Tuesday, February 2, 2016

ازدواج سفید در ایران



ازدواج سفید در ایران

اشاره:
در این گزارش در چند جا تاکید میشود که ازدواج سفید وارداتی است. این نظر نادرست است از آن جهت که بسیاری از آداب و رسوم غربی دهها سال است که از غرب وارد شده بویِژه پیش از انقلاب. چگونه است که ازدواج سفید در این دهها سال و حتا پس از چند دهه از انقلاب اکنون واردشده؟ دهها سال پیش کسانی مانند برتراند راسل و سیمون دوبوار بدون رفتن به کلیسا با یکدیگر زندگی کردند. چرا؟ چون به کلیسا اعتقاد نداشتند. این موضوع شامل تجربه آقای دکتر معیدفر نیز میشود. انگیزه های جوانان آن زمان یعنی دهه هفتاد میلادی اقتصادی نبوده ولی انگیزه جوانان ایرانی اقتصادی و پرهیز از سنتهایی است که بر هزینه های ازدواج میافزایند که توانایی انجام آن را ندارند.

این روزها در کشورهای کاتولیک مذهب این گونه ازدواج بسیار کم است و انگیزه جوانانشان نیز همانند انگیزه جوانان ایرانی اقتصادی است که در صورت توانمندی از ثبت ازدواج خود کوتاهی نمیکنند. پس راه چاره  برای جلوگیری از گسترش این گونه ازدواج(اگر خوشایند کسانی نیست) تنها بهبود وضع اقتصادی کشور است. راه فرهنگی و راههای دیگری که دکتر معیدفر نیز هشداردادند چاره کار نیست زیرا علت ایجادی اش اقتصادی است و قرآن کریم نیز عامل اقتصادی را ملاک آورده و نه دیگر عوامل را. (در این زمینه به ازدواج سفید در قرآن بازگشت شود.)

ششم مهر 93- احمد شماع زاده



اتخاذ سیاست‌هایی برای مقابله با «ازدواج سفید»، شکلی از زندگی مشترک که در آن افراد بدون ازدواج رسمی در کنار هم زندگی می‌کنند، در دستور کار استانداری تهران قرار گرفته است. مسئولان دولتی می‌گویند این نوع ازدواج هیچ آرامشی برای خانواده‌های ایرانی به همراه ندارد و به نوعی یک ازدواج وارداتی است.
چند سالی هست که شکلی از زندگی مشترک در تعدادی از شهرها به‌ویژه تهران رایج شده است؛ ازدواجی که نام آن را به دلیل ثبت نشدن اسامی دو نفر در شناسنامه‌هایشان «ازدواج سفید» گذاشته‌اند. در این شکل از زندگی مشترک افراد بدون خطبه عقد یا صیغه زیر سقف مشترک می‌روند اگرچه دوستان نزدیک و خانواده‌هایشان می‌دانند که این دو زندگی مشترکی را بدون رعایت شرایط مرسوم آن در جامعه شروع کرده‌اند اما آنها در تعاملات رسمی در بسیاری از موارد اعلام نمی‌کنند که بدون عقد یا صیغه زیر یک سقف رفته و زندگی مشترکشان را آغاز کرده‌اند.
دیروز «سیاوش شهریور»، مدیرکل امور اجتماعی و فرهنگی و استانداری تهران گفته که طرحی با نام «اعتلای خانواده پایدار» برای مقابله با ازدواج‌های سفید در دستور کار دولت قرار گرفته است. او این نوع ازدواج‌ها را یکی از آسیب‌های جامعه درحال گذار دانسته و گفته است در شرایطی که ایران دارد طبیعی است که چنین آسیب‌هایی وجود داشته باشد.» به گفته «شهریور»، طرح «اعتلای خانواده پایدار» در استان تهران نهایی شده است و به شورای برنامه‌ریزی استان می‌رود. براین اساس تحکیم خانواده پایدار در بخش‌های سیاست‌های جمعیتی ابلاغ‌شده از سوی مقام معظم رهبری، افزایش نرخ زاد و ولد، افزایش نرخ ازدواج و بستر‌سازی، برای ازدواج آسان مطرح شده است.

هرچند در سال‌های اخیر جامعه‌شناسان نسبت به افزایش و رواج ازدواج‌های سفید بین جوانان ابراز نگرانی می‌کنند اما مدیرکل امور اجتماعی و فرهنگی استانداری تهران معتقد است که درباره میزان گستردگی این ازدواج‌ها بزرگ‌نمایی شده است. به گفته او «ازدواج سفید به صورت محدود و معدود وجود دارد و به این نحوه آشکار و تندی که در رسانه‌ها به آن پرداخته می‌شود نیست، اما همین میزان محدود هم باید با کار فرهنگی و با رویکرد اجتماعی مقابله  شود

مدیرکل امور اجتماعی و فرهنگی استانداری تهران با اشاره به تبلیغ ازدواج رسمی و قانونی گفت: «فراهم کردن ازدواج آسان و اطلاع‌رسانی به خانواده‌ها برای محکم شدن بنیان خانواده می‌تواند در این زمینه نمونه‌ای از رفتاری فرهنگی در مقابله با این آسیب باشد.  باید جوانان را به این سمت سوق دهیم تا بدانند که آرامش در ازدواج پایدار است و این نوع ازدواج یک نگاه وارداتی است که نمی‌تواند رامش و سلامت را برای خانواده‌های ایرانی به همراه داشته باشد

 
ازدواج سفید از نگاه جامعه‌شناسان   
اینکه می‌گویند ازدواج سفید وارداتی است به این دلیل است که این سبک زندگی کردن زنان و مردان از کشورهای عمدتا اروپایی آغاز شده و به سایر کشورهای جهان انتقال یافته است.  این را دکتر «سعید معیدفر»، جامعه‌شناس هم تأیید می‌کند.

به گفته او ازدواج‌های سفید شیوه رایجی است که نخستین بار در کشورهای توسعه‌یافته اتفاق افتاد و به آن «ازدواج عرفی»، می‌گفتند. در این نوع ازدواج‌ها دختران و پسران بدون رفتن به کلیسا زندگی مشترکشان را شروع می‌کردند.

او می‌گوید:  در‌سال ١٩٧٩ که من در انگلستان تحصیل می‌کردم حدود ٤٠‌درصد کسانی که با هم زندگی می‌کردند ازدواج‌های ثبت‌شده داشتند و بقیه زوج‌ها ازدواج‌های عرفی داشتند و تشریفات سنتی و آیینی را برای ازدواج رعایت نمی‌کردند.  آنچه که اکنون در ایران به نام ازدواج سفید رایج شده به نوعی الگوبرداری‌شده از همین شیوه زندگی است که البته به‌طور محدود وارد ایران شده و این نگرانی را ایجاد کرده که شاید در آینده این نوع ازدواج‌ها بیشتر شود

به گفته معیدفر هرچند با توجه به شرایط خاص سنتی و مذهبی جامعه ایران عده‌ای نگران هستند و می‌گویند باید با این ازدواج‌ها مقابله کرد، تأکید می‌کند که اگر سیاست‌گذاری‌ها به سمتی برود که جهت‌گیری درستی داشته باشد همین موضوع یعنی زندگی مشترک دختران و پسران را می‌توان به فرصتی برای تشکیل خانواده تبدیل کرد.

او می‌گوید: «ازدواج‌های سفید می‌تواند پیامد منفی هم نداشته باشد بسته به اینکه مدیران و برنامه‌ریزان فرهنگی چطور به آن توجه کنند.  یکی از دلایلی که الان عده‌ای ترجیح می‌دهند با این شیوه زندگی مشترکشان را آغاز کنند به نوعی فرار از سختی‌ها و مشکلاتی است که ازدواج به شکل سنتی دارد.

بسیاری از جوانان اصولا زمانی که به هزینه‌های سنگین و بحث جهیزیه و سایر حواشی مربوط به ازدواج فکر می‌کنند همین مانع می‌شود که تصمیم به ازدواج بگیرند و همین تشریفات مانع زندگی مشترک و فرار ازدواج جوانان شده است

به گفته «معیدفر» در ارتباط با مسائل شرعی هم اگر متشرعین در این زمینه موضع‌گیری منفی نکنند دو نفر می‌توانند با خواندن صیغه‌ای ازدواج مشترکشان را ولو اینکه در شناسنامه‌هایشان هم ثبت نشده باشد شرعی کنند.  «معیدفر» معتقد است همین که زمینه برای زندگی مشترک و آسان جوانان فراهم شود فارغ از اینکه در شناسنامه‌هایشان به ثبت برسد یا نه راهکاری است که جلوی بسیاری از آسیب‌ها و فسادها را می‌گیرد.

از سوی دیگر اما بحث ازدواج‌های سفید منتقدانی هم دارد؛ منتقدانی که می‎‌گویند این ازدواج‌ها به دلیل اینکه رسمیت ازدواج‌های سنتی را ندارند شرایط را برای تشکیل یک خانواده ناپایدار فراهم می‌کنند.
"فریبا ذاکر"  آسیب‌شناس، یکی از آنهاست که می‌گوید: "خارج از ایران زنان و مردانی که با هم زندگی می‌کنند اما ازدواج آنها ثبت کلیسایی ندارد از حقوق مشخصی برخوردارند؛ مثلا اگر قرار باشد یک روز جدا شوند حق و حقوق مشخصی دارند اما سبکی که به نام ازدواج سفید در ایران رایج شده زنان و مردان را بدون پیش‌بینی هیچ حقوقی کنار هم قرار می‌دهد".

