Friday, December 18, 2015

اهداء جایزه در زندان زنان

جایزهٔ حقوق بشر کانون مدافعان حقوق بشر، در زندان به بهاره هدایت اهدا شد
    کانون مدافعان حقوق بشر، تندیسی از منشور کوروش را به عنوان جایزهٔ «تلاشگر حقوق بشر» سال ۱۳۹۴ خود، به بهاره هدایت، کنشگر حقوق بشر اهدا کرد. این تندیس را نسیم باقری، آتنا دائمی و نرگس محمدی، هم‌بندی‌های بهاره هدایت در زندان اوین بر روی چوب، معرق‌کاری کرده بودند تا در مراسم روز جهانی حقوق بشر در بند زنان زندان اوین، به بهاره هدایت اهدا شود.
بهاره هدایت جایزه‌اش را از نرگس محمدی، نایب‌رئیس کانون مدافعان حقوق بشر به نمایندگی از این کانون، دریافت کرد.
در سال ۱۳۹۳، مولوی عبدالحمید اسماعیل‌زهی، امام‌جمعهٔ اهل سنت زاهدان برندهٔ این جایزه شده بود.
کانون مدافعان حقوق بشر از سال ۱۳۸۶ هجری خورشیدی، همه‌ساله یک نفر از تلاشگران حقوق بشر را به‌عنوان برندهٔ جایزهٔ «تلاشگر حقوق بشر» معرفی می‌کند. این جایزه در روز جهانی حقوق بشر اهدا می‌شود.

    سایت کانون مدافعان حقوق بشر، گزارش کرده است که بهاره هدایت پس از دریافت این تندیس، زنان و مردان ایران را محق‌تر از خود برای دریافت این جایزه دانسته است.
نرگس محمدی، نایب‌رئیس کانون مدافعان حقوق بشر هم در سخنانی گفته است: «روز جهانی حقوق بشر در سراسر جهان، در اجتماعات باشکوه و در سالن‌های مجلل و با حضور مسئولان و مقام‌ها برگزار می‌شود اما ما امروز در بند زندان اوین و در میان دیوارهای بلند و سرد زندان و در اجتماع زنان زندانی سیاسی و عقیدتی و در حصار زندانبانان، این روز را گرامی می‌داریم.»
او با طرح پرسش‌هایی به این مسئله پرداخته است که «دختران و زنان این سرزمین به کدام دلیل با احکام سنگین در حبس هستند» و درحالی‌که در میانشان حتی یک نفر تروریست یا مرتکب عملیات خرابکارانه وجود ندارد، اما همه محکوم به احکام سنگین شده‌اند.

این فعال حقوق بشر مجموع مجازات ۲۳ زن زندانی در بند زنان زندان اوین را بیش از ۲۱۵ سال اعلام کرده و گفته است: «گویی این زنان در اخذ محکومیت‌های سنگین، گوی سبقت از مردانِ هم‌تراز در اتهام‌های مطرح شده و مشابه را ربوده‌اند.»

پیشی گرفتن‌ سنگینی این احکام از حکم‌‌هایی که برای مردان صادر می‌شود در حالی است که هر‌گاه جنبش زنان در پی برابری حقوق در تحصیل، شغل، حقوق خانواده و مدنی و … بوده است، حکومت تأکید کرده است که زنان به دلایل زیست‌شناختی و فیزیولوژیکی هم‌تراز مردان نیستند و ضعیف‌تر از آنان هستند: «قضات محترم و مأموران امنیتی اما در برخورد با زنان، نه‌تنها زنان را همپای مردان بلکه در پاره‌ای موارد، بالا‌تر از آنان فرض می‌کنند که در صدور احکام سنگین، نحوهٔ نگهداری و شرایط حبس، این امر کاملاً مشهود است.»

محمدی همچنین گفته است: «باید آموخت که راه صلح و حقوق بشر، نه در یک شب، بلکه در طول زمان پیموده خواهد شد اما این به آن معنا نیست که باید نشست و نظاره کرد. تحقق حقوق بشر با خواست مردمِ هر سرزمین، نهادینه و ممکن خواهد شد و لازمهٔ آن، اشاعهٔ آگاهی در میان مردم است. آگاهی لازم است اما کافی نیست. باید در کنار آگاهی، حرکت و رفتار جمعی را در نهادهای مردمی به کار بست تا در فرایند این پروسهٔ زمان‌بر، ضمانت اجرای حقوق بشر را نیز حاصل کرد.»

کانون مدافعان حقوق بشر، با انتشار بیانیه‌ای، دلایل اهدای جایزهٔ سال ۱۳۹۴ خود را به بهاره هدایت شرح داده است. در این بیانیه آمده است:

«کانون مدافعان حقوق بشر، جایزهٔ تلاشگر حقوق بشر سال ۱۳۹۴ را به پاس فعالیت‌های مستمر و تأثیرگذار بهاره هدایت در جنبش دانشجویی ایران و فعالیت‌های او در حوزهٔ حقوق زنان، چه در سطح دانشجویان و چه در سطح فعالیت زنان ایران و حضور فعال در ارائهٔ گزارش‌های دانشجویی در حوزهٔ حقوق بشر در نشست‌های کانون مدافعان حقوق بشر، حضور در نشست‌های همگرایی زنان و تحمل شش سال حبس و تداوم آن تا دو سال دیگر که به‌طور غیرقانونی اعمال شده است، همچنین به پاس رفتار‌ها و عملکردهای مسالمت‌آمیز و مداراگرایانه‌اش، به این زن شجاع و فعال مدنی تقدیم می‌کند.»

منبع : رادیو زمانه


محمد نوری زاد و همراهانش


عکس ‏محمد نوری زاد‏م
عکس ‏محمد نوری زاد‏
 
من در تعجبم که خداوند به این پیرمرد چه توانی و چه همتی داده است که تا این اندازه به: 
آخرین اخبار آگاهی دارد. 
اینهمه نقاشیهای زیبا و اینچنینی میآفریند. 
اینهمه مطالب آگاهی بخش، ناب و جالب مینویسد. 
با همفکرانش به طور مرتب ارتباط تنگاتنگی دارد. 
از هر واقعه مفید و جالبی فیلم میسازد؛ از جمله روزهای دوشنبه و شنبه که ظاهراً تعطیل شده است.
عمرت پربرکت است، بیش از پیش مبارک باد! نوری زاد عزیز! 
تنها میتوان گفت هرکه در راه او گام زند او خود برکت خواهد داد؛ چنانکه گفته است: از تو حرکت از من برکت...
 

