام سالومه از او شهیدی اسطوره ای ساخته که طرز شهادتش بسیار دردناک و اندوهناک است. اسکار وایلد نمایشنامه ای دارد با عنوان سالومه که موضوع شهادت یحیی(ع) را به تصویر کشیده است. البته ممکن است نویسندگان مسیحی دیگری نیز در باره او و بویژه شهادتش کتاب یا نوشته ای داشته باشند.

پیروان این دین در آغاز در شام و حلب زندگی میکرده اند و به درستی مشخص نیست در چه زمانی به نواحی دیگر کوچ کرده اند. در حال حاضر شماری از آنان در بغداد و اطراف آن و شماری دیگر در دزفول- دشت میشان- اهواز و خرمشهر ساکنند. در خرمشهر و دزفول محله ای به نام خود دارند. بومی هستند و به زبان عربی سخن میگویند. (برگرفته از پژوهشی با عنوان: صابئین یا صابئون)


صور اسرافيل

و ماقدروالله حق قدره والارض جميعا قبضته يوم‌القيامه والسموات مطويات بيمينه سبحانه و تعالي عمايشركون و نفخ في‌الصور فصعق من في‌السموات و من في‌الارض الاّ من شاءالله ثم نفخ فيه اخري فاذا هم قيام ينظرون و اشرقت‌الارض بنور ربّها و وضع‌الكتاب (زمر: 67، 68، و 69 )
ترجمه‌: ارزيابي نادرستي از خداوند دارند. روز قيامت تمام كهكشانها در مشت(دست تواناي) اوست و آسمانها با دستش(ارادة ويژه و بي‌ميانجي خداوندگاري) درهم‌پيچيده‌مي‌شوند. پاك‌ومنزه‌است خداوند، ازآنچه‌كه شرك‌مي‌ورزند. در صور دميده‌شود پس بي‌هوش مي‌شود هركه در آسمان‌ها و هركه در زمين است، مگر كسي را كه خدا بخواهد؛ سپس بار ديگر در صور دميده‌مي‌شود. در اين هنگام آنان(همة آناني كه بيهوش افتاده‌بودند و همه مردگان) برپا ايستاده و نظاره‌گرند. و زمين به نور پروردگارش روشن مي‌شود. و به حساب مردم رسيدگي‌مي‌شود

مراحل پايان كار كيهان در قرآن
از آيات بالا نتيجه‌مي‌گيريم كه پايان دنيا و آغاز جهاني ديگر سه مرحله دارد:
1 ـ با دميدن اول در صور تمامي موجودات جز آنكس را كه خدا بخواهد، مي‌ميرند.
2 ـ پس‌از‌آن، وعده‌الهي تحقق‌يافته و طومار حيات جهان‌پيدا(عالم‌شهود) معكوس و بسته‌خواهدشد.
3 ـ با دميدن دوم در صور، طومار بسته جهان پيدا در جهان پنهان باز و شكوفا شده، زندگي نويني را در آن آغازمي‌كند.

