Wednesday, November 20, 2013

ااگر تعداد اصحابم به 313 نفر می‌رسید ...

اگر تعداد اصحابم به 313 نفر می‌رسید ...

یاران

چه بسیارند افرادی که خود را مرد معرکه ای خاص می دانند ولی به محض قرار گرفتن در همان معرکه خود را باخته و فرار را بر قرار ترجیح می دهند. شاید شما هم در زندگی روزمره خود به این افراد برخورد کرده باشید که مانند طبل تهی آوازه و ادعایی کذایی دارند ولی به محض اینکه در کوچک ترین تنگنایی قرار می گیرند، ماهیت خود را نمودار ساخته و میدان را خالی می کنند.

یکی از موضوعاتی که در زمان حاضر می تواند با مسأله فوق الذکر قابل انطباق باشد، مسأله انتظار ولیّ و امام غریب این زمان حضرت مهدی موعود (عجل الله تعالی فرجه الشریف) است.
بسیاری از افراد، گرچه میل باطنی شان بر محبت و ولایت امامشان است ولی پس از مراجعه به درون خویش شاید به این نتیجه برسند که مرد معرکه ی انتظار مولای خویش نیستند.
عکس این قضیه نیز صادق است که افرادی با اعتماد به نفسی غیر قابل باور، خود را مخلِص واقعی و منتظِر حقیقی امام زمان خویش می دانند. ولی در هنگامه ی آزمایش به چه نتیجه ای برسند الله اعلم ...
شاید مطالعه‌ی داستان جذاب و شگفت انگیز زیر که در کتاب گران سنگ « العبقری الحسان فی احوال مولانا صاحب الزمان (عج )» ذکر شده است، ما را در شناخت خویش که "چه هستیم و چه باید باشیم" یاری نماید.
از افرادی که محضر باهر النور مولای زمان خویش را درک نمود؛ عالم عامل، قدوة الاقران و الاماثل آقای آقا شیخ علی حلاوی است که در دوران غیبت کبری به محضر آن حضرت (عجل الله تعالی فرجه الشریف) شرفیاب گردیده است.
این حکایت از سید العلماء العاملین و سند الفقهاء الراشدین حجه الاسلام آقای آقا سید علی اکبر خوئی دامت برکاته که از جمله معاصرین و از زمره مجاورین مشهد رضوی عرش قرین است به این صورت نقل گردیده است :
وقتی در نجف اشرف جهت انجام کاری که در نظرم بود از بازار محله سیفیه عبور می کردم، در اثناء راه نظرم به قبه ای شبیه به  مسجد افتاد که بر بالای سردرِ آن، زیارت مختصری از حضرت صاحب الزمان و خلیفه الرحمن (عجل الله تعالی فرجه الشریف) نوشته شده بود و بالای آن نوشته بود: «هذا مقام صاحب الزمان » و مردمان آن دیار از دور و نزدیک به زیارت آن مکان رفته و به ساحت قدسی باری تعالی دعا و تضرع و زاری و توسل می جستند.
لذا از اهالی حله درباره دلیل انتساب آن جایگاه به حضرت صاحب الزمان سوال نمودم. همگی بالإتفاق گفتند این مکان خانه یکی از اهل علم این شهر به نام آقا شیخ علی؛ مردی بسیار زاهد و عابد و متقی بوده است.
حضرت فرمود: ای شیخ، دیگر عتاب و خطاب ها را رها کن. آیا این همان شهر حله نبود که می گفتی بیش از هزار مخلص در آن وجود دارد؟! سرزمین ها و شهرهای دیگر را هم به همین امر قیاس کن. این را فرمود و از نظرشان پنهان گردید
شیخ علی، در تمامی اوقات، منتظر ظهور حضرت مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) و مشغول خطاب و عتاب با آن حضرت بوده است که ای مولای من، این غیبت شما از دیدگان، در این تعدد سال ها و اعصار چه دلیلی دارد؟ چه آن که تعداد مخلصین شما لااقل در همین شهر حله به بیش از هزار نفر می رسد! پس چرا ظهور نمی فرمایی تا دنیا را پر از قسط و عدل نمائی؟!
با همین افکار و گفتار ایام می گذراند تا آن که روزی به بیابانی رفته و همین عتاب و خطاب ها را به آن بزرگوار عرض کرد. در همین حال بود که ناگهان عربی را دید که نزد او آمده و فرمود : جناب شیخ به چه کسی این همه عتاب و خطاب می کنی؟
عرض کرد خطابم به حجت وقت و امام زمان است که با این مخلصین صمیمی که تعداد آنها در این عصر فقط در حله بیش از هزار نفر است و با وجود این ظلم و جوری که عالم را فرا گرفته، چرا آن حضرت ظهور نمی کند؟!
انتظار
مرد عرب فرمود: ای شیخ، صاحب الزمان من هستم. مطلب این چنین نیست که تو تصور می کنی. اگر تعداد اصحاب من به سیصد و سیزده نفر می رسید، قطعا ظاهر می شدم. در شهر حله هم که گمان می کنی بیش از هزار نفر مخلص واقعی موجود است؛ اخلاص آنان حقیقی نیست، مگر اخلاص تو و فلان قصاب شهر.
