آفتهاي كارامدي قرآنكريم
ومن
اظلم ممن ذكّر بايات ربه فاعرض عنها و نسي ماقدّمت يداه انّا جعلنا علي قلوبهم
اكنّه انيفقهوه و في آذانهم وقراً و ان تدعهم اليالهدي فلن يهتدوا اذاً
ابداً(كهف: 57)
ترجمه: چه کسی ستمگر از کسی است که آیه ها و
نشانیهای پروردگارش به او یاداوری میشود. پس از این یاداوری دوری میگزیند و فراموش
میکند که پیشتر چه کرده است. (در نتیجه) ما بر دلهای آنان پرده هایی قراردادیم که
نفهمند آن(قرآن) را و در گوشهایشان سنگینی قراردادیم و اگر آنان را به سوی هدایت
بخوانی پس هرگز به راه راست نمیروند به هیچوجه.
الف ـ تدبرنكردن
در قرآن:
افلايتدبرونالقرآن؟
قرآن از ما ميپرسد: آيا پس قرآن را تدبّر نميكنيد؟
قديميها پس
از يك فصل سخنراني پندآميز به كوچكترها ميگفتند: نشنيدي؟ يعني كه بشنو! و اكنون
چهارده قرن است كه قرآن ميپرسد: تدبر نميكنيد؟ يعني تدبركنيد قرآن را!
تدبر يعني
چه؟
يعني پشت
چيزي را ديدن و حقيقت آن را يافتن؛
يعني نظر
در عواقب امور و رموز چيزي داشتن و به كنه وجود آن پيبردن.
ما نزل منالقرآن
آيه الاّ لها ظهر و بطن(حديث: آيهاي نازل نشد از قرآن مگر آنكه براي آن پشتي
و تويياست).
من ارادالعلم
فليثورالقرآن(حديث: كسيكه خواهان دانش است، پس بايد كه در معاني قرآن بحثكند).
من ارادالعلمالاول
والآخر فليقرأالقرآن(حديث نبوي: كسي كه خواهان دانش اول و آخر است، پس بايد
كه قرآن بخواند) يعني تمام دانشها در قرآن فراهم آمدهاست.
أقرأالقرآن
في ثلاث. لان أقرأالبقره في ليله فادبرها احب الي من ان أقرأ كما تقول هذرمه(حديث نبوي:
بخوانيد قرآن را در سه. به اين دليل كه سورة بقره را در يك شب با تدبر خواندن،
دوستداشتنيتر است نزد من از آنچه كه تندتند بخوانيد.)
بيشترين چيزي
كه به «سه» ميخورد، همان است كه براي سخن گفتن آمدهاست: چيزي را كه ميخواهيد
بگوييد سه بار فكرش را بكنيد سپس بگوييد›. اينجا هم منظور آن است كه قرآن را با سهبار
تدبركردن بخوانيد.
مثلالماهر
بالقرآن مثلالكرامالسفرهالبرره(حديث: كسي كه به قرآن مهارت دارد، مانند فرشتگان
بزرگوار و برگزيده است).
يكي از راههاي مهارتيافتن و تدبركردن در قرآن، متعهدشدن و تداومداشتن به خواندن
قرآن است. خداوند در سورة مزّمّل آية 20 كه آخرين و بلندترين آية(يكسوم
سوره) اين سوره است، ميفرمايد: پس تاآنجاكه ممكن است قرآن بخوانيد. ممكناست
مريض باشيد، برخي درسفر، و برخي درحال رزم باشيد، پس تاآنجاكه ممكن است قرآن
بخوانيد.
ولي متأسفانه
كمتر ديدهميشود كه كسي هرروزه قرآن بخواند و در آن تدبركند:
انّ قومي
اتخذوا هذاالقرآن مهجوراً(فرقان:30) پيامبر اكرم در روز قيامت با اين كلام از امت
خود شكايتميكند: «همانا قوم من اين قرآن را ازخوددوركردند».
من تركالقرآن
شهرين لم يقرأه فقد جشره(حديث: كسي كه دو ماه قرآن را ترككند و آن را نخواند،
از آن دور ماند و با آن بيگانه شود).
لاتوسّدواالقرآن
واتلوه حق تلاوته. من قرأ ثلاث آيات في ليله، لم يكن متوسّداً للقرآن(حديث: قرآن
را پشتسرنيندازيد و حق تلاوت آن را بجاآوريد. كسي كه هر شب سه آيه بخواند بياعتنا
به قرآن نيست).
حاملالقرآن
غيرالغالي فيه ولاالجافي عنه(حديث: نگاهدار قرآن كسي است كه از حد آن درنگذرد و در
آن غلونكند، و چيزي از آن فرونگذارد و به آن جفانكند).
