Thursday, October 10, 2013

یادداشت یعنی به یاد داشته باش!(13)

یادداشت یعنی به یاد داشته باش!(13)

به یاد داشته باش که: از یک بنده خدایی یک روز یک حرف درست شنیده شد:
آقای احمدی نژاد در یکی از مصاحبه های خود در تلویزیون جمهوری اسلامی ایران، از برخورد خشونت آمیز با بدحجابی انتقاد کرده و گفته بود که باید در این زمینه، به کار فرهنگی روی آورد واکنشهای تندی را در پی داشت.
یعنی با دو حرف نادرست جلوش ایستادند(تا سیه روز شود هر که مخالف زور شود):
علی مطهری یکی از نمایندگان اصولگرای مجلس، هشدار داد که در نتیجه چنین اظهاراتی "قشر متدین و حزب‌اللهی که حافظان انقلاب در مواقع خطر هستند سرخورده می‌شوند" و گفت که "مردم ما برای انرژی هسته‌ای یا پرتاب ماهواره به فضا انقلاب نکردند چون اگر رژیم شاه هم بود، بالاخره با کمک آمریکا و غرب ما به این فناوری‌ها می رسیدیم، اما روح و جان انقلاب ما، همین مسایل فرهنگی است."
همچنین احمد جنتی دبیر شورای نگهبان نیز در پاسخ به انتقاد آقای احمدی نژاد از برخورد پلیس با بدحجابی، گفت که "هیچکس حق ندارد جلوی اقدامات پلیس را در این زمینه بگیرد."

نقل گفته ها از یک مقاله در بی بی سی فارسی: 17 مهر 1392

چگونه باید با ایرانیان سخن گفت؟

درسهایی از تجربه نتانیاهو:
چگونه باید با ایرانیان سخن گفت؟
حسین باستانی
بی‌بی‌سی
چهارشنبه 09 اکتبر 2013 - 17 مهر 1392
اظهارات اخیر نخست وزیر اسرائیل را می توان مجموعه ای آموزنده از تمام آن چیزهایی دانست که سیاستمداران بین المللی، در گفتگو با مردم ایران "نباید" بر زبان بیاورند.
نوع و میزان واکنش ایرانیان به اظهارات بنیامین نتایاهونخست وزیر اسرائیل در مصاحبه با بی بی سی فارسی، احتمالا بیش از حد تصور بسیاری از ناظران مسائل ایران بود.
در یک جمع بندی کلی می توان گفت که عکس العمل های این اظهارات اکثرا منفی بود و به میزانی غیرقابل انتظار، از واکنش های غیرسیاسی تشکیل می شد. به علاوه، خبرسازترین واکنش ها متعلق به طبقاتی بود که به لحاظ فرهنگی و اجتماعی، همسو با محافظه کاران حاکم به حساب نمی آیند.
اظهارات آقای نتانیاهو، که به وضوح بر لزوم تغییر حکومت در ایران تاکید داشت، قاعدتا غیردیپلماتیک تر از آن بود که خطاب به حکومت جمهوری اسلامی یا حتی مجامع جهانی تلقی شود. در نتیجه قاعدتا - و به ویژه با توجه به نوع اشارات آن به آزادی های اجتماعی- هدف تاثیرگذاری روانی بر افکار عمومی در ایران را دنبال می کرد.
بزرگترین مشکل اظهارات نخست وزیر اسرائیل، احتمالا در همین نقطه بود: این اظهارات نه تنها از تاثیرگذاری مثبت بر اکثریت مخاطبان ناتوان ماند، که بسیاری از آنها را عصبی کرد.
قابل انکار نیست که معمولا بخشی از بینندگان یا شنوندگان هر مصاحبه، از قبل چنان قضاوت مشخصی راجع به مصاحبه شونده دارند که مضمون گفتگو - هر چه باشد - در برداشت نهایی آنها تاثیر معنی داری نخواهد داشت. اما بخش دیگری از مخاطبان مصاحبه ها، گذشته از قضاوت های کلی خود در مورد مصاحبه شونده، تحت تاثیر "لحن و مضمون" اظهارات وی نیز قرار می گیرند.
"می‌توان احتمال داد که در پایان مصاحبه نخست وزیر اسرائیل، که لابد قرار بوده بخشی از مخاطبانش را متقاعد کند، میزان منتقدان او در میان همین مخاطبان افزایش یافته باشد"
به نظر می رسد که جمع قابل توجهی از منتقدان اظهارات آقای نتانیاهو در همین رده قرار می گیرند. تا جایی که می‌توان احتمال داد که در پایان مصاحبه نخست وزیر اسرائیل، که لابد قرار بوده بخشی از مخاطبانش را متقاعد کند، میزان منتقدان او در میان همین مخاطبان افزایش یافته باشد.
با مروری بر واکنش های اظهارات بنیامین نتانیاهو در میان شهروندان ایرانی، به نظر می رسد که این اظهارات از چند زاویه مشخص بر بسیاری از مخاطبان خود تاثیر منفی بر جای گذاشته است.
۱- زیر سوال بردن "سبک زندگی" ایرانیان
قسمتی از اظهارات نخست وزیر اسرائیل که بیشتر از سایر بخش های صحبت هایش مورد انتقاد ایرانیان قرار گرفت، این بود که "اگر مردم ایران آزاد بودند، شلوار جین می پوشیدند و به موسیقی غربی گوش می‌دادند".
این سخن به ظاهر کم اهمیت، شاید به این معنی بود که اگر مردم ایران آزاد بودند، سبک زندگی غربی را انتخاب می کردند، و لابد هدف از بیان آن، جلب نظر جوانانی در ایران بود که این سبک زندگی را به سبک های محافظه کارانه تر تحمیل شده از سوی محافظه کاران حاکم ترجیح می دهند. اما از قضا، این اظهارات بیشترین واکنش را از جانب همین گروه جوانان دریافت کرد که دسترسی بیشتری نیز به ابزارهایی چون فیس بوک و تویتر برای انتشار دیدگاه های خود داشتند.
این طرز بیان، به لحاظ معنایی متضمن "دست کم گرفتن" جوانانی بود که به درست یا غلط معتقدند علی رغم فشارهای دستگاه های رسمی برای دور نگه داشتنشان از مظاهر غربی - از جمله پوشش و موزیک مدرن- سبک زندگی سنتی ندارند و از جنبه های مختلف همچون جوانان غرب زندگی می کنند.
اگرچه استفاده کنندگان از شبکه های مجازی اجتماعی، درصدی مشخص از جامعه ایران را تشکیل می دهند و میان همین گروه نیز، عده ای با الگوهای فرهنگی غربی مرزبندی دارند. اما طیف بسیار گسترده ای از جوانان ایرانی حاضر بر روی چنین شبکه هایی، اعم از مذهبی یا غیرمذهبی، تصویری از نحوه پوشش و علائق خود ارائه می کنند که با توصیف نخست وزیر اسرائیل از شهروندان خاورمیانه‌ای محروم از موزیک و پوشش غربی تفاوت های عظیمی دارد.
