Monday, August 10, 2015

دفاع از ساحت مقدّس قرآن، با نقدي بر:ترجمة الهي‌قمشه‌اي

دفاع از ساحت مقدّس قرآن
با نقدی بر:
ترجمه الهي‌قمشه‌ای از قرآن

احمد شمّاع‌زاده 

فهرست

         پيش‌گفتار
1.    پوشاندن هدايت‌ها و حقيقت‌هاي قرآن
2.    جهادگران،‌ دنيافروشند
3.    كم‌فروشي در آيات
4.    رفتار با خـائن
5.    الله ولي‌المؤمنين
6.    نشانه‌يابي براي ايمان‌آوري
7.    سفرهاي فضائي
8.    اوتاد در قرآن و در ترجمة الهي قمشه‌اي
9.    آيا ‹من› با ‹ما› فرقي ندارد؟
10.از رحمت خداوند نااميد مشويد
11.معناي ‹انظروا›
12.سخـنــي لــغــو
13.سجده‌كنندگان كيـهاني
14.معناي ‹يوم› در قرآن
15.معنـاي ‹كــتاب مبين›
16.ســجـده بــر يــوســف
17.آنگاه كه مؤمنين نااميدشوند
18.كـم‌كـردن از اطـراف زمـيـن
19.مرگ قوم‌هاي ستمگر و بي‌دين
20.جلوه‌هاي مـادي زنـدگي
21.تراژدي يك مشرك
22.هفــت آسمـان
23.مسكوني‌بودن ديگرسياره‌ها
24.دابّه‌الارض
25.درهاي خودكار
26.‹رسول› منافقانه عمل‌نمي‌كند
27.دگرگون‌كردن آيات
28.قوم برگزيده
29.صوّركم فاحسن صوركم
30.روز خروج
31.دگرگونگي در آيات
32.شناخت انس و جن در قرآن
33.والسّماء ذات‌الحبك
34.كم‌گذاري و دگرگوني در ترجمه
35.گسترش كيهان و نقش جفت در تعادل آن
36.رودست نمي‌خوريم
37.مواقع‌النّجوم
38.داعي رستاخيز
39.اندازه‌گذاري خداوند
40.همه چيز، پيش‌بيني شده
41.ستيزه‌ با خدا و رسول؟
42.معناي ‹طاغيه›
43.معناي ‹نبات›
44.لتركبنّ طبقاً عن طبق
45.خداوند هر خلافكاري را گمراه نمي‌كند

فويل للذين يكتبون‌الكتاب بايديهم ثم يقولون هذا من عندالله ليشتروا به ثمناً قليلاً فويل لهم مما كتبت ايديهم و ويل لهم مما يكسبون(بقره: 79)

قرآن از خود سخن مي‌گويد:
از سوي حكيم آگاهم                من لدن حكيم خبير(هود: 1)
وحي و سخن حكيم دانايم          من لدن حكيم عليم(نمل: 6) ان هو الاّ وحي يوحي(نجم: 4)
ذكري براي جهانيانم                ذكر للعالمين(قلم: 52، ص: 82، تكوير: 27)
نور هدايتي براي متّقينم           هدي للمتقين(بقره: 2)
سند نبوت خاتم انبيائم              لايأتون بمثله(اسراء: 88)
جلوه‌اي از نور حقّم                 لوانزلناهذاالاقرآن‌علي‌جبل‌لرأيته خاشعاًمتصدعاًمن خشيه‌الله(حشر:21)
و از باطل به‌دورم                   لايأتيه‌الباطل من بين يديه ولا من خلفه(حم سجده: 42)
بل مميّز باطل و حقّم                تبارك‌الذي انزل‌الفرقان علي عبده(فرقان: 1)
و جز پاكان روزگار، مس‌نكنند مرا و درنيابند             ولايمسّه الاّالمطهرون(واقعه: 79)

حديث: حامل‌القرآن غيرالغالي فيه ولاالجافي عنه
نگاهدار قرآن كسي است كه از حد آن درنگذرد و در آن غلونكند، و چيزي از آن فرونگذارد و به آن جفانكند.

پيشگفتار:
مشهورترين و گسترش‌يافته‌ترين ترجمة قرآن كريم، چه در داخل و چه در خارج از كشور، مزيّن به نام نامي مرحوم مهدي‌محي‌الدين‌الهي‌قمشه‌اي ‌است. علت اقبال عمومي به اين ترجمه، براي خوانندگان، رواني، و براي ناشران، رايگاني آن است. ولي در عمل، اين رواني و رايگاني به بهاي گزافي با مترجم و ناشران تمام‌شده‌؛ زيرا در اين ترجمه حقايق مهمي از قرآن كه در لابه‌لاي آيات آن نهفته‌است، از ميان رفته ويا ديگرگون شده‌‌است.
آنانكه عربي نمي‌دانند، تصور‌مي‌كنند قرآن همان است كه اين ترجمه است. متأسفانه اين تصور، كم‌وبيش، به قشر دانشجو، كانون آموزش‌هاي ديني انگليس، سازمان تبليغات اسلامي، و غيره نيز رسيده‌است؛ زيرا اگر چنين نبود ديگر، آنان نبايد اقدام به چاپ و نشر آن مي‌كردند؛ حتي احتمال‌مي‌رود برخي ترجمه‌هاي زبانهاي ديگر نيز از روي اين ترجمه صورت‌پذيرفته‌باشد.
هرچند اعتقاد غالب آن است كه قرآن ترجمه‌پذير نيست؛ با اين وجود، پس از ايشان كساني پيداشده‌اند كه جاي يك ترجمة خوب را خالي‌ديده‌اند و اقدام به ترجمه‌‌كرده‌اند؛ ولي به دليل اولويت در ترجمة روان و نيز برخورداري مترجم از وجاهت حوزه و دانشگاه، و بويژه بي‌متولي‌بودن يا رايگان‌بودن چاپ آن براي ناشران، ترجمه‌هاي ديگر به فراموشي سپرده‌شده‌اند ولي اين ترجمه حتي با غلطهاي چاپي، همواره و مرتباً به چاپ رسيده‌است.
علماي شيعه فارسي‌زبان نيز به هر دليل نادليلي، از اشكال‌هاي بيشمار اين ترجمه چشم‌پوشي‌كرده‌؛ و تنها برخي از آنان به‌تازگي اقدام به ترجمة ديگري از قرآن كرده‌اند كه آنها هم خالي از اشكال نيست. برخي قرآن‌شناسان، متبحرين در ترجمه و عربي‌دانان، و حتي برخي مردم عادي، جسته‌گريخته و در گوشه‌وكنار، اين ترجمه را نقد و نفي‌‌كرده‌اند؛ اما هنوز عالمي ديني، و يا دلسوخته‌اي يافت‌نشده‌ كه قدعلم‌كند و نقد جانانه‌اي نوشته، و در رسانه‌ها به آگاهي همگاني برساند؛ بلكه موجب‌ شود خلق خدا بيش از اين از حقايق قرآني به‌دور نباشند. (دوربودن كه جاي خوددارد،‌ بلكه حقيقت‌ها را وارونه يادنگيرند) كه اين وظيفه در مرحلة اول، به ‹سازمان تبليغات اسلامي› مربوط‌مي‌شود.
فرزند ايشان، دكتر حسين، در سال 1361 اصلاحيه‌اي به صورت زيرنويس بر ترجمة پدر نگاشته، كه تاكنون تأثيري بر اصل موضوع نداشته‌ (از انتشارات صالحي) و اصولاً اين اصلاحيه نيز شهرت‌نيافته‌ و در شهرت ترجمة پدر گم‌شده‌است.
ناگفته نماند كه اين اصلاحيه نيز مفيد و محتوايي نيست كه به فهم درست آيه‌هاي قرآن كمك‌كند؛ زيرا حاشيه‌هايي كه افزوده‌شده نيز نتيجة تدبر نيست؛ بلكه نكاتي عرفاني، فلسفي و بعضاً تاريخي را ياداورشده‌اند، و نيز از برخي اشتباه‌ها و خطاهاي چاپي پيشگيري‌شده‌است.
بخشي از يادداشت ايشان بر نسخة اصلاح‌شده:
«اين فقير حسين محي‌الدين الهي قمشه‌اي چون مشاهده‌نمودم كه ترجمة منتخب‌التفاسير مرحوم والد، … توسط بعضي ناشران … مورد بي‌اعتنايي قرارگرفته، و سهو و خطا و اغلاط بسيار در آن راه يافته، و گاهي توضيحات تفسيري با متن ترجمه دراميخته و ايجاد شبهه و ابهام كرده‌است؛ بر آن شدم تا … نسخة صحيح و معتبري از اين ترجمه كه به علت امانت در حفظ معاني!! و سلامت! (علامت‌هاي تعجب از نگارنده‌است) و زيبايي مقبول طبع عام‌وخاصّ قرارگرفته، تهيّه نمايم».
چند دهه پيش ‌كه اين ترجمه به چاپ رسيد، ترجمه‌هايي كه تنها زيرنويسي واژگان قرآن كريم بود، مورد بهره‌برداري همگان واقع مي‌شد.(مانند ترجمة محمدكاظم معزي و نيز قرآني به خط آقاي مصباح‌زاده كه مترجم آن ناشناس است. البته هيچيك از اين دو بهتر از ديگري نيست و هريك نكاتي مثبت و نيز اشكال‌هايي دارند) درست هم همين بود، زيرا قرآن قابل‌ترجمه نيست؛ و بهتر است، هركس هرروزه چند آيه يا چند صفحه از قرآن را بخواند تا با قرآن مأنوس ‌شود و با فرهنگ نوشتاري و گفتاري آن آشناگردد؛ و درصورتي‌كه معناي واژه‌اي را ندانست به زيرنويس، و درصورت مهم‌بودن واژه، به فرهنگ واژگان رجوع‌كند. اين قاعده خاص عجم‌ها(غيرعرب‌ها) نيست، بلكه عرب‌زبانان نيز از اين قاعده جدا نيستند و براي آنان نيز اين‌گونه زيرنويس‌ها(حاشيه‌نويسي) وجوددارد.
ولي از سويي رفاه‌جويان متدين و از سوي ديگر سودجويان بي‌تدين، اين موضوع را درك‌نكردند و اين ترجمه در جامعه‌هاي فارسي‌زبان جاي خود را بازكرد؛ و در اصل، قرآن با آن عظمت بي‌مانند و وسعت بي‌نهايت، در بسياري آيات، به برداشت فرد يا افرادي از آن محدود، و در بسياري جهات مهجورگرديد.
ملاك و مبناي فهم قرآن مجيد بايد خود قرآن باشد. درصورتي‌كه تقريباً تمام ترجمه و تفسيرهايي كه از قرآن شده مبناي فهم آن، ‹دانش› و ‹جهان‌بيني› مترجم و مفسر در آن مقطع زماني بوده كه آن را ترجمه يا تفسيركرده‌است؛ و در بسياري آيات، فهم خداوند را در سطح فهم خود پايين‌آورده‌اند؛ و اين ستمي است كه تاكنون بر ساحت قدسي قرآن كريم رفته و مي‌رود. 
نظر ‹حامد الگار› پروفسور مسلمان فرانسوي در اين زمينه:
«همواره بر هر مترجمي فرض است كه اصل ترجمه(منظور از اصل ترجمه، خود قرآن است ـ نگارنده) را بر هر گونه تفسيري مقدم بدارد؛ نه آنكه ديدگاههاي شخصي خود را بر متن قرآن تحميل‌كند. همچنين اگر براي روشن‌كردن نقطه‌اي مبهم در متن قرآن نياز به تفسير افتد، وي موظف است از موثق‌ترين و معتبرترين ديدگاهها با ذكر نام و نشان بهره‌برد». (وقف، ميراث جاويدان، شمارة 46، ص آخر)
مترجم، شارح يا مفسر قرآن، نبايد فهم مبتني برپيشداوري‌هاي خود از قرآن را، جانشين كلام حق كند. بلكه هرگاه به نكته‌اي پيچيده و نامفهوم در زمان خويش بر‌خوردكرد، بايد دست‌كم بنويسد ‹خدا داناتراست› و عذرخواهي‌كند؛ و يك جاي سؤال باقي‌بگذارد. اين كار چند بهره دربردارد:
يكي اينكه فروتني و كرنش خود را در برابر عظمت قرآن نشان‌مي‌دهد.
دوم اينكه خود را از اشتباه و حتي‌ گناه مصون‌مي‌دارد.
سوم اينكه جاي تحقيق و كنكاش در آيات قرآن را براي ديگران بازگذاشته و به نوعي مشوق انديشمندان براي تدبر در قرآن مي‌شود.
اينها، خواستة قرآن كريم نيز هست؛ وگرنه قرآن مي‌شد به‌گونه‌اي ديگر نازل ‌شود تا جاي هيچ‌گونه سؤالي باقي نماند.  
متأسفانه آن مرحوم، حتي نمي‌گويد خدا داناتر است و به گونه‌اي مي‌نويسد كه كسي گمان ‌نمي‌كند اشتباهي صورت‌گرفته‌است؛ و از اول تا آخر ترجمه، جاي پرسشي براي ‌كسي باقي‌ نگذارده و ظاهراً ترجمه يكدست و بي‌‌اشكال است؛ به همين دليل اخيراً يكي از ناشرين قصدداشته تا اين ترجمه را بدون متن قرآن چاپ‌كند (مانند يك داستان) كه به دليل مخالفت بجاي وزارت ‹فرهنگ و ارشاد اسلامي› با اين شيوه، ناشر مجبورشده متن قرآن كريم را به‌صورتي بسيارفشرده در پايان متن فارسي بياورد؛ كه اين نيز نوعي توهين به ساحت قرآن كريم است؛ زيرا بازهم اصل قرآن، فداي فرع(ترجمه) شده‌است.
شرحي بر نوشتة بالا: با كمال تأسّف در نوزدهمين نمايشگاه كتاب تهران (1385) ديدم كه چند غرفة فروش كتاب زير عنوان «قرآن فارسي» تبليغ كرده‌اند. حتي يكي از آنها پوستر كوچك و زيبايي نيز براي اين كار تهيه كرده و روي آن نوشته‌بود: قرآن كاملاً فارسي. بدين ترتيب مي‌بينيم كه با بهره گيري از نام قرآن كريم، و با تأكيد بر متن فارسي آن، هرروزه بر قرآن جفا مي‌شود؛ چند نمونه:
1 ـ عنوان: آيات قرآن كريم
ناشر: اسوه
سال انتشار: 1380
ترجمة: شادروان مهدي الهي قمشه‌اي
تهيه و تنظيم: فرزاد شياسي
به اهتمام: سيد حسن سعيدي
ويژگي‌ها:
ـ متن قرآن كريم به صورت ستوني، هر صفحه دو ستون در آغاز آمده (كه اگر كتاب را كلي ورق بزني آن را نخواهي ديد) و حروف متن قرآن بسيارزير است. 
ـ ناشرين ديگري نيز اين كتاب را با همين مشخصات براي نوزدهمين نمايشگاه كتاب آماده‌ كرده‌اند و عنوان آن را «قرآن فارسي» برگزيده‌اند.
2 ـ عنوان: گلي از بوستان
ناشر: بخشايش
سال انتشار: 1385 هفتمين چاپ
ترجمة: سيد مهدي حجتي
ويژگي: متن قرآن كريم را بسيار كوچك (حدوداً 6×4 سانتي‌متر) كه حروف آن بسيار ريز و غيرقابل‌خواندن شده، در گوشة بالاي سمت راست صفحه آمده‌است.
متأسفانه، ‹استاد محمدمهدي فولادوند› نيز به اين شيوه آلوده‌شده‌اند و در مصاحبه‌اي(به‌نقل از روزنامة ايران: ش3234) مي‌گويند: «من آرزودارم قرآن را جداي از متن عربي نيز منتشركنيم تا مردم محروم از سواد عربيت هم بخوانند و بدانند چه‌خبر است». هرچند يقيناً غرضي در نظر ايشان نيست؛ با اين وجود، اين نگارنده آرزو دارد آرزوي ايشان براورده‌نشود؛ تا هم خود و هم ديگران از نتايج توهين به ساحت قرآن كريم در امان باشند:
انه لقرآن كريم في كتاب مكنون لايمسّه الاّ المطهّرون

بر اين گفتة ايشان ايرادهاي بسياري وارد است؛ از جمله:
ـ چرا بهتر است ترجمه از متنش جداشود؟ تا اگر كسي به معنايي شك‌كرد به‌سادگي نتواند به مقابله بپردازد و در نتيجه از آن درگذرد؟
ـ با اين شيوه خرده‌خرده مردم از متن و اصل قرآن دورمي‌شوند، همان‌گونه كه در هركشوري كه خطي جايگزين خط كهن آن فرهنگ و قوميت شود، خرده‌خرده، نسلهاي بعدي، از فرهنگ آن كشور دور، و با آن بيگانه‌مي‌شوند. اين رويه به مانند اين است كه نماز را به فارسي بخوانيم؛ و جداكردن قرآن از متنش، عواقب شومي ببارخواهدآورد.
ـ با اين شيوه، مردمي كه عربي نمي‌دانند قرآن يادنمي‌گيرند؛ و نخواهنددانست كه چه خبر است، بلكه فهم مترجم قرآن از قرآن را يادمي‌گيرند؛ كه اگر نادرست باشد، هم منحرف‌مي‌شوند، و هم گناه مترجم هرروزه با انحراف مردم زيادترمي‌شود.
ـ با حذف متن اصلي قرآن در جامعة مسلمين، تأثيرهايي كه قرائت قرآن، تدبّر آيات قرآن، دوستي و انس با قرآن، و نگاه‌كردن بر صفحه‌هاي قرآن بر ما مي‌گذارند، چه مي‌شود؟
ـ مورد آخر را براي بهره‌مندي بي‌سوادان نقل‌كرده‌اند، ولي هركس مي‌تواند خود بيازمايد و متوجه‌شود كه نگاه‌كردن بر صفحه‌هاي قرآن، نه تنها بر بي‌سوادان بلكه بر همگان، كارايي دارد. گويي قرآن كريم همان‌گونه كه از صفتش پيداست و باكرامت است، به هركس كه به سوي او ‌رود، انرژي مي‌دهد.
تصور نگارنده اين است كه حتي با كافراني كه به سويش روند نيز چنين‌كند، چنانكه در صدر اسلام با امثال ‹وليدبن مغيره› چنين كرد، و در همين راستا آيات 45 و 46 سورة اسراء نازل‌شده كه به پيامبر مي‌فرمايد:
و اذا قرأت‌القرآن جعلنا بينك و بين‌الذين لايؤمنون بالاخره حجاباً مستوراً و جعلنا علي قلوبهم اكنّه ان يفقهوه و في آذانهم وقراً و اذا ذكرت ربّك في‌القرآن وحده ولّوا علي ادبارهم نفوراً
حال كه سخن از استاد فولادوند شد، شايسته‌است، سخن ايشان را دربارة ترجمة شادروان الهي قمشه‌اي نيز بياوريم:
«قبل از مرحوم الهي قمشه‌اي، مترجمي به نام ‹بصيرالملك› قرآن را ترجمه كرده است. ‹الهي قمشه‌اي› هم بر اساس ترجمة بصيرالملك، كار خود را ارائه داده است».(منبع پيشين)

ادامة سخن:
روزي نيز قرآني را در مسجدي ديدم(پس از آن روز، در بسياري مسجدها ديدم؛ و در برخي مسجدها به‌گونه‌اي انبوه.) كه زير نظر يكي از مجتهدين بنام حوزه چاپ‌شده‌است؛ و چون با ترجمه همراه بود، ابتدا تصوركردم اين طلسم دارد خرده‌خرده مي‌شكند؛ و روحانيون نيز به فكر جايگزين‌كردن ترجمه‌اي ديگر به‌جاي ترجمة هم‌لباس خود شده‌اند؛ كه تاكنون به اين امر مهم بي‌توجه‌بوده‌اند؛ ولي هنگامي كه آن را بررسي‌كردم، متوجه‌شدم كه همان ترجمة مشهوراست ولي حتي لزومي نديده‌اند كه نام مترجم را بنويسند؛ زيرا اين ترجمه چنان از وجاهت، جاافتادگي، و اقبال عام‌وخاص برخوردار، و يكه‌تازميدان‌شده‌است كه مشخص‌كردن نام مترجم را لازم نمي‌بينند، زيرا همگان مي‌دانند كه ترجمه از آن كيست. شايد هم منظوري ديگر در كار بوده، الله اعلم.
البته از آن روز تاكنون هنوز مفهوم آن عبارت را ندانسته‌ام كه زير نظر فلان شخص يعني چه؟ زيرا بهترين شكل اصلاح‌شده و شكيل‌ترين قرآن همان است كه در آغاز دهة 1410 به‌خط ‹عثمان‌طه› و به‌ وسيلة رايانه نگارش‌شده‌؛ و از آن پس در بسياري كشورهاي مسلمان از جمله ايران از آن نسخه‌برداري‌كرده‌اند، و بارها و بارها به چاپ‌‌رسيده‌است.
جالب‌تر آن است كه تا آنجا به اين ترجمه اطمينان هست كه همة ناشران حتي مقدس‌مأبانشان(بدليل بي‌متولي و رايگان‌بودن)، تنها آن را چاپ‌مي‌كنند و حتي زحمت يك ويرايش سطحي را هم به خود نمي‌دهند. به گونه‌اي كه چون در اولين چاپ اشتباه‌هايي صورت‌گرفته، اين خطاهاي چاپي در همة تجديدچاپ‌ها تكرارمي‌شود!! (از جمله در همان چاپ زير نظر… ) گذشته از اينكه روش نگارش نيز قديمي‌ است.

نكته‌اي كه در سراسر اين ترجمه به‌چشم‌مي‌خورد؛ ولي ممكن است از ديد كساني پوشيده‌مانده‌باشد، اين است كه مترجم از بيشتر آيات، معنا و مفهوم عذاب و درد و رنج براي كافران دراورده، كه گويي قرآن تنها براي ترساندن كافران نازل‌شده‌است. البته خداوند خود به اين موضوع كم بهانداده و به اندازه‌اي كه صلاح‌دانسته، چنين آيه‌هايي را آورده؛ ولي مي‌بينيم كه اين ترجمه آيات بسياري را نيز شدادوغلاظ كرده‌است.

نكته‌اي ديگر: خداوند در آية 159 سورة بقره بسيار جالب و روشن، كساني را كه روشنگري‌ها و هدايت‌هايي را كه خود، پس از تبيين و روشنگري براي مردم( نه گروه، ملت، و امت ويژه‌اي)، در كتابش‌(قرآن) فروفرستاده مي‌پوشانند، هم خود لعن مي‌كند و هم توصيه ‌‌مي‌كند تا ديگران لعن‌كنند؛ و براي اينكه حجت را تمام‌كند و كساني(چون مرحوم الهي‌قمشه‌اي) پيدا نشوند كه بگويند منظور خداوند مسلمانان نيستند؛ بلكه ‹علماء اهل‌كتاب و كفارند›؛ در آية بعد مي‌‌فرمايد «مگر كساني كه توبه‌كنند و راه اصلاح در پيش‌گيرند، و آنچه را كه پنهان‌كرده‌بودند، آشكارسازند. پس در اين صورت، توبة آنان پذيرفته‌خواهدشد و من بسيار توبه‌پذير و بسيار مهربانم»:
ان‌الذين يكتمون ما انزلنا من‌البينات و الهدي من بعد مابيّنّاه للناس في‌الكتاب اولئك يلعنهم‌الله و يلعنهم‌اللاعنون(159) الاّالذين تابوا واصلحوا و بيّنوا فاولئك اتوب عليهم و انا‌التّواب‌الرّحيم(160)
يقيناً اين آيه و مانند آن را نمیتوان به كفار نسبت داد؛ زيرا توبه براي مسلمانان است. ديگران اگر كجروي داشته‌باشند، بايد اسلام بياورند تا بخشوده و پاك شوند.

از سوي ديگر چگونه مي‌توان آنچه را كه خداوند از روشنگري و هدايت در قرآن بيان‌كرده، پنهان داشت؟ آيا قرآني كه قابل تحريف نيست؛ جز با ترجمه و تفسير آن مي‌توان حقيقت‌هاي آن را پنهان‌كرد، به گونه‌اي كه خوانندة ترجمه و تفسير، هرچه را كه مي‌خواند و يا مي‌شنود از سوي حق بداند؟

منبع: منبع اين نقد قرآنی است كه توسط ‹كانون آموزش‌هاي ديني›(خيريه) لندن به‌چاپ‌رسيده است.
ياداوري: برروي صفحة اول اين قرآن، نوشته‌شده: ‹تقديمي: مركز معارف مذهبي› و ‹اهداء: مركزالثّقافيه‌الدينيه›. در اينجا لازم است نكتة ظريف ولي مهمي گوشردشود:
هنگامي كه دربارة قرآن‌كريم سخن مي‌گوييم بايد مواظب باشيم نوع تعارف‌ها و سخناني كه با يكديگر داريم با تعارف‌ها و سخنانمان نسبت به قرآن متفاوت باشد.

اگر متوجه ‌شده ‌باشيد در جملة فارسي، واژة ‹تقديمي› آمده كه به معني ‹پيشكش› در زبان فارسي است. هيچگاه نبايد براي قرآن با آن عظمت،‌ واژه ‹تقديم› را به‌كارگرفت؛ ما براي بسياري از چيزها كه به كسي مي‌دهيم، مي‌نويسيم ‹اهدايي› پس چرا در اينجا ‌نوشته‌ايم ‹تقديمي›؟ اگر خواسته‌ايم فارسي بنويسيم كه اين فارسي نيست؛ از سوي ديگر چرا واژة ‹اهداء› را كه براي قرآن مناسب‌تر است، به‌كارنبرده‌ايم؟ ‹ديني› را نيز در جملة عربي به ‹مذهبي› در جملة فارسي تبديل‌كرده‌اند كه اين نيز درست نيست.