محمد نوری زاد‏ ‏۱۱۳‏ عکس جدید به آلبوم ‏ 
روز نخست نمایشگاه، و شیخ شیعه ی نیجر‏ اضافه کرده است.
یک: چند نفر از عزیزان، یک روز و دو روز و چند ساعت زودتر آمده بودند. به گمان این که نمایشگاه دایر است. چند نفر هم با اشتباه – من که نوشته بودم: پلاک 8 – رفته بودند به جایی دیگر. و حال آنکه پلاک 18 درست است. به ساعت پنج بعد از ظهر پنجشنبه نزدیک که شدیم، نرم نرم جمع مستان نفس زنان از پله ها بالا آمدند و کوله های لبخند و مهربانی و اشتیاق خود را واگشودند و حتی بعضی ها نمِ اشک و لرزش دست و تپشِ قلب خود را با من در میان نهادند که یعنی: ببین ما چه عاشقیم!

دو: جوانی از دزفول آمده بود و ما به رسم هر باره که برای ” از دورآمدگان” کف میزدیم، برایش کف زدیم. جوانی از گنبد، مردی از سوئد و مردی از عسلویه و جوانی از خرم آباد و زن و شویی از اهواز آمدند و ما با کف زدنهایمان، به آنان نشان دادیم که قدر قدمهایشان را میدانیم. و یا جوان کارگری با همان لباس کارش از جنوب تهران. و عشق مگر چیزی جز این است؟ که یکی بنشیند بر صندلی قطار و اتوبوس و هواپیما و اتومبیل شخصی و کرایه و فاصله های دوردست را به اندک و اندک تر فرو بکاهد و خود را برساند بجایی که نه قرار است چیزی در کیسه ماهانه اش اندازند و نه امتیازی به اسمش بنگارند و نه دستش را در دست ” آشنا”یی بگذارند تا گره کور و سر در گم زندگی اش را به ضرب توصیه ای بگشایند و کام تلخش را به ضرب رابطه ای چرب و شیرین کنند. و تازه، ممکن است در این معرکه مچش را بگیرند که: اینجا چه می کنی؟ تو را چه به عشق!؟
سه: عزیزانی چون دکتر ملکی و مادر و پدر سعید زینالی و مادر و پدر و خواهر شهید مصطفی کریم بیگی و مادران پارک لاله و نسرین ستوده و همسرش، رضا خندان و دکتر بادکوبه ای و مفتی زاده از دوستان لگام پای بر چشم من نهادند و ما همگی به شوق حضورشان کف زدیم و کف زدیم و کف زدیم. این کف زدنها برای این است که هم به خود و هم به این عزیزان بگوییم: خوشا عاشقی که آدابش جز ادب نیست. و ادب، معرکه ای است بی پایان. و چشمه ای است برای نوشانیِ انسان. انسانی که می خواهد در هر کجا که هست و با هر مرام و مسلکی که دارد، انسان باشد. دکتر بادکوبه ای چندی از اشعار خود سروده اش را برای ما خواند و با گرمای آهنگین و شعوری شعرش به محفل زمستانی ما گرما بخشود. سحر بهشتی و گوهر بانو نیز قرار بود بیایند که اتفاقی برای یکی از عزیزانشان رخ داده بود. سحر زنگ زد که داریم میرویم خمین بعداً می آییم.
چهار: سه نفر از نویسندگان و همراهان پای کار در سایت نوری زاد، بی آنکه همدیگر را بشناسند، آمدند و همدلی ها با من کردند. من جمعی از این عزیزان را می شناسم اما به رسم امانت هیچگاه معرفی شان نکرده ام. نه عکسی از آنان منتشر کرده ام و نه اسمی از آنان برده ام. دوستان من در سایت نوری زاد و در بخش کامنت ها با نوشتن مطالبی دوستانه و حتی تند و توفانی، گاه گرد و خاکی اساسی بپا می کنند و کاسه کوزه ها را بر سرِ هم می شکنند اما ترجیح می دهند در بیرون ناشناخته بمانند. احتمال می دهم بسیاری از آنان نرم و بی صدا و با چراغ خاموش می آیند و دورا دور سری به من می زنند و حتی سخنی رد و بدل می کنند اما نمی گویند که فلانی هستند در نگارشِ مطالبِ آنچنانی و بی ملاحظه. و من این خواستشان را پاس می دارم.
دیشب یکی شان زود آمد و زود رفت. اما دومی به سومی خیره شد و در بزنگاه گفتگو شناختش. این دو را دیدم که سر در آغوش اندیشه فرو برده بودند و در گوشه ای دل می دادند و قلوه می ستاندند ساعتی. از این سومی بگویم که مردی فاضل و پرمایه و فهمیده و از همه مهمتر عاشق است و هیچ اعتنایی به تهی دستی اش ندارد. کسی را که سر در آغوش ادب دارد، تهی دستی از شیدایی اش نمی کاهد. جنس عاشقی بجوری است که داشتنِ مال و نداشتن مال سهمی در ملاتش ندارد. برخلاف آنانی که می گویند: گرسنگی نکشیده ای تا عاشقی از یادت برود، می گویم: گرسنگان، عاشق ترند. و شما این گرسنگی را به هر کجای علم و ادب و پاکیزگی و انصاف و نیکخویی و پایداری بگسترانیدش. وه که چه وادی شوق انگیزی: گرسنه ی ادب. گرسنه ی خرد. گرسنه ی لبخند. گرسنه ی انصاف. گرسنه ی ایرانی بودن و وطن دوستی و نوعدوستی.
پنج: بعضی از تابلوهای عاشقانه ی من برجسته اند. یعنی از سطح بیرون زده اند و دارای حجم اند. شلوغی و ازدحام جمعیت باعث شد که چند تایی از آنها بشکنند و از هم جدا شوند. فشردگی جمعیت و تنگنای مکانی باعث می شد که دوستان با تکیه به تابلوها به آنها آسیب برسانند. تقاضای من از دوستانی که به نمایشگاه می آیند این است که هم از تابلوها کمی فاصله بگیرند و هم به تابلوها دست نزنند. در عین حال که خود می دانم همه ی این پیشامدها بخاطر این است که مرا به هیچ نمایشگاه خصوصی و عمومی راه نمی دهند و من ناگزیرم به برپایی نمایشگاه در مکان محدود سرای قلم. همین را هم از همت بلند جناب دکتر خزعلی و جناب داودی داریم که این آقای داودی را صدایی بسیار دلنشین و خوش است و دیشب برایمان قطعه ای آواز خواند با صدای داودی اش.
شش: هنوز بعضی از دوستان را نگرانی و اضطراب بود از پیشامدهای امنیتی. که نکند ناگهان بریزند و همه را ببرند. ای بدا به سرزمینی که تماشای چند تابلوی عاشقانه ی مردی ژولیده بخواهد با آشفتگیِ روانیِ مخاطبان همراه باشد. می گویم: عزیزانم، نگران چیزی نباشید. ما به این همدلی ها محتاجیم. شعار امسالِ رهبری را که می دانید؟ همدلی و همزبانی، ملت و دولت. و ما این شعار را به اینگونه تغییرش می دهیم: همدلی و همزبانی، ملت با ملت.
