Saturday, November 28, 2015

فاجعه قضائی در دوران طلایی!!


به گفته وزیر دادگستری ایران، تعداد پرونده‌هایی که دستگاه قضایی باید به آن‌ها رسیدگی کند بسیار زیاد است و عده قضات کم. او به میزان بالای زندانی در ایران اشاره کرده که بالاتر از میانگین جهانی است.
مصطفی پورمحمدی، وزیر دادگستری ایران روز چهارشنبه (۲۵ نوامبر/۴ آذر) در جمع قضات و کارکنان دادگستری سمنان گفت که از مشکلات مهم در ایران فساد در نظام اداری و مالی است. به گفته وزیر دادگستری از ابتدای سال جاری شمسی تاکنون یعنی ظرف ۹ ماه اول سال ۹ میلیون پرونده به دستگاه قضایی داده شده است که برخی از آن‌ها بارها بررسی شده‌اند.
او به اتلاف وقت زیادی اشاره کرده است که صرف رسیدگی به این پرونده‌ها می‌شود و آمار عجیبی را بیان کرده است: «پرونده‌های موجود در دستگاه قضایی توسط همکاران ما در سراسر کشور ۱۵ میلیون بار مورد رسیدگی قرار گرفته‌اند.»
سایت “آفتاب” هم‌چنین از قول او آمار زندانیان را منتشر کرده است: «از هر ۱۰۰ هزار نفر ۲۶۹ نفر در ایران در زندان به سر می‌برند.» به نوشته این سایت مصطفی پورمحمدی نسبت به این آمار ابراز نگرانی کرده و گفته است که این آمار بالاتر از میانگین جهانی است.
وزیر دادگستری هم‌چنین روی کمبود قاضی انگشت گذاشته است. به گفته او ۱۰ هزار قاضی در ۵۰۰ حوزه فعالیت می‌کنند و اولویت وزارت دادگستری تقویت بدنه نیروی انسانی و افزایش بودجه در این سیستم است.

شمار بالای زندانیان و شرایط وخیم زندان‌ها
مسوولان دستگاه قضایی در حالی از میلیون‌ها پرونده در دست بررسی سخن می‌گویند که شرایط زندان‌ها بسیار وخیم است. به گفته ابوالفضل حجتی‌پور معاون سلامت، اصلاح و تربیت سازمان زندان‌های کشور در ایران زندان‌ها دوبرابر ظرفیت‌شان زندانی در خود جای داده‌اند.
او در اردیبهشت ماه سال جاری گفت که گنجایش زندان‌های کشور حدود ۱۱۰ هزار نفر است و آمارهای رسمی از وجود ۲۱۰ هزار زندانی در ایران خبر می‌دهند. بیشتر این زندانیان معتادند و زندان محلی برای بیماری‌های واگیردار مختلف پوستی، سل مقاوم و حتی ایدز است.
حسن هاشمی، وزیر بهداشت ایران در اسفندماه گذشته از شرایط هولناک زندان قزل‌حصار نوشت و از زندانیان بیمار به عنوان “بمب‌های ساعتی متحرک” یاد کرد.
در چنین شرایطی وزیر دادگستری از “تاخیر در رسیدگی و تاخیر در اجرای حکم” نیز خبر می‌دهد. چیزی که به گفته او «ارزش اجرای عدالت را از بین می‌برد.»
مصطفی پورمحمدی روز گذشته از ناتوانی دولت در سازماندهی امورات سخن گفت: «بودجه دولتی دیگر برای رسیدگی به امورات دولتی و هزینه‌ای جاری کافی نیست و دولت دیگر توان و تحمل هزینه‌های جاری را ندارد.»
ناتوانی دولت در “رسیدگی به امورات” در وهله اول روی ضعیف‌ترین حلقه‌ها فشار مضاعف وارد می‌کند؛ مانند وضع زندان‌ها، بهداشت مردم، آموزش و بسیاری پروژه‌های عمرانی، از جمله بهبود وضع آب و یا هوای ایران.

قصه جالبی از عزیز نسین!

محمد نوری زاد
                   یادآوری قصه ای از عزیز نسین
 

ﺣﺪﻭﺩ ﺷﺼﺖ ﺳﺎل(بخوانید صد و اندی سال؛ زیرا عزیز نسین آن را در دهه چهل شمسی نوشته است.) ﭘﯿﺶ ﺁﺧﻮﻧﺪی ﺑﻪ ﺭﻭﺳﺘﺎﺋﯽ ﺭﺳﯿﺪ. ﺑﺎ ﺩﯾﺪﻥ ﻣﺴﺠﺪ ﻗﺪﯾﻤﯽ ﺁﻥ ﺭﻭﺳﺘﺎ ﻣﺘﻮﺟﻪ ﺷﺪ ﮐﻪ ﻣﺮﺩﻡ ﺍﯾﻦ ﺭﻭﺳﺘﺎ ﻣﺴﻠﻤﺎﻥ ﻫﺴﺘﻨﺪ ﻭ ﺑﺎ ﺧﻮﺷﺤﺎﻟﯽ ﺑﻪ ﻧﺰﺩ ﮐﺪﺧﺪﺍ ﺭﻓﺖ ﻭ ﺍﻋﻼﻡ ﮐﺮﺩ ﮐﻪ ﻣﯽ ﺗﻮﺍﻧﺪ ﭘﯿﺶﻧﻤﺎﺯ ﺁﻥ ﺭﻭﺳﺘﺎ ﺑﺎﺷﺪ.
ﮐﺪﺧﺪﺍ ﮐﻪ ﺳﺎﻟﻬﺎ ﺑﻮﺩ ﻧﻤﺎﺯ ﻧﺨﻮﺍﻧﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﻭ ﻧﻤﺎﺯ ﺟﻤﺎﻋﺖ ﺭﺍ ﮐﻪ ﺍﺻﻮﻻ ﺩﺭ ﻋﻤﺮﺵ ﻧﺪﯾﺪﻩ ﺑﻮﺩ، ﺑﺎ ﺧﻮﺩﺵ ﻓﮑﺮ ﮐﺮﺩ ﮐﻪ ﺍﮔﺮ ﺑﻪ ﺍﯾﻦ ﻣﺮﺩ ﺭﻭﺣﺎﻧﯽ ﺑﮕﻮﯾﻢ ﻧﻤﺎﺯ ﺑﻠﺪ ﻧﯿﺴﺘﻢ ﮐﻪ ﺧﯿﻠﯽ ﺯﺷﺖ ﺍﺳﺖ، ﺑﻨﺎﺑﺮﺍﯾﻦ ﺑﺪﻭﻥ ﺁﻧﮑﻪ ﺗﻮﺿﯿﺤﯽ ﺑﺪﻫﺪ، ﻣﻮﺍﻓﻘﺖ ﮐﺮﺩ.
ﻫﻤﺎﻥ ﺷﺐ ﺍﻭ ﺗﻤﺎﻡ ﺍﻫﺎﻟﯽ ﺭﺍ ﺟﻤﻊ ﮐﺮﺩ ﻭ ﺑﺮﺍﯾﺸﺎﻥ ﻣﻮﺿﻮﻉ ﺁﻣﺪﻥ ﭘﯿﺶﻧﻤﺎﺯ ﺭﺍ ﺷﺮﺡ ﺩﺍﺩ ﻭ ﺩﺭ ﺁﺧﺮ ﮔﻔﺖ ﮐﻪ ﻗﻮﺍﻋﺪ ﻧﻤﺎﺯ ﺭﺍ ﺑﻠﺪ ﻧﯿﺴﺖ ﻭ ﭘﺮﺳﯿﺪ ﭼﻪ ﮐﺴﯽ ﺍﺯ ﻣﯿﺎﻥ ﺷﻤﺎ ﺍﯾﻦ ﻗﻮﺍﻋﺪ ﺭﺍ ﻣﯽ ﺩﺍﻧﺪ؟
ﻧﮕﺎﻩﻫﺎﯼ ﻣﺘﻌﺠﺐ ﻣﺮﺩﻡ ﺟﻮﺍﺏ ﮐﺪﺧﺪﺍ ﺑﻮﺩ. ﺩﺳﺖ ﺁﺧﺮ ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﭘﯿﺮﺗﺮﯾﻦ ﺍﻫﺎﻟﯽ ﺭﻭﺳﺘﺎ ﮔﻔﺖ: «ﺗﺎ ﺁﻧﺠﺎ ﮐﻪ ﻣﻦ ﻣﯽﺩﺍﻧﻢ ﺑﺮﺍﯼ ﻣﺴﻠﻤﺎﻥ ﺑﻮﺩﻥ ﻻﺯﻡ ﻧﯿﺴﺖ ﺧﻮﺩﺕ ﭼﯿﺰﯼ ﺑﻠﺪ ﺑﺎﺷﯽ، ﮐﺎﻓﯿﺴﺖ ﻫﺮﮐﺎﺭﯼ ﮐﻪ ﭘﯿﺶﻧﻤﺎﺯ ﮐﺮﺩ، ﻣﺎ ﻫﻢ ﺗﻘﻠﯿﺪ ﮐﻨﯿﻢ.»
ﺑﺎ ﺍﯾﻦ ﺭﺍﻩ ﺣﻞ، ﺧﯿﺎﻝ ﻫﻤﻪ ﺁﺳﻮﺩﻩ ﺷﺪ ﻭ ﺑﺮﺍﯼ ﺍﻗﺎﻣﻪ ﻧﻤﺎﺯ ﺑﻪ ﺳﻤﺖ ﻣﺴﺠﺪ ﻗﺪﯾﻤﯽ ﺣﺮﮐﺖ ﮐﺮﺩﻧﺪ. ﻣﺮﺩ ﺭﻭﺣﺎﻧﯽ ﺩﺭ ﺟﻠﻮﯼ ﺻﻒ ﺍﯾﺴﺘﺎﺩ ﻭ ﻫﻤﻪ ﻣﺮﺩﻡ ﭘﺸﺖ ﺳﺮﺵ ﺟﻤﻊ ﺷﺪﻧﺪ.
ﺁﻗﺎ ﺩﺳﺘﻬﺎ ﺭﺍ ﺑﯿﺦ ﮔﻮﺵ ﮔﺬﺍﺷﺖ ﻭ ﺯﻣﺰﻣﻪ ﺍﯼ ﮐﺮﺩ، ﻣﺮﺩﻡ ﻫﻢ ﺩﺳﺘﻬﺎ ﺭﺍ ﺑﺎﻻ ﺑﺮﺩﻧﺪ ﻭ ﭼﻮﻥ ﺩﻗﯿﻘﻦ ﻧﻤﯽ ﺩﺍﻧﺴﺘﻨﺪ ﺁﻗﺎ ﭼﻪ ﮔﻔﺘﻪ ﺍﺳﺖ، ﻫﺮﮐﺪﺍﻡ ﭘﭻ ﭘﭽﯽ ﮐﺮﺩﻧﺪ ﺁﻗﺎ ﺩﺳﺘﻬﺎ ﺭﺍ ﭘﺎﺋﯿﻦ ﺍﻧﺪﺍﺧﺖ ﻭ ﺑﻠﻨﺪ ﮔﻔﺖ: ﺍﻟﻠﻪ ﺍﮐﺒﺮ.
ﻣﺮﺩﻡ ﻫﻢ ﺫﻭﻕ ﺯﺩﻩ ﺍﺯ ﺁﻧﮑﻪ ﭼﯿﺰﯼ ﺭﺍ ﻓﻬﻤﯿﺪﻧﺪ ﻓﺮﯾﺎﺩ ﺯﺩﻧﺪ: ﺍﻟﻠﻪ ﺍﮐﺒﺮ.
ﺑﺎﺯ ﺁﻗﺎ ﺯﯾﺮ ﻟﺐ ﭼﯿﺰﯼ ﺧﻮﺍﻧﺪ، ﻣﺮﺩﻡ ﻫﻢ ﺯﯾﺮ ﻟﺐ ﻧﺎﻟﻪ ﻣﯽ ﮐﺮﻧﺪ. ﺁﻗﺎ ﺩﺳﺘﻬﺎﯾﺶ ﺭﺍ ﺭﻭﯼ ﺯﺍﻧﻮ ﮔﺬﺍﺷﺖ ﻭ ﭼﯿﺰﯼ ﮔﻔﺖ، ﻣﺮﺩﻡ ﻫﻢ ﺩﺳﺘﻬﺎﯾﺸﺎﻥ ﺭﺍ ﺭﻭﯼ ﺯﺍﻧﻮ ﮔﺬﺍﺷﺘﻨﺪ ﻭ ﻧﺎﻟﻪ ﺍﯼ ﮐﺮﺩﻧﺪ. ﺁﻗﺎ ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﺳﺮﭘﺎ ﺷﺪ ﻭ ﮔﻔﺖ: ﺍﻟﻠﻪ ﺍﮐﺒﺮ، ﻣﺮﺩﻡ ﻫﻢ ﺳﺮﭘﺎ ﺷﺪﻧﺪ ﻭ ﻓﺮﯾﺎﺩ ﺯﺩﻧﺪ: ﺍﻟﻠﻪ ﺍﮐﺒﺮ.
ﺁﻗﺎ ﺑﻪ ﺧﺎﮎ ﺍﻓﺘﺎﺩ ﻭ ﭼﯿﺰﻫﺎﺋﯽ ﺯﯾﺮﻟﺐ ﮔﻔﺖ، ﻣﺮﺩﻡ ﻫﻢ ﺭﻭﯼ ﺧﺎﮎ ﺍﻓﺘﺎﺩﻧﺪ ﻭ ﻫﺮﮐﺪﺍﻡ ﺯﯾﺮ ﻟﺐ ﭼﯿﺰﯼ ﺭﺍ ﺯﻣﺰﻣﻪ ﮐﺮﺩﻧﺪ.ﺁﻗﺎ ﺩﻭ ﺯﺍﻧﻮ ﻧﺸﺴﺖ، ﻣﺮﺩﻡ ﻫﻢ ﺩﻭ ﺯﺍﻧﻮ ﻧﺸﺴﺘﻨﺪ. ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﻫﻨﮕﺎﻡ ﭘﺎﯼ ﺁﻗﺎ ﺩﺭ ﻣﯿﺎﻥ ﺩﻭ ﺗﺨﺘﻪ ﭼﻮﺏ ﮐﻒ ﺯﻣﯿﻦ ﮔﯿﺮ ﮐﺮﺩ ﻭ ﺍﯾﺸﺎﻥ ﻋﺮﺑﺪﻩ ﺯﺩﻧﺪ: ﺁﺁﺁﺁﺁﺁﺁﺁﺥ.
ﻣﺮﺩﻡ ﻫﻢ ﺫﻭﻕ ﺯﺩﻩ ﻓﺮﯾﺎﺩ ﮐﺸﯿﺪﻧﺪ: ﺁﺁﺁﺁﺁﺁﺁﺁﺁﺁﺥ.
ﺁﺧﻮﻧﺪ ﺩﺭ ﺣﺎﻟﯽ ﮐﻪ ﺗﻼﺵ ﻣﯿﮑﺮﺩ ﺧﻮﺩﺵ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﻭﺿﻌﯿﺖ ﺧﻼﺹ ﮐﻨﺪ، ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺑﻪ ﭼﭗ ﻭ ﺭﺍﺳﺖ ﻣﯽ ﺍﻧﺪﺍﺧﺖ ﻭ ﺑﺎ ﺩﺳﺘﺶ ﺗﻼﺵ ﻣﯽ ﮐﺮﺩ ﮐﻪ ﻻﯼ ﺩﻭ ﺗﺨﺘﻪ ﭼﻮﺏ ﺭﺍ ﺑﺎﺯ ﮐﻨﺪ، ﻣﺮﺩﻡ ﻫﻢ ﺧﻮﺩﺷﺎﻥ ﺭﺍ ﺑﻪ ﭼﭗ ﻭ ﺭﺍﺳﺖ ﺧﻢ ﻣﯽ ﮐﺮﺩﻧﺪ ﻭ ﺑﺎ ﺩﺳﺘﺎﻧﺸﺎﻥ ﺑﻪ ﮐﻒ ﺯﻣﯿﻦ ﺿﺮﺑﻪ ﻣﯿﺰﺩﻧﺪ.
ﺁﺧﻮﻧﺪ ﻓﺮﯾﺎﺩ ﻣﯽ ﮐﺸﯿﺪ: «ﺧﺪﺍﯾﺎ ﺑﻪ ﺩﺍﺩﻡ ﺑﺮﺱ!!». ﻣﺮﺩﻡ ﻫﻢ ﺑﻪ ﺩﻧﺒﺎﻝ ﺍﻭ ﺑﻪ ﺩﺭﮔﺎﻩ ﺧﺪﺍ ﺍﻟﺘﻤﺎﺱ ﻣﯽ ﮐﺮﺩﻧﺪ.
ﺁﻗﺎ ﻓﺮﯾﺎﺩ ﻣﯽ ﮐﺸﯿﺪ: «ﺍﯼ ﺍﻧﺴﺎﻧﻬﺎﯼ ﻧﻔﻬﻢ ﻣﮕﺮ ﮐﻮﺭﯾﺪ ﻭ ﻭﺿﻌﯿﺖ ﺭﺍ ﻧﻤﯽ ﺑ ﯿﻨﯿﺪ؟» ﻣﺮﺩﻡ ﻫﻢ ﺩﻧﺒﺎﻝ ﺁﻗﺎ ﻫﻤﯿﻦ ﻋﺒﺎﺭﺕ ﺭﺍ ﻓﺮﯾﺎﺩ ﻣﯿﺰﺩﻧﺪ.
ﺁﻗﺎ ﺍﺯ ﺩﺭﺩ ﺑﻪ ﺯﻣﯿﻦ ﭼﻨﮓ ﻣﯽ ﺯﺩ ﻭ ﺍﺯ ﺧﺪﺍ ﯾﺎﺭﯼ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﺳﺖ، ﻣﺮﺩﻡ ﻫﻢ ﺑﻪ ﺯﻣﯿﻦ ﭼﻨﮓ ﺯﺩﻧﺪ ﻭ ﺍﺯ ﺧﺪﺍ ﯾﺎﺭﯼ ﺧﻮﺍﺳﺘﻨﺪ.
ﺑﺎﺭﯼ ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﺳﻪ ﭼﻬﺎﺭ ﺩﻗﯿﻘﻪ، ﺁﻗﺎ ﺗﻮﺍﻧﺴﺖ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺧﻼﺹ ﮐﻨﺪ ﻭ ﺩﺭ ﺣﺎﻟﯿﮑﻪ ﺍﺯ ﺩﺭﺩ ﺑﻪ ﺧﻮﺩ ﻣﯽ ﭘﯿﭽﯿﺪ، ﻧﮕﺎﻫﯽ ﺑﻪ ﺟﻤﻌﯿﺖ ﮐﺮﺩ ﻭ ﺍﺯ ﺩﺭﺩ ﺑﯽ ﻫﻮﺵ ﺷﺪ. ﺟﻤﻌﯿﺖ ﻫﻢ ﻧﮕﺎﻫﯽ ﺑﻪ ﻫﻢ ﮐﺮﺩﻧﺪ ﻭ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺭﻭﯼ ﺯﻣﯿﻦ ﺍﻧﺪﺍﺧﺘﻨﺪ ﻭ ﺁﻧﻘﺪﺭ ﺩﺭ ﺁﻥ ﺣﺎﻟﺖ ﻣﺎﻧﺪﻧﺪ ﺗﺎ ﺁﺧﻮﻧﺪ ﺑﻪ ﻫﻮﺵ ﺁﻣﺪ.
ﺁﻥ ﻣﺮﺩ ﺭﻭﺣﺎﻧﯽ ﭼﻮﻥ ﺑﻪ ﺍﯾﻦ ﻧﺘﯿﺠﻪ ﺭﺳﯿﺪ ﮐﻪ ﺑﻪ ﺭﻭﺳﺘﺎﯼ ﺍﺷﺘﺒﺎﻫﯽ ﺁﻣﺪﻩ ﺍﺳﺖ، ﺑﺪﻭﻥ ﺗﻮﺿﯿﺤﯽ ﺭﻭﺳﺘﺎ ﺭﺍ ﺗﺮﮎ ﮐﺮﺩ ﻭ ﺭﻓﺖ.
ﺍﻣﺎ ﺍﺯ ﺁﻥ ﺗﺎﺭﯾﺦ ﺗﺎ ﺍﻣﺮﻭﺯ ﻣﺮﺍﺳﻢ ﻧﻤﺎﺯ ﺟﻤﺎﻋﺖ ﺩﺭ ﺁﻥ ﺭﻭﺳﺘﺎ ﺑﺮﻗﺮﺍﺭ ﺍﺳﺖ ﺍﻟﺒﺘﻪ ﻣﺮﺩﻡ ﭼﻮﻥ ﺫﮐﺮﻫﺎﯼ ﺑﯿﻦ ﺍﻟﻠﻪ ﺍﮐﺒﺮﻫﺎ ﺭﺍ ﻣﺘﻮﺟﻪ ﻧﺸﺪﻩ ﺑﻮﺩﻧﺪ، ﺁﻧﻬﺎ ﺭﺍ ﻧﻤﯽ ﮔﻮﯾﻨﺪ ﺩﺭ ﻋﻮﺽ ﻣﺮﺍﺳﻢ ﺍﻧﺘﻬﺎﯼ ﻧﻤﺎﺯ ﺭﺍ ﻫﺮﭼﻪ ﺑﺎ ﺷﮑﻮﻩ ﺗﺮ ﺑﺮﮔﺰﺍﺭ ﻣﯿﮑﻨﻨﺪ ﻭ ﺗﺎ ﺍﻣﺮﻭﺯ ﺩﻭﺍﺯﺩﻩ ﮐﺘﺎﺏ ﺩﺭ ﻣﻮﺭﺩ ﻓﻠﺴﻔﻪ ﺍﻋﻤﺎﻝ ﺁﺧﺮ ﻧﻤﺎﺯﺷﺎﻥ ﭼﺎﭖ ﮐﺮﺩﻩ ﺍﻧﺪ.
ﺍﻟﺒﺘﻪ ﺍﻧﺤﺮﺍﻓﺎﺕ ﺟﺰﺋﯽ ﺍﺯ ﺍﺻﻮﻝ ﺩﺭ ﺁﻥ ﺭﻭﺳﺘﺎ ﺑﻪ ﻭﺟﻮﺩ ﺁﻣﺪﻩ ﻭ ﺩﺭ ﺣﺎﻝ ﺣﺎﺿﺮ ﺁﻧﻬﺎ ﺑﻪ ﺑﯿﺴﺖ ﻭ ﺩﻭ ﻓﺮﻗﻪ ﺗﻔﮑﯿﮏ ﺷﺪﻩ ﺍﻧﺪ، ﺑﺮﺧﯽ ﻣﻌﺘﻘﺪﻧﺪ ﺑﺮﺍﯼ ﭼﻨﮓ ﺯﺩﻥ ﺑﺮ ﺯﻣﯿﻦ، ﮐﻔﭙﻮﺵ ﺑﺎﯾﺪ ﺍﺯ ﭼﻮﺏ ﺑﺎﺷﺪ، ﺑﺮﺧﯽ ﻣﻌﺘﻘﺪﻧﺪ، ﭼﻨﮓ ﺑﺮ ﻫﺮﭼﯿﺰﯼ ﺟﺎﯾﺰ ﺍﺳﺖ. ﺑﺮﺧﯽ ﻣﻌﺘﻘﺪﻧﺪ ﻣﺪﺕ ﺑﯿﻬﻮﺷﯽ ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﻧﻤﺎﺯ ﺭﺍ ﻫﺮﭼﻘﺪﺭ ﺑﯿﺸﺘﺮ ﮐﻨﯽ ﺑﻪ ﺧﺪﺍ ﻧﺰﺩﯾﮑﺘﺮ ﻣﯽ ﺷﻮﯼ ﻭ ﺑﺮﺧﯽ ﻣﻌﺘﻘﺪﻧﺪ ﻣﻬﻢ ﮐﯿﻔﯿﺖ ﺑﯿﻬﻮﺷﯽ ﺳﺖ ﻧﻪ ﻣﺪﺕ ﺁﻥ.
ﺑﺎﺭﯼ ﺁﻧﻬﺎ ﺩﺭ ﺟﺰﺋﯿﺎﺕ ﻣﺘﻔﺎﻭﺗﻨﺪ ﻭﻟﯽ ﻫﻤﻪ ﺑﻪ ﯾﮏ ﮐﻠﯿﺖ ﻣﻌﺘﻘﺪﻧﺪ ﻭ ﺁﻥ ﺍﯾﻦ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﯾﮏ ﻋﺪﻩ ﺑﺎﯾﺪ ﻣﺮﺟﻊ ﺑﺎﺷﻨﺪ ﻭ ﺑﻘﯿﻪ ﺗﻘﻠﯿﺪ ﮐﻨﻨﺪ...

