راوی رؤیای رسول- 2
نقدی بر بخش دوم
محمد راوی رؤیاهای رسولانه
یاداوری: این نقد در بخش نقد و نظرهای نوشته ایشان در
وبسایت جرس درج شده است.
سخنی با دکتر: آن دسته از دوستداران شما که فرضیه شما را
قبول ندارند بیش از دیگران از رویارویی تان با قرآن رنج میبرند و میگویند دکتر
سروش با آن سوابق درخشان و پایداریهای تحسین برانگیز چرا و به قیمت چه چیزی فرضیه
ای را ارائه کرده که اگر درست هم میبود دردی را دوا نمیکرد... قرآن مفاتیح نیست.
قرآن بر زمین زننده است و آنگاه دشمنانت بیشتر شاد میشوند. صادقانه عرض میکنم بیا
و بیش از این ادامه مده تا بیش از این دشمن شاد نشوی که ما دوست نداریم دشمنانت
شاد شوند. گفتنی است که فرضیه شما به گوساله سامری میماند. هنگامی که حضرت موسی از
سامری میپرسد چرا مردم را به گمراهی کشاندی پاسخ داد: من بصیرتی
یافتم که دیگران توانا بر آن نیستند. مشتی از اثر پای تو را برگرفتم و با آن چیزی
ساختم که نفسم برایم آراسته بود.
***
خوانندگان و نقدکنندگان عزیز میبینند که جای
قرآن پژوهان در این میان خالی است یا برخی با نام مستعار مطالبی نوشته اند در
حالیکه آنان باید بیشتر در اینجا مشارکت میکردند. به نظر میرسد آنان در فرضیه دکتر
سروش آنقدر چاله و حفره دیده اند که سرگردان شده و ترجیح داده اند وقت خود را تلف نکنند.
ولی اگر بتوان در برابر همه نابجاگوییها و حتا اهانتها مانند "تخت خداوند بر
دوش..." سکوت کرد در قسمت دوم مسائلی مطرح شده که بویژه برای جوانان خواننده
ای که به مباحث کلامی- عرفانی- علمی و فلسفی آگاهی و در فلسفه بافی! سررشته ندارند
منحرف کننده است و دستکم وظیفه انساندوستانه حکم میکند که باید در مورد برخی نکته ها
روشنگری کرد:
1- اگر از دکتر سروش پرسیده شود چگونه
پیشگوییهای قرآن مانند موضوع "جسد فرعون" میتواند به رؤیای رسول اکرم آمده
باشد پاسخی خواهید شنید که رسول اکرم را در حد "نوستر آداموس" پایین
خواهد آورد. چنانکه فرضیه ایشان پیامبر اکرم را در حد "ادوارد کیس
آمریکایی" پایین آورده است. زیرا همان پروسه ای را که ادوارد کیس اجرا
میکرد فرضیه ایشان به رسول اکرم نسبت میدهد. او هم به خواب میرفت و "کاتب وحی!"
او که همسرش بود سخنان او را به هنگام خواب مینوشت. او هم بسیاری از بیماران لاعلاج
را از سراسر گیتی شفا داد. بیشتر شفاهای جسمانی و بعضا شفای روحی. با این حال
آنقدر انسان والایی بود که ادعای پیامبری نکرد. روح پرفتوحش شاد باد.
2- دکتر سروش با هدفی
آیه ای از قرآن را آورده که از قضا در آن آیه پروسه وحی شامل چهار عامل و یک نتیجه
گیری میشود:
نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الْأَمِينُ؛
عَلَىٰ قَلْبِكَ
لِتَكُونَ مِنَ الْمُنْذِرِينَ؛ بِلِسَانٍ عَرَبِيٍّ مُبِينٍ.[۴۵] (روحالامین این قرآن را به زبان
عربی بر قلب تو وارد کرده است)
اگر در ترجمه دقت کنید میبینید که دکتر سروش "تا
از منذرین باشی" را حذف(مصادره به مطلوب) کرده و نتیجه گیری را از میان
برداشته تا بتواند سخن خود را بر کرسی نشاند. زیرا نتیجه گیری خواسته خداوند را میرساند
که در قرآن منظور نظر ایشان خداوند سخنگو و نتیجه گیر نیست.
