Monday, September 15, 2014

نقدی بر "جن موجودی که از نو باید شناخت"



نقدی بر:
جن موجودی که از نو باید شناخت
اشاره:
متن زیر شامل گونه هایی از نقدهایی است که بر پژوهش جن موجودی که از نو باید شناخت در وبسایت فوروم ایران و آمریکا درج شده است(البته متن مقاله را مدیر این وبسایت از وبسایتهایی که چند سالی است این پژوهش را درج کرده اند برگرفته است) و نیز پاسخهایی که به آن داده ام. پس از نوشتن پاسخ نقدها هنگامی که به وبسایت مراجعه کردم متوجه شدم که نمیتوانم در بخش نظرهایش وارد شوم یعنی بسته شده بود. در نتیجه نامه زیر را به آن اضافه کردم و برای مدیر وبسایت فرستادم تا به هرگونه که خود صلاح میداند درج شود که درخواستم بی نتیجه ماند. اکنون پس از حدود هجده ماه تصمیم به انتشار مستقیم آن گرفته ام. امید میرود مفید واقع شود:

فوروم ایران و آمریکا
(www.iranamerica.com)
با سلام به آگاهی میرسانم که این نوشته مرا مانند دیگر مقاله ام شکل کیهان در قرآن پایگاههای بسیاری درج کرده اند(با سرچ کردن عنوانها متوجه این موضوع میشوید). ولی چون بیشتر آنها مذهبی و یا خوانندگانشان با نظرهای من موافق بوده اند تاکنون هیچگاه به این خوبی نقد نشده بود. ولی اکنون میبینم که این نوشته مانند مقاله دیگرم زیر عنوان نقش بشقابهای پرنده در جامعه جهانی آینده نقد شده است. آن مقاله را هم به یک پایگاه غیردینی داده بودم که مورد نقدهای زیادی از سوی جوانان قرارگرفت به نحوی که تصور کردند من آخوند هستم و بر مدیر پایگاه خرده گرفته بودند که چرا نوشته های چنین کسی را درج کرده ای!! که البته برخی دیگر از من دفاع کرده بودند. من نیز وارد بحث شدم و از نظرهای خود دفاع کردم. بهترین نتیجه آنکه در میان نقدکنندگان جوانانی بودند که اکنون دوست من شده و حتی با یکدیگر همکاری و همفکری داریم.      
و اما پاسخ به نقدهای این پژوهش:
-         برخی به گونه ای نقد کرده اند که گویا یا مقاله را نخوانده اند یا سرسری یا ناقص خوانده اند و یا عنادی دارند. مانند کسانی که هنوز بر مجرد بودن جن تاکید دارند و شناخت آن را به علوم غریبه نسبت میدهند. در حالی که مبنای نوشته ام این است که آنها مجرد نیستند و این موضوع را ثابت کرده ام. اگر چنین عقیده ای دارند بهتر آن است که بگویند ما به جن حقیقی اعتقاد نداریم بلکه مانند عوام- قدیمیها و خرافاتیها معتقد به جن موهومی- مجرد و بی جسم هستیم. در این صورت نقدی هم لازم نیست.
جالب اینجاست یک آقایی نوشته: اگر این سخنان شماع زاده را بنگریم نوعی تفکر عامیانه قدیمی را بسط داده است. چنین جمله ای عین ستم بر من و قلم من است زیرا موضوع عکس آن است. من آنان را مدرن با تمدنی که هفت هزار سال از ما پیشی گرفته اند میدانم بویژه آنانی که درسیارات دیگر زندگی میکنند. هفت هزار سال برای تمدن و مدنیت کم نیست. شما تصور کنید ما انسانها در هفت هزار سال آینده به کجاها خواهیم رسید. آنان بسیار پیشرفته تر از ما هستند. در این زمینه خواندن مقاله نقش بشقابهای پرنده... لازم به نظر میرسد.

