Thursday, February 19, 2015

مارتین لوتر کینگ: من رؤیایی دارم

سخنرانی «من رویایی دارم» محبوب ترین سخنرانی تاریخ آمریکا

پنجاه سال از سخنرانی مارتین لوتر کینگ جونیور، در سال 1963 در کنار بنای یادبود آبراهام لینکلن می گذرد. لوترکینگ، آخرین سخنران راهپیمایی بود. وقتی او در حال رفتن به پشت جایگاه برای ایراد سخنرانی بود، خیلی ها در حال ترک کردن راهپیمایی بودند. البته همه ی کسانی که مانده بودند، صحبت های او را نمی توانستند بشنوند، ولی کسانی که می شنیدند، مسحور سخنان وی شده بودند.
مارتین لوترکینگ جونیور، 28 آگوست 1963، سخنرانی معروف و قدرتمندانه ی خود، با عنوان «من رویایی دارم» را ایراد کرد. هم اینک با گذشت پنجاه سوال از آن تاریخ، این سخنرانی تبدیل به لحظه ای تعیین کننده در جنبش حقوق مدنی شده است. سخنرانی ای که همچنان به عنوان یک فانوس برای تداوم مبارزه، برای برابری نژادی است.

پنجاه سال از سخنرانی مارتین لوتر کینگ جونیور، در سال 1963 در کنار بنای یادبود آبراهام لینکلن می گذرد. لوترکینگ، آخرین سخنران راهپیمایی بود. وقتی او در حال رفتن به پشت جایگاه برای ایراد سخنرانی بود، خیلی ها در حال ترک کردن راهپیمایی بودند. البته همه ی کسانی که مانده بودند، صحبت های او را نمی توانستند بشنوند، ولی کسانی که می شنیدند، مسحور سخنان وی شده بودند. لوترکینگ در قسمتی از سخنرانی اش می گوید «به میسی سیپی برگردید، به آلاباما برگردید، به کارولاینای جنوبی برگردید، به جورجیا برگردید، به لوئیزیانا برگردید، به محله های فقیر نشین و زاغه های خود در شهرهایتان بازگردید، و بدانید که این وضعیت می تواند و باید تغییر کند»

امروز سال‌روز فریاد زدن رویاهای یک مرد است. پنجاه سال پیش در چنین روزی مردی بزرگ، مردی که پادشاه رویای آزادی نامیده شد، مردی که شهید آزادی شد؛ «مارتین لوتر کینگ» در برابر بنای یادبود لینکلن در شهر واشنگتن قرار گرفت و با فریاد رویاهای خود پایه‌های سست آپارتاید را به لرزه درآورد.

من رویایی دارم (به انگلیسی: I Have a Dream) نام سخن‌رانی مشهور لوتر کینگ است که 28 آگوست 1963 (6 شهریور 1342) در گردهمایی بزرگ طرفداران تساوی حقوق سیاه‌پوستان و سفیدپوستان در پایتخت آمریکا و در برابر بنای یادبود آبراهام لینکلن ایراد شد .

رویایی دارم از مهم‌ترین و مشهورترین سخن‌رانی‌ها در تاریخ آمریکا و جهان به‌ شمار می‌آید. سخن‌رانی بزرگی که دل میلیاردها آزاده را در سراسر جهان تسخیر کرد و پس از گذشت نیم قرن هنوز هم بسیاری به یاد آن هستند. مارتین لوتر کینگ در این سخن‌رانی که در آن عبارت «رویایی دارم» تکرار می‌شد، درباره‌ی آرزوی بزرگ خود سخن گفت و ابراز امیدواری کرد زمانی فرا برسد که بتواند در آمریکا طبق مرام و آرمان خودش زندگی کند و تحقق مساوات و برابری ذاتی انسان‌ها را به چشم خویش ببیند.

این سخن‌رانی در سال ۲۰۰۴ توسط کتاب‌خانه‌ی کنگره‌ی آمریکا تحت عنوان «اثر برجسته‌ی فرهنگی و تاریخی ماندگار» به فهرست گنجینه‌ی ملی ضبط آمریکا اضافه شد؛ اما راز ماندگاری رویای لوتر کینگ در قلب آزادگان جهان، زیبایی، سجع و ترجیع‌بندی آن نیست. این ماندگاری از آن روست که این رویا؛ رویای آزادی و برابری، رویای عدالت و مساوات، رویای برقراری آن چه خداوند بر انسان مقرر کرده است؛ آری رویای چنین زندگی‌ای، تنها محدود به قلب مارتین لوتر کینگ نبوده و نیست، این رویا در قلب همه‌ی آزادگان و آزاد اندیشان، در قلب همه‌ی شما و من نیز زبانه می‌کشد و هر صبح به امید تحقق آن برمی‌خیزیم و شب هنگام سر بر بالین می‌گذاریم. همه‌ی ما انتظار روزی را می‌کشیم در جامعه و دنیایی زندگی کنیم که پایه و اساس آن بر آزادی، عدالت، مساوات و برابری ذاتی و خدادادی انسان‌ها باشد؛ دنیایی که بتوانیم در آن مطابق با آرمان و مرام خودمان زندگی کنیم؛ دنیایی که اعتقادات و سلایق ما را به رسمیت بشناسد و کسی یا گروهی آن را محدود و سرکوب نکند و نخواهد اعتقادات و سلایق خود را با زور یا به نرمی بر ما تحمیل کند؛ دنیایی که در آن آزادی دیگر رویا نباشد؛ دنیایی که در آن آزادی، خود قید و بندی بر دستان و پاهای ما نباشد؛ دنیایی که در آن آزادی‌های ما و دیگران یکدیگر را به چالش نگیرند و حریم‌های یکدیگر را خدشه‌دار نسازند؛ آری همه‌ی ما در عمق جان‌مان چنین رویایی داریم.

