Monday, September 29, 2014

ازدواج سفید در قرآن و ایران



ازدواج سفید در قرآن و ایران
اشاره
ازدواج سفید ممکن است از نظر عرف یک پدیده تازه در جامعه های سنتی و اسلامی باشد ولی از نظر قرآن کریم که برای همه زمانها و مکانها و موقعیتها نازل شده تازگی ندارد و هزاروچهارصد سال پیش برای چنین روزهایی برنامه ریزی و برای جوانان جامعه های مسلمان که به هر دلیلی به ناتوانی در ازدواج قانونی گرفتار شده اند چاره جویی کرده است:

و من لم یستطع منکم طولا ان ینکح المحصنات المؤمنات فمن ماملکت ایمانکم من فتیاتکم المؤمنات والله اعلم بایمانکم بعضکم من بعض. فانکحوهن باذن اهلهن و اتوهن اجورهن بالمعروف محصنات غیر مسافحات و لا متخذان اخدان(نساء: بیست و پنج)

ترجمه: و کسی از شما که توانایی ندارد ازدواج کند پس از آنچه که دستهای شما مالک شد ازدواج کنید از دختران جوان مؤمن و خداوند داناتر است به اینکه شما تا چه اندازه ایمان دارید. شما از یکدیگرید. پس ازدواج کنید با آنان با اجازه خانواده هایشان و بدهید به آنان پاداششان را به نیکویی. آنان پاکدامنند و این روش زناکاری نیست و این گونه ازدواج دوستگیری نیست.  

توضیح مهم: در زمان نزول آیه چون فرهنگ و عرف جامعه اجازه نمیداد جز کنیز زنی حاضر شود خود را در اختیار مردی قرار دهد مترجمین قرآن کریم در ترجمه های خود برای عبارت ماملکت ایمانکم واژه کنیز را به کار برده اند ولی این عبارت خاص کنیز نیست و معنای کنیز را نمیدهد بلکه عبارتی عام است. یک دلیل قاطع که این برواژه قرآنی ربطی به کنیز ندارد این است که اجازه والدین را میخواهد و حال آنکه کنیز اصولاً یا خانواده ندارد یا اختیارش در دست خانواده اش نیست بنابراین این آیه درست برای شرایط زندگی امروزین نازل شده است. پس دخترانی که حاضرند خود را در اختیار پسری قرار دهند اگر این دختران طبق آیه قرآن پاکدامن باشند و هدفشان زندگی سالم باشد بدون اشکال است و اگر تنها برای هوی و هوس چنین کاری کنند و رعایت اخلاق و عفت را نکنند گناهکار و از روشی که قرآن یاداور شده به دور خواهند بود.

ضمناً کسانی تصور نکنند اگر دختری خود را در اختیار پسری(با رعایت اصول) قرار دهد از نظر شأن ومنزلت زن موجب خفت دختر است بلکه برعکس نشان از آن دارد که اختیار با دختر است و اوست که تعیین کننده رابطه خود است. یعنی نه زور والدین و نه شرایط دیگری در تصمیم دختر مؤثر نیست.

ازدواج سفید در ردیف ازدواج موقت(متعه یا صیغه) است ولی اگر ازدواج موقت برای بزرگسالان نیز در شرایطی جایز است این آیه گویی تنها برای زوجهای جوان نازل شده است. به آن دلیل که هم از دختران جوان یادشده و هم اجازه خانواده آن دختران را لازم دارد و هم دو ویژگی یا شرط را برای این گونه ازدواج قائل شده که یکی تظاهر نکردن به زناکاری است(غیرمسافحات) و دیگری اینکه با دوست گرفتن(متحذان اخدان یا گرل فرند بوی فرند که در غرب رواج دارد) تفاوت دارد.

ممکن است این اظهار نظر از سوی سه گروه مورد نقد قرار گیرد:

یک- کسانی که خود و خانواده در رفاه هستند و مشکلی ندارند و مشکلات دیگران را نیز مشکل نمیدانند و به حسابهای دیگری میگذارند و به قرآن کریم نیز با دیدی دیگر مینگرند.
دو- زمامدارانی که کوتاهی شان در رسیدن جامعه به این وضع را با توجیه هایی از خود ساقط میدانند و واقع بینانه و عملگرایانه به فکر جوانان نیستند.
سه- شریعمدارانی که مسائل دین را با مسائل روز جامعه کمتر وفق میدهند زیرا از محیطی بسته به در نمیآید تا نظر فقهی را با توجه به شناخت جامعه صادر کنند تا اینکه نظرشان مفید واقع شود بلکه به ظواهر آیات و روایات بسنده میکنند.

ولی ظاهرا این آیه چیزی جز این پیام را در بر ندارد و گویی برای ما ایرانیان در این روزگار نازل شده است تا جامعه بیش از این به فساد جنسی که گاهی منجر به فسادهای دیگر نیز میشود در نیفتد.
همان گونه که قرآن کریم پیشبینی کرده از عواملی که می‌تواند جوان‌ها را به سمت این گونه ازدواج‌ بکشاند مشکلات عینی و ملموس جامعه از جمله مشکل اندوختن و پس انداز کردن خود یا والدین برای مقدمات ازدواج رسمی و مراسم ازدواج یا خرید خانه و نیز هزینه بالای اجاره و نبود تناسب درامدها و هزینه هاست که موجب می‌شود زوجهای جوان با موافقت خانواده حاضر به امضای عقدنامه نشوند و ترجیح دهند زندگی را با ازدواج سفید ادامه دهند .
4/3/93 - احمد شماع زاده

*****
به گزارش سلامت نیوز به نقل از روزنامه ابتکار، یکی از پدیده‌های ازدواج به نام «ازدواج سفید» در سال‌های اخیر به شکل چشمگیری افزایش یافته و به جایی رسیده که رسانه‌ها و کارشناسان نیز به آن می‌پردازند.
منظور از «ازدواج سفید» زندگی مشترک زن و مرد بدون ازدواج رسمی است. یعنی بی آنکه خطبه عقد یا صیغه بینشان جاری شود، برای زندگی زیر یک سقف می‌روند. البته معمولا این اتفاق با آگاهی پدر و مادرها و خانواده هر دو طرف صورت می‌گیرد و آن دو مانند یک زن و شوهر با هم زندگی می‌کنند نه همخانه(پارتنرشیپ) یا دوستانه(فرندشیپ). و از آنجا که جامعه ایران یک جامعه سنتی - اسلامی است و چنین پدیده‌هایی در آن تعریف نشده به صورت مخفیانه انجام می‌شود. به همین منظور نیز آماری در مورد شمار این نوع ازدواج‌ها در دست نیست.
مژگان و حامد چهار سال می‌شود که به صورت ازدواج سفید با هم در یک خانه زندگی می‌کنند و می‌گویند علاقه ای برای ثبت ازدواجشان ندارند. آنها مانند هر زن و شوهری حلقه به دست دارند و در تمام محافل و جمع‌ها خود را به عنوان زن و شوهر نه همخانه معرفی می‌کنند.
مژگان می‌گوید: حامد را هشت سال است که می‌شناسم بعد از یک سال که از آشنایی مان می‌گذشت متوجه شدیم که خیلی از علایق و سلایقمان مانند یکدیگر است برای همین به هم نزدیک تر شدیم و 6 سال پیش حتی خانواده هایمان در جریان آشنایی ما دو نفر بودند.
او به زمانی اشاره می‌کند که تصمیم می‌گیرند با هم زندگی کنند: «بعد از چند سال دیدیم که می‌توانیم با هم زندگی کنیم و از هرنظر با هم توافق نظر داریم. حتی هر دو اعتقادی به ازدواج نداشتیم به همین خاطر زمانی که با خانواده هایمان مطرح کردیم در ابتدا چندان راضی نبودند اما وقتی دیدند که ما تصمیم جدی گرفته ایم پذیرفتند.
حامد می‌گوید :همخانه بودن با نوع زندگی آنها فرق می‌کند: «ما نوع زندگی مان به گونه ای نیست که هرکس وارد آن شود احساس کند همخانه هستیم بلکه تمام رفتارهای یک زن و شوهر معمولی را داریم. صبح با هم به سر کار می‌رویم و بعد از ظهر به خانه می‌آییم و شام می‌خوریم. نه از رفیق بازی خبری است و نه دوران مجردی. خرج خانه را به صورتی درمی آوریم که مانند همخانه‌ها به اصطلاح به صورت «دنگی» نباشد بلکه هرکس هرآنقدر که در توان داشته باشد می‌گذارد و حتی یک حساب مشترک پس انداز داریم
او در ادامه صحبت هایش به دعواهایشان هم اشاره می‌کند: «در هر خانه ای دعوا وجود دارد و ما هم مانند بقیه دعوا و بعد از چند ساعت آشتی می‌کنیم. مدل دعواهایمان هم شبیه زن و شوهرهایی است که اسمشان در شناسنامه ثبت شده است
ازدواج سفید به ضرر دخترهاست
همزیستی بدون ثبت یا همان «ازدواج سفید» اکنون در جوامع غربی به یک پدیده عادی بدل شده است. حتی در آمریکا که از نظر روابط زن و مرد محافظه کارتر است و پیش از 1970 این مساله غیرقانونی بود، اکنون به یک پدیده نسبتا عادی بدل شده است. از دهه 70 میلادی تا کنون تصویر زن در جوامع غربی تغییر فاحشی کرده است. جنبش آزادی زن که به انقلاب جنسی معروف شد، تغییرات عینی اجتماعی، اقتصادی و سیاسی، موقعیت زن را در این جوامع متحول کرد. در متن این تحول مناسبات زن و مرد نیز متحول شد. یکی از این تحولات در رشد همزیستی مرد و زن بدون ازدواج رسمی است که البته در ایران به گفته دکتر مصطفی اقلیما، رئیس انجمن علمی مددکاران اجتماعی ایران این پدیده برخلاف جوامع غربی کاملا به ضرر دختران ایرانی است: «بیشتر از 90 درصد رابطه دختر و پسرها به ازدواج نمی‌رسد؛ چون معمولا خود پسر یا خانواده او حاضر نمی‌شوند چنین دختری که با پسرش در ارتباط است را برای پسر خود بگیرند.
آن درصد باقیمانده نیز اگر به ازدواج ختم شود به این خاطر بوده دختر از نظر سطح خانوادگی و مالی بالاتر از خانواده پسر است و پسر به این دلیل ازدواج می‌کند تا از امکانات دختر و خانواده اش به نفع خود بهره ببرد.
یک آسیب شناس در این باره توضیح می‌دهد: «دخترها در جامعه ما ضرر می‌کنند چون فرهنگ جامعه ما اینچنین است که وقتی دختری با یک پسر در رابطه باشد بعد از پایان یافتن آن رابطه کسی به سراغش نخواهد رفت و این اتفاق ضربه سنگینی خواهدبود که بر دختران جامعه وارد می‌شود.» اقلیما درباره پدیده «ازدواج سفید» می‌گوید: «این نوع ازدواج‌ها همان نامزدی قدیم است که دیگر در جامعه در حال فراموشی است
او ادامه می‌دهد: «خانواده‌ها به دلیل اینکه گرفتار و درگیر مشکلات هستند دیگر فرصت سر و کله زدن با فرزندان خود را ندارند و وقتی ببینند تصمیمی گرفته که شاید با شرایط آنها همخوانی نداشته باشد اما چون قدرت، حوصله و وقت چانه زنی با فرزند خود را ندارند می‌گذارند هرکار که دلش می‌خواهد انجام بدهند
ازدواج سفید راهی برای فرار از مسئولیت
این مددکار اجتماعی یکی از بزرگترین علت‌هایی که خانواده‌ها به «ازدواج سفید» تن در می‌دهند به این خاطر است که از بار مسئولیت خود کم کنند: «در «ازدواج سفید» به خاطر اینکه هیچ کجا سندی مبنی بر زن و شوهری ثبت نشده است به همین خاطر خیلی راحت این دختر و پسر می‌توانند رابطه خود را پایان بدهند، بدون اینکه اتفاقی افتاده و کسی از کسی انتظار و توقعی داشته باشد به همین خاطر در این دوره و زمانه چه چیزی بهتر از این اتفاق؟»
او این پدیده را یک پدیده غربی می‌داند که در خانواده‌های امروزی بدون اینکه بدانند چنین فرهنگی در جامعه وجود ندارد رخنه کرده است: «در فرانسه این نوع ازدواج‌ها صورت می‌گیرد تنها به خاطر منفعتشان و بعد از اینکه نیازشان برطرف شد از هم جدا می‌شوند اما در ایران جایی برای چنین رفتارهایی نیست. در این نوع کشورها این نوع ازدواج نوعی قدرت به زن داده می‌شود اما در ایران اینطور نیست؛ چون فرهنگ‌ها با هم فرق می‌کند.» اقلیما با بیان این نکته که چنین اتفاقی موجب فرو ریختگی فرهنگی خواهدشد بیان می‌کند: «محققان و جامعه شناسان وجود چنین پدیده‌هایی را مخرب می‌دانند و ازدواج سفید و انتخاب تجرد به جای ازدواج را مجموعه ای از عوارض این فروریختگی می‌نامند که یکی از مهمترین آنها به خاطر مشکلات اقتصادی است چون در این زمانه مردهای 34-35 ساله هم نمی‌توانند از پس یک زندگی بربیایند به همین خاطر یا ترجیح می‌دهند ازدواج نکنند یا روابط پنهانی داشته باشد
ازدواج سفید در کشورهای دیگر
آمارها نشان می‌دهد امروزه، زندگی بدون ازدواج یکی از شیوه‌های رایج زندگی در غرب است. بیش از دوسوم زوج‌های آمریکایی پیش از ازدواج رسمی، مدتی را بدون ازدواج با یکدیگر زیر یک سقف می‌گذرانند. در سال 1994، حدود 3/7 میلیون زوج آمریکایی بدون ازدواج با یکدیگر زندگی می‌کردند و نزدیک به اواخر دهه 1990، حداقل 50 تا 60 درصد زوج‌ها حداقل پیش از ازدواج رسمی، مدتی را بدون ازدواج با یکدیگر می‌گذراندند. این در حالی است که تا پیش از 1970، زندگی بدون ازدواج در ایالات متحده غیرقانونی بود. طبق آمار آمریکا، تعداد زوج‌های ازدواج‌نکرده‌ای که با یکدیگر زندگی کرده‌اند، از 1960 تا 2000 ده برابر شده و اکنون، زندگی بدون ازدواج، به مرحله‌ای عادی در روند آشنایی دو فرد تبدیل شده‌است.

