Sunday, February 7, 2016

اهل کاشان

اهل کاشان

اهل كاشانم.
روزگارم بد نیست.

تكه نانی دارم ، خرده هوشی ، سر سوزن ذوقی .

مادری دارم ، بهتر از برگ درخت .

دوستانی ، بهتر از آب روان .


و خدایی كه در این نزدیكی است :

لای این شب بوها ، پای آن كاج بلند.

روی آگاهی آب ، روی قانون گیاه .


من مسلمانم .

قبله ام یك گل سرخ .

جانمازم چشمه ، مهرم نور .

دشت سجاده ی من .

من وضو با تپش پنجره ها می گیرم.

در نمازم جریان دارد ماه ، جریان دارد طیف .

سنگ از پشت نمازم پیداست :

همه ذرات نمازم متبلور شده است .

من نمازم را وقتی می خوانم

كه اذانش را باد ، گفته باشد سر گلدسته ی سرو.

من نمازم را ، پی « تكبیرة الاحرام » علف می خوانم،

پی « قد قامت » موج .


كعبه ام بر لب آب

كعبه ام زیر اقاقی هاست .

كعبه ام مثل نسیم ، می رود باغ به باغ ، می رود شهربه شهر.


« حجر الاسود » من روشنی باغچه است .


اهل كاشانم

پیشه ام نقاشی است:

گاه گاهی قفسی می سازم با رنگ ، می فروشم به شما

تا به آواز شقایق كه در آن زندانی است

دل تنهایی تان تازه شود .

چه خیالی ، چه خیالی ، ... می دانم

پرده ام بی جان است .

خوب می دانم ، حوض نقاشی من بی ماهی است .


اهل كاشانم .

نسبم شاید برسد

به گیاهی در هند ، به سفالینه ای از خاك « سیلك » .

نسبم شاید ، به زنی فاحشه در شهر بخارا برسد .


پدرم پشت دوبار آمدن چلچله ها ، پشت دو برف ،

پدرم پشت دو خوابیدن در مهتابی ،

پدرم پشت زمان ها مرده است .

پدرم وقتی مرد ، آسمان آبی بود ،

مادرم بی خبر از خواب پرید ، خواهرم زیبا شد .

پدرم وقتی مرد ، پاسبان ها همه شاعر بودند .

مرد بقال ازمن پرسید: چند من خربزه می خواهی ؟

من ازاو پرسیدم : دل خوش سیری چند ؟


پدرم نقاشی می كرد .

تار هم می ساخت ، تار هم می زد .

خط خوبی هم داشت .


باغ ما در طرف سایه ی دانایی بود .

باغ ما جای گره خوردن احساس و گیاه ،

باغ ما نقطه ی برخورد نگاه و قفس و آینه بود .

باغ ما شاید ، قوسی از دایره ی سبز سعادت بود .

میوه ی كال خدا را آن روز ، می جویدم در خواب .

آب بی فلسفه می خوردم .

توت بی دانش می چیدم .

تا اناری تركی بر می داشت، دست فواره ی خواهش می شد .

تا چلویی می خواند ، سینه از ذوق شنیدن می سوخت .

گاه تنهایی ، صورتش را به پس پنجره می چسبانید .


شوق می آمد ، دست در گردن حس می انداخت .

فكر ، بازی می كرد

زندگی چیزی بود ، مثل یك بارش عید ، یك چنار پر سار .

زندگی در آن وقت ، صفی از نور و عروسك بود .

یك بغل آزادی بود .

زندگی در آن وقت ، حوض موسیقی بود .


طفل پاورچین پاورچین ، دور شد كم كم در كوچه ی سنجاقكها.

بار خود را بستم ، رفتم از شهر خیالات سبك بیرون

دلم از غربت سنجاقك پر.


من به مهمانی دنیا رفتم:

من به دشت اندوه ،

من به باغ عرفان ،

من به ایوان چراغانی دانش رفتم.

رفتم از پله ی مذهب بالا .

تا ته كوچه ی شك ،

تا هوای خنك استغنا ،

تا شب خیس محبت رفتم .

من به دیدار كسی رفتم در آن سر عشق .

رفتم ، رفتم تا زن ،

تا چراغ لذت ،

تا سكوت خواهش ،

تا صدای پر تنهایی .


چیزها دیدم در روی زمین :

كودكی دیدم . ماه را بو می كرد .

قفسی بی در دیدم كه در آن ، روشنی پرپر می زد .

نردبانی كه از آن ، عشق می رفت به بام ملكوت .

من زنی را دیدم ، نور در هاون می كوبید .

ظهر در سفره ی آنان نان بود ، سبزی بود ، دوری شبنم بود ،

كاسه ی داغ محبت بود .


من گدایی دیدم ، در به درمی رفت آواز چكاوك می خواست

و سپوری كه به یك پوسته ی خربزه می برد نماز


بره ای را دیدم ، بادبادك می خورد.

من الاغی دیدم ، یونجه را می فهمید.

در چرا گاه « نصیحت » گاوی دیدم سیر.


شاعری دیدم هنگام خطاب ، به گل سوسن می گفت : « شما »


من كتابی دیدم ، واژه هایش همه از جنس بلور.

كاغذی دیدم ، از جنس بهار .

موزه ای دیدم ، دور از سبزه ،

مسجدی دور از آب.

سر بالین فقیهی نومید ، كوزه ای دیدم لبریز سؤال.


قاطری دیدم بارش « انشا »

اشتری دیدم بارش سبد خالی « پند و امثال » .

عارفی دیدم بارش « تنناها یاهو».


من قطاری دیدم ، روشنایی می برد .

من قطاری دیدم ، فقه می برد و چه سنگین می رفت .

من قطاری دیدم ، كه سیاست می برد ( و چه خالی می رفت.)

من قطاری دیدم ، تخم نیلوفر و آواز قناری می برد .

