Wednesday, May 20, 2015

بررسی اختلافهای نماز شیعی و سنی



بسم رب الصالحین و الصدیقین
بررسی اختلافهای نماز شیعی و سنی
والذی جاء بالصدق و صدق به اولئک هم المتقون(زمر:33)
(آنکه راستی آورد و درستی آن را ثابت کرد همانان پرواپیشگانند)
1.   وضو
اذا قمتم الی الصلوه فاغسلوا وجوهکم و ایدیکم الی المرافق وامسحوا برؤسکم و ارجلکم الی الکعبین(مائده: 6).
در طول زندگی هرگاه به هنگام خواندن قرآن به این آیه میرسیدم پیش خود میگفتم آیه خیلی روشن است چرا سنیها پاهای خود را میشویند و بر ما که مسح میکشیم خرده میگیرند؟ ولی اگر در آیه دقت کنیم درمییابیم که رؤس مجرور است(دلیلش این است که ب آن را مجرور کرده) ولی ارجل منصوب است. اگر آیه را ادامه دهید میبینید که در مورد تیمم چنین آمده است: فامسحوا بوجوهکم و ایدیکم منه. پس مسح بکشید رویها و دستان خود را از آن(خاک). ولی وجوه و ایدی هر دو به واسطه ب مجرورند. اگر ارجل به واسطه برؤوسکم مجرور بود میشد به مسح کردن ربطش داد ولی چون منصوب است تنها به پیش از وامسحوا برمیگردد. یعنی خداوند گفته فاغسلوا وجوهکم و ایدیکم الی المرافق و ارجلکم الی الکعبین(بشویید رویهایتان را و دستانتان را تا آرنج و پاهایتان را تا دو استخوان برجسته) ولی چون خواسته است ترتیب وضو را نیز یاداور شود مسح سر را پیش از شستن پا آورده است.
برهان قاطع دیگری: همان گونه که خداوند در مورد مسح سر در وضو و مسح صورت و دستها در تیمم حد مسح را مشخص نکرده و به سنت و عقل واگذار کرده است اگر منظور نظر خداوند مسح کشیدن پا بود هیچ لزومی نداشت تا حد آن را مشخص کند. پس به یقین منظور خداوند شستن پا بوده که حد آن را نیز مشخص کرده است. گذشته از اینکه مسح کشیدن پا تا کعبین بی معنا و ناممکن است و خداوند در قرآن کریم همواره از بیان سخنان بیهوده پرهیز کرده است زیرا قرآن کتاب ایجاز است و نه کتاب افزون گویی.
نکته ها:
-         در سفر حج روزی پیرمردی ترک چون دید که من مسح پا میکشم لبخند معنی داری زد و سری تکان داد از سر تعجب و بلکه تمسخر!
-         البته شستن پا در بسیاری جاها مخصوصا در مناسک حج بسیار مفید و بجاست که اگر نمیشستند بوی گند پاها همچون مساجد و نمازخانه های شیعیان دماغ و دماغ(مخ) را می آزرد.
-         روزی در وضوخانه مسجد اهل تسنن دیدم جوانی روی جوراب مسح کشید. چون اولین باری بود که چنین صحنه ای را میدیدم به خود گفتم جوانان اهل تسنن کارهایی میکنند که حتا شیعیان هم نمیکنند!! مدتی گذشت و روزی در همان مسجد کتابی را دیدم که از سوی یک افغانی برای جوانان خلاصه الاحکام را به زبان فارسی نوشته بود. در باره وضو مطلب زیر نظر مرا جلب کرد و دانستم که آن جوان از خود و از روی تنبلی آن کار را نکرده بوده:
مسح بر موزه
موزه نوعی پاپوش است که پا را تا بجلکها(منظور همان کعبین عربی است- نگارنده) بپوشاند. مسح بر موزه برای مسافر به مدت سه شبانه روز و برای غیرمسافر به مدت یک شبانه روز جایز است.
-         اگر در صدر اسلام مسلمانان پاهای خود را نمیشستند چه میشد؟!! با آن امکانات قدیمی و نبودن سنگفرش و آسفالت و نیز نبودن کفشهای خوب و پوشیدن نعلین و بی پولها که همان را هم نداشتند و نیز به هنگام باران و غیره...
-         شستن پا مزایای روحی- روانی- جسمی دیگری نیز دارد که تا بدان عمل نکنید متوجه نمیشوید. هنگامی که پا شسته میشود برخی سموم بدن که از پاها خارج میشوند شسته میشوند(همانها هستند که در برخی کسان زیاد و یا بسیار زیاد است و موجب ناراحتی دیگران میشود) و موجب میشود انسان احساس شادی- راحتی و سبکی کند بویژه هنگام آغاز کردن نماز. همچنین موجب آماده شدن کف پا برای بیرون ریزی دیگر سموم میشود. یعنی همچون حجامت و این خود حجامتی جزئی است که هر روزه چند بار تکرار میشود!! الله اکبر
-         یکی از روایاتی که در مورد اعمال شب زفاف وارد شده این است که داماد پاهای عروس را بشوید. همین کار را یک هنرپیشه آمریکایی در یک فیلم سینمایی انجام داد که با شگفتی متوجه شدم برخی دستورهای امامان ما چقدر عالمانه بوده است. البته این مورد ممکن است تاریخی کهن داشته باشد که در عصر ما کمتر به آن عمل میشود. 

شستن دستها: آیه قرآن در این زمینه به گونه ای است که به نظر میرسد دستورهای علمای هر دو طرف درباره شیوه وضو به لجبازی بیشتر شبیه است تا استنباط فقهی. البته علمای اهل تسنن مدعی اند که سنت رسول اکرم(ص) چنین بوده است.
چرا لجبازی؟
زیرا آیه قرآن من(از) را مشخص نکرده  و خداوند خواسته حد وضو را مشخص کند نه شیوه را. اگر خداوند میخواست شیوه را هم(به جز ترتیب) یاداور شود میگفت من... الی... ولی من را در نظرنگرفته و تنها به الی و حد شستن اکتفا کرده است.
با یک مثال ساده موضوع بسیار روشن میشود: پدری به فرزند خردسالش میگوید برو پاهایت را تا زانو بشوی. پدر تشخیص داده که پاهای فرزندش تا زانو کثیف شده یا معمولا میشود و به روش شستن کاری ندارد. نمیگوید از بالا یا وسط یا پایین بشوی ولی عقل ایجاب میکند برای شستن پا از بالا بشوید و به پایین برسد. همین موضوع در باره وضو صادق است. اگر وضو ارتماسی بود عقل میگوید دستت را در آب فرو کن. میشود از پایین به بالا و هنگام بیرون آوردن از بالا به پایین. ولی اگر وضو عادی بود درستتر و راحتتر آن است که از بالا به پایین شسته شود.
بنابراین آن عالم شیعی که میگوید اگر وضوی ارتماسی خواستید بگیرید اول آرنج را وارد کنید و علمای سنی که میگویند وضو را از انگشتان شروع کنید هر دو با یکدیگر لج بازی میکنند و استنباط آنان مبتنی بر قرآن نیست و ریشه قرآنی ندارد!
نکته ای مهم: جالب اینجاست که چون نه آیه ای و نه روایتی(چه صحیح و چه نادرست) درباره چگونگی غسل کردن نداریم هیچ اختلافی هم میان شیعه و سنی در این زمینه وجود ندارد و هر دو فرقه به سنت رسول گرامی عمل میکنند!! الله اکبر...
ولی چه میشد اگر در زمینه غسل هم مانند وضو اختلاف وجود داشت و علمای شیعه هنگامی که در رساله های عملیه خود به غسل ارتماسی میرسیدند مینوشتند باید با سر در آب شیرجه بزنید!(راه دیگری وجود ندارد). از همین نکته نیز میتوان متوجه شد که نظر علمای شیعه در مورد وضوی ارتماسی  نه تنها قرآنی نیست که معقول هم نیست.

