Thursday, November 5, 2015

ثمره جمهوری ظاهراً اسلامی: یک ساعت کرایه الاغ = دو ساعت تدریس استادیار

بخشی از سخنرانی:
دکتر یوسف اباذری استاد جامعه شناسی دانشگاه تهران 
در انجمن جامعه شناسی ایران

اگر ما مي گوييم زماني كه پارسها تمدن و دين داشتند، اعراب دختران خود را زنده به گور مي كردند، قطعاً صد سال ديگر اعراب ميگويند زماني كه ما ميزبان جام جهاني بوديم ايرانيها دخترانشان را به استاديوم راه نميدادند...!!!! 

گفتیم : اقتصاد
گفتند : باید اسلامی شود.
گفتیم : فرهنگ
گفتند : باید اسلامی شود.
گفتیم : اخلاق
گفتند : مگر اخلاق غیر اسلامی هم داریم؟!
گفتیم : علوم انسانی
گفتند : انسانی چیست؟ بگو اسلامی.
گفتیم : روابط زن و مرد
گفتند : ای بابا..! چه معنی دارد این روابط؟!
گفتیم : وجدان
گفتند : اسلام.
گفتیم : ...........
گفتند : اسلام... اسلام... گذشت و گذشت...

چیزی نگفتیم، فقط رفتیم مغازه مرغ بخریم، دیدیم نمی توانیم، گفتند : چه ربطی دارد به اسلام..؟!
رفتیم روزنامه خریدیم و مشغول خواندن خبرهای رانت خواری و اختلاس بودیم که به ناگاه آمدند و روزنامه را از دستمان گرفتند و گفتند : به اسلام چه مربوط..؟!
نگاهی به دوروبرمان انداختیم؛ روانهای پریشان دیدیم و مردهای چشم چران!
گفتند : اینها تهاجم فرهنگی ست؛
و ما از خودمان پرسیدیم : پس این تهاجم فرهنگی کنندگان چرا خودشان اینقدر چشم چران نیستند؟!

خواستیم ویزای عربستان بگیریم، برویم آنجا از خود خدا بپرسیم، گفتند: عربستان ضداسلامی، دیگر به ما اسلامیها ویزا نمیدهد!
خلاصه کمی سرمان گیج رفت و یک لحظه فکر کردیم دچار هپروت اسلامی شده ایم، دوباره به خود آمدیم و دیوان حافظ را گشودیم دیدیم گفته:
«گر مسلمانی از این است که حافظ دارد/ وای اگر از پس امروز بود فردايي »

******

اگر بدانید کرایه هرالاغ درامامزاده داوود ساعتی 20 هزار تومان، وحق التدریس یک استادیار دانشگاه ساعتی 10 هزار تومان، ویارانه هر ایرانی در یک ماه برابر کرایه 2 ساعت یک الاغ است..! خودتان پیدا کنید که الاغ واقعی کیست...؟

Wednesday, November 4, 2015

رد درخواست آمریکا برای استرداد یک بازمانده آشویتس

دادگاه کراکوف درخواست آمریکا برای استرداد رومن پولانسکی را رد کرد

دادگاهی در کراکوف درخواست آمریکا برای استرداد رومن پولانسکی به این کشور را رد کرده است.
رومن پولانسکی، فیلمساز شهیر لهستانی، از سال ۱۹۷۷ به اتهام داشتن رابطه جنسی با دختری ۱۳ ساله از سوی پلیس آمریکا تحت تعقیب است.
داریوش مازور، قاضی دادگاه کراکوف، درخواست آمریکا برای استرداد آقای پولانسکی را "بی اعتبار" خوانده است.
مقامات قضایی آمریکا رومن پولانسکی را متهم می‌کنند که در سال ۱۹۷۷ در جریان یک مهمانی شبانه در ویلای جک نیکلسون، هنرپیشه نامی هالیوود، از دختری ۱۳ ساله به نام سامانتا گایمر سوءاستفاده جنسی کرده است. این عمل طبق قوانین ایالت کالیفرنیا "تجاوز به فرد زیر سن قانونی" به شمار می‌آید.
رومن پولانسکی در ۱۵ آوریل ۱۹۷۷ با شکایت والدین خانم گایمر دستگیر شد. او در دادگاه به جرم خود اقرار کرد و به سه ماه زندان محکوم شد. اما پس از ۴۲ روز با سپردن وثیقه آزاد شد و سپس بدون اجازه مقامات قضایی در ۳۱ ژانویه ۱۹۷۸ به فرانسه پرواز کرد. او از آن پس دیگر به آمریکا سفر نکرده است.
سفر اخیر او به لهستان برای ساخت یک فیلم٬ آمریکا را بر آن کرده بود که تقاضای استرداد این کارگردان ۸۲ ساله را از سر بگیرد.
در اواخر اکتبر سال پیش، زمانی که پولانسکی برای حضور در گشایش موزه در ورشو حضور داشت، مقام‌های آمریکایی با مقام‌های لهستانی برای دستگیر کردن او تماس گرفتند.
او توسط دادستانی شهر کراکوف بازجویی شد، اما بازداشت نشد.
آن زمان توماژ نالژ، مشاور رئیس جمهور لهستان گفت که پیگیری برای دستگیری "فرزند هولوکاست" در مراسم افتتاح موزه یهودیان که قرار است قرن‌ها آرامش یهودیان در لهستان پیش از هولوکاست را بازتاب دهد، عملی نامناسب است.
او گفت که از نگاه تاریخ لهستان این اقدام "جهالت محض" است.
در جنگ جهانی دوم، پولانسکی در یک گتو در شهر کراکوف زندگی می کرد؛ مادرش در اردوگاه آشویتز کشته شد، ولی خودش به کمک مدارک جعلی که او را غیر یهودی نشان می‌داد، جان به‌در برد.
رومن پولانسکی، که در مدرسه عالی سینمایی لهستان درس خوانده بود و نخستین فیلمش را آنجا ساخته بود، در دهه ۱۹۶۰ میهن خود را ترک کرد و در فرانسه و سپس در هالیوود به فیلم‌سازی پرداخت. اما در سال‌های اخیر بارها به لهستان سفر کرده است.
دادستان عمومی لهستان در سال ۲۰۱۰ اعلام کرد که به دلیل آنکه از زمان وقوع جرم مدت زیادی گذشته است، لهستان نمی‌تواند پولانسکی را به آمریکا بازگرداند.
او در سال ۲۰۰۹ نیز پس از سفر به شهر زوریخ سوئیس برای دریافت جایزه‌اش در یک جشنواره فیلم بازداشت شد، ولی قرار استرداد او رد شد و پولانسکی سرانجام اجازه یافت که به فرانسه بازگردد.
پولانسکی در اروپا به ساختن فیلم ادامه داد و برای کارگردانی فیلم‌های خود به کشورهای گوناگون سفر می‌کرد، اما در طول نزدیک به چهار دهه هرگز به آمریکا قدم نگذاشت.
دو سال پیش سامانتا گایمر داستان زندگی خود را در کتابی با عنوان "آن دختر: زندگی در سایه رومن پولانسکی" منتشر کرد و به شرح ماجرا پرداخت.
رومن پولانسکی که یکی از مطرح‌ترین سینماگران زنده جهان است، آثاری چون چاقو در آب، بچه رزمری، چاینا تاون و پیانیست را در کارنامه هنری خود دارد.
او در سال ۲۰۰۳ برای کارگردانی فیلم پیانیست برنده جایزه اسکار شد، اما از آنجا که نمی‌توانست وارد آمریکا شود، نتوانست جایزه خود را شخصا دریافت کند.

استاد عالی پیام . هالو 68 داستان شیخ و گربه

Tuesday, November 3, 2015

شش سال خودسانسوری بنی اعتماد

  • 3 نوامبر 2015 - 12 آبان 1394
  رخشان بنی اعتماد در فستیوال فیلم های ایرانی در لندن 
 
جشنواره فیلم های ایرانی در روز جمعه سی اکتبر در لندن با نمایش فیلم قصه‌ها ساخته رخشان بنی اعتماد و حضور خود او آغاز شد.
فیلم قصه ها که از ساخت تا نمایش مسیر پرپیچ و خمی را طی کرده است با تکیه بر شخصیت های فیلم های پیشین بنی اعتماد به روایتی از زندگی در کلان شهر تهران می پردازد.
فیلم، مبتنی بر قصه های کوتاه دیالوگ محوری است که مانند تمام فیلم های بنی اعتماد مضمونی اجتماعی دارد و در آن شخصیت‌های فیلم های پیشین این فیلمساز را کنار هم می گذارد.
قصه ها که برای مدتی در ایران اجازه اکران نداشت، توانست جایزه بهترین فیلمنامه را از جشنواره ونیز بگیرد و پس از انتخابات ریاست جمهوری دو سال پیش همراه با محدودیت هایی در ایران اکران شود.
رخشان بنی اعتماد که فیلم های مطرحی همچون نرگس، روسری آبی و زیر پوست شهر را در کارنامه سینمایی خود دارد در پایان نمایش این فیلم با اشاره به مشکلات جدی و اساسی که پیش روی سینمای ایران است گفت که پروژه های بعدی اش ساخت چند فیلم مستند است.