مثالي براي صور اسرافیل: چندين‌سال‌پيش نوعي اسباب‌بازي و سرگرمي براي بچه‌ها وجودداشت كه اكنون كمتر يافت مي‌شود. اين وسيله، كاغذي دولايه بود با عرض تقريبي سه سانتيمتر و طول تقريبي بيست سانتيمتر كه به‌صورت حلزوني تاب‌خورده‌بود. يك لوله كوچك هم براي دميدن در انتهاي حلزون كاغذي قرارداشت. هنگامي كه كودك توي لوله كوچك مي‌دميد، و نيروي حاصل ‌از ‌دميدن، حلزون را بازمي‌كرد، كاغذ تقريباً تخت‌مي‌شد و هنگامي كه نيروي دميدن تمام‌مي‌شد، نيروي گرانشي موجود كه حاصل تابداركردن اوليه كاغذ بود، كاغذ را دوباره به صورت حلزوني(تابدار) درمي‌آورد.
قديمي‌ها براي تفهيم صوراسرافيل به بچه‌ها از مثال بوق و شاخ چهارپايان، استفاده‌مي‌كردند كه مي‌دانيم هردو، شكل حلزوني دارند. در دنياي امروز نيز انواع گيرنده‌ها و فرستنده‌هاي امواج صوتي و حتي تصويري، بوقي‌شكل، يعني تاحدممكن حلزوني‌شكل‌اند. 
منظور از آوردن اين مثال، گذشته از معرفي سادة صور اسرافیل نشان دادن چگونگی پایان دادن به جهان ما در آغاز رستاخیز است ‌كه به فرمان الهی در صور كه همان حلزون كيهاني است، دميده‌مي‌شود و خروش كركنندة آن، اركان كيهان را به‌لرزه‌در‌مي‌آورد. ولی این دمیدن آنگونه نیست که ما تصور میکنیم بلکه فعال کردن صدایی است که از مهبانگ برجای مانده و به تابش زمینه ریزموج کیهانی شهرت دارد. این باقیمانده صدای آغازین که همه کیهان را فراگرفته هنوز قابل شنیدن است. اگرلیوانی را به گوش خود نزدیک کنید این صدا را که از پانزده میلیارد سال پیش در کیهان وجود دارد میشنوید. و نيز بدانيد برفك‌هايي كه از يك كانال خالي بر صفحة تلويزيون ديده‌ايد،‌ يك‌درصدش همان تابش فراگير كيهاني‌است. (برگرفته از شکل کیهان در قرآن و مهنورد در قرآن)


ضاق بهم ذرعاً
«اگر يك ذرة مادي با ذره‌اي از ضدماده برخوردكند، هردو ناپديد مي‌شوند و در مقابل يك پرتو پرانرژي گاما توليدمي‌شود. به زبان تراژيك‌تر، اگر يك انسان و ضدانسان با هم دست بدهند، انرژي حاصل از انفجار و ناپديدشدنشان چيزي معادل هزار انفجار هسته‌اي يك مگاتني خواهدبود. هركدام از اين بمب‌ها، براي نابودي كامل يك شهر كوچك كفايت‌مي‌كند».(مقاله پادمادة كيهاني- دانش‌نامة شرق ـ خرداد 85)

اين مطلب ما را به ياد داستان حضور فرشتگان در نزد ابراهيم(ع) يا ‹ضيف ابراهيم› مي‌اندازد. قرآن مي‌فرمايد دست لوط به آنها نرسيد. زیرا طبق اين يافتة علمي، اگر دست انساني مانند لوط كه از ماده‌است به فرشته‌ كه جنسش از ضدماده است برسد، انفجاري عظيم رخ‌خواهدداد. پس قرآن مجید بي‌جهت اين موضوع را بيان‌نكرده.
در ‹المعجم‌المفهرس› در زير واژه ‹ضيف› آيات 24 سورة ذاريات، 27 قمر، و 78 هود آمده است. ولي در هر سه آيه نشاني از ‹دست›‌ نيست ولی در زیر واژه  ‹ضيق› كه درست زير ‹ضيف› قرارگرفته آيات 77 هود، و 33 عنكبوت را میبینیم که مربوط به داستان ضيف ابراهيم هستند. جمله و ضاق بهم ذرعاً در هر دو آيه وجوددارد.

‹ذرعاً› يعني "دستي" چنانكه در سورة كهف مي‌خوانيم ‹و كلبهم باسط ذراعيه بالوصيد› يعني سگشان دو دستش روي زمين گشاده‌‌بود.
مرحوم الهي قمشه‌ای طبق معمول که از مفاهم سخت در میگذرند در ترجمه خود جمله بالا را در هر دو آيه ترجمه نكرده و از آن درگذشته‌است.
بهاءالدین خرمشاهي نیز متأسفانه در هر دو آيه جمله را چنين ترجمه كرده‌است: و (از كمك به آنان) دستش كوتاه شد.
ترجمة واژگاني چنين است: و تنگ‌آمد به آنان (فرشتگان) دستي. خلاصه اينكه دستي به آنان نرسيد. يا حضرت لوط نتوانست با فرستادگان(فرشتگان) مصافحه‌كند.
            يكي از دلايلي كه بايد گفت كاربري استعاري و مجازي از واژه حقيقي ‹ذرع› به معناي ‹دست› صحيح نيست،  كه مترجمان و مفسران آنها را به جاي كلام خداوند مي‌گذارند، مربوط به خود قرآن كريم است كه اين واژه را كه به دو صورت در سه آيه ذكر كرده، در هر سه مورد معناي حقيقي دست را در نظرداشته و گرنه مانند ديگر موارد واژة ‹يد› يا ‹يمين› را به‌كارمي‌برد كه در قرآن كريم فراوان يافت‌مي‌شود، مانند:
غلت ايديهم بل يداه مبسوطتان- يدالله فوق ايديهم- و السموات مطويات بيمينه