اما استبداد و آپارتاید هیچ گاه فریاد آزادگی و آزادی‌خواهان را تاب نیاورده است. پنج سال پس از این سخن‌رانی، در ۴ آوریل ۱۹۶۸ بود که مارتین لوتر کینگ به دست عاملان جنایت‌کار آپارتاید در شهر ممفیس ایالت تنسی ترور شد.

هر چند که لوتر کینگ نتایج عملی جنبش ضدنژادپرستی و آزادی‌خواهی خود را به چشم خویش ندید اما تاثیر عمیقی بر جهان و این راه باقی گذاشتند که هم‌چنان ادامه دارد و همین امروز هم آثار و نتایج‌ آن را در شهرهای آمریکا و سایر نقاط جهان می‌بینیم.

آری من، شما، ما رویایی داریم؛ نه فقط برای خود که برای یکدیگر و امروز و فردای فرزندانمان.

متن سخنرانی انجام شده توسط «مارتین لوتر کینگ» در ۲۸ اوت ۱۹۶۳:

از این‌که امروز در تظاهراتی کنار شما هستم که روزی در تاریخ ملت ما به عنوان بزرگ‌ترین رخداد در راستای آزادی به ثبت خواهد رسید، خوشحالم.
یکصد سال پیش، یک شهروند بزرگ آمریکایی که ما امروز زیر سایه‌ی نمادین او ایستاده‌ایم، اعلامیه‌ی آزادی بردگان را امضا کرد. این فرمان پربار، همچون فانوس دریایی، امیدی در دل میلیون‌ها برده‌ی سیاهپوست افکند که در آتش بی‌امان بیداد می‌سوختند. سپیده‌ی مسرت‌بخشی بود که پایان شب بلند بردگی‌شان را نوید می‌داد.
امروز، یکصد سال از آن روز می‌گذرد، اما هنوز سیاهپوستان آزاد نیستند. پس از یکصد سال، با تاسف باید اذعان کنیم که زندگی سیاهپوستان هنوز هم اسیر بند و زنجیرهای تبعیض و جدایی نژادی است. پس از یکصد سال، در پهنه‌ی بیکران دریای رفاه مادی آمریکا، هنوز سیاهپوستان در جزیره‌ی دورافتاده‌ی فقر به سر می‌برند. پس از یکصد سال، سیاهپوستان در گوشه و کنار جامعه‌ی آمریکا، زار و نزار، خود را تبعیدیانی در کشورشان می‌یابند.
ما امروز در اینجا گرد آمده‌ایم تا این اوضاع شرم‌آور را برملا کنیم. به یک معنا، ما در پایتخت کشور گرد آمده‌ایم تا «چک» مواعید خود را وصول کنیم. با نگارش متن مهم قانون اساسی و اعلامیه‌ی استقلال، سازندگان جمهوری ما تعهدنامه‌ای را امضا کردند که هر آمریکایی وارث آن است. این سند تعهد کرده است که حق جدایی‌ناپذیر همه‌ی انسان‌ها- آری، سیاهپوستان و سفیدپوستان هردو- برای زندگی، آزادی و شادمانی تضمین شود.
امروز این دیگر عیان است که آمریکا در پیوند با شهروندان رنگین پوستش در انجام این تعهدنامه کوتاهی کرده است و به جای احترام به این پیمان مقدس، به سیاهپوستان «چک» بی‌پشتوانه‌ای داده؛ چکی که با عبارت «موجودی کافی نیست» برگشت خورده است.
ما نمی‌توانیم بپذیریم که «بانک عدالت» ورشکسته شده باشد. ما نمی‌توانیم بپذیریم که موجودی خزاین بزرگ «فرصت» در این کشور ناکافی باشد. از این‌رو ما آمده‌ایم تا این چک را نقد کنیم، چکی که با ارایه‌ی آن می‌توانیم صاحب آزادی و امنیت عدالت شویم. ما همچنین به این مکان تقدیس شده آمده‌ایم تا شدت اضطرار موقعیت کنونی را به آمریکا خاطرنشان سازیم. امروز زمان آن نیست که وقت خود را صرف اقدامات تجملی مانند خونسردی یا تزریق داروی مسکن پیشرفت تدریجی کنیم. وقت آن رسیده است که وعده‌های واقعی دموکراسی بدهیم. وقت برخاستن از تاریکی و گودال مهلک جدایی نژادی و گذار به جاده‌ی روشن عدالت نژادی فرا رسیده است. امروز روز رهایی کشور از ریگ‌های روان بی‌عدالتی نژادی و کشاندن آن به زمین استوار برادری است. امروز وقت تحقق بخشیدن به عدالت برای همه‌ی فرزندان خداست.