و هواپیمایی ، كه در آن اوج هزاران پایی

خاك از شیشه ی آن پیدا بود :

كاكل پوپك ،

خالهای پر پروانه ،

عكس غوكی در حوض

و عبور مگس از كوچه ی تنهایی .

خواهش روشن یك گنجشك ، وقتی از روی چناری به زمین می آید .

و بلوغ خورشید .

و هم آغوشی زیبای عروسك با صبح .


پله هایی كه به گلخانه ی شهوت می رفت .

پله هایی كه به سردابه ی الكل می رفت .

پله هایی كه به بام اشراق

پله هایی به سكوی تجلی می رفت.

مادرم آن پایین

استكان ها را در خاطره ی شط می شست.


شهر پیدا بود:

رویش هندسی سیمان ، آهن ، سنگ.

سقف بی كفتر صدها اتوبوس.

گل فروشی گلهایش را می كرد حراج.

در میان دو درخت گل یاس ، شاعری تابی می بست.

پسری سنگ به دیوار دبستان می زد.

كودكی هسته ی زردآلو را، روی سجاده ی بیرنگ پدر تف می كرد.

و بزی از « خزر » نقشه ی جغرافی ، آب می خورد.


بند رختی پیدا بود : سینه بندی بی تاب.


چرخ یك گاری در حسرت واماندن اسب،

اسب در حسرت خوابیدن گاری چی ،

مرد گاری چی در حسرت مرگ.


عشق پیدا بود ، موج پیدا بود.

برف پیدا بود ، دوستی پیدا بود.

كلمه پیدا بود.

آب پیدا بود ، عكس اشیا در آب.

سایه گاه خنك یاخته ها در تف خون.

سمت مرطوب حیات.

شرق اندوه نهاد بشری.

فصل ول گردی در كوچه ی زن.

بوی تنهایی در كوچه ی فصل .


دست تابستان یك بادبزن پیدا بود .

سفر دانه به گل .

سفر پیچك این خانه به آن خانه .

سفر ماه به حوض .

فوران گل حسرت از خاك .

ریزش تاك جوان از دیوار .

بارش شبنم روی پل خواب .

پرش شادی از خندق مرگ .

گذر حادثه از پشت كلام .


جنگ یك روزنه با خواهش نور .

جنگ یك پله با پای بلند خورشید .

جنگ تنهایی با یك آواز .

جنگ زیبای گلابی ها با خالی یك زنبیل .

جنگ خونین انار و دندان .

جنگ « نازی » ها با ساقه ی ناز .

جنگ طوطی و فصاحت با هم .

جنگ پیشانی با سردی مهر .


حمله ی كاشی مسجد به سجود .

حمله ی باد به معراج حباب صابون .

حمله ی لشگر پروانه به برنامه ی « دفع آفات » .

حمله ی دسته ی سنجاقك ، به صف كارگر « لوله كشی » .

حمله ی هنگ سیاه قلم نی به حروف سربی .

حمله ی واژه به فك شاعر .


فتح یك قرن به دست یك شعر .

فتح یك باغ به دست یك سار .

فتح یك كوچه به دست دو سلام .

فتح یك شهر به دست سه چهار اسب سوار چوبی .

فتح یك عید به دست دو عروسك ، یك توپ.


قتل یك جغجغه روی تشك بعد از ظهر.

قتل یك قصه سر كوچه ی خواب.

قتل یك غصه به دستور سرود.

قتل مهتاب به فرمان نئون.

قتل یك بید به دست « دولت ».

قتل یك شاعر افسرده به دست گل یخ.


همه ی روی زمین پیدا بود:

نظم در كوچه ی یونان می رفت.

جغد در « باغ معلق » می خواند.

باد در گردنه ی خیبر ، بافه ای از خس تاریخ به خاور می راند.

روی دریاچه ی آرام « نگین » ، قایقی گل می برد.

در بنارس سر هر كوچه چراغی ابدی روشن بود.


مردمان را دیدم.

شهرها را دیدم.

دشت ها را ، كوه ها را دیدم.

آب را دیدم ، خاك را دیدم .

نور و ظلمت را دیدم.

و گیاهان را در نور ، و گیاهان را درظلمت دیدم.

جانور را در نور ، جانور را در ظلمت دیدم.

و بشر را در نور ، و بشر را در ظلمت دیدم.


اهل كاشانم ، اما

شهرمن كاشان نیست .

شهر من گم شده است .

من با تاب ، من با تب

خانه ای در طرف دیگر شب ساخته ام .


من در این خانه به گم نامی نمناك علف نزدیكم .

من صدای نفس باغچه را می شنوم

و صدای ظلمت را ، وقتی از برگی می ریزد .

و صدای ، سرفه ی روشنی از پشت درخت ،

عطسه ی آب از هر رخنه ی سنگ ،

چكچك چلچله از سقف بهار.

و صدای صاف ، باز و بسته شدن پنجره ی تنهایی .

و صدای پاك ، پوست انداختن مبهم عشق،

متراكم شدن ذوق پریدن در بال

و ترك خوردن خودداری روح .

من صدای قدم خواهش را می شنوم

و صدای ، پای قانونی خون را در رگ .

ضربان سحر چاه كبوترها ،

تپش قلب شب آدینه ،

جریان گل میخك در فكر،

شیهه ی پاك حقیقت از دور.

من صدای وزش ماده را می شنوم

من صدای ، كفش ایمان را در كوچه ی شوق.

و صدای باران را ، روی پلك تر عشق،

روی موسیقی غمناك بلوغ،

روی آواز انارستان ها.

و صدای متلاشی شدن شیشه ی شادی در شب ،

پاره پاره شدن كاغذ زیبایی،

پرو خالی شدن كاسه ی غربت از باد.


من به آغاز زمین نزدیكم.

نبض گل ها را می گیرم.

آشنا هستم با ، سرنوشت تر آب ، عادت سبز درخت.


روح من در جهت تازه ی اشیا جاری است .