الم شنگه محمد نوری زاد

الم شنگه
یک: امید کوکبی و داوود نعمتی را از زندان اوین برده اند به بیمارستان طالقانی. امید کوکبی را نمی دانم اما شنیده ام که داوود نعمتی را – که قلبش سخت بیمار است – با دستبند و پا بند به تخت بسته اند. تلاش من برای دیدن این دو عزیز بجایی نرسید. خودم را آماده کرده بودم بر پیشانیِ امید کوکبی بوسه بزنم و در برابر بی گناهی و بزرگی و نبوغ و ایرانی بودنش سرتعظیم فرود آورم. از نگاه من، زندانی کردن امید کوکبی – این جوان دانشمند ترکمنی - از جنسِ زدن و کشتن ستار بهشتی است. و از جنسِ زندانی کردنِ هاشم زینالی – پدر سعید زینالی – و از جنسِ کتک زدن گوهر عشقی بر سرِ مزار پسرش است. زندان های سیاسیِ این روزهای سرزمین ما عجب نازنینانی را در دل خود جای داده اند. هرکدامشان بزرگ. هرکدامشان انسان. هرکدامشان بی گناه. و البته هرکدامشان بلند نگر و وطن دوست و پاکدست و سرشار از عاطفه و مهر و آرزو. درست برخلاف اطرافیانِ بعضی ها که عمدتاً دزد و نابکار و دست کج و قاتل و قاچاقچی و پخمه و پلید و مملکت به باد بده اند.
دو: با دکتر ملکی همین که رسیدیم زیرِ پل – مقابل زندان اوین – مأموران لباس شخصی و پلیس ها به جنب و جوش افتادند. از بیسیم یکی شان شنیدم که می گفت: نوری زاد و دکتر ملکی اومدن نذارید برن بالا. و تا اتومبیل را بردم پارکینگ، هجوم آوردند آنجا. حرف شان این بود که مطلقاً اجازه ی بیرون رفتن از پارکینگ ندارید الا با اتومبیل. و این که کلاً از اطراف زندان دور شوید همین حالا. وگرنه اتومبیل را با جرثقیل می بریم پارکینگ. روز شنبه بود و قرار بود خانواده های زندانیانِ اخیر برای رهایی عزیزانشان با مسئولان زندان مذاکره کنند و احتمالاً میزان وثیقه را بدانند. هیاهوی ما ای بسا تلاش این خانواده ها را در هم می پیچاند. به دکتر ملکی گفتم: اینها پای در یک کفش کرده اند که ما برویم. برویم؟ دکتر ملکی نیز با من همرأی بود. ما نباید آنجا را می آشفتیم. به ستوانی که بدجوری برای ما شاخ و شانه می کشید و بی قراری می کرد گفتم: ماها در بدر بدنبال کسی می گردیم که ما را بزند و بکشد. اگر آن یک نفر شمایی بیا جلو. که: پس کشید که نه بابا کی می خواد شمارو بزنه؟
سه: یکی از برکت های کار معترضانه ی ما در این بوده و در این هست که: یک نفر از بیست سی نفر عزیزانی که از جمع ما به زندان افکنده اند – چه زن و چه مرد - به زانو در نیامده اند تا با التماس و گریه و زاری از راهِ رفته اظهار پشیمانی کنند. علتش شاید در این باشد که من و دکتر ملکی مرتب به دوستانی که به ما می پیوستند عاقبت کار را برایشان وامی گشودیم. این پایداری، همان جوهرِ درستِ یک حرکتِ اصیل است. و ما چه توفنده به این سلامتِ جمعی محتاجیم. که حسرتِ یک آخ را بر دل سلاخان بنشانیم. مثل ستار بهشتی که قاتلش می گفت: من از خنده های ستار عذاب می کشیدم. من می زدمش و او می خندید!
چهار: این الم شنگه و این هیاهویی که بر سرِ مراسم اربعین به راه انداخته اند و برایش رادیوی ویژه تدارک دیده اند و دم به ساعت مثل فتح کره ی ماه قدم به قدمِ ماجرای کوچ مردم به عراق را گزارش می کنند و تلاش دارند از این حرکت یک سیخ بزرگ بسازند و همان سیخ را فرو ببرند توی چشمان وهابی های سعودی که: ببینید، زیاد به بمباران یمن و قضایای بحرین و شلتاق هایتان در سوریه و حتی به مراسم حج تان ننازید، ما خودمان یک اربعین داریم که سعی صفا و مروه اش از نجف است تا کربلا. می گویم: این الم شنگه، آویختن از پوسته ای است پوک. که اگر یک نفر از این جمعیت میلیونی را درایت و آزادگی و انصاف بود، کربلا را در کوچه پس کوچه های کشور خودمان می جست و یک ساعت وقت و یک ریال پول این مردم مستحق را در این راه تلف نمی کرد.
می گویم: ما تا زمانی که دختران تن فروش داریم و پسران معتاد و بیکار و افسرده، پروار کردنِ این الم شنگه ها جز به پرواریِ مناسباتِ جاریِ آخوندهای حاکم نمی انجامد. با اطمینان می گویم که اگر خود امام حسین از دل تاریخ سر برمی آورد و با صدای بلند رو به بیت رهبری می گفت: من به این الم شنگه ها راضی نیستم، راضی نیستم، راضی نیستم، همان بیت رهبری کبریت می کشید به خیمه های امام حسین که: نخیر، شما داغی و متوجه نیستی! چرا؟ به این خاطر که شما در کربلا شهید شده ای تا ملتی "عزاداری" کنند. که انگار همین عزاداری و بر سر و سینه زدن و سیاه پوشیدن و دیگ های قیمه و خاک بر سر افشاندنِ عزاداران هدف غاییِ امام حسین بوده نه سرفرازی و آزادگی و انسانیت و دستگیری و نوعدوستی و پاکیزگی و انصاف و دزدی نکردن و فریب ندادن و کار کردن و دروغ نگفتن و دست به جیب مردم نبردن!
پنج: در حالی که من و دکتر ملکی و بسیاری چون ما، بی هیچ دلیل قضایی، ممنوع الخروجیم، جناب سعید مرتضوی رسماً از فرودگاه امام عازم عراق می شود تا در مراسم اربعین شرکت کند. من کاری به پسِ پرده ی این خیانت های آشکارِ دستگاههای امنیتی ندارم که خاوری، دزد معروفِ بانکی را هم به همین نحو فراری دادند تا بتوانند سر ضرب مه آفرید خسروی را به چوبه ی دار بسپرند و بر میلیارد خواری سپاه و اطلاعات سرپوش بگذارند. شما فقط تجسم کنید که در میان خیل عزاداران حسینی، یک کپه پلیدی و دزدی و نکبت و ناجوانمردی و آدمکشی و دروغ در حرکت است به اسم سعید مرتضوی. که البته داغی از بیت رهبری نیز بر پیشانی دارد تا نشان بدهد به بعضی ها برای رهیدن از موانع سر راه.
telegram.me/MohammadNoorizad
nurizad.info https://www.facebook.com/m.nourizad

محمد نوری زاد
شنبه هفتم آذر نود و چهار - تهران

کریم خان...کریم خان... کریم خان...

