نمادسازی ویژه انسان است
(انسان نمادساز)
اشاره
متن زیر گواه و سندی
است علمی و مبتنی بر آزمایشهای فراوان بر نمادسازی انسان آن گونه که در
آیات سی ام تا آخر سی و سوم سوره بقره خداوند کریم به آن اشاره کرده و تأکید کرده
است تنها آدم است(نه نخستیها و انسانماها نه جنها و نه فرشتگان) که میتواند آن
گونه که خداوند در نظر داشته نمادسازی کند. ترجمه:
آن هنگام(پس از
آماده شدن آدم برای ظهور در زمین) پرودگارت به فرشتگان گفت: "من قراردهنده ام
در زمین جانشینی را.
فرشتگان گفتند: آیا
قرارمیدهی در آن کسی را که در آن فسادمیکند و خونریزی میکند؟ و (حال آنکه) ما
تسبیح گوییم به ستایشت و تقدیس میکنیم تو را.
خداوند گفت: من
میدانم آنچه را که شما نمیدانید.
خداوندهمه نامها را
به آدم آموخت(بی آنکه چیزی نشانش دهد تا مصداق را بیابد. این نکته مهم است
که مقاله زیر به این نکته نیز پرداخته است). سپس آنها
را(چیزهایی را) به فرشتگان نشان داد. پس گفت خبردهید به من نامهای این چیزها را
اگر راست میگویید.
فرشتگان گفتند: پاک
و منزهی. ما دانشی از خود نداریم جز آنکه تو به ما آموخته باشی. تو همانا که دانا
و حکیمی.
خداوند به آدم گفت:
نام آن چیزها را به فرشتگان خبر بده(بگو). آنگاه که آدم نامهای آنها را به آگاهی
فرشتگان رساند خداوند گفت آیا به شما نگفتم که من پنهانیهای کیهان را میدانم و
میدانم آنچه را که آشکار کنید و یا پنهان سازید؟
روشنگری:
توانایی نامگذاری
یعنی توان نمادسازی. نماد سازی پروسه پیچیده و گونه ای ارتباط است که تنها
انسان بر آن توانایی دارد. البته جنها نیز توانایی نمادسازی و آفرینش دارند مانند
نقاشی کردن یا نوشتن. ولی تفاوتی میان نمادسازی انسان و جنها وجود دارد که هنوز
دانش انسان به آن دست نیافته و تنها خواست خداوند و هدف از آفرینش انسان به عنوان
جانشین او بوده که این تفاوت اساسی وجود داشته باشد.
شاید یکی از آن
دلایل این باشد که چون انسان یک نمادساز کامل است(علم آدم الاسماء کلها) و توان
نمادسازی جنها محدود است آنها که پیش از آدم آفریده شده بودند توان برگرفتن روح
الهی را نداشته اند و خداوند خواسته گونه ای را بیافریند که حامل کل نامها باشد و
روح الهی را حمل کند و خلیفه الله شود.
نتیجه: با توجه به
شواهدی که در پی خواهد آمد(گرچه تکامل جسمانی انسان را نمیتوان منکر شد) ولی این تکامل
به آن گونه هم نبوده که ربطی به تکامل مغز او داشته باشد بلکه با توجه به آزمایشها
و مستندهای علمی فیکسیسم در مورد انسان
کنونی بیشتر صدق میکند.
بخشهایی از مقاله که
برجسته شده اند دربردارنده نکته های مهمی هستند.
در صورت علاقمندی به
این مبحث نوشته جایگاه جنیان و آدمیان در سیر تکاملی انسان که در تاریخ
بیست و هفتم اسفند نود و دو(18/3/2014) در وبلاگ قرارداده شده را بخوانید. برای
دریافت متن کامل همراه با تصویرها میتوانید با ایمیل نگارنده تماس بگیرید.
30/1/93 - احمد شماع
زاده
ماهيت زبان و ارتباط در نخستيها
محمدمهدي ميرلو
بی بی سی 14 آذر 92
پيچيدگي زبان به قدري است که جهت گيري بسياري از تحقيقات صورت گرفته در اين
حوزه متوجه درک ساختار زبان و نحوه کاربرد آن است. محور اصلي اين تحقيقات، قوانين
دستوري است که ترکيب هاي مجاز عناصر زباني را مشخص مي کند؛ همچنين اين مساله جالب
و در عين حال قابل تامل مطرح مي شود که آيا تنها انسان از زبان استفاده مي کند يا
برخي از حيوانات نيز اين توانايي را دارند. بدون ترديد پيش از پرداختن به بحث
پيرامون ويژگي هاي زبان در گونه هاي غير انسان بايد ميان ارتباط و زبان تمايز قايل
شويم. کمتر کسي درباره اين مساله ترديد دارد که حيوانات به نحوي با هم ارتباط
برقرار مي کنند. سوال اصلي اين است که آيا آنها اين کار را به شيوه اي انجام مي
دهند که بتوان آن را به صورت معقول زبان ناميد. به عبارت ديگر آيا امکان دارد
حيواني ياد بگيرد که با انسان از طريق زبان ارتباط برقرار کند؟ يا زبان انسان
ويژگي هايي دارد که آن را چنان منحصربه فرد کرده که اصلا شبيه به هيچ
نظام ارتباط ديگري نيست و در نتيجه حيوانات ديگر از يادگيري آن ناتوان هستند؟ در
اين مقاله به بررسي سوالات فوق و ديدگاه هاي مطرح در اين زمينه خواهيم پرداخت.
