Tuesday, August 25, 2015

حکومتی علوی که به راه معاویه رفت!!

حکومتی که به نام علی تأسیس شد و به راه معاویه رفت!

مجلس اربعین شهدای جنبش سبز مردم ایران

امام علی (ع) برای ما معیاراست. لذا می گوئیم “السلام علیک یا میزان الاعمال”. امروز ما رهبران خود را نیز با رهبری علی می سنجیم. اگر به این مجلس عزا آمده ایم، حجتی بسیار سنگین داریم. با صدای بلند می گوئیم “به‏ نام علی حکومت تشکیل داده اید، حق ندارید به راه معاویه بروید”. علوی بودن یک حکومت با نحوه برخورد آن حکومت با مخالفانش ورق می خورد. با مخالفانتان چگونه برخورد کردید؟ آیا تا کنون شنیده اید که دادگاهی سیاسی در ایران با حضور هیات منصفه به صورت علنی و برخوردار از وکیل در تمام مراحل دادرسی تشکیل شده باشد؟ بعد وقیحانه و گستاخانه دم از قانون می زنند. می گویند که ما مصلحت مردم را بهتر از خودشان تشخیص می دهیم. ما اکثریت مردم تشخیص دادیم که موسوی رئیس جمهورمان باشد. می گویند غلط کردید. درست این است که احمدی نژاد رییس جمهورتان باشد، شما نمی فهمید. می گوییم با سیاستهای شما مخالفیم، می گویند غلط کردید که مخالفید. گلوله می خورید تا دیگر هوس مخالفت نکنید. بازی ای که در ایران شروع شده است این است که در حوزه عمومی چه کسی حرف آخر را می زند. مردم می‏گویند ما، رهبر می گوید من. با وضوح و شفافیت اعلام می کنم که در جمهوری اسلامی کوشش برای استقرار دموکراسی جرم محسوب می شود. تمام این عزیزانی که از سران اصلاحات الآن در زندان هستند هیچ جرمی ندارند جز کار تشکیلاتی برای استقرار دموکراسی در ایران.
بسم الله الرحمن الرحیم
مجلس ترحیم را با تلاوت و ترجمه آیات ۱۵۷-۱۵۳ سوره بقره آغاز می کنم:
یا أَیُّهَا الَّذِینَ ءَامَنُوا استَعِینُوا بِالصبرِ وَ الصلَوهِ إِنَّ اللَّهَ مَعَ الصابرِینَ
اى افراد با ایمان از صبر (و استقامت) و نماز (در برابر حوادث سخت) کمک بگیرید، (زیرا) خداوند با صابران است.
وَ لا تَقُولُوا لِمَن یُقْتَلُ فى سبِیلِ اللَّهِ أَمْوات بَلْ أَحْیَاءٌ وَ لَکِن لا تَشعُرُونَ
و به آنها که در راه خدا کشته مى شوند مرده مگوئید، بلکه آنها زندگانند ولى شما نمى فهمید.
وَ لَنَبْلُوَنَّکُم بِشىْءٍ مِّنَ الخَْوْفِ وَ الْجُوع وَ نَقْصٍ مِّنَ الاَمْوَلِ وَ الاَنفُسِ وَ الثَّمَراتِ وَ بَشرِّ الصّابرِینَ
قطعا همه شما را با اموری از ترس، گرسنگى، زیان مالى و جانى و کمبود میوه ها آزمایش مى کنیم و بشارت باد بر استقامت کنندگان.
الَّذِینَ إِذَا أَصآبَتْهُم مُّصِیبَهٌ قَالُوا إِنَّا للَّهِ وَ إِنَّا إِلَیْهِ رَجِعُونَ
آنها که هر گاه مصیبتى به آنها رسد مى گویند: ما از آن خدا هستیم و به سوى او باز مى گردیم .
أُولَئک عَلَیهِمْ صلَواتٌ مِّن رَّبِّهِمْ وَ رَحْمَهٌ وَ أُولَئک هُمُ الْمُهْتَدُونَ
اینها همانها هستند که الطاف و رحمت خدا شامل حالشان شده و آنها همان هدایت یافتگانند.
این آیات در شأن شهدای جنگ بدر در صدر اسلام نازل شده است و در باره همگی شهدا جاری است.
مظلومیت شهیدان جنبش سبز
در این مجلس با شکوه به عزای عزیزان از دست رفته مان آمده ایم، چهلم شهدای جنبش سبز مردم ایران. این شهیدان که هستند؟ چند نفرند؟ نامشان چیست؟ قبرشان کجاست؟ کی تشییع شدند؟ چه زمانی مجالس ترحیمشان برگزار شد؟ آیا مادران، پدران، و خانواده هایشان توانستند برایشان مویه و سوگواری کنند؟ متاسفانه جواب هیچکدام از این سوالها را نمی دانیم. فقط می دانیم تعدادی از هموطنان عزیزمان به درجه رفیع شهادت نائل شده اند. خانواده های داغدار از بکار بردن عنوان شهید هم برای عزیزانشان منع شده اند. اما ما آنها را در ردیف شهدای انقلاب اسلامی، در حد شهدای جنگ علیه صدام متجاوز عراقی، و شهیدان راه استقلال و آزادی و عدالت ایران می دانیم. از بزرگان دینمان آموخته ایم که هر کس که در راه احقاق حق، اخذ حق از دنیا رفت او شرعا و یقینا شهید است (من مات دون اخذ حقه فهو شهید). لذا من با افتخار به اینجا آمده ام تا در چهلمین روز شهدای جنبش سبز ایران، با شما سخن بگویم.
مخاطب این سخن نه فقط عزیزان حاضر در این مجلس با شکوه در کالیفرنیای شمالی هستند، بلکه مخاطب من همه ملت ایرانند، همه آن ها که نتوانستند مجلس چهلم این شهدای عزیز را برگزار کنند. بگذارید امروز بجای ملتی که حتی اجازه برگزاری مجلس تشییع و ترحیم هم ندارد، حتی برای فاتحه خواندن بر مزار شهیدانش هم باید از حکومت شبه نظامی مجوز بگیرد، حتی خانواده های داغدار با صدای بلند حق ندارند برای جگرگوشه هایشان بگریند یا مجاز نیستند پرچم سیاه و پرده عزا بر در خانه هایشان آویزان کنند، من و شما امروز بجای همه آنها ساعتی با هم درد دل کنیم.
تعداد این شهیدان بسی بیشتر از آن است که شنیده ایم و گفته اند. دولتی ها اخیرا راضی شده اند که بگویند سی نفر اغتشاشگر در خیابان ها کشته شده اند. فقط در خیابان ها هم نبود. پدران و مادرانی هم بوده اند که عزیزانشان را زنده مانند دسته گل به زندانبانان جمهوری اسلامی تحویل دادند و چند هفته بعد جنازه با دهان و دندان خُرد شده فرزندانشان را تحویل گرفته اند. این شهیدان از آن سوی مرزها نیامده بودند. آنها ایرانی بودند، مسلمان بودند.حتی برخی از آنها، پدرانشان از اردوگاه سیاه حکومتی ها هم بوده اند. هر چند بچه هایشان سبز بوده اند، مثل من وشما.
انگار کسانی می گویند: “من به پشتیبانی این دولت توی دهن این ملت می زنم”. ما دیدیم دهان شهیدانمان را خُرد کرده بودند و دندانهایشان را شکسته بودند. چرا؟ این جمله ممنوعه را به زبان آورده بودند: “رای من کجاست؟” در هر جای دنیا هر شهروندی قانونا حق دارد بپرسد: من رای داده ام، من در انتخابات کشورم شرکت کرده ام، رای مرا جابجا کرده اید، به من بگویید رای مرا کجا بردید؟
این ها را که کشتید، اسلحه بدست نداشتند. اعتراض مسالمت آمیز کرده بودند. به خیابان آمده بودند، مطابق قانون که شما از آن دم می زنید و هرگز به آن عمل نکرده اید. اینها مطابق ماده ۲۷ قانون اساسی، اعتراض مسالمت آمیز کرده اند و نیروهای مسلح شما، نیروهای اونیفورم دار و بی اونیفورم شما آن ها را به گلوله بستند. این گلوله ها هوایی نبود. اکثر گلوله ها به قلب و بالاتنه شهیدان خورده بود.
اگر خدمت نظامی کرده باشی می دانی که دستور تیر توسط شخص اول هر مملکتی صادر می شود. دستور تیر در نزاع های خیابانی نقل و نبات نیست که هر پاسبانی، هر پاسداری، هر بسیجی ای بتواند به صلاحدید خودش صادر کند و تیر شلیک کند. در زمان شاه در هفده شهریور دستور تیر به فرماندهان ارتش واگذار کرد و قبل از آن بدون اذن مستقیم او شلیک نکردند. امروز به چه کسانی مجوز شلیک بسوی ملت بی دفاع را صادر کرده اید؟
اگر اختیارات مطلقه دارید، مسئولیت مطلقه هم خواهید داشت. نمی توان گفت زمام همه امور دردست من است، اما موقعی که این افتضاح ها، این فجایع اتفاق می افتد، آن وقت جاخالی بدهید بگویید فلان زندان استاندارد نبود. راستی کدام زندانتان استاندارد است؟
بجای اینکه از گاز اشک آور و گلوله مشقی در برابر تظاهرکنندگان مسالمت جو استفاده کنید، گلوله حقیقی بسوی مردم شلیک کرده اید. اگر ماموران شما اغتشاش نمی کردند، این مردم با کمال آرامش، حتی با سکوت اعتراض کردند. فقط گفتد ما هستیم، ما خس و خاشاک نیستیم، ما آدمیم، ما ایرانی هستیم، ما همان‏ها هستیم که رای دادیم. اما این فرد دروغگو رئیس جمهورما نیست. همان ماجراجوئی که آبروی هر ایرانی را در دنیا برده است، اما عزیز کرده‏ و نور چشم شماست، و در نظر ما ملت جایگاهی ندارد.
اجازه ندهید بیش از این سرمایه ملی ما به تاراج رود. این سخن این عزیزانی بود که امروز در خاک خفته اند. اما تعدادشان؟ سی نفر، شصت نفر، نود نفر؟ آخرین آمار دولتی ۲۶ نفر است، آمار مردمی به نزدیک سیصد و شصت شهید می رسد. سردخانه های تهران هنوز خالی نشده است. چرا که اگر جنازه ها همان روزهای اول تحویل داده می شد، شورش می شد؛ لذا گذاشتند به تدریج جنازه ها را تحویل می دهند، و بعد از خانواده های عزادار تعهد گرفتند که اگر مصاحبه کردید، اگر اعلام کردید «با تو همان می رود که با فرزندانت رفته است.» بسیاری از بازماندگان شهیدان جرأت سخن گفتن ندارند و اگر هم یکی از افراد خانواده اشان مصاحبه کند، دیگران را وادار می کنند که تکذیب کنند. اما خورشید همیشه زیر ابر نمی ماند.
در این مجلس من به نکاتی اشاره خواهم کرد که دنباله سخنان گذشته ام است. در بحثی که هفته گذشته در دانشگاه جرج میسن داشتم از اسلام سبز و اسلام سیاه سخن گفتم. گفتم معترضان قانونی سبزند، و سرکوب کنندگان قانون ستیز سیاهند و در هر دو هم از اسلام می گویند، اینگونه نیست یکی از دین بگوید دیگری از بی دینی. سبزها شب ها پشت بام می روند الله اکبر می گویند. سیاه ها به سینه می زنند و گلوله شلیک می کنند و به سبزها می گویند دهانتان بوی الله اکبر می دهد! در این جلسه باشکوه می خواهم به برخی از نکاتی که شاید کمتر گفته شده باشد و دانستن اش برای همگان مفید باشد اشاره کنم. مجموعا به ده نکته اشاره خواهد شد.
به دنبال رد پای قاتلان سیاه شهیدان سبز
قاتل این شهیدان کیست؟ اولین مساله‏ای که خانواده ی این شهدا نیز از ما می پرسند. سرکوبگران سیاه مدعیند کسانی که مردم را به خیابان ها دعوت می کنند مسئول ریخته شدن خون این عزیزان بوده اند. با بیان دیگر، اگر میرحسین موسوی مردم را به خیابان ها دعوت کرده است، او قاتل این که افرادی است کشته شده اند. احمد جنتی دبیر شواری نگهبان نیز این سخن را در همین هفته در خطبه های جمعه تهران ذکرکرد. قبل از او رهبر جمهوری اسلامی نیز در اولین خطبه جمعه پس از انتخابات نیز همین سخن را بر زبان راند.
همچنانکه قبلا گفته ام، این سخن صحیحی نیست. با منطق اسلامی سازگار نیست. اگر بگوییم که در هر جنگی، در هر نزاعی کسی که مردم را دعوت کرده است قاتل آن افراد محسوب می شود، با این منطق باید بگوییم که مرحوم آیت الله خمینی رهبر انقلاب اسلامی قاتل شهدای انقلاب اسلامی بود، چون آنها توسط ایشان دعوت شده بودند. پس او قاتل کشته‏شدگان است و نه محمدرضا پهلوی. حتی بالاتر برویم و بگوییم که اگر در صدر اسلام پیامبر اسلام (ص) مسلمانان را علیه کفار و مشرکین در بدر و احد و خندق به جنگ دعوت می کرد، پس قاتل این شهدا (نغوذ بالله) پیامبر اکرم (ص) است.
این مطلب در زمان امام علی (ع) هم اتفاق افتاد. بی شک روحانیون حاکم ایران هم این داستان ها را شنیده اند. نهج البلاغه هم احتمالا خوانده اند، اگر فراموش نکرده باشند. صندلی قدرت باعث می شود، انسان خیلی چیز ها را فراموش کند. پیامبر صلوات الله علیه به عمار یاسر فرموده بود: “قاتل تو لشکر ستمکاراست.” یک علامت به مردم داده بود، یعنی این صحابه من – عماریاسر – توسط هر که کشته شد بدانید که آن فرد دشمن اسلام است. در فتنه هایی که پس از پیامبر اتفاق افتاد، در زمان امام علی علیه السلام، عمار با این که سن بالائی داشت در رکاب علی ابن ابی طالب می جنگد، و توسط لشکر اموی، لشکر معاویه به شهادت رسید. بسیاری از مسلمانان که در حقانیت علی تردید داشتند و نمی دانستند حق طرف علی است یا معاویه، یادشان به سخن پیامبر افتاد، یادشان آمد که پیامبر فرموده است: “ای عمار تو را لشکر متجاوز خواهد کشت.” بسیاری از آن ها فهمیدند، و به کمک آن علی وارد جنگ علیه معاویه شدند. معاویه فهمید که دستش رو شده است. آمد مغلطه کرد، سفسطه ای سوار کرد و گفت “عمار را کسی کشته است که او را به جبهه فرستاده است!” یعنی علی قاتل عمار است، نه معاویه ابن ابی سفیان.
بعد از ۱۴۰۰ سال ما امروز منطق اموی را می شنویم. این شیوه ای که بیان شده است دقیقا همان چیزی است که معاویه ابن ابی سفیان از حزب اموی تبلیغ کرد. این شیوه منطق علی نیست. منطق علوی چیز دیگری است. لذا قاتل این شهیدان (برخلاف تبلیغات رسانه‏ای جمهوری اسلامی) آنها نیستند که مردم را برای اعتراض مسالمت آمیز و قانونی (اصل ۲۷ قانون اساسی) به تجاوز به حقوقشان به خیابان ها دعوت کرده بودند. مسئول امنیت کشور، مسئول حفظ جان همه مردم چه معترض و چه موافق، بی شک مقامات حکومت ایران هستند و می بایست در مقابل ملت پاسخگو باشند.
اگر مجلس شورای اسلامی مجلس مستقلی بود، اگر قوه قضائیه جمهوری اسلامی قضاتی مستقل می‏داشت و اگر مجالس عالی دیگر مستقل می بود، مسلما مشکلات ما به اینجا نمی رسید. ولی متاسفانه به اینجا رسیده است. آن اتفاقی که در ایران افتاد اتفاق ساده ای نیست.
اگر یک نفر کشته می شد کفایت می کرد برای آن چیزی که می خواهم به آن اشاره کنم. اما امروز ده ها و شاید چند صد نفر مظلومانه کشته شده باشند و و می باید درباره ابعاد شرعی اتفاقی که افتاده است با دقت تأمل کنیم.
ریختن خون مظلوم مهمترین عامل سلب مشروعیت حکومت
امام علی (ع) که از او فراوان در ایران سخن گفته می شود و کمتر به راه او عمل می شود، نامه بلندی در نهج البلاغه شریف خود (نامه ۵۳) خطاب به استاندار و والی خود مالک اشتر نخعی که روانه مصرش کرد. این نامه فی الواقع اخلاق سیاسی در نزد شیعیان است و سند افتخار ماست که ۱۴۰۰ سال قبل این مواردی که عین حقوق بشر امروز است، توسط امام علی (ع) بیان و عمل شده است. و امروز اگر کسی نام علی را به زبان می آورد، با معیاری به نام عمل علی وار سنجیده می شود.