        از سوي ديگر، خداوند در آيه‌هاي 69 و 70 سورة هود بر نظر خود تأكيدمي‌ورزد تا ما از موضوع سرسري نگذريم:
در اين دو آيه مي‌فرمايد هنگامي كه فرستادگانمان براي بشارت نزد ابراهم رسيدند، پس از سلام و عليك چيزي نگذشت كه يك گوسالة بريان براي آنان آورد. پس هنگامي كه ديد دستان فرستادگان به گوساله نمي‌رسد، آنها را بيگانه(نامأنوس و عحيب‌وغريب) دانست. ‹فلما رءا ايديهم لايصل اليه›.
مي‌بينيم كه خداوند اين دو آيه را تنها براي همين موضوع آورده و اين دو آيه ظاهراً چيز ديگري به‌ ما نمي‌دهند. بويژه كه در اين آيه به موضوع از ديدگاه ديگري نگريسته‌شده، در دو آية ذرعاً دار، دست لوط به فرستادگان نرسيد ولي در اينجا دست فرستادگان به گوساله نمي‌رسد.
مرحوم الهي قمشه‌اي ترجمه كرده است «و چون ابراهيم ديد كه آنان بطعام دست دراز نميكنند»، درصورتي‌كه خداوند مي‌گويد دست درازكردند، ولي دستشان نرسيد. شايد خود فرستادگان نمي‌دانستند اگر دستشان به غذا (كه مادي‌ است) بخورد چه فاجعه‌اي رخ‌خواهدداد و براي حفظ ظاهر مي‌خواستند از غذا بخورند. ولي ديدند كه دستشان به غذا نمي‌رسد.
بهاءالدین خرمشاهي اين آيه را دقيق ترجمه كرده‌است: «و چون ديد كه دستانشان به سوي آن نمي‌رسد، به آنان احساس بيگانگي كرد».
        حتي اگر كسي بخواهد از ترجمه‌هايي كه مفسران و مترجمان براي دو آية ‹ذرعاً› دار نوشته‌اند بگذرد، ديگر نمي‌تواند از اين آيه نيز بگذرد. در اينجا نيز بسيارروشن بيان شده كه تماس بين فرشتگان و چيزي مادي(مانند گوسالة بريان‌شده، نه جاندار تا كساني نتوانند در اين آيه هم ان‌قلت بگذارند) امكان‌پذير نبوده‌است.
        در معناي ‹وصل› كه ‹رسيدن دست به چيزي› است نيز نمي‌توان شك كرد، زيرا در آية 81 همين سوره‌(هود) آمده‌است: ‹لن يصلوا اليك› يعني همان فرشتگان به لوط گفتند ‹دست قومت هرگز به تو نمي‌رسد›. كه براي دلداري دادن حضرت لوط بود تا از قوم خود بيش از اين نترسد تا فردا فرارسد كه قومش به ديار نيستي رهنمون مي‌شدند.

بررسی موضوع از دیدگاهی دیگر
موضوع ضیافت یا مهمانی ابراهیم وپذیرایی ایشان است از فرستادگان خداوند. در این گونه مهماني ها چهار واقعه حتمی است:
-      سلام و احوالپرسی
-      دست دادن یا مصافحه
-      بیان موضوع اعزام سفیران و پیام آنان
-      پذیرایی از مهمان

در باره این ضیافت و پس از آن ملاقات با لوط پیامبر که در چندین آیه بیان شده دو مورد اول و سوم که شفاهی بوده انجام شده ولی دو مورد دوم و چهارم که عملی بوده به انجام نرسیده است.