به عبارت دیگر، اگرچه اهتمام محافظه کاران به تحمیل سبک های سنتی زندگی بر شهروندان قابل انکار نیست، اما گویی تاکنون، مهمترین مستند جوانان ایرانی در اثبات اینکه در ظاهر و باطن شبیه این محافظه کاران نیستند، به نمایش گذاشتن سبک زندگی متفاوت خود بوده است. در چنین شرایطی، قابل فهم است که اگر سیاستمداران در جریان دعواهای سیاسی خود همین تفاوت را هم زیر سوال ببرند، با واکنش "حیثیتی" آنها رو به رو می شوند.
۲- غیرمستند بودن
بخشی از حساسیت مخاطبان ایرانی به اظهارات بنیامین نتانیاهو، از زاویه غیرمستند دانستن ادعاهای او در مورد کشورشان بوده است.
آقای نتانیاهو، هم در مصاحبه اخیر و هم در سخنرانیش در مجمع عمومی سازمان ملل، خود را در جایگاه یک فرد "مطلع" قرار داد که در صدد تصحیح اطلاعات ناکافی دیگران راجع به ایران است. در چنین پس زمینه ای، تاکید این سیاستمدار در جریان مصاحبه بر "باهوش بودن" و "ساده لوح نبودن"، از سویی تداعی کننده نوعی قضاوت در مورد هوش کسانی بود که در نگاه آقای نتانیاهو به ایران شریک نیستند، و از سوی دیگر میزان حساسیت راجع به میزان هوشمندی و دقت قضاوت ها و اطلاعات ارائه شده توسط وی را افزایش می داد.
این در حالی بود که بسیاری از این مخاطبان، اطلاعات بنیامین نتانیاهو در مورد ایران را به گونه ای فاحش نادرست می دانستند. بخشی از حساسیت غیرمنتظره ای که مخاطبان ایرانی نسبت به اظهارات جانبی این سیاستمدار در مورد شلوار جین نشان دادند، از این زاویه نیز بود. بیان این اظهارات، نخست وزیر اسرائیل را در جایگاه کسی نشاند که از بدیهیات جامعه ای که در مورد آن با اطمینان حکم می راند بی اطلاع است.
این میزان از حساسیت، در شرایطی ایجاد شد که رئیس دولت اسرائیل، اندکی پیش از آن نیز به خاطر بخشی از سخنرانی خود در مجمع عمومی سازمان ملل، متهم به بی اطلاعی عمیق راجع به شرایط ایران شده بود. مثلا، هنگامی که از به کار گیری شعار "مرگ بر یهودی ها" در ایران پس از پیروزی انقلاب سخن گفت، که احتمالا تا آن زمان به گوش هیچ یک از مخاطبان ایرانیش نرسیده بود.
۳- کوچک شماری انتخابات اخیر ایران
رئیس دولت اسرائیل در گفتگوی اخیر خود، همچنین انتخابات ریاست جمهوری اخیر را بی اهمیت دانست و گفت: "روحانی نماینده مردم ایران نیست. "
انتخابات در ایران، البته مطابق استانداردهای جهانی برگزار نمی شود. اما در انتخابات اخیر، بخش مهمی از رای دهندگان به آقای روحانی – به درست یا غلط - دارای این احساس عمومی بوده اند که موفق به "تحمیل" انتخاب خود به تندروهایی شده اند که از قضا، با شعارهایی همچون عدم انعطاف در سیاست خارجی وارد عرصه رقابت شده بودند.
به طور کلی قابل فهم است که دولت بنیامین نتانیاهو در مجامع جهانی موضع گیری سرسختانه ای در مقابل دولت حسن روحانی داشته باشد. وی به صراحت گفته است که آقای روحانی را - به علت توانایی تاثیرگذاری بیشتر بر جامعه بین المللی – خطرناک تر از محمود احمدی نژاد می داند.
"کوچک شمردن انتخاب حسن روحانی توسط نخست وزیر اسرائیل، در شرایطی انجام شده در انتخابات اخیر، بخش مهمی از رای دهندگان – به درست یا غلط - دارای این احساس عمومی بوده اند که موفق به 'تحمیل' انتخاب خود به تندروهایی شده اند"
اما اگر مخاطب مصاحبه تلویزیونی این مقام اسرائیلی مردم ایران بودند، لحن او در مورد انتخابات اخیر، منطقا نه تنها ۱۸.۵ میلیون نفری که به حسن روحانی رای دادند، که احتمالا بخشی دیگر از جمعیت ایران را هم زخمی می کرد؛ بخشی که با وجود ترجیح میانه روها به تندروها، به خاطر امید کم به فایده مشارکت سیاسی و تجربه انتخابات قبلی رای نداده بودند.
البته اگر آقای نتانیاهو یک فعال سیاسی یا حقوق بشری بود، می توانست خود را در این جایگاه قرار دهد که انتقاد از رئیس دولت ایران را به عنوان یک "تکلیف" و فارغ از اینکه چه نسبتی از مردم به وی رای داده یا نداده اند انجام می دهد.
اما او به وضوح در چنین جایگاهی قرار نداشت و یک مسئول رسمی بود که قاعدتا اظهاراتش - به ویژه در عرصه دیپلماتیک - نباید انگیزه ای جز مصلحت سنجی سیاسی می داشت.
۴- ابراز اشتیاق به حمله نظامی
نخست وزیر اسرائیل در چهار قسمت جداگانه از مصاحبه خود هشدار داد که اگر حکومت ایران به سلاح اتمی دسترسی پیدا کند سرنگون نمی شود. به گفته وی: "اگر این حکومت دستش به سلاح هسته‌ای برسد مثل حکومت کره شمالی، ابدی خواهد شد".
مفهوم کلمات آقای نتانیاهو آن بود که دولت اسرائیل، برنامه هسته ای ایران را مانعی بر سر راه براندازی جمهوری اسلامی می داند. فحوای اظهارات این مقام اسرائیلی، حتی به امکان سقوط حکومت از طریق نارضایتی های داخلی هم اشاره نداشت و ناظر به تغییر رژیم از طریق تهاجم نظامی خارجی بود؛ چرا که سلاح هسته ای، قاعدتا نه در مواجهه با اپوزیسیون داخلی، که در مقابله با کشورهای دیگر کاربرد دارد.
"اکثر مخالفان و موافقان برنامه هسته ای در داخل ایران، به شدت نسبت به دورنمای هر گونه حمله نظامی علیه این کشور حساس هستند. در چنین شرایطی، ابراز تمایل یک مقام خارجی به چنین حمله ای، او را حتی در ذهن یک مخاطب بی طرف ایرانی در جایگاه تهدیدی مستقیم علیه خود و خانواده اش قرار می دهد"
اظهارات بنیامین نتانیاهو در شرایطی بیان می شد که جامعه بین المللی تاکید موکد داشت که هدف از فشار جهانی بر پرونده اتمی، وادار کردن ایران به شفافیت برنامه هسته ای است و نه – آن طور که آقای نتانیاهو می گفت – زمینه سازی برای تغییر حکومت از طریق دخالت نظامی.
