Monday, August 3, 2015

چند گفتار قرآنی








چند گفتار قرآنی
نویسنده :احمد شماع زاده

(1) فرافكني
شرح زندگاني ارنست راذرفورد را در كتاب ‹زندگي، زمان و انديشه‌هاي فيزيكدانان بزرگ قرن بيستم› مي‌خواندم كه با اين جمله‌ها روبه‌روشدم. «درحالي‌كه اينشتين در انزوا غرق در انديشه در بارة مسائل فيزيك مي‌شد، راذرفورد در ميان گروه‌هاي همكار كه آنها را ‹پسرها› مي‌ناميد، كارمي‌كرد و رهبر و راهنماي آنها در انجام آزمايش‌هاي پيچيدة مربوط به ‹ذرات درون‌اتمي› مي‌شد. ‹راذرفورد› كه نيوزيلندي زمخت درشت‌هيكل صداكلفت، و با سبيلي مانند سبيل‌هاي فيلهاي دريايي بود، عقيده‌داشت كه ‹اگر به آزمايشي كه نتيجه نمي‌دهد ناسزا گفته‌ شود، بهتر كارمي‌كند›. از اين روي، وي مي‌توانسته است مريد مارك تواين باشد كه معتقد بود: ‹به‌هنگام وارد آمدن فشار روحي، ناسزا گويي تسكيني به انسان مي‌دهد كه نظير آن را نماز و دعا نمي‌دهد›».
           
اين جمله مارك تواين مرا به ياد اين آيه از قرآن كريم انداخت: لايحب‌الله الجهر بالسوء من القول الا من ظلم (نساء: 148)
خداوند كريم، موضوع فرافكني را چه نيكو و تا چه اندازه جامع‌ومانع، در اين آيه كوتاه بيان داشته‌است:
            خداوند نمي‌خواهد هنگامي كه بندگانش مورد ستم قرارمي‌گيرند، از نظر رواني نيز دچار مشكل شوند، درنتيجه راه چاره را با نزول اين آيه در دسترس آنان گذارده‌است. ولي اين آيه نكات دقيقي را دربردارد:
ـ خداوند به گونه‌اي سخن گفته كه كسي بر ناسزاگويي تشويق نشود و سخن خود را با «دوست ندارد» آغازكرده‌است.
ـ تنها آشكاركردن ناسزاگويي را جلوگيرشده، و نتيجه‌مي‌گيريم كه هركس مي‌تواند درنهان خود و به منظور آرامش خود هرچه مي‌خواهد بگويد زيرا فساد اجتماعي را موجب‌نمي‌شود.
ـ مجوز ناسزاگويي را حتي به‌ صورت آشكار براي كسي كه مورد ستم قرارگرفته، صادركرده‌است؛ تا فرافكنيكند و بر اثر ستمي كه بر او رفته، دچار مشكل رواني نشود.
            به همين دليل است كه ما شيعيان به‌ دليل ستمي كه بر خاندان رسول اكرم وارد شده در دعاها و زيارت‌ها بر دشمنان آنان لعن مي‌فرستيم.
و مارك تواين چه نيكو به اين موضوع انساني كه در قرآن كريم نيز آمده، پي‌برده‌است.
  
چيزي ‌جاي خداوند
نويسنده در ادامه بحث خود، مي‌نويسد:
«علم قهرمانان خود را از محيط‌هاي خانوادگي گوناگون و در بعضي اوقات از نواحي جغرافيايي بس دورافتاده‌اي برمي‌گزيند. ارنست راذرفورد، مردي كه پدر انرژي هسته‌اي ناميده‌شده‌است، مصداق بارز اين مدعاست».
            اين گونه سخنان را در بسياري از متن‌ها مي‌خوانيم. هم هموطنان ما چنين مي‌نويسند و هم برخي از نويسندگان ديگر كشورها، كه همواره به‌جاي واژه خداوند واژگاني همچون ‹دانش›، ‹اجتماع›، ‹علم›، ‹تاريخ›، ‹انقلاب›، ‹هنر› را جانشين آن مي‌كنند. كه اين گونه‌اي ناسپاسي به ساحت قدسي خداوند و قدرناشناسي نسبت به نعمت‌هاي اوست. بنابراين، بخشي از اين جمله بايستي به گونة زير درست شود:
«خداوند قهرمانان دين(پيامبران) و دانش(دانشمندان) خود را از ميان محيط‌هاي خانوادگي، اجتماعي و جغرافيايي بسيار گوناگوني برمي‌گزيند تا به ما بنماياند كه آنچه او كند آن درست است و مقام خانوادگي، جايگاه اجتماعي  و موقعيت جغرافيايي تعيين‌كننده چيزي يا خواست يا حتي سرنوشت كسي نيست و هيچگاه به واسطه نبود يكي از اين امكان‌ها كسي معاف از كوشش براي پيشبرد هدفهاي زندگي انساني نمي‌شود».

كشف اتفاقي يا هدايت الهي؟
نويسنده پس از به پايان رساندن مطلب پيشين و پيش كشيدن مطلبي پيرامون خانواده راذرفورد، موضوع «فعاليت تشعشعي يا راديواكتيويته» را اينچنين آغازمي‌كند:
«داستان شاهزادگان سرانديپي را، كه هيچگاه آنچه را كه به دنبالش بودند نمي‌يافتند، اما در راه خويش مدام به چيز خواستني‌تري برمي‌خوردند، احتمالاً به‌يادداريد. تاريخ علم انباشته از اين گونه كشف‌هاي اتفاقي است كه كشف پرتوهاي مجهول(اشعه ايكس) در سال 1895 يك نمونه از آنهاست».
            تيتر بعدي نويسنده پيرامون ‹عناصر راديواكتيو› است. در اين بحث نيز سخن خود را اينچنين آغازمي‌كند:
«كشف مهم ديگري كه منجر به شروع كار اصلي راذرفورد شد، كشف هانري بكرل فرانسوي در سال 1898 بود. در آن مورد نيز تصادف (شانس) دخالت داشت».
            البته تنها اين نويسنده و اين كتاب نيست كه درباره تاريخ علم اينگونه قضاوت مي‌كنند. نگارنده از نوجواني كه خواندن را آغاز كرده، چنين نظرهايي را پيرامون تصادفي بودن بسياري از كشف‌هايي كه در زمينه دانش و پيشرفت دانش‌‌هاي انساني رخ‌داده، شنيده و ديده است. با اين حال هيچگاه اين نظرها را نپذيرفته و همواره بر سطحي‌نگري اين‌گونه نويسندگان كه چنين سخناني را برزبان و قلم جاري مي‌كنند، متأسف‌شده‌است.
همان‌گونه كه در جهان هستي چيزي به ‌خودي خود هست نشده، به همان گونه هم چيزي به گونه‌اي تصادفي و اتفاقي كشف نشده و اين‌گونه اظهارنظرها بوي ناداني و ناسپاسي مي‌دهند. كار كيهان بر مبناي تصادف نيست. چيزي بي‌حساب رخ‌نمي‌دهد، جز آنكه خواست خداوند در پس آن قرارگرفته ‌باشد. حتي برگ درختي بر زمين نمي‌افتد جز آنكه خداوند به آن آگاه است.
اتفاق يعني چه؟
چرا اين گونه سخنان ياوه را مي‌بافيم؟
تصادف چه نقشي در كار كيهان مي‌تواند داشته‌باشد؟
چه سودي از اين گونه ناسپاسي‌هاي بهرة ما مي‌شود؟
چرا نقش خداوند را در رخدادهاي زمين و آسمان و زندگاني‌مان ناديده مي‌انگاريم؟

همه آنچه را كه زير عنوان كشف‌هاي اتفاقي و دستاوردهاي تصادفي از آنها يادمي‌كنيم، همگي هدايت‌هاي الهي است كه خداوند در راه كساني قرارمي‌دهد كه خدمتي به پيشبرد دانش و رفع مشكلي از مشكل‌هاي انساني كرده‌باشند. چرا اين‌گونه كشف‌ها بهره نادانان و بي‌قيدوبندها نمي‌شود؟ جز اين است كه خداوند حتي كساني را كه بايد اينگونه پرده‌‌‌ها از پيش چشمانشان به كناري زده شود، و اين‌گونه مشكل‌ها به دستشان باز شود، از ميان كوشندگان در راه خود، برمي‌گزيند؟ مگر خود نگفته است كه الذين جاهدوا فينا لنهدينهم سبلنا كساني كه در راه ما مي‌كوشند ما نيز راه‌هاي خود را به آنان مي‌نمايانيم. يعني كوشش از شما و راه نشان دادن از ما. و به زبان همگاني: از ما حركت و از خدا بركت.
جهاد به معناي كوشش است؛ و تصور اينكه تنها معناي آن جنگ خونين در راه خدا باشد، به بيراهه رفتن است. مگر پيامبر اكرم نفرمود مداد‌العلماء افضل من دماء الشهداء؟ كسي كه در راه خداوند به جنگ با ناداني و پرده‌پوشي مي‌رود نيز رزمنده و جهادگر است؛ و جهاد او حتي برتر است. جامعه با ناداني به پيش نمي‌رود. مگر نادانان نبودند كه بر عليه امام خود شوريدند و به حساب خود جهاد در راه خدا نيز كردند؟ به همين دليل خواب دانشمند از عبادت و اظهار بندگي بي‌دانش برتر است. 
پس ناسپاسي نكنيم و در رديف كساني در نياييم كه خود درباره آنان فرموده است:
                                                                                       وما قدرواالله حق قدره

(2) ويژگي‌هايي چند از دستگاه آفرينش خداوندگاري

ـ خداوندگار ما بوده و هميشه‌ خواهدبود. تدبيركنندة كارها هموست كه آفريش را از خود و براي خود و با آشكارسازي ذره و بيرون آوردن ذره‌ها  از ذرة آغازين و ذره‌ها از ذرها آغازكرده‌است. 