مقدمه
از سه دهه پيش تا کنون، محققان از طريق شواهدي که به دست آوردند اظهار کردند که ميمون هاي بزرگ مانند شمپانزه ها و گوريل ها در توانايي هاي زباني شباهت هاي بسياري با انسان دارند؛ هرچند اين موضوع تا به امروز مورد بحث و مناقشه برانگيز بوده است. در واقع محققان توافق دارند که ميمون ها مي توانند لغات بسياري بياموزند؛ اما نتايج در پاسخ به اين سوالات گوناگون و متناقض بوده که ميمون ها تا چه حد خودبه خود و خلاقانه زبان را به کار مي برند (Shaw,2004). رنه دکارت(René Descartes)، فيلسوف معروف فرانسوي، اظهار داشت زبان چيزي است که به طور کيفي انسان را از ساير انواع متمايز مي کند(Descartes,1637). حال اين سوال مطرح است که آيا گفته دکارت با توجه به تحقيقات حاضر در حوزه زبانشناسي مي تواند درست باشد؟ زبانشناسي (linguistics) به عنوان علم مطالعه زبان تعريف مي شود. حوزه مطالعات زبانشناسي بسيار متنوع و شامل رويکردهاي نظري و روش شناسي مخصوص به خود است براي مثال رويکرد علوم اعصاب(neuroscience) از روش موردکاوي(case study) به بررسي نقايص زباني بيماراني مي پردازد که به مغز آنها آسيب رسيده است. در رويکرد شبکه اي، چگونگي پردازش و ارايه اطلاعات زباني مورد بررسي قرار مي گيرد. از سوي ديگر برخي زبانشناسان مسير مطالعه رشد انسان را مورد توجه قرار داده و نحوه رشد توانايي زبان و تغييرات آن در زمان و حين رشد فرد را بررسي مي کنند. در رويکرد فلسفي پرسش هايي پيرامون ماهيت زبان و رابطه ميان زبان و تفکر مطرح مي شود(فردنبرگ،سيلورمن،1388). نکته قابل تامل اين است که آنچه زبانشناسي را به عنوان يک علم منحصر به فرد معرفي مي کند، رويکرد يا ابزارهايي نيست که در اين علم به کار مي رود بلکه موضوع تحقيق آنها زبان است.
ماهيت و ويژگيهاي زبان
اگرچه مساله تعريف زبان مساله مهمي است اما به دليل عدم توافق بر ارايه تعريفي
دقيق از ماهيت زبان بهتر است به جاي تعريف بر خصوصيات مهم زبان تمرکز کنيم
که عبارتند از :
1- نقش ارتباطي(communicative role): زبان امکان برقراري ارتباط ميان افراد را فراهم مي کند. مقصود از ارتباط يعني توليد، انتقال و درک اطلاعات است. اين ويژگي در راس ويژگي هاي زبان قرار دارد. به عبارت ديگر علاوه بر اينکه ارتباطي بودن آشکارترين ويژگي زبان است، چشمگيرترين ويژگي آن نيز هست. براي مثال فردي مي تواند درباره آنچه فکر و احساس مي کند،بنويسد به طوري که ديگران آن را بخوانند و افکار و احساسات آن فرد را درک کنند(استرنبرگ،1389).
2- قراردادي يا
اختياري بودن(arbitratines): ماهيت قراردادي
بودن سامانه زبان به نبود استدلال خاص براي انتخاب يک نماد ويژه براي يک مفهوم
اشاره دارد. زبان شامل مجموعه اي از عناصر نمادين (symbolic elements) است. نمادها نماينده چيزي هستند يا به آنها اشاره مي کنند که
عموما صداها، تصاوير يا کلمات هستند. صفت بارز نماد قراردادي بودن آن
است(فردنبرگ،سيلورمن،1388). در واقع اختياري يا قراردادي بودن زبان به اين معناست
که ارتباط طبيعي بين صورت زبان و معناي آن وجود ندارد (يول،1385). براي مثال ما با
نگاه کردن به کلمه فارسي سگ، نمي توانيم از روي شکل آن بفهميم که اين کلمه داراي
معناي طبيعي و آشکار است. در واقع صورت زباني واژه سگ هيچ ارتباط طبيعي يا تصويري(iconic) با موجودي در جهان واقع ندارد که پشمالو و چهارپاست و پارس مي
کند.
3- ساختار منظم (regularly structured): ترتيب نمادها در زبان مبتني بر مجموعه اي از قوانين بوده که بر
آن حاکم است. در واقع اين قوانين، نحوه ترکيب اين نمادها را مشخص مي کند و الگوي
خاصي از آواها و حروف، کلمات معناداري را تشکيل مي دهند. براي مثال در زبان
انگليسي صفت را قبل از اسم مي آورند. ترکيب تصادفي آواها و حروف هميشه چنين نيست و
از سوي ديگر الگوهاي خاصي از کلمات، جمله ها، بندها و گفتمان معنادار را مي سازند.
