Wednesday, July 22, 2015

مناظره دکتر و جوان آبادانی

مناظره دکتر و جوان
با یادی از:
مناظره دکتر و پیر
احمد شماع زاده

دکتر: جوون این خرماها رو نشسته نخور... میکروب داره... مریض میشی.
جوان آبادانی: خرما خودش انتی باکتریوله. هیچ چیمون نمیشه ... ما همیشه همین جوری خرما خوریم و تا حالا هم هیچکی هیچ چیش نِشده.
دکتر: ... چی گفتی؟‌ انتی چی چیه؟
-         باکتریوله.
-         آ...ها...! میخوای بگی آنتی باکتریاله... از کجا میدونی که خرما آنتی باکتریاله؟
-         مُ ِبچه آبُدانُم. ماها از وقتی به دنیا میایم یه نیمچه دکتر به دنیا میایم...
-         (دکتر از تعجب دهانش بازمونده!!) یعنی دیگه لازم نیس به دانشگاه برین... نه؟
-         اگه دانشگاه بریم برای دوره تکمیلیشه!! مُ گفتُم نیمچه دکتر، ِنگفتُم دکتر کامل که... الان کُکام تو دانشگاه درس میخونه. تازه سواد اونم رو مُ تأثیر گذاشته...
-         چی؟ نفهمیدم. یعنی چه که سواد او روی تو هم تأثیر گذاشته؟
-         چرو هر چی میگمُ نمیفهمی... خوب ای ژنتیکیه دیگه...
-         چه جور ژنتیکیه؟ برادرت دانشگاه میره؛ روی تو هم تأثیر میذاره؟ ویژگیهای ژنتیکی از پدر و مادر منتقل میشن، از خواهر و برادر که منتقل نمیشن...
-         خب بُبامون ژن دکترشدن داشته که ِبرادِرُم رفته دانشگاه دکتری بگیره...
-         خب. اگر هم درست بگی، روی اون تأثیر داشته، به تو چه ربطی داره؟
-         توی خون مُ هم هست دیگه...
-         حالا بگو چه تخصصی رو میخواد بگیره توی دوره دکتریش؟
-         ادِبیات فارسی میخونه!!...(دکتر از لافهای جوون داره از کوره در میره) میخواد دکتر ادِبیّات فارسی بگیره بلکه ِزبون آبُدانیا رو کمی تغییر بده!
-         ادبیات فارسی؟!!! زبون آبادانیها رو تغییر بده؟!! ما رو بگو فکر میکردیم حرفات یک کمیش درسته. دکتر ادبیات چه ربطی به پزشکی داره؟ تازه مشکل آبادانیا که زبونشون نیست. زبونشون شیرین هم هست... مشکل لاف زدنهاشونه؛ مثل تو که همه چیز رو به هم میبافی و ربط میدی...
-         تو این دنیا همه چی به همه چی، یه جورایی ربط داره...
-         داری یواش یواش پاتو توی کفش فیلسوفا هم میکنی ها؟
-         مُ  ِبچه آبُدانُم. بِچه آبُدان از وقتی که به دنیا میاد یه نیمچه فیلسوف هم به دنیا میاد!
-         او.....ه کارمون سخت شد. باکسی که هم یه نیمچه دکتره، هم یه نیمچه فیلسوفه، نه دکتره، نه فیلسوفه، حرف زدن خیلی مشکله...
-         نه مشکل نیس. مُ سؤالای سخت سخت ازت نمیپرسُم که نِتونی ِجواب بدی. اگه گفتی... اول مرغ بود یا تخم مرغ؟
-         نه... نه... وارد این گونه بحثها نشو. آخرش به دور میرسه...
-         نه. مُ دوره نِدیده، ای چیارو فوت فوتُم. گفتُم از اول که به دنیا اومدوم...
-         گفتم دور، نگفتم دوره... دور و تسلسل... میفهمی؟
-         مغلطه نکن کا! ما داریم بحث فلسفی!! میکنیم تو چرو حرف مسلسلو پیش میکشی؟
-         نگفتم مسلسل، گفتم تسلسل...
-         خب، تسلسل هم از مسلسل میاد دیگه...
-         لابد حالا میخوی بگی که دانشگاه نرفته ادبیات هم خوب میدونی!! نه؟
-         مُ که گفتُم ژنتیک اثر میذاره. مُ ژنتیکی یه نیمچه دکتر ِزبون فارسی هم هسُم... خوب مهم نیس. ولش کن اصلاً. بریم سراغ همون خرمای خودمون که از اونجا بحثمون شروع شد.
میدونی چرداق یعنی چی؟
-         نه. ولی اول بذار یه پرسش اصلی دارم اونو جواب بده بعد برمیگردیم به چرداق.
-         باشه.
-         چرا نخلها همشون توی خوزستان و جنوب ایران و عراق و شمال آفریقا رشد میکنن و خرما میدن ولی جای دیگه اگر هم رشدکنند،‌ به بار نمیشینن؟
-         جونُم ِبرات بگه: نخل آبخوریش زیاده. پس باید جایی باشه کنار رودخونه یا دریا. ولی کنار هر دریا و رودخونه ای هم نمیگیره. اگرم بگیره بر نمیده و تزیینی میشه. چونکه برای به بر نشسّن خرما هوای داغ لازمه تا خرما پخته بشه. به اون بخش از فصل تابسّون هم میگن خرماپزون که معمولاً توی مردادماهه و نزدیک به پنجاه درجه حرارت میرسه.
-         خیلی خوب. حالا برگردیم به چرداق. من هیچ چیز درباره اون نمیدونم.
-         معلومه که نمیدونی! بچه های تهران ای چیارو که نمیدونن... چرداق جائیه که خرماها رو میریزن توش و با پا میرن روش. مثل همون ِزمون که  تو جنگ ِبچه آبُدانیا میرفتن رو مین که کمی ِبچه های دیگه بخندن. ایثار یعنی همین دیگه یعنی خودتو بکشی تا دیگرونو شادکنی!!!...
-         خب. دیگه برای ما از این لافا نیا. بچه های آبادان کجا روی مین میرفتن که برای خنده هم رو مین برن!؟ بیشتر بچه های جنگ از...
-         نه... نه! دکترجون! توی دعوا نرخ تعیین نکن. مُ چاکِرتُم؛ آما دیگه قِرار نیس پته بچه آبُدانیا رو رو کنی ها...؟
-         خب، حالا بگو ببینم برای چی با پا میرن روی خرماها؟
-         نمیدونی؟ البت با پای شسته و یا چکمه ِتمیز ها...
-         نه نمیدونم. بگو تا بدونم.
-         برای ایکه شیره شو بگیرن. پایین پاتیل چرداغ یه جایی هس که شیره از اونجا سرازیر میشه به جای دیگه. راسّی دکتر میدونی جمار یعنی چی؟
-         چی؟ دوباره بگو!
-         جم مار(با ضم ج). بالای نخل، جایی که طلعا از اونجا در میان، جمار هس. جمار دیده نمیشه. چون توی تنه نخله و روشو لیفای خرما پوشوندن. همیشه هم که نیس. بعض وقتا جمار میخوریم. جمار خیلی خوشمزن. بچه ها بیشتر دوس دارن. جمار خیلی قویه! میگن کمر قرص کن هم هس و برای مردا خوبه که...
-         (دکتر در حالی که از عبارت کمر قرص کن خنده ش گرفته میپرسه:) گفتی طلعا؟ طلعا دیگه چیه؟
-         مُ جمع بسِِّمِش مفرِِِدش طلعه.
-         خوب طلع چی هست؟
-         بالابالای تِنِه نخل یه جایی هس که طلعا ازش درمیان. طلع از طلوع یعنی درومدن میاد. عربیه ای اسما که گفتُم همه شون عربی ان. فارسا ای چیارو نِدارن، چون نخل نِدارن. البت مُ توی کتاب فیزیولوژی گیاهی دیدُم به جای طلع نوشته رژیم خرما، که اونم فارسی نیس. 
توی طلع پر از شاخه های ریز خرمان. ِولی شاخه هایی که بعداً شاخه میشن. وقتی که اونا رشد میکنن، مثل جوجه که از توی تخمش در میاد، طلع رو میشکافن و از توش سرمیزنن... خرده خرده رشد میکنن و در نِهایت یعنی تو دل گرمای تابسّون تبدیل به اون شاخه هایی میشن که از دور بالای نخل دیده میشن و خوشه خرما رو شکل میدن. اسمشون تو قرآن، عرجونه. تو آیه یاسین که میگه: کالعرجون القدیم.
-         خب. قرآن خونم که هستی! بگو ببینم، میدونی قرآن برای چی این مثال رو آورده؟
-         نه. قرآن مثل فلسفه و دکتری نیس که آبُدانیا وقتی به دنیا میان نیمچه متخصص قرآن هم باشن. قرآن رو اگه بخوای بفهمی باید خیلی چیارو بدونی یا بهتره بگمُ هر متخصصی به اندازه تخصصش قرآن رو میفهمه. ِبرای همینم مُ شِنیدُم که تفسیرای مفسّرای بزرگم، غلط غلوط زیاد دارن! کوچیکاشونو که هیچ چی ِنگو
-         پس اگه نمیدونی بدون!: خدا این مثال رو برای گردش ماه به دور زمین آورده؛ و یکی از معجزات قرآنه که تو اون زمان هم گردش ماه رو یاداورشده و هم چگونگی گردشش رو گفته. تو که عربی میدونی و بچه خرما هم هستی بهتر میفهمی که کالعرجون القدیم یعنی چه... وقتی همون شاخه هایی که تو ازشون یاد کردی بزرگ شدن و خرما دادن و خشک شدن، سر شاخه به ته شاخه برمیگرده...
-         ها! ها! درسّه. (خوزستانیها به جای بله میگویند: ها)
-         ... و شکل بیضی پیدا میکنه...
-         خب دکتر! بگو اینو از کدوم تفسیر دِراوُردی؟
-         اینو توی هیچ تفسیری ندیدم. این حرف رو یک متخصص فیزیک که دوستم بود میگفت. خدا رحمتش کنه. چندین سالیه که فوت کرده.
-         آها...! دیدی گفتُم که تفسیرا نمیتونن ای چیارو به ما بگن. چون اونا که متخصص همه چی نیسّن. ازشونم نمیشه توقع داشت که همه علومو بدونن. ِولی خب نِباید خیلی هم دنبال ای تفسیرا رفت که چیز به درد بخوری به آدم نمیدن...
-         بله... خدا خواسته به آدمهای اون زمان و قرآن خونای بعدی بگه: اولاً کره هایی مثل ماه و زمین میگردند؛ یعنی سیاره هستند و ثابت نیستند و دوم اینکه شکل گردش سیاره ها این جوریه، ولی کسی به حرف قرآن گوش نداده تا زمانی که کپلر این موضوع رو کشف کرد...