روح من كم سال است .

روح من گاهی از شوق ، سرفه اش میگیرد .

روح من بیكار است :

قطره های باران را ، درز آجرها را ، می شمارد .

روح من گاهی ، مثل یك سنگ سر راه حقیقت دارد.


من ندیدم دو صنوبر را با هم دشمن .

من ندیدم بیدی ، سایه اش را بفروشد به زمین .

رایگان می بخشد ، نارون شاخه ی خود را به كلاغ .

هر كجا برگی هست ، شوق من می شكفد .

بوته ی خشخاشی ، شست و شو داده مرا در سیلان بودن .


مثل بال حشره وزن سحر را می دانم .

مثل یك گلدان ، می دهم گوش به موسیقی روییدن .

مثل زنبیل پر از میوه تب تند رسیدن دارم .

مثل یك میكده در مرز كسالت هستم .

مثل یك ساختمان لب دریا نگرانم به كشش های بلند ابدی.


تا بخواهی خورشید ، تا بخواهی پیوند ، تا بخواهی تكثیر.


من به سیبی خوشنودم

و به بوییدن یك بوته بابونه .

من به یك آینه ، یك بستگی پاك قناعت دارم .

من نمی خندم اگر بادكنك می تركد .

و نمی خندم اگر فلسفه ای ، ماه را نصف كند .

من صدای پر بلدرچین را ، می شناسم ،

رنگ های شكم هوبره را ، اثر پای بز كوهی را .

خوب می دانم ریواس كجا می روید،

سار كی می آید ، كبك كی می خواند ، باز كی می میرد،

ماه در خواب بیابان چیست ،

مرگ در ساقه خواهش

و تمشك لذت ، زیر دندان هم آغوشی.


زندگی رسم خوشایندی است .

زندگی بال و پری دارد با وسعت مرگ ،

پرشی دارد اندازه ی عشق .

زندگی چیزی نیست ، كه لب طاقچه ی عادت از یاد من و تو برود.

زندگی جذبه ی دستی است كه می چیند .

زندگی نوبر انجیر سیاه ، در دهان گس تابستان است .

زندگی ، بعد درخت است به چشم حشره .

زندگی تجربه ی شب پره در تاریكی است .

زندگی حس غریبی است كه یك مرغ مهاجر دارد.

زندگی سوت قطاری است كه در خواب پلی می پیچد.

زندگی دیدن یك باغچه از شیشه ی مسدود هواپیماست .

خبر رفتن موشك به فضا ،

لمس تنهایی « ماه » ،

فكر بوییدن گل در كره ای دیگر .


زندگی شستن یك بشقاب است .


زندگی یافتن سكه ی دهشاهی در جوی خیابان است .

زندگی « مجذور » آینه است .

زندگی گل به « توان » ابدیت ،

زندگی « ضرب » زمین د رضربان دل ما،

زندگی « هندسه ی» ساده و یكسان نفس هاست .


هر كجا هستم ، باشم ،

آسمان مال من است .

پنجره ، فكر ، هوا ، عشق ، زمین مال من است .

چه اهمیت دارد

گاه اگر می رویند

قارچ های غربت ؟


من نمی دانم

كه چرا می گویند : اسب حیوان نجیبی است ، كبوتر زیباست .

و چرا در قفس هیچكسی كركس نیست.

گل شبدر چه كم از لاله ی قرمز دارد.

چشم ها را باید شست ، جور دیگر باید دید.

واژه ها را باید شست .

واژه باید خود باد ، واژه باید خود باران باشد


چترها را باید بست ،

زیر باران باید رفت .

فكر را ، خاطره را ، زیر باران باید برد .

با همه مردم شهر ، زیر باران باید رفت .

دوست را ، زیر باران باید دید.

عشق را، زیر باران باید جست .

زیر باران باید با زن خوابید .

زیر باران باید بازی كرد .

زیر باران باید چیز نوشت ، حرف زد . نیلوفر كاشت.

زندگی تر شدن پی درپی،

زندگی آب تنی كردن در حوضچه ی« اكنون » است .


رخت ها را بكنیم :

آب در یك قدمی است.


روشنی را بچشیم .

شب یك دهكده را وزن كنیم ، خواب یك آهو را .

گرمی لانه لك لك را ادراك كنیم .

روی قانون چمن پا نگذاریم

در موستان گره ذایقه را باز كنیم .

و دهان را بگشاییم اگر ماه درآمد .

و نگوییم كه شب چیز بدی است .

و نگوییم كه شب تاب ندارد خبر از بینش باغ .


و بیاریم سبد

ببریم این همه سرخ ، این همه سبز .


صبح ها نان و پنیرك بخوریم.

و بكاریم نهالی سر هرپیچ كلام .

و بپاشیم میان دو هجا تخم سكوت .

و نخوانیم كتابی كه در آن باد نمی آید

و كتابی كه در آن پوست شبنم تر نیست

و كتابی كه در آن یاخته ها بی بعدند .

و نخواهیم مگس از سر انگشت طبیعت بپرد .

و نخواهیم پلنگ از در خلقت برود بیرون .

و بدانیم اگر كرم نبود ، زندگی چیزی كم داشت .

و اگر خنج نبود، لطمه می خورد به قانون درخت .

و اگر مرگ نبود ، دست ما در پی چیزی می گشت .

و بدانیم اگر نور نبود ، منطق زنده پرواز دگرگون می شد .

و بدانیم كه پیش از مرجان ، خلائی بود در اندیشه ی دریاها.


و نپرسیم كجاییم ،

بو كنیم اطلسی تازه بیمارستان را .


و نپرسیم كه فواره اقبال كجاست .

و نپرسیم كه پدرها ی پدرها چه نسیمی . چه شبی داشته اند .

پشت سرنیست فضایی زنده .

پشت سر مرغ نمیخواند .

پشت سر باد نمیآید .

پشت سرپنجره ی سبز صنوبر بسته است .

