چند گفتار قرآنی
نویسنده :احمد شماع زاده
(1) فرافكني
شرح زندگاني ارنست راذرفورد را در كتاب
‹زندگي، زمان و انديشههاي فيزيكدانان بزرگ قرن بيستم› ميخواندم كه با اين
جملهها روبهروشدم. «درحاليكه اينشتين در انزوا غرق در انديشه در بارة مسائل
فيزيك ميشد، راذرفورد در ميان گروههاي همكار كه آنها را ‹پسرها› ميناميد،
كارميكرد و رهبر و راهنماي آنها در انجام آزمايشهاي پيچيدة مربوط به ‹ذرات
دروناتمي› ميشد. ‹راذرفورد› كه نيوزيلندي زمخت درشتهيكل صداكلفت، و با
سبيلي مانند سبيلهاي فيلهاي دريايي بود، عقيدهداشت كه ‹اگر به آزمايشي كه
نتيجه نميدهد ناسزا گفته شود، بهتر كارميكند›. از اين روي، وي ميتوانسته
است مريد مارك تواين باشد كه معتقد بود: ‹بههنگام وارد آمدن فشار
روحي، ناسزا گويي تسكيني به انسان ميدهد كه نظير آن را نماز و دعا نميدهد›».
اين جمله مارك تواين مرا به ياد
اين آيه از قرآن كريم انداخت: لايحبالله الجهر بالسوء من القول الا من ظلم
(نساء: 148)
خداوند كريم، موضوع فرافكني را
چه نيكو و تا چه اندازه جامعومانع، در اين آيه كوتاه بيان داشتهاست:
خداوند نميخواهد هنگامي كه بندگانش مورد ستم قرارميگيرند، از نظر رواني نيز
دچار مشكل شوند، درنتيجه راه چاره را با نزول اين آيه در دسترس آنان گذاردهاست.
ولي اين آيه نكات دقيقي را دربردارد:
ـ خداوند
به گونهاي سخن گفته كه كسي بر ناسزاگويي تشويق نشود و سخن خود را با «دوست
ندارد» آغازكردهاست.
ـ تنها
آشكاركردن ناسزاگويي را جلوگيرشده، و نتيجهميگيريم كه هركس ميتواند درنهان
خود و به منظور آرامش خود هرچه ميخواهد بگويد زيرا فساد اجتماعي را موجبنميشود.
ـ مجوز
ناسزاگويي را حتي به صورت آشكار براي كسي كه مورد ستم قرارگرفته، صادركردهاست؛
تا فرافكنيكند و بر اثر ستمي كه بر او رفته، دچار مشكل رواني نشود.
به همين دليل است كه ما شيعيان به دليل ستمي كه بر خاندان رسول اكرم وارد شده
در دعاها و زيارتها بر دشمنان آنان لعن ميفرستيم.
و
مارك تواين چه نيكو به اين موضوع انساني كه در قرآن كريم نيز آمده، پيبردهاست.
چيزي جاي خداوند
نويسنده
در ادامه بحث خود، مينويسد:
«علم قهرمانان خود را از محيطهاي خانوادگي
گوناگون و در بعضي اوقات از نواحي جغرافيايي بس دورافتادهاي برميگزيند.
ارنست راذرفورد، مردي كه پدر انرژي هستهاي ناميدهشدهاست، مصداق بارز اين
مدعاست».
اين گونه سخنان را در بسياري از متنها ميخوانيم. هم هموطنان ما چنين مينويسند
و هم برخي از نويسندگان ديگر كشورها، كه همواره بهجاي واژه خداوند
واژگاني همچون ‹دانش›، ‹اجتماع›، ‹علم›، ‹تاريخ›، ‹انقلاب›، ‹هنر› را جانشين
آن ميكنند. كه اين گونهاي ناسپاسي به ساحت قدسي خداوند و قدرناشناسي نسبت به
نعمتهاي اوست. بنابراين، بخشي از اين جمله بايستي به گونة زير درست شود:
«خداوند قهرمانان دين(پيامبران) و دانش(دانشمندان)
خود را از ميان محيطهاي خانوادگي، اجتماعي و جغرافيايي بسيار گوناگوني برميگزيند
تا به ما بنماياند كه آنچه او كند آن درست است و مقام خانوادگي، جايگاه
اجتماعي و موقعيت جغرافيايي تعيينكننده چيزي يا خواست يا حتي سرنوشت
كسي نيست و هيچگاه به واسطه نبود يكي از اين امكانها كسي معاف از كوشش براي
پيشبرد هدفهاي زندگي انساني نميشود».