-         برخی نیز نوشته اند که حساب دین و علم از یکدیگر جداست و یا باور دینی مفهوم خودش را دارد و باستانشناسی مطلب دیگری است. این در حالی است که اولا من به قرآن به عنوان یک منبع آگاهی نگاه کرده ام نه یک متن دینی صرف.
ثانیا این نوشته تنها استنادش قرآن است و نام آن هم جن در قرآن است. در آغاز آن نیز آورده ام که روی سخنم به هر مسلمان معتقد است. یعنی اگر کسی مسلمان نیست یا مسلمان هست ولی معتقد نیست خطابمان به او نیست مگر برای آگاهی خود بخواهد آن را بخواند.
سوم اینکه همه استدلالهای مندرج در مقاله بر پایه علم و عقل و مستدل هستند و دینی صرف نیستند. اگر میخواستم دینی باشد باید عنوانش را تغییر میدادم.
پس از نوشتن آن در سال 72 به مرکز کامپیوتری علوم اسلامی سفارشی دادم تا هرچه حدیث درباره جن و مشتقات آن در کتب دینی شیعه وجود دارد را دراورند که این کار را کردند(ده هزار تومان هم در آن زمان اجرتش شد که پول کمی نبود زیرا حدود چهارصد صفحه آ 4 شد!!) قصدم این بود که مقاله دیگری زیر عنوان جن در حدیث بنویسم که از این کار منصرف شدم. زیرا قرآن مستند است ولی بیشتر احادیث غیرمستندند و موهومات در آنها راه یافته و بایستی موشکافی میشدند.   

-         دیگری مفصلا نوشته که بردگان اهرام مصر را ساخته اند. گیریم بردگان کارگران اهرام بوده اند. اولا معمارشان که بوده است؟ یک ساختمان کوچک هم معمار میخواهد که مهندس هم باشد چه برسد به بنایی چون اهرام مصر که پر است از محاسبه های ریاضی. ثانیا چگونه آن تخته سنگهای عظیم چهل تنی را با تکنولوژی آن زمان جا به جا کرده اند؟ که این موضوع را هیچ اندیشمندی نفی نکرده است. معلوم میشود نویسنده نقد اطلاعاتش از اهرام سطحی است. مرحوم دکتر محسن هشترودی که یک ریاضی دان ایرانی بود پس از بررسی دقایق ریاضی در اهرام آنها را به فرازمینی ها نسبت داده بود.

-         دیگری نوشته است به تازگی کسانی پیداشده اند که سنگهای صدتنی را با نیروی مگنتیک جا به جا کرده اند. اگر این سخن پایه درستی داشته باشد و ادعا نباشد باید بگویم سخن من هم همین است که در چند هزار سال پیش انسان به نیروی مگنتیک دسترسی نداشته و این کارها تنها از جنها بر میآمده که هفت هزار سال از ما پیشتر بر روی زمین میزیسته اند.

-         دیگری نوشته چرا جنها به انسانها کمک کرده اند؟ به نظر میرسد پاسخ به این سوال دینی باشد و نه علمی و باید گفت خداوند میداند یا پژوهشگرانی که در این زمینه کار و پژوهش کرده اند. البته نظرهای اریک فن دنیکن نیز خالی از لطف نیست.

-         آن شخصی که نوشته مفصلی را به نقل از محمد پیامبری که از نو باید شناخت آورده بد نیست بداند که این کتاب دستکم پنجاه سال پیش نوشته شده و گذشته از اینکه غیر مستند است دارای رنگی از عناد با اسلام نیز هست. نمونه آنکه مینویسد در شب معراج- محمد آنقدر به خدا نزدیک شد که صدای قلم خداوند را شنید!! گویی قلم خداوند هم مانند قلم نی های قدیمی ماست!!!
-         دیگری نوشته تا آنجا که من اطلاع دارم جنها مادی نیستند. و نیز دیگری: اجنه قدرت اجرایی ندارند. هدف مقاله هم همین بوده است که مستدلا بگوید آنها مادی هستند و قدرت اجرایی خیلی پیشرفته ای هم دارند. این اشخاص یا موضوع را نگرفته اند یا غیرمستدل میخواهند چیزی گفته باشد. با ادعا که نمیشود چیزی را رد یا اثبات کرد!!

-         دیگری نوشته است آنچه دیدنی نیست قابل اعتماد و اعتقاد نیست که مرا به یاد داستان قدیمی کسی انداخت که میگفت خدا نیست و بهلول عاقل سنگی را بر سر آن شخص زد. طرف به قاضی شکایت برد که سرم درد میکند به واسطه سنگی که بهلول به من زده. بهلول گفت دروغ میگوید و من دردی نمیبینم به او گفتند که درد دیدنی نیست. بهلول پاسخ داد او میگوید چون خدا دیدنی نیست پس نیست من هم میگویم چون درد دیدنی نیست پس نیست!!
-         برای آنانی که نوشته اند شماع زاده را نمی شناسیم عرض شود شناخت این کوچک کاری ندارد نامم را سرچ کنید از راه نوشته هایم مرا خواهید شناخت. برای آشنایی بیشتر با این نگارنده میتوانید به نشانی زیر بازگشت کنید:
      https://independent.academia.edu/Shammazadeh

 موفق و منصور باشید. از همه نظردهندگان نیز متشکرم
 احمد شماع زاده

Saturday, September 13, 2014

آخر مهندسی!!!