متّقين كساني
هستند كه با تدبر آيات قرآن دردهاي خويش را شفاميبخشند.
(اميرالمؤمنين
علي عليهالسّلام ـ نهجالبلاغه، خطبة همّام.)
از سوي ديگر،
‹تدبر› با ‹تأويل› فرقدارد. ‹تأويل قرآن› كه برعهدة راسخون فيالعلم مسلمان
است(از آية 162سورة نساء برميآيد كه غيرمسلمانان هم ‹راسخون فيالعلم› دارند.
بنابراين برخي كه ميگويند منظور از راسخون فيالعلم تنها معصوميناند، درست
نيست) يعني به اول برگرداندن و چرايي آيه را دانستن است كه با «فلسفة
قرآن» پيونددارد و موضوعي عرشياست. ولي ‹تدبّر قرآن›، چيستي
قرآن و آيات قرآني است و با «شناخت قرآن» پيونددارد و بيشتر براي زندگي و
بهرهبرداري در زندگي است و موضوعي فرشي است.
نزلالقرآن
علي سبعه احرف كلها كاف و شاف (حديث: قرآن برهفت وجه نازلشده، كه هر يك از آنها بسنده
و صريح و قطعي است).
روشنگري در
مورد اين حديث:
برداشت اول: هر چيزي را
كه نگاهكنيم دستپر، شش وجه(طرف) هندسي بيشتر ندارد؛ كه اگر از هريك از وجهها به
آن نگاهكنيم، ديگر وجه(روي)ها را نميبينيم. اين حديث ميگويد كه قرآن بجاي شش
روي، هفت روي دارد. يعني از هر رو از اين هفت رو به آن نگاه كنيد، قرآن را ميبينيد
و رويهاي ديگر آن را نميبينيد. ولي هر روي آن را كه ببينيد ناقص و مبهم نيست
بلكه بسنده و صريح و قطعي است و نياز شما را برطرفميكند.
اين هفت روي
هم ميتواند بدين قرار باشد: وجه رياضي، وجه فلسفي، وجه طبيعي، وجه زيباييشناختي،
وجه كلامي، وجه شرعي، و وجه عرفاني
برداشت دوم: هر واقعه يا
چيزي داراي سه بعد است، ولي در نظرية نسبيت خاص اينشتين داراي چهار بعد است؛ يعني
بعد زمان نيز به آن افزودهميشود، ممكن است منظورحديث نيز اين باشد كه هر چيزي شش
وجه دارد ولي براي شناخت قرآن بايد بعد زمان را نيز در نظرگرفت.
قرآن دريايي
است كه ميتوان از آن جرعهاي نوشيد و سيراب شد. ولي كسي گوي را ربوده كه آب كمجويد
و تشنگي بهدستآورد؛ تا چشمههاي شناختش از هرسو روانهشود. اين دريا هست؛ ديگر
نيازي به جستوجوي دريا نيست؛ بلكه بايد نسبت به اين دريا احساسنيازكنيم. و تا
هنگاميكه در آن تدبر نكنيم آن را نخواهيم شناخت تا نسبت به آن احساس نياز
كنيم.
روش تدبر
قرآن
1. هرروز قرآن بخوانيد. دستكم روزي يكي دو صفحه. حتي اگر عربي نميدانيد،
بخوانيد، و با دقت بخوانيد. و از آغاز قرآن شروعكنيد و به پايان آن برسيد.(منظم و
يكسان نه هرگاه از هرجا كه شد.)
روزهاي اول
شايد مشكل باشد ولي اگر هرروز بخوانيد با قرآن مأنوس ميشويد. هركس با قرآن مأنوس
شود، قرآن خود راهنمايش ميشود.
2. هر روز
پيش از خواندن قرآن، دعاي خواندن قرآن را نيز بخوانيد و از خداوند تأثير آن را بر
جسم و روان خود بخواهيد. بهترين دعا در اين زمينه، چنين است:
اللهم بالحق
انزلته و بالحق نزل اللهم عظّم رغبتي فيه واجعله نوراً لبصري و شفاءً لصدري و
ذهاباً لهمي و حزني. اللهم زيّن به لساني و جمّل به وجهي و قوّ به جسدي و ارزقني
حق تلاوته علي طاعتك آناء الليل واطراف النّهار و احشرني معالنّبي محمّد و آلهالاخيارالابرار.