وکیل الرعایا، تقویم تاریخ

بيست و هفتم نوامبر سال 1770 ميلادي كريم خان زند، وكيل ايرانيان، در عمارتي در شيراز كه امروز «موزه پارس» ناميده مي شود، فرستاده روسيه را پذيرفت كه رنج سفر دو هزار و پانصد كيلومتري از سن پترزبورگ تا شيراز را بر خود هموار كرده بود تا پيام تزار روسيه را به فرمانرواي ايران برساند. سفير تزار خبر پيروزي روسيه بر عثماني را در جنگ دريايي به اطلاع خان رسانيد و تمايل تزار را به داشتن روابط دوستانه و اتحاد با وي اعلام داشت. فرستاده تزار انتظار داشت كه كريم خان كه دوبار باعثماني بر سر بصره جنگيده بود از شنيدن خبر شكست دريايي عثماني خرسند شود كه كريم خان ابرو در هم كشيد و خطاب به سفير تزار گفت كه شكست ملت ديگر ما را شاد نمي كند و سفير تزار (طبق نوشته هاي به جاي مانده از او، به قلم خودش) شوكه شد و بعدا به تزار گزارش داد كه اتحاد با كريم خان را برضد عثماني فراموش كند و اضافه كرده بود كه كريم خان با همه رهبراني كه ديده، درباره آنان شنيده و در كتب تاريخ خوانده است فرق دارد، زيرا كه خودش را يك تبعه عادي مانند ساير مردم مي داند، مردي است به غايت فروتن و بدون هرگونه افاده؛ رفتارش هم ديپلماتيك نيست و ديدار با او تشريفات ندارد.
     بايد دانست كه كريم خان در هر دو جنگ خود با عثماني بر سر بصره پيروز شده بود. وي علاوه بر دور ساختن عثماني از منطقه بصره، هلندي ها را هم از خارك و جزاير اطراف آن اخراج كرده بود.
     كريم خان كه از پذيرفتن عنوان شاهي و تاسيس سلسله اجتناب مي كرد نسبت به امنيت خليج فارس و خوزستان حساس بود.
     مورخان اروپايي كريم خان را مردي عادل و منصف و يك ايراني فوق العاده و شخصيتي منحصر به فرد در تاريخ توصيف كرده و درباره اش به نقل از ديپلماتهاي اروپايي و ميسيون هاي مسيحي نوشته اند: كريم خان كه از يك نژاد خالص ايراني (لر) بود از ديدن شادي مردم شاد مي شد و براي شاد كردن شيرازي ها از جيب خودش (نه از خزانه عمومي) به نوازندگان پول مي داد كه در ميدان هاي شهر ساز بزنند و اگر فرصتي به دست مي آورد درطباخي هاي عمومي در كنار مردم عادي غذا صرف مي كرد و با شنيدن گفتگوي آنان با يكديگر از دشواري ها آگاه مي شد و اين مسائل را حل مي كرد. به نوشته منشي كريم خان، به باور نماينده ايرانيان (كريم خان) مسائل كوچكند كه گاهي دفعتا چنان بزرگ مي شوند كه دودماني را منقرض مي كنند.
     كريم خان كه رييس طايفه زند از مردم «لُر ـ بختياري» و يكي از ژنرالهاي ارتش نادرشاه بود؛ پس از قتل نادر (دهم ژوئن 1747 در يك كودتاي نظامي در قوچان)، در سخت ترين شرايط تصميم گرفت مانع از هم گسيختگي ايران شود؛ زيرا كه پس از كودتا، هر ژنرال در يك منطقه از كشور پرچم خودمختاري برافراشته بود. از جمله ژنرال احمدخاني دراني در قندهار. در اين هرج و مرج، كريم خان با ده سال تلاش يكايك اين مدعيان را سركوب و يا غير فعال كرد، ولي پس از هر پيروزي، مغلوبين را مورد بخشودگي قرار داد و دشمنان مقتولش را با احترام و تشريفات مرسوم دفن كرد و با اين كه بناي كاخ گلستان را در تهران آغاز كرده بود، شهر شيراز را پايتخت كشور قرار داد تا بازگشتي به عهد باستان و در مجاورت تخت جمشيد باشد.
     وي با ايجاد يك نظام اداري ـ قضايي كارآمد آرامشي را به ايران بازگردانيد كه قرنها روي آن را به خود نديده بود.
     كريم خان در طول 30 سال زمامداري اش به عمران و آباداني فراوان دست زد. تجارت را تشويق و ماليات كارگران و كشاورزان را لغو كرد. درشيراز بناهاي متعدد از جمله مسجد و بازار وكيل را ساخت. حافظيه و آرامگاه سعدي از كارهاي اوست. وي در كرمان نيز دست به عمران زد و بازسازي مسجد جامع مظفريه از يادگارهاي اوست و به همين سبب كرماني ها لطفعلي خان نوه وي را در روزهاي سخت در پناه خود قرار دادند كه گرفتار شقاوت و بيرحمي دشمن او آغامحمدخان قاجار شدند و ....
@Onlyhistory

بلوف بزرگ؛ از موسولینی تا موسی لینی!!

بلوف بزرگ!

سخنرانى ديروز رهبر جمهورى اسلامى در دعوت دانشگاه‌ها به "نقش‌آفرينى در تمدن نوين اسلامى" دو نشانه و نكته‌ى قابل تأمل داشت؛ يكى سطح اطلاعات و برداشت او از زندگى در غرب و ديگرى رساندن سطحِ بحث تمدن نوين اسلامى به "کنسرت و اردوهای مختلط دانشگاه‌ها" و سرانجام "بصيرت در سال ٨٨".
در نكته‌ى نخست، او ادعا كرد كه اختلاط بين زن و مرد در غرب نتيجه‌اش "جنايات كنونى جنسى" است: "برخی کار فرهنگی را با کنسرت و اردوهای مختلط اشتباه گرفته‌اند و برای توجیه کار غلط خود می‌گویند، دانشجویان باید شاد باشند؛ شاد بودن برای هر محیطی خوب است، اما به چه قیمتی؟ به قیمت برگزاری مراسم و اردوهای مختلط؟ مگر غربی‌ها از اختلاط چه بهره‌ای جز جنایات کنونی جنسی برده‌اند که ما بدنبال پیروی از همان شیوه‌ها هستیم؟" (نقل از وبسايت رهبرى)
مرورى بر گزارش‌هاى ميدانى از جامعه‌ى جداسازى شده‌ى ايرانى و تجربه‌ى زندگى در ايران و غرب، كافيست تا هر كسى دريابد كه آرامش و امنيت ذهنى، جنسى و روانى در ايرانِ امروز بيشتر است يا در غرب و اگر بنا بر شمارش "جنايات جنسى" و نيز تجاوز به معناى مطلقِ كلمه باشد و شامل همه‌ى مصاديق آن (از جمله تجاوز كلامى) شود كدام جامعه، كارنامه‌ى سياه‌ترى دارد؟ البته جنسى‌ديدنِ غرب و جهان، ويژه‌ى آقاى خامنه‌اى نيست؛ كم نيستند از هم‌صنفان او كه جنسيت، بيشترين سهم را در جهان‌بينى‌شان دارد و سكس را برتر از همه‌ى شئون حيات انسانى نشانده‌اند؛ انبوهى از بودجه‌ى كشور را خرجِ گشت ارشاد (يا همان مزاحمتِ خيابانىِ مذهبى) كرده‌اند و آرامش و عزت و حرمت و امنيت مردم، به ويژه زنان را به بهانه‌ى معروف و منكر ستانده‌اند و البته كه چنين كسانى از اختلاط در غرب جز "جنايات جنسى" تصور و تخيّلى ندارند و چه بسا ناخواسته انتقامِ همه‌ى محروميت‌ها و ملالت‌هاى روانى و جوانىِ خود را از جامعه مى‌گيرند. بخت يار تاريخ ما نبود كه اگر بود شايد چنين كسانى به جاى نشستن بر كرسى حكمرانى، بر صندلى درمانگاه‌هاى روانى مى‌نشستند و ملالت‌هاى خود را به طبيب مى‌گفتند و به قول شاعر، نه عِرضِ خود مى‌بردند و نه بر زحمتِ خلق مى‌فُزودند.
آقاى خامنه‌اى اما در سخنرانى ديروزش جايگزين بهترى براى كنسرت، كار فرهنگىِ شاد و اردوهاى مختلط دانشجويى دارد؛ او مى‌گويد "کار فرهنگی صحیح" عبارتست از "تربيتِ انسان معتقد به آرمان‌ها، دوستدار کشور و نظام اسلامی و دارای بصیرت" و ادامه مى‌دهد كه "علت لغزش بسیاری از افراد در فتنه ٨٨ كه انسان‌های بدی هم نبودند، نداشتن بصیرت بود... اگر بصیرت نباشد، وظیفه لحظه نیاز انجام نخواهد شد".
اين عين سخنان رهبرى است و ماجرا به همين اندازه‌اى كه مى‌بينيد روشن است؛ از شادى و اختلاط در دانشگاه‌ها مى‌رسد به «لحظه‌ى نياز»ش در سال ٨٨. اين يعنى او مى‌داند كه آرام گذاشتنِ جوانان و دخالت نكردن در شادى و زندگى خصوصى و روابط آنها، خطرناك است و مى‌تواند چنان استقلال و عزت نفسى به آنها بدهد كه توان اعتراض داشته باشند؛ او مى‌داند كه سركوب و شكستن شخصيت جوانان از همان دوران دانشگاه و از همين روابط شخصى‌شان، قدرتِ مهار نظام را بالا مى‌برد؛ براى همين هم به صراحت و بدون پرده‌پوشى از تمدن و كنسرت و اختلاط مى‌رسد به سال ٨٨.
"ارنست همينگوى" روايتى دارد از حضورش در يك كنفرانس خبرى موسولينى؛ مى‌نويسد وقتى همه خبرنگاران به اتاقش رفتند او با اخم مشغول مطالعه بود و حتى سرش را براى ديدن آنها بالا نياورده بود؛ "من به آرامى خودم را پشت او رساندم تا ببينم كتابى كه تا آن اندازه، مجذوبش كرده بود چه كتابى است؟ ديدم يك فرهنگ لغت انگليسى فرانسه بود كه آن را هم سر و ته در دست گرفته بود". همينگوى مى‌گويد موسولينى يك "بلوفِ بزرگ" بود. (٢٧ ژانويه ١٩٢٣. روزنامه ديلى استار. از كتاب همينگوىِ خبرنگار)
كسى كه نظريه‌پردازانه از "تمدن نوين اسلامى" مى‌گويد اما سطحِ فهمش از چنين تمدنى در حد مهار كنسرت و اختلاط دختر و پسر، نازل است و دانشجوى آرمانى‌اش بايد از آزمونِ سال ٨٨ سربه‌زير (در برابر او) بيرون آمده باشد مُبشّر تمدن نوين اسلامى نيست؛ يك بلوف بزرگ است.

زیارت اربعین!! یا فرار از کشور؟(ناسعید مرتضوی)

اگر بر نگشت بهترین کاری که میتواند یک مخدوم به خادمش بکند همین است!!! اگر بخواهند کسانی همچون او و سردار حسین همدانی را که اگر نبودند کشور از دستشان خارج شده بود کیفر دهند که صلواتی و مقیسه و خادمان دیگر حساب دستشان میآید و دیگر به نفع حکومت قضاوت نمیکنند!! 
اصلاً و اصولاً آیا امکانپذیر هست که خادم خود را کیفر دهند؟ اگر میبینید او را به دادگاه بردند و آوردند و دویست هزار تومان جریمه اش کردند برای ظاهر سازی بود تا چند تا بسیجی یک موقعی شک نکنند به راهی که میروند و تصور کنند که حکومت حساب و کتاب هم دارد!!

 ۰۶ آذر ۱۳۹۴
شامگاه دیروز پنجشنبه پرواز شماره ۳۴۱۳ هواپیمایی ایران ایر به مقصد عراق که حدود ساعت ۱۱ شب از فرودگاه تهران پرواز کرد، حامل سعید مرتضوی بود؛ مردی که همین چند روز پیش به جرم فساد اقتصادی محاکمه شد و به علاوه، اتهامات دیگری مانند معاونت در قتل، فروش سوالات کنکور و سوء استفاده های متعدد مالی را نیز در پرونده های خود دارد.‬…
دو روز پس از آنکه سخنگوی قوه قضاییه به اعتراض یک عضو نهاد ریاست جمهوری واکنش نشان داد و از متوقف نبودن و در دست پیگیری بودن پرونده مرتضوی خبر داد، این متهم پرونده های مهم جنایی و اقتصادی به بهانه سفر اربعین به کربلا از کشور خارج شد و پلیس و مقامات قضایی نیز از خروج وی جلوگیری نکردند.
این در حالی است که بسیاری از فعالان سیاسی اصلاح طلب و روزنامه نگاران هم اکنون ممنوع الخروج هستند. کم نیستند که در سال ۸۸ به خاطر جرائم ساختگی و سیاسی بازداشت و یا محاکمه شدند و حتی بعضا دوره محکومیت خود را نیز به پایان رساندند ولی هنوز اجازه خروج از کشور را ندارند. یا برخی دیگر که هیچ پرونده ای هم در قوه قضائیه ندارند، اما از خروج آنها از کشور ممانعت می شود؛ از جمله محمد ملکی رئیس دانشگاه تهران بعد از انقلاب و یا  سید محمد خاتمی، رئیس جمهور اصلاحات که هشت سال سکان اداره کشور را در دست داشت
سعید مرتضوی در پرونده خود انواع اتهامات را دارد، از اتهامات حقوق بشری گرفته تا اتهام قتل و فساد اقتصادی. عملکرد سعید مرتضوی در دهه ۷۰ با انحلال دادگاه و هیات منصفه مطبوعات و توقیف فله ای تعداد زیادی روزنامه او را به قاتل مطبوعات مشهور کرد. مرتضوی توسط کمیته اصل ۹۰ مجلس ششم در مورد قتل زهرا کاظمی روزنامه نگار و عکاس ایرانی – کانادایی مقصر شناخته شد.در سال ۸۸ و به دلیل فجایع به بار آمده در بازداشتگاه کهریزک و به قتل رسیدن ۵ نفر در این بازداشتگاه به جرم معاونت در قتل پرونده ای قضایی ننگی که در پیشانه ایشان جسبیده است.
او پرونده مشترکی نیز با متهم مشهور این روزها یعنی بابک زنجانی دارد که به گفته نماینده حقوقی سازمان تامین اجتماعی، ۱۳۸ شرکت زیرمجموعه سازمان تامین اجتماعی درتفاهم نامه بابک زنجانی و سعید مرتضوی مورد معامله قرار گرفت. سئوال اساسی این است کدام دست های پنهان، این متهم سرشناس با وجود داشتن پرونده قطور قضایی را  از کشور  فراری می دهد؟
فشرده گزارش کلمه

Mohsen Sazegara Saturday 7Azar 1394 Nov 28, 2015

Friday, November 27, 2015

و ما ادریک ما روسیه؟!! و تو چه میدانی که روسیه یعنی چه؟!!

