مبارزه پیامبر اکرم با جاهلیت
اعراب شبه جزیره، پس از حضرت ابراهیم علیه السلام كه در فلسطین مى زیست، و فرزندش اسماعیل علیهالسلام كه در حجاز اقامت داشت، نخست پیرو احكام و آداب و رسومى بودند كه از آن دو پیغمبر خدا باقى مانده بود. اما بعدها یهود و نصارا و بت پرستى در نقاط مختلف شبه جزیره رسوخ یافتند و از این راه اوهام و خرافاتى در میان جوامع و قبائل عرب رایج شد.
این رشته های بی اساس، یكی از علل عقب افتادگی این ملت، از ملل دیگر و بزرگترین سدّ در برابر پیشرفت آئینِ اسلام بود؛ و از این جهت پیامبر گرامی اسلام صلی الله علیه وآله با تمام قدرت می كوشید كه آثار « جاهلیت » را كه همان افسانه و اوهام بود از میان بردارد . چنانکه امیرمۆمنان علی علیهالسلام، اشاره می فرماید :
«خداوند محمد را به رسالت برانگیخت در حالی که مردم سرگردان بودند و بیراهه فتنه را می پیمودند هوا و هوس آنان را سرگشته ساخته بود و بزرگی خواهی شان به فرودستی انداخته، از نادانی جاهلیت خوار و سرگردان و در کار نااستوار به بلای نادانی گرفتار». (نهج البلاغه: خطبه 95)
اینك برای روشنتر ساختن موضوع، نمونه هایی را در این جا می آوریم .
موجودات افسانه ای
اعراب به وجود شیاطین و مرده و جن و قطرب و غدار معتقد بودند و براى هر كدام نیز حالات و اوصافى ذكر مىكردند. جمعى از عرب معتقد به وجود «غول» بودند، و عقیده داشتند كه غولها در شبها و جاهاى خلوت پیدا مى شوند یا در بیابانها سر راه ها را مى گیرند و باعث آزار آدمى مى شوند. عرب هم در صدد بر مى آمد كه غول را تعقیب كند و نگذارد به او آسیبى برساند. مسعودى نقل مى كند كه بعضى از صحابه از جمله عمر بن خطاب گفته است كه وى پیش از ظهور اسلام در یكى از سفرهایش به شام، غول را دیده است كه در صدد آزار رساندن به وى بوده و عمر با شمشیر او را زده است! (مروج الذهب:2/155)
پیامبر عظیم الشأن اسلام، نه تنها از آن عقائد خرافی كه به ضرر خود و اجتماع تمام می شد، جلوگیری می نمود؛ بلكه حتی اگر یك افسانه محلی و یك فكری بی اساس به پیشرفت هدف او كمك می كرد نیز با تمام قوا و نیرو با آن مبارزه می نمود و كوشش می كرد كه مردم بنده حقیقت باشند نه بنده افسانه و خرافات
جادوگری و قمار
جادوگرى به نام كهانت در میان قبائل مختلف رواج داشت، و جادوگر از مقام والائى برخوردار بود و راى او را هر چه بود به كار مى بستند، و سرپیچى از آن را شوم مى دانستند. ازلام، تیرهاى كوچكى بود كه از درختى به نام «نبع» كه با صلابت و قابل انحناء بود مى گرفتند و به یك اندازه تراشیده و صاف مى نمودند و به هر كدام رنگ مخصوصى مى زدند و در قمار و فالگیرى از آنها استفاده مى كردند، و به آنها «قداح» مى گفتند. عرب براى جنگ و صلح و انتقام گرفتن و قربانى كردن و ازدواج و یقین به این كه فلان طفل زنازاده است یا نیست، یا فلان كار را بكند یا نكند، از این تیرها كسب تكلیف مى كرد و نتیجه هر چه بود مىباید به كار بست.