بيشتر چيزهاي ديگر بي معنا هستند (استرنبرگ،1389).
4- زايا بودن(creativity): مولد بودن زبان به توانايي نامحدود و خلاق در توليد زبان اشاره دارد. عناصر نمادين زبان را مي توان با هم ترکيب کرد و شمار بسيار زيادي جملات معنادار ساخت. خصوصيت زايايي زبان موجب قدرتمند شدن زبان مي شود، چون هر فکري که به ذهن مي رسد را مي توان بيان کرد. از سوي ديگر اين ويژگي به اين مساله اشاره مي کند که تعداد احتمالي گفته ها (جملات) در هر زبان بشري نامحدود است(يول،1385). جنبه زايايي زبان به صورت کاملا طبيعي منجر به ماهيت پويا و تکاملي آن مي شود. با ورود کلمات جديد و تغيير قوانين دستوري، زبان مدام تغيير مي کند که اين نشانه پويايي زبان است. تصور اينکه زبان هرگز تغيير نمي کند به همان اندازه غيرقابل درک است که تصور کنيم مردم و محيط هرگز تغيير نمي کنند براي مثال انگليسي جديدي که امروزه افراد به وسيله آن صحبت کنند، صورت تکامل يافته انگليسي ميانه است که انگليسي ميانه از انگليسي باستان گرفته است(استرنبرگ،1389).
5- جابه جايي(displacement): انسان ها در فرآيند به کارگيري زبان مي توانند به زمان گذشته و آينده اشاره کنند. به اين ويژگي زبان جابه جايي مي گويند. اين ويژگي باعث مي شود کاربر زبان بتواند درباره چيزها و وقايعي صحبت کنند که در محيط بلافصلشان نيست. درواقع ويژگي جابه جايي اين امکان را به ما مي دهد تا درباره چيزها و مکان هايي (براي مثال فرشتگان، پري ها، بابانوئل، سوپرمن) صحبت کنيم که از وجود آنها حتي مطمئن نيستيم(يول ،1385 ).
4- زايا بودن(creativity): مولد بودن زبان به توانايي نامحدود و خلاق در توليد زبان اشاره دارد. عناصر نمادين زبان را مي توان با هم ترکيب کرد و شمار بسيار زيادي جملات معنادار ساخت. خصوصيت زايايي زبان موجب قدرتمند شدن زبان مي شود، چون هر فکري که به ذهن مي رسد را مي توان بيان کرد. از سوي ديگر اين ويژگي به اين مساله اشاره مي کند که تعداد احتمالي گفته ها (جملات) در هر زبان بشري نامحدود است(يول،1385). جنبه زايايي زبان به صورت کاملا طبيعي منجر به ماهيت پويا و تکاملي آن مي شود. با ورود کلمات جديد و تغيير قوانين دستوري، زبان مدام تغيير مي کند که اين نشانه پويايي زبان است. تصور اينکه زبان هرگز تغيير نمي کند به همان اندازه غيرقابل درک است که تصور کنيم مردم و محيط هرگز تغيير نمي کنند براي مثال انگليسي جديدي که امروزه افراد به وسيله آن صحبت کنند، صورت تکامل يافته انگليسي ميانه است که انگليسي ميانه از انگليسي باستان گرفته است(استرنبرگ،1389).
5- جابه جايي(displacement): انسان ها در فرآيند به کارگيري زبان مي توانند به زمان گذشته و آينده اشاره کنند. به اين ويژگي زبان جابه جايي مي گويند. اين ويژگي باعث مي شود کاربر زبان بتواند درباره چيزها و وقايعي صحبت کنند که در محيط بلافصلشان نيست. درواقع ويژگي جابه جايي اين امکان را به ما مي دهد تا درباره چيزها و مکان هايي (براي مثال فرشتگان، پري ها، بابانوئل، سوپرمن) صحبت کنيم که از وجود آنها حتي مطمئن نيستيم(يول ،1385 ).
6- دوگانگي(duality): زبان انسان به
طور همزمان در دو سطح يا لايه سازمان يافته است که اين ويژگي را دوگانگي يا توليد
مضاعف (doublearticulation) مي نامند. در
توليد گفتار، يک سطح فيزيکي وجود دارد که در آن سطح، اصوات منفرد از قبيل n,b,i توليد مي شود که به تنهايي معناي ذاتي ندارند ولي در ترکيب خاصي
مانند bin، سطح ديگري وجود دارد که يک معنا را محمول است که متفاوت از معناي
ترکيب nib است. در نتيجه ما در يک سطح اصوات متمايز و در سطح ديگر معاني
متفاوت را داريم. اين ويژگي يکي از صرفه جويانه ترين ويژگي هاي زبان است زيرا با
يک مجموعه محدود از اصوات منفصل مي توان تعداد بسيار زيادي از ترکيبات صوتي (براي
مثال کلمات) را بسازيم که از لحاظ معنا نيز متفاوت هستند(يول،1385).