لذا این که می گوئیم “علی مع الحق، و الحق مع علی، یدور حیث ما دار” علی بر حق است، حق با علی است، این دو همه جا با همند. این معیار ارزیابی ماست. ما به معیارهایی که در نهج البلاغه ذکر شده است مراجعه می کنیم، و بزرگان و حاکمان را با این معیارها می سنجیم. یکی از معیارهائی که در اواخر این نامه شریف ذکر شده است درباره حق حیات مردم است: امام به والی خود متذکر می شود:
«إِیَّاکَ وَ اَلدِّمَاءَ وَ سَفْکَهَا بِغَیْرِ حِلِّهَا فَإِنَّهُ لَیْسَ شَیْ‏ءٌ أَدْعَى لِنِقْمَهٍ وَ لاَ أَعْظَمَ لِتَبِعَهٍ وَ لاَ أَحْرَى بِزَوَالِ نِعْمَهٍ وَ اِنْقِطَاعِ مُدَّهٍ مِنْ سَفْکِ اَلدِّمَاءِ بِغَیْرِ حَقِّهَا وَ اَللَّهُ سُبْحَانَهُ مُبْتَدِئٌ بِالْحُکْمِ بَیْنَ اَلْعِبَادِ فِیمَا تَسَافَکُوا مِنَ اَلدِّمَاءِ یَوْمَ اَلْقِیَامَهِ فَلاَ تُقَوِّیَنَّ سُلْطَانَکَ بِسَفْکِ دَمٍ حَرَامٍ فَإِنَّ ذَلِکَ مِمَّا یُضْعِفُهُ وَ یُوهِنُهُ بَلْ یُزِیلُهُ وَ یَنْقُلُهُ».
«بپرهیز از خونها و خونریزیهاى بناحق؛ زیرا هیچ چیز، بیش از خونریزى بناحق موجب کیفر خداوند نشود، و بازخواستش را سبب نگردد، و نعمتش را به زوال نکشد، و رشته عمر را نبُرد. خداوند سبحان، چون در روز حساب به داورى در میان مردم پردازد، نخستین داورى او درباره خونهایى است که مردم از یکدیگر ریخته‏اند. پس مباد که حکومت خود را با ریختن خون حرام تقویت کنى، زیرا ریختن چنان خونى نه تنها حکومت را ناتوان و سست سازد، بلکه آن را از میان برمى‏دارد، یا به دیگران مى‏سپارد.»
از خود امام علی نقل شده است که مظلوم فرق نمی کند مسلمان باشد یا کافر. مظلوم، مظلوم است. به دین مظلوم نگاه نمی کند، به حقانیت مظلوم می نگرند. لذا این مقدار که درباره خون مظلوم در اسلام (و در ادیان دیگر) این همه تاکید شده بخاطر این است که حق حیات در اسلام بالاترین حقوق است و اگر کسی این حق را رعایت نکرد، بالاترین عامل عدم مشروعیت حکومت خود را امضا کرده است. حکومت ها با عواملی نامشروع می شوند، یکی از آن عوامل این است که خون ناحق در جامعه بریزند. بخصوص اگر آن افراد به صورت مسالمت آمیز اعتراض کرده باشند.
منطق متین علوی در مواجهه با مخالفان و منتقدان
یک از وصایا که تمام ائمه ما نسبت به فرزندان خود کرده اند این است که “ایّاک و الظلم لمن لا ناصر الا الله” «بپرهیزید از ظلم کردن به کسی که جز خداوند یاوری ندارد.» بسیاری از این صحنه هایی که توسط عکاسان شجاع در تهران عکسبرداری و فیلمبرداری شده است، نشان می دهد که ماموران حکومتی با اونیفورم یا بدون اونیفورم جمهوری اسلامی با قساوت تمام به جان مردم بی دفاع افتاده اند و بی شک این صحنه ها را هیچ وجدان آگاهی نمی تواند بپذیرد.
امروز هر مسلمانی باید از خودش سوال کند آیا یک حکومت واقعا اسلامی می تواند اینگونه با مردم اش خشن و بی رحم رفتار کند؟ آیا ممکن است کسی مسالمت آمیز اعتراض بکند و بجای این که اعتراض و انتقاد او را بشنوند و احیانا او را مجاب کنند که تو اشتباه می کنی، اینگونه سبعانه و غیر انسانی با او برخورد کنند؟ آیا زمان علی (ع) اگر فردی حتی با دشنام و توهین به امام اعتراض می کرد امیرالمومنین این گونه با او برخورد می کرد؟
یکی از افتخارات ما که به شیعه بودن و مسلمان بودن خودمان می نازیم این است که علی ابن ابی طالب (ع) با مخالفانش بسیار جوانمردانه و آزاد منشانه برخورد می کرد. اگر مخالفی دست به اسلحه نبرده بود آزاد بود هر چه می خواهد بگوید حتی به امام علی (ع) توهین کند.
در نهج البلاغه (حکمت ۴۲۰) آمده است که امام به عنوان خلیفه مسلمین در اوج قدرت در مسجد کوفه بود و یکی از خوارج در حضور جمع آشکارا به حضرت توهین آمیز سخن گفت. «قاتله الله کافرا». “خدا او را بکشد در حالی که کافر است”. مثل این که کسی بیاید به رهبر کشور بگوید که مرگ بر تو، ای کافر. درنظر بگیرید، علی القاعده باید با او برخورد شود. اصحاب از توهینی که به علی ابن ابی طالب امام و خلیفه وقت شد، برآشفتند. دست به شمشیر بردند که او را ادب کنند. علی (ع) مانع شد و گفت «رُوَیْداً إِنَّمَا هُوَ سَبٌّ بِسَبٍّ أَوْ عَفْوٌ عَنْ ذَنْبٍ» “آرام گیرید، دشنام را پاداش دشنام است یا بخشیدن گناه”. آری، تا زبان علی در کام است شمشیر مالک در نیام خواهد بود. مگر این زبان قطع شده است که نتواند به معترض پاسخ بدهد. سخنی گفت سخن می شنود، پاسخ سخن که شمشیر نیست. این منطق علوی است. لذا علی با منطق قوی به تمام مخالفانش پاسخ منطقی می داد. قوی بود، عالم بود، سعه صدر داشت، با رحمه للعالمین معاشرت داشت، لذا با مردم «رحماء بینهم» بود، اهل مدارا و بخشش و رحمت و رأفت.
بر خلاف راه علی (ع) شیوه اموی هم داریم. درمیان امویان اگر کسی در اسم بردن از آنها لقب رسمی خلیفه را به زبان نمی آورد جایش زندان بود. در زمان علی (ع) بسیاری از افراد بودند که با علی (ع) بیعت نکردند. نزدیک بیست و چند نفر از سران قریش بودند که به غلط با او بیعت نکردند. علی سهمیه بیت المال آن‏ها را قطع نکرد. همانند بقیه مردم زندگی کردند. تک تک آنان به مرگ طبیعی مردند. هیچکدام نه زندانی شدند، نه قطع حقوق شدند و نه مانند برخی اوقات دیگر در صدر اسلام توسط حکومت کشته نشدند و در بیابان‏ها انداخته نشدند، و نگفتند این ها “قتیل الجن” هستند، یعنی توسط اجنه کشته شده اند. ظاهرا اجنه ماموران مخفی حکومت بودند. اما درزمان علی هیچ‏کسی توسط اجنه کشته نشد! هیچ‏کسی توسط سربازان گمنام امام زمان به قتل نرسید. علی بسیار شفاف با مردم مواجه می شد. لذاست که ۱۴۰۰ سال گذشته هنوز راهش زنده است و هنوز ما به پیروی او افتخار می کنیم.
امام علی (ع) برای ما معیاراست. لذا می گوییم “السلام علیک یا میزان الاعمال”. سلام برتو که میزان اعمال مایی. یعنی در قیامت من که پیرو او هستم اعمالم را در یک کفه و اعمال مولایم را در کفه دیگر می گذارند و مرا با او می سنجند. امروز ما رهبران خود را نیز با رهبری علی (ع) می سنجیم. اگر امروز به این مجلس عزا آمده ایم، حجتی بسیار سنگین داریم. با صدای بلند می گوئیم “به‏ نام علی حکومت تشکیل داده اید، حق ندارید به راه معاویه بروید”. علوی بودن یک حکومت با نحوه برخورد آن حکومت با مخالفانش ورق می خورد. با مخالفانتان چگونه برخورد کردید؟ مرجع تقلید، عالمی بزرگ، فقیهی عالیقدر به شما مشفقانه انتقاد کرد، پنج سال و نیم در خانه حبسش کردید. زمانی رهایش کردید که می پنداشتید می میرد و روی دستتان می ماند.
لشکریان بنی امیه امام امام زین العابدین (ع) را که بیمار بود، اسیر نکردند. شما به مخالفینتان حتی به معلول ها و بیمارها هم رحم نکردید. سعید حجاریان در زندان‏های جمهوری اسلامی چه می کند؟ می گویند آن را به خانه امنی منتقل کرده ایم، استخر هم دارد. به بهشت منتقل کنید، اما با در بسته و زیر دست بازجو باز زندان است. می پندارید اگر استخر داشت یا حمامش از طلا ساخته شده باشد دیگر اسمش زندان نیست. در بند ۳۲۵ اوین هم استخر بود. در جایی را ببندید اسمش زندان است. اگر خانواده خبر نداشته باشند که عزیزشان کجاست مطابق همین قوانین شما تخلف کرده اید.
کدام یک از ماموران شما بواسطه آنچه که خودتان «زندان غیر استاندارد» می گویید محاکمه شده باشند. نامشان چیست؟ مجازاتشان کدام است؟ شما که بر خلاف قانون منتقدان و معترضان مسالمت جویتان را قبل از اثبات جرم در تلویزیون انحصاریتان نمایش دادید. چقدر قانون مدارید! اگر این توصیف هایی که از زندان کهریزک شنیده ایم صحیح باشد، که هیچکدام هم تاکنون تکذیب نشده است، تک تک شما از بالا تا پائین باید محاکمه شوید، به جرم جنایت علیه انسانیت و بشریت. آیا این کافی است؟ این زندان غیراستاندارد بود. بقیه زندان ها چطور؟ این خون ها به ناحق ریخته شده است. برابر ضوابط مسلم شرعی اگر هم مشروع بودید با این همه سفاکی و خونریزی دیگر نامشروعید.
عدالت و تدبیر ضروری ترین شرائط یک حکومت سالم
مشروعیت علایم شرعی و علایم سیاسی دارد. مهمترین دلیل مشروعیت عدالت است. عدالت به لحاظ دینی یعنی اینکه معصیت خدا نکنید، حقوق مردم را زیرپا نگذارید. بالاترین معصیتی که ممکن است صورت بگیرد ظلم به بندگان خداست. مردم مالکان سرزمین خود هستند. فقط مالک مادی نیستند، مالک معنوی هم هستند. اینکه پیغمبر ما فرموده است “الناس مسلطون علی اموالهم و انفسهم” مردم برمال و جان خود مسلط اند، شامل اموال مادی و معنوی می شود. هر کدام از ما ایرانیان مالک کشور خود هستیم. ایران ملک مُشاع ایرانیان است. هر که می خواهد در کشور ما تصرف کند به‏ نام ایرانیان حکمروایی کند، می باید از ما مردم ایران اجازه بگیرد. نه اینکه ما باید از کسی اجازه بگیریم. آن ها می باید از ما اجازه بگیرند که می خواهند کشور ما را چگونه اداره کنند.
اگر ما گفتیم جامعه ای که تعداد کشته های آن در جاده ها و تعداد کشته های سوانح هوایی آن در سال از تعداد کشته های جنگ اعراب و اسراییل بیشتر است، از تعداد کشته های وقایع اخیر عراق و افغانستان بیشتر است، در این‏صورت ما حق داریم بپرسیم آیا جامعه با تدبیر اداره می شود؟ شما با کدام مجوز کرور کرور به کشورهای آمریکای جنوبی کمک بلاعوض می کنید؟ کشوری که نمی تواند هواپیمای مسافربری بسازد، انرژی هسته ای با این هزینه بالا به چه دردش می خورد. اگر می خواهید به فکر مصالح ملی ایران باشید اول از همه از چیزی شروع کنید که به درد این مردم بخورد. حداقل جاده های این کشور امن شود. وقتی سوار هواپیما می شویم احتمال زنده رسیدنمان از احتمال کشته شدنمان بیشتر باشد. این حداقل کف یک زندگی سالم در کشور است.
چگونه جامعه را اداره کرده اید؟ اینکه بگوییم بالاترین آمار فروش کُلیه به دلیل فقر و نداری در کشور ماست، برای شما افتخاراست؟ اینکه بگوییم بزرگترین زندان روزنامه نگاران در جهان ایران است، برای شما افتخاراست؟ بی شک، بسیاری از اموری که در ایران صورت می گیرد، به بهانه پیاده کردن موازین شرعی است، به بهانه دفاع از اسلام است. می پندارند درست عمل می کنند. می پندارند خوب و شرعی عمل می کنند. می پندارند از جانب خدا مامور اقامه دین شده اند. در حالی که آن چیزی که در ایران دارد اتفاق می افتد مساله دیگری است.
اجازه بفرمایید به معیار دیگری از امام علی (ع) اشاره کنم. من با این سخنان حکیمانه زنده‏ام و معتقدم با این موازین است که است که ما می توانیم ومکلفیم حکمروایان خود را نقد کنیم و آن مدعیان را اگر اصلاح پذیرند اصلاح کنیم. امام می فرماید: “اجورالناس من عدَ جوره عدلا منه.” ستمکارترین مردم کسی است که جور خود را عدالت می شمارد، ظلم خود را دادگری می پندارد.
مشکل ما این است که کسانی که در ایران حکومت می کنند می پندارند آنچه می کنند به نفع مردم است. ما می خواهیم اگر نمی دانند به آن ها بفهمانیم که این امور به نفع مردم نیست، به ضرر مردم است. قرآن کریم در سوره کهف آیات ۱۰۳ الی ۱۰۵ به این افراد اشاره کرده است:
قُلْ هَلْ نُنَبِّئُکُم بِالاَخْسرِینَ أَعْمَالاً
بگو آیا به شما خبر دهیم که زیانکارترین (مردم ) کیانند.
الَّذِینَ ضلَّ سعْیهُمْ فى الحَْیَوهِ الدُّنْیَا وَ هُمْ یحْسبُونَ أَنهُمْ یحْسِنُونَ صنْعاً
آنـهـا کـه تـلاشـهـایـشـان در زنـدگـى دنـیـا گـم (و نـابـود) شـده ، بـا اینحال گمان مى کنند کـار نـیـک انـجـام مـى دهـنـد!
أُولَئک الَّذِیـنَ کـَفـَرُوا بِآیَایَتِ رَبِّهِمْ وَ لِقَائهِ فحَبِطت أَعْمَالُهُمْ فَلا نُقِیمُ لهَُمْ یَوْمَ الْقِیَمَهِ وَزْناً
آنـهـا کسانى هستند که به آیات پروردگارشان و لقاى او کافر شدند، به همین جهت اعمالشان حبط و نابود شد، لذا روز قیامت میزانى براى آنها برپا نخواهیم کرد.
به بیراهه می روند و سرمایه ملی بر باد می دهند و خلایق را می کشند و می پندارند اقامه شریعت می کنند و عدالت می گسترانند، زهی خیال باطل. این ره که تو می روی به ترکستان است. با قساوت و خشونت نمی توان به ایمان و دیانت خدمت کرد.
بنظر می رسد مصداق آن حکومتی که ما امروز در ایران با آن مواجهیم این آیه ۲۸ سوره ابراهیم است. مستند سخن می گویم تا نتایجی که می خواهم در دنبال بگیرم اسنادش مشخص باشد. قرآن می فرماید:
أَ لَمْ تَرَ إِلى الَّذِینَ بَدَّلُوا نِعْمَت اللَّهِ کُفْراً وَ أَحَلُّوا قَوْمَهُمْ دَارَ الْبَوَارِ
آیا ندیدى کسانى را که نعمت خدا را به کفران تبدیل کردند و جمعیت خود را به دار البوار (سرزمین نیستى و نابودى ) کشاندند.
این همه شهید کار چه کسانی است؟ چه کسانی ما را به جایی رسانده اند که پدران و مادران ما باید هر روز سعی بین صفا و مروه از دفتر دادستانی تا دفتر زندان اوین کنند که آیا عزیز ما کجاست و جواب سربالا بشنوند و تحقیر شوند، نه یک روز، نه دو روز، یک هفته، یک ماه و آخر هم جنازه خرد شده بچه شان را تحویل بگیرند. این می شود “دار البوار” سرزمین نیستی، وادی نکبت و سیاهی.
سه علامت منافق به معرفی پیامبر
شما این سرزمین آباد را اینگونه ویرانه کرده اید. پیامبر به ما سه علامت برای منافق ارایه کرده است. واژه منافق را مثل بسیاری از واژه ها، این ها از معنا تهی کرده اند. امروز می خواهم منافق را آنچنان که پیامبر (ص) شناسانده است توصیف کنم. این حدیث را هم شیعه نقل کرده، هم سنی. همه مسلمانان این حدیث را نقل کرده اند. ائمه هدی هم از جدشان پیامبر خدا نقل کرده اند.