ترجمه:
خداوندا تو را سوگند به آن حقي كه به خاطر آن نازلشكردي و به حق نزول آن، ميل مرا
در آن زيادكن و آن را نوري براي ديدگانم قرارده و درماني براي روانم و زدايندهاي
براي اندوهم. خداوندا زبانم را با آن نيكوگردان و رويم را با آن زيباگردان و تنم
را به آن نيرو بخش و حقي كه از تلاوت آن نصيبم ميگردد، اطاعت و فرمانبرداري از تو
در روز و شب باشد و مرا با نبي خودت محمد و خاندان برگزيده و نيكوي او محشورگردان.
در اين زمينه
دعاهاي ديگري هم هست، ولي اين دعا بر ديگردعاها برتري دارد؛ زيرا داراي مضمونهاي
جالب، مفيد و قابلفهمي است و با جسم و روان انسان در ارتباط كامل است.
3. از ترجمة
قرآن بههيچروي استفاده نشود. اگر به ترجمة واژهاي نيازداشتيد، كه بيشك نياز
خواهيدداشت، يا به فرهنگ واژها رجوعكنيد و يا به قرآنهايي كه ترجمة هر واژه را
زير آن نوشتهاست. البته گزينة دوم محدوديت ميآورد؛ و گاهي منحرفكننده ميشود؛
زيرا برخي واژگان معناهاي متفاوتي دارند كه نميتوان همه را در زير واژه جاي داد.
اين روش خاص عجمها(غيرعربها) نيست بلكه چنين قرآنهايي براي عربزبانان نيز چاپشدهاست،
از جمله قرآني زير عنوان ‹بيان معاني مفردات كتابالعزيز› كه آن را ‹دارالاديب
للطباعه والنشر والتوزيع› در دمشق بهچاپرساندهاست؛ و معنا يا معاني هرواژه را
در كنارة قرآن نوشتهاند.
چنين كتابي نيز بهتازگي و به زبان فارسي، از سوي ‹سازمان پژوهش و برنامهريزي
آموزشي وزارت آموزشوپرورش› زير عنوان ‹قرائت و درك تدريجي معناي آيات قرآن كريم›
بهچاپرسيدهاست. اين كتاب پاسخگوي كساني است كه خود را از درك و فهم قرآن جز با
ترجمة روان آن ناتوان ميبينند، چنانكه در برابر پيشنهاد نگارنده مبني بر اينكه
قرآن ترجمهپذير نيست، ميگويند: ‹ما كه عربي نميدانيم پس چگونه آن را بفهميم؟› و
تصورميكنند هرچه را كه مترجمين قرآن براي آنان بنويسند، واقعاً قرآن است.
4. هيچ آيهاي
را تا به اندازة درك خود نفهميدهايد، از كنار آن نگذريد. اگر وقت نداريد كه در
آيه تدبركنيد، آن را يادداشتكنيد تا در فرصت مناسب به فهم آن نايل شويد.
5. تا زماني
كه با روش بالا مهارت لازم را در قرآن نيافتهايد، از خواندن هرگونه شرح و حتي
تفسير، خودداريكنيد؛ تا هيچگونه پيشداوري نسبت به آيات حق نداشتهباشيد؛ و
ذهنتان خالي از پيشداوريهايي باشد كه بعضاً انسان را از قرآن دورميكند.
6. آيات
مشابه را تا آنجا كه ميشود، با يكديگر مقايسه و علت تشابه و تفاوت را دريابيد.
7. ممكن است
امروز از يك آيه يك موضوع را درك كنيد؛ و زماني ديگر يا به راهنمايي خود قرآن و يا
به دليل آگاهيهاي بيشتر، موضوع ديگري را درككنيد. اين يكي از ويژگيهاي قرآن
كريم است كه ممكن است يك آيه را حتي چندين سال بخوانيد ولي به نكته يا نكتههايي
كه در خود نهفته دارد پينبريد، و روزي بهناگاه چيزي برايتان روشنشود كه هرگز
فكرش را نميكرديد. با اين حال نبايد به اين بسندهكنيد كه نكته اصلي را يافتهام؛
زيرا برخي آيات آنقدر نكتهها دارند كه اعجاببرانگيزند.
جالب است كه
بدانيد، يكي از معناهايي كه براي «تدبركردن» آوردهاند، نيز همين است. «يعني ديدن
چيزي است در آخركار، كه در اولكار نديدهايم». درهمين واژة ‹تدبر› دقتكنيد و
ببينيد كه قرآن چه واژة بسيار مناسب، دقيق و جالبي را برگزيدهاست. اگر دقت كنيد،
درمييابيد كه از اين گونه شگفتيها در قرآن فراوان است.