پشت سرروی همه فرفره ها خاك نشسته است .

پشت سرخستگی تاریخ است .

پشت سرخاطره موج به ساحل صدف سرد سكون میریزد .


لب دریا برویم ،

تور در آب بیندازیم

و بگیریم طراوت را از آب .


ریگی از روی زمین برداریم

وزن بودن را احساس كنیم.


بد نگوییم به مهتاب اگر تب داریم

دیده ام گاهی در تب ، ماه می آید پایین ،

می رسد دست به سقف ملكوت .

دیده ام ، سهره بهتر می خواند .

گاه زخمی كه به پا داشته ام

زیر و بم های زمین را به من آموخته است .

گاه در بستر بیماری من ، حجم گل چند برابرشده است .

و فزون تر شده است ، قطر نارنج ، شعاع فانوس .)

و نترسیم از مرگ

(مرگ پایان كبوتر نیست .

مرگ وارونه ی یك زنجره نیست .

مرگ در ذهن اقاقی جاری است .

مرگ در آب و هوای خوش اندیشه نشیمن دارد .

مرگ در ذات شب دهكده از صبح سخن می گوید .

مرگ با خوشه ی انگور می آید به دهان .

مرگ در حنجره ی سرخ ـ گلو می خواند .

مرگ مسئول قشنگی پر شاپرك است .

مرگ گاهی ریحان می چیند .

مرگ گاهی ودكا می نوشد .

گاه در سایه نشسته است به ما می نگرد .

و همه می دانیم

ریه های لذت ، پراكسیژن مرگ است.)


در نبندیم به روی سخن زنده ی تقدیر كه از پشت چپرهای صدا می شنویم .


پرده را برداریم :

بگذاریم كه احساس هوایی بخورد .

بگذاریم بلوغ ، زیر هر بوته كه می خواهد بیتوته كند .

بگذاریم غریزه پی بازی برود .

كفش ها را بكند ، و به دنبال فصول از سر گل ها بپرد .

بگذاریم كه تنهایی آواز بخواند .

چیز بنویسد.

به خیابان برود .


ساده باشیم .

ساده باشیم چه در باجه ی یك بانك چه در زیر درخت .


كار ما نیست شناسایی « راز» گل سرخ ،

كار ما شاید این است

كه در « افسون » گل سرخ شناور باشیم .

پشت دانایی اردو بزنیم .

دست در جذبه ی یك برگ بشوییم و سر خوان برویم .

صبح ها وقتی خورشید ، در می آید متولد بشویم .

هیجان ها را پرواز دهیم .

روی ادراك فضا ، رنگ ، صدا ، پنجره گل نم بزنیم .

آسمان را بنشانیم میان دو هجای « هستی » .

ریه را از ابدیت پر و خالی بكنیم .

بار دانش را از دوش پرستو به زمین بگذاریم .

نام را باز ستانیم از ابر ،

ازچنار ، از پشه ، از تابستان .

روی پای تر باران به بلندی محبت برویم .

در به روی بشر و نور و گیاه و حشره باز كنیم.

كار ما شاید این است

كه میان گل نیلوفر و قرن

پی آواز حقیقت بدویم .


سهراب سپهری


كاشان ، قریه چنار ، تابستان 1343

شهرزاد میرقلی خان


ماجرای 'یک تبعید امنیتی' که صدای رئیس صدا و سیما را درآورد

بی بی سی

 