بی‌اعتنایی به موقعیت مضطر کنونی برای کشور مصیبت به همراه خواهد آورد. تابستان سوزان ناخشنودی مشروع سیاهپوستان به پایان نخواهد آمد، مگر اینکه پاییز روحبخش آزادی و برابری جای آن را بگیرد. هزار و نهصد وشصت و سه، پایان نه، بل آغازی است. اگر کشور به روال معمول خود بازگردد، آنهایی که می‌پنداشتند «سیاهپوستان لازم بود عقده‌های خود را خالی کنند و حالا دیگر خرسند شده‌اند»، با ضربت خشنی بیدار خواهند شد. مادامی که حقوق شهروندی سیاهپوستان به آنها داده نشود، آمریکا به آسایش و آرامش دست نخواهد یافت. تا زمانی که آفتاب عدالت برندمد، گردبادهای خیزش همچنان پایه‌های کشورمان را خواهند لرزاند. اما سخنی هست که باید به مردم خودم که در آستانه‌ی گرم ورود به کاخ عدالت ایستاده‌اند، بگویم. در روند به‌دست آوردن جایگاه مشروع خود نباید مرتکب کارهای نادرست شویم. بیایید تشنگیمان را برای آزادی، با نوشیدن جام تلخی و دشمنی رفع نکنیم. ما باید همواره مبارزات خود را در کمال عزت و انضباط به پیش بریم.
نگذاریم اعتراض خلاق ما به مرتبه‌ی نازل خشونت‌های جسمانی سقوط کند. همواره تلاش کنیم در بلندی‌های باشکوه، زور بدنی را با توان روحانی پاسخ گوییم. منازعه جویی شگفت انگیز تازه‌ای که جوامع سیاهپوست را فرا گرفته نباید ما را به بی اعتمادی نسبت به تمام مردم سفیدپوست رهنمون شود، زیرا بسیاری از برادران سفیدپوست ما، همانگونه که حضورشان امروز در اینجا شاهد این مدعاست، دریافته‌اند که سرنوشتشان با سرنوشت ما گره خورده است. آنها دریافته‌اند که آزادیشان به گونه پیچیده‌ای با آزادی ما بستگی دارد. ما نمی‌توانیم این راه را به‌تنهایی بپیماییم.
و همچنان‌که در این راه گام برمی‌داریم، باید عهد کنیم که همواره پیش خواهیم رفت. ما نمی‌توانیم به عقب بازگردیم. برخی‌ها، از هواخواهان حقوق مدنی می‌پرسند، «کی راضی خواهید شد؟» ما تا روزی که سیاهپوستان قربانی وحشت غیرقابل بیان بی‌رحمی پلیس‌اند نمی‌توانیم راضی شویم. تا روزی که تن‌های خسته از سفر ما نتوانند بستری در مسافرخانه‌های شاهراه‌ها و هتل‌های شهرها پیدا کنند، نمی‌توانیم راضی باشیم. تا روزی که تحرک اصلی ما فقط از محله‌های اقلیت‌نشین کوچکتر به محله‌های اقلیت‌نشین بزرگتر است نمی‌توانیم راضی باشیم. تا روزی که شخصیت و احترام فرزندان ما بسادگی با تابلوهای «ویژه‌ی سفیدپوستان» زایل می‌شود، نمی‌توانیم راضی باشیم. تا روزی که سیاهپوستان می‌سی سی پی حق رای ندارند و سیاهپوستان نیویورک برآنند که چیزی ندارند که به آن رای دهند، نمی‌توانیم راضی باشیم. نه! نه، ما راضی نیستیم و راضی نخواهیم شد مگر آن‌که عدالت مانند آبشار، و راستکاری چون رودی پرخروش جاری شوند. می دانم که برخی از شما به دلیل مصیبت‌ها و رنج‌های سختی که تحمل کرده‌اید به اینجا آمده‌اید. برخی از شما از سلول‌های تنگ زندان به اینجا آمده‌اید. برخی از شما از جاهایی آمده‌اید که در راه آزادی‌طلبی خود، ناگزیر با توفان‌های آزار و خشونت پلیس روبرو شده‌اید. شما کهنه سربازان رنج‌ها و محنت‌های خلاقانه هستید.

با ایمان به کار خود ادامه دهید که رنج و عذاب ناخواسته موجب رستگاری است.
به می‌سی‌سی‌پی برگردید، به آلاباما برگردید، به کارولینای جنوبی برگردید، به جورجیا برگردید، به لوئیزیانا برگردید، به محله‌های خود در شهرهای شمالی کشور برگردید و مطمئن باشید که این وضعیت می‌تواند دگرگون شود و دگرگون هم خواهد شد.
نگذاریم در دره‌ی ناامیدی غوطه‌ور شویم. خطاب من امروز با شماست، دوستان من، اگرچه با دشواری‌های امروز و فردا رودررو هستیم، اما من هنوز هم رویایی دارم. این رویا، رویایی است که ریشه‌های ژرفی در «رویای آمریکا» دارد.
رویای من اینست که روزی این کشور به‌پا می‌خیزد و به معنای واقعی اعتقادات خود جان می‌بخشد: «ما این حقیقت را که همه انسان‌ها برابر خلق شده‌اند آشکار و بدیهی می‌دانیم.»
رویای من اینست که روزی فرزندان برده‌های پیشین و فرزندان برده‌داران پیشین بر فراز تپه‌های سرخ جورجیا کنار هم سر میز برادری خواهند نشست.
رویای من اینست که سرانجام روزی ایالتی مانند می‌سی سی پی، ایالتی که در آتش بیدادگری می‌سوزد، در آتش تعدی می‌سوزد، به واحه‌ی آزادی و عدالت بدل خواهد شد.
رویای من اینست که چهار فرزند کوچکم روزی در کشوری زندگی خواهند کرد که آنها را نه به سبب رنگ پوست، که با درونمایه‌ی شخصیتشان داوری خواهند کرد.