و ما ادریک ما روسیه؟!! 
باپایین آمدن قیمت نفت وبحران اوکراین روسیه دریک انزوا وبحران قراردارد.وفعلاچاره ای ندارد .فراموش نکنیم روسهابیشترین خیانت رابه کشور ما داشته اند.خیلی بی سروصدا خزررابین خودوهمسایگان تقسیم کردندبدون شلیک یک گلوله!!!
در مورد ملاقات چند روز پیش پوتین و رهبر ایران یک نکته خیلی مهم وجود دارد و آن این جمله پوتین بود که گفت "متعهدیم که بر خلاف برخیها به شرکایمان از پشت خنجر نزنیم"
این چند روز هم عده‌ای کم نگذاشتند و از ارادت پوتین به رهبر ایران تا توانستند نوشتند تا نشان دهند چه کشور قدرتمندی داریم!
در اینجا چند مورد از خیانتهای روسیه به ایران همراه با سند آورده میشود. قضاوت با شماست:

۱- تامین نود و پنج درصد سلاح های ارتش عراق در جنگ علیه ایران- در حالی که آمریکا به دلیل قرارداد با ایران در زمان شاه حتی یک فشنگ هم به صدام نفروخت.
منبع
http://www.irdiplomacy.ir/fa/page/1947641/در+کدام+عملیات+ارتش+صدام+بیش+از+همه+تلفات+داد؟.html

۲-
 تاخیر ده ساله و عمدی در راه اندازی نیروگاه اتمی بوشهر  و ایجاد ضرر چند میلیارد دلاری برای ایران
منبع
http://www.asriran.com/fa/news/176096/برای-بوشهر-۳برابر-یك-نیروگاه-اتمی-هزینه-كرده%E2%80%8Cایم-اما-حالاحالا-ها-با-برق-گرفتن-از-آن-فاصله-داریم

۳- عدم تحویل سامانه دفاعی اس ۳۰۰ در حالی که حتی قطعنامه های شورای امنیت فروش سلاحهای کاملا دفاعی را به ایران منع نکرده بود
منبع
https://fa.m.wikipedia.org/wiki/خرید_موشک_اس-۳%DB
%B0%DB%B0_توسط_ایران

۴- رای به تحریم ایران در شورای امنیت سازمان ملل.در حالی که روسیه قطعنامه علیه سوریه را وتو کرد به شش قطعنامه علیه ایران در شورای امنیت سازمان ملل  رای مثبت یا ممتنع داد.
منبع
http://www.entekhab.ir/fa/news/225851/از-قطعنامه-1696-تا-1929-همه-تحریم-های-شورای-امنیت-علیه-ایران-در-دولت-های-نهم-و-دهم

۵- بدترین مورد خیانتی که کمتر فرد ایرانی از آن خبر دارد.
" کاهش سهم ایران از دریای خزر از ۵۰ درصد به ۱۳ درصد"
این خیانت در تاریخ ثبت خواهد شد.
منبع
http://www.mashreghnews.ir/fa/news/303358/سهم-ایران-از-دریای-خزر-چقدر-است-تصاویر-و-فیلم

جالب اینجاست که در چهار مورد از پنج مورد گفته شده پوتین نقش مستقیم و تصمیم گیر داشته است.

حال سوال این است که هدیه یک قرآن به رهبر ایران چه معنی ای میتواند داشته باشد؟

پیک اندیشه

@otagh_fekr_e_ayandeh

با توجه به شواهد و سوابق تاریخی مانند تصرف اران و 17 شهر قفقاز، بدترین دشمن ما ایرانیان، روس بوده است. حتا در موارد بسیاری ثبت نشده؛ مانند جنگهای شیخ جنید و شیخ حیدر، اجداد شیخ صفی الدین اردبیلی که در جنگ با روسها شهید شدند و آرامگاهشان در مشکین شهر(وراوین سابق) زیارتگاه مردم است، همیشه این دشمن شمالی به ما آسیب رسانده است.

آخرین تأملات استیو جابز

آخرین تأملات "استیو جابز" در بستر بیماری:
من در دنیای کسب و کار، به قله ی موفقیت رسیدم. به چشم دیگران، زندگی من مظهر موفقیت است. اما جدای از کار، انسان چندان شادمانی نیستم. به هر حال، ثروت یک حقیقت زندگی است که من به آن عادت کرده ام.

در این لحظه و در حالی که روی بستر بیماری قرار دارم و کل زندگی ام را به یاد می آورم، در می یابم که تمام شهرت و ثروتی که اینقدر به آنها افتخار می کردم رنگ باخته اند و در مواجهه با مرگ قریب الوقوع من، معنای خود را از دست داده اند.

در تاریکی، به چراغ های سبز رنگ دستگاه های کمک حیاتی بالای سرم نگاه می کنم و به سر و صداهای ماشینی آنها گوش می دهم و می توانم نفس خدای مرگ را، که هر لحظه نزدیک تر می شود، حس کنم.

حال می دانم، وقتی به اندازه ای ثروت اندوختیم که تا آخر عمرمان را کفاف بدهد، باید به مسائل دیگری بپردازیم که ربطی به ثروت ندارند. این مسئله باید چیز مهم تری باشد: شاید روابطمان، شاید هنر، شاید رؤیایی که در سال های جوانی در سر داشته ایم. مدام در پی ثروت بودن تنها نتیجه اش این است که فرد تبدیل به موجودی رنجور می شود؛ درست مثل من.


خداوند حس هایی در وجود هر یک از ما قرار داده است تا بتوانیم عشق را در قلب هر کسی احساس کنیم، نه توهماتی که ثروت برایمان به ارمغان می آورد.

من نمی توانم ثروتی که در زندگی ام کسب کرده ام را با خودم ببرم. تمام آنچه می توانم با خود ببرم خاطراتی هستند که به واسطه ی عشق ثبت شده اند.

این آن ثروت حقیقی است که شما را همراهی خواهد کرد، با شما خواهد ماند و به شما توان و روشنایی لازم برای ادامه ی مسیر را خواهد بخشید.

عشق می تواند هزاران مایل مسافت را دربنوردد. زندگی محدودیتی ندارد. هر جا که می خواهید بروید. به هر قله ای که می خواهید صعود کنید. تمام اینها در قلب و در دستان خود شماست.

گران قیمت ترین تختخواب جهان کدام است؟ بستر بیماری …

شما می توانید کسی را استخدام کنید که به جای شما اتومبیلتان را براند، یا برای شما پول در بیاورد. اما نمی توانید کسی را استخدام کنید تا رنج بیماری را به جای شما تحمل کند.

مادیات را می توان به دست آورد. اما یک چیز هست که اگر از دست برود دیگر نمی توان آن را بدست آورد و آن زندگی است.

آدم وقتی وارد اتاق عمل می شود، پی می برد که هنوز یک کتاب باقی مانده که آن را نخوانده است، و آن کتاب زندگی سالم است.

ما در این لحظه در هر مرحله ای از زندگی خود هم که باشیم، با گذر زمان، بالاخره روزی خواهد رسید که پرده ی نمایش زندگی مان پایین کشیده خواهد شد.

رضاشاه گوید:

ممکن است همه این نوشته حقیقت نداشته باشد ولی حقایق بسیاری را دربردارد. روحش شاد که اگر مستبد بود، ولی کارهایی کرد و رفت؛ نه مانند وضعیت کنونی ما که بسیاری از چیزهایی را که داشتم از دستمان رفت و دیگر مالک آن نیستیم: 

رضا شاه  می گوید:  ﻫـﻨﮕـﺎﻣﯽ ﮐـــﻪ ﻣـﻦ ﺁﻣــــﺪﻡ:

ﻣﯿﺮﺯﺍ ﮐﻮﭼﮏ ﺧﺎﻥ  ﺩﺭ ﺭﺷﺖ ﺑﺎ ﮐﻤﮏ روسیه ٫ﺟﻤﻬﻮﺭﯼ ﺷﻮﺭﻭﯼِ ﮔﯿﻼﻥ٬ ﺭﺍﻩ ﺍﻧﺪﺍﺧﺘﻪ ﻭ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺭﺋﯿﺲ ‌جمهور ﻧﺎﻣﯿﺪﻩ ﻭ ﺑﻨﺎﻡ ﺧﻮﺩ ﺗﻤﺒﺮ ﭼﺎﭖ ﻣﯽﮐﺮﺩ... (این کار تجزیه طلبی و خیانت به ایران بوده است)

ﺩﺭ ﻣﺎﺯﻧﺪﺭﺍﻥ ﻣﺮﮐﺰﯼ، ﺍﻣﯿﺮ ﻣﻮﯾﺪ ﺳﻮﺍﺩ ﮐﻮﻫﯽ ﻗﺪﺭﺕ ﺩﺍﺷﺖ ﻭ ﺗﻬﺮﺍﻥ ﺭﺍ ﺗﻬﺪﯾﺪ ﻣﯿﮑﺮﺩ...
ﻣﺎﺯﻧﺪﺭﺍﻥ ﺷﺮﻗﯽ ﻭ ﺑﺨﺸﻬﺎﯾﯽ ﺍﺯ ﺷﻤﺎﻝ ﺧﺮﺍﺳﺎﻥ در دست ﺩﻭ ﻃﺎیفه ﺗﺮﮐﻤﻦ ﺑﻮﺩ...
ﺷﻤﺎﻝ ﻏﺮﺑﯽ ﺧﺮﺍﺳﺎﻥ ﺩﺭ ﺩﺳﺖ ﺳﺮﺩﺍﺭ ﻣﻌﺰﺯ ﺑﺠﻨﻮﺭﺩﯼ ﻭ ﺍﯾﻞ ﺷﺎﺩﻟﻮ ﺑﻮﺩ...
ﺁﺫﺭﺑﺎﯾﺠﺎﻥ ﺷﻤﺎﻟﯽ ﻭ ﻧﻮﺍﺣﯽ  ﻫﻢ ﻣﺮﺯ ﺑﺎ ﺭﻭﺳﯿﻪ ﺩﺭ ﺩﺳﺖ ﺍﻗﺒﺎﻝ ﺍﻟﺴﻠﻄﻨﻪ ﻣﺎﮐﻮﺋﯽ ﺑﻮﺩ...
ﻏﺮﺏ ﺍﺭﻭﻣﯿﻪ ﻭ ﮐﺮﺩﺳﺘﺎﻥ ﺩﺭ ﺩﺳﺖ ﺍﺳﻤﺎﻋﯿﻞ ﺁﻗﺎ ﺳﻤﯿﺘﻘﻮ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﭘﺮﭼﻢ ﺑﺮﺍﯼ ﺧﻮﺩ ﺳﺎﺧﺘﻪ ﺑﻮﺩ ﻭ ﺷﯿﻌﯿﺎﻥ ﺭﺍ ﻗﺘﻞ ﻋﺎﻡ ﻣﯽﮐﺮﺩ...
ﺁﺫﺭﺑﺎﯾﺠﺎﻥ در ﺩﺳﺖ عشایر ﺍﯾﻞ بزرگ ﺷﺎﻫﺴﻮﻥ ﻭ ﻫﻤﺪﺍﻥ در ﺩﺳﺖ ﻋﺸﺎﯾﺮ ﮐﺮﺩ ﺑﻮﺩ...
ﺩﺭ ﺟﻨﻮﺏ ﺑﻠﻮﭺ ﻫﺎ ﺧﻮﺩ ﮔﺮﺩﺍﻥ ﺑﻮﺩﻧﺪ ، ﺩﻭﺳﺖ ﻣﺤﻤﺪﺧﺎﻥ ﺳﺮﮐﺮﺩﻩ ﺑﻠﻮﭺﻫﺎ ﺳﮑﻪ ﺑﻪ ﻧﺎﻡ ﺧﻮﺩﺵ ﻣﯽﺯﺩ ﻭ ﭼﯿﺰﯼ ﻧﻤﺎﻧﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﺩﯾﺎﺭ ﺭﺳﺘﻢ ﺩﺳﺘﺎﻥ نیز ﺑﺮﺍﯼ ﻫﻤﯿﺸﻪ تجزیه شده ﺑﻪ ﺑﻠﻮﭼﺴﺘﺎﻥ ﭘﺎﮐﺴﺘﺎﻥ ﺑﭙﯿﻮﻧﺪ...
 
ﺍﯾﺮﺍﻧﯿﺎﻥ ﺑﺮﺍﯼ ﺭﻓﺘﻦ ﺑﻪ  استان ﻣﺴﺘﻘﻞِ ﺧﻮﺯﺳﺘﺎﻥ،  ﻣﯿﺒﺎﯾﺴﺖ ﻭﯾﺰﺍ میگرفتند ﻭ حاکم  ﺁﻧﺠﺎ (شیخ خزعل زیر تحریک اعراب )  ﺳﺎﻟﻬﺎ ﺑﻮﺩ ﺑﻪ ﺗﻬﺮﺍﻥ ﻣﺎﻟﯿﺎﺕ ﻧﻤﯽﺩﺍﺩ... و خیال جداسازی خوزستان از ایران را داشت.

ﺗﺮﮐﻤﻦﻫﺎ ﺭﺍﻩ ﻫﺎﯼ ﺧﺮﺍﺳﺎﻥ ﺭﺍ ﻏﺎﺭﺕ ﻣﯿﮑﺮﺩﻧﺪ... 
ﻣﺮﮐﺰ ﺍﯾﺮﺍﻥ ﻣﺤﻞ ﺟﻮﻻﻥ ﯾﺎﻏﯿﺎﻥ ﻭ ﻟﺮﻫﺎﯼ  ﺷﻮﺭﺷﯽ ﺑﻮﺩ،
ﻧﺎﯾﺐ ﺣﺴﯿﻦ ﮐﺎﺷﯽ ﺩﺭ ﮐﺎﺷﺎﻥ ﺍﺯ ﺩﻭﻟﺖ ﻣﺮﮐﺰﯼ ﺑﺎﺝ ﻣﯽﮔﺮﻓﺖ ﻭ ﻫﺮ ﺟﻨﺎﯾﺘﯽ ﺑﺮ ﻣﺮﺩﻡ ﺭﻭﺍ ﻣﯽﺩﺍﺷﺖ...!
رضاخان جوزدانی و جعفرقلی خان چرمهینی در نجف آباد و لنجان (اصفهان) به راهزنی مشغول بودند

ﺷﻤﺎﻝ ﮐﺸﻮﺭ در ﺩﺳﺖ ﺭﻭﺱ ﻫﺎ ﺑﻮﺩ ﻭ جنوب ﺩﺳﺖ ﺍﻧﮕﻠﯿﺲ ﻫﺎ!
ﺍﻧﮕﻠﯿﺴﯽ ﻫﺎ ﺍﺳﮑﻨﺎﺱ ﺍﯾﺮﺍﻥ ﺭﺍ ﭼﺎﭖ ﻣﯿﮑﺮﺩﻧﺪ ﻭ ﺍﺯ ﺩﻭﻟﺖ ﺍﯾﺮﺍﻥ ﺣـﻖِ ﺗـﻮﺣـّﺶ، ﻣﯿﮕﺮﻓﺘﻨﺪ...
ﺗﺮﺍﺧﻢ ﻭ ﺳﻮﺯﺍﮎ ﻭ ﻣﺎﻻﺭﯾﺎ نه ﺩﺭ ﺳﻄﺢ ﺧﺎﻧﻮﺍﺩﻩ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺍﺑﻌﺎﺩِ ﯾﮏ "ﮐﺸﻮﺭ" ﺑﯿﺪﺍﺩ ﻣﯿﮑﺮﺩ...
%95 ﻣﺮﺩﻡ ﺭﻭﺳﺘﺎ ﻧﺸﯿﻦ ﯾﺎ ﻋﺸﺎﯾﺮ ﺑﻮﺩﻧﺪ ،ﺁﻥ ﺍﻧﺪﮎ ﺷﻬﺮﻫﺎﯾﻤﺎﻥ ﻫﻢ ﻓﺮﻗﯽ ﺑﺎ ﺭﻭﺳﺘﺎ ﻧﺪﺍﺷﺖ...
%98 مردم ، ﺳﻮﺍﺩ ﺧﻮﺍﻧﺪﻥ و ﻧﻮﺷﺘﻦ ﻧﺪﺍﺷﺘﻨﺪ...
ﺭﺍﻩ ﻭ ﺍﻣﻨﯿﺖ ﺁﺭﺯﻭﯼ ﺩﺳﺖ ﻧﯿﺎﻓﺘﻨﯽ ﺍﯾﺮﺍﻧﯿﺎﻥ ﺑﻮﺩ...
ﻣﺮﺩﻡ ﺑﺮﺍﯼ ﺭﻓﺘﻦ ﺑﻪ ﻣﺸﻬﺪ ﺑﺎﯾﺪ ﺑﻪ ﺭﻭﺳﯿﻪ ﻭ ﺑﺮﺍﯼ ﺭﻓﺘﻦ ﺑﻪ ﺧﻮﺯﺳﺘﺎﻥ ﺑﺎﯾﺪ ﺑﻪ ﻋﺮﺍﻕ ﻣﯿﺮﻓﺘﻨﺪ...
ﺍﺭﺗﺶ ﻭ ﺑﺎﻧﮏ ﻭ ﺷﯿﻼﺕ ﻭ ﺷﻬﺮﺑﺎﻧﯽ ﻭ ﮔﻤﺮﮎ ﻭ ... در ﺩﺳﺖ ﺍﺟﻨﺒﯽ ﺑﻮﺩ...
ﺍﯾﺮﺍﻥ ﯾﮏ ﺷﺒﻪ ﻣﺴﺘﻌﻤﺮﻩ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﻣﺮﺩﻣﺎﻧﺶ ﻣﻨﺘﻈﺮ ﺿﺮﺑﺖ ﺁﺧﺮ ﻧﺸﺴﺘﻪ بودند ، ﮐﻪ ﻣﻌﻠﻮﻡ ﻧﺒﻮﺩ ﺍﺯ ﺷﻤﺎﻝ ﻣﯽﺁﯾﺪ ﯾﺎ ﺍﺯ ﺟﻨﻮﺏ...؟!