طرحِ مقابله با ازدواج‌های ثبت‌نشده

اشاره:
در این گزارش در چند جا تاکید میشود که ازدواج سفید وارداتی است. این نظر نادرست است از آن جهت که بسیاری از آداب و رسوم غربی دهها سال است که از غرب وارد شده بویِِژه پیش از انقلاب. چگونه است که ازدواج سفید در این دهها سال و حتا پس از چند دهه از انقلاب اکنون واردشده؟ دهها سال پیش کسانی مانند برتراند راسل و سیمون دوبوار بدون رفتن به کلیسا با یکدیگر زندگی کردند. چرا؟ چون به کلیسا اعتقاد نداشتند. این موضوع شامل تجربه آقای دکتر معیدفر نیز میشود. انگیزه های جوانان آن زمان یعنی دهه هفتاد میلادی اقتصادی نبوده ولی انگیزه جوانان ایرانی یکی اقتصادی و دیگری پرهیز از سنتهایی است که بر هزینه های ازدواج میافزایند و توانایی انجام آن را ندارند.

این روزها در کشورهای کاتولیک مذهب این گونه ازدواج بسیار کم است و انگیزه جوانانشان نیز همانند انگیزه جوانان ایرانی است. یعنی در مرحله اول اقتصادی و در مرحله دوم سنتهای دست و پاگیر است و زوجهای جوان در صورت آمادگی از ثبت ازدواج خود کوتاهی نمیکنند. پس راه چاره  برای جلوگیری از گسترش این گونه ازدواج(اگر خوشایند کسانی نیست) تنها بهبود وضع اقتصادی کشور است. راه فرهنگی و راههای دیگری که دکتر معیدفر نیز هشداردادند چاره کار نیست زیرا علت ایجادی اش اقتصادی است و قرآن کریم نیز عامل اقتصادی را ملاک آورده و نه دیگر عوامل را.
ششم مهر 93- احمد شماع زاده



اتخاذ سیاست‌هایی برای مقابله با «ازدواج سفید»، شکلی از زندگی مشترک که در آن افراد بدون ازدواج رسمی در کنار هم زندگی می‌کنند، در دستور کار استانداری تهران قرار گرفته است. مسئولان دولتی می‌گویند این نوع ازدواج هیچ آرامشی برای خانواده‌های ایرانی به همراه ندارد و به نوعی یک ازدواج وارداتی است.
چند سالی هست که شکلی از زندگی مشترک در تعدادی از شهرها به‌ویژه تهران رایج شده است؛ ازدواجی که نام آن را به دلیل ثبت نشدن اسامی دو نفر در شناسنامه‌هایشان «ازدواج سفید» گذاشته‌اند. در این شکل از زندگی مشترک افراد بدون خطبه عقد یا صیغه زیر سقف مشترک می‌روند اگرچه دوستان نزدیک و خانواده‌هایشان می‌دانند که این دو زندگی مشترکی را بدون رعایت شرایط مرسوم آن در جامعه شروع کرده‌اند اما آنها در تعاملات رسمی در بسیاری از موارد اعلام نمی‌کنند که بدون عقد یا صیغه زیر یک سقف رفته و زندگی مشترکشان را آغاز کرده‌اند.

دیروز «سیاوش شهریور»، مدیرکل امور اجتماعی و فرهنگی و استانداری تهران گفته که طرحی با نام «اعتلای خانواده پایدار» برای مقابله با ازدواج‌های سفید در دستور کار دولت قرار گرفته است. او این نوع ازدواج‌ها را یکی از آسیب‌های جامعه درحال گذار دانسته و گفته است در شرایطی که ایران دارد طبیعی است که چنین آسیب‌هایی وجود داشته باشد.» به گفته «شهریور»، طرح «اعتلای خانواده پایدار» در استان تهران نهایی شده است و به شورای برنامه‌ریزی استان می‌رود. براین اساس تحکیم خانواده پایدار در بخش‌های سیاست‌های جمعیتی ابلاغ‌شده از سوی مقام معظم رهبری، افزایش نرخ زاد و ولد، افزایش نرخ ازدواج و بستر‌سازی، برای ازدواج آسان مطرح شده است.

هرچند در سال‌های اخیر جامعه‌شناسان نسبت به افزایش و رواج ازدواج‌های سفید بین جوانان ابراز نگرانی می‌کنند اما مدیرکل امور اجتماعی و فرهنگی استانداری تهران معتقد است که درباره میزان گستردگی این ازدواج‌ها بزرگ‌نمایی شده است. به گفته او «ازدواج سفید به صورت محدود و معدود وجود دارد و به این نحوه آشکار و تندی که در رسانه‌ها به آن پرداخته می‌شود نیست، اما همین میزان محدود هم باید با کار فرهنگی و با رویکرد اجتماعی مقابله  شود

مدیرکل امور اجتماعی و فرهنگی استانداری تهران با اشاره به تبلیغ ازدواج رسمی و قانونی گفت: «فراهم کردن ازدواج آسان و اطلاع‌رسانی به خانواده‌ها برای محکم شدن بنیان خانواده می‌تواند در این زمینه نمونه‌ای از رفتاری فرهنگی در مقابله با این آسیب باشد.  باید جوانان را به این سمت سوق دهیم تا بدانند که آرامش در ازدواج پایدار است و این نوع ازدواج یک نگاه وارداتی است که نمی‌تواند رامش و سلامت را برای خانواده‌های ایرانی به همراه داشته باشد

 
ازدواج سفید از نگاه جامعه‌شناسان   
اینکه می‌گویند ازدواج سفید وارداتی است به این دلیل است که این سبک زندگی کردن زنان و مردان از کشورهای عمدتا اروپایی آغاز شده و به سایر کشورهای جهان انتقال یافته است.  این را دکتر «سعید معیدفر»، جامعه‌شناس هم تأیید می‌کند.

به گفته او ازدواج‌های سفید شیوه رایجی است که نخستین بار در کشورهای توسعه‌یافته اتفاق افتاد و به آن «ازدواج عرفی»، می‌گفتند. در این نوع ازدواج‌ها دختران و پسران بدون رفتن به کلیسا زندگی مشترکشان را شروع می‌کردند.

او می‌گوید:  در‌سال ١٩٧٩ که من در انگلستان تحصیل می‌کردم حدود ٤٠‌درصد کسانی که با هم زندگی می‌کردند ازدواج‌های ثبت‌شده داشتند و بقیه زوج‌ها ازدواج‌های عرفی داشتند و تشریفات سنتی و آیینی را برای ازدواج رعایت نمی‌کردند.  آنچه که اکنون در ایران به نام ازدواج سفید رایج شده به نوعی الگوبرداری‌شده از همین شیوه زندگی است که البته به‌طور محدود وارد ایران شده و این نگرانی را ایجاد کرده که شاید در آینده این نوع ازدواج‌ها بیشتر شود

به گفته معیدفر هرچند با توجه به شرایط خاص سنتی و مذهبی جامعه ایران عده‌ای نگران هستند و می‌گویند باید با این ازدواج‌ها مقابله کرد، تأکید می‌کند که اگر سیاست‌گذاری‌ها به سمتی برود که جهت‌گیری درستی داشته باشد همین موضوع یعنی زندگی مشترک دختران و پسران را می‌توان به فرصتی برای تشکیل خانواده تبدیل کرد.

او می‌گوید: «ازدواج‌های سفید می‌تواند پیامد منفی هم نداشته باشد بسته به اینکه مدیران و برنامه‌ریزان فرهنگی چطور به آن توجه کنند.  یکی از دلایلی که الان عده‌ای ترجیح می‌دهند با این شیوه زندگی مشترکشان را آغاز کنند به نوعی فرار از سختی‌ها و مشکلاتی است که ازدواج به شکل سنتی دارد.

بسیاری از جوانان اصولا زمانی که به هزینه‌های سنگین و بحث جهیزیه و سایر حواشی مربوط به ازدواج فکر می‌کنند همین مانع می‌شود که تصمیم به ازدواج بگیرند و همین تشریفات مانع زندگی مشترک و فرار ازدواج جوانان شده است

به گفته «معیدفر» در ارتباط با مسائل شرعی هم اگر متشرعین در این زمینه موضع‌گیری منفی نکنند دو نفر می‌توانند با خواندن صیغه‌ای ازدواج مشترکشان را ولو اینکه در شناسنامه‌هایشان هم ثبت نشده باشد شرعی کنند.  «معیدفر» معتقد است همین که زمینه برای زندگی مشترک و آسان جوانان فراهم شود فارغ از اینکه در شناسنامه‌هایشان به ثبت برسد یا نه راهکاری است که جلوی بسیاری از آسیب‌ها و فسادها را می‌گیرد.

از سوی دیگر اما بحث ازدواج‌های سفید منتقدانی هم دارد؛ منتقدانی که می‎‌گویند این ازدواج‌ها به دلیل اینکه رسمیت ازدواج‌های سنتی را ندارند شرایط را برای تشکیل یک خانواده ناپایدار فراهم می‌کنند.

«
فریبا ذاکر»  آسیب‌شناس، یکی از آنهاست که می‌گوید: «خارج از ایران زنان و مردانی که با هم زندگی می‌کنند اما ازدواج آنها ثبت کلیسایی ندارد از حقوق مشخصی برخوردارند مثلا اگر قرار باشد یک روز جدا شوند حق و حقوق مشخصی دارند اما سبکی که به نام ازدواج سفید در ایران رایج شده زنان و مردان را بدون پیش‌بینی هیچ حقوقی کنار هم قرار می‌دهد

به گفته او اگرچه نگاه خوشبینانه به این نوع زندگی‌ها این است که در آینده به ازدواج‌های ثبت‌شده منتهی شوند اما نگاه دیگری هم وجود دارد و آن اینکه این زندگی‌های مشترک چندی بعد بپاشد. در آن شرایط ما با آسیب‌های اجتماعی جدیدی مواجه می‌شویم. یکی از این آسیب‌ها می‌تواند افزایش تعداد زنان تنها در سنین بالا باشد که ممکن است به دلیل همین سبک زندگی از پشتوانه‌های لازم برخوردار نباشد.» به اعتقاد او اگرچه تعدادی از همین ازدواج‌های سفید ممکن است در سال‌های آینده به ازدواج‌های رسمی تبدیل شود اما همان پیامدهایی که مثلا در ارتباط با زوج‌هایی که ازدواج‌های صیغه‌ای دارند به شکل بیشتری در این نوع از ازدواج‌ها وجود دارد؛ یکی از آنها بحث فرزندانی است که ممکن است متولد شوند و در شرایطی که ازدواج افراد ثبت نشده این بچه‌ها با مجموعه مشکلاتی مواجه می‌شوند.
او می‌گوید: «فرض کنید دو نفر ازدواج ثبت‌نشده دارند و در این بین اختلافاتی پیش می‌آید و بچه‌ای هم در راه است در این شرایط تکلیف این بچه چه می‌شود؟ حتی زمانی که افراد ازدواج رسمی هم کرده باشند در این شرایط بچه‌ها آسیب می‌بینند چه برسد به شرایطی که هیچ چیز ثبت‌نشده‌ای وجود ندارد و افراد هم اصولا در هنگامه جدایی و دعوا نمی‌توانند به تفاهم‌های عقلایی برسند

به گفته «ذاکر»، رواج ازدواج‌های ساده، مهریه‌های سبک و کاستن از بار سنگین سنت‌ها کمک می‌کند که جوانان بتوانند بدون ترس و واهمه تن به ازدواج‌های ثبت ‌شده بدهند؛ ازدواج‌هایی که به اعتقاد او حتی اگر پایدار هم نباشند اما عوارض کمتری نسبت به ازدواج‌های سفید دارند.