هرچند در داخل ایران اختلاف نظرهای گسترده ای بر سر برنامه هسته ای این کشور وجود دارد، اما اکثر مخالفان و موافقان، به شدت نسبت به دورنمای هر گونه حمله نظامی علیه کشورشان حساس هستند. در چنین شرایطی، ابراز تمایل یک مقام خارجی به چنین حمله ای، او را حتی در ذهن یک مخاطب بی طرف ایرانی در جایگاه تهدیدی مستقیم علیه امنیت خود و خانواده اش قرار می دهد.
از سوی دیگر، اظهارات براندازی‌خواهانه رئیس دولت اسرائیل، حتی به وضوح در سطح اپوزیسیون برانداز جمهوری اسلامی هم شور و استقبالی را به دنبال نداشت. چرا که تبلیغات این گروهها نیز عمدتا بر تغییر حکومت از طریق اعتراضات داخلی متمرکز است و دورنمای سرنگونی حکومت با تهاجم نظامی خارجی، چیزی نیست که امکان حمایت از آن را در سطح افکار عمومی داشته باشند.
این محور از سخنان نخست وزیر اسرائیل، در عین حال دارای شباهتی برجسته به مواضع طیف تندوری حکومت ایران بود که همواره تاکید داشته اند که "هدف اصلی" آمریکا و غرب از فشار بر برنامه هسته ای ایران، نه ملزم ساختن آن به قوانین بین المللی، که براندازی جمهوری اسلامی ایران است. این محافظه کاران می گویند در صورت عقب نشینی حکومت ایران از "خاکریز هسته ای"، آمریکا و اسرائیل به سمت سنگرهای نزدیک تر به شاهرگ های حیاتی جمهوری اسلامی پیشروی خواهند کرد، و نتیجه می‌گیرند که بهتر است حکومت ایران هرگز چنین خاکریز مهمی را به "دشمن" تسلیم نکند.
شباهت فوق، برای گروهی از ناظران مسائل ایران در حدی قابل توجه بوده که نخست وزیر اسرائیل را به بیان عمدی این اظهارات در جهت تقویت موضع مخالفان تندروی دولت حسن روحانی در داخل کشور متهم کرده اند. اتهامی که مبنای آن، باور به نگرانی مشترک دولت اسرائیل و تندروهای داخلی از بهبود روابط ایران و آمریکا و همکاری دو طرف بر سر پرونده هسته ای ایران است.
آنچه به ایرانیان "نباید گفت"
"شاید بتوان گفت که مهم ترین تاثیر واقعی اظهارات آقای نتانیاهو در ایران، نه تاثیرگذاری روانی مثبت بر مخاطبان، که مستند سازی مواضع طیف سیاسی خاصی بوده که مخالف رویکرد هسته ای دولت جدید هستند"
تئوری "عمدی بودن" سخنان بنیامین نتانیاهو برای تقویت طیف تندروی حکومت ایران، احتمالا بیش از حد توطئه انگارانه به نظر میرسداما شاید بتوان گفت که مهم ترین تاثیر واقعی اظهارات آقای نتانیاهو در ایران، در عمل نه تاثیرگذاری روانی بر مخاطبان، که مستند سازی مواضع طیف سیاسی خاصی بوده که مخالف فرایند تنش زدایی با غرب هستنددر عین حال، قابل انکار نیست که فارغ از این تاثیر داخلی، مصاحبه آقای نتانیاهو حاوی درس هایی ارزشمند برای تمام سیاستمدارانی بوده که در سطح جامعه بین المللی، قصد مخاطب قراردادن مردمی با ویژگی های ایرانیان را – با تمام نقاط قوت و ضعفشان – دارند.
به بیان ساده، اظهارات نخست وزیر اسرائیل در جریان این مصاحبه را، می توان مجموعه ای آموزنده از تمام آن چیزهایی دانست که سیاستمداران بین المللی، در گفتگو با مردم ایران "نباید" بر زبان بیاورند.

Monday, October 7, 2013

نقدي بر سبك زندگي ايرانی


 نقدی بر سبك زندگی ايرانی در مصاحبه با دكتر سريع القلم 



"محمود سریع‌القلم" استاد دانشگاه شهید بهشتی در گفت وگویي مشروح به بررسی سبک زندگی معطوف به توسعه یافتگی پرداخت و سبک کنونی زندگی ایرانی را نقادی و راهکارهای پیشنهادی خود برای اصلاح آن را مطرح ساخت.
به گزارش شفقنا، عصر ایران نوشت: دغدغه پیشرفت و توسعه یافتگی در آثار و آرای دکتر محمود سریع القلم برجسته است. اگر مخاطب آشنایی با سیر فکری این استاد علوم سیاسی و روابط بین‌الملل دانشگاه شهید بهشتی تهران داشته باشد درمی‌یابد که دغدغه سریع القلم توسعه یافتگی و طرح اصول ثابت آن با مطالعات مقایسه‌ای است. کتابهای "عقلانیت و توسعه یافتگی ایران"، "فرهنگ سیاسی ایران" و "اقتدارگرایی ایرانی در عهد قاجار" از جمله آثار وی در واقع این سیر را مورد بررسی قرار می‌دهند. در حال حاضر، کتاب "عقلانیت و توسعه یافتگی ایران" به چاپ نهم و کتاب "اقتدارگرایی ایرانی در عهد قاجار" به چاپ پنجم رسیده است.
سریع القلم معتقد است که توسعه یافتگی از دو بخش کلان تشکیل می شود: اصول ثابت و الگوهای مختلف به تناسب شرایط گوناگون کشورها. کشورهایی مثل آلمان، انگلیس و ژاپن و... از اصول ثابت توسعه یافتگی برخوردارند مانند دولت حداقل، صنعتی شدن، توجه فراگیر به علم وعقلانیت، بخش خصوصی فعال، نظام آموزشی کاربردی، نخبگان ابزاری منسجم، مردم پرکار و مسئولیت پذیر، دولت پاسخگو... ولی الگوهایی که طی سالها پرورش و تکامل یافته، متفاوت است.
در بررسی این اصول، فرهنگ و سبک زندگی ایرانی مورد توجه این محقق بوده است. نقدهای وارده بر سبک زندگی و مطالعه و بررسی مقایسه‌ای این سبک با روش زندگی کشورهای توسعه یافته از جمله مطالعات دامنه‌دار این استاد دانشگاه بوده است. بر این اساس و نظر به اهمیت موضوع سبک زندگی معطوف به توسعه‌یافتگی گفتگویی با دکتر محمود سریع القلم انجام داده‌ایم که از نظر می‌گذرد.
گروه دین و اندیشه: چه آسیبهایی را برای سبک زندگی ایرانیان به طور کلی می‌توان برشمرد؟
** سریع القلم: در نظر داشته باشید که ما به سبک زندگی هیچ ملتی اصالتاً نمی توانیم ایراد بگیریم چون سبک زندگی نتیجه انباشت تجربیات تاریخی یک ملت است. اما می توانیم معیارهایی را مشخص کنیم و از آن زاویه آسیب شناسی کنیم. در اینجا قصد دارم آسیب شناسی سبک زندگی ایرانی را بر اساس خود فرهنگ ایرانی و فرهنگ دینی مورد خطاب قرار دهم.
