Monday, May 12, 2014

مکتب شرع یا مکتب عشق؟





مکتب شرع یا مکتب عشق؟

اشکال کار در قرائت و نظر و عقیده و... نیست. موضوع روش و دیدگاه است. آقای قرائتی یک متشرع است و دیدگاهی شرعی به مسائل دارد مانند حوزه و حکومت برخاسته از حوزه. ولی مولوی یک عارف و دیدگاهش عرفانی است با همه ویژگیهای عرفان. البته زمانی مولوی هم متشرع بود و جلسه بحث و درسی داشت و شاگردانی و...  ولی پس از ملاقاتی که با شمس داشت راه و روش شرع را به کناری گذاشت و روش عرفان را برگزید. به شاگردانش پشت کرد و راه خود را در پیش گرفت تا که شد مولانا جلال الدین محمد بلخی رومی!

راه و روش و دیدگاه شرع با عرفان به کلی متفاوت است به همین دلیل میبینیم که پس ازانقلاب اسلامی! از حافظی که جهان میشناسندش و به قول خودش همه را از دولت قرآن دارد یا مولانا که مثنوی اش تفسیر آیه های قرآن است کمتر سخنی به میان میآید. جشنواره و سالروزی هم برای آنان گرفته نمیشود و حتا جشنواره مولانا را ترکیه برگزارمیکند و... از سوی دیگر هرگونه راه و روشی عرفانی که در کسوت درویش و غیره ظاهرشود تحمل نمیشود و...
با یک مثال تفاوت دیدگاه شرع با عرفان مشخص میشود:
شما یک لیوان آب در یک صحرای بی آب و علف دارید. شرع میگوید تو مالک آن لیوان آبی. اگر بخواهی میتوانی به هرکس که قیمت بیشتری داد آن را بفروشی. ولی عرفان میگوید ببین چه کسی از همه تشنه تر است آن لیوان آب اضافی را به او بده تا از تشنگی به درآید از دین و ایمانش هم مپرس که مسلمان است یا غیرمسلمان. همه بندگان خدایند و خداوند عوضش را به تو خواهد داد. به قول سعدی:

تو نیکی میکن و در دجله اندار                                     که ایزد در بیابانت دهد باز

با آوردن این شعر نکته دیگری نیزتداعی شد: ممکن است کسی که آن لیوان آب را در بیابان به او میبخشی زمانی کار نیکی کرده و در دجله انداخته(پیگیر آن نشده) و اکنون مشیت الهی بر آن قرارگرفته تا او که اکنون در تنگنا قرار گرفته به وسیله تو پاداش و پاسداشت کار نیک خود را در بیابان بگیرد و اگر تو نبخشی و پیگیر حقت باشی و نه پاسدار عشق این فضیلت یعنی وسیله خیر الهی قرار گرفتن بهره کس دیگری شود و این فرصت مغتنم از دستت برود. بنابراین:

خاستگاه کردار در شرع حق است و در عرفان عشق!

و هر دو طریق مورد تأیید قرآن است و باید دید چه کسی هشیارتر است تا گزیده تر را برگزیند. زیرا میان ماه من تا ماه گردون تفاوت از زمین تا آسمان است.

آنانی که نانشان را از قبل امام حسین میخورند و سنگ حضرت عباس را به سینه میزنند هنوز نمیدانند که حضرت عباس در روز عاشورا شرعی عمل نکرد بلکه عرفانی یا عشقی عمل کرد. اصولا حماسه ها از شرع برنمیآیند بلکه از عشق برمیآیند. شرع به او حق داده بود تا عطش خود را فرونشاند و سپس از آب برای کودکان بردارد ولی او به مکتب عرفان رفت و آب را بر روی آب ریخت تا حماسه بیافریند!!!

به همین دلیل در جامعه شرع محور ما هرگونه حق و مالکیتی که کسی دارد تصور همگانی بر این است که درست است ولی از دیدگاه عرفان باید دید از کجا آورده است و اگر منشأش هم درست باشد در صورتی که نیازمندی در جامعه وجودداشته باشد تو حق نداری حتا از مال خودت ریخت و پاش کنی و یا به هر کس که بخواهی ببخشی بلکه باید به کسی ببخشی که نیازمندتر است.
در مورد حجاب هم به همین صورت است. در شرع اصل ظاهر است همان گونه که ظاهر سخن مرد بیابانی کفرآمیز مینمود ولی در دیدگاه عرفان باید دید او با چه هدفی ظاهرش منطبق با شرع نیست و نمیشود مردم را به بیدینی و تأثیر منفی در عفاف جامعه متهم کنی!
در دید عرفان آنانکه برای پرکردن جیبهای خود جامعه را به فساد میکشانند برای پیگیری حقوق جامعه اسلامی شایسته ترند تا آن دختری که برای خوش کردن دل خود پیرو مد روز شده.