پيش از آغاز بررسي نقدگونة ترجمه، ياداوري چند نكته لازم است:
ـ در اين بررسی تنها به اشتباه‌هاي بزرگ و بسيار‌بزرگ كه مفهوم آيه را دگرگون مي‌كرده، پرداخته‌شده‌است.
ـ از بازگويي برخي اشكال‌هاي بزرگ و بسياربزرگي كه نگارنده در ديگر گفتارهاي خود آورده‌، خودداري‌شده‌است.
ـ اگر آيه‌اي اشكال بزرگي نداشته، از آوردن اشكال‌هاي كوچك، ترجمة زمان فعل‌ها به گونه‌اي ديگر، و افزودن‌هاي نابجا بر متن و در كمانه‌ها، چشم‌پوشي‌شده‌است.
ـ از بيان اشكال‌هاي انشائي، ويرايشي، نگارشي، چاپي، و غيره كه در اين ترجمه بسيار يافت‌مي‌شود، صرف‌نظرشده‌است. 
ـ ترجمة آيه‌هاي نقدشده،‌ با همان‌ گونة چاپي آورده‌شده‌اند؛ تا خوانندة اين نقد، فراواني اشكال‌هاي ويرايشي متن را نيز دريابد.
 ویرایش دوم 1391- احمد شمّاع‌زاده

1- پوشاندن هدايت‌ها و حقيقت‌هاي قرآن

ان‌الذين يكتمون ما انزل‌الله من الكتاب و يشترون به ثمنا قليلا اولئك مايأكلون في بطونهم الاّالنار و لايكلّمهم‌الله يوم‌القيمه و لايزكّيهم و لهم عذاب‌اليم. اولئك الّذين اشترواالضّلاله بالهدي و العذاب بالمغفره فما اصبرهم علي‌النّار ذلك بانّ‌الله نزّل‌الكتاب بالحق و انّ‌الّذين اختلفوا في‌الكتاب لفي شقاق بعيد.(بقره: 174، 175 و 176)
ترجمة الهي قمشه‌اي: آنانكه(از علماء يهود و غيره) پنهان داشتند آياتي از كتاب آسمانيرا كه خدا در بعثت محمد (ص) فرستاده ‌بود و آنرا ببهاي اندك فروختند، جز آتش جهنم نصيب آنها نباشد و در قيامت خدا از خشم با آنها سخن نگويد و از پليدي عصيان پاك نگرداند و هم آنانرا در قيامت عذاب دردناك خواهد بود. آنها همان گروهند كه اختيار كردند ضلالت و گمراهي را بجاي لطف و هدايت و عذاب خدا را بجاي آمرزش و رحمت چقدر بر آتش جهنم سخت‌ جان و پرطاقتند حق اينستكه خداوند كتاب آسماني را براستي فرستاد و گروهيكه در آن اختلاف و مكابره ‌كردند، در خلافي دور از حق خواهند بود

ايرادهاي وارده بر ترجمه:
1.    هنگامي‌كه خداوند واژة الّذين را برمي‌گزيند، شامل همة انس و جن مي‌شود و نبايد كلام خداوند را با تصورات خود محدودكنيم‌، كمانه بازكرده و بگوييم: (علماي يهود)، تا بدين ترتيب،‌ ذهن خواننده از كلام خداوند منحرف شود.
2.       از آية 172 تا آخر آية 210 سورة بقره، خطاب قرآن به مسلمانان است. پس مخاطب اين آيات نيز همه، بويژه مسلمانان‌اند. 
3.    خداوند فعل مضارع «يكتمون» را به‌كاربرده و منظور آن است كه اين روند همواره ادامه‌دارد. در ترجمه، فعل ماضي ترجمه‌شده «پنهان داشتند» و به علماء يهود نسبت‌ داده ‌شده و بدين ترتيب موضوع تاريخي‌ شده، و چنين القاء‌مي‌كند كه موضوعي‌بوده و تمام‌شده و ربطي به امروز و فردا ندارد؛ بويژه آنجا كه حتي بدون كمانه و در متن آورده كه «در زمان بعثت».
4.    اينكه چگونه علماء يهود مي‌توانستند آيات خداوند را پنهان‌كنند، و سپس آن را بخرند و يا بفروشند، خود مسأله‌اي‌است كه تاكنون كسي پاسخي به ‌آن نداده؛ درحالي‌كه خداوند در برابر كفار و مشركين مي‌فرمايد: «… يتم نوره و لو كره…» و اصولاً همان‌گونه كه آمد، آيا جز با ترجمه و تفسير و توجيه‌هاي شخصي از آيه‌ها، بويژه به دست خودي‌ها مي‌توان حقيقت‌هاي قرآن را پنهان‌داشت؟
5.    يشترون را كه معني ‹مي‌خرند›(مضارع‌خريدن) مي‌دهد، ‹فروختند›(گذشتة فروختن) ترجمه كرده‌است. و اصولاً معني جمله چيز ديگري است. معني «يشترون به ثمناً قليلاً» آن است كه «به قرآن، كم بها مي‌دهند» و يا قرآن را كم‌بها جلوه مي‌دهند. به عبارتي ديگر «حقش را ادانمي‌كنند». چنانكه اين معنا از آية 77 سورة آل عمران نيز دانسته‌مي‌شود:
الذين يشترون بعهدالله و ايمانهم ثمناً قليلاً (آنانكه به پيمان خدا و سوگندهايشان كم بها مي‌دهند،… ) آيا مي‌توان ترجمه‌كرد كه ‹پيمان با خدا و ايمان خود را مي‌خرند؟›
6.    نمونه‌اي از كم‌بهادادن به آيات الهي اين است كه خداوند در آية يازده سورة شوري چون امر مهمي را مي‌خواهد بيان‌كند، نه واژه از هجده واژة اين آيه را به وصف عظمت و شكوه و جلال خود اختصاص مي‌دهد؛ ولي تقريباً تمام مترجمين و مفسرين، چون از ترجمة آيه عاجزند، خيلي ساده از كنار آن مي‌گذرند، و ترجمة نادرست و ناقصي را به خلق‌الله تحويل‌مي‌دهند كه حق آيه را ادانمي‌كند.

روشنگري: بيع‌وشري يعنی خريدوفروش؛ ولي آنچه كه از فرهنگ قرآن برمي‌آيد آن است كه هرگاه خداوند اشتري را به‌كارگرفته باشد، معناي خريدن مي‌دهد و هرگاه كه شري را به‌كارگرفته باشد، معناي فروختن را مي‌دهد. از ميان 25 واژه‌اي كه با ريشة شري در قرآن وجوددارد، 21 واژة آن معناي خريدن يا كم بها دادن مي‌دهند و به شكل اشتري آمده و تنها 4 واژه به شكل شري است كه همگي معناي فروختن مي‌دهند.

7.    از عبارتهاي «ولايكلمّهم» و «ولايزكّيهم» برمي‌آيد كه خطاب قرآن مسلمانانند زيرا اين واژه‌ها از سوي خداوند براي كفار و مشركين معني ندارد؛ بلكه براي كساني معني‌دار است كه به رحمت ايزدي اميدوارند.
8.    در آية بعد: «آنان گمراهي را به‌بهاي هدايت خريدند»، چون در آية پيشين واژة «شري» را فروختن ترجمه‌كرده‌بود، و نمي‌توانسته يك واژه را در دو آية پي‌درپي با دو معني مخالف يكديگر ترجمه‌كند، آن را «اختياركردند» ترجمه‌كرده‌است.
9.    معناي جملة آخر آية 175 نيز چنين‌است: «پس، چه‌چيزي آنان را بر آتش دوزخ استقامت مي‌بخشد»؟ به عبارت ديگر: «به هيچ‌روي نمي‌توانند در برابر آتش دوزخ مقاومت كنند». اين در حالي‌ است كه ترجمه بر خلاف اين معني‌‌است؛(به ترجمه رجوع‌كنيد) و با ديگر آيات قرآن نيز منافات دارد. زيرا در بسياري از آيات، خداوند مي‌فرمايد: «كسي را ياراي مقاومت در برابر آتش دوزخ نيست».
10.  در آية آخر نيز گذشته از اينكه مترجم آن را خوب ترجمه نكرده، گفتة خداوند چنين است: «خداوند قرآن را به حق و درست فرستاده و كساني‌ كه اختلاف در كتاب خدا انداختند، خود در نزاعي دور از حق گيرافتاده‌اند». اين آيه نيز به كم‌وزيادكردن آيات الهي در انديشه‌ها، گفتارها، قلم‌ها، برداشت‌ها، ترجمه‌ها و تفسيرها بازمي‌گردد؛ وگرنه در متن قرآن كه اختلافي وجودندارد؛ و هنوز كسي نتوانسته اختلافي ايجادكند، كه خداوند خود حافظ و نگهدارندة آن است؛ و همة اينها از مسلمانان بهتر برمي‌آيد تا كافران؛ پس مخطاب قرآن خود مسلمانان‌اند.
همين موارد براي آيه‌اي مشابه(187سورة آل عمران) نيز صدق‌مي‌كند. در اين آيه خطاب قرآن مسلمانان و اهل كتاب هستند. و آية 199 همين سوره در مورد نيكان اهل‌كتاب است كه از آنان به خوبي يادكرده و فرموده‌است به آيات الهي كم بها نمي‌دهند. يعني اينكه نيكان اهل كتاب از مسلمانان كم‌بهادهنده به قرآن، بهترند.
در آية 119 سورة نساء نيز با كمانه‌اي كه بازشده و ‹تغيير خلق› را به ‹تغيير كتاب و احكام› ترجمه‌كرده، به صراحت، كلا‌م وحي كتمان‌شده‌است.
پيرامون اين آيه در ‹چهارپايان ويژة قرآني›، آخرين گفتار كتاب ‹هستي‌شناسي در مكتب قرآن›، به‌گونه‌اي گسترده گفت‌وگو شده‌است.


2- جهادگران دنيافروشند

فليقاتل في سبيل‌الله الذين يشرون الحيوه‌الدنيا بالآخره(نساء: 74 )
ترجمة الهي‌قمشه‌اي: مؤمنان بايد در راه خدا با آنانكه حيات مادي دنيا را بر آخرت گزيدند جهاد كنند
ترجمة درست: پس بايد كه جهادكنند در راه خدا آنانكه مي‌فروشند زندگاني دنيا را به آخرت.
توجه: در اين ترجمه ملاك قرآني واژة شري كه در بالا به آن اشاره‌شد، مورد توجه قرارگرفته.
محور آيه جهادگرانند، و اشاره به كساني كه بايد با آنها ستيزه شود نمي‌بينيم؛ درصورتي‌كه ترجمه از كساني يادمي‌كند كه بايد با آنان ستيز شود. اگر دقت‌كنيد متوجه‌مي‌شويد كه تا چه اندازه كلام خداوند منحرف‌شده‌. گذشته از معناي نوشتاري، اگر مسلمانان بخواهند به اين ترجمه عمل‌كنند، فاجعه‌اي رخ‌خواهدداد؛ زيرا اگر بناباشد هركس زندگي دنيا را بر آخرت برگزيند، با او به جنگ‌وستيز برخيزند، و او را بكشند، هرج‌ومرج و ناامني همة جهان اسلام را فراخواهدگرفت.
مفهوم كلي ترجمه با هيچ‌يك از آموزه‌هاي ديني و قرآني همخواني ندارد. در همين ايران خودمان، هركس هرروزه مي‌تواند چندين نفر را ببيند كه زندگاني دنيا را بر آخرت برگزيده‌اند، پس با چه مجوزي بايد با آنان به جهادبرخيزيم؟ با اين مجوز قرآني كه به ما فرمان‌مي‌دهد:
ولاتسبّواالذين يدعون من دون‌الله فيسبّواالله عدواً بغير علم(انعام: 108)
ترجمه: دشنام ‌مدهيد كساني را كه مي‌خوانند غيرخدا را، پس(اگر چنين‌كنيد) آنان نيز دشنام‌ مي‌دهند خدا را از روي دشمني، ‌نادانسته.
عبارت آخر آيه، نكتة بسيار مهمي دربردارد؛‌ يعني اگر كسي خدا را بشناسد، به خدا دشنام نمي‌دهد؛ و اگر دشنام دهد، بدانيد كه از روي ناداني بوده‌است و شما موجب اهانت وي به خداوند شده‌ايد. پس كسي كه كاري به كار شما ندارد، شما هم كاري به كار او نداشته باشيد (لكم دينكم ولي دين) مگر بخواهيد از راه مسالمت آميز او را به سوي خدا بكشانيد.
يا با مجوّز اين آيه كه مي‌فرمايد: من كان يريد حرث‌الاخره نزد له في حرثه و من كان يريد حرث‌الدّنيا نؤته منها و ما له في‌الاخره من نصيب.(شوري: 20)
ترجمه: كسي كه درخواست‌كرد كشتة آخرت را مي‌افزاييم براي او در كشتزارش؛ و كسي كه درخواست‌كرد كشتة دنيا را مي‌دهيم او را از آن و نيست براي او در آخرت بهره‌اي.
بدين ترتيب مي‌بينيم و لمس‌مي‌كنيم كه شيوه‌هاي رفتاري سفارش‌شدة قرآني، تا چه اندازه با مفاهيم و شيوه‌هاي نادرستي كه از قرآن برداشت مي‌كنيم، متفاوت است.


3- كم‌فروشي در آيات

در آيات 143 و 144 سورة انعام، دو نر يا دو ماده را دو جنس نر يا ماده ترجمه كرده و به‌جاي هشت جفتي كه قرآن ذكركرده، تنها چهار جفت چهارپا، تحويل خلق خدا مي‌شود!! مترجم از خود نمي‌پرسد چرا كلام خداوند را عوض‌كنم؟ شايد چيزي باشد كه من ندانم. گويي به همين منظور خداوند در پايان آية دوم(144) آورده‌است: آيا پس كسي ستمگرتر از آنكس هست كه به افتري بر خداوند دروغ‌مي‌بندد، تا گمراه‌كند‌ مردم را از روي بي‌دانشي؟ همانا كه خداوند هدايت‌نمي‌كند گروهي كه ستمگرند.
            اگر دقت‌كنيد متوجه‌مي‌شويد كه خداوند نامي از ‹كفار› و ‹مشركين› نمي‌آورد و از واژگاني عام مانند ‹گروهي›، ‹قومي› يا ‹ستمگر›، كه مسلمانان را نيز دربرمي‌گيرد، يادمي‌كند.
معناي هشت جفت، از يك ديدگاه:
هشت جفت چهارپای حلال گوشتي را كه خداوند از آنها يادكرده ممكن است به گونه زير باشد؛ با اين حال نمي‌توان گفت همين است و لاغير، بلكه نورافشاني‌هاي قرآن كريم مي‌تواند تا قيام قيامت نيز ادامه‌داشته‌باشد:
گوسفند، دو جفت، بز، دو جفت، شتر، دو جفت، گاو، دوجفت، كه روي‌هم مي‌شود هشت جفت.
حال اين سؤال پيش‌مي‌آيد كه چرا خداوند از هشت جفت از اين چهار نوع يادمي‌كند، درصورتي كه تنها چهار جفت از آنها را ما مي‌بينيم و بيش از آن را نه مي‌بينيم و نه از آنها آگاهيم.‌
در اينجا مي‌خواهيم به ديدگاهي از قرآن كريم كه معمولاً ديگران نمي‌بينند،‌ بيشتر توجه‌كنيم، و آن اين است كه قرآن براي هر دو نوع جن و انس به‌گونه‌اي برابر فروفرستاده‌شده؛ و از آنجا كه جن‌ها در روي همين زمين ولي با يك فاصلة زماني، در دنيايي ديگر زندگي مي‌كنند، خداوند براي آنان به گونه‌اي جداگانه مانند همين چهارپايان آفريده‌است.
حتي در داستان حضرت نوح، خداوند سخن از دو جفت به ميان مي‌آورد، و به آن حضرت دستورمي‌دهد از همة جانداران در كشتي خود دو جفت گردآورد؛ نه از هر نوع يك جفت. و تأكيدمي‌كند كه: ‹زوجين‌اثنين›(دوجفت دوتايي)، يعني اينكه خداوند به هنگام تسوية زمين و پاك‌كردن ناپاكان و مشركين از روي زمين، آمار حيوانات و بويژه چهارپايان مفيد براي پايايي زندگي جن‌وانس‌هاي نيك بازمانده را برهم نمي‌زند، بلكه لزوم توازن و هماهنگي موجود در طبيعت را، بويژه در ارتباط با جن و انس همواره درنظردارد.
اذا جاء امرنا و فارالتّنور قلنااحمل فيها من كل زوجين‌ اثنين(هود: 40)
فاذا جاء امرنا و فارالتّنور فاسلك فيها من كل زوجين اثنين(مؤمنون: 27)
            و اين در حالي است كه ترجمة مرحوم الهي‌قمشه‌اي از اين دو آيه بدين گونه است:
ـ تو با خود از هر جفتي دو فرد(نر و ماده) با جميع زن و فرزندانت… همراه بر(هود)
ـ پس در آن كشتي با خود نروماده‌اي از هرچيز جفتي همراه بر(مؤمنون)
به راحتي مي‌توان به دوربودن اين ترجمه از كلام خداوند و منظور‌هاي قرآن كريم پي‌برد.
 
4- رفتار با خائن

و لاتكن لخائنين خصيماً(نسا‎ء: 105)
ترجمة الهي‌قمشه‌اي: و نبايد بنفع خيانتكاران با (مؤمنان و بي‌تقصيران) بخصومت برخيزي
اين ترجمه گمان گناهكاري بر رسول اكرم وارد مي‌سازد و اصولاً از متن قرآن چنين برنمي‌آيد؛ بلكه بايد چنين ترجمه شود:
نسبت به خيانتكاران ‹بسياردشمني‌كننده›(خصيم) مباش
زيرا كسي كه خيانت‌مي‌كند و خيانتش آشكار مي‌شود، خود بدترين مكافات را مي‌بيند و ممكن‌ است اگر با وي بسيار عناد و دشمني بورزي، جري‌تر شده، وادار به كارهاي ناشايست ديگري شود؛ و برعكس اگر با او زياد دشمني نورزي، شايد توبه‌كند و به دامان اسلام بازگردد. نمونه‌اش هم همان كسي‌است كه خود را به ستون ‹مسجد‌النبي› بست تا رسول خدا(ص) براي او از خداوند آمرزش بخواهد. آن ستون، به ‹ستون توبه› شهره‌است.
            آقاي بهاءالدين خرمشاهي در ترجمة خود با ترجمة ‹خصيم› به معني ‹مدافع›، تقريباً همان مضمون ترجمة مرحوم الهي قمشه‌اي را آورده،‌ با اين تفاوت كه در زيرنويس، موضوعي را نقل‌كرده‌اند،‌ كه شأن نزول آيه است؛‌ ولي روشن‌نكرده‌اند كه بالاخره خائن كيست؛ و چرا چنين برداشتي را مترجمين و مفسرين دارند. مسلماً خائن همان مسلماني است كه زره را دزديده،‌ و باز نتيجة آيه همان مي‌شود كه در بالا آمد؛‌ و مشخص نيست چرا مفسرين نتيجة عكس گرفته‌اند.
اين در حالي است كه آيه‌هاي ديگري در قرآن وجوددارد كه شأن نزول و موضوع آيه از اين آيه ‹بسيارسخت‌تر›، ولي توصيه به بخشندگي و مدارا با خائنين در آن ‹بسياربيشتر› است. مانند: ولاتزال تطلع علي خائنه منهم الاّ قليلاً منهم فاعف عنهم واصفح(مائده: 13)
ترجمه: و همواره آگاه‌مي‌شوي بر خيانت‌پيشه‌گانشان مگر كمي از آنها، پس ببخش و درگذر از آنها.


5- الله ولي‌المؤمنين

و من يتول‌الله و رسوله والذين آمنوا فان‌ حزب‌الله هم‌الغالبون(مائده: 56)
ترجمة الهي‌قمشه‌اي: و هركس كه ولي و فرمانرواي او خدا و رسول و اهل‌ايمانند(فيروز است) كه تنها لشكر خدا(در دو عالم) فاتح و غالب خواهند بود
            آن مرحوم تولي يا ‹دوستي› را در اين آيه به معناي ‹فرمانروايي› گرفته‌است؛ جدا از اينكه پرانترهاي بازشده موجب دگرگوني در كلام خداوند شده‌است، اين آيه و آية پيش از آن «انما وليكم‌الله و رسوله و الذين آمنوا … » معناي دوستي مي‌دهد؛ چنانكه از آية 51 تا آخر آية 57 كه اين دو آيه را نيز دربرمي‌گيرند، سخن قرآن اعلام ‹دشمني› اهل كتاب و كافران با مؤمنين است، و اينكه دوست‌ شما خدا، رسول(ص)، علي(ع) و ديگر مؤمنين اند.

6- نشانه‌يابي براي ايمان‌آوري

و ان كان كبر عليك اعراضهم فان استطعت ان تبتغي نفقاً في‌الارض او سلّماً في‌السّماء فتأتيهم بآيه. (انعام: 35)
ترجمة الهي قمشه‌اي: (اي پيغمبر)چنانچه انكار واعتراض آنها تو را سخت مي آيد اگر تواني نقبي در زمين بساز يا نردباني بر آسمان برفراز تا نشانه‌اي بر آنها آوري
ـ ‹اعراض› به معناي ‹دوري‌گزيدن› است، كه ‹اعتراض و انكار› معني‌شده. اعراض با بي‌اعتنايي همراه است، و برعكس، اعتراض با پرخاشگري.
ـ خداوند دو مثال آورده؛ كه بدون توضيح و روشنگري، مفهوم آيه تا اندازه‌اي گنگ است.
ـ با توجه به دنبالة آيه، چنانكه در آيات ديگري نيز به پيامبر ياداورشده‌است (از جمله، آية آخر سورة توبه: فان تولوا فقل حسبي‌الله لااله الاّهو عليه توكلت و هو ربّ‌العرش‌العظيم) خداوند به پيامبرش مي‌گويد زياد به اين فكر مباش كه از دين خدا روي‌گردان‌مي‌شوند و با ديدن اين قرآن با عظمت باز هم ايمان نمي‌آورند؛ اگر خداوند مي‌خواست همه را هدايت‌مي‌كرد؛ ولي خداوند با علم به اينكه آنان اين‌گونه‌اند، براي آزمايش‌پس‌دادن آنان به خودشان، تو را فرستاد.
«اما اگر تو فكرمي‌كني با چيزهاي ديدني و لمس‌كردني به دين تو درمي‌آيند، پس اگر مي‌تواني، گذشته از قرآن كه بيان‌كنندة آيه‌ها و نشانه‌هاي هستي نظري است، از آيه‌ها و نشانه‌هاي هستي واقعي كه در ‹زمين› و ‹آسمان› است، بهره‌برگير و براي آنها از آن نشانه‌ها بياور» و در اصل خداوند به ما خط ‌ونشان مي‌دهد كه مي‌توانيد بدين‌گونه به آيات الهي بهتر و آسان‌تر دسترسي داشته‌باشيد.
            در اينجا خداوند از «نفق و نقب‌(راه، تونل، قنات ـ كانال‌)زدن» در زمين و ايجاد «سلّم و نردبان»(وسيله‌اي كه با آن بالامي‌روند) براي آسمان مثال‌زده‌است. ما نبايد اين نكته‌ها و نشانه‌ها و مثل‌ها را دست‌كم بگيريم و از كنار آن ردشويم بلكه با ديدي بزرگوارانه‌تر به اين قرآن عظيم نظربيفكنيم؛ كه اگر چنين نكنيم عظمت آن را درك‌نكرده‌ايم.
خداوند تنها يك آية ديگر نيز دارد كه واژة ‹سلّم› را در آن به‌كاربرده، كه باز هم براي بهره‌برداري آسماني یا فضائي  آن را ياداورشده‌است:
ام لهم سلّم يستمعون فيه فليأت مستمعهم بسلطان مبين(طور: 38)
ترجمة الهي قمشه‌اي: يا نردبامي دارند كه بآسمان برشوند و سخن وحي فرشتگان بشنوند. اگر چنين است، آنچه بوحي شنيدند، با حجت روشن بياورند.
در اين ترجمه نيز همه چيز با هم مخلوط‌شده.
ـ در اينجا خداوند نگفته از آن بالاروند(برشوند)، گفته به وسيلة آن و در آن(فيه) بشنوند(دريافت‌كنند)؛ كه به مفهوم ‹ايستگاه فضائي› است.
ـ خداوند نگفته ‹وحي و فرشتگان›. چه بسا چيزهايي در كيهان باشد، كه فرشتگان هم از چندوچون آن آگاهي نداشته‌باشند؛ مانند خزائن الهي كه در آية  پيشين(37) از آن يادكرده‌است.
ـ خداوند گفته مستمع(با كسره زير ميم دوم يعني اسم فاعل به معني ‹شنونده› يا دريافت‌كننده). در ترجمه آمده: ‹آنچه شنيده‌ شده›(اسم مفعول).
            پس متوجه‌مي‌شويم كه ترجمه تا چه ‌اندازه از موضوع پرت است. ترجمة واژگاني آيه چنين است: يا اينكه وسيله‌اي دارند كه با آن بالامي‌روند و در آن به‌گوش‌مي‌نشينند، پس بايد كه بياورند شنوندگان‌شان را  (دريافت‌كنندگان امواج صدا و تصوير) دليلي روشن و متقن.
پس: سلّم يستمعون فيه، اشاره به ‹ايستگاه فضائي گيرندة امواج راديويي يا تلسكوپ‌هاي فضائي› است كه كاربران بتوانند با آن، امواج راديويي و يا تصويرهايي را دريافت‌كنند؛ تا با اين دريافت‌ها، احتمالاً به خداوند ايمان بياوردند.
            پيرامون اين آيه گفت‌وگو شد تا معناي آية پيشين(انعام: 35) بهتر روشن شود. تصوركنيد چرا خداوند اين دو مثال را آورده: ‹كندوكاو در زمين› و يافتن آيه‌ يا نشانه‌اي، و نيز ‹كندوكاو در آسمان› و يافتن دستاوردي عيني از كيهان، تا موجب ايمان‌آوردن كافران شود.
اگر در اين آيه تدبركنيم، متوجه مي‌شويم كه خداوند در زمان حضرت‌رسول‌اكرم(ص) اين مثال‌ها را آورده تا ما امروز از آنها بهره‌برداري‌كنيم. چه دانشي است كه به كندوكاو در زمين مي‌پردازد و نشانه‌هايي را مي‌يابد كه ‹سيروا في‌الارض فانظروا كيف بدأالخلق› مصداق خود را مي‌يابد؟ و موجب گسترش دانش‌هاي انساني و افزايش ايمان مي‌شود؟ آيا اين دانش باستان‌شناسي نيست، كه مادر دانش انسان‌شناسي است، و ‹انسان‌شناسي› موجب خداشناسي مي‌شود؟
از ديدگاه مادي(نشان‌دادن ‹آيه› كه خداوند به پيامبرش گفت) چگونه مي‌توان بهتر از كيهان‌شناسي كه از ماهواره‌(بالارونده)هايي كه عمق كيهان را مي‌كاوند، و شگفتي‌هاي آفرينش را نشان‌مي‌دهند،‌ به اسرار كيهان پي‌برد، و اين آيه را مصداق بخشيد كه لخلق‌السموات والارض اكبر من خلق‌النّاس و لكن النّاس لايعلمون(غافر: 57)   
            باز هم از ديدگاه مادي(نشان‌دادن ‹آيه›) چه كسي بهتر از يك فضانورد كه با سفينة فضائي (بالابرنده) خود از زمين دورمي‌شود، مي‌تواند چيزهايي را دريافت‌كند كه براي ايمان‌آوردن كافران، آيه‌ و دستاوردي مادي به‌همراه داشته‌باشد؟
            حال برگرديم به ترجمة مرحوم الهي‌قمشه‌اي:
اگر تواني نقبي در زمين بساز يا نردباني بر آسمان برافراز تا آيتي بر آنها بياوري.
ـ مگر گودكردن زمين ايمان مي‌آورد؟
ـ چگونه مي‌توان نردباني را بر آسمان برافرازيم؟
ـ نردبان خود يك تكيه‌گاه لازم دارد؛ اين چه نوع نردباني است كه هم مي‌تواند در هوا معلق باشد و هم آيه‌اي براي كافران؟
ـ چنين ترجمه‌اي چه‌‌نوع كارايي دارد؟
ـ آيا  اين ترجمه، آن آيه را به‌يادمان‌نمي‌آورد كه كسي كه از بصيرت‌هاي ما بهره ‌نبرد، كور است؟
امكان دستيابي انسان به ایستگاهها و سفينه‌هاي فضائي را قرآن كريم در آيات ديگري نيز ياداورشده‌است. آنجا كه مي‌فرمايد:
ام لهم ملك‌السّموات‌والارض و مابينهما فليرتقوا في‌الاسباب(ص: 10)
ترجمه: يا اينكه ملك كائنات از آن آنان است؟ پس بايد كه بالاروند در وسيله‌اي كه دارند(و از ملك خود پاسداري‌كنند). 
            يعني كسي كه خداوند را به مالك‌بودن كائنات نپذيرد،‌ بايد كه همه‌گونه امكان و وسيله‌اي داشته‌باشد؛ از جمله وسيلة سركشي به ملك خود.
از اين جهت بخش دوم آيه بدين گونه ترجمه‌ شد كه خداوند ‹اسباب› را معرفه به‌كاربرده‌است.
نكتة ديگر اين است كه واژة ‹في› به‌كارگرفته‌شده،‌ يعني وسيله‌اي كه در آن مي‌نشينند و بالامي‌روند؛ يا فضاپيما.
دو آية ديگر:
و قال فرعون يا همن ابن لي صرحاً لعلّي ابلغ‌الاسباب(36) اسباب‌السموات فاطّلع الي اله موسي و انّي لاظنّه كاذباً(غافر: 37)
ترجمه: و فرعون گفت اي ‹هامان› براي من بناكن بنايي بلند، بلكه دست‌يابم به آن وسيله. وسيلة آسمان‌ها. پس آگاهي‌يابم به‌سوي خداي موسي و همانا كه من گمان مي‌برم او دروغگوست.
            در اينجا نيز خداوند اسباب را معرفه به‌كاربرده، يعني وسيله‌اي را كه فرعونيان مي‌شناخته‌اند. اين دو آيه دو چيز متفاوت، ولي در يك جهت را مورد نظر‌دارند. در آية اول مي‌گويد بناي بلندي بساز تا در آن بنا، بلكه به اسباب دسترسي پيداكنم. در آية دوم اسباب را توضيح بيشتري مي‌دهد: ‹اسباب‌السموات› يا ‹وسيلة آسمان‌ها› اين وسيله چه نوع وسيله‌اي است؟
در اينجا تصورنشود كه فرعون قصد تمسخر داشته و یا بدون اندیشه مي‌خواسته با يك بنا به خداي موسي دسترسي پيداكند، چنانكه در ترجمه‌ها و تفسيرها مي‌خوانيم؛ بلكه با دقت در واژه‌هاي قرآن متوجه مي‌شويم كه آن بناي بلندي كه در نظر فرعون بوده، بنايي مناسب براي ساختن يك رصدخانه بوده؛ مگر دانشمندان براي ساختن رصدخانه، به دنبال بلندترين جاي دنيا نمي‌گردند؟
            ‹اسباب‌السّموات› نيز در اينجا به معني وسيلة رفتن نيست، بلكه وسيلة آگاهي يافتن است؛ ولي نه آگاهي ‹بر خود خداوند› بلكه ‹به سوي (الي)خداوند› يا بر ‹ملك› خداوند. و مگر ملك خداوند را جز در آسمان‌ها، در جاي ديگري مي‌توان يافت؟ و مگر جز با تلسكوپ، با وسيلة ديگري مي‌توان به ملك خداوند پي‌برد؟
بنابراين ‹اسباب‌السموات› يعني تلسكوپ، و ‹اسباب› در آيه‌اي كه فرمود ‹فليرتقوا في‌الاسباب›، منظور ‹سفينة فضائي› يا ‹فضاپيما› است؛ و مي‌بينيم كه همه‌چيز در قرآن يافت‌مي‌شود؛ و اين در حالي است كه ترجمة الهي قمشه‌اي، بدين صورت است:
… اي هامان براي من كاخي بلندپايه بنياد كن تا شايد به درهاي آسمان راه‌يابم تا راه آسمانها يافته و بر خداي موسي آگاه شوم
ـ ‹صرح› هم ‹كاخ› معني مي‌دهد و هم ‹هر بناي بلندي›.
ـ ‹اسباب› را در آية اول ‹درهاي آسمان›، و در آية دوم، ‹راه يافتن› معني‌كرده‌است.
ـ فرعون نگفته ‹بر خداي موسي› بلكه گفته ‹به سوي خداي موسي›. يعني فرعون هم مي‌دانسته به خود خدا آگاهي نخواهديافت،‌ بلكه مي‌خواسته به ملك خداوند آگاهي‌يابد. و اصولاً ‹الي› را ‹علي› ترجمه‌كردن درست نيست.

