Tuesday, July 7, 2015

پیرزنی که زمینش خشک شده بود!! (خواندنش را از دست ندهید)



پیرزنی که زمینش خشک شده بود!!
(خواندنش را از دست ندهید)

بر اساس روایتی جعلی از ابوهریره که میگوید: هرکس پیاز حکه را در مکه بخورد...
نویسنده: ناشناس

محل واقعه: مشهد مقدس
پيازفروش کربلایی هي ميزد پشت دستش و ميگفت: حالا چه خاكي تو سرم كنم. بدبخت شدم رفت…!
گفتم چي شده کبلایی؟
سرشو بلند كرد و گفت: پيازام... پیازام داره خراب میشه…! كلي شتر بار زدم از کربلا پياز اوردم اما هیچکی نمیخره!
هنوز حرفش تموم نشده بود كه ديدم پيشنماز مسجد  داره ميره براي نماز كه صداش كردم و گفتم:
شيخ دست اي پياز فروش به دامنت…! پيازاش داره خراب مشه…! كلي پياز ازکربلاآورده به اميد یه سودی ولي مشهدیا اَصلا پيازاشو نميخرن…!
شيخ يه نگاهي به پيازفروش انداخت و گفت كيلویی چنده؟
پياز فروش گفت: كيلویی نيم سكه آقا!
شيخ گفت اگه ميخواي پيازات فروش بره پنجاه تا سكه بريز تو جيب قبام.
پياز فروش يه نگاهي به من كرد كه يعني چيكار كنم؟
گفتم بريز. پياز فروش پنجاه سكه ريخت توي جيب شيخ!
شيخ گفت همين الان يك كيسه پياز هم ميفرستي در خونه ما. پياز فروش گفت : چشم!
شيخ گفت يه كاغذ مينويسي پياز کربلا هر كيلو 3 سكه و به هر نفر هم يك كيلو بيشتر نميدي!
مرد پياز فروش گفت يا شيخ چه میگویی؟ مردم نيم سكه هم نميخَرَن اونوخ تو ميگي 3 سكه؟!
تازه من از خدا ميخوام به هر كس يك كيسه پياز بفروشم. تو ميگي يك كيلو بيشتر نَدم؟

شيخ يك نگاه عاقل اندر سفيهي به پيازفروش انداخت و گفت: اگه چيزايي كه گفتم گوش نكني پيازات به فروش نميره. تو فقط همين كاري كه گفتم ميكني و رفت به طرف مسجد منم به دنبالش!
نماز كه تموم شد شيخ رفت بالاي منبر گفت نقل است ازمعصومی كه روزي مردي به خدمت ايشان رسيد و گفت يا... بنده يك غلطي كردم سه تا زن گرفتم اما ديگه كشش ندارم نميكشه …! چه خاكي بر سر بریزم؟
......... گفت پيازکربلا رو در مشهد بخور اونوخ خیلی خوب ميكشه…!

از .......... شنيدم كه هر كس پيازکربلا را در مشهد بخُورد تا صبح با هفتاد هزار حوري بهشتي همبستر میشه و صبح که میشه قبراق و سرحال ميگه ديگه نبود؟
خلاصه شيخ صداش رو بلند کرد كه اي اونايي كه از مردي افتادين يا كمرتون شله …! پياز کربلا بخورين كه اب روي آتیشه…!
هنوز حرف شيخ تموم نشده بود كه ديدم كسي پاي منبر نيست…!
از مسجد كه اومدم بيرون ديدم جلوي پيازفروشي يك صفي كشيدن مرد و زن كه اون سرش ناپيداس و دارن پياز ميخرن كيلويي سه سكه و تازه التماس ميكنن كه بيشتر از يك كيلو بده.
رفتم جلو و به پيازفروش كه سر از پا نميشناخت كمك كردم تا نوبت به يه پيرزن رسید.

پيرزن التماس ميكرد و ميگفت: الهي خير ببيني ننه جون به مو دوكيلو بده!
دعات مكُنُم ننه …! مو شوهرم چند ساله كه بخار مخار ندره ديگه ! ايشالله اي پياز کربلا ره بخوره حاجت موره بده! خشك رفته ديگه اي زمين لامصب بس كه آب نخورده.

خلاصه اون روز پياز فروش همه پيازاش رو فروخت و يه دونه پياز مقبول هم به من داد!
فرداش رفتم دم بساط پيازفروش ديدم داره سكه هاش رو ميشمره كه پيرزن ديروزي اومد و گفت: خير ببيني الهي پياز کربلا نياوردي هنوز؟
پيازفروش گفت مگه يك كيلوي ديروز افاغه نكرد بي بي؟
پيرزن لبخندي زد و گفت : وا….خاك عالم..! چي چيزا مپرسي تو.