-         بارک الله دکتر! بارک الله! ازت خوشُم اومد. مثل مُ یه چیزایی میدونی ها...!! (عجب لاف بزرگی!) بذار حالا یه چیه دیگه بهت بگُم. ای چیارو تو کتابا نمیتونی پیدا کنی. تا مُ هسّـُم ازُم بپرس! مگه امام علی نِگفت سلونی قبل ان تفقدونی! پس تا اینجا هسّی چیزایی که نمیدونی از مو یاد بگیر!! مثل کاستاندا که از دون خوان یاد گرفت.(هرچند اینهم لاف خیلی بزرگیه، ولی از یک نظر درست میگه؛ چون کاستانِدا هم رفته بود پیش دون خوانی که از یک گیاه مخصوص محلی خیلی چیزها میدونست، چیزهایی یاد بگیره که استاد و شاگری شون از همونجا شروع شد.) بعد که برگشتی تهران به تهرانیا یاد بده. اگرم سوألی داشتی در خدمتتُم.
اما حالا باید درباره طلع بیشتر توضیح ِبدُم:
طلعا نروماده دارن، چون نخل خرما نروماده داره. برای همینم از نظر علمی بهشون میگن گیاه دوپایه. پس طلعایی که توشون شاخه های ریز هس، وقتی که هنوز رشد نکردن از خودشون یه چیزی پخش میکنن که از نظر علمی بهش میگن هاگ. پس برعکس گیاهان تکپایه برای باروی نخل ماده، باید کسی از یه درخت نر این شاخه های ریز هاگ دار رو ورداره و بذاره روی درخت ماده. این کار در بهار صورت میگیره. به این عمل ما میگیم لقاح که فارسیش میشه گرده افشانی.
-         یک نکته ای رو من نمیدونم، کنجکاوم که بدونم؛ و اون اینه که چطوری نخلدارها برای گرده افشانی یعنی قراردادن طلع نر روی طلع ماده، از نخل بالا میرن؟
-         و موقع خوشه چینی... جونم برات بگه: یه کمربندایی هس که خیلی بزرگن. پایین درخت که هسّن اونو به خودشون جوری میبندن که بتونن تنه نخل رو بغل کنن؛ کمربندو قفل میکنن و بعد پاهاشونو دو طرف نخل میذارن و هی خودشونو همراه کمربند بالا میکشن، تا به بالای نخل برسن. اونجا هم به همون کمربنده تکیه میدن و کارشون انجام میدن.
-         خوب طلع کارش همین گرده افشانی و خاصیت دیگه ای نداره؟
-         نه. نخلدارا از همه چیز نخل خوب بهره برداری میکنن. به نظرت چه استفاده های دیگه ای ممکنه بکنن؟
-         من میدونم که عرق تارونه رو از نخل میگیرن ولی نمیدونم از کجای نخل. شاید از همین طلع بگیرن...
-         ها! ها!... عرق چی چی؟
-         تارونه
-         ما بهش میگیم مای لگاّح؛ یعنی آب لقاح. خیلی خواص داره. میگن اینم کمر قرص کنه و کمر مردا رو قرص میکنه تا بتونن ...
-         وارد جزئیاتش نشو. اشاره کردی بسه. العاقل یکفی بالاشاره... راستی میدونی چطور عرق طلعا رو میگیرن؟ یعنی مثل گلاب عرقشونو میگیرن یا اونها رو میجوشونن و آب جوشیده ش میشه عرق تارونه؟
-         والله دروغ چرو، اینو مُنَم نمیدونُم. چون تا حالا بالای سر اونا نبودم ببینم چکار میکنن. ولی مو فکر میکنم همون دومی درس باشه. لازم هم نیس مثل برگ گل لطیف بیان و عرقشو بگیرن. طلع خیلی بزرگ و هرچند توش لطیفه ولی روش خشنه. یعنی اسکلرانشیمش زیاده.
-         چه عجب!!... بالاخره یه چیزی رو اعتراف کردی که نمیدونی!
-         نه بابا ما بی انصاف که نیسّیم. اگه چیزی رو نِدونیم که میگیم نمیدونیم ولی خوب ای مغز فعال لامصب آبُادنی همه چی میدونه یا بهتره بگیم خیلی چیارو میدونه!!
-         نخیر... تو نمیتونی از لافت زدنت کم کنی!!
-         خب. همینه دیگه... راس میگم. مثلاً میدونی از طلعا چه جور دیگه استفاده میکنن؟
-         نه.
-         ای یکی مثل مورد اول خیلی مهم نیس؛ ولی برای ایکه بدونی میگمُ؛ و اون اینه که بخش بالایی طلعو که شکافته شده یعنی نصف کمترشو میبرن و تنها دو تا باریکه از دو طرف نگه میدارن. بعد اونا رو به هم گره میزنن و برای بچه ها یک دلو (قمقمه) طبیعی درس میشه. توش آب میریزن و مثل مَدانه و حُبّانه، آبسردکن طبیعی مشه و آب سردشو میخورن.
-         الآن دو تا کلمه هم گفتی که به ذهنم ناآشناست. اینا دیگه چی هستن؟
-         ما اینجا تنها بحث خرمایی میکنیم. اگر وارد ای بحثا بشیم، باید فرهنگ و ِرِِِوش زندگی اینجا رو هم برات بگم که از بحث خودمون میمونیم.
-         پس برگردیم به بحث خرمایی.
-         روی شاخه های کوچیکی که ازشون یاد کِردیم یه چیزایی مثل ساچمه محکم به شاخه چسبیدن. همونا هسّن که وقتی میخوای خرما بُخوری میبینی یه چیزی روی خرما محکم چسبیده(که بعضی بی ادبا میگن کون خرما، مثل تهرانیا که میگن کون خیار.) معمولاً مردم میکننش و خود خرما رو میذارن تو دهنشون و همین طور که خرما رو میخورن هسته شو هم در میارن. البت فرق این دو تا چسبیدنو که میفهمی. ساچمه شکله به شاخه چسبیده ولی بعد همون که از هم واز شده و خرما رو به بر نشونده همراه با خرما که بهش چسبیده از شاخه جدا میشه. بهتره اسمشو بذاریم بند.
-         چرا بند؟
ها... به نظر مُ کارش مثل بند نافه که جنینو به مادر وصل میکنه و شیره جون مادر رو میگیره تا جنین بزرگ بشه. جنین خرما هم از راه همین بند از درخت تغذیه میکنه و خرده خرده بزرگ میشه تا دوره خرما شدنش کامل بشه؛ وقتی کامل شد خود به خود همراه بند از شاخه ش جدا میشده.
-         خب. بگو چطوری از این به قول تو بند ریز، خرما با اون هسته درشتش به بار میاد؟
ها... مو فکر میکنُم کمتر کسی ای چیارو میدونه. تو کتابا هم که نیس. تنها باید از مو بپرسی.(عجب لافیه این جوون. همش میگه بپرس! خودش از دانش دکتر نمیپرسه که تو زندگیش به مسائل پزشکی خیلی نیاز پیدا میکنه! شاید هم بچه های خرما اصلاً مریض نمیشن. مگر چی بشه و یه اپیدمی بیاد... خدا داند.)
-         کُشتی مارو... بگو دیگه...
-         عرض به خدمتتون از وقتی که تو بهار شاخه ها رو نخلا نِمایون میشن تا خرما پزون که توی چله تابسّونه و گرما و شرجی پدر مارو درمیاره، خرما ای مراحلو طی میکنه تا بشه خرمایی که میخوریم:
اول همون بنده، از هم وا میشه و یه چیز سبزرنگی ازش سرمیزنه. ای سبزرنگه هی رشد میکنه تا به اندازه یه نخود درشت بشه که بهش میگن حبابک. مثل شکوفه که از نهنج سرمیزنه، کار بند مثل نهنجه. حبابک هی بزرگ میشه و بزرگ میشه تا زمونی که اسمش میشه چمری که هنوز سبزرنگه.
-         چی؟ چمری!؟
-         ها دیگه
-         ولی تو که پیشتر گفتی این اسما عربی هستن. ولی عربی که چ نداره...
-         پس معلوم میشه حواست همه جا سرجاش نیست. وقتی که گفتُم چرداق، چرا اونو ایراد نِگرفتی؟ دوم اینکه هنوز نمیدونی که عربی ما و عراقیا با عربیه اصلی فرق میکنه؟ مثل انگلیسی که صد تا انگلیسی داریم عربی ام همین طوره.
-         میدونستم کمی فرق میکنه؛ ولی نه اینکه چ و پ و ژ و گ هم توش وارد شده باشه.
-         پس معلوم میشه اصلن خبر نداری که ژ و گ رو عربای شمال آفریقا زیاد به کار میبرن، اما ما ژ رو به کارنمیبریم. پس عربی اونا که از ما بدتره. ما فقط چ و گ رو تلفظ میکنیم. مثلاً به کان میگیم چان. به همین دلیل هم چمری اصلش کمری بوده. به قال میگیم گال. به قل له میگیم گله(با تشدید ل). به قلاب میگیم چلاب. اما جالبه که به قاسم خودمون میگیم جاسم؛ به لقاح خودمون میگیم لگاح که بهش اشاره کردُم، به دجاجه خودمون میگیم دیایه و... همین طور بگیر برو جلو. البت مُ عرب نیسّم ها... از جانب اونا این حرفا رو میزنُم. وگرنه که عربای اینجا مثل مُ فارسی حرف نمیزنن که... اونا اگه فارسی حرف بزنن بعضی وقتا باید دلتو بگیری از خنده...
-         نفهمیدم. چه جوری دلت بگیری یعنی دلگیر بشی؟ تازه اگر دلگیربشی خنده ت که نمیگیره... ناراحت میشی...
-         نه. دکتر! چرو هیچ چی از زبون ما سرت نمیشه؟
-         دلتو بگیری یعنی شکمتو بگیری!!
-         فهمیدم... فهمیدم... حالا اگر بخوایم چمری رو فارسیش کنیم به نظر تو چی میتونیم جاش بذاریم؟
-         نه... نه... این کار غلطه. هر کلمه ای از جایی که تولد شده منتشر میشه به همه جا. تلفن بعد از صد سال هنوز تلفنه، چون انگلیسی بوده. ِمِثلاً پیتزا رو ایتالیاییا دُرُس ِکردن و حالا که همه دنیا استفاده میکنن هیچ زبونی تغییرش نداده و نمیدن و اگر مثل فرهنگستان فارسی تغییرش بده و بکندش کش لقمه آبروی خودشو ریخته.
ببین نگفتوم که مُ ژنتیکی یه نیمچه دکتر ِزبون فارسی هم هسّم؟ حالا فهمیدی با کی ِطِرفی؟ مُ آدم بیسوادی نیسّم. درسّه که تو فقر و ناداری زندگی میکنیم،  ِولی ای رو هم میدونیم که پولای مملکت چطور هپل هپو میشه ها...