ﻭ هنگـﺎﻣـﯽ ﮐـــﻪ کشور به اجبار ترک کردم:
برای ﺍﯾﺮﺍﻥ ﺑﺎﻧﮏ ﻣﻠﯽ ﻭ ﺳﭙﻪ، ﺍﺭﺗﺶ ﻧﻮﯾﻦ، (ﻧﯿﺮﻭﯼ ﺩﺭﯾﺎﯾﯽ،ﻫﻮﺍﯾﯽ،ﺯﻣﯿﻨﯽ)

 ﺭﺍﺩﯾﻮ ، ﻣﺪﺭﺳﻪ، ﻗﺎﻧﻮﻥ ﻣﺪﻧﯽ ، ﺭﺍﻩ ﺁﻫﻦ ﺳﺮﺍﺳﺮﯼ ، ﺻﻨﺎﯾﻊ، ﻓﺮﻫﻨﮕﺴﺘﺎﻥ، ﮊﺍﻧﺪﺍﺭﻣﺮﯼ و پلیس، ﺩﺍﻧﺸﺴﺮﺍﯼ ﻋﺎﻟﯽ ، ﺩﺍﻧﺸﮕﺎﻩ ملی، ﮐﺎﺭﺧﺎﻧﻪ ﻫﻮﺍﭘﯿﻤﺎ ﺳﺎﺯﯼ ، ﺛﺒﺖ ﺍﺳﻨﺎﺩ ﻭ ﺍﺣﻮﺍﻝ ، ﺑﯿﻤﻪ ، ﻣﻮﺯﻩ ، فرودگاه ، ﻓﺪﺭﺍﺳﯿﻮﻥ ﻓﻮﺗﺒﺎﻝ ﻭ..... ساخته بودم

ﺗﻤﺎﻡ ﺍﻣﺘﯿﺎﺯﺍﺕ  استعماری ﮐﺸﻮﺭﻫﺎﯼ ﺑﯿﮕﺎﻧﻪ ﺩﺭ ﺍﯾﺮﺍﻥ ﻟﻐﻮ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ...
 ﺯﻧﺎﻥ که نیمی از جمعیت بودند فعالانه ﻭﺍﺭﺩ ﺍﺟﺘﻤﺎﻉ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩﻧﺪ...
 ﻋﺸﺎﯾﺮ ﺍﺳﮑﺎﻥ ﺩﺍﺩﻩ ﺷﺪﻩ ، ﺧﺎﻧﺴﺎﻻﺭﯼ ﺑﺮ ﺍﻓﺘﺎﺩﻩ ﺑﻮﺩ،
ﺩﺍﺩﮔﺴﺘﺮﯼ ﺭﺍﻩ ﺍﻧﺪﺍﺧﺘﻢ ﻭ ﻧﻪ ﺗﻨﻬﺎ ﺳﯿﺴﺘﻢ ﻗﻀﺎ ﮐﻪ ﺍﻭﻗﺎﻑ ﻭ ﻣﮑﺘﺐﺧﺎﻧﻪ ﻭ ﺳﯿﺴﺘﻢ ﺍﺯﺩﻭﺍﺝ ﻭ ﺗﻤﺎﻡ ﺍﯾﻨﻬﺎ ﻭ ﺑﺴﯿﺎﺭﯼ ﺧﺪﻣﺎﺕ ﺩﯾﮕﺮ ﻣﺎﻧﻨﺪِ ﺍﺣﯿﺎﯼ ﺍﻣﺎﮐﻦ ﺑﺎﺳﺘﺎﻧﯽ ﻭ ﻣﻠﯽ ﺗﻨﻬﺎ ﺩﺭ ﻣﺪﺕ 16 ﺳﺎﻝ ﻭ ﺑﺪﻭﻥ ﺑﻮﺩﺟﻪ ﻧﻔﺖ .................به شما القا کردند که  ﺑﻪ ﻣﻦ بگویید؛ ﺑﯽﺳﻮﺍﺩِ ﻗﻠﺪﺭ !؟ِ ﺗﺮﯾﺎﮐﯽ؟!

ﺑﺴﯿﺎﺭ ﺧﻮﺏ ﻣﻦ ﺑﯽﺳﻮﺍﺩ بودم اما  دانشگاه تهران را ساختم. ... ﻭ  ﻗﻠﺪﺭ ﺑﻮﺩﻡ اما ارتش منظم را برای ایران ساخته و تجهیز کردم،  من ﮐﻪ ﺍﺳﺘﻌﻤﺎﻝ تریاک ﺩﺭ ﺍﯾﺮﺍﻥ ﺭﺍ ﻣﻤﻨﻮﻉ ﮐﺮﺩم ، ِﺗﺮﯾﺎﮐﯽ ﺑﻮﺩﻡ؟!!

حال بگویید....
ﺷﻤﺎ ﺭﻭﺷﻨﻔﮑﺮﺍﻥِ ﺩﺍﻧﺸﮕﺎﻩ ﺭﻓﺘﻪ  ﺑﺮﺍﯼ ﺍﯾـﺮﺍﻥ ﭼـﻪ ﮐﺮﺩﯾﺪ...!؟.
هنگامی که مامور انگلیسی مرابرای تبعید به جزیره موریس در آفریقای جنوبی سوار بر کشتی کرد پرسید: نگرانی؟  من پاسخ دادم: نه، من دانشگاه تهران را ساختم تا جوانان ما با آگاهی و دانش با استعمار انگلیس مبارزه کنند.  مامور انگلیسی گفت: ما هم در قم حوزه علمیه ساختیم که  هرچه دانشگاهیان ببافند، آخوندها پنبه کنند...

سیل فراریان داعش از سوریه به سمت ترکیه

سیل فراریان داعش از سوریه به سمت ترکیه وحشتناک است

“سیل فراریان از سوریه به سمت ترکیه وحشتناک است و با اینکه نیروهای ترکیه تلاش می کنند به آنها اجازه عبور ندهند و آنها را وادار کنند در سوریه بمانند، اما به هر طرفندی شده وارد ترکیه می شوند. برخی از این افراد اظهار می دارند که در رقه و مناطقی که تحت تصرف گروه های مخالف دولت سوریه است اوضاع بسیار نا بسامان است.”…
گزارش های واصله از ترکیه و عراق و اردن حاکی از آن است داعش، گروهی که چند سالی است رعب و وحشت را در دل مردمان منطقه و جهان ایجاد کرده بود، امروز خود با سرایت رعب و وحشت بی سابقه ای در میان طرفداران خود مخصوصا در سوریه مواجه می باشد.
معروف است که یکی از سلاح های بسیار کارآمد داعش در جنگ ها بی باک بودن جنگجویان آن و ایجاد رعب و وحشت در میان دشمنان بود. اما ظاهرا ناکارآمدی آنها در مقابل عزم واقعی برای نابودی شان بی باکی را از میان برده.
طی چند روز اخیر و مخصوصا پس از حمله ترکیه به هواپیمای روسیه اتفاق عجیبی پیش آمده، سیلی از طرفداران داعش در حال فرار از مناطق نفوذ داعش در سوریه می باشند.
با شروع حملات هوایی روسیه و زمینی ارتش و یگان های مردمی در سوریه تعداد زیادی از فرماندهان داعش و تروریست های دیگر در سوریه خانواده های خود را به عراق و ترکیه و یا اردن منتقل کردند. برخی از این جنگجویان مخصوصا اتباع داعش به سمت موصل فرار کردند و در آنجا مستقر شدند اما پس از تصرف سنجار توسط کرد ها این جابجایی نیرو به سمت موصل تقلیل یافت چرا که اینان مجبور بودند از راه های صعب العبور صحرایی به موصل بروند به همین دلیل هم خانواده های خود را به ترکیه و یا اردن می فرستادند و خود در سوریه می ماندند.
پس از سرنگونی هواپیمای روسیه توسط ترکیه و تشدید حملات جنگنده های روسیه بر مناطق تحت اشغال گروه هایی که ترکیه از آنها حمایت می کند و بیم بسته شدن راه تردد به ترکیه به یک باره جنب و جوش بی نظیری در مناطق تحت اشغال داعش و مخالفین سوری وابسته به ترکیه بوجود آمده. آنهایی که در مناطق خارج از کنترل داعش بودند هم به طرفداران داعش در فرار اضافه شده اند.
یکی از خبرنگاران اوروپایی ایرانی تبار که در حال حاضر برای یکی از شبکه های خبری در ترکیه کار می کند و برای پوشش خبری به مرز سوریه رفته به من گفت:
“سیل فراریان از سوریه به سمت ترکیه وحشتناک است و با اینکه نیروهای ترکیه تلاش می کنند به آنها اجازه عبور ندهند و آنها را وادار کنند در سوریه بمانند، اما به هر طرفندی شده وارد ترکیه می شوند. برخی از این افراد اظهار می دارند که در رقه و مناطقی که تحت تصرف گروه های مخالف دولت سوریه است اوضاع بسیار نا بسامان است. همه از انتقام قریب الوقوع روسیه صحبت می کنند. نیروهای داعش در رقه ریش های خود را کوتاه کرده اند و دیگر حاضر نیستند در روز با لباس نظامی و یا اسلحه در شهر تردد کند. دیگر به ندرت می توان ماشین های نظامی داعش که قبلا بصورت دسته ای جولان می دادند را مشاهده کرد چرا که داعشی ها معتقد هستند جنگنده های روسیه و هواپیماهای بی سرنشین ایرانی و سوری در آسمان در پرواز هستند و در صدد شکار آنها می باشند. جنگجویان خانواده های خود را فراری داده اند و مردم معمولی را به زور در شهر نگه می دارند تا به عنوان سپر انسانی از آنها استفاده کنند.”
این خبرنگار که گزارشش را قبلا به رسانه ترکیه ای خود تقدیم کرده بود اما این رسانه ضمن خودداری از انتشار آن وی را تهدید به اخراج کرده افزود: ” نیروهای امنیتی ترکیه به خبرنگاران اجازه نزدیک شدن به مناطقی که محل عبور این فراریان هست را نمی دهند و برای گفتگو با آنها باید چند کیلومتر دورتر در کمین یکی آنها باشید. فراریان همه اعتقاد دارند که حملات دو روز قبل روسیه شروع یک عملیات بسیار هولناک است و روس ها برای انتقام از ترک ها، وابستگان آنها در سوریه را به خاک و خون خواهند کشید به همین دلیل طی دو روز اخیر موج فرار از مناطق دیگر (منظور مناطقی که تحت اشغال داعش نیست) هم زیاد شده.”
به گفته این گزارش گر که به دلیل واهمه از دست دادن شغلش ترجیح می دهد نامش منتشر نشود:”بنا به اظهارات این فراریان تعداد زیادی هم تلاش می کنند به سمت اردن یا مناطق تحت تصرف داعش در عراق فرار کنند و آنهایی که به گروه های تروریستی وابستگی ندارند و می توانند به طرفندی از منطقه خارج شوند ترجیح می دهند به سمت مناطق تحت کنترل دولت سوریه پناه ببرند و برخی هم خود را به لبنان می رسانند.”
به استناد این خبرنگار که مدتی هم در ایران کار می کرده:” طی دو روز گذشته از ترس هدف قرار گرفتن توسط هواپیماهای روسیه هیچ کامیونی حاضر نیست به سمت سوریه حرکت کند و کل حمل و نقل جاده ای که همین یک هفته پیش رونق داشت فلج شده و دیگر نمی توان شاهد عبور و مرور کامیون های حمل سوخت در این مناطق بود. وی افزود فعلا فقط کامیون ها با تقاضای مبالغ گذاف حاضر هستند به سمت عراق حرکت کنند وراننده ها اظهار می دارند جابجایی کالا از و به بخش تحت اشغال داعش در عراق به بخش تحت اشغال آن در سوریه به عهده خود داعش است و پیش بینی می کنند همین هم بزودی از ترس حملات جنگنده های روسیه متوقف شود چرا که این تردد ها در حال حاضر فقط در طی شب و آن هم از راه های صعب العبور امکان پذیر می باشد”.
با این اوصاف می توان گفت داعش و گروه های تروریستی سوریه برای اولین بار احساس خطر کرده اند و از بیم تلافی حمله ترکیه به هواپیمای روسیه کل ساختار مخالفین دولت سوریه که طی چند هفته اخیر برخی کشورهای منطقه تلاش داشتند آنها را یک پارچه کنند بهم ریخته.
در صورت ادامه این روند و قطع شدن درآمد و پشتیبانی لجستیکی این نیروها در سوریه احتمالا حتی نیاز نباشد که ارتش سوریه دست به عملیات نظامی وسیعی بزند تا بخش های اشغال شده سوریه را آزاد کند چرا که با نبود امکانات مالی و لجستیکی این گروه ها از هم خواهند پاشید مجبور خواهند بود سلاح زمین بگذارند و تسلیم شوند.

نوری زاد: داغی بر پیشانی...

داغ ننگی بر پیشانی خیلی ها
من کاری به هزار هزار آسیب و قاچاق و قتل و غارتی که سرداران سپاه سرگرم آن بوده اند و هستند ندارم، اما در یک قلم می گویم: بازداشت هاشم زینالی، پدر پیری که هفده سالِ آزگار چشم به راه باز آمدن پسر برده شده ی خویش است توسط سپاه، پدری که تنها پرسشش - پا به پای همسر دل سوخته اما خستگی ناپذیرش - در این سالهای تلخ و بحرانی این بوده و هست که: پسرم کو؟، و کتک زدنِ وی در همان روز نخستِ بازداشت در زندان اوین، و انتقالش از زندان اوین به یک جای نامعلوم، و سربه نیست کردن ده بیست دانشجو همچون سعید زینالی در سال هفتاد و هشت، و ترساندن خانواده های این ده بیست دانشجوی برده شده و کشته شده توسط سپاه، داغ ننگی است بر پیشانیِ تک تکِ سرداران فربه ای که از مالِ مردم برای خود بساطی از فردا آراسته اند، و داغ ننگی است بر پیشانی بیت رهبری که برای بقای اسلام خود و البته برای بقای خود از این بردن ها و کشتن ها و سر به نیست کردن ها فراوان در آستین دارد، و داغ ننگی است بر پیشانیِ تک تک نمایندگان مجلس که مدام پشت به مردم دارند و سخن از حقوق مردم می رانند، و داغ ننگی است بر پیشانیِ تک تک قاضیان و رییس قوه ی قضاییه که خود را فرش زیر پای سرداران سپاه کرده اند و شهامتِ یک اعتراض مختصر ندارند به این همه مفسده ای که سرداران سپاه بانی اش هستند، و داغ ننگی است بر پیشانی رییس جمهور و تک به تک دولتمردانی که داستان سعید زینالی و پدرش را شنیده اند و از ترس سرداران دم بر نمی آورند، و داغ ننگی است بر پیشانی تک تک روحانیان و آخوندها و ملایانِ این سرزمین که اینهمه بر منبرها زمین و زمان را بهم دوختند تا بگویند حق چیست اما از کنار این ظلم آشکار سر به زیر و بی صدا در می گذرند، و داغ ننگی است بر پیشانی بسیج و بسیجیان که برای بقای این نظام آنچنان از هویت انسانی خود خالی شده اند که مثل ربات های بی احساس از یک بلندگوی مرکزی فرمان می گیرند و بهر کجا یورش می برند و پای بر هر دهان گشوده و معترضی می کوبند، و داغ ننگی است بر پیشانی هر ایرانی که خبر برده شدن هفده ساله ی سعید زینالی و برده شدنِ پدرش را، و خبر ده بیست دانشجوی سر به نیست شده ی آن سالها را توسط سپاه بشنود و از کنارش با بی خیالی گذر کند. حالا داستان کشته های سال هشتاد و هشت و کشته های قتل های زنجیره ای و کشتار قصابانه ی سال شصت و هفت و تقاص خونِ کشته ها و آسیب دیدگان جنگ نابخردانه و بی دلیل هشت ساله بماند برای وقت و فرصتی دیگر.
telegram.me/MohammadNoorizad
nurizad.info

محمد نوری زاد
ششم آذرماه نود و چهار - تهران

Thursday, November 26, 2015

فاجعه ای که کشور را تهددی میکند!!

