Wednesday, May 28, 2014

تصمیم آمریکا برای همزیستی با ایران

افسر عالی رتبه ناتو:
آمریکا تصمیم گرفته به دشمنی با ایران پایان دهد 
 
 
سیاست‌خارجی- همشهری آنلاین

روزنامه کویتی الرأی نوشت: یک افسر بلندپایه آمریکایی در ناتو تصریح کرد که آمریکا تصمیم گرفته است که اگر ایران ثابت کند برنامه هسته ای اش صلح آمیز است، به دشمنی با ایران پایان دهد و به همکاری با آن بپردازد.
ایرنا نوشت: روزنامه الرای به نقل از این افسر عالی رتبه ناتو نوشت: دولت آمریکا تصمیم گرفته است با اطمینان یافتن از صلح آمیز بودن برنامه هسته ای ایران که باعث نگرانی آمریکا و بیشتر از آن، نگرانی هم پیمانانش شده است، دست از دشمنی و جنگ با ایران بردارد و با این کشور همکاری کند.
وی افزود: به همین دلیل آمریکا با دیپلماسی سعی در کنترل و مهار عکس العمل های هم پیمانان خود و اطمینان دادن به آن ها دارد تا این مسئله در سریعترین زمان ممکن تمام شود و آمریکا به مسائل مهم تر در منطقه که با منافعش در ارتباط است، بپردازد.
این افسر عالی رتبه ناتو افزود: خورشید در مناطق حضور نیروهای آمریکا در کره زمین غروب نمیکند؛ آمریکا حدود دو و نیم میلیون سرباز و افسر و کارمند در خارج از آب های منطقه ای خود دارد که اینها یک سوم نیروهای مسلح آمریکا را تشکیل میدهند؛ این نیروها در 865 پایگاه نظامی خارج از آمریکا و در 11 ناو هواپیمابر این کشور مستقر هستند، این مقدار نیرو در خارج، هزینه های زیادی یعنی بالغ بر 250 میلیارد دلار در سال به خزانه آمریکا تحمیل میکند و البته هزینه ها و کمکهایی که کشورهای میزبان نیز تقبل می کنند باید به این مبلغ اضافه کرد و البته مأموریت این نیروها تضمین امنیت منابع نفت و جلوگیری از گسترش درگیریها در جهان است، درگیریهایی که ممکن است تأثیر بدی بر منافع آمریکا بگذارد.
در حال حاضر استقرار هر سرباز آمریکایی در افغانستان سالانه یک و دو دهم میلیون دلار برای آمریکا هزینه دارد و به همین دلیل دولت اوباما به پیامدهای بحران اقتصادی میاندیشد زیرا این بحران اقتصادی بر نیروهای مسلح این کشور نیز تاثیر میگذارد و با این شرایط، بیگمان کاهش بودجه وزارت دفاع امریکا حتمی استˈ.

این افسر عالیرتبه ناتو از وجود بیش از 10 پایگاه نظامی آمریکا اطراف ایران در عمان، امارات، قطر، بحرین، کویت، ترکیه، آذربایجان، ترکمنستان، پاکستان و افغانستان پرده برداشت و گفت: حذف حالت آماده باش نیروها و به سوی صلح پیش رفتن و خارج شدن از وضعیت جنگی میتواند کار کاهش شمار نیروها وکارکنان آمریکایی در این پایگاه ها را تسهیل کند و در عین حال آمریکا میتواند با هزینه کمتری این پایگاهها را نیز حفظ کند و به همین دلیل است که گفته میشود قدرت کوچکتر میتواند منافع آمریکا را در جهان حفظ کند و با کم کردن نیروها سالانه 100 میلیارد دلار ذخیره کرد.
وی خاطر نشان کرد: آمریکا به بازنگری در محاسبات و سیاستهای نفتی خود پرداخته است زیرا آمریکا طی چهار سال آینده در زمینه نفت به خودکفایی میرسد و در این میان، توجه خاصی به منابع نفتی قاره آفریقا نیز دارد زیرا آفریقا ... درصد از نفت جهان را تامین می کند و به همین دلیل قاره آفریقا از خاورمیانه پرتنش کم اهمیت تر نیست و آمریکا به آسانی میتواند با آفریقا تعامل داشته باشد و این در حالی است که تعامل با خاورمیانه آسان نیست.
وی تاکید کرد: آمریکا میداند منافعش چیست و کجاست و کجا باید فداکاری کند، سیاست های آمریکا برپایه احساسات نیست بلکه اساس آن منافعش است و در نتیجه آمریکا برای خشنود کردن هیچ کسی دست به فداکاری نمیزند و از متحدان خود نمیخواهد این مسئله را درک کنند زیرا آمریکا کاری را که درست می داند و باید انجام دهد، انجام می دهد و به همین دلیل است که کشورهای خاورمیانه ای شتابزده آمریکا را به دست کشیدن از متحدان خود متهم می کنند، آمریکا منافع متحدان خود را مدنظر قرار می دهد اما متحدی که تصور می کند با تامین برخی از هزینه های نیروهای آمریکایی، امریکا به خاطر آن سربازانش را فدا می کند، در اشتباه است.

Monday, May 26, 2014

«ناتوی دوم در شرق اروپا» رقیب اروپای غربی و علیه روسیه



امریکا بحران اقتصادی را مانند جنگ دوم
به اروپا و روسیه منتقل کرد
«ناتوی دوم در شرق اروپا»
رقیب اروپای غربی و علیه روسیه