هفت: یکی از دوستان برای من فیلمی فرستاده بود از جایی مثل عراق. که یک آیت الله در میان مشتاقان و مریدانش ایستاده بود و بر کف دست یک به یک شان اخ تف می کرد از باب تبرک. به یکی که نگران غارتگری جماعتی از مسئولان بود گفتم: مشکل من و شما در گام نخست نه مسئولان بل همین مردم منگ اند که برای اخ و تف این جماعت سر و دست می شکنند.
هشت: یکی دیگر از دوستان فیلمی به من نشان داد که در آن، شیخ شیعه ی نیجریه برای خود ارتشی آراسته و حکومتی پرداخته با مراسمی از سان دیدن و قدم زدن بر فرش قرمز و تصاویر بزرگی از امام و رهبر و امام حسین در همان مراسم سان دیدن در نیجریه. و تصاویری از رژه ی مردان مسلح و زنان پوشیده رویِ شمشیر بدست درست مثل سید حسن نصرالله و لشگریانش و حکومتی که برای خود پرداخته. من حال ارتش کشور نیجریه را در سرکوب شیعیان نیجریه می فهمم. همانگونه که حال پرپر زدن های صدا و سیمای این روزهای خودمان را. دست برادران و بیت رهبری در سوریه و هر کجا که خونی بود، شما کشتار شیعیان نیجریه را نیز بر آن بیفزای.
نه: بار دیگر جناب لاریجانیِ دستگاه قضا افاضه فرموده اند که: جمهوری اسلامی ایران بر اندام لیبرال دموکراسی غرب لرزه انداخته است. می گویم: حاجی، چشم از دوردست های غرب بر گیر و به اطراف خودت هم نگاهی بینداز و ببین که جمهوری اسلامی با تن و بدن بسیاری از خردمندان و فرهیختگان و معترضان چه کرده است. می گویم: مملکتی که رقم نخست معتادان و آشفتگی های اقتصادی و اخلاقی و اجتماعی و سیاسی را در جهان داراست، شدیداً به این ادا و اطوار و شعارهای آخوندی و جهان سومی محتاج است. و می گویم: حاجی، این را نگویی اگر، پس چه بگویی؟
ده: قرار شده روس ها اورانیوم غنی شده ی ایران را از بوشهر به کشور خود ببرند. البته پولش را چند برابر از خود ما می گیرند و هیچ به نگاه معصومانه و گردنِ کجِ سرداران سپاه و بیت رهبری نیز اعتنایی نمی کنند که: حضرت ایت الله پوتین، لطفاَ یک لامپ صد وات در نیروگاه بوشهر روشن بفرمایید تا ما ببینیم این نور اتمی چقدر نور دارد بدکردار! یکی دیشب در نمایشگاه می گفت: این پوتین از چهارده سالگی برای کا گ ب کار کرده و اُس و اساس فکری اش بر چیزهایی چفت بسته که فرسنگها با تمایلات آخوندها فاصله دارد. و همو می گفت: روسها کاری کردند که شعار مرگ بر شوروی کلاً از دهان مردم برگرفته شد و بجایش وابستگیِ غلیظ ایران به روسیه فراگیر شد و حتی کسانی به زندان برده شدند که در میان جمعیت داد زده بودند: مرگ بر روسیه. این دوست می گفت: ریز به ریز و زاویه به زاویه ی سیستم اطلاعاتی سپاه با سیستم اطلاعاتی روسها هماهنگ است و از همانجا تغذیه می شود. و من گفتم: سیستم اطلاعاتی اسراییل را هم بر این بیفزایید. می دانید یاد چی افتادم؟ یاد تصویری از سربازان روس که عکس امام حسین را بدست گرفته اند و نمی دانم به چی می خندند!
یازده: ظاهراً پوتین به مردم روسیه گفته: شما آزادید که به هرکجا سفر کنید. و گفته: اگر خواستید پول هایتان را به شکم قاتلان فرزندانتان بریزید به ترکیه سفر کنید و اگر خواستید به سرزمینی کهن و چندین هزارساله بروید و به آرامش روح دست یابید حتما به ایران سفر کنید. دیدم این سخنان بی ریشه که درستی و نادرستی اش معلوم نیست، مقبول جماعتی قرار گرفته و این جماعت را به پایکوبی در انداخته چه جور! من اما می گویم: این جور حرفها را – هرچند درست – شما بگذارید بحساب تراوشات سرمستیِ یک آدم بهارمست. که یعنی یکی که خیلی جنسش جور است و کیفش کوک، وقتی حسابی حساب بانکی اش از پولهای بی زبان ما پر و پیمان است، یک شیتیلی و سکه ای به سمت مای مال باخته پرتاب می کند برای دلخوشکنکی ما که: این را بگیر و داشته باش و باهاش یک حالی بکن. مثل چی؟ مثل همان قرآن خطی ای که جناب پوتین، کپی اش را برای حضرت رهبری هدیه آورد تا بگوید: شما آقا جان با همین قرآن سرگرم باش تا ما از پایین و بالا بساط تان بروبیم و آن کنیم که با قاجارتان نکردیم.
دوازده: دیشب رفتم به دیدن محمد حسین نعیمی پور که دو روز است از زندان به خانه آمده بعد چهار سالِ بی دلیل و ناجوانمردانه. این آقا محمد حسین آنقدر پاکیزه خوی و درست و نیک اندیش است که شما دلت نمی آید با صدای بلند با وی سخن بگویی، چه برسد به این که چهار سال زندانی اش بکنی. اما چه جای درد که این پسر را، به کینه ای که برادران و بیت رهبری از پدر اصلاح طلبش داشتند، به سینه ی سرد سلولهای زندان سپردند. محمد حسین اما در زندان به ترجمه ی چند کتاب مفید پرداخت و حتی یکی اش را با کمک دوستان به چاپ رساند.
telegram.me/MohammadNoorizad https://www.facebook.com/m.nourizad www.nurizad.info
نشانی نمایشگاه: خیابان کارگر شمالی – بالاتر از خیابان نصرت – کوچه ی عبدی نژاد – پلاک 18 – طبقه دوم – سرای قلم
زمان: از ساعت 5 تا 8 عصر. نمایشگاه تا جمعه آینده ادامه دارد. نکند نیایید یک وقت؟

محمد نوری زاد
بیست و هفتم آذرماه نود و چهار – تهران

در جمهوری اسلامی مقام غیرپاسخگو نداریم

علی مطهری در نامه‌ای به رئیس قوه قضاییه: 
                     در جمهوری اسلامی مقام غیرپاسخگو نداریم
 علی مطهری در نامه ای به آیت الله لاریجانی نوشت: به نظر می رسد از فرط علاقه به پاسخگویی به سخن آیت الله هاشمی رفسنجانی، پاسخی داده اید که شاید خودتان هم آن را چندان قبول ندارید.