سرطان جان ملت را میگیرد که غالباً نتیجه ریختن پارازیتهاست؛ ولی فاجعه ای که از آَن مهمتر است و مغزها را تهدید میکند فرار مغزهاست.

در هفته کتاب در محفلی خودمانی صحبت از تنزل تیراژ کتابهای پدید آوران سرشناس در بنگاههای انتشاراتی معتبر تا حد 500(بله درست خواندید پانصد) نسخه بود.  وقتی گفتم انتشارات فرانکلین کتاب جیبی 15 و 18 قرانی(ریالی) و دو تومانی میفروخت جوانی تحصیل کرده در حد دکترا پرسید یعنی  دو تا تک تومنی؟!


مؤسسه انتشارات فرانکلین (Franklin Book Program) از موسسات بزرگ انتشار کتاب است که در سال ۱۹۵۲ به منظور گسترش زمینه‌ی چاپ و انتشار کتاب در نیویورک آمریکا پایه‌گذاری شد. ابتدا نام این سازمان Franklin Book Publications بود، اما از سال ۱۹۶۴ به نام فعلی تغییر عنوان یافت.  هدف اصلی از تاسیس این موسسه، فراهم آوردن مقدمات ترجمه و انتشار کتابهای آمریکایی به زبان کشورهای در حال توسعه بود؛ ولی به تدریج دامنه فعالیت این موسسه از محدوده‌ اهداف نخستین بنیانگذاران آن فراتر رفت و به چاپ و نشر کتابهای محلی در حوزه‌های نمایندگی موسسه انجامید. آقای دیتوس سی. اسمیت (Datus C. Smith)، مدیر عامل موسسه فرانکلین بود. او قبلا ریاست انتشارات دانشگاه پرینستون را عهده‌دار بود. در طول مدت فعالیت این بنگاه انتشاراتی، قریب ۳۰۰۰ عنوان کتاب به زبان‌های عربی، فارسی، اردو، اسپانیول و بسیاری از زبانهای آفریقایی انتشار یافت. این سازمان در واقع همان نقشی را که سازمان اطلاعاتی ایالات متحده در انتشار فکر و اشاعهٔ تکنیک آمریکایی به عهده داشته، در زمینهٔ کتاب عهده‌دار بوده است.
مؤسسه انتشارات فرانکلین تهران 
در نوامبر سال ۱۹۵۳ نمایندگی مؤسسه انتشارات فرانکلین در تهران، آغاز به کار کرد. پایه‌گذار و میرعامل این موسسه همایون صنعتی‌زاده بود. موسسه فرانكلين در ايران، در عرض چند سال به تشكيلاتي با تاثيري ديرپا در صنعت نشر ايران تبديل شد. كار فرانكلين با آماده‌سازي كتابها براي انتشار آغاز گشت و براي اولين بار عمل ويرايش و توليد فني كتاب(صفحه آرايي،‌ نمايه‌سازي، طراحي جلد و غيره) به شكل نوين در آن انجام گرفت. بخش ديگر خدمات موسسه، ويرايش «كتاب‌هاي غيردرسي» بود كه سپس به تشكيلاتي گسترده تبديل شد. در سال‌هاي بعد، این موسسه به چاپ كتاب‌هاي درسي كشور پرداخت. فرانكلين از محل عوايد چاپ اين كتاب‌ها، چاپخانه‌اي مجهز به نام «شركت افست» تاسيس كرد و بخشي از سهام آن را بين ناشران توزيع نمود ... 
«سازمان کتابهای جیبی» از جمله موسسات ديگري بود كه در سال 1339 در كنار ديگر فعاليت‌هاي موسسه فرانكلين آغاز به كار كرد. اين سازمان در سال ۱۳۴۸ به عنوان يك شركت سهامي انتفاعي به ثبت رسيد اما در سال ۱۳۵۳ سازمان كتابهاي جيبي از اين موسسه جدا شد. 
سیروس علی‌نژاد در این خصوص می‌نویسد: «بی‌تردید هیچ سازمان نشری در ایران به اندازۀ انتشارات فرانکلین موفق نبوده است. ویرایش کتاب، نخست در همین سازمان شکل گرفت. مهمترین کتابهای ادبی آن دوره مانند «از صبا تا نیما» در این سازمان آماده و منتشر شد. در مجموع ۱۵۰۰ عنوان از بهترین کتابهای ترجمه شده در همین سازمان به فارسی زبانان اهدا شد. 

شیوۀ کار همایون صنعتی در انتشارات فرانکلین جالب بود. حق‌الترجمه کتاب را یکجا می‌خرید؛ همۀ امور مربوط به چاپ، از ویرایش تا تصحیح و غلط گیری را انجام میداد. اجرت طرح جلد و هزینۀ تبلیغات را می‌پرداخت و برای چاپ و نشر به دست ناشر می‌سپرد و در ازای تمام این کارها ۱۵ درصد از بهای پشت جلد دریافت می‌کرد. در ابتدای کتاب هم عبارت « با همکاری موسسۀ انتشارات فرانکلین » ذکر می‌شد. 
کتاب در آن زمانها تیراژ چندانی نداشت، هر چند از تیراژ امروزی بیشتر بود. صنعتی زاده به این فکر افتاد که از طریق ارزان کردن کتاب، تیراژش را در ایران بالا ببرد؛ از اینجا به انتشار کتابهای جیبی رسید. صنعتی زاده تا سال ۱۹۶۵ و جانشینی علی اصغر مهاجر در این سمت باقی بود. نحوهٔ آشنایی «مهاجر» با موسسه فرانکلین و پیشینهٔ او را صنعتی‌زاده در خاطرات خود بازگو کرده است. موسسه فرانکلین تهران، در سال ۱۹۷۹ در بحبوحه انقلاب ایران منحل اعلام شد.
دکتر شهرام یزدانی:

اعلام میانگین ضریب هوشی 84 برای ایرانی‌ها، سبب تعجب بسیاری از نخبگان ایران گردید. عده‌ای با انکار این آمار درصدد اعتراض به آن برآمده‌اند، اما برای اینجانب، این آمار هیچ‌گونه جای تعجبی نداشت، زیرا این موضوع را در سال هفتاد و نه در سخنرانی در سازمان مدیریت و برنامه‌ریزی تحت عنوان نظریه "ترقیق هوشی" پیشبینی کرده بودم. در این مقاله به اختصار علل افت میانگین ضریب هوشی در کشور را بررسی خواهیم کرد و سپس به راهکارهای مقابله با این رخداد تلخ خواهیم پرداخت.
ضریب هوشی چیست و اهمیت آن در چیست؟
ضریب هوشی یک نسبت است که از تقسیم سن عقلی بر سن تقویمی ضربدر صد به دست می‌آید. اگر سن عقلی با سن تقویمی یکسان باشد، ضریب هوشی صد می‌شود ولی در بعضی مواقع در بعضی افراد سن عقلی بیشتر می‌شود که این فرد هوشی بیشتر از دیگر افراد دارد.
برای به دست آوردن سن عقلی راه‌های زیادی وجود دارد و کارشناسان معمولاً از تست‌های ویژه ای استفاده می‌کنند که جنبه‌های مختلفی مانند تشخیص الگوها، قدرت حافظه کوتاه ‌مدت، استفاده فرد از واژه‌ها، سرعت محاسبه فرد، درک روابط یا جبر، اطلاعات عمومی، محاسبات ریاضیات، درک فضایی، منطق و املا را ارزیابی می‌کند.
به این ترتیب دستیابی به میانگین ضریب هوشی بالاتر، یک ابزار توسعه و به طور هم‌زمان یکی از دستاوردهای مهم توسعه محسوب می‌گردد.

ضریب هوشی اقوام و ملل
مطالعات فراوانی روی تفاوت متوسط ضریب هوشی در کشورهای مختلف صورت گرفته است. میانگین ضریب هوشی در آمریکا و انگلستان حدود 100 است. این عدد برای شهروندان ژاپنی، چینی، کره‌ای، هنگ کنگی و تایوانی 105 و برای ترکیه، کشورهای خاورمیانه و جنوب آسیا بین 78 و 90 و برای کشورهای آفریقایی پایین تر از صحرای آفریقا بین 65 تا 75 است. در این میان کشور ما ایران با ضریب هوشی متوسط 84 رتبه 97 را بین 185 کشور جهان دارا می‌باشد.
اما هنگامی که با تفاوت میانگین ضریب هوشی میان دو کشور یا دو نژاد مواجه می‌شویم قایل شدن به تفاوت ژنتیکی، به نوعی به معنای وجود نژاد برتر (ژن برتر) است.
جدای از عوامل ژنتیکی، عوامل محیطی متعددی روی ضریب هوشی تاثیر می‌گذارد وضعیت تغذیه‌ای به خصوص در دوران کودکی، استرس‌ها و تروماهای روانی، فقر عاطفی و ارتباطی و کمیت و کیفیت تحصیلات همگی بر ضریب هوشی تاثیر می‌گذارند. 
مهاجرت نخبگان و ضریب هوشی
مهاجرت انتخابی نخبگان اثری مخرب بر توسعه ملل می‌گذارد. بدیهی است که بار توسعه و پیشرفت جوامع بر دوش هوشمندان و نخبگان هر جامعه‌ای است. حال وقتی در یک جامعه شرایط به گونه‌ای باشد که نخبگان در گذر زمان آن را ترک می‌کنند، نه تنها خروج آنها مستقیماً جامعه را متأثر می‌کند، بلکه در دراز مدت، ذخیره ژنتیکی کشور را نیز فقیرتر می‌کند و در نسل‌های آتی، روند انتقال ضرایب بالای هوشی به «نسل‌های آینده» با اختلال مواجه می‌شود.
این امر در مورد کشور اسکاتلند طی بیش از نیم قرن به دقت مطالعه شده است. از اوایل قرن بیستم، هر ساله تعداد زیادی از افراد تحصیل کرده اسکاتلندی به انگلستان مهاجرت می‌کنند. درصد متوسط مهاجرت سالانه تحصیل کردگان دانشگاهی از اسکاتلند به انگلستان 17.2 درصد و ضریب هوشی متوسط این مهاجران 108.1 می‌باشد.
این موضوع سبب شده است که میانگین ضریب هوشی اسکاتلندی‌ها به طور متوسط در هر نسل یک امتیاز نسبت به نسل قبل کاهش پیدا کند و اسکاتلندی‌ها در اواسط قرن بیستم به کم‌هوش‌ترین ملت اروپایی (با میانگین ضریب هوشی 97) تبدیل شدند.
بر اساس آمار صندوق بین المللی پول، ایران با ضریب مهاجرت 15 درصد، رتبه اول را در میان 61 کشور توسعه نیافته و در حال توسعه داراست و می‌توان تخمین زد که طی سه دهه اخیر حداقل سه واحد از ضریب هوشی متوسط ایرانی‌ها صرفا به سبب مهاجرت کاهش پیدا کرده است.
مهاجرت نخبگان تنها سبب کاهش میانگین ضریب هوشی ملل نمی‌شود، بلکه این کشورها را از نوابغ تهی می‌سازد. با نگاهی به فهرست اسامی افرادی مانند لئوناردو داوینچی (ضریب هوشی220)، گوته(210)، پاسکال (195)، نیوتن (190)، لاپلاس (190)، ولتر (190)، دکارت (185)، گالیله (185)، کانت (175)، داروین (165)، موزارت (165)، بیل گیتس (160)، کوپرنیک (160) و اینشتین(160) به ‌سادگی درمی‌یابیم که توسعه دانش بشر در طول تاریخ بیش از هر چیز مرهون افراد نابغه است. نوابغ همان کسانی هستند که توان حل پیچیده‌ترین مشکلات یک کشور را دارا هستند و مسوولیت راهبری کشور را در وضعیت‌های بحرانی بر عهده دارند.
تأثیر نوابغ روی توسعه جوامع به حدی است که می‌توان عبارت معروف «ملتی که قهرمان ندارد، هیچ چیز ندارد» را با جمله «ملتی که نوابغ را در مدیریت خود ندارد، به هیچ جا نخواهد رسید» جایگزین کرد.
با تشکر از جناب آقای وحدتی که مطلب بالا را ارسال کرده اند.

پیوستها:

فرار مغزها؛ کمک بلاعوض ایران به غرب!
هادی شریفی، 28 بهمن 91
تاریخ انتشار : شنبه ۲۸ بهمن ۱۳۹۱ ساعت ۰۷:۲۹
سرمایه انسانی یکی از عوامل موثر در فرایند رشد اقتصادی ، اجتماعی و سیاسی جامعه است . موتور محرکه توسعه جامعه را منابع طبیعی و ماوراء الطبیعی به حرکت درنمی آورد بلکه این نیروی انسانی است که مسبب پیشرفت و توسعه جامعه می گردد .

تئودور شولتز در سال ۱۹۶۱ با طرح این نظریه که " کلید توسعه اقتصادی خود انسان است و نه منابع آن " مهر تاییدی بر وجود عاملی به نام انسان و سرمایه انسانی برای پیشرفت و رشد اقتصادی یک کشور می زند .

سرمایه های انسانی نیروهایی هستند که با هزینه گزاف به دست می ایند ، تعلیم و تربیت این سرمایه ها ، هزینه ها، امکانات و زمان زیادی را لازم دارد . اما در کشور ما به راحتی این سرمایه ها از دست می روند . این موضوع به نام فرار مغزها و یا نخبه ها معروف است . فرار مغزها و نخبه ها باعث کاهش انباشت سرمایه انسانی و در نهایت زیان اقتصادی کشور می شود . البته در حال حاضر و با برخی بی توجهی ها ، نظریات نخبه های درونی نیز در تصمیمات اقتصادی ، سیاسی و اجتماعی با بی توجهی ها مسئولان روبه رو است .