یونگه ولت – ترجمه رضا نافعی

از قول آلبرت اینشتاین نقل شده است: اگر من برای حل مسئله ای فقط یک ساعت وقت داشته باشم، 55 دقیقه از آن را صرف یافتن پرسش درست میکنم. چون وقتی که پرسش را به درستی طرح و بیان کنم، مسأله را در کمتر از پنج دقیقه حل خواهم کرد.
در مورد مسئله اوکرائین اکثر مردم در همین وضع قرار دارند. اما «رسانه های جهانی» کار مردم را در یافتن دلائل بیثباتی اوکرائین دشوار میکنند، زیرا این «رسانه ها» پروپاگاندهای آمریکا و ناتو را به عنوان واقعیت بخورد مردم میدهند. برای مثال همین ادعا که روسیه در مورد منضم ساختن کریمه به روسیه حقوق بین المللی را نقض کرده است. در میان کارشناسان حقوق بین الملل، راینهارد مرکل، که محافظه کار نیز هست یک استثناء است، که در روزنامه فرانکفورتر آلگماینه، 7 آوریل، مسئله را از منظر حقوقی روشن ساخت:
«روسیه کریمه را اشغال کرده است؟ نه.
رفراندم کریمه و جدائی از اوکرائین خلاف حقوق بین امللی بود؟ نه.
پس قانونی بود؟ نه؛
رفراندم ناقض قانون اساسی اوکرائین بود( ولی ناقض حقوق بین المللی نبود).
آیا روسیه نمی بایستی به دلیل نقض قانون پیوستن کریمه به روسیه را رد می کرد؟
نه؛ روسیه ملزم به پیروی از قانون اساسی اوکرائین نیست.
اما همین رسانه های غربی که بعنوان پیامبران اخلاق بر منبر می روند، در مورد کشتار جمعی مردم غیرنظامی در اوکرائین شرقی مطلقا حساسیتی نشان نمیدهند، نه تنها حساسیت نشان نمیدهند بلکه عملیات حکومت کودتاگر غرب گرا را که تانک و زره پوش و هلیکوپترهای جنگی علیه مردم غیر مسلح و غیر نظامی به میدان میآورد با شادی تایید هم میکنند، و نیز یخ سکوت آنها در برابر کشتار جمعی مردم در اودسا، جائی که فاشیست های نو، دوستان غرب، عاملین آتش زدن مردم، گفتند: آنها که سوختند فقط جدائی خواهان طرفدار روسیه بودند.
پس از این وقایع بود که دیمیتری پشکوف، سخنگوی پوتین آنها را که دست در دست فاشیست ها دارند و بر منبر رسانه ها درس اخلاق و انسان دوستی می دهند » جلوه فروشان تزویرگر» نامید.
حال ببینیم در پشت این صحنه تئاتر چه خبر است. ببینیم علائق استراتژیک بازیگران اصلی این در گیری چیست.
اهمیت استراتژیک
 در غرب با اصرار و علاقه گفته می شود که » اوکرائین یکی از مهمترین مناطق استراتژیک جهان» است. این توصیف در ارتباط با روسیه درست است، آن هم فقط در ارتباط با استراتژی دفاعی روسیه، و نه برای یک استراتژی تهاجمی و آن نقشه هائی که بنا به ادعای جنگ افروزان غربی، روسیه برای گرفتن جهان دارد. بنا بگفته «استارت فور»، سازمان اطلاعاتی آمریکا که سازمانی غیر دولتی است و اعضای آن تماس های نزدیک با همکاران خود در دیگر سازمانهای اطلاعاتی آمریکا مانند وزارت خارجه آمریکا و دیگر کشورهای عضو ناتو دارند ، » اوکرائین بعنوان یک قدرت مدرن که اهداف سوئی علیه روسیه نداشته باشد، دارای ارزش استراتژیک ناچیزی است» . ولی برای قدرتی که دشمن روسیه باشد، دروازه ورود به خاک روسیه است و از این لحاظ تهدیدی است مرگبار.
«بنا بر این اگر آلمان ها نقشه جنگ تازه ای علیه روسیه نداشته باشند – که چنین نقشه ای را هم ندارند- اوکرائین برای اروپا یا آلمان اهمیت اندکی دارد» این نتیجه ایست که جورج فریدمان، رئیس استارت فور، در تحلیل 11 فوریه خود در سال جاری، به آن رسیده است. و در عرصه اقتصادی، از آنجا که اوکرائین معبر انتقال انرژی است برای روسیه و اروپا دارای اهمیت برابر است، مشروط بر این که هردو همکاری کنند. از این که بگذریم جلب و نگه داری اوکرائین، هم برای روسیه و هم برای اروپا یک بار اقتصادی و مالی است.
اوکرائین برای روسیه
پس از «انقلاب نارنجی» که آمریکا در سال 2004 در اوکرائین براه انداخت و هزینه آن را نیز تامین کرد، آنچه در آنجا گذشت تماما با نقشه های واشنگتن هماهنگ نبود. کرملین هم این وقایع را، بحق، حمله ای مستقیم به علائق استراتژیک و اقتصادی خود می دید. از این رو، از یک سو به کشور ورشکسته اوکرائین امتیازات ویژه و اعتبار برای خرید گاز از روسیه داد و از سوی دیگر تهدید کرد که اگر پول آن پرداخت نشود، جریان گاز را قطع خواهد کرد. این شرط دولت های ضد روسیه در کییف را – پرزیدنت ویکتور یوشچنکو ( 2005-2010) و نخست وزیر یولیا تیموشنکو ( 2005 و 2007 تا 2010) را بر آن داشت تا با استفاده از علائق راهبردی روسیه این ضرورت اقتصادی را به یک فضیلت سیاسی تبدیل کنند. مهمترین وزنه متقابلی که آنها در دست داشتند این بود که اوکرائین نه پایگاه ناتو گردد و نه محل استقرار راکت های آمریکا .