در اين نامه آمده است:
 «اخیراً مطلبی فرمودید که موجب تعجب بسیاری از سیاسیون و حقوقدانان و اسلام شناسان شد. فرموده اید: «در قانون اساسی چیزی به نام نظارت بر رهبری نداریم.» روشن است که کلمه «نظارت بر رهبری» در قانون اساسی نیامده است اما آیا محتوا و مدلول و مفهوم آن هم نیامده است؟ آیا باید جمود به لفظ داشته باشیم؟! '»

'این سخن شما، هم خلاف سیره امام خمینی(ره) و مقام معظم رهبری، هم خلاف حکم عقل و علم سیاست، هم خلاف سیره پیامبر اسلام و امیرالمؤمنین و هم خلاف قانون اساسی و مذاکرات مجلس خبرگان قانون اساسی است و بهترین شاهد و مستمسک را به دست افرادی داد که همواره جمهوری اسلامی را به استبداد دینی متهم می کنند'.

'به نظر می رسد از فرط علاقه به پاسخگویی به سخن آیت الله هاشمی رفسنجانی مبنی بر ضرورت نظارت بر زیرمجموعه نهاد رهبری، عجله فرموده و پاسخی داده اید که شاید خودتان هم آن را چندان قبول ندارید. فرموده اید: «مطابق قانون اساسی تشخیص دارا بودن شرایط رهبری و یا فقدان این شرایط بر عهده خبرگان رهبری است و طبیعی است که مقوله تشخیص از نظارت جداست و این دو تلازمی با هم ندارند.»

'اولا وظیفه خبرگان رهبری صرفا تشخیص دارا بودن یا فقدان شرایط رهبری در روز انتخاب رهبر نیست، بلکه طبق اصل یکصد و یازدهم قانون اساسی تشخیص بقای این شرایط در مدت رهبری هم هست. ثانیا تشخیص بقای شرایط، بدون نظارت بر عملکرد رهبری امکان پذیر نیست و برخلاف نظر جناب عالی این دو با هم تلازم دارند'.

 'قیاسی فرموده اید که متأسفانه نادرست و قیاس مع الفارق است. گفته اید: «نظارت مجلس خبرگان بر رهبری مانند این است که بگوییم افراد در مقام تقلید از مراجع، چون باید شرایطی همچون اعلم بودن یا مجتهد مطلق بودن یا عدالت را در مرجع تقلید احراز کنند، پس بر وی نظارت دارند، سخنی که بطلان آن روشن است.»

اولا بطلان این سخن روشن نیست چون حتی در اینجا هم مقلد وظیفه دارد بقای عدالت مرجع تقلید را رصد کند و این امر مستلزم نظارت بر عملکرد اوست و اگر آن مرجع عدالت خود را از دست داد، مقلد باید به مرجع دیگری رجوع کند. ثانیا فرضا نظارت در اینجا صدق نکند، دلیل نمی شود که در موضوع وظایف خبرگان رهبری نیز صدق نکند زیرا این دو موضوع متفاوت اند، مقلد اختیار عزل مرجع را ندارد اما مجلس خبرگان رهبری اختیار و وظیفه عزل رهبر در صورت زایل شدن شرایط در او را دارد و این اختیار و وظیفه جز با نظارت بر عملکرد و رفتار رهبری تحقق نمی یابد. به عبارت دیگر موضوع مقلد و مرجع تقلید جنبه فردی دارد و موضوع خبرگان و رهبری جنبه اجتماعی و قیاس این دو با هم خطاست.

 'علاوه بر اینها مقام رهبری در جلسه پرسش و پاسخ دانشجویان دانشگاه امیرکبیر به تاریخ 9 اسفند 1379 فرمودند: «هیچ کس فوق نظارت نیست. خود رهبری هم فوق نظارت نیست، چه برسد به دستگاه های مرتبط با رهبری. بنابراین همه باید نظارت شوند. نظارت بر کسانی که حکومت می کنند، چون حکومت به طور طبیعی به معنای تجمع قدرت و ثروت است یعنی اموال بیت المال و اقتدار اجتماعی و اقتدار سیاسی در دست بخشی از حکام است. برای این که امانت به خرج دهند و سوء استفاده نکنند و نفسشان طغیان نکند، یک کار لازم و واجب است و باید هم باشد.»

همچنین ایشان در خطبه های نماز عید فطر سال 1385 در ارتباط با انتخاب رهبر فرمودند: «کار مهم خبرگان در درجه اول همین انتخاب است و در درجه دوم نظارت بر وضع رهبر موجود و حاضر.»

 'استاد شهید آیت الله مطهری در کتاب «پاسخهای استاد به نقدهایی بر کتاب مسئله حجاب» می گویند: «معتقد بوده و هستم که هر مقام غیرمعصومی که در وضع غیرقابل انتقاد قرار بگیرد، هم برای خودش خطر است و هم برای اسلام.»

امام خمینی(ره) در فرمان تاسیس اداره امر به معروف و نهی از منکر به شورای انقلاب، می فرمایند: «حتی اگر خدای نخواسته رهبر انقلاب یا رئیس دولت مرتکب چیزی شد که موجب حد شرعی است، باید در مورد او اجرا شود.» (صحیفه امام، جلد 9، صفحه 213)'

 'جناب عالی استحضار دارید که یکی از دلایل عصمت انبیاء این است که اگر پیامبر معصوم نباشد چون امر به معروف و نهی از منکر عمومیت دارد و شامل نبی هم میشود باید او را از منکر نهی کرد و در این صورت مردم از او پیروی نمیکنند و فایده بعثت منتفی می شود، پس نبی باید معصوم باشد. یعنی امر به معروف و نهی از منکر درباره پیامبران نیز باید انجام شود چه رسد به غیر آنها.
https://telegram.me/joinchat/AmaYYzwES4ZdwTacj_EGWg

سوگواری برای منجی آفریقا...