به گفته او اگرچه نگاه خوشبینانه به این نوع زندگی‌ها این است که در آینده به ازدواج‌های ثبت‌شده منتهی شوند اما نگاه دیگری هم وجود دارد و آن اینکه این زندگی‌های مشترک چندی بعد بپاشد. در آن شرایط ما با آسیب‌های اجتماعی جدیدی مواجه می‌شویم. یکی از این آسیب‌ها می‌تواند افزایش تعداد زنان تنها در سنین بالا باشد که ممکن است به دلیل همین سبک زندگی از پشتوانه‌های لازم برخوردار نباشد.» به اعتقاد او اگرچه تعدادی از همین ازدواج‌های سفید ممکن است در سال‌های آینده به ازدواج‌های رسمی تبدیل شود اما همان پیامدهایی که مثلا در ارتباط با زوج‌هایی که ازدواج‌های صیغه‌ای دارند به شکل بیشتری در این نوع از ازدواج‌ها وجود دارد؛ یکی از آنها بحث فرزندانی است که ممکن است متولد شوند و در شرایطی که ازدواج افراد ثبت نشده این بچه‌ها با مجموعه مشکلاتی مواجه می‌شوند.
او می‌گوید: «فرض کنید دو نفر ازدواج ثبت‌نشده دارند و در این بین اختلافاتی پیش می‌آید و بچه‌ای هم در راه است در این شرایط تکلیف این بچه چه می‌شود؟ حتی زمانی که افراد ازدواج رسمی هم کرده باشند در این شرایط بچه‌ها آسیب می‌بینند چه برسد به شرایطی که هیچ چیز ثبت‌نشده‌ای وجود ندارد و افراد هم اصولا در هنگامه جدایی و دعوا نمی‌توانند به تفاهم‌های عقلایی برسند

به گفته «ذاکر»، رواج ازدواج‌های ساده، مهریه‌های سبک و کاستن از بار سنگین سنت‌ها کمک می‌کند که جوانان بتوانند بدون ترس و واهمه تن به ازدواج‌های ثبت ‌شده بدهند؛ ازدواج‌هایی که به اعتقاد او حتی اگر پایدار هم نباشند اما عوارض کمتری نسبت به ازدواج‌های سفید دارند.

کد خبر: ۲۰۵۵۶۲
۱۶ شهريور ۱۳۹۳ - ۱۶:۰۸

طرحِ مقابله با ازدواج‌های ثبت‌نشده

به گزارش سلامت نیوز به نقل از روزنامه ابتکار، یکی از پدیده‌های ازدواج به نام «ازدواج سفید» در سال‌های اخیر به شکل چشمگیری افزایش یافته و به جایی رسیده که رسانه‌ها و کارشناسان نیز به آن می‌پردازند. منظور از «ازدواج سفید» زندگی مشترک زن و مرد بدون ازدواج رسمی است. یعنی بی آنکه خطبه عقد یا صیغه بینشان جاری شود، برای زندگی زیر یک سقف می‌روند. البته معمولا این اتفاق با آگاهی پدر و مادرها و خانواده هر دو طرف صورت می‌گیرد و آن دو مانند یک زن و شوهر با هم زندگی می‌کنند نه همخانه(پارتنرشیپ) یا دوستانه(فرندشیپ). و از آنجا که جامعه ایران یک جامعه سنتی - اسلامی است و چنین پدیده‌هایی در آن تعریف نشده به صورت مخفیانه انجام می‌شود. به همین منظور نیز آماری در مورد شمار این نوع ازدواج‌ها در دست نیست.
مژگان و حامد چهار سال می‌شود که به صورت ازدواج سفید با هم در یک خانه زندگی می‌کنند و می‌گویند علاقه ای برای ثبت ازدواجشان ندارند. آنها مانند هر زن و شوهری حلقه به دست دارند و در تمام محافل و جمع‌ها خود را به عنوان زن و شوهر نه همخانه معرفی می‌کنند.
مژگان می‌گوید: حامد را هشت سال است که می‌شناسم بعد از یک سال که از آشنایی مان می‌گذشت متوجه شدیم که خیلی از علایق و سلایقمان مانند یکدیگر است برای همین به هم نزدیک تر شدیم و 6 سال پیش حتی خانواده هایمان در جریان آشنایی ما دو نفر بودند.
او به زمانی اشاره می‌کند که تصمیم می‌گیرند با هم زندگی کنند: «بعد از چند سال دیدیم که می‌توانیم با هم زندگی کنیم و از هرنظر با هم توافق نظر داریم. حتی هر دو اعتقادی به ازدواج نداشتیم به همین خاطر زمانی که با خانواده هایمان مطرح کردیم در ابتدا چندان راضی نبودند اما وقتی دیدند که ما تصمیم جدی گرفته ایم پذیرفتند.
حامد می‌گوید :همخانه بودن با نوع زندگی آنها فرق می‌کند: «ما نوع زندگی مان به گونه ای نیست که هرکس وارد آن شود احساس کند همخانه هستیم بلکه تمام رفتارهای یک زن و شوهر معمولی را داریم. صبح با هم به سر کار می‌رویم و بعد از ظهر به خانه می‌آییم و شام می‌خوریم. نه از رفیق بازی خبری است و نه دوران مجردی. خرج خانه را به صورتی درمی آوریم که مانند همخانه‌ها به اصطلاح به صورت «دنگی» نباشد بلکه هرکس هرآنقدر که در توان داشته باشد می‌گذارد و حتی یک حساب مشترک پس انداز داریم
او در ادامه صحبت هایش به دعواهایشان هم اشاره می‌کند: «در هر خانه ای دعوا وجود دارد و ما هم مانند بقیه دعوا و بعد از چند ساعت آشتی می‌کنیم. مدل دعواهایمان هم شبیه زن و شوهرهایی است که اسمشان در شناسنامه ثبت شده است
ازدواج سفید به ضرر دخترهاست
همزیستی بدون ثبت یا همان «ازدواج سفید» اکنون در جوامع غربی به یک پدیده عادی بدل شده است. حتی در آمریکا که از نظر روابط زن و مرد محافظه کارتر است و پیش از 1970 این مساله غیرقانونی بود، اکنون به یک پدیده نسبتا عادی بدل شده است. از دهه 70 میلادی تا کنون تصویر زن در جوامع غربی تغییر فاحشی کرده است. جنبش آزادی زن که به انقلاب جنسی معروف شد، تغییرات عینی اجتماعی، اقتصادی و سیاسی، موقعیت زن را در این جوامع متحول کرد. در متن این تحول مناسبات زن و مرد نیز متحول شد. یکی از این تحولات در رشد همزیستی مرد و زن بدون ازدواج رسمی است که البته در ایران به گفته دکتر مصطفی اقلیما، رئیس انجمن علمی مددکاران اجتماعی ایران این پدیده برخلاف جوامع غربی کاملا به ضرر دختران ایرانی است: «بیشتر از 90 درصد رابطه دختر و پسرها به ازدواج نمی‌رسد؛ چون معمولا خود پسر یا خانواده او حاضر نمی‌شوند چنین دختری که با پسرش در ارتباط است را برای پسر خود بگیرند.
آن درصد باقیمانده نیز اگر به ازدواج ختم شود به این خاطر بوده دختر از نظر سطح خانوادگی و مالی بالاتر از خانواده پسر است و پسر به این دلیل ازدواج می‌کند تا از امکانات دختر و خانواده اش به نفع خود بهره ببرد.
یک آسیب شناس در این باره توضیح می‌دهد: «دخترها در جامعه ما ضرر می‌کنند چون فرهنگ جامعه ما اینچنین است که وقتی دختری با یک پسر در رابطه باشد بعد از پایان یافتن آن رابطه کسی به سراغش نخواهد رفت و این اتفاق ضربه سنگینی خواهدبود که بر دختران جامعه وارد می‌شود.» اقلیما درباره پدیده «ازدواج سفید» می‌گوید: «این نوع ازدواج‌ها همان نامزدی قدیم است که دیگر در جامعه در حال فراموشی است
او ادامه می‌دهد: «خانواده‌ها به دلیل اینکه گرفتار و درگیر مشکلات هستند دیگر فرصت سر و کله زدن با فرزندان خود را ندارند و وقتی ببینند تصمیمی گرفته که شاید با شرایط آنها همخوانی نداشته باشد اما چون قدرت، حوصله و وقت چانه زنی با فرزند خود را ندارند می‌گذارند هرکار که دلش می‌خواهد انجام بدهند
ازدواج سفید راهی برای فرار از مسئولیت
این مددکار اجتماعی یکی از بزرگترین علت‌هایی که خانواده‌ها به «ازدواج سفید» تن در می‌دهند به این خاطر است که از بار مسئولیت خود کم کنند: «در «ازدواج سفید» به خاطر اینکه هیچ کجا سندی مبنی بر زن و شوهری ثبت نشده است به همین خاطر خیلی راحت این دختر و پسر می‌توانند رابطه خود را پایان بدهند، بدون اینکه اتفاقی افتاده و کسی از کسی انتظار و توقعی داشته باشد به همین خاطر در این دوره و زمانه چه چیزی بهتر از این اتفاق؟»
او این پدیده را یک پدیده غربی می‌داند که در خانواده‌های امروزی بدون اینکه بدانند چنین فرهنگی در جامعه وجود ندارد رخنه کرده است: «در فرانسه این نوع ازدواج‌ها صورت می‌گیرد تنها به خاطر منفعتشان و بعد از اینکه نیازشان برطرف شد از هم جدا می‌شوند اما در ایران جایی برای چنین رفتارهایی نیست. در این نوع کشورها این نوع ازدواج نوعی قدرت به زن داده می‌شود اما در ایران اینطور نیست؛ چون فرهنگ‌ها با هم فرق می‌کند.» اقلیما با بیان این نکته که چنین اتفاقی موجب فرو ریختگی فرهنگی خواهدشد بیان می‌کند: «محققان و جامعه شناسان وجود چنین پدیده‌هایی را مخرب می‌دانند و ازدواج سفید و انتخاب تجرد به جای ازدواج را مجموعه ای از عوارض این فروریختگی می‌نامند که یکی از مهمترین آنها به خاطر مشکلات اقتصادی است چون در این زمانه مردهای 34-35 ساله هم نمی‌توانند از پس یک زندگی بربیایند به همین خاطر یا ترجیح می‌دهند ازدواج نکنند یا روابط پنهانی داشته باشد
ازدواج سفید در کشورهای دیگر
آمارها نشان می‌دهد امروزه، زندگی بدون ازدواج یکی از شیوه‌های رایج زندگی در غرب است. بیش از دوسوم زوج‌های آمریکایی پیش از ازدواج رسمی، مدتی را بدون ازدواج با یکدیگر زیر یک سقف می‌گذرانند. در سال 1994، حدود 3/7 میلیون زوج آمریکایی بدون ازدواج با یکدیگر زندگی می‌کردند و نزدیک به اواخر دهه 1990، حداقل 50 تا 60 درصد زوج‌ها حداقل پیش از ازدواج رسمی، مدتی را بدون ازدواج با یکدیگر می‌گذراندند. این در حالی است که تا پیش از 1970، زندگی بدون ازدواج در ایالات متحده غیرقانونی بود. طبق آمار آمریکا، تعداد زوج‌های ازدواج‌نکرده‌ای که با یکدیگر زندگی کرده‌اند، از 1960 تا 2000 ده برابر شده و اکنون، زندگی بدون ازدواج، به مرحله‌ای عادی در روند آشنایی دو فرد تبدیل شده‌است.
********