كشف اتفاقي يا
هدايت الهي؟
نويسنده پس از به پايان رساندن مطلب پيشين و پيش
كشيدن مطلبي پيرامون خانواده راذرفورد، موضوع «فعاليت تشعشعي يا
راديواكتيويته» را اينچنين آغازميكند:
«داستان شاهزادگان سرانديپي را، كه هيچگاه
آنچه را كه به دنبالش بودند نمييافتند، اما در راه خويش مدام به چيز خواستنيتري
برميخوردند، احتمالاً بهيادداريد. تاريخ علم انباشته از اين گونه كشفهاي
اتفاقي است كه كشف پرتوهاي مجهول(اشعه ايكس) در سال 1895 يك نمونه از
آنهاست».
تيتر بعدي نويسنده پيرامون ‹عناصر راديواكتيو› است. در اين بحث نيز سخن خود را
اينچنين آغازميكند:
«كشف مهم ديگري كه منجر به شروع كار اصلي راذرفورد
شد، كشف هانري بكرل فرانسوي در سال 1898 بود. در آن مورد نيز تصادف (شانس)
دخالت داشت».
البته تنها اين نويسنده و اين كتاب نيست كه درباره تاريخ علم اينگونه قضاوت ميكنند.
نگارنده از نوجواني كه خواندن را آغاز كرده، چنين نظرهايي را پيرامون تصادفي
بودن بسياري از كشفهايي كه در زمينه دانش و پيشرفت دانشهاي انساني رخداده،
شنيده و ديده است. با اين حال هيچگاه اين نظرها را نپذيرفته و همواره بر سطحينگري
اينگونه نويسندگان كه چنين سخناني را برزبان و قلم جاري ميكنند، متأسفشدهاست.
همانگونه كه در جهان هستي چيزي به خودي
خود هست نشده، به همان گونه هم چيزي به گونهاي تصادفي و اتفاقي كشف نشده و
اينگونه اظهارنظرها بوي ناداني و ناسپاسي ميدهند. كار كيهان بر مبناي تصادف
نيست. چيزي بيحساب رخنميدهد، جز آنكه خواست خداوند در پس آن قرارگرفته باشد.
حتي برگ درختي بر زمين نميافتد جز آنكه خداوند به آن آگاه است.
اتفاق يعني چه؟
چرا اين گونه سخنان ياوه را ميبافيم؟
تصادف چه نقشي در كار كيهان ميتواند
داشتهباشد؟
چه سودي از اين گونه ناسپاسيهاي بهرة
ما ميشود؟
چرا نقش خداوند را در رخدادهاي زمين و
آسمان و زندگانيمان ناديده ميانگاريم؟
همه آنچه را كه زير عنوان كشفهاي
اتفاقي و دستاوردهاي تصادفي از آنها يادميكنيم، همگي هدايتهاي الهي
است كه خداوند در راه كساني قرارميدهد كه خدمتي به پيشبرد دانش و رفع مشكلي
از مشكلهاي انساني كردهباشند. چرا اينگونه كشفها بهره نادانان و بيقيدوبندها
نميشود؟ جز اين است كه خداوند حتي كساني را كه بايد اينگونه پردهها از پيش
چشمانشان به كناري زده شود، و اينگونه مشكلها به دستشان باز شود، از ميان كوشندگان
در راه خود، برميگزيند؟ مگر خود نگفته است كه الذين جاهدوا فينا لنهدينهم
سبلنا كساني كه در راه ما ميكوشند ما نيز راههاي خود را به آنان مينمايانيم.
يعني كوشش از شما و راه نشان دادن از ما. و به زبان همگاني: از ما حركت و از
خدا بركت.
جهاد به معناي كوشش است؛ و تصور اينكه تنها معناي آن جنگ
خونين در راه خدا باشد، به بيراهه رفتن است. مگر پيامبر اكرم نفرمود مدادالعلماء
افضل من دماء الشهداء؟ كسي كه در راه خداوند به جنگ با ناداني و پردهپوشي
ميرود نيز رزمنده و جهادگر است؛ و جهاد او حتي برتر است. جامعه با ناداني به
پيش نميرود. مگر نادانان نبودند كه بر عليه امام خود شوريدند و به حساب خود
جهاد در راه خدا نيز كردند؟ به همين دليل خواب دانشمند از عبادت و اظهار بندگي
بيدانش برتر است.