در آن زمان برلین و پاریس، برخلاف میل آمریکا، عملا از روسیه حمایت کردند. و نیروهای روس هراس در کییف را آرام ساختند. در عین حال، آلمان و فرانسه با قاطعیت در برابر نقشه آمریکا برای پذیرفتن اوکرائین به ناتو ایستادند. این مقاومت تا آنجا ادامه یافت که در کنفرانس سران ناتو در 2008 در بوخارست و 2009 در اشتراسبورگ از مجادله با واشنگتن نیز خودداری نکردند. پس از آن در سال 2010 اتخاذ تصمیم در باره گسترش ناتو به شرق، در کنفرانس لیسبن، به آینده نامشخصی موکول گشت. یکی از عوامل دیگری که در این تصمیم گیری موثر بود واکنش قاطع و سریع روسیه در برابر دخالت نظامی و خشونت بار گرجستان در اوستاویای جنوبی در تابستان 2008 بود، در آن زمان گرجستان نامزد عضویت در ناتو بود. روسیه در «جنگ کوتاه مدت گرجستان» توانائی های رشد یافته نیروهای نظامی روسیه را نشان داد.
حمایت اندک غرب در انتخابات 2010 سبب شد که دولت ویکتور یانوکوویچ که گرایشی نسبتا دوستانه به روسیه داشت قدرت را بدست گیرد و این آخرین عامل دلسرد کننده در اوکرائین بود. در آنزمان غرب به این انتخاب اعتراضی نکرد. با این همه رئیس جمهور جدید با کمک غرب بوسیله اوباشی که رهبری آنها در دست نو فاشیست ها بود از قدرت ساقط شد. واشنگتن، بروکسل و برلین مشترکا و با شور و شعف، این عمل غیر قانونی را تایید کردند.
برای آمریکا
تاریخ دخالت های نظامی آمریکا از آغاز قرن بیست و یکم عبارتست از یک سلسله شکست های نظامی و سیاسی پرهزینه. درسی که از آن گرفته شده این است: البته واشنگتن قادر است کشوری را سراسر ویران کند و بخشی از مردم آن را نیز بقتل رساند و یا متواری سازد ولی این قدرت قهار نمی تواند آن کشورها را آرام سازد و نظام سیاسی دلخواه خود را بر آنها تحمیل کند. این شناخت به تغییر جو سیاسی در میان مردم آمریکا کمک کرد. در حال حاضر دوسوم از شهروندان آمریکا مخالف هرنوع دخالت نظامی در خارج از کشور – از جمله در اوکرائین – هستند. موافقان دخالت نظامی در خارج ازکشور کمتر از یک پنجم هستند. در چنین جوی با براه انداختن هیاهوی های جنگ طلبانه نمی توان در انتخاباتی که در پیش است به پیروزی دست یافت.
در حال حاضر، با درنظر گرفتن ناتوانی مزمن اقتصادی آمریکا ، این پرسش برای تمام کشورهای دست نشانده آمریکا در جهان مطرح است که آمریکا تا چه حد می تواند مصمم به تحمیل خواست های خود از طریق نظامی باشد. زورمداران کشورهای دست نشانده آمریکا تا کنون نه تنها قدرت بلکه اکثرا زندگی خود را نیز مدیون این سیاست بوده اند. در عین حال نگرانی دیگر آمریکا ناشی از روی گرداندن فزاینده کشورها از دلار بعنوان پول بین المللی است که تاکنون ستون اصلی قدرت و سرکردگی آمریکا بوده است. در آغاز پیدایش بحران در سال 2007 تقریبا 60 در صد از ذخائر مالی جهان را دلار تشکیل می داد، امروز این میزان به کمتر از 30 درصد کاهش یافته است.
با چنین پس زمینه ای مسکو توانسته است در اروپا و خاور میانه بازی را با موفقیت، بسود خود پیش ببرد. بویژه در ارتباط با سوریه و ایران، روسیه توانسته است با پشتیبانی کشورهای «بریکس» (برزیل، هند، چین، آفریقای جنوبی و خود روسیه ) نقشه های استیلا (هژمونی) طلبانه آمریکا را با ناکامی روبرو سازد. از این رو هیئت حاکمۀ «ملت استثنائی » – لقبی که خود آمریکائی ها به خود داده اند – کشف کرد که این «مزاحم» قدیمی» همان دشمن دیرین» است. واشنگتن برای آن که بتواند موقعیت خود را بعنوان سرکرده محکم تر سازد باید آن کشور را مجازات کند و مجبور سازد که دست و پایش را جمع کند. برای رسیدن به این هدف، بی ثبات کردن دوباره اوکرائین عالی ترین وسیله بنظر رسید. چون این امکان را نیز برای واشنگتن بوجود می آورد که نیروی دریائی روسیه را از پایگاه کریمه که دارای اهمیت راهبردی است ، بیرون کند.
بنابر این دخالت مستقیم آمریکا در اوکرائین و درگیری مستقیم با مسکو بعید بنظر می رسد، هرچند که وخیم ساختن وضعیت و بحرانی ساختن دور از عقل تضاد ها را هیچگاه نمی توان غیر ممکن دانست. بنا به تحلیل  استارت فور ، بنظر می رسد که ، در حال حاضر در آمریکا، در این مورد اتفاق نظر هست که به دیگر کشورهایی که سابقا بخشی از اتحاد شوروی بودند نیز نباید حمله نظامی کرد. درست است که روسیه ابر قدرت نیست و نیروی نظامی آن ضعیف تر از نیروی نظامی آمریکا ست ، ولی روسیه با فاصله زیاد، نیرومند ترین قدرت منطقه است و می تواند این قدرت را در جمهوری های سابق شوروی نیز بنمایش بگذارد، همانگونه که در گرجستان نشان داد.
نیروی نظامی آمریکا نیز امروز دارای ضعف های فراوانی است. بیش از ده سال جنگ با کشورهای جهان اسلام اثرات خو را بر آمریکا نیز باقی گذاشته است و آمریکا امروز فاقد آمادگی برای یک جنگ متعارفی    با روسیه است . در عین حال ساختار سیاسی ناتو نیز تق و لق شده است و نمی توان نظر موافق کشورهای عضو این پیمان را برای  ماجراجوئی نظامی آمریکا علیه روسیه جلب کرد . به این دلیل تنها امکان موجود در حال حاضر گردآوری نیروهای محلی است. از این رو آمریکا بجای مقابله مستقیم با روسیه ، ترجیح می دهد در سراسر مرزهای روسیه با انقلابهای رنگین ، نظیر انقلاب نارنجی و گلسرخ ، که کم خطر هستند ، رژیم های هوادار غرب را بر سرکار آورد. چون : هر قدر محل درگیری میان آمریکا و روسیه به مسکو نزدیکتر باشد، مثلا در اوکرائین ، از لحاظ نظامی بیشتر بسود مسکو است ، کافیست مسئله را فقط از لحاظ لجیستیک در نظر گیریم.