من امروز رویایی دارم!
رویای من اینست که روزی در آلاباما، با آن نژادپرستان وحشی‌اش، با فرماندارش که از گاله‌ی دهانش، عدم پذیرش مداخله در قوانین فرومی‌چکد، آری روزی در همین آلاباما، پسرها و دخترهای کوچک سیاهپوست خواهند توانست چون خواهران و برادرانی دست در دست پسرها و دخترهای کوچک سفیدپوست بگذارند.
من امروز رویایی دارم!
رویای من اینست که سرانجام روزی دره‌ها بالا خواهند آمد و تپه‌ها و کوه‌ها پایین خواهند رفت، ناهمواری‌ها هموار خواهند شد و ناراستی‌ها راست؛ جلال خداوند آشکار خواهد شد و همه ابنای بشر با هم به تماشای آن خواهند نشست.
ای امید ماست. این باوری است که با خود به جنوب می‌برم. با این باور ما خواهیم توانست از کوه‌های ناامیدی سنگ امید بتراشیم. با این باور خواهیم توانست هیاهوی ناسازگاری کشورمان را به همنوایی زیبایی از برادری بدل کنیم. با این باور خواهیم توانست با هم کار کنیم، با هم دعا کنیم، با هم مبارزه کنیم، با هم به زندان رویم، با هم از آزادی دفاع کنیم، مطمئن از اینکه سرانجام روز آزادی مان فراخواهد رسید.
روزی که همه فرزندان خدا خواهند توانست سرود آزادی را با مفهومی نو بخوانند. «ای کشور من، ای سرزمین زیبای آزادی، برای توست که می‌خوانم. سرزمینی که پدران من در آن در گذشتند، سرزمین فخر زائران، بگذار از هر گوشه‌ی کوهساران زنگ آزادی به صدا درآید.»
اما اگر قرار است آمریکا به کشوری بزرگ تبدیل شود، این باید به حقیقت بپیوندد. پس بگذارید زنگ آزادی از فراز تپه‌های شگرف نیوهمشایر به صدا درآید. بگذارید زنگ آزادی از کوه‌های بلند نیویورک به صدا درآید. بگذارید زنگ آزادی از بلندی‌های الگینی پنسیلوانیا به صدا درآید. بگذارید زنگ آزادی از فراز قله‌های پر برف کوه‌های راکی کلرادو به صدا درآید. بگذارید زنگ آزادی از شیب‌های پرکرشمه کالیفرنیا به صدا درآید.
نه تنها اینها؛ بگذارید زنگ آزادی از بلندی‌های «استون جرجیا» به صدا درآید.
بگذارید زنگ آزادی از کوه «لوکاوت تنسی» به صدا درآید.
بگذارید زنگ آزادی از هر تپه و خاکریز- از هر کوهسار «می‌سی سی پی» به صدا درآید.
بگذارید زنگ آزادی به صدا درآید. و زمانی که چنین شد، زمانی که گذاشتیم زنگ آزادی به صدا درآید- آنگاه که گذاشتیم زنگ آزادی از هر روستا و هر دهکده، از هر ایالت و هر شهر به صدا درآید، خواهیم توانست رسیدن آن روزی را جلو بیندازیم که در آن روز همه فرزندان خدا- سیاه و سفید، یهودی و غیریهودی، پروتستان و کاتولیک- خواهند توانست دست در دست هم بگذارند و آن سرود قدسی قدیمی سیاهان را سردهند:

«سرانجام ما آزادیم! سرانجام آزادیم! سپاس خداوند متعال را، سرانجام آزادیم!»

سخنراني معروف مارتين لوتر كينگ در 28 آگوست 1963 در حمايت از حقوق سياهپوستان كه فراز «I have a dream…» آن (دقيقه 11:00 به بعد فايل صوتي) از ماندگارترين عبارات تاريخ محسوب مي شود.

Martin Luther King: «I have a dream…»

I am happy to join with you today in what will go down in history as the greatest demonstration for freedom in the history of our nation.

Five score years ago, a great American, in whose symbolic shadow we stand today, signed the Emancipation Proclamation. This momentous decree came as a great beacon light of hope to millions of Negro slaves who had been seared in the flames of withering injustice. It came as a joyous daybreak to end the long night of their captivity.

But one hundred years later, the Negro still is not free. One hundred years later, the life of the Negro is still sadly crippled by the manacles of segregation and the chains of discrimination. One hundred years later, the Negro lives on a lonely island of poverty in the midst of a vast ocean of material prosperity. One hundred years later, the Negro is still languished in the corners of American society and finds himself an exile in his own land. And so we've come here today to dramatize a shameful condition.

In a sense we've come to our nation's capital to cash a check. When the architects of our republic wrote the magnificent words of the Constitution and the Declaration of Independence, they were signing a promissory note to which every American was to fall heir. This note was a promise that all men, yes, black men as well as white men, would be guaranteed the "unalienable Rights" of "Life, Liberty and the pursuit of Happiness." It is obvious today that America has defaulted on this promissory note, insofar as her citizens of color are concerned. Instead of honoring this sacred obligation, America has given the Negro people a bad check, a check which has come back marked "insufficient funds."

But we refuse to believe that the bank of justice is bankrupt. We refuse to believe that there are insufficient funds in the great vaults of opportunity of this nation. And so, we've come to cash this check, a check that will give us upon demand the riches of freedom and the security of justice.

We have also come to this hallowed spot to remind America of the fierce urgency of Now. This is no time to engage in the luxury of cooling off or to take the tranquilizing drug of gradualism. Now is the time to make real the promises of democracy. Now is the time to rise from the dark and desolate valley of segregation to the sunlit path of racial justice. Now is the time to lift our nation from the quicksands of racial injustice to the solid rock of brotherhood. Now is the time to make justice a reality for all of God's children.

It would be fatal for the nation to overlook the urgency of the moment. This sweltering summer of the Negro's legitimate discontent will not pass until there is an invigorating autumn of freedom and equality. Nineteen sixty-three is not an end, but a beginning. And those who hope that the Negro needed to blow off steam and will now be content will have a rude awakening if the nation returns to business as usual. And there will be neither rest nor tranquility in America until the Negro is granted his citizenship rights. The whirlwinds of revolt will continue to shake the foundations of our nation until the bright day of justice emerges.