اگر می خواهی حقیقت مطلب بر تو مکشوف شود، در شب جمعه مخلصین را دعوت کن و برای ایشان در صحن حیاط خانه خود مجلسی برپا نموده و آن قصاب را هم دعوت کن و دو بزغاله بالای بام خانه ات بگذار و منتظر ورود من باش تا واقع امر را به تو نشان دهم و تو را متوجه اشتباهت کنم.
پس از اینکه این کلام را فرمود از دیدگان آقا شیخ علی غائب شد. پس شیخ با سرور و خوشحالی تمام به حله برگشته و ماجرا را برای آن مرد قصاب تعریف نمود. سپس قرار بر این شد که از میان بیش از هزار نفری که می شناختند و همگی آنان را از اخیار و ابرار و منتظران حقیقی امام غائب از انظار می دانستند، چهل نفر را انتخاب نموده و شیخ از آنها دعوت کند تا همگی در شب جمعه به منزل او آمده و به شرف ملاقات امام عصر (عجل الله تعالی فرجه الشریف) مشرف شوند.
هنگام ملاقات فرا رسید. مرد قصاب با آن چهل مخلص در صحن حیاط خانه ی شیخ علی اجتماع نموده و همگی با طهارت رو به قبله مشغول ذکر و صلوات و دعا و منتظر من الیه الالتجاء ( حضرت صاحب الزمان ) بودند. شیخ نیز حسب الامر آن حضرت دو عدد بزغاله را بالای پشت بام برد.
پاسی از شب گذشته بود و همه منتظر بودند. ناگهان نور عظیم درخشانی در جو هوا ظاهر گردید که تمام آفاق را پر کرده و چند برابر از آفتاب و ماه درخشنده تر بود به سمت خانه شیخ رفته و بر بالای پشت بام خانه شیخ قرار گرفت. زمانی نگذشته بود که صدائی از پشت بام بلند شد و آن مرد قصاب را امر به رفتن به پشت بام خواند.
مرد عرب فرمود: ای شیخ، صاحب الزمان من هستم. مطلب این چنین نیست که تو تصور می کنی. اگر تعداد اصحاب من به سیصد و سیزده نفر می رسید، قطعا ظاهر می شدم. در شهر حله هم که گمان می کنی بیش از هزار نفر مخلص واقعی موجود است؛ اخلاص آنان حقیقی نیست
مرد قصاب، اطاعت نموده و به بالای پشت بام رفت و آن حضرت او را امر فرمود که یکی از آن دو بزغاله را نزدیک ناودان آن بام برده سر ببرد، بنحوی که تمام خون آن از آن ناودان در میان صحن خانه ریخته شود. قصاب به فرموده آن بزرگوار عمل نمود.
آن چهل نفر با دیدن خون های سرازیر شده از ناودان همگی با خود گفتند قطعا حضرت سر قصاب را بریده و این خون نیز متعلق به قصاب است. لحظاتی دیگر گذشت. ناگهان صدای دیگری از پشت بام به گوش رسید که این بار شیخ علی (صاحب خانه) را به پشت بام فرا می خواند. شیخ علی نیز اطاعت امر نمود. و زمانی که به پشت بام رفت، قصاب را دید که در سلامتی کامل در محضر امام ایستاده بود!
سپس به امر حضرت، مرد قصاب بزغاله دیگر را پای ناودان آورده و مثل همان بزغاله اول ذبح نمود. این بار نیز خون، به حیاط خانه ریخته و موجب تردید بیشتر حاضرین گردید. و همگی گمان کردند که آن حضرت این بار سر شیخ علی را بریده و این خون متعلق به شیخ است. پس با خود گفتند عن قریب است که به امر حضرت (علیه السلام) نوبت به او برسد که به پشت بام رفته و ... لذا درب حیاط را گشوده و همگی فرار را بر قرار ترجیح دادند.
سپس حضرت خطاب به شیخ فرمود: هم اکنون به حیاط برو و همگی را به پشت بام دعوت کن تا با من دیدار کنند. اما وقتی شیخ به صحن حیاط آمد، حتی احدی از آن چهل مرد را در خانه ندید. پس مجددا به پشت بام رفت و فرار آن جماعت را خدمت امام عرضه داشت.
حضرت فرمود: ای شیخ، دیگر عتاب و خطاب ها را رها کن. آیا این همان شهر حله نبود که می گفتی بیش از هزار مخلص در آن وجود دارد؟! سرزمین ها و شهرهای دیگر را هم به همین امر قیاس کن. این را فرمود و از نظرشان پنهان گردید.
مطالب را با جمله ای از عارف کامل؛ جناب شیخ رجبعلی خیاط (ره) به پایان می بریم که فرمود:«اغلب مردم اظهار می کنند که امام زمان (عجل الله تعالی فرجه) را از خویشتن نیز بیشتر دوست دارند، حال آنکه اینگونه نیست؛ زیرا اگر او را از خود بیشتر دوست داشته باشیم، باید برای او کار کنیم؛ نه برای خود.
همه دعا کنید که خداوند موانع ظهور آن حضرت را بر طرف کند و دل شما را با آن وجود مبارک یکی کند!»
علی سیف       
بخش مهدویت تبیان