پیامبر (ص) می فرماید: یک یا دو یا هر سه علامت را درهر کسی یافتید آن فرد دو رو، مزور و منافق است. للمنافق ثلاث علامات. برای منافق سه علامت است. آن علامات چیست؟ “اذا حدث کذب” وقتی سخن می گوید دروغ بگوید. “اذا وعدا خلف” زمانی که وعده بدهد خلف وعده کند، زیر قولش بزند و “اذا ائتمن خان” زمانی که امانتی به او سپرده شود، در آن امانت خیانت کند. دروغگویی، خلف وعده، خیانت در امانت. این سه نشانه، نشانه منافق از زبان پیامبر ماست.
حالا با دولتی مواجه هستیم تورم ۲۹% به بالا را ۱۲% به پایین ذکر می کند. در آمار دست می برد. اکثر آمارهایی که از صدا و سیمای رسمی ایران به گوش می رسد آمار صحیحی نیست. اقتصاد دانان ایران چندین نامه نوشته اند که این آمارها دستکاری شده اند. وقتی آمار غلط تحویل بدهید خودتان هم نمی فهمید که جامعه را چگونه باید اداره کنید. کسی که سازمان برنامه و بودجه را منحل می کند، چهار جلد کتاب بودجه را به یک دفتر چهل برگی تبدیل می کند معلوم است که نمی تواند کشور را اداره کند.
وعده می دهید، از وعده‏هایی که داده شد، می پرسم؟ من سنم اقتضا می کند، در ابتدای انقلاب دانشجو بودم، دقیقا آن وعده‏ها را بیاد دارم. شعارهای ما در آن زمان آزادی، استقلال، عدالت بود. کدامیک ازآن شعارها تحقق پیدا کرده است. جز در مساله استقلال سیاسی، در تمام مواد اصلی انقلاب رفوزه شده اید. نه آن آزادی که می خواستیم بدست آوردیم، نه عدالتی که بدنبالش بودیم، نه اسلام که بی ریا و رحمانی، هیچکدام از اینها محقق نشده است. قرارمان این بود که زندانی سیاسی نداشته باشیم. البته الان هم می گویند زندانی سیاسی نداریم. حتما بهزاد نبوی و مصطفی تاجرزاده که عمرشان را در سیاست گذرانده اند اینها هم زندانی سیاسی نیستند. سی سال از انقلاب گذشته است. ماده ۱۶۸ قانون اساسی می گوید هیچ محاکمه سیاسی و مطبوعاتی نمی تواند برگزار شود مگر با حضور هیات منصفه در دادگاه علنی صالحه با برخورداری از وکیل. آیا تا کنون شنیده اید که دادگاهی سیاسی در ایران با حضور هیات منصفه به صورت علنی و برخوردار از وکیل در تمام مراحل دادرسی تشکیل شده باشد؟ بعد وقیحانه و گستاخانه دم از قانون می زنند.
اگر قرار است قانون پیاده شود، اصول قانون اساسی که فقط اصل ۴، اصل ۱۱۰ و اصل ۵۶ نیست که واژه ولایت فقیه در آن نوشته شده باشد. فصل سوم قانون اساسی که حقوق ملت است هم قانون اساسی است. این که مردم می توانند راهپیمایی مسالمت آمیز بکنند هم جزء قانون اساسی است. این که تفتیش عقاید ممنوع است هم قانون اساسی است. این که هیچکس را نمی توان از داشتن وکیل محروم کرد جزء قانون اساسی است.
دنیا به شما نمی خندد؟ فله ای روزنامه تعطیل می کنید (یک شب چهل روزنامه). فله ای دستگیر می کنید. فله ای محاکمه می کنید. کجای دنیا سراغ دارید ۱۰۰ نفر در یک جلسه محاکمه شوند؟ کدام قانون به شما چنین اجازه ای را داده است؟ فکر می کنید مردم ایران بی شعورند؟ نمی فهمند؟ آن از دروغهایتان که آنقدر زیاد شده که شعار دروغگو دشمن خداست و دروغ ممنوع به شعر ملی جنبش سبز تبدیل شده؛ آن از خلف وعده هایتان درباره آزادی و عدالت و اسلام رحمانی؛ و اخیرا هم خیانت در امانت ملی و جابجائی کلان آراء در انتخابات ریاست جمهوری. الحق که مصداق اکمل سخن رسول الله هستید، هر سه علامت منافق را با هم دارید.
تعارض حل نشدنی مردم سالاری و فقیه سالاری
خوب با این صفات می گویند شما باید سخن ما را فصل الخطاب قراردهید. شما می باید اطاعت کنید. اگر کسی با سخن رهبری مخالفت کرد، معادل اینست که با امام زمان مخالفت کرده است، با پیامبر مخالفت کرده است، با خدا مخالفت کرده است. چرا؟ چون ایشان منصوب خدا هستند. بعنوان یک عالم دینی می گویم به خدایی که اینگونه منصوبانی دارد باید کافر بود. چنین خدایی (نعوذ بالله) نه حکمت دارد نه عدالت. هیچ نص معتبر دینی، هیچ آیه قرآن، هیچ حدیث معتبری (نه هر حدیثی، حدیث معتبر) از پیامبر (ص) و ائمه (ع) نداریم که چنین سخنانی از آن بدست آید. این ها آرزوها و اُمنیه‏های خود را بر زبان می آورند. آن چیزی که متن دین است عدالت است. هیچ فرد غیرعادلی را خدا هرگز بر گُرده مسلمانان حاکم نمی کند.
آن چیزی که ما از متون دینی می فهمیم این است که حکام ما نمایندگان ما هستند و تا زمانی حق حکمروایی دارند که وکالت ما را داشته باشند. کسی برما ولایت ندارد. ما محجور نیستیم که قیّم بخواهیم. صاحبان نظریه رسمی در کتاب ولایت فقیهشان دقیقا نوشتند که معنای ولایت فقیه بر مردم همانند ولایت پدر بر فرزند صغیر و مجنون است که نمی توانند امور خود را اداره کنند. می پندارند که مردم در حوزه عمومی محجورند، رشید نیستند، مصلحت خود را نمی توانند تشخیص نمی دهند. باید کسی باشد که جای آن ها تصمیم بگیرد که مبادا فریب شیطان بخورند. می گویند که ما مصلحت مردم را بهتر از خودشان تشخیص می دهیم. ما اکثریت مردم تشخیص دادیم که موسوی رئیس جمهورمان باشد. می گویند غلط کردید. درست این است که احمدی نژاد رییس جمهورتان باشد، شما نمی فهمید. می گوییم با سیاستهای شما مخالفیم، می گویند غلط کردید که مخالفید. گلوله می خورید تا دیگر هوس مخالفت نکنید.
بازی ای که در ایران شروع شده است این است که در حوزه عمومی چه کسی حرف آخر را می زند. مردم می‏گویند ما، رهبر می گوید من. دقیقا الآن فقیه سالاری با مردم سالاری متعارض شده است. ولایت فقیه یعنی همگان باید از ولایت مطلقه فقیه اطاعت کنند. مردم سالاری- دموکراسی- یعنی اینکه همگان از جمله فقها باید از اراده اکثریت تبعیت کنند. در دهه اول انقلاب این مساله اتفاق نیفتاد چون هیچوقت اکثریت مردم با رهبری جامعه زاویه نداشتند، الان آن زاویه اتفاق افتاده است. تعارضی که در قانون اساسی است خودش را نشان داده است. باید بین این دو یکی را انتخاب کرد. در حوزه عمومی کسی از جانب خدا به حکومت بر مردم نصب نشده است. افراد متشرع باید این مساله را باخود حل کنند.
امروز بزرگترین مراجع تقلید، بزرگترین علمای دین منتقد این حکومت هستند. با کدام زبان اعلم مراجع تقلید شیعه باید بگوید این حکومت نامشروع است؟ کسی که شرایط عدالت، تدبیر، برخورداری از رای اکثریت را از دست بدهد، حکومتش نامشروع است. نیازی به عزل ندارد، خودبخود منعزل است. این سخن حجت دینی است برای کسانی که دنبال حجت‏های دینی می گردند. اگر با ضوابط حقوق بشر بخواهیم امور را دنبال کنیم، که بسیاری از ضوابط حقوق بشر زیرپا گذاشته شده است.
حاصل بحث این که ما امروز در مقابل حکومتی قرار گرفته ایم که علیه مردم خود از زور عریان استفاده می کند. این مردم بی دفاع صرفا می گویند ما می خواهیم به آن چیزی که در قانونمان نوشته شده است عمل کنیم. چیز بیشتری نمی خواهیم. لذا ما نه قائل هستیم کسی از جانب خدا منصوب شده است، نه معتقدیم کسی بر ما ولایت دارد، نه معتقدیم کسی ولایت مطلقه دارد، نه برای فقاهت شأنی بیش از استخراج احکام کلی شرعی از ادله اربع قائلیم.
معنای ولایت مطلقه می دانید یعنی چی؟ یعنی همه قدرت اعم از قدرت قانونگذاری، قدرت قضاوت، قدرت اجرایی، قدرت نظامی و انتظامی و امنیتی، و قدرت تبلیغاتی همه در دست یک نفر باشد. بسیار خوب، الان همه در دست یک نفر است. آیا مسئولیت را قبول می کنید؟ آن رژیمی که ما با آن مواجه هستیم، مجلسی است که نمی تواند از جانب خود تصمیم بگیرد چون توسط شورای نگهبان مهره چینی شده است. قوه قضاییه‏ای است که انگار تاکنون خواب بوده است. آیا قضات ما استقلال دارند؟
قبل از انقلاب هر زمان که پرونده سیاسی برای منتقدان رژیم شاهنشاهی تشکیل می شد قضات شریف دادگستری آن زمان زیر بار اوامر اعلیحضرت همایونی نمی‏رفتند. شاه ظالم مجبور شد برای محاکمه مصدق و بازرگان و طالقانی دادگاه نظامی تشکیل دهد. می دانید معنای این سخن یعنی چه؟ یعنی دادگستری شاه بالنسبه سالم بود. دادگاه نظامی علیه مصدق حکم کرد. دادگاه نظامی بازرگان و طالقانی را محکوم کرد نه دادگاه عادی دادگستری. و امروز ما می بینیم که نیازی به دادگاه نظامی ندارند. دادگاه انقلاب مثل آب خوردن حکم صادر می کند.
رییس قوه قضاییه نوعا فردی تشریفاتی است. کارها جای دیگری تعیین تکلیف می شوند. کجای دنیا سراغ دارید که بدون حضور وکیل محاکمه انجام بشود؟ فرد محکوم، فرد متهم چهل و پنج روز از دنیای خارج بی خبر باشد، در دادگاه شرکت کند و مجبورش کنند که اعتراف کند. این اعترافات چه ارزشی دارد؟ کدام مرجعی می تواند به این اعترافات اعتبار بنهد.
صرفا می خواهند قبل از مراسم تحلیف قصه هایی که سر هم کردند به مردم تحویل بدهند. این کیفر خواست صادر شده سند بسیار با ارزشی برای سقوط جمهوری اسلامی است. این به سر مقاله روزنامه کیهان شباهت بیشتری دارد تا به یک کیفرخواست حقوقی. تنها چیزی که در آن یافت نمی شود مستندات و ادله حقوقی است. جالب اینجاست که اکثراین کیفرخواست قبل از این بعنوان برنامه انقلاب مخملی در خبرگزاری فارس و روزنامه کیهان منتشر شده است و من شخصا آن را خوانده بودم. این اسمش کیفرخواست نیست. سر و ته ندارد. وجه قانونی بودن اتهام وجرم در آن رعایت نشده است.
جرمی بنام فعالیت نهادینه برای استقرار دموکراسی
من با وضوح و شفافیت اعلام می کنم که در جمهوری اسلامی کوشش برای استقرار دموکراسی جرم محسوب می شود. تمام این عزیزانی که از سران اصلاحات الآن در زندان هستند هیچ جرمی ندارند جز کار تشکیلاتی برای استقرار دموکراسی در ایران. مگر می توان پارلمان داشت ولی حزب نداشت؟ مگر می توان حزب داشت و برای رسیدن به قدرت از طرق مسالمت آمیز و قانونی استفاده نکرد؟ اسم این اعمال قانونی عقلائی را گذاشته اند انقلاب مخملی. اگر آمدیم در یک حزب و کار تشکیلاتی کردیم که قدرت را به شکل قانونی به شکل موقت دردست بگیرم، می گویند “نگفتیم؟ این ها می خواهند به شکل نرم قدرت را از ما بگیرند.” من بوضوح می گویم: بله ما می خواهیم قدرت را به شکل قانونی از شما بگیریم. این مردم ایران هستند که می خواهند قدرت را از شما پس بگیرند.
تمام علوم سیاسی مطابق این کیفرخواست عین جرم است. بحث انتقال جامعه بسوی دموکراسی امروز زنده ترین بخش علوم سیاسی و جامعه شناسی سیاسی است. مطابق نظراین افراد جاهل و بی سوادی که بر کشور ما حکومت می کنند،روند دموکراتیک کردن مناسبات سیاسی را انقلاب مخملی می نامند. در این صورت همه دپارتمان های علوم سیاسی در دنیا باید تعطیل شوند. در ایران ما نیازی به دانشکده های علوم سیاسی نداریم. چون به زعم این جاهلان پرمدعا این ها عین جاسوسی است.
اگر فرض کنیم بنده با بزرگترین فیلسوف زمانه یعنی هابرماس آلمانی ملاقات کرده باشم، می گویند: “نگفتیم؟ تو داشتی با او درباره براندازی صحبت می کردی.” من با بسیاری از فلاسفه ملاقات کرده ام و خواهم کرد. مگر می توانید جلوی مراوده های علمی اساتید ایرانی را بگیرید. این کیفرخواست را بردارید بخوانید. قائلان به تئوری توطئه سفر هر فیلسوفی به ایران را از قبیل هابرماس، رورتی و کین تلاش برای انقلاب مخملی قلمداد می کنند.
بسیار خوب، ما می خواهیم به شکل علمی، قانونی و مسالمت آمیز این مفاسد شما را اصلاح کنیم . بنده از قرآن و نهج البلاغه استفاده می کنم. مگر اینکه بگویید که این متون هم ممنوع است. همچنان که الله اکبر گفتن هم امروز جزء جرایم امنیتی محسوب می شود. خواندن نهج البلاغه هم بشرح ایضا. چرا؟ چون بیشترین متنی که ما را علیه بیداد شما تحریک می کند موازینی است که امام علی به ما تعلیم داده است.
امام علی به ما فرمود: شنیده‏ام لشکریان من زمانی که بسوی معاویه می رفتند از شهری می گذشتند. خلخال –زیور پا -دختری یهودی به زور از پای او درآوردند. علی (ع) می گوید “من که این خبر را شنیدم همچون مار گزیده به خود می پیچیدم. از خدا تقاضای مرگ کردم. گفتم علی بمیرد بهتراست که در زمان فرمانروایی او به ظلم از یک ذمیه – دختر یهودی – بخواهند خلخال بدر آورند. آیا امروز به تأسی از امام علی رهبر جمهوری اسلامی از خدا تقاضای مرگ نمی کند که این همه شهید را به قبرستان فرستاده است؟
آیا وجدان شما مرده است؟ من قرار است به کشورم برگردم. با همین صراحتی که این‌جا سخن می گویم در کشورم سخن گفته ام و تاوانش هم پس داده ام. این نهج‌البلاغه، این قرآن ما را دلیر کرده است. ما انقلاب نکردیم که تاج را برداریم عمامه به جایش بگذاریم. انقلاب کردیم که خودمان برای کشورمان تصمیم بگیریم. نه سفارت‌خانه ای برای ما تصمیم بگیرد، نه یک شخص به جای یک ملت تصمیم بگیرد. امروزهم ما تصمیم نمی‌گیریم. اگر تصمیم گرفتیم رییس جمهوری انتخاب کنیم، حتی اگر به نظر شما خطا باشد بگذارید خودمان به خطا بودن کارمان پی ببریم. ما قیم و آقا بالاسر نمی خواهیم. از خدایی خدا به دور می دانم که یک فرد متوسط را این‌گونه بر گرده‌ی مردم به لحاظ شرعی مسلط کره باشد. یقین دارم که در هیچ یک از متون معتبر دینی ما هم‌چون چیزی یافت نمی شود.
ما معترض قانونی هستیم، اغتشاش کار رژیم است