پس ناسپاسي نكنيم و در رديف كساني در نياييم كه
خود درباره آنان فرموده است:
وما
قدرواالله حق قدره
(2) ويژگيهايي چند از
دستگاه آفرينش خداوندگاري
ـ خداوندگار ما بوده و هميشه خواهدبود.
تدبيركنندة كارها هموست كه آفريش را از خود و براي خود و با آشكارسازي ذره و
بيرون آوردن ذرهها از ذرة آغازين و ذرهها از ذرها آغازكردهاست.
ـ او زنده بوده، و آغارگر زندگاني هموست. او آب را
آفريد و آن را ماية زندگاني ساخت.
ـ هر زندهاي كه به سوي او رود زنده ميماند و
هرانچه كه از او دور شود، رو به سوي نابودي دارد.
ـ همه چيز را هماهنگ(متقارن) آفريده جز زندگاني
را؛)
دانشمندان با پژوهش به این نتیجه رسیده اند) تا بگويد آن سوي ديگر زندگاني خود من هستم. بدينگونه
باز هم زندگاني هماهنگ است؛ زيرا يك سوي زندگاني خداوند، و سوي ديگر آن
آفريدگان اويند.
ـ همه چيز را ‹جفت› آفريده تا بگويد ‹تك› و تنها و
يگانه من هستم و بس. من نمايندة يگانگيام و آفريدگانم نمايندة چندگانگي و
چندگونگي. زيرا از جفتهاست كه چندگونگي برميآيد.
ـ
پروردگار ما در روند آفرينش خويش، در آغاز، ماية هرچيزي را آفريده، سپس آفريده
را سامان بخشيده و بياراسته. سپس اندارههاي آفريده را در نهاد آن گذارده. سپس
راهوروش بالندگي را به او آموخته و او را به راستي و درستی رهنمون شده است، تا او به اوج توان
خويش برسد. پس از اين پنج مرحله، كمكمك او را از اوج به سوي فنا ميبرد تا
هرچه جز اوست، پاينده نماند.
ـ او
روشنايي كيهان است. او روشناييبخش آفريدگان نيست بلكه روشنايي آنهاست يعني بي
نور او؛ همة آفريدگان تنها كالبدهايي تاريك بودهاند و ناديدني؛ و اين نور
خداوندي بوده كه به آنها زيور آشكارشدن را بخشيده. تاريكي را نيز آفريده تا
ارزش روشنايي آشكار شود.
ـ ماده را كه آفريد، ‹پاد› آن را نيز آفريد تا به
هنگامة نياز يكديگر را ناكارامد سازند و از چيرگي ماده بر كيهان پيشگيري شود.
ـ ماده و انرژي را نسبت به يكديگر دگرگونپذير
ساخته تا روند كار آفرينش بسامان شود.
ـ چهار نيرو را بر كيهان چيرگي داده تا كار آن را
سازمند كنند و از آشفتگي در آن جلوگيرشوند.
ـ همة آفرينش رو به سوي او دارد و اوست نگاهبان و
نگاهدار آفريدگان.
ـ هرآنچه را كه از آفرينش او به چشم ما ميآيد،
گنجينهاش نزد اوست و تنها به اندازة توان خود نسبت به آفريدههايش آگاهي
داريم.
ـ هر چيزي را كه آفريده اندازة آن را نيز نگاهداشته
تا به ما بفهماند از اندازة هيچ چيز درنگذريم و قدر هر چيزي را بدانيم.
ـ در دستگاه آفرينش خداوند همه چيز استوار و
پابرجا آفريده شده، و كجي و كجروي در آن راه ندارد. آفرينش هرچيزي را نيز
نيكوگردانيد.
ـ آمار همه آفريدگان را در كتاب خويش دارد و هيچ
چيز از چشم بسيار بيناي او دور نميماند.
ـ همة آفريدگان چه زنده و چه بيجان، به آفرينش او
آگاهي دارند و با زبانی که شبیه یک تار بسیارباریک و لرزان است تسبيح او را میگويند. اين آگاهي و نيز بيان اين آگاهي را نيز خود
او در نهاد آفريدگان نهاده است.
ـ او سرچشمة هستي است و همة آفريدگان به او
پيوندخوردهاند. از همين روي به همه چيز آگاه، و بر هر چيز تواناست.