2.   نماز جمع
رسول گرامی اسلام نمازهای پنجگانه را در پنج نوبت میخوانده اند. ولی در طول زندگانی ایشان رخ داده و پیشامد کرده که برخی گاهها نمازهای ظهر و عصر را و مغرب و عشاء را جمع(بدون رعایت کردن زمان دقیق) میخوانده اند که این موضوع در کتابهای اهل سنت(صحیحین مسلم و بخاری) نیز وجود دارد و آنها منکر آن نیستند. اهل تسنن به شیوه معمول رسول گرامی عمل میکنند ولی علمای شیعه به استثناءهای عمل ایشان عمل میکنند و برای راحتی شیعیان مجوز جمع خواندن را صادر کرده و در طول تاریخ چند صد ساله اخیر به آن عمل کرده اند. به گونه ای که اکنون اگر کسی نمازهای پنجگانه را در پنج نوبت بخواند به او میگویند چرا مثل سنیها نماز میخوانی!! آیا میدانستید که امام حسین در روز عاشورا نماز ظهر را خوانده و به هنگام نماز عصر شهید شده است؟!! این موضوع را از یک طلبه جوان دانستم. زیرا بیان این گونه حقایق با عملکرد امروزین شیعه هماهنگی ندارد. از این موضوع نیز مشخص میشود امام حسین و دیگر ائمه اطهار نمازهای پنجگانه را در پنج نوبت میخوانده اند. پس ما چگونه شیعه ای هستیم که از ائمه خود هم پیروی نمیکنیم!!؟
مشکل هر دو فرقه در مورد نماز جمع آن است که به سنت رسول اکرم عمل نمیکنند. سنت رسول اکرم(ص) آن است که بر اساس قاعده نمازها را در پنج نوبت بخوانیم و بر اساس استثناء به تناسب موقعیت و زمان گاهگاهی جمع بخوانیم ولی میبینیم که در میان شیعه وقتی جواز جمع خواندن صادر میشود دیگر هیچگاه نمازها را در پنج نوبت نمیخوانند حتا اگر هیچگونه کاری نداشته باشند و در خانه پای تلویزیون نشسته باشند. اهل تسنن نیز به استثناء های سنت رسول اکرم توجه نمیکنند. مثلا در مساجد اروپا امامان جمعه حاضر میشوند خیل عظیم جوانانی که برای نماز جمعه آمده اند متفرق شوند ولی نماز عصر را پیش از موقع برقرارنمیکنند و یک نماز جماعت عظیم با ثواب جزیل از دست میرود. شیعیان از این طرف افتاده اند و سنیان از آن طرف!!

3.   وقت نماز مغرب
یکی از اختلافهای مهم در فقه شیعه و سنی که برخی گاهها مشکل ساز هم میشود مربوط به همین موضوع است. علمای شیعه غروب آفتاب را برای نماز مغرب قبول ندارند بلکه هنگامی را که هوا تاریک میشود زمان نماز مغرب میدانند و نام آن زمان را هم در جدولهای اوقات شرعی مغرب نامگذاری کرده اند و غروب را غروب. ولی علمای اهل تسنن میگویند رسول خدا پس از غروب آفتاب نماز میخوانده و روزه را افطار میکرده و ما به ایشان اقتدامیکنیم. از نظر سند و قرآن هم ممکن است به این آیه که مربوط به روزه ماه رمضان است استناد کنند و زمان نماز را هم به تبع روزه همان زمان بدانند: اتمواالصیام الی اللیل(بقره: 187) و لیل یا شب زمانی است که خورشید که نشان روز است در آسمان نباشد.
به نظر میرسد این نکته هم بعدها به روش شیعه افزوده شده باشد و از ائمه اطهار علیهم السلام نباشد. زیرا هم در قرآن اهمیت طلوع و غروب آفتاب ذکر شده و پیامبر را به دعا و نیایش پیش از طلوع و غروب فراخوانده(آیه سی و نهم سوره ق) و هم به تبعیت از قرآن برای ائمه شیعه نیز بسیار مهم بوده که دعاهای زیادی را به عنوان ذکر پیش از طلوع و غروب آفتاب نقل کرده اند که برخی از آنها در مفاتیح الجنان نیز موجود است.
دلیل روشن دیگری از خود شیعه در این زمینه توجه به وقت نماز غفیله است که مخصوص شیعیان است و اهل تسنن نماز غفیله نمیخوانند.
در مورد بهترین وقت نماز غفیله در روایات شیعی آمده است که این نماز را زمانی بخوانید که هنوز سرخی خورشید در آسمان از میان نرفته باشد.
از همین نکته میتوان فهمید که وقت نماز مغرب برای امامان شیعه چنان بوده که نماز مغرب را پس از غروب آفتاب به  جا میآورده اند و هنگامی که هنوز سرخی خورشید در آسمان بوده نماز غفیله را پس از نماز مغرب میخوانده اند. 
از آنجا که این نماز یکی از تعقیبات نماز مغرب است و نمیتوان آن را پیش از نماز مغرب خواند معلوم میشود وقت امروزین نماز مغرب که ممکن است تاریخ کهنی هم نداشته باشد(یعنی پس از تاریک شدن هوا و از بین رفتن سرخی خورشید) نادرست است.

4.   طلوع فجر در کشورهای شمالی نیمکره شمالی
در این گونه کشورها مدتی از تابستان طلوع فجر فریب دهنده است و خیط الاسودی وجود ندارد(طبق تنها آیه در مورد طلوع فجر: حتى يتبين لكم الخيط الأبيض من الخيط الأسود). به گونه ای که چند ساعت مانده به فجر واقعی هوا به طور ثابت روشن است. در جدولهای اوقات شرعی که برای شیعیان تنظیم شده وضعیت فجر نامشخص و شیعیان بلاتکلیفند. ولی در جدولهای اوقات شرعی اهل تسنن چنین مشکلی وجود ندارد و آنان این مسأله را برای خود حل و تکلیف مسلمانان را روشن کرده اند. آنان فجر را زمانی میدانند که پس از آن بر روشنی هوا افزوده میشود. بدین ترتیب که: چون سود و اسودی وجود ندارد ملاک را تبدیل شدن بیض به ابیض قرارداده اند.

5.   نماز مسافر
تنها آیه ای که مربوط به نماز مسافر میشود چنین است: واذا ضربتم فی الارض فلیس علیکم جناح ان تقصروا من الصلوه ان خفتم ان یفتنکم الذین کفروا(نساء: 101- هنگامی که مسافر بودید پس نیست بر شما گناهی که از نماز خود بکاهید اگر از فتنه کافران در امان نباشید) یعنی اگر در امان نبودید میتوانید(مختارید و مباح است) نماز را شکسته بخوانید. سوی دیگرش این است که هنگامی که از یورش کافران ترسی ندارید لزومی ندارد در سفر نماز را شکسته بخوانید ولی در فقه شیعه واجب شمرده شده که مسافر نمازها را شکسته بخواند.
دلیل اهل تسنن برای نماز شکسته سنت رسول اکرم(ص) است که ایشان این کار را میکرده اند. شاید در هنگام نزول آیه ایشان و همراهان از کید کافران در امان نبوده اند.
گفتنی است: اهل تسنن بسته به فرق مختلف مختارند که به آیه قرآن عمل کنند یا به سنت و شکسته خواندن را واجب شرعی نمیدانند. دلیلی هم وجود ندارد که واجب باشد زیرا ممکن است اگر رسول اکرم هم در زمان ما حاضر بودند نماز را در سفر شکسته نمیخواندند. ولی چرا شیعه در این زمینه خاص تنها به سنت هزاروچهارصد سال پیش عمل میکند و آن را واجب میداند و به آیه قرآن هیچ توجهی ندارد بسیار عجیب است!!
البته یک تفاوت کلی و مهم دیگری میان شیعه و تمام فرق سنی مذهب در این زمینه وجود دارد که مسافت و حد ترخص سفر است که بسیار متفاوت است!! در میان علمای شیعه چهار فرسخ شرعی و در میان علمای اهل تسنن طبق سنت رسول اکرم پانزده فرسخ(هشتاد و سه کیلومتر) است و بدین ترتیب معنای "سفر" میان این دو دیدگاه تفاوت کیفی!! نیز مییابد و مسافر شیعه چهار فرسخی خود حس میکند که مسافر نیست.
مهمتر از مسأله نماز مسافر مسأله روزه مسافر است که در فقه شیعه برای شیعیان بسیار مشکل ساز بوده است بویژه آنگاه که با موضوع بلاد کبیره و حد ترخص چهار فرسخ نیز ادغام شود. هنوز یادمان نرفته است که مردم ایران بویژه مردم تهران در مورد نماز و روزه مسافر چه مشکلاتی را از سرگذراندند.

6.   نماز تحیت مسجد
اهل تسنن از کودکی آموخته اند هنگامی که به مسجد وارد میشوید دو رکعت نماز به عنوان سلام به مسجد بخوانند و همگی بدون استثناء این کار را میکنند. روزی از امام جمعه پرسیدم به هنگام خواندن خطبه چرا آنانی که دیر میرسند مسقیما به خطبه توجه نمیکنند و پس از ورود نماز تحیت میخوانند؟ درصورتی که گوش دادن به خطبه ثوابش بیشتر است. در پاسخ گفت: زیرا پیامبر اکرم فرمود اگر هنگام خطبه هم وارد شدید نماز تحیت را بخوانید هرچند به اختصار. ولی بسیاری از شیعیان از چنین موضوعی حتا آگاهی ندارند چه رسد به عمل و این ناآگاهی به روش و منش عالمان شیعه برمیگردد و مردم مقصر نیستند.
نکته: مسیحیان متدین به هنگام گذر از برابر کلیسا حتی اگر در اتوبوس باشند تعظیم میکنند و صلیب میکشند. کدام مسلمان را دیده اید که به هنگام گذر از برابر مسجد تعظیم کند؟ ما تنها به هنگام گذر از بارگاه امامان و امامزادگان و سادات خاص سلام میدهیم!!