مکن ای صبح طلوع

نوحه و دکلمه بسیار زیبای ترکیب بند "مکن ای صبح طلوع" با صدای دکتر احمد جلالی* شنیدنی است.

احمد جلالی سفیر پیشین در یونسکو است.

شاید کمتر کسی بداند شاعراین شعر پرشور و ماندگار که قریب به یک قرن در شب عاشورا در فضای محافل عزاداری اباعبدالله الحسین علیه السلام می پیچد و دل و جان مشتاقان را با سوز و آه عاشورایی گره می زند، کربلایی محمود بهجت(ره)، پدر بزرگوار حضرت آیت الله العظمی بهجت(قدس سره) است.

Tuesday, November 19, 2013

چرا اکنون رازگشایی؟

اعتراف غیرمنتظره مقام ایرانی در مورد قتل های دستجمعی دهه ۷۰

حسین باستانی
بی‌بی‌سی
سه شنبه 19 نوامبر 2013 - 28 آبان 1392
اسماعیل احمدی مقدم به گروه هایی اشاره کرده که در دهه ۱۳۷۰ "اراذل را یک جا می‌بردند و سر به نیستشان می‌کردند"

اسماعیل احمدی مقدم، فرمانده نیروی انتظامی ایران، دیروز به اعترافی تکان دهنده در مورد قتل های دستجمعی منسوب به "گروه های خودجوش" در دهه ۱۳۷۰ پرداخت.
وی در لابه لای مصاحبه ای تفصیلی با خبرگزاری ایسنا، گفت که این گروه ها معتقد بودند دستگاه قضایی در مقابله با "اراذل و اوباش" کارکرد ضعیفی دارد و در نتیجه "اراذل را یک جا می‌بردند و سر به نیستشان می‌کردند".
اگرچه سرتیپ احمدی مقدم توضیح بیشتری راجع به عاملان این "سربه نیست کردن" های دستجمعی نداده، اما سخنان وی را احتمالا باید نخستین اشاره یک مقام ارشد محافظه کار به یکی از مهمترین ناگفته های دستگاه اطلاعاتی ایران در اوایل دهه ۱۳۷۰ دانست؛ یعنی، پروژه حذف دستجمعی متهمان مشهور "شرارت های اجتماعی" توسط وزارت اطلاعات.
این پروژه، بعد از واقعه "قتل های زنجیره ای روشنفکران" در سال ۱۳۷۷ - که اظهارات فرمانده پلیس ایران در آستانه پانزدهمین سالگرد آن منتشر شده- مورد بازخوانی برخی ناظران سیاسی و امنیتی قرار گرفت.
در آن زمان، گفته می شد که سرکردگان گروه های تبهکار شهری، از جمله نخستین مقتولان گروه های ضربتی در وزارت اطلاعات بوده اند که بعدها، توسعه فعالیت‌هایشان به سایر حوزه ها به قتل های زنجیره ای روشنفکران و منتقدان حکومت ایران انجامید.
"سخنان جدید فرمانده پلیس را احتمالا باید اولین اشاره یک مقام ارشد محافظه کار به یکی از مهمترین ناگفته های دستگاه اطلاعاتی ایران در اوایل دهه ۱۳۷۰ دانست؛ یعنی، پروژه حذف دستجمعی متهمان مشهور 'شرارت های اجتماعی' توسط وزارت اطلاعات"
ترور سرکردگان گروه های تبهکار توسط وزارت اطلاعات در سال های ابتدایی دهه ۱۳۷۰، بر این تحلیل استوار بوده که دستگاه قضایی - انتظامی کشور، از ظرفیت های لازم برای برخورد با آنها برخوردار نیست. به همین دلیل، در اغلب موارد مهره های کلیدی این گروه ها، یا به همراه مدارک جرم کافی به دام نمی افتند، یا اگر بیفتند، بعد از مدتی زندان و کسب تجربه های بیشتر، دوباره به اجتماع برگشته و اعمال خود را از سر می گیرند.
ظاهرا در چنین شرایطی بوده که عده ای در وزارت اطلاعات، عملیات سر به نیست کردن این سرکردگان و ایجاد رعب و وحشت در میان گروه های متهم به خلافکاری را آغاز کرده اند.
ترور تبهکاران شهری توسط ماموران وزارت اطلاعات را، البته نباید با اقدامات قهرآمیز سایر نهادهای حکومتی در سطح محله ها اشتباه گرفت. در طول دهه ۱۳۷۰، همچون سال های قبل و بعد آن، موارد متعددی از قتل افراد متهم به "شرارت" یا "فساد" توسط نیروهای پلیس یا حتی اعضای بسیج به وقوع پیوسته که از ماهیتی متفاوت برخوردار بوده است. این برخوردها، حتی در مواردی شامل قتل زنان متهم به "فساد اخلاقی" در محلات نیز شده است.