و برای آلمان
به مناسبت کنفرانس امنیت مونیخ که در آغاز سال جاری برگزار شد، یوآخیم گاوک، رئیس جمهور، فرانک اشتاین مایر، وزیرخارجه و خانم اورزولا فن در لاین ، وزیر دفاع آلمان در برابر مهمانان بین المللی مطلبی گفتند که تغییر سیاست آلمان را روشن می ساخت. آنها اراده کابینه ائتلاف بزرگ آلمان را مورد تایید و تاکید قرار دادند که آلمان می خواهد برتوانائی خود در عرصه جهانی بیافزاید و اگر ضرورت ایجاب کرد حتی از طریق نظامی. این اظهارات در زمانی بیان میشد که برلین از ماه ها پیش با حمایت فرانسه و اتحادیه اروپا با وقاحت تمام دست به دخالت در سیاست داخلی اوکرائین زده بود. بنیاد کنراد آدناوئر، با پیش انداختن یک مشت باز آلمانی – اوکرائینی و تلاش برای ایجاد اعتبار سیاسی برای او که مورد تایید صدر اعظم مرکل و وزیر خارجه قرار نیز قرار می گرفت، امید   داشت که بتواند در انتخابات بعدی او را بر مسند ریاست جمهوری اوکرائین بنشاند.
اما آنچه برای اغلب ناظران سیاسی قابل درک نبود این بود که چه انگیزه ای سبب گشته که دولت آلمان با این حضور گستاخانه در کییف نه تنها منافع مسلم صنایع آلمان در روسیه و تامین گاز برای خود را به خطر اندازد بلکه علیه علائق سیاسی خود گام بر دارد. زیرا برلین همراه با فرانسه سال ها در اتحادیه اروپا برای دست یافتن به یک همکاری استراتژیک با روسیه ، که امید زیادی به امتیازات سیاسی و اقتصادی آن داشت ، تلاش کرده بود، نقشه ای که کشورهای روس هراس، یا باصطلاح «اروپای نو» باکمک آمریکا پیوسته مانع تحقق آن شده بودند. اما ناگهان چنین بنظر می رسید که گویا برلین حاضر است بخاطر اوکرائین، کشوری با اقتصادی بیمار و سراپا مقروض، مناسبات خود را برای زمانی طولانی با روسیه بر هم بزند، هرچند که از اوکرائین نه سودی برای اقتصاد آلمان بدست می آمد و نه برای اتحادیه اروپا. چه اتفاقی سبب این تغییر رفتار شده بود؟
این رویدا در آغاز برای فریدمان، رئیس استارت فور نیز قابل درک نبود. او درتحلیل خود از این وضعیت شگفت زده است که آلمان «رهبر عملی اروپا » با تحمل هزینه و دشواریهای فراوان در اوکرائین وارد صحنه شده و خود را در برابر روسیه قرار داده است، آن هم درست در زمانی که «اندک اندک شکست پروژۀ اروپا آشکار می شود، جنوب اروپا از بدهی های سنگین خود و بیکاری رنج می برد، در اروپای شرقی تزلزل در باره فایده شرکت در سیستم بانکی اروپا و اتحادیه مالی آن و هزینه ای که ببار می آورد پیوسته بیشتر می شود و شکاف میان آلمان و فرانسه بگونه ای مستمر عمیق تر می گردد». فریدمان در 11 فوریه نوشت : با توجه به این پسزمینه درک منطق سیاست برلین و اتحادیه اروپا در مورد اوکرائین دشوار است.
نقشه های آمریکا برای اتحاد تازه
در آغاز ماه فوریه ویکتوریا نولاند، معاون وزیرخارجه آمریکا طی گفتگوئی با تلفن دستی خود مطالبی گفت که تا حدی پرده از راز برداشت.. پس از این گفتگو روشن شد آن که از پس پرده معرکه گردان بحران اوکرائین است آلمان و اتحادیه اروپا نیستند، بلکه آمریکاست. نولاند با گفتن » Fuch the EU» نه تنها تحقیر خود را نسبت به باصطلاح سیاست ضعف برلین و بروکسل بر زبان آورد بلکه در عین حال نشان داد که نقشه های استراتژیک آمریکا در کدام مسیر در حرکت هستند. این امر هنگامی رخ داد که اروپائی ها با توجه به تشدید خطرناک بحران در کییف تصمیم گرفتند احتیاط و تعادل بیشتری بکار برند و روسیه را نیز با حقوق برابر در یافتن راهی برای مسئله سهیم کردند. اما این گام هم با نقشه های آمریکا در تضاد بود.
درست 12 ساعت پس از امضای قراردادی که به امضای وزیر خارجه آلمان، اشتاین مایر، همکار فرانسوی او فابیوس و رادوسلاو سیکورسکی از لهستان و یانوکوویچ رئیس جمهور اوکرائین و ولادیمیر لوکین نماینده اعزامی رئیس جمهور روسیه رسید امریکا با کمک به گروه فاشیستها، رئیس جمهور قانونی را متواری ساختند و بزعم خود » کار را یکسره کردند» . از آن زمان واشنگتن است که مسیر رویداد ها را تعیین می کند. برلین و عروسکش کلیچکو و بروکسل به کنار میدان رانده شدند. مهرۀ های آمریکا در این صحنه شطرنج مهره هائی مانند آرسنی یاتسنوک » نخست وزیر» اهرم قدرت را در دست دارند. آنجا صدها نفر از ماموران سیا و انواع دیگر کارشناسان آمریکائی به مهره های خود می آموزند ادامه عملیات نظامی در شرق چگونه باید باشد. بخش بزرگی از ساکنان بخش شرقی اوکرائین خواستار خودگردانی بیشتر هستند و حکومت کودتاچیان کییف را برسمیت نمی شناسند.