این یک اصل است که اگر چیزی را برمیداریم باید بهتر از آن را جایش بگذاریم. ولی سیاستهای آمریکا در تمام مناطق جهان به گونه ای است که تنها به فکر خودش هست و کاری به بیچاره و درمانده شدن ملتهای دیگر ندارد. قذافی چون با آمریکا سر سازگاری نداشت باید برود. خوب اگر باید برود که او را بردی نباید به فکر ملت او باشی؟ باید ملتی تا این اندازه کشته بدهد و جنگ داخلی راه بیفتد تا سازمان ملل بالاخره میانجیگری کند تا پس از پنج سال آرامشی نسبی بر این کشور صاحب نفت ضدآمریکایی سابق حکمفرما شود؟ چرا؟ مسئول این ستمگریها کیست؟

به این خبر توجه کنید: 

شماری از چهره‌های سیاسی رقیب در لیبی، با وساطت سازمان ملل برای تشکیل یک دولت وحدت ملی به توافق رسیده‌اند. البته بعضی گروه‌ها هنوز این توافق را امضا نکرده‌اند.
فرستاده سازمان ملل این توافق را نقطه عطفی در تلاش‌ها برای صلح در لیبی توصیف کرده است.
در چهار سالی که از سقوط معمر قذافی می‌گذرد گروه‌های مختلف مناطق مختلفی از لیبی را در اختیار داشته‌اند و این کشور درگیر آشوب و خشونت بوده است.
گروه‌های مسلحی که بخش‌هایی از لیبی را در اختیار دارند در مذاکرات دولت وحدت ملی حضور نداشتند و دو "پارلمان" رقیبی هم که در این کشور فعالیت می‌کنند این توافق را تایید نکرده‌‎اند.
در لیبی دو دولت و پارلمان رقیب وجود دارند که طرابلس، پایتخت، مرکز یکی از آنها و شهر طبرق مرکز دیگری است.
روسای هر دو پارلمان در طرابلس و طبرق پیش از این گفته‌اند که این مذاکرات و توافق تشکیل دولت وحدت ملی را قبول ندارند.

 

سوگواری برای 'منجی آفریقا' ادامه دارد

  • 17 دسامبر 2015 - 26 آذر 1394
 

تصویری که از واکنش مردم لیبی‌ به سرنگونی حکومت معمر قذافی در سال ۲۰۱۱ بر جا ماند، شادمانی و پایکوبی آنها بود. با این حال، کمی‌ آن‌طرف‌تر در غنا، افرادی هستند که با رهبر لیبی‌ خاطرات خوشی‌ دارند و هنوز هم در سوگ او به سر می‌برند.
بعدازظهر یکشنبه‌ بود، غباری زرد فضا را پر کرده بود. در میان نور آفتاب و دود ترافیکی که خیابان‌های آکرا، پایتخت غنا، را پر کرده بود با مردی روبه‌رو شدم که می‌‌گفت "سرهنگ قذافی منجی ما بود."
اسم او کریم محمد بود؛ خیاطی ۴۵ ساله، پرحرارت و احساساتی. قبل از سقوط حکومت قذافی، ۳ سال از عمر خود را در لیبی‌ گذرانده بود.
او با همسر و ۳ فرزندش در خانه‌ای ۶ خوابه زندگی‌ می‌کند. می‌گوید این خانه را با سرمایه‌ای ساخته که با کار در لیبی جمع کرده بود.
به من گفت "زندگی همه در لیبی شاد بود. در آمریکا افراد بی‌خانمانی هستند که زیر پل‌ها می‌‌خوابند. چنین چیزی در لیبی نبود. نه تبعیضی بود و نه مشکلی. کار زیاد بود و حقوق‌ها هم خوب بود. صدقه سر قذافی است که من این زندگی را دارم. او منجی آفریقا بود."
در این منطقه از غنا، افرادی که مثل کریم حامی‌ قذافی باشند، کم نیستند. در حین صحبت بودیم که دو مرد دیگر هم به ما پیوستند و خیلی زود معلوم شد که مثل کریم علاقه زیادی به دیکتاتور فقید لیبی دارند.
مصطفی عبدالممین ، کارگر ساختمانی ۳۵ ساله‌ای که ۷ سال در لیبی‌ کار و زندگی کرده بود، می‌گفت "قذافی مرد خوبی‌ بود. هرگز سر کسی کلاه نگذاشت. او یک انسان کامل بود. بهترین بود."
الیاس یحیی، روحانی مسجد محل که کلاه گردی به سر داشت و با صدای بلند صحبت می‌کرد، در ادامه گفت "کشتن قذافی چه فایده‌ای داشت؟ شرایط با رفتن او بهتر که نشد هیچ، بدتر هم شد. او را کشتند که چه بشود؟"

هرچند که قذافی حاکمی مستبد و ظالم بود، اما رفاه و ثبات نسبی دوران حکومت او نعمت بزرگی برای مهاجرانی محسوب می‌شد که برای کار به لیبی‌ رفته بودند.
افرادی که با آنها هم‌صحبت شده بودم، مانند ده‌ها هزار مهاجر آفریقای دیگر، با کار در لیبی و کسب درآمد توانسته بودند از فقر حاکم در کشورهایشان فرار کنند.
در سایه یک بقالی کوچک صحبت می‌کردیم و کافی بود نگاهی به اطراف بیاندازید تا متوجه مساله بشوید. این محله که در شمال آکرا واقع شده به محله لیبی معروف است و سکونتگاه غنایی‌هایی است که با کار در لیبی دوران قذافی پولدار شده‌اند.
در این محله هیچ اثری از خانه‌های کلنگی معمول در دیگر محله‌های آکرا دیده نمی‌شود. در عوض، آپارتمان‌های مدرن و خوش‌قیافه جاده خاکی نارنجی‌رنگ را تا دور دست احاطه کرده بودند.
کریم به خانه‌ای اشاره کرده که تا آن لحظه گمان می‌کردم ساختمانی دولتی است، و توضیح داد که این عمارت بزرگ متعلق به شخصی به نام شیخ سوالا است که با پولی که در لیبی‌ جمع کرده بود، چند شرکت موفق در غنا به راه انداخته. خانه‌ای با ۳۰ اتاق خواب؛ عمارتی که اگر قذافی و حکومتش نبودند هرگز ساخته نمی‌شد.
اخیرا دیگر ساخت‌وساز چندانی در این محله صورت نمی‌گیرد. در گوشه کنار هم ساختمان‌های نیمه کاره دیده می‌شد – با سقوط دولت قذافی محله لیبی‌ هم در زمان متوقف شد.
مرد دیگری به نام احمدو که ۳۶ سال داشت به ما ملحق شد. ابتدا علاقه چندانی نشان نمی‌داد و حرفی‌ نمی‌زد، برای همین کسی متوجه او نشده بود. اما سرانجام داستانش را برای ما تعریف کرد.
احمدو از مهاجرانی بود که توان گرفتن ویزای قانونی لیبی را نداشت. او و چند نفر از دوستانش در سال ۲۰۱۰ تصمیم گرفتند دست به خطر بزنند و زمینی از طریق صحرای بزرگ آفریقا به لیبی بروند. ولی به بی‌آبی خوردند و بسیاری از اعضای گروه جان خود را از دست دادند. اما احمدو توانست خود را به لیبی‌ برساند و به عنوان کاشی‌کار مشغول به کار شود.