(3) فعل الهي (Divine act)
انسان انديشه گر و خدايمحور، همواره از خود پرسيدهاست:
آيا در نظام هستي جبر استوار است يا اختيار؟
سرنوشت اگر هست، پس اختيار چيست؟ قسمت اگر هست پس
كوشش چيست؟
اگر خواست يا مشيت خداوند دركار است، پس كردار ما
به چه كار ميآيد؟
اگر نظام هستي با حساب دقيق و بر اساس
سنن الهي ادارهميشود، بنابراين خداوند ‹فعال ما يريد› و ‹يفعل ما
يشاء› *چه معنايي دارد؟
اگر چنين است كه ‹ليس للانسان الا ماسعي›،
پس ‹يهدي من يشاء و يضل من يشاء› چه ميشود؟
آيا ما در چمبرهاي ويژه راهميپوييم يا ما را
آزاد و رها به حال خود واگذاشتهاند تا از بوتة آزمايش خداوندي سربلند يا
سرافكنده سربرون آريم؟
همة اين پرسشها يك موضوع را به شكلهاي گوناگون مينمايانند و در ميانة
انديشمندان شرق و غرب و در نظام اسلامي ريشهاي كهن دارد. جوان امروزي نپندارد
اين پرسشها تنها به مسائل اعتقادي و زندگي اجتماعي او بازميگردد؛ بلكه نزديك
به صد سال است كه به حوزة كاري دانشمنداني كه در دانشهاي نوين راه پيمودهاند
و دستكم فرصت انديشيدن به مسائل اجتماعي و اعتقادي را كمتر داشتهاند نيز راه
يافته است؛ و آنان نيز به جرگة فلسفهدانان و متكلمان كهن و امروزين پيوستهاند؛ ولي تاكنون به
پاسخي دستنيافتهاند.
براي روشنشدن انديشهها در اين زمينه
از همانان كه به تازگي به اين جرگه پيوستهاند، آغازميكنيم؛ تا شايد از راه و
روش علمي آنان به اصلي اعتقادي ـ اجتماعي نيز نزديك شويم:
آغاز قرن بيستم نقطة عطفي در دگرگونگي
دانش انسان بود. تا پيش از قرن بيستم و پيدايش اينشتين، نظام علمي نيوتني بر
جهان دانش فرمان ميراند. در نيمة دوم قرن نوزدهم، دو ابرمرد دانش پا بر پهنة گیتی نهادند. آنان در جواني با انديشههاي
خود، قوانين نيوتني را به زير سؤال بردند و دست آخر آن را از درجة اعتبار تام علمي بهزيركشيدند.
يكي از اين دو ‹اينشتين›(1879) بود كه ‹نسبيت› را پديد آورد و
ديگري ‹پلانك›(1858) بود كه نتيجة
كار او اصل ‹عدم قطعيت› نامگرفت. نسبيت با سنن الهي و قوانين طبيعت
همخواني دارد، و ‹قطعيت نداشتن› با فعال لما يريد و يفعل ما يشاء
برابري ميكند.
همانگونه كه قرآن كريم هر دو را قبولدارد،
دانشمندان امروزين نيز هر دو را به عنوان دو اصل اساسي در دانش امروزين
پذيرفتهاند؛ ولي تضاد ميانة آن دو را هنوز نتوانستهاند كه رفعكنند؛ همانگونه
كه متكلمان و فلسفهدانان تاكنون نتوانستهاند با پاسخ قاطعي اين تضاد را در
زمينة اعتقادي و اجتماعي رفعكنند، بلكه همواره حتي بين خود اختلافداشتهاند.
اينشتين در رد اصل عدم قطعيت گفتهاست:
خداوند هيچگاه تاس نمياندازد. آري خداوند تاس نمياندازد زيرا خود ميداند
چه ميكند؛ ولي از سويي اصل عدم قطعيت براي ما و قوانين طبيعي است نه براي
خداوند. از سوي ديگر چون خود ميگويد من هرانچه را كه بخواهم انجام ميدهم، پس
نتيجة كار او براي ما همانند
تاس انداختن است، زيرا نتیجه كار را نمیدانیم و تنها
به خواست خداوند بستگی دارد.