7.   نظم در نماز نمازگزاران
-         یکی از تفاوتهای مهم میان نماز شیعه و نماز سنی نظم صفهاست. هرگاه گروهی نمازگزار را دیدید که گشاد گشاد ایستاده اند و صف آنان بی نظم است یقین کنید که شیعه هستند و اگر به گونه ای منظم به یکدیگر چسبیده بودند آنگونه که قرآن میفرماید کانهم بنیان مرصوص بدانید که آنان سنی هستند.
میگویند یک ژنرال آمریکایی از افسر مادون خود میپرسد برای به صف کردن دو هزار سرباز چقدر صرف میشود؟ افسر میگوید دو ساعت. ژنرال میگوید دو میلیون مسلمان در مکه ظرف دو دقیقه به طور منظم به صف میشوند و تو میگویی برای دو هزار نفر دو ساعت؟ آنها چکار میکنند از آنها یادبگیر!!
آیا میدانید امام جمعه یا جماعت چه میگوید که همه به سرعت منظم میشوند؟ او در هر نمازی پس از بیان اقامه نماز رو از قبله برمیگرداند و میگوید: سووا صفوفکم ان تسویه الصفوف من اقامه الصلوه(صفهایتان را درست و مرتب کنید. همانا درست و مرتب کردن صفها جزئی از برپاداشتن نماز است) یقینا جزئی از نماز است و بدون نظم- نماز جماعت مهمترین ویژگی جمعی خود را از دست میدهد.
-         دومین نشانه نظم در نماز مربوط به پیشی نگرفتن مأموم از امام جماعت است که در میان شیعه کمتر کسی به این امر توجه دارد و کمتر میتوان صفهایی را دید که همه با هم به رکوع و سجود بروند و یا از رکوع و سجود سربراورند. هرچند گاهگاهی امامان جماعت این نکته را یاداوری میکنند ولی از آنجا که اهمیت آن را همواره و به خوبی به نمازگزاران گوشزد نمیکنند کمتر به آن عمل میشود. ولی در میان اهل تسنن پیشی گرفتن از امام جماعت بسیار به ندرت پیش میآید آنهم از روی سهو از سوی جوانان. در این زمینه امام جماعت پیش از شروع نماز مانند مورد پیشین میگوید لا تسبقوا فی الصلوه ...
-         سومین اختلاف از نظر نظم نماز بی نظمی صوتی است. شیوه درست نماز جماعت آن است که نماز بدون سروصدا انجام شود. البته امام جماعت در نمازهای ظهر و عصر تکبیرها را به منظور اعلام وضعیت نماز برای مأمومین بلند ادا میکند. میتوان گفت این شیوه در میان شیعیان بسیار کم رعایت میشود.     

8.   تکبیره الاحرام
امام جماعت پس از آنکه تکبیر گفت همه نمازگزاران بلافاصله پس از وی با هم تکبیر میگویند. این تکبیر همگانی یقیناً هم خدا و فرشتگان را خشنود میکند و هم تکبیرگویان و شنوندگان را. جواد مجابی در قوم به حج رفته که سفرنامه حج اوست این تکبیر گروهی و نیز آمین گفتن پس از پایان سوره حمد را به گونه ای زیبا ترسیم کرده است که نگارنده پس از گذشت سی سال هنوز آن توصیف را فراموش نکرده ام. با این وجود به منظور تبعیت از توصیه های علمای شیعه همان الحمدلله رب العالمین را همراه با آمین برادران اهل تسنن میگویم و کسی هم متوجه نمیشود زیرا سپاس خداوند مسلماً ثوابش از گفتن آمین بیشتر است. پس هر جا که عقل و فهم حکم میکند به آن عمل میکنم و نه به سفارشهای کور...
شیعیان عرب زبان نیز تا اندازه ای نمازشان به دیگر مسلمانان شباهت دارد. یعنی صفهایشان نظم بیشتری دارد و تکبیره الاحرام را همه با هم میگویند و نماز تحیت میخوانند. و اما چه بگویم از دیگر شیعیان که با یکدیگر صحبت میکنند و تا هنگام رکوع امام جماعت یکی یکی تکبیر میگویند(مخصوصاً خانمها)!! چه عادت زشتی!! و چه بی احترامی زشتتری نسبت به نماز و خدا!!

9.   مهر گذاری
چندین سال پیش در مسجد یک کشور اروپایی هنگامی که مهر گذاشته بودم و نماز میخواندم یک دیپلمات اهل تسنن گفت چرا مثل همه نماز نمیخوانی این چیست؟ سجده روی این شرک نیست؟ گفتم نه. ما خدا را سجده میکنیم ولی فرق ما این است که بر چیزهای طبیعی(و نه صنعتی و معدنی مانند فرش و گچ) سجده میکنیم. او تا اندازه ای قانع شد. ولی حقیقت این است که در زمان رسول گرامی اسلام همه جا حصیر بوده یا در سفر بر روی زمین نماز میگزارده اند. اگر هم بعدها رسول اکرم و دیگر مسلمانان برروی فرشی یا چیزی غیر از حصیر نماز میگزارده اند کسانی که سیره مینوشته اند گزارش نکرده اند که آنان بر مشتی خاک یا چیزی طبیعی سجده میکرده اند.

10.                    دست بستن
شیعیان میگویند به این دلیل اهل تسنن به هنگام نماز دست بسته میایستند که عمربن الخطاب خلیفه دوم هنگامی که سفیرانی از ایران پیش او آمده بودند و آنها به احترام او با دستان بسته ایستاده بودند از این حالت خوشش میآید و به مسلمانان دستور میدهد از این پس نمازهایتان را برای احترام بیشتر به خداوند با دستان بسته بخوانید. یعنی این بدعت است. ولی اهل تسنن این داستان را قبول ندارند و میگویند رسول اکرم اسلام همین گونه نماز میخوانده اند. الله اعلم.
حال که شیعیان دست نمیبندند این امر موجب نشود که ادب کامل را نسبت به خداوند متعال رعایت نکنند. برخی گاهها حالاتی از برخی شیعیان سرمیزند که گویی نماز گود زورخانه است!! پس از تکبیره الاحرام دستهای خود را چنان در هوا رها میکنند که مانند پاندول چندین ثانیه به درازا میکشد تا از حرکت بازایستند!!

11.                    بسم الله سوره ها
علمای شیعه جهر(باصدای بلند) خواندن بسم الله حمد وسوره را در نمازهای ظهر و عصر مجاز میدانند ولی علمای اهل تسنن آن را جایز نمیشمارند.   

12.                    حمد
شیعیان در رکعت سوم و چهارم به جای حمد تسبیحات اربعه میخوانند. روزی در نوجوانی در نماز جماعت به اشتباه سوره حمد را خواندم و پس از نماز از طلبه ای که بغل دستم بود پرسیدم من سوره حمد را به جای تسبیحات خوانده ام اشکالی ندارد؟ و او پاسخ داد نه تنها اشکال ندارد که خیلی بهتر است. بعدها دیدم در تمام رساله های عملیه نوشته شده که در رکعت سوم و چهارم یا سوره حمد یا تسبیحات اربعه خوانده شود. ولی از آنجا که صاحبان فتوی حمد نمیخوانند شاگردان آنان که بعدها امامان جمعه و جماعت را تشکیل میدهند نیز نمیخوانند و این روند به صورت هرمی ادامه مییابد تا آنجا که بسیاری از شیعیان حتی نمدانند بهتر است سوره حمد را بخوانند.
به نظر میرسد کاری کرده اند تا در هر بخشی از نماز با اهل تسنن اختلاف داشته باشیم. بدین ترتیب موجب شده است که شیعیان در طول تاریخ به وجود آمدن این رسم از ثواب بسیار زیاد خواندن سوره حمد محروم شوند. آیا سوره حمدی که خود خداوند حساب جداگانه ای برایش باز کرده و آن را تافته ای جدابافته نسبت به قرآن دانسته و از آن به عنوان سبعا من المثانی یاد کرده و هر آیه از آن هماورد یک سوره از قرآن است با تسبیحات اربعه(هرچند آنهم ذکر عظیمی است) برابر است؟!! آیا چشمپوشی از ثواب و تأثیرهای خواندن آن جفای به قرآن و شیعیان نیست؟!

13.                    سوره
علمای شیعه تنها خواندن یک سوره کامل پس از حمد را درست میدانند ولی بیشتر فرق چهارگانه اهل تسنن خواندن بخشی از یک سوره طولانی را نیز درست میدانند.