یا این‌که می فرمایند این‌ها اغتشاش‌گر بوده اند. اجازه بدهید فرق بین معترض و اغتشاش گر را تبیین کنم. به یاد دارم در زمان شاه هم به جرم اقدام علیه امنیت ملی و اخلال در نظم عمومی بازداشت شدم. گقتند تو اغتشاش‌گری. امروز هم اگر ایران بودم مثل دوستان دیگرم اغتشاش‌گر معرفی می‌شدم. آن زمان من هرگز دستی به تخریب بلند نکرده بودم و شیشه‌ی بانکی نشکسته بودم. تنها این شعار مقدس را بر زبان رانده بودم: مرگ بر شاه! و امروز دوستان من قبل از طنین انداز شدن شعار مرگ بر دیکتاتور روانه زندان شده اند و اغتشاشگر معرفی شده اند.
اغتشاش‌گر کسانی هستند که به روی مردم گلوله گشوده‌اند،‌اغتشاش‌گر ماموران لباس شخصی شما هستند که آمدند شیشه‌ی بانک شکستند، اتوبوس آتش زدند، سطل زباله آتش زدند تا این اعتراضات مسالمت آمیز ساکت را بدنام کنند. کتمان نمی کنیم، ممکن است درصد بسیار اندکی از جوانان هم اشتباه کرده باشند و تابع احساسات شده در مقابل مظالم مأمورا ن شما مقابله به مثل کرده باشند، اما با قاطیت می گویم هیچ ‌یک از رهبران این اعتراضات سبز هرگز به اغتشاش راضی نبوده و نیست. این گونه که شما هر اعتراضی را تحت‌الشعاع این اغتشاش خودساخته قرار می دهید این هم بخشی از دروغ‌گویی شماست. مردم ما آن‌قدر رشیدند که نیازی نداشته باشند اتوبوس آتش بزنند، به جایی حمله کنند.
معترضین حکومت ایران اغتشاش‌گر نیستند باور کنید. این‌ها خس و خاشاک هم نیستند. مگر نمی گویید مردم ولی نعمت ما هستند؟ این‏ها همان ولی نعمتان شما هستند.این ها همان ها هستند که باید به شما بگویند بمانید یا بروید. از خدا بخواهید که این مردم این همه از او نطلبند که عزراییل به سراغ شما بیاید.
ما می خواهیم به شکل قانونی جامعه‌مان را اصلاح کنیم. مشکل اساسی این است، همه‌ی مجاری قانونی را بسته اید، می گویید یا مرا انتخاب کنید و از من اطاعت کنید، یا اغتشاش‌گرید. و ما می‏گوییم نه از تو اطاعت می کنیم، نه ترا قبول داریم و نه می خواهیم دست به اسلحه ببریم. ما می‌خواهیم به شکل مسالمت آمیز و قانونی و به دور از خشونت این غده‏های سرطانی فساد را از کشورمان پاک‌زدایی کنیم. جراحی کنیم. می گوییم: قانون اساسی را اصلاح می کنیم. می گوید اگر من قبول کردم می توانید عوض کنید، و اگر قبول نکردم نمی توانید. می گوییم ما اعتراض داریم و تظاهرات مسالمت آمیز برگزار می کنیم. می گوید اغتشاش‌گران سءواستفاده می کنند، حق ندارید اعتراض کنید. می گوییم در انتخابات آزاد وکیل مجلس می شویم تا قوانین را اصلاح کنیم و بر امور کشور نظارت کنیم. می گوید حق ندارید به مجلس بیایید. فقط کسانی حق دارند به مجلس بیایند که مرا قبول داشته باشند. می گوییم در انتخابات ریاست جمهوری مورد نظرخودمان را انتخاب می کنیم. می گوید کسی که مرا قبول نداشه باشد مگر می تواند رییس جمهور شود؟ لطفا به ما بگویید ما چه کنیم؟
قصه‌ی ما شده است قصه آن طفل چند ماهه‌ای که در دست یک عجوزه بود و از ترس آن عجوزه گریه می کرد. او طفل را نوازش می کرد، همه می گفتند این طفل از تو می ترسد او را به زمین بگذار ساکت می شود. امروز هم ما حرف‌مان این است. شما منتقدان قانونی و معترضان مسالمت جو را به ساختارشکنی متهم کرده اید. ملت برعکس ساختارشکنی ها را از ناحیه‌ی شما می بیند. شما آمده اید کاری کرده اید که در تاریخ جمهوری اسلامی کم‌سابقه و به این شکل نهادینه بی سابقه بوده است. تیر به روی مردم گشودن ساختار شکنی نیست؟ به مردم دروغ گفتن ساختار شکنی نیست؟ آراء را یک‌باره عوض کردن و نتیجه‌ی دیگری غیر از آراء اصلی ارائه کردن این ساختار شکنی نیست؟ انصاف بدهید شما ساختارشکنید یا ما؟ ادامه دارد…
جنبش سبز جنبشی ملی و مستقل است
گاهی برخی دوستان می پندارند که دست نیاز دراز کردن به مجامع بین‌المللی می تواند مشکلات ما را حل کند. لذا می‌پندارند اگر به ایران حمله‌ی نظامی یا تحریم اقتصادی شود مشکلات ما حل می شود. گاهی دل به سازمان ملل متحد دوخته‏اند که دبیرکل سازمان ملل برای ایران کاری کند یا مجمع عمومی آن قدمی برای ایران بردارد . اجازه بدهید من مواضع جنبش سبز را آن‌چنان که خود می فهمم در این مجلس برای شما بیان کنم. من معتقدم مساله‌ی ایران می‌باید به دست ایرانی حل شود. دموکراسی مساله‌ای نیست که در کوله پشتی سرباز آمریکایی قرار داده شود به عراق یا افغانستان صادر شود. یا در کشتی‏های آمریکایی گذاشته شود و ترانسپورت شود به بندر بصره و ولایت هرات. دموکراسی پشتوانه‌ی اقتصادی، سیاسی، اجتماعی و فرهنگی می خواهد. و من مطمئنم مردم ما این پشتوانه ها را دارند. ما خودمان می خواهیم دموکراسی ایرانی را در کشورمان برقرار کنیم. نیازی به هیچ کشور خارجی هم نداریم. در مورد حمله‌ی نظامی معتقدم این بیشتر از همه به نفع حکام ایران تمام می شود و صددرصد به ضرر مردم ایران خواهد بود. حمله‌ی نظامی چیزی شبیه کودتاست. با کودتا هرگز حق پیروز نمی شود. ما خودمان می توانیم کشورمان را اصلاح کنیم. نیازی به هیچ حمله‌ی نظامی نیست و با هر حمله‌ی نظامی هم به شدت مخالفیم. اگر چنین اتفاقی به خصوص از جانب اسراییل هم که اخیرا تهدیدش را هم مطرح کرده است بشود، به نظرم این شب عروسی حکومت ایران است. چون به این وسیله سرکوب بیشتری در کشور خواهد کرد و افراد بیشتری را دست‌گیر خواهد کرد و این عملاً به دفن کردن همین بقایای اعتراض در ایران خواهد انجامید، به بهانه‌ی شرایط حکومت نظامی.
درباره‌ی تحریم اقتصادی هم که گاهی در سخن برخی افراد دیده می شود من به شدت مخالفم. معتقد هستم که تحریم اقتصادی به ضرر ملت ایران است. دودش به چشم مردم ایران می رود. و این باعث می شود که باز حکومت به بهانه ی تحریم اقتصادی فشارها را بر ملت افزون کند. ما باید به دنبال راه حلی بگردیم که دودش کم‌تر به چشم مردم‌مان برود. و حکومت بیشتر تحت فشار قرار بگیرد. شاید تنها چیزی که می توانیم از دیگران بخواهیم و بسیار کم هزینه هم هست این‌که جهان باور کند این دولت، دولت منتخب ملت ما نیست. این دولت صندلی ریاست جمهوری و هیات دولت را غصب کرده است. این‌ها سارقان رای ملت ایران هستند. آن ها را به کشورهای خودتان راه ندهید. نگذارید از ایران سفر کنند. هم‌چنان که ایران را برای ایرانیان زندان کرده اند آن ها را در ایران زندانی کنید. آن‌ها اجازه‌ی سفر نداشته باشند مطمئن باشید بسیاری از مشکلات مرتفع خواهد شد. کرسی نمایندگی ایران در سازمان ملل متعلق به منتخب ملت ایران است. نه منصوب این دولت غاصب. این کرسی را به این دولت غاصب تحویل ندهید. فکر می کنم این کف مطالبات مردم ایران از مجامع بین‌المللی و دولت های خارجی باشد. ما نه تحریم اقتصادی می خواهیم نه حمله‌ی نظامی. صرفا این‌ها را راه ندهید. همین کفایت می کند.
به مجامع بین‌المللی و دولت های خارجی هم دل نبسته ایم. اگر نفت را به خارجی ها ارزانتر بفروشند مطمئن باشید من و شما را هم خواهند فروخت. کافی است چند سنت، نه چند دلار از بشکه های نفت کم بکنند که می کنند به سادگی دموکراسی و حقوق بشر از یاد همه دول خارجی خواهد رفت. مگر در عربستان یا در شیخ‌نشین های خلیج فارس دموکراسی و حقوق بشر هست که این مقدار به آمریکا نزدیک‌اند؟ دموکراسی و حقوق بشر در کشورهای پیرامونی صرفا ابزاری است که دولت های غربی از آن سوء استفاده می کنند. لذا ما هیچ امیدی نه به مجامع بین‌المللی نه به کشورهای دیگر داریم. ما تنها به خدا توکل کرده ایم و به مبارزات ملت خودمان امیدواریم .
راه حلهای شرعی رفع اختلاف مردم و حکومت
آخرین سخنم. اتفاقی که افتاده است اختلاف بین مردم و حکومت است. این اختلاف می باید به نحوی حل شود. دین و عقل برای اینگونه اختلافات راه حل دارد. در سوره حجرات، آیه نهم، خداوند می فرماید:
وَ إِن طائفَتَانِ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ اقْتَتَلُوا فَأَصلِحُوا بَیْنهُمَا فَإِن بَغَت إِحْدَاهُمَا عَلى الاُخْرَى فَقَاتِلُوا الَّتى تَبْغِى حَتى تَفِى ءَ إِلى أَمْرِ اللَّهِ فَإِن فَاءَت فَأَصلِحُوا بَیْنهُمَا بِالْعَدْلِ وَ أَقْسِطوا إِنَّ اللَّهَ یحِب الْمُقْسِطِینَ
«هر گاه دو گروه از مؤ منان با هم به نزاع پردازند در میان آنها صلح برقرار سازید و اگر یکى از آنها بر دیگرى تجاوز کند با طایفه ظالم پیکار کنید تا به فرمان خدا بازگردد، هر گاه بازگشت (و زمینه صلح فراهم شد) در میان آن دو بر طبق عدالت صلح برقرار سازید، و عدالت پیشه کنید که خداوند عدالت پیشه گان را دوست دارد»
به زبان ساده تر اگر دو گروه از مسلمانان با هم اختلاف کردند و کارشان به نزاع کشید، می باید دیگر مسلمانان بین اینها حکمیت کنید و کوشش کنند عدالت را بینشان برقرار کنید. و اگر یکی از این دو طایفه از حد خودش تجاوز کرد به کمک آن طایفه مظلوم بر علیه طایفه متجاوز اقدام کنید. امروز طایفه سبز ملتی ها با طایفه دولتی ها نزاعشان شده، مراجع تقلید و دیگر ناصحان شرط بلاغ را بجا آورده طایفه حکومتی ها را به عنوان متجاوز به حقوق ملت معرفی کرده اند، اما طایفه حکومتی گوشش بدهکار نیست و همچنان به بیداد خود ادامه می دهد.
امام علی (ع) هم در نهج البلاغه در اواخر نامه به مالک اشتر از زاویه ای دیگر برای مشکل ما ارائه طریق کرده است:
وَ إِنْ ظَنَّتِ اَلرَّعِیَّهُ بِکَ حَیْفاً فَأَصْحِرْ لَهُمْ بِعُذْرِکَ وَ اِعْدِلْ عَنْکَ ظُنُونَهُمْ بِإِصْحَارِکَ فَإِنَّ فِی ذَلِکَ رِیَاضَهً مِنْکَ لِنَفْسِکَ وَ رِفْقاً بِرَعِیَّتِکَ وَ إِعْذَاراً تَبْلُغُ بِهِ حَاجَتَکَ مِنْ تَقْوِیمِهِمْ عَلَى اَلْحَقِّ
«اگر مردم بر تو به ستمگرى گمان برد، عذر خود را به آشکارا با آنان در میانه نِه و با این کار از بدگمانیشان بکاه ، که چون چنین کنى ، خود را به عدالت پروده‏اى و با مردم مدارا نموده‏اى . عذرى که مى‏آورى سبب مى‏شود که تو به مقصود خود رسى و آنان نیز به حق راه یابند.»
به زبان ساده تر اگر زمانی مردم به حکومت بدبین شدند، اتهاماتی به حکومت وارد کردند، حکومت وظیفه دارد استیضاح کند. یعنی چی؟ بیاید به مردم توضیح بدهد که من این کارها را کرده ام، ادله اعمال من این است. امام نفرمود مردم را سرکوب کن و با زور آنها را به پذیرش موضع خودت مجبور کن. راه حل علوی در بدبینی مردم نسبت به حکومت کار فرهنگی و توضیح و تبیین و اقناع است. در ایران اکنون اکثر مردم (به نظر ما، و یک سوم جمعیت به نظر شما) حکومت مرکزی (وزارت کشور، شورای نگهبان و بالاتر) را به خیانت در آراء ملی و دروغگوئی متهم می کنند. حکومت بر اساس رهنمود علوی موظف به اقناع و تبیین است. دست یازیدن به سرکوب و زورعریان و خشونت شیوه اموی است.
بر این اساس اینها باید اعتماد عمومی را جلب کنند. این وظیفه ملت نیست که شرعا تقلب را اثبات کند، این وظیفه شرعی حکومت است که می باید امانت داری خود را اثبات کند تا به مردم اثبات کند که صلاحیت ادامه حکومت را دارد.
مشکل ما این است که سرورانی که امروز در حکومت ایران هستند چندان فرصت تعمق در مسائل شرعی نداشته اند. کافیست به متون فقهی و دینی معتبر مراجعه کنند، پای سخن اعلم فقهای حوزه علمیه قم بنشینید و بشنوند که اگر زمانی مردم در امانت داری حکومتشان شک کردند این وظیفه حکومت است که اعتماد دوباره آنها را جلب کند و در زمانی که این شک جاریست دیگر اصالت الصحه جاری نمی شود. یعنی مثل دروغگویی می ماند که همه حرف هایش حمل بر دروغ می شود الا اینکه خلافش اثبات شود. در حالیکه سخن دیگران حمل بر راستگوئی می شود مگر اینکه خلافش اثبات شود.
امروز دولت ما، حکومت ما، متهم به دروغگویی است. و مثل چوپان دروغگو هم شده است. یک بار و دوبار هم دروغ نگفته است. کرور کرور دروغ گفته است. می باید احراز کنیم که این صلاحیت ادامه حکومت را دارد. این مبنای متینی است که آیت الله العظمی منتظری چندبار در فتاوای اخیر خود به آن تصریح کرده اند. این راه حل شرعی است که در این زمان مراجع قم ذکر کرده اند. بنابراین راه حل مشخص است و پیام این شهیدان هم چیزی جز آزادی برای ایران نیست. آزادی هم حاصل نمی شود مگر اینکه کسانی که توهم کرده اند از جانب خدا به ولایت بر این مردم مظلوم منصوب شده اند درک بکنند که مردم آن ها را نمی خواهند. اگر زمانی هم می خواستند، امروز آنها را نمی خواهند. راه خود را پیش بگیرند و مردم را به حال خود رها کنند. آنها خود می دانند که جامعه اشان را چگونه اداره کنند.
در انتها، این مجلس باشکوه که به بزرگداشت چهلمین روز شهادت تعداد زیادی از شهروندان ایرانی بی دفاع مظلوم که در اعتراضات بدون خشونت و مسالمت آمیز تهران به درجه رفیع شهادت نائل آمده اند، برگزار شده است، از خدای بزرگ برای آنها علو درجات و برای خانواده داغدار آنها صبر جمیل و اجر جزیل از درگاه خداوند بزرگ مسئلت داریم . در اوقات مبارک ماه شعبان خدا را به عظمتش می خوانیم که دعای روز و شب این ملت مظلوم را اجابت فرماید:
اللهم اصلح کل فاسد من امور المسلمین،
اللهم اصلح کل ظالم من امور المسلمین،
اللهم اصلح کل غاصب من امور المسلمین.
والسلام علیکم و رحمه الله و برکاته.
فایل تصویری سخنرانی
فایل تصویری سخنرانی
به نام علی به راه معاویه (۱) شبکه جنبش راه سبز، ۱۶ مرداد ۱۳۸۸
به نام علی به راه معاویه (۲) شبکه جنبش راه سبز، ۱۶ مرداد ۱۳۸۸