بنی اعتماد: من این جوری فیلم می سازم

در جلسه گفت و گویی که پس از نمایش برگزار شد خانم بنی اعتماد گفت: "من از دریچه سینما جامعه را می‌بینم. من سینما را اینجوری یاد گرفته‌ام. شاید دلیلش آن باشد که سینما را از مستند سازی شروع کردم. پیش خودم فکر می‌کنم من مستند سازی هستم که گاهی هم فیلم داستانی می‌سازم."
او درباره چگونگی روند ساختن قصه‌ها گفت: "ساختاری که فیلم قصه‌ها پیدا کرد بیشتر از آنکه متکی بر انتخاب یک فرم سینمایی باشد متکی بر شرایط و حال خودم در زمان ساخت فیلم بود."
بنی اعتماد با اشاره به شرایطی که سینمای ایران در دوران محمود احمدی نژاد داشت گفت که "حدود شش سال خودسانسوری کردم و فیلم نساختم. نمی‌خواستم در آن دوران فیلم بسازم چون مجوز ساخت گرفتن به مدیران سینمایی آن دوران مشروعیت می‌داد."
او در ادامه گفت که راه حلی که به نظرش رسید این بود که با ساختن چند فیلم کوتاه که هر کدام مستقل از یکدیگر اما در ارتباط با هم بودند یک فیلم بلند بسازد.
خانم بنی اعتماد با اشاره به اینکه آدم قانونمندی است گفت که همچنین نمی‌خواسته است که فیلم غیرقانونی بسازد و بهانه‌ای به دست کسانی بدهد که منتظر دیدن چنین رفتاری از او بودند.

این فیلم ها را به کی نشان می دهید؟

او در پاسخ به اشاره یکی از تماشاگران درباره دیالوگ نهایی فیلم قصه‌ها که "این فیلم‌ها بالاخره روزی دیده می‌شوند" گفت: "جمله 'این فیلم‌ها را به کی نشان می‌دهید؟' که نام یکی از مستندهایم شد سؤالی بود که در یک فیلم مستند زنی بنام مهری از من پرسید و بعدها ترجیع بندم در بیست و چند سال فیلمسازی ام شد."
بنی اعتماد موضوعات فیلم‌هایش را درباره آدم‌هایی دانست که خوب دیده نمی‌شوند. به گفته بنی اعتماد "این آدم‌ها نه اینکه نخواهند حرف نزنند و ساکت باشند بلکه تریبونی ندارند که حرفشان را به گوش آنهایی که باید بشنوند برسانند."
او در ادامه ابراز امیدواری کرد هر واکنشی به این فیلم‌ها و حرف‌ها به آگاهی بخشی در جامعه کمک کند.

نوید کرمانی و جایزه صلح در آلمان

نوید کرمانی و سخنرانی پرحاشیه‌اش در مراسم جایزه صلح در آلمان

  • 29 اکتبر 2015 - 07 آبان 1394  
     
در پایان نمایشگاه بین‌المللی كتاب فرانكفورت جایزه صلح انجمن نشر و کتاب آلمان به نوید کرمانی، نویسنده آلمانی ایرانی‌تبار اعطا شد. سخنرانی این نویسنده در این مراسم در رسانه‌ها و محافل فرهنگی آلمان بازتاب گسترده‌ای داشته است. در حالی که برخی از روزنامه‌ها سخنرانی و به ویژه مراسم دعا برای قربانیان جنگ در سوریه و عراق در پایان این مراسم را منفی ارزیابی کرده‌اند، بسیاری محتوای سخنرانی او را تکان دهنده و شجاعانه خوانده‌اند.
این نویسنده و فعال اجتماعی در پایان سخنرانی‌اش كه در كلیسای پاول شهر فرانكفورت برگزار شد از حدود هزار نفر از حاضران در سالن خواسته بود به جای كف زدن بایستند و همراه او دعا كنند.
منتقدان کرمانی او را متهم كرده‌اند كه سنت‌های سكولار جامعه آلمان بعد از جنگ را زیر پا گذاشته و كلیسایی را كه بیش از هفتاد سال پیش، در سال ١٩٤٤ محل برگزاری اولین مجلس قانون اساسی آلمان بعد از جنگ بوده و پس از آن دیگر در آن مراسم و مناسك دینی برگزار نشده بود بار دیگر به محلی برای مراسم دعا تبدیل كرده است.
پیش‌تر هیئت داوران جایزه صلح دلیل اعطای این جایزه به این نویسنده را اهمیت صدای خاص او در جامعه آلمان دانسته بود که می‌کوشد همزیستی مسالمت‌آمیز انسان‌ها با فرهنگ‌ها و پیشینه‌های گوناگون را ممکن سازد. همچنین پژوهش‌های آکادمیک نوید کرمانی مورد توجه داوران بود. به گفته آنها این پژوهش‌ها بیشتر عرفان، زیبایی‌شناسی و خداشناسی را در چهارچوب باورهای اسلامی بررسی و تدوین کرده، که برای جامعه امروز آلمان با اهمیت است.
جایزه صلح انجمن نشر و کتاب آلمان مهمترین جایزه‌ای است که در این کشور به شخصیت‌های برجسته از کشورهای گوناگون که در هنر، ادبیات و علم دستاورد ویژه‌ای داشته‌اند، اعطا می شود.
این جایزه بعد از جنگ جهانی دوم در سال ١٩٥٠بنا شد و پیش از نوید کرمانی به شخصیت‌های معروفی چون هرمان هسه، هابر ماس، آلبرت شوایتزر، سوزان زون‌تگ، یاشار کمال، اورهان یاموک و سوتلانا آلکسی‌یویچ تعلق گرفت. نوید کرمانی در سال‌های پیش هم به جوایز دیگری دست یافته بود.
نوید کرمانی، که در خانواده‌ای ایرانی در شهر زیگن آلمان متولد شده و در رشته شرق‌شناسی فوق دکترا دارد، حدود دو دهه پیش با فعالیت‌های رسانه‌ای در کشورهای گوناگون اسلامی، از جمله ایران مورد توجه رسانه‌ها و محافل فرهنگی آلمان قرار گرفت. پایان نامه دکترای او "خدا زیباست، تجربه زیبایی شناختی از قرآن" هم توجه محافل آکادمیک، شرق‌شناسان و اسلام شناسان را به خود جلب كرد و هم او را در بدنه جامعه آلمان شناخته‌تر کرد.
فوق دکترای او در مورد فریدالدین عطار هم که با نگاهی پژوهشگرانه به "مصیبت‌نامه" عطار نوشته شده نگاهی است عرفانی به داستان ایوب که مرزهای مذاهب را در می نوردد. رمان‌ها و كتاب‌های کرمانی كه حالا تعدادشان به بیست رسیده در دهه‌های گذشته او را به نویسنده‌ و متفکری نامدار در ادبیات و فرهنگ آلمان تبدیل کرده است.

سخنرانی نوید كرمانی در مراسم اعطای جایزه در هفته پیش با این نكته شروع شد كه خبر برنده شدن جایزه صلح با خبر ربوده شدن یك كشیش مسیحی سوری به نام ژاك مراد توسط گروه دولت اسلامی تقریبا همزمان به او رسیده است.
این كشیش كه نویسنده او را در سفر سال ٢٠١٢ خود به سوریه و عراق در نزدیكی شهر قریتین ملاقات كرده بود، در سخنرانی‌اش این طور تصویر شد: " احساس می‌کردم در برابر یک خدمتکار آرام و وظیفه‌شناس خدا و زاهدی خویشتن‌دار نشسته‌ام که تنها خدا تسلای روح مسیحیان تحت فشار قریتین و رهبری جماعت صومعه را به او سپرده، و او بر این امر گردن نهاده است."

به گواهی او تمام كوشش و نیروی این جمعیت كوچك مسیحی كه در سوریه باقی مانده بود، در كنار حفاظت از مسیحیان سوریه در راه دفاع از مسلمانان هم به كار برده می‌شد. در بخش بزرگی از سخنرانی نویسنده این دو حادثه به طور موازی مانند موتور کلام او عمل می‌كردند كه روزنامه دی ولت آن را به یک سمفونی تشبیه کرده که با اوورتور داستان جامعه مسیحیان قریتین شروع می‌شود، و با موسیقی‌های گاه تند و گاه آرام ادامه می‌یابد و به شکایتی آتشین و پرحرارت علیه گروه دولت اسلامی تبدیل می‌شود و تا حد به کارگیری عبارت فاشیسم مذهبی در مورد این گروه پیش می‌رود.
نوید کرمانی که هم خودکامگی رهبران کشورهای شرقی و اسلامی را زیر تیغ انتقاد قرار می‌دهد و هم کشورهای غربی را به کوتاهی در مقابله با حوادث تلخ در سوریه و عراق متهم می‌کند، با تعجب از اینکه جهانی از عهده مقابله با یک ارتش سی‌هزار نفری گروه دولت اسلامی بر نمی‌آید، سوال می‌کند که آیا یک برنده جایزه صلح مجاز است کسی را به جنگ فرا خواند؟ با پاسخ نه، مجاز نیست، کرمانی ادامه می‌دهد، نه من کسی را به جنگ نمی‌خوانم، اما جنگ در حال حاضر در جریان است، حتی پشت درهای ما.
اگرچه نوید کرمانی هم به آلمانی می‌نویسد و هم حضورش در رسانه‌ها و محافل فرهنگی معمولا به زبان آلمانی است، اما همواره به عنوان نویسنده‌ای آلمانی-ایرانی معرفی و شناخته می‌شود. و اگرچه او نام ایرانی و شهرت آلمانی را یدک می کشد، حوزه نگاه او به انسان فراتر از آلمان، اروپا و ایران است.
شهرهای مختلف از اصفهان و دمشق و بغداد و قاهره تا رم و کلن محل وقوع حوادث داستان‌های این نویسنده پرکار است. در کتاب "آیدا، خرس و خرگوش" که سال‌ها پیش برای کودکان نوشته شده اصفهان، که زادگاه پدر و مادر نوید نویسنده است در کنار کلن که در آن زندگی می‌کند در قیاس با بقیه جهان برجسته است.