خروج شهرزاد میرقلی‌خان، زندانی سابق آمریکا و بازرس ویژه رئیس صدا وسیمای ایران، از کشور نه تنها بازار شایعات را در شبکه‌های اجتماعی داغ کرد، که انتقاد بی‌سابقه رئیس محافطه‌کار رادیو تلویزیون ایران از دستگاه‌های اطلاعاتی را برانگیخت.
محمد سرافراز، رئیس صداو سیمای ایران "یک دستگاه امنیتی" را در داخل ایران به "برخورد غیرمنطقی" با شهرزاد میرقلی‌خان، بازرس ویژه سابقش متهم کرده و گفته است که این دستگاه از خانم میرقلی‌خان خواسته کشور را ترک کند.
آقای سرافراز در مصاحبه‌ای به روزنامه جام جم گفت افرادی هستند که "سابقه امنیتی دارند و با دسترسی به اطلاعات، کار عملیات روانی خود را علیه سازمان صداوسیما پیش می‌برند".
شهرزاد میرقلی‌خان تابستان سال ۱۳۹۱ بعد از پنج سال حبس در آمریکا به ایران بازگشت. اتهام او دست داشتن در صدور غیرقانونی دوربین دید در شب به ایران بود.
رئیس رادیو تلویزیون ایران در مصاحبه خود گفته است که خانم میرقلی‌خان در حالی در آمریکا محکوم شد که "در جلسه خرید دوربین تنها به‌ عنوان مترجم حضور داشت، اما به دلیل برخورد ناعادلانه دستگاه قضایی آمریکا آسیب‌های زیادی دید".
گزارش‌هایی که در آن زمان در رسانه‌های آمریکایی منتشر شد، حاکی از آن بود که در آن جلسه محمود سیف، همسر شهرزاد میرقلی خان، که ظاهرا از بازنشستگان سپاه پاسداران بوده، نقش اصلی را به عنوان خریدار به عهده داشته و کار هماهنگی به عهده خانم میرقلی‌خان بوده است.
+بیشتر بخوانید: ایران از آمریکا خواست به شهرزاد میرقلی‌خان غرامت بپردازد
'یک دستگاه امنیتی'
شهرزاد میرقلی‌خان بعد از آزادی از زندان و بازگشت به ایران و در زمان ریاست محمد سرافراز در پرس ‌تی‌وی، شبکه انگلیسی‌ زبان تلویزیون ایران، به‌ عنوان مدیر روابط عمومی و امور بین‌الملل این شبکه منصوب شد. بعد از انتصاب آقای سرافراز به ریاست صدا و سیما خانم میرقلی‌خان به عنوان بازرس ویژه او در این سازمان تعیین شد.
شهرزاد میرقلی‌خان ۳۸ ساله در ایران کتاب خاطرات خود را درباره دوره حبسش در آمریکا به زبان انگلیسی منتشر کرد. کتاب ۵۰۰ صفحه‌ای شهرزاد، یک داستان واقعی شرح "بدرفتاری‌هایی" بود که خانم میرقلی‎‌خان در دوران زندان متحمل شده بود.
آقای سرافراز در مصاحبه‌اش با جام جم گفته است که این کتاب "به درخواست ما و با هدف افشای ماهیت ضدانسانی رفتار و کردار آمریکا" منتشر شد، اما "عوامل یک دستگاه امنیتی با فراخواندن وی و بیان اینکه چرا کتاب چاپ کرده یا چرا با رسانه‌ها مصاحبه کرده است، از خانم میرقلی‌خان خواستند کشور را ترک کند".
او برخورد با شهرزاد میرقلی‌خان را غیرمنطقی خوانده و گفته است "این آقایان بایستی توضیح دهند چرا با ایشان چنین برخوردی داشته‌اند. ابتدا اتهام مضحک جاسوسی زدند و بعد که مدرک نداشتند، حرف خود را پس گرفتند".
افسوس از گذشته
خروج او از ایران در نیمه دی‌ماه امسال واکنش‌ها و شایعات زیادی به ویژه در شبکه‌های اجتماعی به دنبال داشت و خبرگزاری ایسنا سفر او را به مسقط، پایتخت عمان، "ناگهانی و به سفارش برخی نهادها" توصیف کرد.
رئیس صدا و سیمای ایران در مصاحبه‌اش گفته است اتهاماتی مانند "جاسوسی، اختلاس، نفوذی و داشتن روابط نامشروع" علیه خانم میرقلی‌خان ناشی از "بداخلاقی" است.
به گفته آقای سرافراز "با گذشت یک ماه از موضوع و حتی برخوردهای غیرقانونی نظیر به سرقت بردن لپ‌تاپ و عکس‌های شخصی ایشان و عدم ارائه پاسخ قانع‌کننده و حتی ندادن یک برگ توضیح از سوی نهادهای ذی‌ربط، لازم دانستم توضیحاتی را در این خصوص ارائه کنم".
ویدیویی منسوب به خانم میرقلی‌خان در شبکه‌های اجتماعی منتشر شده که در آن صدای او سوار بر یک خودرو و ظاهرا در راه فرودگاه برای ترک ایران شنیده می‌شود.
او در این ویدیو می‌گوید از اینکه به خاطر "حفظ ملت خود" پنج سال را در زندان‌های آمریکا گذرانده و بعد از آن سه سال در شبکه پرس‌تی‌وی کار کرده، افسوس می‌خورد.
او به شدت از محمد سرافراز به دلیل "ماندن بر سر حرفش" دفاع می‌کند و می‌گوید که مجبور به ترک ایران شده است.

Saturday, February 6, 2016

عرياني طبقه «قدرت- ثروت» در دولت احمدي‌نژاد

عرياني طبقه «قدرت- ثروت» در دولت احمدي‌نژاد

دکتر حسین راغفر

۱۳۹۴ بهمن ۱۶



گزارش شکوفه حبیب‌زاده
دکتر راغفر می‌گوید: طبقه نوظهور ثروت-قدرت در ایران سابقه‌ای صدساله دارد؛ اما در اوایل انقلاب اسلامی و دوران دفاع مقدس تا حدودی پایش از اقتصاد کوتاه شد؛ بااین‌حال تأکید می‌کند پس از جنگ تحمیلی این گروه که پای در ثروت و دستی در قدرت نیز دارد، دوباره با حرکت به سوی خصوصی‌سازی تقویت شد. حسین راغفر، اقتصاددان و استاد اقتصاد دانشگاه الزهرا‌(س) در گفت‌وگوی خود با «شرق» برای این گروه سه ابزار و ویژگی برمی‌شمرد. به گفته راغفر، دسترسی به اعتبارات بانکی با نرخ‌های ترجیحی، کسب امتیازها و فرصت‌های انحصاری یا شبه‌انحصاری، نفوذ این افراد در نظام قیمت‌گذاری و وضع قوانین برای دستکاری قیمت‌ها سه ابزار این گروه‌ برای بهره‌گیری از فرصت‌ها در راستای منفعت شخصی است. این اقتصاددان همچنین از شگردهای این گروه‌ها برای تداوم فعالیت خود می‌گوید. به گفته راغفر: «این گروه‌ها از طریق نهادهای مالی‌ای که با درآمدهای عمومی تغذیه می‌شوند، به دوستان و آشنایان و رفقا و افراد درون سازمان‌هاي وابسته به آنها تسهیلات گسترده مالی می‌دهند و این اقدام، یکی از ابزارهای تداوم این سلطه مالی در کشور است». او همچنین در بخشی از صحبت‌های خود به افرادی اشاره می‌کند که از منتقدان حضور دولت‌ها در اقتصاد هستند؛ اما به گفته او، خود، دولت‌ها را تسخیر می‌کنند و از طریق تغییر سازوکارهای بخش عمومی، به ‌خصوصی‌سازی دولت می‌پردازند و به تعبیر بهتر، دولت را اختصاصی می‌کنند.