ـ او زنده بوده، و آغارگر زندگاني هموست. او آب را آفريد و آن را ماية زندگاني ساخت.

ـ هر زنده‌اي كه به سوي او رود زنده مي‌ماند و هرانچه كه از او دور شود، رو به سوي ‌نابودي دارد.

ـ همه چيز را هماهنگ(متقارن) آفريده جز زندگاني را؛) دانشمندان با پژوهش به این نتیجه رسیده اند) تا بگويد آن سوي ديگر زندگاني خود من هستم. بدين‌گونه باز هم زندگاني هماهنگ است؛ زيرا يك سوي زندگاني خداوند، و سوي ديگر آن آفريدگان اويند.

ـ همه چيز را ‹جفت› آفريده تا بگويد ‹تك› و تنها و يگانه من هستم و بس. من نمايندة يگانگي‌ام و آفريدگانم نمايندة چندگانگي و چندگونگي. زيرا از جفت‌هاست كه چندگونگي برمي‌آيد.

ـ پروردگار ما در روند آفرينش خويش، در آغاز، ماية هرچيزي را آفريده، سپس آفريده را سامان بخشيده و بياراسته. سپس انداره‌هاي آفريده را در نهاد آن گذارده. سپس راه‌وروش بالندگي را به او آموخته و او را به راستي و درستی رهنمون شده است، تا او به اوج توان خويش برسد. پس از اين پنج مرحله، كم‌كمك او را از اوج به سوي فنا مي‌برد تا هرچه جز اوست، پاينده نماند.

ـ او روشنايي كيهان است. او روشنايي‌بخش آفريدگان نيست بلكه روشنايي آنهاست يعني بي نور او؛ همة آفريدگان تنها كالبدهايي تاريك بوده‌اند و ناديدني؛ و اين نور خداوندي بوده كه به آنها زيور آشكارشدن را بخشيده. تاريكي را نيز آفريده تا ارزش روشنايي آشكار شود.

ـ ماده را كه آفريد، ‹پاد› آن را نيز آفريد تا به هنگامة نياز يكديگر را ناكارامد سازند و از چيرگي ماده بر كيهان پيشگيري شود.

ـ ماده و انرژي را نسبت به يكديگر دگرگون‌پذير ساخته تا روند كار آفرينش بسامان شود.

ـ چهار نيرو را بر كيهان چيرگي داده تا كار آن را سازمند كنند و از آشفتگي در آن جلوگيرشوند.

ـ همة آفرينش رو به سوي او دارد و اوست نگاهبان و نگاهدار آفريدگان.

ـ هرآنچه را كه از آفرينش او به چشم ما مي‌آيد، گنجينه‌اش نزد اوست و تنها به اندازة توان خود نسبت به آفريده‌هايش آگاهي داريم.

ـ هر چيزي را كه آفريده اندازة آن را نيز نگاه‌داشته تا به ما بفهماند از اندازة هيچ چيز درنگذريم و قدر هر چيزي را بدانيم.

ـ در دستگاه آفرينش خداوند همه چيز استوار و پابرجا آفريده شده،‌ و كجي و كجروي در آن راه ندارد. آفرينش هرچيزي را نيز نيكوگردانيد.

ـ آمار همه آفريدگان را در كتاب خويش دارد و هيچ چيز از چشم بسيار بيناي او دور نمي‌ماند.

ـ همة آفريدگان چه زنده و چه بيجان، به آفرينش او آگاهي دارند و با زبانی که شبیه یک تار بسیارباریک و لرزان است تسبيح او را میگويند. اين آگاهي و نيز بيان اين آگاهي را نيز خود او در نهاد آفريدگان نهاده است.

ـ او سرچشمة هستي است و همة آفريدگان به او پيوندخورده‌اند. از همين روي به همه چيز آگاه، و بر هر چيز تواناست.