پيازفروش گفت: روایت است كه هر كس پيازکربلا رو در مشهد بفروشه مثل دكتر محرَمه نَنه!
پيرزن گفت وا…محرَمه؟
خوب حالا كه محرَمي مگم!
ديشب به زور لنگ كفش يك كيلو پيازه دادم شوهرم خالي خالي خورد بعد جا انداختُم رو ايوون خودمه آرايرا كردم تا حاجي آمد!

چي شبي بود ديشو ياد شو زفافُم افتادم…آخي…! تا سحر داشت بيل مزَد آب مداد اي زمين خُشكه همچي دلُم وا رفت كه نَگو ننه! خلاصه همه چيش خوب بود ولي دهنش خيلي بوي پياز مداد. غروب بايد برُم مسجد ببينم اي معصوم كه الهي به قربونش برُم حديثي چيزي بره بوي پيازنگفته!
خلاصه ننه پياز كه آوردي دوسه كيسه برفست در خنه ما! پير بري الهي



Monday, July 6, 2015

شرحی بر: ما مجوسها



شرحی بر: ما مجوسها

علمای اهل سنت روز عاشورا را روزه میگیرند و آن را سفارش میکنند و معتقدند که این موضوع ریشه در عرفی پیش از اسلام دارد ولی پیامبر اسلام بر آن صحه گذاشته و سنت شده است. دلایلی هم در این زمینه بیان میکنند. آنان در خطبه های نماز جمعه خود که مصادف با عاشورا باشد اصلاً اشاره ای هم به این موضوع نمیکنند که یزید بن معاویه در چنین روزی در سال 61 هجری برای نوه پیامبر اسلام و خانواده و همراهان او در کربلا فاجعه آفرید و بقیه قضایا...

عاشورای گذشته برای همراهی با مسلمانان و اینکه روزه به هر صورت ضرر ندارد و خلاف شرع نیست با آنان روزه گرفتم و چون هرساله روزه داران برای افطاری مختصر به مسجد دعوت میشوند به مسجد رفتم تا با آنان افطار کنم.
در آن روز که روز تاسوعا برای شیعیان بود در عراق به عزاداری شیعیان حمله شده بود و تعدادی شیعه کشته شده بودند. سخن از کشته شدن آنان بود که یک عراقی در حدود سی و پنچ ساله گفت یعنی چه که خود را میزنند و خونین و مالین میکنند... یک عراقی دیگر(حدود پنجاه ساله) که چندسالی است مرا میشناسد و میداند که ایرانی و شیعه هستم با اشاره به من گفت: همه اش زیر سر این مجوسها و مزدکیهاست!!! 

من داشتم دیوانه میشدم... از اینکه شیعه ها را کشته اند! طلبکار هم شده اند! و به من که برای همراهی با مسلمانان روزه گرفته ام، جلو چشم چندین مسلمان، مرا و دستکم آباء و اجداد مرا مجوس و مزدکی خطاب میکند!
خودش هم که یعنی روز بود با زبان ظاهراً روزه چه تهمتها و چه ستمهایی که بر من و شیعیان روا نمیدارد!
بلافاصله به او اعتراض کردم و بعد به یک عراقی سنی دیگر که در کنارم نشسته بود و در دانشگاه اینجا تدریس باستانشناسی دارد و چند سالی است با هم سلام و علیکی داریم گفتم: نگاه کن چه آدمهایی وجود دارند... او دلداری ام داد که اینان نفهمند و... ولی من سفره افطار را به بهانه نماز ترک کردم. در نبود من آن دوست به او گفته بود این چه حرفی بود که تو زدی؟!! و هنگامی که برگشتم توهین کننده از من دلجویی کرد و...

این موضوع را بیان کردم تا تأییدی باشد بر سخن استاد پورجوادی که این گونه نگاه کردن به ما ایرانیان با گوشت و پوست آنان آمیخته و آغشته شده است و دست خودشان نیست! نمیتوانند خود را از آن جداکنند!
ما باید فکری به حال خود کنیم و حاکمانمان نباید تا این اندازه ملت ما را به آنان بفروشند! که نمونه های نمکناشناسی آنان(عراقیان و فلسطینیان و لبنانیان و غیره) را چندین بار دیده ایم. و بزرگان گفته اند چراغی که به منزل رواست به مسجد حرام است!!