8. اگر با
اين روش خوكنيد، بسته به ‹توان›، ‹كشش› و انگيزة خويش، دير يا زود، هم عربي يادميگيريد،
هم با فرهنگ و شيوة نوشتاري و گفتاري قرآن، و هم با واژگان خاص آن آشنا ميشويد؛ و
داراي صفت ‹متدبّرالقرآن› ميشويد. درنتيجه اگر كسي بهجاي آيه، حديثي نقلكرد و
آن را آيه خواند يا برعكس، شما كه با آيات قرآن مأنوس هستيد، آنها را باز
خواهيدشناخت.
9. ممكن است
گفته شود اين كارها از حافظ قرآن نيز برميآيد. درست است؛ ولي:
ـ هر حافظ قرآني
الزاماً متدبّر قرآن نيست و هر متدبّر قرآني نيز نياز ندارد كه حافظ قرآن شود.
ـ متدبّر
قرآن با شناخت باطن قرآن درست را از نادرست تشخيصميدهد، ولي حافظ قرآن با شناخت
ظاهر آن.
ـ حافظ قرآن
اگر متدبر قرآن نباشد، از روح كلي حاكم بر قرآن آگاهي چنداني ندارد؛ در نتيجه به
هنگام برخورد با مسائل اجتماعي و سياسي و با بزرگبيني خود از اينكه حافظ قرآن
است، ممكن است به انحراف رود؛ ولي متدبر قرآن به راحتي به انحراف كشيده نميشود.
10. يكي از
دستاوردهاي مهم تدبر قرآن، شناخت كلي قرآن و روح حاكم برآن است، به مانند يك
پديده، با ويژگيهاي خاص خود؛ كه با اين روش، خردهخرده ممكنميگردد؛
آنجا كه خداوند به پيامبرش ميفرمايد: انّ علينا جمعه و قرآنه فإذا
قرأناه فاتّبع قرآنه
11. يكي از
راههاي تدبّر قرآن، گرداوري آيههاي مختلف دربارة يك موضوع، و نهادينهكردن
آنهاست در خود، با تكراركردن آنها. مثلاً در مورد «من يتّقالله…» اگر آيهها را فراهم آوريم و
هرروزه بخوانيم، پس از مدتي در ما نهادينه شده، و ‹تقوي› را در خود احساسميكنيم.
12. در اين
روند، كسي كه هنوز به شناخت قرآن دستنيافته، ممكن است تصوركند كه قرآن چقدر آيات
تكراري دارد، ولي چنين نيست. هيچ آيهاي بيدليل تكرارنشده. پشت هر تكرار، چيزي
نهفته است كه تدبركنندهاش بايد آن را دريابد.
13. گاهي
تصور ميشود كه برخي آيات نقيض يكديگرند. اين تصور هم باطل است. زيرا نشانة آن است
كه هنوز شناخت كافي از قرآن نيافته و ندانستهايم كه اين هم يكي از شگردهاي قرآنياست
كه آموزههاي نهفته فراواني، از جمله آموزههاي روانشناسانه و جامعهشناسانه
دربردارد.
14. گاهي نيز
قرآن كريم به موضوعهايي ميپردازد كه ظاهراً در جهان امروزي جايگاهي ندارد. اين
تصور نيز بيهوده است؛ و بايد نتيجة عكس بگيريم و بپذيريم كه هرگاه قرآن كريم به
موضوعي پرداخته، لازم بوده؛ و اگر ما به لزوم آن پينبردهايم، دليلي بر بياهميتبودن
موضوع نيست. و در واقع بهگونهاي ميخواهد به ما گوشزدكند كه بايد آن موضوع را پيگيريكنيم.
كتابالله
حبل ممدود منالسماء اليالارض (حديث: قرآن
ريسماني است پيوسته از آسمان به زمين)
مرحوم اقبال
لاهوري:
فاش گويم
آنچه در دل مضمر
است
اين كتـابي نيست، چيز ديـگر است
چونكه در جان
رفت، جان ديگر
شود
جان كه ديگر شد، جهان ديگر شود
ب ـ
تفسيرهايي كه بنيان آنها بر تدبر نيست
تاريخيكردن
آيات قرآن و مفاهيم آنها
1. در
تفسيرها ميبينيم كه مفسرين با آوردن حديثها و روايتهايي براي برخي واژهها،
موضوع آيه را تاريخي جلوهميدهند و كارامدي قرآن را كه براي همة انسانها، در همة زمانها
و مكانهاست، عملاً بياثر ميسازند؛ و فكر انسان امروزي را كه اين آيه در مورد او
يا جامعه او نيز ممكن است صادق باشد؛ منحرفميكنند، مانند آنچه كه براي تفسير اين
آيه نقلشده: الذين ضل سعيهم فيالحيوهالدنيا و هم يحسبون
انهم يحسنون صنعا
‹در روايات،
اين آيه(منظور از ‹اين آيه›، واژة الذين است ـ نگارنده.) به منكران ولايت
امير مؤمنان علي(ع) و كساني كه در انجام حج امروز و فردا ميكنند، تفسير شدهاست.›(نقل
از نشرية يكبرگي هفتگي كانون قرآن و عترت نهاد نمايندگي رهبري در دانشگاه تهران ـ
رمضان 1425)
نتيجهگيري
از نقل اين روايت: اگر شيعه باشي اين آيه در مورد تو
صدق نميكند و ديگر لازم نيست نگران كارهاي خود باشي و كارها و اعمالت را بررسي و
سبكسنگين كني.(كه اهل علم و عرفان بدان زياد توجه داشتهاند.)