-         خواهش میکنم... خواهش میکنم... توی همه چیز وارد شدی! دیگه تو سیاست وارد نشو! سیاست ته نداره... داریم از خرما و چیزای مربوط به خرما حرف میزنیم، پس همین موضوع رو ادامه بده.
-         چرا تا میخوایم حرف حقیّ بزنیم جلو دهنمونو میگیرین؟!!
-         من نمیخوام جلو حرف زدنت رو بگیرم، ولی از اون واهمه دارم که همین چیزای کوچولو رو بهانه کنن و بگیرنت... چنانکه بر سر دیگران آمد که نباید میامد...
-         مو بچه آبُدانم. مُ از چیزی ترسی نِدارُم. مگه همین چن هفته پیش نبود که یه جوون خرمشهری زن و بچه دار دستفروش از فقر و ظلمی که بهش شده بود خودشو آتیش زد؟ و مرد؛ خب مگه خون مُ از خون او رنگی تره؟ مونم بذار روش... بمیرُم بهتره تا این خفت و خواری رو ببینُم!
یه سال و نیم جنگیدن تا خرمشهر و آزادِش کِردن. خب که چه؟ که همون جور خراب بمونه؟ ما آب دُرُسی نداریم... کار نداریم... هیچ چیز دُرُسی نِداریم تازه ما خوب خوباش هسّیم. خیلی خونواده های اینجا(شادگان در نزدیکی خرمشهر و آبادان) از خونواده ما خیلی خیلی وضعشون بدتره...
(دکتر جوان را که اشک توی چشمهاش جمع شده دلداری میده... پس از نیم ساعتی، جوان که تا اندازه ای به خود آمده ادامه میده:)
-         ... اگه بخوایم خرما رو با انگور مقایسه کنیم، چمری مثل غوره ن. رشد که میکنه تبدیل به خارک میشه که زرد یا قرمزه و مثل انگور مِی خوشه ولی یک کمی گسه. بعضی خارکا خیلی گسن. بعضیاشون کمی گسن. فرق میکنه که چه نوع خرمایی باشه و کی خوشه شو از نخل چیده باشن.
-         ولی من دیدم که بعضی خرماها نصفش به قول تو خارکه و نصفش مثل رطبه به اون چی میگن؟
-         به اون هم خارک میگن تا تمامش رطب بشه. اون توی مرحله یک چهارم نهاییه.
-         چرا یک چهارم نهایی؟ باید نیمه نهایی باشه.
-         نگفتمُ که خیلی چیارو نمیدونی دکتر! رطب مرحله نهایی نیس که... مرحله نهایی خرمان.
-         مگر خرما همون رطب نیست؟
-         نه. خرما خرمان و رطب رطبه. بازم مثال انگور رو میزنُم: رطب مثل انگوره ولی خرما مثل کشمشه. رطبو مثل انگور نمیشه نگه داشت و باید زود خورده بشه وگرنه ترش میشه ولی خرما رو میشه مثل کشمش نگه داشت.
-         یه سؤال: حالا بگو چطوری رطب رو به خرما تبدیل میکنن تا خراب نشه.
-         ها... جونُم برات بگه: همون طور که گفتم رطبا رو تو چرداق شیره شو میگیرن. ولی بعد از شیره گیری خشکشون میکنن. اینم بگم که شیره خیلی از رطبا رو هم نمیگیرن و مستقیماً خشکشون میکنن. برای همینم بعضی خرماها خوشمزه ترن چون شیره شون گرفته نشده. برای خشک کردن خرما هم باید آبشو بگیرن، با همون روشهایی که انگورا رو به کشمش تبدیل میکنن. چون چیزی که مایه فساده، همونه که مایه حیاته. یعنی آب. باکتریا هم مثل همه جوندارای دیگه با آب زنده میمونن. اگه آب چیزی گرفته بشه باکتری نمیتونه دوام بیاره و چیزی رو فاسد کنه. مثلاً اگر بادوم یا چای خشک شده رو بیست سال هم توی یه جای خشک نگه دارید، فاسد نمیشه، تنها خواصشو کم کم از دست میده.
-         خب. اگر اینجوریه که تو میگی پس چرا به خرما میگن خرما ولی به انگور نمیگن کشمش؟ مردم اسم انگور رو به کار میبرن که نیمه نهائیه و خرما رو که نهائیه.
-         برای اینکه مصرف انگور مردم، تقریباً به اندازه خرمان و مصرف کشمششون به اندازه رطبه.
-         متوجه نشدم. موضوع رو کمی روشن کن.
-         نگاکن. توی تمام شهرهای ایران توی تابسّون انگور میخورن ولی تنها توی شهرهایی که رطب تولید میشه رطب میخورن و کمی هم تو تهران و بعضی شهرهای دیگه. ولی برعکس توی بقیه سال مردم کمتر کشمش میخورن و در تمام شهرها کم و زیاد خرما میخورن. به عبارت دیگه مصرف داخلی رطب مثلاً سی درصده و بقیه ش میشه خرما. ولی مصرف داخلی انگور هفتاد درصده و بقیه ش میشه کشمش.
-         خیلی خوب. حرفت درست، ولی یادت باشه که تو همه اسمهای مربوط به خرما رو به نفع اسمهای اینجا مصادره به مطلوب میکنی، من حتا فکر میکنم که خارک واژه ای فارسی باشه و نه عربی.
-         پس تو هم ای چیای منطقی رو میدونی. آره دکتر هر دکتری باید از هرچیزی یک کمی سردر بیاره و مثل بعضی دکترا نباشه که هیچ مطالعه دیگه ای ندارن و کارشون تنها ِطبابته. تازه دستکم توی کار خودشون هم مطالعه نِدارن که همیشه به روز باشن.
-         بسّه. لطفاً حرف تو حرف نکن! تو فکر میکنی که خرما تنها مال همین جاس؟ خیلی جاهای دیگه هم مثل جنوب کشور خودمون که عرب نیستن و شمال آفریقا، لابد کلمه های دیگری به کار میبرن...
-         خوب این باید تحقیق بشه. مُ تا همین حدّ شو میدونُم و ازش دفاع میکنُم.
-         تو حواست هست که تقریباً همه چیزای مربوط به خرما رو گفتی اما یک چیز مهمش رو فراموش کردی؟!(جوان به فکر فرو میره تا ببینه چه چیزی از نخل خرما رو فراموش کرده و بالاخره یادش میآید که سعف رو فراموش کرده.)
-         ها... راس میگی: سعف!(با فتح اول و دوم)
-         سعف دیگه چیه؟
-         مگه خودت نگفتی درباره یه چیز مهم از نخل که فراموش شده حرف بزنیم؟‌ به نظرت چی فراموش شده؟
-         برگ درخت خرما. بالاخره هر گیاهی یک برگی داره. حرفی از برگ درخت خرما نزدی.
-         خب حرف دوتامون یکیه دیگه...
-         یعنی سعف، همون برگ درخت خرماست؟
-         ها... دلم برات بگه: نخل خرما رو همه با همون برگاش میشناسن. اگه اون برگاش نباشن که تنها یه ستون بلند ازش باقی میمونه، اون طور که میگن توی جنگ، خیلی از نخلامون برگاشون سوخته بودن و تنها همون تنه شون باقی مونده بود که وقتی مو بچه بودم، اونا رو میدیدم.
نخل مثل کاهو که برگاش از ساقه ش در میان نه از روی شاخه ش، برگاش از ساقه ش که همون تنه نخله در میان. ولی نمیدونُم چرو توی لغتنامه ها، دو جا که مُ دیدُم، ِبرای ترجمه سعف به جای برگ درخت خرما نوشتن شاخ درخت خرما!! لابد اولین لغتنامه اشتباه کرده و لغتنامه های دیگه از روی  اولی غلط نوشتن.
-         دیگه داری حسابی پا تو کفش ادبای عرب و عجم هم میکنی ها...!!
-         خب. تو ببین حرف مُ درسّه یا نه بعد قِضاوت کن.
-         خب... بگو حرفت چیه؟
-         حرف مُ اینه که هرچی یه معنی و اسمی داره، به خاطر خواصّی که داره.
-         درسته.
-         خب. لطفاً‌ به مُ بُگو خِواصّ برگ چیه و خِواصّ شاخه چیه؟
-         اصلیترین خاصیت برگ فتوسنتزه که نور و اکسیژن رو میگیره تا به مصرف درخت برسه. ویژگی شاخه هم اینه که برگ و شکوفه روش در میاد، بعد شکوفه ها به میوه تبدیل میشن. توی پاییز هم برگا زرد میشن و میریزن.
-         خدا پدرتو بیامرزه کا. مو هم همینو میگمُ دیگه. سعف محل درومدن شکوفه و گل و میوه و برگ نیس. خودش یه برگه؛ چیزی که هس چون برگ بزرگیه، همه رو به اشتباه انداخته. سعف، برگی بزرگ، پهن و شاخ شاخه و مستقیماً از ساقه نخل در میاد، همون طور که کاهو برگش پهنه و مستقیماً از ساقه ش در میاد،. از سعف شکوفه و میوه در نمیاد و تنها کارش به قول شما همون فتوسنتزه و بس.
-         درست میگی، درسته... قبول کردم. حالا بگو مردم محلی چه استفاده هایی از سعف میکنن؟‌ من میدونم یکی از استفاده هاش اینه که با سعف حصیر میبافن.
-         حصیر، زنبیل، سبد، جارو، وسایل تزیینی و... از خراباش هم برای آتیش تنور و تو زمستون برای آتیش درس کردن و گرم شدن.
-         خوب دیگه بسه. خیلی چیزا ازت یادگرفتم. ممنونم؛ مخصوصاً اینکه بچه با حال و با مرامی هستی. به قول جاهلای قدیم تهرون زت زیاد، یعنی عزتت زیاد باد؛ و به قول بچه امروزیای تهرون: دمت گرم.
-         دم شما هم گرم کا... شما هم خیلی با معرفتی. هرچی مُ گفتمُ صبر کردی و از کوره در نِرفتی.
ما هم دممون گرمه و هم خونمون گرمه؛ به همین خاطرم میگن خوزستانیا خونگرمن. خونگرمی، با خودش با مرامی و با معرفتی میاره. به قول تهرانیا:
ما اینیم دگه.
-         ولی رسیدم تهرون به بروبچه های تهرون میگم که بچه های آبادان با اینکه خیلی با مرامند ولی خیلی هم لاف میان. لافهایی که کمتر میتونین جای دیگه پیدا کنید...
-         اتفاقاً همینم یه حسنیه. چون خودش یه هنره که بتونی لاف بیای و خنده ای گوشه لبی بشونی، ولی بی ادبی نکنی، به کسی توهین نکنی. خیلیا برای خندوندن یه عده ای، به آدمای دیگه توهین میکنن که تو مِرام و مسلِک ما نیس...