Monday, August 24, 2015

گفتگوی اختصاصی با اردشیر زاهدی - تلویزیون ایران فردا

ده پند بزرگ!!


ده پند بزرگ!!

1-
نگو شب شده است بگو صبح در راه است

2- هوس بازان کسی راکه زیبا میبینند دوست دارند، ولی عاشقان کسی را که دوست دارند زیبا میبینند!


3- وقتی در زندگی به دری بزرگ رسیدی، نترس و ناامید مشو، که اگر قرار بود دری باز نشود، جای آن دیوار میبود.


4- آنچه که هستی، هدیه خداوند است به تو، و آنچه که خواهی شد، هدیه تو به خداوند است! پس بینظیر باش.


5- شریفترین دلها، دلی است که اندیشه آزار دیگران در آن نباشد.

6- بدبختی تنها در باغچه ای که خودمان کاشته ایم میروید.


7- وقتی زندگی برایت خیلی سخت شد، به یاد بیاور که دریای آرام، ناخدای قهرمان نمیسازد!


8- هر اندیشه شایسته ای، به چهره انسان زیبائی می بخشد.

9- قابل اعتماد بودن، ارزشمند تر از دوست داشتنی بودن است. 

10- به چشمی اعتماد کن که به جای صورت، به سیرت تو مینگرد... به دلی، دل بسپار که جای خالی برایت داشته باشد، و دستی را بپذیر که باز شدن را بهتر از مشت شدن بلد باشد.

دست آقای خامنه ای درد نکنه با این کشور درست کردنش(کشور امام زمان؟!!!)

کودکان را در شکم مادران کارتن‌خواب پیش‌خرید می‌کنند!

یک استاد دانشگاه که چند شب را با کارتن‌خواب‌ها سپری کرده، می‌گوید کودکان قبل از به دنیا آمدن و در شکم مادران کارتن‌خواب پیش‌خرید می‌شوند. وزارت کشور هم از جمعیت ۱۸ میلیونی در سکونت‌گاه‌های غیررسمی خبر داده است.
دکتر چیت‌چیان، استاد دانشگاه که چند شب را در میان کارتن‌خواب‌ها سپری کرده می‌گوید وضع کارتن‌خواب‌ها آنقدر بحرانی است که کودک را در شکم مادر و پیش از به دنیا آمدن به مبلغ یک میلیون و ۷۵۰ هزار تومان پیش‌خرید می‌کنند.
شهیندخت مولاوردی، معاون رئیس‌جمهور ایران در امور زنان و خانواده مردادماه سال ۱۳۹۴ گفته بود از میان ۱۵ هزار کارتن‌خواب کشور، ۵ هزار نفرشان زنان هستند.
به گزارش خبرگزاری مهر، دکتر چیت‌چیان با ارائه طرحی در ۹ جلد کتاب، تصویری از مناطق حاشیه‌نشین استان تهران تهیه کرده و به کارگروه اجتماعی وزارت کشور ارائه داده است. براساس یافته‌های او در منطقه ۱۲ تهران شامل محلاتی چون اودلاجان و دروازه غار وضع بسیار بحرانی است.
همایون هاشمی، رئیس سازمان بهزیستی حدود ۶ ماه پیش از شناسایی و اسکان ۲ هزار کودک خیابان‌خواب خبر داده بود. او تاکید کرده بود که بی‌خانمانی در میان زنان جوان گسترش یافته است.
رضا محبوبی، مدیرکل اجتماعی وزارت کشور و از حاضران این جلسه هم از زندگی ۱۸ میلیون ایرانی در سکونت‌گاه‌های غیر رسمی خبر داده و با اشاره به کاهش سرمایه اجتماعی کشور، نمره کشور را ۱۴ و نمره تهران را زیر ۱۰ ارزیابی کرده است.
او با ارائه آماری به حاضران از وقایع تلخی در ایران پرده برداشته که زنگ خطری جدی در زمینه معضلات اجتماعی را به صدا در آورده است؛ آماری که خود او هم اذعان داشته اعداد و ارقام واقعی آن ممکن است بیشتر از آنچه اعلام شده باشد.
محبوبی می‌گوید مصرف کنندگان الکل در جامعه حدود یک میلیون و ۳۵۰ هزار نفر هستند و سالانه ۶۰۰ هزار نفر وارد زندان‌ها می‌شوند.
نرخ طلاق دیگر معضل اجتماعی این روزها به روایت مدیرکل اجتماعی وزرات کشور است. در تهران از هر ۳ ازدواج، یک مورد طلاق ثبت می‌شود و در کل کشور این آمار به یک به ۵ رسیده است.
مدیرکل اجتماعی وزارت کشور اذعان کرده که "نظامات سابق قادر به حل مسائل نیست و از همین‌رو عناوین مجرمانه افزایش یافته است".
به گفته او اعتیاد جز ۱۰ جرم نخست کشور ثبت شده و میزان جرح و ضرب هم افزایش یافته است. محبوبی تصریح کرده که "معتادان جلوی دانشگاه‌ها دیده می‌شوند و در مقابل خودروی پلیس مواد مصرف می‌کنند" و با شگردی جدید خودشان را به خودروها می زنند تا از این طریق پول بگیرند.

Friday, August 21, 2015

روایت عبدالکریم سروش از حدادعادل

بازنشر روایت عبدالکریم سروش از حدادعادل


hadad-Adel-Sahamenwsسحام: روز گذشته غلامعلی حدادعادل در نطق میان دستورش به مناسبت سالروز کودتای ۲۸ مرداد به تلاش‌های مکرر آمریکا برای نفوذ در ایران اشاره کرده و آخرین مدعای مثالش را از کودتای انتخاباتی سال ۸۸ آورده و گفته است: «آن‌ها می‌خواهند سیاست، امنیت، اقتصاد و فرهنگ جامعه ایرانی را مانند سال‌های قبل از انقلاب به دست گیرند. در این شرایط آن‌چه قابل توجه و عبرت‌آمیز است نامه‌ای ۸ صفحه‌ای است که در ۹ آذرماه سال ۸۸ از سوی بعضی افراد فعال در فتنه سبز از ایران به آمریکا فرستاده شده است و این روزها متن آن در آمریکا منتشر شده است.»
حدادعادل در ادامه این ادعای نخ نماشده گفته: «این نامه در پاسخ به این سوال وزارت امور خارجه آمریکا از رهبران جنبش سبز است که پرسیدند ما چه کاری باید انجام دهیم و چه کاری نباید انجام دهیم. پاسخی که به این نامه داده شده به اندازه‌ای شرم‌آور است که تا ابد برای نویسندگان آن که البته نام خود را اعلام نکرده‌اند، سیاه‌رویی به بار می‌آورد.»
سحام در واکنش به این اظهارات٬ تنها به بازنشر نامه عبدالکریم سروش به حدادعادل که در تاریخ فروردین ماه ۱۳۹۲منتشر شده بسنده می کند و تاریخ را ابزار روشنگری آیندگان می داند.
در بخشی از این نامه٬ دکتر سروش می نویسد: “به یاد آقای حداد می‌آورم که در ابتدای انقلاب که ایشان را دعوت به پیوستن به ستاد انقلاب فرهنگی کردم، عذر آوردند که در انظار ظاهرشدن برایشان هزینه دارد، و‌ای بسا کسانی در ایشان طعن بزنند و او را کیف‌کش دکتر نصر بخوانند (عین همین عبارت). و به همین سبب در پستو های وزارت آموزش و پرورش پنهان شدند وانشاءهایی به جای کتب علوم اجتماعی نوشتند و آموختنش را به دانش‌آموزان مدارس تکلیف کردند. در سال ۱۳۵۹، اساتید علوم اجتماعی دانشگاه‌ها، سمیناری برای نقد آن کتاب‌ها برگزار کردند و آقای حداد با بیان این‌که اینان انقلاب را محاکمه می‌کنند، کار آنان را تخطئه و در سمینار را تخته کردند!
*ایشان لاجرم به یاد دارند که این دوست، شرط دوستی را سالی پیش از انقلاب بجا آورد و ایشان را از پریدن با دکتر نصر و فرح نهی کرد و تکلیف امر به معروف ونهی از منکر را گزارد تا پس از انقلاب نگویند که با فرج می‌پریدم نه با فرح!”
در بخش دیگری از این نامه آمده است: “نمی‌دانم آقای علی لاریجانی حالا هم شهامت گفتن این نکته را دارند که در ابتدای انقلاب با من گفتند که یکی از علل بدنامی آقای مطهری میان دانشجویان و انزوای غم‌انگیز ایشان این بود که آقای حداد خود را زیادی به ایشان می‌چسباند و این برای آقای مطهری گران تمام شد، چرا که همه کس آقای حداد را پادو نصر می‌شمرد و… همچنین فرزند آقای مطهری هم از گذشته آقای حداد داستانها دارند که باید خود بگویند.”
متن کامل این نامه بدین شرح است: مقدمه:
آقای دکتر غلامعلی حدادعادل «سکوت خود را شکسته اند» و پاسخ مبسوطی به پانوشت کوتاه من در مقاله «بیا کاین داوری‌ها را به نزد داور اندازیم»، داده‌اند. نفس این عمل دفاعی را ستایش می‌کنم. حق اوست که به سرفرازی خویش بیندیشد و اهتمام ورزد تا زنگار اتهام را از رخسار آبروی خویش بشوید. آرزو می‌کنم‌ای کاش چنین امنیتی در جواب و در دفاع، به طور متساوی و متقارن از آن همگان بود و پنجره این آزادی بروی همگان گشوده بود. نه این که چون دکتر سیدعلی حقی (مترجم اصلی کتاب نظریه شناخت کانت)، از زوال شغل وامنیت بترسند و در فضایی پرخطرو پررعب و پرتعدّی، جرأت احقاق حق و ابطال باطل نداشته باشند، و چون مظلومان حاضر در برنامه اعترافات تلویزیونی، به مراد اهل قدرت سخن بگویند، و خائف از عواقب آن باشند، و نه این که چون مصطفی تاج‌زاده، زبان‌‌بریده و دست‌بسته در زندان بنشینند و با هرگونه نقد و دفاع تازه‌ای از خویش، رنجی و زجری و داغی و درفشی تازه به جان خرند، و رخصت و فرصت و جرأت به دادگاه کشیدن خصم خود، یعنی آیت‌الله جنتی را نداشته باشند، و نه چون کاتب مسکین این متن، با هرنقد حق‌گویانه و رازگشایانه یی، شاهد شکنجه عضوی از اعضای خانواده باشند و امنیت شغلی و حیاتی و عِرضی و مالی خود را از دست دهند.
امیدوارم در سال نو و سال‌های آینده خانواده همگان، همچون خانواده محترم آقای حداد در امن و آسودگی و رفاه و نشاط به‌سر برند و چنان نباشد که با زنگ تلفنی یا کوفتن دری، ناگهان از جا بجهند و لرزه بر هفت اندامشان افتد، و سپس با غیبت عضوی از خانواده و سیلی از تهدیدات و تعدیات بی‌شرمانه روبه‌رو شوند و پیشنهاد شهادت به آنان دهند[۱] و ناگزیر فرار از وطن را بر قرار ترجیح نهند. و نیز امیدوارم همچنانکه اقوام نسبی وسببی نزدیک آقای دکترغلامعلی حدادعادل، درحفاظت اطلاعات سپاه به شغل شریف! خود مشغول‌اند، فرهنگیان هم بتوانند بی‌ترس و بی‌آزار و با حرمت و عزّت به خدمت خداپسندانه خویش مشغول باشند، بر روزنامه‌ها و مجلاتشان قفل تعطیل ننهند، کتاب‌هاشان را دروزارت ارشاد به موریانه‌ها نسپارند، یا به نام دیگری انتشار ندهند، یا به‌خاطر آن سر از سیاه‌چال و زندان درنیاورند. مرا البته بیمی و باکی از این تهدیدات نیست و بقول شیخ جلیل خرقان: بیست سالست تا کفن مرا از آسمان فرستاده اند.
آنچه بدنبال می آید نخست گزارشی ست از دواعی ودعاوی آقای دکتر حقی در باب به سرقت رفتن ترجمه اش وتوضیحی در باب نامه یی که مرعوبانه به آقای دکتر حداد نوشته اند وسپس به ذکر نمونه هایی خواهد پرداخت که نشان میدهد -بما لا مزید علیه -که موارد تشابه دو ترجمه چندان گویا و برجسته است که لا جرم یکی از آندو مقتبس از دیگریست وآنگاه نکته هایی از پی خواهد آمد در باب ترجمه قرآن آقای حداد ونیز پریدنش با نصرو فرح و درانتها سخن به اندرزی ختم خواهد شد که :
صحبت حکام ظلمت شب یلداست            نور ز خورشید خواه بو که برآید
آقای حقی هم هر چه ازین پس در آن تنگنای استخوان شکن بنویسند برای من و دیگران قابل درک خواهد بود و لذا هیچ آداب وترتیبی نجویند وهرچه دل تنگشان میخواهد بگویند.