   
کارگران مهاجر مجبور شدند برای فرار از خشونت‌ها لیبی را در سال ۲۰۱۱ ترک کنند
او توانسته بود تا پیش از شروع جنگ در سال ۲۰۱۱ حدود ۳۵۰۰ دلار پس‌انداز کند. او روی اسکله طرابلس ایستاده بود که شلیک اولین گلوله‌های جنگ او را وادار به پناه گرفتن کرد.
او مجبور شد چند روزی در خانه پنهان شود تا بالاخره توانست فرار کند و به غنا برگردد. اما نتوانست پول‌هایش را با خود بیاورد و اینگونه بود رویاهایش نقش بر آب شد.
مصطفی‌ می‌گوید "جوان‌های غنایی هیچ چیز ندارند. رفتن قذافی ما را دچار بحران کرد.نرخ بیکاری جوانان سر به آسمان گذاشته، و کاری برای انجام دادن نداریم." در غنا هیچ‌گونه امنیت اقتصادی برای جوانان وجود ندارد. یا باید برای گذران زندگی دست به کار خلاف بزنیم یا باید خودمان را هر جور شده به اروپا برسانیم."
باقی حضار با او موافق بودند. الیاس با صدای بلند گفت "این روزها هر جا که بروی تنها حرفی که خواهی شنید درباره زندگی در اروپا است. بعضی‌ها می‌خواهند اگر پولش جور شود به برزیل بروند. اما سایرین به جایی جز اروپا فکر نمی‌کنند."



دیدار قذافی از آکرا، پایتخت غنا، در سال ۲۰۰۷
قذافی پیش از سقوط رسما به اتحادیه اروپا هشدار داده بود که در صورت فروپاشی حکومتش نزدیک به دو میلیون مهاجر از آفریقا به سمت سواحل اروپا رهسپار خواهند شد و اوضاع رو به آشفتگی‌ خواهد رفت.
قذافی احتمالا بیش از این‌که یک منجی باشد یک دیکتاتور‌ بود. اما به نظر می‌رسد در این مورد مشخص درست پیش‌بینی کرده بود.

باز هم حماسه ای از مادر...

زن نابینا کنار تخت پسرش در بیمارستان نشسته بود و می گریست. فرشته ایی فرود آمد و رو به زن گفت: ای زن من از جانب خدا آمده ام
رحمت خدا برآن است که تنها یکی از آرزوهای تو را برآورده سازد, بگو از خدا چه می خواهی؟
زن رو به فرشته کرد و گفت: از خدا می خوام پسرم رو شفا بده.
فرشته گفت: پشیمان نمی شوی؟
زن پاسخ داد: نه!
فرشته گفت: پسرت اینک شفا یافت ولی تو می توانستی بینایی چشمان خود را از خدا بخواهی!
زن لبخندی زد و گفت: تو درک نمی کنی!
سالها گذشت و پسر بزرگ شد. او آدم موفقی شده بود و مادر موفقیت های فرزندش را با عشق جشن می گرفت.
پسر ازدواج کرد و همسرش را بسیار دوست داشت. روزی رو به مادرش کرد و گفت: مادر نمی دونم چطور بهت بگم ولی زنم نمی تونه
با شما یه جا زندگی کنه می خوام یه خونه برات بگیرم تا شما برید اونجا.
مادر رو به پسرش گفت: نه پسرم من می خوام برم خونه ی سالمندان زندگی کنم , آخه اونجا با هم سن و سالای خودم زندگی می کنم و راحت ترم.
و زن از خانه بیرون آمد , کناری نشست و مشغول گریستن شد.
فرشته بار دیگر فرود آمد و گفت: ای زن دیدی پسرت با تو چه کرد؟ حال پشیمان شده ایی؟ می خواهی او را نفرین کنی؟
مادر گفت: نه پشیمانم و نه نفرینش می کنم. آخه تو چی می دونی؟
فرشته گفت: ولی باز هم رحمت خداوند شامل حال تو شده است و می توانی آرزویی بکنی. حال بگو؟ می دانم که بینایی چشمانت را از
خدا می خواهی , درست است؟
زن با اطمینان پاسخ داد: نه!
فرشته با تعجب بسیار پرسید: پس چه؟
زن جواب داد: از خدا می خوام عروسم زن خوب و مادر مهربونی باشه و بتونه پسرم رو خوشبخت کنه آخه من دیگه نیستم تا مراقب پسرم باشم.
اشک از چشمان فرشته سرازیر شد و از اشک هایش دو قطره در چشمان زن ریخت و زن بینا شد.
هنگامی که زن اشک های فرشته را دید از او پرسید: تو گریه کردی؟ مگه فرشته ها هم گریه می کنن؟
فرشته گفت: بله , ولی تنها زمانی اشک می ریزیم که خدا گریسته باشد!
زن پرسید: مگه خدا هم گریه می کنه؟!
فرشته پاسخ داد: خدا اینک از شوق آفرینش موجودی به نام مادر در حال گریستن است...