اما آنچه به طور مشخص به وزارت اطلاعات نسبت داده می شود، نه برخوردهایی از آن جنس، که عمدتا، قتل سازمان یافته – به اصطلاح – "گنده لات ها" در محله های جرم خیز بوده که توسط نیروهای حرفه ای این وزارتخانه سازماندهی و اجرا شده است.
در مورد اینکه سیاست حذف فراقونی این اصطلاحا "گنده لات ها" تا چه حد در مهار تبهکاری شهری مؤثر بوده، تردیدهای جدی وجود دارد. اما چیزی که راجع به آن تردیدی نیست، گسترش دامنه ترورها در سال های بعد به گروه های دیگر اجتماعی و سیاسی است.
"اقدامات منسوب به وزارت اطلاعات در اویل دهه ۱۳۷۰، با اقدامات خشن نهادهایی چون بسیج علیه 'مفاسد' تفاوت بنیادین داشت و تعریف مشخص آن، قتل سازمان یافته – به اصطلاح – 'گنده لات ها' در محله های جرم خیز توسط نیروهای حرفه ای بود"
به عبارت دیگر، وقتی نیروهای وزارت اطلاعات، کشتن افرادی که مخل امنیت تلقی می شدند را به یک رویه تبدیل کردند، در قدم های بعد، با تعمیم تعریف "افراد مخل امنیت" به ناراضیان فرهنگی و سیاسی، حوادثی از جنس قتل های زنجیره ای روشنفکران را رقم زدند.
به دنبال خبرساز شدن ماجرای قتل های زنجیره ای در سال ۱۳۷۷، سعید حجاریان ساز و کار این قتل ها را ماشینی دانست که از سال ها قبل به کار افتاده ولی حامیان آن، یادشان رفته که بعد از دوم خرداد خاموشش کنند (نقل به مضمون). افشای ریشه داشتن قتل ها در وزارت اطلاعات، به تغییراتی گسترده در آن منجر شد و محمد خاتمی گفت که چنین ترورهایی، دیگر در این وزارتخانه تکرار نخواهد شد.
اگرچه آقای خاتمی موفق به عملی کردن مجموعه ای از وعده های خود در زمینه های مختلف نشد، اما پیش بینی او در مورد عدم تکرار قتل های مشابه توسط وزارت اطلاعات، ظاهرا به واقعیت پیوست. اگرچه پس از ۱۳۷۷، قتل ها و سوء قصدهای مختلفی توسط نیروهای منسوب به حکومت ایران انجام شده اند (از سوء قصد به خود سعید حجاریان گرفته تا "قتل های محفلی کرمان") اما اطلاعاتی که در مورد عاملان این اقدامات به دست آمده، از عضویت عاملان در نهادهایی غیر از وزارت اطلاعات (در این دو مورد خاص: بسیج) حکایت داشته است.
با وجود این، به نظر می رسد که حتی پس از ماجرای قتل های زنجیره ای، یک اصل همچنان در فضای امنیتی ایران وجود دارد و آن، پذیرش غیررسمی (دوفاکتوی) فعالیت نیروهایی است که خارج از روال قانونی، به اعمال خشونت، اگرچه نه لزوما قتل، می پردازند.
"وقتی نیروهای وزارت اطلاعات، کشتن افرادی که مخل امنیت تلقی می شدند را به یک رویه تبدیل کردند، در قدم های بعد، با تعمیم تعریف 'افراد مخل امنیت' به ناراضیان فرهنگی و سیاسی، حوادثی از جنس قتل های زنجیره ای روشنفکران را رقم زدند"
حتی رئیس پلیس ایران، در بخشی از مصاحبه دیروز خود، ضمن انتقاد از اقدامات خشونت آمیز گروه های "لباس شخصی"، آنها را با احتیاط افرادی خودسر دانسته که "احساس تکلیف کرده اند"و "در حالی که احساس می‌کنند که حکومت در حال مسامحه است، با این تصور که حکومت نیاز به کمک دارد" به صحنه می آیند.
تا وقتی که حکومت ایران با "خودسر" دانستن چنین محافل مهاجمی، مسئولیت خود را در فعالیت آنها انکار می کند، این محافل بر مبنای قاعده ای مشابه با "قانون بقای ماده و انرژی" به حضور و تاثیرگذاری خود در جامعه ایران ادامه می دهند.
این قاعده که تا اطلاع ثانوی، خشونت غیرقانونی در جمهوری اسلامی ایران از بین نمی رود، بلکه از دستگاهی به دستگاه دیگر نقل مکان می کنند.

