Saturday, March 5, 2016

کره به کوره گفت:



کره به کوره گفت:
-         میخوام در تو ذوب بشم.
-         دیوونه شدی؟
-         اگه عاشق شدن نوعی دیوونگیه، آره
-         یعنی میخوای خودکشی کنی که به عشقت نرسیدی؟
-         نه
-         پس چی؟ چرا میخوای خودکشی کنی؟
-         نمیخوام خودکشی کنم؛ تنها میخوام بگم عاشقتم.
-         عاشق من؟!!!
-         بله
-         برو پی کارت. من کوره ام و چنان ذوبت میکنم که همه وجودت بخار بشه و بره تو هوا...
-         آخ... چه بد شد!!
-         چرا؟ از اینکه از خامی و نادونی درت آوردم، بد شد؟
-         نه. آخه میخواسّم به یه جاهایی برسم... به بالا بالاها... شنیده بودم هرکی ذوب بشه به جاهای بالایی میرسه...
-         خوب تو هم دود میشی میری بالابالاها دیگه...
-         نه کوره... نه از این بالا بالاها از اون بالا بالاهایی که جنتی نگهبان و لاریجانی قاضی و جعفری پاسدار بهش رسیدن...
-         آها... فهمیدم میخواسی گول اونایی رو بخوری که میگن ذوب در ولایت شدیم.  اونها تنها ادعا میکنن؛ چون ولایت، ذوب کننده نیست که کسی رو ذوب کنه یا نکنه. اونها ولایتی هستن و کارهاشون با رابطه س. ولی من رابطه سرم نمیشه من تنها طبق ضابطه عمل میکنم. هرکس نزدیک من بشه داغ داغ میشه... و امثال تو هم ذوب ذوب... همون طور که گفتم اگر تو هم در من ذوب بشی میرسی به بالاها... به جاهای خیلی بالا هم میرسی؛ البته نه خودت بل، که بخارت ...
-         اگه اینجوریه پس از عشق به تو اعلام انصراف میکنم...
-         خدا را شکر! مثل اینکه هنوز کمی عقل توی کله ت مونده...
-         ولی تو اولین کسی هسی که عاشق دروغی خودت رو رد کردی.
-         برای اینکه ما دو تا هیچ نیازی به یکدیگه نداریم. برای همین هم حقیقت رو بهت گفتم. ولی نودونه درصد عشقا دروغیه و اصلش نیازه. اونها محتاج یکدیگرند:
هم والی به ولی و هم ولی به والی...

Wednesday, March 2, 2016

مسّی‌ کوچک افغانستان

مسی‌های کوچک افغانستان چشم به راه توپ‌های یونیسف



Image copyright
عکس قشنگ و جذاب مرتضى احمدى پنج‌ساله، ساکن ولسوالى جاغورى ولایت غزنى با خریطه/کیسه پلاستیکى به تن که روى آن شماره ۱۰ و اسم Messi قهرمان جهانى فوتبال نوشته بود، در دنیاى مجازى توجه زیادى را جلب کرد.
لبخند مرتضى، نگاه کودکانه و صمیمى‌اش، خانه‌هاى گلى روستایی‌اش در آن عکس، حقیقت یک فرزند دهقان در افغانستان است که به آرمان خود اهمیت می‌دهد و در دنیاى خود آن سختی زندگی را به صورت جدى به بازى می‌گیرد.
لئونل مسى، قهرمان نامداری که پنج بار بهترین بازیکن فوتبال جهان شناخته شده است، پیراهن فوتبال با شماره ۱۰ که روی آن دستخط هم کرده با توپ فوتبال به مرتضى به افغانستان فرستاد. این کار را مسى به کمک صندوق کودکان سازمان ملل ـ یونیسف ـ انجام داد.
خوشى مرتضى براى این پیراهن چنانچه پدرش گفت، "فوق‌العاده و بى‌نهایت" بوده است. احساسی که یک خاطره ماندگار براى مرتضى می‌گردد و شاید آیینده‌اش را تحت تاثیر قرار بدهد. لئونل مسى به عنوان سفیر حسن نیت براى یونیسف کار می‌کند، یعنى او به اهداف و کارهاى یونیسف ارج می‌گذارد و از آن ها حمایت می‌کند.
فوتبال هم براى یونیسف تقریباً در همه جا باارزش بوده است و از آن براى اطلاع‌رسانى و بسیج منابع براى اطفال استفاده کرده است. یونیسف به عنوان یکى از
سابقه‌دارترین مؤسسات سازمان ملل در حمایت از حقوق اطفال به‌شمول حق زندگى، حق تعلیم، حق دسترسى به خدمات، حق توسعه و سایر موارد حقوق اطفال ماموریت دارد.
تاریخچه کار یونیسف در افغانستان نیز به چندین دهه پیش برمی‌گردد. یونیسف در کابل و چندین ولایت افغانستان دفتر دارد و حتى در دشوارترین روزها در افغانستان حضور داشته و مدافع حقوق اطفال و حامى سلامت و رفاه‌شان بوده است.
یونیسف در مارچ سال ٢٠٠٢ درست در آغاز اولین سال تعلیمى بعد از سقوط حکومت طالبان در افغانستان، بزرگ‌ترین برنامه در نوع خود را به نام "بازگشت به مکتب" به راه انداخت و در اندک زمانى توانست براى سه میلیون دانش آموز، که اکثریت‌شان بعد از سال‌ها اولین بار به مکتب می‌رفتند، قرطاسیه (لوازم تحریر) و بکس (کیف) مکتب تهیه و توزیع نماید.