*مادیات و خودخواهی کانونهای سبک زندگی ما شده است
** بر اساس تجربه‌ای که در مشاهدات بین‌المللی از جوامعی چون ترکیه، مالزی، کشورهای عربی و اروپایی داشته‌ام اولین وجه مقایسه‌ای که می‌توان در خصوص سبک زندگی ایرانی و همه این کشورها در نظر گرفت و البته بر خلاف ادعاهایی که عموماً در میان ما وجود دارد این است که میانگین ایرانی خیلی دنیا دوست است. علاقه عمیقی به دنیا و مال دنیا دارد ولی هنرمندانه و با ادا و ظاهرسازی آنرا استتار می‌کند. از این دنیا هم، پول، لوازم زندگی، نمایش خانه و ویلا به دیگران سهم مهمی از دنیا دوستی ایرانی دارد. در مقایسه، یک دانمارکی برای نقاشی، موزه، هنر، کتاب، آخرین رمانها، کنسرت، تئاتر، دوستان فرهنگی، کشف کشورها و فرهنگهای دیگر، جا باز می‌کند. در سبد کالاهای میانگین ایرانی، این موارد تقریباً تعطیل است. کافی است صورت آرام و خوش‌رنگ یک شهروند معمولی ترکیه را با یک ایرانی مضطرب و همیشه در حال پول جمع کردن مقایسه کنید.
ظاهر و باطن میانگین ایرانی بالای 50 درصد شکاف دارد
** این یک پارادوکس است چرا که در جامعه‌ای زندگی می کنیم که مباحث دینی و اخلاقی در آن سهم مهمی از تبلیغات و آموزش را دارد. برای نمونه این مباحث توسط رسانه‌ها، از طریق فضای عمومی، از طریق آموزش و از طریق کتب مذهبی طرح و عنوان می‌شود و آموزش معنوی و دینی جایگاه زیادی دارد اما این بعد دینی به نظر می رسد بیشتر بعدی ذهنی است. یعنی یک مداری در ذهن میانگین ایرانی هست که ارتباط بسیار محدودی با عمل فرد ایرانی دارد. نکته دوم این است که بخشی از فرهنگ ما تکرار آموزه‌های اخلاقی و دینی است. یعنی شما اگر در طول یک روز هزار نفر ایرانی را نمونه انتخاب کنید مشاهده خواهید کرد که آنها خیلی تذکر می دهند و نکات اخلاقی را مورد اشاره قرار می‌دهند و واژگان دینی، معنوی و اخلاقی زیادی را به کار می برند. واژگانی مانند انسانیت، خدا، پیغمبر، پاکی، وجدان، محبت، صداقت، شرافت، راستگویی و وظیفه دائماً مورد استفاده ماست، اما پرسش اینجاست که انعکاس این واژه‌ها در زندگی و عمل ما چیست؟ نیم کره ذهنی ما با نیم کره عملی ما تقریباً هیچ ارتباطی با هم ندارند.
نکته‌ای که حالت معماگونه دارد این است که دایره ذهنی اخلاقی و دایره بیان اخلاقی چه ارتباطی با عمل اجتماعی ما دارد؟
من در منطقه نیاوران تهران به راننده اتومبیلی که سوبله (و نه دوبله) ایستاده بود با زبان خیلی ملایمی گفتم لطف می‌کنید قدری جلوتر پارک کنید چون ترافیک سنگینی در نتیجه توقف شما ایجاد شده است. پاسخ ایشان این بود که من هر کاری دوست داشته باشم می کنم. در اعتراض شهروند دیگری، وی گفت زیاد حرف بزنید شما را مچاله می‌کنم بعد می‌اندازم در جوب. در مورد جملات این راننده متخلف، می توان تحقیقات گسترده‌ای درباره فرهنگ خودخواهانه ایرانی انجام داد.
انعکاس اخلاق و معنویت و انسانیت در زندگی و عمل ما بسیار محدود است
** در اینجا قصد این است که رابطه بین ذهن و عمل را در خصوص سبک زندگی مورد بررسی قرار دهیم. تحقیقاً هیچ ملتی در دنیا به اندازه ایرانی‌ها از اخلاق و معنویت و انسانیت صحبت نمی‌کنند، اما انعکاس این در زندگی و عمل ما بسیار محدود است. این اولین نقدی است که به زندگی ایرانی وارد است که چرا اینقدر ظاهر اخلاقی و معنوی دارد، ولی باطن مادی. بعضی رسانه‌ها که به اروپایی‌ها حمله می‌کنند و می‌گویند آنها مادی هستند، مفید خواهد بود اگر بروند در میان آنها زندگی کنند و بعد منصفانه قضاوت کنند که ما مصرف‌گراتر هستیم یا آنها. ما به پول و جمع کردن مال دنیا و مقام و منصب وابسته‌تر هستیم یا آنها؟ بنابراین، اینگونه باید تبیین کنیم که مادیات در سبک زندگی ایرانی جایگاه بسیار کانونی دارد. جمع کردن پول و امکانات و داشتن سمت و منصب برای میانگین ایرانی بسیار مهم و بلکه تمام زندگی است.
خوشبختی را با راحتی اشتباه گرفته‌ایم
** کم می‌شناسم افرادی را که حتی اگر به پول و امکانات هم می‌رسند از آن برای بهره‌برداری بهینه از زندگی استفاده بکنند. به جای ارتقاء کیفیت زندگی، مصرف‌گراتر می شوند. به نظر می‌رسد بسیاری از ما، خوشبختی را با راحتی اشتباه گرفته‌ایم و فکر می کنیم تجملات یعنی ایده‌آلهای زندگی. بسیاری از ما، هدفی بالاتر از تأمین غرایز اولیه نداریم. خلق کنیم؛ تولید کنیم؛ کار به جا ماندنی انجام دهیم؛ چنین افرادی در اقلیت محض هستند.
یک دلیل مهم علاقه ما به دارایی و مادیات برای نمایش به دیگران و فخرفروشی است. از یک نفر که مدتی قبل در منطقه فرشته تهران قتلی را مرتکب شده بود پرسیدند که چرا این کار را انجام دادید گفته بود که مقتول پولش را خیلی به رخ من می‌کشید. شاید فرهنگی که 45 سال پیش در مناطق فرودست تهران حاکم بود الان در منطقه فرشته تهران می‌بینید. یعنی قتل، درگیری‌ها و نزاعهای خیابانی در تهران به خاطر فخرفروشی و مسائل غریزی و مادیات است.
از اینرو، این سبک زندگی ایرانی که به شدت علاقمند است پول جمع کند و به خصوص در این هشت سال گذشته از هر وسیله‌ای استفاده کند تا به امکانات و مال برسد زندگی را بسیار دچار تنش می‌کند و اضطراب‌آور است. بعد افراد دنبال این هستند که آنچه را که به دست آورده‌اند حالا چگونه باید حفظ کنند.