کد خبر: ۲۰۵۵۶۲
۱۶ شهريور ۱۳۹۳ - ۱۶:۰۸

_________________________________________________________________________


به گزارش باشگاه خبرنگاران، دکتر محمود گلزاری، معاون ساماندهی امور جوانان وزارت جوانان با تاکید بر دلایل بالارفتن سن ازدواج گفت: بیش از 10 عامل در افزایش سن ازدواج و بی رغبتی جوانان به تشکیل خانواده دخیل هستند که مسائل اقتصادی یکی از آنهاست. بحران اقتصادی از جمله این عوامل است اما همه آن نیست.

وی افزود: حوزه اقتصاد خانواده و ازدواج 4 قسمت دارد اشتغال، مسکن، وام ازدواج و کمک هایی از قبیل هزینه جهیزیه؛ همچنین مشاوره های ازدواج امری بسیار مهم است که هزینه های خاص خود را دارند.

معاون ساماندهی امور جوانان وزارت جوانان، بخش جوانان را میراث دار سازمان ملی جوانان سابق دانست و اظهار داشت: مدیریت امور جوانان برنامه ریزی کننده و فرابخشی است نه اجرایی. به همین دلیل تمام مسائل جوانان را در وزارتخانه بررسی و در شورای عالی جوانان که بیش از 18 عضو از وزرا و مقامات عالی دستگاه ها دارد و به ریاست رئیس جمهوری تشکیل می شود، مطرح می کنیم.

وی تصریح کرد: مسائل جوانان پس از تصویب و نهایی شدن در این شورا در ستاد ملی ساماندهی امور جوانان که بیش از 30 عضو از نمایندگان تام الاختیار دستگاه ها در آن حضور دارند اجرایی می شود. وظیفه ما در وزارت ورزش و جوانان پیگیری و نظارت مسائل جوانان است که توسط شورا و ستاد تصویب و اجرایی می شود.

گلزاری با اشاره به مشکلات اقتصادی حوزه ازدواج و جوانان گفت: تا پایان سال 92 بیش از یک میلیون جوان در نوبت وام ازدواج بودند که به دلیل اتمام موجودی صندوق ملی قرض الحسنه و تکالیف دیگری که بر عهده این صندوق بود، وام نگرفتند.

وی تاکید کرد: اردیبهشت ماه امسال بودجه بحث وام ازدواج در مجلس مطرح شد که بنده هم 1 ماه پیش در کمیسیون بودج به دفاع از آن پرداخت که رای نیاورد اما مجلس هم برای گشایش وام ازدواج اقدام نکرد.

معاون ساماندهی امور جوانان در پاسخ به این پرسش که راهکار وزارتخانه برای حل مشکل اقتصادی ازدواج جوانان چیست، گفت: با توجه به شرایط اقتصادی کشور و وضعیت پرداخت وام ها، مجمع خیرین ازدواج یکی از راهکارهای ما در این زمینه است. با بیش از 40 نفر از افراد دلسوز و توانا در تهران و استان ها این مجمع فعالیت خود را آغاز کرده تا مردم مثل خیرین سلامت و مدرسه ساز به عنوان خیرین ازدواج در این امر مشارکت کنند.

محمود گلزاری با اعلام خبر برگزاری نشستی با معاون وزیر اقتصاد و اعضای صندوق مهر امام رضا(ع) گفت: امیدواریم با برگزاری این جلسه در هفته آینده و بهره گیری از ظرفیت های وقف و مجمع خیرین ازدواج خبرهای خوشی را در زمینه بهبود مشکلات اقتصادی پیش روی ازدواج جوانان اعلام کنیم.

Thursday, September 25, 2014

فرهنگ ایرانی و مرتضی احمدی

مردی که برای تهران گریه می‌کند

پای سفره هفت‌سین تهران قدیم با مرتضی احمدی 

مردم حسرت‌الملوک می‌خوردند

فرهنگ > سینما - برای شنیدن روایت نوروز در تهران قدیم، یکی از بهترین آدم‌ها مرتضی احمدی است، کسی که هنوز بعد از گذشت همه این سال‌ها هنوز هم جزئیات رسوم و سنت‌ها را به یاد می‌آورد و بازگو می‌کند.
الهه خسروی یگانه: کافی بود به مرتضی احمدی زنگ بزنیم و بگوییم که می‌خواهیم درباره نوروز تهران از او بپرسیم. درباره نوروز و آداب و رسومش، تا پیرمرد با آن پشت خمیده، این همه راه توی ترافیک بکوبد و بیاید کافه خبر، و بنشیند و درباره عید صحبت کند.  سر صحبت را خودش باز کرد. منتظر نماند تا به قرار معمول سئوالی بپرسیم. بی‌مقدمه رفت سر اصل مطلب و با همان جملات اول، ما را برد به همه آن سال‌های دور. مرتضی احمدی، خود نوستالژی است. چه حرف‌هایش، که بوی کوچه‌های خاکی باران خورده دور را در ذهن آدم زنده می‌کند، چه صدایش، که کودکی‌مان به آن گره خورده و چه رفتار و حرکاتش که ما را به یاد خیلی‌ها می‌اندازد. 
«بزرگتر»هایی که بودن‌شان واقعا نعمت بود و برکت.  دلم نیامد، لحن و بیان مرتضی احمدی را ویرایش کنم. با خودم فکر کردم اگر کلمات را همان‌طور که او توی جمله می‌چیند، همان طور که او استفاده می‌کند و همان جور که او می‌گوید، منتقل کنم، شاید شما هم صدای مرتضی احمدی را بشنوید. صدایی که خیلی‌ها ناشنیده‌اش می‌گیرند اما اگر آن حکم ازلی «تنها صداست که می‌ماند» همچنان پابرجا باشد ــ که هست ــ فقط کافی است توی ذهن‌تان صدای او را به این کلمات منتقل کنید. آن وقت شما هم راهی تهران سال‌های دور شده‌اید. 

مرتضی احمدی: من چون خودم قدیمی هستم برایتان از قدیم می گویم که نوروز چه جوری برگزار می شده اصلا. حالا خیلی‌ها هستند که اشتباه می‌کنند، نسل جوون به خصوص فکر می‌کنند هفت سین را که بگذارند دورش جمع شوند و بگویند سال تحویل شده کافی است و متاسفانه بعضی‌ها هفت سین نایلون هم می‌گذارند، اون دیگه خیلی حرفه. در گذشته نه، این طور نبود. یک تدارکاتی داشت. یک استقبالی داشت برای نوروز که اونها همه در اسفندماه بود. یعنی اسفند که شروع می‌شد مردم در تدارک عیدشون بودند. پدر خانواده دست پسر و بچه‌ها و خانمش را میگرفت همان اول اسفند، می‌بردشون پارچه فروشی. خرید پارچه. سابق بر این یک دست لباس آماده وجود نداشت. کفش آماده نبود. باید تشریف می‌بردین اونجا، پارچه‌اش را می‌بردین، آسترش رو می‌بردین، معمولا توی هر محله‌ای خیاطی بود که همه را می‌شناخت، همه هم مشتری‌اش بودند. بعد دوباره باید می‌رفتی کفاشی، باز هم همه رو می‌بردن کفاشی چه زنونه، چه مردونه. این لباس شب عیدشون بود که همه باید روز اول عید لباس‌هاشون رو عوض کنند لباس نو بپوشند. رسم‌شان بود. بد می‌دونستند. به چه معنا؟ معتقد بودند اول نوروز یعنی اول فروردین ما لباس عید نپوشیم تا آخر سال همین وضع را داریم. یعنی چیز نو به تن ما نمیاد. بیستم اسفند که می‌شد مادر خانواده فکر سبزه بود. گندم، ارزن، ماش، قره‌ماش، این چیزها رو می‌خوابوند خیس می‌کرد که پای هفت‌سینش سبزه هم باشه. سبزه هم یکی از سین‌ها بود.
بعد خونه تکونی بود. توی محل راه می‌افتادن. اکثر اینهایی که توی محل راه می‌افتادن که کار خونه‌ها رو انجام بدن، مال محل بودند. یعنی آن محل مال اینا بودند. همه هم می‌دانستند. مثلا خانواده شما می‌دانستند این یارو که داره داد می‌زنه مال این محل نیست، بهش کار نمی‌دادند. چون امین مردم بودن اینا. یارو می‌اومد توی کوچه‌ها داد می‌زد، آب حوض می‌کشیم، برف پارو می‌کنیم، همه اینها را همین یک نفر انجام می‌داد. یعنی شما اگر چنانچه احتیاج داشتید یکی بیاد آب حوض خونه‌تون رو بکشه، همون کسی می‌اومد که همیشه این کار رو انجام می‌داد. چون آب حوض کثیف می‌شد، آب حوض را می‌کشیدن می‌ریختن دور، به جاش آب تازه می‌انداختن. یا اگر زمستون برفی می‌آمد، این برف‌ پاروکن شما بود. می‌اومد خودش صاف می‌رفت بالا پشت بوم، دیگه خودش می‌دونست. دستمزدش هم مشخص و معین بود. فرشارو واسه شستن یارو قبلش می‌برد شاه عبدالعظیم، با گاری، شهر ری، چشمه اعلا بود اونجا، قالی‌ها را می‌شست، همون جا هم خشک می‌کرد، همون‌طور با گاری برمی‌گردوند، می‌اومد خونه می‌داد به شما. بعد از این ماجرا خونه تکونی شروع می‌شد. اگر بارندگی نبود، هوا خوب بود، بیشتر کارهای خونه به عهده خانم خانه طفل معصوم بود. البته همه اهل خانه کمک می‌کردند. پدر، پسر، دختر، تمام اثاث خانه را می‌ریختند بیرون، خانه را ترو تمیز می‌کردند. گردگیری می‌کردند، جارو می‌کردند، تمام درها را می‌شستند، بعد یواش یواش اثاث را پهن می‌کردند. حالا قبل از این که پهن کنند، روز قبلش توی یه سطل آب یک مقدار زیادی صد صدوپنجاه گرم تنباکو توی آب می‌ریختند می‌گذاشتند بیست و چهار ساعت بماند. این تنباکو عصاره خودش رو پس می‌داد به آب اینا رو کف اتاق‌ها می‌زدن بعد فرش‌ها را پهن می‌کردند.

چرا؟
هیچ جانور دیگه‌ای زیر این قالی‌ها نمی‌رفت. از بید گرفته تا هزارپا جرات نمی‌کرد برود. کشته می‌شدند. جلو نمی‌آمدند اصلا. بعد تمام اثاث را می‌چیدند. البته اولین کاری که می‌کردند کرسی را جمع می‌کردند. می‌بردند توی زیرزمین. بعد که این کارها را کردند می‌آمدند سر لباس‌ها، تمام لباس‌های زمستانی را شسته بودند، می‌آوردند جعبه‌های مخصوص داشتند بهش می‌گفتند صندوق، لباس‌های بهاره و تابستانه را درمی‌آوردند، لباس‌های زمستانه را می‌گذاشتند آن تو، چون شال کمر پشمی بود، دستکش و جوراب و شال گردن پشمی، یه مقدار نفتالین هم لابلای لباس‌ها می‌گذاشتند که هیچ جونوری مخصوصا بید نتواند برود سراغ لباس‌ها. آهان راستی، یکی دو روز مانده به شروع خونه تکونی، همه پرده‌ها را باز می‌کردند. آن موقع تمام درها پشت دری‌ داشت. اینها رو همه می‌شستن، اتو می‌زدن، اول اینا رو آویزون می‌کردن بعد اثاثیه را می‌چیدن. همه زندگی مثل گل تمیز می‌شد.