آيا بهتر از اين مي‌شد يك نكتة مهم در دانش بشري را به گونه‌اي مختصر و مفيد ولي در سه آيه كه نشان از اهميت آن دارد، ياداور انسان امروزي شد؟ كه اين نوع راهنمايي‌ها و ياداوري‌ها وگوشزدها ويژة قرآن كريم است تا ما به بيراهه نرويم.
        داستان ضيف ابراهيم براي خداوند بسيار ارزشمند بوده كه در چند سوره و طي چندين  آيه به آن پرداخته است و يقيناً نكته‌هاي بديع ديگري را نيز در خود نهفته دارد. از جمله اینکه به احتمال زیاد خداوند با همین روش شهرهای سودوم و گومورا(شهرهای قوم لوط) را نابود کرده است زیرا:
-  در سوره هود آیه 82 میفرماید: آنگاه که فرمان ما فرارسید زیرورو کردیم آنها را و آنان را سنگباران کردیم با سنگهایی از سجیل منضود(سنگ گل انبوه)   
-  و در سوره عنکبوت آیه 34 در همین زمینه(نابودی قوم لوط) میفرماید: به درستی برجاگذاشتیم از آن(بلای آسمانی) نشانه ای آشکار برای پژوهشگران(قوم یعقلون).

بدین ترتیب باستان شناسان میتوانند با پژوهش های خود و فیزیکدانان با بررسی آثار برجای مانده از انفجاری که رخ داده نکات علمی تازه ای را از قرآن کریم بیاموزند.

چرا جنس فرشتگان پادماده است؟
پاسخ:
الف ـ دستاوردهاي دانش: در جهان دانش، تا آنجا كه دانش انساني بدان دست يافته‌است، تمام هستي از اين چهار مورد شكل‌گرفته‌است:
ـ پرتوهاي گوناگون مانند گاما، ايكس، فرابنفش، نور معمولي، فروسرخ.
ـ انرژي كه به ماده تبديل مي‌گردد.
ـ ماده كه به انرژي تبديل مي‌گردد.
ـ پادماده كه به شكل‌هاي ديگر درمي‌آيد.

دانشمندان همة موارد بالا را شناسايي كرده‌اند، و به اين نتيجه رسيده‌اند كه پادماده بسيار كمياب است. منظور از كمياب يعني به ديد انسان كم آمده است، و جايگاه آن را نيز در كيهان نمي‌دانند وگرنه ممكن است پادماده بخش بزرگي از كيهان را دربرگرفته باشد. بخشي را كه تاكنون گم‌كرده‌اند و نمي‌دانند چيست و ما میتوانیم آن را عالم ملکوت بنامیم  (مقاله سازمان کیهان در قرآن).

ب ـ باورهاي ديني. در دين مبين اسلام بجز واجب‌الوجود كه خداوند است (خداوند نور است ولي نه نوري كه به چشمان ما بيايد، بلكه مصدر انوار است) ماية اولية نمود‌هاي هستي(ممكن‌الوجودها) به گونه زيرند:
انسان از خاك آفريده شده.
جن‌ها از نار(انرژي حرارتي) آفريده‌شده‌اند.
فرشتگان از نور آفريده‌شده‌اند.

روشنگري:
ـ خداوند كه جايگاه خود را دارد.
ـ انسان و جن يقيناً مادي هستند و از بسياري جهات با يكديگر برابرند كه در سورة الرحمن بدان‌ها اشاره شده. داراي جسم و ديدني هستند، ولي براي گذران زندگي بر اين كرة خاكي و نيز در آخرت، با يكديگر آميزش ندارند.(ر.گ. جن در قرآن)
ـ پس فرشتگان چگونه‌اند؟ از نور آفریده شده اند، ولي اكنون جسمشان از چیست؟