این نکات را نمی شد بیان کرد اگر وجه مقایسه‌ای وجود نداشت. یعنی اگر یک نفر صرفاً از دریچه فرهنگ داخلی ایران به این مسائل نگاه کند ممکن است آنها را روندهای طبیعی و عادی در جامعه ایرانی تلقی کند. اما در کشوری مثل ترکیه و مالزی دیده می شود که بخش مهمی از رسیدن به ثروت برای این است که افراد هدفی در زندگی دارند و می‌خواهند کالایی را خلق و خط تولیدی را راه‌اندازی کنند و می خواهند چه به صورت محلی و چه بین المللی رقابت کنند و به طور خلاصه می خواهند کار مفیدی انجام دهند. یعنی فضای جامعه برای تولید ثروت و پول و برای یک نوع خلاقیت و نوآوری و افزایش ثروت ملی است. در این بحث مثال آلمان را نمی‌زنم بلکه مثال ترکیه و مالزی را می‌زنم. الان خانواده‌هایی که در ترکیه صاحب ثروت شده‌اند بعضاً نزدیک یک قرن کار و تلاش و فعالیت کرده‌اند و با فکر و زحمت به این جایگاه رسیده‌اند و در سطح ملی و بین‌المللی رقابت کرده‌اند تا توانسته‌اند به این سطح از ثروت برسند.
میانگین ایرانی فردی کوتاه مدت است
** سبک زندگی ایرانی تا زمانی که تلقی منطقی از پول و امکانات پیدا نکند اصلاح نمی‌شود. بخشی از این مسأله به این برمی‌گردد که ما می‌ترسیم و زندگی را کوتاه مدت می بینیم و عموماً در یک قرن و نیم گذشته در فضاهای بی ثباتی زندگی کرده‌ایم. لذا افراد به دنبال این هستند که نهایت بهره‌برداری را در زمانهای کوتاه انجام دهند و حرصی که برای سریع به دست آوردن پول دارند فروبنشانند. البته این مسایل ریشه‌های طبقاتی هم دارد. فردی را می‌شناسم که سال 1370 راننده تاکسی بوده و هم اکنون با رانت، زد و بند و اجحاف به حقوق دیگران به ثروت دهها میلیاردی رسیده است. او را تشویق کردم به حج برود و آسیا، آفریقا و اروپا را کشف کند. جواب داد که دو کارخانه باید راه‌اندازی کند شاید در هفتاد سالگی فرصت این کارها فراهم شود. کسی که قبلاً در فقر و محرومیت زندگی کرده الان از فرایند ناسالم پول درآوردن در این جامعه به وجد آمده و معنای دیگری برای زندگی قایل نیست. کتاب خواندن و به موزه رفتن برای او مسخره است. رشد قوای فکری و معنوی برای او وقت تلف کردن است. به صورت این شخص با این ثروت نگاه کنید فکر می‌کنید کارگر معدن است. این صورت را مقایسه کنید با مردم و کارآفرینان عادی جامعه ما که با زندگی معمولی، امیدوار و شاداب و سلامتی روانی دارند. بسیار جالب خواهد بود ما حتی در میان مجریان مملکت، 5 نفر پیدا کنیم که خوش رنگ و خوش پوست باشند. صورت انسان، انعکاس آرامش، سلامتی روانی و روحی اوست. پول و سمت به طور باور نکردنی برای میانگین ایرانی قداست پیدا کرده و معما این است که این در جامعه‌ای است که می خواهد الهام‌بخش دیگر مسلمانان باشد!
سهم خوشگذرانی و تفریح در زندگی ایرانی در مقایسه با اروپایی‌ها بالاست
** نقد سوم بر سبک زندگی ایرانی این است که در مقایسه با ملتهای دیگر سهم تفریح و خوشگذارانی و دور هم جمع شدنهای متعدد و طولانی بسیار بالاست. همه ملتها دنبال خوشگذرانی و تفریح هستند اما سهم خوشگذرانی و تفریح در زندگی ایرانی افراطی است. اخلاق، معنویت و حرفهای دلچسب به عنوان پوششی است بر آنچه ما در باطن انجام می دهیم. باید توجه داشت که سرنوشت هر ملتی با روحیه اکثریت آن ملت رقم می خورد.
صحبت من این نیست که همه ایرانیان این ویژگی‌ها را دارند ولی اکثریت آنها چه در داخل و چه در خارج این خصایص را دارند. برای همین تاریخ، فرهنگ و زندگی ما به شدت سینوسی و نوسانی است. یکبار یک فرد ثروتمند هلندی را ملاقات کردم که عمده درآمد خود را صرف امور خیریه می‌کرد. وی در یک آپارتمان نسبتاً متوسطی زندگی می کرد و معتقد بود از این فرصتی که در اختیار دارد و از این امکاناتی که به دست آورده باید کار مفید اجتماعی انجام بدهد.
سبک زندگی ما به شدت خودمحور است
** نقد چهارم اینکه سبک زندگی ما به شدت خودمحور است. ما بیشتر به دنبال حریم فردی خود هستیم و به آن حریم بیشتر توجه داریم. زیرا اگر کسی اجتماعی فکر کند بسیاری از کارها را انجام نمی‌دهد. اگر من اجتماعی فکر کنم هیچ وقت از اتومبیل آشغال به بیرون نمی اندازم؛ اگر من اجتماعی فکر کنم هیچ وقت اتومبیل خود را دوبله پارک نمی کنم؛ اگر من اجتماعی فکر کنم هیچ وقت زمینه‌های آزار و اذیت همسایگان خود را فراهم نمی‌کنم. در یک مجتمع آپارتمانی، یکی از دوستان می‌گفت همسایه‌ای معتقد بود حتی ساعت دو نصف شب صدای بلند موسیقی پخش کند به کسی مربوط نیست. هر کاری که دوست داشته باشد و خانواده‌اش علاقمند باشند با هر سر و صدا و مزاحمتی حریم آپارتمان ایشان است. این درصد قابل توجهی از توحش است که با زندگی انسانی و مدنی ناسازگار است. من حتی متغیرهای اخلاقی و دینی را در این قضاوت دخالت نمی‌دهم چون فرد اخلاقی و دینی بالاتر از فرد مدنی است. خاطرم هست در دهه 1350 در دوره نوجوانی، همسایه نمازخوانی داشتیم که با نوک پا در کوچه راه می‌رفت و معتقد بود ممکن است صدای کفش باعث ناراحتی همسایه‌ها شود.
به گونه‌ای تربیت می شویم که نگاهمان اجتماعی نیست
** به طور کلی ما به گونه‌ای در خانواده، مدرسه و جامعه تربیت می شویم که نگاهمان نگاه اجتماعی نیست؛ نگاهمان نگاه عمومی نیست. به عنوان مثال در حال حاضر و در شهر تهران شهرداری همه جا تبلیغ کرده که ما از شهروندان خواهش می کنیم کمتر آشغال تولید کنند. چون ما ظاهراً در دنیا جزو شهروندانی هستیم که استعداد بالایی در تولید زباله دارند. اگر ما خارج از منافع شخصی فکر کنیم، جامعه و انسانهای دیگر هم برای ما اهمیت پیدا می‌کنند. عجیب بسیاری از افراد، خارج از خود و منافع خود به حقوق انسانهای دیگر بی‌تفاوت شده‌اند.
ما ایرانی ها یک ظاهری داریم و یک باطنی. این در حالی است که فرد ژاپنی و آلمانی و ترکیه‌ای یک کاراکتر و شخصیت بیشتر ندارد. اما ما به عنوان یک ایرانی یک ظاهری داریم که خود را موجه معرفی می کنیم و حرفهای بسیار زیبایی می زنیم و از قضا بخش مهمی از حرفهای ما نیز اخلاقی و معنوی و در مذمت دنیا است اما سبک زندگی ما به شدت خودمحور و مادی است و به دنبال جمع‌آوری پول و حفاظت از حریمهای فردی خود هستیم.