ويژگيهاي فوق موجب شده است که زبان را به يک نظام ارتباطي بي همتا تبديل کند که کاملا از نظام هاي ارتباطي ديگر حيوانات متفاوت است. در نتيجه غيرمحتمل است که حيوانات ديگر بتوانند آن را بفهمند. برخي اين واقعيت را نپذيرفته و مدعي هستند که مردم با زبان گفتاري با حيوانات حرف ميزنند و مدعي هستند که حيوانات هرچه را که به آنها گفته ميشود انجام ميدهند.
در پاسخ به اين افراد بايد گفت آن حيوان
رفتار خاصي را در پاسخ به يک محرک صوتي خاص يا صدا انجام ميدهد ولي در واقع
نميفهمد که اين کلمات در يک مجموعه صوتی به چه معنا هستند. از سوي ديگر ما هرگز
حيوانات يک گونه را نميتوانيم بيابيم که بتوانند علايم ارتباطي گونه هاي ديگر
حيواني را توليد کنند. ممکن است اسبي را در چراگاه گاوها براي مدت مديدي نگه داشت
اما حتي يک بار هم اين اسب همانند گاوها ماغ نميکشد.
زبان در نخستيها
اين امر بديهي است که حيوانات با يکديگر ارتباط برقرار مي کنند. تحقيقات نشان
داده است که گونه هاي مختلف حيوانات براي ادامه حيات، فريادهاي خاصي توليد مي کنند
که معاني مختلفي دارند. براي نمونه يک گونه از ميمون ها در دشت آفريقا مجموعه اي
از فريادهاي خاص توليد مي کنند که علامت انواع مختلف تهديدات است. ميمون ها از اين
فريادها در زمان غذا خوردن يا هنگام نزديک بودن خطر استفاده مي کنند. براي مثال
اگر يک ميمون متوجه عقابي شود که بالاي سرشان پرواز مي کند فريادي مي کشد که موجب
پراکنده شدن اعضا و فرار ميمون ها به طرف درختان و پنهان کردن خود مي شود. اگر
ماري مشاهده شود، ميمون فرياد ديگري مي کشد که ميمون هاي ديگر را وا مي دارد روي
پاي خود بايستند و به اطراف نگاه کنند تا بتوانند محل مار را پيدا کنند (فردنبرگ،
سيلورمن،1388). در واقع هريک از اين فريادها معاني خاصي دارد و هر فريادي نشان
دهنده يک خطر خاص براي گروه است؛ هرچند اين فرآيند نوعي برقراري ارتباط است چون
اطلاعات مربوط به يک رويداد، توليد، منتقل و درک مي شوند ولي اين شکل طبيعي ارتباط
زبان نيست زيرا از يک سو اين فريادها قراردادي نيستند و از سوي ديگر براي مرتب
کردن اين فريادها و تبديل آنها به چيزي نظير جمله، دستوري وجود ندارد و با ترکيب
آنها نمي توان معناي جديدي ابداع کرد. در سال هاي اخير اين پرسش در کانون
توجه پژوهشگران در حوزه زبان قرار گرفته که آيا ميمون ها مي توانند برقراري
ارتباط را با انسان ها ياد بگيرند؟ تلاش دانشمندان براي يافتن اين سوال از دهه 60
آغاز شد؛ هنگامي که گزارش شد شمپانزه جواني به نام واشو تعليم ديده علايم
دستي ايجاد کند. از سوي ديگر اين پرسش قابل طرح است که اگر حيوانات نمي توانند به
تنهايي و به طور طبيعي از زبان استفاده کنند آيا امکان آموزش زبان به آنها وجود
دارد؟ به عبارت ديگر توانايي زباني آنها همانند توانايي انسان است؟ تحقيقات انجام
شده در اين حوزه روي نخستي ها (primates) مانند شمپانزه ها
و گوريل ها متمرکز شده چون داراي قابليت شناختي نسبتا پيشرفته اي هستند. برخي از
تحقيقات صورت گرفته از دهه 60 به بعد عبارتند از : تحقيق بر روي واشو(washoe): تا چند دهه پيش تلاش براي آموزش ميمون ها براي صحبت کردن بارها
با شکست مواجه شده است. گاردنر(Gardner) در سال 1969 تلاش
کرد بر دشواري هاي آموزش نخستي ها از طريق آموزش زبان اشاره اي
آمريکايي غلبه کند (Arbib, Liebal, Pika,2008). بئاتريکس و آلن گاردنر شمپانزه اي به نام واشو پرورش دادند و
زبان اشاره اي آمريکايي را به او آموزش دادند. زبان اشاره اي آمريکايي تمامي ويژگي
هاي اصلي زبان انساني را داراست و بسياري از کودکان ناشنواي مادرزاد آن را به
عنوان زبان طبيعي اول خود ياد گرفته اند. روش آنها به اين شکل بود که از همان شروع
تحقيق، واشو را شبيه به يک کودک انسان در يک محيط راحت داخل منزل بزرگ کردند و او
را وادار کردند حرکات دستي که نمايشگر يک شي خاص بود را تقليد کند يا انجام دهد.