به گزارش باشگاه خبرنگاران، دکتر محمود گلزاری، معاون ساماندهی امور جوانان وزارت جوانان با تاکید بر دلایل بالارفتن سن ازدواج گفت: بیش از 10 عامل در افزایش سن ازدواج و بی رغبتی جوانان به تشکیل خانواده دخیل هستند که مسائل اقتصادی یکی از آنهاست. بحران اقتصادی از جمله این عوامل است اما همه آن نیست.
وی افزود: حوزه اقتصاد خانواده و ازدواج 4 قسمت دارد اشتغال، مسکن، وام ازدواج و کمک هایی از قبیل هزینه جهیزیه؛ همچنین مشاوره های ازدواج امری بسیار مهم است که هزینه های خاص خود را دارند.
معاون ساماندهی امور جوانان وزارت جوانان، بخش جوانان را میراث دار سازمان ملی جوانان سابق دانست و اظهار داشت: مدیریت امور جوانان برنامه ریزی کننده و فرابخشی است نه اجرایی. به همین دلیل تمام مسائل جوانان را در وزارتخانه بررسی و در شورای عالی جوانان که بیش از 18 عضو از وزرا و مقامات عالی دستگاه ها دارد و به ریاست رئیس جمهوری تشکیل می شود، مطرح می کنیم.
وی تصریح کرد: مسائل جوانان پس از تصویب و نهایی شدن در این شورا در ستاد ملی ساماندهی امور جوانان که بیش از 30 عضو از نمایندگان تام الاختیار دستگاه ها در آن حضور دارند اجرایی می شود. وظیفه ما در وزارت ورزش و جوانان پیگیری و نظارت مسائل جوانان است که توسط شورا و ستاد تصویب و اجرایی می شود.
گلزاری با اشاره به مشکلات اقتصادی حوزه ازدواج و جوانان گفت: تا پایان سال 92 بیش از یک میلیون جوان در نوبت وام ازدواج بودند که به دلیل اتمام موجودی صندوق ملی قرض الحسنه و تکالیف دیگری که بر عهده این صندوق بود، وام نگرفتند.
وی تاکید کرد: اردیبهشت ماه امسال بودجه بحث وام ازدواج در مجلس مطرح شد که بنده هم 1 ماه پیش در کمیسیون بودج به دفاع از آن پرداخت که رای نیاورد اما مجلس هم برای گشایش وام ازدواج اقدام نکرد.
معاون ساماندهی امور جوانان در پاسخ به این پرسش که راهکار وزارتخانه برای حل مشکل اقتصادی ازدواج جوانان چیست، گفت: با توجه به شرایط اقتصادی کشور و وضعیت پرداخت وام ها، مجمع خیرین ازدواج یکی از راهکارهای ما در این زمینه است. با بیش از 40 نفر از افراد دلسوز و توانا در تهران و استان ها این مجمع فعالیت خود را آغاز کرده تا مردم مثل خیرین سلامت و مدرسه ساز به عنوان خیرین ازدواج در این امر مشارکت کنند.
محمود گلزاری با اعلام خبر برگزاری نشستی با معاون وزیر اقتصاد و اعضای صندوق مهر امام رضا(ع) گفت: امیدواریم با برگزاری این جلسه در هفته آینده و بهره گیری از ظرفیت های وقف و مجمع خیرین ازدواج خبرهای خوشی را در زمینه بهبود مشکلات اقتصادی پیش روی ازدواج جوانان اعلام کنیم.

Monday, February 1, 2016

وضعیت کلی هنر و ادبیات در ایران از دیدگاه علی دهباشی

سخنرانی علی دهباشی در تورنتو

وضعیت کلی هنر و ادبیات در ایران

فرح طاهری

 

قاچاقچیان کتاب نقش خیلی مهمی در رشد فرهنگی ما داشتند

جمعه 6 نوامبر 2015 در برنامه ای که کانون کتاب تورنتو با همکاری بنیاد مطالعات ایران در یکی از اتاق های ساختمان بنکرفت دانشگاه تورنتو برگزار کرد، علی دهباشی سردبیر مجله بخارا از وضعیت کلی هنر و ادبیات در ایران گفت.
برنامه با پخش ویدیو کلیپی که شخصیت های متعدد هنری، ادبی و دانشگاهی درباره ی بخارا و سردبیرش اظهارنظر کرده بودند، آغاز شد و سپس دهباشی سردبیر مجله بخارا درباره هنر و ادبیات امروز ایران گفت.
ویکیپدیا علی دهباشی را چنین معرفی می کند: زاده ی ۱۳۳۷ تهران، روزنامه‌نگار، ادب‌پژوه، نویسنده و سردبیر مجله ی بخارا که تلاش گسترده‌ای در معرفی آثار و زندگی بزرگان فرهنگ و ادب و هنر ایران و جهان داشته است.
علی دهباشی همزمان با تحصیل از سال آخر دبستان کار در چاپخانه را آغاز کرد و از همان سال‌ها با اساتید صاحب‌نامی از فرهنگ و ادب معاصر کار کرد و با مبانی فرهنگ، تاریخ و ادبیات ایران آشنا شد. در دوران نوجوانی از اعضای فعال کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان بود و روزنامه های دیواری کانون را تنظیم و اجرا می کرد. بعدها فعالیت روزنامه‌نگاری خود را با همکاری در نشریه «جنبش» آغاز کرد و پس از آن با انتشارات رواق ادامه داد.
سخنرانی علی دهباشی در تورنتو