7- سفرهاي فضائي

خداوند در سورة الّرحمن آية 33 خطاب به جن و انس مي‌فرمايد:
يا معشرالجن والانس ان استطعتم ان تنفذوا من اقطارالسموات والارض ‌فانفذوا لاتنفذون الاّ بسلطان
ترجمة الهي قمشه‌اي: اي گروه جن وانس اگر ميتوانيد در اطراف زمين وآسمانها برشويد (اين خيال محالي است) هرگز خارج از ملك وسلطنت خدا نتوانيد شد
آن مرحوم كارهايي كرده‌است كه انسان را مرتباً به تعجب وامي‌دارد. اين آيه، بسيار روشن سفر فضائي را ياداورمي‌شود و در آن زمان كه اين ترجمه نوشته‌مي‌شد، حداقل دانشمندان در حال بررسي سفرهاي فضائي بودند؛ در نتيجه معلوم نيست چرا تا اين اندازه خواسته است قرآن را از مسائل علمي و تكنيكي به‌دورنگه‌دارد؟ دقت‌كنيد ببينيد از مفهوم كلي آيه كه بگذريم، چند كلمة اين ترجمه با آية قرآن مطابقت دارد؟
واژة ‹سلطان‌›ي كه در اين آيه آمده، همان ‹سلطان مبين‌›ي است كه در آية 38 سورة طور آمده‌بود؛ و موضوع هر دو آيه سفر فضائي است. ولي در ترجمة ايشان، گويي اين واژه اصلاً وجودندارد.
خود خداوند گفته كه «با ‹سلطان› مي‌توانيد»؛ (اكنون كاري نداريم كه سلطان چيست) ولي ايشان در كمانه مي‌نويسند: ‹خيال محالي است›
اگر خداوند مي‌خواست چنين چيزي به جن و انس بگويد براي چه اين آيه را فروفرستاده؟ خداوند در بسياري از آيات ياداورشده كه همه‌كاره خودم هستم و شما بندة ناتوان من هستيد؛ ديگر چه‌نيازي به اينكه در پيرامون فضا آيه بياورد و اين موضوع را ياداورشود؟
اين آيه(35 الرحمن) شباهت‌هاي زيادي به آية 38 طور دارد؛ و همة جن و انس را مخاطب‌ قرارداده ‹اگر مي‌توانيد›؛ و در آية 35 سورة انعام مخاطب پيامبر است؛ آنجا نيز فرموده ‹اگر مي‌تواني›.
            در پيرامون ‹سفر به آسمان‌ها›، استاد محمدرضا حكيمي پيرامون اين توانايي بشر به هنگام ظهور حضرت صاحب‌الامر، عليه آلاف‌التحيه والسّلام، در كتاب ‹خورشيد مغرب› چنين مي‌نويسد:
«در اينجا و در اين رساله مي‌خواهم مسأله‌اي بزرگ را مطرح‌كنم، مسأله‌اي بسيار بزرگ … »
            «شما مي‌دانيد كه بشريت پس از چندهزارسال كوشش و پيگيري،‌ در راه تجربه و شناخت طبيعت و جهان، و پس از قرن‌ها آزمايش و تفكر و عمل، و هزاران گونه زحمت‌ديدن، و رنج‌بردن، و قرباني‌دادن، و هزينه‌گذاشتن، و پس از آنكه هزاران دانشمند و متفكر و آزمايشگر، در طول قرون و اعصار، آمدند و كوشيدند،‌ و به مقامات علمي رسيدند، و حاصل كوشش‌ها و تلاش‌هاي خويش را به شاگردان و آيندگان سپردند، اكنون چندسالي بيش نيست كه انسان به مسألة سفر به فضا و گردشهاي آسماني و نقل و انتقالهاي كيهاني دست‌يافته‌است، آنهم به صورتي بسياربسيار مقدماتي و بسياربسيار محدود؛ و پيش از اين عصر، سخني از سفر انسان به آسمان، و عملي‌بودن آن، به صورتي جدّي، در ميان بشر و عالمان بشري، مطرح‌نبوده‌است. پس از توجه به اين موضوع، اكنون به اين روايت كه از حضرت امام محمدباقر(ع) رسيده‌است، و بيشتر از 1290 سال از صدور آن مي‌گذرد، توجه‌كنيد»:
«مهدي بر مركبهاي پرصدايي كه آتش و نور در آنها تعبيه‌شده‌است، سوارمي‌شود و به آسمان‌ها، همة آسمان‌ها سفرمي‌كند».
استاد حكيمي ضمن آوردن يك حديث ديگر كه در آن از ‹اسباب‌السّموات› يادشده، سخن را به اينجا مي‌كشاند كه «از آن روزگار كه اين روايت گفته‌شده، 1290 تا 1340 سال مي‌گذرد. آن روز، آنچه درميان دانايان و فيلسوفان بشري وجودداشته، اين بوده‌است كه سفر به آسمان‌ محال است».
پس معلوم‌مي‌شود، همان‌گونه كه پيش از اين آمد، جهان‌بيني عصر مفسرين، در توجيه و تفسير آيات الهي بسيار دخالت‌داشته و دارد. اما جهان‌بيني مرحوم الهي قمشه‌اي، حتي تابع زمان خويش نيست؛ بلكه او ناقل جهان‌بيني قدماء مفسرين براي زمان خويش است، بدون تدبر در آيات قرآن كريم. به همين دليل مي‌نويسد: ‹اين خيال محالي است› چنانكه استاد حكيمي نيز ياداورشد، در آن روزگاران سفر به آسمان امر محالي بوده‌است.
ايشان در ادامه مي‌نويسند: «در روايت امام باقر(ع) گفته‌شده‌است كه بيشتر آسمانها آباد و محل سكونت است. البته اين آسمان‌شناسي اسلامي كه از مكتب ائمه طاهرين(ع) استفاده مي‌شود، ربطي به آسمان‌شناسي يوناني و … ندارد. و هرچه در آسمان‌شناسي يونان، محدوديت افلاك و ستارگان مطرح است، در آسمان‌شناسي اسلامي، درست به‌عكس است، و سخن از ابعاد عظيم، و ستارگان بي‌شمار،‌ و اقمار فراوان و منظومه‌هاي متعدد است. و ابراز اين‌گونه مطالب در آن روزگاران ممكن نيست، جز با علم به غيب، و اطلاع از واقعيت بزرگ عوالم هستي. و اين علم نيست، مگر علمي كه از سوي خدا،‌ به هاديان راه خدا،‌ عنايت‌شده‌است.

روشنگري:
1ـ پيرامون بخش آخر گفتار استاد حكيمي مي‌توان گفت: لازم نيست كسي علم غيب داشته‌باشد تا به اين حقايق دست‌يابد. هركه در آيات قرآن‌كريم تدبركند، به چنين دانشي دست‌مي‌يابد؛ و از رحمت و عدل خداوند به‌دور است كه حقايق لازمة زندگي انسان را از او پنهان دارد و در قرآن خويش كه منظومة هستي است، نياورد. از سوی دیگر خوب است بدانیم علم غیب طبق آیات قرآن کریم ویژه خداوند ست و حتی به رسول خود (ص) میفرماید بگو اگرغیب میدانستم همه خوبیها را برای خود میخواستم.
پس بهتر است، جملة آخر ایشان بدين‌گونه درست‌شود:
‹و اين علم نيست، مگر علمي كه از سوي خداوند، به هاديان و مهتديان راه خدا و قرآن، عنايت‌شده‌است›.
            براي توجيه روايي اين موضوع، شایسته است روايتي را كه در برخی گفتارها به نقل از كتاب دكتر مجيد معارف آورديم، در اينجا نیز تكرارمي‌كنيم:
            «در روايتي آمده‌است كه ‹سدير صيرفي› نزد امام صادق(ع) آمد و گفت: قربانت‌گردم، شيعيانتان دربارة شما دچار اختلاف‌نظرشده، و در آن اصرارمي‌ورزند. گروهي گويند هر خبري كه امام براي هدايت مردم به آن احتياج‌دارد به گوشش گفته‌مي‌شود؛ و برخي مي‌گويند به او وحي‌مي‌شود. عده‌اي مي‌گويند به قلبش الهام مي‌گردد، و گروه ديگر معتقدند او در خواب مي‌بيند؛ و بالاخره بعضي مي‌گويند او از روي نوشته‌هاي پدرانش فتوامي‌دهد. كدام‌يك از اين نظرات صحيح است؟ امام فرمود: هيچ‌يك از اين سخنان صحيح نيست. اي ‹سدير› ما حجت‌هاي خدا و امناي او بر بندگانش هستيم و حلال و حرام او را از كتاب خدا مي‌گيريم».
            از آنجا كه كوشش در راه يافتن حقيقت، مي‌تواند كوشش در راه شناخت خدا و قرآن كه اصل حقايق عالمند تلقي‌شود، خداوند هركه را كه در اين راه باشد رهنمون خواهدبود.
به همين دليل، پژوهشگراني همچون ‹اريك فون دنيكن›، باتوجه به  آثار پيشينياني كه پيش از انسان امروزي بر روي كرة زمين زندگي‌كرده‌اند، به اين حقيقت‌ها دست‌يافته‌اند؛ و حتي در كتاب ‹ارابة خدايان›، جمله‌هايي را نقل‌كرده‌‌است كه بسيار شبيه است به حديثي كه از امام محمدباقر(ع) نقل‌شد.

2ـ با دقت در مطالبي كه به نقل از استاد حكيمي آورديم، متوجه‌مي‌شويم، حتي ايشان به ‹كيهان‌شناسي قرآني›، ‹سفرهاي فضائي›، و ‹مسكوني‌بودن فضا› كه از آيات قرآن برمي‌آيد، اشاره‌اي نمي‌كنند، و اين موضوع‌ها را تنها به روايت‌ها نسبت‌مي‌دهند؛ ولي خود معصومين مي‌گويند ملاك سخن ما تنها قرآن است.

8- ‹اوتاد› در قرآن و در ترجمة الهي‌قمشه‌اي

و فرعون ذوالاوتاد (ص: 12) ترجمه: فرعونيان صاحب قدرت
و فرعون ذي‌الاوتاد (فجر: 10)
ترجمه: و نيز فرعون را كه صاحب قدرت و سپاه بودند چگونه بدرياي هلاك غرق نمود
الم نجعل‌الارض مهاداً و الجبال اوتاداً(نبأ: 6 و 7)
ترجمه: آيا ما زمين را مهد آسايش خلق نگردانيديم و كوهها را عماد ونگهبان آن نساختيم
همان گونه كه ديده مي‌شود، در قرآن سه بار از اوتاد يادشده، كه آن مرحوم هريك را به گونه‌اي ترجمه كرده است: ‹قدرت›، ‹قدرت و سپاه›، ‹عماد و نگهبان›
استاد خرمشاهي دو مورد اول و دوم را ‹سپاه›، و مورد سوم را ‹ميخ› ترجمه كرده‌ است.

براي درك درست اين واژة قرآني به المنجد بازمي‌گرديم:
فعل: وتّد رجله في‌الارض اي ثبّتها
       ترجمه: ثابت نگاه‌داشت پايش را در زمين يا ثابت‌قدم ماند.
اسم: ما رزّ في‌الحائط او الارض
       ترجمه: آنچه كه در ديوار يا زمين فرومي‌رود.
       اوتادالارض: جبالها. اوتاد الفم: اسنانها
       ترجمه: اوتاد زمين كوهها هستند. اوتاد دهان دندان‌ها هستند.
        الهنيّه‌النّاشره في مقدّم الاذن كالثّلول
       ترجمه: بلندي برامده در جلو گوش، مانند زگيل

با بهره‌برداري از المنجد، ‹وتد› (‹اوتاد› جمع) به چيزي مي‌گويند كه داراي اين سه ويژگي باشد:
1 ـ موجب استحكام و پيوند شود،‌ همچون ‹بست› و ‹ميخ›.
2 ـ نسبت به پيرامونش برامده، برجسته، و ريشه در چيزي داشته‌باشد.
3 ـ شكلش مانند هرم يا كوهان شتر باشد. چنانكه زگيل و برجستگي جلو گوش نيز چنين‌اند.
قرآن كريم هر سه ويژگي را در اين آيه آورده: والجبال اوتاداً و كوهها را اوتاد قرارداد.
سؤال: آيا ماهيت وجودي كوه‌ها داراي اين سه ويژگي هست؟ يقيناً چنين است.
سؤال دوم: ‹فرعون داراي اوتاد› يعني چه؟  مگر او كوه يا چيزي شبيه به كوه داشته كه قرآن كريم با اين ويژگي منحصر به فرد از او يادكرده؟
پاسخ: آري او دستورداده‌بود چيزهايي مانند كوه و با ويژگي‌هايي كه براي كوه گفته‌شد برايش بسازند: هرم‌هاي سه‌گانه مصر.
اگر بگوييم معناي اوتاد، سپاه يا قدرت است، درست نيست. زيرا بسياري از جبّاران تاريخ سپاهياني پرتوان‌تر از او داشته‌اند. مي‌توان گفت او جزء جبّاران و لشگركشان تاريخ نبوده بلكه مرد منصفي بوده كه خداوند به حضرت موسي گفت با او به‌نرمي سخن بگو و او را دعوت به يكتاپرستي كن. او نيز با موسي به گفت‌وگو نشست و براي جادوگران انجمن هنرنمايي برگزاركرد؛ و جادوگران نزد او به حضرت موسي ايمان آوردند و گروندگان به موسي توانستند از دست او بگريزند. اينها نشانة يك جبّار نيست. قرآن او را طغيانگر نسبت به خدا و فرعون و هامان و سپاهيانشان را تنها خطاكار(خاطئين) خوانده و نه ‹جبارين›. نزديك بود خداوند او را ببخشايد، تنها كمي دير استغفاركرد.
البته خداوند از سپاه فرعون يادكرده و در داشتن سپاه، هامان يعني مغز متفكر و قطب علمي آن زمان و وزیر فرعون را نيز با او شريك كرده و در دو آيه آورده‌است: فرعون و هامان و جنودهما(6 و 8 قصص) كه اين سپاه هيچ‌گونه ويژگي نداشته تا فرعون را با آن ياد كند.

9- آيا «من» با «ما» فرقي ندارد؟!

الا ان للله من في‌السموات و من في‌الارض و مايتّبع‌الذين يدعون من دون‌الله شركاء انّ يتبعون الاّالظّن و ان هم الاّ يخرصون.(يونس: 66)
معني ساده و بي‌پيراية آيه چنين است: آگاه باشيد كه همانا آنكه در آسمانها و آنكه در زمين است و آنچه را كه پيروي مي‌كنند آنانكه غيرخدا را شريكان خدا مي‌خوانند، از آن خداست. آنان پيروي نمي‌كنند، مگر گمان خود را و آنان جز آنكه دروغ‌‌مي‌گويند، چيزي ندارند.
حال به ترجمه آن مرحوم بازگشت ‌مي‌كنيم: آگاه‌ باش كه هر چه در همه آسمانها و زمين است ملك خداست و آنچه را مشركان از غير خدا پيروي ميكنند گمان باطلي بيش نيست وجز آنكه دروغي بافند كاري ندارند

اشكال ظاهري: آيه سه بخش دارد. كه هر بخش با يك علامت وقف جايز از هم جدا مي‌شوند. يكي از اشكالها كه به كل آيه ضربه ‌وارد كرده، اين‌است كه بخش دوم را كه دنباله بخش اول است و بدون آن مفهوم آيه از منظور خدا دور مي‌شود، به بخش سوم وصل كرده‌است. دليل اين كار نيز آن است كه مفهوم كلي آيه را درك نكرده‌است.

اشكال معنايي: خداوند در كل قرآن آيات بسياري دارد (از جمله آية 68 همين سوره) كه مي‌فرمايد: له ما في‌السموات و ما في‌الارض ولي منظور خداوند در آيه 66 سورة يونس، چيز ديگري است؛ وگرنه به جای واژة «من»، مانند ديگر آيه‌ها، واژة «ما» را به‌كارمي‌گرفت. منظور خداوند در اين آيه و آيه‌هاي مشابه، آن چيزي است كه مترجم به آن اعتقاد ندارد. يعني مسكوني‌بودن آسمانها؛ و اين موضوع را از آيات فراوان ديگري كه در اين زمينه آمده‌ و ايشان به نحو ديگری ترجمه‌كرده‌است، مي‌توان دريافت.
اشكالي ديگر: چون بخش دوم آيه را كه دنبالة بخش اول است، به بخش سوم وصل‌‌كرده، بخش دوم بدون فعل مانده و براي رهايي از اين مشكل به كلي‌گويي متوسل شده‌، چنانكه آمد.

الله اعلم بالامور؛ ولي آنچه كه از اين آيه برمي‌آيد، آن است كه:
1. آسمانها مانند زمين مسكوني است.
2. مالك كساني كه در آسمانها و زمين‌اند، و نيز مالك حتي آن چيزهايي كه مشركين مي‌پرستند، خداست.
3. مشركين هيچ چيزي از آن خود ندارند، ولي فكر مي‌كنند مالك چيزي هستند و بدين دليل به دروغ متوسل مي‌شوند. (اگر به پيرامون خود نگاه‌كنيم، مشركين را با درجات مختلف مي‌يابيم).

10- از رحمت خداوند نااميد مشويد

من كان يظن ان لن ينصره الله في‌الدنيا والاخره فليمدد بسبب الي‌السّماء ثم ليقطع فلينظر هل يذهبنّ كيده مايغيظ(حج: 15)
ترجمة الهي‌قمشه‌اي: آنكس كه پندارد خدا هرگز او را (يعني رسولش را در دنيا و آخرت) ياري نخواهدكرد (وي را بگو كه) پس طنابي بسقف آسمان درآويز و بگردن افكن سپس طناب را ببرآنگاه بنگر كه آيا اين حيله و كيد اوخشمش را از بين ميبرد؟ (و جز بزيان او) اثري در عالم دارد؟
خدا را شاهد بگيريم و اين ترجمه و مانندگان آن را بررسي‌كنيم و ببينيم بي‌محتواكردن كلام خداوند و ترويج اين نوع ترجمه‌هاي بي‌معنا و پوچ، جز كوچك ‌كردن و نامفهوم كردن كلام خدا، سودي درپي خواهدداشت؟
اگر تدبر در آيات و دانستن مفهوم اصلي آنها، بويژه آياتي كه فهمشان مشكل است، برعهدة مفسر و مترجم نباشد، برعهدة كيست؟ و اگر برعهدة آنهاست، پس اين چه ترجمه‌اي است؟ آيا امثال استاد محمدمهدي فولادوند مي‌خواهند اين نوع ترجمه‌ها را جدا از متن قرآن به خورد خلق‌الله بدهند؟

ترجمة استاد محمدمهدي فولادوند از اين آيه:
هركه مي‌پندارد كه خدا (پيامبرش) را در دنيا و آخرت هرگز ياري نخواهدكرد (بگو) طنابي به سوي سقف كشد(و خود را حلق‌آويزكند) سپس (آن را ) ببرد. آنگاه بنگرد كه آيا نيرنگش چيزي را كه ماية خشم او شده، از ميان خواهدبرد؟

ترجمة استاد بهاءالدين خرمشاهي از اين آيه:
هركس گمان مي‌برد كه خداوند هرگز او(پيامبر) را در دنيا و آخرت ياري‌نمي‌كند، ريسماني به سقف خانه‌(اش) بندد(و به گردن اندازد) سپس (آن يا نفس خود را) ببرد و بنگرد آيا اين تدبير او ماية خشمش را از بين مي‌برد؟
            ايشان در زيرنويس ترجمة خود به نقل از ‹ميبدي› در توضيح اين آيه آورده است: … هركه اين نپسندد و نخواهد،‌ گو سر بر ديوار مي‌زن، يا خويشتن مي‌كش.

پيگيري معناي آيه، با تدّبر در اين مثال نسبتاً دور از ذهن:
تدبر را از آغاز سوره آغازمي‌كنيم:
ـ سورة حج با آيه‌اي كه لرزه به اندام انسان مي‌اندازد شروع‌مي‌شود؛ كه پيرامون رستاخيز است، و سپس به آفرينش و مراحل جنيني ‹انسان› مي‌پردازد؛ و نيز زندگي دوبارة طبيعت و انسان، و مجدداً سخن از رستاخيز و سپس مسائل دنيا و آخرت.
از آية دهم به رابطة انسان و خدا و مسائلي كه معمولاً در اين زمينه پيش مي‌آيد، مي‌پردازد. و دست آخر آية پانزدهم(مورد بحث) مي‌آيد؛ و با يك آيه كه نتيجه‌گيري از مثال مندرج در آية پانزدهم است، مطلب پايان مي‌پذيرد و به مطلب ديگري پرداخته‌مي‌شود.
ـ در تمام اين آيات، سخني از پيامبر اكرم نيست، بويژه كه از آية دهم تا آخر شانزدهم، موضوع، رابطة انسان با خداست. همان‌گونه كه پيش از اين نيز آورده‌ايم، ترجمه‌ها از تفسيرهايي گرفته‌شده‌اند كه آنها نيز معمولاً نتيجة تدبر نيستند؛ بلكه نتيجة وام‌گيري از يكديگرند،‌ كه نتيجة آن را مشاهده‌مي‌كنيم، و همة ترجمه‌ها، تا اندازه‌اي به يك شكل‌اند.
ـ از نظر دستوري ضمير ‹ه› در ‹ينصره›، به اسم پيش از خود بازمي‌گردد؛ كه در اينجا به ‹من› بازمي‌گردد. بنابراين، اگر تمام تفسيرها و ترجمه‌ها به نقل از اولين تفسيري كه به اين موضوع اشاره‌كرده، بگويند پرانتزهايي كه بازشده و نام رسول خدا را به ميان كشيده‌اند(كه هيچ‌يك نگفته‌اند مطالب داخل پرانتزها را از كجا آورده‌اند) مبتني بر روايتي است، بازهم  نبايد به هيچ‌يك توجه‌كنيم؛ زيرا از خود معصومين آمده كه اگر حديثي از ما نقل شد و با قرآن منافات داشت آن را به ديوار زنيد(ردکنید).