But there is something that I must say to my people, who stand on the warm threshold which leads into the palace of justice: In the process of gaining our rightful place, we must not be guilty of wrongful deeds. Let us not seek to satisfy our thirst for freedom by drinking from the cup of bitterness and hatred. We must forever conduct our struggle on the high plane of dignity and discipline. We must not allow our creative protest to degenerate into physical violence. Again and again, we must rise to the majestic heights of meeting physical force with soul force.

The marvelous new militancy which has engulfed the Negro community must not lead us to a distrust of all white people, for many of our white brothers, as evidenced by their presence here today, have come to realize that their destiny is tied up with our destiny. And they have come to realize that their freedom is inextricably bound to our freedom.

We cannot walk alone.

And as we walk, we must make the pledge that we shall always march ahead.

We cannot turn back.

There are those who are asking the devotees of civil rights, "When will you be satisfied?" We can never be satisfied as long as the Negro is the victim of the unspeakable horrors of police brutality. We can never be satisfied as long as our bodies, heavy with the fatigue of travel, cannot gain lodging in the motels of the highways and the hotels of the cities. We cannot be satisfied as long as the negro's basic mobility is from a smaller ghetto to a larger one. We can never be satisfied as long as our children are stripped of their self-hood and robbed of their dignity by signs stating: "For Whites Only." We cannot be satisfied as long as a Negro in Mississippi cannot vote and a Negro in New York believes he has nothing for which to vote. No, no, we are not satisfied, and we will not be satisfied until "justice rolls down like waters, and righteousness like a mighty stream."¹

I am not unmindful that some of you have come here out of great trials and tribulations. Some of you have come fresh from narrow jail cells. And some of you have come from areas where your quest -- quest for freedom left you battered by the storms of persecution and staggered by the winds of police brutality. You have been the veterans of creative suffering. Continue to work with the faith that unearned suffering is redemptive. Go back to Mississippi, go back to Alabama, go back to South Carolina, go back to Georgia, go back to Louisiana, go back to the slums and ghettos of our northern cities, knowing that somehow this situation can and will be changed.

Let us not wallow in the valley of despair, I say to you today, my friends.

And so even though we face the difficulties of today and tomorrow, I still have a dream. It is a dream deeply rooted in the American dream.

I have a dream that one day this nation will rise up and live out the true meaning of its creed: "We hold these truths to be self-evident, that all men are created equal."

I have a dream that one day on the red hills of Georgia, the sons of former slaves and the sons of former slave owners will be able to sit down together at the table of brotherhood.

I have a dream that one day even the state of Mississippi, a state sweltering with the heat of injustice, sweltering with the heat of oppression, will be transformed into an oasis of freedom and justice.

I have a dream that my four little children will one day live in a nation where they will not be judged by the color of their skin but by the content of their character.

I have a dream today!

I have a dream that one day, down in Alabama, with its vicious racists, with its governor having his lips dripping with the words of "interposition" and "nullification" -- one day right there in Alabama little black boys and black girls will be able to join hands with little white boys and white girls as sisters and brothers.

I have a dream today!

I have a dream that one day every valley shall be exalted, and every hill and mountain shall be made low, the rough places will be made plain, and the crooked places will be made straight; "and the glory of the Lord shall be revealed and all flesh shall see it together."2

This is our hope, and this is the faith that I go back to the South with.

With this faith, we will be able to hew out of the mountain of despair a stone of hope. With this faith, we will be able to transform the jangling discords of our nation into a beautiful symphony of brotherhood. With this faith, we will be able to work together, to pray together, to struggle together, to go to jail together, to stand up for freedom together, knowing that we will be free one day.

And this will be the day -- this will be the day when all of God's children will be able to sing with new meaning:

My country 'tis of thee, sweet land of liberty, of thee I sing.

Land where my fathers died, land of the Pilgrim's pride,

From every mountainside, let freedom ring!

And if America is to be a great nation, this must become true.

And so let freedom ring from the prodigious hilltops of New Hampshire.

Let freedom ring from the mighty mountains of New York.

Let freedom ring from the heightening Alleghenies of Pennsylvania.

Let freedom ring from the snow-capped Rockies of Colorado.

Let freedom ring from the curvaceous slopes of California.

But not only that:

Let freedom ring from Stone Mountain of Georgia.

Let freedom ring from Lookout Mountain of Tennessee.

Let freedom ring from every hill and molehill of Mississippi.

From every mountainside, let freedom ring.

And when this happens, and when we allow freedom ring, when we let it ring from every village and every hamlet, from every state and every city, we will be able to speed up that day when all of God's children, black men and white men, Jews and Gentiles, Protestants and Catholics, will be able to join hands and sing in the words of the old Negro spiritual:

Free at last! Free at last!

Thank God Almighty, we are free at last!3


¹ Amos 5:24 (rendered precisely in The American Standard Version of the Holy Bible)

2 Isaiah 40:4-5 (King James Version of the Holy Bible). Quotation marks are excluded from part of this moment in the text because King's rendering of Isaiah 40:4 does not precisely follow the KJV version from which he quotes (e.g., "hill" and "mountain" are reversed in the KJV). King's rendering of Isaiah 40:5, however, is precisely quoted from the KJV.