در سال‌های اخیر با نوعی انباشت ثروت در میان گروه‌های خاص مواجه هستیم که منجر به نابرابری‌های گسترده شده است چگونه چنین گروه‌هایی در اقتصاد ایران سربرآوردند؟
ریشه به‌وجودآمدن این گروه‌ها سابقه‌ای دیرینه دارد و به بیش از صد سال اخیر در زمان قاجاریه بازمی‌گردد، اما ریشه تقویت این گروه‌ها به نوع نگاهی بازمی‌گردد که در اقتصاد کشور پس از جنگ تحمیلی حاکم شد. با وجود تغییراتی که در دولت‌ها صورت گرفته و حتی جهت‌گیری‌های سیاسی و اجتماعی متفاوت در دولت‌ها، این سیاست‌ها در حوزه اقتصاد به‌صورت یکدست و واحدی تداوم یافته است. علت تداوم آن حضور گروهی از افرادی است که در درون قدرت بودند و به‌تدریج وارد حوزه ثروت نیز شدند. بنابراین از فرصت‌های توزیع منابع عمومی برای منافع شخصی خود بهره بردند. این پدیده‌ای است که از آن با نام‌های افزونه‌جویی یا رانت‌جویی یاد می‌شود. این اتفاقی است که در کشور ما نه‌فقط توسط یک حزب و جریان سیاسی، بلکه توسط هر دو جریان غالب و مسلط سیاسی در کشور شکل گرفته که به شکلی عریان و آشکارتر آن در دولت‌های نهم و دهم پدید آمد. در این دوره منابع بزرگی نیز وارد بخش عمومی شد و توزیع آنها فرصت‌هایی را به وجود آورد که سبب شد تا گروه‌های زیادی صاحب ثروت‌های بزرگ و بادآورده شوند. در اقتصاد ایران به‌ندرت افرادی یافت می‌شوند که صاحبان ثروت‌های بزرگ شده باشند و این ثروت‌ها را از طریق تلاش، خلاقیت و نوآوری به دست آورده باشند. بلکه عمده صاحبان ثروت در کشور ثروت خود را از طریق زدوبند و نفوذ به دست آورده‌اند و توانسته‌اند از فرصت‌های بخش عمومی به‌نفع منافع شخصی خود استفاده کنند.
این گروه چگونه از فرصت‌های بخش عمومی به‌نفع منافع شخصی خود بهره برده‌اند؟
این فرصت‌ها یا به شکل دسترسی به منابع و اعتبارات بانکی بوده یا در اولویت قرارگرفتن این افراد و دریافت این وام‌ها با نرخ‌های ترجیحی است که شایستگی آن را نداشتند. اغلب این افراد این منابع را به جایی که به اسم آن وام گرفتند، نبردند و به فعالیت‌هایی اختصاص دادند که چه‌بسا تورم‌زا و ضدتولید مانند فعالیت‌های دلالی و سفته‌بازی بوده است. حتی بخش‌های قابل‌توجهی از این منابع از کشور خارج شده است. یکی از این سازوکارهای نفوذ و شکل‌گیری این طبقه نوظهور، اعتبارات بانکی بوده است. مسیر دوم نیز کسب امتیازها و فرصت‌های انحصاری یا شبه‌انحصاری بوده است. برای مثال، انحصار واردات میوه، شکر، خودرو یا حتی پارچه چادرمشکی به کشور، دست عده‌ای خاص و محدود است. نکته تأسف‌بار آن است که به‌تدریج نگاهی که پس از جنگ تحمیلی در کشور حاکم شد و به همه پدیده‌ها به‌صورت بازار و عرضه و تقاضا می‌نگریست، بر جامعه مسلط شد و در همه حوزه‌های حیات فردی و اجتماعی رسوخ کرد. امروز این افراد برای اینکه فعالیت‌های گسترده‌ای که ایجاد کرده‌اند را تأمین مالی کنند، حاضر می‌شوند فضای عمومی را بفروشند تا کسب درآمد کنند. شهرداری‌ها شکلی عریان از این پدیده هستند که فضاهای شهری و عمومی را به‌سهولت می‌فروشند برای اینکه کسب درآمد کنند؛ از پارکینگ گرفته تا طرح‌ترافیک و... . حتی آموزش‌وپرورش ما نیز نظامی طبقاتی را پدید آورده است. کسانی که ثروت دارند، می‌توانند آموزش بهتر را از بخش خصوصی بخرند و افرادی که چنین امکانی ندارند، وارد نظام دولتی می‌شوند و آینده نیز به همین نسبت، آنها را طبقه‌بندی می‌کند. محصولات مدارس دولتی، می‌شوند کارگران ساده و مستخدمین و رفتگران آینده و افرادی که از مدارس خصوصی استفاده کرده‌اند، تبدیل به وکلا و پزشکان آینده می‌شوند و جامعه و نظامی طبقاتی در درون نظام اجتماعی ما شکل می‌گیرد. درواقع نظام اجتماعی ما تحت سلطه این تفکر مالی و بازاری در اقتصاد درآمده است و اسیر نگاه بازار شده است. همین امر به اسم خصوصی‌سازی و واژه‌هایی مانند رقابت بین تولیدکنندگان، حضور در بازارهای جهانی، صادرات و از این‌دست کلمات، فقط زمینه‌ها را برای ثروت‌اندوزان به زیان عموم مردم فراهم می‌کند. ویژگی سوم این گروه آن است که نظام قیمت‌گذاری به‌شدت آلوده به نفوذ افراد درون قدرت شده است و این افراد می‌توانند با وضع قوانین و مقررات، قیمت‌ها را بالاوپایین کنند که آسیبی جدی برای اقتصاد کشور به شمار می‌رود. برای مثال به‌مقدار زیادی با تعرفه‌های پایین موبایل وارد می‌کنند و سپس دیوار تعرفه‌ها را بالا می‌کشند و از این طریق، سود بالایی را به جیب می‌زنند.
این اقدامات عملا نظام عرضه‌وتقاضا و اقتصاد آزادی را که به‌جد مدعی آن هستند، نقض می‌کند. به‌همین‌دلیل به نظر می‌رسد مشکل اساسی ما در این نظام اقتصادی است که شکل گرفته، زیرا فقط تأمین‌کننده منافع گروه‌های نخبه است. از اینجاست که به زیان منافع عمومی و تقویت و گسترش خود، عملا سیاست‌گذاری‌هایی را در پیش می‌گیرند تا با دسترسی به اعتبارات بانکی، انحصارها و دستکاری در نظام قیمت‌گذاری بتوانند اقتصادی را شکل دهند که ویژگی اصلی آن ناکارآمدی بزرگ و فسادی است که در این اقتصاد شکل گرفته است.
حضور چنین نگاهی در حوزه اقتصادی و تشکیل چنین گروه‌های صاحب منفعتی چه آسیبی به اقتصاد کشور می‌زند؟