ـ از آغاز اين سوره تا آخر آية شانزده، نه تنها سخن از رسول خدا نيست، بلكه نبايد باشد؛ زيرا آيه‌هايي كه ياري خدا به رسول را مي‌رسانند، معمولاً  مربوط به زماني است كه رسول اكرم با مشركين به جنگ يا جدل مي‌پردازد. ولي اين آيات به رابطة انسان با خدا مي‌پردازند، و از اين آيه، نياز رسول اكرم به ياري خدا برنمي‌آيد.

ـ ياري‌رساندن خداوند بنده‌اش را در آخرت، به پيامبر اكرم مربوط نمي‌شود،‌ و آياتي كه مربوط به ياري‌رساندن خداوند به رسول اكرم است، معمولاً دنيايي هستند، و اين ماييم كه به ياري خداوند هم در دنيا و هم در آخرت بسيار نيازمنديم.
ـ كدام انسان مؤمن يا كافر، و عاقل يا حتي ابلهي تصورمي‌كند خدايي كه پيامبري را براي هدايت مردم فرستاده، پيامبرش را نه در دنيا و نه در آخرت، ياري نمي‌رساند؟ تا براي آن، آيه نازل‌كند كه نه، ما پيامبر خود را ياري‌مي‌رسانيم؛ آنهم با اين مثال!

ـ ياري رساندن خداوند رسولش را در زمان‌ لزوم،‌ از بديهيات است، و تصور وجود شخصي كه اين امر بديهي را نداند، از محالات است.

ـ چگونه مي‌توان تنابي را به سقف آسمان!(شادروان الهي‌قمشه‌اي) يا به سقف(استاد فولادوند) و يا به سقف خانه(استاد خرمشاهي) زد، تا شخصي با آن بخواهد خودكشي‌كند، و بعد تناب را ببرد؟
اگر كسي بخواهد خودكشي كند، نبايد كه تناب را ببرد، بلكه بايد زير پاي خود را خالي‌‌كند. بعد هم خودكشته، چگونه نظاره‌گر خودكشي‌ و عمل پيشين خود مي‌تواند باشد؟ و اگر خود را نكشد بلكه تناب را به سقف وصل‌كند، به گردن‌اندازد،‌ بعد ببرد، اين چه كار بيهوده‌اي است؟ و از همه مهمتر، از اين كارها چه سودي به چه كسي مي‌رسد؟ با اين گونه خزعبلات، كارهاي بيهوده‌اي را به ساحت قرآن كريم نسبت‌داده‌ايم. باز هم مي‌گوييم كه تفسيرهايمان بايد بر مبناي تدبر باشد، و نه تكرار سخن پيشينيان.

ـ در انتهاي آيه‌هاي ماقبل و مابعد آية مورد بحث آمده‌است: ‹ان‌الله يفعل مايريد›، و ‹ان‌الله يهدي من يريد›. پس سخن بر سر رابطة انسان با خدا و هدايت انسان به وسيلة خداوند است، و اين مثال قرآني براي هدايت انسان است، و نه سخني بيهوده.

ـ در اين مثال، خداوند دارد از يك مؤمن سخن‌ مي‌گويد و نه يك كافر، زيرا طبق خود آيه‌، شخص مورد اشاره (كه با ضمير ‹من› مشخص‌شده)، به خدا و آخرت ايمان دارد.

ـ اين مثال قرآن، مربوط به برخي مؤمنين است كه هرگاه با كارهاي ناشايست خود خشم خداوند را دراورند، تصورمي‌كنند‌ دنيا به آخر رسيده و در دنيا و آخرت از رحمت خداوند به‌دورمانده‌اند؛ و در نتيجه از كردة خود خشمگين‌، و از رحمت خداوند نااميد مي‌شوند.

ـ خداوند براي نااميدنشدن از درگاه خود، مثالي آورده و مي‌فرمايد براي اينكه ثابت‌شود چنين كسي نبايد نااميدشود،‌ پس بايد كه دست‌يازد به وسيله‌اي كه او را به آسمان(ملك خداوند) پيونددهد: فليمدد بسبب الي‌السّماء. المنجد:
مدّ: مدّ بالشّيء = بسطه، اخذه = دست يازيدن 
سبب = ما يتوصل الي غيره = آنچه كه انسان را به غير خود پيوندمي‌دهد.
قطع‌الرجل = ‹عجز› او ‹يئس› ـ قطع به = حيل بينه و بين ما يؤمله

ـ پس از گذشت مدتي (ثم نشان از گذر زمان دارد) و نتيجه نگرفتن از ارتباطش، آن وسيلة ارتباطي را قطع‌كند، يعني نااميدشود، يا ميان خود و آنچه را كه آرزو دارد و براي رسيدن به آن به آسمان متوسل‌شده، مانع‌ ايجادكند. پس بنگرد آيا چاره‌انديشي‌اش آنچه را كه موجب خشمش شده،‌ از ميان مي‌برد؟

ـ خداوند با اين مثال مي‌خواهد به يك فرد نااميد، بگويد همان گونه كه هرگاه ارتباطي ايجادكني و  پس از مدتي نتيجه‌اي نگيري و نااميد و خشمگين شوي، و آن رابطه را قطع‌كني، خشمت از ميان نمي‌‌رود، پس خداوند بخشنده،‌ كه تو را و ديگر آدم‌ها و هستي را با عشق و شوق، و با منظوري ويژه آفريده، كاري نمي‌كند كه خشمش از كردار بندگانش باقي‌ بماند؛ بويژه كه رابطة او آسمان به زمين است، و نه زمين به آسمان؛ پس چگونه رابطة خود را با بنده‌اش قطع‌‌كند، و او را ياري‌نرساند؟ بلكه او را ياري‌مي‌رساند و مي‌پروراند؛ مگر هنگامي كه بنده‌اش به او شرك بورزد؛ و به همين دليل ‹يفعل ما يريد› و ‹يهدي من يريد› است. 
اين بود نتيجة تدبر در اين مثالي كه فهمش كمي‌ مشكل بود، ولي از آنجاكه برخي آيات قرآن برخي ديگر را تفسيرمي‌كنند، با ياري خود خداوند تا اندازه‌اي، معناي درست آن را مطابق با مفهوم كلي موضوع،‌ دريافتيم.
و اينجاست كه نظر خود را دوباره تكرارمي‌كنيم كه قرآن، بويژه برخي مفاهيم آن، ترجمه‌پذير نيست.
سخن آخر آنكه، مثال‌هاي قرآني تنها يك يا چند هدف ندارند؛ بلكه خداوند به گونه‌اي آنها را آورده(و به همين دليل براي ما كمي سخت‌فهم‌شده) تا حتي هنرمندان بتوانند اين مثال‌ها را به‌تصويركشند و آثار خود را در ساية قرآن جهاني‌كنند.

11- معناي «انظروا»

قل‌انظروا ماذا في‌السموات‌والارض و ما تغني الايات و النذر عن قوم لايؤمنون.
ترجمة الهي قمشه‌اي: بگو در آسمانها و زمين به‌چشم عقل نظركنيد و بنگريد تا چه بسيار آيات حق و دلايل توحيد را مشاهده مي‌‌كنيد گرچه هرگز مردمي را كه بديدة عقل‌ و ايمان ننگرند دلايل و آيات الهي بي‌نياز نخواهدكرد.
ترجمة واژگاني: بگو نگاه‌كنيد چه‌چيزي در آسمانهاوزمين وجود دارد و آيات و انذارها، گروهي را كه ايمان نمي‌آورند، بي‌نياز نمي‌سازد.

ايرادهاي وارده بر ترجمة اين آيه:
با اضافه‌شدن «چشم عقل» به ترجمه، كلام حق محدود شده. زيرا ‹انظروا› معنايي عام دارد و شامل هر نوع نگاه‌كردني مي‌شود. چه با چشم سر باشد، چه با چشم عقل باشد، و چه با چشم‌مسلح(تلسكوپ). ‹نگاه‌كردن› يا ‹نگريستن› به معني ديدن با بصيرت و آگاهي، و معناي ‹نظر› است و نيازي به اضافه‌كردن «به‌چشم عقل» ندارد و واژة ‹ديدن› برابر ‹رؤيت› است.
با اين نوع ترجمه و شاخ‌وبرگهاي ديگري كه اضافه‌شده، ذهن خواننده از منظور نظر خداوند دورشده و به او تلقين شده كه منظور فقط تعقل در آيات الهي است (كه آيات بسياري در اين زمينه وجود دارد) و نه بهره‌گيري از وسايل مادي براي اين نگاه‌كردن ويژه.
اگر هم كسي پيداشود كه با چشم معمولي به آسمانها و زمين بنگرد، تاچه اندازه مي‌تواند در آسمانها، آيات الهي، و در زمين، انذارهاي الهي را كشف‌كند؟ و بالعكس اگر توضيح‌داده‌مي‌شد كه به مصداق لخلق‌السموات والارض اكبر من خلق‌الناس و لكن اكثرالناس لايعلمون (غافر: 57) با دانش كيهان‌شناسي و مشاهدة عظمت كيهان و «آيات» الهي آن، به عظمت خداوند بهتر مي‌توان پي‌برد، و يا به مصداق تمام آيات قرآن كه سيروافي‌الارض‌فانظرواكيف‌كان عاقبه… دارند، با دانش باستان‌شناسي از «انذارها»ي خداوند بهتر مي‌توان آگاهي يافت، شايسته‌تر نبود؟

12- سخني لغو

در آية 206 سورة اعراف كه سجده‌دار است، واژة «الذين» ارواح و فرشتگان ترجمه‌شده. آيا فرشتگان مي‌توانند تكبركنند؟ اگر نتوانند كه نمي‌توانند، پس سخن لغوي به ساحت قرآن نسبت داده‌شده‌است. زيرا خداوند دارد با پيامبر سخن‌مي‌گويد. چه تناسبي بين پيامبر و ارواح و فرشتگان؟ بلكه اطلاق واژة ‹الذين› به انبياء و شهداء و صديقين،‌ شايسته است. آنان مصداق «احياء عند ربهم يرزقون»اند.
            همين موضوع درمورد آية 38 سورة فصلت كه اين آيه نيز سجده‌دار است‌، تكرارشده و ‹الذين› به ‹فرشتگان و قواي بينهايت عالم بالا› نسبت‌داده‌شده‌است. در اين آيه نيز خداوند ويژگي آنان را گذشته از اينكه ‹تكبرنمي‌كنند›، ‹گذر شب‌وروز بر آنها› ذكركرده، كه از صفات فرشتگان به‌دور است؛ و با ويژگي‌هاي شهداء و صالحين و صديقين مناسبت دارد.




13- سجده‌كنندگان كيهاني

الم تر انّ الله يسجدله من في‌السموات و من في‌الارض والشمس والقمر والنجوم(حج: 18)
ترجمة الهي قمشه‌اي: آيا (بچشم بصيرت) مشاهده‌ نكردي كه هر چه در آسمانها و در زمين است و خورشيد و ماه و ستارگان… بسجدة خدا (و اطاعت او) مشغولند
همان‌گونه كه در گفتارهاي مختلف ياداوري‌شد، واژه‌نگاري قرآن كريم بسياردقيق است، و نبايد ترجمة قرآن را سرهم‌بندي كرد، و مفهوم‌هايي كلي را بيان داشت. يا با معناي واژگان، ‹باري‌به‌هرجهت› برخوردكرد. آنچه را كه خداوند براي آن رسول اكرم را مخاطب‌قرارمي‌دهد، با آنچه را كه براي آن همگان را مخاطب‌قرارمي‌دهد، تفاوت بسيارزيادي بويژه در ماهيت و چيستي آنها دارد.
هنگامي كه خداوند ‹اولم يروا›(آيا و هرگز نمي‌بينند) را به‌كارمي‌برد، مفعول جمله هرچه باشد براي همگان ديدني‌ است؛ ولي هنگامي كه ‹الم تر›(آيا هرگز نديدي) آمده و رسول اكرم مورد خطاب ‌واقع‌شده، مفعول جمله ممكن است ويژة پيامبر اكرم باشد و كس ديگري نتواند آنچه را او ديده و يا مي‌بيند، ببيند. مانند اين آيه كه براي حضرت ‹ابراهيم› آمده و براي مردم عادي هيچ‌گاه بيان‌نشده: كذلك نري ابراهيم ملكوت‌السموات‌والارض(اينچنين ملكوت كيهان را به ابراهيم نمايانديم).
بنابر همين اصل، مي‌بينيم آياتي كه گوياي مسكوني‌بودن كيهان هستند، يا خطابشان به رسول اكرم است، و يا مفهوم‌هايي كلي در آنها آمده، و هيچگاه مردم عادي مورد خطاب اين گونه آيه‌ها واقع‌نشده‌اند. پس نبايد در ترجمة خود، براي رسول اكرم ‹با چشم بصيرت› را بر كلام خدا اضافه‌كنيم، زيرا خداوند يا در شب معراج به او نمايانده، و يا آن حضرت مي‌توانسته كساني را كه همانند انسان داراي شعورند و در جاهايي از كيهان زندگي‌مي‌كنند، ببيند. 
            ترجمة اين آيه اشكال‌هاي ديگري دارد؛ از جمله ترجمه‌كردن ‹ما› به‌جاي ‹من› كه در بحث آيا ‹من› با ‹ما› فرقي ندارد؟ به آن پرداخته‌شد و نيازي به تكرار نيست. زيرا آن مرحوم، چون برخلاف نظر قرآن كريم، معتقد به مسكوني‌بودن ديگرسياره‌ها نبوده، جز برخي موارد، همة ‹من(انكه) في‌السموات›ها را ‹ما(آنچه يا هرچه) في‌السموات› ترجمه‌كرده‌است.




14- معناي «يوم» در قرآن

در آية 7 سورة هود، آسمانهاوزمين(كيهان) را در شش روز(دوره ـ‌ مرحله) آفريد را «در فاصله شش روز» ترجمه‌كرده كه معني مدت زمانی شش‌ روز كره زمين را مي‌رساند و مشخص نیست چرا فاصله را افزوده و آن را تحدید کرده است. درصورتي‌كه منظور خداوند به‌هيچ‌وجه چنين نيست؛ زيرا خداوند تنها در يكي دو جا كه خواسته كوتاهي عمر يك انسان را نسبت به روز قيامت به او ياداوري كند، اين واژه به اين معني به‌كاربرده: «يوماً او بعض يوم» و ‹يوم› در فرهنگ قرآن ‹دوره و مرحله› معني مي‌دهد. چنانكه مي‌فرمايد دوره(يوم) قيامت برابر است با پنجاه هزار سال، آن‌گونه(روزه کره زمین) كه شما مي‌شماريد.
 


15- معناي كتاب مبين

در آيه 6 سورة هود، «وما من دابه في‌الارض الاعلي‌الله رزقها و يعلم مستقره و مستودعها كل في كتاب مبين» كتاب مبين را ‹دفتر علم ازلي› ترجمه‌كرده كه اگر هم درست باشد براي هيچكس مفهوم نيست. درحالي‌كه خداوند در قرآن چيزي نمي‌آورد كه به كار كسي نيايد؛ بلكه به گونه‌اي سخن مي‌گويد كه همه از آن بهره‌مندشوند. هم يك كودك دبستاني و هم يك دانشمند.
معني ظاهري كتاب مبين، كتابي گويا، روشن، آشكار، بيان‌كننده، و غيره است و مي‌توان با يك مثال درست، حتي به يك كودك معني آن را فهماند.
خداوند در اين آيه به صراحت دارد از زمان حال سخن مي‌گويد و مي‌فرمايد هيچ جنبنده‌اي در زمين نيست، مگر آنكه روزي او بر خداست، و خداوند جايگاه هميشگي و موقت او را مي‌داند. سپس مي‌گويد همة اينها در كتابي(نكره به‌كاربرده‌شده) آشكار و گويا وجوددارد.
اگر منظور خداوند كتاب علم ازلي بود، اولاً آن را نكره به‌كارنمي‌برد زيرا معرفه بود. ثانيا لزومي نداشت كه جمله آخر را بيان‌كند، زيرا قبل ازآن گفته‌بود كه «مي‌داند». و معلوم است كه علم خداوند ازلي است. با يك مثال ساده، روشن‌مي‌شود كه كتاب مبين چيست:
مي‌دانيم هر مديري كه بخواهد رفت‌وآمد و وظيفه‌شناسي كاركنان خود را همواره و روزانه كنترل‌، و حق هركس را درست اداكند، اگر بتواند از دستگاههاي پيشرفته استفاده كند، يك دستگاه تلويزيون مداربسته مي‌خرد و كارمي‌گذارد.
سؤال اينجاست كه خداوند حكيم كه از سويي همه‌ كارهايش از روي حكمت است و از سوي ديگر «ابا‌الله ان يجري‌الامورالاّ باسبابها»، براي خود يك تلويزيون مداربستة ويژة خود (نه از نوع زميني آن) ندارد؟ بويژه اگر بخواهد در روز قيامت به ما نشان دهد، و حجت را بر ما تمام كند؟ العاقل يكفي بالاشاره.
همين اشكال(علم ازلي) بر ترجمة آية 8 سورة رعد نيز وارد است، بويژه آنكه خداوند گفته «من مي‌دانم(و نگفته تنها من مي‌دانم) در رحمها چيست» و ايشان ترجمه‌كرده «تنها خدا مي‌داند» و تصورنكرده كه روزي با ماموگرافي ديگران هم خواهنددانست.


16- سجده بر يوسف

خرّوا له سجدا و قال يا ابت هذا تأويل رؤياي من قبل قد جعلها ربي حقا
ترجمه الهي‌قمشه‌اي: … و آنها بشكرانه(ديدار او) خدا را سجده‌ كردند. يوسف در آن حال پدر را گفت كه اين بود تعبير خوابيكه ازين پيش ديدم كه خداي من آن خواب را واقع و محقق گردانيد (يوسف:100)
ترجمه بي‌پيرايه: …و همگي آنان بر او سجده‌كردند و او گفت اي پدر اين است تأويل خواب من كه پيش از اينكه پروردگارم آن را تحقق ببخشد، ديده‌بودم.

خواب چه بود؟
به آية 4 بازگشت ‌مي‌كنيم: يا ابت اني رأيت احدعشر كوكبا والشمس والقمر رأيتهم لي ساجدين (اي پدر! من ديدم يازده ستاره و خورشيدوماه را ديدم بر من سجده‌كنان).
            يوسف در خواب يازده ستاره را ديد يعني يازده برادر، و خورشيد يعني پدر، و ماه يعني مادر را كه بر او سجده‌كردند. و پس از تحقق رؤيا مي‌گويد اكنون كه شما بر من سجده‌ كرديد، خواب من تعبيرشد.
خداوند دارد مي‌گويد كه در شريعت‌هاي پيشين سجده‌كردن بر بزرگان جايز بوده و بعدها حرام‌شده‌است، تا مردم و بويژه باستان‌شناسان و مردم‌شناسان تصورنكنند هرقومي كه بر بزرگان سجده‌مي‌كرده مشرك بوده‌است؛ و بدين وسيله مي‌خواهد بگويد ملا‌ك شرك در اقوام پيشين نمي‌تواند تنها سجده‌كردن باشد.
چنانكه مي‌دانيم حتي در دين مسيحيت ركوع بر بزرگان حرام نبوده، و در دين مبين اسلام حرام‌شده‌است؛ چنانكه در احوال جعفر طيار خوانده‌ايم؛ ولي مترجم كه متوجه چنين موضوعي‌ نشده، كلام خداوند را تغيير‌داده‌است.  

نتيجة ‹منطقي› از ترجمة مرحوم الهي‌قمشه‌اي:
1 ـ‌ يوسف در خواب ديد كه يازده ستاره(برادران) و خورشيد(پدر) و ماه(مادر) بر او سجده كردند.
2 ـ در عالم واقع همگي آنها بر ‹خدا› سجده‌كردند، و خواب درست تعبيرشد.
پس: يوسف = خدا 


17- آنگاه كه مؤمنين نااميد شوند

ولو انّ قرآناً سيرت به‌الجبال او قطّعت به‌الارض او كلّم به‌الموتي بل‌الله الامر جميعاً افلم يايئس الذين آمنوا ان لويشاءالله لهدي‌الناس جميعاً ولايزال‌الذين كفروا تصيبهم بما صنعوا قارعه(رعد: 31)
ترجمة‌ الهي‌قمشه‌اي: و اگر كتابي با اعجاز بيان كوهها را به رفتار و مردگان را به گفتار آرد و زمين را از هم بشكافد همين قرآن با عظمت است آري فرمان همة عالم با خداست (هر چه خواهد بمشيت ازلي ميكند) آيا مؤمنان هنوز ندانسته ‌اند كه خدا اگر بخواهد همة مردم را هدايت ميكند (اين به مصلحت است زيرا) كافران بايد پيوسته از كردار زشتشان بكيفر وسركوبي رسند
ترجمه اشكال‌هاي فراواني دارد. آيه كاملاً از منظور خداوند دورشده‌است؛ و دست‌كم بايد چنين ترجمه‌مي‌شد:
«و اگر همانا قرآني(پديده‌اي بود كه) به وسيلة آن كوهها سرنگون‌شوند (سير= سرنگون‌شدن)، يا زمين شكافته‌شود، يا مردگان به سخن درايند، بلكه همه كارها با خداست، آيا پس آناني كه ايمان آورده‌اند، هرگز نااميد نمي‌شدند؟(چه نيازي است به اين‌همه تفاوت‌گذاري ميان آنان كه خالصانه ايمان‌آورده‌اند، و استدلال عيني آوردن براي کافران تا ايمان بياورند؟) اگر خدا مي‌خواست، همانا هدايت‌مي‌كرد همة مردم را و همواره كساني‌كه كفر ورزيدند، به خاطر آنچه كه انجام‌داده‌اند،‌ خروشي كوبنده نصيبشان مي‌شود و…  » اين معني، با آيات پيش از اين آيه هماهنگي كامل دارد.
            متاًسفانه آقای بهاءالدين خرمشاهي نيز تقريباً همين‌گونه ترجمه‌كرده‌اند. رمز اين شباهت نيز به‌نظرمي‌رسد در اين باشد كه اينان ترجمه خود را از تفسيرهايي گرفته‌اند كه مفسرين، معناي كلي آيه را درك‌نكرده‌اند، در نتيجه معناي ‹يأس› را به‌جاي ‹نااميد‌شدن›، ‹ندانستن› گرفته‌اند، كه گاهگاهي در زبان عربي كاربرد پيدامي‌كند. درصورتي كه اين‌گونه ترجمه، آيه را بي‌محتوي كرده. دليلي هم وجودندارد كه در اين آيه، مخاطب، مؤمنان باشند؛ از عدالت و رحمت خداوند نيز به دور است كه از مؤمنيني كه خالصانه ايمان آورده‌اند شكايت داشته‌باشد.




18- كم‌كردن از اطراف زمين

رعد: 41 ـ اولم يروا انا نأتي‌الارض ننقصها من اطرافها
انبياء: 44 ـ افلايرون …
اين دو آيه تنها با تفاوتي كه نوشته‌شد، كاملاً شبيه به يكديگرند. تفاوت هم در به‌كارگيري زمان فعل جمله است،‌ كه در آية اول زمان گذشته به كاررفته و در آية دوم،‌ مضارع؛ يعني براي تمام زمان‌ها، و اما ترجمة آنها:
الهي‌قمشه‌اي:
آيا مردم نديدند كه ما عزم سرزمين (كافران) كرده و از هر طرف ميكاهيم … (رعد:41)
آيا مردم نمي بينند كه مائيم قادر مطلق كه اراده كنيم زمين و اهلش را از هر طرف بمرگ وفنا ميكاهيم(انبياء: 44)

ترجمة واژگاني:
آيا پس نمي‌بينند(آيا و نديدند) ما مي‌آييم زمين را كم‌مي‌كنيم از آن، از كرانه‌هاي آن؟

خلاصه‌ اينكه: ‹يكي از سنت‌هاي طبيعي ما اين است كه كرانه‌ها و اطراف كرة‌ زمين را كاهش‌دهيم›. و شما درپي پژوهش اين پديدة علمي براييد، و به دلايل و تأثيرهاي اين كنش‌واكنش طبيعي پي‌ببريد.
از آنجاكه در قرآن همه واژه‌ها دقيق به‌كارگرفته‌شده‌است، نكته‌اي كه در اين آيه‌ها وجوددارد، واژة ‹نأتي› است؛ كه نشان مي‌دهد عامل كاهيدن از زمين، دروني نيست، بلكه عاملي بيرون از زمين است و با توجه به مضارع‌بودن اين واژه و نيز واژة ‹ننقصها› اين روند هميشگي است. 
محتواي اين آية قرآني داراي نكته‌اي است كه انسان كنجكاو و پژوهشگر را به كندوكاو وامي‌دارد. از سوي ديگر اتمام حجتي با كافران (پوشانندگان حقايق) قرآن است، تا بگويد ما با اين نوع ياداوري‌ها،‌ مي‌خواهيم شما را با دين دوستدار علم و طبيعت اسلام آشناكنيم.
نكته‌هايي چند در اين زمينه:
«گرداگرد سطح زمين را پوششي از هوا احاطه‌كرده‌است.(جوّ زمين) اين پوشش آدمي را از اشعة فرابنفش خورشيد محفوظ‌مي‌دارد و موجب‌ اعتدال دماهاي بسيارمتفاوت سطح زمين مي‌شود.
… اطلاعاتي كه از ماهواره‌هاي ‹ونگارد›(1958) و ‹اكسپلورر›(1961) به‌دست‌آمده، به‌وضوح تمام نشان‌مي‌دهد كه چگالي در هر ارتفاع معين، از روزي به روز ديگر، كاملاً تغييرمي‌كند و علت عمدة اين تغيير، تغييرات فعاليت خورشيدي است.
… جذب اشعة فرابنفش خورشيد به‌وسيلة ازن بسيار مهم است، زيرا اين اشعه براي همة انواع حيات برروي زمين فوق‌العاده زيان‌آور است.(بر اثر گازهاي گلخانه‌اي، از ضخامت جو زمين كاسته‌مي‌شود و اين كاهش‌ ‹ننقصها من اطرافها› موجب نفوذ اشعة فرابنفش به سطح زمين شده كه براي زندگاني جانداران بسيار زيانبار و تهديدكننده‌است.)
… در ناحية ‹بيرون‌كره›(يكي از لايه‌هاي جو)، فرار ملكولي و اتمي از جو زمين قابل‌ملاحظه مي‌گردد(ننقصها من اطرافها). اتم‌ها و ملكول‌هاي سبكتر حتي اگر در قاعدة ‹بيرون‌كره› باشند، مي‌توانند بگريزند ولي ذرات سنگين‌تر تنها از ارتفاعات بالاتر مي‌گريزند».(ماير دگاني ـ نجوم به زبان ساده، ترجمة خواجه‌پور ـ ص: 223 تا 226)
چندسال پيش يكي از شبكه‌هاي تلويزيوني،‌ فيلمي مستند پخش كرد؛ كه پژوهش‌هاي دانشمندان محيط‌زيست را پيرامون دگرگوني‌هاي پيرامون زمين بررسي‌مي‌كرد، و با استفاده از فيلم‌برداري‌هاي فضائي و تحليل‌هاي رايانه‌اي دگرگوني‌ها و اثرگذاري اين روند را نشان‌مي‌داد.
يك خبر مهم:
همان‌گونه كه مشاهده‌مي‌شود يكي از اين دو آيه در سورة ‹رعد› آمده‌است، و آمدن اين آيه در سورة رعد بي‌حساب‌وكتاب نيست. به‌ اين خبر از اطلاعات ضميمه 11/12/75 توجه‌كنيد:
«نورها و پرتوهاي عجيبي كه به‌دنبال وقوع رعد و برق در طبقات بالايي جو، به‌مدت زمان بسياركوتاهي پديدار و سپس محومي‌شوند، از تازه‌ترين پديده‌هايي هستند كه توجه گروه‌هاي علمي بين‌المللي را به‌خودمعطوف‌داشته‌است».
«… براي اولين بار يكي دو دانشمند متخصص در امور جو همراه سفينه‌هاي شاتل به‌گردش در اطراف زمين پرداختند،‌ و به‌ چشم خود ناظر وقوع اين پديده‌هاي شگفت‌انگيز شدند… اين پرتوهاي عجيب نام‌هاي عجيبي نيز دارند: ‹شبح قرمز›، ‹پري قرمز›، ‹فوارة آبي›».
«… به‌اعتقاد دانشمندان اين پرتوهاي نوري محصول تخلية بارهاي الكترومغناطيسي(ننقصها من اطرافها) ناشي از بروز صاعقه در لايه‌هاي مختلف جو هستند. … به نوشتة ديلي تلگراف، اهميت اين پرتوها از آن جهت است كه موجب تصحيح ديدگاه دانشمندان درخصوص پديده‌هاي جو شده‌است.»