و اما چهار عامل:
اولین عامل: سخنگو(خداوند) است.
دومین عامل: قرآن است که دکتر سروش در اینجا
ظاهرا در باره آن چیزی نمیگوید ولی اولین پایه فرضیه ایشان بر این اساس
قرارگرفته که قرآن کریم چیزی جدای از "روایت رؤیاهای رسولانه" نیست.
بنابراین عامل دومی نیز وجود ندارد.
سومین عامل: روح الامین است که دکتر سروش او را
هم از میان برمیدارد و میگوید که رسول اکرم خود روح الامین نیز بوده است.
عامل چهارم: مخاطب(رسول گرامی) است.
با حذف سه عامل و نتیجه گیری- از پروسه وحی چه باقی
میماند؟
شیر بی یال و دم و اشکم که دید
همچو شیری را خدا هم نافرید
چه چیزی نازل شده؟ چه کسی نازل کرده؟ توسط چه
کسی نازل شده؟ از همه مهمتر اینکه وقتی خداوند میگوید روح الامین آنرا بر قلب
تو نازل کرده معنایش این است که دریافت وحی "ادراک قلبی" است و نه "ادراک
بصری یا دیداری" آنهم در رؤیا!! که دومین پایه فرضیه دکتر سروش بر آن نهاده
شده. بدین ترتیب این آیه فرضیه ایشان را به چالشی عمیق میکشاند که نجات از آن
کار آسانی نیست.
3- چهارم. علاوه بر مأثورات ومنقولات که خواب انبیاء را وحی میدانند...
این را میگویند مغالطه از نوع زیرکانه:
الف- میان "خواب انبیاء را وحی دانستن"
که حدیث است و "وحی را خواب انبیاء دانستن" که دکتر سروش مدعی آن است
تفاوت از زمین تا آسمان است. مانند آن است که بگوییم زمین جزئی از منظومه شمسی
است(درست) و یا بگوییم منظومه شمسی جزئی از زمین است!!(نادرست).
ب- حدیث "خواب انبیاء وحی است" خود
مبتنی بر آیات قرآن و نمونه بارز و مشهور آن یعنی خواب حضرت ابراهیم پیرامون ذبح
اسماعیل است که دکترسروش با نقل سخن "محی الدین عربی" آن را هم بی پایه
میپندارد. یعنی ایشان به چیزی استناد میکند که در جای دیگر خود آن را نفی کرده
است!!
از این دو مورد نیز متوجه
میشویم فرضیه ایشان نه تنها مستدل نیست که بسیار هم بی انسجام است.
4- هیچ موجودی نیمتواند کل کیهان و بخشهای عمده آن
را ببیند.
دکتر سروش چون پژوهشی در زمینه کیهانشناسی قرآنی
ندارد(که شاید به همین دلیل به چنین فرضیه ای رسیده) نادیدنیهایی همچون "عرش
و کرسی" را و "جن و فرشتگان" را در یک ردیف قرارداده و همه را به
رؤیت رسول اکرم رسانده است. همین موضوع بنیان فرضیه ایشان را برمیافکند. زیرا:
برخی اجزاء کیهان مانند "عرش" و نیز "شکل
کیهان" نادیدنی هستند که نه تنها عرفا و کیهانشناسان بلکه حتی وجودی چون محمد(ص)
که به معراج رفته و علی(ع) که میگوید من به راههای آسمان از راههای زمین آگاهترم آنها
را ندیده اند. دلیلش هم روشن است زیرا همه آدمیان و جنیان و فرشتگان در درون کیهان
قرارگرفته اند و تنها ذات خداوندی است که جزئی از کیهان نیست و درون آن قرار ندارد
بلکه بر کیهان و از جمله عرش که ثقل هستی و منبع تغذیه کیهان است اشراف
دارد. بنابراین:
تنها کسی که بر کل کیهان و از جمله عرش و کرسی احاطه علمی و ایجادی دارد
خداوند متعال است و بس. و تنها با کلام خداوند یعنی همین قرآن است که میتوان به
چیستی آنها پی برد و بس. انسان حتا اگر پیامبر اکرم باشد کیهان را- شکل آن را و
بخشهای آن را نمیتواند تصورکند چه برسد که ببیند آنهم در رؤیا!! و نه در معراج. آن
حدیث از پیامبر اکرم که نسبت عرش به کرسی و کرسی به عرش را به خوبی روشن میکند باز هم از آیات قرآنی که
گفتار خداوند است گرفته شده است.