در روزها و هفته های گذشته تلاشهای دیپلماتیک اروپا برای کاستن از وخامت اوضاع، دست کم ازطریق گفتگو با شورشیان شرق اوکرائین، بر سر فدرالی کردن اوکرائین که مسکو هم با آن موافق است به موفقیت نیانجامیده است. زیرا نه آمریکا علاقه ای به مذاکره دارد و نه مجریان اوامر آن در اوکرائین. چرا؟ چون کاستن از وخامت اوضاع و یا حتی حل مسئله بسود علائق آمریکا نیست . دقیقتر بگوئیم تلاش هائی که با ابتکار و کمک اتحادیه اروپا برای بی ثبات کردن اوضاع اوکرائین صورت گرفت موقعیت فوق العاده ای برای آمریکا بوجود تا روسیه را مجازات کند و افزون براین در دراز مدت، درست جلوی در خانه روسیه، یک کانون بحران در اختیار داشته باشد که هرگاه روسیه در دیگر نقاط جهان تن به اجرای خواست های آمریکا ندهد دستگاه دولتی آمریکا بتواند کانون بحران را شعله ور سازد.
کشورهای عضو ناتو قابل اعتماد نیستند
هرچند تفسیرهای مشحون از دشمن کامی های موذیانه ای که پیرامون این موضوع در واشنگتن منتشر می گردد، روشن می کنند که بحران اوکرائین پاسخ رفتار روسیه در سوریه است اما تاملات راهبردی هیئت حاکمه آمریکا بسیار فراتر از این می رود. آنها فکر می کنند اینک که حضور آمریکا در اوکرائین بیش از آن است که فقط پا را لای در گذاشته باشد، نه تنها می توانند روسیه را رام سازند، بلکه می توانند پایه های نفوذ «اروپای کهن» بویژه آلمان را در اروپای شرقی نیز سست کنند. در عین حال استارت فور در تحلیل خود اظهار می دارد همزمان با مباحاث در بارۀ این که ناتو در بسیاری از موارد دیگر چندان کار آمد نیست، در باره ایجاد اتحاد تازه ای نیز صحبت می شود که رهبری آن نیز با آمریکاست . اتحادی با شرکت استونی، بلاروس، اوکرائین و بخش هائی از کشورهائی که در شرق اروپای مرکزی قرار دارند تا آسیای مرکزی. بعبارت دیگر اتحادی با تمام کشورهائی که در مرزهای روسیه قرار دارند. فریدمان، رئیس استارت فور می نویسد » مسئله این است که ناتو دیگر اتحادی کارآمد نیست. این اتحاد در دوران جنگ سرد، برای دفاع از مرزها ئی ایجاد شد که درغرب قرار داشتند در حالی که امروز این مرزها در شرق قرار دارند. از همه مهمتر این بود که در آن زمان همه اعضا اتفاق نظر داشتند که شوروی تهدیدی برای موجودیت اروپای غربی ا ست».   فریدمان در ادامه تحلیل خود می نویسد » این اتفاق نظر دیگر وجود ندارد، کشورهای مختلف داوری متفاوتی در باره روسیه دارند و گرفتاری هایشان نیز همگون نیست. برای آنها تکرار جنگ سرد ، حتی با توجه به عملیات روسیه در اوکرائین، بسیار بدتر از کنار آمدن با روسیه است. افزون بر این پایان یافتن جنگ سرد سبب پس رفت شدید نیروی نظامی در اروپا شد. اگر افزایش تسلیحات با شدت و سرعت صورت نگیرد ناتو فاقد قدرت است. اما بدلیل بحران مالی و دلائل دیگر تسلیحات افزایش نخواهد یافت. افزون بر این ناتو خواستار وحدت نظر و عمل است، امری که دیگر وجود ندارد».
اما آنطور که استارت فور میگوید کشورهائی که در طول مرزهای غربی و جنوبی روسیه قرار دارند «در درجه اول می خواهند که در برابر قدرت طلبی روسیه بایستند». و از سوی دیگر» بقیه اروپا با خطری روبرونیست » و این کشورها » حاضر نیستند برای حل مسئله ای از خودگذشتگی مالی و نظامی نشان دهند که معتقدند بی آن که با خطری روبرو باشند، می توانند با آن کنار بیایند. از این رو هرنوع راهبرد آمریکائی برای ایجاد ساختار تازه پیرامون روسیه باید » ناتورا نادیده بگیرد». در این منطقه باید یک اتحاد تازه، به رهبری آمریکا ایجاد گردد، اتحادی که اعضای آن – برخلاف ناتو – » حق وتو ندارند.
روس هراسی اروپای شرقی
اتحادیه اروپا شکوه خود و به تبع آن نیروی جاذبه خود را از دست داده است. برای حل مسائل ساختاری منطقه یورو کوچکترین پیشرفتی حاصل نشده است. این امر برای کشورهای ضعیف تر به معنای تشدید اقتصاد ریاضتی است، بمعنی بیکاری زیاد و فقدان چشم انداز برای توده های مردم است. معهذا آن نیروهای مسلطی که در آلمان و فرانسه مسیر حرکت را تعیین می کنند هنوز در رؤیای رهبری اروپائی با 500 میلیون نفر جمعیت هستند. زیرا فقط در این صورت است که می توانند امیداوار باشند رؤیای دیرینه خود را تحقق بخشند و برسر مسائل جهانی با آمریکا چشم در چشم سخن گویند. اما این نیز بدون داشتن روابط حسنه با مسکو تقریبا ممکن نیست.
اما واقعیتی که باید در نظر داشت روس هراسی بورژوازی نوخاسته در کشور اروپای شرقی است که خطری رو به رشد است ومی تواند رویای رهبری اتحادیه اروپا در برلن را بار دیگرنقش بر آب سازد – همان طور که نقشه مشارکت اتحادیه اروپا با روسیه را بر هم زد -. کشورهای اروپای شرقی که آمریکا آنها را » اروپای نو» می نامد، بویژه در عرصه سیاست دفاعی، این فکر را در سر می پرورانند که مناسبات دوجانبه با آمریکا را تقویت کنند. چون آنها به این نتیجه رسیده اند که » اروپای غربیِ چاق و چله و راحت طلب » حاضر نیست بخاطر دفاع از علائق اروپای شرقی دل بدریا بزند و پنجه در پنجه روسیه افکند، و   در صورت ضرورت حتی با استفاده از حق وتو مانع اقدامات ناتو علیه روسیه نیز خواهد گشت.