پژوهش‌هاي تازه
«مارتين وايلد از انستيتوي فدرال زوريخ معتقد است كه اطلاعات به‌دست‌آمده از پايگاه‌هايي كه پيش از دهة 1990 بر فعل‌وانفعالات جوي نظارت‌داشتند،‌… نشان‌مي‌دهدكه بين سال‌هاي 1960 تا 1990 پديدة تاريك‌شدن كرة زمين رخ‌داده‌است».
«… دكتر راشل پينكر از دانشگاه مريلند آمريكا به بي. بي. سي. گفت: ماهواره‌هايي داريم كه مي‌توانند وضعيت را از سال 1983 تا 2001 بررسي‌كنند. ما دريافته‌ايم كه تا اوايل دهة 1990 در بسياري مناطق، از ميزان تشعشع خورشيد بر سطح زمين كاسته‌شده‌بود و پس از آن روبه‌افرايش گذاشت».
«… دكتر اليانور هايوود كارشناس آب‌وهوا از دانشگاه ردينگ بريتانيا مي‌گويد نكتة اصلي اين است كه چرا نوري كه در اوايل دهة 1990 به زمين مي‌رسيد، درحال‌كاهش بود؛ ولي بار ديگر تقويت‌شد. دكتر وايلد اين نظر را كه علت اين امر افزايش نور خورشيد بوده، ردمي‌كند و مي‌گويد: ابعاد تغييراتي كه مشاهده‌مي‌كنيم، بزرگتر از آن است كه اين‌گونه توجيه‌شود. بنابراين، توجيه هرچه باشد بايد آن را در جو زمين جست‌وجو كرد».(روزنامة شرق: 25/2/84)
            بدين ترتيب، مي‌بينيم كه هميشه نامسلمانان بي‌قرآن، بر ما مسلمانان قرآن‌دار‌ بي‌تدبر در قرآن، پيشي‌گرفته‌اند. البته اين طبيعي است تا هنگامي كه ما مترجمين و مفسريني داريم كه اصلاً معتقد نيستند به اينكه قرآن مطالب علمي را هم بيان‌كرده‌است، و مانند همان دكتر ستاره‌‌شناسي فكرمي‌كنند كه به نگارنده گفت: ‹قرآن به مسائل كيهان‌شناسي چه‌كار دارد؛ قرآن براي آخرت و مسائل آن است›، هيچگاه از گوشزدهاي علمي قرآن بهره‌مند نخواهيم ‌شد؛ و افتخار كشف‌ها و پرده‌برداري‌هاي علمي همواره نصيب نامسلمانان مي‌شود.
افزون بر مواردي كه گفته‌شد، در اطراف زمين چيزهاي ديگري مانند نيروي الكترومنتيك، پديدة النينو، كمربندهاي گوناگون، از جمله كمربند ذرات باردار پرانرژي  وجوددارد. كتابي نيز زير عنوان ‹حقيقت زمين› را آقاي ‹جمشيد مبين› پيرامون نيروها و انرژي‌هاي مدارهاي كرة زمين، نوشته‌اند كه نكته‌هايي توجه‌كردني دارد.



19- مرگ قوم‌هاي ستمگر و بي‌دين

در پايان آية 44 سورة هود، و پس از آنكه قوم نوح هلاك شده‌اند، خداوند مي‌فرمايد ‹بعدا للقوم‌الظالمين› و اين جمله را در پايان آيات 60 و 68 و پس از هلا‌كت اقوام هود و ثمود نيز تكرار مي‌كند.
همان‌گونه كه «اف‌ لكم» يعني اف بر شما، «بعداً لكم» نيز يعني مرگ بر شما. چه اين برواژه در میان عرب رایج باشد و یا برواژه ای قرآني باشد، از اين آيات معنای هلاك‌ باد(مرگ بر) قوم… برمي‌آید، ولي اين ترجمه درسورة هود چنين ترجمه‌كرده:
44 : و فرمان هلاك ستمكاران دررسيد.
60 : هود از رحمت خدا دورشد.
68 : قوم ثمود چون به خداي خود كافر شدند، دور از رحمت ابدي خدا گرديدند.
و در آية 95 همين سوره يعني پس از هلاك‌شدن ‹اصحاب مدين› خداوند مي‌فرمايد: بعداً لمدين كما بعدت ثمود(هلاك باد قوم مدين چنانكه قوم ثمود هلاك‌شدند.) كه در ترجمه چنين آمده‌است: «اهل مدين هم مانند قوم ثمود از رحمت خدا دورشدند».
همين جمله در سوره مؤمنون در آيات 41 و 44 نيز تكرارمي‌شود، براي قوم‌الظالمين و لايؤمنون



 
20- جلوه‌هاي مادّي زندگي

لاتمدّنّ عينيك ‌الي ‌ما متّعنا به ازواجاً منهم ولاتحزن ‌عليهم واخفض‌ جناحك للمؤمنين (حجر:88)
ترجمة الهي قمشه‌اي: چشم از اين متاع ناقابل دنيوي كه بطايفه‌ اي از مردم كافر براي امتحان داديم البته بپوش و بر اينان اندوه مخور و اهل ايمان را زير پروبال علم و حكمت خودگير (و باكمال حسن خلق بپروران)
ترجمه اين آيه نيز به مانند آية 105 سورة نساء كه در آغاز از آن سخن به‌ميان‌آمد، گمان بد به رسول اكرم واردمي‌سازد. اصولاً اين گونه ترجمه، نه‌تنها اهانت به رسول اكرم است كه اتهام بدسخن گفتن را به ساحت قرآن كريم نيز‌ واردمي‌سازد.

سه ترجمة ديگر از اين آيه:
ترجمة بهاءالدين خرمشاهي: به‌چيزي كه اصنافي از آنان را به آن بهره‌مندگردانيده‌ايم، چشم مدوز و غمخوار آنان مباش، و با مؤمنان فروتني‌كن.
المنجد نرم‌افزاري:
1 ـ هرگز به متاع ناچيزي كه به قومي در جلوة زندگي دنياي فاني داده‌ايم، چشم‌مگشا.
2 ـ چشمانت را به چيزهايي كه به كفار داده‌ايم، نگران مكن.

خفض‌جناح = باوقاروآرامي ـ فروتني(فرهنگ عميد)
مدّ نظره اليه = طمح ببصره اليه ـ المنجد (كتاب)
طمح ببصره اليه = كف دست بر ابرو نهاد و برداشت چشم، تا بنگرد آن را. ـ المنجد نرم‌افزاري
بنابراين، ترجمة واژه‌به‌واژة آيه چنين مي‌شود: چشمانت را مدوز به آنچه كه بهره‌مندساختيم به‌وسيلة آن گروه‌هايي از آنان را، و بر آنها اندوه مخور، و نسبت به مؤمنين آرام و فروتن‌باش. (این ترجمه هم اقناع کنننده نیست و جای تفکر بیشتر دارد)

تفسير اين جمله‌ها به اهلش بازمي‌گردد؛ كه تاريخ و سيره و غيره مي‌دانند. ولي آنچه كه نتيجة تدبري است كه قرآن به آن سفارش‌كرده، اين است كه در اين آيه خداوند، سه چيز را به پيامبر اكرم و به‌تبع آن، به مسلمانان و بویژه حاکمان مسلمان براي بهبود زندگاني مردم سفارش و ياداوري مي‌كند:
1 ـ چشم‌نداشتن به بهره‌هاي مادي زندگي برخي گروه‌ه‌ها و اشخاص.
2 ـ در زندگي مادي، چيزي وجودندارد كه انسان براي آن اندوهگين شود.
3 ـ فروتني نسبت به مسلمانان ويژگي مهمي براي در آسـايش و آرامش زيستن است.

بنابراين، اين آيه نظر كساني كه قرآن را تنها تاريخی و آخرتی مي‌پندارند، ردمي‌كند؛ چنانكه دو ترجمه از چهار ترجمه، اين آيه دنيايی را به كفار و مسائل صدر اسلام وصل‌كردند و آن را تاريخي و آخرتی جلوه‌دادند.

21- تراژدي يك مشرك

حنفاء لله غيرمشركين به و من يشرك بالله فكانّما خرّ من‌السّماء فتخطفه‌الطير
ترجمة الهي قمشه‌اي: و خاص و خالص بي‌ هيچ شائبه شرك خدا را پرستيد كه هركس بخدا شرك آرد (در عجز و بيچارگي) بدان ماند كه از آسمان درافتد و مرغان در فضا بدنش را با منقار بربايند (حج: 31)
ترجمة واژه‌به‌واژه: آنانكه خود را براي خدا بي‌غل‌وغش‌كرده‌اند، جدا از كساني هستند كه به او شرك‌مي‌ورزند. و كسي كه شرك‌مي‌ورزد به خدا، پس آنچنان است كه افتاده‌باشد از آسمان بر زمين(خرّ = بر زمين افتادن) پس پرنده(كركس لاشه‌خوار) بربايد (اعضاي بدن) او را.
شرح اين آيه:
تصوركنيد كسي را كه از آسمان برزمين افتاده، كه نه‌تنها ديگر جان‌ندارد، و به بدترين شكل جان‌داده، بلکه پس از مرگش نيز بدنش با خفت‌وخواري بهرة لاشخورها ‌شده‌است؛ يا تندبادی بدن او را به جايي پرت و دورافتاده پرتاب‌كند.(دنبالة آيه چنين است)
قرآن كريم تراژدي يك مشرك را چه زيبا بيان‌كرده‌است!
اما در ترجمه، گذشته از افزودن و جابه‌جاكردن برخي حرف‌ها و موصول‌ها، چون معناي آيه درك ‌نشده، آغاز آيه به گونه‌اي دستوري ترجمه‌شده و معلوم نيست چرا ‹در فضا› و ‹با منقار› را افزوده‌است. از سوي ديگر خود مي‌نويسد ‹درافتد› و پس از آن مي‌نويسد ‹در فضا›. چگونه چيزي در فضا درمي‌افتد؟


22- هفت آسمان

ولقد خلقنا فوقكم سبع طرائق و ماكنا عن‌الخلق غافلين(مؤمنون: 17)
ترجمة الهي قمشه‌اي: و همانا ما فوق شما (خاكيان) هفت آسمان (عالم پاك) را فراز يكديگر آفريديم و لحظه ‌اي از توجه بخلق (و التفات بعوالم بي نهايت آفرينش) غافل نبوده‌ و نخواهيم بود
            پرانتزها يا لازم نيستند و يا مانند ‹عالم پاك› ابهام‌برانگيزند. چيزي را كه ترجمه به آن نپرداخته اين بوده كه چرا خداوند از آسمان‌ها به عنوان ‹راه› يادكرده‌است.
ترجمة واژگاني: و به‌درستي آفريديم بالاي شما هفت راه را و نبوده‌ايم از آفرينش غفلت‌كردگان.
            مسلم است كه منظور از ‹راه›، آسمان‌هاي هفتگانه است؛ ولي خداوند با به‌كارگيري اين واژه مي‌خواهد چيزي را پيرامون آنها به ما بگويد كه در آيه‌هاي مشابه نگفته‌است. و با جملة آخر آيه، موضوع را تكميل‌كرده و خواسته‌است به ما بگويد كه از هيچ‌ نكته اي از آفرينش، چه در عمل و چه در بيان‌كردن براي شما فروگذارنكرده‌ايم. از اين آيه در گفتار ‹شكل كيهان در قرآن› بيشتر پرده‌برداري‌شده‌است.



23- مسكوني بودن ديگرسياره‌ها

قل لايعلم من في‌السموات و الارض ‌الغيب الاّالله و مايشعرون ايان يبعثون
الهي‌قمشه‌اي: اي رسول ما بگو كه در همة آسمان‌ها و زمين جز خدا كسي از علم غيب آگاه نيست و هيچ نميدانند كه چه هنگام زنده و برانگيخته خواهند شد(نمل:65)
اين ترجمه شايد براي بسياري از آيه‌ها كه چنين مضموني را مي‌رسانند مناسب باشد؛ (مانند: ولله غيب‌السموات‌والارض و اليه يرجع‌الامركله ـ 123 هود)  ولي اين آيه نكتة ظريفي را دربردارد، و چيز ديگري مي‌خواهد به ما بگويد. به ترجمة واژگاني آن مي‌پردازيم؛ و با برابرگذاري اين دو ترجمه، متوجه مي‌شويم كه تفاوت تاچه‌اندازه زياد است:
بگو نمي‌داند آنكه در آسمان‌هاوزمين(كيهان) است، ‹غيب› را مگرخداوند، و پي‌نمي‌برند چه زماني برانگيخته‌مي‌شوند.
اين آيه برخلاف آيه‌هاي مشابه امري كلي را بيان نمي‌كند،‌ بلكه مي‌خواهد بگويد هوشمنداني كه در جاهاي ديگري از اين كيهان زندگي مي‌كنند، نيز مانند شما هستند و از غيب آگاهي ندارند و براي اينكه كسي نگويد منظور خداوند فرشتگان هستند، موضوع برانگيخته‌ شدن و ناآگاهي آنان را نسبت به مسائل معادشان نيز ياداورمي‌شود، كه فرشگان از آن معافند. ولي مترجم چون به مسكوني‌بودن سياره‌ها اعتقادندارد، به‌گونه‌اي ترجمه‌كرده‌است كه كسي متوجه منظور خداوند از آوردن اين ‌آية يگانه نمي‌شود.


24- دابه‌الارض

واذا وقع‌القول عليهم‌ اخرجنا لهم دابّه‌ من‌الارض تكلّمهم انّ‌النّاس باياتنا لايوقنون(نمل:82)
ترجمة الهي قمشه‌اي: و هنگامي كه وعدة عذاب كافران بوقوع پيوندد(و زمان انتقام بظهور قائم فرارسد) جنبده اي از زمين برانگيزيم كه با آنان تكلم كند كه مردم بآيات ما (بعد از اين) از روي يقين نميگروند(در اخبار اماميه جنبنده اي كه در آية مذكوراست ‹دابه‌الارض› برجعت حضرت امير(ع) درظهورحضرت قائم يا خود ولي عصر عجل الله تعالي فرجه تفسير شده)
براي دانستن حقيقت اين آيه ابتدا بايد بدانيم كه عبارت ‹واذا وقع‌القول عليهم› چه زماني است. زيرا اگر گوياي آغاز رستاخيز است، پس ربطي به ظهور حضرت صاحب‌الامر پيدانمي‌كند. چرا كه عوام شيعه و گاهي خواصّ آنان، در مسألة ظهور همواره چند چيز را بي‌جهت باهم ربط‌مي‌دهد.
مهم‌ترين آنها اين است كه علائم ظهور را با علائم رستاخيز يكي مي‌پندارند؛ به گونه‌اي كه مردم تصورمي‌كنند ظهور حضرتش برابر است با پايان جهان. به همين دليل مي‌گويند ‹دورة آخرالزمان شده‌است›. درصورتي كه ما ‹صاحب‌ الزّمان› داريم و نه ‹صاحب آخرالزّمان!›.
از سوي ديگر، معناي ‹عصر و زمان› اين است كه حضرتش در تمام عصرها و زمان‌ها تا به‌هنگام ظهور، حاضر و ناظر امور جهان است (اشتباه‌نشود،‌ امور جهان و نه مانند برخي كسان كه مي‌گويند معصومین علیهم السلام ناظر كردار افرادند كه اين ويژگي تنها از آن خداست) و زمين از وجود و مديريتش بهره‌مندمي‌گردد؛ و كارنامة عملكرد جهاني دولت‌هاي همة كشورها را بررسي‌‌مي‌كند و زير نظر دارد؛ تا به‌هنگام ظهور با مشكل فراواني مواجه نشود. زيرا هرچه باشد، ايشان ‹امام› است و ‹خدا› نيست، و خداوند ايشان را بي‌كاره رهانكرده، بلكه وظايفي را برعهدة ‌ايشان گذاشته كه بايد رسيدگي‌كنند.
نكتة دوم اين است كه ‹علائم ظهور› را با ‹شرايط ظهور› يكي مي‌گيرند درصورتي‌كه اين دو با يكديگر تفاوت بسياري دارند؛ كه براي دانستن آنها بهتر است به كتاب‌هاي مرجع در اين زمينه رجوع‌شود. 
نكتة ديگري كه از آيه برنمي‌آيد، ولي در ترجمه آمده (و نيز در ترجمة آقاي خرمشاهي در كروشه آمده) از عذاب سخن گفته‌شده و اينكه ظهور حضرتش براي ‹انتقام› است، درصورتي‌كه هدف از ظهور آن حضرت، انتقام نيست؛ بلكه برقراري نظام مسالمت‌آميز جهاني و زندگي سالم نمونة اسلامي است، و براي تحقق اين‌ هدف، ممكن است انتقامي هم گرفته‌شود؛ زيرا براي انتقام‌گرفتن نيازي به ولي خدا نيست و شرايط و آمادگي خاصي نمي‌خواهد بلکه خداوند هرگاه اراده‌كند مي‌تواند چنين كاري را به هر وسيله‌اي انجام‌دهد.
در ترجمه در يك كمانه افزوده‌شده: ‹بعد از اين› كه هيچ دليلي بر آن نيامده، و جمله را از درون تهي‌كرده‌است. پس از آن از اماميه نقل‌كرده كه ممكن است مراد ظهور حضرت صاحب‌الامر باشد. بنا بر آنچه كه آقاي خرمشاهي با نقل حديث‌هايي آورده، ظهور دابه‌الارض از نشانه‌هاي دهگانة آغاز رستاخيز است. ولي پس از نقل حديث‌ها، در پايان مطلب، ايشان نيز از قول شيعه همان نقل‌هاي الهي‌قمشه‌اي را آورده، تا هرچه در اين مورد در حديث‌ها واردشده، ازقلم‌نيفتد.‌‌
يكي از اين حديث‌ها به حضرت مسيح برمي‌گردد. ولي حديث روشن نيست و ابهام‌دار است. از سوي ديگر اشاره به پژوهشي شده‌است كه مشخص‌مي‌شود مسيحيان نيز به دابه‌الارض معتقدند؛ از اين رو، فيلم‌سازان مسيحي چند دهه است به اين موضوع پرداخته، و دابه‌الارضي را با همان ويژگي‌هايي كه در ‹مكاشفة يوحناي رسول› و حديث ‹حذيفه‌بن‌اليمان› آمده، براي به‌تصويركشيدن وقايع پايان جهان ساخته‌اند.
بدين ترتيب اگر دابه‌الارض را رجعت حضرت امير(ع) و يا ظهور حضرت ولي‌عصر بدانيم، هم به آن بزرگواران توهين‌كرده‌ايم،‌ و هم به قرآن كريم، و هم به ساحت قدسي خداوند عزيز.

حكومت عدل جهانيهنگامي كه آن حضرت ظهور‌كنند، پس از برقراري عدل‌وداد در همة اقطار جهان، به زندگي انسان‌ها و بلكه جن‌ها سروسامان مي‌دهند. تمام برنامه‌ها و هدف‌هايي را كه بزرگان، مصلحين، و پيامبران در طول تاريخ، در جهت انجام آن كوشيدند و آرزويش را داشته اند، به وقوع مي‌پيوندد.
دانش و حكمت كه تا آن زمان، با همة پيشرفت‌هاي انساني و جني، تنها جزء كوچكي از آن براي انسان روشن‌شده، با شكوفايي حقايق قرآن، به‌تمامي به ظهور و عمل و شكوفايي مي‌رسد.
قرآن مجيد كه تا آن زمان مهجوربوده و حق تلاوتش را ادانكرده‌اند، به‌تدريج، عيان مي‌شود و بهره‌ها و فيضان‌هاي خود را بويژه در زمينة دانش‌ و حكمت، همچنانكه در سورة نور و آية نور آمده (زيرا حقيقت قرآن نور الهي است) همچون پرتويي به همگان و به هرسو مي‌پراكند، كه اگر چنين نباشد، نزول آن بيهوده‌بوده‌است. و همة اينها ممكن است كه چندصدسال به‌درازاكشد، چنانكه هرروزه در دعاي صاحب‌الامر مي‌خوانيم: حتي تسكنه ارضك طوعاً و تمتّعه فيها طويلاً
پس نتيجه‌مي‌گيريم كه:
ظهور ‹دابه‌الارض› كه سرآغاز رستاخيز است، براي آغاز ظهور حضرتش صادق نيست.

25- درهاي خودكار

سورة زمر دو آية محوري(آيه‌اي كه نام سوره از آن گرفته‌شده) دارد: 71 و 73:
و سيق‌الذين كفروا الي جهنم زمراً حتي اذا جاءوها فتحت ابوابها و …
و سيق‌الذين اتقوا ربهم الي‌الجنه زمراً حتي اذا جاءوها و فتحت ابوابها و …

و رانده‌‌شوند آنانكه كفرورزيدند، به ‌سوي دوزخ گروه‌گروه، تا هنگامي‌كه برسند به آن، ‹گشوده‌شود› درهايش و …
و رانده‌‌شوند آنانكه پرهيزگاري پروردگارشان را پيشه‌كردند، به سوي بهشت گروه‌گروه،‌ تا هنگامي‌كه برسند به آن، و ‹گشوده‌‌شود› درهايش و…
‹فتحت› يك فعل مجهول است يعني فاعل ندارد، ولي مرحوم الهي‌قمشه‌اي در هر دو آيه آورده‌است:
ـ درهاي جهنم برويشان بگشايند
ـ درهاي بهشت برويشان با احترام بگشايند
ايشان تصوركرده كه خزنه يا نگهبانان بهشت يا جهنم درها را بر روي گروه‌های واردشونده مي‌گشايند؛ و اين درحالي‌است كه خداوند چنين نگفته و فعل مجهول به ‌كار برده، يعني اينكه درهاي بهشت و دوزخ خودكارند و نيازي به بازوبسته‌كردن آنها نيست. و معلوم نيست چرا ‹با احترام› به كلام خداوند افزوده ‌شده‌ است.
واژه ‹سيق› نيز مجهول است، به معني ‹رانده‌شوند›. ولي در ترجمة نامبرده آمده‌است:
‹به‌جانب دوزخ رانند›. ‹به سوي بهشت برند›. در اين ترجمه، هرچند فاعل ذكرنشده، ولي به‌گونه‌اي نگارش‌شده كه گويا كساني آنان را مي‌برند و يا مي‌رانند. درصورتي‌كه چون خداوند فعل جمله را مجهول به‌كاربرده، اين رانده‌شدن نيز مي‌تواند خودكار باشد، و طبق تسويه‌حساب آخرتي و روشن‌شدن وضعيت هرشخص، صورت‌گيرد.‌

 
26- ‹رسول› منافقانه عمل‌نمي‌كند

فاصفح عنهم و قل سلام فسوف يعلمون(زخرف: 89)
ترجمة الهي‌قمشه‌آي: پاسخ ‌دهيم رسولا اكنون كه از ايمان قوم مأيوسي روي از آنها بگردان بگو بسلامت (تا بروند در ضلالت) كه بزودي (بركيفر كفر و عصيانشان ) آگاه مي شوند
            عجب ترجمه‌اي است!! گذشته از اينكه ‹درگذشتن› را ‹روي‌گرداندن› كه در تضاد با آن است، معني‌كرده، كل جمله را نيز به‌گونه‌اي ديگر دراورده. جالب است، از سويي مي‌گويد خداگفته بگو برويد به سلامت، بعد نتيجه‌گرفته كه ‹تا بروند به ضلالت›. عجيب نيست؟ بويژه هنگامي كه پيامبر به كسي بگويد بسلامت، واقعاً به سلامت خواهدرفت. و مگر پيامبر منافق است كه در ظاهر چيزي بگويد و در باطن چيز ديگري را براي بندگان خدا بخواهد و براي كلام خود ارزشي قائل‌نشود؟ البته اين تعبير ايشان است وگرنه منظور از ‹سلام› اين است كه ‹ما با يكديگر خصومت و دشمني نداريم›؛ چنانكه موضوع سورة ‹كافرون› نيز همين است.
            حتي ممكن است، منظور خداوند از ‹فسوف يعلمون› اين باشد كه به‌زودي آوازة گسترش اسلام جهان را فراخواهدگرفت، و كساني كه در برابر اسلام‌پذيري مقاومت‌ مي‌كردند، از كار خود پشيمان‌ خواهندشد. اين تعبير بيشتر با عقل همخواني دارد.
آقاي بهاءالدين خرمشاهي اين آيه را بي‌تكلف و بدون حاشيه‌پردازي و بزرگنمايي ترجمه‌كرده‌اند كه درستش نيز همين است: از ايشان درگذر و بگو سلام، زودا كه بدانند.
از همة اينها گذشته آيه‌هاي ديگري نيز داريم كه چنين توصيه‌اي را به پيامبر اكرم مي‌كنند، حتي در مورد آنانكه خيانت‌كرده‌اند كه بدتر از ايمان نياوردن است:
ولاتزال تطلع علي خائنه منهم الاّ قليلاً منهم فاعف عنهم واصفح(مائده: 13)
ترجمه: و همواره آگاه‌مي‌شوي بر خيانت‌پيشه‌گانشان مگر كمي از آنها، پس ببخش بر آنها و درگذر از آنها. و يا وان‌الساعه لاتيه فاصفح‌الصفح‌الجميل(حجر: 85 )


27- دگرگون‌كردن آيات

فارتقب يوم تأتي‌السماء بدخان مبين(10) يغشي‌الناس هذا عذاب اليم(11 دخان)
الهي‌قمشه‌اي: اي رسول منتظر باش روزي را كه بر عذاب كافران آسمان دودي پديد‌ آرد پيدا و آشكار (اين از علائم قيامت است) آن دود آسماني كه عذابي دردناك است مردم را احاطه‌كند.
ترجمة واژگاني: پس مراقب‌باش روزي را كه آسمان دود (گاز) آشكاري را مي‌آورد كه مي‌پوشاند مردم را. اين است عذابي دردناك.
            همان‌گونه كه در روایات آمده، از نشانه‌هاي دهگانة رستاخيز، يكي هم دود و گازي است كه آسمان دنيا را فرامي‌گيرد. بنابراين، مقتضاي آن روز آن است كه اين دود بر سروروي مردم بريزد و مردم را آزاري سخت دهد. پس افزودن عبارت ‹برعذاب كافران› بر آية اول، و آوردن معناي ‹فانتظر› به‌جاي ‹فارتقب›، درست نيست؛ كه اينها مصداق تغيير كلام خداوند است.