هنوز کشور و جامعه به معنای علمی کلمه نداریم
** بر این اساس است که معتقدم در این جغرافیایی که ما زندگی می کنیم هنوز دو مفهوم در میان ما شکل نگرفته است. یکی اینکه ما هنوز کشور نداریم و دیگر اینکه ما هنوز جامعه نداریم. ما عده‌ای هستیم که با سنن و خلقیات مشترک در جغرافیایی زندگی می‌کنیم. در علم جامعه شناسی، جامعه اینگونه تعریف می شود که عده‌ای در آن دارای اهداف مشترک و جهت‌گیری مشترک هستند. ما هنوز به آن مرحله نرسیده‌ایم. شاید یک دلیل این باشد که ما امپراتوری بوده ایم. بر این اساس معتقد هستم که ما هنوز کشور- ملت نشده‌ایم. البته ملت هستیم؛ ما ایرانی هستیم و با زبان فارسی صحبت می کنیم و دارای ادبیات غنی و تاریخ کهن و سرزمین گسترده هستیم. اینها همه شاخصهای یک ملت است. اما ما کشور- ملت نیستیم؛ چینی‌ها هستند، اما ما هنوز نیستیم؛ ژاپنی‌ها هستند و ما نیستیم. اگر ما کشور بودیم و جامعه داشتیم، حتماً کسی از بیت‌المال اختلاس نمی‌کرد و راضی نمی‌شد از طریق تلفن، رانت و ارتباطات به ثروت برسد چون تعهد و وفاداری به کشور داشت و از مردم خجالت می کشید. آیا یک آلمانی این کار را می کند؟ قبل از اینکه از قانون بترسد به احترام کشور و هموطنانش این کار را نمی‌کند. دوستان بسیاری در بخش خصوصی دارم که حاضر نشده‌اند پروژه‌های بزرگی را قبول کنند چون نخواسته‌اند رشوه و کمیسیون پرداخت کنند. اینگونه افراد برای خود احترام قایل‌اند و مانند عالی نسب‌ها، خسروشاهی‌ها، خیامی‌ها و ایروانی‌ها، برای کشور، جامعه و شخص خودشان احترام قایل‌اند. البته این گونه افراد از اصالت خانوادگی برخوردارند و تازه به دوران رسیده نیستند. وقتی کسی در فقر مطلق بزرگ شده و هم اکنون صاحب منصب شده، عموماً این گونه افراد دیگر کسی را بنده نیستند و از فرصت به دست آمده نهایت استفاده نامشروع را می‌کنند. کشور، جامعه، دین و اخلاق برای آنها در عمل تعطیل است و صرفاً تزئینات سخنرانی است.
بنابراین وقتی ما می خواهیم سبک زندگی را نقد کنیم در مقایسه با یک سری الگوها و ملاکها باید این کار را انجام دهیم. پرسش این است که آیا مجموعه فعالیتهایی که ما ایرانی‌ها انجام می دهیم تبدیل به سرمایه اجتماعی، ثروت ملی و پرستیژ جهانی می شود یا نه؟ آن موقع می توانیم بگوییم سبک زندگی کارآمدی داریم و نتیجه داده است و توانسته این متغیرها را به صورت کمی و کیفی افزایش بدهد. هر کدام از ما می تواند بر اساس وجدان خود به اینها پاسخ بدهد.
اگر به طور خلاصه بخواهیم بگوییم سبک زندگی ما دارای این ضعف جدی است که خیلی خودمحور بار می آئیم که برای تبیین این نکته مثالهای فراوانی نیز وجود دارد. یکی از دوستان من که مطالعات اجتماعی انجام می دهد به من گفت که آموزش مدنی در مرکز و جنوب شهر تهران به مراتب موفق‌تر از شمال شهر تهران است. این فرد مطرح می کرد که اگر در یکی از مراکز جنوب و مرکز شهر تهران جلسه‌ای برای بهبود فرهنگ آپارتمان نشینی در محله‌ای برگزار شود جمعیت زیادی برای شنیدن این بحث حضور خواهند داشت. در حالی که در شمال شهر تهران به خاطر اینکه افراد پول دارند احساس بی نیازی به فرهنگ مدنی می‌کنند. یعنی برای نمونه کسی که ماشین 200 میلیون تومانی سوار می شود احساس می کند به آموزش نیازی ندارد چون پول دارد. البته اگر کسی با زحمت و تلاش خود، اتومبیل پانصد میلیون تومانی هم سوار شود هیچ اشکالی ندارد. چنین فردی، حتماً تربیت و مدنیت هم دارد.
رانت باعث به هم ریختگی طبقاتی و اجتماعی در جامعه شده است
** بر خلاف کشورهای صنعتی و یا ملتهایی چون ترکیه و مالزی و یا حتی ملتهای منطقه حاشیه خلیج‌فارس که بسیار مدنی شده‌اند، ما در جامعه‌ای زندگی می کنیم که آنهایی که بر اساس رانت، ارتباطات و تلفن صاحب امکانات و پول شده‌اند از مدنیت بسیار پایین‌تری برخوردارند. اصطلاحاً در فرهنگ ما به این افراد "تازه به دوران رسیده‌ها" گفته می شود. این پدیده نشان از "به هم‌ریختگی طبقاتی" در جامعه ماست. در سالهای گذشته شاهد هستیم که یک دفعه در جامعه ما طبقه‌ای به وجود آمد که عمدتاً از طریق رانت صاحب ثروت شدند. البته این یک پشتوانه علمی هم دارد. هر فردی در هر سمت و جایگاهی که قرار دارد اگر یک دفعه حالت جهشی پیدا کند حتماً نوعی نارسایی رفتاری در او پدیدار می‌شود. برای نمونه آیا می توانیم تصور کنیم که یک طلبه 15 ساله مرجع تقلید بشود! چرا در دانشگاه عنوان می شود که حداقل باید 20 سال بگذرد تا فردی استاد تمام بشود می شد به همه در همان سال اول استاد تمامی اعطا کرد! اخذ این عناوین و درجات مرحله به مرحله است. آیا می شود پزشکی را که یک سال طبابت کرده با پزشکی که 20 سال طبابت کرده یکی دانست؟! آیا می توانیم تصور کنیم که فردی که در سه سال گذشته با حقوق ماهیانه معادل یک میلیون تومان زندگی می کرده حالا گردش مالی او در یک سال برای نمونه 600 میلیارد تومان است. از این تعداد در جامعه بسیار داریم. برای رسیدن به این درجات و مقامات باید زحمت کشید. البته من از معتقدان جدی به تولید ثروت فردی و ملی هستم اما با فکر، زحمت و رقابت. ما در گذشته از اینگونه افراد داشته‌ایم و هنوز هم اقلیتی با کار و زحمت، فعالیت خصوصی می‌کنند اما افراد فراوانی هم در دستگاههای اجرایی داریم که با ارتباطات، بیت‌المال را بلعیده‌اند و به واسطه رسانه‌های فلج و عملکرد ناچیز نهادهای نظارتی، موفق هم بوده‌اند. نقدینگی کشور در سال 1384، 69000 میلیارد تومان بود که هم اکنون به 410000 میلیارد تومان رسیده و در همین مدت، درآمد نفت کشور، 65 درصد درآمد کل نفت از زمان مظفرالدین شاه (108 سال پیش) تاکنون بوده است. آیا این امکانات کم نظیر به ارتقاء استاندارد زندگی میانگین ایرانی، عزت ملی، ساختار عمرانی و جایگاه ویژه در منطقه تبدیل شده است؟ به همین دلیل باید این اصل مقدس سیاسی و اقتصادی را که تجربه چند صد ساله بشری هست از طلا گرفت که حکمرانان یک کشور باید از طبقه متوسط باشند.