ولی بعید نمی دانند که آمریکا بخاطر دفاع از علائق ملی و روس هراسی آنها سیاستی تهاجمی و مقاوم در برابر روسیه در پیش گیرد. مانند همکاری لهستان- آمریکا برای پس راندن نفوذ روسیه در اوکرائین . همین که بگفته نولاند ، معاون وزارت خارجه آمریکا، واشنگتن 5 میلیارد دلار برای ایجاد بی ثباتی در اوکرائین هزینه کرده، خود نمونه ایست برای اثبات این نظر. این همکاری میان واشنگتن و اروپای شرقی که کمکی است در جهت تحقق نقشه های واشنگتن برای ایجاد یک اتحاد نظامی تازه، » بدون دخالت ناتو» موجب نگرانی اروپای غربی یا » اروپای کهن » شده است.
نمونه سیاستی که کشورهای اروپای شرقی دنبال می کنند، هشدار رئیس جمهور لهستان در 10 ماه مه 2014 است که از آلمان خواست در برابر روسیه روش قاطع تری در پیش گیرد. » لهستان خواستار قاطعیت بیشتر آلمان فدرال در چالش ( با اوکرائین) است». » تفاهم او برای نوع نگاهی که امروز بعضی ها در آلمان به روسیه دارند، اندک است». و در پی آن اظهارات این تهدید سرپوشیده مطرح شد که :» این بدگمانی هست که برخی از سیاستمداران در آلمان در عرصه سیاست خارجی به راهی می روند که پذیرفتن آن برای ما لهستانی ها دشوار است «.
سیاست خارجی لهستان برخاسته از جراحات روانی التیام نیافته تاریخی است. این سیاست یک راست به یک جنگ سرد تازه منتهی می گردد. این جنگ سرد حتی می تواند بسیار پر سود نیز باشد، زیرا کشوری که در خط مقدم جبهه قرار گیرد بشدت اهمیت سیاسی می یابد و بنبال آن سیل پول است که بسوی آن روان می گردد.
این وضعیت برای برلین و پاریس معضل آفریده است . آنها از سوئی نمی خواهند روابط خوب خود را با روسیه به خطر اندازند، از سوی دیگر اگر برای راضی کردن اروپای شرقی با قاطعیت علیه روسیه پای بمیدان نگذارند، با خطر از دست دادن رهبری اروپای واحد روبروهستند. تا کنون تلاش کرده اند تا با زبان تند علیه روسیه و تحریم هائی که زیانبخش نباشند » هم خدا و هم خرما » را نگه دارند. ولی این سیاست به ته خط رسیده است. کشورهای اروپای شرقی پی به این بازی برده اند و خواستار » قاطعیت بیشتر» شده اند، که رئیس جمهور لهستان آن را با صراحت مطرح کرد.
آلمان در حاشیه
 قبلا رفتار آلمان و فرانسه در اوکرائین بگونه ای دیگر جلوه می کرد. بار دیگر فریدمان رئیس اسارت فور ما را متوجه می سازد که : در طول سالهای گذشته آلمان گام بگام به روسیه نزدیکتر شد، چه از نظر اقتصادی و چه در مورد مسائل اشتراتژیک. هیچ یک از این دو کشور در برابر :» تجاوز آمریکا در خاورمیانه و جنوب باختری آسیا احساس راحتی نمی کردند» . این دو با توجه به بحران اقتصادی اروپا اتفاق نظر داشتند که باید» مناسبات متقابل اقتصادی را گسترش دهند و جلوی نفوذ آمریکا را بگیرند». از این رو ابتکار برلین با بمیدان فرستادن » کلیچکو » که سبب نارضایتی روسیه گشت ، در یک کلام » حیرت برانگیز » بود. مگر آن که برای آنچه که گاوک، اشتاین مایر و فن در لاین در «کنفرانس امنیت مونیخ» در باره نقش نیرومند تر آلمان در جهان گفتند تعبیر دیگری، غیر از آنچه که تا کنون گفته شده است قائل گردیم.
رئیس استارت فور پرسش را چنین مطرح می سازد:» آیا نقشه آلمان این است که تلاش های آمریکا را تخریب کند؟ این است معنی اعتماد بنفس بیشتری که آلمان می خواهد نشان دهد؟ بعبارت دیگر : برلین و اتحادیه اروپا می خواهند پیشدستی کنند و به آن شورشی که واشنگتن برپا ساخته و هزینه آن را نیز پرداخته است، با همراهی و همفکری با روسیه پایان دهند؟ در آن لحن تحقیر آمیزی که معاون وزارت خارجه آمریکا، نولاند، در گفتگوی تلفنی خود ، در مورد کسی که آلمان او را نامزد ریاست جمهوری در کیف کرده بود، بکار برد نه تنها نشانی از همکاری دیده نمی شود، بلکه برعکس آنچه دیده می شود این است که برلین و واشنگتن با یکدیگر درگیر رقابتی سخت هستند.
در این میان واشنگتن موفق گشته نقش آلمان و اتحادیه اروپا را در اوکرائین به نقشی در حاشیه تبدیل کند. حتی اگر آلمان می خواست به برآوردن توقعات اروپای شرقی تن در دهد تا آنها را در حوزه اتحادیه اروپا با مرکزیت آلمان نگاه دارد، باز هم نمی توانست در عرصه مقابله با روسیه با آمریکا رقابت کند. زیرا آنچه واشنگتن در پی آنست در افتادن با روسیه تا آستانه جنگ است. همگامی در این راه ، برغم بوق و کرنای جنگ طلبانه » رسانه های وزین » عملی نیست زیرامقاومت مردم آلمان، فرانسه و دیگر کشورهای اتحادیه اروپا علیه جنگ مقاومتی سخت نیرومند است.

