Thursday, December 25, 2014

قرآن و فلسفه - دکتر عبدالجواد فلاطوری



قرآن و فلسفه
دکتر عبدالجواد فلاطوری

جمله هایی از استاد عبدالجواد فلاطوری اصفهانی پیرامون فلسفه و قرآن. کسی که قدرش کمتر شناخته شد و در سال 1379 دار فانی را وداع گفت:
من اصلا برای همین به اروپا رفتم و به دنبال حقیقت میگشتم که میدیدم فلسفه ملاصدرا مرا قانع نمیکند...
دیدم آنها بیچاره تر از ما هستند. بهترین منبع و مرجع برای معرفی خدا خود قرآن است. ما جوری گرفتار تصورات خودمان شده ایم که ورای آن را نمیتوانیم تصورکنیم. من هرچه پیش میروم بیشتر به معنویت قرآن میرسم... 

خود قرآن بهترین بیان کننده اسلام است. تا چندی پیش هرکس در حوزه تفسیر قرآن میگفت میگفتند بیسواد است. عالم کسی بود که فقه و اصول درس بدهد. کدامیک از این مراجع حاضر بودند که بیایند و تفسیر قرآن بکنند؟(به همین دلیل بر تفسیرهای موجود اشکالهای بسیاری وارد است! زیرا  نظرهای مندرج مفسران مورد نقادی و مباحث آنها مورد بررسی و تجدید نظر توسط حوزویان و نیز دانشمندان علوم مختلف قرارنگرفته است.- ویرایشگر) ما سخت از واقعیت اسلام به دوریم. به هر حال ما باید این نقدها را بکنیم تا بتوانیم راه دیگری بیابیم... 

صدر المتألهین واقعاً خیال میکرد که فلسفه بیان حقیقت نفس الامری مخلوق الهی است و بر اساس این اعتقاد فکر میکرد و سیستمی از اندیشه پدید آورد. فکر او قابل تحسین است اما آن نیست که آدم بنشیند و برای آن سینه بزند و بگوید تمام حقیقت در این خلاصه شده است...
اما حالا خیال نکنند که اگر این کتابها ترجمه شود و به مغرب زمین برود و آنها این کتابها را بخوانند تکانی میخورند و خیال میکنند که این کتابها از آسمان افتاده است. این تخیلاتی است که برخی از فرنگیها در ذهن این علمای ما به وجود آورده اند... 

آیا اصلا مایه خجالت نیست که ما بیاییم استحکام آیات قرآن را با استناد به اقوال فیلسوفان تأیید کنیم؟...
منبع: روزنامه همشهری اول مردادماه 1382 به نقل از مصاحبه آن مرحوم با مجله دانشگاه انقلاب


معرفی اسلام در کتابهای درسی مدارس آلمان
دکتر عبدالجواد فلاطوری

مجموع تصویری که این کتابها از اسلام به دست میدهند یا تک تک اظهاراتی که این مجموعه را به مرور میسازند چنان جسارت آمیز است که جان و روان هر مسلمان صادق و پاکدامنی را آتش میزند. با استعاذه به درگاه الهی نمونه ای از آنها را در اینجا میآورم:

پیامبر اسلام را صریحاً یا تلویحاً یتیم فقیری ذکر میکنند که از گوسفندچرانی به شتربانی و از آنجا به قافله سالاری رسیده است و با حسابگری خاصی به زن ثروتمندی دست یافته است. وی اندیشه هایی از افکار یهودیان و مسیحیان و بت پرستان عرب را برگرفته و با زیرکی به هم بافته و آنها را به اسم دین جدید و تعلیمات تازه در کتابی به نام قرآن جمع کرده است و چون برای انتشار این مکتب نیاز به عده و عده داشته است از راه قافله زنی و راهزنی نیازمندیهای مالی خود و همراهانش را تأمین کرده و با حیله گری و شیوه هایی خاص مردم زیادی را به آیین خود جلب کرده است. این کار را به این صورت انجام داده که اگر در راه دین به نبرد با مخالفان بپردازید یا در نبرد کشته شوید به عنوان شهید یکسره به بهشت خواهید رفت یا زنده میمانید که در این صورت با دست یافتن به غنائم و اموال دشمن مغلوب ثروتمند خواهید شد. این دو وعده و نیز تلقین این مطلب که مرگ به دست خداست و اگر او بخواهد بدون هیچ سببی خواهید مرد و اگر او نخواهد در مقابل صدها دشمن جان سالم به در خواهید برد جرأت و شجاعت زیاده از حدی را در اعراب مسلمانی که خواه ناخواه زندگی آنان از راه جنگ و دزدی و راهزنی و غنیمت و یغما اداره میشد ایجادکرد و محمد سرانجام توانست از این راه لشگر و قدرتی عظیم به وجود آورد و در زمان کوتاهی با آتش و شمشیر بر مسیحیان- یهودیان و دیگر ساکنان جزیره العرب غالب شود. و همین قدرت بود که بعداز مرگ محمد به رقابت با مسیحیت برخاست. و نه تها بر سرزمینهای وسیعی استیلا یافت بلکه با همان آتش و شمشیر قلمرو مسیحیت را تا حد زیادی تحت سلطه خود در آورد و مسیحیان را کشت. و اسلام را به زور به آنان تحمیل کرد و ریشه کلیسا را در آن اراضی بر انداخت...
پس از جنگ جهانی اول ترکیه عملا خود را از اسلام دست و پاگیر رهانید و با تغییر خط و تطبیق شرع اسلامی با قانون اروپایی شیوه زندگی اروپایی مسیحی را پذیرفت و بدین ترتیب سرزمین مسیحیان(بیزانس) که از چهارده قرن پیش به مرور از دست مسیحیان گرفته شده بود باز تحت نفوذ اروپای مسیحی قرارگرفت. کشورهای دیگر اسلامی نیز کم و بیش به این نفوذ علمی- معنوی- حقوقی و سیاسی ناگزیر گردن نهادند و عملا اسلام به حیات خود خاتمه داد. خیال اروپای مسیحی از این رقیب سرسخت راحت و اسلام همچون مرده تلقی شد. اما ناگهان و به طور غیرمنتظره ای دیگربار اسلام پا به عرصه نهاد و در صدد تجدید حیات برامد و ناقوس خطر از دورادور به گوش رسید. هم اکنون باید آماده مقابله بود و با تمام قوا از قدرتمند شدن آن جلوگیری کرد. بزرگترین نمونه خطر انقلاب اسلامی ایران است گرچه مسلمانان به خاطر پایبند بودن به اسلام و قضاوقدر و قسمت فاقد فعالیت علمی و عملی شده و جزء عقب افتاده ترین اقوام قرارگرفته اند. ولی از تعصب خطرناک و کورکورانه آنان نباید غافل شد چون جنگ و نبرد و حمله ویژگی آنان بوده و خطری برای غرب و دنیا خواهند بود.
 این بود نمونه ای از مجموع تصوراتی که پیرامون اسلام برای دانش آموزان از دوره دبستان تا پایان دبیرستان پله به پله ساخته میشود.

منبع: کیهان هوایی شماره 924(14 فروردین 70) به نقل از مجله رشد معارف اسلامی شماره 11- ناشر: وزارت آموزش و پرورش

نظر:
همین رویه و یا شبیه به این روشها مطمئنا در دیگر کشورهای اروپایی برای به تصویر کشیدن و سیاهنمایی تاریخ اسلام وجود داشته و دارد و به احتمال بسیار زیاد همین نکته ها و این گونه تحریف تاریخ اسلام بوده که مبلغین داعش در مسجدهای کشورهای اروپایی دست روی آنها گذاشته و به بچه مسلمانهای بزرگ شده در اروپا که این کتابها را در مدرسه خوانده بودند و درمورد دین خود دو دل شده بودند یاداوری کردند و آنگاه که واقعیت را دانستند براشفته شدند و برای حمایت از دین آباء و اجدادی خود هیچ تردیدی به خود راه ندادند و به این گروه مدعی اسلام اصولگرا پیوستند. گروهی که تدوینگران کتابهای درسی اروپا با توجه به جمله های پایانی متن بالا از پیش به وجود آمدنشان را هشدار داده و هراسان بودن خود را از شکلگیری آنها پنهان نکرده بودند.