یک نامه: نظری به زندگی

آنچه اینجا می‌نویسم برداشت و نظر و تجربه‌ی شخصی من است. قطعاً پخته نیست. اما دیواری است که امروز در تحلیلها و تصمیم‌هایم به آن تکیه می کنم.
طولانی است. خواندنش حوصله می‌خواهد. شاید فایده هم ندارد. اما باید جایی می‌نوشتم. نمی‌دانم چرا.
نمی‌نویسم که بگویم این نگاه درست است.
می‌نویسم که بگویم این نگاه هم وجود دارد: در مدل ذهنی من و در انتخاب‌ استراتژی‌ام برای یادگیری و زندگی.
دوست دارم - به دلیلی که کمی پایین‌تر می‌نویسم - اگر زیر این نوشته کسی برایم چیزی نوشت، راجع به نگاه من به یادگیری نباشد. بلکه بیانی از نگاه خودش به یادگیری باشد.
اما اگر هر انسانی را ایمانی باشد و ایمان چیزی باشد که هرکس حاضر است جانش را برای آن بدهد، می‌توان گفت: آنچه می‌نویسم ایمان من است.
معیارهای مختلفی برای سنجش میزان یادگرفته‌ها و یادداده‌های ما وجود دارد.
برخی برگه‌های کاغذی را که آموزش و پرورش و وزارت علوم برایمان صادر کرده و مهر زده‌اند، معیار آموخته های خود می‌دانیم. دیپلم باشد یا کارشناسی یا کارشناسی ارشد یا دکترا. فرقی نمی‌کند.
برخی دیگر، ساعت شمار آموزشی داریم. من ششصد ساعت کلاس رفته‌ام. من هزار ساعت درس داده‌ام.

برخی دیگر، مانند پول شمار، کاغذ می‌شماریم: من هزار صفحه کتاب خوانده‌ام. من هزار صفحه کتاب نوشته‌ام.

برخی دیگر، معیار مالی داریم: من باسوادم. چون برای هر ساعت حرفم چند میلیون تومان پول می‌دهند. یا من عاشق علمم. چون برای شنیدن یک ساعت حرف ارزشمند، چند میلیون تومان هزینه کرده‌ام.

فهرست این معیارها، تمامی ندارد.

من هم هر مقطعی از زمان با یکی از این معیارها خودم و دیگران را سنجیده‌ام و اگر صادقانه بگویم آنچه در بالا نوشتم، ترتیب و مسیری بود که خود رفته‌ام.
سالهای دانشگاه که با آرزوی دریافت برگه‌های مدرک آغاز شد و فکر می‌کنم، حتی قبل از گرفتن مدرک کارشناسی، ارزشش برایم از بین رفت. البته اعتراف می‌کنم که از دریافت مدرک دیپلم، چنان ذوق کرده‌ام که کسی از دکترا گرفتن چنین ذوقی نکرده است. چون تجربه‌ی اخراج در دبیرستان و اینکه هیچ مدرسه‌ای به خاطر معدل پایین ثبت نامت نمی‌کند،‌ این باور را به تو می‌دهد که هرگز آن برگه‌ی سفید مزین به مهر وزین آموزش و پرورش را در دستان خود لمس نخواهی کرد.

سالهای بعد، معیار یادگیریم تغییر کرد. جدول بزرگی داشتم از کتاب‌هایی که خوانده‌ام و انباری بزرگ از کتابهایی که خریده‌ام.

سپس، نوشتن و نویسندگی، معیار دانش و سوادم شد. نوشتم و منتشر کردم و شمردم و فخر فروختم. یک کتاب و پنج کتاب و ده کتاب و ده‌ها کتاب.
گفتند که علم نیز کالایی است مانند سایر کالاها. بازار دارد و عرضه و تقاضا. این دستان نامرئی بازار است که «ارزش» دانش‌ات را تعیین می‌کند. این بود که معیاری دیگر بر معیارهای قبلی‌ام افزودم.
امروز هنوز آن معیارها را می‌بینم. دیده‌ام که با آن سنجیده می‌شوم و به آنها معرفی می‌شوم. نمی‌گویم آنها نادرست است. اما معیار «آموختن» نیست. شاید معیار موفقیت باشد. در جامعه‌ای که در آن زندگی می‌کنیم. اما معیار یادگیری چیست؟ چگونه بفهمم که آموخته‌ام؟ چگونه بگویم که امروزم مانند دیروز نیست و امسالم مانند سال قبل؟

بر این باورم که معیار مناسب‌تر یادگیری، تعداد «تناقض‌ها و تعارض‌ها»یی است که در زندگی با آنها مواجه شده‌ایم.