این سلطه مالی سبب شده است بخش‌های تولیدی و مولد در کشور همیشه تحت‌الشعاع سود سریع و نسبتا بالای این بخش قرار گیرند و مسئله‌ای به اسم تولید و اشتغال و نیروی کار و مردم اصولا در تمام برنامه‌های اقتصادی کشور از صحنه خارج می‌شوند. تنها در دوره‌های محدودی از تاریخ یک قرن اخیر ایران، شاهد به‌هم‌خوردن نسبی این دسته از منافع هستیم. حتی در دوره‌هایی خاص از تاریخ ایران شاهد حضور افرادی هستیم که از فرصت استفاده و تلاش کرده‌اند منافع گروه خود را که نقش واسطه‌گری و دلالی و واردات در کشور ایفا می‌کردند، حفظ کنند. به همین دلیل شاهد هستیم بیشترین آسیب به بخش‌های تولیدی وارد شده درحالی‌که افرادی که در بخش مالی و واسطه‌گری بودند کماکان حفظ شدند و به‌تدریج احیا می‌شوند. امروز هم شاهد سلطه یک نظام مالی هستیم که با افزایش درآمدهای شدید نفتی در دولت‌های نهم و دهم و حضور نهادهای مالی متعدد در حوزه‌های مالی و پولی تقویت شده است. در حقیقت با رشد شدید تعداد بانک‌ها و مؤسسات مالی و اعتباری، این سلطه بیش‌ازپیش بر اقتصاد کشور حاکم می‌شود و امروز این پدیده به یک معضل اساسی برای خروج از رکودی که محصول این سلطه است، بدل می‌شود. اتفاقی که در دولت‌های نهم و دهم افتاد آن است که منابع ارزی کشور به نحو بی‌سابقه‌ای افزایش یافت و فرصت‌های بسیار بزرگی را برای طبقه قدرت-ثروتی که منافع اصلی آنها در سلطه مالی تأمین می‌شود، فراهم و عملا میخ‌های تابوت تولید را در کشور محکم‌تر کرد. امروز مانع اساسی برای ایجاد اشتغال در کشور همین سلطه مالی است که تبعات گسترده‌ای به دنبال خود دارد. این گروه فقط اقدامات اقتصادی نمی‌کند بلکه تلاش می‌کند فرهنگ عمومی را به تناسب این ارزش‌ها تغییر دهد. به همین دلیل است که در جامعه ما مسئله کار و کارکردن عمدتا تبدیل به مسئله‌ای فرعی و حاشیه‌ای شده است و آنچه بیشتر به‌عنوان فرهنگ مسلط حاصل شده، کسب درآمد و مصرف است. به همین دلیل آثار سوء این فرهنگ و سلطه مالی در کشور سبب شده است جامعه‌ای داشته باشیم که عمدتا منافع کوتاه‌مدت را می‌نگرد و انباشت سرمایه‌ کمی دارد و بسیار هم مصرف‌گراست. منابع مالی این مصرف از کجا می‌آید؟ از وابستگی شدید جامعه به منابع طبیعی و به همین دلیل امکان رشد سرمایه‌ انسانی و نیروهای خلاق در جامعه عملا منتفی شده است. این‌ گروه‌ها با انحرافی که در ساختار اقتصاد کشور به وجود می‌آورند، درآمدهای منابع طبیعی را عمدتا از طریق سفته‌بازی و سرمایه‌گذاری روی مستغلات و زمین‌بازی و واردات کالاهای مصرفی برای حفظ منافع خود تأمین می‌کنند. بنابراین نقش کار و خلاقیت و سخت‌کوشی و تلاش عملا سهم عملی و روشن ندارد و معنا و مفهوم جدی در سیاست‌گذاری‌های عمومی نگرفته و تبدیل به فرهنگ هم نشده است. درواقع خودبه‌خود فرهنگ جامعه به‌شدت آسیب دیده و مسئله سرمایه انسانی و کار که بزرگ‌ترین سرمایه همه آحاد جامعه است، کنار گذاشته شده است. به همین دلیل است که در شرایط کنونی اقتصاد ایران، سهم سرمایه مالی در کسب سود اصلی‌ترین نقش را ایفا می‌کند و نه سهم نیروی انسانی و کار. مادامی ‌که این تغییر جهت به وجود نیاید، این وضعیت حاکم که بر ضد سهم نیروی کار و ناشی از سلطه گروه‌هایی است که فرهنگ جامعه را در بیش از یک قرن گذشته تحت‌تأثیر قرار داده‌اند، تداوم می‌یابد و همسو با منافع گروه‌های مسلط به تخریب فرهنگ عمومی پرداخته و از مصرف‌گرایی که اتلاف منابع ملی است و می‌توانست برای خلق سرمایه‌های بیشتر از طریق سرمایه‌گذاری و استفاده از منابع انسانی صورت بگیرد، تجلیل می‌کند. این گروه با تأکید بر بخش‌های واسطه‌گری و دلالی، تغذیه‌کننده اصلی منابع درآمدهای طبیعی بادآورده نفت و گاز و معادن بوده است.
شما در بخشی از صحبت‌های خود اشاره کردید که پس از جنگ تحمیلی، این نوع تفکر دوباره تقویت شده و روی کار آمده است. چگونه این گروه دوباره تقویت شدند؟