مواد شوینده چه کار می‌کردند؟
بیشتر بیشتر یا چوبک بود یا صابون‌هایی بود بهش می‌گفتند صابون رختشویی. دو جور صابون بیشتر نبود. یکی همین رختشویی یکی صابون سرشویی که بهش می‌گفتند صابون آشتیونی. یا صابون برگردون. چون خشک شده بود لباش برگشته بود. فقط همینا بود. پودر و مایع های فلان نبود. بعد یکی دو روز مانده به عید تمام اهل خونه می‌رفتند آرایشگاه و حمام و کارهاشون رو می‌کردن. می‌رسیم به چارشنبه‌سوری. مفصل می‌گرفتند. باز هم کسانی بودند آدم‌های زحمتکشی بودن، کارگر بودن، می‌رفتن در کوه‌های اطراف تهران مقدار زیادی عرض کنم، بوته می‌چیدن می‌آوردن. از صبح سه‌شنبه توی محلات اینا رو کپه می‌گذاشتن و می‌فروختن. مردم می‌خریدن به اندازه نیازشون می‌بردن توی حیاط، توی کوچه کاری نمی‌کردند. اذیت نمی‌کردند. همه چیز حساب و کتاب داشت. هیچ وقت کسی را آزار نمی‌دادن. چرا توی کوچه این کار رو بکنن؟ ممکنه سگی، گربه‌ای کشته بشه، بچه یه نفر بره طرف آتیش. نه، فقط توی خونه خودش. جوونترها دامادش، عروسش، دور هم جمع می‌شدند آتیش رو روشن می‌کردند. زردی من از تو سرخی تو از من از روی آتیش می‌پریدن. 

شب چارشنبه سوری غذای مخصوصی هم می‌پختن یا نه؟
نه، مادر هر غذایی که درست می‌کرد می‌خوردن. همچین که به آجیل خوردن می‌رسیدی قاشق‌زن‌ها راه می‌افتادن. جوونای ۱۶،۱۷ ساله، همه چادر سرشون بود، پسر دختر معلوم نبود. می‌آمدن در خونه‌ها، یکی یه کاسه مسی دست‌شون بود می‌زدن به اون. یه رنگ خاصی داشت. یکی از اعضای خونه می‌رفت در را باز می‌کرد. حالا چرا؟ اولا یا پسر بود یا دختر. اگر دختر بود، آن دو سه تا پسری که زیر چادر بودن این رو نگاه می‌کردن ببینن کیه، آیا زیباست؟ یا عکسش. فرق نمی‌کرد. دخترها متوجه پسرها بودن پسرها هم متوجه دخترا. آنقدر می‌زدن تا این که توی کاسه‌شون آجیلی چیزی بریزن و اینا برن. همه همدیگه رو از زیر می‌شناختن. شب بسیار بسیار قشنگ و خوبی بود. بعدش می‌رسیدیم به خرید هفت سین. البته یه پنجشنبه آخر سال هم بود که سنت ما نبود. اضافه شد بهش. می‌رفتند قبرستون‌ها زیارت اهل قبور. در سنت دیرینه مملکت ما نبود بعد از اسلام اضافه شد. اینجا بود که روز آخر صدای سمنو بلند می‌شد. سمنو، آی سمنو، مال پای هفت‌سین سمنو، می‌خوند با آواز. می‌رفتن سمنو می‌خریدن و از دو سه ساعت مانده به سال تحویل مادر سفره هفت‌سینش رو پهن می‌کرد. هفت‌سینش را می‌چیند. حالا چرا هفت‌سین؟ این هفت‌سین چیه؟ حتما باید ریشه گیاهی داشته باشه و قابل خوردن. سماق، سیر، سرکه، سمنو، سنجد، سبزه، سیب. همه اینا ریشه گیاهی دارن و مغزی و بسیار نافع. هر کدوم حکمتی درش بود. سماق، چربی خون رو از بین می‌برد جلوی غلظت خون رو از بین می‌برد، جلوی لخته شدن خون رو می‌گرفت، ببین یه سماق چقدر خاصیت داره، سیر، به سیر می‌گفتن دکتر. الان در تمام کشورهای دنیا کمتر غذایی هست که بدون سیر مصرف بشه بعد در ایران که منبع سیره کم مصرف میشه. میگن بو میده. سبزه، اصلا خیلی خوراک خوبی است. الان سبزه هم درست می‌کنن می‌فروشن توی مغازه‌ها، سالادها، مردم می‌خورن کیف هم می‌کنن، لذت می‌برن. خاصیت زیادی داره. سکه جزو هفت‌سین نیست. ریشه گیاهی نداره اصلن. اضافه شده. یا سنبل، اضافه شده. هفت سین‌ اینایی است که من به شما عرض کردم. حالا چرا سکه می‌ریزن توی آب سر هفت‌سین می‌گذارن؟ وقتی که سال تحویل میشه، یا بچه‌ها اومدن، قبلا عروس و داماد و نوه‌ها آمدن یا بعد سال تحویل فورا میان. چون اولین بار باید بری سراغ پدر و مادر. میان اونجا، بعد بزمی میشه واسه خودش. بزمی با یک دنیا لذت. اولین حرکت را مادر می‌کنه که بلند میشه نقل می‌گذاره دهن بچه‌ها، که چرا که چی؟ که کام‌شون تا پایان سال شیرین بماند. یا بلند می‌شود آن کاسه آب را که تویش سکه ریخته، حالا چرا توی آب ریخته؟ چون آب مظهر پاکی است و ضمنا ما اگر اعتقاد و مذهب داریم یک چیزی را هم می‌دونیم، که وقتی حضرت فاطمه زن حضرت علی شد مهرش رو پیغمبر آب کرد، پس آب برای ما مقدس هم هست. مادر تعارف می‌کند تمام اهل خانه باید به تعدادشان سکه ریخته باشد آن تو، تمام اهل خانه، سکه برمی‌دارن که انشاءالله تا پایان سال دست‌شان خالی نباشد، جیب‌شان پر پول باشد، براشون برسه مدام. از اون طرف پدر بلند میشه، قرآن رو باز می‌کنه به تعداد عائله‌اش، اسکناس گذاشته، حالا بسته به توانش، کم‌بها یا پربها، دونه دونه میان برمیدارن. این هم باز همون طوره. پدر دعا می‌کنه بچه‌هاش دست‌شان خالی از پول نباشه. اینا یک چیزهایی است که زندگی رو قشنگ‌ و قشنگ‌تر می‌کنه. 

ماهی قرمز هم اضافه شده، نه؟
اضافه شده. سال‌های ساله که هست. چیزهای دیگه هم هست. گلدون گل می‌ذارن. من شنیدم بعضیا کله جوش درست می‌کنن تیرید می‌کنن. می‌گفتن امیدواریم تا پایان سال زندگی بچه‌هامون قوام و دوام داشته باشه. خب ببینین قشنگه اینا. درسته به جایی نمی‌رسه حرفه،‌ نیته، اعتقاده ولی قشنگه، خیلی زیباست.

شام شب عید چی بود؟ 
شام شب عید، ۲۸ اسفند رشته پلو، که حتما امیدوارن رشته عمر و کارشون طولانی باشه. شب عید سبزی‌پلوست. خود سبزی چیه؟ مظهر نشاط و شادیه. اون رو می‌خورن. 

خب سبزی‌پلو را با ماهی می‌خوردن؟ ماهی را از کجا می‌آوردن، با توجه به دوری راه و نبود یخچال؟ از دو سه روز قبل می‌آوردن تهران؟
ماهی‌ها دودی بود. ماهی تازه نمی‌رسید به تهرون. چون وسیله نقلیه نبود. اگر هم بود با مال بود. ارتباط بین شهرها خیلی کم بود. بعدها که وسیله نقلیه زیاد شد ماهی تازه هم اومد. ما توی خانه پدری‌مان ماهی تازه ندیده بودیم. هیچ وقت ندیده بودیم.

برای کوچه‌ها چه کار می‌کردن؟ آنقدر که خانه‌ها برایشان مهم بودِ، به ظاهر شهر هم اهمیت می‌دادند که تمیز بکنند؟ یا به هرحال برای نوروز فکری به حالش بکنند؟
سئوال خیلی قشنگی کردین. نه تنها نوروز که همیشه بود. حالا از بحث نوروز یه کمی دور می‌شویم. ما از بچگی رفتگر داشتیم، بهش می‌گفتن نایب. خیابون‌ها رو آبپاشی و جارو می‌کردن اما کوچه‌های فرعی، بین زنان اون موقع، مادرا و کدبانوهای خانواده‌ها، این سنت گذاشته شده بوده که اگر چهل روز سحر بلند بشن، نمازشون رو بخونن با وضو برن دم در خونه‌شون رو آب و جارو کنن، ممکنه حضرت خضر از اونجا رد بشه، اگه دامنش رو بگیرن، هر چی بخوان حضرت خضر بهشون میده. این بود که اکثر کوچه‌ها، مثلا توی یک کوچه بیست خانواده است، از این بیست تا، اقلا پانزده‌تاشون هر روز این کار را می‌کردن. که حضرت خضر را ببینن. هر کی توی سر این خانوما انداخته بود فکر اینجاها را هم کرده بود. نه یکبار، نه دو بار، ادامه داشت. این چهل روز نه، یه چهل روز دیگه. تمام کوچه‌ها تمیز بود. و آن وقت جارو کردن دم خونه وظیفه زن خونه بود. الان تهران کثیفه. با وجود همه این رفتگرا ولی مردم دیگه توجه ندارن. شما نگاه کنین، رفتگران شب تا صبح دارن خیابونا رو تمیز می‌کنن، همین سدخندان خودمون رو ببینید، صبح زود آدم حظ می‌کنه سدخندان رو نگا کنه ولی می‌رسه به ساعت ۹ اصلا نمیشه از سدخندان عبور کنی. یادداشت‌های تبلیغاتی کوچولو کوچولو، همین طور می‌دن دست مردم، آقا که چی کنن اینارو؟ یه نیگا می‌کنه به دردش نمی‌خوره، یکهو نیگا می‌کنی می‌بینی ده‌ها هزار از این کاغذها ریخته کف خیابون. اون موقع مردم این کارها را نمی‌کردن، مردم معتقد بودند. مردم پابند بودند. اگر در خانه‌ها را تمیز می‌کردن هیچکس نمی‌اومد اونجا آشغال بریزه. واسه این که نایب بیاد آشغال‌ها رو ببره می‌گذاشتن پشت در خونه خودشون. اینا همه رعایت می‌شد مردم خیلی مراقب بودن. 

سیزده به در چه می‌کردن؟ 
ببینید یکی از روزهای قشنگ ما همون سیزده‌ به دراست. همه از خونه میرن بیرون. دشتی، صحرایی، جنگلی جایی. بساط پهن کنن بشینن کنار طبیعت. از شب قبل هم مادر تدارکش رو می‌بینه. باقالی پلو یا سبزی‌پلو درست کنه. کاهو سکنجبین می‌گیرن. وسیله هم نبود.