سخنرانی علی دهباشی در تورنتو
علی دهباشی با ماهنامه‌ها و نشریات ادبی، فرهنگی و هنری همچون «آرش»، «برج»، «چراغ»، «دنیای سخن» و «آدینه» و «دفتر هنر» همکاری مستمر داشته است. او از سال ۱۳۶۹ به مدت هفت سال سردبیر ماهنامه کِلک از نشریات معتبر در زمینه فرهنگ، ادبیات و ایرانشناسی بود.
علی دهباشی از شهریور ۱۳۷۷ به بعد سردبیری مجله بخارا را برعهده داشته است که در آن در زمینه فرهنگ، ادبیات و ایرانشناسی مقالاتی منتشر می‌شود. دهباشی در بخارا ویژه‌نامه‌هایی درباره نویسندگان بزرگ جهان منتشر کرده است. به کوشش علی دهباشی مراسمی با عنوان «شب‌های بخارا» برگزار شده است که در آنها به تجلیل از بزرگان فرهنگ و ادب و هنر پرداخته می‌شد. این برنامه‌ها در شصت و پنجمین شب متوقف شد. و چند ماه بعد به صورت «عصر پنجشنبه‌ها در بخارا» ادامه یافت که با حضور نویسندگان و هنرمندانی نامدار تا زمانی که دفتر بخارا منحل نشده بود ادامه داشت.
امور انتشار کتاب از دیگر زمینه‌های فعالیت دهباشی است او در این زمینه مدیریت «انتشارت شهاب» را به‌عهده دارد و بیش از چهل و پنج عنوان کتاب در زمینه فرهنگ و ادب فارسی و جهان منتشر کرده است.
او علاوه بر اینها سه سال ویراستار فصلنامه فرهنگستان علوم بوده و ویراستار انتخاب شده هیأت امناء چاپ آثار محمدعلی جمال‌زاده است.
سردبیری فصلنامه هنری “طاووس”، همکاری با مجله ی «نقد و بررسی کتاب تهران»، سردبیری فصلنامه «سمرقند»، سردبیری «فصلنامه سیمیا» نیز از دیگر فعالیت های علی دهباشی در طول دهه ها زندگی روزنامه نگاری و ادبی او بوده است. علی دهباشی در بهمن 1392 به حکم دادگاه مطبوعات به اتهام نشر مطالب خلاف موازین اسلامی محکوم شد.
دهباشی زاویه ی نگاهش به مسائل ادب و هنر ایران را ناشی از حضور طولانی مدتش در دنیای چاپ و چاپخانه خواند و از ده شب شعر (در انجمن فرهنگی گوته ـ پاییز 1356) به عنوان فراز مهمی در این عرصه نام برد که مجموعه ی کاملی از گرایشات گوناگون فرهنگی و هنری و ادبی با هم آن را برگزار کردند.
او سپس اشاره کرد که پس از وقوع انقلاب این گرایشات به جریان های مجزا از هم تبدیل شدند که منجر به اخراج تعدادی از نویسندگان و شاعران از کانون نویسندگان توسط گروهی دیگر شد. بنابراین دستاوردهای فرهنگی و هنری تبدیل شد به مسائل حاد سیاسی. تنها چیزی که در این دوره شاید اهمیت نداشت هنر و ادبیات بود، برای اینکه پس از سالها در دیگ استبداد را برداشته بودند و همه کار سیاسی می کردند. حتی رمانی مثل “جای خالی سلوچ” که در همین میانه منتشر شد چند نسخه هم نتوانست بفروشد چون دوره، دوره ی ادبیات سیاسی بود.
پس از آن دوران سکوت و رخوتی به وجود می آید و در ادامه فضا کمی باز می شود و اولین نشانه اش هم انتشار مجله ی “آدینه” است. بسیاری دور این مجله جمع می شوند با رعایت اینکه باید بیشتر به ادبیات بپردازند. در کنارش نخستین مسائل فرهنگی ـ هنری ـ ادبی شروع می کند به شکل گرفتن با تأسیس کلاس های نویسندگی. آقایان گلشیری، براهنی و چند تن دیگر کلاس های داستان نویسی راه انداختند و سعی می کردند از مسائل سیاسی پرهیز کنند و بیشتر به ادبیات و هنر بپردازند. در همین سالهاست که به همت آقای بهشتی و چند تن دیگر در عرصه ی سینما، بنیاد فارابی درست می شود که آغاز دوره ای از سینمای جدید ایران است.
در موسیقی هم گروه چاووش و آقای شجریان چندین کار بزرگ ارائه می دهند مثل دستان.
انتشار مجله کیهان فرهنگی، بنیانگذاران مجله ی کیان را در پی داشت و دنیای سخن، نگاه نو، و چند مجله دیگر در تبریز و اصفهان و … شروع به انتشار کردند و بعد از آن دوره رخوت و سکوت ارزش و جایگاه خودشان را پیدا کردند و فرصتی پیدا شد که به ادبیات و هنر خارج از التهابات تند سیاسی پرداخته شود.
در دوران اصلاحات بسیاری از کتاب ها و نشریات دوباره امکان انتشار یافت. مثلا کتاب “شعر نو از آغاز تا امروز” محمد حقوقی که سال ها به دلیل اینکه شعرهایی از نادر نادرپور و اسماعیل خوئی در این مجموعه شعر بود، اجازه چاپ نداشت، دوباره منتشر شد.

dehbashi--toronto.

با آمدن آقای احمدی نژاد محدودیت ها بیشتر شد و تمام آن گشایش ها بسته شد بویژه در دوره دوم ریاست جمهوری اش وضعیت سیاه تر شد. در دوره ی دوم ما به سختی و با فاصله های طولانی و در مکان های متفاوت شب های بخارا را برگزار می کردیم. فشار خیلی نفسگیر بود و به همین دلیل دوباره مهاجرتی بین هنرمندان و نویسندگان پیش آمد.
در این دوره پدیده ی بزرگ کتاب زیراکسی شکل کامل پیدا کرد. این پدیده به علت پیشرفت دستگاه های ریسوگراف که در یک زیرزمین کوچک می شود تمام مراحل را انجام داد، به دلیل سودآوری بیش از حدش توسط قاچاقچیان کتاب پی گرفته می شد. بارها این افراد دستگیر می شدند، اما دستگیرکنندگان هم می فهمیدند که اینها نه نگاه سیاسی دارند به این کار و نه هیچکدام این کتاب ها را خوانده اند، بلکه فقط و فقط برای سودآوری اقدام به این کار می کنند. بنابراین این قاچاقچیان نقش خیلی مهمی در رشد فرهنگی ما داشتند.
در انتخابات ریاست جمهوری سال 92 وعده وعیدهای فرهنگی هم در کنار دیگر وعده ها داده شد. نگاهی می کنیم به تغییرات در این دو سال و اندی.
افزایش کتابفروشی هایی به شیوه ی شهر کتاب. دیگر کتابفروشی های کوچک به شیوه ی قدیمی و مثل عطاری جواب نیازهای فرهنگی را نمی داد چرا که در گذشته حدود بیست، سی عنوان کتاب برای نمایش وجود داشت. در دو سال گذشته متجاوز از شش شهرکتاب جدید به وجود آمده است. این فروشگاه ها بسیار بزرگ و گسترده است و تمام کتاب هایی که منتشر می شود در آن وجود دارد. کافی شاپ دارد، برنامه ی رونمایی کتاب دارند و کسانی که به این شهرکتاب ها می روند، معمولا دو ساعتی را آنجا می گذراند. در کتابفروشی های گذشته به دلیل کمبود فضا، معمولا روی میز کتاب های نویسندگان مشهور یا کتاب های گرانقیمت را به نمایش می گذاشتند، ولی در این شهر کتاب ها نویسندگان جوان تر و کمتر شناخته شده نیز امکان نمایش کتاب های کم تیراژشان را دارند.
یکی دیگر از تحولات دوره ی اخیر، رونمایی کتاب است. در سی و پنج سال گذشته به ندرت رونمایی کتاب آن هم در موسسات نیمه دولتی برگزار می شد و هر کتابی را هم نمی شد برایش برنامه ی رونمایی گذاشت. الان شاهد روزی پنج، شش رونمایی کتاب هستیم و از همه مهمتر امکان رونمایی کتاب های نسل جدید است. در سال 93 ما (بخارا) 32 رونمایی کتاب برگزار کردیم.
نکته ی دیگر که در رونق ادبیات و فرهنگ و هنر سهم دارد، کافی شاپ ها هستند. در دوره ای کافی شاپ ها شروع شدند و بعد محدود شدند و اعمال و نظارت بر آنان شدید شد. اما در این دو سال 186 کافی شاپ جدید باز شده است که هر کدام یک عنوان فرعی هم بر خود دارند مثل کافه کتاب، کافه تئاتر، کافه موسیقی و … و تخصصی تر به این زمینه ها توجه دارند. در این کافی شاپ ها، نمایشنامه خوانی، داستان خوانی، شعرخوانی و بحث و بررسی انجام می شود.
انتشار نشریات ادبی و فرهنگی نیز در این دو سال آغاز شد. تجربه، قلم، نگاه نو، اندیشه پویا، زنده رود، مهرنامه، آسمان، صدا، کاروان، جهان کتاب، و … ابتدا شبیه به هم بودند و به تدریج صف هایشان مشخص تر شد و کار تکراری را کنار گذاشتند و به تدریج جای خود را پیدا کردند. معرفی کتاب های فرهنگی و ادبی در این نشریات امکان افزایش تیراژ کتاب های این حوزه را فراهم کرد.
تغییرات در حوزه ی هنرهای تجسمی و گالری ها: در گذشته تعدادی گالری از بقایای گالری های قبل از انقلاب بود که با افزودن چند گالری بعد از انقلاب در این حوزه فعالیت می کردند و غالبا هم در رزرو بزرگان نقاشی و هنرهای تجسمی بودند و نوبت به هنرمندان جوان نمی رسید، گاه جوان ترها چهار سال باید در نوبت قرار می گرفتند. در این دو سال 143 گالری درست شده که به کل وضعیت هنرهای تجسمی را حتی از مسئله ادبیات بالاتر برده است. افتتاحیه نمایشگاه ها معمولا روزهای جمعه عصر برگزار می شود و امروزه هر جمعه در تهران حدود شصت، هفتاد افتتاحیه برقرار است. این گالری ها لزوما در خیابان های اصلی و مرکزی هم نیستند و گاه در مکان های پرت هم که می روی می بینی باز عده ای را به خود جلب کرده است.
بعضی از این گالری ها هم کافه گالری هستند که از صبح دایرند و آنجا هم می توانید از نمایشگاه دیدن کنید و هم در کافه حضور داشته باشید و نشستی با هنرمندان داشته باشید.
در حوزه ی موسیقی هم گروه های جدیدی درست شده اند مثل پالت که توانسته اند در چارچوب شرایط ارشاد امکان کار پیدا کنند. گرچه کنسرت ها با مشکل روبرو می شود، اما بیشتر می توانند آلبوم هایشان را به صورت سی دی و دی وی دی منتشر کنند.
در حوزه ی فلسفه و تاریخ هنر اولین جایی که جلسات فلسفه دایر کرد، موسسه آقای سروش بود، سال ها بعد، پرسش و بهاران به وجود آمدند که جلساتی با حضور متفکران برگزار می کنند و کلاس های فلسفه دارند. بخشی از اینها روی فلسفه هنر و ادبیات است مثل موسسه کارنامه. استقبال از این کلاس ها زیاد است حتی از سوی دانشجویان این رشته ها در دانشگاه ها و این نشانگر این است که دانشگاه نتوانسته پاسخی به نیازهای فکری و هنری و فلسفی دانشجویان بدهد و اینها شوق آموختن و حرف تازه شنیدن را در این موسسات پی می گیرند. در حالی که با شهریه های سنگین روبرو هستند و هیچ مدرکی هم در پایانش وجود ندارد.
مجموعه ی این عوامل است که شاهد رونقی در زمینه ی ادبیات و هنر در عرصه های گوناگون هستیم.
پس از سخنان علی دهباشی، بخش پرسش و پاسخ برگزار شد.
در حاشیه این برنامه باید گفت که به دلیل اقامت کوتاه مدت آقای دهباشی در تورنتو، کانون کتاب تورنتو این جلسه را به صورت فوق العاده برگزار کرد و به همین خاطر اتاقی که برای این جلسه در دانشگاه تورنتو درنظر گرفته شد، اتاق مناسبی نبود. این اتاق گنجایش بیست نفر را داشت در حالی که بیش از شصت نفر در این سخنرانی شرکت داشتند.