امروزه تعداد زیادی از جوانان مستعد و موفق کشور جذب کشورهای دیگر به خصوص آمریکا و اروپا می شوند . کشورهای صنعتی به این موضوع اذعان دارند که جذب هر فوق لیساس و یا دکترا ، یک میلیون دلار برای اقتصاد آنها سود دارد . با این احتساب، هزینه خروج نخبگان از کشور معادل خروج۵۰ ميليارد دلار سرمايه ساليانه است.(۱)
طبق آمار صندوق بين المللي پول، سالانه بين ۱۵۰ تا ۱۸۰ هزار نفر از ايرانيان تحصيل کرده براي خروج از ايران اقدام مي‌کنند و ايران از نظر فرار مغزها در بين ۹۱ کشور در حال توسعه و توسعه نيافته جهان مقام اول را از آن خود کرده است(۲)

تا سال ۱۹۹۷ میلادی ۳۷۳۶۲ ایرانی با تحصیلات لیسانس و بالاتر در بانک‌ اطلاعات علمی متخصصان دفتر خدمات مهاجرتی آمریکا ثبت نام شده که از این عده ۲۹ درصد در سطح دکترا، ۳۳ درصد در سطح فوق‌لیسانس و بقیه در سطح لیسانس بوده‌اند.(۳)

براساس آمارهای منتشر شده ۴ تا ۵ میلیون مهاجر ایرانی در ۳۲ کشور جهان سکونت دارند که سهم آمریکا یک میلیون مهاجر ایرانی است. بیش از یک چهارم ایرانی‌تبارهای آمریکا دارای مدارک فوق لیسانس و دکترا هستند. ایرانیان مقیم خارج از کشور، دست‌کم سرمایه ای بالغ بر ۸۰۰ میلیارد دلار دارا هستندکه این مبلغ معادل یک دهه پول فروش نفت کشور است. (۴)

از نخبگان مطرح کشور که در آمریکا اقامت دارند می توان به بهشاد بهزادي، محمدحسين باطني از اعضاي اصلي تيم تحقيقاتي شركت فناوري اطلاعات گوگل در كشور آمريكا. اميد اعتصامي، محمدعلي ابام ، محسن بياتي و شاهد حاجي علي احمد نيز که هر چهار نفر از اعضاي گروه تحقيقاتي شركت مايكروسافت در كشور آمريكا هستند اشاره کرد که در دو غول بزرگ کامپیوتری جهان در حال فعالیت هستند.

۲۶ دی ماه امسال نیز، مریم میرزاخانی، استاد دانشگاه استنفورد آمریکا به عنوان برنده‌ جایزه ستر (Satter Prize) انجمن ریاضی آمریکا در سال ۲۰۱۲ معرفی شد.

از مجموع ۲۲۵ دانش‌آموز ايراني كه طي سال‌هاي ۱۳۷۲ (۱۹۹۳م) تا ۱۳۸۶ (۲۰۰۷م) در ۵۳ المپياد جهاني شركت كردند بيش از۱۴۰ نفر معادل ۶۲/۲ ‌درصد آنها هم‌اكنون در يكي دانشگاه‌هاي مطرح دنيا در آمريكا و كانادا تحصيل مي‌كنند. (۵)

عمق فاجعه آنجایی است که می بینیم فقط درصد ناچیزی از این افراد مخالف سیاسی نظام هستند. امروزه بیش از ۵۰۰ پروفسور ایرانی در ایالات‌ متحد آمریکا حضور دارند. این درحالی است که کل تعداد استادان داخل کشور در سال۸۹-۹۰ برابر با ۲۵۶۰ نفر بوده اند .

کارشناسان علت های گوناگونی را برای فرار مغزها ارائه داده اند . گیلدز سایمون (۲۰۰۲ ) علت کلی فرار مغزها را تضاد های سیاسی و محیطی می داند. خسرو سلجوقی (۱۳۷۹ ) علت فرار نخبه ها از ایران را به دو دسته عوامل اقتصادی مانند (بیکاری ، پرداخت های اندک و کمبود رفاه) و عوامل غیر اقتصادی مانند عوامل سیاسی ، فرهنگی و اجتماعی می خواند. به نظر می رسد نرخ بیکاری، دستمزد نیروی کار در ایران که ارتباط معکوس و معنی‌داری بر پدیده فرار نخبه ها دارد، شکاف شاخص رفاهی بین ایران و کشورهای پیشرفته و جانشین‌های آن از جمله شکاف درآمد سرانه، شکاف تشکیل سرمایه ثابت سرانه و شکاف مخارج ملی سرانه بین ایران و کشورهای پیشرفته تأثیر مستقیم و معنی‌داری بر فرار دانش آموختگان از ایران به اروپا و عوامل سیاسی ـ اجتماعی از جمله جنگ تحمیلی، حقوق سیاسی، آزادی‌های مدنی و فساد یا خط قرمز بوروکراسی نیز بصورت مثبت و معنی‌دار بر پدیده فرار نخبه ها از ایران مؤثر است.

منابع :
۱-عباس محمدی اصلی ، نشریه گزارش ، خرداد۱۳۸۰ شماره ۱۲۳
۲ - فرار مغزها و جایگاه ایران در جهان
۳- عباس محمدی اصلی ، نشریه گزارش ، خرداد۱۳۸۰ شماره ۱۲۳
۴- چرا نخبه ها می روند ونمی آیند؛ به جای اینکه بروند و بیایند
۵- ۶۲ درص
دکتر مریم میرزاخانی، استادیار جوان دانشگاه «پرینستون»، به عنوان یکی از ۱۰ مغز برتر آمریکای شمالی معرفی شد و به او لقب سد شکن دادند. مریم میرزاخانی در سال های ۷۳ و ۷۴ (سال سوم و چهارم دبیرستان) از مدرسه ی فرزانگان تهران موفق به کسب مدال طلای المپیاد ریاضی کشوری شد و بعد از آن در سال ۱۹۹۴ در المپیاد جهانی ریاضی هنگ کنگ با ۴۱ امتیاز از ۴۲ امتیاز مدال طلای جهانی گرفت. سال بعد یعنی ۱۹۹۵ در المپیاد جهانی ریاضی کانادا با ۴۲ امتیاز از ۴۲، رتبه ی ۱ طلای جهانی را به دست آورد. مریم در دانشگاه شریف در رشته ی ریاضی ادامه تحصیل داد.
میرزاخانی با دریافت بورسیه از طرف دانشگاه هاروارد به آنجا رفت و تحصیلاتش را در آنجا ادامه داد. مریم میرزاخانی که تحصیلات کارشناسی ارشد و دکتری را در دانشگاه هاروارد پشت سرگذاشت، به همراه ۹ محقق برجسته دیگر چندی پیش در چهارمین نشست ۱۰ برلیان، نشریه Popular Science در آمریکا مورد تقدیر قرار گرفت. به نوشته USA TODAY، این فهرست ۱۰ نفره شامل محققان و نخبگان جوانی است که در حوزه های ابتکاری مشغول به فعالیت هستند و با این حال معمولا از چشم عموم پنهان مانده اند. این فهرست بر اساس پیشنهاد های ارائه شده از سوی سازمان های گوناگون، روسای دانشگاه ها و ناشران انتشارات علمی برگزیده شده اند.
این محققان برجسته جوان در حوزه های گوناگونی از گرافیک رایانه یی تا ریاضیات و علوم رباتیک، افق های تازه ای در مرزهای جهان اطراف ما گشوده اند که مریم میرزاخانی ریاضیدان ۳۳ ساله ایرانی یکی از آنهاست. میرزاخانی در سال ۱۹۹۹ میلادی موفق به پیدا کردن راه حلی برای یک مشکل ریاضی شد که بسیاری را به دام انداخته بود: محاسبه حجم های فضایی منحنی هندسی. ریاضیدانان مدت های طولانی است که به دنبال یافتن راه عملی برای محاسبه حجم رمزهای جایگزین فرم های هندسی هذلولی بوده اند و در این میان مریم میرزاخانی جوان در دانشگاه پرینستون نشان داد که با استفاده از ریاضیات شاید بتوان بهترین راه را به سوی دست یافتن به راه حلی روشن در اختیار داشت: محاسبه عمق حلقه های ترسیم شده بر روی سطوح هذلولی.
میرزاخانی در تلاش است تا معمای ابعاد گوناگون فرم های غیر طبیعی هندسی را حل کند. در صورتی که جهان از قاعده هندسه هذلولی تبعیت کند، ابتکار وی به تعریف شکل و حجم دقیق جهان کمک خواهد کرد. در واقع مشکل این است که برخی از این اشکال هذلولی هم چون doughnuts و یا amoebas دارای ظاهری بسیار نافرم هستند که محاسبه حجم آنها را به معمایی جدی برای ریاضیدانان مبدل کرده است. اما میرزاخانی با یافتن راهی جدید در واقع دست به یک ابتکار عمل بزرگ زد و با ترسیم یک سری ازحلقه ها بر روی سطح این گونه اشکال پیچیده به محاسبه حجم آنها پرداخت.
جیمز کارلسون از انستیتو ریاضیات کلی (Clay Mathematics Institute) میگوید: میرزاخانی در یافتن ارتباطات جدید، عالی است. وی میتواند به سرعت از یک مثال ساده به دلیل کاملی از یک نظریه ژرف و عمیق برسد. مریم میرزاخانی از دانش آموزان نخبه المپیادی کشور است که در سال ۷۴ در المپیاد جهانی ریاضی علاوه بر دریافت مدال طلا با کسب بالاترین امتیاز به عنوان نفر اول جهان شناخته شده است. 
میرزاخانی دانش آموز نخبه ریاضی، تحصیلات دانشگاهی خود را در رشته ریاضی در دانشگاه صنعتی شریف ادامه داد و از جمله بازماندگان سانحه غم بار سقوط اتوبوس حامل نخبگان ریاضی دانشگاه صنعتی شریف به دره در اسفندماه ۷۶ است. در این حادثه اتوبوس حامل دانشجویان ریاضی شرکت کننده در بیست و دومین دوره مسابقات ریاضی دانشجویی که از اهواز راهی تهران بود به دره سقوط کرد و طی آن شش تن از دانشجوی نخبه ریاضی دانشگاه صنعتی شریف شامل آرمان بهرامیان، رضا صادقی (برنده دو مدال طلای المپیاد جهانی) علیرضا سایه بان و علی حیدری، فرید کابلی، دکتر مجتبی مهرآبادی و مرتضی رضایی دانشجوی دانشگاه تهران که اغلب از برگزیدگان المپیادهای ملی و بین المللی ریاضی بودند در اوج بالندگی و شکوفایی علمی ناباورانه، جان باختند.

Wednesday, November 25, 2015

زندگی و مبارزات غلامحسین ساعدی(گوهر مردا)

۳۰ سال از مرگ ساعدی گذشت
  • عکس‌ها را علی اکبر ساعدی، برادر غلامحسین ساعدی در اختیار بی بی سی قرار داده است
غلامحسین ساعدی نویسنده، فیلمنامه نویس و نمایشنامه نویس، مانند بسیاری از نویسندگان دیگر کار خود را با روزنامه نگاری و در هفده سالگی شروع کرد.
"نخود هر آش" نخستین کار چاپ نشده اوست. از آن پس اما هر چه نوشت نه تنها منتشر شد که بر اساس بسیاری از کارهایش فیلم و تئاتر هم ساخته شد.
فیلم های "گاو"، "دایره مینا" و "آرامش در حضور دیگران" از نام‌یافته ترین کارهای اوست. در غربت چند ساله خود در پاریس همچنان مجله "الفبا" را منتشر کرد و "اتللو در سرزمین عجایب" و "ملا کورپوس" را از خود به یادگار گذاشت.
غلامحسین ساعدی پس از طی یک بیماری کبدی در پنجاه سالگی در پاریس درگذشت.
شاید اگر درد غربت نبود امسال می توانستیم تولد هشتاد سالگی او را نیز جشن بگیریم.
پنجاه سال غلامحسین ساعدی، عمری کوتاه و حاصلی پربار.
پنجاه سال و فهرستی بلند و بالا از قصه و نمایشنامه و فیلمنامه و رمان چاپ شده و نشده با طنز تلخی که در همه قصه هایش تنیده شده است.
بیشتر بخوانید: کتابشناسی غلامحسین ساعدی
بیشتر بخوانید: یک دور تمام در زندگی ساعدی
به نظر می رسید جز نوشتن کار دیگری ندارد. اما او بیکار نبود. در سال هایی از زندگی اش در ایران، درِ مطبش در خیابان دلگشا، به روی همه کس باز بود. اعم از مردم فقیری که در آن حول و حوش می زیستند یا روشنفکرانی که به دیدار روی باز و خندانش می رفتند. گرچه خودش معتقد بود که ما در ایران تنها یک روشنفکر داریم و آن هم مجله "روشنفکر" است.
در غربت میز و دم و دستگاهی نداشت. بر سر مزار صادق هدایت رفت و به دوستانش گفت: "می شه سنگ مزارش را به ما قرض بدهد تا یک میز تحریر برای نوشتن داشته باشیم."
بیشتر بخوانید: یادهایی از غلامحسین ساعدی
دستکاری در واژه‌هاساعدی استعداد غریبی در ساختن کلمات و اسامی عجیب و دور از ذهن داشت. نخستین نمایشنامه اش در ۲۱ سالگی "پیگمالیون" نام داشت. قصه هایش ممکن بود در مکان های واقعی رخ داده باشد مثل "عزاداران بیل". ممکن هم بود در ناکجاآباد ذهنی او باشد- همان گونه که "چوب به دست های ورزیل" بود. گفته ها نیز کم از نوشته ها نداشتند.
ناصر پاکدامن، دوست دیرینه او در وطن و در غربت، فهرست بلندی از این کلمات ساخته شده او دارد. آقای پاکدامن می گوید:


"اغلب آدم ها را با نام "جیمز" که بیشتر به سر پیشخدمت های انگلیسی گفته می شد صدا می کرد. تا زمانی که در ایران بود با لغات انگلیسی ور می رفت. اصطلاحاتی درست می‏ کرد، به سیاق اسم درست کردن انگلیسی که مثلاً آخر آن "ایشن" اضافه می‏ کنند؛ مانند کالشن، دایرکشن، پابلیکیشن و… او بر این سیاق، اصطلاح "زِرتیشن" را ساخت. اگر راجع به زرتیشن حرف می‏‌زنم، برای این است که در مصاحبه‏‌ای هم که با تاریخ شفاهی هاروارد کرده، این زرتیشن را به‏‌کار می‏‌برد و بنابراین وارد تاریخ شده است. چنین لفظی از دو کلمه‏‌ زِرت که در زبان عامیانه‏ فارسی خیلی به‏ کار می‏ رود و اصطلاحات مختلفی از آن وجود دارد، مانند زرت‏ش در رفت، زرتی، زرتی رفت، زرتی گفت… ساعدی زرتیشن را در معنی این‏که کلک‏‏ش را کندیم یا کله‏‌پا شد و… به‏‌کار می ‏برد و معانی خیلی متفاوتی از این کلمه را می‏‌پذیرفت."در پاریس نیز ساعدی همچنان به واژه سازی ادامه داد بدون آن که زبان فرانسه را بداند: "اوایل حضور او در پاریس، یک شب با هم بیرون رفته بودیم و وقتی از آن‏جا برمی‏‌گشتیم تاکسی گرفتیم. او کلمه‏‌ای را با تلفظ فرانسه درست کرد و گفت: "زپرتاسیون دولامرد". 'مِرد' در فرانسه به معنای سرگین است و زپرتاسیون هم از نظر او چیزی در همان معنا بود. او این عبارت را طوری تلفظ کرد که راننده‏ تاکسی فکر ‏کرد دارد به فرانسه حرف می زند و او هم با ساعدی فرانسوی حرف زد."

سالهای زندان

زندان را از نوجوانی تجربه کرد. نوجوان هفده ساله به دلیل طرفداری از دکتر مصدق برای نخستین بار به زندان می رود و یک سال حبس می کشد. از آن پس هر از گاهی بازداشت می شود. از قزل قلعه به اوین می رود و از اوین به اتاق زیر شیروانی پناهنده می شود. و سرانجام به غربتی که چندان هم پذیرای او نبود. در غربت نیز همچنان در سر سودای سیاست داشت. پیوستن به مجاهدین خلق و گسستن و پیوستن ها و گسستن ها تا راهی برای درمان مردمی بیابد که به خاطرشان پزشکی را خوانده بود.
ادعای شجاعت نداشت. مثل هر انسان واقعی دیگری می ترسید. هول و هراسی که تمام عمر او را رها نکرد اما دست از نوشتن برنمی داشت.