(3) فعل الهي (Divine act)
انسان انديشه گر و خداي‌محور، همواره از خود پرسيده‌است:
آيا در نظام هستي جبر استوار است يا اختيار؟
سرنوشت اگر هست، پس اختيار چيست؟ قسمت اگر هست پس كوشش چيست؟
اگر خواست يا مشيت خداوند دركار است، پس كردار ما به چه كار مي‌آيد؟
اگر نظام هستي با حساب دقيق و بر اساس سنن الهي اداره‌مي‌شود، بنابراين خداوند ‹فعال ما يريد› و ‹يفعل ما يشاء› *چه معنايي دارد؟
اگر چنين است كه ‹ليس للانسان الا ماسعي›، پس ‹يهدي من يشاء و يضل من يشاء› چه مي‌شود؟
آيا ما در چمبره‌اي ويژه راه‌مي‌پوييم يا ما را آزاد و رها به حال خود واگذاشته‌اند تا از بوتة آزمايش خداوندي سربلند يا سرافكنده سربرون آريم؟
            همة اين پرسش‌ها يك موضوع را به شكل‌هاي گوناگون مي‌نمايانند و در ميانة انديشمندان شرق و غرب و در نظام اسلامي ريشه‌اي كهن دارد. جوان امروزي نپندارد اين پرسش‌ها تنها به مسائل اعتقادي و زندگي اجتماعي او بازمي‌گردد؛ بلكه نزديك به صد سال است كه به حوزة كاري دانشمنداني كه در دانشهاي نوين راه پيموده‌اند و دستكم فرصت انديشيدن به مسائل اجتماعي و اعتقادي را كمتر داشته‌اند نيز راه يافته است؛ و آنان نيز به جرگة فلسفه‌دانان و متكلمان كهن و امروزين پيوسته‌اند؛ ولي تاكنون به پاسخي دست‌نيافته‌اند.
براي روشن‌شدن انديشه‌ها در اين زمينه از همانان كه به تازگي به اين جرگه پيوسته‌اند، آغازمي‌كنيم؛ تا شايد از راه و روش علمي آنان به اصلي اعتقادي‌ ـ اجتماعي نيز نزديك شويم:
آغاز قرن بيستم نقطة عطفي در دگرگونگي دانش انسان بود. تا پيش از قرن بيستم و پيدايش اينشتين، نظام علمي نيوتني بر جهان دانش فرمان مي‌راند. در نيمة دوم قرن نوزدهم، دو ابرمرد دانش پا بر پهنة گیتی نهادند. آنان در جواني با انديشه‌هاي خود، قوانين نيوتني را به زير سؤال بردند و دست آخر آن را از درجة اعتبار تام علمي به‌زيركشيدند.
يكي از اين دو ‹اينشتين›(1879) بود كه ‹نسبيت› را پديد آورد و ديگري ‹پلانك›(1858) بود كه نتيجة كار او اصل ‹عدم قطعيت› نام‌گرفت. نسبيت با سنن الهي و قوانين طبيعت همخواني دارد، و ‹قطعيت نداشتن› با فعال لما يريد و يفعل ما يشاء برابري مي‌كند.
همان‌گونه كه قرآن كريم هر دو را قبول‌دارد، دانشمندان امروزين نيز هر دو را به عنوان دو اصل اساسي در دانش امروزين پذيرفته‌اند؛ ولي تضاد ميانة آن دو را هنوز نتوانسته‌اند كه رفع‌كنند؛ همان‌گونه كه متكلمان و فلسفه‌دانان تاكنون نتوانسته‌اند با پاسخ قاطعي اين تضاد را در زمينة اعتقادي و اجتماعي رفع‌كنند، بلكه همواره حتي بين خود اختلاف‌داشته‌اند.
اينشتين در رد اصل عدم قطعيت گفته‌است: خداوند هيچگاه تاس نمي‌‌اندازد. آري خداوند تاس نمي‌اندازد زيرا خود مي‌داند چه‌ مي‌كند؛ ولي از سويي اصل عدم قطعيت براي ما و قوانين طبيعي است نه براي خداوند. از سوي ديگر چون خود مي‌گويد من هرانچه را كه بخواهم انجام مي‌دهم، پس نتيجة كار او براي ما همانند تاس انداختن است، زيرا نتیجه كار را نمیدانیم و تنها به خواست خداوند بستگی دارد.
حال كه مي‌بينيم حتي دانشمندان تجربي با اين مشكل روبه‌رويند، پس ما چگونه مي‌خواهيم با عقل و گفتار خود موضوع را حل‌وفصل‌كينم؟ بهترين گفتار همان است كه امام جعفر صادق(ع) فرموده‌اند: لاجبر و لا تفويض بل امر بين الامرين (نه جبر است و نه اختيار، بلكه ميانة آن دو است.) و به گونه‌اي ديگر: ما در دايره‌اي بسته، آزاديم.
            محيط دايره مرز ميان جبر و اختيار ماست. آنجا كه خود فكرمي‌كنيم، كوشش مي‌كنيم، و كاري را به‌انجام‌مي‌رسانيم، در دايرة اختيار عمل‌كرده‌ايم. آنجا كه با همة كوشش خود موفق به انجام كاري نمي‌شويم، كاري بيرون از دايرة اختيار ما بوده كه انجام نگرفته. البته در بسياري گاه‌ها خداوند بر اساس اصل فعال لما يريد، براي ما كاري كه در خارج از دايره اختيار ما بوده انجام داده و ما از اين موضوع بي‌خبريم، زيرا كه نسبت به ريزه‌كاري‌‌هاي نظام هستي ناآگاهيم و در انديشة خود، كار را ما انجام داده‌ايم.
به بياني ديگر، هرگاه در كارهايمان به در بسته(يا همان دايرة بسته) برخوردكنيم، متوجه‌مي‌شويم كه كاري از اختيار ما بيرون بوده ولي هرگاه كه چنين نشود، كمتر متوجه كمك‌هاي خداوند در انجام كاري مي‌شويم و همة كارهاي انجام‌گرفته را نتيجة كوشش و توان خود مي‌دانيم. البته برخي گاه‌ها گونة دوم را نيز متوجه مي‌شويم.
از نظر عقل و منطق نيز كار خداوند (فعل الهي) درست است؛ زيرا اگر انسان و ديگر انديشمندان كيهاني اختيار كامل داشتند، چون هيچ کسی جز خداوند از خطا و اشتباه(نه گناه) در امان نيست، طبيعي بود كه با كردار ناشايست و يا دستكم اشتباه‌هاي پي‌درپي آنان تاكنون، نظام هستي دگرگون شده‌باشد.
از آنجا كه خداوند براي فهماندن منظورهايش در قرآن كريمش همواره مثل‌ها را به‌كارمي‌گيرد، نيكو خواهدبود كه ما نيز چنين كنيم:
هرگاه كارخانه‌داري كارخانة خود و دستگاه‌هاي آن را به دست مديران و كارگران بسپارد و وظايف همه را به آنان بگويد و اختيار كامل به آنان بدهد؛ سپس همه را رهاكرده تا به توليد بپردازند، آيا كار عاقلانه‌اي انجام‌داده‌است؟ روش عاقلانه آن است كه كارخانه‌دار، نظارت و كنترل دقيقي نيز بر كاركرد كارخانه داشته باشد تا اگر خطايي سرنوشت‌ساز كه هستي كارخانه را تهديدمي‌كند از مديران و ديگركاركنان سرزد، خود تدبير كار و هدايت كارخانه را به‌دست بگيرد و از انحراف بنيادين پيشگيري‌كند.
به همين دليل خداوند خود را مدير نمي‌نامد بلكه مديريت و ادارة كارها را به دست بسياري از جمله فرشتگان، پيامبران، اولیاء صالحين و صديقين سپرده‌است؛ ولي براي تدبير امور هستي كسي را نگمارده است؛ چنانكه در دعاي جليل‌القدر نور مي‌خوانيم كه: بسم‌الله الذي هو مدبرالامور
يعني بسيار روشن و قطعي مي‌فرمايد كه تدبير كارها تنها به دست اوست. زيرا مي‌توانست بگويد بسم‌الله الذي مدبرالامور ولي افزودن هو براي تأكيد است كه جز او كسي مدبر هستي نيست. پس چگونه مي‌شود كه تدبير کارها به دست او باشد، ولي فعال لما يريد و يفعل ما يشاء نباشد.
از ویژگیهای مدبرالامور(تدبیرکننده کارها) آن است که مثلا شخصي را براي انجام مهمی برمي‌گزيند تا مرحله‌هاي زندگي را بپيمايد و آمادگي مورد نياز را به‌دست‌‌آورد. آن شخص در درازناي زندگي، چون در عمل مختار است بر اثر اشتباه از سرنوشت خود و خواست خداوند دورمي‌شود. در این صورت آيا اگر خداوند با فعل خود از نتيجةاشتباه او پيشگيري نكند، كار درستي انجام داده‌است يا هنگامي كه خود دست‌به‌كار شود؟ درست آن است که خداوند دست به کار شود و آن شخص از سرنوشت خوب خود دور نشود. در اين مثال مي‌بينيم كه سرنوشت او با كار خداوند (فعل الهي) به انجام رسیده ولی چون ما از ريزه‌كاري‌هاي هستي ناآگاهيم، مي‌پنداريم اگر سرنوشت وجوددارد، پس اختياري دركار نيست. درصورتی که میبینیم هم اختیار شخص بوده و هم خواست خداوند. بدین ترتیب ثابت‌ شد كه: لاجبر و لا تفويض بل امر بين الامرين

رب زدنی علما و عملا و الحقنی بالصالحین

* در قرآن مجید این دو ویژگی خداوند بدین ترتیب آمده است: فعال لما یرید(هود: 107- بروج:16)یفعل مایرید(بقره:252- حج:14)یفعل مایشاء(آل عمران:40- حج:18)یفعل الله مایشاء(ابراهیم:27)

(4)من آن خدايي را مي‌شناسم، مي‌پرستم، و مي‌ستايم كه:

ـ تنها با انحراف كمي در محور گردش زمين، اختلاف شب‌وروز را به وجود آورد و فصل‌هاي چهارگانه را ايجادكرد كه از كارهاي سترگ و از نشانه‌هاي طبيعي اوست:
ان في اختلاف‌الليل و النهار و ما خلق‌الله في‌السموات والارض لآيات لقوم يتقون(يونس: 6)

ـ او با يكي از كاربردهاي واژة ‹انعام› مرا به درون اجزاي بدن مردمان راهنمايي كرد تا شناخت آنها منشي براي توانمندي‌هاي آدمي و روشي براي درمان نارسايي‌هاي جسمي و روحي‌ مردمان باشد:
جعل لكم من انفسكم ازواجاً و من الانعام ازواجاً يذرؤكم فيه (شوري: 11)

ـ اوست كه شناسنامة همة جانداران را در هر يك از اجزاي آنها قرارداده و آن را ‹كتاب حفيظ› خوانده تا در اين جهان براي نيازهاي گوناگون و در روز بازپسين براي بازسازي بدن آنها از استخوان‌هاي پوسيده به‌كاررود:
أءذا متنا و كنا تراباً ذلك رجع بعيد قد علمنا ما تنقص الارض منهم و عندنا كتاب حفيظ (ق: 3و4)

ـ او كسي است كه با يك آية پنج واژه‌اي گسترش روزافزون كيهان را ياداورمان شد تا دانشمندان پس از پنجاه سال بحث و گفت‌وگو و پژوهش و استدلال بدان دست‌نيابند كه متأسفانه چنين شد: انا بنينا‌السماء بايد و انا لموسعون

_آن خدايي كه دل مرا از راه آياتش به چيستي عرشش آگاه‌ساخت.

ـ اوست كه تنها با يك آيه، روش آغازيدن و پايان‌دادن به روند گسترش كيهان و شكل آن را به راحتي و با كمال زيبايي و ايجاز به من نماياند. شكلي كه كيهان‌شناسان جهان هنوز درپي آنند: يوم نطوي السماء كطي‌السجل للكتب كما بدأنا اول خلق نعيده

ـ اوست كه تنها با سوگند در يك آية سه‌واژه‌اي پيرامون شكل كيهان به گونه‌اي بي‌مانند روشنگري كرد: والسماء ذات‌الحبك

ـ او تنها با يك آيه مرا از وجود كارگزاران خود كه دو، سه، يا چهار نيرو از نيروهاي چهارگانه را همزمان در خود دارند و هنوز دانشمندان به كاركرد اين كارگزاران با نيروهاي آميخته‌ آگاهي ندارند، ولي در آرزوي يافتن آنها هستند، آگاه‌ساخت:   جاعل‌الملائكه اولي اجنحه مثني و ثلاث و رباع

ـ و با سوگنديادكردن تنها در يك آية سه‌واژه‌اي به كاربرد ستارگان در رسيدن كيهان‌شناسان به هدف‌هاي گوناگون‌شان آگاهم ساخت: و بالنجم هم يهتدون

_ و با سوگندش در يك آية سه‌واژه‌اي ديگر، بر روش به‌‌وجودآمدن سياهچالگان مهر تأييد گذاشت:
 والنجم اذا هوي

ـ او با ايجاد يك اختلاف زماني بر روي همين كرة خاكي، دو جهان مادي براي ما و يپيشينيان ما در آفرينش،  آماده‌ساخت:
رب‌المشرقين و رب المغربين

ـ خداي من آن خدايي است كه آگاهم كرد كه با ايجاد يك دگرگوني ناگهاني و بي‌رويه و نه بر سنت خويش در آب‌وهواي زمين به زندگي انسان‌نما‌هاي پيش از نياي ما(آدم) مهر پايان زده تا زمين براي ورود موجود تازه آماده شود. واقعه‌اي كه انسان‌شناسان هنوز در پي يافتن آنند.