فرمانده پلیس:
مرتضوی اصرار کرد معترضان انتخاباتی میان اوباش نگهداری شوند.
دوشنبه 18 نوامبر 2013 - 27 آبان 1392
آقای احمدی مقدم گفته که بازداشتگاه کهریزک "مکان خطرناکی بوده" و در هر بند آن که ظرفیت ۵۰ تن را داشته، ۱۷۰ نفر را جا داده بودند.

اسماعیل احمدی مقدم فرمانده پلیس ایران گفت که سعید مرتضوی دادستان سابق تهران با اصرار میگفته که دستگیرشدگان حوادث پس از انتخابات "چاقو، قمه و زنجیر داشته‌اند" و باید در بازداشتگاه کهریزک و میان "اراذل و اوباش" نگهداری شوند.
سرتیپ احمدی مقدم دوشنبه ۲۷ آبان(۱۸ نوامبر2013) در مصاحبه با خبرگزاری دانشجویان ایران (ایسنا) گفت با وجود تاکید پلیس بر اینکه بازداشتگاه کهریزک "مکان خطرناکی است"، دستگیر شدگان با اصرار آقای مرتضوی به این بازداشتگاه فرستاده شده بودند.
در پی انتخابات ریاست جمهوری ۱۳۸۸، شماری از معترضان به نتایج انتخابات به بازداشتگاه کهریزک منتقل شدند و دست کم ۳ نفر از آنها در داخل بازداشتگاه کشته شدند.
یکی دیگر از بازداشت‌شدگان نیز، مدتی کوتاه پس از آزادی از کهریزک بر اثر جراحات دوران بازداشت از دنیا رفت.
در پی وقایع کهریزک، سعید مرتضوی دادستان وقت تهران و دو قاضی دیگر به اتهام صدور دستور انتقال متهمان به این بازداشتگاه تحت پیگرد قرار گرفتند و آقای مرتضوی، در دادگاه بدوی به ۵ سال انفصال از خدمات دولتی و پرداخت ۲۰۰ هزار تومان جریمه نقدی محکوم شد.
آقای احمدی مقدم در بخشی دیگر از مصاحبه خود با ایسنا، با ذکر اینکه در بازداشتگاه کهریزک "در هر بند که ظرفیت ۵۰ تن را داشت، ۱۷۰ تن را جا دادند"، افزود: "در گرمای تابستان کهریزک آن هم در یک مکانی که استاندارد نیست، اگر کاری هم صورت نگیرد، این تراکم آدم در این محل کم امکانات دارای مساله است."
وی در توضیح نامناسب بودن شرایط بازداشتگاه کهریزک تاکید کرد که اساسا "قرار نبود بازداشتگاه کهریزک جای خیلی راحتی برای اراذل و اوباش باشد، چرا که آدم‌های شرور و خطرناک آنجا می‌فرستادیم".
مرگ ستار بهشتی
"اسماعیل احمدی مقدم با اشاره به وجود علایم کبودی‌ بر روی بدن آقای بهشتی 'به دلیل دستبند و رفتار خشن' گفت دستگیری وی به این خاطر بود که 'در وبلاگش توهین، فحاشی و فراخوانی زده بود که شش تن هم آن مطلب را نخوانده بودند'"
در اظهار نظری دیگر راجع به نحوه برخورد با معترضان به حکومت در بازداشتگاه ها، فرمانده پلیس ایران با اشاره به پرونده ستار بهشتی گفت که در رفتار با او "حد" نگه داشته نشده است.
ستار بهشتی، کارگر ۳۲ ساله ای بود که در آبان ماه سال گذشته، به خاطر مطالبی که در وبلاگش می نوشت توسط پلیس فتا (پلیس پیگیری جرایم سایبری) دستگیر شد و بر اثر ضرب و شتم شدید جان داد.
آقای احمدی مقدم با تایید اینکه دستگیری این وبلاگ نویس "خشن و تند بوده" اظهار داشت: "در حضور مادرش این پسر را که با مادرش تنها زندگی می‌کرد و منزوی بود و جرم چندان با اهمیتی نیز انجام نداده بود، دستبند زده و روی زمین کشانده بودند."
وی با اشاره به وجود علایم کبودی‌ بر روی بدن آقای بهشتی "به دلیل دستبند و رفتار خشن" گفت دستگیری وی به این خاطر بوده که "در وبلاگش توهین، فحاشی و فراخوانی زده بود که شش تن هم آن مطلب را نخوانده بودند."
