Monday, July 1, 2013

ولی ما کیست؟

ولی ما کیست؟
(الله ولي‌المؤمنين)

احمد شماع زاده

ومن اظلم ممن ذكّر بايات ربه فاعرض عنها و نسي ماقدّمت يداه انّا جعلنا علي قلوبهم اكنّه ان‌يفقهوه و في آذانهم وقراً و ان تدعهم الي‌الهدي فلن يهتدوا اذاً ابداً(كهف: 57)

ترجمه: چه کسی ستمگر از کسی است که آیه ها و نشانیهای پروردگارش به او یاداوری میشود. پس از این یاداوری دوری میگزیند و فراموش میکند که پیشتر چه کرده است. (در نتیجه) ما بر دلهای آنان پرده هایی قراردادیم که نفهمند آن(قرآن) را و در گوشهایشان سنگینی قراردادیم و اگر آنان را به سوی هدایت بخوانی پس هرگز به راه راست نمیروند به هیچوجه.


ـ در قرآن‌كريم نزديك به دويست‌ آيه داراي واژه‌اي با ريشة ‹ولي› وجوددارد؛ که مشهورترین آنها، آيه‌هاي پس از آية‌الكرسي است: الله وليّ‌الذين آمنوا يخرجهم من‌الظلمات الي‌النّور و الذين كفروا اولياءهم‌الطاغوت يخرجونهم من‌النّور الي‌الظلمات

ـ معناي همه اين واژگان، بر اين اصل استوار است كه خداوند وليّ(سرپرست) مؤمنين است؛ و كس ديگري نمي‌تواند ولي مؤمنين باشد،‌ زيرا او تنها كسي است كه عهده‌دار و توانا بر اين مهم است.

- خداوند اسماء و صفات بسياري دارد كه فراگيرند و همه آفريدگان را دربرمي‌گيرد؛ مانند رحمن، خالق، رازق، ربّ. اما صفت ‹ولي› صفتي اختصاصي براي خداوند نسبت به مؤمنين، و ويژه آنان است؛ يعني نه خداوند ‹وليّ› كس يا چيز ديگري است؛ و نه مؤمنين مي‌توانند جز خداوند ‹وليّ› ديگري داشته‌باشند. اين معنا از همه دويست آيه بر‌مي‌آيد؛ مانند توبه 116:
مالكم من دون‌الله من ولي و لانصير

ـ يكي از واژگان مرتبط به ‹ولي›، ‹مولا› به معني ‹سرور› است؛ كه در قرآن چندين بار در همان جهتي كه در پيرامون ‹ولي› بيان‌شد، آمده و توسط امام علي(ع) در دعاهايي مانند كميل، صباح، و مناجات آن حضرت، خطاب به خداوند به‌كارگرفته‌شده‌است. حضرت رسول اكرم در حديث مشهور به ‹حدیث ولايت›، نيز آن را با همان معناي ‹سرور› در مورد خود و حضرت علي(ع) به‌كاربرده‌است.
بنابراین خداوند هم ولی(سرپرست) و هم مولی(سرور) است ولی دیگران مانند رسول اکرم(ص) و علی(ع) تنها سرورند و نه سرپرست.

ـ واژة آميختة ‹اولي‌الامر› دو بار در آيه‌هاي 59 و 83 سورة نساء آمده كه مراد از آن به‌ قول شيعه، امام علي عليه‌السلام است؛ ولي اغلب اهل تسنن آن را واژه‌اي عام مي‌دانند كه به حكمران و رهبر مسلمين اطلاق‌مي‌گردد. شيعه تنها امامان معصوم را ‹اولي‌الامر› مي‌داند.

ـ واژه اولي در ‹اولي‌الامر› ربطي به ‹ولي› پيدا نمي‌كند؛ زيرا به معناي ‹دارنده› و ‹صاحب› است؛ مانند ‹اولي‌العزم› يعني صاحب عزم. پس معناي ‹اولي‌الامر›، ‹ولي امر› نيست، بلكه ‹صاحب‌الامر› يا ‹داراي امارت› است.
بنابراین عبارت ولی امر مسلمین در فرهنگ قرآن جایگاهی ندارد و عنوانی ساختگی در زبان فارسی است. واژه آمیخته(مرکب) ولی عصر نیز که برای حضرت حجه بن الحسن المهدی(عج) به کار میرود یک واژه فارسی ساختگی است و نه تنها در فرهنگ قرآن جایگاهی ندارد بلکه شیعیان عرب زبان ایشان را امام العصر و فارسی زبانان امام زمان میخوانند.