چه بگويم و از كدام بگويم كه برشمردن نشانه‌ها و واژگان پروردگارم پاياني ندارد، حتي اگر تمام درياها جوهر نوشتن و برشمردن آنها شوند: قل لو كان‌البحر مداداً لكلمات ربي لنفدالبحر قبل ان تنفد كلمات ربي ولو جئنا بمثله مداداً


(5) آيه‌قياس

سورة بقره:
الم(1) ذلك‌ الكتاب لاريب فيه هدي للمتقين(2) الذين يؤمنون بالغيب و يقيمون‌ الصلوه و مما رزقناهم ينفقون(3) و الذين يؤمنون بما انزل اليك و ما انزل من قبلك و بالاخره هم يوقنون(4) اولئك علي هدي من ربهم و اولئك هم ‌المفلحون(5)

سورة لقمان:
الم(1) تلك آيات‌ الكتاب ‌الحكيم(2) هدي و رحمه للمحسنين(3) الذين يقيمون الصلوه و يؤتون الزكوه و هم بالاخره هم يوقنون(4) اولئك علي هدي من ربهم و اولئك هم المفلحون(5)

مقايسه آيه هاي اين دو سوره
1.       آيه‌هاي يكم و پنجم (اولين و آخرين از پنج آيه) عين يكديگرند.
2.       در آيه دوم بقره مي‌فرمايد آن كتابي كه هيچ شكي در آن نيست، هدايتي براي پرهيزگاران است. در اين آيه كتاب كليتي نظري است.
3.    در آيه دوم و سوم لقمان مي‌فرمايد آن آيات كتاب حكيم است، كه هدايتي و رحمتي براي نيكوكاران است. در آيه دوم به كليت كتاب اشاره ندارد بلكه به آيات آن اشاره مي‌كند و از حكمت كه نشانه عمل است يادمي‌كند و در آيه سوم آن را هدايت و رحمت كه با كردار مناسبت دارد، مي‌داند. براي چه كسي؟ براي نيكوكاران، يعني پرهيزگاراني كه از نظر گذشته و به عمل رسيده‌اند.
از اين نكته نتيجه مي‌گيريم آن هنگام كه كليت قرآن كريم به يكباره نازل شده، و نزول دفعي نام گرفته، توجه خداوند بر نظري بودن قرآن بوده كه قرآن منظومه هستي نظري است؛ و آنگاه كه به تناسب پيشامدهايي كه بروز مي‌كرده، و آياتش در ارتباط با كردار مسلمانان به تدريج نازل مي‌شده‌، نزول تدريجي نام گرفته است؛ كه قرآن كتاب عمل است. چنانكه فرمود:
الر كتاب احكمت آياته ثم فصلت من لدن حكيم خبير (هود: 1)
و قرآناً فرقناه لتقرأه علي الناس علي مكث و نزلناه تنزيلاً (اسراء: 106)

4. آيه‌هاي سوم و چهارم بقره شرح ويژگي‌هاي شخصي متقين است:
ـ ايمان به غيب (آنچه كه از احساس‌هاي پنجگانه ما به ‌دور است).
ـ اقامه نماز
ـ انفاق از روزي (شخصي است زيرا اجباري در عمل به آن نيست.)
 ـ ايمان به قرآن و كتاب‌هاي پيامبران پيشين
ـ ايقان به روز بازپسين

5. آيه چهارم سوره لقمان شرح ويژگي‌هاي كرداري محسنين است:
ـ اقامه نماز
ـ ‌پرداختن زكوه (اجتماعي است زيرا پرداختن آن براي گردش امور مسلمانان واجب است.) از سوي ديگر پرداخت آن شرط پذيرش نماز است كه همه‌جا در قرآن كريم نماز و زكوه با هم آمده.
ـ ايقان به روز بازپسين
متقي كسي است كه عملش از خودش تجاوز نمي‌كند؛ ولي محسن كسي است كه خيرش به ديگران مي‌رسد. يعني كردار نيك اجتماعي داشته است كه شايسته چنين صفتي شده‌است. بنابراين: محسن، متقي هم هست، ولي متقي الزاماً محسن نيست.
نكته قابل قياس ديگر در اين پنج آيه از اين دو سوره، آن است كه سوره بقره (بنابر نظر برخي از دانشمندان علوم قرآني بر مبناي آيه سبعاً من المثاني و القرآن الكريم، چون فاتحه الكتاب را خلاصه‌اي از كل قرآن مي‌دانند، بقره را اولين سوره قرآن مي‌شمارند.) اولين سوره و آياتش ناظر بر حكمت نظري است كه بايد مبناي عمل مسلمانان قرارگيرد ولي سوره لقمان مانند سوره حجرات، بيشتر آياتش اخلاقي و دربردارنده دستورهاي عملي، در رابطه با اجتماع است.

(6) هستي يا نيستي، اصل كدام است؟

از دوران نوجواني به هنگام خواندن كتاب از واژة ‹عدم› دل خوشي نداشتم و نمي‌دانستم چرا؟
            در جواني و به هنگام خواندن كتاب‌هايي پيرامون فلسفه و منطق، بيشتر با واژة ‹عدم› آشناشدم: ‹آنچه معدوم است ›، ‹خداوند عدم را زينت وجود بخشيد.›، ‹آن‌هنگام كه همة آفريدگان در كتم عدم بودند،›.
در متن‌هايي نيز مي‌خواندم و هنوز مي‌خوانم كه ‹عدم وجود› كه اين يكي ديگر خيلي بي‌معني است، زيرا معناي ‹نبودن بودن› مي‌دهد و مي‌توان به‌جاي آن به فارسي نوشت: ‹نبودن›
            اينها همه جمله‌ها و عبارت‌هايي بودند وهستند كه معنايي ندارند. مي‌دانستم كه خداوند هميشه بوده. پس هيچگاه نيستي يا عدم معنايي نداشته‌است. خداوند همة هستي است. خداوند منشأ هستي است. همة هست‌ها از اوست. همة صفرها با او معني‌دار مي‌شوند. پوچي و صفر و هيچ و نيستي هيچگاه نبوده‌اند كه از آنها سخني به ميان آيد. اصولاً جاي و گاه، (مكان و زمان يا spacetime) را او آفريده. پيش از ‹جاي‌گاه› او بوده، پس از ‹جاي‌گاه› نيز او بوده و نيز همة آنچه كه به ديد ما مي‌آيد يا نمي‌آيد.
            او بوده، حي و حاضر. ذرة بسياربسيار ريزي (به قول خودش ‹مثقال ذره›) را از نور وجود خودش ‹زينت ظهور›(نه زينت وجود) بخشيده تا هم خود از تنهايي به‌درايد، و هم ما به شناختش دست‌يابيم.(حديث قدسي: اني كنت كنزاً مخفياً )
            پس مي‌بينيم كه همة آنچه را كه تا كنون فيلسوفان و ديگران گفته‌اند، و واژة عدم را در نوشته‌هاي خود به‌كاربرده‌اند، اشتباه بوده‌است. شايد هم به اين دليل از اين واژه از آغاز زندگي دل خوشي نداشته‌ام كه نكته‌اي فطري بوده. زيرا خداوند همه جا از هستي ديدني و ناديدني و نيز هستي خود يادمي‌كند و ياداورمان مي‌شود. حال كه مي‌بينيم همه هستي است، پس چرا ما از نيستي سخن مي‌گوييم.
            به همين دليل به ذهنم رسيد كه اين واژه را در قرآن كريم نيز پيگيرشوم. در آغاز از ذهن خود ياري جستم. متوجه‌شدم در اين دوران بلند سروكارداشتن با قرآن كريم، با چنين واژه‌اي برخوردي نداشته‌ام. سپس براي يقين خود، معجم‌المفهرس را بازكردم. به واژة ‹عدل› رسيدم. گفتم اگر باشد پس از ‹عدل› است. به‌يكباره پس از پايان يافتن واژه‌هايي كه از ريشة عدل بودند، واژة ‹عدن› را ديدم. مشخص‌شد كه خداوند كريم هيچ‌گونه واژه‌اي كه از ‹عدم› مشتق‌شده‌باشد و نيز خود ‹عدم› را در قرآنش به‌كارنبرده‌است. دليلش هم روشن است. زيرا كه قرآن منظومة تمام هستي است و نه منظومة نيستي. جل‌الخالق!! پس چرا ما از نيستي نيز سخن مي‌گوييم درحالي كه خداوند همه‌اش از هستي سخن مي‌گويد. از قرآن كريم درس بگيريم و اين واژه را از فرهنگمان بزداييم.