اصفهان به عنوان شهری در شرق که نوید کرمانی از کودکی بیشترین ارتباط را با آن داشته اینجا و آنجا همچنان در درون نوید کرمانی نقش بازی می‌کند. نویسنده در سخنرانی اخیرش در مراسم دریافت جایزه صلح هم تاثیری را که مسافرت‌های دوران كودكی و نوجوانی‌اش به این شهر بر او داشته گوشزد کرد.
همچنین در کتاب "ما که هست؟" نوید کرمانی با بازتاب تجارب شخصی خود به عنوان فرزند یک خانواده مسلمان به تغییر و تحولات فرهنگی دهه‌های اخیر در جامعه آلمان اشاره می‌کند و مرزهای نویی را که فرهنگ‌ها باید با توجه به اعضای جدیدشان برای خود تعریف کنند برجسته می‌سازد.
این نویسنده موفق بعد از احراز مدرك فوق دكترا حوزه پژوهش های آکادمیک را ترک کرد و بیشتر وقت خود را به نوشتن داستان و مقاله‌های اجتماعی-فرهنگی و تهیه گزارش‌های ویژه از كشورهای اسلامی تنیده در تنش‌های سیاسی كه در دهه‌های گذشته یا در تب تغییر یا در آتش خودکامگی فرمانروایان درونی یا دخالت‌های خارجی می‌سوختند، پرداخت. کرمانی زمانی گفته بود كه فضای آكادمیك برای او تنگ و كوچك است.
سال پیش در مراسم ٧٠ سالگی تصویب قانون اساسی آلمان نوید كرمانی به مجلس این کشور فرا خوانده شد تا در مورد این قانون و تاثیر آن سخنرانی كند. او همچنین از شخصیت‌هایی بود كه در سال ۲۰۱۰ میلادی در مجلس گردهم‌آیی سراسری (تركیبی از نمایندگان مجلس آلمان، بوندس‌تگ ونمایندگان ایالت‌های فدرال) برای انتخاب رئیس‌جمهور از طرف حزب سبزها شركت داشت.
کرمانی در هر کجا که امکانی می‌یابد،‌ چنانکه در ارزیابی كمیته گزینش جایزه صلح هم گفته شده بیش از هر چیز بر احترام به کرامت انسانی و گذشت و مدارا تاکید می‌کند.
تازه‌ترین كتاب نوید كرمانی "حیرت بی‌باورانه" توصیفی از نقاشی‌های مسیحی در كلیساهای رم است که به گفته منتقدان چشم مسیحیان آلمان را به نکاتی در مورد زندگی امروز در زیر رنگ ‌و ‌روغن استادان نقاشی کلاسیک مسیحی بازکرده است.
نوید کرمانی متفکری است که نوشته‌هایش در این مقطع تاریخ مانند میدانی است که همه فرهنگ‌ها و مذاهب، به آن می‌رسند. وطن فکری این نویسنده ریشه در اصفهان دارد، از دانش و فرهنگ شرقی و باورهای ایرانی و اروپایی تغذیه شده و به برکت کوشش بی‌وقفه در ادبیات و فرهنگ آلمان شاخ و برگ داده و شکفته است. آثار این نویسنده که ترجمه آنها به انگلیسی چندی است آغاز شده، هنوز به فارسی راه نیافته است.

Monday, November 2, 2015

سرگذشت واقعی یه بچه تنبل 😐:

سرگذشت واقعی یه بچه تنبل 😐:

ﮐﻼﺱ ﺍﻭﻝ ﺩﺑﺴﺘﺎﻥ، شیراز ﺑﻮﺩﻡ ﺳﺎﻝ ١٣٤٠، ﻭﺳﻄﺎﯼ ﺳﺎﻝ ﺍﻭﻣﺪﯾﻢ اصفهان ﯾﻪ ﻣﺪﺭﺳﻪ ﺍﺳﻤﻢ ﺭﺍ ﻧﻮﺷﺘﻨﺪ، ﺷﻬﺮﺳﺘﺎﻧﯽ ﺑﻮﺩﻡ، ﻟﻬﺠﻪ ﻏﻠﯿﻆ ترکی قشقایی، ﺍﺯ ﺷﻬﺮﯼ ﻏﺮﯾﺐ.

  درس ما "آب بابا..." ﺑﻮﺩ ﻭﻟﯽ اصفهان جلوتر رفته بودند: "دارا انار..." معضلی ﺑﻮﺩ ﺑﺮﺍﯼ ﻣﻦ. ﻫﯿﭽﯽ ﻧﻤﯽ ﻓﻬﻤﯿﺪﻡ. ﺍﻟﺒﺘﻪ ﺗﻮی ﺷﻬﺮ ﺧﻮﺩﻣﺎﻥ ﻫﻢ، ﻫﻤﭽﯿﻦ ﺧﺒﺮﯼ ﺍﺯ ﺷﺎﮔﺮﺩ ﺍﻭﻝ ﺑﻮﺩﻧﻢ ﻧﺒﻮﺩ؛ ﻭﻟﯽ ﺑﺎ ﺳﺨﺘﯽ ﻭ ﺑﺪﺑﺨﺘﯽ ﺩﺭﺳﮑﯽ ﻣﯿﺨﻮﻧﺪﻡ.
ﺗﻮ اصفهان ﺷﺪﻡ ﺷﺎﮔﺮﺩ ﺗﻨﺒﻞ ﮐﻼﺱ!

ﻣﻌﻠﻢ ﭘﯿﺮ و ﺑﯿﺤﻮﺻﻠﻪ ﺍﯼ ﺩﺍﺷﺘﯿﻢ ﮐﻪ ﺷﺪ ﺩﺷﻤﻦ ﻗﺴﻢ ﺧﻮﺭﺩﻩ ﻣﻦ!
ﻫﺮ ﮐﺲ ﺩﺭﺱ ﻧﻤﯽﺧﻮﺍﻧﺪ، ﻣﯿﮕﻔﺖ: ﻣﯽﺧﻮﺍﯼ ﺑﺸﯽ ﻓﻼﻧﯽ ﻭ ﻣﻨﻈﻮﺭﺵ ﻣﻦ ﺑﯿﻨﻮﺍ ﺑﻮﺩﻡ. ﺑﺎ ﻫﺰﺍﺭ ﺯﺣﻤﺖ ﺭﻓﺘﻢ ﮐﻼﺱ ﺩﻭﻡ. ﺁﻧﺠﺎ ﻫﻢ ﺍﺯ ﺑﺨﺖ ﺑﺪ ﻣﻦ، ﺍﯾﻦ ﺧﺎﻧﻢ ﺷﺪ ﻣﻌﻠﻤﻤﺎﻥ!!
ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺗﻪ ﮐﻼﺱ ﻣﯽ ﻧﺸﺴﺘﻢ ﻭ ﮔﺎﻫﯽ ﻫﻢ ﭼﻮﺑﯽ ﻣﯿﺨﻮﺭﺩﻡ ﮐﻪ ﯾﺎﺩﻡ ﻧﺮﻭﺩ ﮐﯽ ﻫﺴﺘﻢ!!
 
ﺩﯾﮕﺮ ﺧﻮﺩﻡ ﻫﻢ ﺑﺎﻭﺭﻡ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﺷﺎﮔﺮﺩ ﺗﻨﺒﻠﯽ ﻫﺴﺘﻢ ﺗﺎ ﺍﺑﺪ.......
 