28-   قوم برگزيده

ولقد اخترناهم علي علم علي‌العالمين(دخان: 32)
ترجمة الهي‌قمشه‌اي: و آنها را در آندور بر عالميان بعلم و دانشي(كتاب آسماني تورات) برگزيديم.
در اين ترجمه، ‹در آندور› كه منظور ‹در آن دوره و مقطع زماني› است، بر كلام خداوند افزوده‌شده، و عبارت ‹علي علم› نادرست ترجمه‌شده. معناي اين عبارت كه در آيات ديگري از قرآن نيز آمده، به معني ‹آگاهانه و از روي دانش و نه بيهوده و بدون حساب‌وكتاب› است؛ و اينكه اين موضوع را به تورات نسبت‌داده، سخني بي‌ربط است.
خداوند در آيات بسياري، برگزيدگي و برتري‌بخشيدن به بني‌اسرائيل را بي‌آنكه براي آن مقطع زماني تعيين و مشخص‌كند، ياداورشده‌است؛‌ از آن‌جمله: آيات 47 و 122 سورة بقره، كه هردو آيه يكسانند، آية 140 سورة اعراف، و آية 16 سورة جاثيه.
بنابراين تعيين مقطع زماني براي چيزي كه اگر خواست خداوند بود، خود تعيين‌مي‌كرد، دستكاري كلام خداوندگار و تحريف آن است؛ چنانكه فرمود: ‹يحرفون الكلم عن مواضعه›.


29- صوّركم فاحسن صوركم

خداوند در دو آيه(غافر: 64 و تغابن: 3) اين جمله را به‌كاربرده و از آيه‌هاي بالا و پايين اين دو آيه، هيچ مشخص نمي‌شود كه خطاب اين آيه‌ها تنها به انسان باشد؛ ولي آن مرحوم بدين صورت ترجمه‌كرده‌است:
ـ شما را به نيكوترين صورتها بيافريد 
ـ شما آدميان را به زيباترين صورت برنگاشت

ايرادهاي وارده بر ترجمه:
ـ خداوند كريم، در اين جمله صفت تفضيلي يا عالي را به‌كارنگرفته، بلكه فعل ‹حسن› را در باب ‹افعال› صرف‌كرده‌است: ‹احسن، يحسن، احسان›. بنابراين ترجمة آيه چنين است:
شكل‌داد شما را؛ پس شكل(صورت)‌هاي شما را نيكوگردانيد.
گاهي نگارنده بسيار شگفت‌زده‌مي‌شود كه چگونه يك استاد دانشگاه رشتة معارف اسلامي، اين‌گونه نكته‌هاي سادة عربي را در ترجمة خود رعايت‌نكرده؟  اللهم‌اختم عواقب امورنا خيراً.
ـ همان‌گونه كه در آغاز آمد، از آنجا كه خداوند مخاطب را معين‌نكرده، و قرآن كريم براي هردو ‹گرانمايه›(جن و انس) فروفرستاده‌شده، پس نبايد از خود بر كلام خدا بيفزاييم: ‹شما آدميان›
ـ ‹صورت› نيز تنها معناي ‹چهره› را نمي‌دهد، بلكه منظور همة ‹اندام› شما جن و انس را نيكو، زيبا و متناسب آفريده‌است؛ چنانكه در مورد انسان مي‌فرمايد: و لقد خلقناكم‌ ثم‌صوّرناكم (شكل‌داد شما را) ثم‌ قلنا للملائكه ‌اسجدوا لادم (اعراف:11)
 

30- روز خروج

يوم يسمعون‌الصّيحه بالحقّ ذلك يوم‌الخروج(ق: 42 )
در ترجمه، بر واژة ‹خروج›، ‹از قبرها› افزوده‌شده‌است. خداوند در جاهاي ديگري گفته‌است: ‹من‌الاجداث = از گورها›؛ و لازم نيست در اينجا از خود بر كلام خداوند چيزي اضافه‌كنيم. شايد خداوند مي‌خواسته چگونگي خروج را به ما بگويد و با نياوردن ‹از قبرها›، نكته‌اي را ياداورمان شود. براي نمونه در آية 11 همين سوره آورده‌است:
رزقاً للعباد و احيينا به بلده ميتاً كذلك‌الخروج 
بهرة روزي براي بندگان و بدين‌ وسيله زنده‌‌مي‌كنيم سرزمين مرده‌اي را. اين‌چنين است ‹خروج›.
يعني همان‌گونه كه گياهان را از زمين با آب و ماية خاك زنده مي‌كنيم، ‹خروج› دوبارة همه‌چيز از جمله انسان‌ها در آغاز رستاخيز چنين خواهدبود. 
            اين آيه نيز همين مضمون را به‌گونه‌اي گسترده،‌ بيان‌مي‌دارد:
وهوالذي يرسل‌الرّياح بشراً بين يدي رحمته حتي اذا اقلت سحاباً ثقالاً سقنه لبلد ميت فانزلنا به‌الماء فاخرجنا به من كل‌الثمرات كذلك نخرج الموتي لعلكم تذكرون(اعراف: 57) 
            خداوند در سوره‌اي ديگر، پس از اينكه دربارة آفرينش انسان سخن مي‌گويد، چگونگي بازگشت جسماني او را نيز ياداورمي‌شود و همين روش را به‌گونه‌اي ديگر بازگومي‌كند:
والسّماء ذات‌الرّجع والارض ذات‌الصّدع انه لقول فصل وما هو بالهزل
آسمان داراي باران است، و زمين داراي شكاف است. اين سخن همانا گفته‌اي بازشناختي است، و بي‌هوده نيست. (طارق: 11 تا 14)
            همين مضمون در آيات پس از آية ‹يوم‌الخروج› نيز بيان‌شده:
انا نحن نحيي و نميت و اليناالمصير يوم تشقّق‌الارض  عنهم سراعاً ذلك حشر علينا يسير(ق: 43 و 44)
سخن از شكافته‌شدن زمين و حشر سريع و زودهنگام(سراعاً) است؛ نه مانند بار اول كه به‌دنيا آمدند و حدود 16، 17 سال طول‌كشيد تا به رشد و بالندگي رسيدند، بلكه به‌سرعت و به‌مانند گياهاني كه با دوربين‌هاي فيلمبرداري خودكار، رشدشان را تندشده به‌تصويرمي‌كشند، همان‌گونه كه در اين دنيا ما را از زمين ‹نشوونما› داد(والله انبتكم من‌الارض نباتاً ـ نوح: 17)، بار ديگر به سرعت از زمين ‹مي‌روياند›.(اذ انشأكم من‌الارض ـ نجم: 32)

خداوند به‌گونه‌اي ديگر نيز ‹خروج› را توصيف‌كرده‌است(قمر: 7):
يخرجون من‌الاجداث كانهم جراد منتشر(از گورها بيرون‌مي‌آيند، گويي ملخ‌هايي پراكنده‌اند.)
چرا خداوند ملخ را مثال‌زده‌است؟

هر اشارة قرآني، حتا كوچكترينش، نكته‌هاي بسياري دربردارد؛ و به‌هيچ‌روي نبايد ترجمة آن را سرهم‌بندي‌كرد. بنابراين بايد در همين مثال هم انديشه‌ و تدبركنيم؛ تا بدانيم منظور خداوند از اين مثال چه‌بوده‌است؟
پس از تدبر در اين مثال قرآني، متوجه‌مي‌شويم كه آفرينش ملخ دو ويژگي مهم دارد. يكي اينكه ‹خلق‌السّاعه› آفريده‌مي‌شود، و ديگر اينكه مي‌بينيم هنگامي كه ملخ‌ها به كشتزارها حمله‌مي‌كنند، ‹انبوه›اند؛ و معلوم است كه با هم آفريده‌شده‌اند. پس خداوند با اين مثال بسيار ساده، حشرونشر انس و جن را در آغاز رستاخيز، ترسيم‌كرده‌است. يعني همة مردمان جن و انس، به‌يكباره، و با سرعت تمام، برانگيخته‌مي‌شوند.  

فيلم‌هاي مستند زيادي از زادوولد جانواران مختلف توليد‌شده و تا آنجا كه ممكن بوده بسياري از آنها را ديده‌ام؛ ولي تاكنون توليد مثل ملخ را ظاهراً نتوانسته‌اند فيلمبرداري‌كنند. اما تااندازه‌اي شبيه به آن را ديده‌ام كه براي اين مثال قرآني مناسب است:
مستند 5 تلويزيون روزي از توليد مثل لاك‌پشت‌ها فيلمي پخش‌كرد كه بسيار عجيب بود. لاك‌پشت‌ها را نشان‌مي‌داد كه دارند به شمار زيادي در ساحل دريا تخم‌ريزي ‌مي‌كنند و روي تخم‌ها را مي‌پوشانند.(مانند گورهاي انسان‌ها) سپس زماني را نشان مي‌داد كه خيل عظيم جوجه‌ها را مي‌ديدي كه به‌يك‌باره از تخم ‌سربراوردند و روانة دريا ‌شدند. همين رهسپاري گروهي آنها به سوي دريا بود كه بسيارشگفت‌انگيز مي‌نمود.

انسان با خود مي‌گفت، اينها چگونه همه باهم از تخم سر‌براوردند؟! چقدر انبوه و زيادند!! به گونه‌اي كه تمام ساحل با آن بزرگي راپركرده‌بودند. و چرا همه باهم به سوي دريا رهسپارند؟!

آري! لاك‌پشت‌ها هم مي‌توانند رستاخيز را براي ما به‌تصويربكشند!

 
31- دگرگونگي در آيات

و في خلقكم و ما يبث من دابّه آيات لقوم يوقنون(جاثيه: 4)
ترجمة الهي‌قمشه‌اي: و در خلقت خود شما آدميان و انواع بيشماري حيوان كه در روي زمين پراكنده است هم آيات و براهين قدرت حق براي اهل يقين آشكار است
ترجمة واژگاني: و در آفرينش شما و آنچه مي‌پراكند از جنبنده، نشانه‌هايي است براي گروهي كه به‌يقين‌مي‌رسند.
ـ باز هم آن مرحوم مخاطب قرآن را تنها انسان دانسته، درصورتي كه در اين آيه نشانه‌اي كه خطاب آيه تنها به انسان باشد نمي‌يابيم.
ـ خداوند از حيواني يادنكرده، بلكه گفته ‹جنبنده›. جنبنده حرکت دارد ولي نه آنچنانكه ترجمه القاكرده، تنها حيوان‌هايي را دربرگيرد كه مي‌بينيم؛ بلكه تمام جنبندگان را دربرمي‌گيرد از جمله میکروبها و باکتریها و اجزای درون اتم.
ـ از نظر مكاني نيز نه‌ مانند ترجمه كه كلام خدا را محدودكرده(در روي زمين)، بلكه تمام جنبندگاني كه در كيهان، در درون زمين و بر روي زمين، در آب‌ها و اقيانوس‌ها، در بدن انسان(مانند سلول‌ها و كروموزوم‌ها و …) وجوددارند را دربرمي‌گيرد.   
ـ خداوند زمان جمله را مضارع قرارداده، ولي مترجم آن را ماضي نقلي آورده‌است. منظور خداوند آن است كه خلق و بدع همواره ادامه دارد، ولي مترجم اين موضوع مهم آفرينش را درك‌ نكرده ‌است.
ـ ‹براي گروهي كه به يقين‌مي‌رسند›، را ‹براي اهل يقين آشكار است› ترجمه‌كرده. منظور خداوند از آوردن اين آيه و بويژه واژه ‹قوم›، و ‹يوقنون›(بازهم مضارع به‌كاربرده) اين است كه همه به يقين نمي‌رسند، براي رسيدن به يقين، بايد دانشمند باشي تا  پراكندگي جنبندگان آفريده خداوند را در كل جهان هستي درك‌كني. و هنگامي كه درك‌كردي تازه به يقين رسيده‌اي، نه اينكه (مانند ترجمه) اگر اهل يقين باشي، مي‌تواني آشكارا همة جنبنده‌ها را درك‌كني، كه خداوند چنين‌چيزي نگفته‌است. بدين ترتيب معناي آيه به‌كلي واژگونه‌ شده؛ يعني جاي علت و معلول با يكديگر جابجا‌، و ذهن از منظور نظر خداوند دورشده‌است.


32- شناخت انس و جن در قرآن

لقد انزلنا اليكم كتباً فيه ذكركم افلاتعقلون(انبياء: 10)
الهي قمشه‌اي: همانا ما بسوي شما امت كتابيكه مايه شرافت و عزت شماست فرستاديم آيا نبايد در اين كتاب بزرگ تعقل كرده و حقايق آنرا فهم كنيد؟
ترجمة واژگاني: به‌درستي فروفرستاديم كتابي در آن است ياد شما آيا پس نمي‌انديشيد؟
آن مرحوم گذشته از اينكه ‹فيه ذكركم› را ‹ماية شرافت و عزت شماست› ترجمه‌كرده، كه هيچ ربطي به يكديگر ندارند، تمام آيه را به گونه‌اي ترجمه كرده كه مانند آن در قرآن زياد است. و اين درحالي است كه هرگاه كسي اين آيه را بخواند، حتي اگر در آن تدبر نكند دستكم از خود مي‌پرسد اين چه كتابي است كه ذكر ما در آن است و پس از آن متوجه مي‌شود كه منظور همين قرآن است كه ذكر ‹جن و انس› در آن است.
پس منظور خداوند از اين آية كوتاه كه محورش بسيار كوتاهتر است: ‹فيه ذكركم› چيست؟
تنها با كمي دقت متوجه‌مي‌شويم كه منظور خداوند ياداوري وجود دو دانش ‹انسان‌شناسي› و ‹باستان‌شناسي› در قرآن است. و اين نظر با آيه‌هاي بعدي نيز تأييدمي‌گردد.



33- والسّماء ذات‌الحبك

ترجمة الهي قمشه‌اي: قسم به آسمان(علم رسالت) كه در آن راه‌هاي بسياري است.
معناي واقعي آية: سوگند به آسمان داراي راه‌ها(ذاريات: 7)

روشنگري: خداوند با آوردن «حبك» مي‌خواهد به ما بگويد كه: ‹راه› در اين آيه، نه به معناي سبيل، طريق، صراط، نهج،‌ و… است، بلكه تنها ‹حبك›؛ كه من از آوردن اين واژه نظري دارم براي اهلش.
باز هم تكرارمي‌كنيم چون جهان‌بيني آن مرحوم به‌گونه‌اي است كه كاربرد قرآن را تنها براي آخرت مي‌داند، و به راهنمايي‌هاي ‹علمي› و بهره‌هاي ‹مادي› آن معتقدنيست، همة آيه‌ها را ديگرگونه ترجمه‌مي‌كند. ايشان با افزودن ‹علم رسالت› بر كلام خداوند، نه تنها كلام خدا را محدود‌كرده‌است، بلكه جلو ديد خوانندگان را نيز براي بهره‌برداري‌هاي علمي از اين آيه گرفته‌است.
در مورد اين آيه به‌گونه‌اي گسترده، در گفتار ‹شكل كيهان در قرآن› سخن‌گفته‌ايم و نيازي به بازگويي آنها در اينجا نيست. تنها لازم است ياداوري‌شود نگارنده نمي‌داند اين عبارت را ايشان از كجا آورده‌است؛ و چون تصورمي‌كردم آن مرحوم روايتي را در اين زمينه‌ ديده‌اند، به ترجمة آقاي خرمشاهي، كه ايشان معمولاً روايت‌ها را  با كوشش‌ها و پژوهش‌هاي بسیار، گرداوري كرده‌اند، بازگشت‌كردم. ولي در تمام روايت‌هاي جورواجوري كه آمده‌بود،‌ چنين روايتي را نديدم.
تجربه‌هاي قرآن‌پژوهي مي‌گويد: «خداوند شاهكارهاي علمي خود را در آيه‌هاي كوتاه و با سوگندهايش براي ما بازگومي‌كند». دريغ است كه اين آيه‌هاي اعجازآميز را با ندانم‌كاري‌هاي خود بي‌اثر و ناكارا كنيم.


34- كم‌گذاري و دگرگوني در ترجمه

و سخر لكم ما في‌السموات و ما في‌الارض جميعاً منه(جاثيه: 13)
ترجمة الهي قمشه‌اي: و آنچه در زمين و آسمانها بود، تمام را مسخر شما گردانيد
ترجمة واژگاني: و مسخر‌شماكرد، آنچه در آسمان‌ها و آنچه در زمين است، همگي از اوست.
1ـ معلوم نيست چرا جاي آسمان و زمين را در ترجمه عوض‌كرده‌است. شايد به اين دليل كه ايشان تصوركرده، خداوند روي ترتيب واژه‌ها حسابي بازنكرده،‌ و پس‌وپيش‌كردن آنها چندان تفاوتي ندارد.
2ـ وقتي كه خداوند در اين آيه نه به‌مانند ديگر آيات دو بار ‹ما› را به‌كارمي‌برد، نبايد آن را از چشم و قلم بيندازيم، ممكن است اكنون ما چرايي‌اش را ندانيم ولي بعدها مشخص‌شود. پس بهتر است كاري نكنيم كه بعدها پشيماني بارآورد. چرا عاقل‌ كند كاري كه باز آرد پشيماني!؟
3ـ  يكي از دليل‌هاي اين چرايي، اين است كه ‹سموات‌والارض› در قرآن معناي ‹كيهان› را مي‌دهد و خداوند خواسته است، در اين آيه آنها را از هم جداكند و مشخصاً بگويد آنچه كه در همين زمين شما و آنچه كه در آسمان‌هاست را براي شما مسخركرديم.
4ـ يك دليل ديگر اين است كه سوره‌اي كه اين آيه در آن است، جزء آن دسته از سوره‌هايي است كه آنها را ‹حواميم› يعني ‹حم›دار ناميده‌اند. و برپاية پژوهش‌هاي قرآن‌شناسان مصري(مانند عبدالله نوفل) كه پيرامون حساب‌وكتاب رياضي واژگان قرآن، چهل‌سال پيش با رايانه كاركرده‌اند، يكي از رازهاي حروف مقطعة قرآن را اين دانسته‌اند كه اين حروف، نشان از فراواني همان حروف در آن سوره با حسابي دقيق است؛ و غالباً مضربي از عدد 19 را تشكيل‌مي‌دهند. بنابراين خداوند براي تكميل اين نظر دو بار ‹ما› را كه داراي ‹ميم› است به‌كاربرده‌است. هنگامي بر اين نظر مي‌توان تأكيدداشت كه مي‌بينيم در سورة ‹ص› به دستور الهي ‹بسطه› به شكل ‹بصطه› نوشته‌شده‌، تا اين حساب در آن سوره نيز درست درايد.   
5ـ شايد باز هم دليل‌هاي ديگري براي اين كار خدايي بيابيم. بنابراين بازهم مي‌گوييم كه كلام خدا را با تصورات خود دگرگونه نكنيم؛ و در ترجمه‌هاي خود،  هيچ واو و همزه و نقطه و علامتش را ناديده‌نگيريم. كه اگر چنين كنيم، هم به خود و هم به قرآن‌كريم جفاكرده‌ايم؛ همان‌‌گونه كه در ابتدا آمد: امانتدار و نگاهدارندة قرآن كسي‌است كه از حد آن درنگذرد و چيزي از آن فرونگذارد.
6ـ معلوم نيست چرا باز هم فعل ماضي به‌كاربرده و ‹آنچه در… است› را ‹بود› ترجمه‌كرده. يعني در يك زماني اين كار را خداوند انجام‌داده و آنچه بعدها آفريده، آنها را ديگر مسخر ما نكرده‌است؟
7ـ عبارت ‹جميعاً منه› را هم ترجمه نكرده، لابد اضافه بوده و لزومي بر ترجمة آن نديده‌است!!
8ـ اين عبارت دو معنا دارد. يكي اينكه همة آنچه خدا آفريده از آن اوست،‌ و ديگر اينكه همة‌ اين كارها نيز از جانب اوست كه همة آفريده‌ها را مسخر شما كرده‌است.


35- گسترش كيهان و نقش جفت‌ها در تعادل آن

والسماء بنيناها بايد و انا لموسعون والارض فرشناها فنعم‌الماهدون و من كل شيء خلقنا‌الزوجين لعلكم تذكرون(ذاريات: 47 تا 49)
ترجمة الهي قمشه‌اي: و كاخ آسمان (رفيع) را ما بقدرت خود برافراشتيم و مائيم كه برهر كار عالم مقتدريم و زمين را بگسترديم و چه نيكو مهدي بگسترديم و از هرچيزي دو نوع (نر و ماده) بيافريديم تا مگر متذكر حكمت خدا شويد
چه بلايي بر سر اين آيه‌‌ها آمده!! آية اول، دربردارندة يك نظرية كيهان‌شناسي پيرامون ‹گسترش كيهان› است، كه در قرن بيستم، سال‌ها مورد گفت‌وگوي كيهان‌شناسان براي يافتن حقيقت بود؛ بي‌آنكه بدانند قرن‌ها پيش، قرآن اظهارداشته‌بود.
پيرامون اين موضوع، زير همين عنوان و نيز زير عنوان ‹مهبانگ در قرآن› در كتاب ‹هستي‌شناسي در مكتب قرآن› به‌گونه‌اي گسترده گفت‌وگوشده‌است. در اينجا تنها به نكته‌هايي از اين ترجمه‌ مي‌پردازيم:
ـ به‌جاي ‹كيهان› ساده و پرمعنا، ‹كاخ آسمان(رفيع)› نامفهوم را آورده.
ـ بنيان‌نهاديم را برافراشتيم ترجمه‌كرده.
ـ ‹انا لموسعون› را كه معناي ‹همواره آن را گسترش مي‌دهيم› مي‌دهد،‌ و نكتة كليدي آيه در آن است، ‹بر هر كار عالم مقتدريم› جفت‌وجوركرده.
فنعم‌الماهدون(چه نيكو گسترندگانيم) را ‹چه نيكو مهدي بگسترديم› جايگزينش ‌كرده.
ـ ‹زوجين› را كه معناي ‹دو جفت› به‌طور كلي مي‌دهد، محدود و معطوف به ‹دو نوع› نرومادة انسان و حيوان كرده‌است.
دو جفت، در ‹زيست‌شناسي› معناي نروماده مي‌دهد؛ در ‹فيزيك›، معناي قطب مثبت و منفي(مثل آهن‌ربا)، در ‹فيزيك ذرات›، معناي مادّه و ضدمادّه، بار مثبت و منفي(مثل پروتون و الكترون) را مي‌دهد؛ در ‹هواشناسي›، ابر مثبت و منفي كه از برخورد آنها رعدوبرق به‌وجودمي‌آيد، و در ديگر دانش‌ها معناهاي ديگري.
خداوند در آیه زیر بر جفت‌بودن همة آفريده‌ها، باز هم تأكيدكرده و نكته‌اي در ‹مكانيك› را نيز پشت‌بند آيه كرده‌است. خداوند هم همه‌چيز را جفت آفريده و هم بيان و تأكيد مي‌كند كه چنين است؛ تا هم به ما بگويد مبناي عالم بر هماهنگي و تعادل است؛ (زيرا هنگامي كه اجزاي هر آفريده‌اي جفت باشد، در آن هماهنگي ايجادمي‌شود.) و هم بگويد تنها چيزي كه جفت و جزء ندارد خودم هستم، كه آفريده نيستم:

والذي خلق‌الازواج كلها و جعل لكم من‌الفلك والانعام ماتركبون لتستووا علي ظهوره ثم تذكّروا نعمه ربكم اذااستويتم عليه و تقولوا سبحان‌الذي سخّرلنا هذا وماكنا له مقرنين و انّا الي ربنا لمنقلبون و جعلوا له من عباده جزاً ان ‌الانسان لكفور مبين(زخرف: 15ـ 12)

درست است كه فلك يعني كشتي، ولي ما كشتي فضائي هم داريم؛ و درست است كه انعام يعني چهارپا، ولي تمام اتومبيل‌ها نيز چهارپايند. حتا اگر دقت‌كرده‌باشيد متوجه مي‌شويد كه چهارپايان دوبه‌دو پاهايشان را حركت‌مي‌دهند. (يعني نقش جفت در تعادل) پس خداوند در اينجا مسائل مكانيك را نیز براي ايجاد تعادل(لتستووا عليه) ياداورشده. و در شأن او نيست كه سخن ناقصي را بيان دارد و اشاره‌اي به سفينه‌هاي فضائي نكند؛ و نامگذاري و ياداوري او محدود به وسايل آبي و خاكي شود؛ حتي ترن و تراموا نيز ‹فلك› تلقي مي‌شوند.
پس خداوند هروسيله‌اي را(چه طبیعی و چه صنعتی) كه ايجاد تعادلش بر مبناي جفت‌بودن نيست، ‹فلك› نامگذاري كرده؛ و هر وسيله‌اي را كه ايجاد تعادلش بر مبناي جفت‌بودن پايه‌هايش باشد، ‹انعام› تلقي‌كرده‌است.

كشتي، چه آبي و چه فضائي، تعادل خود را با نيروي مكانيكي از نوع ديگري تأمين‌مي‌كنند، اما چهارپايان حيواني و صنعتي با جفت‌بودن ‹پا› يا پايه‌هايشان اين تعادل را برقرارمي‌كنند. دو چرخه نيز چون چرخ‌هايش جفت است و به وسیله فعالیت دو پا حرکت میکند آن هم متعادل است. بالهای هواپیما نیز همانند پرندگان طبیعی جفت هستند.

به همين دليل است كه ورزش و شغلي براي سرگرمي مردم ايجادشده،‌ به‌نام ‹اكروباسي›؛ زيرا آكروبات‌ها تعادل خود را با نيروهاي ديگري به‌دست‌مي‌آورند كه ديگران نمي‌توانند؛ و كارشان جالب‌مي‌شود.