احمد شماع زاده : 44045600- 44045458           madad121@yahoo.com



کدام حقیقت دارد؟ کشف آلمانها یا ادعای انگلیسها

کدام حقیقت دارد؟ کشف آلمانها یا ادعای انگلیسها
 
نظر:
این همه سال این قرآن در آن کتابخانه بوده است؛ چرا اکنون متوجه قدمت آن شده اند؟ آیا جز این میتواند باشد که اواخر سال گذشته یک نسخه قدیمی از قرآنی با چنین قدمتی در آلمان کشف شد؟ امان از دست انگلیسیها که در همین مورد هم میخواهند خود را پیشگام دیگر کشورهای اروپایی بدانند تا بیش از پیش توریست فرهنگی جذب کنند و در این زمینه از کشوری مانند آلمان عقب نمانند. به خبر زیر توجه فرمایید:
 
کشف قرآنی که 'قدمت آن به زمان پیغمبر اسلام می‌رسد'
22 ژوئیه 2015 - 31 تیر 1394

 قدمت قرآن دانشگاه بیرمنگهام به زمان پیغمبر اسلام می‌رسد
ممکن است قدیمی‌ترین قرآن موجود در دنیا در کتابخانه دانشگاه بیرمنگهام بریتانیا یافت شده باشد.
دانشگاه بیرمنگهام گفته که آزمایش تاریخ‌گذاری رادیوکربن روی اوراق یک قرآن متعلق به کتابخانه این دانشگاه نشان داده است که عمر این قرآن دست کم به ۱۳۷۰ سال می‌رسد و در نتیجه، احتمال دارد قدیمی‌ترین قرآن موجود در جهان باشد.
اوراق این قرآن برای حدود یکصد سال بدون تشخیص قدمت آن در کتابخانه نگهداری می‌‌شد تا اینکه یک دانشجوی دوره دکترا هنگام تحقیق روی این اوراق تصمیم گرفت آنها را برای تعیین قدمت به واحد تاریخ‌گذاری رادیوکربن دانشگاه آکسفورد ارسال کند. نتیجه این آزمایش برای او و کتابخانه دانشگاه غیرمنتظره بوده است.
آزمایش‌های انجام شده دامنه تاریخ‌های محتمل را معین کرد و با احتمال بالای ۹۵ نشان داد که قدمت این قرآن که روی پوست نوشته شده به زمانی بین سال های ۵۶۸ تا ۶۴۵ میلادی می‌رسد. براساس سنت، پیغمبر اسلام حدود سال ۵۷۰ میلادی متولد شد و در سال ۶۳۲ میلادی وفات یافت.
براساس سنت، پیغمبر اسلام از سن ۴۰ سالگی تا هنگام وفات دریافت کننده وحی بود و به این ترتیب، کاتب قرآن هم‌عصر پیغمبر اسلام بوده و حتی ممکن است او را نیز ملاقات کرده و سخنان او را شنیده باشد.
آیاتی که بر پیغمبر اسلام وحی می‌شد توسط کاتبان بر پوست حیوانات، سنگ، برگ خرما و استخوان شانه شتر نوشته می‌شد و این متون سرانجام در حدود سال ۶۵۰ میلادی، به شکل یک کتاب واحد جمع آوری شد.
اوراق موجود در کتابخانه دانشگاه بیرمنگهام به خط حجازی نوشته شده که یکی از شیوه‌های اولیه کتابت به زبان عربی بوده است.
مسئول بخش کتاب‌ها و متون خطی کتابخانه بریتانیا گفته است که قرآن کتابخانه بیرمنگهام حتا اگر هم در حیات پیغمبر کتابت نشده باشد قطعا قدمت آن به عصر سه خلیفه اول می‌رسد.(در اینجا از ادعای پیشین خود منصرف میشود.) نحوه کتابت این اوراق بسیار خوب است به نحوی که حتا امروز هم می‌توان به سادگی حروف آن را تشخیص داد و متن را قرائت کرد.
این اوراق بخشی از "مجموعه مینگانا" شامل بیش از سه هزار سند و کتاب خطی متعلق به منطقه خاورمیانه است که آلفونسو مینگانا، کشیش کلدانی متولد عراق، در دهه ۱۹۲۰ میلادی گردآوری کرد. هزینه سفر و تحقیقات او را ادوارد کدبوری، از خانواده معروف کدبوری، صاحبان یک شرکت تولید شکلات در بریتانیا تامین کرده بود. متون گردآوری شده سپس به بریتانیا انتقال یافت و سرانجام در اختیار دانشگاه بیرمنگهام قرار گرفت.

کشف نسخه‌ بسیار قدیمی قرآن در آلمان
22 نوامبر 2014 – اول آذر نودوسه
 
کارشناسان پی برده‌اند قرآنی که در کتابخانه دانشگاه توبینگن نگهداری می‌شود، بسیار قدیمی و به احتمال قوی قدیمی‌ترین قرآن موجود است.
کارشناسان پس از مطالعه سه برگ از قرآنی قدیمی به این نتیجه رسیده‌اند که تاریخ نگارش آن به قرن هفتم میلادی یا سرآغاز اسلام برمی‌گردد. قرآن یادشده از ۱۵۰ سال پیش در خزانه کتابخانه دانشگاه توبینگن نگه‌داری می‌شود، اما تاکنون کسی به قدمت و اهمیت آن پی نبرده بود.
نسخه‌شناسان با استفاده از تکنیک‌های تازه دریافته‌اند که قرآن مزبور به احتمال بالای ۹۵ درصد، در سال‌های ۶۴۹ تا ۶۷۵ میلادی تحریر شده است. یعنی تنها ۲۰ تا ۴۰ سال پس از وفات حضرت محمد، پیامبر اسلام.
بدین ترتیب این قرآن احتمالا قدیمی‌ترین متن موجود از کتاب مقدس مسلمانان است. متن روی پوستی محکم و مرغوب نوشته شده که توانسته صدها سال دوام بیاورد. دست‌نوشته قسمت پیوسته و بزرگی از کتاب مقدس مسلمانان را در بر دارد: از آیه ۳۷ سوره هفدهم تا آیه ۵۷ سوره سی و ششم.
یک سخنگوی کتابخانه دانشگاه توبینگن گفت که تنها با استفاده از تکنیک‌های کامپیوتری و روش‌های علوم طبیعی، تعیین عمر متن یادشده ممکن شده است. تاکنون گمان می‌رفت که این قرآن به قرن‌های هشتم یا نهم میلادی یعنی سده‌های دوم و سوم هجری برمی‌گردد.
*******
حال این دو متنی را که بی بی سی تهیه کرده با یکدیگر مقایسه کنید تا ببینید که تا چه اندازه به یکدیگر شبیهند؛ تنها تاریخهای کشف متفاوت است؛ و کمی قدمتش را بیشتر کرده اند؛ غافل از اینکه اعلام قدمت بیشتر موجب لو رفتن نکته ای دیگر میشود و آن اینکه در آن زمان حضرت رسول اکرم هنوز به دنیا نیامده بود تا چه برسد به اینکه مبعوث شده باشد:
کشف اول:
نسخه‌شناسان با استفاده از تکنیک‌های تازه دریافته‌اند که قرآن مزبور به احتمال بالای ۹۵ درصد، در سال‌های ۶۴۹ تا ۶۷۵ میلادی تحریر شده است. یعنی تنها ۲۰ تا ۴۰ سال پس از وفات حضرت محمد، پیامبر اسلام.
کشف دوم:
آزمایش‌های انجام شده دامنه تاریخ‌های محتمل را معین کرد و با احتمال بالای ۹۵ درصد نشان داد که قدمت این قرآن که روی پوست نوشته شده به زمانی بین سال های ۵۶۸ تا ۶۴۵ میلادی می‌رسد. براساس سنت، پیغمبر اسلام حدود سال ۵۷۰ میلادی متولد شد و در سال ۶۳۲ میلادی وفات یافت. (آری دروغگو فراموش کار میشود. حضرت رسول اکرم در سال609 مبعوث شده اند؛ چگونه این نسخه میتواند قدمتی تا 568 میلادی داشته باشد؟)