دوم خرداد خاتمی درسی برای روحانی

دوم خرداد خاتمی درسی برای دولت اعتدال روحانی


مرتضی کاظمیان
روزنامه نگار و فعال ملی، مذهبی
بی بی سی- پنجشنبه 22 مه 2014 - 01 خرداد 1393

برآمدن دولت روحانی با تحقق دولت خاتمی یکسان و یک‌ جنس نیست. با وجود تفاوت‌ها، اما پاره‌ای مشابهت‌ها و نیز تداوم حضور موثر برخی شخصیت‌ها و جریان‌ها در ساختار سیاسی قدرت در جمهوری اسلامی، دولت اعتدال و نیز تغییرخواهان ایران را ناگزیر به بازخوانی تجربه دولت اصلاحات می‌کند. هرچند تغییرات اجتماعی و تکنولوژیک و نیز شرایط اقتصادی و بین‌المللی در این زمانه، با دوران ریاست جمهوری خاتمی تفاوت‌های محسوسی دارد.
دوم خرداد ۷۶
مشارکت غریب شهروندان در هفتمین انتخابات ریاست جمهوری، به نفع خاتمی و در مقام جلوگیری از پیروزی نامزد رقیب (ناطق‌نوری که به نامزد مورد حمایت حاکمیت مشهور شده بود)، انتخابات دوم خرداد ۷۶ را به «خیزش»ی معنادار تبدیل کرد. حاصل مشارکت ۸۰ درصدی افزون بر ۲۹ میلیون ایرانی، پیروزی خاتمی به پشتوانه بیش از ۲۰ میلیون رأی بود. او ۶۹ درصد آرا را از آن خود کرد.
اقبال اجتماعی به خاتمی، مطلوب‌های خود را می‌جست و کمیت و کیفیت تغییرخواهی در جامعه ایران را توضیح می‌داد؛ تغییرخواهی در مناسبات سیاسی، فرهنگی، اجتماعی و اقتصادی. تحرک احزاب سیاسی و انجمن‌های دانشجویی، تولد موجی از روزنامه‌ها و نشریات اصلاح‌طلب، و جان گرفتن جلسات و محافل فرهنگی و کانون‌های مستقل و مردم‌نهاد به شکل محسوسی ملموس شد.
موج اجتماعی حامی و همدل با خاتمی و دولتش اما، به علل و دلایل گوناگون، اقتدارگرایی را در حکومت به حاشیه نراند. به خود آمدن و مقابله اقتدارگرایان، کمتر از سه سال به طول انجامید. مطبوعات اصلاح‌طلب به فرمان رهبر جمهوری اسلامی و به تیغ «توقیف فله‌ای» (توصیف میرحسین موسوی) تعطیل شدند؛ شمار زیادی از روزنامه‌نگاران و فعالان سیاسی و دانشجویی با برخورد اطلاعات موازی/سپاه به زندان گرفتار آمدند؛ جامعه مدنی با خشونت دستگاه قضایی و نیروهای انتظامی و شبه‌نظامی زیر فشار و تهدید دوباره قرار گرفت؛ و تلاش دولت برای تغییر مناسبات با غرب، با مخالفت رأس هرم نظام سیاسی، حاصل معناداری در پی نداشت.
این همه به معنای توقف جان گرفتن و گسترش و تقویت جامعه مدنی در ایران، در دوران اصلاحات نبود و نیست. اما نیروی اجتماعی حامی اصلاحات، پیشبرد خواسته‌های خود را در ساختار سیاسی قدرت ناکامیاب می‌دید.
هرچند خاتمی در سال ۸۰ نیز با حدود ۲۲ میلیون رأی بار دیگر بر صدر قوه مجریه نشست، اما میزان مشارکت در انتخابات حدود ۱۳ درصد کاهش یافت (به ۶۷ درصد رسید) و بروز و ظهور عینی نیروهای حامی اصلاحات، کمرنگ‌تر شد.
لایحه‌های دوگانه پیشنهادی خاتمی در سال ۸۱ در مورد اختیارات ریاست جمهوری و قانون انتخابات، به دیوار سخت واقعیت خوردند. شورای نگهبان به پشتوانه‌ی کانون مرکزی قدرت، در برابر تغییر و اصلاح قانون انتخابات و حذف نظارت استصوابی ایستاد. لوایحی که حجاریان آن‌ها را «خط قرمز» خاتمی توصیف کرده بود، تصویب و متحقق نشد. ردصلاحیت گسترده‌ی داوطلبان نامزدی در انتخابات مجلس هفتم، و برگزاری این انتخابات توسط دولت خاتمی، آخرین تیر موثر بر امید تغییرخواهان بود.
تحصن نمایندگان اصلاح‌طلب مجلس با همراهی نیروی اجتماعی اصلاح‌طلب همراه نشد. ریزش و فاصله‌گیری بدنه‌ای که قرار بود «فشار از پایین» را برای «چانه‌زنی در بالا» سامان دهد، از خیلی پیش‌تر شروع شده بود. بخش مهمی از نیروهای سیاسی مشهور به «دوم خردادی» که باوری به سود جستن از توان جنبش اجتماعی نداشتند، زمانی به اهمیت نیروی اجتماعی واقف شدند که دیر شده بود.
آقای روحانی(برخلاف خاتمی) از رابطه طولانی مدت و توام با اعتماد با رهبر جمهوری اسلامی سود می‌جوید

