در سالهای دهه چهل بیشتر شبها رادیو برنامه جیمزباند(007)
داشت. در این سریال بسیارجالب رادیویی که طرفداران زیادی هم داشت بویژه با آن آهنگ
اول برنامه که هرگز فراموش شدنی نیست دو عبارت خیلی تکرار میشد. یکی بندر ناپل
ایتالیا و دیگری یک محموله مواد مخدر. هرگز فکرش را نکرده بودم که روزی
گذرم به این بندر و بویژه لنگرگاه مخوف و مافیایی آن بیفتد که در اواخر دهه شصت رخ
داد و یا یک محموله مهم را با ترفندهای مختلف از چند فرودگاه ردکنم که در اوایل
دهه هفتاد پیش آمد کرد:
مهرماه 1371 بود که قرارشد از سوی محل کارم(اداره
کل امور فرهنگی وزارت امور خارجه) برای اولین بار(که آخرین بار هم شد) به عنوان مامور
موقت به تاجیکستان بروم. کشوری که تازه از درگیریهای داخلی رهایی یافته ولی
ناامنی و مشکلات بسیاری را تجربه میکرد.
پیش از سفر بایستی سفارشهای سفیر را انجام
میدادم که با اداره هماهنگ کرده بود از جمله خرید و حمل و نقل چهار گالن رنگ(برای
فارسی نویسی برخی تابلوهای موجود در شهر دوشنبه بلکه تاجیکان دوباره با خط
نیاکانشان که در طول هفتاد سال دوران حاکمیت شوراها از آن به دور بودند اندکی آشنا
شوند) و تحویل به دفتر مطالعات سیاسی و بین المللی تا همراه با دیگر اقلام فرهنگی
با کامیون به دوشنبه ارسال شود.
از خرید و حمل و نقل رهانشده بودم که گفتند باید
به اداره برگردی. پرواز ساعت سیزده بود و من ساعت یازده در اداره بودم. پیشتر گفته
بودند که یک امانتی را باید همراه خود ببری ولی از نوع امانت سخنی نگفته بودند.
وقتی در پاکت را بازکردم دیدم چهار بسته ده هزار دلاری!! است. چون در آن
روزها هیچ ارتباط بانکی میان دوشنبه و دیگر کشورها وجود نداشت میخواستند به وسیله
من بودجه فرهنگی به دست سفیر برسد. یک نامه ای هم نوشتند برای ردشدن از گمرک فرودگاه
خودمان. پرسیدم بقیه راه را چه کنم؟ گفتند با خودت! یک رسید هم گرفتند که اگر اتفاقی
افتاد همه اش به گردن من بیفتد!! چون فرصتی نداشتم نمیتوانستم هیچ اعتراضی بکنم!
باید دل را به دریا میزدم و قبول میکردم و توکل بر خدا!
در فرودگاه تهران پرسش همیشگی تکرارشد: ارز
داری؟ گفتم دارم ولی مامورم. ارز و نامه را نشانشان دادم. نامه را بردند و بررسی کردند
و برگرداندند و گفتند: جهت همکاری اشکالی ندارد...
توی سالن فرودگاه دستی را بر شانه خود حس کردم! علیرضا
خمسه بود. همدانشگاهی و همدانشکده ای ام در دهه پنجاه! البته در آن زمان هنوز
بازیگر نشده بود و در رشته تاریخ درس میخواند. او برای شرکت در هفته فیلم ایران
در ترکمنستان عازم عشق آباد بود. برخی خاطره های آن روزها را با هم
زنده کردیم و او بیشتر. در طول راه مانند دوره دانشگاه شیرینکاری میکرد و رنج سفر
را کم! او ذاتا آدم شوخ طبعی است و مدام شوخی میکند. به همین دلیل پس از گرفتن
لیسانس تاریخ تا آنجا که اطلاع دارم دوره ای را در زمینه هنرپیشگی در فرانسه
گذرانده است.
به عشق آباد
رسیدم. در سالن کوچک فرودگاه عشق آباد که به همه چیز شباهت داشت جز سالن
فرودگاه مسافران و نیروهای شبه نظامی و بارها و چمدانها همه توی هم وول میخوردند! برای
خروج باید سامسونتم چک میشد. پرسیدند دلار؟ و من صدوپنجاه دلاری را که برای خودم
برده بودم نشان دادم. چهارتا ده هزاردلاری را چنان کوچک کرده و در یک کیف دستی
کوچک جای داده بودم و خرت و پرتهایی را روی آنها ریخته بودم که اگر در سامسونت را
باز میکردم کسی که چشمش به کیف کوچک میخورد فکرش را هم نمیکرد این کیف دستی کوچک
حامل چهل هزار دلار است!! و اگر میگفتند بازش کن هنگامی که چیزهایی مثل شانه سر و
دسته کلید را میدیدند منصرف میشدند که تهش را در بیاورند!
همراه با علیرضا از سالن خارج شدیم. در
حیاط فرودگاه منتظر کس یا کسانی از سفارت بودیم تا ما را به سفارت یا محل اقامتمان
ببرند. در فرصتی که داشتیم چند عکس با هم گرفتیم تا یادگار بماند. با دو نفر
انگلیسی زبان هم آشنا شدم. صحبت از واژه عشق آباد شد. از آنجا که انگلیسیها
درنامگذاریها و سیستمهای وزن کردن و متریک و جایگاه راننده در اتومبیل و بسیاری
موارد دیگر حساب خود را از دیگر کشورها جداکرده اند به عشق آباد نیز اشک
آباد میگویند که تفاوت از زمین تا آسمان است. اشک نشانه غم است و عشق
نشانه شادی و سرزندگی. در گفت و گو با انگلیسی زبانان(ندانستم انگلیسی بودند یا
ملیتی دیگر داشتند.) این نکته را برای آنان شرح دادم و آنان از اینکه دانستند عشق
آباد یعنی شهر عشق خرسند شدند...
بالاخره آمدند و ما را بردند به جایی که مهمان(میهمان
نادرست است.) اداره کل فرهنگی عشق آباد بودیم. سر میز شام که منتظر شام بودیم
علیرضا دست از شیطنتهای خود برنمیداشت. یکی از کارهایش این بود که نمکدان را
یواشکی توی جیب کت مدیرکل فرهنگی عشق آباد که پهلویش نشسته بود خالی کرد! کمی بعد
که مدیرکل دست توی جیبش کرد تعجب کرد و همگی خندیدیم.
پس از شام و برای آغاز هفته فیلم و اکران فیلمهای
ایران به سالن اکران فیلم رفتیم و آقای خمسه کمی صحبت و در اصل سخنرانی
کرد که آنهم خالی از شوخی و خنده نبود!
فردای آن روز همکاران سفارت گفتند امنیت راهها
بد است و با این چهل هزار دلار نباید با راه آهن به دوشنبه بری.
-پس چه کنم؟
-باید به مسکو بری.
-مسکو؟!! یعنی دو تا فرودگاه دیگه رو با این پولا
پشت سربذارم؟ تازه رفتن به مسکو مسافت راه را چندین برابر میکنه...
-چاره ای نیست. باید همین کار را بکنی.
به مسکو
رسیدم. طبق تلکسی که فرستادند قرارشد در فرودگاه مسکو راننده بیاید و مرا به سفارت
ببرد ولی هرچه منتظرشدم کسی نیامد! با یک ژتون که یک روسی به من داد و ارزش چندانی
نداشت ولی کارساز بود با سفارتمان در مسکو تماس گرفتم و مطمئن شدم که کسی
نخواهدآمد! تصمیم گرفتم خود عازم سفارت شوم. با هزاران زحمت در شهری که هیچ چیزش
را نمیدانستم و گرفتن تاکسی خود را به سفارت رساندم. شب از نیمه گذشته بود و سفارت
نو بنیاد در دست ساخت بود... در یک اتاق قدیمی شب را گذراندم.
فردای آن شب پس از گشتی در شهر و رفتن به مترو
چندطبقه مشهور مسکو و خرید بعضی چیزها که واقعا ارزان بود! عازم دوشنبه شدم.
در فرودگاه مسکو یک خانم پلیس فرودگاه در فضای باز! نزدیک هواپیما گذرنامه ها را
چک میکرد. هنگامی که به گذرنامه من رسید آن را جایی برد و چک کرد و برگرداند.
سامسونتم را هم که بازدید کرد همان ترفند فرودگاه عشق آباد را تکرار کردم. اصلا
نمیتوانستم دستش بزنم. جایش همانجا بود یا رد میشوم یا گیر میدهند. چاره دیگری
نداشتم!
به دوشنبه
رسیدم. هنگامی که از هواپیما پیاده شدم و کمی راه آمدم خود را در خیابان یافتم و
متوجه نشدم در خروجی فرودگاه و یا سالن کجا بود!!... فرودگاه هم تا این اندازه بی
دروپیکر؟!! شاید این دو فرودگاه(مسکو و دوشنبه) بین المللی نبودند و در دوره
حاکمیت شوراها داخلی حساب میشده و هنوز تغییر چندانی نکرده بودند!!
غروب شده بود... باز هم کسی به استقبال نیامده
بود!! اینجا دیگر مستقیما وظیفه دارند و خبر کامل هم از ساعت ورود دارند و...
در هواپیما با یک کارخانه دار تاجیک و خانمی که
با او بود و میگفت منشی من است آشنا شده بودم. او هنگامی که دید من مشکل دارم پیشنهادکرد
با هم یک تاکسی کرایه و پولش را نصف کنیم. در آن روزها تاکسی در دوشنبه
وجود نداشت و مسافرکشهای شخصی به علت گرانی سوخت با قطع قیمت مسافرکشی میکردند. من
که جرات نداشتم در این شهر ناامن به تنهایی سوار شخصی شوم از خداخواسته قبول کردم.
مسافرکش که میدانست در دوره جنگ داخلی سفارت ایران کجا بوده مرا در هتل تاجیکستان
که هنوز مقر سفیر بود پیاده کرد. تاکسی به راه خود ادامه داد و من دم در ورودی هتل
با شبه نظامیان لباس شخصی و تفنگ به دست روبه رو شدم. ولی هنگامی که سراغ سفیر را
گرفتم با احترام با من برخورد کردند. سفیر را همه میشناختند. پس از مدتی که گذشت و
ایشان آمد(چندسالی بود که یکدیگر را میشناختیم و سلام و علیکی داشتیم) گله کردم که
اینجا دیگر چرا؟...
-مگر آقای س نیامد؟
-او را ندیدم.
-او گفت من شماع زاده را میشناسم... او را
فرستادم تا کار راحتتر شود...
بعد که آقا! پیدایش شد گفت: چون هواپیما همیشه
تاخیر دارد فلانی را فلان جا رساندم و بعد به فرودگاه رفتم که گفتند امروز هواپیما
به موقع آمده و همه رفته اند و من برگشتم..!
فوراً دلارات! را تحویل سفیر دادم تا هرچه زودتر
از شرشان راحت شوم!... نفس راحتی کشیدم و خدا را شکر کردم که وظیفه ام را به خوبی
انجام دادم و آبرویم حفظ شد.
(پول وسیله
راحتی است ولی بسیاری وقتها آرامشت را میگیرد حتا آن زمان که مال خودت باشد و باید
همواره از آن مراقبت و مواظبت کنی!!)
به مدت یک ماه در این هتل اقامت داشتم. هرروزه
آمریکائیان و اتومبیلهای سازمان ملل با نشان یو. ان.(یونایتد نیشن) را
میدیدم که در حال رفت و آمد و فعالیت بودند.
در نمایندگی در امور مختلف فرهنگی مشغول بودم:
مصاحبه با مقامهای مذهبی و هنری و دانشگاهی- توزیع کتاب میان کتابخانه های مهم شهر
و...
از عجایب این ماموریت:
-شبی که تا دیرهنگام در سفارت مشغول کار بودم و
کسی هم از مامورین ثابت نبود تلفن زنگ زد و تلفنچی به من گفت کسی از تهران
تماس گرفته. با او صحبت میکنی؟ و من گفتم شاید کار مهمی دارند صحبت میکنم. یک
مرتبه آن طرف خط شروع به صحبت کرد: من اسکندر ختلانی خبرنگار بی بی سی
هستم. سوالی دارم: چرا رئیس جمهور آقای هاشمی رفسنجانی تاکنون برای بازدید
رسمی از تاجیکستان نیامده است؟ و این پرسش را به گونه ای سریع مطرح کرد که من
غافلگیرشدم. بویژه که تصورم بر این بود که تلفنی از تهران است. برای اینکه چیزی
بگویم و سرقضیه را به هم بیاورم گفتم: دعوت نکرده اند. نام مرا هم پرسید و
من بدون توجه به اهمیت آن گفتم. غافل از اینکه در یک دام افتادم و اگر غافلگیرنشده
بودم بایستی به چنین پرسشی بویژه تلفنی پاسخ نمیدادم. دستکم نباید نام خود را به
او میگفتم.
... صبح شد و من که به سفارت آمدم دیدم همکاران ثابت
سفارت همه به من نگاه مشکوک و پرسش برانگیز میکنند... و چون دیدند من از چیزی خبر
ندارم و فیلم بازی نمیکنم بالاخره گفتند: میدونی جوابت دیشب رو آنتن رفت؟!! یعنی
خبرنگار همان دو کلمه را مخابره کرده بود و نام مرا هم به عنوان یک منبع آگاه در
سفارت برده بود و...
همکاران تصورمیکردند قضیه از تهران هم پیگیری
میشود ولی در صحبتی که با سفیر داشتم او گفت آنان چندین بار از آقای هاشمی دعوت
کرده اند... ایشان به هر صورت درک کرد که خبرنگار مرا غافلگیر کرده بود... به قول
معروف این هم از گاف دیپلماتیک من!! در این سفری که همه چیزش عجیب بود.! اینهم روی
همه...
-پس از گذشت مدتی از آن شب اسکندر ختلانی
به دست گروههای مسلح داخلی ضد غرب ترور و کشته شد...
-و پس از گذشت مدتی دیگر یکی از کسانی که در این
ماموریت با او مصاحبه کرده بودم یعنی فتح الله خان شریف زاده رئیس یکی از
گروههای مسلح مذهبی- سیاسی و مفتی اداره مفتیات دوشنبه که طرفدار حاکمیت تازه بود باز
هم به دست همان گروهها ترور و کشته شد.