Image copyright Unicef
Image caption مسی این پیراهن را امضا کرده و به مرتضی فرستاده
این ابتکار یونیسف بى‌سابقه و به همه ولایات افغانستان گسترده بود. آیا حالا مرتضى احمدى انگیزه یک ابتکار براى یونیسف و مسؤلین ورزش براى توجه، ساخت و فراهم‌آورى میدان‌هاى فوتبال براى اطفال در این کشور شده می‌تواند؟ مرتضى احمدى در کنار پیراهن و توپ به یک میدان فوتبال و تمرینات در یک محیط مناسب ضرورت دارد.
ادسون آرانتس دو ناسیمنتو معروف به پله (Pelé) بازیکن فوتبال برزیلى در فقر و تنگدستى بزرگ شده بود. او کارگر چایخانه بود. از تنگدستى با جوراب و کاغذ و روزنامه توپ می‌ساخت و فوتبال بازى می‌کرد و بالاخره قهرمان فوتبال شد. پله در سال ١٩٩٩ لقب بازیکن فوتبال قرن بیستم را از خود کرد.
کى می‌داند مرتضى امروز با سن کوچک و آرمان‌هاى بزرگش روزى Pelé افغانستان گردد.
من به عنوان کارمند پیشین یونیسف با ارزش‌ها، ظرفیت و ابتکارهای یونیسف آشنا هستم و باور دارم که یونیسف در همکارى با مسؤلین حکومت و مردم محل می‌تواند رویاى مرتضى احمدى را ـ که آرمان و رویاى ناگفته هزاران طفل افغانستان است ـ با ساختن میدان‌هاى فوتبال و فراهم کردن زمینه بازى به حقیقت مبدل کند.
بازى هم جزو حقوق اطفال است، که بنوبه خود در آموزش، رشد و شخصیت‌سازى طفل نقش دارد. شاید این یکى از موثرترین و بهترین کارهاىی باشد که یونیسف براى صدها مرتضى احمدى افغانستان به راه می‌اندازد و بار دیگر حتى در شرایط دشوار به آرمان اطفال ارج بگذارد.

Image copyright
Image caption وقتی عکس مرتضی با این پیراهن پلاستیکی پخش شد، توجه مسی را جلب کرد