خداوند در قرآن مجید نصیب و بهرهگرفتن از این نوع رایزنى و نظرخواهى و فالگیرى را مانند شراب و قمار اكیدا نهى كرده و آن را پلیدى و از كارهاى شیطانى دانسته است:
«یا ایها الذین آمنوا انما الخمر و المیسر و الانصاب و الازلام رجس من عمل الشیطان فاجتنبوه لعلكم تفلحون»(مائده/ 93)
دخیل بستن بر جهالت
بعضى دیگر «ذات انواط» یا همان دخیل بستن را پرستش مىكردند. «ذات انواط» درخت بزرگ سبزى بود که در وادى نخله قرار داشت و از زیارتگاه هاى مردم مكه به شمار مى رفت. كفار قریش و سایر قبائل عرب هر سال به زیارت آن مى رفتند و سلاحهاى خود را بر آن مى آویختند. در آنجا قربانى مى كردند، و یك روز در آنجا مى ماندند. (سیره ابن هشام: 4/893)
خرافاتِ خانمان سوز
عرب جاهلی، موقعی كه وارد دهی می شد و از بیماری وبا، یا دیو می ترسید، برای رفع ترس در برابر دروازه روستا، 10 بار صدای الاغ می داد و گاهی این كار را با آویختن استخوانِ روباه به گردن خود، توأم می نمود . و اگر در بیابانی گم می شد، پیراهن خود را پشت رو می كرد و می پوشید .
موقع مسافرت كه از خیانت زنان خود می ترسید، برای كسب اطمینان نخی را بر ساقه یا شاخه درختی می بست، موقع بازگشت اگر نخ به حال خود باقی بود، مطمئن می شد كه زن او خیانت نورزیده است، و اگر باز، یا مفقود می گردید، زن را به خیانت متهم می ساخت .
اگر دندان فرزند یکی از آنان می افتاد، آن را با دو انگشت به سوی آفتاب پرتاب كرده می گفتند : آفتاب ! دندان بهتر از این بده . زنی كه بچه اش نمی ماند ؛ اگر هفت بار بر كشته مرد بزرگی قدم می گذاشت، معتقد بودند كه بچه او باقی می ماند و . . .
این بود مختصری از انبوه خرافاتی كه محیط زندگی اعرابِ دوران جاهلیت را تاریك و سیاه، و فكر آنها را از پرواز به اوج تعالی بازداشته بود .
مبارزه ای تمام عیار
سیاستمداران جهان، كه جز حكومت بر مردم غرض و مقصدی ندارند، پیوسته از هر پیش آمدی به نفع خود استفاده می كنند. حتّی اگر افسانه های باستانی و عقائد خرافاتی ملّتی به ریاست و حكومت آنها كمك كند، از ترویج آن خودداری نمی نمایند؛ و اگر آنان، افرادی متفكر و منطقی باشند، در این صورت به نام احترام به افكار عمومی و عقاید اكثریت، از افسانه ها و اوهام كه با میزان و مقیاس عقل تطبیق نمی كند، طرفداری می كنند .
ولی پیامبر عظیم الشأن اسلام، نه تنها از آن عقائد خرافی كه به ضرر خود و اجتماع تمام می شد، جلوگیری می نمود؛ بلكه حتی اگر یك افسانه محلی و یك فكری بی اساس به پیشرفت هدف او كمك می كرد نیز با تمام قوا و نیرو با آن مبارزه می نمود و كوشش می كرد كه مردم بنده حقیقت باشند نه بنده افسانه و خرافات. آن حضرت هنگامی كه « معاذ بن جبل » را به یمن اعزام نمود، به او چنین دستور داد:
«وَ أَمِتْ أمْرَ الجاهِلیَّةِ إلاّ ما سَنَّهُ الإسلام وَ أظهِرْ أمرَ الإسلامِ كُلَّهُ صَغِیرَهُ وَ كَبیرَهُ ؛ (سیره ابن هشام: 3/412) ای معاذ، آثار جاهلیت و افكار و عقاید خرافی را از میان مردم نابود كن، و تمام سنن اسلام را (كه همان دعوت به تفكر و تعقل است) زنده نما .