اول اسفندماه نودوسه- احمد شماع زاده

به نام ِ خداوند ِ جان و خرد
ما مجوسها
استاد دکتر نصرالله پورجوادی‏

بدیهیترین چیزی که دربارۀ روابط مردم خاورمیانه و احساسات آنها نسبت به یکدیگر میتوان گفت دشمنی عربها با اسرائیل است. اما از آن بدیهیتر کینه و نفاقی است که میان عرب و ایرانی یا به قول عربها «عجم» وجود دارد. عربها از ایرانیان بدشان میآید(البته نه همه) و ایرانیان هم از عربها بدشان میآید(باز نه همه). اما واکنش عربها نسبت به ایرانیان با واکنش ایرانیان نسبت به عربها، هر چند که هر دو خصم آلود است، باهم فرق دارند. عربها میتوانند از ایرانیان بدشان بیاید و آن را اظهارکنند و بگویند، ولی برای خیلی از ما ایرانیان اظهار آن احساسی که ما نسبت به  عربها داریم ساده نیست.
ما هر چه باشد پیغمبرمان عرب بوده و میخواهیم که حساب پیغمبر و اهل بیت او را از حساب عربها جداکنیم و این کار ساده ای نیست. ایرانیان با وجود اینکه از عربها بدشان میآمده بزرگترین خدمتها را به زبان عربی و دین اسلام و تمدن اسلامی کرده اند و اگر ایرانیان نبودند اسلام در حد یک دین و آیین قبیله ای در قدوقواره ای محدود باقی میماند. ما هر چقدر که از عربها بدمان بیاید زبان عربی را نمیتوانیم از برنامۀ درسی مدارس خود حذف کنیم. ولی عربها اصلاً نیازی به آموختن زبان فارسی در خود احساس نمیکنند.
امروزه یک مسألۀ دیگر هم پیشآمده و آن مسألۀ نژادپرستی و قبح نژادپرستی است. ایرانیان همینکه بخواهند از احساس تاریخی خود نسبت به عربها سخن گویند انگ نژادپرستی بر پیشانی آنها میخورد. شاید این مسأله برای عربها هم باشد. صدام از ایرانیان متنفر بود ولی به جای اینکه ما را ایرانی بخواند «مجوس» میخواند، یعنی مسأله را دینی میکرد. ما اصرار داشتیم بگوئیم که مسلمانیم و داریم از اسلام دفاع میکنیم ولی صدام ما را مجوس میخواند. یعنی چه؟ یعنی «اینها مسلمان نیستند. زردشتی اند. مسلمان منم و لشکر من و مائیم که داریم برای پیغمبر عربی خودمان میجنگیم. بنا برا ین دشمنی ما با ایرانیان دشمنی اسلام با کفر است.» داعشیها هم درست همین کار را با ما ایراینان میکنند. آنها از ما ایرانیان بدشان میآید ولی نمیگویند که ما با ایرانیان دشمنیم. میگویند ما با رافضیان دشمنیم، کسانی که در دین اسلام بدعتگذاری کردند و از مذهب اهل سنت فاصله گرفتند. داعش در واقع وارث هزاروچهارصد سال کینه و دشمنی عرب نسبت به عجم است!! و همان طور که عربها در گذشته برای توجیه دشمنی خود با ایرانیان ما را مجوس میخواندند، یعنی کافر، امروز هم داعش ما را رافضی میخواند و رافضی از نظر ایشان به معنای کافر است. بدین ترتیب عربها راحت میتوانند دشمنی و کینۀ خود را آشکارا بیان کنند ولی ما ایرانیها نه. ما حتی به نهضت شعوبیه نیز که هنوز هم به نظرم زنده است با احتیاط و رودربایستی مواجه میشویم. نهضت شعوبیه خوب یا بد؟ عربها میخواستند هویت ایرانیان را محوکنند و ایرانیان مقاومت کردند. خوب بود یا بد؟ هنوز هم خیلی از آنها میخواهند ما را از صحنه هستی محوکنند. صدام آخرین حرفی که زد میگویند فحش به ایران بود. بیهقی در هزار سال پیش در تاریخ مسعودی مینویسد که عرب و عجم هیچگاه با هم کنار نمیآیند(این مطلب چنانکه یادم میآید در ضمن داستان افشین است) .
خوب ، حالا ما باید چه کار کنیم؟ بعضیها نقل این واقعیتهای تاریخی را  هم به عنوان نژادپرستی تلقی و ما را از آن منع میکنند.