Sunday, January 31, 2016

محبوب یا منفور سال 88؟

روایتی از محبوبیت ۶۳ درصدی سال ۸۸؛
بعد از بوسیدن احمدی‌نژاد، یک ملت علیه من شد
 یکشنبه, ۱۱ام بهمن, ۱۳۹۴
ahmadi- eftekhari.negaam

در حالی که حاکمیت جمهوری اسلامی و شخص رهبری اصرار داشت که ثابت کند محمود احمدی‌نژاد چهره‌ای مردمی است و در کودتای انتخاباتی سال ۸۸، ۶۳ آراء مردم را به خود اختصاص داده، علیرضا افتخاری می‌گوید که پس از روبوسی و در آغوش کشیدن محمود احمدی نژاد در سال ۱۳۸۸ «منفور» مردم ایران شده بود و حتی می‌خواسته که «خودکشی» کند، اما فرزندش مانع از این‌کار شده است.
به گزارش «سحام»، روایت علیرضا افتخاری خواننده موسیقی کشورمان، تنها مصداقی از میزان محبوبیت محمود احمدی‌نژاد در کودتای انتخاباتی سال ۱۳۸۸ بوده است؛ محبوبیت دروغینی که با شعارهای به یاد ماندنی مردم در آن سال‌ها به رخ حاکمیت کشیده شد؛ «دروغ‌گو، دروغ‌گو، شصت و سه درصت کو؟»
خواننده‌ی نام‌آشنای موسیقی ایران در گفت‌وگو با هفته‌نامه تماشاگران امروز درباره دیدار و در آغوش کشیدن احمدی‌نژاد در سال ۸۹، گفت: از صحنه که پایین می‌آمدم، به روح پدرم قسم، فردی قد کوتاه به سرعت سمت من آمد و گفت: «بدو بدو که آقای احمدی‌نژاد به‌ خاطر شما ایستاده‌اند و معطل شما‌ شده‌اند.» اسم‌شان یادم رفته که این‌ فرد کوتاه قد چه کسی بودند. من اصلاً قرار نبود سمت ایشان بروم. اتفاقاً سخت گرفتار برخی کارها هم بودم و می‌خواستم بروم. ولی دور و بری‌های ایشان با این قبیل رفتارها باعث شدند این دیدار رخ دهد. تیم بادیگاردهای شخصی ایشان همیشه حواس‌شان هست که اصلاً کسی نباید نزدیک آقای احمدی‌نژاد شود. ولی درباره من اوضاع کاملاً برعکس شد و من را برای مواجهه با ایشان هدایت کردند. خودشان من را به سمت ایشان هل دادند و در ادامه هم رسانه‌ای مثل تلویزیون این دیدار را پوشش داد و با قدرت و هدفمندی خاصی، آن را هر شب پخش کرد. برای چه؟ چرا؟
افتخاری در ادامه می‌افزاید: آقای احمدی‌نژاد جوری خودش را به آغوش من انداخت که انگار من یوسف گم گشته ایشان بودم. یک‌جوری به من چسبید و من را بوسید و پشت‌ سر هم این اتفاقات را شکل دادند که… بابا بوسیدن یک‌بار، دو بار… جمله بعدی‌ام را امیدوارم جرات انتشارش را داشته باشید ولی من طناب خریده بودم خودکشی کنم. فشار بدی روی من و خانواده‌ام بود. فرزند کوچکم فهمید و گریه کرد و گفت‌: «بابا نکن». گفتم نمی‌توانم و واقعاً تاب این همه توهین و تهدید را ندارم. در ایران که هیچ‌کس حواسش به من نبود و درد دل من را نمی‌شنید. در خارج از کشور هم یک‌روز چهره بد بودم و یک روز چهره زشت. منفور شده بودم و این برای یک هنرمند غیرقابل تحمل بود. سوپر مارکت محل به من جنس نمی‌فروخت! آرایش‌گر محل ما می‌گفت آقا وقتی شما روی این صندلی می‌نشینید دیگر هیچ‌کس به مغازه من نمی‌‌آید و عذر‌خواهی می‌کرد و مودبانه می‌گفت دیگر نیایم. آژانس به من ماشین نمی‌داد. مردم تا این حد تحت تأثیر قرار گرفته بودند و امیدوارم این صحبت‌ها به درستی به گوش مردم برسد. حرف آخرم هم این است که آقای احمدی‌نژاد خیر نبینید. آقای ضرغامی خیر نبینید. و قطعاً خیر نخواهند دید. در این موضوع شک ندارم. چون من حقم این نبود. من بعد از ۳۰ سال خواندن با تمام وجود، این حقم بود؟ بعد از سی و خرده‌ای سال این حق من و خانواده‌ام نبود.
وی در ادامه می‌گوید: آقای احمدی‌نژاد در این مدت حتی یک‌بار پیگیر احوال من نشدند. با صدای بلند به ایشان می‌گویم در مورد من بسیار انسان قدرنشناسی بودند. با صدای بلند این جملات را بر زبان می‌آورم و امیدوارم به گوش‌شان برسد. شما را به جان مادرتان قسم می‌دهم که به من کمک کنید تا این حرف‌ها به گوش همه برسد. امروز به آگاهی و درک سیاسی درستی از این بازی‌ها رسیده‌ام و امیدوارم این موضوع به خوبی در رسانه‌ها انعکاس پیدا کند.
علیرضا افتخاری درباره‌ی تبعات اجتماعی این اتفاق تشریح می‌کند: مدت‌ها کلاه می‌گذاشتم روی سرم و برای خرید این‌ور و آن‌ور می‌رفتم. اگر هم کسی من را می‌شناخت، برخوردهای اهانت‌آمیز و زشتی می‌شد. خوب یادم هست وقتی در فرودگاه وارد سالن انتظار شدم و نشستم، حدفاصل ده متری من همه مردم از صندلی‌ها بلند شدند و اطرافم خالی شد. دوستان من دیگر من را مهمانی‌های خودشان هم دعوت نمی‌کردند و می‌ترسیدند بلایی سر بچه‌های‌شان بیاید. می‌گفتند علیرضا تو دوست بیست ساله ما هستی ولی واقعاً بهتر است دیگر نباشی، چون مردم و آشنایان همسر و بچه‌های ما را مورد توهین قرار می‌دهند که چرا افتخاری را اینجا راه داده‌‌اید. می‌گفتند چرا با «رفیق احمدی نژاد» رفت و آمد می‌کنید!
او ادامه داد: اگر تلویزیون اجازه می‌داد من ده دقیقه همین صحبت‌هایی که با شما داشتم را مطرح کنم، شاید تبعات آن اتفاقات این‌گونه زندگی من را تحت تأثیر قرار نمی‌داد. فرزند کوچک من دیگر دانشگاه نرفت و انصراف داد. می‌گفت به من توهین می‌کنند و به شدت فضای بدی علیه من در دانشگاه راه افتاده است. روی وایت برد عکس من را می‌کشیدند و دشنام‌های زشتی می‌نوشتند. دخترم بارها با چشم گریان به خانه آمد. VOA و برنامه پارازیت بیش از بیست بار من را چهره زشت و بد هفته انتخاب کرد و همین اتفاقات بازی را وحشتناک‌ترکرد. این در حالی بود که هیچ اظهار‌نظر یا حمایتی از سوی همین آقایان داخل کشور از من نشد و معلوم نبود با ادامه این روند چه بلایی سر فرزندان من قرار بود بیاید. مادرم را در اصفهان و در صف نانوایی هل داده بودند. آقای احمدی‌نژاد مرد باشد! خدا آدم را‌ گیر نامرد نیندازد، دوست خوب من. این جملات را با سوز درونم می‌گویم به شما که امیدوارم حرف‌هایم رابه دقت منتقل کنید.
این هنرمند موسیقی اصیل ایرانی تصریح می‌کند: اگر یک نفر هم از من دلخور باشد، من قطعاً نمی‌توانم کارم را درست انجام دهم. این ناراحتی را که من مسببش نبودم، با این درد دل مفصل که به وضوح درباره‌‌اش گفتم، حتی اگر یک نفر هم اصل موضوع را فهمیده باشد و برایش مشخص شود اوضاع از چه قرار بوده، باز هم برای من خوشایند است. امیدوارم وقتی مردم از قصد من برای خودکشی باخبر می‌شوند، قطره اشکی بریزند و فضای تلخ آن دوران را درک کنند. اگر چهار نفر در محل به شما و خانواده‌‌تان توهین کنند، کسی صبر و تحملش را ندارید. فکر کنید که یک ملت علیه من شده بودند و واقعاً دیگر امیدی برای زندگی نداشتم. من اگر خودکشی می‌کردم، همه خوشحال می‌شدند؟ راهی جز خودکشی برای من مانده بود؟ من تا این تصمیم هم جلو رفتم. ولی بعد، فرزند بیمارم باعث شد از تصمیمم صرف نظر کنم. امیدوارم مردم ایران که مبنای دل‌شان محبت است و صداقت، در جریان اصل اتفاقات قرار بگیرند.
سخنان علیرضا افتخاری در حالی بیان شده که خبرگزاری دولتی ایرنا در تاریخ ۱۶ مردادماه ۱۳۸۹ نوشته است: علیرضا افتخاری استاد آواز موسیقی اصیل ایرانی در مراسم بزرگ‌داشت روز خبرنگار که در مرکز همایش‌های صداوسیما و با حضور مدیران، سردبیران و خبرنگاران اصحاب رسانه برگزار شد، به گرمی آقای احمدی‌نژاد را در آغوش کشید و گفت: «آقای رییس جمهور دوستت دارم. این حرف را از روی خودستایی و تکلف نمی‌گویم بلکه از دلم برخاسته و حرف دل من است. شما رییس‌جمهور شجاعی هستید بدانید امروز چشم ۶ میلیارد انسان به شما است.
این خبرگزاری از قول علیرضا افتخاری خطاب به احمدی نژاد نوشته است: آقای احمدی‌نژاد زمانی که رییس‌جمهور شدید خیلی جوان بودید و اکنون کمی پیر شدید اما مرحبا بر شما.
ب