ـ آيه «انما وليكم‌الله و رسوله و الذين آمنوا » (مائده: 55) نيز معناي ‹دوستي› مي‌دهد و نه ‹سرپرستي›، چنانكه از آية 51 تا آخر آيه 57 كه اين آيه نيز در ضمن آنها آمده سخن از دشمني اهل كتاب و كافران با مؤمنين، و توصية قرآن به اين است كه دوست‌ شما خدا، رسول(ص)، علي(ع) و ديگر مؤمنين اند.

ـ واژه ‹ولايت› تنها يك بار در قرآن آمده كه معناي آن نيز دوست‌داشتن است.(انفال: 72)
از تمام موارد فوق برمي‌آيد كه:

در قرآن و اسلام، واژه ‹ولي› به معناي ‹سرپرست›، جز براي خداوند، براي كس ديگري حتي پيامبر عظيم‌الشأنش به‌كارنرفته، و به‌كارگيري آن برای غیرخدا شرك است.

تحريف دين در طول تاريخ
حال ببينيم كه اين واقعيت‌هاي اسلامي و شيعي، چگونه در طول تاريخ، تحريف‌شده‌اند:

در ششمين عمل از اعمال مستحبي شب سيزدهم ماه رجب، تولد حضرت علي(ع) به نقل از امام صادق(ع) آمده‌است: ‹بعد از سلام چهارمرتبه بگويد: الله الله ربي لااشرك به شيئاً ولااتّخذ من دونه وليّاً و هرچه مي‌خواهد بخواند. و اين نماز را بدين طريق سيد از حضرت صادق عليه‌السلام روايت‌كرده وليكن شيخ در مصباح فرموده(با چند نقل قول) ميگويي: الله‌الله‌ ربي‌ لااشرك‌ به ‌شيئاً وماشاءالله‌ لاقوه الا بالله العلي‌العظيم›   
اولين دعاي نماز، كاملاً توحيدي است و دوري‌جستن حتي از هرگونه شرك خفي و كوچك و ‹ولي نگرفتن جز خداوند›؛ در آن تأكيد شده‌است؛ بويژه كه ‹الله› دوبار در آغاز دعا تكرار شده و كل دعا چهار بار بايستي تكرار شود.
اما مي‌بينيم كه نمي‌گذارند اين دعاهاي ضدشرك به همين شكل باقي بماند و فرهنگ قرآن در دعاها جاري و ساري شود؛ و شكل دوم دعا به‌وجود آمده است كه بخش دوم (ماشاء.) آن ربطي به بخش اول پيدانمي‌كند.
چرا چنين كاري را كرده‌اند؟ زيرا مي‌بينيم اگر بخش دوم عوض‌نشود، چگونه مي‌توانند علي(ع) را ولي خود بگيرند، و بعد هم در شب ولادتش بگويند ‹اگر كسي جز خداوند را ولي بگيرد›، شرك ورزيده‌است؟
حقيقت اين است كه امام صادق(ع) مي‌خواسته به شيعه بگويد: بايستي در شب ميلاد آن حضرت چنين گفت تا به شرك آلوده‌نشويم؛ و با اين دعا، ايشان خواسته‌است، درسي به پسينيان از شيعه بدهد؛ كه متأسفانه برعكس آن عمل‌شده‌است.

  گفتيم كه هيچ‌يك از دعاهايي كه از معصومين واردشده، شرك‌الود نيست. و اگر شركي ديده‌شد بايد يقين بدانيم كه از معصوم نيست. از آنجا كه پيشگام ‹دعا› امام علي است و سپس در داشتن بيشترين دعاها، امام سجاد پيشگام است، براي ‹دعاسازي› دست شيعيان غلوكننده، تا اندازه‌اي بسته‌بوده،‌ و جز در مواردي همچون مورد بالا، نتوانسته‌اند در مفاهيم ضدشرك قرآن دستكاري‌كنند.