14.                    قنوت
قنوت عملی مستحب در میان شیعیان است. ولی چون مانند جمع خواندن نماز همواره قنوت را میخوانند و هیچگاه ترک نمیکنند فراموش میکنند یا برخی مردم به کلی نمیدانند که مستحب است و به گونه ای با آن رفتار میکنند که گویی واجب است. مثلا بسیار دیده ام شخصی که به نماز دیر رسیده و رکعت دوم را در رکعت سوم جماعت انجام میدهد. با اینکه وقت بسیار کم است حاضر است حمد و سوره را هرزمه کند(نه اینکه بخواند) ولی به قنوتش برسد و سپس به رکوع رود که در بسیاری گاهها به رکوع هم نمیرسند و نمازش اشکالدار میشود. انسانی که شاهد این صحنه است برای این ندانم کاریها چقدر افسوس میخورد!! در اینجا نیز مقصر اصلی علمای شیعه و امامان جماعتند که این نکته های مهم را مرتبا گوشزد نمیکنند و یا برای آموزش عملی به دیگران برخی گاهها قنوت را از نماز خود حذف نمیکنند.
قنوت نه تنها در نمازهای روزانه بلکه در نماز های عیدین نیز در میان اهل تسنن وجود ندارد.
چون سخن از نماز عیدین پیش آمد بد نیست بدانید که شیعیان پیش از نماز بیشتر به ذکر تکبیر میپردازند و سنی ها به ذکر تهلیل.  ولی اذکار و دعاها و صلواتهای سنیها بر پیامبر اکرم و خاندان و اطرافیان او بسیار بیشتر و جالبتر است. یکی از آنها سلام بر همسران رسول اکرم است. برخی شیعیان میگویند چون عایشه جزء همسران اوست و او در برابر مولاعلی(ع) جنگ راه انداخت پس شایسته نیست بر همسران او سلام و درود بفرستیم. در رد نظر آنان باید گفت:
-         حضرت خدیجه کبری(ع) آن بانوی بزرگوار و مادر حضرت فاطمه زهراء(ع) هم همسر پیامبر اکرم(ص) بود. چرا ما او را از سلام و درود محروم کنیم بدان دلیل که عایشه هم جزء همسران پیامبر اکرم بوده است!!؟
-         ما شایستگی آن را نداریم که بر کسی درود بفرستیم. مصدر همه درود و سلامها خداوند است. ما تنها کاری که میکنیم آن است که از خداوند میخواهیم به آنان درود بفرستد. اگر شایستگی آن را داشته باشند خداوند این کار را میکند و اگر نداشته باشند درخواست ما ناکارا و ابتر خواند ماند. پس باید عقل خود را به کاربندیم و از تعصبهای جاهلی به دور باشیم.

نکته: در قرآن کریم آیات بسیاری وجود دارد که بر عقیده یادشده برای موارد بسیار مهمتری صحه میگذارند چه برسد به این موضوع که امری مستحب است. از جمله این گونه آیات میتوان به آیه هایی از سوره اسراء اشاره کرد: و بگو به (آن دسته از) بندگانم که میگویند این بهتر است(از آن یکی) همانا شیطان میان شما فساد و تباهی ایجاد میکند. همانا شیطان دشمن آشکاری برای انسان است. پروردگار شما آگاهتر است به شما. اگر بخواهد به شما رحم میکند و اگر بخواهد شما را عذاب میدهد و ما تو را نفرستادیم مگر وکیلی.(53 و 54)
این گونه آیات حتا باید الگوی عمل ما در موارد سیاسی و اجتماعی قرارگیرد اگر بخواهیم به آیات الهی گوش فرادهیم و از هدایتشان بهره ای برگیریم.


15.                    ذکر پس از رکوع
امام جماعت اهل تسنن پس از رکوع و هنگامی که کاملا قیام کرد(صاف ایستاد) میگوید: سمع الله لمن حمده و مأمومین میگویند ربنا ولک الحمد. ولی شیعیان معمولاً بدون توجه به قیام کامل همگی میگویند سمع الله لمن حمده.

16.                    تشهد
چون اهل تسنن طبق آیه قرآن(ان الله و ملائکته یصلون علی النبی یا ایهاالذین آمنوا صلوا علیه و سلموا تسلیما) هنگام صلوت بر رسول گرامی میگویند: صلی الله علیه و سلم شیعیان تصور و پیشداوریشان این است که آنان کمتر بر خاندان رسول خدا(ص) صلوات میفرستند. چند سال پیش از یک سنی مذهب پرسیدم شما چگونه تشهد میخوانید؟ هنگامی که بیان کرد دیدم مفصلتر از ما بر خاندان رسول اکرم درود میفرستند!! شگفتزده شدم ولی پیش خود گفتم شاید برخی از آنها چنین کنند.
به تازگی کتابی زیر عنوان صلوه النبی را در مسجد اهل تسنن دیدم. آن  را ورق میزدم که دیدم صلوات تشهد به همان گونه در این کتاب نیز آمده است: آللهم صل علی محمد و علی آل محمد کما صلیت علی ابراهیم و آل ابراهیم و بارک علی محمد و علی آل محمد کما بارکت علی ابراهیم و آل ابراهیم انک حمید مجید.
انگشت شهادت: چون اهل تسنن به هنگام تشهد انگشت سبابه یا شهادت خود را به عنوان یک سنت رسول اکرم و عملی مستحب به سوی قبله میگیرند برخی علمای شیعه میگویند که شیعیان به این رویه عمل نکنند. ولی از آنجا که این انگشت به عنوان انگشت شهادت مشهور است و در فرهنگهای واژگان نیز آمده است این نظر تقویت میگردد که گویی در فقه شیعه بسیاری از دستورات مستحب و برخی واجبها و کلا شیوه های به جا آوردن عبادات در جهت مخالفت با اهل تسنن ایجاد شده اند. مثلا به یاد دارم چندین سال پیش در یکی از رساله های عملیه میخواندم که بستن چشمها به هنگام سجده حرام است. بعدها دیدم که امام یکی از فرق چهارگانه اهل تسنن(احتمالا امام حنبل) معتقد بوده بستن چشمها به هنگام سجده واجب است.

17.                    سلام نماز
در این مورد میان شیعه و سنی و چهار امام اهل تسنن تفاوتهایی وجود دارد و حتی یکی از آنان میگوید سلام مستحب است. علمای شیعه یک سلام(آخرین) را واجب میدانند و دو دیگر را مستحب ولی مردم کمتر به این امر آگاهی دارند چون کسی این نکته را به آنان یاداوری نمیکند بلکه همواره سه سلام ادا میشود. ولی اکثریت اهل تسنن پس از تشهد رو از قبله برگردانده به شانه سمت راست متمایل شده و میگوید: السلام عیلکم و رحمه.  سپس بر شانه سمت چپ همین سلام را تکرار میکند و بدین ترتیب نماز به پایان میرسد.

نتیجه گیری:
از این مبحث میتوان به این نتیجه رسید که فقه شیعی بیشتر مبتنی بر استثنائات سنت و فقه سنی بیشتر مبتنی بر قواعد سنت است و در هر دو فقه صبغه(رنگ) قرآن کمرنگتر از سنت است.
فقهای اولیه و معتبر شیعه برای استنباط احکام فقهی و بویژه احکام فراگیر عملی همچون نماز به هر نکته ای استثنائی که در سنت و روایات برخورد کرده اند و آن را در جهت سهولت کار شیعیان مفید دانسته اند بهره برده و ملاک حکم شرعی قرارداده اند. علمای بعدی نیز چون آنان را صاحب نام و با عنوان ثقه الاسلام دیده اند نتوانسته اند نظر خود را مکتوب و مستند کنند و بدین ترتیب فقه شیعه به شکل کنونی یعنی در بسیاری موارد عمل به استثناء و نه به قاعده سنت درامده است.
دلایل این نظر:
-         در مورد نماز مسافر میبینیم که شیعیان از سنیها هم سنیتر میشوند که با آیه قرآن نیز مباینت دارد. مسافت سفر هم به آن اندازه تغییریافته است که از نظر عقلی نمیتوان مسافر شیعه را مسافر نامید!

-         در مورد مسح پا به یقین موردی از رسول اکرم مشاهده شده که اهل تسنن مسح پا را در موارد استثنائی جایز میشمارند حتا روی جوراب و شاید روی پوتین برای سربازان. درنتیجه به هیچوجه نمیتوان گفت علماء عظام اولیه شیعه با دقت نظر قرآن در مورد شستن پا و یا سنت رسول گرامی اسلام بیگانه بوده اند. 

-         در مورد جمع خواندن نمازها نیز روشن است که علمای شیعه استثنائات عمل رسول اکرم(ص) را در جهت راحتی شیعیان ملاک قرارداده اند. بویژه اگر دقت کنیم میبینیم که در زمانهای قدیم بیشتر مردم در روستاها زندگی میکرده اند. برای روستاییان سخت بوده که دست از کار بکشند و به نماز بپردازند. حتا هم اکنون که در اداره ها نماز برگزار میشود سخت است که دو بار به کارمندان فرصت دهند تا نمازهای ظهر و عصر را جداگانه بخوانند.

-         در مورد وقت نماز مغرب باید گفت چون در بسیاری از جوامع روستایی ایران کشاورزان دو بار در شبانه روز خود را پاک کرده و طهارت و وضو میگرفته اند(یک بار برای نماز صبح و دیگربار برای نمازهای ظهر و عصر و مغرب و عشاء که همه را در ظرف نهایتا سی دقیقه میخوانده اند) ممکن است به همین دلیل علمای شیعه خواسته اند میان دو نماز ظهر و عصر از یک سو و مغرب و عشاء از سوی دیگر یک اختلاف زمانی وجود داشته باشد که گفته اند بلافاصله پس از غروب کردن خورشید نماز مغرب نخوانید بلکه بگذارید تا هوا تاریک شود.