-شبی دیگر هنگامی که میخواستم بخوابم متوجه شدم
از اتاق بغلی سروصداهایی میآمد که مشکوک و اروتیک بود... چون صدای خانم
خیلی بلند بود و از دیوار به درون اتاقم رسوخ میکرد نمیتوانستم بخوابم ولی چیزی
نگذشت که دیدم در اتاق مرا میکوبند... پشت در رفتم ولی در را باز نکردم. صدایی
گفت: پلیس...! پاسخ دادم من از سفارت ایرانم. و گفتم اتاق بغلی... رفتند و ندانستم
چه شد. ولی فکر میکنم یک کسی گزارش کرده بود که در فلان اتاق فلان عمل دارد صورت
میگیرد و کس دیگری برای خوش خدمتی به آن شخص که بعد معلوم شد نظامی است شماره اتاق
مرا به پلیس داده بود!!
فردا صبح مردی را دیدم که با لباس نظامی از آن اتاق بیرون
آمد که شبیه ازبکها بود همراه با زنی که معلوم بود زنش نیست بلکه...!!
-همکاران سفارت میگفتند یک اصفهانی که برای تجارت
به تاجیکستان آمده بود و ما به او سفارش میکردیم شهر ناامن است تا مواظب خودش باشد
و او میگفت "من اصفهونی ام و کسی نمیتونه کلاه سرم بذاره" چند روز پیش
که به سفارت آمدیم دیدیم پیش از ما اینجاست!! با یک شورت از نوع ماماندوز و یک
زیرپیراهن!! با لهجه شیرین اصفهانیگفت:
"شلوارم رو هم دراوردند...!!"
×××××
روز بازگشت فرارسیده بود. کیسه پست سیاسی
را آماده کرده بودند که گزارشها و متن مصاحبه های من هم در آن بود. قرار شد کیسه
پست سیاسی را به مسکو ببرم. معمولا برای این کار در آن روزها که هیچ چیز
تاجیکستان عادی نبود یک نفر از مامورین ثابت سفارت آن را به مسکو میبرد تا از آنجا
به تهران بفرستند. برای سفارت فرصت غنیمتی بود که پست را به وسیله من بفرستند. تا
فرودگاه تنها یک راننده تاجیک مرا همراهی کرد زیرا در آن ساعتها جشنی فرهنگی در
یکی از تالارهای بزرگ شهر دوشنبه برگزارشده بود و همه اعضای سفارت در آن شرکت
داشتند حتا من هم نیم ساعتی را در آنجا بودم.
متصدی بار در فرودگاه گفت هفت کیلو اضافه بار
دارم. آن هفت کیلو هم مربوط به کیسه پست سیاسی بود. یا باید اضافه بار پرداخت
میکردم و معلوم نبود بتوانم پولش را بگیرم یا بار را نبرم ولی آمدم که ایثارکنم.
یکی از بارهای خود را که آنهم هفت کیلو بود به راننده دادم و گفتم موضوع را به آقای
س بگو تا آن را با کامیونهای خالی که از دوشنبه برمیگردند به تهران بفرستد.
من و آقای س همان کالای هفت کیلویی را با
هم خریده بودیم. پس از مدتی باخبرشدم که او کالای خود را برای خانواده اش فرستاده
ولی از آن مرا نفرستاده! برایم خیلی عجیب بود!! زیرا با هم عکسهایی را گرفته بودیم
که پس از رسیدن به تهران و ظاهرکردن بدون گرفتن پولی به خانواده اش تحویل داده
بودم همراه با هدیه ای که برای خانواده اش توسط من فرستاده بود. ولی او اینچنین با
من رفتار کرد!!
تا دو
سال به هرکس که از تاجیکستان میآمد و یا به تاجیکستان میرفت سفارش امانت خود را
میکردم ولی آخرش به دستم نرسید تا اینکه قید آن را زدم!!
این هم ازعجایب دوستیهای این زمانه که در این سفر عجیب خود را نشان داد.
خدایا!!! به دل نگیر اگر گاهی زبانم ازشکرت بازمیایستد..... تقصیری ندارد...قاصر است..... کم میآورد در برابر بزرگی ات..... لکنت میگیرد واژه هایم در برابرت..... در دلم اماهمیشه..... ذکر خیرت جاریست..... من برای بندگی توهزارویک دلیل میخواهم..... ممنونم که بی چون وچرا برایم خدایی میکنی.....
روزی باد به آفتاب گفت: من از تو قویترم. آفتاب گفت: چگونه؟ باد گفت آن پیر مرد را میبینی که کتی بر تن دارد؟ شرط میبندم من زودتر از تو کتش را از تنش در میآورم... آفتاب
در پشت ابر پنهان شد و باد به صورت گردبادی هولناک شروع به وزیدن گرفت.
هرچه باد شدیدتر میشد پیرمرد کت را محکمتر به خود می پیچید.... سرانجام باد تسلیم شد. آفتاب
از پس ابر بیرون آمد و با ملایمت بر پیرمرد تبسم کرد و طولی نکشید که
پیرمرد از گرما عرق کرد و پیشانی اش را پاک کرد و کتش را از تن دراورد.
در ان هنگام آفتاب به باد گفت ....... دوستی و محبت قویتر از خشم و اجبار است.
در مسیر زندگی گرمای مهربانی و تبسم از طوفان خشم و جنگ، راهگشاتر است..... زندگی تان سرشار از مهربانی و تبسم باد!!!
انقلاب اندیشگی و عبدالرضا حجازی در اوائل دهه پنجاه
بهانه اصلی
این نوشته، همین کلمه عصر فضا در کتابی بود که عبدالرضا حجازی در سال 1349
در باره رسالت قرآن نوشت. آدم وقتی آن اثر را می دید فکر می کرد قرار است
دین یک جوری با عصر فضا پیوند بخورد. اما روال بحث این بنده خدا کم کم به
سمت شرح زندگی حجازی رفت که از وقایع شگفت انقلاب و تقریبا فراموش شده است.
چاره ای نبود. نمی خواستم زیاد بنویسم. اطلاعات هم چندان در دسترس نبود.
مطمئن هستم کسانی هستند که آگاهی های فراوانی در باره وی دارند. امیدوارم
اگر نقصی دیدند بنده را آگاه کنند و مطالب را تکمیل. همان طور که گفتم سوژه
اصلی، کتاب او بود که این کتاب در جریان انقلاب اندیشگی دینی در اوائل دهه
پنجاه ولو متوسط بود اما موثر هم بود... تازه دست آخر کتاب دیگری را هم از
همین دست مرور کردم...
چه کتابهایی انقلاب را ساخت؟ جامعه
انقلابی ایران پیش از انقلاب مسیر های مختلفی را برای پیشبرد انقلاب باید
طی می کرد. در این زمینه حوزه اندیشه یکی ازموثرترین آنها بود. یک پرسش
اصلی برای بنده همیشه این بوده است که جامعه انقلابی دیندار با چه اندیشه
ای انقلاب کرد؟ کتابهای بازرگان؟ شریعتی؟ مطهری؟ طالقانی؟ علامه طباطبائی؟
حاج سراج انصاری؟ مکارم شیرازی؟ مصطفی زمانی؟ و دیگر چه کسانی؟ آثار ترجمه
شده مصریان؟ سهم هر یک چه اندازه بوده است؟ شمار این افراد البته بیش
از این هاست. برخی یک کتاب، برخی بیشتر، کسانی یک ترجمه یا بیشتر از آثار
مصریها و... داشتند و هر کدام گوشه ای از کار را گرفته بود. مثل سفره ای که
هر کسی یک گوشه را بگیرد و آن را جمع کند. هر قشری کتابی می خواستند، اما
مهم این بود که سمت و سوی اینها به کجاست. از سال پنجاه به بعد برخی از
آثار مانند کتابهای شریعتی بیشتر منتشر شد. اساساً بهتر شدن وضع مالی طبقه
متوسط شهری زمینه را برای توسعه نشر فراهم کرد. در این زمینه کتابهای دیگری
مانند «راه حسین» احمد رضایی هم بود که در دوایر خاصی انتشار یافت... و به
هر حال خیلی از آثار دیگر که بنده در کتاب جریانها و سازمان های دینی دوره
پهلوی سعی کرده ام فهرستی از آنها بدست دهم. حتی آثار کسانی چون علی
تهرانی یا گلزاده غفوری و شماری دیگر. در حوزه اندیشه البته مدارس ملی ـ
دینی آن دوره بسیار موثر بود، هم در تهران و هم در مشهد..... و باز هم به
جز کتاب، جلسات مذهبی و حسینیه ارشاد و غیر اینها... به هر حال دامنه
اندیشه ای که با آن انقلاب شد مهم است. در سطوح پایین تر هم کتابهایی
بود که در قم نشر می شد. اینها به خصوص روی جنبه های مترقیانه دین خیلی
مانور می دادند. دست کم ظاهر آنها این طور بود. یک نثر دینی تازه و به روز
شده درست شده بود که بین نفی و اثبات آنچه در باره دین و مذهب گفته می شد،
سعی می کرد دین را موافق تجدد نشان دهد، طبعا جنبه های مثبت آن نه منفی.
این ادبیات جالب و قابل بررسی است. در این آثار، مسائلی در باره قرآن و
رسالت و اعجاز و نبوت و اینها هم که، هم نیاز به پاسخ گویی به شبهات داشت و
هم رهنمودهای جدید برای نشان دادن ترقی، مطالبی نوشته می شد. من فکر می
کنم ادبیات این کتابها خود موضوع یک پایان نامه دکتری جدی است و هنوز این
آثار به خصوص از حیث محتوا مورد بررسی قرار نگرفته است. بنده علاقه مند به
این بحث بوده ام و همان طور که اشاره کردم گاه گاه گریزی در کتاب جریانها
به آن زده ام، اما می دانم که بسیاری از آثار را ندیده ام و نتوانسته ام در
باره آنها چیزی بنویسم. در اینجا یک نمونه را انتخاب کرده و در باره مؤلف
آن هم که سرنوشت شگفتی دارد، سخن خواهم گفت.
عبدالرضا حجازی و سرنوشت شگفت او کتاب
«رسالت قرآن در عصر فضا» (چاپ اول آن در شهریور 1349 و چاپ چهارم آن در
1354) یکی از آثاری است که در زمینه بحث بالا قابل ذکر است. این کتاب از
واعظ معروف آن وقت سید عبدالرضا حجازی (متولد 1312 یا 1313) بود که سرنوشت
عجیبی پیدا کرد. وی از سلسله روحانیونی بود که در قم دهه سی درس خواندند و
سپس برای منبر و درس و دبیرستان و دانشگاه به تهران رفتند. کسانی چون
مطهری و بهشتی و باهنر و هاشمی رفسنجانی و خیلی های دیگر، کسانی که در بخش
اندیشگی انقلاب نقش مهمی داشتند. اما این یکی قدری متفاوت بود و بعدها نیز
سرنوشت دیگری پیدا کرد. ضمن این که با آنها بود، اما پشت صحنه هایی داشت که
تاکنون در باره آن بحث کافی نشده و طبعاً تا اسناد درستی در اختیار نباشد
نمی شود با اطمینان در باره آنها چیزی گفت. در اینجا مقصودم مسائل قبل از
انقلاب است. اما بعد از انقلاب، ایشان که تقریبا از سوی روحانیون انقلابی
طرد شده بود، در اطراف آقای شریعتمداری بود و در جریان آنچه به عنوان کودتا
عنوان شد با قطب زاده و روحانی دیگری به نام مهدوی درگیر ماجرا شد و گفته
اند که پیغام هایی در این میانه رد و بدل کرد که مربوط به کودتا می
شد(خاطره ها، محمدی ری شهری، [تهران، مرکز اسناد، 1383] 1/206). مدتی بعد
هم اعدام شد. حجازی در ارتباط با مسائل انقلابی، تا حوالی سال 1348 و
1349 وضعیت با قاعده ای داشته اما بعد از آن به تدریج مشکلاتی پدید آمده
است. پیش از آن بهتر است اشاره ای به شرح حال کوتاه وی داشته باشیم: در
پشت جلد کتاب رسالت قرآن شرح حالش چنین آمده: «در شهرضای اصفهان متولد
گردید و پس از فراغ از تحصیلات ابتدایی و متوسطه در حوزه علمیه اصفهان و قم
به فراگرفتن علوم اسلامی پرداخت. وی پس از سالها اقامت در حوزه علمیه قم و
آموختن سطوح عالیه و خارج در فقه و اصول و آموزش فلسفی، به تهران عزیمت
نموده و دوره دانشکده الهیات و معارف اسلامی را در رشته فلسفه د رتهران و
آنکارا به پایان رسانید. ایشان اکنون (ظاهرا سال 49) متجاوز از 14 سال است
که در تهران با پذیرش رنجهای اجتماعی، با بیان گرم و منطقی خود به وعظ و
تبلیغات اسلامی اشتغال داشته و از خطبا و گویندگان مشهور و دانشمند کشور به
شمار می آید». همین عبارت پشت جلد کتاب سیستم اقتصادی اسلام وی هم هست. محمد
شریف رازی دو صفحه ای در باره وی نوشته و گفته است که «بیانی شیرین و
منطقی شیوا و علمی»دارد. تولد وی را سال 1313 دانسته و این که در سال 1329
در حوزه علمیه آمده، از محضر آقای بروجردی و آقای مجاهدی استفاده کرده، و
در تفسیر علامه طباطبائی هم شرکت می کرده است. به گفته وی در شمار وعاظ
نامی کشور و «مجاهدی است که در این پست حساس مصائب فراوان و سوائح زیادی را
تحمل کرده و مورد غبطه بسیاری قرار گرفته است». به گفته رازی وی «لیسانس
را در دانشکده الهیات دانشگاه تهران و دوره دکترا را در دانشگاه آنکارا طی
کرده». آثار وی همین دو کتاب یعنی رسالت قرآن در عصر فضا و سیستم اقتصادی
اسلام (چاپ اول در 1338) دانسته شده است [گنجینه دانشمندان، 2/350 ـ 351
(قم1394ق)]. این شرح حال باید مربوط به سالی باشد که او در زندان بوده است،
یعنی سالهای 52 تا 54. بیفزایم برادرش عبدالرسول حجازی نیز از نویسندگان و
خطبای همین دوره تهران بوده و بعد از انقلاب به اهواز رفته و سه چهار سالی
پیش درگذشته است. آخرین اثر وی «مثل علی هرگز» است که در دو مجلد منتشر
شده است. به جز منبر، وی را با همین کتاب می شناسند، کتابی که تأثیر
قابل ملاحظه ای روی تفکر و اندیشه جاری اما عمومی جامعه دینی داشته و صد
البته نباید با آثار مطهری یا شریعتی و بازرگان و علامه طباطبائی مقایسه
کنیم؛ اما باید اعتراف کرد که در سطح عموم، اثری پرفروش بوده و این نکته را
شمارگان چاپ کتاب نشان می دهد. عبدالرضا بیشتر تأثیرگذاری اش از طریق منبر بوده، چنان که گفته شده فردی خوش سخن و دارای لحنی جذاب بوده است.