در دیدگاه عرفان او هرگز جامعه را به فساد نمیکشاند و آن دلی که با دیدن تار مویی و... به لرزه در آید یقینا دلی خدایی نیست!! و مشکلش از جای دیگری آب میخورد.
****
ولی اگر بنا باشد در باره شخص و شخصیت آقای قرائتی سخنی به میان آید باید گفت ایشان به آیات قرآن کریم آن گونه که شهرت یافته و بایسته مینمود تسلط ندارد. دستکم نباید خود را با غول اندیشه و مفسر بزرگ قرآن یعنی مولانا همطراز و بلکه بالاتر ببیند و به خود اجازه دهد تا چنین سخنی را به میان کشد و مولانا را به زعم خود به چالش بکشاند که در آن صورت خود به چالش کشیده میشود چنانکه میبینیم سخن و نظر مولانا در داستان موسی و شبان بر آیه پنجاه و دو سوره انعام کاملا منطبق است که امثال آقای قرائتی با تنگ نظریهایشان هیچگاه نمیتوانند به این قله های بلند آیات قرآنی دست یابند که مولانا دست یافته و دور از نظر نیست که مولانا برای تفسیر این آیه چنین داستانی را آفریده باشد:

ولاتطرد الذین یدعون ربهم بالغداوه و العشی یریدون وجهه ما علیک من حسابهم من شیء و ما من حسابک علیهم من شیء فتطردهم فتکون من الظالمین.

(ای پیامبر) طرد مکن کسانی را که میخوانند پروردگار خویش را روزها و شبانگاهان در جست و جوی روی او. هیچ حقی نداری به راه و روش آنان(در ارتباط با خداوند) خرده بگیری و حق نداری راه و روش خود را بر آنان تحمیل کنی. پس اگر آنان را طردکنی پس از ستمکاران خواهی بود.

در این آیه متوجه میشوید که محور آیه روی او(وجهه) است و بر آن تأکید دارد. یعنی هرکس هرگونه که درکش میرسد میتواند جویای روی او باشد. کسی از راه قرآنش او را میشناسد کسی از راه عرفان او را به تصویر میکشد و دیگری با شناخت آفریدگانش و... یعنی روشی را که خداوند را بدان وسیله به تصویر میکشی چندان مهم نیست مهم این است که به حقیقت و حقانیت او پی ببری.
*****
نکته دیگر اینکه من هم همچون یکی از نظردهندگان که با او در استخر یک سلام و علیکی داشته و رفتار او را با خود خلاف آموزه های شرع یافته باید بگویم آن زمان که تصورمیکردم وی در قرآن صاحبنظر است و دستکم میتواند از نظرهای بدیع در سخنرانیهای خود بهره برداری کند چند تا از نوشته های خود را(احتمالا با ایمیل) برای دفتر ایشان فرستادم ولی دیدم پاسخی نیامد. نامه دوم را نوشتم و در آن یاداورشدم که شما بیست و پنج سال است که  یک تریبون در دسترس داری خواستم این حقایق قرآنی از طریق شما به گوش برخی کسان رسانده شود و چون درس اخلاق اسلامی هم میدهی این خلاف اخلاق اسلامی است که پاسخ نامه کسی و بویژه سلامی را که در نامه نوشته است ندهی. دیدم باز هم پاسخی نیامد که پس از آن پیگیر نشدم. بعدها دانستم که ایشان در قرآن صاحبنظر نیست بلکه بیشتر سخنانش نقل از تفسیرهاست با رنگ و لعابهایی به روش خودش که برای کسانی میتواند مفید و سازنده باشد. هرچند اگر کسی خود عامل به علم خویش بویژه در رفتار و روش و منشش با دیگران نباشد نیمدانم تا چه اندازه سخنش قابل اعتماد و سازندهخواهد بود!! الله اعلم بالامور
احمد شماع زاده


موسی و شبان به قرائت محسن قرائتی
پرتو پروین
روزنامه‌نگار در لندن
بی بی سی- چهارشنبه 07 مه 2014 - 17 اردیبهشت 1393