2. بسياري از
مفسرين با آوردن مثالهاي تاريخي، مفهوم آيه را از جايگاه و منزلت خود دورميكنند. وقتي بيان
ميكنند مصداق اين آيه فلان چيز يا فلان كس است، (مخصوصاً در موارد منفي) ديگر
كسي حاضر نميشود كه مصداق آيه را خود و امثال خود بداند. اين است مفهوم تاريخيكردن
آيات قرآني.
مثال: ‹حضرت
علي(ع) فرمود: مصداق آيه اهل كتابند كه در آغاز برحقبودند. سپس بدعتهايي در دين
گذاشتند و گمانميكردند كه كار نيكي انجام ميدهند›.(ادامة تفسير آيه از مرجع
پيشين)
جالب اينجاست كه اين دو مطلب در آن نشريه پيدرپي آمده و نويسنده ابتدا كلام علي
عليهالسلام را كه در زمان خود شايستهترين مصداق بوده، نياورده بلكه برمنكران
ولايت اميرالمؤمنين اطلاقكرده، كه ذهن را از مفهوم كلي آيه و كلام مولا دوركرده؛
و پس از آن، كلام مولا را آوردهاست.
اتفاقاً همين
موضوع يكي از منظورهاي نهفته در آيه است كه نويسنده ‹حساب كرده كه كار نيكويي
انجام داده›. (يحسبون انهم يحسنون صنعا) و به نكتهاي دربارة مولا اشارهكرده،
كه خود مولا به آن اشارهنكردهاست.
تفسير، تنها
بر مبناي روايت و نه تدبر!
اگركسي هم
پيداشود و تدبركند، و به نتايجي هم برسد، هنگاميكه بخواهد نتيجة تدبر خود را بر
زبان يا كاغذ آورد، دايههاي دلسوزتر از مادر قرآن ميپرسند: سخنت بر چه
مبنايياست؟ ميگويد از خود قرآن كمكگرفتهام: القرآن يفسر بعضه بعضاً.
پاسخ ميشنود: نميشود. ميپرسدچرا؟ و پاسخميشنود: «بايد براي هر استنباطي يك
دليل روايي داشتهباشي. اين تفسير به رأي است». و آنگاه است كه به ياد دادگاههاي
تفتيش عقايدي ميافتي كه همين آقايان سي، چهل سال پيش در مجلاتشان از آن انتقادميكردند
و آرزو داشتي اسلام برسرير قدرت بنشيند تا به متوليان مسيحي قرون وسطائي
انگيزيسيون بفهمانيم كه متوليان اسلام مانند متوليان دين مسيحيت نيستند؛ ولي ديگر
نميدانستي كه دايههاي دلسوزتر از مادر اسلام ممكن است سختگيرتر از متوليان مسيحي
شوند؛ اينان اصولاً نميدانند تفسير به راي يعني چه. تنها حديث نبوي را شنيده و با
آن حربهاي ساخته و حكم عام براي «نشيمنگاه آتشين» صادركردهاند.
تدبر تفسیر به رای نیست
تفسير به رأي
آن است كه هرگاه از يك مدعي بپرسي چرا چنين برداشتي از قرآنكريم كردهاي؟ پاسخ
دهد نظر من اين است. همچنانكه بسيارند كساني كه در هر زمينهاي خود را صاحبنظر و
رايمند ميدانند، و حتي اشارهاي به متخصّصين امر نميكنند.
«رأي» در
زمان ما همين «نظر» است. ولي كسي كه براي نتيجة تدبر خود از خود قرآن دليل ميآورد،
نظر خود را نميگويد. نظر قرآن را بيان ميدارد. ميان اين دو، بهراستي كه تفاوت
از زمين تا آسمان است: نظر من زميني دربارة قرآن، و نظر قرآن آسماني دربارة
خودش.