الله اعلم بالامور.
ولی قرآن کریم باید همواره اولین ملاک و راهنما باشد زیرا هدی للمتقین است!
آخر رمضان المبارک 1433(28/5/91)
ویرایش دوم: بهمن ماه نودوسه- احمد شماع زاده
پیوستها:
سلام علیکم جناب آقای ترکاشوند
- علمای اهل تسنن تأکید بسیاری دارند بر روایتی از رسول اکرم(ص) که فرموده هرکس شش روز از ماه شوال را روزه بگیرد گویی همه سال را روزه بوده. ولی مفاتیح الجنان در این زمینه ساکت است. خواستم بدانم شما میتوانی از میان کتابهای علمای بزرگ شیعه چنین حدیثی را در بیاوری تا بدانیم مرحوم شیخ عباس قمی از جمله کسانی است که فاصله شیعه و سنی را زیادتر کرده اند یا نه؟
شماع زاده 
سلام وقت‏ بخیر
حدیث روزه‏  ماه شوال را در منابع کهن شیعی (بجز "الغارات") نیافتم ولی به نقل از الغارات در بحارالانوار، مستدرک ‏الوسائل و جامع الاحادیث بروجردی آمده است که از این قرار است:
 بحار الأنوار - العلامة المجلسي - ج 94 - ص 108 - 46
كتاب الغارات لإبراهيم بن محمد الثقفي: عن يحيى بن صالح، عن مالك بن خالد الأسدي، عن الحسن بن إبراهيم، عن عبد الله بن الحسن، عن عباية, عن أمير المؤمنين عليه السلام قال : كتب عليه السلام إلى محمد بن أبي بكر: قال النبي صلى الله عليه وآله: من صام شهر رمضان ثم صام ستة أيام من شوال فكأنما صام السنة.
مستدرك الوسائل - الميرزا النوري - ج 7 - ص 509[ 8768 ] 5 - إبراهيم بن محمد الثقفي في كتاب الغارات : عن يحيى بن صالح، عن مالك بن خالد الأسدي، عن الحسن بن إبراهيم، عن عبد الله بن الحسن، عن عباية، عن أمير المؤمنين(عليه السلام) في كتابه إلى محمد بن أبي بكر: " قال النبي(صلى الله عليه وآله): من صام شهر رمضان، ثم صام ستة أيام من شوال، فكأنما صام السنة"
جامع أحاديث الشيعة - السيد البروجردي - ج 9 - ص 4091223 ( 2 ) ك 591 - إبراهيم بن محمد الثقفي في كتاب الغارات عن يحيى بن صالح عن مالك بن خالد الأسدي عن الحسن بن إبراهيم عن عبد الله ابن الحسن عن عباية عن أمير المؤمنين عليه السلام في كتابه إلى محمد بن أبي بكر قال النبي صلى الله عليه وآله من صام شهر رمضان ثم صام ستة أيام من شوال فكأنما صام السنة.
ولی در چند تا از منابع کهن سنی(مثل سنن ابن‏ ماجه) آمده که امینی از ما در الغدیر به آنها اشاره کرده است:
 سنن ابن ماجة - محمد بن يزيد القزويني - ج 1 - ص 547( 33 )  باب صيام ستة أيام من شوال
1715 - حدثنا هشام بن عمار. ثنا بقية. ثنا صدقة بن خالد. ثنا يحيى بن الحرث الذماري، قال: سمعت أبا أسماء الرحبي، عن ثوبان مولى رسول الله صلى الله عليه وسلم، عن رسول الله صلى الله عليه وسلم، أنه قال "من صام ستة أيام بعد الفطر، كان تمام السنة. من جاء بالحسنة فله عشر أمثالها". 
في الزوائد: الحديث قد رواه ابن حبان في صحيحه. قال السندي: يريد، فهو صحيح، وقال: وله شاهد
1716 - دثنا علي بن محمد. ثنا عبد الله بن نمير، عن سعد بن سعيد، عن عمر ابن ثابت، عن أبي أيوب، قال: قال رسول الله صلى الله عليه وسلم "من صام رمضان ثم أتبعه بست من شوال، كان كصوم الدهر"
الغدير - الشيخ الأميني - ج 1 - ص 406 
2 - حديث من صام ستة أيام بعد الفطر كان تمام السنة. أخرجه ابن ماجة في سننه 1 ص 524، والدارمي في سننه 2 ص 21 ، وأحمد في مسنده 3 ص 308 و 324 و 344 و ج 5 ص 280 ، والنسائي وابن حبان في سننهما وصححه السيوطي في الجامع الصغير 2 ص 79
جالب اینکه در نقل شیعی، این سخن پیامبر را امام علی برای محمد بن ابی‏ بکر مکتوب کرده است.
ایام عزت مستدام به امید تماس مجدد- ترکاشوند
پیوست دوم:
متن علمی زیر نیز نمیتواند بی ارتباط با وضو و شستن پاها باشد. هرچند که بدون ذکر منبع است و از طریق ایمیل دریافت کرده ام خواندنش مفید خواهدبود: 

پیش از بیرون آمدن از حمام دستها و پاها را با آب سرد بشویید
با فرا رسیدن فصل سرما احتمال ابتلا به بیماری های ناشی از آن بیشتر می شود و پوست به عنوان محافظ بدن نقش مهمی در این رابطه ایفا می کند. در گرمای حمام منافذ پوست بازمیشوند و با بیرون آمدن از حمام در این وضعیت سرمای خارجی میتواند وارد بدن شود.
اما با سردکردن دستها و پاها قبل از بیرون آمدن از حمام، دستوری به بدن ارسال میشود که منافذ پوست را ببندد. بنابراین سردکردن آنها بی آنکه به بدن صدمه بزند فرمان را به کل سیستم ارسال میکند. 
در سالهایی دور نیز یا در جایی خواندم و یا کسی نقل میکرد:
یک ایرانی که در اروپا دچار بیخوابی یا استرس شده بود نزد روانپزشکی میرود. روانپزشک دستور انجام کاری را به او داده بود تا مشکلش رفع شود. آن دستور این بود که هرشب ابتدا دستهایش را تا آرنج و نیز پاهایش را با آب سرد بشوید و سپس بخوابد. آیا این دستور همان دستور وضوی قرآنی نیست که یک مسیحی از روی دانشش سفارش انجامش را به او داده است؟ و آیا بدون شستن پا انجام دستور ناقص نیست؟
یک تجربه شخصی در مورد ارتباط دستها و پاها:
هرگاه که نمیتوانم به راحتی بخوابم بجز صورت و پاها تا مچ که همواره به هنگام خواب بیرون از رو انداز است دستهای خود را نیز تا آرنج از رو انداز بیرون میگذارم و زودتر به خواب میروم.

فعل الهي(Divine Act)



فعل الهي(Divine Act)

(جبر یا اختیار؟ مبنا کدام است؟)

انسان انديشه گر و خدا‌محور، همواره از خود پرسيده‌است:

-         آيا نظام هستي بر جبر استوار است يا اختيار؟
-         سرنوشت اگر هست، پس اختيار چيست؟ قسمت اگر هست پس كوشش چيست؟
-         اگر خواست يا مشيت خداوند دركار است، پس كردار ما به چه كار مي‌آيد؟
-         اگر نظام هستي با حساب دقيق و بر اساس سنن الهي اداره‌مي‌شود، بنابراين خداوند ‹فعال لما يريد› و ‹يفعل ما يشاء› چه معنايي دارد؟
-         اگر چنين است كه ليس للانسان الا ماسعي، پس يهدي من يشاء و يضل من يشاء چه معنایی دارد؟
-         آيا ما در چمبره‌اي ويژه راه‌مي‌پوييم يا ما را آزاد و رها به حال خود واگذاشته‌اند تا از بوتة آزمايش خداوندي سربلند يا سرافكنده سر برون آوريم؟

    همه اين پرسش‌ها يك موضوع را به شكل‌هاي گوناگون مي‌نمايانند و در ميان انديشمندان شرق و غرب و در نظام اسلامي ريشه‌اي كهن دارد.

جوان امروزي نپندارد اين پرسش‌ها تنها به مسائل اعتقادي و زندگي اجتماعي او بازمي‌گردد؛ بلكه نزديك به صد سال است كه به حوزة كاري دانشمنداني كه در دانشهاي نوين راه پيموده‌اند و دستكم فرصت انديشيدن به مسائل اجتماعي و اعتقادي را كمتر داشته‌اند نيز راه يافته است؛ و آنان نيز به جرگة فیلسوفان و متكلمان كهن  و امروزين پيوسته‌اند؛ ولي تاكنون به پاسخي دست‌نيافته‌اند.(که راز این امر همین است!)