محسن قرائتی، از معروفترین مبلغان جمهوری اسلامی ایران، به‌تازگی در یک سخنرانی از مثنوی موسی و شبان مولوی به تندی انتقاد کرده است و آن را شعری «ضد قرآنی» و ضد بعثت انبیا خوانده است. سخنرانی آقای قرائتی در مراسمی ایراد شد که برای تجلیل از او و احتمالا عده‌ای دیگر به عنوان «چهره‌های برتر تبلیغ استان تهران» بر پا گردید.
شاید کمتر ایرانی و فارسی زبانی را بتوان یافت که با مثنوی «موسی و شبان» که نمونه‌ای از شعر کلاسیک فارسی در کتابهای درسی بوده است، آشنا نباشد. حتی کسانی که ممکن است با نام جلال‌الدین محمد بلخی، یا القاب «مولوی»، «مولانا» و «رومی» و سرگذشت او آشنا نباشند یا نام سراینده شعر را به یاد نیاورند، اغلب مضمون و محتوای این شعر را می‌شناسند و می‌دانند که مولوی در آن از زبان چوپانی مکتب نرفته و ساده‌دل با کلامی عاشقانه با خدایی که تصویرش را در ذهن خود ساخته و پرداخته است سخن گفته و ناز خداوندی را کشیده که به او رو نشان نداده است. سخنان شبان بر پیامبر خدا، موسی، گران آمده و او شبان را به دلیل کفرگویی به تلخی سرزنش کرده است:
گفت موسی حال خیره سر شدی
خود مسلمان ناشده کافر شدی
این چه ژاژست و چه کفر است و فشار
پنبه‌ای اندر دهان خود فشار
و شبان زودباور که از عتاب پیامبر سخت هراسیده و شرمسار شده است سر به بیابان می‌گذارد.
گفت: موسی، تو دهانم دوختی
از پشیمانی تو جانم سوختی
جامه را بدرید و آهی کرد تفت
سر نهاد اندر بیابان و برفت
بقیه داستان را هم می‌دانیم که خداوند بر موسی وحی نازل کرد و او را از مداخله در رابطه بنده‌اش با خود نهی کرد و رسالت پیامبر خود را در «وصل کردن» مخلوق به خالق به او گوشزد کرد. موسی به جست و جوی شبان برآمد و به او مژده داد که از آن پس «هیچ آدابی و ترتیبی» نجوید و هر چه دل تنگش می‌خواهد به خدایی که آستانه تحملش بالاست و به این سادگی‌ها نمی‌رنجد و قهر نمی‌کند و بر بنده‌اش سخت نمی‌گیرد، بگوید.
اکنون آقای قرائتی با کلام کسی که مدافع منطق و معرفت ساده شبان بوده است، یعنی عارف و شاعر ستوده جهانیان، مولانا، مشکل پیدا کرده و شعر او را ضد انبیا خوانده است. آیا این مشکل دیرینه روحانیان با میراث فرهنگی مولانا برای فارسی‌زبانهاست و زخمی کهنه است که سر باز کرده؟ اگر چنین نیست چرا یکباره از زبان آقای قرائتی به میان جامعه پرتاب می‌شود؟
البته آقای قرائتی پیش از این هم گاه و بی‌گاه اظهارنظرهایی کرده است که بحث انگیز شده‌اند؛ از جمله دو سال پیش ایشان در جمعی از کتابداران کشور گفت که «شما به هیچ کتابی نیاز ندارید و قرآن برای شما کافی است» و در تایید سخنش، خود را مثال زد و گفت که سی و اندی سال است که بی‌وقفه هر عصر پنج‌شنبه در تلویزیون ظاهر شده و برای مردم صحبت می‌کند بی‌آنکه کتابی را مطالعه کند (نقل به مضمون)
این درست است که آقای قرائتی بیش از سه دهه تریبون تلویزیون دولتی ایران را در یکی از پربیننده‌ترین ساعات و روزهای هفته در اختیار داشته و هر چه دل تنگش خواسته در آن گفته است بی‌آنکه پروای اقشار بی‌تریبون را داشته باشد. ایشان که به عنوان یکی از برجسته‌ترین مبلغان جمهوری اسلامی شناخته شده‌ است، اکنون تاثیر خود و گفتارش را بر فرهنگ جامعه در جایگاهی می‌بیند که شبکه‌های ماهواره‌ای را رقیب خود می‌داند. اما آنچه آقای قرائتی