جوان آبادانی هنگام خداحافظی میگه:
دکتر جونُم. سلام مونو به مردم تهران برسون و بگو به ما هم سربزنن تا بدونن ما چه میکشیم. اگرم تونسی یه گزارشی از ای مصاحبه هم توی روزنامه ای چاپ کن. اگرم به خاطر خودسانسوری نتونسی حرفای سیاسی مونو بنویسی مهم نیس. نکته های مهم خرمایی شو بنویس. ولی به قول معروف در همیشه روی یه پاشنه نمیچرخه و انسان به امید زندن. به امید خداوند بزرگ، دست خدا به همراهت کا...

یاداوری:
این نوشته قابلیت تبدیل شدن به یک نمایشنامه کوتاه را دارد. تنها کافی است موقعیت، ویژگیهای مکانی و زمانی و المانهای صحنه آرائی به آن افزوده شود.
نکته مهم در زمان اجراء، آن است که نقش جوان آبادانی باید به یک جوان بومی که میتواند به طور طبیعی لهجه درست را ادا کند سپرده شود. تجربه نشان داده، غیرخوزستانیها لهجه خوزستانی را خیلی بد ادا میکنند که نه تنها شیرینی آن را از بین میبرند که بیشتر به مسخره و مضحکه شباهت پیدامیکند. این موضوع را خوزستانیها بهتر متوجه میشوند تا دیگران.

به امید ایرانی آباد و خرمایی! اگر خرما باشد نشانه آن است که:
آبِ فراوان هست، خورشیدِ تابان هست. پس، زندگی زنده است!

تیرماه نودوچهار
 برای دیدن تصویرها لطفاً از صفحه زیر بازدید کنید:
ببر هم که باشی وقتی به آبدان قدم میذاری باید ری بن رو چشمات باشه تا تیپت آبُدانی بشه

دارکوب آبُدانی

ورزش صبحگاهی در آبُدان

دِم مورچه های آبُدان گرم، که آبرومونو خریدن!

دو تا از بچه های آبُدان در حال ناهار خوردن!
مدیونی اگه فکرکنی فتوشاپه ها!!