از سوي ديگر همين داية دلسوزتر از مادر، در برابر شرح و ترجمة نادرستي كه يك هملباسش
از قرآن عظيم دارد، سكوت ميكند؛ كه فقط يك قلم آن تفسير به رأي است؛ و اگر دقت
شود، به تحريفهاي كلاني در ترجمه برميخوريم.
جالبتر آن
است كه برخي از اين دايهها هنگاميكه به دفاع از هملباس خود برميخيزند، ميگويند
‹فلاني نظر خود را گفتهاست›. مگر قرآن بنگاه نظرسنجي است؟ و مگر ميشود با
كلام حق كه براي بهرهگيري همة مردم است و حتي هر واو و همزة آن هم روي حساب و
كتاب است، بازيكرد؟ و آيا اگر اين نوع ترجمه، تفسير به رأي نيست، پس چيست؟
از نظر اين
كسان:
ـ اگر كسي در
زمان حيات رسول اكرم(ص) از ايشان دربارة قرآن و آياتش سؤالي كرده و پاسخ شنيده،
حجت است.
ـ اگر
اميرالمؤمنين علي(ع) در پاسخ كسي دربارة آيات قرآن مطلبي بيانكرده و يا مطالبي
در زمينة قرآن در نهجالبلاغه آمده حجت است.
ـ اگر يكي از
شاگردان امام جعفرصادق(ع) دربارة آيات، پرسشيكرده و پاسخي شنيده، حجت است.
ـ اگر
گاهگاهي از ساير معصومين عليهمالسلام پرسشي شده و پاسخي شنيدهاند، حجت
است.
گيريم همة روايات نقلشده با روش چهارگانة بالا درست باشد، باز اين پرسشها
پيش ميآيد كه:
ـ آيا
استدلال با روايات تا پايان دنيا، انسان را بس است؟
ـ اگر در
قرآن دقتكنيم، درمييابيم كه بسياري پرسشها براي انسان امروزي هست كه براي
انسان ديروزي نبود، تكليف آنها چهميشود؟
ـ مواردي كه
پرسششده ممكناست نهفتههاي ديگري نيز دربر داشتهباشد. تكليف آن نهانيها چهميشود؟
ـ اگر همة
روايات وارده در زمينة قرآن را رويهم جمعكنيم، به نظر نميرسد تبيينكنندة جويي
باشد كه از اين اقيانوس بيكران جاريشدهباشد. تكليف ماندهها چهميشود؟
با اين روش
پيشرفتهايم و متوجهشدهايم كه بسياري از موضوعها و مسائلي كه دانشمندان غربي
در زمينههاي گوناگون به آنها رسيدهاند، قرآن كريم از پيش، آنها را در لابهلاي
آيات بهگونهاي نهفته گوشزدكرده، ولي چون ما مسلمانان به سفارش قرآن توجه، و در
آن تدبرنكردهايم؛ از فهم و كشف و بازگشايي آنها عاجز ماندهايم؛ و هرگاه اين
دانشمندان به نتيجهاي ميرسند، كساني پيداميشوند و آيات مؤيد آن كشف را بيانميكنند.
اگر با اين ديد به قرآن بنگريم، نتيجه آن ميشود كه شاهد چنين اظهارنظرهايي ميشويم:
«ايشان(آقاي
محسن كديور) معتقدند اگرچه اشارات علمي قرآن در زمان خودش اعجاز بودهاست، ولي
امروزه وجه اعجاز شمردهنشده و صرفاً بعدي است براي رساندن انسان معاصر به عالم
غيب».(شرق: 22/1/84 صفحة انديشه)
قرآن اين را
نخواسته. قرآن كريم براي حقانيت خود، نيازي به استدلال علمي ندارد. بلكه منظور
قرآن از آوردن آيات و نشانهها، هدايت مسلمانان است؛ تا آنان از روي اين كتاب مدون
هستي نظري به رازهاي هستي واقعي، پيش از ديگران پيببرند.
متأسفانه با
روشي كه بيان شد، كساني پيداشدهاند كه با برداشتهاي نادرست خود از حديثهاي مربوط
به روش درك قرآن، از سويي دست عدهاي را براي هرگونه دخلوتصرف در قرآن از طريق
ترجمة آن بازگذاشتهاند؛ و از سوي ديگر، دريچة ذهن ديگران را براي رمزگشايي و
بهرهوري از هدايتهاي علمي و شناختي قرآن بستهاند. اين قفل بايد شكستهشود و
انديشههاي بكر از قرآن بيرونكشيدهشود؛ و با برخورد انديشهها و نظرها همة
بندگان خدا از اين خوان بيكران برخوردارشوند.