بر این اساس یک به هم ریختگی اجتماعی و طبقاتی در جامعه به وجود آمده که پیامدهای آن به ویژه در کلان شهرها قابل مشاهده است. از بسیاری از افراد فرهنگی در دنیا شنیده‌ام که ایرانی‌ها از جهت ادب در میان ملتهای جهان زبانزد بوده‌اند. تهران متأسفانه در حال حاضر به یکی از شهرهایی تبدیل شده که ادب و تربیت در آن در حداقل ممکن خود قرار دارد. این موضوع به دلیل به هم ریختگی طبقات اجتماعی و فقدان آموزش مدنی در این شهر است. ممکن است بعضی مجریان به این نقد من، خرده بگیرند. به نظرم دلیلش این است که رابطه آنها با جامعه، حالت رسمی و مملو از تعارفات رایج ایرانی است. برای من که در شهر تهران رفت و آمد دارم و با جامعه سروکار دارم، بی‌ادبی به یک اصل در شهر تهران تبدیل شده است.
در کتاب شما با عنوان "اقتدارگرایی ایرانی در عهد قاجار" به نوعی ریشه تفاوت در نظر و عمل، استبداد تاریخی عنوان شده است. در واقع این تفاوت نوعی فرهنگ چاپلوسی است. در آن کتاب عنوان شده که نزدیکان پادشاه برای نزدیک‌تر کردن خود به او چیزی را می‌گویند که پادشاه را خوش آید و در واقع مطالبی را بیان می کردند که بعضاً خود اعتقادی به آن نداشتند. چقدر معتقد هستید که ریشه این مسأله سیاسی است؟
** این موضوع برمی‌گردد به شاخصهای زندگی ما ایرانیان. حرف شما درست است که به دلایل تاریخی و سیاسی ما در جایی آموزش نمی بینیم که مورد نقد قرار بگیریم. شما اگر ملایم‌ترین انتقاد را به میانگین ایرانی داشته باشید احتمالاً دوستی آن شخص را از دست می دهید. فکر کنم هر کسی این تجربه را در زندگی خود داشته است. عادت کرده‌ایم که همواره از ما تعریف بشود. حتی پدرها و مادرها نیز عموماً فرزندان خود را تأیید می‌کنند تا آنها را تربیت کنند.
ما به سختی می توانیم به همدیگر تذکر بدهیم و یکدیگر را نقد بکنیم. هم روش این کار را بلد نیستیم و هم آمادگی روحی برای پذیرش نقد نداریم. الان هم در دانشگاه‌های ما و هم در رسانه‌ها می شود گفت که تقریباً نقد تعطیل است. گله و شکایت خیلی زیاد است اما نقد به معنای مطرح کردن نارسایی‌ها با دلیل و استدلال بسیار ضعیف است. ما برای این مسأله در جایی آموزش نمی بینیم. در کشورهای صنعتی هم پدر و مادرها فرزندانشان را نقد می کنند، هم رسانه‌ها مدیران جامعه خود را نقد می کنند و هم یک فرهنگ عمومی برای بهبود امور زندگی از تغذیه گرفته تا رفتار در سطح جامعه وجود دارد. ما اینها را نداریم و در جایی آموزش برای این کار نمی بینیم و به طور طبیعی کسی که در این جامعه بزرگ می شود ناخودآگاهش این است که من باید مورد تقدیر و ستایش قرار بگیرم و هیچ ایرادی ندارم. می توان این را اثبات کرد. برای نمونه بیائید الان به سطح شمال شهر تهران برویم و از افرادی که دوبله پارک کرده‌اند بپرسیم چرا شما دوبله پارک کرده‌اید. عموماً به شما خواهند گفت که اولاً به شما مربوط نیست و ثانیاً من کار دارم و برایم اصلاً مهم نیست که برای انجام کارم حقوق دیگران را نادیده بگیرم و حتی ممکن است که طرح سؤال به نزاع و درگیری هم بیانجامد که نمونه‌های آنرا در سطح شهر تهران شاهد هستیم. شما نمی توانید به کسی حتی نکته‌ای را بیان کنید حال نقد که واژه خیلی غلیظی است جای خود دارد. حتی ملایم‌ترین نکته در مورد نحوه فکر کردن و رفتار کردن شخصی را نمی توان مطرح کرد چرا که خیلی سریع به نزاع و درگیری و کشمکش میان افراد تبدیل می شود. این پدیده و معایب در یک مقطعی در این کشور باید اصلاح شود. به این مسائل و مباحث رسانه‌ها باید اهتمام داشته باشند و مدارس و خانواده‌ها باید در مورد آن کار کنند. مسئولین ایران باید قدری غیرسیاسی فکر کنند و به مسایل عادی هم توجه کنند. موضوع مدیریت که فقط امپریالیسم نیست. اصلاح وضعیت فساد مالی خود یک پروژه ملی است. برگرداندن ادب و تربیت به جامعه خود یک پروژه ملی است. اخیراً تلویزیون گزارشی در مورد قبرستانهای انگلیسی تهیه کرده بود یا قبلاً اعتصاب کارکنان متروی پاریس را دلیلی بر فروپاشی فرانسه، شکست امپریالیسم و اضمحلال اتحادیه اروپا تفسیر می‌کردند. اولویت ما این مسایل نیست. یکی از توانایی‌های یک فرد، یک بنگاه اقتصادی، یک نهاد و یک سیستم این است که اولویتهای خود را تشخیص دهد. اصلاح سبک زندگی ایرانی محتاج این است که ما اینقدر از خودمان تعریف نکنیم و برای اخذ امکانات و مطرح شدن، واقعیتهای جامعه را وارونه جلوه ندهیم.
برخلاف بسیاری از تحصیل‌کرده‌های ایرانی که دولت را مقصر این مسایل و مشکلات می دانند معتقد هستم که جامعه سهم خیلی مهمتری دارد. جامعه، تشکلهای مردمی و اصناف و انجمنها در این مسایل خیلی مهمتر از دولت هستند. در هیچ کجای دنیا دولت به دنبال این نیست که بخشی از قدرت و اقتدار خود را به جامعه منتقل کند. همیشه جامعه بوده که با آگاهی و تشکل و مطرح کردن مسایل سعی می کند که عملکرد دولت را ارتقاء دهد. حداقل تاریخ سیصد ساله اخیر دنیا این موضوع را به ما نشان می دهد. بنابراین خود مردم هم خیلی مهم هستند. این پرسش مطرح است که آیا مردم ما آمادگی تغییر را دارند؟
آیا آمادگی این را داریم که به جای آنکه یک شب برویم پیتزا بخوریم پول آنرا صرف خریدن کتاب کنیم؟ ما باید خودمان را اصلاح کنیم و نه اینکه تماماً نگاه ما این باشد که دولت باید اصلاح شود. نباید نگاه اینگونه باشد که ما مردم همه آداب و رفتار و کردار و خلقیاتمان بسیار عالی است و مشکل فقط در دولت است!