ﮐﻼﺱ ﺳﻮﻡ ﯾﮏ ﻣﻌﻠﻢ ﺟﻮﺍﻥ ﻭ ﺯﯾﺒﺎ ﺁﻣﺪ ﻣﺪﺭﺳﻪ ﻣﺎﻥ!!!
ﻟﺒﺎﺳﻬﺎﯼ ﻗﺸﻨﮓ ﻣﯽﭘﻮﺷﯿﺪ ﻭ ﺧﻼﺻﻪ ﺧﯿﻠﯽ ﮐﺎﺭ ﺩﺭﺳﺖ ﺑﻮﺩ، ﺍﻭ ﺭﺍ ﺑﺮﺍﯼ ﮐﻼﺱ ﻣﺎ ﮔﺬﺍﺷﺘﻨﺪ، ﻣﻦ ﺧﻮﺩﻡ ﺍﺯ ﺍﻭﻝش ﺭﻓﺘﻢ ﺗﻪ ﮐﻼﺱ ﻧﺸﺴﺘﻢ. ﻣﯿﺪوﻧﺴﺘﻢ ﺟﺎﻡ ﺍﻭﻧﺠﺎﺳﺖ. ﺩﺭﺱ ﺩﺍﺩ، ﻣﺸﻖ ﮔﻔﺖ ﮐﻪ ﺑﺮﺍﻱ ﻓﺮﺩﺍ ﺑﯿﺎﺭﯾﻦ. ﺍﻧﻘﺪﺭ ﺑﻪ ﺩﻟﻢ ﻧﺸﺴﺘﻪ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﺗﻤﯿﺰ ﻣﺸﻘﻢ ﺭﺍ ﻧﻮﺷﺘﻢ؛ ﻭﻟﯽ ﻣﯽ ﺩﺍﻧﺴﺘﻢ ﻧﺘﯿﺠﻪ ﺗﻨﺒﻞ ﮐﻼﺱ ﭼﯿﺴﺖ!
ﻓﺮﺩﺍﺵ ﮐﻪ ﺍﻭﻣﺪ، ﯾﮏ ﺧﻮﺩﻧﻮﯾﺲ ﺧﻮﺷﮕﻞ ﮔﺮﻓﺖ ﺩﺳﺘﺶ ﻭ ﺷﺮﻭﻉ ﮐﺮﺩ ﺑﻪ ﺍﻣﻀﺎ ﮐﺮﺩﻥ ﻣﺸﻖ ﻫﺎ... ﻤﮕﯽ ﺷﺎﺥ ﺩﺭ ﺁﻭﺭﺩﻩ ﺑﻮﺩﯾﻢ!!! ﺁﺧﻪ ﻣﺸﻘﺎﻣﻮﻥ ﺭو ﯾﺎ ﺧﻂ ﻣﯿﺰﺩﻥ ﯾﺎ ﭘﺎﺭﻩ ﻣﯽﮐﺮﺩند، ﻭﻗﺘﯽ ﺑﻪ ﻣﻦ ﺭﺳﯿﺪ ﺑﺎ ﻧﺎﺍﻣﯿﺪﯼ ﻣﺸﻘﺎﻣﻮ ﻧﺸﻮﻥ ﺩﺍﺩﻡ؛ ﺩﺳﺘﺎﻡ ﻣﯽ ﻟﺮﺯﯾﺪ ﻭ ﻗﻠﺒﻢ ﺑﻪ ﺷﺪﺕ ﻣﯽﺯﺩ!!
ﺯﯾﺮ ﻫﺮ ﻣﺸﻘﯽ ﯾﻪ ﭼﯿﺰﯼ ﻣﯿﻨﻮﺷﺖ، ﺧﺪﺍﯾﺎ ﺑﺮﺍ ﻣﻦ ﭼﯽ ﻣﯽﻧﻮﯾﺴﻪ؟!!!
ﺑﺎ ﺧﻄﯽ ﺯﯾﺒﺎ ﻧﻮﺷﺖ: ﻋﺎﻟﯽ
 
ﺑﺎﻭﺭﻡ ﻧﻤﯽ ﺷﺪ. پس ﺍﺯ ﺳﻪ ﺳﺎﻝ ﺍﯾﻦ ﺍﻭﻟﯿﻦ ﮐﻠﻤﻪ ﺍﯼ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺗﺸﻮﯾﻖ ﻣﻦ ﺑﯿﺎﻥ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ!!
 
 ﻟﺒﺨﻨﺪﯼ ﺯﺩ ﻭ ﺭﺩ ﺷﺪ. ﺳﺮﻡ ﺭﺍ ﺭﻭﯼ ﺩﻓﺘﺮﻡ ﮔﺬﺍﺷﺘﻢ ﻭ ﮔﺮﯾﻪ ﮐﺮﺩﻡ ﺑﻪ ﺧﻮﺩﻡ ﮔﻔﺘﻢ ﻫﺮﮔﺰ ﻧﻤﯽﮔﺬﺍﺭﻡ ﺑﻔﻬﻤﺪ ﻣﻦ ﺗﻨﺒﻞ ﮐﻼﺳﻢ ﺑﻪ ﺧﻮﺩﻡ ﻗﻮﻝ ﺩﺍﺩﻡ ﺑﻬﺘﺮﯾﻦ ﺑﺎﺷﻢ...
 
ﺁﻥ ﺳﺎﻝ ﺑﺎ ﻣﻌﺪﻝ ﺑﯿﺴﺖ ﺷﺎﮔﺮﺩ ﺍﻭﻝ ﺷﺪﻡ ﻭ ﻫﻤﯿﻨﻄﻮﺭ ﺳﺎﻝﻫﺎﯼ ﺑﻌﺪ. ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺷﺎﮔﺮﺩ ﺍﻭﻝ ﺑﻮﺩﻡ!! ﻭﻗﺘﯽ ﮐﻨﮑﻮﺭ ﺩﺍﺩﻡ ﻧﻔﺮ ﺷﺸﻢ ﮐﻨﮑﻮﺭ ﺩﺭ ﮐﺸﻮﺭ ﺷﺪﻡ ﻭ ﺑﻪ ﺩﺍﻧﺸﮕﺎﻩ ﺗﻬﺮﺍﻥ ﺭﻓﺘﻢ.
 
ﯾﮏ ﮐﻠﻤﻪ ﺑﻪ ﺁﻥ ﮐﻮﭼﮑﯽ ﺳﺮﻧﻮﺷﺖ ﻣﺮﺍ ﺗﻐﯿﯿﺮ ﺩﺍﺩه بود!!

ﭼﺮﺍ ﮐﻠﻤﺎﺕ ﻣﺜﺒﺖ ﻭ ﺯﯾﺒﺎ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ ﺩﺭﯾﻎ ﻣﯽﮐﻨﯿﻢ؟ ﺑﻭﯾﮋﻩ ﻣﺎ ﭘﺪﺭﺍﻥ، ﻣﺎﺩﺭﺍﻥ، ﻣﻌﻠﻤﺎﻥ، ﺍﺳﺘﺎﺩﺍﻥ، ﻣﺮﺑﯿﺎﻥ، ﺭﺋﻴﺴﺎﻥ ﻭ...

این بود ﺧﺎﻃﺮﻩ ﺍﯼ ﺍﺯ جناب آقای دکتر "امیرمحمد نادری قشقایی"، ﺍﺳﺘﺎﺩ ﺭﻭﺍﻧﺸﻨﺎسی ﻭ ﻋﻠﻮﻡ ﺗﺮبیتی

تغییر را تجربه کنیم!

ﺗﺮﺱ ﺍﺯ ﺗﻐﯿﯿﺮ !

ﺍﺯ ﺑﺮﺗﺮﺍﻧﺪ ﺭﺍﺳﻞ، ﭘﺮﺳﯿﺪﻧﺪ: "ﭼﺮﺍ ﯾﮏ ﺁﺩﻡ ﻣﺘﻌﺼﺐ ﻣﯽﺗﺮﺳﺪ ﻧﺴﺒﺖ ﺑﻪ ﺍﻋﺘﻘﺎﺩﺍﺗﺶ ﺷﮏ ﮐﻨﺪ ﻭ ﺭﺍﻫﺶ ﺭﺍ ﺍﺻﻼﺡ ﮐﻨﺪ؟"
وی ﺟﻮﺍﺏ ﺪاﺪ: "ﭼﻮﻥ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺑﺎ ﺧﻮﺩﺵ ﻓﮑﺮ ﻣﯽﮐﻨﺪ، ﭼگونه ﻣﯽﺗﻮﺍﻧﻢ ﺑﻪ ﺗﺎﻭﻟﻬﺎﯼ ﮐﻒ ﭘﺎﯾﻢ ﺑﮕﻮﯾﻢ ﺗﻤﺎﻡ ﻣﺴﯿﺮﯼ ﺭﺍ ﮐﻪ ﺁﻣﺪﻩﺍﻡ ﺍﺷﺘﺒﺎﻩ ﺑﻮﺩﻩ ﺍﺳﺖ!!"
ﺍﯾﻦ ﻣﺼﯿﺒتی ﺑﺰﺭﮒ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ بیشتر انسانﻫﺎﯼ ﺍﻣﺮﻭﺯﯼ ﮔﺮﻓﺘﺎﺭﺵ هستند.
ﺩﺭ ﻫﻤﻪ زمنیه ﻫﺎ، ﺍﺯ ﺩﯾﻦ ﻭ ﻣﺬﻫﺐ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﺗﺎ ﻫﻤﻪ ﺑﺎﻭﺭﻫﺎ، ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺷﺘﻦ ﻫﺎ ﻭ ﻧﻔﺮﺕ ﻫا. ﻭﻗﺘﯽ ﺁﺩﻡﻫﺎ ﺑﺮﺍﯼ ﭼﯿﺰﯼ ﻫﺰﯾﻨﻪ ﻣﯽ ﺩﻫﻨﺪ، ﻭﻗﺘﯽ عمر و ﺍﻧﺮﮊﯾﺸان ﺭﺍ بر سر چیزی ﻣﯽﮔﺬﺍﺭﻧﺪ، ﺩﯾﮕﺮ ﺣﺘا ﺑﻪ ﺫﻫﻨﺸان ﻫﻢ ﻧﻤﯽﺭﺳﺪ ﮐﻪ ﻣﻤﮑﻦ ﺍﺳﺖ ﭼﯿﺰﯼ ﮐﻪ ﺍﯾﻦ ﻫﻤﻪ ﺍﺯ ﻭﻗﺖ ﻭ ﺍﻧﺮﮊﯼ ﻭ ﭘﻮﻝ ﻭ ﻋﻤﺮﺷاﻥ ﺭﺍ ﮔﺮﻓﺘﻪ، ﺍﺷﺘﺒﺎﻩ ﺑوده است.
ﻣﺜﻼ ﺳﺮﺑﺎﺯﯼ ﮐﻪ ﭘﺎﻫﺎﯾﺶ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺟﻨﮓ ﺍﺯ ﺩﺳﺖ ﻣﯽﺩﻫﺪ، ﻫﯿﭻگاه ﻧﻤﯽﺗﻮﺍﻧﺪ تصور ﮐﻨﺪ ﮐﻪ ﺍﺳﺎﺳﺎً آغاز آن ﺟﻨﮓ ﺷﺎﯾﺪ ﺍﺷﺘﺒﺎﻩ ﺑﻮﺩﻩ!؟ ﭼﻮﻥ ﺗﻤﺎﻡ ﻫﻮﯾﺖ ﻭ ﻭﺟﻮﺩﺵ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺁﻥ ﺟﻨﮓ گرفته ﻭ ﺍﮔﺮ ﺑﺨﻮﺍﻫﺪ ﺑﻪ ﺩﺭﺳت ﯾﺎ نادرستی ﺁﻥ ﻓﮑﺮ ﮐﻨﺪ، ﺗﺒﺪﯾﻞ ﺑﻪ ﻣﻮﺟﻮﺩی 'ﺑﯽ ﻫﻮﯾﺖ'، 'ﺑﯽ ﮔﺬﺷﺘﻪ' ﻣﯽ ﺷﻮﺩ... ﭼﻮﻥ ﺑﺮﺍﯼ ﺟﻨﮓ ﻫﺰﯾﻨﻪ ﺩﺍﺩﻩ ﺍﺳﺖ . 👇
ایﮐﺎﺵ ﻣﺎ ﺁﺩﻡ ﻫﺎ ﻣﯽﺗﻮﺍﻧﺴﺘﻴﻢ "ﻫﻮﯾﺖ ﺧﻮیش" ﺭﺍ ﺍﺯﺍﺗﻔﺎﻗﺎﺕ ﺭﻭﺯﮔﺎﺭ ﻭ ﻋﻘﺎﯾﺪﻣﺎﻥ، جداﮐﻨﻴﻢ ﮐﻪ ﺍﮔﺮ ﯾﮏ ﻭﻗﺖ ﻓﻬﻤﯿﺪﻳﻢ ﺁﻥ ﻋﻘﺎﯾﺪ ﺍﺷﺘﺒﺎﻩ ﺑﻮﺩﻩ ﺍﺳﺖ ﺑﯽﻫﻮﯾﺖ ﻧﺸﻮﻳﻢ .
ﮐﺎﺵ ﺁﺩﻡ ﻫﺎ ﻫﺮﺟﺎ ﮐﻪ ﺑﻪ ﻋﻘﯿﺪﻩ ﻫﺎ، ﺑﺎﻭﺭﻫﺎ، ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺷﺘﻦﻫﺎ ﻭ ﻧﻔﺮﺕﻫﺎﺷﺎﻥ ﺷﮏ ﮐﺮﺩﻧﺪ، ﻫﻤﺎﻥ ﺟﺎ ﺗوقف ﻣﯽﮐﺮﺩﻧﺪ، و ﺑﯽﺧﯿﺎﻝ ﺗﺎﻭﻝﻫﺎﯼ ﮐﻒ ﭘﺎﻫﺎيشان ﻣﯽﺷﺪﻧﺪ! ﻭ ﻣﯽﮔﻔﺘﻨﺪ: 'ﺟﻠﻮ ﺿﺮﺭ ﺭﺍ ﺍﺯ ﻫﺮ ﺟﺎ ﺑﮕﯿﺮﯼ سود ﺍﺳﺖ.تغییر، ﻭﺍﻗﻌﺎً ﺟﺮأﺕ و جسارت ﻣﯽﺧﻮﺍهد... كاش تغيير كنيم...كاش سعى كنيم تغيير كنيم...كاش به فراتر از باورهايمان و اعتقادات سخت و منجمدمان بنگريم و تغيير را تجربه كنيم. 🍀🍀🍀