شب میلاد مسیح 2014(دیماه 1393)- احمد شماع زاده

گذار از اسطوره‌‌ زدگی به اسطوره‌شناسی



گذار از اسطوره‌‌ زدگی به اسطوره‌شناسی
وصف ناصر فکوهی از جلال ستاری

فرارو- روز هشتم آذر ماه نکوداشت جلال ستاری، اسطوره شناس در خانه هنرمندان برگزار شد. در این مراسم دکتر ناصر فکوهی  انسانشناس و استاد دانشگاه تهران سخنرانی کرد. متن سخنرانی آقای فکوهی درباره افکار و آثار جلال ستاری را در ادامه می خوانید.
پیش از هر چیز باید از خانه هنرمندان ایران  برای برگزاری این نشست تشکر و بر این نکته شاید بدیهی تاکید کنم که بزرگمردان و متفکرانی چون جلال ستاری نیازی به چنین مجالس تقدیری ندارند. بدون اغراق میتوانم بگویم که ستاری در سراسر عمر پربار خود،  شاید یک خط از هزاران هزار صفحه ترجمه و تالیفش را برای آن نوشته است که روزی از او تقدیر میشد. امروز نیز  کوچکترین گله ای از آن ندارد که این تقدیرها وبزرگداشتها بعد از عمری از سختگیری های بیهوده و بی دلیل و جفایی که دلیلی نداشت بر او و امثال او روا شود، برایش برگزارشوند.

فراموش نکنیم که اگر امروز از ستاری تقدیر میشود، همواره چنین نبوده و در جامعه ما که متاسفانه ناسپاسی نسبت به بزرگان و به عرش رساندن افراد حقیر یکی از پیوستارهای همیشگی در تاریخ معاصرش بوده است، چند سالی بیشتر نیست که این اندیشمند میتواند نفسی به راحتی بکشد و به دور از جامعه و فشارهای بلاهت بارش به کار علمی خود در فراغ بال بپردازد، در حالی  که دهها سال را در سختی و فشار و نبود منبعی برای تامین زندگی سپری کرد، بدون آنکه هرگز از شور و  امیدش برای افزودن بر بار فرهنگی این جامعه و نسبت به دین خود به  ایران و زبان مادری اش شکی به خود راه دهد. جلال ستاری بارها و بارها وسوسه های فرار از این شرایط و تن دادن به انتخاب آسوده طلبانه را با تمام وجود از خود دور کرد؛ حاضر نشد همچون بسیاری از دوستانش  شرایط سخت سالهای دور را بهانه ای کند برای گریز از فرهنگ و زبانش و شانه خالی کردن از زیر بار مسئولیتی که احساس میکرد در برابر آنها دارد.

گفتم که ستاری نیازی به این تقدیرها نداشته و ندارد و به گمان من، هیچ یک از کسانی که عمر خود را برای بالابردن ارزش و اعتبار و توشه بزرگ فرهنگ ایرانی گذاشته اند نیازی به این تقدیرها ندارند. آنها تقدیر و  پاداش خود را در جایی دیگر مییابند: در وجدان آسوده شان، در رضایت و لذتی که از زندگی تاثیرگذار و خلاق خود دارند، در  سپاسی که اعتبار  واقعی اجتماعی برایشان به ارمغان میآورد و در نسلهای پی در پی ای که حتا سالها پس از خلق آثار آنها چشم به جهان گشوده اند، اما با نوشته ها و آثار آنها بزرگ شده اند و امروز در این جمع فراوانند و بیشترین حاضران را همین جوانان  تشکیل میدهند که در آغاز کار ستاری هنوز در این جهان حضور نداشتند.