از آنجا كه در مورد زيارت‌ها قضيه عكس مي‌شود، يعني تنها برخي از زيارت‌هايي كه امامان معصوم بر سر مزار پدران خود خوانده‌اند، ثبت‌وضبط شده‌است، دست شيعه بويژه غلات، براي ‹زيارت‌سازي› بازشده(براي آگاهي بيشتر در اين زمينه به گفتار دفاع از توحید با نقدی بر زیارت عاشورا بازگشت شود.) و هرچه خواسته‌اند، ساخته‌ و يا كم‌وزيادكرده‌اند؛ بويژه پس از دوران غيبت امام زمان(ع)، كه بازدارنده‌اي هم نبوده‌است. به برخي از آنها مي‌پردازيم:

ـ در اعمال مسجد كوفه: سلّمت لامرالله لااشرك به شيئاً و لااتخذ مع‌الله ولياً(در اينجا نيز مي‌گويد تسليم امر خدا شدم و چيزي را به او شريك قرارنمي‌دهم‌؛ و نمي‌گيرم با خدا كسي را ‹ولي›. يعني حتي در كنار خدا هم ولي ديگري نه، كه شرك است) ولي پس از آن مي‌خوانيم: انّ علياً والائمه المهديين من ذريته عليهم‌السلام اوليائي(در اينجا تمام امامان عليهم‌السلام را ولي یا سرپرست گرفته).

ـ در آخرين زيارت صاحب‌الامر: السلام علي محيي‌المؤمنين و مبيرالكافرين

ـ در دعاي نماز اين زيارت: وليّ‌المؤمنين و مبيرالكافرين

با مقايسة اين دو جمله نيز متوجه‌مي‌شويم كه اين زيارت نيز دستكاري شده و ‹محيي‌المؤمنين› كه با ‹مبيرالكافرين› همخواني دارد، در شكل ديگر زيارت، به ‹ولي‌المؤمنين› تغييريافته‌ كه هم با ‹مبيرالكافرين› بي‌ارتباط‌است؛ و هم خداوند گفته ‹ولي‌المؤمنين› منم و بس.

‌هرجا كه ‹ولي‌الله› براي ائمة اطهار به‌كاررفته، اين معني از ولي با آن معني كه آورديم تفاوت بسيار دارد و اشكالي بر آن نيست؛ زيرا بر اساس همان حديث ولايت اميرالمؤمنين،  به معناي ‹تولّي› و دوست‌داشتن(و نه سرپرستي) اميرالمؤمنين و خاندان و فرزندان اوست. در آنجا ‹ولي‌المؤمنين›، به معني ‹سرپرست مؤمنين› است كه تنها شايستة خداونداست، اما در اينجا ‹ولي‌الله› به معني ‹دوست خداوند› است، كه شايسته امامان است: انّ علياً وليّ‌الله(علي دوست خداست) همچنانكه موسي كليم‌الله(هم‌سخن خدا) است.

چرا ‹وليّ‌المؤمنين›، تنها خداست؟
حال اين سؤال پيش مي‌آيد كه چرا خداوند تا اين اندازه اصراردارد كه ‹ولي‌المؤمنين› تنها خود او باشد و نه كس ديگري، حتي اگر آنكس رسول اكرم اسلام باشد؟
همواره خودشناسي پايه خدا‌شناسي است. هرگاه به مشكلي خداشناسي و یا مشکلی اجتماعی در رابطه با خداشناسی برخورد كرديد، خود را مثال بزنيد. مثلاً اگر مي‌خواهيد بدانيد خداوند چقدر شما را دوست‌دارد،‌ ببينيد شما چقدر فرزند خود را دوست‌داريد. آنگاه تا اندازه‌اي ميزان دستتان مي‌آيد. بنابراين، براي پاسخگويي به اين پرسش نيز ناگزيرم اين مثال را بياورم:
شما خانواده‌اي داريد. آن خانواده را شما به ‌وجود آورده؛ و با منظور و هدفي تشكيل‌ داده‌ايد. به ‌پاي آن زحمت كشيده‌ايد؛ تا سروسامان يافته است.
آيا دلتان راضي مي‌شود كس ديگري حتي اگر بهترين عضو خانواده شما باشد، تا هنگامي كه شما زنده‌ايد، سرپرستي خانواده شما را برعهده‌بگيرد؟
مسلم است كه پاسخ، قاطعانه، هرگز خواهد بود.