در سال 2008 که در نیویورک بودم سازمان ملل متحد قرارگذاست شب رودکی برگزار کند. پیشنهاد آن از طرف تاجیکستان شده بود. افغانستان و بعد ایران هم استقبال کردند. از هر کشور فارسی زبان هم قرارشد یک نفر به زبان انگلیسی سخنرانی کند. از ایران من انتخاب شدم:
گفتم: رودکی خدمت بزرگی به زبان فارسی کرد چون او در مقابل یک جبهۀ به ظاهر دینی ایستادگی کرد. اهل حدیث و سنت و سلفیهای آن روزگار زبان فارسی را بدعت میدانستند و برای اهل سنت هیچ چیزی بدتر از بدعت نیست. دو سه قرن طول کشید تا شاعران ایرانی مانند فردوسی و سنائی برای فارسی شناسنامه گرفتند و آن را در چارچوب دیانت اسلام موجه نمودند. اما در زمان رودکی هنوز فارسی شناسنامۀ اسلامی نداشت. رودکی در مبارزۀ خود تنها و غریب بود. عربها و ایرانیان عربزدۀ وابسته به اهل حدیث و خلافت عباسی با رودکی و امثال او مقابله میکردند و رودکی توانست با هنر کمنظیر خود زبان فارسی را زنده نگه دارد.
در آن مجلس گویا عربی نبود یا اگر بود اهمیتی به سخنان من نداد و به هر حال کسی اعتراضی نکرد. یکی از دیپلماتهای تاجیکستان خوشش آمده بود. ولی برای برخی از دیپلماتهای ایرانی این حرفها خوشآیند نبود. ما ایرانیان حتا تاریخ دشمنی عربها با خودمان را هم نمیتوانیم به راحتی بازگو کنیم. به نظر من غفلت از این خصومتی که عربها با ما دارند به زیان ماست. ما نباید از این دشمنی غافل باشیم. جنگ عراق یکی از نمودهای این خصومت بود. در اوائل انقلاب، قبل از جنگ ایران و عراق، یکی از دوستان که سالهاست مرحوم شده است وقتی میدید که ایران چقدر منت عربها را میکشد، میگفت: روزی خواهد آمد که عربها نه تنها قدر دوستی ایرانیان را و حمایت ایشان را در مقابل اسرائیل نخواهنددانست بلکه حاضر میشوند که با اسرائیل علیه منافع رافضیان مجوس هم متحد شوند.

برگرفته از برگه‌یِ فیسبوکِ استاد پورجوادی - 26 دی ماهِ  1393

https://www.facebook.com/nasrollah.pourjavady/posts/10204385539490942 

کمی خنده لازمه...



ادخال السرور فی قلب المؤمن، عباده

با کلی شوق و ذوق رفتم خونه، می گم پدر جان استادمون گفت بین همه ی کلاس ها من بالاترین نمره رو گرفتم.میگه: ببین دیگه بقیه چقدر خنگن..

به مامانم می‌گم می‌خوام یه خونه جدا بگیرم و مستقل بشم؛ می‌گه برو... برو مستقل شو... برو ایدز بگیر.......!!!
پدر به دختر: دخترم این موقع شب تو بالکن چیکار میکنی؟دختر: دارم ماهو میبینم بابایی! پدر: پس بی زحمت به ماهت بگو خبر مرگش اون ماشینشو خاموش کنه، صداش نمیذاره بخوابیم!!!

عشق عينک سبزی است که با آن انسان کاه را يونجه می‌بيند. مارک تواين

مردی داشت در خيابان حركت مي كرد كه ناگهان صدايي از پشت گفت: اگر يك قدم ديگه جلو بروي كشته مي شوي. مرد ايستاد و در همان لحظه آجري از بالا افتاد جلوي پایش. مرد نفس راحتي كشيد و با تعجب دوروبرش را نگاه كرد اما كسي را نديد. به راهش ادامه داد. ... به محض اينكه مي خواست از خيابان رد بشود باز همان صدا گفت: بايست مرد ايستاد و در همان لحظه ماشيني با سرعتی عجيب از کنارش رد شد. بازهم نجات پيدا كرده بود. مرد پرسيد تو كي هستي و صدا جواب داد : من فرشته نگهبان تو هستم. مرد فكري كرد و گفت: اون موقعي كه من داشتم ازدواج مي كردم کدام گوری بودي!!؟
ژاپنیه(به جای ترکه و لره و...!!) میره مغازه یخ بخره میگه چنده؟ یارو میگه دو تومن میبینه پول نداره دست میزاره رو یخه میگه از این یختر نداری؟
رضا شاه به زور میخواست چادر رو از سر زن ها برداره هیشکی زیر بار نمیرفت.

حالا میخوان به زور چادر سر زنها بکنن بازم کسی زیر بار نمیره!

یعنی لجباز تر از زنها تو کهکشان پیدا نمیشه ها!