مولاوردی و معتمدآریا








 
به کجا چنین شتابان در حرکتیم؟

با کدام مجوز شرعی و قانونی ...

شهین‌دخت مولاوردی در کانال تلگرام خود نوشت: 
چند روزی از حرکت غیرفرهنگی و برخورد توهین‌آمیز و تهاجمی و توأم با الفاظ ناشایستی که در شرع و قانون ما مصداق بارز تهمت و افترا محسوب می‌شود، با یکی از هنرمندان برجسته و افتخارآفرین کشور که این روزها آوازه هنرنمایی اش به فراسوی مرزها رسیده است، در شهر کاشان می‌گذرد.
 

 وی اضافه کرد:‌ معترضین به حضور بانو فاطمه معتمدآریا که به بهانه نمایش یکی از فیلم‌هایش و شرکت در جلسه نقد و بررسی آن، به کاشان سفر کرده بود، به جای گفت‌وگو، زبان خشونت را برگزیدند؛ و خواستار خروج او از کاشان شدند. 
با تأمل در این قضیه و رفتارهایی مشابه که برخی پیشه خود ساخته‌اند، سوال‌های زیادی ذهن را به خود مشغول می‌کند: 

آیا نسل‌های قبل از ما و نیاکانمان نیز چنین رفتاری بر مهمان را روا می‌داشتند؟ ما که در مهمان‌نوازی هنوز شهره خاص و عام در عالم هستیم، به کجا چنین شتابان در حرکتیم؟

مولاوردی ادامه داد:‌ با کدام مجوز شرعی و قانونی چنین بی مهابا، یک زن مسلمان ایرانی، مورد بی‌احترامی و توهین، آنهم تحت لوای دفاع از ارزش‌های دینی قرار می‌گیرد؟ 

حتا عرف جامعه ایرانی نیز چنین رفتاری را با زنان برنمی‌تابد.
 

معاون رئیس‌جمهوری در امور زنان و خانواده افزود: 
آیا راه بر معترضین برای شرکت در جلسه بررسی و نقد فیلم بسته بود و نتوانستند مجالی برای طرح دیدگاه‌های خود بیابند یا مصلحت و منفعت و ترجیحشان بر این بوده و هست که راه فریاد و خشونت را در پیش گیرند؟ 
آیا همین رفتارهای دفعی و سلبی(در کنار سایر عوامل)، در آینده زمینه‌ساز خروج تعداد بیشتری از هنرمندان جوان از کشور و پیوستن آنها به شبکه‌های ماهواره‌ای نخواهد بود؟ و ده‌ها سوال بی پاسخ دیگر.
مولاوردی تأکید کرد:‌ پسندیده و مطلوب آن است که اعمال ما تبلور و آیینه باورها و اعتقاداتمان باشد. بیاییم با تأسی به آموزه‌های دینی‌مان، با عمل خود، مردم را به دین خدا دعوت کنیم نه با زبان و شعار؛ که بزرگان دین گفته اند: 

«کونوا دُعاةَ النّاسِ بِغَیرِ اَلسِنَتِکُم».

Saturday, January 30, 2016

یک یادداشت بسیار جالب و خواندنی از نوری زاد

کلِ کره زمین اگر خاک می شد!

یک: می خواهم از مادری بگویم که امام خمینی و خاندان وی را غلیظ دوست میداشت. شاید بیست سال در خانه امام و بچه های امام خدمت کرد عاشقانه. و بابت این عشق سرشارش، کلی حرف و حدیث شنید از غریبه و آشنا. هم خودش و هم شوهرش کلاً پاکباخته امام و انقلاب و شخصیتهای انقلاب بودند. این مادر در زمان جنگ، آنقدر برای کمک به رزمندگان زحمت کشید و نقطه به نقطه به مناطق جنگی نزدیک شد و در این مسیر پیش رفت و جانفشانی کرد که در یکی از روزهای حضورش در پشت جبهه و در یک بمباران شیمیایی، آسیب دید و برای مدت ها از نفس افتاد اما نه از پای. آنگاه که سرفه می کرد و بخود میپیچید، هیچکس از وی نشنید این سرفه ها یادگار همان بمباران شیمیاییِ مناطق جنگی است.

در عاشورای سال هشتاد و هشت، مُزدِ این پدر و مادر را کف دستشان گذاردند؛ و پسر جوانشان شهرام فرج زاده را با اتومبیل نیروی انتظامی زیر گرفتند و صورتش را له کردند و کشتندش. دیروز این مادر را در بهشت زهرا به خاک سپردیم. 

(در اینجا من خواننده به یاد این حدیث قدسی افتادم: من طلبنی وجدنی و من وجدنی احبنی و من احبنی عشقنی و من عشقنی عشقته و من عشقته قتلته و من قتلته فعلی دیته و من علی دیته فانا دیته. ترجمه: کسی که مرا فراخواند، مییابد؛ و کسی که مرا بیابد، دوستم دارد؛ و کسی که دوستم داشته باشد، عاشقم میشود؛ و کسی که عاشقم شود، عاشقش میشوم؛ و کسی را که عاشقش شوم، میکشمش؛ و کسی را که بکشم، دیه او بر من است؛ و کسی که دیه او بر من است، خود دیه اویم!! جلّ الخالق- شماع زاده) 

در حالی که دو نفر زیر بغل شویش را گرفته بودند و قدم بقدم کمکش می کردند تا با جنازه ی همسرِ همراهش وداع کند. این مادر، از نگاه عمله های رسانه ای نظام، بلافاصله بعد از کشته شدن پسر جوانش، به جمع فتنه گران کوچید و تا زنده بود هیچ بنی بشری از دم و دستگاه امام و رهبری سراغی از وی نگرفت بابت آنهمه زحمت ها که وی برای این انقلاب و شخصیت های انقلاب متحمل شده بود.