خداوند هم كه خود را مالك و صاحب همه‌چيز ما مي‌داند، چگونه مي‌شود راضي‌ به چنين وضعي شود؟ همان‌گونه كه شما در چنان شرايطي خود را بي‌هدف و آن وضع را توهيني به خود مي‌دانيد،‌ خداوند نيز چنين وضعي را توهيني به خود و شرك مي‌داند، و كاملاً هم حق دارد كه چنين فرضي را داشته‌باشد.
برخي مي‌پرسند آيا خداوند كه تمام كيهان و از جمله زمين ما و خود ما را هدفمند و روشمند آفريده‌است، در جزئيات زندگي ما نيز دخالت‌مي‌كند؟ يا اينكه ما را رهاكرده و بر مبناي  مقررات و قانون‌هاي جهان، اگر راه درست را نرويم در زير سنت‌هاي الهي و قانون‌هاي مشخص اين طبيعت و جهان خردمي‌شويم؛ و هرگاه روش درستي انتخاب‌كنيم، به سعادت خواهيم رسيد؟
همان مثال خانواده را مي‌آوريم. تا هنگامي كه انسان به بلوغ نرسيده، و رشد بسنده‌اي نيافته، نيازمند هدايت مستقيم والدين است. ولي هنگامي كه به ‌رشد رسيد، و تشكيل خانواده‌ جداگانه‌اي داد، والدين ديگر نه به‌گونه‌اي مستقيم، بلكه دورادور از فرزند خود مراقبت‌مي‌كنند؛ و آنگاه كه كاملاً بر زندگي چيره‌شد، ديگر تنها با او رابطة عاطفي و مشورتي خواهدداشت؛ و درصورتي‌كه مرتكب خطايي شد،(چه بزرگ و چه كوچك) طبق قانون و مقررات جامعه با او رفتارمي‌شود،‌ هرچند نابود شود.
خداوند نيز كه سرپرست ماست، همين گونه با ما رفتارمي‌كند. براي همين است كه تا هنگامي كه نادانيم، خطاها را مي‌بخشد، براي همين است كه روزي همه را مي‌رساند،‌ و هنگامي كه به رشد و نمو رسيديم، و در طول زندگاني، با ما رابطة عاطفي و مشورتي و وكالتي برقرارمي‌كند.
از سوي ديگر راه بازگشت را همواره بازگذارده‌است؛ مگر هنگامي كه بنده‌اش، به او شرك بورزد. ‹شرك›، خط قرمز خداوند و ‹شهر ممنوعة› اوست. مشرك‌، همانند فرزندي است كه نه تنها پدرش را به پدري پذيرا نباشد، بلكه شخص ديگري را پدر خود دانسته‌است، يعني غيرخدا را سرپرست خود قرارداده‌است. چگونه او را ببخشد؟
ان‌الله لايغفر ان يشرك به و يغفر مادون ذلك لمن يشاء(نساء: 48 و 116)

در اين ميان جايگاه ‹كافرين› نيز مشخص مي‌شود. خداوند گفته، من سرپرست ايمان‌آورندگانم و نگفته سرپرست مسلمينم. پس در خانوادة مؤمنين همه آناني كه سرپرستي خداوند را پذيرفته‌اند جاي‌مي‌گيرند، از هر دين و كيشي.

در فرهنگ قرآن، كافر به كسي گفته‌مي‌شود كه ولايت(سرپرستی) خداوند را نپذيرفته‌باشد؛ وسرپرست دیگری هم نگرفته‌باشند؛ همانند فرزندي كه پدر خود را پذيرا نبوده، ولي پدر ديگري را هم نپذيرفته؛ به همين دليل كافر برخلاف مشرك، هرگاه ايمان بياورد، در خانواده الهي عضو‌شده و جزء آن به‌‌حساب‌‌‌‌آمده، و خداوند ‹ولي› او نيز مي‌شود. والسلام علی من اتبع الهدی