ستاری به این مجلس نیازی ندارد، اما ما، مردمی که اغلب نسبت به بزرگان و اندیشمندان و کسانی که عمر و تمام خوشیهای زندگی را بر خود حرام کردند تا فرهنگ ما را پیش ببرند، جفا و ناسپاسی روا داشتیم، بسیار به چنین مجالسی نیاز داریم. ما نیاز داریم تا به یاد بیاوریم با بزرگانی چون ستاری چه کردیم، بر کارها و ذهنیتهای معیوب خود بنگریم و از آنها درسی برای آینده بگیریم. تا دست از پایین کشیدن اندیشه های بلند و بالا بردن اندیشه های حقیر برداریم و با عقل و اندیشه آشتی کنیم؛ تا دست از خرافه پنداری و اسطوره اندیشی برداریم و به عقلانیت و خرد زندگی در همه ابعادش بازگردیم و چه کسی بهتر از ستاری به ما یادآوری میکند که ارزش  اسطوره ها در آن است که ما را به سوی خرد و اندیشه و عقلانیت هدایت کنند و نه آنکه ما را درون خلسه فرو برده و به جهان افسانه سازی و افسانه پردازی و واقعیت گریزی بکشاند. مساله ای که به آن خواهم پرداخت.

ابتدا این نکته را بگویم که آنچه را اینجا به بیان در میآید حاصل چندین سال دوستی و مطالعه بر زندگی و آثار جلال ستاری است که در چارچوب پروژه بزرگ انسان شناسی و فرهنگ درباره «انسان شناسی فرهنگی تاریخ مدرن ایران» انجام داده ام. پروژه ای که به جلال ستاری تقدیم کرده ام، زیرا او بود که برای اولین بار  فکر آن را در ذهن من زنده کرد و او بود که برای نخستین بار  گفتگو در چارچوب این پروژه درباره زندگی و آثارش را پذیرفت، مرا  دوستانه پذیرا شد تا بیش از دویست ساعت مصاحبه با او داشته باشم. 

این گفتگوها که در طول بیش از دو سال انجام شدند، هر بار دو یا سه ساعت به صورت کامل به موضوع اصلی اختصاص داشتند، ولی با ساعتها سرمستی در محیطی از خوشی و دوستی، بدون تاکید بر موضوعی خاص ادامه مییافتند و دوستی عمیقی میان ما که به دو نسل متفاوت تعلق داریم، به وجود آوردند. یک دوستی پدرانه که  جلال ستاری تا کنون هرگز لحظه ای از من  دریغ نکرده است. در طول این گفتگوها که بعدها با بسیاری از بزرگان فرهنگ کشور ادامه یافتند و انتشار آنها به تدریج از امسال آغاز می‌شود و در چارچوب کتابی که نشر مرکز دانشگاهی منتشر خواهد کرد و بخشی از گفتگوی من با جلال ستاری را در بردارد؛ و همچنین در چارچوب نمونه جدید سایت انسانشناسی و فرهنگ سایر  بخشها و  دیگر گفتگوها و رسانه ها ادامه مییابد، تجربه ای گرانقدر برای  من به وجود آوردند.

در این گفتگوها، جلال ستاری  را بسیار خوب شناختم و میتوان گفت با روشهایی که در مصاحبه های  تفصیلی وجود دارد، او را به شدت زیر فشار قراردادم و این  اعترافی است که امروز باید بکنم که هیچ نکته ای از زندگی و آثار او نبود که به زیر سئوال نبرم تا او را وادار به نشان دادن واکنشهای شدید بکنم و چیزی ناگفته باقی نماند. اما  ستاری بر خلاف شهرتی که شاید بر او منتسب شده باشد، همه گستاخیهای روش شناسانه مرا پذیرفت و به بازی تن داد و هیچ نکته ای را ناگفته نگذاشت و هر چند به دلایل مختلف نتوان تمام این گفتگوها را امروز به طور کامل منتشر کرد، اما به هر حال  ثبت شده اند و برای تاریخ باقی میمانند. گفتگوهایی که درس بزرگی از صبوری و  توانایی به انتقاد کشیدن گذشته و ظرفیت بالای یک اندیشمند را به بازاندیشی بر زندگی و آثارش را تا آخرین حد ممکن نشان میدهند.