عبدالرضا حجازی بین سالهای 42 تا 50 از
نظر سابقه انقلابی، فعالیت وی به نسل جوان فعال در اطراف فدائیان اسلام
بوده است. آقای گرامی و دیگران از نقش وی در همراهی با فدائیان اسلام سخن
گفته اند. اما فعالیت اصلی وی در دوره نهضت اسلامی در حوالی خرداد 42 بوده
است. در گزارشی از نقش وی در ایام حرکت پانزده خرداد آمده است: «عبدالرضا
حجازی واعظ، در شبستان مسجد جامع به منبر رفت و درباره شخصیت و مقام و دانش
حضرت علی و حکومت ایشان به تفصیل صحبت نمود و در پایان سخنانش گفت: «خدایا
مرجع تقلید شیعیان و مسلمان جهان حضرت آیتالله خمینی را آزاد کن. خدایا
آیتالله خمینی را به سلامت و موفق بدار. خدایا فاصله بین ما و آیتالله
خمینی را از میان بردار.» بعد گفت: «آقایان دیشب در خواب حضرت آیتالله
خمینی را دیدم و فرمود خدایا دلم میخواست که من هم در بین مردم بودم و در
این مراسم سوگواری شرکت میکردم. میدانید کهآقا مدت 8 ماه در زندان به سر
میبرد.» این عبارات را ساواک در سه شنبه 15 بهمن 1342گزارش کرده و در
روزنامه 15 خرداد که سایت ویژه ای دارد گزارش شده است. در شهریور 1343
هم امام نامه ای به وی نوشته و از کارهای وی تقدیر کرده است: خدمت جناب
مستطاب سيد الاعلام و ثقة الاسلام خطيب محترم آقاى آقا سيد عبد الرضا
حجازى- دامت افاضاته: به عرض مىرساند، مرقومه آن جناب كه حاكى از صحت
مزاج شريف و حاوى اظهار محبت و تفقد از حقير بود، موجب تشكر گرديد. مساعى
جميله و شدايد و محروميتهايى كه متحمل شده و مىشويد، مورد كمال تقدير، و
اميد است ان شاء اللَّه مورد توجه حضرت ولى عصر- عجل اللَّه تعالى فرجه
الشريف- واقع شده و مأجور باشيد...». [صحیفه امام: 1/397] در تاریخ
21/1/43 پس از آزادی امام و وقتی شماری از مردم آمدند، «آقای حجازی به
نمایندگی از امام خمینی از حاضران تشکر کرد» (امام در آینه اسناد: 12/247).
در روز 24 فروردین همان سال 43 هم باز پس از یکی از اجتماعات مردم در منزل
امام، «حجازی در خاتمه مردم را دعوت کرد که تماس دایم خود را با مراجع قطع
نکنند تا در آینده نحوه مبارزه و شروع آن طبق نقشه انجام گردد»(امام در
آینه اسناد:12/350). ممکن است مقصود عبدالرسول حجازی هم باشد! ساواک
بخشی از سخنرانی سید عبدالرضا حجازی را از سال 44 آورده که گفته است: «به
خدا قسم من هر موقع که از منبر پایین می آیم از خدا طلب مرگ می کم، چون در
این مملکت ما در خفقان بسر می بریم. این روزها ما نمی توانیم حقایق را
بگوییم و انتقاد کنیم... وضع ما طوری است که باید همیشه در حال خفقان
باشیم. ما مسلح نیستیم و قشونی هم در اختیارمان نمی باشد و با کسی هم سر
جنگ نداریم. اسلحه ما قرآن و اخبار امامان و مراجع تقلید می باشد»(یاران
امام به روایت اسناد ساواک، شیخ غلامحسین جعفری، ص 44 تاریخ 24/6/44. از
این پس از این کتاب با عنوان شیخ غلامحسین جعفری یاد خواهم کرد). سال 46
ساواک دستور داده که بشدت «حتی با بکار بردن وسائل فنی، اعمال و رفتار و
تماس هایش را دقیقا کنترل» کنند (امام در آینه اسناد، 11/243). ساواک بخشی
از سخنرانی وی در مسجد ارک را در تاریخ 13/10/45 علیه فساد غربی و رواج آن
در ایران آورده و گفته که اعلامیه هایی در باره بازگشت حضرت آیت الله
العظمی خمینی پخش شده است (امام در آینه اسناد: 13/571). بر اساس گزارش
ساواک، در سال 1349 وی که از حج به عراق رفته بوده، همراه خود «نوار
سخنرانی اخیر حضرت آیت الله خمینی و جزوه بیانات ایشان را با خود به ایران
آورده اند و برای استماع و بهره برداری در اختیار دوستان می گذارند. آیت
الله خمینی در مورد سلطنت بحث مفصلی نموده و دلایل و مدارکی را از آیات
قرآنی و اخبار و احادیث مستند علیه سلطنت اقامه نموده که بحث روز محافل و
مجالس گردیده» (امام در آینه اسناد:16/641). این باید مربوط به درسهای
حکومت اسلامی امام باشد که جزوات آن چاپ شده و به ایران وارد می شد. در
انتهای این سند ساواک نوشته که وی اوائلی که به تهران آمده، فاقد چیزی بوده
حالا خانه مجلل و راننده و زندگی خوبی دارد. در اواخر دهه چهل و اوائل
دهه پنجاه، (1391ق / 1350ش) نام وی درآغاز لیست ساواک از یک سلسله از
روحانیون انقلابی به عنوان اشخاص ممنوع المنبر بوده است (در لیست 11/10/47
پس از نام هاشمی و در لیست سال 1350 نام اول ممنوع المنبرها بوده است.
بنگرید: غلامحسین جعفری همدانی، ص 332، 435).
حجازی میان دولت و انقلابیون! (حجازی سالهای 52 تا 57) به
نظر می رسد به تدریج، مواضع حجازی به دولت نزدیک شده و این سبب شده است تا
انقلابیونی مانند محلاتی و مروارید دست به اقداماتی علیه وی بزنند(امام در
آینه اسناد: 10/ 73 ـ 74). مامور ساواک در سال 51 گفته است که وی در یک
مجلس خصوصی از اینکه افرادی مانند لاهوتی مرتب اسم امام را به زبان می
آورند و زندان می افتند انتقاد کرده است(امام در آینه اسناد، 10/186). جالب
است که همان زمان تلاش کرده تا زمینه مسافرت سید احمد خمینی را به عراق
فراهم کند (همان، ص 190). این که گفته شود مخالفت با شریعتی از سوی ولایتی
ها یکی از دلایل سوق یافتن حجازی به سمت مخالفت با نیروهای انقلابی است،
ضمن آن که شاهد مختصری دارد (از جمله بنگرید:امام در آینه اسناد: 14/493)
اما مجموعاً دلچسب نیست. به هر حال به تدریج وی همزمان با نزدیک شدن به
دولت و ساواک، از سوی انقلابیون طرد شد. سخنرانی های وی در رادیو نیز مشکل
درست کرد و وقتی مورد انتقاد سخت قرار گرفت به تدریج و بیش از پیش به سمت
مخالف رفت، اما تلاش می کرد نشان دهد که هنوز همراهی می کند. در این زمان،
حوالی سالهای 51 و 52 حجازی با توجه به روابط قدیمش با امام، سعی می کرده
انتقادهایی نسبت به حرکت انقلابیون و رفتارهای آنان از جمله با خودش مطرح
کند و امام را از رفتار به اصطلاح خود تند انقلابی باز دارد. به گفته
ساواک، یکبار همین حجازی به امام که در نجف بود نامه نوشته از همکاری وی با
دولت عراق انتقاد کرده بود. این نامه یکی از انتقادی ترین نامه هایی است
که یک روحانی می توانسته در آن شرایط به امام که محبوبیت زیادی میان
انقلابیون مسلمان داشته نوشته باشد. بر اساس گزارش ساواک، وی در این نامه
که از بیروت به امام نوشته، گفته است: 1. شما خورشید تابناکی بودید، ولی
دچار کسوف گشته و اطرافیان در نجف و در تهران دست به کارهای زشتی زده اند و
به همه علمای اسلام حمله می کنند. 2. به چه دلیل شما نوارتان را به رادیو
عراق داده اید و دولت عراق فقط دولتی است که از کمونیسم الهام می گیرد. 3.
به طرفداران خود بگویید دست از تهدید بنده بردارند... 4. در شان یک مرجع
نیست که علیه دولت ایران اعلامیه داده بیست مرتبه کلمه استعمار را تکرار
نماید(امام خمینی در آینه اسناد: 10/203). متن نامه نیامده و این گزارش
ساواک است. دنبال آن آمده که امام پاسخی به وی داده که فتوکپی آن به پیوست
تقدیم می باشد، اما چیزی در کتاب نیامده است. این پاسخ می تواند نامه ای
باشد که تحت عنوان «لزوم اجتناب از اختلافات» در صحیفه آمده است: «زمان:
18 خرداد 1352/ 6 جمادى الاول 1393»: خدمت جناب مستطاب سيد الاعلام آقاى
حاج سيد عبد الرضا خطيب محترم- ايّده اللَّه تعالى مرقوم شريف واصل،
سلامت و توفيق جنابعالى را خواستار است. موجب تأسف است كه آقايان محترم كه
خود را خدمتگزار به اسلام مىدانند به جاى آنكه هر چه بيشتر در وحدت كلمه
كوشش كنند و به دوستان خود بيفزايند، با جزئى بهانهاى با هم اختلاف پيدا
كرده و با دامنزدن بدخواهان، عمق آن زيادتر و از مقاصد عاليه بازمىمانند.
اين جانب از شماها و هر كس به شماها اتصال دارد انتظار دارم اختلافات
جزئيه را كنار گذاريد و براى اهداف مقدسه اسلام مجهز شده و دوستان بيشترى
به صفوف خود متصل كنيد. از خداوند تعالى توفيق همه را براى اين مقصد مقدس
خواستار است. از جنابعالى و ساير آقايان اميد دعاى خير دارم. و السلام
عليكم. روح اللَّه الموسوي الخمينى»(صحیفه امام: 2/504) به هر حال
ساواک دنباله نامه اعتراضی وی از بیروت به امام که سال 52 است نوشته است:
اظهار نظر پیرامون صحت و سقم اظهار وی مستلزم تحقیق و بررسی است! ولی
افزوده: ضمنا از موقعی که سخنرانی نامبرده از رادیو ایران پخش شده، مسلماً
مورد تنفر طرفداران [امام] خمینی واقع شده و در حال حاضر تا حدودی دارای
وجهه دولتی است. به هر حال در نزدیکی انقلاب، بلکه از همان دوره زندان
که رفتار دولتی ها با وی دوستانه بوده، به تدریج انقلابی ها دیدشان نسبت به
او عوض و تدریجاً فضا علیه وی بسیار سنگین شده است. مواضع آنها علیه وی
مستند به شواهدی بود که با همه پوششی که اوضاع داشت، بر آنها آشکار شده
بود. دسترسی به پرونده ساواک وی برای بنده مقدور نبوده و نیست، اما همین
مقدار که جسته گریخته در باره وی اسنادی منتشر شده، حاکی از این است که درک
انقلابیون نسبت به وی درست بوده است. ساواک در سال 55 در گزارشی، از یکی
از افراد خود خواسته است تا متن اعلامیه عید فطر آقای خمینی را «به
عبدالرضا حجازی نشان دهند فکر نکند خمینی اقدامی علیه مصالح کشور نمی کند»
[امام خمینی در آینه اسناد: 17/284). حتی در سال 56 هم وقتی ساواک نسبت به
نگارش یک متن توسط امام تردید کرده خواسته است که متن را به اداره یکم
بدهند تا از حجازی بپرسند واقعاً آن را [امام] خمینی نوشته است (امام خمینی
در آینه اسناد: 12/174). این می رساند که حجازی نقشی میانه بازی می
کرده، ضمن همکاری به ساواک به آنان می گفته که ماجرا چندان تند نخواهد شد و
ساواک به این ترتیب خواسته او را در جریان بگذارد و آنها هم اگر مشکلی
داشته اند با وی در میان می گذاشته اند. ساواک یکبار دیگر هم که در نوشته
منسوب به امام شک کرده از مأمور خود خواسته است «یک نسخه به اداره یکم داده
شود که با حجازی صحبت کنند تحقیق کنند آیا آن را خمینی نوشته است» (امام
خمینی در آینه اسناد: 17/328). در همین جلد از امام خمینی در آینه اسناد (ص
335) صریحاً آمده است: محترما به استحضار می رساند حجازی واعظ اطلاع می
دهد که طبق اطلاع موثق، در وقایع اخیر مرتضی پسندیده برادر خمینی نقش
تحریکاتی و تامین کمک مالی موثری داشته است (مورخه 7/9/1356) . به هر
روی، این امور از چشم انقلابی ها دور نبوده چنان که در سال 54 شیخ غلامحسین
جعفری در تهران در مجلسی گفته بود که «عبدالرضا حجازی همواره سعی می کند
دو رو بازی کند؛ یعنی هم می خواهد خود را طرفدار دولت جا بزند و هم می
خواهد مخالفین دولت را برای خود داشته باشد. در حالی که چنین امری محال
است، کما این که برای دولت دستش رو شده و پدرش را درآوردند. پس از مدتی
زندانی بودن با دستگاه دولت ساخته و تعهد داده که طبق نظریه آنان رفتار کند
(غلامحسین جعفری همدانی، ص 550 و بنگرید: 493[تهران، 1388). نباید شک کرد
که جدای از نقاط ضعفی که در حجازی بوده، ساواک هم وی را بازی داده و سعی
کرده نقشی دوگانه در مقابل وی ایفا کرده و رابطه او را به طور کامل با
انقلابیون تخریب و در عین حال از زبان و فکر و موقعیت او استفاده کند.