آيه‌اي ديگر در زمينة ‹زوج بودن› آفريده‌ها،‌ ولي اين بار تنها از آنچه كه از زمين است سخن گفته و نه تمام آفرينش:
اولم يروا الي‌الارض كم انبتنا فيها من كل زوج كريم ان في ذلك لايه و ماكان اكثرهم مؤمنين و ان ربك لهوالعزيزالرحيم(شعرء: 7، 8، 9)
ترجمة واژگاني: آيا هرگز نمي‌نگرند به‌سوي زمين چه‌اندازه رويانيديم در آن از هر جفت ارزشمندي؟ همانا در آن(زوج‌بودن‌ها) حتماً ‌نشانه‌اي است و نيستند بيشترشان گروندگان؛ و همانا پروردگارت هموست بسيار گرانقدر بسيار مهربان.
ترجمة الهي‌قمشه‌اي: آيا در زمين بديدة عبرت نظرنكردند كه ما چه انواع گوناگون از نبات پرسود از آن برويانيديم در اينكار آيت خدا آشكار است و باز اكثر اينان بخدا ايمان نميآرند و همانا پروردگار تو بسيار مقتدر و مهربان است.
ـ كلام خداوند بسياردقيق است؛ ولي آن مرحوم آيه‌ها را بسيار كلي ترجمه‌كرده‌است.
ـ زوج را از قلم انداخته و به‌جاي آن انواع گوناگون قرارداده‌است.
ـ انبت را گياه ترجمه‌كرده كه در اينجا اولاً واژة به‌كاررفته اسم نيست بلكه فعل است؛ ثانياً رويانيديم در اين آيه تنها به گياهان محدود نمي‌شود، و منظور خداوند همة چيزهايي است كه جفت جفت از زمين برمي‌آيند؛ چنانكه در آيات ديگري داريم نبات كل شيء(انعام: 99) يا به انسان مي‌گويد: ‹انبتكم من‌الارض نباتاً›(نوح: 17) و يا پيرامون حضرت مريم(ع) مي‌فرمايد و انبتها نباتاً حسناً(آل عمران: 37)
ـ عزيز را كه معني گرانقدر مي‌دهد، مقتدر، يا توانا ترجمه كرده‌است.


36- رو دست نمي‌خوريم

نحن قدّرنا بينكم‌الموت و ما نحن بمسبوقين(60) علي ان نبدل‌امثالكم و ننشئكم في ما لاتعلمون(واقعه:61)
ترجمة الهي قمشه‌اي: ما مرگ را بر همة خلق (باختلاف سن) مقدر ساختيم و هيچكس بر قدرت ما سبق نتواند برد(60) اگر بخواهيم هم شما را فاني كرده و خلقي ديگر مثل شما بيافرينيم و شما را بصورتي (در جهاني ديگر) كه اكنون از آن بيخبريد برمي انگيزيم (61)
ياداوري: ميان آية 60 و 61 ‹لا› وجوددارد. ‹لا› در ميان ‹نشانه‌هاي وقف›، نشانة ممنوع بودن وقف است و نبايد اين دو آيه را جدا از يكديگر خواند، و از همه مهمتر، ترجمه و تفسير كرد؛ بدين دليل كه معناي دو آيه دگرگون مي‌شود. در اين ترجمه اين قاعده رعايت‌نشده‌است.
ترجمة واژگاني: ما مقدركرديم ميان شما مرگ را و نيستيم ما رودست‌خورده بر اينكه بدل‌كنيم مانندگان شما را و نشو و نما دهيم شما را در آنچه نمي‌دانيد.
            با برابرگذاري اين دو ترجمه، بسياري چيزها روشن‌مي‌شود و نيازي نيست كه بگوييم تا چه اندازه كلام خداوند دگرگون‌شده‌است.


37- مواقع‌النّجوم

فلا اقسم بمواقع‌النّجوم و انه لقسم لو تعلمون عظيم(واقعه: 75 و 76)
ترجمة الهي‌قمشه‌اي: سوگند بموقع نزول ستارگان(يا آيات كريمة قرآن)
يك نگاهي به آيه بيندازيد؛ و نگاهي ديگر به ترجمه. وا اسفا! چه بلايي بر سر آيات قرآن آمده؟!
اگر بخواهيم مثالي براي ديگرگونگي اين آيه(اينكه چه بوده، و چه شده‌است) بياوريم، اين است كه يك ‹شير نيرومند و با يال‌وكوپال› را به صورت ‹يك موش آب‌كشيده› ترسيم‌كنيم.
اين دو آيه، بسيار محكم و پرصلابتند؛ بويژه به‌‌گونه‌اي كه خداوند براي آنها سوگنديادكرده(فلااقسم). همان‌گونه كه پيش از اين نيز آمد، سوگندهاي خداوند بسيار ارزشمند و كارساز و مهمّند.
بي‌شك، خداوند منّان، نکته‌هاي مهمي را در ضمن آنها به ما ياداوري‌مي‌كند. هرچند به‌هيچ‌روي نمي‌توان چنين آيه‌هايي را به‌خوبي ترجمه كرد و مفهوم آنها را به زباني ديگر برگرداند، ولي براي اينكه كمي با اين آيه آشناشويم، با كمال درماندگي مي‌نويسيم:
پس سوگند به جايگاه‌هاي ستارگان(و جايگيري آنها نسبت به‌يكديگر)،‌ و همانا كه اين سوگند اگر بدانيد(كه سخت است درك‌كنيد) بسيار باشكوه‌وعظمت است.
امروزه جايگاه‌ ستارگان در دانش كيهان‌شناسي و نجوم بر كسي پوشيده‌ نيست و خداوند خواسته است با اين دو آيه، چنين امر مهمي را به ما گوشزدكند. براي فهم سوگند ‌قرآن به جايگاه‌هاي ستارگان (فلااقسم بمواقع‌النجوم) كافي‌ است كه نوشتة زير را با دقت بخوانيد و بدانيد كه تنها با پيشرفت دانش بشري است كه آيات قرآن‌‌كريم به‌درستي تفسيرمي‌شوند:
«رقابت ميان اخترشناسان بالاگرفته‌است. در طول شب، گروههاي مختلف در سرماي طاقت‌فرساي بيابان مرتفع شيلي و ارتقاعات خالي از اكسيژن آتشفشان‌هاي هاوايي بيدارمي‌مانند تا از تصاوير تلسكوپ‌هاي فضائي هابل و اسپيتزر سردربياورند و كنفرانس‌هاي خبري يكديگر را تحت تأثير قراردهند».
            «همة اين كارها براي جست‌وجوي كوچكترين و كم‌نورترين ذرات آفرينش است كه امكان دارد در معمول‌ترين ذرات غباري به دور باغ متنوع ستارگان در گردش باشند. در اينجا در محيط آرام و ملال‌آور كهكشان راه‌ شيري، به دور از فوران‌هاي مهلك ذرات پرانرژي، انبوه شهابسنگ‌هاي قاتل و سياهچاله‌هاي گرسنه است كه ما بايد براي يافتن حيات احتمالي و اقامتگاه‌هاي قابل سكونت، فرصت را مغتنم بشماريم. اين مهيج‌ترين و شگفت‌آورترين پديدة تاريخ علم، يكي از معدود نتايج اخترشناسي است كه به فراتر از علم هم سرايت‌مي‌كند و ديدگاه ما را دربارة جايگاهمان به عنوان مستأجران اين اقامتگاه شگفت‌ ستارگان، تحت تأثير قرارمي‌دهد».
(شرق: 16/5/84 ـ ترجمة مقالة دنيس اورباي، نيويورك‌تايمز: 19/7/2005)
            ولي آن مرحوم حتي ‹موقع› را به عنوان ‹موقعيت› و ‹جايگاه› و مانند مترجم مطلب بالا، ‹اقامتگاه› ترجمه‌نكرده، بلكه مانند عوام به‌ معني ‹وقت› و ‹هنگام› گرفته‌است: مثلاً: موقع يا هنگام نماز ظهر. واژة ‹موقع› به اين معني در عربي وجود ندارد و در اصل اين مفهوم از ‹موقع› را فارس‌ها درست‌كرده‌اند.
آن مرحوم مي‌نويسد: ‹هنگام فروريزي يا نزول ستارگان›!! مگر ستارگان فرومي‌ريزند يا پايين‌مي‌آيند؟ و مگر هرگاه فروبريزند ارزشمندمي‌شوند كه خداوند براي آنها سوگنديادكند؟ خداوند در سورة تكوير تنها سخن از سرنگوني خورشيد در آغاز رستاخيز به‌ميان‌مي‌آورد، بي‌آنكه براي آن سوگند‌يادكند. سوگندهاي خداوند به منظور نشان‌دادن اهميت چيزي براي همين دنياست،‌ براي دنياي پس از مرگ، سوگندي لازم نيست. و اصولاً در قرآن‌كريم سوگند، براي ‹تهديد› نيست، براي ‹تنبيه›(آگاهي‌دادن) است.
            از اين گذشته، همة اين دو آيه براي چه بود؟‌ پيش از اين دو آيه، آية فسبح باسم ربك‌العظيم، و آية پس از آنها، انه لقرآن كريم است؛ دو آية بسيار مهم‌ و پايه‌اي قرآن. پس از آن، توصيف اين كتاب عظيم و كريم است كه متأسفانه بدان‌گونه كه ديديد از آن يادشد؛ درصورتي‌كه ‹اين دو آيه› پلي است ميان ‹آن دو آيه›! جلّ‌الخالق!
           

38- داعي رستاخيز

فتول عنهم يوم يدع‌الدّاع الي شيء نكر(قمر: 6)
الهي قمشه‌اي: پس اي رسول روي از كافران بگردان تا روزي كه ندا كننده اي خلق را بعالمي حيرت‌آور و قيامتي هول‌ انگيز دعوت كند
            ايشان با افزودن ‹تا› كه در آيه نيست، معناي آيه را كاملاً تغييرداده. آيه چنين معني‌مي‌دهد: روبگردان از آنها روزي كه دعوت‌كننده(اسرافيل)، به‌سوي چيز ناشناخته‌اي دعوت‌مي‌كند. مشخص است كه ديگر شاخ‌وبرگ‌هاي افزوده‌شده به آيه همه اضافي است.
از اين جهت در كمانه ‹اسرافيل› را آورديم كه خداوند آن را معرفه(‹ال›‌دار) معرفي‌كرده‌است؛ و اين درحالي است كه ايشان آن را نكره ترجمه‌كرده: دعوت‌كننده‌اي.
از اين آيه معلوم مي‌شود كه در ‎آغاز رستاخيز، رسول اكرم از مؤمنين استقبال‌مي‌كند، ولي از كافران روي برمي‌گرداند. و چون مؤمنين استقبال‌مي‌شوند، از آن ناشناخته كمتر واهمه ‌دارند.

39- اندازه‌گذاري خداوند

انّا كل شيء خلقناه بقدر(قمر: 49)
الهي قمشه‌اي: ما هرچه آفريديم باندازه آفريديم
ترجمة واژگاني: ما هرچيزي را آفريدم آن را به‌اندازه.

            آن‌گونه كه ايشان ترجمه‌كرده موضوع اندازه‌گذاري تنها به كليت و شمار آفريده‌ها برمي‌گردد؛ ولي آن‌گونه كه در آيه آمده، خداوند خود چيزها را نيز در نظر داشته. يعني اندازه‌گذاري در نفس آفريده‌ها؛ و سپس، به‌اندازه‌اي كه آن آفريده ها لازم بوده‌اند، در طبيعت ايجادشده‌اند.
            براي آگاهي بيشتر به گفتار ‹مراحل ششگانة آفرينش› بازگشت‌شود.

40- همه‌چيز پيش بيني شده

مااصاب من مصيبه في‌الارض و لا في‌انفسكم الاّ في كتاب من قبل ان نبرأها (حديد: 22)
ترجمة الهي قمشه‌اي: هررنج و مصيبتي كه در زمين (از قحطي و آفت و فقر و ستم) يا از نفس خويش بشما رسد همه در كتاب (لوح محفوظ) پيش از آنكه در دنيا ايجادكنيم ثبت است
ترجمة واژگاني: پيشامدنمي‌كند هيچ مصيبتي در زمين و نه در جان‌هايتان مگر در كتابي است، از پيش كه ايجادش‌كنيم.
            دو ترجمه را چندبار با يكديگر برابرگذاري‌كنيد تا متوجه‌شويد تا چه اندازه با يكديگر متفاوتند. برخي واژه‌ها را به‌روشني جابه‌جا ترجمه‌كرده؛ مانند: في = از

41- ستيزه با خدا و رسول؟

انّ الذّين يحادّون الله و رسوله كبتوا كما كبت الذّين من قبلهم(مجادله: 5)
ترجمه الهي قمشه‌اي: آنانكه با خدا و رسول سخت مخالفت مي كنند آنها هم مانند كافران پيش برو در (آتش عذاب) افتند. ظاهراً يك اشتباه چاپي هم رخ‌داده و ‹از خود› پس از ‹پيش› لازم است.
ترجمة واژگاني: همانا كساني كه تندخويي و ستيزه‌جويي ‌مي‌كنند خدا و رسولش را، به‌خواري و زبوني افكنده‌مي‌شوند، چنانكه به‌خواري افكنده‌شدند آنانكه پيش از آنها بودند.
موضوع اين است كه خداوند اشاره‌اي به عذاب قيامت در اين بخش از آيه نكرده و اگر مي‌كرد بي‌معنا مي‌نمود، زيرا هنوز قيامتي و آتشي برپانشده كه پيشينيان كافران در آتش درافتاده‌باشند؛ گذشته از اينكه سخن از دنياست و نه آخرت.

42- معناي ‹طاغيه›

فاما ثمود فاهلكوا بالطّاغيه(الحاقه: 5)
ترجمه: اما قوم ثمودبكيفر كفر وطغيان هلاك شدند
ترجمة درست: پس اما ‹ثمود›، پس هلاك‌شدند، به‌وسيلة طاغيه(انفجاري طغيانگر و برق‌آسا).
با اينكه در آية بعد نيز خداوند نام وسيله‌اي را برده كه با آن، قوم‌ ستمگر و خداناشناس ‹عاد› را ازبين‌برده و اين موضوع را توضيح داده‌است،‌ باز هم مترجم، اين آيه را با سرهم‌بندي و نابجا ترجمه‌كرده‌است.

43- معناي ‹نبات›

والله انبتكم من‌الارض نباتاً(نوح: 17)
ترجمه الهي قمشه‌اي: و خدا شما را مانند نباتات (مختلف) از زمين برويانيد.
ترجمة درست: و خداوند رويانيد شما را از زمين رويانيدني. زيرا معناي ‹نبت› رويانيدن و رشددادن است؛ چنانكه دربارة حضرت مريم(ع) فرمود: و انبتها نباتاً حسناً و كفّلها زكريّا (آل عمران: 37) يعني ‹و (خداوند)رشد داد او را رشد نيكويي›.


44- لتركبن طبقاً عن طبق

فلا اقسم بالشّفق والّيل و ما وسق والقمر اذااتّسق لتركبن طبقاً عن طبق
ترجمه الهي قمشه‌اي: چنين نيست (كه خدا از فعل مخلوقش آگه نباشد) قسم بشفق و روشني اول غروت(هنگام نماز مغرب) قسم بشب (تار) و آنچه در او گرد آمده. و قسم بماه (تابان) هنگاميكه تمام فروزان شود قسم باين امر كه شما احوال گوناگون و حوادث رنگارنگ (از نخستين خلقت تا مرگ و برزخ و ورود ببهشت و دوزخ خواهيد يافت كه همه بامر خداست) (انشقاق: 16 تا 19)
            پيش از اين گفته‌ايم كه هرگاه خداوند با ‌«فلا اقسم … » سوگنديادكند، موضوع بسيار مهمي را مي‌خواهد به ما گوشزدكند. بنابراين، بي‌شك، اين آيه‌ها نيز مطلب‌هاي مهمي را دربردارند. چنين به نظرمي‌رسد كه موضوع آنها به دانش كيهان‌شناسي بازمي‌گردد؛ ولي هنوز يافته‌هاي انساني به اين قلة بلند نرسيده‌است.

            نگارنده در اينجا اعتراف ‌مي‌كند كه از ترجمة درست اين آيه‌ها ناتوان است، ولي ترجمه‌اي را كه آن مرحوم براي آية نوزدهم آورده، بسيار بافتگي و ساختگي است، و چيزي از آن به آيه نمي‌ماند.



45- خداوند هر خلافكاري را گمراه نمي‌كند

روزي از تلويزيون قرائت آية 125 سورة انعام همراه با ترجمة زيرنويس آن پخش‌مي‌شد كه ظاهراً از ترجمه‌اي غير از ترجمة مرحوم الهي قمشه‌اي بود:
«فمن يردالله ان يهديه يشرح صدره للاسلام و من يرد ان يضله يجعل صدره ضيقاً حرجاً كانما يصعد في‌السّماء كذلك يجعل‌الله ‌الرجس علي‌الذين لايؤمنون»
در ترجمه آمده‌بود: «و هركه را كه خدا بخواهد ‹به دليل اعمال خلافش› گمراه‌كند»، كه ‹به دليل اعمال خلافش› اضافه‌شده، و اين تحريف كلام الهي‌است چرا كه خداوند در آخر آيه، خود دليل را آورده: « بدين ترتيب خداوند قرارمي‌دهد رجس را بر كساني كه ايمان نمي‌آورند».
بنابراين، عبارت افزوده‌شده، خود تهمتي است بر خداوند؛ زيرا خداوند هيچ‌گاه نگفته‌است اگر كسي اعمال خلافي داشته‌باشد من او را گمراه‌مي‌كنم؛ بلكه در بسياري آيات مي‌فرمايد اعمال خلاف و خطاهاي مردم را مي‌بخشم؛ و بسيار اتفاق‌افتاده كه توبة خلافكاران بزرگ روزگار را بخشيده‌است. نمونة آن ‹فضيل‌بن‌عياض› است. زيرا اعمال خلاف ممكن است از روي ناآگاهي باشد، ولي كساني كه ‹ايمان‌نمي‌آورند› و يا ‹نمي‌خواهند› ايمان بياورند، ديگر از روي ناآگاهي نيست، و خداوند چنين افرادي را هدايت‌ نخواهدكرد؛ و اينجاست كه ترجمه، خود ‹خلاف› بزرگي را دچارشده‌است؛ و مترجم آن، اگر زنده‌ باشد بايد كه توبه كند.
1385 ـ احمد شماع‌زاده
           

Friday, August 7, 2015

نخستین پادشاه زن ایرانی

نخستین پادشاه زن ایرانی، پس از اسلام
 
"شیرین" ملقب "ام رستم" دختر رستم بن شروین از سپهبدان خانان باوند در مازندران، و همسر فخرالدوله دیلمی (387ق. ـ 366ق.) بود که پس از مرگ همسر به پادشاهی رسید.

او نخستین پادشاه زن ایرانی پس از ورود اسلام به ایران است. وی بر مازندران و گیلان، ری، همدان و اصفهان حکم میراند.

 
به او خبر دادند سواری از سوی محمود غزنوی آمده است.

سلطان محمود در نامه خود نوشته بود :

باید خطبه و سکه به نام من کنی و خراج بفرستی وگرنه جنگ را آماده باش!

ام رستم ، به پیک محمود گفت : اگر خواسته سرور شما را نپذیرم چه خواهد شد؟

پیک گفت آنوقت محمود غزنوی سرزمین شما را براستی از آن خود خواهد کرد .

ام رستم به پیک گفت : که پاسخ مرا همین گونه که میگویم به سرورتان بگویید:

در عهد شوهرم همیشه میترسیدم که محمود با سپاهش بیاید و کشور ما را نابود کند، ولی امروز ترسم فرو ریخته است برای اینکه میبینم شخصی مانند محمود غزنوی که میگویند سلطانی باهوش و جوانمرد است، بر روی زنی شمشیر میکشد.

به سرورتان بگویید:

اگر میهنم مورد یورش قرار گیرد، با شمشیر از او پذیرایی خواهم نمود؛ اگر محمود را شکست دهم، تاریخ خواهد نوشت که محمود غزنوی را زنی جنگاور کشت! و اگر کشته شوم، باز تاریخ یک سخن خواهد گفت: محمود غزنوی زنی را کشت.

پاسخ هوشمندانه بانو ام رستم ، سبب شد که محمود تا پایان زندگی خویش از لشکرکشی به ری خودداری کند .

ام رستم پادشاه زن ایرانی هشتاد سال زندگی کرد و همواره مردمدار و نیکخواه بود. پیکر این بانوی بزرگ، در جنوب شرق تهران، جایی که به آستانه سیده ملک خاتون شهرت دارد، دفن شده است.

 

ولی و ولایت در قرآن و اسلام(الله ولي‌المؤمنين)

ولی و ولایت در قرآن و اسلام
(الله ولي‌المؤمنين)

احمد شماع زاده
 
ومن اظلم ممن ذكّر بايات ربه فاعرض عنها و نسي ماقدّمت يداه انّا جعلنا علي قلوبهم اكنّه ان‌يفقهوه و في آذانهم وقراً و ان تدعهم الي‌الهدي فلن يهتدوا اذاً ابداً(كهف: 57) 

ترجمه: چه کسی ستمگر از کسی است که آیه ها و نشانیهای پروردگارش به او یاداوری میشود. پس از این یاداوری دوری میگزیند و فراموش میکند که پیشتر چه کرده است. (در نتیجه) ما بر دلهای آنان پرده هایی قراردادیم که نفهمند آن(قرآن) را و در گوشهایشان سنگینی قراردادیم و اگر آنان را به سوی هدایت بخوانی پس هرگز به راه راست نمیروند به هیچوجه.

ـ در قرآن‌كريم نزديك به دويست‌ آيه داراي واژه‌اي با ريشة ‹ولي› وجوددارد؛ که مشهورترین آنها، آيه‌هاي پس از آية‌الكرسي است: الله وليّ‌الذين آمنوا يخرجهم من‌الظلمات الي‌النّور و الذين كفروا اولياءهم‌الطاغوت يخرجونهم من‌النّور الي‌الظلمات
ـ معناي همه اين واژگان، بر اين اصل استوار است كه خداوند وليّ(به معنای سرپرست) مؤمنين است؛ و كس ديگري نمي‌تواند ولي مؤمنين باشد،‌ زيرا او تنها كسي است كه عهده‌دار و توانا بر اين مهم است!
- خداوند اسماء و صفات بسياري دارد كه فراگيرند و همه آفريدگان را دربرمي‌گيرد؛ مانند رحمن، خالق، رازق، ربّ. اما صفت ‹ولي› صفتي اختصاصي براي خداوند نسبت به مؤمنين، و ويژه آنان است؛ يعني نه خداوند ‹وليّ› كس يا چيز ديگري است؛ و نه مؤمنين مي‌توانند جز خداوند ‹وليّ› ديگري داشته‌ باشند. اين معنا از همه دويست آيه بر‌مي‌آيد؛ مانند:
مالكم من دون‌الله من ولي و لانصير(توبه: 116)
جز خداوند برای شما سرپرست و یاوری وجود ندارد.
 

قل اغیرالله اتخذوا ولیاً فاطرالسموات والارض و هو یطعم و لایطعم(مائده: 14)
بگو آیا جز خداوند را سرپرست گرفتند؟ کسی که آفریننده کیهان است و میخوراند و نمیخورد(یعنی آیا آنان را که مانند شما انسانند و نیازمند خوردن، ولی مگیرید؟ هرچند انسانهایی بسیار والا و بلندمرتبه و مقرب درگاه الهی باشند!)
 

ـ يكي از واژگان مرتبط به ‹ولي›، ‹مولا› به معني ‹سرور› است؛ كه در قرآن چندين بار در همان جهتي كه در پيرامون ‹ولي› بيان‌شد، آمده و توسط امام علي(ع) در دعاهايي مانند كميل، صباح، و مناجات آن حضرت، خطاب به خداوند به ‌كار گرفته ‌شده ‌است. 
ـ واژه آميختة ‹اولي‌الامر› دو بار در آيه‌هاي 59 و 83 سورة نساء آمده كه مراد از آن به‌ قول شيعه، امام علي عليه‌السلام است؛ ولي اغلب اهل تسنن آن را واژه‌اي عام مي‌دانند كه به حكمران و رهبر مسلمين اطلاق‌ مي‌گردد. شيعه تنها امامان معصوم را ‹اولي‌الامر› مي‌داند.
ـ واژه اولي در ‹اولي‌الامر› ربطي به ‹ولي› پيدا نمي‌كند؛ زيرا به معناي ‹دارنده› و ‹صاحب› است؛ مانند ‹اولي‌العزم› يعني صاحب عزم. پس معناي ‹اولي‌الامر›، ‹ولي امر› نيست، بلكه ‹صاحب‌الامر› يا ‹داراي امارت› است.
 

بنابراین عبارت ولی امر مسلمین در فرهنگ قرآن جایگاهی ندارد و عنوانی ساختگی در زبان فارسی است. واژه آمیخته(مرکب) ولی عصر نیز که برای حضرت حجه بن الحسن المهدی(عج) به کار میرود یک واژه فارسی ساختگی است و نه تنها در فرهنگ قرآن جایگاهی ندارد، بلکه شیعیان عرب زبان ایشان را امام العصر و فارسی زبانان امام زمان میخوانند.
- تنها دعایی که واژه ولی امر در آن آمده دعای افتتاح است که آن هم نه به صورت ولی امر مسلمین بلکه ولی امر خدا، آمده و عنوانی است که به حضرت حجة ابن الحسن(عج) داده شده است. هرچند به همین نیز نمیتوان اعتماد کرد، زیرا دعاها از نفوذ غالیان در امان نبوده اند.
ـ آيه «انَما وليكم‌الله و رسوله و الذين آمنوا...»(مائده: 55) نيز معناي ‹دوستي› مي‌دهد و نه ‹سرپرستي›، چنانكه از آية 51 تا آخر آيه 57 كه اين آيه نيز در ضمن آنها آمده سخن از دشمني اهل كتاب و كافران با مؤمنين، و توصية قرآن به اين است كه دوست‌ شما خدا، رسول(ص)، علي(ع) و ديگر مؤمنين اند.
- حضرت رسول اكرم(ص) در حديث مشهور به ‹حدیث ولايت›، در حجة الوداع و معرفی علی(ع) به مسلمانان به عنوان جانشین، واژه ولی را به کار نبرد. نگفت: من کنت انا ولیه فهذا علی ولیه، بلکه فرمود: من کنت مولاه فهذا علی مولاه. هر که را که من سرور اویم، این علی سرور اوست. و نیز نفرمود که من کنت انا ولیه فعلی امیره؛ بلکه فرمود: من کنت انا نبیه فعلی امیره. آن حضرت با این گونه جمله ها به ما فهماند که حضرتش نیز ولی مؤمنین نیست که ولایت خود را به عنوان ودیعه به علی بدهد. زیرا رسول اکرم(ص) که قرآن بر قلب او نازل شده، میداند که خداوند خوش ندارد جز او را ولی و سرپست مؤمنین بدانند.
- بنابراین خداوند هم ولی(سرپرست) و هم مولا(سرور) مؤمنین است ولی دیگران مانند رسول اکرم(ص) و علی(ع) تنها سرور و نه سرپرست مؤمنین اند.
- مولا نیز صفتی فراگیر است و اختصاص به اشخاص ویژه ای ندارد؛ چنانکه جلال الدین محمد به مولانا(سرور ما) شهرت یافته است.
ـ واژه ‹ولايت› تنها يك بار در قرآن آمده كه معناي آن نيز دوست‌داشتن است.(انفال: 72)
از تمام موارد فوق برمي‌آيد كه:
در قرآن و اسلام، واژه ‹ولي› به معناي ‹سرپرست›، جز براي خداوند، براي كس ديگري، حتا پيامبر عظيم‌الشأنش به‌كارنرفته، و به‌كارگيري آن برای غیرخدا شرك است؛ به همین دلیل پیامبر نیز خود را ولی المؤمنین نمیداند؛ و به تبعیت از وی هیچیک از ائمه اطهار خود را ولی المؤمنین نمیدانند.
 