دکتر علی شریعتی: فقر چیست؟

دکتر علی شریعتی

میخواهم بگویم ......

فقر همه جا سرمیکشد .......

فقر، گرسنگی نیست؛ عریانی هم نیست ......

فقر، چیزی را " نداشتن " است؛ ولی آن چیز پول نیست ..... طلا و غذا نیست .......

فقر، همان گرد و خاکی است که بر کتابهای فروش نرفتهء یک کتابفروشی مینشیند ......

فقر، تیغه های برنده ماشین بازیافت است؛ که روزنامه های برگشتی را خرد میکند ......

فقر، کتیبهء سه هزار ساله ای است که روی آن یادگاری نوشته اند.

فقر، پوست موزی است که از پنجره یک اتومبیل به خیابان انداخته میشود .....

فقر، همه جا سر میکشد ........

فقر، شب را "بی غذا" سر کردن نیست ..

فقر، روز را "بی اندیشه" سر کردن است!!!

چرا خانمها نمیتوانند خوب پارک کنند؟

خلاصه اش این است که:
سخن گفتن از برابری یا نابرابری زن و مرد بی معنی است. مانند این است که بپرسیم آیا یک سیب با یک انار متفاوت است یا برابر؟ همه در پاسخ میگویند که سیب سیب است و انار انار. هر یک ویژگیها و خواص خود را دارد ولی هر دو میوه اند و بسیار مفیدند برای زندگی انسانها. در اینکه این دو میوه متفاوتند و نه مساوی هیچ عقل سالمی شک نمیکند. ولی هر عقل سلیمی هم میداند که آنها از نظر میوه بودن مساوی اند و برگ چغندر نیستند. 

مثال زن و مرد هم همین است. کسی نمیتواند بگوید از نظر انسانی متفاوتند. هر دو انسان اند؛ ولی زن زن است و مرد مرد. نه زن را بر مرد برتری است و نه مرد را بر زن برتری است. 
حقوقشان هم به تبع تفاوتشان باید متفاوت باشد. مثلاً چون زنان ظریفند باید که به کارهای سخت گمارده نشوند. و چون فرزند به بار میآورند باید حق داشته باشند که کمتر کارکنند. شماع زاده

نقل از کتاب:
1-تفاوت با تساوی حقوق در تضاد نیست. منظور از تساوی حقوق، آزادی برای انجام کاری است که برای آن ساخته شده‌ایم و تفاوت این است که زن و مرد برای کار یکسان ساخته نشده‌اند.

2-زنان و مردان با یک‌دیگر فرق می‌کنند؛ نه بهترند و نه بدتر، بلکه متفاوتند.

 3-به علت ظلم‌هائی که در تاریخ به زنان شده است؛ هر صحبتی مبنی بر متفاوت بودن زنان و مردان را، مخالفت با تساوی حقوق زن و مرد و سخنی ناپسند می‌دانند.

4- برابری زن و مرد یک قضیه مصلحتی و به عبارت دیگر اخلاقی است؛ اما پرسش درباره‌ی تمایزات اساسی بین آن‌ها، یک مسئله علمی است.

5-حجم هورمون‌ها و پیوندهای مغز که در رحم مادر شکل می‌گیرند؛ افکار و رفتارهای ما را تعیین می‌کنند. بنابراین از ابتدا دو جنس، هم از نظر جسمی و هم از نظر روحی متفاوتند؛ یعنی برابر نیستند.

6-شناختن جنس مخالف یک امتیاز بزرگ است.

7-زنان خیلی سریع می‌فهمند که کسی غمگین یا ناراحت است ولی مردان تا کسی گریه نکند و ناراحتی خود را بیان نکند؛ ناراحتی او را نمی‌فهمد. این اصطلاحاً درک زنانه است که برای انجام وظایف مادری و خانه‌داری در زن تکامل پیدا کرده‌است.

8-زنان جزئی تغییرات ظاهری و رفتاری دیگران را درک می‌کنند و این توانائی زنان، قرن‌هاست که همسران بی‌وفا را غافلگیر کرده‌است.

9-مغز یک مرد در حالت استراحت 70% از فعالیتش کاسته می‌شود؛ ولی زن در همان حال 90% فعالیت مغزی دارد. بنابراین زن یک رادار سیار است که به طور مرتب از پیرامون خود اطلاعات دریافت کرده و تجزیه تحلیل می‌کند.

10-در چشم انسان، سلول‌های مخروطی، وظیفه تشخیص رنگ‌ها و دیدن جزئیات را دارد. عامل انتقال این سلول‌ها بر روی کروموزم x است و زنان بر خلاف مردان که xy هستند 2 کروموزم x دارند ( xx ). پس تعداد بیشتری سلول مخروطی در چشمشان وجود دارد و جزئیات و رنگ‌ها را بهتر تشخیص می‌دهند.

11-سفیدی چشم زنان بیش از مردان است و چون سفیدی چشم وظیفه‌اش حرکت و تغییر جهت است؛ زنان بهتر می‌توانند کره‌ی چشمشان را حرکت بدهند بنابراین فضای بیشتری را در هر نگاه می‌بینند.

12-زنان دید گسترده‌ای دارند ولی مردان زاویه‌ی دیدشان مثل یک تونل تنگ است.

13- چشم مردان بزرگتر از زنان است و برای دیدی تونل مانند و فاصله‌های بسیار دور، برنامه‌ریزی شده است.

14- چشم مردان چون به مدت هزاران سال برای شکار تکامل یافته؛ برای نگاه کردن به روبرو و مسافت‌های دور ( برای پیدا کردن شکار ) مناسب است. برخلاف آن، چشم زنان چون وظیفه حفاظت از خانه را برعهده داشته است، می‌تواند تا زاویه 45 درجه از چپ و راست و بالا و پائین را ب‌بیند.

15-به علت نوع بینائی‌شان، تعداد تصادفات پسربچه‌ها حدود دو برابر دختربچه‌هاست؛ که البته مقداری از این تفاوت به علت پرجرأت‌تر بودن پسرها نیز هست.