واشو 132 علامت را ياد گرفت و شواهدي از کاربرد خودانگيخته زبان را نشان داد. براي
مثال هنگام ديدن مسواک در دستشويي بدون اينکه تحريک شود علامت آن را نشان مي داد.
همچنين واشو قادر بود کلمات را با هم ترکيب کند و برخي جملات را مانند open food
drink(براي اينکه کسي در يخچال را باز کند) بسازد. اين مساله نشان مي
داد که برخي از ترکيبات، ابداعات خود واشو بود. نکته قابل توجه اين بود که واشو
نشان داد تعداد بسيار بيشتري از اشاره ها را که نمي تواند توليد کند، مي فهمد و
قادر بود آن مکالمات ابتدايي را برقرار کند که عمدتا به صورت توالي سوال-جواب
بود(يول،1385).
تحقيق بر روي کوکو(koko): گروهي از محققان از تکنيک مشابه براي آموزش زبان اشاره اي آمريکايي به يک گوريل به نام کوکو استفاده کردند. کوکو گنجينه بزرگي از علايم را ياد گرفت و گزارش شد براي نشان دادن علايم به طور اختياري از نحو استفاده مي کند. مربيان کوکو ادعا کردند که او جوک هم تعريف مي کند(فردنبرگ،سيلورمن،1388).
تحقيق روي سارا ((sarah: در پژوهشي ديويد پريماک، به جاي علايم و حرکات دست از نشانه هاي پلاستيکي براي آموزش مهارت هاي زباني به شمپانزه اي به نام سارا استفاده کرد (يول،1385). اين نشانه ها شکل ها و رنگ هاي متفاوتي داشتند و نمايشگر کلمات و همچنين روابط بودند؛ نشانه هايي وجود داشت که نشانگر اسامي نظير (apple)، افعالي مثل(give) و صفاتي مانند (red) و نشانه هايي که نشانگر روابطي مثل (same as) بودند. وقتي دو سيب را به سارا نشان دادند او نشانه (same as) را مي ساخت و وقتي دو نشانه متفاوت يعني نشانه سيب و پرتقال به او نشان داده شد، او نشانه تفاوت (different) را مي ساخت. به نظر مي رسد او درک ابتدايي از دستور جمله دارد، چون ظاهرا مي توانست تفاوت ميان جملاتي مانند «David gives apple to sarah» و «Sarah gives apple to David » را بفهمد(فردنبرگ،سيلورمن،1388).
تحقيق روي کانزي (Kanzi): سوزانساواج –رومباق با همکارانشان روي شمپانزه اي به نام کانزي تحقيق کردند که به نظر مي رسيد معناي واژه نگارها را ياد گرفته است. علاوه بر اين کانزي ظاهرا مي توانست پاره گفتارهاي تک کلمه اي و جمله هاي ساده انسان را بفهمد. توانايي هاي کانزي کاملا پيشرفته بود. بدون اينکه از کانزي خواسته شود، او براي شناسايي اشيا، درخواست غذا و اعلان کاري خاص که مي خواست بر عهده بگيرد از واژه نگارها استفاده مي کرد. نکته قابل توجه اين است که پس از آموزش زبان ساختاربندي شده تر، توانايي هاي او با توانايي هاي يک کودک دو و نيم ساله به نام آليا مقايسه شد. به هر دو دستورات تازه اي داده و از آنها خواسته شد اشيا را حرکت دهند. در درک مطلب، هر دو توانايي هاي تقريبا يکساني داشتند يعني هر دو تقريبا 70 درصد دستورات را اجرا کردند. مهارت هاي زباني که کانزي توليد مي کرد بسيار محدود بود چون با مهارت هاي يک کودک يک و نيم ساله مطابق بود(فردنبرگ،سيلورمن،1388).
تحقيق روي نيم چيمپسکي(Nim chimpsky): هربرت تريس در 1981 تحقيقي روي شمپانزه اي به نام نيم چيمپسکي (به تقليد از نام نوام چامسکي، زبانشناس برجسته) انجام داد.نيم چيمپسکي در طول چند سال بيش از 19000 پاره گفتار چند نشانه اي از نسخه اصلاح شده زبان اشاره اي آمريکايي ساخت. بيشتر پاره گفتارهاي نيم،دو کلمه اي بود(استرنبرگ،1389).تحليل دقيق تريس نشان داد که بيشتر پاره گفتارهايي که نيم به کار مي برد در واقع تکرار چيزي است که نيم قبلا ديده بود. تريس نتيجه گرفت که باوجود آنچه پيشرفت مهمي به نظر مي رسيد، نيم حتي شکل ابتدايي بيان نحوي را نيز نشان نداده است. به عبارت ديگر، شمپانزه مي تواند پاره گفتارهاي يک يا حتي چند کلمه اي را توليد کند اما نه به صورت سازمان يافته نحوي. براي مثال، نيم علايم «به نيم موز بده» را با «موز بده به نيم» و «موز به نيم بده» جابه جا مي کرد و اين بدان معنا بود که شکل صحيح قواعد دستوري براي او رجحان نداشت. در نهايت تريس اعلام کرد که اگرچه شمپانزه ها مي توانند پاره گفتارها را درک و توليد کنند، اما مهارت زباني به آن معنا در آنها وجود ندارد که حتي انسان هاي بسيار خردسال دارند و ارتباط آنها فاقد ساخت و به ويژه ساخت چندگانه است(استرنبرگ،1389).علاوه بر اين شواهد اندکي وجود داشت که نشان مي دهد ميمون هايي که آموزش ديده اند نشانه ها را در جمله ترکيب کنند و عباراتي بسازند و همين طور به نظر بي فايده مي رسيد که بتوانند توانايي هايي را به ساير ميمون ها آموزش دهند و منتقل کنند که در فرآيند آموزش ياد گرفته اند (Cheney, Seyfarth,1997).