ببینید: زندگی غلامحسین ساعدی به روایت تصویر

'واگن سیاه'؛ لحظه‌هایی از زندگی در زندان

از جمله داستان هایی که به نوعی روایتی دست اول از زندگی خود ساعدی، بخصوص دوران زندان او، را بازمی نماید، "واگن سیاه" است که نخستین بار در کتاب جمعه شماره ۱ سال ۱۳۵۸ چاپ شد و در سال ۱۳۸۵ در آلمان در کتاب "غلامحسین ساعدی با او و درباره او " نیز جای گرفت.
او بازجوهای خود را می‌شناخت و با پرسش هایشان آشنا بود. شاید به همین دلیل در "واگن سیاه" به جای آن که خودش راوی داستان باشد مامور ساواک نقش دانای کل را بازی می کند.
مرد امنیتی داستان مرد ژنده پوشی را می گوید که با کوله باری از کتاب همه جا پیدایش می شود. در واگنی سیاه در خرابه های ناکجا آباد زندگی می کند. او در ظاهر چیزی ندارد که شک برانگیز باشد اما از سوی ساواک به عنوان فردی مشکوک مورد تعقیب است. اسامی عجیب و غریب در این داستان هم جای خود را دارد.
"نه، نه، اسم و رسم درست و حسابی نداشت. مثل همه ولگردا. هر گوشه به یه اسم صداش می کردن. تو راه آهن: هایک، ته شاپور: مایک، تو مختاری: قاراپت، تو تشکیلات: هاراپت، تو سنگلج: برغوس، تو توپخونه: مرغوس،.. آوانِس خله، موغوس، پوغوس، آخرشم نفهمیدیم اسم اصلیش چی هس، کجا رو خشت افتاده، چه جوری زندگی کرده،... از کِی به کله ش زده."
مرد ساواکی با هر گفت و گویی بیشتر پی می برد که مرد عقلش پار سنگ برمی دارد. یک بار ژنده پوش جلویش را می گیرد و می گوید که "تو به چه حقی جلوتر از من راه میری؟ تو باید عقب تر بیای." ساواکی علت را می پرسد و مرد ژنده پوش سه دلیل می آورد. اول من بزرگ ترم و دوم عقل و کمالات من خیلی بیشتره.
"پرسیدم: از کجا معلوم؟"
"با پوزخند گفت: معلومه که نمی دونی. حالا ببین چی میگم."
"با زبون فرنگی چیزی گفت و پرسید به چه زبونی حرف زدم؟"
"گفتم: انگلیسی."
"گفت: خره فرانسه بود."




جلال آل احمد، نویسنده و مترجم و از پایه گذاران کانون نویسندگان ایران، غلامحسین ساعدی و یدالله (مفتون) امینی، از شاعران معاصر ایران در سمیناری که در دانشگاه تبریز برگزار شد.

او هفته ای دوبار در درمانگاهی در میدان قزوین در جنوب تهران به مداوای بیماران می پرداخت
ببینید: عکس های بیشتری از زندگی غلامحسین ساعدی

حرفهای نهفته در فریاد

از آن جائی که پیش از انقلاب کتاب های ممنوعه جزو اوراق ضاله محسوب می شد، مرد امنیتی از او می خواهد که چند تکه ای از کتاب هایش را برای او بخواند. هر چه می خواند قصه های عشقی است و ربطی به سیاست ندارد. در واقع به نوعی او را سر کار می گذارد.
داستان اما به این جا ختم نمی شود. یک سال و اندی پرونده بایگانی می شود و ساواک دوباره دستور تعقیب می دهد. گویا احمد درازه نامی را گرفته اند و او آدرس واگن سیاه محل اقامت بوغوس را داده است. سرانجام آن چه که نباید اتفاق بیفتد، اتفاق می افتد. در کنار واگن سیاه زیر آهن پاره ها انبار اسلحه و مهمات کشف می شود. بوغوس و یارانش همه به زندان می روند. کتک زدن ها و شکنجه ها در هیچ یک موثر واقع نمی شود. کسی اعترافی نمی کند. تنها فریاد است که به گوش می رسد. فریادی گوشخراش که مقام امنیتی هم طاقت شنیدنش را ندارد. آن هم نه از سر درد. فریادی که پیام رسان است و معنا و مفهومش را امنیتی ها نمی فهمند. فریاد زمانی قطع می شود که دیگر مرد را یارای فریادکردن نیست.
ساعدی خودش یک بار در یکی از این زندان رفتن هایش چیزی با این مضمون گفته بود: "آن‌قدر فریاد می زنم تا از دستم عاصی شوند."

داستان مالامال از طنز است. طنزی تلخ و عاقبتی تلخ تر. سرانجامی که ساعدی هم از آن بی نصیب نماند

نارسیسوس

ِHossein Elahi Ghomshei
« نارسیسوس»
نارسیسوس نام جوان زیبایی است در اساطیر یونان که دختری به نام اکو (انعکاس صدا یا به فارسی پژواک) بر او عاشق می شود و چون جواب نامساعد می شنود نفرین می کند که او عاشق کسی شود که هرگز نتواند به او برسد و او روزی عکس خود را در آب می بیند و برخود عاشق می شود. هر روز بر لب برکۀ آب می آید و با خود نرد عشق می بازد و شِکوه می کند که آخر تو که با من دوستی: وقتی می آیم می آیی، وقتی لبخند می زنم لبخند می زنی؛ پس چرا وقتی دستم را دراز می کنم تا دست تو را بگیرم آشفته می شوی و از من می رمی.
نارسیسوس آن قدر در فراق خویش غصه می خورد و اشک می ریزد تا می میرد. پس حوریان و پریان صحرایی گرد او می آیند و می گویند «حیف است چنین جلوه ای از زیبایی به زیرخاک رود. بهتر است او را به گُلی تبدیل کنیم که پیوسته در کنار آب بروید و عکس جمال خود را در آب ببیند.» و او را به گل نرگس تبدیل می کنند.(معنی نارسیسوس نیز «نرگس» است.)
اصطلاح نارسیسیسم به معنی «خود شیفتگی» یکی از بیماری های روانی است و به کسانی گفته می شود که سخت و به طور بیمار گونه ای شیفته و بیقرار خویش اند.

بر گرفته از کتاب «در قلمرو زرین»
اثر حسین الهی قمشه ای

سرطان بیماری ناشی از کمبود ویتامین است!

سرطان بیماری نیست، کمبود ویتامین B17 است!
آخرین نیوز: بنا به یافته های جدید محققان، سرطان در واقع یک مرض نیست بلکه سرطان عبارت است از فقط کمبود ویتامین B17 که مقادیر زیادی از آن در هسته زردآلود یافت می شود!
جوانه گندم بخورید، جوانه گندم داروی اعجاب اور سرطان است!
جوانه گندم منبع غنی اکسیجن مایع و حاوی قویترین ماده ضد سرطان طبیعت به نام “Ieatril” میباشد، که این ماده در هسته سیب نیز موجود است!
مانر در کتابی به نام “مرگ سرطان” موفقیت درمان با “leatril” را بالای ۹۰% از مبتلایان بیان کرده است.
ویتامین B17 معروف به «لاتریل» که در دانه میوه‌ها مانند زردآلو و هلو یافت می‌شوند، با سلول‌های سرطانی مبارزه می‌کند.
«ﻟﯿﻤﻮ ﺗﺮﺵ» نیز ﺳﻠﻮﻝ ﻫﺎﯼ ﺳﺮﻃﺎﻧﯽ ﺭﺍ ﺩﺭ ۱۲ ﻧﻮﻉ ﺳﺮﻃﺎﻥ ﺍﺯ ﺟﻤﻠﻪ ﺳﺮﻃﺎﻥ ﺭﻭﺩﻩ ، ﺳﯿﻨﻪ ، ﭘﺮﻭﺳﺘﺎﺕ ، ﺭﯾﻪ ﻭ ﭘﺎﻧﮑﺮﺍﺱ ﻧﺎﺑﻮﺩ ﻣﯽ ﮐﻨﺪ.

پایانی بر قهرمان ‌بازی زنجانی- نعمت احمدی

پایانی بر قهرمان ‌بازی زنجانی
نعمت احمدی- حقوق‌دان

از ابتدای تشکیل پرونده بابک زنجانی، با وجود اینکه با ادبیات و فرهنگ مغرورانه او- که در پاسخ اعتراض همسایگان مجموعه ایران‌زمینش گفته بود «خب املاکتون رو می‌خرم»- به‌شدت بیگانه و مخالف بوده و هستم اما معتقدم متهمانی که پول‌هایشان آن‌سوی آب‌هاست، نیازمند چاره‌اندیشی‌هایی متفاوت از متهمان عادی هستند. هدف از رویه قضائی در پرونده‌هایی مشابه پرونده زنجانی، صرفا برخورد با متهمان نیست؛ هدف آن است که اموال به‌تاراج‌رفته به کشور بازگردد. در «یکشنبه سیاه» که محمود احمدی‌نژاد در معیت اطرافیان خبرسازش فاتحانه وارد مجلس اصولگرایان شد و به بهانه دفاع از وزیر رفاه و کار، خود صحنه‌گردان مجلس شد، در فیلمی ناقص که خود دوبلور آن بود حروف اول اسم فردي سرمایه‌دار، «ب- ز»، را آشکار کرد و دیالوگی بین رئیس قوه مجریه و قوه مقننه به یادگار ماند. رئیس دولت دهم در آن روز، صحن علنی مجلس را همانند سرداری شکست‌خورده و لشکرازدست‌داده ترک کرد. پس از آن مردم به واکاوی و رمزگشایی از این سرمایه‌دار پرسرمایه پرداختند؛ کسی که قادر است ١٣٨ شرکت زیرمجموعه سازمان تأمین اجتماعی را «یکجا» از سعید مرتضوی، رئیس پرحاشیه وقت سازمان تأمین اجتماعی بخرد و چک‌های ارزی بالای میلیاردی تحویل دهد و در قبال چک موهوم خود، چک اصلی ضمانتی از تأمین اجتماعی بگیرد و این چک‌ها را بابت بدهی خود در اختیار وزارت نفت قرار دهد. پس از آن عقلای جامعه اقتصادی و حقوقی متوجه شدند که با یک پدیده روبه‌رو هستند. از هوشمندی «ب- ز» همین بس که نخستین صعود خود را از نردبان خوش‌نامی دکتر محسن نوربخش، اقتصاددان جوان‌مرگ جمهوری اسلامی شروع کرد؛ مردی که پرونده پاکی داشت و دوست و دشمن بدون درنظرگرفتن تز تفکر اقتصادی، او را یکی از مدیران سالم نظام می‌دانند. زنجانی مدعی شد دوران سربازی را در بانک مرکزی گذرانده و راننده مخصوص دکتر نوربخش بوده و دکتر آن‌قدر به او اعتماد داشته که بعدازظهرها میلیون‌ها دلار ارز را لابد داخل بقچه می‌گذاشته و به او می‌داده که سر چهارراه استانبول به گفته خودش «چنج» کند! او با یک تیر، چند نشان زد؛ هم دکترنوربخش مرحوم و با حسن سابقه را مسئله‌دار کرد و هم دیگر مسئولان بانک مرکزی را. در آن سال‌ها که پول ملی ما ارزش داشت، ایشان میلیون‌ها تومان از این «چنج»کردن‌ها سود برد. حتی بيشتر از حقوق و مزایای رئیس بانک مرکزی و معاونان و مدیرانش بیشتر پول پارو کرده است. حالا در دوازدهمین جلسه دادگاه وی مشخص شد سابقه‌ای از سربازی زنجانی در بانک مرکزی وجود ندارد. هر آدم ساده‌ای هم می‌داند که تردد مسئولان دارای ضوابطی است و تابه‌حال نشنیده‌ام که مسئولان، راننده سرباز و بدون وابستگی به پلیس مخصوص حفاظت شخصیت‌ها داشته باشند؛ راننده‌ای که بعدازظهرها بقچه‌به‌دست، ارزهای بانک رئیس خود را می‌فروخته ظاهرا از این رابطه می‌خواسته چنین القا کند که بله، سهمی هم رئیس می‌برده؛ آن‌هم نوربخش. گل سرسبد اموال «ب - ز» ملک ایران‌زمین واقع در شهرک غرب است. به پرسش و پاسخ آقای صلواتی، قاضی شعبه رسیدگی‌کننده به اتهامات بابک زنجانی و پرسش‌های او توجه کنید. قاضی صلواتی سؤال کرد: ملک ایران‌زمین را از چه کسی خریده‌اید و پولش را از کجا تأمین کرده‌اید؟ زنجانی مدعی شد: در سال‌های بین ٨٧ و ٨٩ این ملک را از شرکت ایرانیان اطلس خریدم و ٢٨٠ میلیارد تومان اصل زمین را خریدم. قاضی صلواتی پرسید: پول را از کجا آوردید؟ زنجانی پاسخ داد: یادم نیست، فقط می‌د‌انم که پول خودم بود که واریز کردم. قاضی پرسید: از منابع بانک ملت بوده است؟ به این پاسخ جالب زنجانی توجه کنید؛ «حتما معامله‌ای وجود داشته است که آنها پول را به من داده‌‌اند ولی می‌دانم که پول خودم بوده، آن زمین را به مبلغ ٢٨٠ میلیارد تومان خریداری کردم، من آن زمین را شرایطی خریدم و چک‌هایی را برای خریدش دادم، زیرا آنها گفتند که ما زمین را اگر نقد بفروشیم مشکل پیدا می‌کنیم و من سه چک به آنها دادم که هر دو مبلغ چک را در سال‌های ٩٠ و ٩١ پاس کردم و آخرین چک هم که مربوط به سال ٩٢ بود موعدش نرسیده بود». زنجانی حداقل برای ثبت در تاریخ هم پرده از واقعیت تلخ بانکداری ایران برداشت. سری به هر خیابان و کوچه و میدان می‌زنیم کاخی به نام بانک سربرآورده است. اینها بانک نیستند بلکه بنگاه‌های اقتصادی لذا که گاهي در خدمت امثال زنجانی هستند. سال ٨٧ ملکی به قیمت ٢٨٠ میلیارد تومان روی کاغذ فروخته می‌شود؛ ثمن در سه قسط آن‌هم برای پنج سال بعد یعنی سال ٩٢ تعیین می‌شود آن هم بدون افزایش قیمت. کجا هستند مسئولان نظارتی در شوراهای مختلف؟ زنجانی با پشت‌گرمی، به زمین‌وزمان ناسزا می‌گوید. دوست و دشمن بر این عقیده و باورهستند که پاک‌ترین وزیر بین وزرای جمهوری اسلامی، مهندس زنگنه است. زندگی او صاف و ساده و شفاف است. قسم‌خورده‌ترین دشمنانش چه در عرصه مطبوعات و رسانه‌ها و چه در جناح‌های مختلف، ایراد مدیریتی‌ای که به او می‌گیرند این است که مثلا فلان قرارداد در زمان او نوشته شد و بهمان تخلف به زیرمجموعه او رسید؛ اما کسی نمی‌پرسد مدیر نفتی‌ای که توانسته بدون توسل و تمسک به پدیده‌های نوظهور و مرموزی مانند بابک زنجانی بازارهای ازدست‌رفته نفت را دوباره به دست آورد و به تولید نفت هم بیفزاید بدون اینکه به فلان صندوق بازنشستگی یا فلان تعاونی، کشتی‌کشتی نفت هدیه کند و باقی قضایا، چرا باید از سوی یک متهم مسئله‌دار متهم شود؟ او یک بار از ٢٢ میلیارد یورو سرمایه نقدی می‌گوید و در جلسه بعد، آن را نصف می‌کند. او افکار عمومی را هم به سخره گرفت؛ جایی که گفت نمی‌خواهد بیژن زنگنه سوار ماشینش شود! حکایتی است این نوکیسگی. پرونده بابک زنجانی به نقطه‌ای رسیده که باید هر روز درباره آنچه به هم می‌بافد مطلب نوشت؛ این تازه اول کار است.
  روزنامه شرق / سه شنبه ۳ آذر ۱۳۹۴ / شماره ۲۴۵۶