16- علت این‌که مردها اشیاء را در یخچال ، کمد و . . . . . دیرتر از زن‌ها پیدا می‌کنند؛ تفاوت وسعت بینائی آن دو جنس است. چیزی که زن با یک نگاه پیدا می‌کند. مرد برای پیدا کردنش باید سرش را به چپ و راست و بالا و پائین حرکت دهد.

17- زنان توانائی تجسم فضائی کمتری دارند؛ بنابراین موقع پارک کردن ماشین اغلب با مشکل مواجه شده و به در و دیوار می‌زنند.

18-مردان چشم‌چران‌تر از زنان نیستند ولی چون مردها برای دید زدن مجبورند سرشان را به اطراف حرکت دهند زودتر لو می‌روند. ولی زن‌ها در حالی‌که ظاهراً جلوشان را نگاه می‌کنند، اطرافشان را هم دید می‌زنند.

19-چون مردان در نور کم دید بهتری از زنان دارند و همچنین تجسم فضائی و تخمین فاصله‌شان با خودروهای دیگر را راحت‌تر انجام می‌دهند؛ بهتر است مردان در شب و زنان در روز رانندگی کنند.

20-هنگام ورود به یک مهمانی، زنان در کمتر از 10 دقیقه تمام افراد را از نظر می‌گذرانند و شخصیت و رفتارشان را تجزیه و تحلیل می‌کنند. ولی مردان بیشتر به فضا و مکان توجه می‌کنند و حداکثر چند نفر آشنا را تشخیص می‌دهند.

21- مردها معمولاً با دروغ‌هایشان نمی‌توانند زنان را قانع کنند؛ چون آنان عدم‌هماهنگی رفتار و گفتارشان را تشخیص می‌دهند ( با دقتی که روی جزئیات حرکات بدن او دارند ). ولی زن‌ها به راحتی سر مردان را شیره می‌مالند!! برای دروغ به زنان، مردان بهتر است از نامه یا تلفن استفاده کنند!

این بود نکاتی از کتاب: چرا مردها به حرف زنان گوش نمی‌دهند؟
 و چرا زنان، زیاد حرف می‌زنند و بد پارک می‌کنند؟
Why men don't listen and women can’t read maps?
How we're different and what to do about it?
 
نوشته: آلن و باربرا پیز  Allen Pease & Barbara Pease
ترجمه :
 محسن جده‌دوستان و آذر محمودی (ترجمه از آلمانی)
انتشارات فصل سبز 1381
 

Thursday, October 29, 2015

روزی که خرمشهر سقوط کرد!! و هنوز این سقوط ادامه دارد...

نامه دو تن خرمشهری به یکدیگر که چند روز پیش صورت گرفت:

یک- سلام چندروزه اومدیم خوزستان، جاتون خالیه.
خرمشهر هم رفتیم خونه سابقتون رو نشون بروبچه ها دادم. مسجد "باب المراد" هم رفتیم. خرمشهر تبدیل به یک ویرانه شده. نمیدونم از چه کسی بابت این وضعیت  باید تشکر کرد. اینجا اینترنت افتضاحه، متاسفانه.

دو- سلام
درد دل مرا تازه کردی. یک شخصی اهل خرمشهر و شادگان توی برنامه صندلی داغ احمد نجفی آمد و خیلی چیزها گفت و حتا گریه کرد. حتما آن را دیده ای. من هم در حد توان خود ندای مردم خرمشهر را از طریق "مناظره دکتر و جوان آبادانی" که خوانندگان بسیاری هم داشت به دیگران رساندم. خدا شرشان را که بدتر از شر صدام است از کل کشور کوتاه کند...

سه- بله فیلم رو دارم خیلی دلگیرکننده است و احمد نجفی گریه اش میگیره. خرمشهر مثل یه تصویر، پوسیده شده. فقر و فلاکت بیداد میکنه. نفرین بر دشمن وطن.

 سی‌پنج سالگی سقوط خرمشهر؛ 'مقاومت با آخرین فشنگ‌ها'

  • 26 اکتبر 2015 - 04 آبان 1394

خرمشهر در روز چهار آبان ۱۳۵۹ پس از ۳۴ روز مقاومت در برابر ارتش عراق، اشغال شد.
در آخرین روز مهرماه همان سال واحدهای ارتش عراق همزمان با حمله هوایی هواپیماهای این کشور به پایگاه‌ها و فرودگاه‌های ایران، از مرزهای جنوبی وارد خاک ایران شده بودند.
خرمشهر به دلیل موقعیتش به عنوان بندری بزرگ و نزدیک به مرز ایران، مورد توجه ارتش عراق بود.
حمله عراق به ایران پس از افشای کودتای نوژه صورت گرفت. با لو رفتن کودتا، رژیم نوپای ایران دست به پاک‌سازی ارتش زده بود که به ویژه در نیروی زمینی آشفتگی‌هایی به وجود آورده بود.
برخی تحلیل‌گران معتقدند که آشفتگی در ارتش به ویژه نیروی زمینی به دلیل شرایط بعد از انقلاب و رقابت بین نیروهای سیاسی، دو عامل عمده ای بودند که موجب سقوط خرمشهر شدند.

۱۱۸ تیتر

روزنامه کیهان در هنگام سقوط خرمشهر در گزارشی نوشت: «برتری ارتش در این منطقه با متجاوزین است».
این روزنامه در ادامه به کمبود تجهیزات اشاره کرد و نوشت که مدافعان خرمشهر «بدون در دست داشتن تجهیزات کافی زرهی و توپخانه در مقابل تجاوز مزدوران صدام سرسختانه مقاومت می‌کنند».

به گفته محمد مهدی فرقانی، عضو وقت شورای تیتر کیهان، وقتی خبر سقوط خرمشهر به تهران رسید، ۱۱۸ تیتر برای این خبر پیشنهاد شد.
به گفته او، تیتر مربوط به سقوط خرمشهر باید این واقعه را اطلاع‌رسانی می‌کرد ولی در مردم ایجاد یاس نمی‌کرد، بنابراین «در نهایت از میان ۱۱۸ تیتر پیشنهادی، این عبارت انتخاب شد: خونین شهر با آخرین فشنگ‌ها هنوز مقاومت می‌کند».
خونین‌شهر عنوانی بود که در ۲۴ مهر ۵۹ به خرمشهر داده شد. نیروهای ایرانی به سختی دل از شهر می‌کندند و عقب رانده می‌شدند و بنابراین درگیری‌ها در مرکز شهر و مسجد جامع به عنوان ستاد عملیات شدت یافته بود.

اختلافات داخلی

مرور اسناد و خاطرات نشان می دهد که دو جناح فعال در ساختار سیاسی جمهوری اسلامی، یعنی ابوالحسن بنی‌صدر (نخستین رئیس‌جمهور ایران و فرمانده وقت کل قوا) و رقبایش در نخست‌وزیری و حزب جمهوری اسلامی، یکدیگر را متهم می‌کردند که در کمک‌رسانی به خرمشهر اخلال می کنند.
برخی تحلیل‌گران بنی‌صدر و ارتش را در یک جناح و رقبای او و سپاه را در جناح دیگر تقسیم‌بندی می‌کنند.

عکس یادگاری سربازان عراقی در خرمشهر. این عکس از دوربین یکی از سربازان که بعدا به اسارت نیروهای ایرانی درآمد به دست آمده است
علی شمخانی، از فرماندهان پیشین سپاه در خوزستان چند سال پیش در یک برنامه تلویزیونی گفت که آقای بنی‌صدر می‌خواست با کسب پیروزی نظامی در خوزستان، دست بالا را در صحنه سیاسی بگیرد.
محسن رضایی، فرمانده وقت سپاه هم در سال ۹۰ اعلام کرد که «آقای بنی‌صدر معتقد بود که ما باید به سبک اشکانیان بجنگیم یعنی زمین بدهیم دشمن را به داخل بکشانیم و زمان به‌دست بیاوریم و بعد از آن به دشمن هجوم ببریم.»
اما آقای بنی‌صدر در بخش توضیحات کتاب «نامه‌ها» (چاپ ۸۵) که نامه‌های او به آیت‌الله خمینی و دیگران است، اشاره به «روش اشکانیان» را «دست‌مایه دروغ‌سازی» دانسته است.

'زمین بدهیم زمان بگیریم'

آقای بنی صدر می گوید که در ابتدا به دنبال انسجام بخشیدن به ارتش «پریشان و پراکنده و مأیوس» بود چون نیروهای تعلیم ندیده قادر نبودند در مقابل ارتش عراق ایستادگی کنند. همچنین از نظر او، ارتش ایران با کمبود تجهیزات مواجه بود.
اکبر هاشمی رفسنجانی، رئیس وقت مجلس شورای اسلامی، در مصاحبه‌ای در مهرماه ۶۰ گفت که نمایندگان خوزستان در مجلس و پاسداران «داد می‌کشیدند" و خواست آنها حمایت یک واحد ارتش از خرمشهر بود.