طی این چند دهه کوشیده انجام بدهد و هنوز دلواپس رقابتش با شبکه‌های برون مرزی است در واقع چیزی نبوده مگر تفسیر قرآن و احادیث و آموزه‌های اسلام به زبانی آسان و همه فهم برای جلب هر چه بیشتر مخاطب معمولی، یعنی از قضای روزگار مخاطبی از نوع همان شبانی که خداوند به موسی امر کرد با سفارش به آداب و ترتیب رسمی و پیچیده دین او را از دینداری گریزان نکند. بر کسی پوشیده نیست که مخاطبان برنامه درس‌هایی از قرآن علما و پژوهشگران و اندیشمندان دینی و دانشگاهی نیستند.
با این حال گویی موهبت چند دهه تریبون داری آن قدر کافی نبوده که آقای قرائتی را به فکر عیب‌جویی از آثاری که برای نسل‌های ایرانی و فارسی‌زبان شیرین و الهام بخش بوده‌اند نیندازد. مولوی این هنر را داشت که خدا را به گونه‌ای تصویر کند که هر کسی از ظن خود یار او شود و خود را مهجور درگاه او نبیند. در شعر مولوی موسی پیامبر هم کسی است که با شهامت به اشتباه خود اعتراف می‌کند و خاضعانه درصدد جبران آن برمی‌آید؛ او شبان سرگشته را می‌جوید و به او مژده می‌دهد که تفسیر ساده‌اندیشانه‌اش از خدا نه فقط کفر نیست بلکه مورد قبول حق است.
اما روایت آقای قرائتی که بر حرمت بعثت پیامبران و متن قرآن تاکید دارد از رابطه خدا و انسان چیست؟ اگر قرار شود داستان موسی و شبان را او بازنویسی کند، خداوند هرگز به موسی نهیب نمی‌زند بلکه با سکوت خود بر ترسی که موسی در دل شبان جان سوخته آفریده مهر تایید می‌زند؛ موسی هم با کبر و غرور از تادیب شبان به راه خود می‌رود و به فصل کردن خلق از خدا می‌نازد. شبان طرد شده هم باید در بیابان لب‌های خود را بدوزد و در تنهایی و ندامت بپوسد و بمیرد.
معلوم نیست در زمانه‌ای که دراویش در ایران در حصر و اعتصاب غذا روزگار می‌گذرانند و کشورهای همسایه خود را یگانه متولی میراث انسانی و فرهنگی مولانا به دنیا معرفی می‌کنند و از تبار وزبان او چندان نمی‌گویند، نگرانی احتمالی آقای قرائتی مشخصا چیست و چرا باید بخواهد شیرینی وعده وصل را در این شعر به کام دوستداران نه چندان موجه خدا تلخ کند؟ این انبیایی که آقای قرائتی سنگشان را به سینه می‌زند کی و کجا به ایشان ماموریت دادند از بعثت آنها دفاع کند؟
به نظر نمی‌رسد که قرائت آقای قرائتی از ماجرا واقعا بهترین شیوه دعوت به دینداری باشد، وگرنه درست به فاصله چند روز پس از سخنرانی اخیر او، علی یونسی، مشاور رئیس جمهور در امور اقوام و اقلیت‌های دینی و مذهبی، (در دیداری از کنیسه یهودیان در شیراز) نمی‌گفت عبادت ارتباط فرد با خداست؛ با هر زبان و بیان که باشد مهم نیست.
شاید شما هم قصه حضرت موسی(ع) با شبان را در مثنوی مطالعه کرده باشید. البته در مقام صحت آن نیستیم. اما یک حقیقت را مولوی می‌خواسته عنوان کند و آن ارتباط انسان با خداست که ارتباطی عبادی است و این ارتباط در هر دینی دیده می‌شود.
اگر ساموئل بکت انسان را با هراس رهاشدگی، انتظار بی‌امان و خدایی که پاسخگو نبود آشنا کرد، اگر خیام «از پس پرده، گفت‌وگویی» می‌شنید که با رفتنش به سکوت ‌می‌انجامید و ناتمام می‌ماند، مولانا در این شعر وعده دوستی بی‌قید و شرط خدا را با خلق او داده است؛ وعده‌ای که صدها سال است به گوش فارسی‌زبان‌ها آشنا است.
(به منظور موجز و مفید بودن نظرهای تکراری یا بیربط حذف شده است. شماع زاده)