یکم: آقای دکتر حدادعادل، پاسخنامه خود را با یک فحش و یک دروغ آغاز کرده‌اند که البته آغازی نیکونیست. مرا فحّاش خوانده‌اند و این خود یک فحش است که دیگری را فحّاش بخوانیم. دروغ و افترا هم هست، چرا که من به احدی فحشی نداده‌ام. این قدر هست که اگر از دست کسی کاسه‌ای زهر خورده‌ام، قطره‌ای سرکه به او نوشانده‌ام (از صادق لاریجانی گرفته تا جواد طباطبایی و داوری و فردید و علی معلم و …..)، همین و بس. چرا که «با گرانان به از گرانی نیست» و در این میان بر آنان که حکومتی‌ترند، سخت‌تر حکم رانده‌ام چون حداد و داوری.
گفته‌اند که نامه‌ای یکسره فحاشی و ناسزاگویی در باب دکتر داوری نوشته‌ام! این هم تهمتی و دروغی دیگر است. نامه من یکسره فحاشی و ناسزاگویی نیست، یکسره نقد افشاگرانه و تازیانه نقادانه است، نقد فحش‌های داوری به پوپر و سروش است. وی که پوپر را «دواننده اسب وقاحت در میدان فصاحت» و «مزدور امپراتوری انگلیس» و «دلال چرب‌زبان معاملات ملکی» می‌خواند و از زیر عبای آقای خمینی به سروش لگد می‌زند که «خزعبلات و ترّهات و مکرّرات‌‌گو» است، آیا به سامان و سلامت می‌گوید و سروش که از او مطالبه سند می‌کند که فلان جملات مجعول را از کجای کتاب جامعه باز پوپر آورده‌ای، ناسزا می‌گوید؟ بلی، من مشت تهی از فضیلت دکتر داوری را باز کرده‌ام و نشان داده‌ام که او پوپر نخوانده و نفهمیده، حمله به پوپر می‌کند و «عنقا ندیده، صورت عنقا کند همی» و سلاح جعل و جهالت در دست (در حدّ ندانستن معنای ابطال‌پذیری)، به مصاف پهلوانی از پهلوانان عرصه معرفت می‌رود و لاجرم خائب و خاسر روی به هزیمت می‌نهد.
چیست خود آلاجق آن ترکمان
پیـش پـای نـرّه پـیلان جهان؟
و حال آقای حداد که به قول خودش «نه سر پیاز است، نه ته پیاز»، نامه مرا یکسره فحش و ناسزا می‌خواند تا بر آن همه حرف حساب و نقد روشنگر، قلم بطلان بکشد و دفاعی نافرجام از داوری کند؟ این ننگ برای دکتر داوری و مدافعان او تا پایان روزگار باقی خواهد ماند که وی در روز روشن، خاک در چشم مروّت و معرفت زد و به بهانه نقد پوپر، ناسزاهای رکیک به او گفت و حتی پای جسارت را از گلیم ناسزا درازتر کرد و دست توسّل به دامن جعل و تقلب برد و جملاتی مجعول را از خود بر متن پوپر افزود و آن گاه گریبان وی را گرفت که چرا چنین گفته‌ای؟ اما گناه او بسی بیش از این ناسزاگویی بود. وی ظلم به دانش و دانشگاه کرد. به دانشجویان یاد داد که امر عظیم نقد را سهل بگیرند و حرمت بزرگان را نگاه ندارند و رقم مغلطه بر دفتر دانش زنند و از جعل و تحریف و تقلب باکی نداشته باشند، و وقتی از شاگردی به استادی رسیدند، نخوانده و ندانسته بر پایان‌نامه‌ها مهر تصویب زنند تا دینار و دلاری به جیب زنند.
آقای حدادعادل نیز اگر در زمره ظالمان نبود، در خور التفات و انتقاد نبود. اما چگونه دل رضا دهد که وی، هم به جنبش حق خواهانه سبز ستم می‌کند هم حق خواهان را به آتش «فتنه» می سوزاند هم حرامخوارانه غصب کرسی مجلس می‌کند، هم به دانشجویان کم‌فروشی می‌کند و کم‌حوصله و پرمشغله به کلاس درس می‌رود و مزد کلان می‌گیرد و دانشجویان را گرسنه می‌گذارد، و هم پایان‌نامه دانشجویی مظلوم را به نام خود می‌کند، و هم در فضایی پررعب و نا امن از او اعتراف‌نامه می‌گیرد که ترجمه «مترجم معظم، استاد محترم» البته اتّم و اکمل است!

دوم: وقتی نامه دکتر علی حقی (مترجم اصلی کتاب هارتناک) به دکتر حدادعادل را دیدم که نوشته بود: «من ترجمه حضرت‌عالی را ندیده‌ام ولی از اوصاف آن، سبک ترجمه و اتقانش بی‌خبر نیستم، تفاوت آن دو به وجهی است که هر کس آن‌ها را مقایسه کند … خواهد دید دو ترجمه مستقل از کتابی واحدند»، بی‌اختیار به یاد داستان خود و مناظره‌طلبی‌های مصباحیان افتادم. آنان بر طبل مناظره می‌کوفتند و مرا به فرار از مناظره متهم می‌کردند و در همان حال وزارت اطلاعات مرا چپ و راست احضار می‌کرد و با تهدید و ارعاب، از پاسخ مثبت به مناظره و شرکت در آن اکیداً منع می‌کرد. سنگ را بسته بودند و سگ را گشاده! من نیز ناچار در مطبوعات دلیل‌هایی برای نرفتن و نپذیرفتن می‌آوردم، اما نه دلیل اصلی را. حالا حکایت آقای حداد است . ایشان چنان وانمود کرده‌اند که گویی ایرانیان در فضای آزاد نفس می‌کشند و قلم می‌زنند و به عدالت‌ورزی دادگاه‌های جمهوری اسلامی اعتماد دارند و قادر به احقاق حقوق خود هستند و از زجر و زنجیر و زندان و زوال امنیت و عسرت معیشت و سلب شغل و … نمی‌ترسند و دلیری ایستادن در مقابل زورگویان را دارند و در جامعه‌ای پیامبرپسند به سر می‌برند که زیردستان حق خود را بی‌لکنت زبان از زبردستان می‌گیرند، نه در جامعه‌ی «عالمان دهان بسته و جاهلان مکرّم». بلی، اگر نویسندگان و دانشگاهیان این دیار سرنوشت قلم‌زنان و خبرنگاران نگون‌بختی را ندیده بودند که به اندک چرخش قلمی، یا به طناب توحش خفه شده‌اند یا سر از شکنجه‌خانه ولایت درآورده‌اند، یا در صندوق صوت و صورت و بنگاه بانگ و رنگ تن به ذلت اعتراف داده‌اند، آن‌گاه مفاد نامه آقای حقی به حداد را باور می‌کردند واستقلال ترجمه را می‌پذیرفتند و آن را از جنس اعترافات تلویزیونی در ظلّ ولایت سلطان جائر نمی‌شمردند. دریغا وافسوسا که نه چنین است. با این همه، آقای حقی حتی در این نامه هم باجی به حداد نداده و با هوشمندی و رندی تمام او را در وصول به مراد ناکام نهاده است. او که حتی در مقدمه کتابش نامی از حداد نبرده و با این کار ناخشنودی خود را از او آشکارکرده، ۱۶ سال پس از انتشار ترجمه حداد می‌نویسد هنوز «من ترجمه حضرت‌عالی را ندیده‌ام»! به صد زبان فریاد می‌زند که هرچه درباره آن می‌گویم از سر اکراه و مصلحت است نه اختیار و حریّت. وگرنه چنین کسی کجا می‌تواند داوری کند: «هرکس آن‌ها را مقایسه کند، خواهد دید دو ترجمه مستقل از کتابی واحدند»! و این داوری را چه کسی از او خواهد پذیرفت؟ او که ترجمه حداد را هرگز ندیده و نخوانده است!
حقاً کاری زشت تر از حرکت حدادعادل نیست که در محبس بزرگ جمهوری اسلامی و در محاصره گرگان هار امنیتی، از علی حقی بی‌رحمانه اعتراف می‌گیرد و آن را مغرورانه به رخ دیگر رعایای مرعوب سلطان می‌کشد. پیداست که نه آقای حقی در پاسخ نامه حداد، اعترافی کرده و نه (به فرض اعتراف) سخن او مقبول و مسموع است.
آیا عجب نیست که آقای حداد در مقدمه جوابیه‌اش می‌نویسد:«من در این نوشته… به انقلاب و سیاست و جمهوری اسلامی و شرق و غرب هم کاری نخواهم داشت… و کوشش خواهم کرد نوشته‌ام صورت یک گزارش علمی داشته باشد و گزاره‌های آن قابل تحقیق باشد…»؟ آیا واقعاً در شرایط کنونی جمهوری اسلامی قابل تحقیق است که حرف دل آقای حقی چیست؟ و آیا او می‌تواند آن را بر زبان آورد و سر خود را بر باد ندهد؟ و آیا این عین سیاست‌کاری نیست که کسی را وادار کنند که از سر اکراه سخنی بگوید و جرأت انکار آن را نداشته باشد؟ و آیا گزارش آقای حداد علمی و عینی ست؟ بگذریم از اینکه وی چنان از عینیّت و علمیّت سخن میگوید که گویی برگی از دفتر کانت نخوانده است.

سوم: حق این است که آقای حداد به نیکی می‌دانسته که در دل و بر زبان حقی، مترجم مظلوم آن کتاب چه می‌گذشته است و آن را بارها و از کسانی بسیار شنیده بوده است (آخرینش فرزند من، سروش دباغ که بی‌واسطه آن را از حقی شنیده و صراحتاً آن را با حداد در میان نهاده است، ۱۳۸۹زمستان). شاهدان ماجرا یکی دو تا نیستند، و عبدالکریم سروش اولین کسی نیست که این راز را فاش می‌کند. در همان اوان ترجمه کتاب، آقای علی حقی گاه نزد من می‌آمد و مشکلات ترجمه را می‌پرسید. پس از چاپ کتاب هم (۱۳۷۶)، خود به من گفت که ترجمه‌اش را حداد به سرقت برده است. هم او بود که به من خبر داد که آقای حداد (که گویی چیزی از این رازگشایی به گوشش خورده بود)، در سفری به مشهد، پدر علی حقی را صدا زده و به او گفته مواظب فرزندش باشد! مجله کیان هم در همان اوان یادداشتی تهیه کرده بود تحت عنوان «یک پدیده عجیب در بازار کتاب»، درباره دو ترجمه مشابه از یک کتاب نه چندان مهم در کانت‌شناسی، تا تعجب و تأسف خوانندگان را برانگیزد، اما مصلحت دید دوستان آن را به انبار فرستاد نه به بازار. آقایان تهرانی و رخ‌صفت از شاهدان ماجرا بوده‌اند و هر دو مستقیماً قصه سرقت ترجمه را از حقی شنیده‌اند، همچنین حسین پایا و پناهنده. این که آقای حداد اکنون و در آستانه انتخابات ریاست جمهوری، در صدد انکار این راز فاش شده برمی‌آید، باید دواعی و دلایل دیگری داشته باشد. البته کسی که مجلدات عدیده دانشنامه جهان اسلام را تألیف خود می‌شمارد و به نام خود می‌کند و ابطال هفتصد هزار رأی را در روز روشن انکار می‌کند، چه باک دارد از این که حق یک دانشجوی مظلوم ومرعوب را بخورد و به روی مبارکش نیاورد؟ و بالاتر از آن انگشت در چشم آن دانشجو کند و از او اعتراف‌ بازجویانه بگیرد. باز هم می‌گویم خطاکاران وجفاکاران بسیارند و اگر آقای حدادعادل در زمره ظالمان نبود، در خور التفات و انتقاد نبود. اما این ستم ستبر و سنگین که سینه صبوری را سوراخ می‌کند، تحمل بردار نیست.
شک ندارم که آقای حداد اکنون و در گیراگیر حمله به من و دفاع از داوری، انتقام خود را از حقی می‌گیرد. حقی بیش از حقّش می‌دانسته و بزرگتر از دهانش سخن گفته است، و باید زبانش بریده شود. آقای حداد که این مدعای حقی را می‌دانسته و شنیده بوده است، نمی‌دانم چرا در جوابیه‌اش خود را به «کوچه چپ» می‌زند و می‌نویسد: «آقای حنایی‌کاشانی در این توضیح خود ادعای سرقت ترجمه آقای حقی را به خود آقای حقی نسبت می‌دهد. من مبنای این انتساب را نمی‌دانم.»
آقای حنایی‌کاشانی، ویراستار ترجمه، در نوشته وبلاگی‌شان (مورخ پنجم اسفند ۱۳۹۱)، در جواب آقای حداد می‌نویسد: «من اکنون می‌توانم به آقای دکتر حدادعادل و دیگر خوانندگان یادآور شوم نخستین بار این ادعا یا اتهام را کی و کجا شنیدم… و چرا بر این گمانم که منشأ شیوع این اتهام خود آقای علی حقی بودند. در اواخر تابستان ۷۶ یا ۷۷ به دعوت آقای حسین پایا گرد آمده بودیم به همراه آقای دکتر آرش نراقی و دکتر ابراهیم سلطانی و هومن پناهنده و دکتر غلامرضا کاشی… در پایان جلسه آقای حسین پایا مرا مخاطب قرار دادند و گفتند: ۱ـ آقای علی حقی مدعی شده‌اند که ترجمه دکتر حداد عادل کپی ترجمه ایشان است. ۲ـ بر من خرده گرفتند که چرا اصولاً حاضر شده‌ام برای آقای دکتر حداد عادل کار کنم… بنابراین از نظر من روشن است که ادعا یا اتهام سرقت ترجمه نمی‌تواند «ساخته» آقای دکتر سروش باشد. گرچه شاید آقای دکتر سروش آنچه را در پشت سر در گردش بوده است، به طور علنی اعلام کرده است… اکنون با آنچه که می‌توانیم آن را «انکار رسمی» آقای دکتر علی حقی بنامیم، این پرسش پیش می‌آید که چه کسی نخستین بار این ادعا را از خود آقای حقی شنیده است و چگونه می‌تواند این ادعا را اثبات کند؟ آیا آقای دکتر سروش این ادعا را از خود آقای علی حقی شنیده‌اند؟ آیا آقای پایا این ادعا را از خود آقای حقی شنیده‌اند؟ آیا دانشجویان آقای حقی این ادعا را از ایشان شنیده‌اند و اگر شنیده‌اند حاضرند شهادت دهند؟…».
نوشته آقای حنایی بلندتر از این و متضمن فوائد بیشتری است. برای اطلاع جناب آقای حنایی عرض می‌کنم، اولا: بلی، من خود، آن ادعا را از آقای حقی شنیده‌ام، و بسی افراد دیگر مثل آقایان رخ‌صفت و تهرانی و… ثانیاً: «انکار رسمی» آقای حقی انکار نیست، سخنی است رندانه و نامسموع. انکار هم باشد در نسبت نامتقارن مدّعی و مدّعاعلیه چه ارزشی دارد؟ ثالثاً: دانشجویان حقی هم اگر از او شنیده باشند، جرأت شهادت دادن آشکار ندارند، وگرنه باید شهادت اختیار کنند. باری اگر قول آقای حقی حجت است و آقای حداد، انکار رسمی ایشان را شاهد کافی و لازم برای مدعای عدم سرقت می‌دانند، اقوال دیگر آقای حقی هم حجت است بر سرقت مسلّم ایشان. و اگر اینجا حجت نیست، آنجا هم حجت نیست. والبته باید بیفزایم که شهادت در سایه رعب و ناامنی (یعنی آن انکار رسمی) البته حجت نیست. اما در غیبت تهدیدات و در غیاب «مهابت استاد معظم» البته موجّه است.
عجیب است که آقای حداد باز هم دچار دروغ یا لغزش حافظه یا تغافل و تجاهل شده‌اند و نوشته‌اند: «سروش که هیچ‌کدام از این دو ترجمه را ندیده با قاطعیت و یقین ترجمه مرا همان ترجمه آقای حقی قلمداد کرده است». به عرض ایشان می‌رسانم که «بد سگالیدی نکو پنداشتی» و به یادشان می‌آورم که نسخه‌ای از آن ترجمه را خود ایشان در جلسه‌ای از جلسات هیئت امناء دانشنامه جهان اسلام به من دادند (در حضور آقایان میرسلیم، جعفر شهیدی، مهدی محقق، جعفر سبحانی و…). آقای حقی هم به دست خود نسخه‌ای از ترجمه‌شان را همان ایام به من هدیه کردند و من در همان اوان به مقایسه آن‌ها پرداختم. هر دو نسخه اکنون در کتابخانه منزل من هست و گرچه اینک بدان‌ها دسترسی ندارم، و جور ولایت مرا هزارها فرسنگ دور از وطن نشانده است آقای حداد هر وقت بخواهند می توانند بروند و آنها را بیابند. بلی من این هر دو ترجمه را دیده‌ام و نیک خوانده‌ام و داوری خود را در باره آن‌ها دراینجا می‌آورم.
من البته از ساجدان معبد سیاست و عاشقان مسند ریاست وطائفان کعبه قدرت و زائران قبله دولت و سنباده‌کشان بر سکّه قلب ولایت و ناخن‌کشان بر چهره پاک رعیّت و سخنرانان در جمع انصار حزب‌الله و توجیه‌گران شکنجه خلق‌الله که دانشنامه مرقومه دیگران را تألیف خود می‌نامند و نشستن غاصبانه بر کرسی مجلس را حق خود می‌دانند، انتظار ندارم که با دیدن این شواهد براحتی خطای پرجفای خود را بپذیرند و جامه ناپاک باطل را از تن برون کنند و کسوت پاکیزه حق را در بر کنند. بقول آن فیلسوف: توبه کردن از معصیت آسان است بشرط آنکه صغیره باشد نه کبیره!