آخوند بی کله و محمد نوری زاد

پنجشنبه، شروع نمایشگاه تابلوهای نوری زاد
یک: این که حضرت آیت الله شیخ صادق لاریجانی – رییس دستگاه قضا – سه روز پیش فرموده اند: در قانون اساسی، چیزی به اسم نظارت بر رهبری نداریم، نشان از این دارد که مقام آیت اللهیِ یک فرد، و غلظتِ درس های حوزوی ای که خوانده و همانها را درس داده، و بحث های پیچ در پیچ فقهی اش نمی توانند رهایی بخشِ وی از خصلتِ نوکرمآبی و چاکر مسلکی اش باشند. و شاید مهم تر از همه این باشد که: همه ی هیاهوهای آیت اللهیِ یک فرد نیز نمی توانند او را از قهقرای جهالت بدر بیاورند. وقتی شما در مقامِ همیشگیِ رهبر، یک آیت الله بی تپش و بی تجربه و مطیع را از اعماق بی کفایتی بر می کشی و بر مسند قاضی القضاتیِ یک کشور سرگشته می گماری، حتماً همو در بزنگاه های شکنندگیِ رهبر، آداب چاکری بجای می آورد و بر کل هیکل قانون شکوفه می بارد. من دو سال پیش در باره ی آخوندی به اسم " آیت الله سید باقر خرازی" که هر سخنش به واویلا و محشر طعنه می زند، نوشته بودم: مارادونا را ول کنید و این آخوند بی کله را دریابید! (http://www.nurizad.info/blog/21586) .
یکی از ادعاهای این آخوند بی کله این بود که: می خواهم باشگاه منچستر یونایتد را بخرم و اسمش را به "خیبر" تغییر بدهم. یا گفته بود: اگر رییس جمهور شوم، تمام سرزمین‌های جداشده از ایران را ( در زمان قاجار و آمده در عهد نامه ی ترکمانچای) بدون یک قطره خون‌ریزی به کشور برمی‌گردانم و دلار را در عرض یک سال به هزار تومان خواهم رساند و در چندماه اول ریاست جمهوری ام تحریم‌ها را لغو می کنم. و گفته بود: پروفسور هاشمی، کسی که نفر پنجم ریاضی جهان است، آمد پیش من. وقتی برایش فرمول‌های ریاضی را از طریق بسم‌ الله الرحمن الرحیم ثابت کردم گریه کرد. خلاصه از اینجور خزعبلات. خواهر گرامی این آخوند بی کله، همسر یکی از پسران رهبر است.
و اکنون در باره ی شیخِ شوخِ لاریجانی می گویم: ارشمیدس را ول کنید و بطلمیوس را دریابید. و این که: اخوی، چاکر مسلکی آدابی دارد که نخستین بندِ مرامنامه اش تهی بودن کله از هر چیزی به اسم عقل است! و شما البته به شایستگی این بند نخست را به تمامی بلد شده اید. در قانون اساسی نظارت بر رهبر نداریم؟ یعنی باور کنیم شما معطل یک بند از قانون اساسی هستید تا به اعتبار آن، بر بی کفایتی های رهبر نظارت کنید؟ و یعنی اگر این یک بند بچشم مبارکتان می نشست، به کارهای رهبر نظارت می کردید؟ یا نه مثل جناب مهدویِ کنی می فرمودید: وظیفه ی مجلس خبرگان نظارت بر رهبری نیست بل حفاظت از رهبری است!
دو: قیمت جهانیِ نفت، روز به روز کاهش می یابد و می رود که با بشکه ای بیست دلار دست دهد. وابستگیِ همه جانبه ی کشور به فروش نفت، حتماً ما را در آینده ای نزدیک به سمت تنگناهای مقطعی و منطقه ای و قومی سوق می دهد. که این خود مکافاتی از جنس عقب نشینی ها و ریزش های سنگر به سنگر در پی خواهد داشت. می گویم: اگر جناب رهبر، به فرماندهیِ کل قوای خود ایمان دارد و گمانش بر این است که هر دستوری بدهد حتماً همه ی نظامیان و بویژه سرداران سپاه اطاعتش می کنند، دو تا کار بکند از جنس کارستان. یکی این که دستور بدهد به سرداران سپاه که همه ی زندانیان سیاسی و عقیدتی و قومی را آزاد کنند و تکلیف سعید زینالی را نیز روشن بکنند. چرا که بلاتکلیفیِ این جوان دانشجوی برده شده یِ گم و گور کرده شده، خیلی سترگ تر و کاری تر از تحریم های هسته ای بر گلوی نظام و آمران و فرمانبرانش چنگ خواهد زد.
این از یک. دو چی؟ دو این که اگر جناب رهبر گمانش بر این است که در سرداران سپاه نفوذ دارد، دستور بدهد به همانها تا در این بحران نفتی و ملی و حیثیتی، ثروت افسانه ای سپاه را به خزانه ی عمومی واریز کنند. پرسش این که: این ثروت افسانه ای چرا باید در حساب شخصیِ سپاه گِرد آید؟ سپاه با این ثروت مگر چه می خواهد بکند؟ سپاهیان، پول خرید اسلحه ها و اس 300 های کذایی و هزینه ی ساختِ موشک های شهاب و پرداخت دستمزدها و اضافه کاری ها را که از کیسه ی دولت و مردم بر می دارند که. این ثروت افسانه ای سپاه، قرار است در کجا و کی هزینه شود؟ این، همان نکته ای است که رهبر یا از آن خبر ندارد یا اگر خبر دارد بنا ندارد از سپاه مطالبه ی پاسخ کند. چرا؟ چون سرداران سپاه، اطاعتش نمی کنند.
سه: حال که جناب رهبر بنا بر این ندارد که پول های بالا کشیده شده را از حساب شخصیِ سپاه پس بگیرد و به حساب مردم بریزد، من خود دست بکار می شوم و به برادران و سرداران سپاه می گویم: اخوی ها، ای من بفدای آن اسلام ناب تان، اطمینان دارم که می دانید: رازِ شرم دختران و بانوانی که از شدت فقر و نداری، و از سر ناچاری به تن فروشی روی می برند، و راز سرخوردگیِ پسرانی که بخاطر تهی دستی و تحقیر شدن های روز به روز، به هر کار ناجوری فرو می شوند، فقط و فقط در این است که شماها به هر شیوه و شکل ممکن، از حساب مردم پول برداشته اید و بر می دارید تا حساب شخصیِ سپاه را فربه و فربه تر سازید. تلنبار این ثروت افسانه ای در حساب سپاه، و دست اندازیِ سپاه به هر کجای مملکت، همه ی مناسبت های اقتصادی و اجتماعی و فرهنگی کشور را مچاله ی تمامت خواهیِ خود کرده است.
ما می دانیم که شما این پولها را برای فردایی که آقای خامنه ای از دنیا رفته انبار می کنید. که شما هم دلار انبار کرده اید هم طلا هم پول رایج مملکت تا در بزنگاه ضرورت های آنچنانی تان، با خرج همین پولهای بالا کشیده شده، مقاصد آنچنانیِ خود را عملی کنید. اگر می گویید نه اینگونه نیست، پس همین فردا همه ی دارایی های خود را بر طَبَق بگذارید و به یاری هموطنانِ در تنگنای خود بشتابید. شما مثلاً اهل البیتی هستید برادران. نمی خواهید به تأسی از امامان خود لخت شوید از مال دنیا؟ شما که ردیف بودجه های چند بچند در نظام پولی کشور دارید، برای چه این همه ثروت انبار کرده اید؟ مشکوک می زنید برادرا. گفته باشم.
چهار: دیروز شنیدم جناب لاریجانیِ مجلس فرموده اند: این برچیده شدن تحریم ها، یک پیروزی بزرگ است برای نظام و یک پیروزی بزرگ است برای نظام دیپلماسیِ کشور. با شنیدنِ این "پیروزیِ" مورد اشاره ی جناب رییس، به یاد آن قمار باز حریصی افتادم که هم پر رو بازی در می آورد و هم در قمار هسته ای، ذره ذره همه ی نقدینگی اش را می باخت. طرفش که ورجه وورجه های این بابا را می دید، چند باری به او گفت: بذار بازی تموم شه، من یک چک جانانه زیر گوشت می خوابونم. بازی که تمام می شود، و نقدینگی که برده می شود و می رود، طرفِ برنده دلش به رحم می آید و به بازنده می گوید: آن چک جانانه را بخشودم. مال باخته ی بهت زده که چشم براه آن چک جانانه بوده، ناگهان جستی می زند و ابراز شادمانی و پیروزی می کند و از پله های بام خانه اش بالا می دود و دست هایش را دور دهان شیپور می کند و فریاد دشمن شکنِ الله اکبر سر می دهد.
پنج: محمد حسین نعیمی پور، این جوان آرام و صبور و فهیم و نازنین، بعد از تحمل سالها زندان به خانه بازگشت. من این جوان را نیک و از نزدیک می شناسم. شاید نمونه ی درستی و نیک اندیشی و خردمندی اش در کل بساط رهبری یکی دو تا بیش نباشد. (https://www.facebook.com/jalaeipour/videos/10101376894509529/ )زندانی کردن چنین خوبانی، اره بر بیخ دارایی های خود نهادن است. برای یکی مثل اطرافیان رهبر، دارایی های انسانی آن زمانی دیده می شوند که در خدمت و چاکری باشند. وگرنه هزار هزار جوان کارآزموده و متخصص، رفتند که رفتند. مگر تنی از خروج این همه ثروت می لرزد؟ برای بختک ها و حاکمان اسلامی آنچه که مهم است اسلام است آنهم اسلامی که در خودشان چفت بسته شده. هم آزادی محمد حسین نعیمی پور را و هم به مرخصی آمدن محمود بهشتی لنگرودی(سخنگوی کانون صنفی معلمان) را - پس از سه هفته اعتصاب غذا - به همگان تبریک می گویم. به امید آزادی همه ی خوبانِ در بندمان.
شش: چهارشنبه، تابلوها را بردیم و یک به یک بر دیوارهای "سرای قلم" نشاندیم. از دوست گرامی ام جناب دکتر خزعلی سپاس می گویم که برای چهارمین بار این مکان را به مدت یک هفته در اختیار من قرار داده است. امروز پنجشنبه از ساعت پنج تا هشت عصر نخستین روزِ نمایشگاه را تجربه می کنیم. چشم به راه شمایم. همه ی شما. البته هر کس که برایش مقدور است. تابلوها بهانه اند، به همدیگر اجازه بدهیم تا با تماشای چهره های خواستنی، خستگی ها از تن بروبیم. ما به این دیدارها سخت محتاجیم. نقش تابلوها در این است که ریسمانی باشند برای بند زدنِ زلفِ دل های ما به هم. همین!
telegram.me/MohammadNoorizad
https://www.facebook.com/m.nourizad
www.nurizad.info
نشانی: خیابان کارگر شمالی - بالاتر از خیابان نصرت - کوچه عبدی نژاد - پلاک 18 -سرای قلم.
زمان: پنجشنبه ساعت 5 تا 8 عصر(نمایشگاه تا یک هفته ادامه دارد)
محمد نوری زاد
بیست و ششم آذر نود و چهار – تهران