پس "قرآن کریم یقینا کلام خداوند است"
که در آن حقایق و واقعیتهای نادیدنی را با مثالهایی قابل فهم برای ما روشن کرده و نمایانده
و بارها به ما سفارش کرده که از هرچیزی در این قرآن مثالی آورده ام تا آگاه شوید. بنابراین
قرآن نمیتواند روایت باشد بویژه روایت رؤیاها مگر راوی را به جای خداوند متعال قراردهیم
که آنهم شرک است.
برای آگاهی بهتر و بیشتر مقاله های "شکل
کیهان در قرآن"(نگارش جدید)- "سازمان کیهان در قرآن"- "مهبانگ
در قرآن"- "مهنورد در قرآن" و نیز "اشاره های قرآنی و پرسشهای
انسانی" که همگی در محیط وب(اینترنت) موجودند قابل توجه و امعان نظرند.
31/4/92- احمد شماع زاده
تکمله
بحث:
یکی از
ستمهایی که بر پیامبر اکرم اسلام ضمن این گونه بحثها میرود این است که از واژه خلسه
به هنگام وحی یاد میشود. این واژه به گونه ای مصرف میشود که کمتر کسی به آن شک
میکند و تقریبا جا افتاده است. روشن نیست این واژه از چه زمانی و توسط چه کسی وارد
این گفتمان شده است ولی آنچه مسلم است آن را نمیتوان در کتابهای تاریخ قرآن یافت.
در کتابهایی که پیرامون تاریخ وحی و قرآن نگاشته شده همواره از فشار بر پیامبر
اکرم(ص) و برافروخته شدن چهره ایشان به هنگام دریافت وحی سخن رفته است و نه خلسه.
اینجاست که
میگوییم این تغییر دادن مفهوم حالت دریافت وحی ستمی است که بر ایشان میرود. زیرا
خلسه حالت راحتی- بیخودشدن و ناهوشیاری را میرساند. همین موضوع موجب شده خلسه را مقدمه
به خواب رفتن هم تعبیر و تفسیر کنند چنانکه در فرضیه دکتر سروش چنین شده است. این در حالی است که فشار وحی حتا نه همچون فشار
روحی بلکه فشار قلبی تا مرز سکته قلبی یعنی شکنجه است. اگر میگویند فشار قبر عذاب(شکنجه)
است نه به آن دلیل است که قبر واقعا فشار داشته باشد بلکه فشاری است که روح مرده
به واسطه مشاهده یا تجسم کردارهای بد خویش دریافت میکند.
چرا دریافت وحی همچون شکنجه شدن است؟
دریافت وحی از نظر ظرف مکانی یعنی ورود تدریجی کلام تنزل
یافته خداوند از عالم معنا(سنگین و پرقدرت و هیبت) بر قلب مادی(لطیف و کم ظرفیت)
پیامبر اکرم است. برای فهم مطلب ناگزیر از آوردن این
مثالیم که بخواهیم یک سطل آب را در یک گوی(توپ) لاستیکی کوچک وارد کنیم. گوی خرده
خرده میپذیرد و گشاد میشود ولی فشار بسیار شدیدی را تحمل میکند... گویی هر آن دارد
از هم گسسته میشود.
آیا این ستم بر پیامبر اکرم(ص) نیست که آنهمه رنج و درد را
که برای دریافت کلام خداوند و رساندن آن به ما تحمل کرده خلسه یعنی دریافت
وحی در کمال راحتی و حتا خوشی و سرخوشی تعبیر و تفسیر کنیم؟