چهارم: احتجاج من گرچه تا همین جاهم تمام است شواهد زیرین فوق التمام است.
آقای حداد می‌نویسد: «در تمام مدتی که به ترجمه این کتاب مشغول بوده‌ام حتی یک بار هم به سراغ ترجمه آقای حقی نرفته‌ام و به جرأت می‌گویم که اگر کسی همه جملات این دو ترجمه را با هم مقایسه کند یک جمله هم پیدا نخواهد کرد که دلالت بر تقلب و سرقت ادبی داشته باشد…».
آزمون این مدعا بسیار ساده است. در حقیقت آقای حدادعادل تن به آزمون ابطال‌پذیری داده است (که می‌دانم معنایش را خوب می‌داند، برخلاف آن استاد معظّم که یک کتاب ۲۵۰ صفحه‌ای در نقد کل فلسفه کارل پوپر می‌نویسد، اما از درک معنای معیار ابطال پذیری عاجز است). از خواننده محترم میخواهم با شکیبایی آنهارا بخواند ومقایسه و داوری کند که آیا هریک ازین نمونه‌ها ویرایشکی از دیگری نیست؟:
به این جمله در پاورقی ص ۱۳۷ از ترجمه آقای حداد نظر کنید:
«تنها چیزی که ما توانسته‌ایم اثبات کنیم، و تنها چیزی که می‌خواسته‌ایم اثبات کنیم، این است که این تعارض مبتنی بر یک توهم است و بس، و علیت بر حسب اختیار دست کم با طبیعت مانعهالجمع نیست».

و حالا به ترجمه آقای حقی ص۱۶۰ توجه کنید:
«تنها چیزی که می‌توانستیم اثبات کنیم، و فقط همین را نیز می‌خواستیم انجام دهیم، این است که ثابت کنیم تعارض مبتنی بر یک توهم محض است و این که علیت و اختیار دست کم با طبیعت ناسازگار نمی‌باشند».

نیز از ترجمه حداد ص ۴۸:
«کانت بر این باور است که اثبات کرده است دوازده مقوله و فقط دوازده مقوله وجود دارد، یعنی اثبات کرده که دوازده مفهوم محض فاهمه و فقط دوازده مفهوم محض وجود دارد. تا این جا چیزی که او تصور می‌کند به اثبات رسانده، صرفاً آن چیزی است که فی‌الواقع هست و همان‌طور که خود او ذکر کرده وی به «مسأله واقع» پاسخ داده است… او تصور می‌کند در بخشی که ذیل عنوان «سررشته کشف همه مفاهیم محض فاهمه» آورده مقولاتی را که فی‌الواقع وجود دارند مشخص کرده است و این همان بخشی است که به آن استنتاج متافیزیکی هم گفته می‌شود.»

و حالا از ترجمه حقی ص ۶۳:
«کانت بر این باور است که ثابت کرده است دوازده، فقط دوازده مقوله، و به تعبیری دوازده مفهوم محض فاهمه وجود دارد. تا این جا آنچه کانت تصور می‌کند ثابت کرده است، فقط آن چیزی است که در واقع است یا به تعبیر کانت یک امر واقع است. ولی مقولاتی را که در واقع وجود دارند در فصلی موسوم به «کلید کشف تمام مفاهیم محض فاهمه» ثابت می‌کند. این همان فصلی است که غالباً به عنوان استنتاج متافیزیکی بدان اشارت می‌رود».

نیز از ترجمه حداد، ص۲۵:
“فرض کنید همه اشیاء در تاریکی قرار دارند و تنها می توان با فراتاباندن آنها بر صفحه برافروزیده رادار مشاهدشان کرد. در این حال ما دو قسم موجودیت داریم: در یک سو اشیاء فی نفسه که چون در تاریکی قرار دارند شهودشان هرگز ممکن نیست و در سوی دیگر تصویرهای روی صفحه رادار، که چون شرط مرئی شدن را واجد شده یعنی فروزش یافته اند قابل مشاهده اند. در این تمثیل (که یقینا از بعضی جهات ناقص و نارساست) سه نکته وجود دارد: اولاً درست همانطور که اشیاء نافروزیده قابل رویت نیستند چرا که نوری ندارند، اشیاء فی نفسه نیز قابل شناخت نیستند چون در مکان نیستند. ثانیاٌ درست همانطور که شیء و تصویرش بر صفحه رادار دو وجود مختلف اند، شیء فی نفسه و شیء به شهود آمده نیز دو وجود مختلف اند. ثالثاً میان رابطه شیء و تصویر آن بر صفحه رادار از یک سو و رابطه شیء فی نفسه و شیء به شهود آمده از سوی دیگر مماثلتی هست و آن این است که این هر دو رابطه رابطه‌ای علّی است.”

ترجمه حقی، ص ۳۹:
“فرض کنید همه اشیاء در تاریکی واقع اند و صحنه به گونه‌ای طرح ریزی شده است که این اشیاء فقط می توانند بر روی یک صفحه رادار روشن رویت شوند. در این جا دو نوع موجود وجود دارد. از یک سو اشیاء فی نفسه که هرگز نمی توان آنها را شهود کرد، چون در تاریکی واقع اند، و از سوی دیگر تصاویر روی صفحه رادار که می توان آنها را دید زیرا شرایط لازم مرئی شدن یعنی روشن بودن را واجد هستند. در این تمثیل (که قطعا از برخی جهات نارساست) سه نکته وجود دارد: اول اینکه دقیقاً همانگونه که اشیاء را در تاریکی‌به این دلیل که دارای روشنی نیستند- نمی توان رویت کرد همین طور اشیاء فی نفسه را –از آن حیث که در مکان نیستند- هرگز نمی توان شناخت. دوم اینکه دقیقاً همانطور که شیء و تصویر شیء بر روی صفحه رادار دو موجود متفاوتند، شیء فی نفسه و شیء شهودی نیز دو موجود متفاوتند. سوم اینکه شباهتی است میان ارتباطی که شیء با تصویر آن بر روی صفحه رادار دارد با ارتباطی که شیء فی نفسه با شیء شهودی دارد. این هر دو رابطه رابطه علیّ است.”

ترجمه حداد، صفحه ۱۰۱:
“این جاست که اختلاف سرنوشت سازی که میان دیدگاه‌های کانت و لایب نیتس وجود دارد به وضوح آشکار می شود. در نظر لایب نیتس مکان که به صورت امری ممتد فهمیده می شود واقعی نیست و احساس راه وصول به حقیقت نیست. معرفت را باید از طریق عقل کسب کرد نه از طریق ادراک حسی. آنچه از ادراک حسی عائد می شود چیزی جز تصویری مبهم و غیرقابل اعتماد از آنچه عقل آن را به وضوح و درستی می نمایاند نیست.”

ترجمه حقی، ص ۱۲۲:
“در این جا آن تفاوت بارز میان دیدگاه‌های کانت و لایب نیتس آشکار می شود. از نظر لایب نیتس مکان که به عنوان امری ممتد فهمیده می شود واقعی نمی باشد و احساس نیز از نظر وی راه نیل به حقیقت نیست. از نظر او به شناسایی از طریق عقل و نه از طریق ادراک حسی می توان دست پیدا کرد. ادراک حسی تنها تصویری غیرقابل اعتماد و مبهم از آنچه عقل می تواند به طور واضح و متیقن مشاهده نماید بدست می دهد.”

نمونه‌ها از این‌ها بیشتر است. جای سوالست که چرا آقای حداد این مواضع را از دو کتاب مثال نیاورده و مثال‌هایی آورده که اختلافشان بسیار چشمگیر باشد؟آیا شباهت این نمونه‌ها تصادفیست وآیا این نمونه‌های برجسته شباهت، برای ابطال مدعای ایشان کافی نیست؟

پنجم: به قصه تحقیقات کانتی و غیرکانتی آقای حداد می‌رسیم. ایشان معتقدند که در طول سی سال اخیر در زمینه کانت‌شناسی فعال بوده‌اند و کتب و مقالات بسیار داشته‌اند… الخ.
در مورد کتاب‌ها پذیرفته‌اند که مجلدات عدیده دانشنامه جهان اسلام تألیف ایشان نیست و علت این‌که آن‌ها را سهواً وتسامحا!جزو تألیفات خود آورده‌اند، این است که «مرسوم» است که دائره‌المعارف‌ها را جزو تألیفات ویراستاران محسوب کنند!!! نمی‌دانم این رسم در کجا، در کدام شهر و روستا، در کدام مدرسه و دانشگاه، در کدام کشور پیشرفته و پیش‌نرفته مرسوم بوده، و آن‌قدر مرسوم و رایج بوده که رئیس فرهنگستان ادب ایران را هم به رغبت انداخته که بی‌ملاحظه ادب و بی‌عذاب وجدان، سیزده‌ جلد از مجلدات فربه دائرهالمعارف را به‌نام خود کنند و به روی خود نیاورند ودررویای شیرین روزهایی باشند که عنوان «دانشنامه حداد» برزبانها بگردد تا وقتی که کسی ناگهان مچ ایشان را بگیرد و ناگزیر سر از بالین غفلت بردارند وبا ژست دروغین تواضع ،اعتراف به خطا کنند و در پی تصحیح آن برآیند. من به خواننده این متن اطمینان می‌دهم که اگر این خرده گیری و رازگشایی نبود، آن سیزده جلد و جلدهای دیگر هم ملّاخور شده بود و به سرقت رفته بود و آب از آب تکان نخورده بود و ایشان بخیه نازده، اهل بخیه شده بودند!
به قول نظامی:
گوسپندی که مهتر گله بود
پایـش از بـار دنبه آبله بود
برد و خوردش به کمترین نفسی
وین چنین خـورده بـود باز بسی

ایشان بر من خرده گرفته‌اند که: «مگر از کتاب تمهیدات من که ترجمه پرلگمنا کانت است، خبر نداشته‌ای؟ تو که خوش‌حافظه‌ای چرا تجاهل کرده‌ای و آن را به حساب تحقیقات من نگذاشته‌ای؟ من و تو با هم جایزه کتاب سال گرفتیم، من برای ترجمه تمهیدات و تو برای ترجمه کتاب مبادی مابعدالطبیعی علوم نوین…»، و آن‌گاه از قول آقایان خرمشاهی و نجفی شواهدی آورده‌اند که ترجمه تمهیدات از احسن و اقوم متون فلسفی فارسی است.
به اطلاع ایشان می‌رسانم که من آن کتاب را فراموش نکرده‌ام. چگونه فراموش کنم در حالی‌که خود در تهیه متون اصلی کتاب کانت (که در بازار کمیاب بوده و هست) به ایشان کمک کردم؟ حتی در ترجمه عنوان کتاب پیشنهادهایی کردم که مقبول ایشان واقع نشد. در نقد ترجمه به ایشان تذکراتی دادم، علی‌الخصوص مقدمه‌ای که به قلم خود بر آن کتاب نوشته‌اند که به گمان من بسیار رقیق و کم‌جان است . نیز به یاد ایشان می‌آورم که جایزه من در آن مراسم برای کتاب فلسفه علوم اجتماعی بود نه مبادی مابعدالطبیعی…! این‌ها همه به جای خود، ولی سؤال من این است: مگر ترجمه تمهیدات که رساله دکتری ایشان است، و کاری است دانشجویی، جزو کارهای تحقیقی ایشان شمرده می‌شود؟ نکند این هم «مرسوم» است که استادان، کارهای قبلی دانشجویی خود را جزو تحقیقات بعدی استادی خود می‌شمرند؟ من عمداً آن کتاب را در زمره تحقیقات کانت‌شناسی ایشان نیاوردم که اولاً کاری تحقیقی نیست، ترجمه‌‌ای است از زبان دوم (نه از زبان اصلی)، از کتابی درجه دوم و ساده شده از کانت. نقد متینی هم از ترجمه آن کتاب تا کنون صورت نگرفته تا معلوم شود که از چه درجه‌ای از اتقان و صحت برخوردار است و آن اقوال گشاده‌دستانه دوستان هم در تحسین ترجمه ایشان، گرچه مشفقانه و مشوّقانه است، به هیچ روی ضامن استحکام و اتقان آن نیست. و باری سخن بر سر کارهای ایشان پس از درجه دکتری و استادیاری است نه نردبانی که از آن بالا رفته‌اند تا به آن مدارج برسند.
اما مقالات تحقیقی ایشان! بهتر بود ذکری از آن‌ها به میان نیاورند. پاره‌ای از آن‌ها را من هم دیده‌ام.[۲] بی‌مبالغه می‌گویم چیزی است در حدّ یک تکلیف دانشجویی، نه مقاله‌ای استادانه و پژوهشی و ابتکاری و در خور عرضه در مجلات فلسفی جهانی. حتی در پاره‌ای از آن‌ها مشهود است که آقای حداد در درک مراد کانت در معرفت‌شناسی هم ناکام مانده‌اند، چه جای نقد و ابتکار. و حالا سؤال من این است: پس از سی‌ سال اشغال کرسی تدریس آیا همین است دستاورد یک استاد کانت‌شناس: یک جلد مجموعه مقالات ۲۵۰ صفحه‌ای به علاوه یک ترجمه مشکوک و متنازع فیه از یک کتاب درجه چندم که به قول آقای حنایی، افتخاری برای کسی نمی‌آورد؟ این است خدمت علمی یک استاد به دانش و دانشگاه؟ آن همه مشغله علمی و غیرعلمی که آقای حداد پذیرفته‌اند و دست رد به سینه هیچ‌کدام نزده‌اند، آیا عین کم‌فروشی به دانشگاه و دانشجویان نیست؟ آقای حقی که در جواب نامه بازجویانه و اعتراف‌گیرانه آقای حداد می‌نویسد: «جناب‌عالی با وجود اشتغالات متعدد، بخش قابل ملاحظه‌ای از آن را با اصل مقابله فرمودید…»، به گمان من عین اعلام جرم علیه یک استاد پرمشغله است. مگر استاد غیر ازتحقیق وتفحص و درس دادن به دانشجویان، خواندن رساله‌های آنان، آن‌هم با حوصله و فراغت، مشغله دیگری هم دارد یا باید داشته باشد؟ و مگر جز این است که به خاطر آن حقوق کلان استادی می‌گیرد؟ آنچه ما در دانشگاه‌های اروپا و آمریکا دیده‌ایم این است که اگر استادی را به کاری غیردانشگاهی دعوت می‌کنند، مرخّصی موقّت می‌گیرد، نه این‌که ده شغل را با هم حفظ کند، و ده عنوان را با هم یدک بکشد و از همه کم بگذارد و حق هیچ‌کدام (به‌خصوص دانشجویان مظلوم) را ادا نکند. حرام‌خوری و کم‌فروشی یعنی همین! حق این است که نه دفاع آقای حداد از خود، و نه نامه حقی به وی، هیچ‌کدام به سود او نیست. این‌که آقای حداد چنگ توسل به کاری دانشجویی، یعنی ترجمه تمهیدات می‌زند، بهترین نشانه است بر این‌که انبان تحقیقات خالیست واینکه به ترجمه یی مشکوک از کتابی مهجورمتوسل می‌شود نشانه آنست که انبان تحقیقات نه تنها خالی بل سوراخ است.