اظهارنظر شماره 42.

milad
9 مهٔ 2014 - 8:11
GMT
داستان موسی و شبان ابعاد گوناگونی دارد که قابل بحث هست اما این سخنان اقای قرائتی جهل این آقارا به قران ثابت میکند. این شعر رابطه نزدیکی با ایه 62 سوره بقره دارد این شعر عین خدا پرستی است و بیان ایات قران در ان مشهود است
اشعار مولوی تفسیر قران است و حرف های اقای قرائتی جهل این اقایان{اخوندها} است چون اعتقاد دارند قران تحریف شده بخاطر همین با مولوی و هرکس قران مانع تفکرش باشد مشکل دارند
.

اظهارنظر شماره 41.

آسمانی
9 مهٔ 2014 - 2:38
GMT
امروز یکی از دوستان به زیبایی نظر خود را بیان کرد:
امثال قرائتی ها برای فسخ کردن آمده اند، نه برای وصل کردن

اظهارنظر شماره 40.

8 مهٔ 2014 - 22:19 GMT
ایشان باید هم مخالف این گونه از اشعار باشن. فکر کنین اگه مردم همه به زبان خودشون با خداشون صحبت کنن، دیگه چه نیازی به وجود امثال اینها خواهد بود؟؟؟ از نظر ایشان مردم باید طوری مسلمان باشن که اینها میگن... در واقع نشان دادن راه درستی که اینها به مردم تحمیل میکنن، فلسفه وجودی اینها رو توجیه میکنه.

اظهارنظر شماره 39.

Javanshir
8 مهٔ 2014 - 20:05
GMT
من كه از ايشان چهره اى پيامبر گونه در ذهن خويش ترسيم كرده بودم به سراب اين توهم پى بردم چه ايشان در برنامه هاى آموزشى شان مباحث اخلاقى و خلق و خوى و سيره ى امامان و پيامبر اسلام را تشريح مى نمودند . كه براى بنده و جوانانى هم چون من بسيار جذاب مى نمود. هم از اين قسم است افاضات ايشان در ارتباط با حضرت عشق مولاناى عزيز چه امثال ايشان را ياراى برتافتن عشق بيكران آن عارف بزرگ و حضور حضرتش نيست . چه زيبا فرموده اند كه
"اى مگس عرصه ى سيمرغ نه جولانگه توست عرض خود ميبرى و زحمت ما ميدارى.

اظهارنظر شماره 38.

Javanshir
8 مهٔ 2014 - 20:05
GMT
چه بايد گفت!
به خاطر دارم حدود بيست سال پيش در ايام جوانى در صبح يك روز بهارى براى ورزش به استخر مجموعه ورزشى فرهنگيان در نزديك محل سكونتمان در منطقه دوازده شهردارى تهران رفته بودم. پس از پايان سانس شنا و تعوض لباسهاى شنا براى ترك مجموعه از محل خارج مى شدم جزء آخرين نفرات بودم كه اين جناب را در محل رختكن به همراه خدم و حشم و مراقبين و محافظين زيارت كردم كه سانس بعدى استخر را براى ايشان قرق كرده بودند، در آن ايام ايشان رئيس نهضت سواد آموزشى بودند. بر خلاف ظاهر و آنچه در برنامه هاى تلويزيونى ايشان را ديده بودم انسانى با قامتى بلند و تنومند بودند و من كه از ايام گذشته پيگير مباحث اخلاقى و تربيتى ايشان از صدا و سيما بودم و اين برنامه ها در ميان برنامه هاى كسالت آور آن روزگار جزء برنامه هاى آموزنده و سرگرم كننده محسوب مى شدند با اشتياق فراوان و شوق زايدالوصفى به سمت ايشان رفتم و به گرمى وبا عرض ادب و احترام به ايشان سلام گفتم و با پاسخ بسيار سرد و ازبالا به پايين ايشان كه همراه با تحقير و از سر اجبار و با خُلقى تند به انجام رسيد مواجه شدم و سرخورده از برخورد و تحقير ايشان از مجوعه خارج شدم .

اظهارنظر شماره 37.

Afshin from Nottingham
8 مهٔ 2014 - 19:57 GMT
1-    نقد چیز خوبی است . حداقل فایده آن این است که ممکن است ما متوجه شویم ناقد از موضوع بی خبر است یا برداشت اشتباهی دارد و این کمک می کند به شفاف شدن ذهن ها در مورد مطلب و آگاهی یافتن ناقد.
2- اینجا یک آخوند در حوزه ادبیات حرفی زده و بنظر متخصصان ادبیات باید یک توضیحاتی بدهند.
3-   آزادی بیان هم یعنی همین منتها بشرطی که یک نفرخودی یک طرفه روی فرهنگ مردم بولدوزر نیاندازد اما باقی مردم حق به چالش کشیدن بدعتی در حد "ولایت مطلقه فقیه " را هم نداشته باشند !
4-   آقای قرائتی قرائت خود از دین را دارد . بیاد دارم اولین کسی که چهارشنبه سوری را آتش پرستی نامید و با برگزاری آن مخالفت کرد همین آقا بود و به مدد مخالفتهای امثال ایشان ، امروزه چهارشنبه سوری کارکرد اصلی خود را از دست داده و تبدیل به مراسم سالیانه مردم بر ضد نظام شده است.