انسان تعارض گریز و تناقض ستیز است. پدران ما در طول تاریخ و عرض جغرافیا، بارها و بارها، یا جان خود را برای دفاع از «ناحیه‌ی امن باورهای خود» باخته‌اند یا دیگران را در آتش عبور از ناحیه‌ی امن باورهایشان، سوخته‌ و شمع‌آجین نموده‌اند.

ما پای حرف کسانی می‌نشینیم که باورشان داریم. کتابهایی می‌خوانیم که باورمان را تایید کند. به سرزمین‌هایی می‌رویم که با باور‌ها و نگرش‌های ما همخوانی داشته باشند. اما نگاهی کوتاه به گذشته‌ی فردی و تاریخی انسان، نشان می‌دهد که پختگی و معرفت، آن هنگام حاصل می‌شود که انسان با تناقض‌های بزرگ روبرو می‌شود.
شمس برای مولانا چنین تناقضی بود. همچنانکه خضر برای موسی. همچنانکه بوسعید برای بوعلی.

انسان تا زمانی که برای کسب ثروت تلاش می‌کند و ثروت را عامل رضایت می‌داند، شاید به موفقیت برسد اما به پختگی هرگز.

پختگی آن هنگام متولد می‌شود که حساب بانکی تو، دوازده رقمی است اما برای حل بیماری‌ات راهکاری نمیابی. آن روز "پول" و "ثروت" و "دارایی" و "موفقیت" و "پیشرفت"، که قبلاً یک واژه بودند، ۵ واژه میشوند. متفاوت و مستقل.

انسان تا زمانی که گوشه‌ی عزلت می‌گیرد و از فاصله‌ی فقر و غنا و اختلاف طبقاتی می‌گوید، شاید به تئوریسین چپ تبدیل شود اما به یک مدیر اقتصادی پخته هرگز.
پختگی آن هنگام متولد می‌شود که مدیر می‌شوی و حساب بانکی تو، صفر است و چک‌ها در انتظار. و کلید ماشینی روی میزت قرار می‌گیرد که با فروختنش، قسط‌ها و چک‌ها یک شبه پرداخت می‌شود و باقیمانده‌اش هنوز برای خرید ماشینی دیگر و خانه‌ای دیگر کافی است. پختگی در آن لحظه متولد می‌شود. وقتی رنگ قرمز را که قبلاً روی جلد کتابهایت می‌دیدی،‌ با درخشش بیشتر بر روی خودرویی زیبا زیر نور آفتاب ببینی.
چنین است که در بحث‌های مدیریت و کارآفرینی، همیشه می گویند آنها که شکست‌های بیشتری خورده‌اند، حرف‌های آموختنی بیشتری دارند تا آنها که صرفاً موفقیت را تجربه کرده‌اند. پیروزی، تاییدی بر باورهای قبلی است و شکست تلنگری برای بازاندیشی آنها. چنین است که پیروزی انسان را بزرگ می‌کند و شکست انسان را عمیق.

مسافرت، همیشه توصیه شده. چون باورها و الگوهای ذهنی ما را در هم می‌شکند. ما را با تناقض روبرو می‌کند و وادار به اندیشیدن.
شاید اگر امروز، حاجی ثروتمند ایرانی به حج می‌رود و در روز بازگشت تغییری در رفتار و منش‌اش دیده نمی‌شود، به دلیل تجربه نکردن همین تناقض است.

قرار بود برود تا بیابان را ببیند. و نبودن را و نداشتن را. قرار بود بر پیراهنش حتی نخی نباشد تا بفهمد که هیچ چیز به انسان نمی‌چسبد و دنیا - بر خلاف آنچه شنیده و باور کرده بود - مانند همین لباسی است که بر تن دارد و ممکن است به هر اتفاق و برخوردی از تنش بیفتد و عریانی او را برای دیگران نمایان کند. حج محل این تناقض‌ها بود و حاصل آن، افزایش عمق نگرش.
اما امروز، حاجی ایرانی، در سعی صفا و مروه، همان سیستم سرمایش را لمس می‌کند که در پنت‌هاوس خانه‌ی خود دارد و وایبر و واتزآپ در کنار حرم الهی، به او یادآوری می‌کنند که در کنار خداوند هم می‌توانی تعلقات مادی را داشته باشی. حتی از نوع وایرلس!