مبارزه وی با افسانه و خرافه، كه نمونه بارز آن، مبارزه با بت پرستی و الوهیت هر مصنوعِ ممكن می باشد؛ نه تنها شیوه دوران رسالت او بود، بلكه او در تمام ادوار زندگی، حتّی در زمان كودكی با اوهام و خرافات مبارزه می نمود .
روزی كه سنّ پیامبر اکرم صلّی الله علیه وآله از چهار سال تجاوز نمی كرد، و در صحرا زیر نظر دایه و مادر رضاعیِ خود «حلیمه» زندگی می نمود، از مادر خود خواست كه همراه برادران رضاعی خود به صحرا رود . حلیمه می گوید : فردای آن روز، محمد را شستشو دادم، و به موهایش روغن زدم، به چشمانش سرمه كشیدم، برای اینكه دیوهای صحرا به او صدمه نرسانند، یك مهره یمانی كه در نخ قرار گرفته بود، برای محافظت به گردن او آویختم . محمد مهره را از گردن درآورد و چنین گفت: مادرجان! آرام، خدای من كه پیوسته با من است، نگهدار و حافظ من است .(بحارالانوار: 15/392)
این رشته های بی اساس، یكی از علل عقب افتادگی این ملت، از ملل دیگر و بزرگترین سدّ در برابر پیشرفت آئینِ اسلام بود؛ و از این جهت پیامبر گرامی اسلام صلی الله علیه وآله با تمام قدرت می كوشید كه آثار « جاهلیت » را كه همان افسانه و اوهام بود از میان بردارد
آن حضرت در زمان رسالت آسمانی خویش نیز از مبارزه با افکار جاهلی فروگذار نکرد، حتی اگر آن تفکر به نفع مقام و جایگاه اجتماعی ایشان بود.
روزی « ابراهیم »، یگانه فرزند ذكور پیامبر صلّی الله علیه وآله، درگذشت . آن حضرت در مرگ وی غمگین و دردمند بود و بی اختیار اشك از گونه چشمان او سرازیر می شد. روز مرگ او آفتاب گرفت، ملت خرافی و افسانه پرست عرب، گرفتگی خورشید را نشانه عظمت مصیبت پیامبر صلّی الله علیه وآله دانسته و گفتند: آفتاب برای مرگ فرزند پیامبر صلّی الله علیه وآله گرفته است . آن حضرت تا این جمله را شنید، بالای منبر رفت و فرمود: آفتاب و ماه، دو نشانه بزرگ از قدرت بی پایان خدا هستند و سر به فرمان او دارند، هرگز برای مرگ و زندگی كسی نمی گیرند. هر موقع ماه و آفتاب گرفت، نماز آیات بخوانید. در این لحظه از منبر پایین آمد، و با مردم نماز آیات خواند .(بحار الانوار: 22/155)
فكر گرفتگیِ خورشید، به خاطر مرگ فرزندِ صاحب رسالت، گرچه عقیده مردم را نسبت به وی محکم تر می ساخت و در نتیجه به پیشرفت آیین او كمك می كرد؛ ولی او هرگز راضی نشد كه موقعیت او از طریق افسانه در دل مردم تحكیم گردد .
او در برابر توده های زیادی از عرب كه سالیان درازی افكار جاهلی و عقائد خرافی بر آنها حكومت كرده بود؛ چنین می گفت: «كلّ مأثرة فی الجاهلیّة تحت قدمی؛ (سیره ابن هشام) ]با پدید آمدن اسلام[ كلیه عقائد موهوم جاهلیت، محو و نابود گردید و زیر پای من قرار گرفت .
ابوالفضل صالح صدر
بخش تاریخ و سیره معصومین تبیان
منابع:
تاریخ اسلام از آغاز تا هجرت، استاد على دوانى.
فرازهایی از تاریخ پیامبر اسلام، استاد جعفر سبحانی.