مقر فرماندهی ارتش عراق در خرمشهر تحت اشغال
«بنی‌صدر می‌گفت نمی‌توانیم بفرستیم و نداریم. سعی او بر این قرار گرفته بود که خرمشهر و آبادان را بدهیم و نیروهایمان را در شمال [خوزستان] حفظ کنیم و بعد که بر خود مسلط شدیم, شهرها را پس بگیریم.»
آقای هاشمی رفسنجانی در همان مصاحبه گفت که «در آن موقع ما بعید می‌دانستیم که ایشان در زمینه جنگ سوء نیتی داشته باشد ولی با شرایطی که اخیراً پیش آمده و حمایت غرب و عراق از بنی‌صدر، کم کم برای ما این احتمال مطرح است که ایشان از رکود جبهه‌ها حمایت می‌کرد.»
از طرف دیگر آقای بنی‌صدر رقبای خود را متهم می کرد که وقتی او در خوزستان «مستقر» بود تا به برنامه‌ریزی جنگ بپردازد، آنها در تهران نقشه «کودتا» علیه او را می‌ریختند که سرانجام با رأی عدم کفایت سیاسی در مجلس و عزل او از ریاست‌جمهوری در ۳۰ خرداد ۶۰ عملی شد.
فرمانده وقت کل قوا در ۳ آبان ۵۹ یک روز قبل از اشغال خرمشهر در نامه‌ای به آیت‌الله خمینی ضمن گلایه از تخریب چهره او در تهران نوشت: «تجهیزات کم داریم. بارها عرض کرده‌ام. یک اتومبیل را اگر سه ماه حرکت ندهند راه نمی‌رود، تانک‌ها دو سال است رها خوابیده‌اند».
او ضمن برشماردن تعداد تانک‌های راه اندازی شده و ارائه گزارشی از موقعیت نظامی لشکر زرهی ۱۶ نیروی زمینی می‌گوید که برای نفراتی که به خدمت گرفته شده‌اند «باید تجهیز فراهم کنیم که نداریم. ما حتی تفنگ ژ.س نداریم چه رسد به بقیه چیزها.»
او همچنین در نامه ۲۶ آبان همان سال از رقبای خود نزد آقای خمینی شکوه می‌کند که «آقایان... از پشت جبهه گشوده‌اند و خواهان ادامه جنگ هستند» تا با شکست در جنگ «از شر بنی‌صدر راحت شوند».
به نظر او، رقبایش تبلیغ می‌کردند که آقای بنی‌صدر با بازسازی ارتش، چنان جایگاه سیاسی خود را محکم خواهد کرد که حتی آقای خمینی هم جلودار او نخواهد بود.

'تلخ‌ترین روزها'

بنا به نوشته محمد درودیان، پژوهشگر تاریخ جنگ هشت ساله، عراق ابتدا برای اشغال خرمشهر دو گردان فرستاده بود، اما با مقاومت نیروهای ایرانی مجبور شد بیش از دو لشکر اعزام کند.
به گزارش درودیان، پل خرمشهر روز دوم آبان ۵۹ مسدود شد و ورود و خروج به شهر پس از آن به آسانی میسر نبود. عراق این روز را تصرف خرمشهر دانست در حالی که «مقاومت نیروها ادامه داشت و دشمن نتوانسته بود بر تمامی شهر تسلط یابد.»
هوشنگ صمدی، از فرمانده گردان تکاوران دریایی بوشهر که برای دفاع از خرمشهر به منطقه اعزام شده بود در کتاب خاطرات خود نوشته است که این گردان با حدود ۶۰۰ نفر نیرو وارد خرمشهر شدند که ۳۰۰ نفر آنها زخمی و ۷۶ نفر کشته شدند.

Image copyright
تکاوران دریایی روز ۳۱ شهریور وارد خرمشهر شدند. به گفته صمدی در آن هنگام «واحدهای» مستقر در خرمشهر عبارت بودند از پایگاه دریایی خرمشهر، گردان دژ «که کارایی رزمی چندانی نداشت» و نیروهای مردمی و سپاه که «تعدادشان خیلی کم» بودند.
بنابراین، عمده مقاومت بر دوش تکاوران دریایی افتاده بود. گردان صمدی علاوه بر جنگیدن، نقش آموزش دادن و هماهنگی نیروهای دیگر را بر عهده داشت.
آقای صمدی می‌گوید: «[مجبور بودیم] یگان‌ها را به صورت متحرک سازماندهی کنیم و سوار بر خودرو نگه داریم تا به تناوب برای درگیری به نقاط مختلف شهر اعزام شوند.»
او ضمن یادآوری از جنگ تن به تن در سطح شهر، می‌گوید که روز اول تا سوم آبان تلخ‌ترین روزهای زندگیش بوده است. پل خرمشهر زیر آتش بود و امکان نقل و انتقال نبود. «نان و غذا هم در شهر کم بود و نیروها ناچار بودند با آب آلوده کارون و نان خشک سر کنند.»
حتی وقتی یکی از نیروها تلاش کرد با خودرویی از پل خرمشهر عبور کند و به افراد درون شهر «مهمات» برساند، هدف خمپاره قرار گرفت و «پودر شد».
به گفته آقای صمدی، روز دوم آبان «سرهنگ حسین حسنی سعدی»، فرمانده وقت عملیات جنوب مستقر در آبادان کتباً از او خواست که تا رسیدن نیروهای کمکی مقاومت کند، اما بعد از ظهر سوم آبان با بیسیم به او فرمان عقب‌نشینی داد.
صبحدم ۴ آبان با تخلیه شهر و کمک به خروج مردم باقیمانده، تکاوران دریایی آخرین نفراتی بودند که با لنج و قایق از شهر خارج شدند.
«من و ناخدا ضربعلیان آخرین نفراتی بودیم که خرمشهر را ترک می‌کردیم. هر دو گریه می‌کردیم. هوا دیگر روشن شده بود».
(خرمشهر ۵۷۸ روز در اشغال ماند تا روز سوم خرداد سال ۱۳۶۱ دوباره به دست نیروهای ایرانی آزاد شد

مردان خدا پرده پندار دریدند

فروغی بسطامی:

مردان خدا پرده پندار دریدند
یعنی همه جا غیر خدا هیچ ندیدند
هر دست كه دادند از آن دست گرفتند
هر نكته كه گفتند همان نكته شنیدند
یك طایفه را بهر مكافات سرشتند
یك سلسله را بهر ملاقات گزیدند

یك فرقه به عشرت در كاشانه گشادند
یك زمره به حسرت سرانگشت گزیدند

جمعی به در پیر خرابات خرابند
قومی به بر شیخ مناجات مریدند

یك جمع نكوشیده رسیدند به مقصد
یك قوم دویدند و به مقصد نرسیدند

فریاد كه در رهگذر آدم خاكی
بس دانه فشاندند و بسی دام تنیدند

همت طلب از باطن پیران سحرخیز
زیرا كه یكی را ز دو عالم طلبیدند

زنهار مزن دست به دامان گروهی
كز حق ببریدند و به باطل گرویدند

چون خلق درآیند به بازار حقیقت
ترسم نفروشند متاعی كه خریدند

كوتاه نظر غافل از آن سرو بلند است
كاین جامه به اندازه هر كس نبریدند

مرغان نظر باز سبك سیر «فروغی»
از دامگه خاك بر افلاك پریدند

Monday, October 26, 2015

چرا آیت الله خامنه ای اجازه می دهد در حضور او به لاریجانی و روحانی حمله ...

تأثیر آخوندها بر فهم و شعور مردم ایران


قسمتی از خاطرات کلنل اف استیون کول، اولین فرمانده نظامی بریتانیا در ایران:

آنها (ایرانیها) خیلی ساده لوح و زود باورند. مهربانند و سخت کوش. هر حاکمی که بخواهد به آنها مستبدانه حکم فرماید راحت میتواند آنها را با بازی با باورهایشان فریب دهد و بر آنها حاکم شود؛ ولی اگر حاکمی بخواهد برایشان دل بسوزاند و حق مردم را به مردم دهد، او را سرنگون میکنند. مردمانی اند مستحق ظلم.

یادم نمیرود وقتی چای را از هند به مزارع تبرستان بردیم و کشت کردیم و با شکر مخلوط کردیم و به خوردشان دادیم، هنگامی که سودی سرشار به دست آوردیم، روحانی بزرگشان حاج ملا محمد کرمانی نزد من امد و گفت: اگر میخواهی به تجارت شکر و چایت در ایران ادامه دهی باید چهار یک سودت را به من بدهی. 


من اورا ضعیف پنداشتم و به او خندیدم و از عمارت بیرونش انداختم. بعد از چند ماه گزارش آمد که دیگر در ایران مردم چای نمینوشند. باورم نمیشد. چطور ممکن بود؟!! اکثر مردم به چای معتاد شده بودند!!

  پس از پاره ای تحقیقات فهمیدیم ملا محمد کرمانی چای و شکر را نجس و نوشیدنش را حرام اعلام کرده و مردم چشم و گوش بسته هم تنها مطیع اند.کلی به این ملت نفهم خندیدم.
او (ملامحمد کرمانی) را به عمارت فرا خواندیم.
به او گفتم حیف که چای را حرام اعلام کردی! اگر راه برگشتی بود و میشد هنوز سودی از چای به دست آوریم، چهار یک تو را پرداخت میکردیم.
 

ملا خندید و گفت تو عهدنامه را بنویس حرام و حلالش با من.
 

او این فتوا را داد که اگر شکر(حبه قند) را به چای برسانند و بعد در دهان بگذارند نجاستش بر کنار میشود وچای و شکر از حالت حرام خارج میشود.

بدین گونه باز حرامی به حلال تبدیل شد و ما و میرزا به سودمان رسیدیم و مردم به رضایت خدایشان.
یادم هست وقتی همین میرزای کرمانی شیاد مرد، باز همان مردم عکس او را در ماه میدیدند. نمیدانم چگونه خلقتی هستند قوم پارس.
 

هر کس که به آنها خوش خدمتی کند را دزد میخوانند و هر کس آنها را بفریبد در ماه و خورشید میبینندش!!
 