حال كه ميبينيم حتي دانشمندان تجربي
با اين مشكل روبهرويند، پس ما چگونه ميخواهيم با عقل و گفتار خود
موضوع را حلوفصلكينم؟ بهترين گفتار همان است كه امام جعفر صادق(ع) فرمودهاند: لاجبر و لا تفويض بل
امر بين الامرين (نه جبر است و نه اختيار، بلكه ميانة آن دو است.) و به
گونهاي ديگر: ما در دايرهاي بسته، آزاديم.
محيط دايره مرز ميان جبر و اختيار ماست. آنجا كه خود فكرميكنيم، كوشش ميكنيم،
و كاري را بهانجامميرسانيم، در دايرة اختيار عملكردهايم. آنجا كه با همة
كوشش خود موفق به انجام كاري نميشويم، كاري بيرون از دايرة اختيار ما بوده كه
انجام نگرفته. البته در بسياري گاهها خداوند بر اساس اصل فعال لما يريد،
براي ما كاري كه در خارج از دايره اختيار ما بوده انجام داده و ما از اين
موضوع بيخبريم، زيرا كه نسبت به ريزهكاريهاي نظام هستي ناآگاهيم و در
انديشة خود، كار را ما انجام دادهايم.
به بياني
ديگر، هرگاه در كارهايمان به در بسته(يا همان دايرة بسته) برخوردكنيم، متوجهميشويم
كه كاري از اختيار ما بيرون بوده ولي هرگاه كه چنين نشود، كمتر متوجه كمكهاي
خداوند در انجام كاري ميشويم و همة كارهاي انجامگرفته را نتيجة كوشش و توان
خود ميدانيم. البته برخي گاهها گونة دوم را نيز متوجه ميشويم.
از نظر عقل و منطق نيز كار
خداوند (فعل الهي) درست است؛ زيرا اگر انسان و ديگر انديشمندان كيهاني اختيار
كامل داشتند، چون هيچ کسی جز
خداوند از خطا و اشتباه(نه گناه) در امان نيست، طبيعي بود كه با كردار ناشايست
و يا دستكم اشتباههاي پيدرپي آنان تاكنون، نظام هستي دگرگون شدهباشد.
از آنجا
كه خداوند براي فهماندن منظورهايش در قرآن كريمش همواره مثلها را بهكارميگيرد،
نيكو خواهدبود كه ما نيز چنين كنيم:
هرگاه
كارخانهداري كارخانة خود و دستگاههاي آن را به دست مديران و كارگران بسپارد
و وظايف همه را به آنان بگويد و اختيار كامل به آنان بدهد؛ سپس
همه را رهاكرده تا به توليد بپردازند، آيا كار عاقلانهاي انجامدادهاست؟ روش
عاقلانه آن است كه كارخانهدار، نظارت و كنترل دقيقي نيز بر كاركرد
كارخانه داشته باشد تا اگر خطايي سرنوشتساز كه هستي كارخانه را تهديدميكند
از مديران و ديگركاركنان سرزد، خود تدبير كار و هدايت كارخانه
را بهدست بگيرد و از انحراف بنيادين پيشگيريكند.
به همين
دليل خداوند خود را مدير نمينامد بلكه مديريت و ادارة كارها را به دست بسياري
از جمله فرشتگان، پيامبران، اولیاء صالحين و صديقين سپردهاست؛ ولي براي تدبير امور هستي كسي را نگمارده
است؛ چنانكه در دعاي جليلالقدر نور ميخوانيم كه: بسمالله الذي هو
مدبرالامور
يعني
بسيار روشن و قطعي ميفرمايد كه تدبير كارها تنها به دست اوست. زيرا ميتوانست
بگويد بسمالله الذي مدبرالامور ولي افزودن هو براي تأكيد است كه جز او
كسي مدبر هستي نيست. پس چگونه ميشود كه تدبير کارها به دست او باشد، ولي فعال لما يريد
و يفعل ما يشاء نباشد.
از ویژگیهای مدبرالامور(تدبیرکننده کارها)
آن است که مثلا شخصي را
براي انجام
مهمی برميگزيند تا مرحلههاي
زندگي را بپيمايد و آمادگي مورد نياز را بهدستآورد. آن شخص در درازناي زندگي، چون در عمل مختار
است بر اثر اشتباه از
سرنوشت خود و خواست خداوند دورميشود.