براي روشن‌شدن انديشه‌ها در اين زمينه از همانان كه به تازگي به اين جرگه پيوسته‌اند، آغازمي‌كنيم؛ تا شايد از راه و روش علمي آنان به اصلي اعتقادي‌ ـ اجتماعي نيز نزديك شويم:

آغاز قرن بيستم نقطة عطفي در دگرگونگي دانش انسان بود. تا پيش از قرن بيستم و پيدايش آينشتاين، نظام علمي نيوتني بر جهان دانش فرمان مي‌راند. در نيمة دوم قرن نوزدهم، دو ابرمرد دانش پا بر پهنة گیتي نهادند. آنان در جواني با انديشه‌هاي خود، قوانين نيوتني را به زير سؤال بردند و در نهايت آن را از درجة اعتبار تام علمي به‌زيركشيدند.
يكي از اين دو ‹آينشتاين› بود كه اصل ‹نسبيت› را پديد آورد و ديگري پلانك بود كه نتيجة كار او اصل ‹عدم قطعيت› عنوان‌گرفت. اگر تنها کمی اندیشه کنیم درمییابیم که اصل نسبيت با سنن الهي و قوانين طبيعی همخواني دارد، و اصل عدم قطعيت با فعال لما يريد و يفعل ما يشاء مناسبت دارد.

همان‌گونه كه قرآن كريم هر دو را قبول‌دارد، دانشمندان امروزين نيز هر دو را به عنوان دو اصل اساسي در دانش امروزين پذيرفته‌اند؛ ولي تضاد ميانة آن دو را هنوز نتوانسته‌اند كه رفع‌كنند؛ همان‌گونه كه متكلمان و فیلسوفان نیز تاكنون نتوانسته‌اند با پاسخ قاطعي اين تضاد را در زمينة اعتقادي و اجتماعي رفع‌كنند.

آينشتاين در رد اصل عدم قطعيت گفته‌است: خداوند هيچگاه تاس نمي‌‌اندازد. آري خداوند تاس نمي‌اندازد زيرا خود مي‌داند چه‌ مي‌كند؛ ولي باید بدانیم که اصل عدم قطعيت براي ما و قوانين طبيعي است نه براي خداوند. از سوي ديگر چون خداوند مي‌گويد من هرانچه را كه بخواهم انجام مي‌دهم و هركه را كه بخواهم به راستي هدایت میکنم و يا به گمراهي مي‌افكنم، پس نتيجة كار او براي ما همان تاس انداختن است، زيرا به تجربه بسيار رخ داده‌است كه از كار خود اطمينان نداريم(مانند یک پزشک خداباور) و تنها به خواست خداوند ‌اميدو‌اريم. گاهی موضوع عکس میشود یعنی به کار خود اطمینان داریم(مانند یک پزشک خودباور) ولی نتیجه مطلوب را نمیگیریم.

بهترين گفتار برای فهم موضوع همان است كه امام جعفر صادق فرموده‌اند: لاجبر و لا تفويض بل امر بين الامرين (نه جبر است و نه اختيار، بلكه ميانة آن دو است.)  

اما چگونه؟
بهترین مثال برای این بهترین گفتار آن است بک بگويیم: 

ما در دايره‌اي بسته، آزاديم تا به هر نقطه از این دایره برویم. یعنی آزادی و اختیار ما مطلق و فراگیر نیست بلکه نسبی و محدود است.

محيط آن دايره مرز ميان جبر و اختيار ماست. آنجا كه خود فكرمي‌كنيم، كوشش مي‌كنيم(لیس للانسان الا ما سعی)، و كاري را به‌انجام‌مي‌رسانيم، در دايرة اختيار عمل‌كرده‌ايم. آنجا كه با همة كوشش خود موفق به انجام كاري نمي‌شويم، آن كار بيرون از دايرة اختيار ما بوده كه انجام نگرفته است.

این درس را قرآن کریم دستکم با این آیه به نیکی به ما آموخته است:

وقال للذی ظن انه ناج منهمااذکرنی عند ربک فانسیه الشیطان ذکر ربه فلبث فی السجن بضع سنین- یوسف: 42
داستان حضرت یوسف و زندانی شدن وی و تعبیر خواب دو تن از همبندان وی است که در حال آزاد شدن هستند. یوسف پس از تعبیر خواب آن دو به کسی که گمان برده بود زنده میماند(آن دیگری قرار بود که کشته شود و چنین نیز شد) میگوید هنگامی که به نزد اربابت(عزیز مصر) رفتی مرا به او یاداوری کن تا بلکه آزادی مرا پیگیر شود. ولی آن شخص با اینکه قول میدهد و قصد داشته این کار را انجام دهد ولی با دخالت شیطان فراموش میکند پیام یوسف را به ارباب برساند. در نتیجه یوسف چند سالی را در زندان میگذراند.

این آیه بسیاری نکته ها را در مورد جبر و اختیار به ما میآموزد:

-         یوسف هم پیامبر زاده است و هم پیامبر برگزیده خداوند است.
-         ببینید خداوند با این شخصیت برگزیده خود چگونه رفتار میکند تا مطمئن شویم که او بیش از او برای ما کاری نخواهد کرد مگر آنگاه که خود صلاح بداند و بس.
-         خداوند نه در تصمیم یوسف دخالت میکند و نه در کار شیطان! هرکس کار خود را میکند و تصمیم خود را میگیرد! همه آزادند!
-         یوسف باید و وظیفه دارد که بکوشد تا آزادی خود را به دست آورد. پس به امید خدا نمیماند تا خداوند آزادی او را فراهم کند بلکه میکوشد تا آزاد شود.
-         شیطان هم که کارش کارشکنی در کار مردمان است کاری میکند تا زندانی رهاشده پیام یوسف را فراموش کند.
-         خداوند با اینکه به راحتی میتواند کاری کند که یوسف را برهاند ولی در سنن خود یا قوانین طبیعت و کنش واکنشهای اجتماعی دخالت نمیکند و به همین سادگی پیامبرش چند سال را بیشتر در زندان به سر میبرد!!
-         کسانی که این مکانیزمها را نمیدانند میگویند چرا خداوند سلطه ستمکاران را بر ما پایان نمیدهد؟‌ و او خدوند از پیش پاسخ داده است که:
ان الله لایغیر ما بقوم حتی یغیروا ما بانفسهم)
-         خداوند تنها آن هنگام دخالت میکند که خود میداند و بس. اگر کس دیگری معیار و رمز خداوند را در بزنگاههای زندگی بداند دیگر رمز الهی نیست و بسیاری چیزها دگرگون میشود.

دو نکته مهم:
یک- در بسياري گاه‌ها خداوند بر اساس اصل فعال لما يريد، براي ما كاري كه در خارج از دايره اختيار ما بوده انجام داده و ما از اين موضوع بي‌خبريم، زيرا كه نسبت به ريزه‌كاري‌‌هاي نظام هستي ناآگاهيم و در انديشة خود، كار را ما انجام داده‌ايم.
به بياني ديگر، هرگاه در كارهايمان به در بسته(يا همان دايرة بسته) برخوردكنيم، متوجه‌مي‌شويم كه كاري از اختيار ما بيرون بوده ولي هرگاه كه چنين نشود، كمتر متوجه كمك‌هاي خداوند در انجام كاري مي‌شويم و همة كارهاي انجام‌گرفته را نتيجة كوشش و توان خود مي‌دانيم.
تنها برخي گاه‌ها گونة دوم را نيز متوجه مي‌شويم.

دو- از نظر عقل و منطق نيز كار خداوند(فعل الهي) درست و موجه است؛ زيرا اگر انسان و ديگر انديشمندان كيهاني اختيار كامل داشتند، چون هيچ كسي جز خداوند از خطا و اشتباه(نه گناه) در امان نيست، طبيعي بود كه با كردار ناشايست و يا دستكم اشتباه‌هاي پي‌درپي آنان تاكنون، نظام هستي دگرگون شده‌بود.

از آنجا كه خداوند براي فهماندن منظورهايش در قرآن كريمش همواره مثل‌ها را به‌كارمي‌گيرد، شایسته است ما نيز چنين كنيم:

هرگاه كارخانه‌داري كارخانه خود و دستگاه‌هاي آن را به دست مديران و كارگران بسپارد و وظايف همه را به آنان بگويد و اختيار كامل به آنان بدهد؛ سپس همه را رهاكرده تا به توليد بپردازند، آيا كار عاقلانه‌اي انجام‌داده‌است؟ روش عاقلانه آن است كه كارخانه‌دار، نظارت و كنترل دقيقي نيز بر كاركرد كارخانه داشته باشد تا اگر خطايي سرنوشت‌ساز كه هستي كارخانه را تهديدمي‌كند از مديران و ديگركاركنان سرزد، خود تدبير كار و هدايت كارخانه را به‌دست بگيرد و از انحراف بنيادين پيشگيري‌كند.

به همين دليل خداوند خود را مدير نمي‌نامد بلكه مديريت و ادارة كارها را به دست بسياري از جمله فرشتگان، پيامبران و اولياء خود سپرده‌است؛ ولي براي تدبير امور هستي كسي را نگمارده است؛ چنانكه در دعاي جليل‌القدر نور مي‌خوانيم كه: بسم‌الله الذي هو مدبرالامور
يعني بسيار روشن و قطعي مي‌فرمايد كه تدبير كارها تنها به دست اوست. زيرا مي‌توانست بگويد بسم‌الله الذي مدبرالامور ولي افزودن هو براي تأكيد است كه جز او كسي مدبر هستي نيست. پس چگونه مي‌شود كه تدبير به دست او باشد، ولي فعال لما يريد و يفعل ما يشاء نباشد.