3At:http://www.negrospirituals.com/news-song/free_at_last_from.htm

Attachments area

Preview attachment MLKDream_64kb.rar

Preview YouTube video Martin Luther King - I Have A Dream Speech - August 28, 1963

کشف اسکلت هفت هزار ساله!! در جنوب شهر تهران



کشف اسکلت هفت هزار ساله!! در جنوب شهر تهران

بررسی‌های انجام شده بر اسکلت زن کشف شده در خیابان مولوی تهران که متعلق به هفت هزار سال پیش بوده نشان می دهد این زن ۳۵ تا ۴۰ سال سن داشته است.
به گزارش خبرگزاری مهر، حامد وحدتی نسب، انسان شناس پیش از تاریخ که مسئولیت بررسی این اسکلت را بر عهده داشته است با اعلام این خبر گفت: "یک فرد ۳۵ ساله در حدود هفت هزار سال پیش با یک فرد ۳۵ ساله امروزی بسیار متفاوت بوده است. با توجه به میانگین سنی افراد در آن زمان، می توان گفت که این زن یک سالمند به حساب می آمده است. این درحالی است که اکنون یک فرد ۳۵ ساله جوان تلقی می شود."
در جریان کاوش‌های باستان شناسی در جنوب بازار تهران، اسکلت انسانی متعلق به هزاره پنجم پیش از میلاد کشف شد. محمد اسماعیل اسماعیلی جلودار، سرپرست گروه باستانی شناسی گفت: "این کشف منحصر به فرد سابقه سکونت در محدوده شهری تهران را تا هفت هزارسال به عقب می‌برد."
به گزارش خبرگزاری میراث فرهنگی، سرپرست گروه باستان شناسی گفته است که آثار به دست آمده، پس از انجام آزمایش‌ها و اقدامات حفاطتی به موزه ملی ایران فرستاده و به نمایش عمومی گذاشته می‌شود.
محمد بهشتی، رئیس پژوهشکده میراث فرهنگی و گردشگری در گفت‌وگو با روزنامه شهروند گفت: "آنچه در کاوش‌های باستان‌شناسی در این منطقه از تهران به‌دست آمده، بسیار جالب توجه و مهم است. تا پیش از این قدیمی‌ترین اثری که در تهران به‌دست آمده بود متعلق به‌ هزاره اول پیش از میلاد یعنی سه‌هزار ‌سال پیش بود و این اسکلت، تاریخ تهران را بیش از دو برابر افزایش داده است."
به گفته کارشناسان میراث فرهنگی این کاوش‌ها از زمانی آغاز شد که دختری که اتفاقی در محدوده کارگاه فاضلاب مولوی عبور می‌کرده، متوجه تعدادی سفال در میان خاک‌های فاضلاب می‌شود، او این سفال‌ها را به سازمان میراث فرهنگی می‌برد و پس از آن گروهی از باستان‌شناسان به این محدوده اعزام می‌شوند و در کاوش‌ها به این اسکلت چند‌هزار ساله و مجموعه دیگری از آثار با ارزش تاریخی می‌رسند.
نقل از بی بی سی  

داستان زندگی اوریانا فالاچی

داستان زندگی اوریانا فالاچی در تلویزیون ایتالیا

مجموعه دو قسمتی از زندگی اوریانا فالاچی، روزنامه‌نگار و نویسنده سرشناس ایتالیایی این هفته از تلویویون ایتالیا پخش می‌شود.
بخش‌هایی از زندگی پر فراز و نشیب او از پیوستنش به حزب ضد فاشیستی در جریان جنگ جهانی دوم و مصاحبه‌های جنجالی از جمله گفت‌وگو با محمدرضا پهلوی و آیت الله روح الله خمینی تا اظهارات جنجال برانگیز او پس از یازده سپتامبر ۲۰۰۱ در این مجموعه داستانی به تصویر کشیده شده است.
مارکو تورکو، کارگردان سریال "اوریانا" به خبرگزاری فرانسه گفته است: "روایت زندگی فالاچی شبیه روایت تاریخ قرن بیستم است."
او افزود: "سخت بتوان داستانی سینمایی‌تر از زندگی او پیدا کرد."
ویتوریا پوچینی، بازیگر نقش فالاچی در این مجموعه نیز می‌گوید: "ما سعی کردیم اوریانای روزنامه نگار و خبرنگار جنگی را به تصویر بکشیم... همینطور او را به عنوان یک انسان می بینیم، با جنبه‌های زندگی خصوصی‌اش و گاهی آن بعد شکننده‌اش که در رابطه با مردان آشکار می‌شود."
فالاچی دو عشق بزرگ در زندگی‌اش داشت فرانسوا پلو، خبرنگار فرانسوی که در جریان جنگ ویتنام با او آشنا شد و الکساندروس پاناگولیس، شاعر آنارشیست یونانی که سه سال پس از آشنایی با فالاچی در سانحه رانندگی در سال ۱۹۷۶ درگذشت.
فالاچی در سال ۱۹۲۹ در فلورانس به دنیا آمد. نوجوان بود که در جریان جنگ جهانی دوم به جنبش ضد فاشیستی ایتالیا پیوست. سپس به عنوان خبرنگار جنگی شهرت یافت و مصاحبه‌های جنجال برانگیز او بر این شهرت افزود.
نام او در ایران در پی مصاحبه‌اش با شاه سابق ایران و سپس با آیت الله خمینی بیش از پیش مطرح شد.
برای گفت‌وگو با آیت‌الله خمینی که در ابتدای انقلاب ایران انجام شد، به او گفته شد که باید چادر بر سر داشته باشد، اما در میانه مصاحبه فالاچی به حجاب اجباری اعتراض کرد.
آیت الله خمینی در پاسخ به او گفته بود که "این یک اختیارى است براى آنها، خودشان اختیار کردند." فالاچی می‌گوید که پس از این گفته‌ها به اعتراض حجاب از سر بر داشت که در واکنش، آیت‌الله خمینی از اتاق خارج شد.
بخشی از گفت‌وگوی فالاچی و آیت‌الله خمینی
فالاچی: این چادر، آیا صحیح است که این زن ها خود را در زیر چادر مخفی کنند؟ این زن ها در انقلاب شرکت کردند، کشته دادند، زندان رفتند، مبارزه کردند. این چادر هم یک رسم از قدیم مانده ای است، حالا دیگر دنیا هم عوض شده، حالا این صحیح است که مثلاً اینها خودشان را مخفی کنند؟