علم بهتر است یا ثروت؟ از منظری دیگر

علم بهتر است یا ثروت؟ از منظری دیگر

تقریبا همه ایرانیان این موضوع انشاء دوره دبستان را به یاد میآورند. بیشتر دانش آموزان در مزایای داشتن علم و برتری آن بر داشتن ثروت از قول خودشان و یا والدینشان مینوشتند تا بلکه نمره بهتری بگیرند. برخی هم در مزایای داشتن ثروت و اینکه اگر ثروت داشته باشی میتوانی بهتر کسب علم کنی مینوشتند. تا اینجای موضوع را همه میدانند. آموزگاران هم چیزی فراتر از آن نمیگفتند. یا بهتر است بگوییم چیز زیادی در چنته نداشتند که بگویند.
به نظر میرسد اکنون زمان آن فرارسیده باشد که این موضوع را از دیدگاه اجتماعی و بزرگسالانه بررسی کنیم:
از دیدگاه اجتماعی این موضوع به این سادگی هم نیست. اصولا این پرسش تا اندازه ای بی معنا و مفهوم است. زیرا برای کاربری هر چیزی در آغاز باید بدانیم آن چیز چیست؟ شناخت هر چیزی مقدم بر کاربرد آن و پیشنیاز آن است. پس در آغاز باید بپرسیم علم و ثروت چیستند؟ هدفند یا وسیله؟ خوبند یا بد؟ تا بدانیم کدامیک بهتر است.
اگر وسیله باشند خوب و بد ندارند که به و بهتر داشته باشند. وسیله واسطه عمل است و بستگی به آن دارد که از یک وسیله چگونه در جهت خوب یا بد بهره برداری کنیم.
گفتنی است که نظر انسانها با فرهنگها و ادیان مختلف پیرامون چیستی دانش و ثروت متفاوت است.
یک- دانش و دارایی هم میتوانند وسیله باشند و هم هدفی واسطه ای. برای مثال کسب دانش برای یک جوان ممکن است هدف باشد ولی هدفی واسطه ای تا پس از رسیدن به آن و گذراندن مدارج علمی در جهت هدف نهایی خود گام بردارد.
 دو- برخی دیگر این دو را هدف میدانند و برای رسیدن به آنها میکوشند. دانش برای دانش. هنر برای هنر. ثروت برای ثروت. ثروتها روی ثروتها انباشته میشود ولی هیچگاه مستقیما در جهت رفاه دیگر آدمیان به کار نمیرود. بسیاری سرمایه داران در کشورهای سرمایه داری و مادیگرا چنین اند. این انسانها ممکن است کم هم نباشند.
سه- برخی دیگر ممکن است آنها را برای رسیدن به هدفهای خود وسیله قرار دهند. در میان این دسته نیز ممکن است کسانی باشند که هدفشان الهی باشد و برخی دیگر هدفهای مادیگرایانه در سر داشته باشند. این موضوع بستگی به دیدگاه و جهان بینی اشخاص و فلسفه زندگی آنان دارد و اینکه از چه دین و آیین و مکتب و مرامی پیروی کنند.
بررسی این بحث از نظر دیگر عقاید و ادیان را به کنار مینهیم و به سراغ جامعه مسلمان خود میرویم بلکه نوعی روشنگری داشته باشیم:
در نگاه اسلام دانش و ثروت از یک سو و مقام و قدرت از سوی دیگر همه ابزار و وسیله اند و هیچیک هدف نیستند. اگر وسیله را هدف قراردهی یقینا به بیراهه خواهی رفت.
در جامعه اسلامی حقیقی که بجز صدر اسلام تاکنون واقعیت نیافته هدفها دو نوعند: هدف واسطه ای و هدف غائی(نهایی).
هدف واسطه ای عمارت الارض یا آبادنی زمین است. آبادانی زمین نیز به دو روش امکانپذیر است.
الف- آبادانی طبیعت که هرگونه کاری از کاشتن یک نهال گرفته تا حفاظت از جنگلها را شامل میشود و آبادانی صنعتی که از بنای یک ساختمان گرفته تا ایجاد سدها و کارخانه های عظیم و پراهمیت تولیدی را دربرمیگیرد و همگی نماد فرهنگ مادی جامعه اند.
ب- آبادانی مدنی زمین یا آبادانی جامعه که از راه ایجاد نهادهای استوار مدنی و با مدیریت درست میسر میگردد که همگی نماد فرهنگ معنوی جامعه اند.
نتیجه عمارت ارض که هدفی واسطه ای است راهبرد درست خانواده سپس  جامعه مدنی و در نهایت جامعه انسانی به سوی هدف نهایی است.
به همین دلیل کسی که با این هدف واسطه ای از در مخالفت براِید و به جای آبادانی زمین در زمین فساد کند. یعنی به حرث(کشاورزی - طبیعت) و نسل(آدمیان - جامعه) زیان وارد سازد یا از بین ببرد. زمین را آلوده و خونریزی کند(چنانکه قابیل کرد) جزء قابیلیان است و مفسد فی الارض خوانده شده و مهدورالدم است یعنی جانش بی ارزش است زیرا وجودش موجب فساد و تباهی جامعه انسانی میشود.
بنابراین موضوع مفسد فی الارض یک برواژه سیاسی نیست که برای مخالفین حکومتی به کار رود بلکه زمانی واقعیت و مصداق مییابد که عملکرد شخص یا گروهی از مردم در بخشی از جامعه انسانی فساد ایجاد کند. مانند گروههای بین المللی مواد مخدر.
هدف نهایی:
هدف نهایی در دین مبین اسلام بر مبنای آیه ما خلقت الجن و الانس الا لیعبدون پرستش خداوند کریم است و برپایی آخرت یعنی حشر و نشر کتاب و میزان همه برای برقراری این هدف نهایی است.
به جهان خرم از آنم که جهان خرم ازوست
عاشقم بر همه عالم که همه عالم ازوست
9/4/92 – احمد شماع زاده