در این
صورت آيا اگر خداوند با
فعل خود از نتيجةاشتباه او پيشگيري نكند، كار درستي انجام دادهاست يا هنگامي
كه خود دستبهكار شود؟ درست آن است که خداوند دست به کار شود و آن شخص از
سرنوشت خوب خود دور نشود. در
اين مثال ميبينيم كه سرنوشت او با كار خداوند (فعل الهي) به انجام رسیده ولی چون ما از ريزهكاريهاي
هستي ناآگاهيم، ميپنداريم اگر سرنوشت وجوددارد، پس اختياري دركار نيست. درصورتی که میبینیم
هم اختیار شخص بوده و هم خواست خداوند. بدین ترتیب ثابت شد كه: لاجبر و لا تفويض بل امر بين
الامرين
رب زدنی علما و عملا و الحقنی بالصالحین
* در قرآن مجید این دو ویژگی خداوند بدین ترتیب آمده
است: فعال لما یرید(هود: 107- بروج:16)یفعل مایرید(بقره:252-
حج:14)یفعل مایشاء(آل عمران:40- حج:18)یفعل الله مایشاء(ابراهیم:27)
(4)من آن خدايي را ميشناسم،
ميپرستم، و ميستايم كه:
ـ تنها
با انحراف كمي در محور گردش زمين، اختلاف شبوروز را به وجود آورد و فصلهاي
چهارگانه را ايجادكرد كه از كارهاي سترگ و از نشانههاي طبيعي اوست:
ان في
اختلافالليل و النهار و ما خلقالله فيالسموات والارض لآيات لقوم يتقون(يونس: 6)
ـ او با
يكي از كاربردهاي واژة ‹انعام› مرا به درون اجزاي بدن مردمان راهنمايي
كرد تا شناخت آنها منشي براي توانمنديهاي آدمي و روشي براي درمان نارساييهاي
جسمي و روحي مردمان باشد:
جعل لكم من انفسكم ازواجاً و من
الانعام ازواجاً يذرؤكم فيه (شوري: 11)
ـ اوست كه شناسنامة همة جانداران را در هر يك از
اجزاي آنها قرارداده و آن را ‹كتاب حفيظ› خوانده تا در اين جهان براي
نيازهاي گوناگون و در روز بازپسين براي بازسازي بدن آنها از استخوانهاي
پوسيده بهكاررود:
أءذا
متنا و كنا تراباً ذلك رجع بعيد قد علمنا ما تنقص الارض منهم و عندنا كتاب
حفيظ (ق: 3و4)
ـ او كسي
است كه با يك آية پنج واژهاي گسترش روزافزون كيهان را ياداورمان شد تا
دانشمندان پس از پنجاه سال بحث و گفتوگو و پژوهش و استدلال بدان دستنيابند
كه متأسفانه چنين شد: انا بنيناالسماء بايد و انا لموسعون
_آن خدايي كه دل مرا
از راه آياتش به چيستي عرشش آگاهساخت.
ـ اوست
كه تنها با يك آيه، روش آغازيدن و پاياندادن به روند گسترش كيهان و شكل آن را
به راحتي و با كمال زيبايي و ايجاز به من نماياند. شكلي كه كيهانشناسان جهان
هنوز درپي آنند: يوم نطوي السماء كطيالسجل للكتب كما بدأنا اول خلق نعيده
ـ اوست كه تنها با سوگند در يك آية سهواژهاي
پيرامون شكل كيهان به گونهاي بيمانند روشنگري كرد: والسماء ذاتالحبك
ـ او تنها با يك آيه مرا از وجود كارگزاران خود كه
دو، سه، يا چهار نيرو از نيروهاي چهارگانه را همزمان در خود دارند و هنوز
دانشمندان به كاركرد اين كارگزاران با نيروهاي آميخته آگاهي ندارند، ولي در
آرزوي يافتن آنها هستند، آگاهساخت: جاعلالملائكه اولي اجنحه مثني
و ثلاث و رباع
ـ و با
سوگنديادكردن تنها در يك آية سهواژهاي به كاربرد ستارگان در رسيدن كيهانشناسان
به هدفهاي گوناگونشان آگاهم ساخت: و بالنجم هم يهتدون
_
و با سوگندش در يك آية سهواژهاي ديگر،
بر روش بهوجودآمدن سياهچالگان مهر تأييد گذاشت:
والنجم اذا هوي
ـ او با
ايجاد يك اختلاف زماني بر روي همين كرة خاكي، دو جهان مادي براي ما و
يپيشينيان ما در آفرينش، آمادهساخت:
ربالمشرقين
و رب المغربين
ـ خداي
من آن خدايي است كه آگاهم كرد كه با ايجاد يك دگرگوني ناگهاني و بيرويه و نه بر
سنت خويش در آبوهواي زمين به زندگي انساننماهاي پيش از نياي ما(آدم) مهر
پايان زده تا زمين براي ورود موجود تازه آماده شود. واقعهاي كه انسانشناسان
هنوز در پي يافتن آنند.