مثالي ديگر: چون خداوند مدبر هستي است، شخصي را براي انجام كار و وظیفه اي برمي‌گزيند تا مرحله‌هاي زندگي را بپيمايد و آمادگي مورد نياز را به‌دست‌‌آورد. (چنانکه با بسیاری از پیامبران بویژه پیامبر اکرم اسلام چنین کرد.) در درازناي زندگي، آن شخص بر اثر اشتباه از سرنوشت خود دورمي‌شود. آيا درست است که خداوند او را به حال خود واگذارد و از اشتباه یا نتيجة اشتباه او پيشگيري نكند؟ یا درست آن است که با گزینه فعل الهی(فعال لمایرید) به بنده خود کمک کند؟
و گاهی هم به جای کمک حالی کند!! چنانکه با یونس پیامبر کرد: و ذالنون اذ ذهب مغاضباً فظن ان لن نقدر علیه... یعنی ما با کسی رودربایستی نداریم و کاری نمیکنیم که زیانش به ما بازگردد. همینکه خشمگین شدی و تصور کردی که کسی هستی و خدا رهایت میکند و بر تو دشوار نمیگیرد همان بس که تنبه شوی و چند صباحی را در شکم والی بگذرانی!!

تنها یک نمونه:‌ چند روز پیش ویدئویی در فیسبوک دیدم که در یکی از کشورهای مسلمان عرب زبان تهیه شده بود و شخصی که با تلفن همراهش آن صحنه را ضبط کرده بود پس از مشاهده معجزه الهی مرتباً سبحان الله میگفت.

وصف صحنه: یک ساختمان بسیار بلندی است که پنجره هایش با فاصله حدود پنجاه سانتیمتر از نمای ساختمان فاصله دارد و پنجره ها قابل بازوبسته شدنند. کودک دو سه ساله ای از پنجره بیرون آمده است ولی نمیتواند به داخل برگردد و در همان نیم متر در یک متر پرسه میزند. بعد تصمیم میگیرد که پایین برود زیرا نمیتواند تصورکند که پایین رفتن همان و سقوط کردن و کشته شدن همان!!
به رو دراز میکشد و پاهای خود را گویی که میخوهد از یک مبدل پایین رود از دیوار بنا آویزان میکند. تنها یک لحظه دیگر سقوط خواهد کرد ولی پیش از رسیدن یک لحظه رعد و برقی شدید صورت میگیرد و برق آن در نزدیکی کودک دیده میشود. بلافاصله کودک خود را بالا میکشد. پس از یک لحظه دیگر کسی(احتمالاً مادر) دستش را از پنجره بیرون میآورد و او را به سرعت به درون میکشد!!

در اين مثال متوجه میشویم كه خداوند مستقیماً‌ در سرنوشت این کودک دخالت کرده و کار خداوند(فعل الهي) به انجام رسيده. نمونه این افعال الهی که به الطاف الهی بیشتر شبیه است در زلزله ها به وقوع میپیوندد که کودکانی و نیز سالخوردگانی پس از گذشت چندین روز از زیر آوارها بیرون کشیده میشوند!
از سوی دیگر دربسیاری موارد اتفاقهایی میافتد و خداوند دخالتهایی میکند که ما اصلاً متوجه نمیشویم. به این گونه موارد در باب خداشناسی میگویند الطاف خفیه خداوندی و ما از آنجا که از ريزه‌كاري‌هاي نظام هستي ناآگاهيم، مي‌پنداريم كه اگر سرنوشت وجوددارد، پس اختياري دركار نيست و یا چون انسان مختار است خداوند او را به خود واگذارده و هیچگاه در سرنوشت او دخالت نمیکند.

هر دو صورت گمانهایی نابخردانه و ناشی از نداشتن شناختی درست از مکانیزمهای موجود در روابط طبیعی- انسانی و الهی است.

پس ثابت‌ شد كه: لا جبر و لا تفويض بل امر بين الامرين



و اینهم به عنوان ختم خوش کلام:
روزی معماری از یکی از طبقه های ساختمانی که در دست ساخت بود به کارگرش که در پایین مشغول کار بود میخواست چیزی بگوید ولی سروصدا مانع میشد.
معمار برای اینکه توجه کارگر را جلب کند یک اسکناس دوهزارتومانی جلو پای کارگر انداخت. کارگر پول را برداشت و در جیب گذاشت. معمار باز هم برای اینکه توجه او را به خود جلب کند این بار یک اسکناس پنجهزارتومانی جلو پایش انداخت. باز هم کارگر پول را برداشت و در جیبش گذاشت.
بار سوم معمار یک سنگ کوچک را پرت کرد تا به او بخورد. کارگر این بار به بالا نگاه کرد و معمار توانست مطلبش را به او بگوید.
داستان او داستان زندگی ماست. خداوند میخواهد با ما ارتباط برقرارکند اما ما آنقدر سرگرم کارهای دنیایی خویش هستیم که به سخن خداوند توجهی نداریم. خداوند برای جلب توجه ما به خودش عطایای کوچک و بزرگی به ما میبخشد اما ما تنها این عطایا را میگیریم بی آنکه بنگریم از کجا آمده. ما عطایای خداوند را میگیریم بی آنکه از او سپاسگزاری کنیم. ما تنها میگوییم که ما خوشبختیم. خوبیم.
آما آنگاه که ضربه ای به ما بخورد سلامتی خود  را از دست بدهیم و یا و مسأله ای برایمان پیش آید آنگاه است که به بالا نگاه میکنیم و خدا را در نظر میآوریم و گاهی با او ارتباط برقرارمیکنیم.

به این دلیل گفته اند که: او میبخشد و میبخشد و میبخشاید و ما میگیریم و میگیریم و فراموش میکنیم.
ديماه 1385
دومین ویرایش خردادماه نودودو
سومین نگارش و ویرایش: خردادماه نودوچهار
احمد شماع‌زاده

فهم قرآن



فهم قرآن
(وسمه بر ابروی کور)

حکایت ترجمه های مختلف از قرآن کریم(که چند سالی است مد هم شده است) و اظهار نظرهای گوناگون در این زمینه بویژه با انتشار مقاله هایی پیرامون نوع فارسی آن- به این میماند که بخواهند ابروی کسی را درست کنند ولی نه تنها ابرویش را درست نمیکنند که چشمش را هم کور میکنند. یا با مثالی دیگر ترجمه کوری است که میخواهند ابرویش را وسمه کشند!... نمیشود! عزیران! نمیشود! عرض خود میبرید و زحمت دیگران میدارید. موارد قابل نقد بسیار زیادند ولی در اینجا تنها به یک نمونه اکتفا میشود تا خود حدیث مفصل بخوانید از این مجمل:
یک نویسنده و قرآن پژوه که پیرامون حذف نحوی مقاله مفصلی نگاشته است در این مورد مینویسد:
حذف صنعتی بدیع و آرایه ای ادبی است که با هدف اقتصاد کلامی و به عنوان برانگیزنده تفکر از آن استفاده میشود. این صنعت کلامی در زبان های متفاوت تحت شرایط ویژه ای مورد استفاده قرارمیگیرد. به عنوان مثال در زبان عربی هنگام قرائت آیه 13 سوره مبارکه انعام که میفرماید: "وله ما سکن فی الیل والنهار و هوالسمیع العلیم" به ناگاه متوجه حذف واژه "ماتحرک" میشویم(ماسکن و ما تحرک)."ما سکن فی الیل و ما تحرک فی النهار".(ترجمان وحی شماره 22 ص: 9)
مهمترین ایرادهای وارده بر این بخش از مقاله ایشان:
-         تعریفی که در باره حذف نحوی آمد در مورد کلام حق یعنی قرآن کریم صادق نیست. یک مثال ساده با آیه ده از سوره شوری: ومااختلفتم فیه من شیء فحکمه الی الله ذلکم الله ربی علیه توکلت و الیه انیب. در این آیه ذهن خواننده قرآن متوجه این نکته میشود که یک قل پیش از ذلکم حذف شده. هرکس میتواند قضاوت کند که این حذف چه ربطی به تعریف حذف نحوی نویسنده پیدا میکند؟ مثلا چگونه حذف قل موجب انگیزش اندیشه در خواننده این آیه میشود؟

-         نویسنده به گونه ای تعریف خود را به پایان رسانده که گویی در زبان عربی این گونه حذف بسیار رایج است و از جمله قرآن کریم به پیروی از عرب زبانان این رویه را در آیه 13 سوره انعام خود به کار برده است!! والله که این گونه رفتار با قرآن کریم توهین به کلام حق است زیرا به قرآن عظیم به مانند یک کتاب ادبی پیرو و نه پیشرو(آوانگارد) نگریسته شده است. بویژه آنکه کلام خداوند در هیچ قالبی و هیچ تعریفی نمیگنجد.
-          نویسنده پس از نقل آیه مینویسد: به ناگاه متوجه حذف واژه "ما تحرک" میشویم. چه کسی جز ایشان گفته که ذهن به ناگاه متوجه حذفی شده است. آنهم نه یک واژه که یک عبارت!! (بدین ترتیب میتوان نتیجه گرفت که قرآن بدون حساب و کتاب نگاشته شده و از این پس باید منتظر کسانی باشیم تا آیه های آن را تکمیل و سپس قابل فهم کنند!! ) نگارنده که چند سال پیش این آیه نظرش را جلب کرد همراه چند آیه دیگر که درکشان سخت بود در مقاله اشاره های قرآنی و پرسشهای انسانی از فیزیکدانان استمداد کرد که آیا میدانند چه چیزهایی در این کیهان وجود دارد که در شب و روز ساکنند؟ و به تازگی به این نتیجه نیز رسیده است که حتی ممکن است منظور این نباشد که در کیهان چیزها و جاهایی وجوددارد که زمان بر آنها میگذرد ولی ساکنند بلکه ممکن است بدین دلیل ساکنند که زمان بر آنها نمی گذرد. یعنی بجز عرش که زمان بر آن نمیگذرد(مقاله شکل کیهان در قرآن)  جاهایی دیگر و چیزهایی وجوددارد که بی زمان اند.