آیت‌الله خمینی: اولاً اینکه این یک اختیاری است برای آنها، خودشان اختیار کردند. شما چه حقی دارید که اختیار را از دستشان بگیرید؟ ما اعلام می کنیم به زن ها که هر کس چادر می خواهد یا هر کس پوشش اسلامی، بیاید بیرون، از سی و پنج میلیون جمعیت ما سی و سه میلیونش بیرون می آید. شما چه حقی دارید که جلو اینها را بگیرید؟ این چه دیکتاتوری است که شما نسبت به زن ها دارید؟ و ثانیاً اینکه ما یک پوشش خاصی را نمی گوییم، برای حدود زن هایی که به سن و سال شما رسیده اند هیچ چیزی نیست. ما زن های جوانی که وقتی ایشان آرایش می کنند و می آیند یک فوج را دنبال خودشان می کشند، اینها را داریم جلوشان را می گیریم، شما هم دلتان نسوزد. من دیگر بلند شوم، شما هم دلتان نسوزد. منبع: صحیفه نور

او با شخصیت‌های دیگری از جمله ایندیرا گاندی، یاسر عرافات، هنری کیسینجر و هایله سلالی گفت‌وگوهایی جنجالی انجام داد.
گزارش‌های فالاچی از جنگ اول خلیج فارس در اوایل دهه نود میلادی جزو آخرین کارهای او محسوب بود.
با این حال او بار دیگر پس از ۱۱ سپتامبر ۲۰۰۱ با اظهارات ضد اسلامی خود جنجال ساز شد. از جمله اینکه گفته بود "فرزندان الله مانند خرگوش زاد و ولد می‌کنند".
فالاچی در سپتامبر ۲۰۰۶ در پی ابتلا به سرطان ریه در زادگاه خود درگذشت.
اگر خورشید بمیرد، زندگی، جنگ و دیگر هیچ و نامه به کودکی که هرگز زاده نشد از جمله کتاب‌ای اوست که به فارسی ترجمه شده است
نقل از بی بی سی

هنر آن است که تو را تسخیر کند...