آنچه دستاورد انقلاب و دهه اول پس از آن توأمان با جنگ بود، تا حدود زیادی تغییر الگوهای مصرفی در جامعه و تحقیر الگوهای مصرفی بود و همین‌طور تأکیدی که بر سهم تولید در کشور می‌شد. در کنار آن آستانه جامعه برای مواجهه با سختی‌ها بالا رفته بود و سخت‌کوشی و تلاش و نوع‌دوستی و همبستگی اجتماعی به بالاترین میزان خود رسیده بود، اما بعد از جنگ با خصوصی‌‌شدن یکی از بزرگ‌ترین دستاوردهای انقلاب که ملی‌کردن بانک‌ها بود، عملا با تغییر سیاست‌های بخش عمومی به‌ویژه در حوزه اقتصاد به باد داده شد. این گروه با مبادرت به‌خصوصی‌کردن بانک‌ها، سلطه مالی را با سرعت زیادی در جامعه نهادینه کردند و بسیاری از ارزش‌ها را از بین بردند و به همین طریق جامعه به‌سرعت مصرف‌گرا شد و منابع کشور به جای اینکه به سمت تولید سوق داده شوند به سمت مصرف‌گرایی، واردات و تجمل‌گرایی منحرف شدند و عملا باز فرهنگ سلطه مالی را بر کشور مستحکم‌تر کردند.
این گروه‌های خاص زمانی که متوجه شوند منافع آنها در حال خدشه‌دارشدن است، برای حفظ منافع خود از چه حربه‌هایی استفاده می‌کنند؟
بسیاری از این افراد منتقد نقش دولت در اقتصاد هستند. چنین نگاهی همان پروژه جهانی‌شدن اقتصاد است، اما با وجود اینکه این افراد منتقدان حضور دولت‌ها در اقتصاد هستند، خود دولت‌ها را تسخیر می‌کنند و از طریق تغییر سازوکارهای بخش عمومی، به ‌خصوصی‌سازی دولت‌ها می‌پردازند و به تعبیر بهتر دولت‌ها را اختصاصی می‌کنند. آنچه در ایران به جای دولت وجود دارد، ساختار بزرگ اداری است که عمدتا کارکرد آن در جهت حفظ منافع صاحبان سرمایه‌های مالی است که به‌شدت بر ضد بخش تولید عمل می‌کند. امکانات عمومی مانند منابع و درآمدهای نفتی عمدتا از مسیر این نهادهای مالی خصوصی‌شده عبور می‌کنند و این منشأ خلق ثروت برای این بخش‌ها می‌شود. از طریق همین نهادهای مالی که با درآمدهای عمومی تغذیه می‌شوند، به دوستان و آشنایان و رفقا و افراد درون سازمان‌های وابسته به آنها تسهیلات گسترده مالی داده می‌شود و این اقدام، یکی از ابزارهای تداوم این سلطه مالی در کشور است. اتفاق دیگری که افتاده، این گروه‌ها با تسخیر دولت‌ها، فرصت‌ها و امتیازها را بین دوستان و آشنایان توزیع می‌کنند و به همین دلیل شاهد اشکال مختلف انحصارها و شبه‌انحصارها هستیم. مسئله مهم آن است که سازوکارهای رسمی بخش عمومی در خدمت حفظ، بازتولید و تقویت این دسته از منافع عمل می‌کنند، اما محصول این اقتصاد و جامعه در مجموع ناکارآمدی مفرط و شدید خواهد بود.
این نوع تفکر در نظام اقتصادی کشور چگونه می‌تواند سیاست و گروه‌بندی‌‌های سیاسی را تحت ‌تأثیر قرار دهد؟
این گروه‌ها کارکردشان ضد اقتصاد ملی و ضدمردمی است. یکی از نتایج این اقتصاد، بی‌کاری گسترده‌ای است که در سطح جامعه به وجود آمده است. در واقع مردم یا همان نیروی کار سهمی در این سیاست‌ها ندارند و اصلا موضوع نگرانی، هیچ‌یک از گروه‌های سیاسی موجود نیستند. بیشتر نگرانی گروه‌های سیاسی، نگرانی‌های شخصی و منافع شخصی است و اگر بحث و طرح مسئله‌ای می‌شود، بیشتر به جهت بازگشت به منافع گروهی و تخریب رقیب و کسب آرای مردم صورت می‌گیرد نه یک اعتقاد عمیق به نقش مردم و سهم سرمایه انسانی و کار در تولید محصول اجتماعی. بنابراین تبعات این مشکل چنین می‌شود که هر روز نظام اجتماعی با مردم فاصله بیشتری می‌گیرد. تبعات آن برای جامعه بسیار شکننده خواهد بود. رشد سرخوردگی، اعتیاد، رشد جرم و جرائم، طلاق، فرار مغزها، فرسایش سرمایه اجتماعی فرار سرمایه‌های مالی در کشور از جمله نتایج سلطه مالی کشور هستند.
با این اوصاف چه چیزی می‌تواند این قبضه را بشکند؟
در اثر رشد آگاهی‌های عمومی به‌عنوان اصلی‌ترین سرمایه می‌توان این سلطه را از بین برد. به همین دلیل است که شاهد تلاش‌های زیادی ضد آگاهی‌های عمومی هستیم. به نظر می‌رسد چنانچه ما بتوانیم به رشد آگاهی‌های عمومی دامن بزنیم، این اقدام می‌تواند منجر به فشار بر مسئولان و تغییر این جهت‌گیری‌ها شود. این اقدام مستلزم اصلاحات در نظام فرهنگی کشور است. اما متأسفانه شاهدیم که در سال‌های اخیر ظرفیت‌های فناوری‌های اطلاعاتی و تکنولوژی‌های جدید به مدد استحکام‌بخشی این نظام مالی آمده و از این ظرفیت‌ها برای آگاهی‌بخشی عمومی کمتر استفاده شده است.
 
نقل از وبلاگ اخوان الصفای آقای مهرداد وحدتی