دو: امید کوکبی بعد از پنج سال و اندی زندان، به بیمارستان منتقل شده برای دو عمل جراحی. یک بار در صحبت با یکی از شبکه های خارجی گفتم: پیشنهاد می کنم جناب رهبر یک نردبان بگذارد وسط خویشان و دوستان و طرفدارانش و خودش از این نردبان بالا برود و از آن بالا چشم به اطراف بگرداند و ببیند یکی آیا مثل امید کوکبی پیدا می کند در میان فرزندان و خویشان و طرفدارانش که هم پاک و درست و نازنین و فهیم باشد هم نابغه؟ و خودم پاسخ دادم: هرگز! که یعنی عمراً اگر رهبر بتواند یکی مثل امید کوکبی پیدا کند در میان خویشانش. اما چرا امید کوکبی در زندان است بجرم جاسوسی؟ بی آنکه یک برگ سند در پرونده اش باشد از هر جنسِ جاسوسی یا از هر جنسِ یک خطای مختصر حتی؟

من رازش را در این می دانم و لاغیر: امید کوکبی یک جوان نابغه است. تا اینجای کار شاید ایرادی در میان نباشد. آن ایرادی اما که بنیانِ بیت رهبری را می لرزاند این است: امید کوکبی یک سُنّی مذهبِ ترکمنی است. بیت رهبری از این در رنج و هراس است که فردا اگر این جوانِ نابغه "جوان ترین مرد علمیِ سالِ جهان" شناخته شد، با لکه ی ننگِ سُنی بودنِ وی چه بکند؟ مملکت شیعه باشد و یک جوان سُنی مذهب، هم نابغه باشد و هم مردِ علمیِ سال؟ آنهم با این همه مضیقه ای که برای سنیان و سایر اقلیت ها در کلِ کشور بکار بسته اند تا مبادا از میان آنان یکی بربخیزد که بلحاظ علمی و نبوغ به شهرتی جهانی دست پیدا کند و چشم مردم جهان را در مملکت شیعه و از ام القرای اسلام ناب به سمت ترکمن ها و به سمت یک جوان سُنی بچرخاند!؟ پیش تر نیز گفته ام که هیولاهای سپاه و اطلاعات در طول بازجویی های توأم با فحش و تحقیر و تهدید و ترساندن، تلاش داشته اند امید را به داستان طنزهسته ای خود ترغیب کنند که امید، زندان را به خفت هسته ایِ ایران که برای ساخت بمب اتمی خیز برداشته بود، ترجیح می دهد.

اخیراً رأیی که دیوان عالی کشور برای امید کوکبی صادر کرده، رسماً و قانوناً وی را از هر خطای کوچک و بزرگ مبرا دانسته و وی را بی گناه دانسته اما فشار ناجوانمردانه ی هیولاهای سپاه و اطلاعات باعث شده که حکم دیوان عالی کشور کنار گذارده شود و وی همچنان بجرم جاسوسی در زندان باشد تا پنج سال دیگر. می گویم: ایکاش می توانستم کل کره ی زمین را از خاک می انباشتم و همان کلِ خاک کره ی زمین را یکجا بر سر قاضیان پلیدی می افشاندم که بچشم خود بیگناهیِ جوانانی چون امید را دیده اند و سلامت آنان را باور کرده اند اما بخاطر لقمه نانی که سپاه و اطلاعات جلویشان می اندازند، از درستی های آشکار رو گردانده اند و بنا بر ندیدنشان و بنا بر فرو کشتنشان گذارده اند.
من اگر بجای رهبر بودم، سفرِ مکه ی حاجیان را لغو می کردم و مردم را به طوافِ خانواده ی کوکبی فرا می خواندم. پدر امید، بازنشسته ی آموزش و پرورش است و مادرش خانه داری که هیچ فارسی نمی داند. اما هشت فرزند این دو، به این درخشندگی ها دست یافته اند: فوق دکترای فیزیک اتمی – دکترای ژنتیک سرطان پستان و پروستات – پزشکی علوم پزشکی دانشگاه تهران – پزشکی علوم پزشکی دانشگاه شیراز – فوق لیسانس مهندسی شیمی بیوتکنولوژی – فوق لیسانس مهندسی کشاورزی – لیسانس حسابداری – دانشجوی مهندسی شیلات.
سایت: nurizad.info
اینستاگرام: mohammadnourizad
تلگرام: telegram.me/MohammadNoorizad
ایمیل: mnourizaad@gmail.com

محمد نوری زاد: چند نوشته

خروج از نفهمی خرج دارد!
یک: عصر جمعه با دوستان لگام ( لغو گام به گام اعدام) نشستیم و عرض و طولِ عالمِ هستی را در نوردیدیم و از دل آن به این نکته رسیدیم که: استثنایی نباید در کار لغوِ اعدام باشد. چه اعدام یک فرد سیاسی و چه یک قاچاقچی و چه یک جاسوس و چه یک آدمکش حرفه ای حتی. باید داستان اعدام را از کل مجامع بشری روفت. چرا؟ چون بشر، در اندازه ای نیست که بخواهد برای بود و نبود یک نفر داوری کند. می پرسید: در اندازه ی یک بشر هست که ترتیب بیست سی هزار نفر را بدهد با یک نوشته ی چهارخطی؟ می گویم: او اگر این کار را می کند، یا اگر او به این کار باور دارد، از حوزه ی انسانی خروج کرده پیشاپیش. و این که باید از مجازات های مجاور برای تنبیه یک فرد خاطی بهره برد. می گویم: مگر می شود شما آیت الله پت و پهن و آدمکشی مثل شیخ علی فلاحیان داشته باشی بعد بروی یک جوان را اعدام کنی که ناگهان بهم ریخته و زده یکی را کشته؟ و بعد این که: پیش از اعدام آن جوان، نباید از خود بپرسیم سهم حضرات آیت الله ها و بیت رهبری و سرداران سپاه و امام جمعه ها و کل مسئولان و آخوندها در تکیدگی و ترکیدگیِ خصلت های انسانی چه اندازه است؟ که اگر به شاخصی در این حوزه دست یابیم، خواهیم دانست: پیش از اعدام آن جوان، خیلی ها باید دراز شوند مقدمتاً.
دو: من و دکتر ملکی از جلسه ی لگام رفتیم منزل "رویین عطوفت" که دیدیم مادر سعید زینالی هم آنجاست. بانو اکرم نقابی – مادر سعید زینالی – سنگ صبور بسیاری از آسیب دیدگانِ این سالهای دربدری است. خودش می گوید: از بس به هرکجا سر زدم و از بس برای یافتن سعید پرپر زدم، که مرا گرفتند و بردند زندان اوین با دختر هفده ساله ام. هیولاهای سپاه و اطلاعات در زندان، این بانو و دخترجوانش را به هر چه که خود می خواسته اند تهدید می کنند. در سلول بازجویی یکی از هیولاها با صدای بلند وی را " اَکی" خطاب می کرده و دیگری با برافروختگی می گفته: چیه راه افتادی اینجا و اونجا!؟ دنبال چی می گردی؟ چند تکه استخوان پسرت؟ در زندان همین هیولاها دختر جوانِ وی را آنقدر تهدید می کنند که بی نوا دختر تن به رضایت می دهد که: هر چه شما بخواهید من همان می کنم. این دختر هفده ساله (خواهر سعید زینالی) را می برند به یک اتاقِ مرتب و در همانجا با دوربین از وی یک مصاحبه ترتیب می دهند و به زور از دختر علیه مادرش اعتراف می گیرند که: بله مادرم از مجاهدین خلق خط می گیرد و اساساً سعیدی در کار نیست. می گویم: آهای دوست دوران دبیرستانم، کجایی آنوقت ها که هرکجا به یک آدم ناجور و نامرد بر می خوردی، به بهانه ای از کنارش رد می شدی و به یک طرف تف می انداختی و پشت بندش می گفتی: به غیرتی که نداری!
سه: حالا بپرسید این رویین عطوفت کیست؟! رویین عطوفت یک مرد چهل و چند ساله ی آذربایجانی است که در تک تک سلولهای وجودی اش کپسولی از وطن دوستی و نوعدوستی و ادب و جوانمردی و غیرت و سرفرازی و خرد جای داده اند انگار. و او همه ی این کپسول های وجودی اش را در کف دست نهاده و به خواستگاری "رقیه" رفته و با وی در زندگی همقدم شده. بانو رقیه را هماره با خنده های شیرین دیده ام. روحیه ای بس سترگ با اوست. بعد از سال 88، رویین با جمعی از دوستانش تصمیم می گیرند دور هم بنشینند و کتاب بخوانند. اسم جمع شان را هم می گذارند: رنگین کمان. برای رنگین هم قواعدی روی کاغذ آوردند. برادران سر می رسند و رویین عطوفت را با همین قواعد روی کاغذ می گیرند و می برند و به ده سال زندان محکومش می کنند. ده سال زندان برای کتاب خواندن. ده سال زندان برای آگاهی. و برای خروج از جهالت سیستماتیکِ این نظام هردمبیل!
سایت: nurizad.info
اینستاگرام: mohammadnourizad
تلگرام: telegram.me/MohammadNoorizad
ایمیل: mnourizaad@gmail.com
محمد نوری زاد
بیست و هفتم دیماه نود و چهار - تهران