-         در هرصورت از این آیه این موضوع استنباط میشود که خداوند میخواهد مطلبی را به ما گوشزد کند و بگوید بروید در این زمینه تحقیق کنید. متاسفانه ایشان پیش پا افتاده ترین معانی را برای این کلام حق قائل شده اند. بویژه آنکه اصولا چنین ترجمه ای کاملا نادرست و توهین به کلام حق است. چه کسی گفته است که همه آفریده های خداوند در شب ساکن و در روز متحرک اند؟ آیا جز یک بچه چند ساله کسی چنین تفکری دارد؟ بویژه در این عصر که بسیاری انسانها میدانند که بسیاری چیزها از جمله اجزاء درون اتمها شب و روز در حرکتند. کهکشانها و آنچه در آنهاست همواره در حرکتند و همه میدانند که قلب اگر بایستد انسان میمیرد. طبق این ترجمه آنها مال خداوند نیستند؟!

قرآن کریم یک منظومه(سیستم) کامل است و تمام ویژگیهای یک سیستم را داراست و در عین سادگی همچون دیگر سیستمها پیچیدگیهای بسیاری دارد که ناشی از ویژگیهای منحضر به فرد آن است. بر یک سیستم قوانینی حاکم است. اجزاء آن با یکدیگر پیوسته و به یکدیگر بافته شده اند. کسی نمیتواند چیزی بر یک سیستم بیفزاید یا از آن کم کند یا حتی بگوید چرا سیستمی چنین شکل گرفته است. چرا خداوند اینگونه گفته یا چرا فلان آیه آنچنان نگاشته شده است مگر با شواهد و دلایل کافی بتواند ادعای خود را به اثبات برساند. برای مثال در سوره اعراف آیه 69 به دستور خداوند واژه بسطه به صورت بصطه آمده. پژوهشگران اعجاز عددی قرآن کریم گفته اند که دستور بدین دلیل آمده که شمار ص های این سوره به عددی برسد تا مضرب نوزده درست درآید که خداوند این حرف را پس از الم در آغاز سوره به عنوان حروف مقطعه و پر مصرف ترین حروف این سوره با مضرب نوزده آورده است. این میشود یک استدلال قابل قبول هرچند ممکن است دلیل یا دلایل دیگری هم وجود داشته باشد که با تدبر بیشتر در آیات قرآن بازشناخته شوند. از همین استدلال نیز میتوان نتیجه گرفت که تمام واژه ها- حروف و علامتهای قرآن کریم روی حساب و کتاب است تا یک سیستم به حساب آید که این خواست خداوند بوده و ما نباید خواست خود را جانشین خواست خداوند کنیم. به همین دلیل خداوند برای استدلال اعجاز قرآن به کفار میگوید نمیتوانید حتی یک آیه هم مانند آیات قرآن بیاورید.
همان گونه که نمیتوانیم چیزی بر یک سیستم بیفزاییم یا کم کنیم و اگر چنین کنیم کل سیستم دگرگونه و واژگونه میشود با قرآن نیز نمیتوانیم چنین برخوردی داشته باشیم. کهکشانها یک سیستم کیهانی را تشکیل میدهند(مقاله شکل کیهان در قرآن) منظومه شمسی همان گونه که از نامش پیداست یک سیستم است. یک وبسایت یک سیستم است. یک خانواده یک سیستم اجتماعی را شکل میدهد. آیا ممکن است تغییری در منظومه شمسی ایجاد شود؟ مثلا ماه زمین به جایی دیگر رود؟ آیا میتوان بر یک وبسایت چیزی افزود یا چیزی از آن کاست؟ آیا یک غریبه میتواند وارد سیستم خانوادگی یک خانواده شود؟ 

آری قرآن کریم دایره المعارف کل هستی است. بنابراین ترجمه یا تفسیر کل آن غیرممکن است و ترجمه برخی آیات آن در صورتی که با پژوهش صورت گیرد تنها میتواند آگاهی هایی به ما بدهد. کدام دانشمندی وجود داشته یا دارد که بر تمام دانشها و آگاهیها احاطه علمی داشته باشد تا توانسته باشد یا بتواند کل قرآن را ترجمه یا تفسیر کند؟ اصولا ترجمه و تفسیر گتره ای یعنی از سوره حمد تا سوره ناس تنها یک سراب است. چگونه است وقتی میخواهیم دایره المعارفی را در زمینه ای تدوین کنیم هر واژه آن را به یک یا چند خبره و اهل فن میدهیم تا یک یا چند مقاله برای آن واژه بنویسند ولی هنگامی که به دایره المعارف کل هستی یعنی قرآن کریم میرسیم این رسم را به کنار میگذاریم و از شرح واژه های کلیدی(و نه آیه های محوری) در یک آیه سپس در ارتباط با کل قرآن خودداری میکنیم و اجازه میدهیم هرکس که دستی بر قلم دارد به ترجمه کل قرآن بپردازد؟   

برخی میپرسند پس آنان که عربی نمیدانند چه کنند؟ نگارنده پاسخ این پرسش را در مقاله افلا یتدبرون القران(آفتها کارامدی قرآن) داده است. ولی به گونه ای خلاصه باید گفت: هر آن کس که مسلمان باشد یا نباشد- عرب باشد یا غیر عرب- اصول زبان عربی را بداند یا نداند- برای فهم قرآن طبق دستور قرآن(افلا یتدبرون القرآن؟- نساء:82- محمد:24) باید قرآن را تدبر کند تا بتواند به اندازه دانش- درک- و جهان بینی خویش- از قرآن مجید بهره ای برگیرد و همواره این موضوع را نیز در نظر داشته باشد که تنها بهره گرفته و به کلیت آنچه که منظور نظر خداوند بوده دست نیافته است.

بدین ترتیب میتوان نتیجه گرفت که: تنها آنگاه ترجمه یا تفسیر برخی آیات میتواند مفید واقع شود که کسی را در تدبر قرآن یاری رساند.
چرا در مورد ترجمه و فهم قرآن کریم به چنین عقیده ای رسیده ام؟ با مثالی ساده ولی تفکر برانگیر پاسخ میدهم:
والنجم اذا هوی(نجم:1) تاکنون هیچ ترجمه یا تفسیری را ندیده ام که بگوید چرا خداوند واژه هوی را به کاربرده و از به کارگیری واژگان دیگری خودداری کرده است که معناهایی را میدهند که مترجمین و مفسرین به کارمیگیرند. بویژه آنکه این آیه یکی از آیه های مهم قرآن و خداوند برای آن ارزش ویژه ای قائل است به دلایل زیر:
-         خداوند در اول سوره قرارش داده است.
-         نام سوره را از این آیه گرفته است.
-         به هوی شدن یک ستاره سوگند یاد کرده است.
پس معلوم میشود که موضوع آیه برای خداوند بسیار مهم است و اگر ما مدعی هستیم که قرآن و خدا را دوست داریم باید به معنای اصلی واژه هوی پی ببریم و شانه خالی کردن از زیر بار فهم آن جفاکردن به قرآن است.
نگارنده در حد توان خود و با زحمتها و پژوهشهای فراوان در زمینه های کیهان شناسی و انسان شناسی و به مصداق الذین جاهدوا فینا لنهدینهم سبلنا و در نتیجه برخورداری از هدایتهای الهی که اگر نبود دستیابی به این حقایق امکان نداشت برخی از آیات قرآن کریم در این زمینه ها را قابل فهم کرده است که هر نوجوان یا جوانی به دانستن این رمزورازها علاقمند است. مثلا در فهم واژه هوی که مربوط به شکل گیری یک سیاهچاله است مقاله بلندی با عنوان ابواب السماء(سیاهچالگان) نگاشته است که هم مستدل و هم خرسندکننده هر خواننده ای است. (همه مقاله های یادشده در محیط مجازی اینترنت موجودند)
احمد شماع زاده - 28 دیماه 1390