كلام حق بهگونهاي نگاشتهشدهاست كه عارف و فيلسوف و شارع و دانشمند مادهشناس،
همه از اين خوان نعمت ميتوانند بهرهورشوند. البته بازهم براي بهرهوري
ديگران جاي بسيار دارد تا نكتهها برگيرند.
به گفتة دكتر نكونام، مدرّس قرآن پژوه روشهاي پژوهشي: «ما قرآن را هرچه آسماني
كنيم، و براي آن حساب جداگانه بازكنيم، آن را از دسترس خودمان خارجميكنيم. قرآن
از آسمان براي استفادة ما نازلشدهاست. اگر ما بگوييم قرآن لايهها و بطوني دارد
كه ما نميفهميم، و ديگران بايد براي ما بيانكنند، موجبميشود، كه ما قرآن را
كه به زمين نازلشده، دوباره به آسمان بفرستيم، روش تحقيق قرآن، با روش تحقيق متون
ديگر هيچ تفاوتي ندارد».(گزيدة نشستهاي يازدهمين نمايشگاه قرآن كريم ـ ص 31 ـ
سيدمهدي برومند)
البته نظر ايشان پيرامون بطون قرآن، اگر مربوط به فهم ظاهري آيات باشد،
درست است؛ ولي از آنجا كه جز قرآن كتابي وجودندارد كه تبيينكنندة تمام هستي باشد؛
بنابراين، خودش و روش تحقيقش نيز تفاوتهايي با ديگركتابها دارد؛ زيرا اگر
بخواهيم از فهمهاي ظاهري گذركرده و به فهمهاي گستردهتري دستيابيم،
ناگزيريم در آن تدبركنيم، و بسته به خواستههايمان، استنباطهاي گوناگوني از آيات
قرآن خواهيمداشت؛ البته به اين شرط كه خود تدبركنيم، نه برايمان تدبركنند، كه
مخاطب قرآن همه هستند، و دستور تدبر آن نيز به همه دادهشده، نه قشر خاصّي.
به همين دليل
معصوم فرموده، قرآن داراي بطنهاي مختلفي است. مثلاً هنگاميكه قرآن كريم ميفرمايد
وبالنجم هم يهتدون(نحل: 16)، يك عرب بيابانگرد زمان نزول قرآن از اين آيه
يك جور برداشت دارد؛ و يك كيهانشناس امروزي نوعي ديگر؛ و هر دو درست است.
به مصداق
‹القرآن يفسر بعضه بعضاً›، تدبر قرآن بايد مبناي تفسير قرآن قرارگيرد. به همين
دليل است كه در قرآن آيهاي دربارة ‹تفسير قرآن› نداريم؛ ولي چند آية قاطعانه و
آمرانه در بارة ‹تدبّر قرآن› داريم. تفسير نباشد، كمبودي در فهم قرآن ايجاد نميشود؛
ولي اگر تدبر نباشد، فهم قرآن شديداً دچار مشكل ميشود؛ كه متأسفانه شدهاست!!
اگر اينچنين
نبود، تفسيرهاي ما داراي اينهمه نقص يا اشكال نبودند. كمتر شدهاست كه اين
نگارنده براي رفع مشكلي علمي و نوشتاري به تفسيرهايي رجوعكند و پاسخ بگيرد.
درنتيجه آنقدر در آيه و آيههاي بالا و پايين (صدر و ذيل) آن و مقايسه و مقارنة
آن آيه با ديگرآيهها، فكر و كاركردهاست، و آنهم با حول و قوة الهي، كه همة اينها
يعني ‹تدبر› تا اينكه مشكل را تا اندازهاي براي خود حلكردهاست.
ج ـ برخي
روايتها
ترجيحدادن
‹شيعهبودن› بر ‹فراگيري قرآن›.
در برخي
نوشتهها به مفاهيمي برميخوريم كه ظاهراً خواستهاند خدمتي به تشيّع كنند ولي دست
آخر موجب بياهميتجلوهدادن قرآن عظيم شدهاند.
مثال: ‹امام
موسيكاظم(ع) فرمودند: اگر از شيعيان ما كسي قرآن را بهخوبي فرانگرفتهباشد،(چون
به حقيقت آن ايمان دارد) در جهان برزخ قرآن به او تعليم دادهميشود تا خداي سبحان
با معرفت قرآن بر درجات او بيفزايد؛ زيرا درجات قرآن به اندازة آيات قرآن است. به
قاري گفته ميشود بخوان و بالا برو. او نيز ميخواند و بالاميرود›.((نقل از نشرية
يكبرگي هفتگي كانون قرآن و عترت نهاد نمايندگي رهبري در دانشگاه تهران ـ رمضان
1425))
گيريم كه در خود حديث شكنكنيم و آن را جزء حديثهاي درست بدانيم، آيا آوردن اين
حديث جز تنبليكردن نسبت به خواندن و تدبر قرآن سود ديگري دارد؟ و آيا عمل به اين
حديث، جز بيحاصلكردن حديث نبوي ‹الدّنيا مزرعهالاخره› حاصلي به همراه
خواهدداشت؟
جالب است كه
بدانيد اين حديث را براي اهميتدادن به قرآن در ماه مبارك رمضان، در آن نشريه
آوردهاند!!