با بررسي نتايج پژوهش هاي فوق و تفاوت هاي قابل توجه در آنها مي توان اين احتمال را مطرح کرد که اين امکان وجود دارد تفاوت نتايج پژوهش ها مي تواند ناشي از ويژگي شمپانزه خاص مورد مطالعه يا روش هاي مورد استفاده آنها باشد. به تعبير استرنبرگ، زبان شمپانزه ممکن است نتواند تمام الزامات زبان را برآورده کند براي مثال زبان مورد استفاده شمپانزه ها خود به خود کسب نمي شود بلکه آن را فقط از طريق برنامه هاي آموزشي بسيار ماهرانه و منظم مي آموزند. در شرايط حاضر نمي توان اطمينان داشت که آيا شمپانزه ها به طور واقعي دامنه کاملي از توانايي هاي زباني را نشان مي دهند يا خير؟ از سوي ديگر تحقيقات مورد اشاره با انتقادات جدي مواجه شده اند. براي مثال نقد جدي بر تحقيقات فوق اين است که برخي از اين حيوانات از طريق تقويت مثبت (positvereinforcement) آموزش ديده اند. آنها براي علامت دادن درست يا کاربرد مناسب نشانه ها يا واژه نگارها يک جايزه مي گرفتند که معمولا خوراکي بود. مشکل اين است که حيوانات يک نماد را با يک مفهوم مرتبط مي کنند چون اين طور آموزش ديده اند و ممکن است نسبت به اينکه اين نشانه دقيقا به چيزي دلالت مي کند، آگاهي نداشته باشند. اگر اين امر درست باشد، پس حيوانات جنبه قراردادي بودن زبان را نشان نمي دهند يعني اينکه اين نماد مي تواند هرچيزي باشد و در عين حال نشانه مصداق (referent) باشد(فردنبرگ،سيلورمن،1388). وقتي حيواني با ارايه سيب، نشانه سيب را انتخاب مي کند، قراردادي بودن زبان را نشان نمي دهد، اما وقتي سيب وجود ندارد و از نشانه سيب استفاده مي کند، قراردادي بودن زبان اثبات مي شود. از سوي ديگر اين سوال مطرح است که جنبه ساختارمند بودن زبان در مورد حيوانات چگونه است؟ آيا حيوانات «نحو» را مي فهمند که زيربناي ساختمان جملات است؟ تاکنون تحقيقات انجام شده نشان مي دهد نخستي ها جملات بسيار ساده را مي فهمند و توليد مي کنند يعني جملاتي که در حد دو يا سه کلمه باشند. با توانايي تغيير آرايش کلمات و تبديل آنها به ترکيب هاي جديدي که بيانگر معاني جديد باشد، درک قوانين نحوي ثابت مي شود که همان معيار زايايي زبان است که در بالا تعريف شد. اگر حيوانات اين کار را انجام دهند اين امر نشانگر قوانين نحوي است. هرب تراس(Herb Terrace) شواهدي ارايه کرد که داشتن درک ابتدايي يا توانايي به کارگيري نحو به وسيله برخي از حيوانات را رد مي کند. تراس در مورد اينکه شمپانزه هايي مثل واشو معناي علايم و نمادها را ميفهمند مردد است(فردنبرگ،سيلورمن،1388).
نتيجه گيري
انسان ها براي برقراري ارتباط با يكديگر زبانهاي متعددي به كار ميبرند كه به
طور قابل ملاحظهاي در اطلاعاتي تغييراتي ايجاد ميکند كه آنها به يکديگر منتقل ميكنند.
در سال هاي اخير شواهد تجربي براي اين ارتباط علّي (causalrelation) مطرح شده و به اين نکته اشاره ميكند که زبان مادري يك شخص، واقعا
شيوهاي را شكل ميدهد كه فرد درباره جنبههاي متعدد جهان شامل مكان و زمان ميانديشد.
همچنين يافتههاي اخير به اين نكته اشاره ميكند كه زبان (language) بخش و جزئي از جنبههاي تفكر (thought) و اهميت آن فراتر از آن چيزي است كه دانشمندان پيش از اين تشخيص
داده بودند(Boroditsky,2011).