دمكراسي و آزادي براي ايران

دمكراسي و آزادي براي ايران

مریم شفیع پور: بازجو به دروغ گفت مادرم فوت کرده است!
آقای دولت آبادی به بند نسوان پیغام داده بود اصلا خانم های بند نسوان بدانند تلفن آنجا هنوز اختراع نشده! این نتیجه و پاسخ پی گیری ها بوده. شرایط خیلی بدی است. من مادر نیستم، نمی توانم بگویم خوب می فهمم اما دلشوره های مادرانه وقی کز می کنند و می روند توی خودشان، عکس های بچه های شان روی زاغه های شان، یک حس خیلی عجیبی است… نمیدانم چطور توصیف کنم. یک مادر را اینقدر از بچه هایش دور کنند. این را می خواهم تاکید کنم که دقیقا برای این زندانی ها، بچه ها گروگان هستند. هرخطایی صورت بگیرد و اتفاقی بیفتد اولین کاری که می کنند ملاقات بچه ها را قطع می کنند. از این نقطه ضعف خیلی راحت سواستفاده می کنند.
مریم شفیع پور تنها چند روز است که با پایان محکومیت ۲ ساله اش از زندان آزاد شده اما بیش و پیش از آنکه بخواهد از خود حرفی بزند تاکید دارد از وضعیت زنانی بگوید که در بند نسوان زنان اوین زندانی هستند واز شرایط زندگی در این بند؛زندانیان سیاسی زن که سهم شان از کودکان و فرزندان شان تنها ۲۴ ساعت در ۳۶۵ روز است، از تلفن محروم اند و یک هفته در میان امکان ملاقات نیم ساعته با آنها را دارند. از فریبا کمال آبادی می گوید که هنگام بازداشت دخترش کودکی ۱۲ ساله بود و حالا دیگر زنی است جوان که ازدواج کرده؛ از نرگس محمدی، فاران حسامی، مهوش شهریاری و مادرانی که به خاطر فعالیت های مدنی، دانشجویی یا اعتقادات دینی و عقیدتی در زندان به سر می برند و از کودکان شان به عنوان گروگان استفاده می شود.
او، دانشجوی محروم از تحصیل و فعال دانشجویی است که ۵ مرداد ۹۲ بازداشت و ۲۵ تیر امسال از زندان آزاد شد. او درباره حکم اش می گوید: حکم من ۷ سال بود که رفت تجدیدنظر شد ۴ سال. یکسال هم حکم تعلیقی داشتم که گفتند آن را هم اجرا می کنند. یعنی ۵ سال می شد اما براساس ماده ۱۳۴ حکم پرونده من در اجرا شد ۲ سال. و با پایان محکومیت ام از زندان آزاد شدم.
بخشهایی از این مصاحبه در زیر از نظرتان میگذرد:
چی شد بازداشت شدی؟ اتهاماتی که زدند و مبنای حکم تو قرار گرفت چی بود؟
من که بازداشت شدم، حکم اجتماع و تبانی زدند.می گفتند با اعضای خانواده کروبی. اما ثابت نشد و همین طور مدام فقط اسامی افراد را عوض میکردند، یعنی افراد مختلف را اسم می آوردند که با اینها اجتماع و تبانی کرده ای و.. بحث بازجوی من کلا این بود که تو باید با ما همکاری کنی، صراحتا میگفت تو کارهایی کرده ای که ما نمی دانیم و خودت باید بگویی.
روال این است که می روند تحقیق می کنند و بعد طرف را می گیرند و بازجویی می کنند اما مرا گرفته بودند. نمی دانم پشت این قضیه چی بود، می خواستند پرونده سازی کنند یا چی. من یک پرونده ۸۸ داشتم که از دادگاه قزوین حکم یکسال تعلیقی گرفته بودم. این بار حتی نکرده بودند تحقیق کنند ببینند من پرونده دارم یا نه. اواسط بازجویی های من فهمیدند من پرونده دارم. نمی دانم واقعا می خواستند چکار کنند این همه آدم توی پرونده من آوردند و بردند؛ از بچه های داخل و خارج،به کجا می خواستند برسند واقعا نمی دانم.
اجتماع و تبانی را در نهایت با ۲ نفر از بچه های خارج از کشور بستند. من به قاضی می گفتم خب ما چیکار کردیم؟ مثلا رفتیم پارک تاب بازی کردیم. می خندید. یعنی اجتماع و تبانی من با ۲ آدمی که مصداقی هم وجود نداشت در پرونده. برای خودشان هم خیلی جالب بود که پرونده ای که هیچ چیزی نداشته و نبوده،چرا اینقدر مانور دادند و اذیت کردند. خود من با یکسری از افراد سیستم قضایی برخورد داشتم که یکی شان به من می گفت پرونده تو خنده دار است. برای خود من هم عجیب بود واقعا.
دردوران بازداشت کلا ۲۰۹ بودی؟ تا حکم صادر و به بند عمومی منتقل شدی. ۲۰۹ چطور بود؟
من کلا ۶۵ روز ۲۰۹ بودم و حدودا سی و چند روز انفرادی. بعد مثلا یک دختر از فیلیپین آورده بودند آنجا با من هم سلول که برای مواد بازداشت شده بود، همین طور..
یکسری سختگیریهای عجیب و غریب بود که من نمی فهمیدم یعنی چی. به خاطر شرایط فوق العاده کثیف آنجا غده لنفاوی من به شدت مشکل داشت و نمی توانستم راه هم بروم. یک آقایی که ارشد آنجا بود آمد توضیح دادم که موکت ها هم بوی تعفن می دهد. قرار شد برطرف کنند. بعد گفتم درد دارم باید دکتر بروم غده لنفاوی ام اذیت می کند. مراقب آمد، به من گفت استخوانت است،هیچ چیزی نیست و منتقل نکردند دکتر. درد شدیدی داشتم ولی فقط روزی فقط یک ژلوفن می توانستم دریافت کنم.
به همین خاطر به بیمارستان منتقل شده بودی؟ خانواده ات اعلام کردند وقتی برای ملاقات مراجعه کرده بودند به آنها گفته شده بود بیمارستان هستی.
به خانواده ام این را گفته بودند که اذیت شان کنند چون اصلا مرا بیمارستان نبرده بودند. به خانواده من گفته بودند مرا برده اند بیمارستان تجریش. دروغ گفته بودند. مرا بهداری هم نمی بردند، چه برسد به بیمارستان. خود مراقب می آمد می پرسید حالتان چطور است؟ علائم بیماری تان چیست؟ بعد می رفت به پرستار بهداری می گفت و او اگر صلاح می دید ما را می بردند و دکتر ما را می دید. مرا یکبار بیشتر نبردند.
وقتی به خانواده ات به دروغ گفتند بیمارستان هستی در چه شرایطی بودی؟ چه وضعیتی داشتی در زندان؟
همان روزها یکبار بازجو مرا خواست و شروع کرد به فیلم بازی کردن. یعنی موبایل اش را گرفته بود راه می رفت حرف می زد با استرس و.. که الان من چگونه این را بگویم و الان می شکند و.. بعد بالاخره آمد سراغ من و گفت که خانم شفیع پور متاسفانه مادرتان فوت کرده فردا با مامور اعزام تان می کنیم برای مراسم.
آن وقت چه حسی داشتی؟
می دانستم دروغ می گوید،خیلی ضایع و تابلو بود ولی وقتی رفتم توی سلولم و خوابم برد صبح که بلند شدم سمت راست بدنم حرکت نمی کرد. نمی دانم آن فضا.. می دانستم دروغ می گوید اما.. فضای خیلی بدی بود. مامورها فهمیدند و باز هم مرا دکتر نبردند. مثل اینکه به بازجو اعتراض کرده بودند. اما همان موقع ها دادستانی اوین برای اینکه خانواده مرا بترسانند به دروغ گفته بودند که خواهر شما را برای پرونده اختلاس گرفته ایم با ۱۸ نفر دیگر. یعنی عضو رسمی قضایی به خانواده من دروغ گفته بود که آنها را بترساند پی گیری نکنند.
کی فهمیدی چنین دروغ هایی به خانواده ات گفته شده؟ منظورم قضیه بیمارستان است.
من وقتی به بند عمومی منتقل شدم متوجه شدم،در ملاقات خواهرم به من گفت. خیلی عجیب بود. ما را حتی بهداری نمی بردند، در مقطعی یک خانمی را به سلول من آورده بودند که دچار حمله های شدید می شد، قلبش ناراحت بود و فشارش مدام می افتاد. واقعا حالش بد بود. بعد از کلی مشت زدن به در می آمدند در را باز می کردند…اصلا خیلی کم دکتر می بردند. سیستم جالبی نیست، نه بهداشتی و درمانی و…حتی بازپرس هم سیستم بهداشتی و درمانی آنجا را مسخره میکرد.
گفتند مادرت فوت کرده بعد اجازه تماس دادند؟
من ۲۷ مرداد رفتم پیش بازپرس که گفت آزاد می شوی و.. به من گفت همین جا تلفن بزن به مادرت. من گفتم چرا اینجا بزنم می روم همان جا می زنم، یعنی فکر میکردم کاری بکنم تلفن هایم روی روال بیفتد. اما وقتی رفتم بند، بازجوی من گفت که بازپرس غلط کرده و تو حق تلفن نداری و اجازه نداد.
یعنی در آن مقطع هم اجازه تلفن ندادند ؟
نه. بازپرس ام آمد، حتی کتبی پرسید که چرا زنگ نمی زنی. گفتم اجازه ندارم. گفت خب همین الان به تو تلفن بدهم زنگ میزنی؟ الان تلفن داری؟ احتمالا بیرون سر و صدا شده بود نمی دانم.