ـ اگر مي‌گوييم انسان از خاك است بدان معنا نيست كه جنس كنوني او خاك است مسلم است كه ما خاك نيستيم بلكه جسم ما از گوشت و پوست و استخوان و غيره شكل گرفته.
ـ اگر مي‌گوييم جن از حرارت است به معناي آن نيست كه اكنون جن‌ها حرارت اند بلكه آنها نيز مانند ما جسمي دارند ديدني و لمس‌كردني.
ـ فرشتگان را اجسامي ناديدني دانسته‌اند كه به خواست خداوند تغيير شكل‌‌داده و براي مأموريت‌هاي گوناگون به زمين گسيل‌شده‌اند. نمي‌توان گفت كه جسم كنوني آنها نور است، بلكه تنها ماية اولية آنها نور بوده‌است. پس جسم كنوني آنها از چيست؟

با برابرگذاري دستاوردهاي دانش و باورهاي دين، متوجه مي‌شويم كه دستكم برخي از فرشتگان بايستي از پادماده باشند زيرا اگر غير از اين مي‌بود خداوند لزومي به تغييرشكل آنان و گسيلشان به زمين نمي‌ديد.
نتیجه ای که از این مبحث میگیریم آن است که دانشمندان اکنون متوجه میشوند که چرا پادماده در کیهان کم به چشم میآید.(برگفته از مقاله و ضاق بهم ذرعا یا پادماده کیهانی)


ضرب فی الارض

واذا ضربتم فی الارض فلیس علیکم جناح ان تقصروا من الصلوه ان خفتم ان یفتنکم الذین کفروا(نساء: 101)
ترجمه: هنگامی که مسافر بودید پس نیست بر شما گناهی که از نماز خود بکاهید اگر از فتنه کافران در امان نباشید. یعنی اگر در امان نبودید میتوانید(مختارید و مباح است) نماز را شکسته بخوانید. سوی دیگرش این است که هنگامی که مشکلی ندارید لزومی ندارد شکسته بخوانید ولی در فقه شیعه واجب شمرده شده که مسافر نمازها را شکسته بخواند. دلیل اهل تسنن برای نماز شکسته سنت رسول اکرم(ص) است که ایشان این کار را میکرده اند(شاید در زمان ایشان امنیت بسیار کم بوده). البته اهل تسنن بسته به فرق مختلف مختارند که به آیه قرآن عمل کنند یا به سنت.
یک تفاوت کلی و مهم دیگری میان شیعه و تمام فرق سنی مذهب در این زمینه نیز هست و آن مسافت و حد ترخص سفر است که بسیار متفاوت است!! در میان علمای شیعه چهار فرسخ شرعی و در میان علمای اهل تسنن طبق سنت رسول اکرم پانزده فرسخ(هشتاد وسه کیلومتر) است و بدین ترتیب معنای سفر میان آن دو تفاوت کیفی!! نیز مییابد. غرض از معنی کردن این آیات مخالفت با مسائل شرعی نیست بلکه نظر آن است که آنچه خدا گفته به آگاهی مردم برسد. زیرا هدف این مجموعه روشن کردن مفاهیم قرآن  است. (برگرفته ازبررسی اختلافهای فقهی و عرفی نماز شیعی و سنی)


طبقاً عن طبق

فلا اقسم بالشّفق والّيل و ما وسق والقمر اذااتّسق لتركبن طبقاً عن طبق(انشقاق:16 تا 19)
هرگاه خداوند با ‌«فلا اقسم » سوگنديادكند، موضوع مهمی را مي‌خواهد به ما گوشزدكند. بنابراين، بي‌شك، اين آيه‌ها نيز مطلب‌هاي مهمي را دربردارند. چنين به نظرمي‌رسد كه موضوع آنها به دانش كيهان‌شناسي بازمي‌گردد؛ ولي هنوز يافته‌هاي انساني به اين قله بلند نرسيده‌است.