دو تا حرکت خیلی معمولی از بچه های آبُدان

مخالفت با اسلام رحمانی! چرا؟

چرا رهبر ایران با 'اسلام رحمانی' مخالف است؟
بی بی سی

آیت‌الله خامنه‌ای، رهبر جمهوری اسلامی ایران، در سخنان خود در میان دانشجویانِ برخی از تشکل‌های دانشجویی، به تاریخ بیستم تیرماه ۱۳۹۴ خورشیدی، به مخالفت با «اسلام رحمانی» پرداخت.
این مخالفت، ابهام و پرسش‌هایی در میان برخی از ناظران پدید آورد؛ ابهام از آن رو پدید آمد که منظور از «اسلام رحمانی» و دلالت و زمینه‌ی شکل‌گیری این تعبیر چندان مشخص نیست، و پرسش از آن جهت پدید آمد که حتی بخشی از محافظه‌کاران مذهبی و افراد نزدیک به حکومت نیز راه حل فکری مقابله با افراطگرایی مذهبی، در قالب گروه‌های خشنی مانند داعش، القاعده و طالبان، را در «ترویج اسلام رحمانی» می‌دانند. از این رو در نظر برخی از ناظران، مخالفت آیت‌الله خامنه‌ای با «اسلام رحمانی» به نظر عجیب و یا دست‌کم مبهم می‌آید. من در این نوشته می‌کوشم توضیح دهم که منظور رهبر ایران از «اسلام رحمانی» چیست و او چرا با این تعبیر به صورت علنی مخالفت کرده است.
آیت‌الله خامنه‌ای در سخنرانی مزبور، از جمله به این نکته اشاره کرد که اگر «اسلام رحمانی» به معنای رفتار دادگرانه با دشمنان اسلام باشد، آن‌گاه این از نظر وی نه اسلامی است و نه رحمانی: «نسبت به غیر مسلمان هم بایستی با مودّت و مَعدِلت [دادگری] رفتار کنید، به شرطی که با شما دشمنی نکرده باشند و دشمنی نخواهند بکنند.» از این رو او اسلامی را که با دشمنان نیز به دادگری و عدالت رفتار می‌کند، اسلامی لیبرالیستی دانست که -به تعبیر وی- برداشتی «صد در صد غلط» از اسلام است.
اما پیش از سخنرانی آیت‌الله خامنه‌ای در محکومیت «اسلام رحمانی»، این ترکیب نه تنها تقریبا هیچ گاه در ادبیات مذهبی رایج در ایران تعبیری منفی نبود بلکه حتی برخی از اعضای دولت و مراجع تقلید نزدیک به حکومت هم اخیرا آن‌ را به شیوه‌ای تأیید آمیز به کار برده بودند. به عنوان تنها چند نمونه، حسن روحانی، رییس‌جمهور، سال پیش در کنفرانس «وحدت اسلامی» گفته بود که «ما باید اسلام رحمانی، معتدل و اعتدالی را به جهان تفهیم کنیم»؛ محمدجواد ظریف، وزیر امور خارجه نیز سال پیش در کنفرانس «جهان علیه خشونت و افراطی‌گری» گفته بود «اسلام رحمانی از اجزای جدا نشده سیاست خارجی ایران است»؛ آیت‌الله جوادی آملی از مراجع تقلید نزدیک به میانه‌روها در حکومت ایران نیز سال پیش گفته بود: «ایران نماد اسلام رحمانی و اعتدال است». حتی درست یک شب پیش از سخنرانی رهبر ایران در محکومیت «اسلام رحمانی»، در نمایشگاه بین‌المللی قرآن در تهران، مراسمی درست با عنوان «همایش اسلام رحمانی» برگزار شده بود. این نکته‌ها پرسش از چرایی مخالفت رهبر ایران با «اسلام رحمانی» را برجسته‌تر می‌کند.
برای گمانه‌زنی در باب چرایی مخالفت آیت‌الله خامنه‌ای با «اسلام رحمانی» می‌بایست به زمینه‌ رواج این ترکیب و نظریه‌پردازان آن عطف توجه کرد. تعبیر «اسلام رحمانی» (و یا تعابیری نزدیک به آن مانند «چهره رحمانی اسلام») به ویژه پس از رخدادهای مربوط به انتخابات مناقشه‌ برانگیز سال ۸۸ در میان بخش مذهبیِ معترضان به نتیجه انتخابات رواج یافت. پیش از آن هم البته محمد خاتمی، رییس جمهور اسبق ایران، تعبیر «چهره رحمانی اسلام» را بارها در نوشته‌ها و سخنان خود به کار برده بود.
میرحسین موسوی، از رهبران اعترضات پس از انتخابات ۸۸ که اکنون در حصر به سر می‌برد، در بیانیه شماره ۹ خود (به تاریخ ۱۰ تیر ۱۳۸۸) نوشت: «همه ما به چهره رحمانی اسلام رو کردیم»، و این تعبیری بود که در همان زمان اعتراض روزنامه‌ محافظه‌کار رسالت را به همراه داشت. کمی بعدتر، این محسن کدیور، فقیه، منتقد سیاسی و روشنفکر دینی بود که به نظریه‌پردازی در باب «اسلام رحمانی» و برجسته کردن این تعبیر پرداخت. او در سال ۱۳۸۹ در یک سخنرانی مؤلفه‌های «اسلام رحمانی» را برشمرد. از مؤلفه‌های آن، به نظر وی، احترام به دموکراسی و جدایی نهاد دین از نهاد حکمرانی سیاسی است.
«اسلام رحمانی»، آن طور که کدیور توضیح می‌دهد، با انحصار قدرت سیاسی در دست فقیهان-خلیفگان در قالب «ولایت فقیه» یا «خلافت اسلامی» (و یا هر قالب دیگری) از اساس مخالف است (انحصار قدرت سیاسی در دستان «خلیفه» در اسلام سنی مطرح است و انحصار قدرت سیاسی در دستان «فقیه» در اسلام شیعی). از همین رو است که نظریه‌پردازان و مروجان «اسلام رحمانی» به بازخوانی فقه و الهیات اسلامی می‌پردازند تا جایی برای «عرصه عمومی» در مقابل «قدرت مطلقه فقیه-خلیفه» باز کنند -عرصه عمومی‌ای که تنوعی فروناکاستنی با خود به همراه دارد و از دین باوران و دین ناباوران شکل گرفته است. کدیور برابری متدینان و غیر متدینان در عرصه عمومی را از ویژگی‌های اصلی «اسلام رحمانی» به شمار ‌آورد:
«دینداران، از جمله مسلمانان، با حفظ هویت دینی‌شان مجازند علاوه بر حوزه خصوصی، در جامعه مدنی فعالیت کنند، حزب سیاسی تأسیس کنند، و در صورت برخورداری از رأی اکثریت دولت تشکیل دهند، همچنانکه دین ناباوران هم محقّ‌ اند در تمامی این عرصه ها آزادانه فعالیت کنند. بر این اساس نظام سیاسی می‌باید تاب پذیرش فعالیت هر دو گروه را داشته باشد، یعنی نسبت به دین باوری و دین ناباوری لابشرط [بی طرف] باشد
این داوری آشکارا مستلزم آن است که فقیه در حکمرانی سیاسی از هیچ حق ویژه‌ای برخوردار نیست و به معنای واقعی کلمه تنها یک رأی در میان دیگر مردمان دارد و این جمهور مردم (که شامل دین ناباوران هم می‌شود) هستند که حاکمان را تعیین می‌کنند، بر آن‌ها نظارت می‌کنند و در صورت لزوم ساز و کاری برای عزل آن‌ها در اختیار دارند.
حال با در نظرگرفتن این پیش‌زمینه چه بسا تا حدودی بهتر بتوان علت مخالفت آیت‌الله خامنه‌ای با «اسلام رحمانی» را دریافت. آیت‌الله خامنه‌ای، که خود مشهور به آشنایی با ادبیات است، نگران نفوذ ادبیات، واژگان و مفاهیمی در بدنه حاکمیت ایران است که ریشه آن‌‌ در جایی بیرون از حاکمیت شکل گرفته است و مهار گستره دلالت آن نیز در دست حاکمان ایران نیست، و بالاتر از آن نگران شیوع مفاهیم و ادبیاتی است که در بن و بنیاد خود قدرت مطلقه و انحصاری فقیهِ حاکم را به زیر پرسش می‌کشد.

می‌توان حدس زد که پس از سخنرانی رهبر ایران، کاربرد همدلانه «اسلام رحمانی» در میان اعضای حکومت ایران، طرفداران آن و نیز مراجع تقلید نزدیک به حاکمیت، از رونق بیفتد و یا با قید و احتیاط در باب آن سخنی به میان آید. با این حال، ممکن است به زودی واژه‌ای دیگر با بار معنایی نزدیک به آن (مثلا چیزی شبیه به «اسلام اعتدالی» یا «اسلام معنوی») جایگزین «اسلام رحمانی» شده و رواج یابد.

Monday, July 20, 2015

مرحوم استاد رحيم بخش , مـا در ایـن شـهـر غـریـبـیـم و در ایـن مـلـک فـقـ...

فعل الهي(Divine Act)

فعل الهي(Divine Act)

(جبر یا اختیار؟ مبنا کدام است؟)

انسان انديشه گر و خدا‌محور، همواره از خود پرسيده‌است:

-         آيا نظام هستي بر جبر استوار است يا اختيار؟
-         سرنوشت اگر هست، پس اختيار چيست؟ قسمت اگر هست پس كوشش چيست؟
-         اگر خواست يا مشيت خداوند دركار است، پس كردار ما به چه كار مي‌آيد؟
-         اگر نظام هستي با حساب دقيق و بر اساس سنن الهي اداره‌مي‌شود، بنابراين خداوند ‹فعال لما يريد› و ‹يفعل ما يشاء› چه معنايي دارد؟
-         اگر چنين است كه ليس للانسان الا ماسعي، پس يهدي من يشاء و يضل من يشاء چه معنایی دارد؟
-         آيا ما در چمبره‌اي ويژه راه‌مي‌پوييم يا ما را آزاد و رها به حال خود واگذاشته‌اند تا از بوته آزمايش خداوندي سربلند يا سرافكنده سر برون آوريم؟

    همه اين پرسش‌ها يك موضوع را به شكل‌هاي گوناگون مي‌نمايانند و در ميان انديشمندان شرق و غرب و در نظام  تفکر اسلامي ريشه‌اي كهن دارد.

جوان امروزي مپندارد اين پرسش‌ها تنها به مسائل اعتقادي و زندگي اجتماعي او بازمي‌گردد؛ بلكه نزديك به صد سال است كه به حوزه كاري دانشمنداني كه در دانشهاي نوين راه پيموده‌اند و دستكم فرصت انديشيدن به مسائل اجتماعي و اعتقادي را كمتر داشته‌اند نيز راه يافته است؛ و آنان نيز به جرگة فیلسوفان و متكلمان كهن  و امروزين پيوسته‌اند؛ ولي تاكنون به پاسخي دست‌نيافته‌اند.(که راز این امر همین است!)