و بعد چه اتفاقی افتاد؟
۲۷ مرداد که من پدرم را دیدم بازپرس من گفت پرونده ات بسته می شود. پدرم هم آنجا بود یعنی ملاقات با پدرم در حضور آنها بود. گفت پرونده بسته می شود، آزاد می شوی و منع تعقیب می خوری. اما نکردند من از ۲۷ خرداد منتظر بودم اما نشد.
قاضی اول من پیرعباسی بود وقتی اعتراض نوشتم برای بازداشت موقت. پیرعباسی گفت یک ماه قرار بازداشت صادر کرده اما مرا بیشتر نگاه داشتند. فکر میکنم اتهام عضویت در تشکل های غیرقانونی را اضافه کردند که بتوانند مرا بیشتر نگاه دارند. نمی دانم.
بازجو، بازپرس را تهدید می کرد، بازپرس او را، کلا عجیب بود همه چیز. من هم سردرگم بودم. خودم هنوز فکر میکنم که چرا مرا بازداشت کردند بعد از آن همه سال و آن هم به این شکل.
منظور از آن همه سال، ۸۸ است؟
بله من ۸۸ حکم یک سال تعلیق گرفتم. دانشگاه بین المللی قزوین بودم. در آن حکم وزارت اطلاعات قزوین برای من سنگ تمام گذاشته بود؛ ۷ اتهام در پرونده من گذاشته بود به دلیل تجمعات دانشجویی و وبلاگ خودم. در نهایت قاضی یک سال تعلیقی بود. بازجوی من می گفت تمام تلاش ام را می کنم آن را تعزیری بکنم،در پرینت زندانم هم بود که تجمیع شد. بعد از آن نه اطلاعات مرا خواست نه اینکه مشکلی پیش آمد. برای همین اینکه بعد از این همه مدت یکباره و بعد انتخابات ۹۲ بریزند مرا بگیرند خیلی شوک آور بود.
خب فکر می کنی چرا؟
خودم نمی دانم. من حدس می زنم که پروژه وسیع داشتند که دولت عوض شده، فکر نکنید خیلی چیزها عوض شده و.. بازجوی من مدام به من می گفت تو باید همکاری کنی. فکر میکرد من یک دختر جوان هستم، خیلی شیطان هستم و نمی توانم تحمل کنم و می روم به او می گویم باشد هرچه شما بگویید می کنم. از من چنین ذهنیت و چنین برداشتی داشت.
آن موقع فعالیت ات چی بود؟
ما سازمان جوانان اعتماد ملی فعالیت میکردیم که یک حزب قانونی بود و در چارچوب قانون اما این برای بازجوی من اصلا مهم نبود که من چکار می کنم و با کجا کار می کنم. برای او تنها سناریویی که در ذهن خود داشت مهم بود و فکر میکرد من همکاری میکنم.
همکاری یعنی چی؟
یعنی تن به اعتراف دروغ دادن و چیزهایی را که آنها می گفتند قبول کنم. من فکر می کنم می خواستند پروژه ای را پیش ببرند. درباره خود من اصلا نمی دانستند حتی مثلا اینکه من عضو اعتماد ملی هستم یا قبلا پرونده و حکم داشته ام. بیشترروی خانواده آقای کروبی حساس بودند. طی یک دادگاه سه ساعته، صلواتی مدام می گفت دختر من هم سن تو است، بگذار من کمک ات کنم و.. گفتم من واقعا حرفی برای گفتن ندارم. چیزی که برداشت کرده بود این بود که من سرپل جنبش دانشجویی با جریان فتنه هستم،صلواتی یک چنین چیزی درآورده بود. اصلا فضا، فضای قابل درکی برای خود من نبود.
بازجویی ها چطور بود در ۲۰۹؟ کلا رفتارها و..
من فکر می کنم اصلا وجود شخصی مثل بازجوی من هرچند مال نهاد دیگری بود و رسمی وزارت نبود ما حضور و و جود او باعث تحمیق سیستم اطلاعاتی امنیتی است. اصلا نمی شد با او حرف زد. مثلا به من می گفت تو با دوستانت خیلی مهربانی با ما هم مهربان باش،همکاری کن. بعد مثلا جلب ترحم می کرد که تو دانشگاه رفته ای دختر باهوشی هستی من درس نخوانده ام و اگر بازجو نباشم نمی توانم هیچ شغلی داشته باشم و.. فوق العاده انسان بی ادب و بدهنی بود و فکر میکرد می تواند چیزهایی را که می خواهد داشته باشد. تهدیدهای مسخره مثلا ۳ بار صورت جلسه را امضا کرد و تهدید کرد با صورت جلسه عدم همکاری حکم تعزیر یعنی شلاق برایم می گیرد می گفت سلولت خیلی بزرگ است می فرستمت سلول کوچک تر. در سلول قرآن و مفاتیح بود،اما به بهانه اینکه می خواهند عوض کنند همان ها را هم از ما گرفتند. چیزهای خیلی چیپ که واقعا در شان وزارت اطلاعات هم نیست.
الان که به آن روزها و ۲۰۹ و بازجویی ها نگاه میکنی چه فکر میکنی؟
من واقعا دلم برای شان می سوزد. وقتی آدم ها در سطحی نیستند که حتی بتوانند دیالوگ برقرار کنند، به لحاظ فرهنگی واقعا آدم های فقیری هستند، آدم های خوشبختی نیستند. هویت شان در سازمان متبوع شان است و از خودشان هیچ چیزی ندارند. من گاهی اوقات دنبال یک کورسوهای انسانی بودم و نمی یافتم. من در ۲۰۹روزه می گرفتم، بازجو فهمیده بود و مرا به شدت مسخره میکرد. می گفتم یا به یک چیزی اعتقاد داری یا نداری. الان این رفتار یعنی چی؟ به چی اعتقاد داری؟ به مرجع قدرت که امروز یکی است و فردا یکی دیگر؟ چیزی که من از آنها گرفتم همین بود.
وقتی از ۲۰۹ رفتی بند عمومی با چی مواجه شدی؟ چی دیدی؟ چه حسی داشتی؟
خب راستش را بخواهی در ۲۰۹ فشار خیلی زیاد است، بخصوص بیم و امیدی که به من داده بودند که به زودی آزاد می شوی و پرونده ات بسته می شود و.. بهرحال یک گشایشی بود رفتن به بند عمومی. بچه ها را دیدم و حس ام خیلی عوض شد. تا یکی دوماه حالم خیلی خوب بود. آنجا آدم هایی هستند که می شناسی. می توانی کتاب بخوانی و کارهایی که در خلا ۲۰۹،فکر می کنی از زمان پرت افتاده ای و نمی توانی اما آنجا می توانی ؛ دست کم می توانی خودت را به زندگی بازگردانی. حس خوبی داشتم، بخصوص آدم های آنجا خیلی خوب بودند. هرکسی وارد می شد همه دورش را می گرفتند و سعی می کردند کمک کنند. آن حس انسانیتی که در ۲۰۹ در چشم های تار آدم ها گم می کردی اینجا پیدا کردم. شور و شوق عجیبی داشتم، آدم هایی که خود زیر ضرب هستند و اینقدر خالصانه کمک می کنند، خیلی حس خوبی دارد.
درباره این آدم ها توضیح بده. در چه شرایطی با هم زندگی می کردید/ می کنند میان دیوارها و …؟
ما آنجا چند مادر داریم که رفتارشان کاملا مادرانه است و همه را با آغوش باز می پذیرند و برای همه مادری می کنند. مثلا از یاران ایران خانم، فریبا کمال آبادی و خانم مهوش شهریاری. من رسما به آنها مادر می گفتم، اینقدر که لطف داشتند و مهربان بودند.هرکسی به قدرتوانش سعی میکرد بار بقیه را هم بردوش بکشد.
این مادرها در چه شرایطی بودند؟
آنجا ۱۰ نفر مادر هستند. ندا مستقیمی که آزاد شد ۱۰ نفر شده اند که ۳ نفرشان بچه زیر ۱۰ سال دارند. هیچ تلفنی نیست. فکر کنید مادر دلشوره می گیرد، نگران می شود، یک تلفن ندارند که فقط صدای بچه های شان را بشنوند. یا مثلا از پارسال متاسفانه ملاقات بچه دارها را کردند یک هفته در میان به جای هفته ای یکبار. چون بچه ها می رفتند مدرسه عملا نمی توانستند در وقت ملاقات بیایند. یعنی مادرها بچه هایشان را دو هفته نمی بینند،تلفن هم که ندارند،آقای دولت آبادی به بند نسوان پیغام داده بود اصلا خانم های بند نسوان بدانند تلفن آنجا هنوز اختراع نشده! این نتیجه و پاسخ پی گیری ها بوده. شرایط خیلی بدی است. من مادر نیستم، نمی توانم بگویم خوب می فهمم اما دلشوره های مادرانه وقی کز می کنند و می روند توی خودشان، عکس های بچه های شان روی زاغه های شان، یک حس خیلی عجیبی است… نمیدانم چطور توصیف کنم. یک مادر را اینقدر از بچه هایش دور کنند.