چنین می‌شود که سنت دیروز، که تناقضی بزرگ و تجربه‌ای متفاوت بود، امروز به یک سفر توریستی تکنولوژیک تبدیل می‌شود و به جای بزرگ دیدن خداوند و خوار دیدن بشر بزرگی بشر را به تو یادآوری می‌کند که چگونه می‌توان خانه‌ی خداوند را که بیابانی به دور از تعلقات مادی بود، غرق در نورهای مصنوعی و گرانیت‌های ساب خورده و تهویه‌های مطبوع کرد، تا خدای ناکرده، مواجهه‌ی رفاه  و سادگی، تجربه‌ی «نداشتن هیچ چیز» پس از «داشتن همه‌ چیز»، ولو در حد یک بند انگشت، به عمق روحت نیفزاید.

فرهنگ هم در تعارض و تناقض رشد می‌کند. شاید حرف زیبای سعدی: «نابرده رنج گنج مسیر نمی‌شود» به خودی خود و به تنهایی هیچ چیز به درک و نگرش ما نیفزاید. اکنون آن را کنار حرف‌ حافظ می‌گذاریم که: «دولت آن است که بی خون دل آید به کنار / ورنه با سعی و عمل باغ جنان این همه نیست...»، در این تضاد و تعارض،‌ شهود متولد می‌شود. شعر سعدی سفیدی امید و آینده را تداعی می‌کند و شعر حافظ، رنگ سیاه دلگیری را. یکی از این دو نگاه، بدون دیگری، دنیایی خواهد ساخت تک بعدی و غیرواقعی. اما این دو نگرش در کنار هم، نه دنیایی خاکستری، که دنیایی رنگی می‌سازند. بزرگ و زیبا و قابل درک...

با این نگاه، یادگیری زبان انگلیسی، اگر با هدف تکرار «افکار فارسی ما» به زبانی دیگر باشد، چیزی از جنس یادگیری نخواهد بود. یادگیری زبان دیگر، زمانی مفید است که حرف‌هایی دیگر را پیش روی ما قرار دهد و تناقض و تعارض و دشواری، ما را به اندیشیدن و بازاندیشیدن وادار کند.

آن روز است که فکر می‌کنیم: «آیا واقعاً با یک گل بهار نمی‌شود؟» یا آنچنانکه دیگران گفته‌اند: «رویش بهار با رویش نخستین گل آغاز می‌شود؟». یادیگری زبان انگلیسی یا هر زبان دیگر، آن روز که تناقض‌ها را پررنگ کند، عمق را هم خواهد بخشید. روزی که در پی کشف و تجربه‌ی فرهنگ دیگران باشم نه برای جستجوی نگاه خودم و رد پای فرهنگ و نگرش خودم در کلام دیگران. چنان روزی چنین شعری خواندنی تر خواهد بود:
-       one song can spark a moment
-       one flower can wake a dream
-       one tree can start a forest
-       one bird can herald spring
-       one smile brings a friendship
-       one handclasp lifts a soul
-       one star can guide a ship at sea
-       one word can frame a goal
-       one vote can change a nation
-       one sunbeam lights a room
-       one candle wipes out darkness
-       one laugh can conquer gloom
-       one step must start each journey
-       one word must start each prayer
-       one hope will rise our spirits
-       one touch can show you care
-       one voice can speak with wisdom
-       one heart can know what`s true
جنگل با نخستین درخت آغاز می‌شود، همچنانکه دوستی با نخستین لبخند. گاهی شنیدن یک ترانه برای روشن کردن و به آتش کشیدن لحظه‌هایت کافی است. همچنانکه یک گل، می‌تواند برای برانگیختن و زنده‌ کردن رویاهای فراموش شده‌ات کافی باشد. پیدا کردن راه برای کشتی گمشده، نیازمند آسمان صاف و پرستاره نیست. گاهی یک ستاره هم برای یافتن راه کافی است. گاه برای روشن کردن تاریکی، یک پرتو باریک نور کافی است. همچنانکه یک رای، برای تغییر سرنوشت یک ملت.
امروز اگر پنج کتاب پیش رویم بگذارند و تنها در برداشتن یکی مخیرم کنند،‌ بی تردید از میان آنها چهار کتاب را که بیشتر باور دارم، کناری خواهم نهاد و پنجمی را برخواهم داشت.