ساواک در شهریور 57 گزارش کرده که اعلامیه تندی با امضای روحانیون آزاد
تهران علیه وی منتشر شده و در آن آمده است: «ما میخواهیم شیوه و روش یک
خائن عابدنما که در مقام و لباس روحانیت است بشما معرفی کنیم: این ناخلف که
در خفا با اربابان خود و دشمنان اسلام زد و بند نموده و به اسلام و شرایع
مقدس آن خیانت میکند عبدالرضا حجازی است که در سیادت او شک فراوان است. این
واعظ معلومالحال همان عبدالرضا اقدامی اصفهانی است که متاسفانه خود را
منتسب به سلسله آل رسول اکرم (ص) می نماید. آیا میدانید که مصلحتی این شخص
را به محبس فرستادند ولی شبها مخفیانه او را بمنزلش می بردند. زندگی مجلل
باو دادند و پولهائی در اختیارش گذاشتند تا یوغ بندگی اربابان را از گردن
خود برندارد. اهالی شریف تهران آگاه باشید که این گرگ صفت که به لباس
روحانیت ملبس شده است بجز خیانت به دین اسلام و مذهب حقه شیعه جعفری کار
دیگری انجام نمیدهد» [انقلاب اسلامی به روایت اسناد ساواک: 11/165]. آقای
منتظری در خاطراتش از رابطه نزدیک احمد آقا با وی یاد کرده و این که «قبل
از انقلاب هم که آقای سید احمد خمینی را از مرز گرفته بودند و به زندان قزل
قلعه آوردند در آنجا آقای سید عبدالرضا حجازی هر روز برای او ناهار می
آورد، خوب این خیلی مهم بود که کسی از خارج زندان هر روز برای یک زندانی
ناهار بیاورد» (خاطرات آیت الله منتظری ص 609). عزت شاهی در خاطراتش در
باره عبدالرضا حجازی گفته است: «عبدالرضا حجازی به لحاظ اخلاقی فردی کثیف و
فاسد بود، عکسی از او به همراه زنی پیدا کرده بودند. او واعظ بود و در
جاهای مختلف سخنرانی میکرد و البته در این سخنرانیها مطالب سیاسی نمی
گفت». به هر حال معلوم می شود ذهن انقلابی ها نسبت به وی خوب نبوده اما این
که دلائلش چه بوده باید جستجو شود. بعد از انقلاب «ژیان پناه» مامور ساواک
در اعترافات بعد از انقلابش در دادگاه، گفته بود که زن او لباس بد پوشیده
بود و با یک دختر بی حجاب به دیدن وی در زندان آمد و او ناظر ملاقات آنها
بوده است(سایت مگ ایران). یک زندانی سیاسی چپ با نام عباس فضیلت کلام
(که سال 1377 درگذشته) آن دوره از چپ ها در خاطرات زندان سالهای پنجاه در
باره عبدالرضا حجازی نوشته است: علت زندانی شدن حجتالاسلام سید عبدالرضا
حجازی آن طور كه گفته میشد، خواندن و پخش اعلامیه خمینی بوده كه به
خاطر آن به یك سال زندان محكوم شد. با او مانند یك زندانی سیاسی ضد رژیم
برخورد نمیشد. در آن زمان كه همه زندانیان ملاقات كوتاهی با خانواده و
بستگان خود آنهم پشت میلههای آهنی یا به قول زندانیان
"آكواریوم")ملاقات در این حالت از طریق گوشی تلفن انجام میشد و همه
صحبتها كنترل میشد. آقای حجازی در تمام دوران زندان خود در باغ بزرگ
زندان به آسانی و آرامی ساعتها با خانواده خود ملاقات حضوری داشت و با
آنها به خوش و بش مینشست، او بیشتر به یك مزدبگیر و گماشته پنهانی دولت
شباهت داشت تا یك مبارز مذهبی ضد رژیم. نامبرده به زندانیان مذهبی قول داده
بود پس از رهایی از زندان كوشش خواهد كرد كه در رادیو و تلویزیون بر ضد
جهان بینی ماركسیستی مبارزهای ایدئولوژیك راه بیندازد. و انصافاً پس از
آزادی به پیمان خودعمل كرد و در باره تضاد از نگاه ماركس و همینطور
ریشههای چهارگانه دیالكتیك در تلویزیون دولتی رژیم شاه به تبلیغات
ضدماركسیستی پرداخت. اكثر زندانیان مذهبی و همچنین چپ در پای تلویزیون
زندان به این برنامه نگاه كردند. صحبتهای او اساسا میانتهی و فاقد انسجام
و خط و ربط بود. در پایان صحبتش نیز رسوایی ببار آورد كه باعث خنده همه
زندانیان شد. )http://www.nashrebidar.com/gunagun/ketabha/albert.sorabiyan/khatrat.htm) در باره درستی و نادرستی بسیاری از این مطالب باید تحقیق مستقل بشود.
نامه انتقادی حجازی به امام در سال 57 (یاد از فرقان و آشوری) حجازی
در سال 57 یک نامه مفصل برای امام نوشته که ساواک نسخه ای از آن را که
لابد خود وی به آنها داده بوده در پرونده امام گذاشته است. نامه مفصل و
مهمی است. این نامه در کتاب امام خمینی در آینه اسناد جلد 17 صفحات 487 تا
495 چاپ شده است. به نظر می رسد، او در مقابل انقلابی ها که وی را متهم می
کردند! خواسته است دوباره خود را به امام نزدیک کند، به خصوص که تاریخ نامه
آبان 57 و نزدیکی های پیروزی است و وی این قدر باهوش بوده که احتمال بدهد
انقلاب خواهد شد. هشدارهایی هم که در نامه داده، بوی این را می دهد که او
می خواهد امام را از نفوذ کمونیستها بترساند! این می توانسته به تحریک
ساواک هم نوشته شده باشد، گرچه این زمان ساواک کاملا در هم ریخته شده و
فاقد برنامه ریزی بوده است. این کاری بود که در کودتای 28 مرداد هم شد و
حجازی کاملا زمینه این کار را داشته و در تلفنی که در پانزده مهر 57 به
آقای شریعتمداری زده، عینا هم خطر را گوشزد کرده که «خطر این است که یک عده
چپی بروند و دور آقا ـیعنی امام ـ را بگیرند» (امام در آینه اسناد:
10/460) . اما جدای از آن، حجازی در آغاز نامه مفصل پیشگفته از اردات
دیرینه به امام یاد می کند و این که از آغازی که جهاد پیگیر شروع شده «آن
حضرت را به عنوان پیشوایی اعلم، اتقی و الیق از دیگران» می شناخته است. سپس
اشاره می کند که «از مرداد ماه 1352 تا مرداد 1354 دو سال در زندان
ایستادگی کردم، آزارها و شکنجه ها، فحاشی های دست بند، خلع لباس، ... و
خارج زندان خانواده ام با فقر مالی دست به گریبان بودند...» «همه این تلخی
ها در راه حق شیرین بود»... سپس بر اساس تجربه زندان خود گوید که نهضت را
دو چیز تهدید می کند: «انحراف اول بهره برداری کمونیسم». سپس با اشاره به
دیدار خود در پاریس با امام و این که شعار کمونیستی مربوط به دستگاه جبار
است، در آن تردید کرده و می گوید: «می توان با شهود عینی دریافت که کمونیسم
در ایران، به دلیل این که نتوانست اسلام را فسخ کند، برای مسخ اسلام دست
بکار شده است». سپس می نویسد: عده ای از جوانان به ظاهر مسلمان، تمام قرآن
کریم را به مکتب مارکسیسم عرضه کرده و پس از توجیه آیات قرآن به اندیشه های
مارکسیسم، به نام فرقان و به شکل جزوه منتشر ساخته اند و این جزوه ها نزد
آقای مرتضی مطهری موجود است. این گروه خود را در لباس طرفداری از حضرت عالی
پنهان کرده و پس از ویران کردن اندیشه های اسلامی، جوانان را به سوی
مارکسیسم می برند». بعد از توضیحاتی و ارائه شواهدی به نفوذ این افکار در
میان طلاب می پردازد: «در میان طلاب، این گروه رخنه کرده اند و برخی ملبس
شده اند، بیشتر حجره ها از کتابهای مارکسیستها موج می زند، کمتر می توانند
جواب بدهد و رد کنند و بیشتر می خوانند و گاهی هم مجذوب می شوند». سپس به
کتاب توحید آشوری پرداخته است: «کتاب توحید نوشته آشوری نتیجه این فاجعه
است. آشوری تربیت شده آقا سید علی خامنهای ایده الله است و ایشان خود را
از صحابه حضرت عالی می دانند... از آقای خزعلی ـ ایّده الله ـ در این مورد
تحقیق بفرمایید». سپس می افزاید: شاید رژیم ایران در این کار دست داشته
باشد که کتابخانه مدرنی، کنار مدرسه دارالشفاء افتتاح گردیده و با قیمت
ارزان کتابهای مارکسیستی را در اختیار جوانان و طلاب قرار می دهد به طوری
که آقای ناصر مکارم شیرازی شب 17 ذی قعده 98 در مجلسی در تهران، حضور آقای
مطهری و برخی دیگر از اندیشمندان اسلام اظهار کرد. این کتابها برخی از طلاب
را مجذوب کرده و با تجلیل از حضرت عالی به دیگر مراجع حمله می کنند و پیش
از نام مراجع، کلمه تیسمار را استعمال کرده، دیوار های قم را پر می کنند از
مرگ بر آیت الله ... و مرگ بر آیت الله ... ابوموسی اشعری و بنده و مانند
بنده از این افتراها بی بهره نبوده و ما که از حریم اسلام دفاع می کنیم
اسلام خالصه نه اسلام عرضه شده به مارکسیسم سازمانی، درباری و دولتی می
شویم»... این جملات آخر انگیزه وی را در نگارش نامه بهتر نشان می دهد.
وی انحراف دوم پس از «بهره برداری مارکسیستها» را «سقوط معیارهای اخلاقی»
دانسته و با اشاره به درسهای اخلاق امام در مدرسه فیضیه می نویسد: «گروهی
به ظاهر از صحابه حضرت عالی در قم و تهران و شهرستانها و یا آنها که خود را
منتسب به شما می دانند لقاء الله را هیچ گرفته... تهمت و غیبت کار آنهاست و
نامش را علم رجال می گذارند». وی در این زمینه به تفصیل سخن گفته که دقت
در آن، نشان از اقداماتی دارد که طلاب انقلابی علیه افرادی مثل حجازی و
دیگر روحانیونی که متهم به غیر انقلابی بودن و یا همکاری با رژیم بودند
مطرح می کردند. در اینجا دوباره می گوید: «و بنده نیز از این آتش سوزان بی
نصیب نبوده ام». سپس به بحث شریعتی پرداخته و می نویسد: «فراموش نکنیم
نوشته مرحوم دکتر شریعتی گذشته از برداشت های جالبی که از مسائل اسلامی
دارد، بعد دیگرش، دارای عوارض جنبی است و هجوم به روحانیت غیر مسوول و
سرانجام آقای مطهری وآقای بازرگان رد شریعتی و لزوم تهذیب نوشته هایش
اعلامیه دادند و ما نیز از آنان طرفداری کرده و سرانجام طرفداران وی که عده
ای از آنان از جمله پسر ایشان روز یکشنبه 19 ذی قعده حضورتان نشسته بودند،
ما را متهم کردند». در اینجا وی 21 سوال از امام می پرسد و ضمن آن در عین
انتقاد از وضع موجود از موضع ایشان و بیشتر با حالت طلبکارانه می خواهد تا
این موارد را اصلاح کند. در سوال 20 آمده است: «آیا این سوالات، حضرت عالی
را خشمناک می کند و یا به مصداق آیه شریفه فاسئلوا اهل ال ذکر عنایت خاصه
خود را شامل حال سوال کنندگان کرده و بذل محبت خواهید فرمود؟ [امام در آینه
اسناد: 1/487 ـ 495]. صرف نظر از انگیزه های شخصی حجازی این نامه برای
نشان دادن فضای فکری تهران و اختلاف نظرهای روحانیون، همین طور انتظاراتی
که از امام وجود داشته، ابهاماتی که مربوط به نظام آینده بوده و بسیاری از
مسائل دیگر فوق العاده مهم است که جای بحث در باره آن اینجا نیست. بنده
در باره فعالیت های حجازی پس از انقلاب چیز زیادی نمی دانم و اخباری ندارم.
حتما دوستان نزدیک و دور ایشان باید آگاهی هایی داشته باشند. از کتاب
خاطره های آقای ری شهری می دانم که در ماجرای کودتایی که قطب زاده و دیگران
بودند بوده است. و می دانم که اعدام شده، اما از جزئیات و این که دقیقا به
خاطر چه مسائلی اعدام شده آگاهی ندارم. در واقع این مقاله بیش از همه به
خاطر مسائل پیش از انقلاب و به عنوان افزوده ای بر کتاب جریانها نوشته شد
که جز یک مورد کوتاه از او یادی نکرده بودم.
رسالت قرآن در عصر فضا و سیستم اقتصادی اسلام عبدالرضا
حجازی کتابی در باره سیستم اقتصادی در اسلام داشت که سال 1349 توسط
انتشارات دین و دانش چاپ شد، اما کتاب مفصل او همین رسالت قرآن در عصر فضا
بود در 413صفحه که عرض کردم تا سال 54 چهار چاپ از آن منتشر شده بود.