آنچه میتوان به مثابه سهم جلال ستاری در حوزه فرهنگ ایران بر آن انگشت گذاشت،  قابل تقسیم به دو حوزه است: سهم علمی و سهم اخلاقی او.

سهم علمی
جلال ستاری، رسماً جزئی از نظام دانشگاهی ما نیست، و این امر به تنهایی خود میتواند، ضعف چنین نظامی را نشان دهد که نتوانسته است متفکران و پژوهشگرانی چون او را درون خود جذب کند و حتا برعکس آنها را وادارکند در چارچوبی بیرونی و به دور از آکادمی کار کنند. با وجود این و بدون کوچکترین تردیدی با دید یک دانشگاهی میتوانم بگویم  خدماتی که او به شناخت علمی ما در طول بیش از پنجاه سال و از خلال انتشار بیش از نود اثر انجام داده است، از سهم اکثریت بزرگ اساتید ما بیشتر است. اگر نگاهی حتا سطحی به عناوین و موضوع  کارهای او که نیمی از آنها در قالب ترجمه و نیمی دیگر در قالب تالیفهای پرارزش است، بیاندازیم، میتوانیم این امر را همچون واقعیتی انکار ناپذیر دریابیم. در اینجا تلاش من آن است که این سهم را با یک طبقه بندی مختصر نشان دهم:

1-  شناساندن علمی مفاهیم اسطوره و اسطوره شناسی در محیطی کاملا بیگانه با این علم که در آغاز حرکت فکری ستاری،  اسطوره برایش جز موضوعی برای سرگرمی و شگفتزدگیهای سطحی و سرگرمیهای سبک و کم مایه نبود. ستاری توانست از خلال ترجمه و تشریح آثار و آرا و عقاید اندیشمندانی چون میرچیا الیاده، کارل گوستاو یونگ، تیتوس بورکهارت، رژه باستید، ژرژ دومزیل، الکساندر کراپ، جیمز دارمستتر، لوفلر دلاشو، ماسائو یاماگوشی، رژه کایووا،  و بسیاری دیگر که برخی از آنها برای نخستین بار به خوانندگان ایرانی معرفی میشدند، جانی واقعی به کالبد ناتوان آنچه  شناخت اسطوره و علوم نزدیک به آن، نظیر نشانه شناسی بدمد و سبب شود که نسلی جدید از علاقمندان دانشگاهی و غیردانشگاهی پژوهشهایی جدی و ترجمه آثاری ارزشمند را در این زمینه آغاز کنند و امروز بتوانیم حداقلی از این دانش گسترده و پراهمیت را در زبان فارسی داشته باشیم.

هدف ستاری آن بود که نشان دهد اسطوره تا چه اندازه برای درک جهان واقعی ضروری است،  چقدر ما نیاز داریم تا  سازوکارهای اسطوره ای را بشناسیم تا بتوانیم از زندگی فرهنگی و دیگر ابعاد حیات خود رمزگشایی کنیم و از همه مهمتر  ما تا چه حد به شناخت  دقیق و روشن از اسطوره ها نیازداریم تا بتوانیم خود را از اسطوره زدگی رهاکرده و به عقلانیت برسیم. تا بتوانیم از تقدس بخشی به اسطوره ها به درک  واقعی اسطوره ها در خدمت عقلانیت برسیم. 

گفتنی است که ستاری به اسطوره های کلاسیک بسنده نکرد و با به روز رسانی دانش خود توانست با کتابهایی همچون اسطوره در جهان امروز به اسطوره های زندگی مدرن نیز بپردازد و نشان دهد که دانش اسطوره ای شاید امروز بیش از هر زمان دیگری و نه فقط در پهنه های به دور از عقلانیت بلکه حتا در پهنه­هایی که خود را کاملا درون عقلانیت، تعریف میکنند، مورد نیاز است. در این زمینه ترجمه آثاری از گاستون باشلار را نیز نباید از یاد برد که اهمیتی بسیارزیاد در حوزه فلسفی داشته اند.