اگر حرف و نظریه‌ای بشنوم، قبل از آنکه به دنبال مثال نقض‌اش بگردم، به دنبال مصداق‌هایی می‌گردم تا ببینم کجاها ممکن است بهتر از دیدگاه خودم، پاسخ‌گوی پرسش‌هایم باشد.

این روزها آنها را که در تایید نظریه‌ای که قبول ندارند، مثال می‌جویند و بیان می‌کنند،‌ بیشتر تقدیس می‌کنم تا آنها که با مخالفت کردن و جستن مثال نقض برای هر نگاه متفاوتی، «احساس وجود» می‌کنند. چرا که گروه اول در پی تعمیق خویش است و گروه دوم در تقلا برای تثبیت خویش.
این روزها حتی تعریفم از تمدن و توحش هم فرق کرده است.
توحش، هر قوم و فرهنگی جز خودش را «توحش» می‌داند و تمدن، هر قوم و فرهنگی جز خود را تمدنی دیگر می‌بیند همراه در مسیر رشد و توسعه: شاید کمی جلوتر یا کمی عقب‌تر...

چنین است که تمدن به ما می‌آموزد، تعارض‌ها و تفاوت‌ها را در آغوش بگیریم و از آنها مسیری بسازیم نه برای فرا رفتن از دیگران. بلکه برای فرو رفتن بیشتر در عمق عالم هستی.
محمدرضا شعبانعلی 

چرا داعش خود را دولت خواند؟!



 
 


به نظر می رسد برخی از سران داعش با انتشار این تصاویر تلاش می کنند تصوری را که در اذهان عموم درباره داعش نقش بسته، تغییر دهند و وانمود کنند که تمامی ساکنان مناطق تحت اشغال داعش، از حضور این تروریست ها راضی و خشنود هستند.
شکی نیست که شماری از افراط گرایان سلفی مسلک - که در هر شهر و دیاری پیدا می شوند - از اقدامات داعش خشنودند و آن را حمایت می کنند، اما داعشی ها اکنون درصدد برآمده اند که زندگی اهالی مناطق تحت سیطره خود را نه تنها عادی و معمولی، بلکه همراه با رضایت مردمی نشان دهند.
در ابتدای این گزارش نقشۀ منطقۀ موسوم به "ولایت حلب" تحت سیطره داعش منتشر؛ و مرزها و جغرافیای این منطقه تشریح شده است. در این نقشه، مساحت "ولایت حلب" برابر با 10 هزار کیلومتر مربع و «بیش از مساحت 48 کشور جهان» معرفی شده است.
در ادامه تصاویر متعددی از مراکز خدماتی، اداری، آموزشی، قضایی و امنیتی این گروهک در مناطق مختلف این "ولایت" منتشر شده که از تلاش عناصر داعش برای همسو نشان دادن مردم مناطق اشغال شده با قوانین و مقررات عجیب داعش حکایت دارد. بدین ترتیب ظاهرا داعشی ها که اقتدار موهوم خود را در "تبادل وحشت" و انتشار ویدیوهایی از اعدام وحشیانه غیرنظامیان می جویند و آن را به "چماقی" برای ایجاد ترس و رعب مردم کرده اند، در مواردی نیز لازم دیده اند از "هویج" استفاده کنند و خود را خیرخواه مردم؛ و مردم را راضی از اقدامات خود نشان دهند. 
در این تصاویر، داعشی ها تلاش می کنند امور کاملا عادی، مانند نان پختن نانوایی ها و آب دادن درختان خیابان و جمع شدن آب پشت سدها را هم از "برکت" وجود خود وانمود کنند! ...ببینید!
 
آماری درباره "ولایت حلب"؛ 5 شهر، 450 روستا، 1.2 میلیون نفر جمعیت، 10 هزار کیلومتر مربع مساحت و 130 کیلومتر مرز
 
"ولایت حلب" و همسایگان آن از نگاه داعش
 
کودکان مدرسه ای زیر پرچم داعش
 
دادگاه "اسلامی"! شهر منبج
 
پاسگاه پلیس شهر مسکنه
 
مقر اداره "امر بمعروف و نهی از منکر" شهر منبج
 
دفتر ارشاد دینی شهر مسکنه
 
نانوایی ها در شیفت اضافی و فوق‌العاده کار می‌کنند!
 