 یادم نمیرود مردم، شکر(حبه قند) را بین انگشتان میگرفتند و بزور آن را به چای ته استکان میرساندند تا پاک شود بعد بخورند و من فقط به انها میخندیدم و ته بسته های شکرم مینوشتم "شکر پاک ملای کرمانی"
نمیدانم این ملاها و میرزاها در آینده چه بر سر این ملت زود باور بیاورند. کاش رستگار شوند.
 

فتواهای شگفت انگیز شرعی اواخر دوره قاجاریه تا کنون و دلايل ابطال آنان!:

👳خزینه ها منبع انتشار بیماری و مرگ و میر شده بودند و تنها وجه بهداشتی آنها آب آهک انتهای روز بود و چوب زالزالک . لذا در حمام ها دوش جایگزین آنها شد.علما فتوا دادند حرام است.مردم با رشوه پنهانی از خزینه استفاده می کردند.
👀حکومت از زور استفاده کرد علما کوتاه آمدند.
👳استفاده از لامپ برق حرام و غیرشرعی است.
علت: به سبب امکان انجام شب نشینی های طولانی، باعث می شود که مومنین، از نماز صبح غافل شوند!
👀 البته بعدها، با پول هنگفتی که حاج امین الضرب، صاحب کارخانه برق به علما داد برق حلال شد! اما کارخانه برق مشهد در سال ١٩١١ میلادی به تحریک علما و روسها توسط ملت سلحشور مشهد در آتش سوخت.
👳استفاده از کله قند، حرام و غیرشرعی است. (افراطیون مذهبی شایعه ساخته بودند از استخوان مردگان الک شده و کله قند روسی درست می شود!!)
علت: نپرداختن وجوه شرعی، توسط واردکننده قند!
👀پر واضح است که پرداخت وجوهات، موجب گردید تا قند حلال گردد، البته به این شرط که قبل از خوردن، آن را در چای غسل کنند".
👳استفاده از ماشین لباسشویی حرام و غیرشرعی است.
علت: لباس های نجس، لباس های پاک را نجس می کنند!
👳در سال ١٣٤٢ خورشیدی در جریان انقلاب سپید علما گفتند رأی دادن بانوان خلاف شرع است!
👳علما ساخت راه آهن را در دوره ناصری خلاف شرع و حرام اعلام کرده بودند
علت: ملاعلی کنی آن را راه تسلط کفار می دانست.
👳خوردن گوشت ماهی خاویاری حرام است!
علت: انحصار گرفتن صید این ماهی ارزشمند.
👳بازی شطرنج حرام است!
علت: در روایتی ساختگی آمده بود که امویان شطرنج بازی می کردند.
👳استفاده از ویدئو حرام و غیرشرعی بود.
علت: چون افکار پاک ملت سلحشور با دیدن فیلمهای مستهجن خراب می شد. با ازدیاد آن و آمدن ماهواره و نت دیگر این حرام حلال شد.
👳علما مدرسه رفتن در تهران و تاسیس مدرسه مدرن به جای مکتب و رادیو و تلویزیون و تریبون به جای منبر را خلاف شرع و خلاف احکام الهی اعلام کرده بودند.
👳اولین بار که دوچرخه به ایران آمد آنرا ارابه جن معرفی کردند.
👳اولین بار که اعلام شد مردم برای گرفتن شناسنامه به شهربانی مراجعه کنند، علمای عظام فتوا دادند که این دسیسه انگلیس است تا نام دختران و همسران شما بدانند!
👳اوایل خود موسیقی و بعدها دیدن ساز موقع نواختن را حرام اعلام کردند چون انسان را از یاد خدا غافل می کند.
 

آری چنین است که ملتی به خدمتگزاران اندکش  در تاریخ دشنام میدهد!

و نکته های دیگری که من از کودکی و جوانی به یاد دارم:
یک- تا کنون نمیدانستم چرا هنگامی که بچه بودم همه جا میدیدم قند را در چای فرو میکنند و چای مینوشند!! و همیشه برایم علامت پرسشی بود!!

دو- نکته ای را که نویسنده از قلم انداخته(البته ممکن است نمونه ها بسیار زیاد باشند) این است که مادرم تعریف میکرد که شهرستانی(واعظ خرمشهری) روی منبر میگفت: "ای مردم شمن جعفر سوار نشیییییی...د". و منظورش از شمن جعفر شمندفر بود که در زمان رضاشاه که زبان بین المللی فرانسوی بود به ترن و قطار میگفتند. چرایی اش را باید در مخالفت رضا شاه با آخوندها یافت که ترن را به ایران آورد تا سوای از کم شدن رنج سفر، مردم را از یورش راهزنان در امان بدارد و بدین ترتیب به مردم کشورش خدمت بزرگی کرده باشد.
سه- پیش از انقلاب آخوندها با کشیدن زمان، یک ساعت به جلو در نیمه اول سال مخالفت میکردند. دلیلش را تغییر ظهر شرعی اعلام میکردند و تبعات آن؛ ولی پس از برقراری جمهوری ظاهراً اسلامی همان شیوه را به کار بردند، به دلایل افتصادی و نیز تجاری که روابطشان را با دیگر کشورها هماهنگ کنند.

زیان فارسی در پاکستان

در پاكستان نام هاي خيابان‌ها و محلات اغلب فارسي و صورت اصيل كلمات قديم است. خيابان هاي بزرگ دو طرفه را شاهراه مي‌نامند، همان كه ما امروز «اتوبان» مي‌گوييم! بنده براي نمونه و محض تفريح دوستان، چند جمله و عبارت فارسي را كه در آنجاها به كار مي‌برند و واقعا براي ما تازگي دارد در اينجا ذكر مي‌كنم كه ببينيد زبان فارسي در زبان اردو چه موقعيّتي دارد و به قول معروف چه رُلي بازي مي‌كند. نخستين چيزي كه در سر بعضي كوچه‌ها مي‌بينيد تابلوهاي رانندگي است.

در ايران اداره‌ي راهنمايي و رانندگي بر سر كوچه‌اي كه نبايد از آن اتومبيل بگذرد مي‌نويسد:« عبور ممنوع» و اين هر دو كلمه عربي است، اما در پاكستان گمان مي‌كنيد تابلو چه باشد؟ «راه بند»‌! فارسي سره‌ي ‌سره و مختصر و مفيد،«حداكثر سرعت» را در آنجا «حداكثر رفتار»‌تابلو زده اند! و «توقف ممنوع» را «پاركينگ بند» اعلام كرده اند.
تاكسي كه مرا به قونسلگري ايران دركراچي مي‌برد كمي از قونسلگري گذشت، خواست به عقب برگردد،يكي از پشت سر به او فرمان مي‌داد، در چنين مواقعي ما مي‌گوييم: عقب، عقب،عقب، خوب! اما آن پاكستاني مي‌گفت: واپس، واپس،بس! و اين حرفها در خياباني زده شد كه به « شاهراه ايران» موسوم است.
اين مغازه‌هايي را كه ما قنادي مي‌گوييم( و معلوم نيست چگونه كلمه‌ي قند صيغه‌ي مبالغه و صفت شغلي قناد برايش پيدا شده و بعد محل آن را قنادي گفته اند؟) آري اين دكانها را در آنجا «شيرين‌كده» نامند! از اسم روزنامه‌هاي معتبر مي‌گذريم كه به نام «ستاره كراچي» و «آغاز» و «امروز» و «شيعه» و امثال آن منتشر مي‌شوند. آنچه ما هنگام مسافرت «اسباب و اثاثيه» مي‌خوانيم، در آنجا «سامان» گويند. سلام البته در هر دو كشور سلام است. اما وقتي كسي به ما لطف مي‌كند و چيزي مي‌دهد يا محبتي ابراز مي‌دارد، ما اگر خودماني باشيم مي‌گوييم: ممنونم، متشكرم، اگر فرنگي مآب باشيم مي‌گوييم «مرسي» اما در آنجا كوچك و بزرگ، همه در چنين موردي مي‌گويند:« مهرباني»! واقعا بهتر از اين تعبيري براي ابراز تشكر داريد؟ ما اصرار داريم كه بگوييم پارك فلان و پارك بهمان پارك نياوران را پلاك هم روي آن زده‌ايم.اما آنها بزرگترين پارك شهر خود را «جناح باغ» تابلو زده‌اند. آنچه ما شلوار گوييم در آنجا «پاجامه» خوانده مي‌شود. اين قطار سريع السير عليه ما عليه را در آنجا«تيز خرام» مي‌خوانند! جالبترين اصطلاح را در آنجا من براي مادر زن ديدم، آنها اين موجودي را كه ما مرادف با ديو و غول آورده‌ايم« خوش دامن» گفته‌اند. واقعا چقدر دلپذير و زيباست.
نقل از کتاب از پاريز تا پاريس/ محمدابراهيم باستاني پاريزي / چاپ ششم، ١٣٧٠/صص ١٣٣و ١٣٤
خدا رحمت کند استاد را ولی شلوار فارسی است که ایشان به آن اشاره نکرده است.
شلوار یعنی شل مانند؛ زیرا که مانند آدمهای شل است و دو پایش ثابت نیست.

این واژه فارسی در میان عربها به نام سلوار، جا افتاده است. اگر شل عربی باشد (طبق دعای مشلول بر وزن معیوب و مجروح) مشخص میشود که فارسها و عربها بی آنکه ریشه این نامگذاری را بدانند؛ تنها آن را به کار میگیرند.