در بحث توسعه یافتگی، شما معتقد هستید که اصول توسعه را می توان از کشورهای دیگر اخذ کرد و برای توسعه یافتگی به کار برد. اما در خصوص الگوهای توسعه معتقد هستید که این الگوها الزاماً از یک جامعه به جامعه دیگر قابل کاربست نیستند. با وام گیری از این موضوع، چه شاخصها و اصولی از سبک زندگی کشورهای توسعه یافته را می توان در جهت رسیدن به توسعه و پیشرفت مورد توجه قرار داد؟
** حضرت امیر(ع) می‌گویند شما را دعوت می‌کنم به ترس از خدا و نظم در امور. شاید نظم در امور را بتوان اینگونه تجزیه کرد: عقلانیت، علم‌گرایی، قانون‌گرایی، انسجام فکری نخبگان سیاسی، قوه مقننه قابل کارآمد و قوه قضائیه بی‌طرف. این اصول جهانشمول هستند و نتیجه تجربه بشری. هیچ جامعه‌ای نمی تواند بدون علم، نظم و عقلانیت و انسجام و قانون‌گرایی توسعه پیدا کند. اینها را باید همه رعایت کنند و مد نظر داشته باشند. اما کشورها در الگوسازی می توانند راههای مختلف را طی کنند. اصول توسعه چینی با اصول توسعه ژاپنی در قرن نوزدهم یکی است اما مدل و الگوی ژاپنی با مدل و الگوی چینی متفاوت است. در واقع راه و شیوه رسیدن این دو کشور به توسعه متفاوت از یکدیگر است.
سبک زندگی ناشی از توسعه یافتگی، دارای اصولی است. اولین اصل مسأله قانون‌گرایی است. یعنی افراد باید بیاموزند که در چارچوب قانون عمل کنند. قانون نیز باید برای افراد به صورت عادت در آید. اگر یک شهروند در شهر تهران در ساعت 3 صبح پشت چراغ قرمز قرار گیرد و ببیند پلیس نیست و از چراغ قرمز رد شود او بر اساس عادت این کار را انجام می دهد. اگر در شهر هامبورگ آلمان هم کسی پشت چراغ قرمز قرار می گیرد و چند دقیقه می ایستد تا چراغ سبز شود و حرکت می کند او نیز بر اساس عادت این کار را انجام می دهد. راننده آلمانی یک عادت مثبت دارد و راننده ما یک عادت منفی.
مهمترین وجه توسعه یافتگی در سبک زندگی، رعایت قاعده و قانون در یک جامعه است. به دلایل بسیار پیچیده روانی و تاریخی و اجتماعی، میانگین ایرانی علاقمند به قاعده نیست. در عوض خیلی علاقمند است از هر روشی استفاده کند تا به منافعش برسد که عموماً هم منافع دنیوی هستند. این آسیب باید در یک مقطعی اصلاح شود. تا زمانی که این موضوع اصلاح نشود مشتقات مثبت سبک زندگی ناشی از توسعه یافتگی هم اصلاح نمی شود. بالاخره اگر می خواهیم استادی را در دانشگاه استخدام کنیم باید قواعد و قوانینی وجود داشته باشد. اگر می خواهیم در یک دوره انتقال سیاسی قدرت در کشور قرار گیریم باید قاعده وجود داشته باشد. اگر می خواهیم ماشین خود را در جایی پارک کنیم باید قاعده وجود داشته باشد.
در حال حاضر سواحل دریای خزر را در نظر بگیرید. هر اتومبیلی می آید و پارک می کند و سرنشینان آن چندین ساعت از محیط و فضا و غیره استفاده می کنند و چند کیلو آشغال می گذارند و آنجا را ترک می کنند. ما کجا باید یاد بگیریم که این سواحل متعلق به همه ماست و من حق ندارم آن را کثیف و آلوده کنم. باید آموزش ببینیم که چگونه محیط زیست و محیط زندگی خود را تمیز نگه داریم.
رعایت قانون و قاعده‌مندی کانون سبک زندگی معطوف به توسعه‌یافتگی است
** در سبک زندگی، قانون و قانون‌گرایی خیلی کلیدی است. وقتی انگلستان، آلمان، آمریکا، ژاپن و بعدها برزیل و دیگران را با خود مقایسه می کنیم در می یابیم که کانون توسعه‌یافتگی آنها قانون‌گرایی است. "داسیلوا" در طول 8 سال ریاست جمهوری خود بسیار موفق عمل کرد و برزیل را از یک کشور در حال توسعه تقریباً به یک کشور توسعه یافته تبدیل کرد در حدی که تولید ناخالص داخلی برزیل امروز از انگلستان و روسیه بیشتر است و یک کشور محترم و معتبر بین المللی شده است. به قدری عملکرد این فرد مثبت و موفقیت‌آمیز بود که مردم برزیل به دفعات تظاهرات کردند که او برای دور سوم ریاست جمهوری در قدرت باقی بماند که البته این امر مشروط به تغییر قانون اساسی این کشور بود. آقای "داسیلوا" با شهامت و قاطعیت مطرح کرد که باید به قانون اساسی احترام بگذاریم و دو دوره 4 ساله برای من کافی است و قطعاً افراد و گروه‌های دیگر در کشور هستند که می توانند قطار توسعه و پیشرفت را هدایت کنند.
با اینکه لذت قدرت و سمت داشتن ظاهراً بالاترین لذتهاست ولی آقای "داسیلوا" به عنوان یک برزیلی معقول و قانونمند از قدرت کنار رفت. منظور این است که سبک زندگی ما چه شهری، چه مدنی، چه سیاسی، چه اجتماعی و چه در حوزه‌های آموزشی باید به سمت قاعده‌مندی پیش برود. از شما می پرسم که مقررات مربوط به ارز در طول چهار سال گذشته در بانک مرکزی چند بار تغییر کرده است؟ ظاهراً تغییرات صورت گرفته چند صدتایی می‌شود!
چگونه کارخانه‌دار و بخش خصوصی می تواند قاعده‌مند عمل کند وقتی که قواعد اقتصادی هر نیم روز عوض می شود. ما در همه حوزه‌ها همین وضعیت را داریم. البته برخی نام این را پویایی می گذارند در حالی که این پویایی نیست و هرج و مرج است. ثباتی که در اندیشه و تفکرات آلمانی‌ها و ژاپنی‌ها وجود دارد بدون تردید آنها را در موقعیت برتر جهانی قرار داده است. بنابراین رعایت قانون و قاعده‌مندی را در کانون سبک زندگی معطوف به توسعه‌یافتگی می دانم.