تصویر جلد کتاب بسیار زیبا بود و نشان از آن که اسلام با تمدن همراه است،
زیرا در این تصاویر چنان چه ملاحظه می کنید، عکس جهان به نوعی در قالب یک
آنتن ماهواره ای بزرگ که یکی از نشانه های تمدن جدید و جنبه های ارتباطاتی
در آن بود دیده می شود. در این کتاب باز مثل خواسته های بشر اما این بار از
زاویه ای دیگر، تقریبا تمامی مباحث مربوط به باورهای دینی و معقول بودن
آنها و تأمین منافع دنیوی و اخروی و نیز هماهنگی با پیشرفت بشر و ضمنا
پرهیز از جنبه های منفی آن دیده می شود. به علاوه به برخی از مسائل قدیمی
هم مانند داروینسیم اشاره دارد و این که این حرفها امروزه باطل شده و کنار
گذاشته شده است(ص 195). در مقدمه آمده است: «یک ماه طول نکشید که سه هزار
جلد از کتاب رسالت قرآن در عصر فضا نایاب گردید.»به نظر وی این مساله نشان
از آن دارد که «روشنفکران و نسل جوان به درک مفاهیم درخشنده قرآن» و به
رغم «آن همه بی بند و باریهای اخلاقی که میان مردم روز به روز توسعه می
یابد» و نیز «تبلیغات سم آلود مبشران مسیحی و صهیونیزم جهانی که ضد اسلام
به راه می اندازند» علاقه مند هستند. بحث اول کتاب در باره ضرورت وحی و
انگیزه های پیدایش مذهب است. بحث دوم در باره اعجاز قرآن، بحث سوم
شاهکارهای علمی و هنری قرآن، بحث چهارم نگاهی به اعلامیه های جهانی قرآن و
اعلامیه جهانی حقوق بشر و مقایسه آنها. بررسی این دو اعلامیه در صفحات 252
تا 410 ادامه یافت و این نشان می دهد که محتوای کتاب روی چه چیز تمرکز کرده
است. کتاب می خواهد نشان دهد که در عصر فضا هنوز دین حرفی برای گفتن دارد و
این طور نیست که کسانی بگویند «این حرفها گذشت.... دنیای جدید عصر تسخیر
فضاست ...». ایشان اشاره به رواج فساد و گسترش مصرف هروئین و الکل دارد که
«بیرحمانه نسل جوان سرتاسر جهان را در چنگال خود قرار داده ... در هر سال
صدها هزار انسان را به کام مرگ و انتحار می کشد» (14). در این کتاب هم
استناد به کلمات فرنگی ها مثل نقل حدیث مقدس است و فراوان: مارلین بوکس
کریدر فیزیولژیست معروف می گوید: آلبرت انیشتاین که وجود یک قدرت خالقه را
قبول داشت آن را چنین تعریف می کند .... (ص 37].
منبع بیشتر این حرفها کتاب دایره المعارف
فرید وجدی مصری است که از دهه بیست به بعد همواره مورد استفاده این قبیل
نویسندگان بود، همین طور کتاب «اثبات وجود خدا» که آن زمان مکرر چاپ می شد و
نویسندگان آن عده ای دانشمندان غربی بودند. در باره آن کتاب باید تحقیق
جدی صورت گیرد که چه مقدار در دوایر فکری ما تاثیر گذاشت. پاسخ دادن به
جامعه شناسانی که دین را برخاسته از روحیه ترس دانسته یا انگیزه دینداری را
جهل می دانند در فصلی دیگر مورد توجه قرار گرفته است. ادبیات پاسخ گویی به
این شبهات نیز از نظر نوع استدلال جالب است. بحث علم و دین نیز یکی از
بحثهای جذاب آن دوره است که البته مرحله اول در غرب و بعد در بلاد عربی و
سپس در میان ما مسأله شد و سعی کردیم به آن بپردازیم. در این کتاب نیز از
عظمت فرهنگ اسلامی یاد شده و نشانه هایی از وجود علوم در متون دینی و قرآن
بدست داده شده است. این که در قرآن آمده است که «و هو الذی خلق السموات و
الارض فی ستة ایام» به معنای این است که قرآن، قانون تکامل را قبول دارد.
این که آمده است «و کل شیء عنده بمقدار» یعنی اندازه گیری موجودات و مسأله
کمیت در آنها از نظر قرآن است: «این از آیات شگفت انگیز قرآن است که به طور
کلی می گوید هر چیزی از لحاظ کم و کیف داری نظم و مقدار است» (ص 175).
ادوارد لوتر کیسل استاد و دکتر در حقوق از دانشگاه کالیفرنیا که از اساتید
زیست شناس است می گوید: «علم نه تنها حدوث عالم را ثابت می کند بلکه روشن
می سازد که دنیا در یک لحظه معین در نتیجه یک انفجار بزرگ بوجود آمده...»
(177). بعد از هم از بحث از الکتریسته و جاذبه عمومی و نبودن اکسیژن در
ماوراء جو و اینها در قرآن شواهد آورده است. اشاره کردم که فصلی هم در باره
بطلان نظریه داروینیسیم آورده است، و غالب آنها برگرفته از کتابهای مصری
به خصوص کتاب «علی اطلال المذهب المادی» است. بحث من این نیست که اینها
نادرست است، بلکه نشان دادن روند این قبیل بحث ها در متون دینی متاخر ماست و
این که اینها آثاری بوده که جنبه اندیشگی تحول و تغییر را در جامعه ما
تغذیه کرده است. در بحث اعلامیه حقوق بشر و حقوق اسلامی به بحث هایی چون
بردگی پرداخته و این که خود اروپا وضع اسف باری داشته و اطلاعاتی در باره
وضعیت سیاه پوستان و غیره بدست داده است، در حالی که اسلام از آزادی برده
ها سخن گفته است (278). بحث های حقوقی، تساوی مردم در حقوق و مسائل
قضایی در ادامه آمده و تلاش شده است تا یک تصویر دینی از سیستم حکومتی در
اسلام ارائه شود. در این زمینه، حجازی باید در کنار دهها نویسنده دیگری که
در طول نزدیک به چهار دهه قبل از انقلاب، به طور مستقیم و غیر مستقیم سخن
از «نظام اسلامی» گفته اند یاد شود، به خصوص او کتاب سیستم اقتصادی اسلام
را نوشته است. از میان حقوق، بحث آزادی مذهب است که باز هم بر اساس یک
قاعده، اول به غرب حمله می شود که وضع شما بدتر بوده، ما بهتر از شما بوده
ایم. بعد اشاره می شود که ما هم خوبی های شما را داریم. سپس به تفاوت ها
اشاره شده که اتفاقا مسائل حساسی هستند و ضرروت وجودی آنها ثابت می شود،
مطالبی که اتفاقا غرب سر همانها با ما بحث دارد و ما نمی توانیم از دایره
فقه خود خارج شویم. در کل البته آزادی مذهبی داریم به آیه «فبشر...» استناد
می شود، همین طور «لست علیهم بمسیطر» و «لا اکراه فی الدین». بعد هم از
آزادی بیان و عقیده گفته می شود (ص 350). البته: «نکته ای را که در اینجا
باید یادآور شد این است که آزادی عقیده، بیان، فکر و امثال آن ... دارای
حدودی است که از دیدگاه اسلام و تمدن اروپا با هم فرق فاحشی دارد» (353).
نظامات اقتصادی دنبال آن بحث شده و سپس باز هم بحثی از «حدود آزادی» شده
است (402). همه این حدود از جمله نظارت دولت، قوانین اجتماعی و آنچه
اخلاق و حدود اسلامی بیان کرده، حدود این آزادی را معین می کند. آخرین صفحه
کتاب خاطره ای است که مولف در حضور علامه طباطبائی و پروفسور هانری کربن
داشته است. در آن مجلس کربن گفته است: «بر فرض چراغ تابناک اسلام در شرق
خاموش و یا کم نور شود، خورشید تابناکش از گریبان افق مغرب زمین طلوع خواهد
نمود» (ص 412). از همین مقدار نقل باید روشن شده باشد که ذهنیت بخش
مهمی از افرادی که با کتاب و منبر عمومی، ذهن جامعه متدین انقلابی را نسبت
به اوضاع آن روز منتقد کرده و زمینه را برای تحول آماده می کردند، چگونه
بوده است. در پایان بد نیست عبارتی هم که ساواک از یکی از منبرهای سید
عبدالرسول حجازی ـ برادر عبدالرضا ـ در تاریخ 2/4/47 نقل کرده بیاورم. وی
بیشتر در مسجد جامع تهران منبر می رفته و نامش در فهرست اعلام کتابی که
اسناد شیخ غلامحسین جعفری همدانی در آن آمده مکرر آمده است. عبارت منبرش
این است: «پس از وی ... (یعنی جعفری) سید عبدالرسول حجازی برادر عبدالرضا
حجازی به منبر رفته اظهار داشت: امروز جامعه ما که در قرن بیستم زندگی می
کنیم عملش با عصر جاهلیت مطابقت دارد. در عصر جاهلیت دختر کشی رواج داشت و
امروز که قرن بیستم است بنا به آماری که رئیس دانشگاه تهران داده تعداد
زیادی از زنهای باسواد که مدعی تساوی حقوق با مردان هستند، سقط جنین یا
کورتاژ کرده اند. موقعی که با آنها مصاحبه شده که چرا دست به این اعمال
خلاف قانون و دین می زنید اظهار داشته اند اولاً از جهت مادی قادر به تامین
زندگی آنها نیستیم و در ثانی بچه آوردن ما را ضعیف و زیبایی ما را از ما
سلب می کند و مانع آزادی ما در جامعه می شود» (شیخ غلامحسین جعفری، ص 266). اما
کتاب «سیستم اقتصادی اسلام» او هم جالب است. آن زمان شاید برای نخستین بار
این مباحث را مرحوم امام موسی صدر در مجله مکتب اسلام مطرح کرد. مقصودم
مباحث مربوط به اقتصاد اسلامی است و این که اسلام یک سیستم دارد. این موضوع
یعنی طرح این موضوع «اقتصاد اسلامی» یا حتی سیستم دار بودن آن، در ادبیات
دفاعی اسلامی در اسلام نوین سیاسی موضوع یک پایان نامه است. کتاب سید
عبدالرضا حجازی در سال 1338 یعنی زمانی که وی 25 ساله بوده منتشر شده و این
تفکر در میان روحانیون مترقی و جوان این دوره، همان نسلی که در مکتب اسلام
یا حاشیه آن و مجلات مشابه مانند مکتب تشیع بودند، وجود داشت. چاپ دوم
کتاب در سال 49 با درخواست آقای سید هادی خسروشاهی از مؤلف برای تجدید نشر
عرضه شده که یادداشتی هم از ایشان در مقدمه هست. مقدمه خود حجازی هم اشاره
دارد که چاپ اول آن ده سال پیش از این چاپ شده و اکنون با تجدید نظر عرضه
شده است. این کتاب در 303 صفحه هم نقد اقتصاد مارکسیستی است و هم گذری بر
ابواب مختلف اقتصادی اسلام که در این نظم به عنوان یک سیستم ارائه شده است.
اولین مخترع بمب شیخ علی بود! اکنون
که بحث به اینجا رسید، و به رغم این که ارتباطی میان این بحث با بحث
بالایی نیست، می خواهم گزارش یک کتاب تأثیر گذار دیگر را هم در همین دوره
روی منبر هایی فعال در جامعه دینی اواخر دهه چهل و اوائل پنجاه معرفی کنم.
یک دلیل آن هم این است که بدانیم تنها آثار نویسندگان معروف و مشهوری که از
این دوره می شناسیم روی مردم مؤثر نبوده بلکه کتابهای دیگری هم اثر داشته
که معمولا از آنها غفلت شده است. طبعا میان این نویسنده با آنچه بالا در
باره عبدالرضا حجازی گفتیم هیچ ارتباطی وجود ندارد، اما کتاب مورد نظر ما
با عنوان «خواسته های بشر» از آثار متوسط اما مؤثر بوده است. در ایام
عید امسال که زمانی که در مشهد در منزل دوست عزیز جناب آقای دانش سخنور
بودیم، آقای مهدوی راد و ایشان هر دو از کتاب «خواسته های بشر» یاد کردند و
تأکید مؤکد داشتند که این اثر در میان منبری های آن دوره خیلی پرنفوذ بود.
در واقع منبرهایی که در همان حوزه اندیشه کار می کردند، از این کتاب
استفاد کرده و منبر می رفتند. جماعت اهل منبر حد فاصل استفاده از کتابهای
متوسط در این زمینه با مردم و انتقال مفاهیم آنها بودند. برخی هم مانند
مرحوم هاشمی نژاد در همین حوزه، هم می نوشتند و هم منبر می رفتند. به هر
حال این جماعت به مسائل اجتماعی توجه داشتند و علاقه مند بودند. مخصوصا
بحث فساد غرب و مظاهر منفی تجدد مهم بود. اینها را حتی مرحوم کافی هم متوجه
بود و نسبت به آنها هشدار می داد. نوارهای ایشان هم در این زمینه قابل
بررسی است. اما کتاب «خواسته های بشر» از یک روحانی به نام علی مشکینی
بود که نامش به دلیل مشابهت با مرحوم آیت الله مشکینی دردسرساز هم شده بود.
نویسنده خود را علی مشکینی نجفی می نامید که مبادا با آقای مشکینی معروف
اشتباه شود. این کتاب از این بابت که روی ذهن منبری ها اثر می گذاشت و آنها
خط و ربط برای وضعیت موجود ترسیم می کردند مهم است. بحث های تمدنی، مسائل
اخلاقی در جامعه، و مهم تر از همه آرمانها و اهدافی که از حرکت اسلامی داده
شده و مردم به آن نوید داده می شدند مهم بود. در واقع اتوپیایی که قرار
بود اگر تغییری حاصل شد، محقق شود، از درون این کتابها در می آمد. اشاره
کردم اینها نوگرای سطحی بودند و ترس از سنتی ها همیشه مانع از آن بود که
قدمی فراتر ازآنچه در ساختارهای اصلی بود بگذارند. بخشی از اینها هم در
حوزه مسائلی در وحدت شیعه و سنی بود که در آنجا نیز محافظه کاران سنت گرا
اجازه کوچکترین اظهار نظر را نمی دادند مگر آن که در یک مقطع مرجعیت شیعه
مانند آقای بروجردی چیزی بگوید که آن هم اندکی بعد به فراموشی سپرده می شد.