براي روشن‌شدن انديشه‌ها در اين زمينه از همانان كه به تازگي به اين جرگه پيوسته‌اند، آغازمي‌كنيم؛ تا شايد از راه و روش علمي آنان به اصلي اعتقادي‌ ـ اجتماعي نيز نزديك شويم:

آغاز قرن بيستم نقطة عطفي در دگرگونگي دانش انسان بود. تا پيش از قرن بيستم و پيدايش آينشتاين، نظام علمي نيوتني بر جهان دانش فرمان مي‌راند. در نيمة دوم قرن نوزدهم، دو ابرمرد دانش پا بر پهنة گیتي نهادند. آنان در جواني با انديشه‌هاي خود، قوانين نيوتني را به زير سؤال بردند و در نهايت آن را از درجة اعتبار تام علمي به‌زيركشيدند.
يكي از اين دو ‹آينشتاين› بود كه اصل ‹نسبيت› را پديد آورد و ديگري پلانك بود كه نتيجة كار او اصل ‹عدم قطعيت› عنوان‌گرفت. اگر تنها کمی اندیشه کنیم درمییابیم که اصل نسبيت با سنن الهي و قوانين طبيعی همخواني دارد، و اصل عدم قطعيت با فعال لما يريد و يفعل ما يشاء مناسبت دارد.

همان‌گونه كه قرآن كريم هر دو را قبول‌دارد، دانشمندان امروزين نيز هر دو را به عنوان دو اصل اساسي در دانش امروزين پذيرفته‌اند؛ ولي تضاد ميانه آن دو را هنوز نتوانسته‌اند كه رفع‌كنند؛ همان‌گونه كه متكلمان و فیلسوفان نیز تاكنون نتوانسته‌اند با پاسخ قاطعي اين تضاد را در زمينة اعتقادي و اجتماعي رفع‌كنند.

آينشتاين در رد اصل عدم قطعيت گفته‌است: خداوند هيچگاه تاس نمي‌‌اندازد. آري خداوند تاس نمي‌اندازد زيرا خود مي‌داند چه‌ مي‌كند؛ ولي باید بدانیم که اصل عدم قطعيت براي ما و قوانين طبيعي است نه براي خداوند. از سوي ديگر چون خداوند مي‌گويد من هرانچه را كه بخواهم انجام مي‌دهم و هركه را كه بخواهم به راستي هدایت میکنم و يا به گمراهي مي‌افكنم، پس نتيجه كار او براي ما همان تاس انداختن است، زيرا به تجربه، بسيار رخ داده‌است كه از كار خود اطمينان نداريم(مانند یک پزشک خداباور) و تنها به خواست خداوند ‌اميدو‌اريم. گاهی موضوع عکس میشود یعنی به کار خود اطمینان داریم(مانند یک پزشک خودباور) ولی نتیجه مطلوب را نمیگیریم.

بهترين گفتار برای فهم موضوع همان است كه امام جعفر صادق فرموده‌اند: لا جبر و لا تفويض بل امر بين الامرين (نه جبر است و نه اختيار، بلكه حالتی ميانة آن دو است.)  

اما چگونه؟
بهترین مثال برای این بهترین گفتار آن است که بگويیم: 

ما در دايره‌اي بسته، آزاديم تا به هر نقطه از این دایره برویم. یعنی آزادی و اختیار ما مطلق و فراگیر نیست بلکه نسبی و محدود است.

محيط آن دايره مرز ميان جبر و اختيار ماست. آنجا كه خود فكرمي‌كنيم، كوشش مي‌كنيم(لیس للانسان الا ما سعی)، و كاري را به‌ انجام ‌مي‌رسانيم، در دايره اختيار عمل ‌كرده‌ايم؛ ولی آنجا كه با همه كوشش خود موفق به انجام كاري نمي‌شويم، آن كار بيرون از دايره اختيار ما بوده، كه انجام نگرفته است.
این درس را قرآن کریم دستکم با این آیه به نیکی به ما آموخته است:
وقال للذی ظن انه ناج منهمااذکرنی عند ربک فانسیه الشیطان ذکر ربه فلبث فی السجن بضع سنین- یوسف: 42
داستان حضرت یوسف و زندانی شدن وی و تعبیر خواب دو تن از همبندان وی است که در حال آزاد شدن هستند. یوسف پس از تعبیر خواب آن دو، به کسی که گمان برده بود زنده میماند(آن دیگری قرار بود که کشته شود و چنین نیز شد.) میگوید هنگامی که به نزد اربابت(عزیز مصر) رفتی مرا به او یاداوری کن تا بلکه آزادی مرا پیگیر شود. ولی آن شخص با اینکه قول میدهد و قصد داشته این کار را انجام دهد ولی با دخالت شیطان فراموش میکند پیام یوسف را به ارباب برساند. در نتیجه یوسف چند سالی را در زندان میگذراند.

این آیه نکته های بسیاری را در مورد جبر و اختیار به ما میآموزد:

-         یوسف هم پیامبر زاده است و هم پیامبر برگزیده خداوند است.
-         ببینید خداوند با این شخصیت برگزیده خود چگونه رفتار میکند تا مطمئن شویم که او بیش از آن برای ما کاری نخواهد کرد، مگر آنگاه که خود صلاح بداند و بس.
-         خداوند نه در تصمیم یوسف دخالت میکند و نه در کار شیطان! هرکس کار خود را میکند و تصمیم خود را میگیرد. همه آزادند و جبری در کار نیست!
-         ولی یوسف، باید بکوشد تا آزادی خود را به دست آورد. پس به امید خدا نمیماند تا خداوند آزادی او را فراهم کند، بلکه میکوشد تا آزاد شود.
-         شیطان هم که کارش کارشکنی در کار مردمان است، کاری میکند تا زندانی رهاشده پیام یوسف را فراموش کند!
-         خداوند با اینکه به راحتی میتوانسته کاری کند که یوسف را برهاند ولی در سنن خود یا قوانین طبیعت و کنش واکنشهای اجتماعی دخالت نکرده و به همین سادگی پیامبرش چند سال را بیشتر در زندان به سر میبرد!!
-         کسانی که این مکانیزمها را نمیدانند میگویند چرا خداوند سلطه ستمکاران را بر ما پایان نمیدهد؟‌ و خدوند از پیش پاسخ داده است که:
ان الله لایغیر ما بقوم حتی یغیروا ما بانفسهم)

-         خداوند تنها آن هنگام دخالت میکند که خود میداند و بس. اگر کس دیگری معیار و رمز خداوند را در بزنگاههای زندگی بداند، دیگر رمز الهی نیست و بسیاری چیزها دگرگون میشود.

دو نکته مهم:
یک- در بسياري گاه‌ها، خداوند بر اساس اصل فعال لما يريد، براي ما كاري كه در خارج از دايره اختيار ما بوده انجام داده و ما از اين موضوع بي‌خبريم، زيرا كه نسبت به ريزه‌كاري‌‌هاي نظام هستي ناآگاهيم و در انديشة خود، كار را ما انجام داده‌ايم!
به بياني ديگر، هرگاه در كارهايمان به در بسته(يا همان دايره بسته) برخوردكنيم، متوجه‌مي‌شويم كه كاري از اختيار ما بيرون بوده ولي هرگاه كه چنين نشود، كمتر متوجه كمك‌هاي خداوند در انجام كاری مي‌شويم و همه كارهاي انجام‌گرفته را نتيجه كوشش و توان خود مي‌دانيم؛ و تنها برخي گاه‌ها گونه دوم را نيز متوجه مي‌شويم.

دو- از نظر عقل و منطق نيز كار خداوند(فعل الهي) درست و موجه است؛ زيرا اگر انسان و ديگر انديشمندان كيهاني اختيار كامل داشتند، چون هيچكس جز خداوند از خطا و اشتباه(نه گناه) در امان نيست، طبيعي بود كه با كردار ناشايست و يا دستكم اشتباه‌هاي پي‌درپي آنان، تاكنون نظام هستي دگرگون شده‌بود!

از آنجا كه خداوند براي فهماندن منظورهايش در قرآن كريمش همواره مثل‌ها را به‌كارمي‌گيرد، شایسته است ما نيز چنين كنيم:
هرگاه كارخانه‌داري كارخانه خود و دستگاه‌هاي آن را به دست مديران و كارگران بسپارد و وظايف همه را به آنان بگويد و اختيار كامل به آنان بدهد؛ سپس همه را رهاكرده تا به توليد بپردازند، آيا كار عاقلانه‌اي انجام‌داده‌است؟ روش عاقلانه آن است كه كارخانه‌دار، نظارت و كنترل دقيقي نيز بر كاركرد مدیران داشته باشد تا اگر خطايي سرنوشت‌ساز كه هستي كارخانه را تهديدمي‌كند از مديران و ديگركاركنان سرزد، خود تدبير كار و هدايت كارخانه را به‌دست بگيرد و از انحراف بنيادين پيشگيري‌كند.