کجا می‌رفتن؟
یا کن و سولقون، جای دیگه‌ای نمی‌تونستن برن، وسیله نبود، یا شمرون می‌رفتن. شما از پیچ شمرون که بالا می‌‌رفتی تقریبا بیابون بود. همه دارو درخت و باغ. یه خیابون بود تا شمرون می‌رفت کج و معوج ولی سبز و خرم. تمام جوی‌ها پر از آب بود. بساط را که پهن می‌کردن، آقایون استراحت می‌کردن، خانم‌ها یا دخترهای خونه بلند می‌شدن می رفتن توی صحرا سبزی می‌چیدن. قازیاقی، شنگ، سبزی صحرایی. والک. اینا رو می‌چیدن چون اعتقاد داشتن در سال یکی دو بار باید پلو والک بخورن یا با سبزی صحرایی آش بخورن. دخترها یواشکی می‌رفتن سبزه گره می‌زدن جوری که کسی نفهمه، که هنوز هم منم می‌دونم کی چیکار می‌کرده. (خنده) کوچکترها الک دولک بازی می‌کردن سرو کله هم می‌زدن. از خونه که می‌خواستن حرکت کنن، سبزه را برمی‌داشتن می‌آوردن. سبزه دیگه زرد و پژمرده شده بود. می‌آوردن بیرون باید هم حتما هم بیندازن توی آب روان تا آب روان این زردی و پژمردگی‌ رو با خودش از شهر ببره بیرون. یک چیز مهم این وسط وابستگی مردم به هم بود. ۵ شنبه آخر سال حلوا می‌بردن خیرات می‌دادن غریبه و خودی نداشت، به همه تعارف می‌کردن. 
قبرستون بزرگ تهران آن موقع کجا بود؟
مسگرآباد. جنوب شرقی تهران. یه قبرستون بیشتر نداشتیم. یه قبرستون هم شمال تهران داشتیم که جای آتش نشانی،‌چارراه حسن‌آباد. اونجا هم قبرستون بود. چون چارراه حسن آباد شمال تهران بود دیگه. 
به نظرم سطح توقع مردم هم خیلی پایین بود. رسم و رسوم نو کردن وسایل یا چیزهایی از این دست خیلی نبود.
من یه چیزی به شما میگم. ببین، این قوری. قوری شما ترک می‌خورد. قوری چینی بود. بشقاب مسی داشتیم اما همه کاسه‌ها کاسه‌های گل سرخی بود. بشقاب بود، کاسه ، پیاله،‌ ماست‌خوری، ترک می‌خورد می‌شکست. نعلبکی می‌شکست. یک چینی بندزن توی هر محله‌ای بود. می‌آمد داد می‌زد چینی‌بندزن. صداش می‌کردی، می‌اومد کنار در خونه می‌نشست، مته‌اش رو آماده می‌کرد تمام اینها رو بند می‌زد. نمی‌رفت نو بخره. من الان توی خونه‌ام دارم. توی هر خونه که می‌رفتی چند تا کاسه و پیاله بندزده بود. مادر خونه دور نمی‌ریخت. خیلی صرفه‌جویی می‌کرد. مبل که نبود، صندلی که نبود، پشتی بود و فرش. آنقدر این پشتی استفاده می‌شد که سابیده می‌شد. تازه سابیده می‌شد می‌بردن می‌گذاشتن توی اتاق دم‌دستی. توی اتاق مهمونی نمی‌گذاشتن. از همه چی حداکثر استفاده را می‌کردن. هیچ وقت به شوهر تحمیل نمی‌شد. به خانواده تحمیل نمی‌شد چرا می‌گفتن کدبانو آخه؟ واسه همین چیزها چون حواسش به همه این چیزها بود. بچه‌هاش هم که بزرگ می‌شدن مطابق سلیقه خودش بزرگ می‌شدن. دخترش هم که می‌رفت خونه شوهر، بهترین دستپخت را داشت. مادر خونه با دخترش شوخی نداشت، وقتی داشت فلان غذا را درست می‌کرد، دخترش باید بغل دستش وایسه. دونه دونه بهش بگه. اینو باید چقدر بجوشونی، چقدر باید روغن بریزی و دختر وقتی می‌رفت خونه شوهر با دستپخت عالی می‌رفت. چرا می‌گفتن وقت خواستگاری دختر چایی بیاره؟ آدم قحطی بود مگه؟ وقتی می‌آورد مادر داماد نگا می‌کرد به استکان. اثر انگشت نباشه روش، لک نباشه، تمیز باشه، برق بزنه. اگه دختر بلند می‌شد میوه تعارف می‌کرد نیگا می‌کرد میوه‌ها خوب شسته‌ است یا نه؟ بشقاب تمیزه یا نه؟ 
مرتضی احمدی
قوت غالب عید چی بود؟ 
بیشتر غذا حاضری بود. ناهار و شام. برنج خیلی کم بود. اونایی که خیلی وضع‌شون خیلی خوب بود چار روز فرنگ رفته بودن، شب جمعه به جمعه برنج می‌خوردن ولی اکثر خانواده‌ها شب عید، برنج می‌خوردن. غذاشون اشکنه، کله‌جوش و اون چی بود؟ با گوشت و آلو و پیاز درست می‌کردن، حسرت‌الملوک می‌خوردن. 
حسرت‌الملوک چی بود؟
جغور بغور. 
چرا بهش می‌گفتن حسرت‌الملوک؟
چون خیلی فریب می‌داد آدم رو بس که معطر و خوش‌خوراک بود. جیگر بود و دل و قلوه و دنبلان و خوئک و با پیاز. که اگر سر یه چارراه می‌ایستاد یارو تمام چارراه رو بو برمی‌داشت. شب‌ها هم کره، پنیر، تخم‌مرغ، حلواارده غذاهایی بود که می‌خوردن. روز تمام ایام تابستان نون پنیر هندونه زیاد می‌خوردن. گوشت کم می‌خوردن. سالی یکی دو بار پلو درست می‌کردن فسنجون بخورن. آبدوغ در تمام طول تابستان هفت هشت ده بار می‌خوردن. خوب هم می‌خوردن. من خودم الان همین طورم. من ترجیح میدم آبدوغ بخورم. چون من همون نسلم. عادت کردم. پدرم هم همین طور بود. ما یه خانواده نیمه مرفهی بودیم همه چی توی خونه مون بود ولی غذامون مشخص بود. همپای مردم بود.

بازار تهران چطور؟ برای شب عید رنگ و بوی تازه‌ای به خود می‌گرفت؟
صد در صد. از بازار طلافروش‌ها گرفته تا پارچه فروش‌ها و فرش‌فروش‌ها تمام اینها رونق‌شان بود. اصلا خوش یمن می‌دانستند شب عید قالی بخرن. در تمام عید هر کاری مردم می‌کردند لذت می‌بردن. 

خودتون مشخص‌ترین خاطره‌ای که از نوروز آن سال‌ها دارید و دوستش دارید چیست؟
بله، من یکی از فامیل های نزدیکم، خدا رحمتش کند، فوت کرد با سن بالا، نزدیک نود و خرده‌ای سال سن، از موقعی که ما به دنیا آمدیم عید می‌رفتیم سراغ او توی یه کاسه سکه‌های پنج زاری می‌ریخت. تقریبا دو سوم کاسه پر بود. هر کس می‌آمد توی این خانه یه سکه برمی‌داشت. سال‌های سال، زندگی‌ هی ترقی کردِ، گران شد گران شد، باز این همون پنج‌ زاری رو می‌داد. تا همین چند سال پیش زنده بود و تا همان موقع همین پنج زاری رو می‌داد ولی هیچ کس خرجش نمی‌کرد و می‌گفتند دست حاجی برکت داره. 

عملکرد حکومت وقت در زمان نوروز چه بود؟
ببینید، دو بار تمام مغازه‌های تهران در سال پر می‌شد. یکی قبل ماه رمضون، یکی دم عید. شما مغازه‌ای پیدا نمی‌کردید بگه کره من ندارم. برنج من ندارم. حبوبات من ندارم. محال بود. هر چقدر می‌خواستی می‌خریدی. چه یک کیلو چه صد کیلو. همین‌طور قبل از ماه رمضون. دولت این کار را می‌کرد. دلیل هم داشت. اگر دولت نمی‌کرد جنس کم بود گرون می‌کردند. کسبه دنبال همچین موقعیتی می‌گشتند. اما دولت می‌ریخت که گرونی نباشه. تا خانواده‌ها در تنگنا نباشند. 

اما حالا دیگر تهران حال و هوای آن وقت‌ها را ندارد. 
شما مطمئمن باشید. نسل ما که از بین بره، همین قدیمی‌هایی که ماندند، دیگر هیچی نمی‌ماند. 

الان که دم عید می‌شود و تهران را می‌بینید چه احساسی به شما دست می‌دهد؟
دلم می‌گیره. می‌دونم کارمنده داره به بدبختی شب عیدش رو می‌گذرونه. وضع مالی مردم بده. مردم وضع خوبی نداره. ولی ناچارن چه کنن؟ قرض هم که شده بکنند شب عید را بگذرانند. چرا میرن هفت‌سین پلاستیکی می‌خرن؟ نداره. اگه داشت یه سفره می‌انداخت از این سر تا آن سر. توی خونه من اگر یه چیز مصنوعی بیاد برای هفت سین من، پرتش می‌کنم بیرون. خیلی چیزها از بین داره میره. 

متاسفانه طبیعت هم دیگر در این هوا و این وضعیت مجال خودنمایی ندارد. پیدا کردن بهار انگار سخت شده.
ببینید من رو شورای شهردعوت کردن گفتم یه زمانی بود که ما پشت بوم می‌خوابیدیم تابستون. ستاره‌ها انگار روی سینه‌مان هستند. اینقدر هوا صاف و سالم و تمیز بود. ما اون وقت انتخاب می‌کردیم کدام ستاره مال کی باشد. کل کل‌ می‌کردیم دعوامون هم می‌شد هر شب. ولی مردم الان ستاره نمی‌بینن آخه. این آفتاب تهرانه؟ رنگ نداره؟ انقدر کثافت جلوی تابش خورشید رو گرفته نور نمی‌رسه. شما بلند شو برو توی یه روستا اگه تونستی یه روز توی آفتاب وایسی؟ همه تن‌تون می‌سوزه ولی تهران از این خبرها نیست. 

آرزوتان برای تهران چیست آقای احمدی؟ دوست دارید چه اتفاقی برایش بیفتد؟
چه اتفاقی بیفتد؟ هیچ کاریش نمی‌شود کرد. من چند بار به خاطر تهران گریه کردم. حتی فیلمی که از زندگی من ساختن توش گریه کردم. شدید. ما می‌گرفتیم می‌نشستیم کوه‌ها رو نگاه می‌کردیم با این کوه‌ها حرف می‌زدیم. ولی حالا دیگه کوه‌ها رو نمی‌بینیم. کوه‌های شمرون. این کوه‌ها غرور ماست، شناسنامه ماست، هویت ماست، نمی‌بینیم‌شون دیگه. انقدر تراکم‌فروشی کردن، انقدر این ساختمون‌ها رفته بالا، که دیگه هیچی معلوم نیست. خونه‌ای داشتم فروختم، ۱۳،۱۴ سال پیش. به خریدار گفتم آقا جان من، دارم می‌رم به این خونه بیشتر از چهار طبقه اجازه ساخت نمیدن. گفت شما بفروش برو. رفتم برگشتم دیدم ۹ طبقه ساخته. گفتم چطور آخه؟ گفت پول بده هر کاری می‌خوای بکن. شما هر زمینی پیدا کردی الان برو شهرداری پول بده، هر چقدر بخوای تراکم میده بهت. 

معماری هم از بین رفته. آن معماری ای که آن قدر به شهر هویت می‌داد. الان در به در باید دنبال خانه‌هایی بگردی که رونمایش آجر بهمنی باشه. معماری دوره قاجار که پیشکش. 
بله، بله، من اصالتا تفرشی هستم. خانواده ما زمان امیرکبیر آمدند تهران ولی با فامیل ارتباط داریم هنوز. ده سال پیش اولین بار دختر و نوه‌ام را برداشتم رفتیم تفرش. رفتم خانه پدری. وقتی رسیدم آنجا نشستم روی سکو زار زار گریه کردم. گفتم درست این ساختمان رو نگاه کنین، آیا لنگه این در دیگه درست میشه؟ تزییناتش را کار ندارم خود این در دیگه درست میشه؟ چوب به این کلفتی. گفتم از این دق الباب چی می‌فهمین شما؟ گفتن هیچی. گفتم اینی که شیر است مردونه است دست راست، اون گربه زنونه است. اگر مردی می‌اومد حق نداشت از اون دستگیره زنونه استفاده کند. این سکو را می‌بینی درست کردن برای اینه که هر عابری که خسته میشه بشینه، نفسی چاق کنه. چون اینجا پیرزن، زن حامله، پا شکسته همه جور آدم رد میشه. رفتیم داخل. گفتم نیگا کنین اندرونی و بیرونی. درهای ارسی رو که همه را کندن و بردن فروختن. این خانه پدری من هم که مونده چون خیلی بزرگه و مشرف به ریزش است کسی آن را نمی‌خرد. رفتیم گشتیم یکهو چشمم به یک چیزی افتاد دیدم یک خانه‌ای نمای کاهگلی داره. یه آدم با ذوقی خانه درست کرده با کاهگل. اصلا نگاه می‌کردی روحت تازه می‌شد. 