این را می خواهم تاکید کنم که دقیقا برای این زندانی ها، بچه ها گروگان هستند. هرخطایی صورت بگیرد و اتفاقی بیفتد اولین کاری که می کنند ملاقات بچه ها را قطع می کنند. از این نقطه ضعف خیلی راحت سواستفاده می کنند. وقتی بچه ها اعتراض کرده بودند که چرا ملاقات ها را یک هفته در میان کرده اید،گفته بودند مادر و بچه را ول کنی دلشان می خواهد هرروز هم را ببینند! یکسری آدم ها مثل خانم کمال ابادی و خانم شهریاری بیش از ۷ سال است زندان هستند. فریبا وقتی زندان آمد دخترش ترانه ۱۲ سال داشت، مادر زندان بود و ترانه بزرگ شد، مدرسه و دبیرستان و دانشگاه و ازدواج کرد و… این مادر چی کشید؟ بچه ها حساب کرده بودند که از یک سال فقط ۲۴ ساعت ملاقات داریم یعنی ما یک روز از ۳۶۵ روز می توانیم خانواده و بچه های مان را ببینیم. بعد شما تصور کنید یک مادر چه می تواند بکند؟ ما دسته جمعی یک نامه نوشتیم که حداقل اجازه دهید بعد از این همه سال در عروسی دخترش حضور داشته باشد. اول که اصلا خودشان حرف مرخصی را پیش کشیدند، بعد گفتند نه، دوباره گفتند اعزام می کنیم، بعد گفتند نه اعزام می کنیم اما باید دستبند داشته باشد و پا بند داشته باشد، عکس می گیرند و.. یعنی اینقدر این زن را اذیت کردند و پله به پله هی امید دادند و زجر دادند و در نهایت هم حتی نگذاشتند زنگ بزند. یعنی حتی نگذاشتند در شب عروسی به دختری که از ۱۲ سالگی در خانه گذاشته و آمده زنگ بزند.
فریبا زن محکمی است. واقعا زن محکمی است یکی از زن های خاصی که من تا حالا دیده ام. خب از اول بگویند نمی شود، آدم هم امید ندارد دل نمی بندد ولی پله به پله هی امیدوار می کنید و.. این عین شکنجه است. من دیدم که سر این زن چی آمد. واقعا به او فشار آمد. خیلی اذیت شد. بچه های دیگر هم همین طور. فاران حسامی، هم خودش، هم همسرش زندان هستند و بچه اش را دیگران دارند بزرگ می کنند. مریم اکبری وقتی آمد زندان، دخترش ۳ سال و نیم داشت،الان ۹ سالش است و سالی یک روز یعنی ۲۴ ساعت مادرش را دیده بدون اینکه حتی امکان کالمه تلفنی حتی داشته باشد. یعنی این مادرها حتی از حق شنیدن صدای بچه های شان هم محروم هستند، فکر کنید چقدر غریبگی پیش می آید بین شان. خیلی ها خانه هایشان هم عوض شده و اینها هیچ تصوری از زندگی فرزندان شان ندارند، از محیط زندگی آنها. فضای زندگی بچه هایشان را ندیده اند و نمی شناسند. فکر کنید در نیم ساعت ملاقات چی می توانند رد و بدل کنند و.. فریبا نوه دار شد، دخترش ازدواج کرد و او فقط شنید و شنید همین. درباره بقیه هم همین طور است کسانی که مرخصی نرفته اند کاملا با خانواده بیگانه می شوند. فکر کنید دو فضای کاملا متفاوت و کاملا متضاد، تازه زمانی که آزاد می شوند آسیب جدی را می بینند. یکی از بچه ها تعریف میکرد وقتی می روم مرخصی فکر می کنم خانه متعلق به من نیست، هیچ چیزی متعلق به من نیست، برایم مهم نیست چی تغییر کرده، چی فرق کرده و..
بیم و امید دیگری هم الان آمده ۱۳۴ و اعاده دادرسی. اینها حالت تشنج به وجود می آورد، روال ثابت را از بین می برد، یعنی دائم شما فکر می کنید دارد شرایط فراهم می شود و.. بعد یکباره با پوزخند می آیند و می گویند نه. یا چرا تلفنی نمی دهید که مادرانی که بچه هایشان خارج هستند با آنها ارتباط داشته باشند؟گفته بودند زورمان می رسد نمی دهیم.
من فقط ۲ سال آنجا بودم ولی یک آدم هایی بالای ۷ سال است در چنین شرایطی زندگی می کنند؛شرایطی که در آن هیچ معیار قانونی نیست، همه چیز آنی و دقیقه ای و لحظه ای است. مثلا از بند نسوان خبرهایی که بیرون می آید نسبت به بندهای دیگر خیلی کمتر است. فشار واقعا زیاد است. یکبار می گویند کتاب مجوز دارد بدهید بعد می گویند ندهید. کتاب انگلیسی بدهید. بعد نه ندهید. لباس فلان، ماسک بهمان. فروشگاه فلان نیاورد و.. یعنی اینقدر تحت فشار قرار می دهند که…
یعنی یک جور سخت گیری مضاعف؟
بله دقیقا سخت گیری مضاعفی درباره زن های فعال وجود دارد؛ تجربه ای که خودم در پروسه دانشجویی مان داشتیم، یعنی چون من دختر بودم حتما باید زبان ام قیچی می شد، دختر حق ندارد، دختر اصلا بیخود می کند ابراز وجود می کند و.. این را من همیشه دیده و پیدا کرده ام. بعد مثلا فعال باشد ولی زن نباشد. زن باشد نمی شود. یعنی تمام اعمال فشارهای شان روی بند نسوان چندبرابر است. هیچ چیزی ثابت نیست، دائم در حال تغییر است یک روز است یک روز نیست. یک روز می آیند روزنامه شرق می دهند بعد کلا ممنوع می کنند. سی دی زبان آموزشی را نمی گذارند، گفته بودند روی آن پرچم انگلیس است.
مثلا ببینید بهاره هدایت غیرقانونی در زندان است، ماده ۱۳۴ وقتی برای من اعمال می شود چطور می تواند در مورد او اعمال نشود؟ قانون، قانون است. برای همه یکسان است. یا این دو دختر جوان، اتناها را ببینید. آورده اند ۱۴ سال و ۱۲ سال و نیم. آخر چرا؟ من واقعا خودم هنوز تصور درستی پیدا نکرده ام و نمی توانم تشخیص بدهم که چرا و چطور؟ نرگس محمدی پرونده اش مال وزارت اطلاعات است، وقتی اتهاماتش را می شنوید فاجعه است حمایت از القاعده؟ نرگس محمدی؟ نرگس اصلا حکم عدم تحمل کیفر دارد.
یکی دو ماه مکاتبه می کرد که من باید با بچه هایم حرف بزنم، اجازه تماس تلفنی به من بدهید، گفتند نمی دهیم. یا زندانیانی که خانوادگی زندانی هستند مثلا الهام فراهانی با همسر و پسرش بازداشت است، آنها بهایی هستند. برادر همسرش هم زندانی است که جزو یاران ایران است و ۲۰ سال حکم گرفته. همسرش ۱۰ سال و خودش و پسرش هرکدام ۴ سال. همین طور فله ای..
حالا که آزاد شده ای چی؟ فکر می کنی زندان چطور بود؟
خیلی سوال سختی است ولی فکر میکنم هرکسی که وارد آن محیط می شود و آنجا را تجربه می کند سعی میکند تعامل بهتر و انسانی تری با دنیای پیرامون اش داشته باشد. ضمن اینکه آنجا اتاق به اتاق نیست، حالت سالن مانند است و تخت، همه با هم زندگی می کنند. در این شرایط کوچکترین تنشی ممکن است اتفاقی ناگوار به وجود بیاورد. از طرف دیگر شما آدم هایی را می بینی که هرکدام شان یک کتاب هستند که دوست دارید بخوانید و کشف شان کنید. حالت ها، واکنش های و تفکرشان. من از اینها یادگرفتم. ضمن اینکه آدم وقتی می خواهد از آنجا بیاید بیرون یک چیزهایی می بیند که دیگر نمی تواند نبیند. سنگینی می کند خیلی چیزها.
خب بگذار اینطور بپرسم که زندان چه چیزی به تو داد و چه چیزی از تو گرفت؟ اگر داد و اگر گرفت؟
زندان به نظر من نمی تواند چیزی از کسی بگیرد ویا چیزی به کسی بدهد. من دوست ندارم چنین اعتباری به زندان بدهم. زندان مکان مقدسی نیست، جای بدی هم نیست. جایی است برای تجربه ای متفاوت. هرکسی براساس چیزهایی که در ذهنش دارد از آن می تواند برداشت کند.
من ۲ سال از زندگی ام را در زندان بودم. انگار که یک دره است،انگار یکباره زندگی را قیچی می کنند و می افتی جایی و یک سری چیزها متوقف می شود. من نمیدانم برای من خوب بودیا بد. اما تجربیات خاص خودش را دارد. بحثم تقدس یا خاص کردن زندان نیست یا اینکه فکر کردیم آدم هایی که رفتند زندان آدم های خاصی هستند؛ نه با این هم مخالفم، این حس قهرمان پروری حس خوبی نیست و سازنده هم نیست.
من اگر به اراده و ایمانم باور دارم زندان نه می تواند چیزی به من بدهد نه می تواند از من بگیرد. من می توانم آنجا اسیر شرایط بشوم، روزمرگی کنم یا می توانم همان کسی باشم که بیرون بودم و اکتیو باشم و..
من دو سال بیشتر نبودم، اما برداشتم این است که زندان هویت مستقل ندارد که تاثیر داشته باشد جز تاثیری که من می پذیرم و بازخوردی که خود من دارم.
حالا میخواهی چکار کنی؟
من هنوز هم دغدغه دانشگاهم را دارم. یعنی چیزی است که هنوز توی گلوی من است، یک بغض است. نمی دانم اصلا می توانم و شرایط اش فراهم می شود یا نه، واقعا نمی دانم ولی هنوز هم دوست دارم پشت آن میز ها بنشینم و درس بخوانم. هر چند دوست دارم بگم باید ایستاد و فرود آمد بر آستانه دری که کوبه ای ندارد.