18383_552.jpg

... در این سی و چند سال بعد از انقلاب، چندین سریال تاریخی- سیاسی ساخته شده است. تم ثابت این سریالها از کلاه‌پهلوی گرفته تا کیف‌ انگلیسی،
این است که روحانیون همه در حال مبارزه بودند، کراواتی ها همه دزد و نوکر استعمار بوده‌اند و همه مشکلات کشور در قبل از انقلاب
ناشی از انگلستان و آمريكا و فراماسونری است، این تم ثابت این سریالهاست و در تمام آنها تکرار شده است، آمريكا و انگلیس همه را خریده اند الا روحانیت،
این سریال اثرگذار نخواهد بود و به اصطلاح نمی‌گیرید، چون اگر یک مقدار تاریخ بخوانید می‌دانید که در اواخر سال 55 و اوایل سال 56 اوج تعداد زندانیان سیاسی
در ایران است، چیزی نزدیک به 5 هزار نفر در زندان هستند و از این تعداد چیزی کمتر از 20 نفر روحانی بوده‌اند،
در صورتی که اگر شما این سریالها را ببینید انتظار دارید 4900 نفر از زندانیان روحانی بوده باشند چون فقط روحانیون در حال مبارزه بوده‌اند،
857_n.jpg
مسلما اینگونه سریالها نمی‌گیرد چون با حقیقت سرستیز دارد. کافی است یک نفر در آن سر دنیا پیدا شود و فیلمی در رابطه با مشروطه بسازد
که اندکی به واقعیت نزدیک باشد، آن وقت تمام آنچه شما رشته کردید، پنبه می‌شود. اگر کسی یک فیلم در خصوص رضاشاه بسازد
و بگوید که رضاشاه چه کرد و انگلیس چه کرد و روحانیون چه می‌کردند، تمام آنچه در این 34 سال در صداوسیما گفته شده‌است با علامت سوال مواجه می‌شود. 
در جوامعی مثل ایران متاسفانه حکومت یک دید ایدئولوژیک نسبت به تاریخ، نسبت به رابطه با کشورهای دیگر، نسبت به تحولات مهمی
که در دنیا رخ می‌دهد، دارد و از پشت این عینک ایدئولوژیک همه چیز را می خواهد ببیند. شما یک هفته اخبار را از رادیو و تلویزیون ایران رصد کنید،
ببینید در دنیا هیچ اتفاقی نمی‌افتد که خلاف باورهای جمهوری اسلامی باشد، یعنی جمهوری اسلامی فکر می‌کند که غرب در حال نابودی است،
اخباری هم که منتشر می‌شود نشان می‌دهد که غرب در حال نابودی است، جمهوری اسلامی فکر می‌کند که آمريكا زورگو است،
اخباری که منتشر می‌کند نشان می‌دهد که اوباما هر کجا که رفته مردم علیه‌اش تظاهرات کرده‌اند، و... هر اتفاقی که می‌افتد
درست عین باورها و خواسته‌های جمهوری اسلامی است، این که نمی‌شود، این دنیا پر است از اتفاقاتی که خلاف خواسته جمهوری اسلامی است
ولی آنها در صداوسیما نمایش داده نمی‌شوند. حکومت و دولت در ایران نمی‌تواند کاری به موسیقی و هنر نداشته‌باشد چون از طریق هنر
می‌خواهد آن ایدئولوژی را که فکر می‌کند درست است اشاعه دهد و این فقط در مورد ایران هم نیست، در آلمان هم هیتلر همین کار را می‌کرد،
در اتحاد شوروی، استالین و حزب کمونیست همین کار را می‌کردند، در چین مائو و حزب کمونیست همین کار را می‌کردند
و در کره شمالی هم همین اتفاق صورت می‌گیرد، این مختص به ایران نیست، ذات حکومتهای ایدئولوژیک این است که همه چیز را می‌خواهند
از آن خود کنند و نسبت به هیچ چیز نمی‌توانند بیطرف باشند، بنابراین هنری هم ارزشمند است که مبلغ ایدئولوژی حکومتی باشد...
... حال سوال اینجاست که مقصر کسی است که اعتقادات ایدئولوژیک دارد یا کسی که از اعتقادات حکومت سوءاستفاده می کند؟
حاکمیت به خاطر اعتقاداتش یا کسی که می‌گوید من فیلمی می‌سازم بهتر از اصغر فرهادی، به من پول بدهید، یا چند میلیارد تومان بدهید
من سریالی می‌سازم که شبها دیگر کسی نه «بی‌بی‌سی» نگاه کند، نه «من‌وتو» و نه صدای آمريكا، فقط به من پول بدهید!
در نهایت هم نتیجه می‌شود کلاه پهلوی و امثال آن. به نظر من مهم نیست بگوییم که مشکل کسانی هستند که تعمدا این آثار را به حکومت قالب می‌کنند
یا مشکل حکومتی است که این آثار را می‌پذیرد و برای آن هزینه می‌کند. من می‌گویم اگر شما از هنر یک انتظار ایدئولوژیک دارید،
انتظار دارید که آدمها را طرفدار شما بکند، بالاخره امسال هم اگر طالب‌زاده نیاید، سال دیگر می‌آید، سال بعدش سلحشور می‌آید،
یعنی اگر شما اعتقاد داشته باشید گیاهی وجود داشته‌باشد که زور را زیاد می‌کند، ممکن است عطاری اول انسان باشرفی باشد
و بگوید من چنین گیاهی ندارم، عطار پنجم یا ششم از این اعتقاد شما سوءاستفاده می‌کنند و یک گیاه را به شما قالب می‌کنند،
یعنی کلاه پهلوی را به حکومت قالب می‌کند، یا سریال مردان آنجلس. چون به نظر من اصلا اینطور نیست کسانی که این سریال ها را می‌سازند،
برای رضای خدا این کار را کرده‌باشند، آنها سریالهای خود را به قیمت خوبی می‌فروشند.
به نظر من ایراد از مردم نیست، مشکل طرز تفکر حکومت است که می‌خواهد از طریق موسیقی و سینما تلویزیون عقایدش را به کرسی بنشاند
و بگوید اینها درست است، مشکل از اینجا شروع می‌شود. قبل از انقلاب بحثی بود با عنوان هنر برای هنر، خیلی از ما اعتقاد داشتیم،
هنر برای هنر ساخته بورژوازی است، از نگاه ما هنری ارزش داشت که رنج طبقه کارگر را نشان بدهد، سینمایی ارزش دارد که فقر محرومین را نشان بدهد،
تئاتری ارزش دارد که ستمی را که فئودال ها بر کشاورز دارند، نشان بدهد، هنر برای هنر از نگاه ما معنی نداشت و ما فکر می‌کردیم که
هنری که اینها را نشان ندهد و زیبایی را نشان بدهد، باید نیست و نابود گردد، سرسلسله جنبان این بحث مرحوم سعید سلطانپور بود،
رساله‌ای نوشته بود تحت عنوان «نوعی از هنر نوعی از اندیشه» و در آن گفته بود، یک هنر، هنری است برای سرگرمی و برای خود هنر،
که این نوع هنر به درد نمی‌خورد و باید خاک بشود و نیست باید گردد و ما هم به دنبال سعید سلطانپور می‌گفتیم مرگ بر این هنر،
نوع دیگر هنر، هنر مقاومت بود، هنری که بیاید درد و رنج محرومین را نشان بدهد. من در بیست و چند سالگی پیرو این حرف سعید سلطانپور بودم
و امروز در شصت و چندسالگی به این نتیجه رسیدم که اینها همه مهمل است، هنر یعنی اینکه شما بتوانید زیبایی را ببینید،
هنر یعنی همان تابلویی که آقای مختاباد گفت، در حین رانندگی شما را تسخیر کند..





Wednesday, February 18, 2015

داریوش ارجمند در برنامه زنده، تبلیغات صدا و سیما را تمسخر می‌کند



بارک الله به داریوش ارجمند که حرف حسابی و درست را زد و سخنانش را مجریان نگذاشتند که تکمیل کند... میدانید چگونه این پولها را میدهند برای تبلیغ این گونه تبلیغات مخصوص همان شرکتهایی است که یا سهام به مردم فروخته اند و مال مردم را حراج میکنند و یا از بانکها وامهای آنچنانی گرفته اند که اکنون توی پس دادنش مانده اند البته به اضافه بخور بخورهای خودشان و اطرافیانشان و رشوه هایی که داده اند و در نهایت از کیسه ملت رفته و هیچگاه هم به کیسه ملت باز نخواهد گشت.