در واقع نه تنها زبانها بر آنچه تاثير ميگذارند كه ما به ياد ميآوريم بلكه
ساختار زبانها ميتواند موجب سهولت يا دشواري يادگيري چيزهاي جديد شود. از سه دهه
پيش تا کنون محققان از طريق شواهدي که به دست آوردند، اظهار کردند که ميمون هاي
بزرگ مانند شمپانزه ها و گوريل ها در توانايي هاي زباني شباهت هاي بسياري
دارند؛ هرچند اين موضوع مناقشه برانگيز بود. درواقع هرچند محققان توافق
داشتند که ميمونها لغات بسياري ميتوانند بياموزند اما نتايج در پاسخ به اين سوالات
که ميمونها تا چه حد خود به خود و خلاقانه زبان را به کار ميبرند گوناگون و متناقض
بودند(Shaw,2004).
از سوي ديگر حيوانات قدرت صحبت کردن ندارند ولي ميتوانند صداها و حرکات
معناداري براي ارتباط با يکديگر و تبادل هيجاناتشان ايجاد کنند. صداهاي ايجاد شده
در حيوانات توسط قسمتهايي از مغز کنترل ميشود که سيستم ليمبيک(limbic) و آميگدال amygdala ناميده ميشوند.
بيشتر صداهاي حيوانات در نتيجه تحريک هيجاني است(کيميايي اسدي،1389). شايعترين
صدايي که حيوانات در ابتداي زندگي ايجاد ميکنند ضجه جدا شدن از مادرشان است. اين
ابتدايي ترين شکل ارتباطات اجتماعي سيستم ليمبيک است.
به تعبير استرنبرگ نخستي ها، به ويژه شمپانزه ها، نويدبخش ترين بينش را درباره
زبان غيرانسان ها به ما عرضه کرده اند. جين گودال(jane Goodall) کاوشگر مشهور شمپانزه هاي وحشي، جنبه هاي مختلف رفتار شمپانزه ها
را مطالعه کرده که از آن جمله جنبه آواگري (vocalizations)است. گودال بسياري از آنها را آشکارا ارتباطي تلقي ميکند؛ اگرچه
لزوما آن را معرف زبان نميداند. براي مثال شمپانزه ها فريادهاي خاصي دارند که
نشانه مورد حمله واقع شدن است. فرياد ديگري براي صدا کردن شمپانزه هاي ديگر وجود
دارد. با وجود اين، به نظر ميرسد مجموعه آواگري ارتباطي آنها کوچک، غيرمولد، از
نظر ساختار محدود، فاقد پيچيدگي ساختاري و نسبتا غيرقراردادي است. همچنين به طور
انگيخته کسب نشده است(استرنبرگ،1389).
به همين دليل نمي توان از نگاه گودال ارتباطات شمپانزه ها را بر اساس معيارهاي
موجود يک زبان تلقي کرد. با وجود مطالعات و پژوهشهاي متعدد که در طول ساليان
اخير، بويژه سه دهه اخير انجام گرفته است، همچنان اين پرسش در کانون توجه قرار
دارد که آيا تيره هاي غير انسان ميتوانند از زبان استفاده کنند، ترديدي وجود ندارد
که مهارت هاي زباني انسان بسيار فراتر از ساير تيره هايي است که تاکنون مورد
مطالعه قرار گرفته است. نوام چامسکي زبانشناس برجسته در تحليل پرسش بالا از
تعبير معجزه تکاملي استفاده کرده و بيان ميکند: «اگر حيوان از ظرفيت مزيتي زيست شناختي
چون زبان برخوردار بوده ولی تاکنون از آن استفاده نکرده، يک معجزه تکاملي خواهد
بود، مثل يافتن يک جزيره با انسان هايي که بتوان به آنها پرواز کردن را آموخت»
(استرنبرگ،1389،ص484).
تحقيقات مربوط به توانايي هاي زبان نخستي ها نشان ميدهد که برخي از پژوهشگران
معتقدند نخستيها داراي توانايي هاي قراردادي و جابه جايي در زبان هستند، چون معناي
تعداد محدودي از نمادها را به طور مستقل از خود مصداق درک مي کنند. اين مساله چه
در آموزش مستقيم (با غذا) چه غيرمستقيم (با تاييد) صدق خواهد کرد که تکنيک هاي تقويت
مستقيم استفاده مي کند؛ اما بايد جانب احتياط را رعايت کرد و اين نکته را مدنظر
قرار داد که توانايي هاي قراردادي و جابه جايي فقط در درک مطلبهايي ثابت شد که در
آن حيوانات نمادها را مشخص ميکردند. در مطالعات قبلي که در آنها شمپانزه ها از
زبان اشاره اي آمريکايي و نشانه ها استفاده ميکردند، شواهد اندکي وجود داشت که
نخستي ها معناي نمادها را هنگام توليد آنها ميفهميدند(استرنبرگ،1389).