صحنه قتلی عجیب!! به روایت کاراگاهی ماهر

صحنه قتلی عجیب!!

به روایت کاراگاهی ماهر

ممکن است عنوان این واقعه پرسشی را ایجاد کند که آیا صحنه قتل عجیب بوده یا خود قتل؟
باید گفت: هردو.
در طول زندگی هیچگاه چنین صحنه ای را ندیده بودم. دو تن کشته شده بودند و معلوم نبود کدامیک در قتل پیشدستی کرده بود. صحنه کاملا طبیعی بود و مسلم بود که عامل سومی در کار نبوده است.
کروکی صحنه: هر دو در کنار یکدیگر و در جایی که کسی به آن دسترسی نداشت کشته شده بودند.
یکی بزرگ اندام و دیگری کوچک اندام بود ولی هر دو قدر قدرت و قوی بنیه بودند. هر دو در نوع خود بزرگ بودند. بزرگی و بزرگمنشی از سر و روی هر دو هویدا و آشکار بود. ولی مشخص بود که برخورد منافعی در کار بوده و یکی میخواسته جان دیگری را به نفع خود بگیرد. ظاهرا آنکه تن بزرگی داشته تنومندیش موجب تحریکش برای کشتن طرف مقابل بوده ولی از این موضوع غافل بوده که ممکن است طرف مقابل حربه ای قوی تر از بنیه جسمانی در مشت یا چنته داشته باشد.
پرسش: چگونه هردو با هم کشته شده بودند؟
معمولا در ستیز و دشمنی یک طرف ستمگر است و طرف دیگر ستمدیده چنانکه در "درسهایی از فتنه داوود" آمد. ستمگر است که میکشد و ستمدیده است که کشته میشود. البته نباید فراموش کرد که در قانون طبیعت هرکس بکشد روزی خود به دست کس دیگری کشته میشود چنانکه گفته اند:
که را کشتی تا کشته شدی زار             آن را بکشند که تو را کشت
اما در اینجا هردو با هم کشته شده بودند و این خود معمایی است که هنوز حل نشده.

درسهایی احتماعی و سیاسی از این صحنه قتل:
-         در این جهان چیزهایی وجود دارند که تجربه پذیر نیستند و تنها یک بار رخ میدهند. اگر انسان در تنازع بقاء خویش آینده نگر نباشد نمیتواند جبران کند زیرا هستی خود را بر سر آن گذاشته است.
-         با کسی که او را به خوبی نمیشناسی هرچند ظاهرا کوچک به نظر آید در نیفت که به زودی به وسیله همو سرنگون خواهی شد. چنانکه گفته اند: دشمن را کوچک مپندار.
-         هرکس طمع ورزد در نهایت در دیگ طمع خود در خواهد افتاد.
-         دشمن تراشی کار درستی نیست و برای خود دشمن متراش.
چیستان: آیا میتوانید بگویید این دو چگونه یکدیگر را کشته بودند و چه کسی پیشدستی کرده بود؟
توضیح: این دو تن کشته شده عبارت بودند از یک گنجشک نر درشت! و یک زنبور بسیار درشت!


شاد باشید... 8/4/92 - احمد شماع زاده