نتيجههايي
كه از اين حديث به دست ميآيد:
ـ هركس اسمش
شيعه باشد(زيرا اگر شيعة اسمي نباشد هرروز با قرآن سروكار دارد.) ديگر نيازي به
فراگيري حتي خواندن قرآن ندارد، چه برسد به تدبّرش!
ـ اگر شيعه
باشي، به بالاترين درجات ميرسي بدون آنكه قرآن بداني!
ـ قرآن براي
آخرت خوب است و زياد به كار دنيا نميخورد!
اين نتيجة
آخري مرا به ياد گفتة يكي از منجمان ناشر نشرية ‹نجوم› انداخت، هنگامي كه مقالهاي
كيهاني ـ قرآني را براي چاپ به او دادهبودم، او در پاسخ گفت: ‹قرآن به درد آخرت
ميخورد. مسائل آخرت را بيانميكند، به مسائل كيهانشناسي چكار دارد؟› همين
موضوع را متديّنين قرآن ناشناس نيز ميگويند: ‹قرآن چه ربطي به علم دارد اين تفسير
به رأي است. علم هر روز يك چيز را ميگويد. نميشود به آن اعتمادكرد›.
گيريم نميشود
به علم اعتمادكرد؛ به قرآن كه ميشود اعتمادكرد. پس هرگاه قرآن كريم موضوعي علمي
را بيان ميكند و ما چون عالم نيستيم مفهوم آيه را درنمييابيم، از آن به سادگي
درنگذريم و(بويژه در ترجمهها) چيزي جاي ندانستة خود نگذاريم؛ بلكه به كندوكاو
بپردازيم تا به حقيقت دست يابيم؛ و نگذاريم غربيان بر ما پيشيبگيرند و يافتههاي
خود را به رخ ما بكشند. يافتههايي كه معمولاً قرآن كريم پيش از كشف، به ما
گوشزدكردهاست.
آيا تاكنون
به اين موضوع فكركردهايد كه در ترجمهها و تفسيرها هيچگاه به جايي خالي
برخوردنكردهايد؟ چرا؟ چون آنان هرگاه در تفسير آيه دربمانند، به هرحال چيزي جاي
كلام خداوند ميگذارند و كمتر ميشود كه بنويسند ‹الله اعلم› و از ترجمة آيه
درگذرند، تا شخص ديگري در آيه پژوهش و كندوكاو كند.
البته برخي
از مفسرين، در برابر برخي آيهها، دستكم يك مطلب را مينويسند و سپس اين عبارت را
بهكارميبرند. و تازه اين مربوط است به آياتي كه داراي بطون مختلفند و چه بسا
آياتي كه سادهاند و مفسرين همان سادگي ظاهري قرآن را ميگيرند و به تدبر يا پشتخواني
عالمانة آيه توجهي ندارند.
مگر علماي
مسلمان به تبعيت از فلسفة ارسطويي به هيأت پتولمي(بطلميوسي) معتقد نبودند؟ و مگر
با تدبر در آيات قرآن درنمييابيم كه اين كتاب الهي هزاروچهارصد سال پيش، هيأت
پتولمي را باطل اعلامكردهاست؟ پس نتيجه ميگيريم كه ما و دانشمندان ما كتاب دين
خود را نشناختهايم. اگر دانشمندان ما با تدبر در قرآن و با استناد به آيات آن، آن
نظريه را ردكردهبودند، اكنون افتخار رد آن نصيب قرآن شده بود؛ نه كپرنيك و كپلر
و گاليله، هرچند حقايق قرآني تا ابد پابرجا و تابناكند.
متأسفانه
غالباً چنين است كه نه دانشمندان علوم محض ما و نه دانشمندان علوم دين ما، چنانكه
بايد و شايد قرآن را نشناخته و قدر آن را ندانستهاند؛ چنانكه فرمود ‹وما
قدرواالله حق قدره›. اين آيه ابتدا در مورد خود قرآن صادق است؛ و از طريق قرآن در
مورد خداوند صدقميكند؛ زيرا بيشترين نمود خداوند در كلام اوست و از آنجا كه قدر
كلام او را ندانستهايم، قدر خود او را نيز ندانستهايم.
احمد شماع زاده