از سوي ديگر نکته مهم اين است که به نظر مي رسد مهارت هاي زباني نخستي ها به
انتها ميرسد چون نخستيها در مورد نحو(syntax)، بويژه در مورد
توليد زبان، خيلي کم ميفهمند. به عبارت ديگر، نخستي ها ميدانند که ترکيب کلمات
بر معنا تاثير ميگذارد ولي بيشتر نخستيها فقط جملاتي را تکرار ميکنند که آموخته
اند و تنوع بسيار کمي در ساخت زبان دارند. آنها هرگز در هيچ موردي به توانايي
زايايي زبان انسان نميرسند. همچنين نخستيها برخلاف انسانها وقتي مهارتهاي زباني را
کسب کردند ديگر نميتوانند اين مهارت را به اعضاي ديگر خود آموزش دهند.
جورج يول در کتاب بررسي زبان پيرامون پژوهش هاي صورت گرفته در حوزه تعليم زبان
به شمپانزه ها مي نويسد:
«آيا واشو و کانزي مي توانستند با استفاده از نظام ارتباطي نمادين که توسط
انسان ها و نه شمپانزه ها براي آنها انتخاب شده بود تعامل برقرار کنند؟ جواب اين
سوال صراحتا مثبت است. آيا واشو و کانزي از لحاظ زباني در سطحي قابل قياس با کودک
انساني بودند که همسال آنها بود؟ جواب اين سوال صراحتا منفي است. افزون بر اين يکي
از مهم ترين درس ها براي افرادي که در باب ماهيت زبان مطالعه مي کنند اين واقعيت
است که اگرچه مي توانيم برخي از ويژگي هاي اصلي زبان را توصيف کنيم ولي مسلما
تعريفي کاملا عيني و قابل قبول هم از کاربرد زبان نداريم. مي پنداريم وقتي که کودک
انسان صداهاي زبان گونه را ادا مي کند، در واقع رشد زبان را مي بينيم، ولي وقتي
شمپانزه هاي کوچک علايم زبان گونه را در تعامل با انسان توليد مي کنند، بسياري از
دانشمندان مايل نيستند که اين را به عنوان کاربرد زبان قبول کنند. هنوز هم ملاک
هايي که در هر مورد به کار مي گيريم، به نظر نمي رسد يکسان باشد»( يول،،1385،ص
23).
با توجه به شواهد به دست آمده از آزمايش ها و پژوهش هاي مختلف در سه دهه اخير
روي شمپانزه ها، جورج يول معتقد است نوام چامسکي بايد اين ادعاي خود را مبني بر
اينکه «يادگيري حتي حداقل مقدمات زباني کاملا در وراي توانايي هاي يک ميمون باهوش
قرار دارد» بازنگري کند. به تعبير يول هرچند امکان دارد گزارش هايي درباره ديدگاه
شمپانزه از نظريه زبان شناختي نداشته باشيم، ولي مطمئنا در مورد توانايي آشکار
آنها با برآمدن از پس «حداقل مقدمات زباني» گزارش هايي خواهيم داشت. در مجموع اگر
نگاهي دوباره به ويژگي هاي خاص زبانشناسان مانند نقش ارتباطي، جابه جايي،
خلاقيت، دوگانگي و قراردادي بودن بيندازيم و بخواهيم فارغ از سوگيري ها و با اتکا
بر شواهد قطعي و نه حداقلي سخن بگوييم مي توانيم تفاوت هايي پيرامون نوع ارتباطات
حيوانات با يکديگر و زبان انسان را با دقت بيشتري مورد تحليل و ارزيابي قرار دهيم.
براي نمونه در مورد ويژگي جابه جايي به نظر ميرسد که ارتباط در حيوانات منحصرا
مربوط به اين لحظه، اين مکان و زمان حال است.
بنابراين نمي توان از اين ارتباط براي مرتبط کردن وقايع با زمان و مکان در
گذشته بهره برد. وقتي سگي صداي GRRR را توليد مي کند
اين فقط به معناي GRRR در همين زمان است
چون سگ نمي تواند معناي GRRR را براي عطف به شب
قبل يا در آن پارک به کار ببرد؛ هرچند برخي پژوهشگران مدعي شده اند که ارتباط ميان
زنبورها ويژگي جابه جايي دارد اما شواهد کافي براي اين مدعا و اينکه آيا زنبورها
به طور کامل اين ويژگي را در ارتباطات خود دارند، ارايه نشده است. در مورد ويژگي اختياري
يا همان قراردادي بودن زبان نيز مي توان چنين بيان کرد که هرگونه ارتباط در
حيوانات شامل مجموعه اي ثابت و محدود از صوت هاي آوايي و اشاره اي است. بسياري از
اين اشکال فقط در شرايط خاصي (براي مثال مشخص کردن قلمرو) و زمان هاي خاص ( براي
مثال در فصل جفت يابي) به کار مي روند.
در مورد ويژگي خلاقيت و زايايي نيز بديهي است که
نظام هاي ارتباطي موجودات ديگر فاقد انعطاف پذيري موجود در زبان انسان است. از سوي
ديگر براي حيوانات مقدور نيست علايم جديدي را براي انتقال دادن تجارب يا وقايع
جديد ابداع کنند. به تعبير ليمبر(2005) جنبه خلاقانه زبان مساله اي نيست که
به راحتي بتوان از آن چشم پوشي کرد در حالي که ارتباطات ميان حيوانات فاقد اين
ويژگي برجسته است.