روزی با شکوه برای آشغال جمع کردن

یک: دیشب در مصاحبه با شبکه ی کلمه و در پاسخ به " داستانِ نیروهای خودسر" گفتم: شاکله ی کلیِ انقلاب اسلامی بر حرکتِ "همینجوری" و خودسرانه استوار بوده است و از همان ابتدا نیز عمده یِ حادثه ها و رویکردها، خودسرانه و تهی از تفکر و عقلانیت و همراه با عصبیت و ترش رویی و خشونت بوده است. و یک به یک بر شمردم: بالارفتنِ خودسرانه از سفارت آمریکا و به اسارت گرفتن کارکنانِ آنجا که ما حالا حالاها داریم خسارتِ آن بازیِ ابلهانه را می پردازیم و داغ ننگش را حالا حالاها باید بر پیشانی حمل کنیم، ورود به جنگی نابخردانه و خودسرانه و هشت ساله و از پا در آوردنِ ناب ترین سرمایه های انسانی و پولی و حیثیتیِ این سرزمین،


اعدامِ خودسرانه و همینجوریِ معترضان و زندانی کردن و تاراندن و منزوی کردن و دق مرگ کردن و روفتنِ اموالشان، سپردنِ خودسرانه ی هست و نیست مملکت به دست روحانیانِ خودسر و سردارانِ خودسرِ سپاه، رهبر شدنِ همینجوریِ جناب خامنه ای و پاسخگو نبودنِ رهبر و سپاه و همه ی دم و دستگاههای وابسته به این جنابان، از ریخت انداختنِ خودسرانه ی قانون و مجلس و دولت و دستگاه قضا و کلاً مضحکه کردنِ قانون و بالا کشیدنِ همینجوری فرصت ها توسط اهالیِ خودسر و بی لیاقتِ خودی، ورودِ خودسرانه به داستان طنز هسته ای برای ساختنِ بمب هسته ای با همه ی خسارت ها و تحقیرهای بین المللی، برداشتنِ خودسرانه ی پول مردم از جیب شان و گسیلِ پولهای مردم به هرکجایی که نشانِ خودسرانه ای از آب و رنگ شیعی در آنجاها دست بدست می شود،


بهم ریختنِ خودسرانه ی اوضاع منطقه و دخالت های خودسرانه در امور داخلیِ کشورها برای رواج و گسترشِ خودسرانه ی تشیع، پردازشِ خودسرانه ی جایگاه بی در و پیکری به اسم ولایت فقیه و گلوگاه هایی چون نظارت استصوابی. بالا رفتن خودسرانه از دیوار سفارت انگلستان و به آتش کشیدن سفارت عربستان، و حادثه های خونینی چون قتل های زنجیره ای و هر آنچه که در پس و پشتِ پستوهای هیولاهای سپاه و اطلاعات رخ می دهد با فرزندان ما بی آنکه احدی خبردار شود از فجایعِ جاری و مستمرشان.


و گفتم: حالا ما در این میان، این همه خودسری را نادیده می گیریم و بند می کنیم به مردان و زنان عربده کشی که مجالس و محافل را بهم می ریزند و به صورت بانوان اسید می پاشند و به بانوی نازنینِ ما "فاطمه معتمد آریا" در کاشان گستاخی می کنند و خلاصه اسم این کوچولوها را می گذاریم: خودسر. و گفتم: این جفا به " کلان خودسرانِ انقلاب اسلامی" است که محدودشان بکنیم به این عربده گری های خرد و ریز و با محکوم کردنِ این نمونه های دم دست بخواهیم سرو تهِ داستانِ خودسران را بهم آوریم. و گفتم: چرا جناب خامنه ای به آتش کشیدنِ سفارت عربستان را محکوم نکرد و رسماً مسئولیتِ این فاجعه ی حیثیتی را نپذیرفت؟ رازش در این پرسش است که: مگر چاقو دسته اش را می برد؟
دو: دو روز پیش رفتم قم برای ملاقات با جناب آیت الله صانعی. بارها نوشته ام و گفته ام که در میان آیت الله های دم فرو بسته و ترسیده و کلاً غلاف کرده، وجود عزیزی چون جناب آیت الله صانعی غنیمت است. وی بعد از حادثه های خونین سال هشتاد و هشت جانب مردم را گرفت و بخاطر همین جانبداری نیز سخت آسیب دید و اوباشان حوزوی با دیلم و دستگاه برش و لگد و عربده و ناسزا به دفتر و خانه ی شخصیِ وی حمله کردند و تا توانستند روفتند و بردند و خراب کردند. تابلوی " بسمل" خود را تقدیمشان کردم. شاید نکته ی بدیعی که در میان صحبت های ما رد و بدل شد این بود: پسندیده ترین کار آقای هاشمی رفسنجانی این است که: انصراف بدهد و خود را از خزعبل خبرگان بیرون بکشد.
سه: تابلوی تازه ای کشیدم با نام " به یاد نرگس". که منظورم نرگس محمدی است. یکجا نوشتم: دریغ از جامعه ای که عتیقه ها و فرسوده ها و دزدان و آدمکش ها و آنانی که در هشتصد سال پیش جا مانده اند بر سرِ مسندها باشند و نیکان و پاکان و شایستگانِ ما در زندان.
چهار: من و دکتر ملکی از همین دوشنبه شروع می کنیم به آشغال جمع کردن. برادران سپاه و اطلاعات و نیروی انتظامی هراسان نشوند. حرکت ما کاملاً محیط زیستی است و ما به شکلی سمبلیک می خواهیم آشغالها را بروبیم. زندگی کردن در کنار آشغال ها را هیچ بنی بشری تأیید نمی کند. ما می خواهیم آشغال ها را از محیط اطراف مان بروبیم. هیچ شعاری جز هر چه که به آشغال و محسناتِ آشغال جمع کردن و پاکیزگی مربوط است با خود نخواهیم داشت. نه اسمی و شعاری از زندانیان سیاسی بالا می بریم و نه از دزدی های آیت الله هایی مثل شیخ محمد یزدی و دیگرانی چون جنابانِ سرداران بدست می گیریم.

پنج: یکی از دوستانم مرا دید و سه کتاب هدیه ام داد. یکی از آنها کتابِ لاغرِ “گفتار در بندگیِ خود خواسته” است. این کتاب توسط یک جوان سی ساله ی فرانسوی در چند قرن پیش نوشته شده که اسمش هست: اتیین دولابوئسی. نویسنده ی جوان فهیم فرانسویِ این کتاب در سی و سه سالگی جوانمرگ می شود. اما اگر همین یک کتاب از وی باقی مانده باشد، به نیکی می شود به شکوهِ فهم وی پی برد. ترجمه ی بسیار استادانه ی این کتاب را بانو لاله قدکپور به سامان رسانده. دوستم آنقدر خواندن این کتاب را به من توصیه کرد که فوراً دست بکار خواندنش شدم. الحق من نیز این کتاب را کم نظیر یافتم. یک جمله از این کتاب: “به راستی که مردمان فرودست که شمارشان هر روز افزون می شود عمر خود را به این می گذرانند که به آنکه خیرشان را می خواهد گمان بد ببرند و به آنکه فریبشان می دهد باور آورند”. کتاب دوم اسمش هست: عادات و آداب روزانه ی بزرگان. کتاب سوم: دموکراسی در آمریکا. این دو کتاب در پوششِ پلاستیکی بسته بندی شده اند و من لای آنها را وا نکرده ام تا کنون.

شش: سرانجام امروز جایِ قلبِ بیرون کشیده شده، یا کالاندریایِ تخلیه شده ی راکتور اراک با بتن پُر شد. اگر پذیرشِ شکستِ قمار هسته ای و عقب نشینیِ ناگزیر از مسیرِ ساخت بمب هسته ای را نمره ای مثبت برای رهبر تصور کنیم، پوزش نخواهیِ ایشان و همچنان طلبکار بودنِ ایشان فاجعه ای است نابخشودنی حتی بلحاظِ آموزه های اسلامی و شیعی. عجبا که هم رهبر و هم همه ی آخوندها و آیت الله های بیت مکرم مرتب از “حق الناس” می سُرایند و هیچگاه نیز بدان سر نمی زنند. پوزشخواهیِ رهبر و کناره گیری اش از رهبری، ابتدایی ترین حق الناسی است که این روزها در قهقرای ولایی فرو مرده است.

سایت: nurizad.info
اینستاگرام: mohammadnourizad
تلگرام: telegram.me/MohammadNoorizad
ایمیل: mnourizaad@gmail.com

محمد نوری زاد
بیست و چهارم دیماه نود و چهار – تهران

Friday, January 29, 2016

رطیل پشمالوی کیهانی!

Mars' seasonal cap of carbon dioxide ice has eroded many beautiful terrains as it sublimates (goes directly from ice to vapor) every spring. In the region where the High Resolution Imaging Science Experiment (HiRISE) camera on NASA's Mars Reconnaissance Orbiter took this image on Feb. 4, 2009, we see troughs that form a starburst pattern.