مرکز جذب تروریست‌های داوطلب! در شهر الباب
 
اداره امور عشایر و ریش‌سفیدان در منطقه الباب
 
"نگهداری درختان و تمیز کردن خیابان‌ها" توسط داعش!!
 
اداره جمع آوری زکات شهر جرابلس
 
پلیس راهنمایی داعش!
 
سد "تشرین" در شهر منبج که داعش پس از تصرف، آن را "فاروق" نامیده است
 
بازار فروش گازوئیل در منطقه منبج
 
پاسگاه پلیس شهر منبج
 
تجمع مردم برای دیدن مجازات مخالفان داعش در منبج
 
دانشسرای "مردانۀ" اصول دین در شهر مسکنه
 
دادگاه "اسلامی" شهر مسکنه
 
و سرانجام؛ مرکز آموزش علوم دینی "ابومصعب زرقاوی"!
  
 
     
   

 
 
 
 
 

               
   

Emmanuel Levinas's philosophy

Emmanuel Levinas

First published Sun Jul 23, 2006; substantive revision Wed Aug 3, 2011
Levinas's philosophy has been called ethics. If ethics means rationalist self-legislation and freedom (deontology), the calculation of happiness (utilitarianism), or the cultivation of virtues (virtue ethics), then Levinas's philosophy is not an ethics. Levinas claimed, in 1961, that he was developing a “first philosophy.” This first philosophy is neither traditional logic nor metaphysics, however.[1] It is an interpretive, phenomenological description of the rise and repetition of the face-to-face encounter, or the intersubjective relation at its precognitive core; viz., being called by another and responding to that other. If precognitive experience, that is, human sensibility, can be characterized conceptually, then it must be described in what is most characteristic to it: a continuum of sensibility and affectivity, in other words, sentience and emotion in their interconnection.[2]
This entry will focus on Levinas's philosophy, rather than his Talmudic lessons (see the bibliography) and his essays on Judaism (notably, Difficult Freedom: Essays on Judaism, 1963). Levinas's philosophical project can be called constructivist. He proposes phenomenological description and a hermeneutics of lived experience in the world. He lays bare levels of experience described neither by Husserl nor by Heidegger. These layers of experience concern the encounter with the world, with the human other, and a reconstruction of a layered interiority characterized by sensibility and affectivity.