مجلس اصلاحات جای خود را به مخالفان اصلاحات داد، و دولت خاتمی نیز به دولت احمدی‌نژاد منتهی شد. دورانی مشهور بر ایران گذشت. بحران چنان فراگیر و ملموس شد که حتی از چشم اصول‌گرایان هم نقد باند احمدی‌نژاد، «بی‌بصیرت»ی ارزیابی نمی‌شود. از جمع «راست»‌ها و محافظه‌کاران نیز دیگر کمتر کسی حاضر به دفاع از مدیریت منتهی به ویرانه است.
برآمدن دولت اعتدال
در چنین وضعی، و به‌خصوص چهار سال پس از انتخابات پرمسئله و ابهام و مناقشه‌ی ۸۸، روحانی با ۵۱ درصد آرای مشارکت‌کنندگان در انتخابات ۹۲، رییس‌جمهور ایران شد. او نه از حمایت اجتماعی و محبوبیت خاتمی برخوردار است، و نه نیروهای سیاسی ـ اجتماعی همراه وی، دستی گشوده و آزاد برای حمایت از وی دارند (برخلاف وضع پس از دوم خرداد که احزاب حامی اصلاحات فعال بودند). بی‌اعتمادی برآمده از تجربه اصلاحات و تجربه تلخ انتخابات ۸۸ نیز بر تنور این وضع می‌دمد. و این مستقل از شرایط بحرانی اقتصاد کشور است که دولت روحانی را با وضع ویژه و متفاوت از دولت خاتمی و معضلی دیگر نیز مواجه می‌کند.
هرچند روحانی ـ برخلاف خاتمی ـ از رابطه طولانی مدت و توام با اعتماد با رهبر جمهوری اسلامی سود می‌جوید؛ و اگرچه نوعی همسویی اجمالی و کلی میان اغلب جریان‌های سیاسی حاضر در حاکمیت با دولت اعتدال در موضوع حل و فصل بحران در مناسبات با غرب و شکستن تحریم‌ها وجود دارد؛ و گو این‌که نوعی واقع‌بینی توام با صبوری بیشتر در جامعه ـ نسبت به دوران اصلاحات و دولت خاتمی ـ شکل گرفته؛ و با وجود این‌که تکنولوژی ارتباطات و اطلاعات (به‌ویژه اینترنت و تلفن همراه)، زمانه و زمینه‌ای دیگر برای دولت روحانی و حامیانش فراهم ساخته؛ اما این همه به‌معنای تضمین‌های لازم برای کامیابی دولت روحانی نیست.
یک سال از دولت روحانی سپری نشده، اظهارنظرها و واکنش‌های رییس قوه قضاییه و برخی دیگر از مقام‌های ارشد نظامی و امنیتی همدل و همراه با کانون مرکزی قدرت، بار دیگر از تعارض بنیادی در حاکمیت پرده برداشته است. دو پاره بودن قدرت در جمهوری اسلامی و دوگانه بودن مبانی مشروعیت نیروهای مستقر در آن، به اندازه لازم شهره است. سقف و حد مانور و قدرت و اختیارات ریاست جمهوری نیز تقریبا محسوس شده؛ تجربه دولت دوم احمدی‌نژاد، به‌خصوص این مفهوم را انضمامی‌تر کرده است. و این همه، به معنای دشواری و پیچیدگی پیشبرد دموکراتیزاسیون در ایران است.
دو روی سکه
در چنین بستر و وضعی، و در متن ساختارهای حقوقی و حقیقی نظام جمهوری اسلامی و نیروهای سیاسی موثر در آن، روحانی و تیم همراه وی، اگر از تجربه دولت خاتمی و اصلاح‌طلبان نیآموزند، نه تنها خود در چرخه‌ای تکراری، روندی مشابه را طی خواهند کرد، که فرصت و مجالی دیگر برای گسترش دموکراتیزاسیون را از ایران خواهند ستاند.
فاصله گرفتن دولت از نیروی اجتماعی و بی‌اعتنایی به بدنه اجتماعی پشتیبان، و هراس از جان گرفتن جنبش‌های اجتماعی، دولت روحانی و اعتدال‌گرایان را به سرنوشت دولت خاتمی و دوم‌خردادی‌ها دچار خواهد ساخت. آن‌جا که با سپری شدن زمان، مشارکت فعال و همراهی نیروهای اجتماعی ـ سیاسی پشتیبان، کمتر و کمتر خواهد شد، و در نقطه مقابل، مطالبات کانون‌های اقتدارگرا و باندهای مافیایی در حاکمیت، و مداخله‌ و اعمال نظر و مقابله آنان با برنامه‌ها و سیاست‌های غیرهمسو، بیشتر و بیشتر خواهد شد.
مستقل از آنچه در دولت روحانی می‌گذرد، و صرف‌نظر از آنچه اعتدال‌گرایان با استفاده از اهرم‌ها و امکان‌ها و ابزارهای دراختیار قوه مجریه متحقق کنند، بی‌توجهی کنشگران و نیروهای اجتماعی دغدغه‌دار گذار دموکراتیک به تجربه دوم خرداد نیز خود نوعی فرصت‌سوزی و افتادن در چرخه معیوب است.
آنجا که از مواجهه واقع‌بینانه‌ با ماهیت ساختار حقوقی و حقیقی قدرت در جمهوری اسلامی، و ارزیابی دقیق نیروهای موثر در آن، گریزی نیست. دوگانه بودن نیروهای مستقر در حکومت؛ رویکردهای یکسره متفاوت و نگاه‌های گاه متضاد در ساختار سیاسی قدرت که جلوه‌های بارز آن را در سخنان اخیر روسای قوای مجریه و قضاییه در بحث رسانه‌ و آزادی بیان و حقوق شهروندی می‌توان یافت؛ و دست گشوده و پرتوان کانون مرکزی قدرت(رهبر جمهوری اسلامی و جریان امنیتی ـ نظامی ـ رانتی گرداگرد و همسو) در مقابل محدودیت‌های قوه مجریه، ازجمله‌ ویژگی‌های مهم و قابل اعتنا محسوب می‌شوند.
در چنین بستری و وضعی است که پیچیدگی‌های گذار دموکراتیک در ایران خودنمایی می‌کند. نیز، طراحی راهبرد و تعیین نقطه اتکا برای کنش، واجد اهمیت مضاعف می‌شود.
در فرآیند دموکراتیزاسیون جامعه مدنی و جناح متمایل به اصلاح و تغییر، هر دو نقش دارند، اما یکی در جایگاه موتور اصلی می‌ایستد و دیگری در موقعیت تسهیل‌گر طی مسیر. دولت اعتدال‌گرا بدون توجه به سپهر عمومی و جامعه مدنی و کمک به تقویت آن، خود را از این نقطه اتکا محروم می‌سازد، و در برابر اقتدارگرایان و باندهای قدرت بی‌پشتوانه‌ می‌بیند. در سوی دیگر نیز، نیروهای اجتماعی دغدغه‌دار حقوق بشر و گذار به دموکراسی، اگر به تحرک دولت روحانی بسنده کنند و چشم‌انتظار اقدامات اعتدال‌گرایان بنشینند، زمان و فرصت گسترش و ارتقاء جامعه مدنی و مجالی دیگر برای تعمیق دموکراتیزاسیون را از دست داده‌اند.
تجربه انتخابات دوم خرداد ۱۳۷۶ و رویدادهای سیاسی مترتب بر آن، هم برای دولت روحانی و هم برای تغییرخواهان ایران، پند فراوان دارد.