2-    سهم دوم ستاری را به حوزه علمی باید در ترجمه و تالیف در زمینه ادبیات کلاسیک شرق بویژه ایران دانست. در این زمینه شمار بسیار زیادی از آثار ستاری را میتوان مورد استناد قرار داد، آثاری که بویژه بر اسطوره های هزار و یک شب، اسطوره عشق و عاشقی(فرهاد نامه، جمشید و خورشید...) یونس و ماهی، سلیمان و بلقیس، سندباد بحری، ... میپردازند.  او توانست با بازگشت به این متون کهن و بازنگری آنها از زاویه دید اسطوره شناسی، روانشناسی و نقد ادبی،  نه تنها از آنها بسیارزیاد رمزگشایی کند، بلکه راه را برای پژوهشهای بعدی بگشاید و نشان دهد که میراث پرارزشی در دستان ماست و شاید تا قرنها بتوانیم بر آنها پژوهشهای گسترده ای انجام دهیم.

3- در همین زمینه کاری که ستاری در معرفی و تشریح افسانه ها و اسطوره های شرقی و اسلامی و عربی انجام داد، از جمله  شناساندن و ترجمه  آثار ژرار دونروال، ونسان مونتی، ژاک برک (کتاب مهم «هنر غیر تصویری در اسلام» ) اهمیت دارد. ستاری در این حوزه نیز خود را به روز نگه داشت و  در مقاله ای چون «دیدار با رحیم عتیقی» میبینیم که با نسلهای پس از خود رابطه صمیمی و نزدیک فکری را حفظ میکند. تاکید بر نزدیک کردن فرهنگها و به بیان درآوردن و تشریح روندهای تاریخی که بین شرق و غرب افتاده از جمله در کتاب ارتباط ادبیات ایران و شرق در فرانسه، در این چارچوب قابل تحلیل است.

4-  ایجاد و تقویت نگاهی تازه به نقش زن در تاریخ فکری و هنری ایران که در کتاب سیمای زن در فرهنگ ایران به خوبی نمایان است. این امر افزون بر این کتاب در مجموعه ای از کتابهای ستاری  وجود دارد: نگاهی زن گرایانه که نمونه آرمانی خود را در افسانه ها و اسطوره های مربوط به شهرزاد و هزارویک شب و در آثاری مییابد که با مضمون عشق به وسیله ستاری  ترجمه یا تالیف شده اند و از آن جمله میتواند به ترجمه کتاب «عشق» ره آلندی و تالیف کتابهای اسطوره های عشق و عاشقی و عشق صوفیانه اشاره کرد.   

5- سهم ستاری در حوزه دینشناسی علمی نیز قابل انکار نیست: ترجمه رساله تاریخ ادیان میرچیا الیاده  منبعی بسیار قدرتمند در اختیار دینپژوهشان قرار داد، کاری که ستاری با ترجمه آثار ژاک برک، اسلامشناس نامدار فرانسه و متفکران پراهمیت دیگری چون لویی ماسینیون نیز در ادامه  انجام داد. برخی از آثار ستاری درحوزه نمایش نیز که به مضامین دینی مربوط میشوند، از جمله آثار او در زمینه تعزیه شناسی در این زمره قابل طبقه بندی هستند.

6-  در حوزه  تئاترونمایش، ستاری گستره بزرگی از آثار را به صورت ترجمه و تالیف به جهان  علمی زبان فارسی عرضه کرده است.  تاکید او بر شخصیت کلیدی آنتونن آرتو بوده است،  اما  آثاری را که خود درباره تئاتر  به تالیف درآورده است، نباید فراموش کرد. در این زمینه ترجمه کتاب «جامعه شناسی تئاتر» ژرژ دووینیو را باید نقطه عطفی در زمینه پژوهشهای علمی در حوزه نمایش در چارچوب تحلیل اجتماعی آن به شمار آورد که از آخرین کارهای  جلال ستاری است.