به همين دليل خداوند خود را مدير نمي‌نامد بلكه مديريت و ادارة كارها را به دست بسياري از جمله فرشتگان، پيامبران و اولياء خود سپرده‌است؛ ولي براي تدبير امور هستي كسي را نگمارده است؛ چنانكه در دعاي جليل‌القدر نور مي‌خوانيم كه: بسم‌الله الذي هو مدبرالامور
يعني بسيار روشن و قطعي مي‌فرمايد كه تدبير كارها تنها به دست اوست. زيرا مي‌توانست بگويد بسم‌الله الذي مدبرالامور ولي افزودن هو براي تأكيد است كه جز او كسي مدبر هستي نيست. پس کسی كه تدبير کارها به دست اوست، باید که فعال لما يريد و يفعل ما يشاء باشد.

مثالي ديگر: چون خداوند مدبر هستي است، برای مثال شخصي را براي انجام كار و وظیفه ای برمي‌گزيند تا مرحله‌هاي زندگي را بپيمايد و آمادگي مورد نياز را به‌دست‌‌آورد. (چنانکه با بسیاری از پیامبران بویژه پیامبر اکرم اسلام چنین کرد.) در درازناي زندگي، آن شخص بر اثر اشتباه از سرنوشت خود دورمي‌شود. آيا درست است که خداوند او را به حال خود واگذارد و از اشتباه یا نتيجة اشتباه او پيشگيري نكند؟ یا اینکه درست آن است که با گزینه فعل الهی(فعال لمایرید) به بنده خود کمک کند؟
و گاهی هم به جای کمک عملاً تفهیم کند!! چنانکه با یونس پیامبر کرد: و ذالنون اذ ذهب مغاضباً فظن ان لن نقدر علیه... یعنی ما با کسی رودربایستی نداریم و کاری نمیکنیم که زیانش به ما بازگردد. همینکه خشمگین شدی و تصور کردی که کسی هستی و خدا رهایت میکند و بر تو دشوار نمیگیرد همان بس که تنبیه شوی و چند صباحی را در شکم والی بگذرانی!!

تنها یک نمونه:‌ چند روز پیش ویدئویی در فیسبوک دیدم که در یکی از کشورهای مسلمان عرب زبان تهیه شده بود و شخصی که با تلفن همراهش آن صحنه را ضبط کرده بود پس از مشاهده معجزه الهی مرتباً سبحان الله میگفت.

وصف صحنه: یک ساختمان بسیار بلندی است که پنجره هایش با فاصله حدود پنجاه سانتیمتر از نمای ساختمان فاصله دارد، و پنجره ها قابل بازوبسته شدنند. کودک دو سه ساله ای از پنجره بیرون آمده است ولی نمیتواند به داخل برگردد و در همان محیط نیم متر در یک متر پرسه میزند. بعد تصمیم میگیرد که پایین برود زیرا نمیتواند تصورکند که پایین رفتن همان و سقوط کردن و کشته شدن همان!!
به رو دراز میکشد و پاهای خود را گویی که میخوهد از یک مبدل پایین رود از دیوار بنا آویزان میکند. تنها یک لحظه دیگر سقوط خواهد کرد ولی پیش از رسیدن یک لحظه رعد و برقی شدید صورت میگیرد و برق آن در نزدیکی کودک دیده میشود. بلافاصله کودک خود را بالا میکشد. پس از یک لحظه دیگر کسی(احتمالاً مادر) دستش را از پنجره بیرون میآورد و او را به سرعت به درون میکشد!!

از اين رخداد، متوجه میشویم كه خداوند مستقیماً‌ در سرنوشت این کودک دخالت کرده و کار خداوند(فعل الهي) به انجام رسيده. نمونه این افعال الهی که به الطاف الهی بیشتر شبیه است، در زلزله ها به وقوع میپیوندد که کودکانی و نیز سالخوردگانی پس از گذشت چندین روز از زیر آوارها بیرون کشیده میشوند! و همه این افعال الهی بر مبنای حساب و کتابی دقیق، و مسائلی است که عقل انسان هنوز به آن درجه رشد نکرده تا به آنها پی ببرد و شاید هم تا ابد همین گونه بماند.
از سوی دیگر دربسیاری موارد اتفاقهایی میافتد و خداوند دخالتهایی میکند که ما اصلاً متوجه نمیشویم. به این گونه موارد در باب خداشناسی میگویند الطاف خفیه خداوندی و ما از آنجا که از ريزه‌كاري‌هاي نظام هستي ناآگاهيم، مي‌پنداريم كه اگر سرنوشت وجوددارد، پس اختياري دركار نيست و یا چون انسان مختار است خداوند او را به خود واگذارده و هیچگاه در سرنوشت او دخالت نمیکند،‌ که هر دو تنها گمانهایی نابخردانه و ناشی از نداشتن شناختی درست از مکانیزمهای موجود در روابط طبیعی، انسانی و الهی است.

پس ثابت‌ شد كه: لا جبر و لا تفويض بل امر بين الامرين
  
و اینهم به عنوان ختم خوش کلام:
روزی معماری از یکی از طبقه های ساختمانی که در دست ساخت بود به کارگرش که در پایین مشغول کار بود میخواست چیزی بگوید ولی سروصدا مانع میشد.
معمار برای اینکه توجه کارگر را جلب کند، یک اسکناس دوهزارتومانی جلو پای کارگر انداخت. کارگر پول را برداشت و در جیب گذاشت. معمار باز هم برای اینکه توجه او را به خود جلب کند، این بار یک اسکناس پنجهزارتومانی جلو پایش انداخت. باز هم کارگر پول را برداشت و در جیبش گذاشت.
بار سوم معمار یک سنگ کوچک را پرت کرد تا به او بخورد. کارگر این بار به بالا نگاه کرد و معمار توانست مطلبش را به او بگوید. داستان او داستان زندگی ماست:
خداوند میخواهد با ما ارتباط برقرارکند، در نتیجه برای جلب توجه ما به خودش عطایای کوچک و بزرگی به ما میبخشد؛ اما ما آنقدر سرگرم کارهای دنیایی خویش هستیم که به خداوند توجهی نداریم. ما تنها این عطایا را میگیریم بی آنکه بنگریم از کجا آمده. ما عطایای خداوند را میگیریم بی آنکه از او سپاسگزاری کنیم. ما تنها میگوییم که ما خوشبختیم. خوبیم.

اما آنگاه که ضربه ای به ما بخورد، سلامتی خود  را از دست بدهیم و یا مسأله ای برایمان پیش آید، آنگاه است که به بالا نگاه میکنیم و خدا را در نظر میآوریم و گاهی هم با او ارتباط برقرارمیکنیم.

به این دلیل گفته اند که:
او میبخشد و میبخشد و میبخشاید و ما میگیریم و میگیریم و فراموش میکنیم.

تاریخ اولین نگارش: ديماه 1385
دومین ویرایش خردادماه نودودو
سومین نگارش و ویرایش: تیرماه نودوچهار