ماجرای عاشورای ۸۸
اسماعیل احمدی مقدم در پاسخ به سوال خبرنگار ایسنا در مورد زیر گرفته شدن یکی از تظاهرکنندگان در جریان اعتراضات روز عاشورای ۱۳۸۸، تایید کرد که این اقدام، توسط یک ماشین پلیس انجام گرفته و منجر به مرگ یک شهروند شده است.
وی گفت که چون فرد کشته شده بعد از این واقعه "صورت سالم نداشته"، به عنوان "جسد مجهول‌الهویه" با آن برخورد شده و تعیین هویت او مدت ها به طول کشیده است.
"به گفته آقای احمدی مقدم فردی که در جریان تظاهرات روز عاشورا توسط خودروی پلیس زیر گرفته شد 'صورت سالم نداشته'، به عنوان 'جسد مجهول‌الهویه' با آن برخورد شده و تعیین هویت او مدت ها به طول کشیده است"
سرتیپ احمدی مقدم اظهار داشت مورد مشابهی که در روز عاشورا پیش آمده، این بوده که "یک پاترول به سمت مردم آمده و چند نفری را زیر گرفته و فرار کرده".
این فرمانده پلیس افزود: "در این حادثه هیچ‌کس کشته نشده و چند روز بعد نیز خودرو را به صورت بلاصاحب در خیابان پیدا کردیم. اما از روی مشخصات خودرو، صاحب ماشین را پیدا کردیم."
اسماعیل احمدی مقدم گفت که این مالک، خود در تظاهرات شرکت کرده ولی "آدم‌های تندرو" وی را از ماشین پیاده کرده و کتک زده اند و سپس، همین افراد "برای فرار به داخل جمعیت رفته و چند نفری را زیر می‌گیرند."
در پی تظاهرات روز عاشورای سال ۱۳۸۸، تصاویری بر روی یوتیوب منتشر شد که حکایت از زیر گرفته شدن برخی معترضان توسط اتومبیل داشت. تاکنون عاملان این اقدام، معرفی و مجازات نشده اند.
آقای احمدی مقدم، در ادامه اظهارات خود راجع به روز عاشورا، به کشته شدن علی موسوی خواهرزاده میرحسین موسوی کاندیدای معترض به نتایج انتخابات ۱۳۸۸ نیز اشاره کرد و گفت که وی بر اثر اصابت گلوله به کتفش جان باخته است.
'لباس شخصی ها'
رئیس پلیس ایران در بخشی دیگر از مصاحبه خود، با اشاره به ورود عده ای از نیروهای "لباس شخصی" به صحنه درگیری های خیابانی، آنها را کسانی توصیف کرد که "احساس تکلیف کرده اند".
وی اظهار داشته که این افراد "در حالی که احساس می‌کنند که حکومت در حال مسامحه است، با این تصور که حکومت نیاز به کمک دارد، به صحنه آمده و البته کار را خراب می‌کنند".
اسماعیل احمدی مقدم افزود که "نباید اجازه تشکیل و سازمان‌دهی این گروه‌ها داده شود چرا که گاهی حضور این افراد در صحنه‌ها خشن است."
"در دهه هفتاد گروه‌های خودجوشی بودند که برای حذف اراذل و اوباش شکل گرفتند و معتقد بودند دستگاه قضایی کار خاصی نکرده و اراذل را یک جا می‌بردند و سر به نیستشان می‌کردند"
فرمانده پلیس ایران
اصلاح طلبان ایران، نیروهای لباس شخصی مهاجم به تجمعات اعتراضی را اعضای بسیج دانسته و خودسر بودن آنها را منتفی می دانند.
آقای احمدی مقدم در اشاره ای جداگانه به حضور نیروهای "خودسر"، به نقل خاطره ای از دهه ۱۳۷۰ پرداخته و گفته در آن زمان، "گروه‌های خودجوشی بودند که برای حذف اراذل و اوباش شکل گرفتند".
وی ادامه داده است که این افراد، "معتقد بودند دستگاه قضایی کار خاصی نکرده و اراذل را یک جا می‌بردند و سر به نیستشان می‌کردند."