7- سرانجام باید به حوزه کمترشناخته شده ای در کار ستاری اشاره کرد که به  جامعه شناسی و انسانشناسی و علوم مرتبط به آنها برمیگردد. در این حوزه، جلال ستاری نویسندگان و اندیشمندان ارزشمندی چون کلود لوی استروس، فرانسوا لاپلاتین، رژه باستید، ژرژ دووینیو، ژرژ دومزیل را گاه برای نخستین بار به خوانگان ایرانی شناسانده است. کاری را که ستاری در حوزه شناخت و تحلیل بازنماییهای ادبی شهر تهران در دو اثر به انجام رسانده است را نیز باید تا حد زیادی در زمینه انسانشاسی بازنمایی قرار داد. دو کتاب ستاری  به بازنمایی شهر تهران در ادبیات داستانی از یک سو و در شعر معاصر از سوی دیگر اختصاص دارد و می تواند الگوی خوبی برای شروع این دست از مطالعات در باره بازنمایی های شهرهای ایران باشد.

سهم اخلاقی
اغراق نکرده ام  اگر بگویم سهم اخلاقی جلال ستاری در حوزه اندیشه و روشنفکری و اخلاق علم در ایران، نه تنها کمتر از سهم علمی او نبوده است، بلکه شاید از آن نیز بیشتربوده است، زیرا کمتر کسی را میتوان یافت که در طول یک زندگی طولانی مدت، تا این اندازه ارزشها و پاینبدیهای خود را به اصول اخلاق علمی، اجتماعی، اصول و پایه های فکری خود حفظ کرده باشد. ستاری از نادر اندیشمندانی است که  نشان داد میتواند زندگی گذشته خود را به زیر تیغ انتقاد و بازنگری ببرد. در این حوزه باید بر گروهی از برجسته ترین خصلتهای اخلاقی جلال ستاری تاکید کرد:

1 - انسجام و یکپارچگی و یکدست بودن  اخلاقی  دراز مدت او از جوانی تا امروز که امثال آن در تاریخ فرهنگی ایران چندان زیاد نیست.

2- تاثیرناپذیری از وسوسه های تناسایی و تن دادن به ایدئولوژیهای آسوده و عافیت طلبی که در طول  چند دهه اخیر در بسیاری از روشنفکران و اندیشمندان ایرانی خود را در قالب  پدیده مهاجرت نشان داده است. 

ستاری در بدترین  موقعیتها و زمانی که به ناخق زیر سخت ترین فشارها نیز قرار داشت، هرگز حاضر نشد به ترک کشور و زبان خود بیاندیشد و همواره میگفت و میگوید که اگر ارزشی در کار و اندیشه و عمرش وجود داشته باشد در این آب و خاک است و گرنه نیازی به او در کشورهای غربی که خود از تعداد بیشماری اندیشمند و متفکر برخوردارند، نیست. 

گریز  سیستماتیک  ستاری از اندیشه های کلیشه ای که بسیار در معرض آنها قرار داشته است، نیز باید مورد تاکید قرار گیرد. همانگونه که کمتر مثالی می شناسیم که موقعیت او را داشته و تن به دنباله روی از جریانهای قدرت و ثروت نداده باشند تا به  آسودگی ها و  مادیات و شهرتهای کاذب دست یابند. مثال های ستاری از دوستان از دست داده اش در این زمینه  برایش تلخ و ناگوارند و بسیار افسوس می خورد که چرا  برجسته ترین اندیشمندان و  گاه هنرمندان این کشور چنین خود را به  سادگی در اختیار  گرایش‌های بی ارزش زمانه قرار داده اند، کسانی که روزی از دوستان نزدیکش به شمار میآمدند و اما این بی اخلاقی ها برای همیشه میانشان فاصله انداخت.

3- یکی از بارزترین ویژگیهای اخلاقی ستاری که میتواند و باید الگویی بویژه برای جوانان ما باشد، واقعبینی سختگیرانه او نسبت به ارزش زندگی و کارش در گذشته و تشخیص موقعیتش در جهان امروز است.  او هرگز  در زندگی خویش همچون شمار بسیاری از دوستان و همتایانش حاضر نشد به خیالبافی و خودستایی و خودنمایی بپردازد و کالبد و ذهن خویش را اسیر گرایشهای خودستایانه و خودشیفتگیهای سطحی کند. قضاوت او نسبت به گذشته اش به آثارش، به سهم زندگی اش در حیات فکری ایران و  جهان بسیار واقع بینانه و شاید حتا بیش از اندازه فروتنانه و سختگیرانه بوده است. 