تازه اگر هم گفته می شد غالبا در حد حرف می ماند. مسأله زن و حقوق زن هم
از مسائل کلیدی بود که خط قرمز داشت. مروری بر کتاب خواسته های بشر که
ترسیم همان اتوپیاست، جالب است. به طور کلی باید گفت زبان این کتابها
معمولا ساده و قابل فهم و در عین حال متفاوت با گذشته است، اما پیچیدگی
فکری در آنها دیده نمی شود ضمن آن که سعی می شود همه چیز نو به نو بیان
شود. در مقدمه یک صفحه ای نویسنده از «استقبال کم نظیر و تقدیر و تشکرهایی
که از طبقات مختلف جوامع اسلامی نسبت به کتاب خواسته های بشر روی داده» یاد
کرده که درست هم می گوید. آنجا نوشته که این استقبال سبب تجدید چاپ کتاب
شده و این بار به دست موسسه مطبوعاتی خزر سپرده است (چاپ چهارم دست بنده
بود). نخستین عبارت کتاب این است: «جنبش علمی و ترقیات سرسام آور اروپا
دوشادوش پیشرفت خود فضائل اخلاقی و معنویات را به دست فراموشی سپرده و سبب
گشته مردم تمام مسائل علوم را از نظر تامین مادیت و خواسته های مردم نگاه
کنند. ما در عین این که معتقد هستیم که مساله دین و مذهب تنها برای تامین
مادیت و امیال مردم نیست با این همه برای این که افکار مردم را به طرف دین
سوق دهیم مساله دین و مذهب را از نظر تامین خواسته ها و امیال مردم تحت
تعقیب قرار می دهیم تا دلدادگان مکتب تمدن بدانند که هیچ مکتبی حتی از نظر
تامین خواسته ها و امیال مادی مردم نمی تواند به پایه دین برسد». از این
عبارت می توان مقصد نهایی این قبیل آثار را دریافت. طبعا نیاز است که جمله
ایشان را دوباره بخوانیم. خواسته های بشر که ایشان در بخش های مختلف کتاب
از آنها بحث کرده، عبارت اند از عدالت اجتماعی، قانون و قانونگذاری، حکومت و
سلطنت، تبلیغات یا آئینه سرنوشت بشر، تربیت و تکامل، اقتصاد و علت تاسیس
آن، جنگل و مراتع و معادن، سلسله خواسته های انفرادی بشر، آیا اسلام با علم
و تمدن مخالف است؟ اسلام و مسلمین سرچشمه اختراعات، اول مخترع بمب شیخ علی
بود (علی ابن شیخ در جنگهای صلیبی، ص 257)، خواسته های شهویه، ضررهای
موسیقی، بحث زن، نیروی غضبیه، حیا و عفت، چگونه پیغمبر نتیجه غایی بود! در
تمام اینها، جمله اصلی همان عبارتی است که اول ذکر شد. بحث از این که غربی
ها علمشان را از ما گرفته اند، ما بوده ایم که چه و چه بوده ایم. تمدن ما
در اندلس بوده که غربی ها با نقشه آن را از دست ما ربودند. در زمینه های
دیگر نیز ماجرا به همین شکل است. کتاب 395 صفحه است و در جای جای کتاب از مطالب فرنگی ها هم مطالبی نقل میشود و درست در آخرین صفحات دو صفحه از گوستاولون آمده است.
سالگرد
پیروزی انقلاب اسلامی، در حالی سپری شد که در سی و ششمین سال این انقلاب
نیز، یکی از اتهامات مطرح علیه محافظه کاران حاکم بر ایران، تلاش برای
"بیرون راندن یاران آیت الله خمینی" از عرصه سیاست ایران بود.
سرنوشت
این یاران در دوره پس از آیت الله خمینی، همواره یکی از موضوعات حساسیت بر
انگیز در رویارویی جناحهای فعال در فضای سیاسی ایران بوده است.
گزارش
پیش رو، با مروری بر تاریخ جمهوری اسلامی، به پاسخگویی به این سوال می
پردازد که معتمدان رهبر سابق ایران، پس از او چه سرنوشتی یافته اند؟ و هم
اکنون در ساختار سیاسی جمهوری اسلامی ایران، در چه جایگاهی قرار دارند؟
برای
پاسخ دادن به این پرسش، در این گزارش دو مقطع از زمان رهبری آیت الله
خمینی مورد بررسی قرارگرفته و ترکیب مقامهای ارشد جمهوری اسلامی و
منصوبان رهبر سابق ایران در هر دو مقطع، بازخوانی شده است.
نخستین
مقطع، سال ۱۳۶۱ است، یعنی نخستین سالی که پس از تغییرهای پیاپی دولت های بی
ثبات (از سال ۱۳۵۸ تا ۱۳۶۰) جمهوری اسلامی ایران تقریبا "یکدست" شد و
مسئولان حکومتی، مطابق ترکیب دلخواه آیت الله خمینی، در جایگاه خود تثبیت
شدند.
مقطع دوم، سال ۱۳۶۷ است که عملا، آخرین سال
رهبری آیت الله خمینی بود (وی دو ماه و نیم بعد از نوروز ۱۳۶۸ درگذشت).
یعنی، زمانی که او، با توجه به شناختی که در طول دوران رهبری خود از
سیاستمداران جمهوری اسلامی به دست آورده بود، آخرین تغییر و تحولات را هم
در سیستم حکومتی ایران داده و به "ترکیب نهایی" معتمدان خود دست یافته بود.
در
این گزارش، برای تعیین وضعیت پستهای کلیدی حکومتی ایران در سالهای ۱۳۶۱ و
۱۳۶۷، بیست پست مشخص ملاک قرار گرفته و اسامی مسئولان آنها و سرنوشتشان
مرور شده است.
این بیست پست، که ترکیبی از سمتهای اصلی سیاسی، قضایی،
نظامی، امنیتی، اقتصادی و رسانه ای هستند، عبارتند از: ریاست جمهوری، ریاست
مجمع تشخیص مصلحت نظام، ریاست مجلس، جانشینی فرمانده کل قوا، نخست وزیری،
ریاست شورای عالی قضایی(و دیوانعالی کشور)، دادستانی کل کشور، دبیری
شورای نگهبان، ریاست مجلس خبرگان، ریاست دفتر آیت الله خمینی، فرماندهی
سپاه پاسداران، نمایندگی ولی فقیه در سپاه پاسداران، فرماندهی بسیج، وزارت
اطلاعات، ریاست بنیاد مستضعفان، ریاست بنیاد شهید، مسئولیت کمیته امداد
امام خمینی، ریاست صدا و سیما و نمایندگی ولی فقیه در روزنامه های کیهان و
اطلاعات.
این توضیح ضروری است که برخی از نهادها یا سمتهای حکومتی
مورد اشاره، در سال ۱۳۶۱ وجود نداشتند و بعداً ایجاد شدند (دو نهاد مجمع
تشخیص مصلحت نظام، وزارت اطلاعات و سمت فرماندهی کل قوا)، یکی از این
نهادها دیگر وجود ندارد (شورای عالی قضایی) و اسامی یکی دیگر از نهادها نیز
عوض شده است (بنیاد مستضعفان). در میان این نهادها، وزارت اطلاعات تنها
"وزارتخانه ای" است که در میان نهادهای "ارشد" حکومتی گنجانده شده، چون در
عمل، دستگاه اطلاعاتی جمهوری اسلامی فراتر از یک وزارتخانه معمولی بوده
است.
سمتهای شخص آیت الله خامنه ای
آیت
الله خامنه ای، در زمان رهبری آیت الله خمینی جزو افراد مورد اعتماد وی
محسوب میشد و در سال های ۱۳۶۱ و ۱۳۶۷، رئیس جمهور ایران بود.
وی در
طول دوران ریاست جمهوری خود، که از ۱۳۶۰ آغاز شد و تا ۱۳۶۸ ادامه یافت، با
میرحسین موسوی نخست وزیر وقت اختلافات زیادی داشت. از آنجایی که آقای
موسوی، چهره معروف "جناح چپ" حکومت ایران بود، اختلاف رئیس جمهور وقت با
او، به تدریج باعث شد تا نیروهای "جناح راست" حکومت، در مقابله با او گرد
آقای خامنه ای جمع شوند. این رویکرد، به تدریج رئیس جمهور وقت را، که در
اوایل پیروزی انقلاب به جناح روحانیون سنتی تعلق نداشت، بیشتر و بیشتر به
جناح راست متمایل کرد که بعدها به "محافظه کاران" معروف شدند.
او در
سال ۱۳۶۷، ریاست مجمع تشخیص مصلحت نظام را هم، به حکم آیت الله خمینی عهده
دار شد. برخلاف برخی تصورات رایج، ریاست مجمع تشخیص، که در سال ۱۳۶۶ به
دستور آیت الله خمینی تشکیل شد، در دوره اول این مجمع (که تا سال ۱۳۶۸
ادامه داشت) به عهده آقای خامنه ای بود و اکبر هاشمی رفسنجانی، دو سال بعد
در این سمت قرار گرفت.
در حال حاضر، سیاستمداران(از جمله مسئولان
زمان آیت الله خمینی که ادامه گزارش به مرور وضعیت آنها میپردازد) بر
مبنای میزان دوری یا نزدیکی به دیدگاههای آیت الله خامنه ای مورد قضاوت
نهادهای حکومتی قرار میگیرند.
رئیس مجلس: اکبر هاشمی رفسنجانی در ۱۳۶۱ و ۱۳۶۷
شخص آیت الله خامنه
ای، مدتی بعد از "افشاگری" تلویزیونی جنجالی محمود احمدی نژاد علیه اکبر
هاشمی رفسنجانی در آستانه انتخابات ریاست جمهوری ۱۳۸۸، در خطبه های نماز
جمعه تهران به اختلافات میان این دو نفر اشاره کرد و گفت که نظر وی به نظر
رئیس جمهور وقت "نزدیک تر است". شورای نگهبان ایران در سال ۱۳۹۲، اکبر
هاشمی رفسنجانی را فاقد صلاحیت برای نامزد شدن در انتخابات ریاست جمهوری
دانست. آقای رفسنجانی در عین حال، کماکان به حکم آیت الله خامنه ای در سمت
ریاست مجمع تشخیص مصلحت نظام قرار دارد. وی از حامیان حسن روحانی است.
جانشین فرمانده کل قوا : اکبر هاشمی رفسنجانی در ۱۳۶۷
سمت
"جانشینی فرماند کل قوا"، که به معنی اختیار فرمان دادن به تمام نیروهای
نظامی و انتظامی ایران بود، در سال ۱۳۶۱ وجود نداشت. آیت الله خمینی این
سمت را، که در اختیار شخص وی قرار داشت، در خرداد ۱۳۶۷ به اکبر هاشمی
رفسنجانی تفویض کرد (توضیحات مرتبط با او در قسمت قبل آمده است). پس از
درگذشت آیت الله خمینی، سمت جانشینی فرمانده کل قوا از سلسله مراتب حکومتی
ایران حذف شد.
نخست وزیر: میرحسین موسوی در ۱۳۶۱ و ۱۳۶۷
نزدیکان آیت الله خامنه ای، آقای موسوی را
یکی از "سران فتنه" میدانند. او در سال ۱۳۶۰، پس از آن نخست وزیر شد که
مجلس ایران، به نخستین گزینه پیشنهادی آقای خامنه ای (علی اکبر ولایتی) رای
نداد. تمدید نخست وزیریش در سال ۱۳۶۴ نیز، در شرایطی صورت گرفت که آقای
خامنه ای با ادامه مسئولیت آقای موسوی مخالف بود ولی آیت الله خمینی انتخاب
فردی غیر از وی را "خیانت به اسلام" دانست.
میرحسین موسوی در سال ۱۳۸۸، به
علت تاکید بر انجام "تقلب" در انتخابات ریاست جمهوری و حمایت از اعتراضات
خیابانی بعد از انتخابات، به شدت تحت فشار رهبر جمهوری اسلامی و منصوبانش
قرارگرفت و حتا تعدادی از حامیان آیت الله خامنه ای، خواستار اعدام او
شدند.
نهایتاً، در بهمن ماه ۱۳۸۹ آقای موسوی و همسر او زهرا رهنورد در
زندان خانگی قرارگرفتند که تا کنون ادامه داشته است. به گفته فرمانده
نیروی انتظامی ایران، حصر خانگی میرحسین موسوی و مهدی کروبی، رهبران
معترضان به انتخابات ۱۳۸۸، به صلاحدید شخص آیت الله خامنه ای صورت گرفته
است. منصوبان آقای خامنهای، رفع حصر از این دو رهبر معترضان به انتخابات
را منوط به "توبه" یا "عذرخواهی" از رهبر دانسته و به شدت از عدم پذیرش
چنین شرطی از سوی آنها انتقاد کرده اند.
رئیس دیوان عالی: عبدالکریم موسوی اردبیلی در ۱۳۶۱ و ۱۳۶۷
آیت
الله موسوی اردبیلی از مراجع تقلید اصلاح طلب است. او از سال ۱۳۶۱ تا ۱۳۶۸
علاوه بر ریاست دیوان عالی کشور، ریاست شورای عالی قضایی ایران را نیز به
عهده داشت و نفر اول دستگاه قضایی ایران محسوب می شد (در پی بازنگری قانون
اساسی در ۱۳۶۸، این شورا حذف شد و سمت جدید "ریاست قوه قضاییه" به وجود
آمد). آقای موسوی اردبیلی رابطه خوبی با محمد خاتمی و اکبر هاشمی رفسنجانی
دارد و در عین حال، هنوز رابطه رسمی و احترام آمیز میان او و آیت الله
خامنهای حفظ شده است.
دادستان کل: یوسف صانعی در ۱۳۶۱، محمد موسوی خوئینیها در ۱۳۶۷
آیت
الله یوسف صانعی و محمد موسوی خوئینی ها، در حال حاضر از روحانیون اصلاح
طلب و هر دو مورد انتقاد محافظه کاران نزدیک به آیت الله خامنه ای هستند.
آیت
الله صانعی، از مراجع تقلید اصلاح طلب و مغضوب محافظه کاران حاکم است. وی
در دیماه ۱۳۶۱، جانشین محمدمهدی ربانی املشی دادستان سابق کشور شد که پدر
عروس آیت الله حسینعلی منتظری بود. آقای صانعی، در سالهای اخیر به خاطر
فتواهای نوگرایانه خود در زمینه های حقوق بشری زیر فشار محافظه کاران قرار
داشته است. فشار بر او، به ویژه بعد از انتخابات ۱۳۸۸ افزایش یافت که به
حمایت شدید از میرحسین موسوی و معترضان به نتایج انتخابات پرداخت. در پی
این موضع گیری ها، دفاتر آیت الله صانعی در شهرهای مختلف و نهایتا دفتر
اصلی او در قم مورد حمله نیروهای لباس شخصی قرار گرفت. همچنین، معاونت
حقوقی ریاست جمهوری از وی به اتهام "توهین به رئیس جمهور" شکایت کرد و
جامعه مدرسین حوزه علمیه قم با صدور بیانیه ای با "مرجعیت" این مرجع تقلید
مخالفت کرد. وی در انتخابات ریاست جمهوری ۱۳۹۲ حامی حسن روحانی بود و از
دولت آقای روحانی حمایت می کند.