بی ربط پنجم :
حرف وگفت و صوت را بر هم زنم
تا که بی این هر سه با تو دم زنم
(مولانا)

اظهارنظر شماره 34.

farshad
8 مهٔ 2014 - 19:14
GMT
کشورهای همسایه خود را یگانه متولی میراث انسانی و فرهنگی مولانا به دنیا معرفی می‌کنند و از تبار وزبان او چندان نمی‌گویند، خانم یا آقای پرتو پروین....منظورت از کشورهای همسایه افغانستان و ترکیه است؟؟ مولوی بلخ به دنیا آمد و قونیه ده ها سال زندگی کرد و مرد. تیار و زبان او چندان نمیگویند؟؟؟؟ خوبه تبار و زبان رودکی و بوعلی و بوریحان و بیدل و سنایی و..و همه از همدان است و همسایگان همه کذاب و سارق!!!

 

اظهارنظر شماره 33.

baran
8 مهٔ 2014 - 18:33
GMT
مشکل از قرائتی نیست: اینها همانهایی اند که مولوی را از ایران فراری دادند. و هرگونه واسطه بین انسان و خدا برای ابد کنده شده بود. از ماست که برماست.

اظهارنظر شماره 32.

hamed
8 مهٔ 2014 - 18:30
GMT
سه نکته را باید از هم تفکیک کرد: یکی اساسا صحت این داستان است که در این مورد ظاهرا سند معتبری برای داستان موسی و شبان وجود ندارد و بیشتر شبیه یک افسانه است. نکته دوم این است که اصولا کسی که خداشناس است حق دارد با هر ادبیاتی با خدا سخن بگوید؟ تعالیم شیعه این را هم چندان تایید نمیکند. اما نکته سوم پیام اصلی داستان است که اگر کسی از روی سادگی و خلوص با خدا در حد فهم خود به هرگونه سخن گفت چطور باید با او رفتار کرد؟ اینجاست که حتی بر اساس تعالیم شیعه نیز کسی حق ندارد دل بنده ساده لوحی چون آن شبان را بشکاند. پس مهم این است که به این داستان از چه منظری نگاه کنیم. و البته باید در نظر داشت که بسیاری از تعالیم عرفانی مولوی و سایر شعرا با تعالیم دینی شیعه و حتی برخی از فرق اهل سنت مغایر است. طبیعتا یک روحانی شیعه باید در چارچوب قرآن و سنت سخن بگوید و تعهدی نسبت به تصدیق فرمایشهای شعرا ندارد. البته در این باره باید جانب انصاف نیز رعایت شود.

اظهارنظر شماره 31.

53 سال
8 مهٔ 2014 - 16:40 GMT
باسلام اينهم نظري هست! كتابي خوانده ام كه اكثر اهل عرفان را در آن منحرف معرفي كرده اند . حتي صدرالمتالهين و شيخ شهاب الدين سهروردي و قبل تر ها منصور حلاج را اين در حقيقت همان آراي فقيهانه هست كه در تاريخ رواج داشته اما من تو اين فكرم كه چگونه در ديالوگ بين يوسف پيامبر س و همسر زوليخا ، توحيد را حركت دل از بريدن از اصنام (بتها ) معرفي كرده و در اينجا توسط آقاي قرائتي مولانا تقبيح ميشود . شعر مرحوم امام خميني هم ذهنم را مشغول به خود مي كند آنجا كه ميگويد : فارغ از خود شدم و كوس اناالحق بزدم//همچو منصور خريدار سر دار شدم . انگاري روحانيت يك صنف يكپارچه نبوده و ما را به ترديد در همه ي باورها و ... ميكشاند . يكي به قرائتي و امثالهم تذكر بدهد!

اظهارنظر شماره 25.

mohammadsaleh
8 مهٔ 2014 - 11:45
GMT
با سلام آنچه مسلم است اینکه آقای قرائتی با مفاهیم بلند عرفانی آن بزرگوار ،یعنی مولوی آشنا نیست و این هیاهو نیز از همین روست . خداوند هدایتمان فرماید .

اظهارنظر شماره 24.

shapoor
مهٔ 2014 - 11:32
GMT
اصلا مولوی در جای دگر بدتر از این را هم گفته و آن داستان بت پرستی است که به بت خود حاجت می برد و خداوند حاجتش را لبیک می گوید و در پاسخ فرشتگان می گوید او جز من را نمی خواند اگرچه خود نداند! در نگاه اول چنین داستانی شیرین مینماید ولی اندکی تامل تلخی آن را هویدا می کند چه مولوی میخواهد بگوید خدای مسلمانها آن قدر خوب است که بت پرستان را هم حاجت میدهد هرچند مسلمانان برترند و بت پرستان در اشتباهند!