چه بگويم و از كدام بگويم كه برشمردن نشانهها و
واژگان پروردگارم پاياني ندارد، حتي اگر تمام درياها جوهر نوشتن و برشمردن
آنها شوند: قل لو كانالبحر مداداً لكلمات ربي لنفدالبحر قبل ان تنفد كلمات
ربي ولو جئنا بمثله مداداً
(5) آيهقياس
سورة
بقره:
الم(1)
ذلك الكتاب لاريب فيه هدي للمتقين(2) الذين يؤمنون بالغيب و يقيمون الصلوه و
مما رزقناهم ينفقون(3) و الذين يؤمنون بما انزل اليك و ما انزل من قبلك و
بالاخره هم يوقنون(4) اولئك علي هدي من ربهم و اولئك هم المفلحون(5)
سورة لقمان:
الم(1) تلك آيات الكتاب الحكيم(2) هدي و رحمه
للمحسنين(3) الذين يقيمون الصلوه و يؤتون الزكوه و هم بالاخره هم يوقنون(4)
اولئك علي هدي من ربهم و اولئك هم المفلحون(5)
مقايسه آيه هاي اين دو سوره
1. آيههاي يكم و پنجم (اولين و آخرين از
پنج آيه) عين يكديگرند.
2. در آيه دوم بقره ميفرمايد آن كتابي كه
هيچ شكي در آن نيست، هدايتي براي پرهيزگاران است. در اين آيه كتاب
كليتي نظري است.
3. در آيه دوم و سوم لقمان ميفرمايد آن آيات كتاب
حكيم است، كه هدايتي و رحمتي براي نيكوكاران است. در آيه دوم به كليت
كتاب اشاره ندارد بلكه به آيات آن اشاره ميكند و از حكمت كه نشانه عمل است
يادميكند و در آيه سوم آن را هدايت و رحمت كه با كردار مناسبت دارد، ميداند.
براي چه كسي؟ براي نيكوكاران، يعني پرهيزگاراني كه از نظر گذشته و به عمل
رسيدهاند.
از اين نكته نتيجه ميگيريم آن هنگام
كه كليت قرآن كريم به يكباره نازل شده، و نزول دفعي نام
گرفته، توجه خداوند بر نظري بودن قرآن بوده كه قرآن منظومه هستي نظري است؛
و آنگاه كه به تناسب پيشامدهايي كه بروز ميكرده، و آياتش در ارتباط با
كردار مسلمانان به تدريج نازل ميشده، نزول تدريجي نام گرفته است؛ كه قرآن
كتاب عمل است. چنانكه فرمود:
الر كتاب احكمت آياته ثم فصلت
من لدن حكيم خبير (هود:
1)
و قرآناً فرقناه لتقرأه علي الناس
علي مكث و نزلناه تنزيلاً (اسراء: 106)
4. آيههاي سوم و چهارم بقره شرح ويژگيهاي
شخصي متقين است:
ـ ايمان به غيب (آنچه كه از احساسهاي پنجگانه ما
به دور است).
ـ اقامه نماز
ـ انفاق از روزي (شخصي است زيرا اجباري در عمل به
آن نيست.)
ـ ايمان به قرآن و كتابهاي پيامبران پيشين
ـ ايقان به روز بازپسين
5. آيه چهارم سوره لقمان شرح ويژگيهاي كرداري
محسنين است:
ـ اقامه نماز
ـ پرداختن زكوه (اجتماعي است زيرا پرداختن آن
براي گردش امور مسلمانان واجب است.) از سوي ديگر پرداخت آن شرط پذيرش نماز است
كه همهجا در قرآن كريم نماز و زكوه با هم آمده.
ـ ايقان به روز بازپسين
متقي كسي است كه عملش از خودش تجاوز نميكند؛ ولي محسن
كسي است كه خيرش به ديگران ميرسد. يعني كردار نيك اجتماعي داشته است كه
شايسته چنين صفتي شدهاست. بنابراين: محسن، متقي هم هست، ولي متقي الزاماً
محسن نيست.