عبادک المخلصین

در گفت‌وگوي خدا با ابليس در قرآن در دو جا( سورة ص آيه 83 و سوره حجر آيه 40) ابليس به بندگان مخلص خدا اشاره‌مي‌كند؛ و آنها را از اغواي خود مستثني مي‌دارد؛ و خداوند هم در دو جا(سوره حجر آيه 42 و سوره اسراء آيه 25) جواب مي‌دهد: درست است و تو بر بندگان من سلطه نخواهي‌داشت. از سوره صافات ‌مي‌فهميم كه پيامبران و آنان كه از پيامبران يعني هدايتهاي الهي پيروي كنند مخلص هستند و خداوند نيز آنها را از عذاب خود مستثني مي‌كند و بالاخره در سوره فجر آيات 29 و 30 خداوند به نفس مطمئنه مي‌گويد كه به بندگان من ملحق شو و به بهشت من درآي.
پس خداوند فقط مخلصين را بنده خود مي‌داند و ديگر آفريده‌ها را شايسته بندگي خود نمي‌شناسد، زيرا مخلصين كساني هستند كه خود را تنها براي خدا خالص‌كرده‌اند و كسي كه جسم و روحش براي خدا باشد، چون از روح خدا نيز بهره دارد، پس وجود او ملك خدا مي‌شود و خداوند درباره او مي‌گويد ‹بندة من› يعني بنده‌اي كه مال من یا از آن من است. در اين صورت، شيطان نمي‌تواند(نه اينكه نمي‌خواهد) بر آنها مسلط شود.

خداوند از بندگاني كه مال او نيستند در دو جا چنين ياد مي‌كند: ديدي كسي را كه هواي نفس خويش را خداي خويش برگزيد؟(سوره 25 آيه 43 و سوره 45 آيه 23 ) و در دنباله اين دو آيه اين گونه افراد را وصف مي‌كند و مي‌گويد:
اينها كساني هستند كه خداوند گمراهشان‌كرده و بر گوش و چشم و دلشان مهرنهاده (گوش و چشم و دل سه خصوصيت تميز بين حيوان و انسان در قرآن است و باطل‌شدن آنها به وسيله ‹مهرالهي› اين معني را مي‌دهد كه از انسانيت جدايشان‌كرده‌است.) و به رسول اكرم مي‌گويد: « تو فكر مي‌كني اكثر آدمها مي‌فهمند؟ بيشترشان مثل حيوان بلكه از حيوان هم بدترند». بنابراين لازم نيست كه حتماً‌ شيطان انسان را گمراه كند. انسان هنگامی که هواي نفس خويش را پروردگار خود قرار داد، بر اساس سنن الهی و کنش واکنش کردار، گذشته از شيطان، خدا نيز او را گمراه مي‌كند. (برگرفته از گامی در خودشناسی)

عدو مبین

ان الشیطان لکما عدو مبین(اعراف: 22)  
از عبارت عدوٌ مبين به دو صورت مي‌توان بهره برد:
يكي اينكه شيطان دشمني است كه اعلان خطر و تهديدكرده و بايستي به جنگ او رفت. دوم اينكه شيطان دشمني آشكار است كه شما مي‌توانيد حيله‌هاي او را تشخيص بدهيد و به او هميشه بدگمان باشيد ولي دشمني پنهان نيز هست كه اين ويژگي‌ها را ندارد، بلكه در درون شماست و حيله‌هايش قابل لمس نيست  و چون خودی است تشخيص دشمني‌هاي او نيز مشكل است. اين دشمن طبق حديث نبوي ‹نفس› است. آنجا كه مي‌گويد: اعدي عدوك نفسك التي بين جنبيك.(دشمن‌ترين دشمنان تو اي انسان خودت هستي كه بين دو پهلويت قرارگرفته‌‌است).
بنابراين انسان سه دشمن دارد: اول نفس خود. دوم شيطان، و سوم در بين همنوعان خود طبق آيه بعضكم لبعضٍ عدوّ(اعراف: 24):

دشمني برخي آدميان با بعضي ديگر متنوع است بدين قرار:
الف) مؤمن با كافر و عكس آن: سرتاسر تاريخ پيامبران از اين نوع دشمني پر است.
ب) مؤمن با منافق و عكس آن: كه نمونه‌هاي آن در تاريخ اسلام بسيار است.
ج) كافر با كافرومنافق و عكس آن: مانند دشمني ابرقدرتها در طول تاريخ بشر بويژه در عصر حاضر است.
د) مؤمن با مؤمن: كه مبناي آن اختلاف در بينشهاست و مصداق اين گفتة پيامبر اكرم است: لو علم ابوذر ما في قلب سلمان فقد قلته(كفره). كه نمونه‌‌های آن يكي دعواي شيعه‌ و سني است؛ و ديگري در نهادها و در میان افراد جامعه ایران پس از پيروزي انقلاب اسلامي زياد به چشم مي‌خورد.
هـ ) ستمديده با ستمگر، استعمارشده با استعمارگر، مستضعف با مستكبر.
(برگرفته از گامی در خودشناسی)

اولین و دومین کشوراسلامی جهان!