این مقام پلیس ایران، توضیح بیشتری راجع به ماهیت این "نیروهای خودجوش" و سرانجام اقدامات آنها نکرده است.

Monday, November 18, 2013

دیوار عاقلان

... برای ملاقات شخصی به یکی از بیمارستانهای روانی رفتیم. بیرون بیمارستان غُلغله بود . چند نفر سر جای پارک ماشین دست به یقه بودند. چند راننده مسافرکش سر مسافر با هم دعوا داشتند و بستگان همدیگر را مورد لطف قرار می دادند.
وارد حیاط بیمارستان که شدیم ، دیدیم جایی است آرام و پردرخت. بیماران روی نیمکتها نشسته بودند و با ملاقات کنندگان گفت وگو میکردند. 
بیماری از کنار ما بلند شد و با کمال ادب گفت: من می روم روی نیمکت دیگری مینشینم که شما راحت تر بتوانید صحبت کنید.
پروانه زیبایی روی زمین نشسته بود ، بیماری پروانه را نگاه می کرد و نگران بود که مبادا زیر پا له شود. آمد آهسته پروانه را برداشت و کف دستش گذاشت تا پرواز کند و برود.
 
ما بالاخره نفهمیدیم ... بیمارستان روانی اینور دیوار است یا آنور دیوار ؟

البته که بیرون دیوار وضعیت خراب و آشفته است؛ چون پشت دیوار یا  هرجا که جامعه روانیان(به تعبیر بیرون دیواریها) وجود دارد؛ همچون جزیره ای  دست نخورده و بکر است که از بحرانها و فروپاشیهای بیرون دیواریها مصون مانده! تنها باید واژه های دیوانه و عاقل را از نو بفهمیم.