ششم: و حالا آن اعتراض من به ترجمه قرآن، قوّت بیشتر می‌گیرد. استادی با چنین مشاغل عدیده و کثیره و با چنان انبانی سوراخ و خالی از پژوهش‌های فلسفی، و با چنان کم‌حوصلگی و کم‌فروشی به دانشجویان، به قول خودش، نه سال را صرف ترجمه قرآن می‌کند که نه در تخصص اوست و نه در راستای تخصص او. مگر ترجمه قرآن کم است؟ بیش از شصت ترجمه فارسی از شصت مترجم قرآن داریم (از قمشه‌ای گرفته تا آیتی و خرمشاهی و امامی و جلال‌الدین فارسی و مجتبوی و حسین ولیّ و خواجوی و صفارزاده و معزّی و گرمارودی و معادیخواه ومکارم ومشکینی و دهلوی و فولادوند و…). مگر آقای حداد ذوق و دانش بیشتری از آن مترجمان در زبان عربی و زبان فارسی دارند؟ مگر صاحب نظریه خاصی در ترجمه و تفسیر هستند؟ مگر رشته علمی و دانشگاهی (و حوزوی؟) ایشان، تفسیر و توابع آن بوده است؟ مگر کمبودی در قرآن‌شناسی، ترجمه فنّی دیگری از قرآن را الزام کرده است؟ مگر کار دیگری نداشته‌اند و درس و مشق دانشجویان را به کمال انجام داده‌اند که به ترجمه فارسی قرآن پرداخته‌اند؟ همه این سوالها جواب‌های روشن دارند. آقای مرتضی کریمی‌نیا که در قرآن‌شناسی صاحب نظرند و ترجمه تاریخ قرآن نولدکه ومفهوم النص حامد ابوزید را در کارنامه پژوهشی خود دارند، با آقای حداد در باب ترجمه قرآن، گفت‌وگویی کرده‌اند که خوب است خوانندگان در وبلاگ ایشان بخوانند.[۳] بی‌مبالغه میگویم آقای حداد حتی در درک سوالهای مصاحبه گر هم کم میآورد چه جای جواب آنها. ودلخوش است به اینکه فی المثل به جای کلمه قرآنی کرسی، واژه «اورنگ» را نهاده است. و درین میان دریغ از یک دلیل روشن برای لزوم ترجمه‌ای تازه. دریغ ازیک بصیرت راهگشا. دریغ از یک حرف تازه. دریغ از یک نکته درخشان و ابتکاری و بی‌سابقه! دریغ از یک نشانه روشن بر توانایی و تمیز ویژه ایشان، و آن‌گاه نمایندگان مجلس باید مجبور باشند که هر روز قرآن را همراه با ترجمه ایشان در مجلس شورا بشنوند که البته نه بوی خودپسندی می‌دهد نه معنای خودنمایی! و دانشجویان فلسفه هم باید منت ایشان‌ را بپذیرند که با وجود مشغله بسیار (ترجمه قرآن علاوه بر سیاست و ریاست بر بنیادهای بسیار) به تکالیف و رساله‌هایشان، نظری ناقص انداخته‌اند یا با شرح و ترجمه مکرّر یک کتاب متوسط، کانت را به ایشان شناسانده‌اند. اگر ترجمه کردن قرآن برای ثواب و پاداش بوده، رسیدگی جدی به کار دانشجویان و کسب دانش بیشتر در کانت‌شناسی و خواندن مقالات جدیده و عدیده که فرصت سرخاراندن برای یک محقّق جدی باقی نمی‌گذارد، البته عین وفای به عهد معلّمی و موجب ثواب بیشتر است. شاید به قول مولانا:
خویشتن مشغول کردن از ملال
قصـد دارد از کـلام ذوالجـلال

و من جرات نمی کنم که بگویم ایشان خدای ناکرده، اغراض ناسالم دیگری داشته‌اند. فقط میتوانم ایشان را به ترجمه پیروز و محققانه آقای پیروز سیّار از اناجیل اربعه ارجاع دهم تا دریابند که اگر در وادی درشتناک ترجمه کتاب‌های مقدس قدم می‌نهند، چگونه چالاک و مجهّز و یک دله سلوک کنند و صد هندوانه را به یک دست برندارند، و مفتون ستایش‌های ستایشگران نشوند تا محصول کارشان نه تکرار مکررات متوسط و نام‌جویانه، بل ارائه و افاده محصولی ماندگار و محقق‌پسند باشد.

هفتم: در توضیح بقیّت مسائل به اختصار می‌کوشم. آقای دکتر حداد در باب کثرت مشاغل و مناصب، پاسخی مرحمت نفرموده‌اند[۴] بلی، من هم خوب می‌فهمم که:
طمع در آن لب شیرین نکردنم اولی
ولی چگونه مگس از پی شکر نرود؟
اما به یادشان می‌آورم که:

خوشـا دلی که مدام از پی نظر نرود
به هر درش که بخوانند بی‌خبر نرود
دلا مباش چنین هرزه‌گرد و هرجایی
که هیچ کار ز پیشت بدین هنر نرود

ذوق‌ورزانه گفته‌اند که با فرح نمی‌پریدم با «حاج فرج» می‌پریدم. به یاد آقای غلامعلی مشهدی‌ غلامعلی‌‌حداد می‌آورم که به نیکی علت این آشفتگی و انکار شدید را درمی‌یابم. کافی است که ایشان به سایت «بازتاب امروز» که سایت خودی است، مراجعه کنند تا جواب خودشان را دریافت دارند. آن‌ها هم از پریدن ‌غلامعلی‌‌حداد با دکترنصر و پریدن نصر با فرح سخن به میان آورده‌اند و پاسخ جناب حداد را کافی و شافی ندانسته‌اند. نیز به پانوشت‌های مقاله خودشان در «بازتاب امروز» مراجعه کنند تا خویشتن را نیکو در آینه دیگران ببینند و آینه خودبینی را بشکنند.
اما چهار نکته در آن سایت نیست که من می‌آورم:
اول، این‌که آقای دکتر نصر، دست‌کم رفتاری یکسان و سازگار داشته‌اند. اگر آن روز با فرح می‌پریدند، امروز هم می‌پرند. اگر آن روز مفتخر به همنشینی با بزرگان سلطنت بودند، امروز هم هستند، به طوری که حتی در نقل وقایع آن دوران، هیچ‌گاه «اعلیحضرت فرمودند، رفتند، پاسخ دادند…»، از زبانشان نمی‌افتد. اما آقای حداد صلاح را در کتمان کردن رابطه خودشان با دکتر نصر و فرح می‌دانند که البته قابل فهم است. این رابطه فقط در قالب استادی وشاگردی نبوده وبگفته سایت بازتاب: بعد از اینکه دکتر نصر به ریاست دفتر مخصوص برگزیده شد این ارتباطات تنها به انجمن شاهنشاهی فلسفه محدود نمانده است. و البته سایت بازتاب نیاورده است که آن رابطه هنوز هم برقرار است.
دوم، این‌که به یاد آقای حداد می‌آورم که در ابتدای انقلاب که ایشان را دعوت به پیوستن به ستاد انقلاب فرهنگی کردم، عذر آوردند که در انظار ظاهرشدن برایشان هزینه دارد، و‌ای بسا کسانی در ایشان طعن بزنند و او را «کیف‌کش دکتر نصر» بخوانند (عین همین عبارت). و به همین سبب در «پستو»های وزارت آموزش و پرورش پنهان شدند وانشاءهایی به جای کتب علوم اجتماعی نوشتند و آموختنش را به دانش‌آموزان مدارس تکلیف کردند. در سال ۱۳۵۹، اساتید علوم اجتماعی دانشگاه‌ها، سمیناری برای نقد آن کتاب‌ها برگزار کردند و آقای حداد با بیان این‌که اینان انقلاب را محاکمه می‌کنند، کار آنان را تخطئه و در سمینار را تخته کردند!
سوم این‌که ایشان لاجرم به یاد دارند که این دوست، شرط دوستی را سالی پیش از انقلاب بجا آورد و ایشان را از پریدن با دکتر نصر و فرح نهی کرد و تکلیف امر به معروف ونهی از منکر را گزارد تا پس از انقلاب نگویند که با «فرج» می‌پریدم نه با فرح!
چهارم. نمی‌دانم آقای علی لاریجانی حالا هم شهامت گفتن این نکته را دارند که در ابتدای انقلاب با من گفتند که یکی از علل بدنامی آقای مطهری میان دانشجویان و انزوای غم‌انگیز ایشان این بود که آقای حداد خود را زیادی به ایشان می‌چسباند و این برای آقای مطهری گران تمام شد، چرا که همه کس آقای حداد را پادو نصر می‌شمرد و… همچنین فرزند آقای مطهری هم از گذشته آقای حداد داستانها دارند که باید خود بگویند.
قصه ابطال هفتصدهزار رأی و بر کرسی غصبی نشستن آقای حداد و سرپیچی آقای جنتی از جواب و اصرار آقای تاج‌زاده بر دادگاهی کردن جنتی و نهایتاً به زندان رفتن آقای تاج‌زاده و «زبان‌بریده به کنجی نشسته صمٌّ بکمٌ» هم، چنان ظاهرو اظهر من‌الشمس است و در باب آن چندان وثائق و شواهد هست که مرا از اطاله کلام بی‌نیاز می‌کند، «الله‌الله اشتری بر نردبان».[۵]
کلّ این داستان مرا به یاد آن شعر فریدالدین عطار نیشابوری می‌اندازد که :
صدهزاران طفل سر ببریده شد
تـا کلیـم‌الله صـاحب دیده شد
که در اینجا باید گفت:
صدهزاران رأی سرببریده شد
تا غلام رهبری بگـزیده شد!
از غرائب است که ایشان استدلال می‌کند که آراء صندوق‌ها را نه تو شمرده‌ای، نه من![۶] مگر جمعیت کشور ایران را من و شما شمرده‌ایم؟ مگر ثابت ماکس پلانک را من و شما اندازه‌گیری کرده‌ایم؟ و مگر تعداد حجّاج پارسال عربستان را من و شما شماره کرده‌ایم؟ کارشناسان می‌گویند و ما تصدیق می کنیم. کارشناسان وزارت کشور و در صدر ایشان معاون وزیر و مسئول مستقیم این امر آقای مصطفی تاج‌ زاده گفته‌اند که هفتصدوبیست وشش‌هزار رأی را شورای نگهبان ابطال کرد و علیرضا رجایی را کنار زد تا مجلس را برای حدادعادل آب و جارو کند! چه کسی جز تاج‌زاده، مسئول و کارگزار این نظام، حقّ اظهار نظردراین امررا دارد؟ آیا کارشناس و مسئول مستقیم امر را شما خصم می‌شمارید و شهادت او را شهادت خصم می‌دانید؟

هشتم: به نکات پایانی میرسم .چند سال پیش که به عیادت مرحوم علی‌گلزاده‌غفوری، آموزگار اخلاق و عربی من و شما در دبیرستان علوی، رفته بودم، در میان سخن گفت که من همیشه برای آموختن قواعد زبان عربی به شما ازقرآن و احادیث دینی کمک می‌گرفتم، از جمله این حدیث را برایتان می‌خواندم که: کفاک خیانه أن تکون امیناً للخائنین (خیانت همین بس که امین خائنان باشی). آن‌گاه افزود: آن را آن روز گفتم تا امروز که آقای حدادعادل به گذشته رجوع می‌کند، آن حدیث را به یاد آورد و با خود بیندیشد مبادا امانتدار خائنان شده باشد. این را نوشتم تا به «دوست پرمهر» سابقم بگویم عمله ظلمه شدن، نه کاری است خُرد.
من همان روز ز فرهـاد طمع ببریدم
که عنان دل شیدا به لب شیرین داد
روزی که با عبدالحسین خسروپناه (رئیس کنونی انجمن حکمت)، گفتی شکنجه‌ها که در زندان ولایت بر مظلومان می‌رود، کار اسراییلی‌هاست[۷]، سوگمندانه دانستم که چرب و شیرین منصب و مکسب چنان طبع و خوی انسانی تو را گردانیده و اژدهای حشمت و قدرت چنان وجدانت را فسرده و فشرده و کشته که راه بازگشت برایت نمانده است. با همه این احوال، دعا می‌کنم که حضرت مقلّب‌القلوب که مبدِّل دل‌ها، و مخرج‌الحیّ من‌المیّت است، آن دل مرده را دوباره زنده کند و بر چشمانش سرمه حق‌بینی بکشد تا اگر جرأت پنجه درافکندن با ظالمان را ندارد، دست‌کم نمک بر زخم مظلومان نپاشد. به دانشگاه رو کند و ازین پس تحقیق وحقیقت را قبله خود کند و بس! و مظلمه این استبداد آزادی کش ودانش ستیز را بیش از این بر دوش نکشد.
رشته‌های بسیار، گذشته بلند ما را بهم می پیوندد، از هم مدرسه بودن تا هم محلّه بودن تا رفت وآمدهای بسیار در سفر وحضر. آنچه بر این صفحه سپید مرافقت رقم سیاه مفارقت کشید پیوستن تو به ظالمان وحمایت بی‌چون وچرای ایشان بود.این گرایش البته در خون تو بود ،از همان روز که بدنبال دکتر نصر، رییس دفتر فرح، میرفتی همه‌کس میدانست که مقام ومنصبی را طلب وآرزو میکنی، واگر آن تخت وتاج ویران و وارون نمیشد‌ای بسا که اکنون در زمره مقرّبان سلطان بودی وپهلوی پهلَوی می نشستی[۸]. اکنون هم به همان راه می‌روی ودرظلّ ولایت سلطان جایر، بخت خودرا می آزمایی واز شوکت ومکنت کام میگیری ودر گوش وجدانت پنبه ناشنوایی وبر چشم ادراکت نقاب نابینایی نهاده یی تا ظلم ظالمانرا نبینی وناله مظلومانرا نشنوی. بی‌جهت نبود که به محفل انصار حزب الله رفتی وپس از آنکه دوست قدیمت را با تهاجمی سبعانه آزردند، تاییدشان کردی وبرخلاف شرط مروّت آبگینه مودّت را شکستی.اکنون چه میتوانم گفت جزاینکه حافظ وار در گوش تو بخوانم که

همایی چون تو عالیقدر حرص استخوان تا کی؟
دریغ آن سایه دولت که بر نااهل افکندی
جهان پیر رعنا را ترحّم در جبلّت نیست
زمهر او چه می‌پرسی ؟ درو همّت چه می بندی؟

فروردین ماه ۱۳۹۲
عبدالکریم سروش
BalatarinFacebook