محمد موسوی خوئینی ها، از تیر ماه ۱۳۶۴ و
در پی کناره گیری آقای صانعی، توسط آیت الله خمینی به سمت دادستانی کل
منصوب شد. وی اکنون دبیر مجمع روحانیون مبارز، از تشکل های سیاسی منتقد
محافظه کاران حاکم است. بعد از انتخابات ۱۳۸۸، گروهی از حامیان آیت الله
خامنه ای خواستار منحل شدن مجمع شده و آن را به دست داشتن در "فتنه" متهم
کردند. برخی از مسئولان و فرماندهان سپاه پاسداران، قبل و بعد از آن
انتخابات آقای موسوی خوئینی ها از عوامل توطئه برای سرنگونی آیت الله خامنه
ای دانستند. وی در انتخابات ۱۳۸۸ از میرحسین موسوی حمایت کرد و از معترضان
به نحوه برگزاری و نتایج اعلام شده برای انتخابات بود. محمد موسوی خوئینی
ها از حامیان دولت حسن روحانی است.
دبیر شورای نگهبان: لطف الله صافی گلپایگانی در ۱۳۶۱ و ۱۳۶۷
دبیر
شورای نگهبان در زمان آیت الله خمینی، برخلاف برخی تصورهای رایج، لطف الله
صافی گلپایگانی بود و نه احمد جنتی. لطف الله صافی گلپایگانی، که در زمان
مسئولیت خود به هواداری از دیدگاه های محافظه کارانه مذهبی اشتهار داشت، هم
اکنون نیز از مواجع تقلید محافظه کار است. او در سیاست دخالت چندانی نمی
کند اما حساسیت شدیدی بر روی مسائل فرهنگی و اجتماعی دارد و حامی "ولایت
فقیه" است. این مرجع تقلید پس از انتخابات ۱۳۸۸، بر خلاف مراجع نزدیک به
اصولگرایان تندرو (از قبیل آیت الله نوری همدانی و آیت الله مکارم شیرازی)
به محکوم کردن رهبران معترضان به انتخابات نپرداخت و اظهارات وی، عمدتا از
باب توصیه به "حفظ نظام" بود.
آیت الله صافی گلپایگانی در زمان دولت
آقای احمدی نژاد منتقد برخی اقدامات این دولت از قبیل طرح موضوع "مکتب
ایرانی" توسط اسفندیار رحیم مشایی، برگزاری "جشن استقبال از نوروز"، نمایش
مراسم رقص محلی در حضور رئیس جمهور وقت یا بوسه زدن محمود احمدی نژاد بر
تابوت هوگوچاوز بود. وی در زمان دولت حسن روحانی نیز، منتقد عملکرد وزارت
ارشاد و مخالف صدور مجوز به تولیداتی فرهنگی است که آنها را خلاف اسلام می
داند.
رئیس مجلس خبرگان رهبری: علی مشکینی در ۱۳۶۱ و ۱۳۶۷
آقای مشکینی در سال ۱۳۶۱ و پس از تاسیس
مجلس خبرگان رهبری، به ریاست آن منصوب شد و تا زمان درگذشت خود در مرداد
۱۳۸۶، در همین سمت قرار داشت. این روحانی، همچنین در زمان درگذشت خود، رئیس
جامعه مدرسین حوزه علمیه قم بود که مهم ترین تشکل روحانیون محافظه کار در
ایران محسوب می شود. وی از حامیان و معتمدان آیت الله خامنه ای محسوب می شد
و در عین حال، دارای روابط نزدیکی با اکبر هاشمی رفسنجانی بود. او پیش از
اوج گیری اختلافات میان آقایان احمدی نژاد و هاشمی رفسنجانی و بحران
انتخابات ۱۳۸۸ درگذشت. با این حال، نسبت به آقای احمدی نژاد هم نگاه مثبتی
داشت.
رئیس دفتر رهبر: محمدرضا توسلی در ۱۳۶۱ و ۱۳۶۷
(نماینده رهبر در جلسات حکومتی: احمد خمینی)
محمدرضا
توسلی، در زمان آیت الله خمینی ریاست دفتر رهبری جمهوری اسلامی ایران را
بر عهده داشت. در زمان رهبری آیت الله خمینی، دفتر وی کوچکتر و کم تاثیرتر
از دفتر آیت الله خامنه ای بود، اما فرزند بنیانگذار جمهوری اسلامی ایران،
احمد خمینی، نفوذ قابل توجهی در حکومت ایران داشت و به نمایندگی از پدر خود
یا در کنار او، در جلسات مسئولان ارشد حکومتی حضور می یافت. آیت الله
خمینی در هنگام تاسیس مجمع مصلحت نظام، محمدرضا توسلی و احمد خمینی را
توامان به عضویت در آن منصوب کرد.
محمدرضا توسلی و احمد خمینی، هر دو
از اعضای موثر جناح چپ حکومت ایران بودند که جریان "اصلاح طلب"، بعدها از
دل آن بیرون آمد. آقای توسلی از بنیانگذاران مجمع روحانیون مبارز در
فروردین ۱۳۶۷ بود که مورد حمایت احمد خمینی قرار داشت (وی کسی بود که در
مورد تاسیس مجمع با رهبر وقت ایران رایزنی کرد و خبر موافقت وی را به
موسسان آن رساند). احمد خمینی بعد از درگذشت پدر، از به حاشیه رانده شدن
خود در حکومت ایران ناراضی بود و در اسفند ۱۳۷۳ از دنیا رفت. محمدرضا توسلی
نیز در بهمن ۱۳۸۶، در حالی درگذشت که در یکی از جلسه های مجمع تشخیص مصلحت
نظام، در حین انتقاد از "توهین" هواداران آقای احمدی نژاد به حسن خمینی،
نوه بنیانگذار جمهوری اسلامی ایران، دچار حمله قلبی شد.
فرمانده سپاه پاسداران: محسن رضایی در ۱۳۶۱ و ۱۳۶۷
آقای رضایی دبیر مجمع تشخیص مصلحت نظام است
و گروهی از حامیان رهبر، او را جزو "خواص بی بصیرت" دانسته اند. دبیر مجمع
تشخیص اگرچه عضو حلقه یاران نزدیک آیت الله خامنه ای نیست، اما با وی
روابط رسمی و محترمانه ای دارد. وی در زمان ریاست جمهوری محمود احمدی نژاد
از منتقدان دولت محسوب می شد و در انتخابات ۱۳۸۸، تنها کاندیدای محافظه
کاری بود که به رقابت با آقای احمدی نژاد پرداخت.
محسن رضایی پس از
اعلام پیروزی محمود احمدی نژاد، در یک برنامه زنده تلویزیونی نتایج
انتخابات را با ذکر مستنداتی آماری زیر سوال برد. با وجود این، او بعد از
هشدار آیت الله خامنه ای به کاندیداهای رقیب در نمازجمعه ۲۹ خرداد ۱۳۸۸
برای زیر سوال نبردن انتخابات، انتقادهای خود به نتایج اعلام شده را متوقف
کرد. محسن رضایی در انتخابات ۱۳۹۲ هم نامزد شد و به انتقاد شدید از سیاست
های محمود احمدی نژاد در زمینه های داخلی و خارجی پرداخت. وی پس از ریاست
جمهوری حسن روحانی، برخی مواقع از دولت حمایت کرده و در بعضی موقعیت ها،
منتقد آن بوده است.
نماینده رهبر در سپاه: فضل الله محلاتی در ۱۳۶۱، عبدالله نوری در ۱۳۶۷
فضل
الله محلاتی، از خرداد ۱۳۵۹ نماینده آیت الله خمینی در سپاه پاسداران بود و
در اسفند ۱۳۶۴، در پی هدف قرار گرفتن هواپیمای حامل او و تعدادی دیگر از
مسئولان ایرانی توسط یک جنگنده عراقی کشته شد. از زمان کشته شدن وی در
اسفند ۱۳۶۴، آیت الله خمینی در سپاه نماینده رسمی نداشت ولی محمود محمدی
عراقی وظایف نماینده رهبری را انجام می داد.
در اسفند ۱۳۶۷، رهبر وقت جمهوری اسلامی
عبدالله نوری را به سمت نمایندگی خود در سپاه پاسداران منصوب کرد و در حکم
خود، "تأیید عزل و نصب فرماندهان سپاه پاسداران" را به او محول کرد.
عبدالله نوری، در حال حاضر از روحانیون اصلاح طلب و منتقد محافظه کارن حاکم
بر ایران است. او در زمان ریاست جمهوری محمد خاتمی، به خاطر مندرجات
روزنامه "خرداد" که مدیرمسئولی آن را به عهده داشت، به زندان افتاد و پس از
تحمل ۳ سال زندان، در آبان ۱۳۸۱ آزاد شد. عبدالله نوری پس از آزادی، به جز
اظهارنظرهای پراکنده، حضور فعالی در فضای سیاسی ایران نداشته، اگرچه به
حمایت از "جنبش سبز" و رهبران آن پرداخته است.
فرمانده بسیج: احمد سالک و محمدعلی رحمانی در ۱۳۶۱، رحمانی در ۱۳۶۷
احمد
سالک، جزو روحانیون بانفوذ در حکومت جمهوری اسلامی و نزدیک به آیت الله
خامنه ای است. او در نیمه اول سال ۱۳۶۱ فرماندهی سازمان بسیج مستضعفین را
به عهده داشت، ولی اختلافاتش با محسن رضایی فرمانده سپاه، که مورد حمایت
آیت الله خمینی بود، ادامه این مسئولیت را برای او دشوار کرد. در نتیجه این
اختلافات، آقای سالک با استعفا از بسیج، در انتخابات میان دوره ای مجلس
اول از اصفهان کاندیدا شد و در دی ماه همان سال به مجلس رفت. آقای سالک هم
اکنون، نایب رئیس فراکسیون "اصولگرایان" مجلس نهم (یکی از دو فراکسیون
محافظه کاران مجلس) است که در زمینه های سیاسی و اجتماعی، مواضع سرسختانه
ای دارد.
سمت فرماندهی بسیج، از اسفند ۱۳۶۱ به محمدعلی رحمانی رسید
که در حال حاضر، از روحانیون نزدیک به اصلاح طلبان به شمار می رود. آقای
رحمانی تا بعد از درگذشت آیت الله خمینی، مسئولیت فرماندهی بسیج مستضعفین
را به عهده داشت (بعد از آیت الله خمینی، بسیج به "نیروی مقاومت بسیج"
تغییر نام داد، اما در سال ۱۳۸۸ مجددا نام آن "سازمان بسیج مستضعفین" شد).
محمدعلی رحمانی، از اعضای موسس مجمع روحانیون مبارز و عضو شورای مرکزی این
تشکل اصلاح طلب است. علی رغم حمایت مجمع ازمیرحسین موسوی در انتخابات ۱۳۸۸،
وی شخصا در انتخابات از مهدی کروبی حمایت کرد. او از حامیان حسن روحانی
محسوب می شود.
وزیر اطلاعات: محمد ری شهری در ۱۳۶۷
اولین
وزیر اطلاعات جمهوری اسلامی، در سال های اخیر فعالیتی در عرصه سیاسی
نداشته و برخی از اصولگرایان او را جزو "خواص بی بصیرت" دانسته اند. آخرین
سمت حکومتی او، عضویت در مجمع تشخیص مصلحت نظام بود که این سمت، در اسفند
۱۳۹۰ از سوی آیت الله خامنه ای تمدید نشد. مسئولیت قبلی وی، نماینده ولی
فقیه در سازمان حج و زیارت و ریاست این سازمان بود که استعفایش از آن، در
دی ماه ۱۳۸۸ مورد قبول رهبر قرار گرفت. هرچند آقای ری شهری در زمان مسئولیت
امنیتی خود به نقض حقوق بشر متهم بود، اما بعد از از انتخابات ۱۳۸۸، از
برخوردهایی که با معترضان به نتایج انتخابات شد حمایت نکرد.
محمد ری
شهری چند ماه بعد از انتخابات گفت که حامیان نظام و رهبری نیز، مانند
سایرین و حتی بیش از دیگران "به بصیرت نیازمندند" و "نباید تصور کرد برای
دفاع از نظام هر کاری میشود انجام داد". او پس از انتخابات ۱۳۹۲، در
بیانیه ای با شاره به "سوابق ممتد آشنایی" با حسن روحانی برای او آرزوی
موفقیت کرد.
رئیس بنیاد مستضعفان: میرحسین موسوی در ۱۳۶۱ و ۱۳۶۷
آقای
موسوی (وضعیت او پیشتر توضیح داده شده) در زمان آیت الله خمینی علاوه بر
نخست وزیری، ریاست بنیاد مستضعفان را نیز بر عهده داشت، هر چند در عمل،
"سرپرستی" این بنیاد را به افراد دیگری سپرده بود. وی سرپرستی بنیاد را، در
سال ۱۳۶۱ به مهدی طباطبایی واگذار کرد که در سال های بعد، از صحنه سیاسی
ایران خارج شده و خبری از فعالیت های سیاسی او در دست نیست.
در سال ۱۳۶۷ نیز، سرپرستی بنیاد مستضعفان
(که بعد از جنگ به "بنیاد مستضعفان و جانبازان" تغییر نام یافت) با طهماسب
مظاهری بوده است. وی اکنون نقش مهمی در نهادهای حکومتی ایران ندارد و از
اظهار نظرهای سیاسی خودداری می کند. آقای مظاهری در انتخابات سال ۱۳۸۸، جزو
مشاوران اقتصادی میرحسین موسوی بود و در حال حاضر، جزو حامیان حسن روحانی
محسوب می شود.