کمابیش همه شهرها در یکی دو محله لااقل بافت سنتی خودشان را حفظ کرده‌اند اما در تهران دیگر هیچی نیست.
توی تهران دیگه هیچی نمونده. تا جایی که من یادم میاد تهران ده دوازده تا دروازه داشت. گمرک قزوین شمرون دولت. من توی دروازه گمرک و قزوین خیلی بازی کرده بودم. در یک بیست و چهار ساعت تمام دروازه‌ها را خراب کردند. حالا یکی نبود بگوید آقا واسه چی خراب کردی؟ چه آزاری برای تو داشت؟ چرا این کار را کردی؟ الانشم می‌بینم توی همشهری مدام می‌نویسد خانه فلانی در شرف ویرانی است مواظب باشید. برین انگلستان ببینید یارو یه شعر گفته، خوب بوده، خونه‌اش را نگه داشتند. همه وسایلش رو شهرداری خریده حتی چترش رو. ما ولی فرهنگ هیچی رو نداریم. یک آقایی بود توی محله ما وضع مالی خوبی داشت. تاجر بزرگی بود. شب عید وقتی می‌رفت کسی خانه‌اش پدرها با پسرها می‌رفتن به پسرها می‌گفت وایسین کنار، حق ندارین برین داخل. یک میز گذاشته بود از کجا تا کجا. قدح قدح روی آن چیده بود. یکی آلوی خیس کرده یکی آلبالوی خیس کرده، یکی برگه خیس کرده یکی آب زرشک. می‌گفت میرین از اینا می‌خورید بعد میرین تو. اونجا شیرینی و آجیل زیاده. می‌ریزین سرش زیاد می‌خورین خودتون رو مریض می‌کنید. اول از اینا بخورید بعد برین تو شیرینی و آجیل بخورید. خیلی ها این کار را می‌کردن. خود پدر من ۲۷ اسفند که می‌شد آلو خیس می‌کرد با برگه. برای همین ایام. که رودل نکنیم. بدن‌مان جوش نزند. یک خانه من سراغ ندارم این کار را بکند. 
فکر می‌کنید این چیزها را چطور می‌شود به نسل بعدی منتقل کرد؟ 
یک مسئله است. وسیله نداریم به مردم بفهمانیم. تلویوزیون ما هر روز فقط شده سخنرانی. همه‌اش حرف است. هیچ کدام هم خریدار ندارد. اگر تلویزیون دست ملت بود اینها را به ملت می‌گفتند تا بفهمند چه کار باید بکنند. سال پیش مرا دعوت کرده بودند، جمعیت زیادی هم بود. دختر و پسر. یکی یک دفعه گفت آقا احمدی از قدیم بگو ما یه چیزی بفهمیم. گفتم از گردو فروش بگم براتون؟ همه آره آره بگو. گفتم چشم. شروع کردم با همون ندایی که گردو فروش می‌گفت جمعیت همه ساکت شد. گفتم گردوی تازه، فالی چار شی می‌دم نقله، پوست بکن بخور. چار شی نفهمیده بودن چیه. گفتم می‌دونم نمی‌دونید چار شی چیه. چار شی میشه یه عباسی، یه عباسی دو تا صناری، یه شی پنج دیناره، صنار دو تا یه شی یه عباسی چار تا یه شی. فال گردو همیشه ده تا بوده. گردوی تازه فالی چار شی. یعنی پنج تا چار شی میشه یه قرون. پنجاه تا گردو می‌خریدیم یه قرون. یک سکوتی شد. یکی بلند شد گفت، آقا تورو قرآن راست میگی؟ گفتم بله. باور نمی‌کردن. گفتم حالا یه چیزی هم اضافه می‌کنم براتون خیار رو میگم. باز شروع کردم به خوندن: سه تار خیار صنار، سی تا خیار، خیار باید صبح چین باشه ، سرش گل باشه. سوا می‌کرد سی تا می‌خریدی یه قرون. تازه گرون بود. چرا؟ خیار فصلی بود. باور نمی‌کنین شما حدود یه دقیقه بیشتر برای من دست زدن. من بارها به شهرداری گفتم آقا جان منو بخواین شما، آنچه را که در تهران هست من می‌ریزم وسط. من بمیرم اینها از بین می‌ره. حالا نشستم دارم مراسم عید رو می‌نویسم. همه اینها که گفتم براتون کاملترش توی اون کتاب هست. 

یادم هست چند سال پیش که با شما مصاحبه کردم، کتاب‌های‌تان دیگر چاپ نمی‌شدند. الان مشکل برطرف شده؟
چهار تا چاپ شد. دو تاش را باز دوبار جلوی چاپ مجددش را گرفتند. زمان آقای صفارهرندی بعد از هشت بار چاپ کتاب «کهنه‌های همیشه نو» جلوی کتاب رو گرفتند. هم این رو گرفتن هم فرهنگ لغات بروبچه‌های تهران. دو سال توقیف بود. با آمدن این وزیر «کهنه‌های همیشه نو» رو آزاد کردن ولی فرهنگ لغات رو متاسفانه هنوز جواب ندادند. یک کتابی هم هست بیشتر از دو ماه است فرستادم ارشاد، «پیش پرده و پیش‌پرده خوانی» صد و دوازده ترانه است با شناسنامه‌اش. شاعر آهنگساز نت، خواننده. دو کتاب دیگر من هم آماده است. واژه‌ها اصطلاحات و لغات تهران نزدیک ده دوازه هزار لغت تهرانی است. یک رمان دارم به نام «مردی که هیچ بود» که قرار است چاپ شود. الان کتاب پرسه من مرتب چاپ می‌شود. حالا ببینیم این دو سه تا که آماده کردم چی می‌شود. شهرداری من را بخواد بهش بگویم آقای شهردار تهران سپورها کی بودند، رفتگرها کی بودند، اسمشان چی بود؟ حقوق‌شان چقدر بوده، چه کار می‌کردند. همین شرکت واحد شما چی بوده قبلا؟ بذارین مردم بدونن. ماشین سوار می‌شدن، پنج شی می‌دادن. تازه هم ماشین آمده بود تهران. نمی‌خوان، اصلا نمی‌خوان.

Wednesday, September 24, 2014

دلایل سقوط شاه در کلام دکتر امینی

مصاحبه با دکتر امینی
در آستانه
سقوط شاه در انقلاب 57 

این یکی از خواندنی ترین مصاحبه های مقامات بلند پایه دوران شاه، پیش از سقوط کامل رژیم اوست. این مصاحبه را یکی از خوانندگان راه توده در مجله سپید و سیاه سال 1358 پیدا کرده و برای ما ارسال داشته تا منتشر کنیم. این متن توسط دوستان به وسیله ایمیل دریافت شده و نمیتوان فهمید نویسنده کیست؟ راه توده

تهران مصور:
نخست یک خبرنگار خارجی که فارسی خوب صحبت می کرد، مصاحبه را چنین آغاز کرد:

- جناب آقای دکتر امینی، با توجه به این که سالها در سیاست این کشور وظایف مهمی به عهده داشتید و در سال 1340 در یکی از روزهای بحرانی کشور به مقام نخست وزیری رسیدید و توانستید با اقدامات خود بر آشوبی که کشور را فراگرفته بود مسلط شوید، ضمنا با آگاهی از این موضوع که در ماه های آخر تا آخرین روز که شاه کشور را ترک کرد از مشاورین نزدیک او بودید، به نظر شما چه چیزهایی باعث شروع نهضت و اوج گیری انقلاب شد، آن هم در زمانی که بسیاری از سیاستمداران خارجی ایران را جزیره ثبات می نامیدند و زیاد شدن درآمد نفت باعث شده بود وضع مردم از نظر مالی بهبود پیدا کند و دارای رفاه نسبی شوند.

دکتر امینی با لهجه خاصی که نسل های گذشته با آن آشنایی دارند و با توجه به این که او همیشه، چه در هنگام سخنرانی در پشت میکروفون، چه موقع مکالمه دو نفری، با صدای بلند و تند تند حرف می زد و دائم در میان صحبت طرف را «آقا» می نامید و دنباله کلمه «آقا» را هم می کشید، چنین پاسخ داد:

- بنده «آقا» در جواب حرف های شما که سؤال اغلب مردم ما هم هست باید بگویم، از چندین سال قبل از این وضع را پیش بینی می کردم. وقتی هم که درآمد نفت به طور غیر منتظره ای زیاد شد و دیدم دولت به جای صرفه جویی و صرف درآمدهای نفت در کارهای تولیدی شروع به دست و دلبازی های بی مورد و افزایش واردات و خرید اسلحه کرده، به شدت نگران اوضاع شدم. آقا! حتی در سال 1354 به اعلیحضرت پیغام دادم، اوضاع کشور به حد انفجار رسیده و اگر اقدامات حادی صورت نگیرد همه چیز منفجر خواهد شد.
وقتی وضع مالی مردم خوب شد و تمام روز را در فکر تامین آب و نان و اجاره مسکن و مشکلات دیگر نبودند، طبیعی است که به خود بیایند و به فکر کمبودهای دیگر بیفتند. دستگاه می باید برای این موضوع فکری می کرد آقا. آن روزها کمبود بزرگ مردم نداشتن آزادی بود، غیر از آن از دستگاه های امنیتی وحشت داشتند که هر وقت هر کس را می خواستند می گرفتند. پس کشور برای قبول یک نهضت بنیادی آمادگی داشت.
مساله دوم این بود که درآمد به طور عادلانه تقسیم نمی شد. به اکثریت مردم مقداری می رسید، در حالی که یک اقلیت فاسد بیشترین درآمدها را به خود اختصاص داده بودند. برای نمونه همسر یک سناتور کارخانه دار ششصد هزار تومان به یک مجله زنانه داد که 24 ساعت از زندگی او را از هنگام بیدار شدن از خواب و صرف صبحانه و رفتن به خرید، به سلمانی، به خیاطی، به استخر، و به مهمانی با لباس های آخرین مد و جواهرات گرانبها چاپ کند. اگر در فرنگ از این کارها می کنند، تاثیر منفی ندارد، چون اولا کسی با یک فرمان یا دادن پول به حزب سناتور نمی شود آقا. هیچکس هم بدون حساب و کتاب در عرض مدت کوتاهی با هیچ و پوچ به ثروت نمی رسد. در ضمن در آن سال ها یک نسل از جوانان به وجود آمده بودند که تحت تاثیر تبلیغات مذهبی که زمینه آن از چندین سال قبل در کشور فراهم شده بود از محیط مادی و بی بند و باری در کشور به ستوه آمده بودند.
می دانید آقا! در اروپا و آمریکا هم دلزدگی از محیط مادی و گرایش به مذهب و مسائل معنوی رو به رشد است. این جوانان با آن که از بهبود وضع اقتصادی کشور متنفع می شدند، اما فقط به آن قانع نبودند و توقعات و انتظارات بیشتری داشتند.
در سال 1354 با توجه به اوضاع روز، به شاه پیغام دادم کشور در حال انفجار است. اگر اعلیحضرت می خواهند کشور دچار تحول نشود باید فورا دست به اقدامات حادی بزنید؛ و به عنوان نمونه پیشنهاد های زیر را به اطلاع ایشان رساندم:

1- انحلال حزب رستاخیز
2- انحلال مجلسین شورا و سنا
3- توقیف دست کم 1500 نفر از مقامات بالای سیاسی و اقتصادی که در نظر مردم به فساد و سوء استفاده های کلان مادی مشهور هستند.
4- فرستادن عده زیادی از افراد خانواده سلطنتی (بجز طبقه اول) به خارج از کشور. اینها بیشترشان به علت نفوذی که از طریق نزدیکی به مقام سلطنت داشتند، در کارهای مالی و اقتصادی دخالت می کردند آقا، و بیشتر مزایده ها و مناقصه ها نصیب آن ها و شریک هایشان می شد.
5- انتخاب یک نخست وزیر مورد احترام و اعتماد مردم و دادن امتیاز کامل به او.