شعری عرفانی از مهندس مجتبی کاشانی



شعری عرفانی از روانشاد:
مهندس مجتبی کاشانی

ای‌ که‌ می‌پرسی‌ نشان‌ عشق‌ چیست‌
عشق‌ چیزی‌ جز ظهور مهر نیست‌
عشق یعنی مهر بی ‌چون و چرا
عشق یعنی کوشش بی‌ادعا
عشق یعنی عاشق بی‌زحمتی
عشق یعنی بوسه بی‌شهوتی

عشق یعنی دشت گلکاری شده
در کویری چشمه‌ای جاری شده
یک شقایق در میان دشت خار
باور امکان که با یک گل بهار 

عشق یعنی ترش را شیرین کنی
عشق یعنی نیش را نوشین کنی
عشق یعنی اینکه انگوری کنی
عشق یعنی اینکه زنبوری کنی

عشق یعنی مهربانی در عمل
خلق کیفیت به کندوی عسل 

عشق یعنی گل به جای خار باش
پل به جای اینهمه دیوار باش 

عشق یعنی یک نگاه آشنا
دیدن افتادگان در زیر پا 

عشق یعنی تنگ بی ماهی شده
عشق یعنی ماهی راهی شده
عشق یعنی مرغ‌های خوش نفس
بردن آنها به بیرون از قفس 

عشق یعنی جنگل دور از تبر
دوری سرسبزی از خوف و خطر

عشق یعنی از بدیها اجتناب
بردن پروانه از لای کتاب

در میان این همه غوغا و شر
عشق یعنی کاهش رنج بشر 

ای توانا! ناتوان عشق باش
پهلوانا! پهلوان عشق باش 

عشق یعنی تشنه‌ای خود نیز اگر
واگذاری آب را بر تشنه تر

عشق یعنی ساقی کوثر شدن
بی پر و بی پیکر و بی سر شدن 

نیمه شب سرمست از جام سروش
در به در انبان خرما روی دوش

عشق یعنی مشکلی آسان کنی
دردی از درمانده‌ای درمان کنی
عشق یعنی خویشتن را نان کنی
مهربانی را چنین ارزان کنی

        عشق یعنی نان ده و از دین مپرس    
در مقام بخشش از آیین مپرس

هرکسی او را خدایش جان دهد
آدمی باید که او را نان دهد

عشق یعنی عارف بی خرقه ای
عشق یعنی بنده بی فرقه ای

عشق یعنی آنچنان در نیستی
تا که معشوقت نداند کیستی 

عشق یعنی جسم روحانی شده
قلب خورشیدی نورانی شده 

عشق یعنی ذهن زیباآفرین
آسمانی کردن روی زمین

هرکه با عشق آشنا شد مست شد
وارد یک راه بی بن بست شد 

هرکجا عشق آید و ساکن شود
هرچه ناممکن بود ممکن شود 

در جهان هر کار خوب و ماندنی است
ردپای عشق در او دیدنی است

سالک آری عشق رمزی در دل است
شرح و وصف عشق کاری مشکل است 

عشق یعنی شور هستی در کلام
عشق یعنی شعر، مستی؛ والسلام



شرح زندگی و آثار آن زنده یاد

مهندس مجتبی کاشانی در سال ۱۳۲۷ در خانواده‌ای متوسط در مشهد به دنیا آمد. پس از گرفتن دیپلم وارد دانشگاه شیراز در رشته اقتصاد شد و در سال ۱۳۵۶ فوق لیسانس خود را از مرکز مطالعات مدیریت وابسته به دانشگاه هاروارد دریافت کرد.

وی در سالهای ۱۳۵۶و ۱۳۶۷و ۱۳۶۹، به ترتیب دوره‌های مدیریت صنعتی، مهندسی صنایع و کنترل کیفیت فراگیر را در ‍ژاپن گذراند. حس نوع دوستی و عدالت خواهی را در همه آثارش می‌توان مشاهده کرد.
مهندس مجتبی کاشانی متخلص به سالک از جمله کسانی است که برای بلوغ فرهنگ مدیریت در ایران تلاش فراوان کرد.