Thursday, December 17, 2015

آزمایش موفق دستگاه گداخت هسته‌ای

آزمایش موفق دستگاه گداخت هسته‌ای آلمان و امید به تامین انرژی پاک و ارزان

  • 12 دسامبر 2015 - 21 آذر 1394


 
محققان ماکس پلانک موفق به کنترل پلاسما شدند اما هنوز با عملیاتی کردن گداخت هسته‌ای به شکل صنعتی فاصله دارند
آزمایش یک دستگاه گداخت هسته‌ای در آلمان که به نتیجه موفقیت آمیز تولید و کنترل پلاسما رسیده، امیدها را برای عملیاتی شدن شیوه‌ای تازه برای رسیدن به انرژی پاک و ارزان بالا برده است.
محققان موسسه ماکس پلانک موفق شده‌اند که در استلراتور خود هلیوم را به مدت یک دهم ثانیه تا یک میلیون درجه گرم کنند.
این استلراتور با استفاده از لیزر، ترکیب پیچیده‌ای از آهن‌رباها و میدان‌های مغناطیسی و تنها ۱۰ میلی گرم هلیوم آزمایش شد.
استلراتور به راکتوری گفته می‌شود که برای کنترل پلاسمای جوشان با میدان‌های مغناطیسی ساخته شده است. پلاسما شکل چهارمی از ماده(علاوه بر جامد، مایع و گاز) است که یک خصلت مهم آن انباشتگی از ذرات باردار است.
برنامه محققان در ماکس پلانک آن است که در سال آینده میلادی به جای هلیوم هسته هیدروژن را تا ۱۰۰ میلیون درجه سانتی گراد گرم کنند.
با توجه به آلودگی‌ها و هزینه‌های بالای سوخت‌های فسیلی و راکتورهای هسته‌ای موجود، دانشمندان در تلاشند که راه‌های نوینی برای تامین پاک و ارزان انرژی پیدا کنند و استفاده از روش گداخت هسته‌ای و پلاسما یکی از این راه‌ها است.

پروژه ساخت استلراتور ماکس پلانک از ۹ سال پیش شروع شده و تاکنون ۱ میلیارد یورو هزینه داشته است.



استلراتور ماکس پلانک به خاطر طراحی مهندسی پیچیده آهن‌رباهایش ستایش شده است
پلاسما از این حیث مشابه گاز است که شکل مشخصی ندارد، مگر آنکه در ظرفی محدود شود، اما برخلاف گازها، می‌توان با میدان مغناطیسی به پلاسما شکل‌هایی چون پرتو داد.
برآورد می‌شود که بخش اعظم ماده موجود در جهان، به خصوص در ستارگانی چون خورشید، به شکل پلاسما باشد.
فرآیندی که در این ستارگان به آزاد شدن انرژی منجر می‌شود گداخت هسته‌ای است. در گداخت (یا همجوشی) هسته‌ای دو هسته سبک در هم گداخته شده و جوش می‌خورند و هسته سنگین‌تر تشکیل می‌دهند. این فرآیند انرژی عظیمی آزاد می‌کند.
گداخت هسته‌ای را می‌توان فرآیندی معکوس شکافت هسته‌ای، روش استفاده شده در راکتورهای هسته‌ای و بمب‌های اتمی، تصور کرد.
اگر گداخت هسته‌ای به بهره‌برداری صنعتی و خارج از آزمایشگاه برسد روشی ارزان و ایمن برای تامین پایدار انرژی خواهد بود.
یکی از مزیت‌های این روش به شکافت هسته‌ای و راکتورهای موجود این است که زباله‌های خطرناک رادیواکتیو تولید نمی‌کند و ریسک‌هایی شبیه فاجعه اتمی چرنوبیل و فوکوشیما ندارد.