ميگن هر نخ سيگار سه دقيقه از عمر آدم کم مي کنه! همچنين ثابت شده اگه از چيزي لذت ببري پنج دقيقه به عمر آدم اضافه ميشه!

نتيجه: سيگارتون رو با لذت بکشيد تا دو دقيقه به ازاي هر نخ سيگار به عمرتون اضافه بشه..!!

وقتی استاد فلسفه غضنفر باشه موضوع بحث فلسفی اینه : چرا تخم مرغ فحش نیست ولی تخم سگ فحشه؟!
اینروزا دختر و پسرها از عشق و دوستی هیچ نفعی نمیبرند. اونایی که منفعت میبرند:
رستورانها
کافی شاپها
ایرانسل و همراه اول!!

دختره تا دیروز که خونه باباش بود از شیلنگ حیاط آب میخورد, الان که ازدواج کرده میگه آب معدنی دماوند استاندارد نیست!!

پارسال سال همت مضاعف بود همش تعطيل بود. امسالم كه سال جهاد اقتصادي بود همش اختلاس بود. اسم يه سال رو هم عفت و حجاب بذارن يكم حال كنيم....!
تا حالا دقت کردین وقتی دعواتون با یکی تموم میشه تازه جواب های بهتری به ذهنتون میرسه؟!
پیرمردی مشکل شنوایی داشته و هیچ صدایی رو نمیتونسته بشنوه
بعد از چند سال بالاخره با یک دارویی خوب میشه
دو سه هفته میگذره و میره پیش دکترش که بگه گوشش حالا میشنوه
دکتر خیلی خوشحال میشه و میگه
خانواده شما هم باید ظاهراً خیلی خوشحال باشن که شنوایی تونو به دست آوردید.
پیرمرد میگه نه من هنوز بهشون چیزی نگفتم هر شب میشینم و به حرف هاشون گوش میکنم. فقط تنها اتفاقی که افتاده اینه که توی این مدت تا حالا چند بار وصیتنامه ام رو عوض کردم.
ﺧﺪﺍﯾﺎ ﺑﺒﺨﺸﯿﺪ ﺗﻮ ﮐﺎﺭﺕ ﺩﺧﺎﻟﺖ ﻣﯽ ﮐﻨﻢ ﻭﻟﯽ ﺑﻬﺘﺮ ﻧﺒﻮﺩ ﺑﻪ ﺟﺎﯼ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﭘﺸﻪ ﻭﯾﺰ ﻭﯾﺰ ﮐﻨﻪ، ﺑﯽﺻﺪﺍ ﻣﯿﻮﻣﺪ ﮐﺎﺭﺷﻮ ﻣﯿﮑﺮﺩ ﻣﯿﺮﻓﺖ، ﺑﻌﺪ ﻣﺜﻼً ﺳﻮﺳﮏ ﻭﯾﺰ ﻭﯾﺰ ﻣﯽﮐﺮﺩ ﮐﻪ ﻭﻗﺘﯽ ﺍﻭﻣﺪ ﺑﻔﻬﻤﯿﻢ ﮐﺠﺎﺱ ﺑﮑﺸﯿﻤﺶ؟ ﺷﺮﻣﻨﺪﻩ ﻫﺎﺍاا

همیشه به من میگن
مثل بچه ی آدم رفتار کن!
من نمیدونم مثل هابیل باشم یا قابیل؟

اگه من لیلی باشم تو مجنون، من شیرین باشم تو فرهاد، من نرگس باشم تو سام، من حوا بشم تو عمرا آدم بشی!!؟
مناجات یک ترک با خدا:
خدایا مارا به خاطر یک سیب از بهشت انداختی رو زمین. به خاطر آب انگور میندازیمون تو جهنم!! تو با میوه ها هم موشکیل داری؟!!
یه زمان دوست دختر داشتیم وقتی میرفت بیرون نگران بودیم کسی دنبالش نیفته .اما الان وقتی تو خونس نگرانیم که کسی تو فیس بوک مخشو نزنه.
یارو با کامیون اومده تو محوطه بیمارستان بوق میزنه، حراست با بلندگو داد میزنه آقا اینجا بوق نزن! یارو دوتا بوق دیگه میزنه یعنی باشه!! بعد از نیم ساعت برمیگرده میخواد بره بیرون، دوتا بوق واسه حراستیه میزنه!! حراستیه با بلندگو میگه نوکرم!!
تو کوچه ترقه زدند، پیرزنه دم در وایساده بود هفت جد یارو رو نفرین کرد؛ دو دقیقه بعد نوه خودش ترقه زد در حد بمب هیدروژنی! پیرزنه گفت قربون قد و بالات مادر مواظب خودت باش!