امسال، 'قهرمان آزادی مطبوعات': احمد زیدآبادی

عنوان 'قهرمان آزادی مطبوعات' به احمد زیدآبادی تعلق گرفت

 
احمد زیدآبادی در سیرجان در دوران مرخصی نوروزی سال ۹۱ در آغوش خواهر...
بنیاد بین‌المللی مطبوعات گفته است که عنوان قهرمان آزادی مطبوعات جهان را در سال جاری به احمد زیدآبادی، روزنامه‌نگار و تحلیلگر ایرانی اهدا می‌کند.
این بنیاد می‌گوید که عنوان قهرمان آزادی مطبوعات را به این دلیل به آقای زیدآبادی اهدا می کند که او "در کشور خود با وجود آزار و اذیت مقام ها، شجاعانه برای آزادی بیان، حقوق بشر و مردم سالاری مبارزه کرده است."
این جایزه قرار است که پیش از نوروز ۱۳۹۵ و در جریان کنگره جهانی و مجمع عمومی بنیاد بین المللی مطبوعات که امسال در دوحه پایتخت قطر برگزار می شود، اهدا شود.
آقای زیدآبادی به دنبال انتخابات بحث‌برانگیز سال ۱۳۸۸ و در اولین موج دستگیری فعالان سیاسی و روشنفکران بازداشت شد. او در آن انتخابات از مهدی کروبی حمایت کرده بود که از پنج سال پیش تاکنون در حصر خانگی است.
دادگاه انقلاب احمد زیدآبادی را به ۶ سال زندان، پنج سال تبعید به گناباد و محرومیت مادام‌العمر از هر گونه فعالیت سیاسی و شرکت در احزاب و هواداری و مصاحبه و سخنرانی و تحلیل حوادث محکوم کرد.
Image copyright fars
Image caption احمد زیدآبادی در دادگاه پس از انتخابات
مرداد سال جاری آقای زیدآبادی برای مرخصی از تبعید گناباد به تهران آمده بود که اعلام شد شامل عفو عید فطر شده و از این رو آزاد شده است.
مقر بنیاد بین‌المللی مطبوعات که به آقای زیدآبادی عنوان قهرمان آزادی مطبوعات جهان در سال جاری را داده در وین پایتخت اتریش واقع است و از سال ۲۰۰۰ هر سال این جایزه را به روزنامه نگارانی می دهد که از نگاه هیئت داوران بنیاد، اصول حرفه روزنامه نگاری را غالبا در شرایط دشوار پاس داشته و برای برقراری جریان آزاد اطلاعات تلاش کرده اند.
این بنیاد در سال ۱۹۵۰ تأسیس شده و شبکه ای از سردبیران، مدیران رسانه ای و روزنامه نگاران سرشناس از بیش از ۱۲۰ کشور در آن عضو هستند.
جایزه "قهرمان آزادی مطبوعات جهان" در سال های گذشته به اکبر گنجی، فرج سرکوهی و ماشاالله شمس الواعظین هم تعلق گرفته بود.

Mohsen Sazegara Wednesday 12 Esfand 1394 Mar 02, 2016

Monday, February 29, 2016

اجاره کودک روزی پانزده هزار، و فروش دو میلیون تومان؟!!!

اجاره کودکان برای گدایی 'روزی ۱۵ هزار تومان، فروش دو میلیون تومان'

فرحناز ارفع، رییس سازمان داوطلبان هلال احمر امروز (دوشنبه ۱۰ اسفندماه) اعلام کرد کودکان برای "گدایی روزانه ۱۵ هزار تومان اجاره" داده می‌شوند و "قیمت فروش آنها نیز دو میلیون تومان" است.
خانم ارفع گفت: "به همین دلیل در تلاش برای سر و سامان دادن زنان کارتن خواب هستیم اما مایل به رسانه‌ای کردن اقداماتمان نیستیم."
به گزارش تسنیم، خانم ارفع همچنین عنوان کرد که تعدادی از این اطفال به دلیل اعتیاد مادرانشان دچار "سوختگی صورت و اندام" هستند که قرار است با همکاری فاطمه دانشور از اعضای شورای شهر تهران اقداماتی برای پیشگیری و اسکان این زنان انجام شود.
پیشتر سیاوش شهریور، مدیر کل امور اجتماعی و فرهنگی استانداری تهران با تایید مواردی از فروش نوزادان در تهران گفته بود: "برخی از خانم‌های معتاد متجاهر یا کارگر جنسی که تعداد آنها کم است، باردار می‌شوند. آنها گاهی اقدام به فروش نوزادان خود می‌کنند، باید بپذیریم بخشی از نوزاد فروشی به شکل سازمان یافته انجام می‌شود."
فاطمه دانشور، رئیس کمیته اجتماعی شورای اسلامی شهر تهران که در ماه‌های اخیر برای نخستین بار این موضوع را رسانه‌ای کرد، پیشتر گقته بود: "گزارش‌ها نشان می‌دهند خانم‌های کارتن خواب و زنان روسپی در برخی از بیمارستان‌های جنوب و مرکز شهر، پس از به دنیا آمدن نوزاد خود با دریافت ۱۰۰ تا ۲۰۰ هزار تومان او را می‌فروشند."
حسین ساجدی نیا، فرمانده نیرو انتظامی تهران بزرگ در واکنش به سخنان خانم دانشور گفته بود که برای حل مسئله خرید و فروش کودکان، باید فکری به حال زنان آسیب دیده کرد: "اطلاعاتی درباره میزان خرید و فروش کودکان به پلیس نرسیده اما این به معنای نداشتن این اطلاعات نیست."
به گفته سعید منتظرالمهدی سخنگوی نیروی انتظامی کودک‌فروشی جرم تلقی و در صورت مشاهده با آن برخورد قانونی می‌شود.
براساس آمار نیرو انتظامی بیش از ۱۵۰۰ نفر زن معتاد متجاهر (کسی که اعتیادش آشکار است) در تهران وجود دارد.