4- در نهایت باید به این خصوصیت نادر در ستاری اشاره کرد که همواره از جوانان و نسل های پس از خود حمایتی محکم و  توانبخش کرده است. بارها شاهد آن بوده ام که او برغم بیماری و کالبد فرسوده اش برای تشویق همین جوانان، به دیدار نمایشگاههای هنری یا نمایشنامه هایشان رفته است و از هیچ تشویقی درحق آنها  کوتاهی نکرده است. بارها دانشجویان جوانی را برای راهنمایی به نزد او فرستادم و همیشه با روی خوش پذیرای آنها بود. 

حضور گسترده و آمادگی همیشگی ستاری برای حضور و نوشتن در رسانه های مطبوعاتی، گویای آن است که هرگز نخواسته است اندیشه و دانش خود را در انحصار خویش درآورد و برعکس همیشه خواسته است هر آنچه در تجربه زندگی و ذهن پویایش دارد به اشتراک با دیگران بگذارد. در این زمینه شاید باز هم لازم باشد که نگارنده این سطور بر دین بزرگ خود نسبت به ستاری تاکید کند.

جلال ستاری بود که با  تشویق هایش در زمینه پروژه «انسان شناسی فرهنگی تاریخ مدرن ایران» سبب بالا رفتن انگیزه کار در من شد و همو بود که مشارکت در این پروژه را به بسیاری از دوستانش پیشنهاد کرد و هر بار وقتی  به او خبر میدادم که این یا آن دوستش حاضر به گفتگو با من نشده اند، سری تکان میداد، نگاهی عمیق به من میکرد و محکم میگفت: «عجب! البته میدانستم!... چه میخواست درباره کارهایش بگوید؟!» و هر دو میدانستیم که دلیل اصلی در این زمینه، نبود یکدستی اخلاقی در مسیر زندگی این دوستان بوده است که نمیتوانند گذشته خود را با قلبی آرام و آسودگی خیال و  بیریایی ستاری، تشریح کنند، اینکه نمیتوانند چرخشهای ایدئولوژیک، قدرت پرستی و ثروت دوستیهای خود را با شهرتی که به صورت کاذب به دست آورده اند، با گذشته دورتری که داشته اند، هماهنگ نشان دهند. با وجود این هر بار  ستاری در نهایت میگفت که جهان همین است و نمی توان از هر کسی انتظار سالم ماندن و وسوسه نشدن در عمری طولانی را داشت.  

در یک کلام، به گمان من،  جلال ستاری را میتوان الگویی بسیارمناسب، البته بدون شک دارای کاستیهایی که خود بیش از دیگران بر آنها تاکید داشته و دارد، برای روشنفکری و کار علمی در  جهان و  جامعه ای دانست که بیشترین اعضایش امروز بیشتر از آنکه به اخلاق  علمی و  احترام گذاشتن به زندگی، به نسلهای گذشته و آینده در فرهنگی بزرگ بیاندیشند، در خلسه شخصیتهای کاذب، شهرتهای ناپایدار و سطحی و رویاهای خیالین جاودان شدن، و... قرار دارند و به کمترین چیزی که میاندیشند انتقال دانش و تجربه خود به نسلهای بعد هستند در حالی که بیش از هر چیزی بدان تمایل دارند که برای کارهای نکرده و شخصیت نداشته، تقدیر شوند و باز هم تقدیر شوند.

درسی که جلال ستاری به ما میدهد آن است که:
اسطوره زدگی را که یک بیماری جانکاه و کشنده در فرهنگ و جامعه ماست به اسطوره شناسی تبدیل کنیم تا بتوانیم به عقلانیت در مناسبترین شکل آن بازگردیم و از آنجا راهی برای رسیدن به عشق در والاترین معنای آن و در چشمه های معنوی و بزرگ فرهنگ عمیق و کهن خویش بیابیم. 

آماده سازی و ویرایش: احمد شماع زاده - پانزدهم آذر نودوسه