نكته قابل قياس ديگر در اين پنج آيه از
اين دو سوره، آن است كه سوره بقره (بنابر نظر برخي از دانشمندان علوم قرآني بر
مبناي آيه سبعاً من المثاني و القرآن الكريم، چون فاتحه الكتاب را
خلاصهاي از كل قرآن ميدانند، بقره را اولين سوره قرآن ميشمارند.) اولين
سوره و آياتش ناظر بر حكمت نظري است كه بايد مبناي عمل مسلمانان قرارگيرد ولي
سوره لقمان مانند سوره حجرات، بيشتر آياتش اخلاقي و دربردارنده
دستورهاي عملي، در رابطه با اجتماع است.
(6) هستي يا نيستي، اصل
كدام است؟
از دوران
نوجواني به هنگام خواندن كتاب از واژة ‹عدم› دل خوشي نداشتم و نميدانستم چرا؟
در جواني و به هنگام خواندن كتابهايي پيرامون فلسفه و منطق، بيشتر با واژة
‹عدم› آشناشدم: ‹آنچه معدوم است …
›، ‹خداوند عدم را زينت وجود بخشيد.›، ‹آنهنگام كه همة آفريدگان در كتم عدم
بودند،›.
در متنهايي نيز ميخواندم و هنوز ميخوانم
كه ‹عدم وجود…› كه اين يكي
ديگر خيلي بيمعني است، زيرا معناي ‹نبودن بودن› ميدهد و ميتوان بهجاي آن
به فارسي نوشت: ‹نبودن›
اينها همه جملهها و عبارتهايي بودند وهستند كه معنايي ندارند. ميدانستم كه
خداوند هميشه بوده. پس هيچگاه نيستي يا عدم معنايي نداشتهاست. خداوند همة
هستي است. خداوند منشأ هستي است. همة هستها از اوست. همة صفرها با او معنيدار
ميشوند. پوچي و صفر و هيچ و نيستي هيچگاه نبودهاند كه از آنها سخني به ميان
آيد. اصولاً جاي و گاه، (مكان و زمان يا spacetime) را او آفريده.
پيش از ‹جايگاه› او بوده، پس از ‹جايگاه› نيز او بوده و نيز همة آنچه كه به
ديد ما ميآيد يا نميآيد.
او بوده، حي و حاضر. ذرة بسياربسيار ريزي (به قول خودش ‹مثقال ذره›) را از نور
وجود خودش ‹زينت ظهور›(نه زينت وجود) بخشيده تا هم خود از تنهايي بهدرايد، و
هم ما به شناختش دستيابيم.(حديث قدسي: اني كنت كنزاً مخفياً … )
پس ميبينيم كه همة آنچه را كه تا كنون فيلسوفان و ديگران گفتهاند، و واژة
عدم را در نوشتههاي خود بهكاربردهاند، اشتباه بودهاست. شايد هم به اين
دليل از اين واژه از آغاز زندگي دل خوشي نداشتهام كه نكتهاي فطري بوده. زيرا
خداوند همه جا از هستي ديدني و ناديدني و نيز هستي خود يادميكند و ياداورمان
ميشود. حال كه ميبينيم همه هستي است، پس چرا ما از نيستي سخن ميگوييم.
به همين دليل به ذهنم رسيد كه اين واژه را در قرآن كريم نيز پيگيرشوم. در آغاز
از ذهن خود ياري جستم. متوجهشدم در اين دوران بلند سروكارداشتن با قرآن كريم،
با چنين واژهاي برخوردي نداشتهام. سپس براي يقين خود، معجمالمفهرس را
بازكردم. به واژة ‹عدل› رسيدم. گفتم اگر باشد پس از ‹عدل› است. بهيكباره پس
از پايان يافتن واژههايي كه از ريشة عدل بودند، واژة ‹عدن› را ديدم. مشخصشد
كه خداوند كريم هيچگونه واژهاي كه از ‹عدم› مشتقشدهباشد و نيز خود
‹عدم› را در قرآنش بهكارنبردهاست. دليلش هم روشن است. زيرا كه قرآن
منظومة تمام هستي است و نه منظومة نيستي. جلالخالق!! پس چرا ما از نيستي نيز
سخن ميگوييم درحالي كه خداوند همهاش از هستي سخن ميگويد. از قرآن كريم درس
بگيريم و اين واژه را از فرهنگمان بزداييم.
احمد شماع زاده : 44045600-
44045458 madad121@yahoo.com
|