1. Introduction

1.1 Overview of Levinas's Philosophy

Jacques Derrida pointed out in 1967 that “Levinas does not want to propose laws or moral rules…it is a matter of [writing] an ethics of ethics.”[3] An ethics of ethics means, here, the exploration of conditions of possibility of any interest in good actions or lives. In light of that, it can be said that Levinas is not writing an ethics at all. Instead, he is exploring the meaning of intersubjectivity and lived immediacy in light of three themes: transcendence, existence, and the human other. These three themes structure the present entry.
At the core of Levinas's mature thought (i.e., works of 1961 and 1974) are descriptions of the encounter with another person. That encounter evinces a particular feature: the other impacts me unlike any worldly object or force. I can constitute the other person cognitively, on the basis of vision, as an alter ego. I can see that another human being is “like me,” acts like me, appears to be the master of her conscious life. That was Edmund Husserl's basic phenomenological approach to constituting other people within a shared social universe. But Husserl's constitution lacks, Levinas argues, the core element of intersubjective life: the other person addresses me, calls to me. He does not even have to utter words in order for me to feel the summons implicit in his approach. It is this encounter that Levinas describes and approaches from multiple perspectives (e.g., internal and external). He will present it as fully as it is possible to introduce an affective event into everyday language without turning it into an intellectual theme. Beyond any other philosophical concerns, the fundamental intuition of Levinas's philosophy is the non-reciprocal relation of responsibility. In the mature thought this responsibility is transcendence par excellence and has a temporal dimension specific to it as human experience.
The phenomenological descriptions of intersubjective responsibility are built upon an analysis of living in the world. These are unique to Levinas. They differ from Heidegger's analytic of existence. For Levinas, an ‘I’ lives out its embodied existence according to modalities. It consumes the fruits of the world. It enjoys and suffers from the natural elements. It constructs shelters and dwellings. It carries on the social and economic transactions of its daily life. Yet, no event is as affectively disruptive for a consciousness holding sway in its world than the encounter with another person. In this encounter (even if it later becomes competitive or instrumental), the ‘I’ first experiences itself as called and liable to account for itself. It responds. The ‘I’'s response is as if to a nebulous command. Nothing says that the other gave a de facto command. The command or summons is part of the intrinsic relationality. With the response comes the beginning of language as dialogue. The origin of language, for Levinas, is always response—a responding-to-another, that is, to her summons. Dialogue arises ultimately through that response. Herein lie the roots of intersubjectivity as lived immediacy. Levinas has better terms for it: responsibility is the affective, immediate experience of “transcendence” and “fraternity.” We will return to these themes.
The intersubjective origin of discourse and fraternity can only be reached by phenomenological description. Otherwise, it is deduced from principles that have long since been abstracted from the immediacy of the face-to-face encounter with the other. Levinas's descriptions show that ‘in the beginning was the human relation’. The primacy of relation explains why it is that human beings are interested in the questions of ethics at all. But for that reason, Levinas has made interpretative choices. To situate first philosophy in the face-to-face encounter is to choose to begin philosophy not with the world, not with God, but with what will be argued to be the prime condition for human communication. For this reason, Levinas's first philosophy starts from an interpretive phenomenology. Like Husserl's, his first philosophy sets aside empirical prejudices about subjects and objects. Like Husserl's phenomenology, it strips away accumulated layers of conceptualization, in order to reveal experience as it comes to light. For Levinas, intersubjective experience, as it comes to light, proves ‘ethical’ in the simple sense that an ‘I’ discovers its own particularity when it is singled out by the gaze of the other. This gaze is interrogative and imperative. It says “do not kill me.” It also implores the ‘I’, who eludes it only with difficulty, although this request may have actually no discursive content. This command and supplication occurs because human faces impact us as affective moments or, what Levinas calls ‘interruptions’. The face of the other is firstly expressiveness. It could be compared to a force. We must, of course, use everyday language to translate these affective interruptions. Therein lie difficulties that this entry will clarify.
Suffice it to say that first philosophy is responsibility that unfolds into dialogical sociality. It is also Levinas's unique way of defining transcendence in relation to the world and to what Heidegger called Being. Throughout this entry, we will refer to the themes of transcendence and Being in light of the work of Husserl and Heidegger. It is Levinas's project to uncover the layers of pre-intellectual (what Husserl called pre-intentional or objectless intentionality), affective experience in which transcendence comes to pass. Thus, the phenomenological descriptions that Levinas adapts from Husserl and Heidegger extend both of their approaches. However, Levinas's particular extension of Husserl and Heidegger unfolds over the course of an entire philosophical career. For that reason, this entry will follow that career chronologically, as it evolves. We will emphasize, in what follows, how it is that Levinas's thought is: (1) a unique first philosophy; (2) not a traditional ethics (neither virtue, nor utilitarian, nor deontological ethics); (3) the investigation of the lived conditions of possibility of any de facto human interest in ethics; (4) a highly original adaptation of phenomenology and the interpretation of pre-intentional embodied existence (viz., descriptions of sensibility and affectivity)...

ارزش ریال!!(Value of the Rial!!)

جهت آگاهی دلبستگان ایران زمین!

دو اتفاق مهم در زمینه علم و فناوری ایرانی در سطح جهان در جریان است که به نظرم از اهمیت و جذابیت بسیار فراوانی برخوردارند. ای کاش فرصتی پیش بیاید و بتوانیم ابعاد بسیار عالی و ارزشمند این دو پدیده را مورد کنکاش و بررسی قرار دهیم. نخست کنفرانس بریج 2014 است که ظاهرا نقطه تلاقی تعداد وسیعی از کارآفرینان ایرانی حوزه هایتک در آمریکای شمالی و متخصصین ایرانی حوزه های علم و فناوری است. برنامه این همایش روی وبگاه همایش قرار گرفته که به خوبی موید ابعاد این ماجرا است (www.bridge2014.or). خبر دوم که شاید کمتر شنیده باشید برگزاری بزرگترین کنفرانس علمی ایرانیان در آلمان است که از روز پنج شنبه در برلین آغاز شده است. کنفرانس بسیار جالبی است و نوید بخش موج جدیدی از تحرکات علمی و فناوری کشور در ارتباط با ایرانیان متخصص خارج از کشور است. به برگزار کنندگان این برنامه نیز صمیمانه تبریک میگویم.
هادی نیلفروشان
Second Keynote: 'A Lifetime of High-Tech Entrepreneurship: Lessons Learned', Kamran Elahian , Chairman and co-founder, Global Catalyst Partners (Confirmed)