احمد شماع‌زاده

Tuesday, July 14, 2015

دشمنی حکومت ایران با اسرائیل از کجا سرچشمه می‌گیرد؟

دشمنی حکومت ایران با اسرائیل از کجا سرچشمه می‌گیرد؟


به‌طور سنتی با فرارسیدن روز قدس اظهارنظرها در مورد اسرائیل در ایران شدت می‌گیرد. امسال نیز از این قاعده مستثنا نبود.
اکبر هاشمی رفسنجانی روز ۱۵ تیرماه در مصاحبه با پایگاه خبری العهد وابسته به جنبش حزب‌الله لبنان گفت: "حضور اسرائیل و این دولت جعلی موقت است و این جسم که خارجی است و در پیکر یک ملت و یک کشور وارد شده است بالاخره روزی حذف می‌شود". سید حسن خمینی از این هم فراتر رفت و همان روز در همایش "فلسطین؛ نماد مقاومت" گفت: "یکی از اهداف اصلی انقلاب اسلامی حذف غده سرطانی اسرائیل بوده و این هدف نیاز به جهاد در همه عرصه‌ها دارد".
اهمیت این اظهارنظرها در این است که آقای هاشمی رفسنجانی رهبری جناح میانه‌رو و معتدل را در درون سیستم حکومت ایران بر عهده دارد و سید حسن خمینی نیز یکی از شخصیت‌های مطرح همین اردوگاه است. واقعیت این است که در ایران، خصومت و دشمنی با اسرائیل منحصر به جریان تندرو و افرادی از قبیل محمود احمدی‌نژاد نیست، بلکه این نحوه تفکر همه طیف‌هایی را که به نحوی سهمی در قدرت دارند در بر می‌گیرد.
سؤالی که هر ذهن کنجکاوی را به خود مشغول می‌کند، این است که چه عواملی در شکل‌گیری این نگرش مؤثر بوده‌اند؟
عامل عقیدتی
یکی از آموزه‌های قرآن این است که مسلمانان در صورتی که از خانه خود رانده شوند، می‌توانند دست به مبارزه مسلحانه بزنند (سوره الحج آیات ۳۹ و ۴۰). یکی از گره‌های کور بحران فلسطین که ایران نیز به شدت بر روی آن تکیه می‌کند موضوع آوارگان فلسطینی است که از حق بازگشت محرومند. بنا به تعریف سازمان ملل، پناهندگان فلسطینی کسانی هستند که در فاصله ۱ ژوئن ۱۹۴۶ تا ۱۵ ماه مه ۱۹۴۸ خانه و ملزومات زندگی خود را از دست دادند. طبق برآورد سازمان ملل حدود ۵ میلیون فلسطینی اینک در این شرایط به سر می‌برند.
عامل مذهبی دومی که حکومت اسلامی ایران و نیز جنبش‌های مذهبی فلسطینی را به خصومتی پایدار با اسرائیل کشانده، اشغال تمامی بیت‌المقدس و اعلام آن به عنوان پایتخت توسط اسرائیل است. اورشلیم یا بیت‌المقدس، سرزمینی است که هر یک از ادیان اسلام، مسیحیت و یهود برای آن تقدس خاصی قائلند. این مکان به دلیل وجود مسجدالاقصی که پیش از مکه قبله اول مسلمانان بوده برای مسلمانان از اهمیت ویژه‌ای برخوردار است.
عامل تاریخی
در دوران حکومت محمدرضا شاه پهلوی بر ایران، اسرائیل روابط گرم و نزدیکی با ایران برقرار کرد. این در حالی بود که شاه در پی طرح بلند پروازانه مدرنیزه کردن کشور، با محافظه‌کاران مذهبی به رهبری آیت‌الله خمینی با خشونت برخورد می‌کرد و از آنان با عنوان "ارتجاع سیاه" یاد می‌کرد.
شایعه همکاری سازمان امنیت اسرائیل، موساد، با سازمان اطلاعات و امنیت ایران، ساواک، یکی از مواردی بود که احساسات ضد اسرائیلی را در بین مخالفان شاه، از جمله در میان اسلام‌گرایان دامن می‌زد. شایعات مزبور چندان بی‌اساس نبود.
در یک گزارش سال ۱۹۷۹ سیا آمده است: "هدف اصلی اسرائیل از برقراری رابطه با ایران این بود که آن را به صورت متحدی حامی خود با سیاست‌های ضد عربی در آورد. موساد سال‌ها، از اواخر دهه ۱۹۵۰، به عملیات مشترک با ساواک اشتغال داشت". اسناد دیگری از کتابخانه کنگره آمریکا حاکی است که ساواک در سال ۱۹۵۷ زیر نظر افسران اطلاعاتی اسرائیل و آمریکا سازماندهی شد.
نزدیکی اسرائیل به ایران منجر به سخنرانی مشهور آیت‌الله خمینی در ۱۳ خرداد سال ۱۳۴۲ و سپس ناآرامی‌های ۱۵ خرداد همان سال شد. بسیاری از محققان واقعه ۱۵ خرداد ۴۲ را مقدمه انقلابی می‌دانند که ۱۵ سال بعد منجر به برچیده شدن نظام شاهنشاهی در ایران شد.
آیت‌الله خمینی در فرازی از سخنرانی خود گفت: " امروز به من اطلاع دادند که بعضی از اهل منبر را برده‌اند در سازمان امنیت و گفته‌اند شما سه چیز را کار نداشته باشید، دیگر هر چه می‌خواهید بگویید، یکی شاه را کار نداشته باشید، یکی هم اسرائیل را کار نداشته باشید، یکی هم نگویید دین در خطر است... اسرائیل نمی‌خواهد در این مملکت قرآن باشد؛ اسرائیل نمی‌خواهد در این مملکت علمای دین باشند؛ اسرائیل نمی‌خواهد در این مملکت احکام اسلام باشد. اسرائیل به دعوت عمال سیاه خود، مدرسه (فیضیه قم) را کوبید... می‌خواهد اقتصاد شما را قبضه کند؛ می‌خواهد زراعت و تجارت شما را از بین ببرد؛ می‌خواهد این مملکت دارای ثروتی نباشد، ثروت‌ها را تصاحب کند به دست عمال خود."
به این ترتیب زمانی که جمهوری اسلامی شکل گرفت، پیشاپیش بذر کینه بین دو حکومت ایران و اسرائیل کاشته شده بود.
عامل روانی- اجتماعی
از دید آیت‌الله خمینی و پیروان او که امروز در سطح رهبری کشور حضور دارند، یکی از اهداف انقلاب اسلامی که مکرراً به آن پرداخته می‌شود، احیای "عظمت و سربلندی اسلام بوده است". شکست گسترده کشورهای عربی در جنگ شش روزه ۱۹۶۷ و سرشکستگی دنیای اسلام به دلیل آن شکست تاریخی، به همراه تداوم سیاست‌های از موضع بالای اسرائیل نسبت به فلسطینی‌ها، احساسات محافظه‌کاران مذهبی، اعم از رهبران و پیروان را در جهان اسلام جریحه‌دار کرد و این وضعیت هنوز ادامه دارد. طبیعتاً ایران نیز از این قاعده مستثنا نیست با این تفاوت که چون تنها کشوری است که توسط نهاد مذهبی و اسلامی اداره می‌شود، واکنش‌های آن نسبت به رویکردهای اسرائیل علنی و شدید است.
حمایت گسترده آمریکا از اسرائیل بر شدت این خصومت می‌افزاید چرا که ایران معتقد است که آنچه به اسرائیل جسارت اِعمال چنان سیاست هایی را می‌دهد، حمایت آمریکا است.
آمریکا به غیر از کمک‌های تسلیحاتی و مالی، در سطح بین‌المللی نیز چون سپری برای اسرائیل عمل می‌کند. به‌طور مثال بین سال‌های ۱۹۷۲ تا ۲۰۱۱ آمریکا ۴۲ بار قطعنامه‌های شورای امنیت سازمان ملل علیه اسرائیل را وتو کرد. از این تعداد، ۳۲ مورد آن به موضوع فلسطین اختصاص داشته که در تمام آن ۳۲ مورد آمریکا به تنهائی با قطعنامه‌ها مخالفت کرده است.
عامل سیاسی
گروهی از کارشناسان معتقدند که برجسته کردن خصومت با اسرائیل از سوی ایران دلایل سیاسی دارد. از جمله مطرح می‌کنند که تأکید بر دشمنی با اسرائیل به قصد بسیج توده‌های مذهبی و تحکیم پایگاه حکومت در میان اقشار محافظه‌کار مذهبی است که نقش عمده‌ای در ثبات حکومت دارند.
این کارشناسان هم‌چنین ادعا می‌کنند که ایران با این موضعگیری قصد دارد رهبری جهان اسلام را به دست بگیرد به نحوی که در صورت حمله نظامی آمریکا، احساسات ضد آمریکایی در منطقه اوج بگیرد و هزینه چنین حمله‌ای برای آمریکا بالا برود.
به دلایلی که پیش‌تر ذکر شد خصومت حکومت ایران با اسرائیل ریشه‌های عمیق ایدئولوژیک، تاریخی و روانی-اجتماعی دارد و موضوعی ساختگی نیست.
ثانیاً، دشمنی با اسرائیل از دلایل عمده تنش بین ایران و آمریکا است. لذا منطقی نیست که ایران با تشدید دشمنی با اسرائیل، "صرفاً" به قصد ایجاد پایگاه مردمی، خود را در معرض انواع خطر و فشار از سوی آمریکا قرار دهد.
ممکن است گفته شود که ایران از دشمنی با آمریکا هم استقبال می‌کند و بهره سیاسی می‌برد. اما این ادعا با این واقعیت که از بعد از جنگ ایران و عراق، همه رؤسای جمهور ایران، از جمله محمود احمدی‌نژاد، در پی حل اختلافات با آمریکا شده‌اند در تضاد قرار می‌گیرد. به‌طور مثال، در دوران خاتمی نامه‌ای بدون سربرگ، از طرف ایران، از طریق سفیر سویس تیم گولدیمن به وزارت امور خارجه آمریکا فرستاده شد. نامه مزبور پیشنهاد یک توافق جامع بین ایران و آمریکا بود که از طرف دولت جورج بوش رد شد. طبق گزارش نیویورک تایمز اصلاحات نهائی روی نامه را جواد ظریف انجام داده بود.
انتظار نمی‌رود که تا آینده قابل پیش‌بینی دشمنی حکومت ایران نسبت به اسرائیل کاهش یابد. با این حال بسیاری از کارشناسان معتقدند که اگر جامعه بین‌المللی، به خصوص آمریکا کمک کند و صلحی عادلانه و با ثبات بین اسرائیل و فلسطین برقرار شود، از شدت حملات لفظی ایران به اسرائیل به طور قابل ملاحظه‌ای کاسته خواهد شد.

شوهر ایدئال.....!!!

طنز

نوجوانی آمد اندر منزلی از بهر کار
گفت خانم: چیست نامت؟ گفت اسمم اکبر است​

گفت: در اینجا اگر خواهی شوی مشغول کار ​
از زبان باید تو باشی لال و گوشانت کراست​

گفت روی چشم، هر امری که تاصادر شود​
من اطاعت میکنم از هر که اینجاسرور است​

گفت خانم: هر چه اینجابشنوی ازنیک و بد​
گوشهایت یک بود دیوار و آن دیگر در است​

هرغذایی را که خوردی خام و پخته تند و شور ​
حق نداری تا بگویی کاین بد و کان بدتراست​

گر زدم یک لنگه کفشی بر سرت از روی خشم​
نوش جان کن، باش ساکت کاین روال نوکراست​

نوجوان با خنده از منزل برون گردید و گفت​
اینکه میخواهی تو، نوکر نیست، نامش شوهر است