رئیس بنیاد شهید: مهدی کروبی در ۱۳۶۱ و ۱۳۶۷
نزدیکان
آیت الله خامنه ای، آقای کروبی را یکی از "سران فتنه" می دانند. وی و
همفکرانش در فروردین ۱۳۶۷، با تایید آیت الله خمینی از "جامعه روحانیت
مبارز" انشعاب کردند و "مجمع روحانیون مبارز" را، به دبیرکلی مهدی کروبی،
تشکیل دادند. آقای کروبی در سال ۱۳۸۸، به علت تاکید بر وجود "تقلب" در
انتخابات ریاست جمهوری و حمایت از اعتراضات خیابانی بعد از انتخابات، به
شدت تحت فشار رهبر جمهوری اسلامی و منصوبانش قرار گرفت و حتی تعدادی از
حامیان آیت الله خامنه ای، خواستار اعدام او شدند. نهایتا در ابتدای اسفند
۱۳۸۹، مهدی کروبی و همسرش فاطمه کروبی، پس از حملات نیروهای لباس شخصی به
محل سکونتشان، در شرایط زندان خانگی قرار گرفتند. آقای کروبی در آبان ۱۳۹۰،
بدون همسرش به یکی از آپارتمان های وزارت اطلاعات انتقال یافت.
وی
در بهمن ۱۳۹۲، به منزل شخصی خود در جماران منتقل شد و هنوز در این منزل در
حصر خانگی است. به گفته فرمانده نیروی انتظامی ایران، حصر خانگی میرحسین
موسوی و مهدی کروبی، رهبران معترضان به انتخابات ۱۳۸۸، به صلاحدید شخص آیت
الله خامنه ای صورت گرفته است. منصوبان آقای خامنهای، رفع حصر از این دو
رهبر معترضان به انتخابات را منوط به "توبه" یا "عذرخواهی" از رهبر دانسته و
به شدت از عدم پذیرش چنین شرطی از سوی آنها انتقاد کرده اند.
رئیس شورای مرکزی کمیته امداد: حبیب الله عسگراولادی در ۱۳۶۱ و ۱۳۶۷
آقای
عسگراولادی در آبان ۱۳۹۲ و در حالی درگذشت که به "بی بصیرتی" متهم بود. وی
در زمان رهبران سابق و فعلی جمهوری اسلامی، علاوه بر ریاست شورای مرکزی
کمیته امداد امام خمینی، نمایندگی ولی فقیه در این موسسه را نیز به عهده
داشت. او در زمان مرگ، همچنین پدر معنوی جمعیت موتلفه اسلامی، رئیس جبهه
پیروان خط امام و رهبری (ائتلافی از ۱۴ حزب محافظه کار سنتی) و عضو مجمع
تشخیص مصلحت نظام بود.
حبیب الله عسگراولادی، در طول حدود نیم قرن
فعالیت سیاسی، کاملا به آیت الله خمینی و پس از او به آیت الله خامنه ای
وفادار بود. آقای عسگراولادی در عین حال، نزدیک به اکبر هاشمی رفسنجانی و
منتقد شدید محافظه کارانی بود که او را هدف حمله قرار می دادند. او در
آخرین سال زندگی خود، مکررا به اعلام مخالفت با "سران فتنه" نامیده شدن
میرحسین موسوی و مهدی کروبی به خاطر مواضعشان بعد از انتخابات ۱۳۸۸ پرداخت.
مواضع او انتقادات شدید عده ای از حامیان آیت الله خامنه ای را به دنبال
داشت، تا جایی که برخی از آنان خواستار موضع گیری "جبهه پیروان خط امام و
رهبری" در مقابل اظهارات دبیرکل خود شدند و اعضایی از حزب موتلفه، به
انتقاد علنی از مواضع وی پرداختند.
در واکنش به این انتقادات، حبیب
الله عسگراولادی اعلام کرد که حاضر است از موتلفه خارج شود ولی "تکلیف" خود
می داند که آنچه به نظرش درست می آید را بیان کند چون عمر خود را در حال
پایان می بیند و نگران "قیامت" است.
رئیس صدا و سیما: محمد موسوی خوئینی ها در ۱۳۶۱، محمد هاشمی در ۱۳۶۷
آقای
موسوی خوئینی ها (توضیحات مرتبط با او پیشتر ذکر شده)، در سال ۱۳۶۱
مسئولیت صدا و سیما را تحویل گرفت. این در حالی بود که از سال ۱۳۵۹ تا
اوایل ۱۳۶۱، و با افزایش اختلافات میان صادق قطب زاده رئیس قبلی سازمان با
روحانیون حاکم، این سازمان عملا توسط علی اکبر محتشمی پور و عبدالله نوری
به طور مشترک اداره می شد که اکنون، هر دوی آنها به اصلاح طلبان نزدیک
هستند.
محمدهاشمی، در حال حاضر در حاشیه سیاست
ایران قرار دارد و مدافع برادر خود اکبر هاشمی رفسنجانی است. وی تا اسفند
۱۳۹۰ عضو مجمع تشخیص مصلحت نظام بود اما با معرفی اعضای جدید مجمع، آیت
الله خامنه ای به مسئولیت او در این شورای حکومتی خاتمه داد. محمد هاشمی پس
از آن، به عنوان رئیس دفتر اکبر هاشمی رفسنجانی، رئیس مجمع تشخیص مصلحت
نظام، در این مجمع مشغول به فعالیت بوده است. او تا مهر ۱۳۹۳ عضو شورای
مرکزی حزب کارگزاران سازندگی بود و هم اکنون، جزو حامیان دولت حسن روحانی
به شمار می آید.
نماینده رهبر و سرپرست موسسه اطلاعات: محمود دعایی در ۱۳۶۱ و ۱۳۶۷
آقای
دعایی از بنیانگذاران و کماکان عضو مجمع روحانیون مبارز است که از تشکل
های اصلاح طلب محسوب می شود. محمود دعایی در عین حال، همچنان نمایندگی ولی
فقیه در موسسه مطبوعاتی اطلاعات و سرپرستی این موسسه را بر عهده دارد و
رابطه او با آیت الله خامنه ای، تاکنون تیره نشده است. وی در اغلب مناسبت
های مذهبی و سیاسی مختلفی که در دفتر رهبر جمهوری اسلامی برگزار می شود
حضور می یابد، هرچند دارای روابط نزدیکی با اکبر هاشمی رفسنجانی و محمد
خاتمی است و این رابطه را، بعد از انتخابات ۱۳۸۸ و متهم شدن شدید آن دو نفر
به پشتیبانی از "فتنه" نیز حفظ کرده است.
سرپرست موسسه اطلاعات، در
جریان انتخابات ۱۳۸۸ حامی میرحسین موسوی بود و الان نیز از حامیان حسن
روحانی محسوب می شود. برخی از محافظه کاران، در دوره بعد از انتخابات ۱۳۸۸
آقای دعایی را به خاطر "مرزبندی نکردن با فتنه" و حفظ ارتباط با افرادی چون
محمد خاتمی مورد انتقاد قرار داده و خواستار برکناریش شدند.
نماینده رهبر و سرپرست موسسه کیهان: محمد خاتمی در ۱۳۶۱ و ۱۳۶۷
بسیاری از منصوبان آیت الله خامنه ای، آقای
خاتمی را به خاطر عملکردش در حمایت از منتقدان به انتخابات ۱۳۸۸، به حمایت
از "فتنه" متهم می کنند. محمد خاتمی، حتی از سوی گروهی از این منصوبان، از
"سران فتنه" به شمار می آید و برخی از آنان، از لزوم محاکمه قضایی او سخن
گفته اند. آقای خاتمی در میانه سال ۱۳۶۱، به خاطر منسوب شدن به سمت وزارت
ارشاد کابینه میرحسین موسوی، با حفظ سمت نمایندگی آیت الله خمینی، وظیفه
سرپرستی کیهان را به حسن شاهچراغی سپرد که در سال ۱۳۶۴ با هدف قرار گرفتن
هواپیمای حامل او و تعدادی دیگر از مسئولان ایرانی توسط یک جنگنده عراقی
کشته شد.
در سال ۱۳۶۶، محمد خاتمی با حفظ سمت سرپرستی و نمایندگی آیت
الله خمینی، وظیفه مدیرمسئولی این روزنامه را به محمد اصغری واگذار کرد و
آقای اصغری، در سال ۱۳۶۷ نیز همین سمت را به عهده داشت (وی تا سال ۱۳۷۲ در
کیهان بود). آیت الله خامنه ای تاکنون، در مناسبت های مختلف از سیاست های
دوران ریاست جمهوری محمد خاتمی اتقاد کرده است. از رهبر جمهوری اسلامی نقل
شده که به طور کلی، مخالف بازگشت آقای خاتمی به عرصه سیاست ایران است.
ترکیب معتمدان آیت الله خمینی
با
مرور ترکیب مسئولان ارشد حکومتی ایران در زمان آیت الله خمینی، و با
مستثنی کردن شخص آیتالله خامنه ای به عنوان رئیس جمهور و سپس رئیس مجمع
تشخیص نظام (چون رهبر فعلی است که سایر نیروهای سیاسی بر مبنای دوری یا
نزدیکی به او دیگر مورد قضاوت قرار می گیرند)، نتیجه گیریهای زیر در مورد
۱۸ سمت باقی مانده قابل استباط است:
در سال ۱۳۶۱، از میان ۱۶ نهاد
حکومتی مهم ایران (با مستثنی کردن ریاست جمهوری که در اختیار شخص آقای
خامنه ای بوده و سمت های وزارت اطلاعات، ریاست مجمع تشخیص و جانشینی
فرماندهی کل قوا که هنوز وجود نداشته)، ۳ نهاد تحت مدیریت کسانی قرار داشته
که قبل از سال ۱۳۸۸ از دنیا رفته اند (دفتر آیت الله خمینی، مجلس خبرگان و
نمایندگی ولی فقیه در سپاه) و۱ سمت متعلق به مقامی بوده که اکنون جزو
مراجع تقلید سنتی است و کمتر در مسائل سیاسی اظهارنظر میکند (دبیری شورای
نگهبان). از میان ۱۲ نهاد حکومتی باقی مانده، سهم مدیریت طیف های مختلف به
شرح زیر بوده است:
۹ نهاد توسط کسانی اداره می شده که هم
اکنون جزو "حامیان فتنه" به شمار می آیند: نخست وزیری، ریاست مجلس، ریاست
شورای عالی قضایی (و دیوانعالی کشور)، دادستانی کل کشور، ریاست بنیاد
مستضعفان، ریاست بنیاد شهید، ریاست صدا و سیما و نمایندگی ولی فقیه در
روزنامه های کیهان و اطلاعات.
۲ نهاد، یعنی سپاه پاسداران و کمیته
امداد امام خمینی، در مدیریت کسانی بوده که در سال های اخیر، جزو "خواص بی
بصیرت" یا "ساکتین فتنه" محسوب شده اند.
و سرانجام ۱ نهاد یعنی بسیج
مستضعفین (در بخشی از سال ۱۳۶۱) تحت فرماندهی کسی بوده که هم اکنون، در
زمره اصولگرایان دارای بصیرت طبقه بندی می شود، هرچند در انتهای سال، به
فردی که "حامی فتنه" محسوب می شود واگذار شده است.
در سال ۱۳۶۷، از
میان ۱۷ نهاد حکومتی مهم ایران (با مسثنی کردن ریاست جمهوری و مجمع تشخیص
که در اختیار شخص آقای خامنه ای بوده)، ۲ نهاد تحت مدیریت کسانی قرار داشته
که قبل از سال ۱۳۸۸ از دنیا رفته اند (دفتر آیت الله خمینی و مجلس خبرگان)
و ۱ سمت متعلق به مقامی بوده که اکنون جزو مراجع تقلید سنتی است و کمتر در
مسائل سیاسی اظهارنظر میکند (دبیری شورای نگهبان). از میان ۱۵ نهاد
حکومتی باقی مانده، سهم مدیریت طیف های مختلف به شرح زیر بوده است:
۱۲
نهاد توسط کسانی اداره می شده که هم اکنون جزو "حامیان فتنه" به شمار می
آیند: نخست وزیری، ریاست مجلس، ریاست شورای عالی قضایی (و دیوانعالی
کشور)، دادستانی کل کشور، جانشینی فرمانده کل قوا، ریاست بسیج، نمایندگی
ولی فقیه در سپاه، ریاست بنیاد مستضعفان، ریاست بنیاد شهید، ریاست صدا و
سیما و نمایندگی ولی فقیه در روزنامه های کیهان و اطلاعات.
۳ نهاد،
یعنی وزارت اطلاعات، سپاه پاسداران و کمیته امداد امام خمینی، در مدیریت
کسانی بوده که در سال های اخیر، جزو "خواص بی بصیرت" یا "ساکتین فتنه"
محسوب شده اند.
و نهایتا، هیچ یک از نهادهای حکومتی مورد بررسی، توسط
کسانی اداره نمی شده که هم اکنون، در زمره اصولگرایان دارای بصیرت طبقه
بندی می شود.
در پاسخ به این پرسش که چرا در میان یاران و معتمدان
آیت الله خمینی، مسئولانی که هم اکنون جزو افراد دارای بصیرت محسوب می شوند
چنین ناچیز بوده اند، منصوبان آیت الله خامنه ای غالبا استدلال می کنند که
"ملاک، حال افراد است". به تاکید آنها، گروهی از همراهان بنیانگذار جمهوری
بعدها منحرف شده اند یا حتی از همان زمان در خط انقلاب نبوده اند اما
انحراف خود را از آیتالله خمینی پنهان می کرده اند.
با این استدلال،
می توان موافق یا مخالف بود. در عین حال در صورت پذیرش چنین استدلالی، این
ابهام مطرح می شود که چرا قدرت تشخیص رهبر انقلاب ۲۲ بهمن ۱۳۵۷، در صورت
پذیرش روایت محافظه کاران حاکم، در حدی نبوده که متوجه شود اکثریت قاطع
معتمدان وی "منحرف" یا "مستعد انحراف" بوده اند؟
به طور مشخص، چگونه
قابل توضیح است که از میان مسئولان ارشد و منصوبان آیت الله خمینی در پایان
دوران رهبریش، جز شخص آیت الله خامنه ای، فرد دیگری در سی و ششمین سالگرد
پیروزی انقلاب جزو "خواص بابصیرت" تلقی نمی شود؟