اما آقا! عکس العمل اعلیحضرت به این پیشنهاد ها که به خاطر مصالح کشور و منافع خودشان داده بودم، این بود که به روزنامه ها دستور دادند مقالاتی علیه من بنویسند، به طوری که مطبوعات هم که از پیشنهادهای من مطلع شدند و موافق آنها بودند جرات نکردند اسم مرا بیاورند، چه رسد به آن که از نظریات من دفاع کنند تا سرانجام شد آنچه می بایستی بشود، به طوری که خودشان هم درک کردند آنچه که در کشور روی داده یک انقلاب است.
وقتی کار بالا گرفت آقا! اعلیحضرت یک روز مرا به کاخ سلطنتی خواستند و سئوال کردند:
- حالا چه باید کرد؟
عرض کردم:
- سه سال پیش خدمتتان پیغام فرستادم این حزب رستاخیز را که نظر مردم نسبت به آن از حزب های دولتی «ملیون» و «مردم» هم بدتر است منحل کنید. مجالس فرمایشی را که اعضای آن نماینده مردم نیستند تعطیل کنید. رجال فاسد و بد نام را محاکمه کنید. یک نخست وزیر مورد اعتماد مردم را روی کار بیاورید.
اعلیحضرت در جواب من می دانید چه گفتند آقا؟ گفتند:
- تو می خواستی با استفاده از فرصت به دست آمده، دکتر مصدق بشوی یا مثل قوام السلطنه همه قدرت ها را در دست بگیری؟
عرض کردم:
- قربان، اگر هم آنچه می فرمایید درست باشد، مگر دکتر مصدق چه می گفت جز آنکه به شما می گفت: «اعلیحضرت، شما فقط سلطنت کنید، کار سیاست را به ما واگذار کنید. اگر ما اشتباه کردیم، ما را می توانید عوض کنید، اما اشتباه شما برایتان گران تمام می شود.» قوام السلطنه هم می گفت: «طبق قانون اساسی، شاه مسئولیت ندارد، همه مسئولیت ها با وزراست. بنابراین اجازه بدهید کارها را ما بکنیم و مسئولیت ها گردن ما باشد. جوابش را هم در موقعش به خودتان می دهیم .»
آقا! وقتی که من سفیر ایران در آمریکا بودم، اعلیحضرت به دعوت «آیزنهاور» به آنجا تشریف آوردند. روزنامه ها در باره سفر اعلیحضرت مقالاتی نوشتند. ضمنا در باره من هم مطالبی می نوشتند و به عنوان آن که سفیر ایران در آمریکا فرد مشخصی است، از من تعریف می کردند.
یک روز اعلیحضرت به من گفتند:
- مثل این که روزنامه نویس های اینجا به عنوان یک ایرانی فقط شما را می شناسند؟
سوال کردم:
- چطور اعلیحضرت؟
جواب دادند:
- آخر همه اش از شما تعریف می کنند. مثل آن که شخص لایق دیگری در کشور ما وجود ندارد؟
آقا جان، من از این حرف خیلی جا خوردم. اما از همان زمان حرف هایی را که دیگران جرات نمی کردند بر زبان بیاورند می گفتم. آن روز هم جواب دادم:
- یعنی اعلیحضرت می فرمایند به روزنامه های اینجا پول بدهم که به من فحش بدهند؟
در اثر همین چیزها بود که مرا در اسفند 1336 قبل از پایان مدت ماموریتم به تهران احضار کردند. آخر مگر می شود آقا؟ آدم از یادآوری بعضی حرف ها ناراحت می شود، آدم آتش می گیرد. آن موقع اعلیحضرت هی می گفتند:
- من به حرف مردم اهمیت نمی دهم، هر کاری را که خودم به صلاح مملکت بدانم انجام می دهم.
و چند نفر از رجال را هم که می خواستند با ایشان تذکر بدهند، از کار بیکار کردند. در زمان انقلاب که مردم به کوچه و خیابان ها ریختند و علیه شاه شعار دادند، یک روز اعلیحضرت که مرا احضار کرده بودند پرسیدند:
- اینها کی هستند؟ از کجا آمده اند؟
عرض کردم:
- اعلیحضرت، اینها همان مردمی هستند که شما می گفتید اعتنایی به آنها ندارید و به حرفشان اهمیت نمی دهید.
آنوقت آقا، دیدم گفتن این حرف ها بدون آن که دیگر تاثیر داشته باشد باعث ناراحتی شان می شود، چون شاه در آن روزها روحیه اش را سخت باخته بود. در دلم گفتم «آخر آقا جان، شما که پادشاه در و دیوار و کوچه و خیابان نبودید، پادشاه این مردم بودید. سال ها به آن ها اهمیت ندادید، حالا دارند تلافی می کنند. هی می گفتند من با مردم کاری ندارم، حالا مردم با شما کار دارند. هی می گفتند من می خواهم مردم را با اردنگی جلو به برم، حالا که مردم فرصت به دست آورده اند دارند تلافی می کنند. سیاستمداران زیرک جهان همیشه خود را خدمتگزار مردم معرفی می کنند و در هر موقعیتی از مردم تجلیل می کنند، اما شما که می خواستید کار سیاستمدارها را بکنید، این ها را فراموش می کردید. یا اطرافیان چاپلوس شما نمی گذاشتند.»
وقتی نخست وزیر بودم یک روز به اعلیحضرت گفتم:
- آخر من نخست وزیر منتخب شما هستم. درست نیست شما با وزیران کابینه به طور مستقیم تماس بگیرید، آنها به شما گزارش بدهند، شما برای ایشان فرمان صادر کنید. هر امری دارید به بنده بفرمایید، خودم به آنها می گویم.
اعلیحضرت جواب داد:
- وزیر خارجه و وزیر جنگ چی؟ با آنها هم تماس نگیرم؟
عرض کردم:
- بله قربان، آنها هم همینطور. طبق قانون اساسی نخست وزیر و وزیران در مقابل مجلس مسئوول هستند.
شاه با ناراحتی گفت:
- شما هم که حرف قوام السلطنه را می زنید. نکند مثل مصدق می خواهید پست وزارت جنگ را برای خودتان نگه دارید؟
عرض کردم:
- نه اعلیحضرت، من وزارت جنگ را نمی خواهم. من که مرد جنگی نیستم، من اصلا بلد نیستم تفنگ در کنم. اما وزارت جنگ هم مانند سایر وزارتخانه ها باید وزیرمسئوول در مقابل مجلس داشته باشد.
یک روز اعلیحضرت به من گفتند:
- اصلا می دانی چیه تو می خواهی شاه بشوی!
من از این حرف خنده ام گرفت آقا. عرض کردم:
- اعلیحضرت، ما آن وقت ها که بچه بودیم شاه بازی می کردیم، اما حالا دیگر بزرگ شده ایم. ضمنا دوره هم دیگر دوره شاه شدن ما نیست.
وقتی در یکی از ملاقات ها در دوران انقلاب که مرتب مرا احضار می فرمودند و با من در باره اوضاع مشورت می کردند، این موضوع را به عرض ایشان رساندم، گفتم:
- چیزی که باعث بعضی نابسامانی ها شد، این بود که اعلیحضرت به وزیرانی که حقایق را به عرض ایشان می رساندند علاقه و اعتماد نداشتند، آنها را طرد می کردند یا دستشان را می بستند و همین باعث رکود کارها می شد.
بعد موضوعی را که مدتی در دلم عقده شده بود بیان کردم. گفتم:
- اعلیحضرت، شما این اواخر هی می گفتید در سال 1340 من نمی خواستم دکتر امینی را نخست وزیر کنم؛ او را آمریکایی ها [کندی] به من تحمیل کردند. اگر اعلیحضرت مشاوران فهمیده و با حسن نیتی داشتند و قبل از بیان این مطلب با آنها مشورت می کردند، حتما به عرض می رساندند که گفتن این مطلب بیش از آن که توهین به من باشد، ایراد به خود اعلیحضرت است که چرا می باید دستور آمریکایی ها را قبول می کردند.
شاه کمی فکر کرد، بعد گفت:
- حالا موقع این گله گزاری ها نیست، هنگام کمک است.
در زمان اوج گیری انقلاب آقا، یک روز اعلیحضرت از من پرسید:
فکر می کنی با «جبهه ملی» می توانم به توافق برسم؟
گفتم:
- اعلیحضرت، یادتان می آید بعد از 28 مرداد حضورتان عرض کردم صلاح نیست دکتر مصدق را محاکمه کنید؟
جواب دادید: «چرا؟ او داشت مرا از سلطنت خلع می کرد، مملکت داشت به دست روس ها می افتاد.»
عرض کردم: «اعلیحضرت، دکتر مصدق مدت سی سال یک پارلمانتر ورزیده بود. او ناطق و سخنور زبردستی است. سال ها با بزرگ ترین رجال سیاسی و سیاستمداران معروف کشور مثل پدرتان، قوام السطنه و وثوق الدوله و سید ضیاء و رزم آرا و دیگران مبارزه کرده. هنوز با این همه تبلیغ که علیه او شده، میلیون ها نفر طرفدار دارد. او مردم را خوب می شناسد و خوب می تواند آنها را به هیجان در بیاورد. آنوقت شما می خواهید در دادگاه نظامی بلندگو به دست چنین کسی بدهید که پته همه ما را روی آب بریزد!»
شما فرمودید: من می خواهم کاری کنم که او مفتضح شود.
جواب دادم: چطور؟ به وسیله چه سرلشکر و سرتیپ که نه از حقوق و قضاوت چیزی سرشان می شود و نه اهل نطق و بیان هستند، می خواهید این کار را بفرمایید؟
آقا! یک روز من حضور اعلیحضرت بودم که تلفن مخصوصشان زنگ زد. شهبانو بود. مدتی صحبت کردند، اما شاه جواب قطعی نداد. گفت بعدا در این باره صحبت می کنیم و گوشی را گذاشتند. لحظه ای سکوت کردند، سپس گفتند:
شهبانو بود، می گفت خوب است دکتر هوشنگ نهاوندی را نخست وزیر کنیم.
از شنیدن این حرف حیرت کردم آقا! گفتم:
- چی؟ در چنین شرایطی که مملکت احتیاج به مردان با تجربه، با شخصیت، خوشنام و مورد اعتماد دارد، شهبانو بهتر از رئیس دفتر خودشان کسی را پیدا نکردند که برای نخست وزیر پیشنهاد کنند؟ درست است، او جوانی تحصیلکرده است، استاد دانشگاه است، باسواد است، چند جلد کتاب نوشته؛ ولی این ها به درد نخست وزیری در این ایام پرآشوب نمی خورد. مردم باید به رجال سیاسی اعتماد داشته باشند، آن ها را طی سال ها در مشاغل حساس دیده باشند، از خدماتشان آگاه باشند، کارهای بزرگ از آن ها به خاطر داشته باشند. تحصیلات تنها که کافی نیست؛ آن هم در چنین ایام حساسی...
شاه با ناراحتی جواب داد:
- شهبانو حرفی زد دیگر. این نظر او بود که پیشنهاد کرد.
موقع را مناسب دیدم و به عرض رساندم:
- وقتی پدرتان از کشور رفت، یک عده رجال با شخصیت و استخواندار به جا گذاشت، مثل مؤتمن الملک پیرنیا، دکتر محمد مصدق، محمدعلی فروغی، حکیم الملک، قوام السلطنه، میرزا محمد صادق طباطبایی که بیشترشان مورد اعتماد و احترام مردم بودند. اما حال چه داریم؟ امیر عباس هویدا، مهندس ریاضی و نظایر آنها...
شاه ناراحت شد ولی دیگر حرفی نزد.

تکه گویی دکتر امینی بیش از یک ساعت به طول انجامید. در تمام این مدت او که متکلم الوحده بود فرصت نداد خبرنگاران سؤال بکنند. خبرنگاران هم چون برنامه های دیگر داشتند، در ضمن دکتر امینی بدون آن که از او سوال شود جواب پرسش های نکرده را هم داده بود، با او خداحافظی کردند و دنبال کارهای خود رفتند.

دکتر امینی چند روز قبل از پیروزی انقلاب، ایران را ترک کرد و به فرانسه (شهر نیس) رفت. در آنجا بود که یک روز مستخدمه او به نام «زهرا» با دستپاچگی به دکتر امینی تلفن کرد و گفت:
- آقا... آقا... از کمیته آمده اند قالی ها و مبل ها را ببرند. چه کار کنم؟
دکتر امینی جواب داد:
- زهرا جان، مملکت از دست ما رفت، آن وقت تو برای چند تکه فرش و مبل و چوب و تخته ناراحتی؟


در سال 1371 دکتر علی امینی که در 78 سالگی درگذشت. در همین سال همسر او بانو بتول امینی (دختر حسن وثوق وثوق الدوله) هم در فرانسه وفات یافت.

مهم‌ترين مشكل كشور!

مهم‌ترين مشكل كشور چيست؟
دکتر محمود سریع القلم
علت‌العلل ناكارآمدي در ايران، فقدان ارتباطات بين‌المللي است...اول شرط توسعه‌يافتگي اين است كه همه بپذيرند، سيستم‌سازي مبناي تحول است. شايد براي دستيابي به يك تحليل علمي، سيستماتيك، واقع‌بينانه و منصفانه از مسايل كشور، مقايسه آن با شاخص‌هاي كشورهايي مانند تركيه، امارات، كره جنوبي، سنگاپور، مالزي و اندونزي مناسب‌ترين روش باشد. اول مهرماه نودوسه
عصرایران - مهم ترین مشکل کشور چیست؟ این موضوعی است که دکتر محمود سریع القلم، استاد دانشگاه شهید بهشتی در یادداشتی برای عصرایران بدان پرداخته است که در زیر می آید:مهم‌ترين مشكل كشور چيست؟
به سه مورد زير، توجه فرماييد:
 .1 كشورهاي عربي حوزة خليج فارس حدود 2 تريليون دلار صندوق دخيرة ارزي (خارج از بودجه جاري خود) دارند كه در سال چند صد ميليارد دلار از طريق سرمايه‌گذاري در غرب و آسيا، براي اين كشورها و نسل‌هاي آتي آنها سود حاصل مي‌كند؛
.2 منطقه سي لي كان ولي (Silicon Valley) كه مهم‌ترين منطقه فن‌آوري جهان در شمال كاليفرنياست با جمعيتي معادل 6.828.617 نفر در ماه جاري، درآمد سرانة 63.288 دلار كه جزء بالاترين در جهان است را رقم زد؛
.3 چيني‌ها اخيراً موشك زمين به درياي 1100 كيلومتري (DF-21D) با هزينة 11 ميليون دلار با موفقيت آزمايش كردند.
 
معاني صريح و تلويحي اين تحولات عظيم در سطح همسايه‌هاي ما و در مقياس جهاني چيست؟ همة كشورها به فكر توسعه و افزايش توان‌مندي هستند حتي قطر با جمعيت 250 هزار نفري معادل يك محلة تهران. اعراب جنوب خليج فارس به‌تدريج در حال خريد روزافزون سهام شركت‌هاي نفتي بزرگ جهان هستند و اگر ما در آينده بخواهيم به‌منظور دستيابي به فن‌آوري نفت و گاز، با شركت‌هاي بزرگ جهان همكاري كنيم چه‌ بسا با دستور كار سياسي همسايگان سهامدار خود نيز روبرو شويم. آيا مي‌توان عنصر فن‌آوري و تكنيك را از فرآيند توليد ثروت و قدرت ناديده گرفت؟ چيني‌ها به دو دليل وارد عرصة جهاني شده‌اند: اول فروش كالا و خدمات و دسترسي به پول و ثروت و دوم همكاري‌هاي مربوط به دستيابي فن‌آوري. از قديم روس‌ها و چيني‌ها علاقة وافري به منطقة سي‌لي‌كان‌ولي داشته‌اند به‌طوريكه آمريكا، اين منطقه را از مناطق كليدي امنيت ملي خود تلقي مي‌كند.
 