او در شعر نو هم به موفقیت‌هایی رسید. تاکنون هفت کتاب با عنوان‌های: از خواف تا ابیانه، باران عشق، به آیندگان، روزنه، پل، عشقبازی به همین آسانی ست، خویشتن را باور کن از وی به چاپ رسیده است.
دو کتاب در رابطه با مدیریت با عنوانهای از گاراژ تا کلینیک، نقش دل در مدیریت، از این مدیر شاعر منتشر شده است.

کاشانی مدیر صنعت و مشاور صنعتی بود و با همه خشونت‌های صنعتی، باز هم او یک شاعر باقی ماند.
وی پس از سالها مطالعه دربارهٔ مدیریت در کشور ژاپن و تطبیق آن با آموزه‌های ایرانی- اسلامی، نظریه‌ای را ارائه داد که از آن به عنوان «نقش دل در مدیریت» یاد می‌شود.

وی با همین نام نیز کتابی منتشر ساخت. او در نظریه‌اش تاکید می‌کند که انسان سه مرکز یا عامل برای انجام کار دارد:

جسم او، دل او و مغز او هر سه، در بوجود آمدن نتیجهٔ کار نقش دارند و از فعالیت هریک فرآورده‌ای حاصل می‌شود:
  • فرآوردهٔ دل: انگیزه
  • فرآوردهٔ مغز: اندیشه
  • فرآوردهٔ جسم: کار عملیاتی و فیزیکی
او علاوه بر بنیان گذاشتن «جامعه یاوری فرهنگی» که در زمینهٔ حمایت از کودکان محروم و مدرسه‌سازی در جنوب خراسان یا به قول خودش «از خواف تا ابیانه» فعالیت می‌کند، در زمینهٔ مدیریت منابع انسانی نیز مطالعاتی انجام داد.

کاشانی می‌گوید: به دلیل اینکه هنر و کار از هم جدا شده‌اند ما اکنون با مشکل رو به رو هستیم و یکی از خصوصیاتی که در کمتر هنرمندی می‌توان یافت، الفت دادن و گره زدن شعر با جریانات زندگی اجتماعی است.

وی در سال ۱۳۵۷ همکاری خود را با شورای شعر و موسیقی رادیو شروع کرد و چند سرود که خیلی هم مشهور شد برای رادیو ساخت مانند: «بابا خون داد، دلیرانه، همشاگردی سلام، جانباز، مدرسه‌ها واشده» که مدت‌ها در مدرسه ها از سرودهای بچه‌ها بود و از رادیو و تلویزیون پخش می‌شد.

به همت او و انجمنی که پایه‌گذاری کرده بود ۲۴۰ مدرسه توسط اعضا گروه و کمک‌های جمع‌آوری شده، از مردم ساخته شد.
شعرهای اجتماعی او خیلی موفق بودند. بیشتر شعرهای او طرفدارانی داشت اما شعر «مدرسه عشق» که در کتاب آخرش به عنوان «عشق‌بازی به همین آسانی است»، چاپ شده، بسیار شهرت یافت.

در بخشهایی از وصیت‌نامه اش آمده است:
من کاری نتوانستم برای مردم انجام دهم. حاصل عمر من برای ملتم و کشورم دویست مجتمع آموزشی است که با پول مردم و دوستانم در انجمن یاوری ساختم و شش کتاب شعر که برای مردم و به عشق آنها سروده‌ام و تعدادی کارخانه منظم و زیبا شده و هزاران کارگر و کارمند و متخصص صنعتی. امیدوارم از آنها پاسداری شود به هر حال به قول پاستور من آنچه را که در توان داشتم انجام دادم و اینک در لحظه وداع از این نظر احساس شرمندگی نمی‌کنم و این را به خوبی در شعر «اهل به آینده» در کتاب روزنه‌ گفته‌ام.
در وصیت‌نامه‌اش به همه وصیت دوستی و عشق کرده "عاشق باشید و در هر کاری با ایمان به خدا پیش بروید حتماً موفق می‌شوید".
این شاعر اجتمایی و خیر مدرسه ساز در ۲۳ آذر ۱۳۸۳ در سن پنجاه و شش سالگی در تهران بر اثر بیماری سرطان معده فوت کرد. یادش گرامی باد.

خویشتن را باور کن
نازنین
داس بی دسته ما
سالها خوشه نارسته بذری را برمی چیند
که به دست پدران ما بر خاک نریخت
کودکان فردا
خرمن کشته امروز تو را می‌جویند
خواب و خاموشی امروز تو را
در حضور تاریخ
در نگاه فردا
هیچکس بر تو نخواهد بخشید
باز هم منتظری؟
هیچکس بر در این خانه نخواهد کوبید
و نمی‌گوید برخیز
که صبح است،
بهار آمده است
تو بهاری
آری
خویشتن را باور کن