نیوزیلند و لوگزامبورک, اولین و دومین کشور اسلامی جهان!
 
 


 براساس نتایج یک تحقیق در آمریکا، نیوزیلند و لوکزامبورگ اسلامی ترین کشورهای جهان معرفی شدند. ضمن اینکه هیچ یک از کشورهای مسلمان در بین 37 کشور اول “اسلامی” جهان نیستند!!
به گزارش پایک نیوز، پژوهش "حسین عسکری" و "شهرزاد رحمان" در دانشگاه جرج واشنگتن آمریکا، که در شماره 10 ژورنال معروف اقتصاد جهانی (Global Economy Journal) به چاپ رسیده، به نتایج عجیبی دست یافته که براساس آن بسیاری از کشورهای اسلامی (کشورهایی که واقعا اسلامی هستند)، غیرمسلمان هستند.
همواره در بین محققان و اندیشمندان مختلف این سئوال مطرح بوده که معیار “اسلامی بودن” یک کشور چیست؟  ایا معیار نوع لباس پوشیدن مسلمانان است یا تعداد دفعاتی است که آنها نماز به جای می آورند؟  یا آیا معیار “اسلامی بودن” آموزش پی درپی مطالب دینی و اسلامی است و یا پیروی از اصول دین اسلام؟ آیا مهم شکل و فرم اسلام است و یا محتوای آن، چیزی که در عدالت، برابری، صداقت و … نمود پیدا می کند.
سئوال اصلی تحقیق مذکور این بوده که آیا سیاست ها در کشورهای مسلمان (کشورهای با اکثریت مسلمان) برپایه اصول اسلام پایه گذاری شده اند، یا خیر؟ برای پاسخگویی به این سئوال محققان “فرصت های اقتصادی”، “آزادی اقتصادی”، “میزان فساد”، “سیستم مالی” و “حقوق بشر” را به عنوان معیارهایی برای سنجش “اسلامی بودن” انتخاب و برای سنجش آنها مطالعه تطبیقی و مقایسه ای در بین 208 کشور جهان انجام داده اند.
براساس نتایج ای تحقیق، بسیاری از کشورهای مسلمان خودشان براساس معیارهای اسلامی در زمینه های اقتصاد، حقوق بشر، میزان فساد، سیستم مالی و … عمل نمی کنند. که این امر هم در ارتباط با دولت های و هم رفتار روزمره شهروندان آنها صادق بوده است.
این تحقیق همچنین بیان می دارد که حتی در سطح اجتماعی، بسیاری از کشورهای غیر مسلمان بیشتر از خود مسلمانان براساس ارزش های اسلامی عمل کرده و به آنها پایند هستند.
از دیگر نتایج جالب این تحقیق این است که “اسلامی ترین” کشورهای جهان به ترتیب نیوزیلند و لوگزامبورک هستند. ضمن آنکه هیچ یک از کشورهای مسلمان در بین 37 کشور “اسلامی” جهان قرار ندارند!؟
پایک نیوز می افزاید: عمادالدین عبدالرحیم، که خود یک متفکر اسلامی اندونزیایی است و بیش از شکل و فرم اسلام، به محتوای اسلام همچون عدالت، برابری و ازادی تاکید دارد، نیز مدعی است که شهر آمس (Ames)، در ایالت آووا (Iowa) آمریکا یک نمونه کامل از “دولت اسلامی” است.  هرچند که اسلام هیچ نقشی در زندگی روزانه سیاسی، اجتماعی و اقتصادی این شهر ندارد و مردم آن نیز آشنایی با اصول اسلامی در زمینه آداب غذا خوردن و نحوه پوشش اسلامی ندارند.
اصل پژوهش پیوست است (ایران رتبة 139 !!!)


0_NS4053_1106.pdf0_NS4053_1106.pdf
375K   View   Download