آيا مي‌توان به جز افزايش توان‌مندي‌هاي اقتصادي، توليدي، مالي و فن‌آوري هدف ديگري براي يك كشور در اين منظومة موجود جهاني تصور كرد؟ هر هدف سياسي و هر افق فرهنگي كه يك كشور براي خود درنظر بگيرد، تابع توليد امكانات و ثروت است. وقتي روزنامه‌ها و رسانه‌ها را مطالعه مي‌كنيم، هر فردي، هر نهادي و هر جمعيتي، اشكالات كشور را از زاويه ديد و منافع خود مي‌بيند:‌ يكي مي‌گويد مهمترين مشكل، آلودگي هواي تهران است. ديگري اظهار مي‌دارد بالا بودن تعداد سارقان و معتادان مسئله اصلي ماست.

باز ديگري تصور مي‌كند كه مسئله اصلي ما ايرانيان، تحولات عراق است. آن طرف‌تر، مطرح می شود هدف اصلي زندگي ما ايرانيان تغییر جهت و ماهیت نظام بین المللی است. همينطور مسايل ديگر: فساد، رانت‌خواري، فرسوده بودن ناوگان هوايي، بوروكراسي ناكارآمد، جاده‌هاي ناامن، بنزين ناسالم، لبنيات آلوده، بحران کمبود آب، تعداد پرونده‌هاي قضايي، نبود امكانات براي عامه مردم براي رسيدگي به بهداشت دندان، رسانه‌هاي ضعيف و عمدتاً تبليغاتي و غيره
.
 
آيا با وجود صدها مؤسسه تحقيقاتي و هزاران محقق در كشور، تا بحال "درخت مسائل و مشكلات كشور" را ترسيم كرده‌ايم؟ آيا نبايد تقدم و تأخر مشكلات را طراحي كنيم؟ اگر افزايش توان‌مندي را به‌عنوان كليدي‌ترين هدف كشور بپذيريم، مشكلات و موانع تحقق چنين هدف كانوني كدام است؟ امروز چینی ها در بازارهای مالی آمریکا حضوری فعال دارند. امروز تحولات سياسي خاورميانه به سمتي مي‌رود كه سرنوشت جريان‌ها و كشورهاي شمال آفريقا و خاورميانه و حتي پاكستان و افغانستان با امكانات مالي كشورهاي عربي خليج فارس تعيين خواهدشد. قدرت و تأثيرگذاري وزارت خزانه‌داري آمريكا امروز با وزارت دفاع آن كشور هم‌طرازي مي‌كند. در تحولات اخير مربوط به اوكراين، ظرفيت‌هاي فكري و سياسي خانم مرکل صدراعظم آلمان نه تنها 6200 شرکت آلمانی بلکه مجموعه اتحادیه اروپا را در رابطه با تحريم‌هاي روسيه، اقناع كرد. در جهان امروز، اقناع سياسي و اقناع فرهنگي، به پشتوانه قدرت اقتصادي نياز دارد.
 
در كشور ما، تعداد همايش‌ها بسيار فراوان است. معمولاً، مسئولان در دو ـ سه ساعت اول حضور دارند. همايش‌ها بعضاً دو روز و حتي سه روز برگزار مي‌شوند. اگر بخاطر بياوريم در اواخر دهة 60 و اوايل 70، تنها يك فصلنامه تخصصي در متون سياسي و اقتصادي در كشور وجود داشت. اما امروز نزديك به سيصد فصلنامه در اين موضوعات در كشور توليد و منتشر مي‌شود. علي رغم رشد كمي در اين‌گونه ادبيات و متون، آيا ما هرم علت و معلولي مشكلات كشور را توانسته‌ايم طراحي كنيم؟

مشكل 1 و 2 و 3 كشور كدامند؟ طبعاً نمي‌توان گفت كشور 245 مشكل دارد زيرا كه مجموعه مشكلات در يك شبكة علت و معلولي معنا پيدا مي‌كنند. نمي‌توان در هر سخنراني، مشكل يك كشور را تغيير داد و يا به تناسب مخاطبان، اولويت‌هاي جامعه را تنظيم نمود. منطقي نخواهد بود كه بعضي معلول‌ها را مشكلات اصلي بدانيم و يا 20 اولويت مساوي داشته باشيم. كشورداري و حكمراني مطلوب به يك نظام فهم دقيق مسايل، علت‌ها و معلول‌ها، هرم مشكلات و طراحي درخت اولويت‌ها نياز دارد. اتاق فكر بررسي ماتريس مسايل كشور كجاست؟ بخشی ديدن مسايل كشور، غرق شدن در حل و فصل مسايل يك سازمان و ناديده‌گرفتن كل سيستم اجتماعي ـ سياسي ـ اقتصادي ـ فرهنگي ـ خارجي، ما را همچنان مشغول بحث‌هاي بديهي، كلي با حواشي فراوان كرده و خواهد كرد. اگر با نگاه سيستمي و منظومه‌وار به كل مسايل ايران ننگريم، نمي‌توانيم مشكلات را و 1 و 2 و 3 كشور را تشخيص دهيم
.
اگر مجموعة مشكلات كشور را يكجا ببينيم، بنظر مي‌رسد كانون ماهوي اين مسايل در ناكارآمدي است. از خراب‌شدن آسفالت يك هفته پس از تكميل گرفته تا تأخير پروازها، از نرخ دو رقمي تورم گرفته تا اول بودن ايران در فرار مغزها، از كشته شدن 22 هزار نفر در جاده‌ها گرفته تا وضعيت درياچه اروميه و سایر تالاب ها و رودخانه ها از رتبه بسيار پايين فضاي كسب و كار در ايران گرفته تا بيكاري 65 درصد از زنان تحصيل‌كرده، از سقوط مكرر هواپيماها گرفته تا تعداد محدود روز های هوای پاک در شهر ها. مجدداً تكرار مي‌كنم: اتاق فكر بررسي ماتريس مسايل كشور كجاست؟ آيا ما در مديريت كشور به تئوري سيستم‌ها قائل هستيم؟ هر چند تمامي خلقت تابع تئوري سيستم‌هاست.

بر اساس همين منطق، اگر ريشه مشكلات را در ناكارآمدي بدانيم كه صدها مصداق مي‌توانيم براي آن مطرح كنيم، پس بايد بپرسيم علت‌العلل ناكارآمدي ايران در كدام عنصر و عامل قابل جستجوست؟ علمي و منطقي است كه در اتاق فكر كانوني كشور، پاسخ‌هاي متعددي به اين سئوال داده شود. طي 26 سال گذشته، به يك پاسخ در رابطه با اين سئوال، پايبندي علمي و استدلالي داشته‌ام: علت‌العلل ناكارآمدي در ايران، فقدان ارتباطات بين‌المللي است.
 
اگر ما در حد تركيه با جهان ارتباط داشتيم، تخصص را گرامي مي‌داشتيم و به يك نفر، بیش از ده حكم اجرايي نمي‌داديم.
اگر ارتباطات جدي بين‌المللي داشتيم، سريع آلودگي هواي تهران، ايمني جاده‌ها، ترافيك شهري، نظام اداري و دهها مورد را مجبور مي‌شديم حل و فصل كنيم.
اگر ارتباطات وسيع بين‌المللي داشتيم، نمي‌توانستيم نرخ دو رقمي تورم را براي دهه‌ها حفظ كنيم.
اگر بين‌المللي بوديم، در دانشگاههاي ما، از اساتید کره ای و ژاپنی گرفته تا محققان مصری و برزیلی حضور پيدا مي‌كردند، تدريس مي‌كردند، آموزش مي‌دادند و مي‌آموختند و افراد دانشگاهی در داخل کشور، خود را محك مي‌زدند.
اگر بين‌المللي بوديم، قبول نمي‌كرديم درصد قابل توجهي از مردم ايران از اتومبيل پرايد استفاده كنند.
اگر بين‌المللي عمل مي‌كرديم، روبروي شاخص ارزي ايران در صرافي‌هاي خارجي، معادل های بسیار ضعیف را نمي‌ديديم
.
منظور از بين‌المللي‌شدن چيست؟ سه اصل است:‌ رقابت، كيفيت و استاندارد. تصور نكنيد كه مقصود تعامل صرفاً با غرب است. يكي از بهترين مصاديق براي فهم بين‌المللي‌شدن، كشور كره جنوبي است. هم پيشرفت خارق‌العاده‌اي كرده‌اند و بدون منابع طبيعي نزديك به يك تريليون دلار توليد ناخالص داخلي دارند. هم زبان و فرهنگ و ادبيات خود را حفظ كرده‌اند و هم مي‌توانند با سيستمي رقابتي و جهاني كه بپا كرده‌اند، همساية شمالي خود را تهديد اقتصادي كنند. كرة شمالي نگران بازشدن است چون تضادهاي دروني آن برملا مي‌شود و نظمي كه ايجاد كرده‌اند را متزلزل مي‌كند.

آيا من و شما مي‌توانيم سه نفر از مقامات كره جنوبي را نام ببريم. احتمالاً خير. چون كره جنوبي سيستم است و نه فرد. اما همين كه در جهان گفته مي‌شد ونزوئلا يا ليبي، همه مي‌دانستند نام كدام افراد را بايد مطرح كنند. اول شرط توسعه‌يافتگي اين است كه همه بپذيرند، سيستم‌سازي مبناي تحول است و افراد صرفاً سيستم را مديريت مي‌كنند. مباني پيشرفت و فرآيندهاي تحول كيفي در حد عمومي و سهل‌الوصول شده‌اند و مصاديق آن در آسيا و آمريكاي لاتين پيدا مي‌شود كه مي‌شود آنها را در گوگل جستجو كرد و نيازي به اين همه جلسه، همايش، سخنراني، ميزگرد، صدها سايت و جدول‌هاي نافرجام نيست. بنظر مي‌رسد از اوايل سلطنت ناصرالدين شاه تاكنون در كشور ما بحث مي‌شود كه پيشرفت خوب است يا بد.

اعتقاد به كشور و آينده كشور و آينده مردم ايران باعث خواهد شد تا از مباحث نظري عبور كرده و به راهبردها و سياست‌هاي جهان‌شمول و محك‌خورده جهاني روي‌ آوريم و مانع از بروز بحران‌هاي جديد شويم. اگر اين‌گونه تصميم‌گيري‌ها و چرخش‌ها صورت نپذيرد، متأسفانه با قواعد علمي مي‌توان نتيجه گرفت ايران با يك فرآيند افول پايدار روبرو خواهدشد. مسئله ما ناكارآمدي است و راه‌حل آن بين‌المللي‌شدن است. سيستم، ترتب، تخصص، كيفيت، رقابت و استاندارد منحصراً در سايه روابط گسترده بين‌المللي قابل تحقق است. ملتي كه ثروت دارد، مي‌تواند فرهنگ و ارزش‌هاي خود را نيز حفظ كند. ملتي كه ثروت دارد مي‌تواند استقلال و حاكميت سياسي خود را حفظ كند و حكومتي كه توليد ثروت را براي عامه مردم خود تسهيل مي‌كند به مهم‌ترين منبع مشروعيت‌يابي سياسي نيز دسترسي پيدا مي‌كند
.
 
در برابر هر آنچه گفته شد اما يك نقطه باقي ماند. در كشور ما بيش از صدها سايت و تنها در شهر تهران 37 روزنامه به اطلاع‌رساني، تحليل و تبليغ مشغولند. در اين آشفته بازار خبر و تحليل و تبليغ، فهم دقيق، علمي، سيستماتيك و منصفانه مسايل ايران كار سهلي نيست. در بسیاری از مواقع، مزاج، تعصب، احساس، حسادت، كينه‌توزي، تحريف، بزرگ‌نمايي، سياه‌نمايي در خبر و تحليل و تبليغ و ترويج همه در هم مطرح مي‌شوند. تميز صواب از ناصواب بسيار مشكل است. تمیز تواضع از تزویر که بعضا با هم آمیخته می شوند، کار هر کسی نیست. بدون ترديد هستند روزنامه‌ها و سايت‌هايي كه دغدغة كشور و مردم ايران را دارند و به جامعه معيار و آگاهي مي‌دهند. در عين حال، خلأ تحليل علمي، بي‌طرف، سيستم‌وار و آينده‌نگرانه مشاهده مي‌شود.

در متدلوژي علوم انساني، كارآمدترين و دقيق‌ترين روش فهم يك پديده، مقايسة آن با پديده‌هاي مشابه است. شايد براي دستيابي به يك تحليل علمي، سيستماتيك، واقع‌بينانه و منصفانه از مسايل كشور، مقايسه آن با شاخص‌هاي كشورهايي مانند تركيه، امارات، كره جنوبي، سنگاپور، مالزي و اندونزي مناسب‌ترين روش باشد