تحريف دين در طول تاريخحال ببينيم كه اين واقعيت‌هاي اسلامي و شيعي، چگونه در طول تاريخ، تحريف‌شده‌اند:
1ـ در ششمين عمل از اعمال مستحبي شب سيزدهم ماه رجب، تولد حضرت علي(ع) به نقل از امام صادق(ع) آمده‌است: ‹بعد از سلام چهارمرتبه بگويد: الله الله ربي لااشرك به شيئاً ولااتّخذ من دونه وليّاً و هرچه مي‌خواهد بخواند. و اين نماز را بدين طريق سيد از حضرت صادق عليه‌السلام روايت‌كرده؛ وليكن شيخ در مصباح فرموده(با چند نقل قول) ميگويي: الله‌الله‌ ربي‌ لااشرك‌ به ‌شيئاً و ما شاءالله‌ لاقوه الا بالله العلي‌العظيم› 
اولين دعاي نماز، كاملاً توحيدي است و دوري‌جستن حتا از هرگونه شرك خفي و كوچك و ‹ولي نگرفتن جز خداوند›؛ در آن تأكيد شده‌است؛ بويژه كه ‹الله› دوبار در آغاز دعا تكرار شده و كل دعا چهار بار بايستي تكرار شود.
اما مي‌بينيم كه نمي‌گذارند اين دعاهاي ضدشرك به همين شكل باقي بماند و فرهنگ قرآن در دعاها جاري و ساري شود؛ و شكل دوم دعا به‌وجود آمده است كه بخش دوم (ماشاء….) آن ربطي به بخش اول پيدانمي‌كند!!
چرا چنين كاري را كرده‌اند؟ زيرا مي‌بينيم اگر بخش دوم عوض‌نشود، چگونه مي‌توانند علي(ع) را ولي خود بگيرند، و بعد هم در شب ولادتش بگويند ‹اگر كسي جز خداوند را ولي بگيرد›، شرك ورزيده‌است؟
حقيقت اين است كه امام صادق(ع) مي‌خواسته به شيعه بگويد: بايستي در شب ميلاد آن حضرت چنين گفت تا به شرك آلوده‌نشويم؛ و با اين دعا، ايشان خواسته‌است، درسي به پسينيان از شيعه بدهد؛ كه متأسفانه غلوکنندگان در امور شیعه سخن امام معصوم را نادیده گرفته و گونه دوم دعا را ساخته اند!!
 2ـ گفتيم كه هيچ‌يك از دعاهايي كه از معصومين واردشده، شرك‌الود نيست. و اگر شركي ديده‌شد بايد يقين بدانيم كه از معصوم نيست. از آنجا كه پيشگام ‹دعا› امام علي است و سپس در داشتن بيشترين دعاها، امام سجاد پيشگام است، براي ‹دعاسازي› دست شيعيان غلوكننده، تا اندازه‌اي بسته‌بوده،‌ و جز در مواردي همچون مورد بالا، نتوانسته‌اند در مفاهيم ضدشرك قرآن دستكاري‌كنند.
 3ـ از آنجا كه در مورد زيارت‌ها قضيه عكس مي‌شود، يعني تنها برخي از زيارت‌هايي كه امامان معصوم بر سر مزار پدران خود خوانده‌اند، ثبت‌وضبط شده‌است، دست شيعه بويژه غلات، براي ‹زيارت‌سازي› بازشده(براي آگاهي بيشتر در اين زمينه به گفتار نقدی بر زیارت عاشورای معروفه بازگشت شود.) و هرچه خواسته‌اند، ساخته‌ و يا كم‌وزيادكرده‌اند؛ بويژه پس از دوران غيبت امام زمان(ع)، كه بازدارنده‌اي هم نبوده‌است. به برخي از آنها مي‌پردازيم:


ـ در اعمال مسجد كوفه: سلّمت لامرالله لااشرك به شيئاً و لااتخذ مع‌الله ولياً(در اينجا نيز مي‌گويد تسليم امر خدا شدم و چيزي را به او شريك قرارنمي‌دهم‌؛ و نمي‌گيرم با خدا كسي را ‹ولي›. يعني حتي در كنار خدا هم ولي ديگري نه، كه شرك است) ولي پس از آن مي‌خوانيم: انّ علياً والائمه المهديين من ذريته عليهم‌السلام اوليائي(در اينجا تمام امامان عليهم‌السلام را ولي یا سرپرست گرفته!!).
ـ در آخرين زيارت صاحب‌الامر: السلام علي محيي‌المؤمنين و مبيرالكافرين…
ـ در دعاي نماز اين زيارت: وليّ‌المؤمنين و مبيرالكافرين
با مقايسة اين دو جمله نيز متوجه‌مي‌شويم كه اين زيارت نيز دستكاري شده و ‹محيي‌المؤمنين› كه با ‹مبيرالكافرين› همخواني دارد، در شكل ديگر زيارت، به ‹ولي‌المؤمنين› تغييريافته‌ كه هم با ‹مبيرالكافرين› بي‌ارتباط ‌است؛ و هم خداوند گفته ‹ولي‌المؤمنين› منم و بس.
4ـ ‌هرجا كه ‹ولي‌الله› براي ائمة اطهار به‌كاررفته، اين معني از ولي با آن معني كه آورديم تفاوت بسيار دارد و اشكالي بر آن نيست؛ زيرا بر اساس همان حديث ولايت اميرالمؤمنين،  به معناي ‹تولّي› و دوست‌داشتن(و نه سرپرستي) اميرالمؤمنين و خاندان و فرزندان اوست. در آنجا ‹ولي‌المؤمنين›، به معني ‹سرپرست مؤمنين› است كه تنها شايستة خداونداست، اما در اينجا ‹ولي‌الله› به معني ‹دوست خداوند› است، كه شايسته امامان است: انّ علياً وليّ‌الله(علي دوست خداست) همچنانكه موسي كليم‌الله(هم‌سخن خدا) است.
چرا ‹وليّ‌المؤمنين›، تنها خداست؟
حال اين سؤال پيش مي‌آيد كه چرا خداوند تا اين اندازه اصراردارد كه ‹ولي‌المؤمنين› تنها خود او باشد و نه كس ديگري، حتي اگر آنكس رسول اكرم اسلام باشد؟
همواره خودشناسي پايه خدا‌شناسي است. هرگاه به مشكلي خداشناسي و یا مشکلی اجتماعی در رابطه با خداشناسی برخورد كرديد، خود را مثال بزنيد. مثلاً اگر مي‌خواهيد بدانيد خداوند چقدر شما را دوست‌دارد،‌ ببينيد شما چقدر فرزند خود را دوست‌داريد. آنگاه تا اندازه‌اي ميزان دستتان مي‌آيد. بنابراين، براي پاسخگويي به اين پرسش نيز ناگزيرم اين مثال را بياورم:
شما خانواده‌اي داريد. آن خانواده را شما به ‌وجود آورده؛ و با منظور و هدفي تشكيل‌ داده‌ايد. به ‌پاي آن زحمت كشيده‌ايد؛ تا سروسامان يافته است.
آيا دلتان راضي مي‌شود كس ديگري حتا اگر بهترين عضو خانواده شما باشد، تا هنگامي كه شما زنده‌ايد، سرپرستي خانواده شما را برعهده‌بگيرد؟
مسلم است كه پاسخ، قاطعانه، هرگز خواهد بود.
خداوند هم كه خود را مالك و صاحب همه‌چيز ما مي‌داند، چگونه مي‌شود راضي‌ به چنين وضعي شود؟ همان‌گونه كه شما در چنان شرايطي خود را بي‌هدف و آن وضع را توهيني به خود مي‌دانيد،‌ خداوند نيز چنين وضعي را توهيني به خود و شرك مي‌داند، و كاملاً هم حق دارد كه چنين فرضي را داشته‌باشد.
برخي مي‌پرسند آيا خداوند كه تمام كيهان و از جمله زمين ما و خود ما را هدفمند و روشمند آفريده‌است، در جزئيات زندگي ما نيز دخالت‌مي‌كند؟ يا اينكه ما را رهاكرده و بر مبناي  مقررات و قانون‌هاي جهان، اگر راه درست را نرويم در زير سنت‌هاي الهي و قانون‌هاي مشخص اين طبيعت و جهان خردمي‌شويم؛ و هرگاه روش درستي انتخاب‌كنيم، به سعادت خواهيم رسيد؟
همان مثال خانواده را مي‌آوريم. تا هنگامي كه انسان به بلوغ نرسيده، و رشد بسنده‌اي نيافته، نيازمند هدايت مستقيم والدين است. ولي هنگامي كه به ‌رشد رسيد، و تشكيل خانواده‌ جداگانه‌اي داد، والدين ديگر نه به‌گونه‌اي مستقيم، بلكه دورادور از فرزند خود مراقبت‌مي‌كنند؛ و آنگاه كه كاملاً بر زندگي چيره‌شد، ديگر تنها با او رابطة عاطفي و مشورتي خواهدداشت؛ و درصورتي‌كه مرتكب خطايي شد،(چه بزرگ و چه كوچك) طبق قانون و مقررات جامعه با او رفتارمي‌شود،‌ هرچند نابود شود.
خداوند نيز كه سرپرست ماست، همين گونه با ما رفتارمي‌كند. براي همين است كه تا هنگامي كه نادانيم، خطاها را مي‌بخشد، براي همين است كه روزي همه را مي‌رساند،‌ و هنگامي كه به رشد و نمو رسيديم، و در طول زندگاني، با ما رابطة عاطفي و مشورتي و وكالتي برقرارمي‌كند.
از سوي ديگر راه بازگشت را همواره بازگذارده‌است؛ مگر هنگامي كه بنده‌اش، به او شرك بورزد. ‹شرك›، خط قرمز خداوند و ‹شهر ممنوعة› اوست. مشرك‌، همانند فرزندي است كه نه تنها پدرش را به پدري پذيرا نباشد، بلكه شخص ديگري را پدر خود دانسته‌است، يعني غيرخدا را سرپرست خود قرارداده‌است.
  خداوند کریم کسی را که غیرخدا را سرپرست یا ولی خود قرار داده نمیبخشد:
ان‌الله لايغفر ان يشرك به و يغفر مادون ذلك لمن يشاء(نساء: 48 و 116)
در اين ميان جايگاه ‹كافرين› نيز مشخص مي‌شود. خداوند گفته، من سرپرست مؤمنین یا ايمان‌آورندگانم و نگفته سرپرست مسلمين یا مسلمانانم. پس در خانوادة مؤمنين همه آناني كه سرپرستي خداوند را پذيرفته‌اند جاي‌مي‌گيرند، از هر دين و كيشي.
در فرهنگ قرآن، كافر به كسي گفته‌مي‌شود كه ولايت(سرپرستی) خداوند را نپذيرفته‌باشد؛ وسرپرست دیگری هم نگرفته‌باشند؛ همانند فرزندي كه پدر خود را پذيرا نبوده، ولي پدر ديگري را هم نپذيرفته؛ به همين دليل كافر برخلاف مشرك، هرگاه ايمان بياورد، در خانواده الهي عضو‌شده و جزء آن به‌‌حساب‌‌‌‌آمده، و خداوند ‹ولي› او نيز مي‌شود.
به این آیات نیز توجه کنید:
و یوم یحشرهم و ما یعبدون من دون الله فیقول ءأنتم أضللتم عبادی هوءلاء أم هم ضلواالسبیل(17) قالوا سبحانک ماکان ینبغی لنا أن نتخذ من دونک من أولیاء ولکن متعتهم و آباءهم حتی نسواالذکر و کانوا قوما بوراً(18) سوره: فرقان
ترجمه: و روزی که همه آنان و آنچه را که بجز خداوند میپرستیدند برمیانگیزیم. پس گفته میشود(به آنانکه پرستیده شده بودند.): آیا شما گمراه کردید این بندگان مرا؟ یا اینکه خود گمره شدند؟ (آنانکه پرستیده شده بودند. دقت شود که جاندارند و منظور بتهای دست ساز نیستند.) گفتند(میگویند) پاک و منزهی تو. برای ما انتخابی وجود ندارد که به جز تو را سرپرستانی بگیریم(ما که تو را تنها سرپرست خود میدانسته و میدانیم چگونه به دیگران بگوییم تا ما را بپرستند؟) ولی آنقدر آنها و پدران آنها را از دنیا بهره مند ساختی تا اینکه دلیلهای یگانگی(ذکر) تو را فراموش کردند(یا از آنها غافل شدند) و شدند گروهی نابود یا فاسد شده.(همین موضوع موجب نابودی یا فسادشان شد.)
نکته ای که در این آیات باید مورد توجه قرار گیرد، آن است که هرکس به پیشینیان خود مینگرد(متعتهم و آباءهم) و این پیروی از گذشتگان و تجدیدنظر نکردن در رویه هایی که از پدرانمان به ما رسیده و پیروی کوکورانه از آنان و نا دیده گرفتن نور هدایت قرآن بویژه در خداشناسی، یکی از مهمترین عوامل فراموش کردن ذکر(دلایل یگانگی خداوند) است که باید همواره مراقب آن باشیم و نگوییم: اگر چنین بود چرا علمای ما بزرگان ما و... نفهمیدند و تو میفهمی؟ هرکس قرآن راهنمایش باشد میفهمد و هرکس قرآن را به کنار گذارد و آن را بدون توجه به مفاهیم بلندش بخواند گمراه میشود زیرا که هدی للمتقین یعنی هدایتی تنها برای پرهیزگاران است.
 
والسلام علی من اتبع الهدی

Thursday, August 6, 2015

مولانا: زاهد و آسیابان

زاهد و آسیابان
رفت روزی زاهدی در آسیاب
آسیابان را صدا زد با عتاب
گفت دانی کیستم من گفت: نه
گفت نشناسی مرا ای رو سیه؟
این منم من زاهدی عالیمقام
در رکوع و درسجودم صبح وشام
ذکر یا قدوس ویا سبوح   من
برده تا پیش ملایک روح من
مستجاب الدعوه ام تنها و بس
عزت ما را نداند هیچ، کس
هرچه خواهم از خدا آن میشود
با نفیرم زنده بیجان میشود!
حال برخیز وبه خدمت کن شتاب
گندم آوردم برای آسیاب
زود این گندم درون دلو ریز
تا بخواهم از خدا باشی عزیز
آسیابت را کنم کاخی بلند
برتو پوشانم لباسی از پرند
صد غلام و صد کنیز خوبرو
میکنم امشب برایت آرزو
آسیابان گفت ای مرد خدا
من کجا و آنچه میگویی کجا
چون که عمری را به همت زیستم،
راغب یک کاخ و دربان نیستم
در مرامم هرکسی را حرمتی است
آسیابم هم همیشه نوبتی است
نوبتت چون شد، کنم بار تو باز
خواه مؤمن باش و خواهی بینماز
باز زاهد کرد فریاد و عتاب
کاسیابت برسرت سازم خراب
یک دعا گویم سقط گردد خرت
بر زمین ریزد همه بار و برت
آسیابان خنده زد، ای مرد حق
از چه بر بیهوده میریزی عرق
گر دعاهای تو میسازد مجاب
با دعایی گندم خود را بساب
(حضرت مولانا)

Monday, August 3, 2015

گوسفند عاقل!

گوسفند عاقل!
 
در روستایی که بر بالای دامنه کوهی بلند قرار گرفته بود، روستائیان به خوبی و خوشی زندگی میکردند؛ و مانند همیشه تاریخ، مشغول کشاورزی و دامداری بودند؛ و گوسفندان بسیاری داشتند.
در این روستا، جویی پرآب، که از کوه سرچشمه میگرفت، با شیبی تند، روان بود. سرعت آب بسیار بود و هرچه را که در مسیرش قرارمیگرفت میشست و میبرد. روستائیان سهم خود را از آب برمیداشتند و بقیه آب به روستاهای پایین دست میرسید.
ماده گوسفندی نسبتاً جوان، شبی تصمیم گرفت فردا که آمد، کاری کارستان کند؛ تا مانند دیگر گوسفندان شیرش دوشیده، خونش ریخته، و گوشتش خورده نشود! چرایی و حکمتش را تنها خداداند! زیرا روستائیان همچون حاکمانی نیستند که مردم را میدوشند تا به امیال کوچک و بزرگ خود برسند؛ بلکه این یک سنت الهی است؛ و هرچه را که خداوند آفریده برای بهره وری درست از آنها توسط انسانهاست.
به قول سعدی خدابیامرز:
ابر و باد و مه و خورشید و فلک درکارند      تا تو نانی به کف آری و به غفلت مخوری 
ماده گوسفند سپیدموی دوست داشتنی، آن هنگام که چوپان در آن روز بهاری میخواست گله را به چرا ببرد، از گلّه به آهستگی جداشد و خود را به جوی آب انداخت تا با سرعت هرچه تمامتر از روستا بگریزد و دست کسی به او نرسد؛ ولی چون جوی پر از سنگ بود، هر چند لحظه ای، تنش به سنگی میخورد و جایی از بدنش درد میگرفت.
هم چوپان و هم روستائیانی که مشغول کار بودند و گوسفند را میدیدند، تصور میکردند گوسفند پایش لیزخورده و در آب فروافتاده؛ دادوفریاد براوردند و یکدیگر را خبردارکردند تا آنانکه در مسیر جوی آب قرارداشتند، گوسفند را از آب برگیرند؛ ولی آنان هنگامی متوجه میشدند که فرصت کم بود؛ زیرا آب سرعت داشت و به گوسفند نمیرسیدند.
گوسفند میرفت و میرفت تا آن هنگام که از روستا کاملاً دور شده بود و شیب تند جوی، کم کم تندی خود را از دست داده بود. وقتی جوی آب در زمینی نسبتاً هموار، با کمترین سرعت به راه خود ادامه میداد، گوسفند خود را از آب برکشید؛ به خود تکانی داد، تا از خیسی اش کم شود و در نور خورشید که  خوب بالا آمده بود، گرم، و زودتر خشک شود.
در آغاز راه، در کنار جوی آب پیش میرفت؛ ولی هنگامی که از دور  آبادی دیگری را دید، راه خود را کج کرد تا گرفتار مردمانی دیگر نشود! راهش را که کج کرد و به سویی دیگر رفت، بر بالای تپه ها، گلۀ گوسفندی را دید که از همان آبادی بود. پس جانب احتیاط پیش گرفت و خود را از چشم چوپان آن گله نیز پنهان داشت.
با اینکه گوسفند عاقل ما، جوان بود و همواره با گله به چرا رفته بود و تجربه زیادی نداشت، ولی میدانست که نباید از گرگها غافل بود. گرگها و انسانهای گرگ صفت در زندگی حیوانها و انسانها همواره در کمینند! پس هشیار باید بود!
گوسفند عاقل نازنین، هم خوشحال بود که برای داشتن یک زندگی شرافتمندانه و نه گوسفندمآبانه کاری کرده و همتی به خرج داده، و هم از تنهایی و آینده نامعلوم خویش ناراحت بود؛ ولی به خود دلداری میداد که باید امیدوار بود و استوار. در نتیجه راه کوه را در پیش گرفت؛ اما در جهتی که از روستای پیشین خود دور شود.
کوه جایی است که دیدی وسیع به ما میدهد؛ در نتیجه، همه چیزها کوچک به نظر میرسند. کسی که میخواهد رسالتی را به انجام برساند، باید از بلندیها به همه جا بنگرد تا همه مردمان، و همه جاها را یکسان ببیند و جلوه گریهای دنیا در نظرش کوچک جلوه کند تا مانند انسانهای دنیانادیده، تنگ نظر و کوته بین عمل نکند، که جهانبینی شان محدود به خود و دوروبرشان است؛ همه چیز را برای خود و به ثمررساندن آرزوهای خود میخواهند؛ و در نتیجه به دیگران ستم روا میدارند!
گوسفند عاقل، در میانه راه، آبادی بسیار کوچکی را دید. با احتیاط به آن نزدیک شد. هرچه نزدیکتر میشد از انسانی و چرنده ای خبری نبود. تنها پرندگانی را میدید که بر روی شاخه های چند درختی که در آن آبادی بود، میپریدند و جیک جیک میکردند.
با احتیاط وارد آبادی شد. کسی را ندید. گشتی زد، بازهم کسی را ندید و تنها یک باریکه آبی را  دید که بسیار کم و به اندازه خروجی یک کتری بود؛ که تنها میتوانست همان چند درخت را زنده نگاه دارد. دانست که این آبادی از کمی آب و بیچیزی متروک شده و خانواده یا چند خانواده ای که در آن زندگی میکرده اند، با گذر زمان مجبور شده اند آنجا را ترک کنند.
خانه ای خشتی و بی ارزشی را دید که اکنون صاحبش ترکش کرده بود و قفلی هم بر آن زده بود. به کاهدان و طویله ای نزدیک شد. آنجا را بررسی و وارسی کرد و برای زندگی خود مناسب تشخیص داد؛ چرا که میتوانست در طویله را با سر و بدن خود ببندد، و پشت در بخوابد، تا شبها از گزند گرگ و دیگر حیوانات در امان باشد.
در مثل آمده است که: چیزی که خوار آید، روزی به کار آید!
این طویله خوار و بی ارزش ولی امن، هدیه ای از جانب خداوند به او بود؛ تا او که در راه آزادی خویش جهاد(کوشش) کرده بود، اولین پاداش کوشش خود را گرفته باشد. چنانکه فرموده است: الّذین جاهدوا فینا لنهدینّهم سبلنا
یعنی آنانکه در (راه) ما کوشش کنند ما هم حتماً آنان را به راههای خویش هدایت میکنیم.
یکی از رههای خداوند که گوسفند عاقل در آن کوشیده بود، آزادی و آزادگی است که امام حسین نیز درس آن را به ما داد و فرمود:
ان لم تکن لکم دیناً فکونوا احراراً فی دنیاکم
یعنی: اگر دین ندارید پس دستکم در دنیای خویش آزادگانی باشید!(آزادمرد و آزاداندیش و رعایت کننده آزادی دیگران)
گوسفند عاقل، چندین روزی را در این آبادی میگذرانید؛ از علفهایش میخورد و از آبی که جریان داشت مینوشید. خوش و خرم و کمی هم دلتنگ بود؛ دلتنگ از تنهایی که هنوز به آن عادت نکرده بود:
دلا خوکن به تنهایی که از تنها بلا خیزد    سعادت آن کسی دارد که از تنها بپرهیزد
این شعر را او عمل کرده بود و از تنها(انسانها) فرار کرده بود و تصمیم داشت که با پرهیز و دوری از انسانها به سعادتی برسد. ولی جانداران نیازمند یکدیگرند. باید با هم باشند و هوای یکدیگر را داشته باشند، تا هم خوب زندگی کنند و هم دلتنگ نشوند؛ و این را هم گفته اند که: کبوتر با کبوتر باز با باز    کند همجنس با همجنس پرواز
حال که از انسانها فرار کرده باید کسانی را که همجنس اویند در دوروبر خود داشته باشد. در نتیجه با دلی خالص و پاک رو به درگاه خداوند برد و آرزو کرد که او را از تنهایی به دراورد؛ ولی به هیچ روی به ذهنش نمیرسید که چگونه؟ همه چیز را به خداوند واگذارکرد که او احکم الحاکمین(بهترین داور) است.
اگر همه چیز به خدا سپرده شود، او چنان کند که در حیرت و سرگردانی بمانی:
روزی سه بزغاله ملوس و دوست داشتنی وارد آبادی شدند و به تماشای این آبادی پرداختند. گوسفند عاقل از اینکه برای اولین بار مهمان برایش آمده، آنهم مهمانانی اینهمه دوست داشتنی، خیلی خوشحال شد! خدای را شکر کرد که نه تنها مهمانهای ناخوانده ای مانند گرگ و روباه به سراغش نیامده اند، بلکه سه بزغاله کوهی، ملوس و زیبا همچون آهوبچگان به مهمانی او آمده اند.
آنها را به گرمی پذیرفت و صورت خود را به صورتهای آنان نزدیک کرد به عنوان روبوسی و نوازش. آنان را به طرف باریکه آب برد تا اگر در آن گرما تشنه اند لبی تر کنند. همگی آب خوردند.
در روایت آمده است: اگر مهمانی وارد شد و چیزی ندارید که به او بدهید دستکم به او آب بدهید. او نیز چنین کرد، زیرا گوسفندی عاقل و با هوش بود.
پس از آبخوری، کمی هم با هم چریدند. سپس بزغاله ای که از آن دو دیگر بزرگتر بود به گوسفند عاقل حالی کرد که به تازگی مادر خود را از دست داده، بی کس و بی یارویاور شده اند؛ یعنی بیا و ما را زیر پروبال خود بگیر! در حق ما مادری کن و جای مادر ما را بگیر!
در مثل آمده است: کور از خدا چه میخواد؟ دو چشم بینا!
گوسفند عاقل از خوشحالی در پوست خود نمگنجید. هم رسالتی برعهده او گذاشته شده، که اگر بتواند از عهده آن به خوبی و شایستگی براید، به ثوابی بزرگ و اجری فراوان دست خواهدیافت، و هم از تنهایی به درامده، زندگی اش هدفمند شده و احساس بیهودگی و ناتوانی و ترس نمیکند؛ همه حسهای بد از او دور میشوند و همه انرژیها و حسهای خوب رو به سوی او میآورند!
و نیز گفته اند: یدالله مع الجماعة
یعنی که: دست خدا با گروه و جمع است وتنهایی پسندیده  نیست.
جمع است که میتواند همه کار بکند. جمع است که میتواتند تصمیم بگیرد و موفق شود. جمع است که میتواند از تباه شدن حق و حقوق خود جلوگیری کند.
در همین راستا، در مثالی دیگر آمده است که:
یک دست صدا نداره! آری یک دست صدا ندارد و باید دستها با هم و برهم کوبیده شوند تا صدایشان شنیده شود.
آنگاه که گوسفند عاقل مادری سه بزغاله را برعهده گیرد، یک جمع چهارنفره را شکل خواهند داد؛ که به راحتی کسی نمیتواند متعرض آنان شود. اما اگر تنها باشد، نه تنها همواره باید با ترس زندگی کند، بلکه بدخواهان نیز به راحتی میتوانند به او آزار برسانند و یا جانش را بگیرند.
گوسفند عاقل با اندیشه کردن در همه این نکته های زندگی ساز، با اشاره سر و نوازش بزغالگان، به آنان حالی کرد که درخواست آنان را پذیرفته است!
 
پایان فصل اول - مردادماه نودوچهار- احمد شمّاع زاده