Sunday, February 28, 2016

چه بر سر این مردم آمده است؟

چه بر سر این مردم آمده است؟
آیدین سیارسریع
وضعیت عجیبی شده است دوستان.
درحال حاضریک سری نگران هستند و می گویند مردم چرا به لیست انگلیسی رای می دهند؟ یعنی اضطراب دارند ها! هی از دوستانشان می پرسند مردم چرا اینجوری شدن؟
چه بر سر ما آمده؟ به کجا داریم میریم؟ یکی جلوی این مردم را بگیرد!
قصه مادری است که سی سال پسرش را کتک زد و سرکوفت زد و روزگارش را سیاه کرد. بعد از سی سال پسره گفت مادر! من زن میخوام!
اول مادره گفت تو غلط کردی زن می خوای.
ولی بعد که با فشار افکارعمومی و همچنین فشار افکار خصوصی پسرش مواجه شد گفت باشه زن بگیر مشکلی نیست!
پسر خیلی خوشحال شد و رفت از میان هم کلاسی هایش یکی را انتخاب کرد
و به مادر نشان داد مادر گفت نه این به درد تو نمی خورد.
پسر از میان همکارانش یکی را انتخاب کرد و به مادر نشان داد،
مادر گفت نه این به درد تو نمی خورد.
پسر از میان دختران فامیل یکی را انتخاب کرد مادر باز یک عیبی گذاشت
و آخر گفت ازدواج فامیلی به درد نمی خورد.
من خودم یکی را برایت پیدا می کنم. پسر هم قبول کرد.
بعد از چند روز مادر دست یک دختری را گرفت و آورد و به پسر گفت بیا پسرم!
با همین ازدواج کن. پسر گفت: مادر مطمئنی این دختره؟
مادر گفت: آره بابا کلی تحقیق کردم. پسر گفت: نه، یعنی مطمئنی مرد نیست؟
مادر گفت: نهههههه! مطمئن باش جنسیتا مونثه!
پسر گفت: آخه از ظاهرشون اصلاً مشخص نیست. سبیل دارند!
مادر گفت: حرف مفت نزن!
یا همین را می گیری یا تا آخر عمر با خودم زندگی می کنی و با جارو می زنم توی سرت.

پسر گفت: همین را می گیرم! همین را می گیرم!
خلاصه پسر با دختر موردنظر ازدواج کرد و رفت سر خانه و زندگی اش.
بعد از مدتی وقتی مادر دید خبری از پسرش نمی شود
و او را به تار سبیل همسرش هم حساب نمی کند
در مصاحبه با خبرنگاران این بی وفایی پسر را توطئه ای از جانب عروس دانست
و وقتی دید خودش عروس را انتخاب کرده و بیشتر از این ادامه دهد
خودش تابلومی شود سعی کرد به طور ظاهری برای این نوگل نوشکفته آرزوی خوشبختی کند ولی بعدا در خفا به حساب شان برسد.
حالا از اینها گذشته ... واقعا ... انصافا ... ناموسا ...
چه بر سر این مردم آمده است!؟

محصور محروم از رأی

ملت شریف ایران
در ارتباط با عدم اخذ رای دیروز از آقای کروبی لازم است نکاتی را به استحضار مردم فهیم ایران برسانم.
همانطور که میدانید در ششمین سال حصر هستیم و آقای کروبی پس از شش سال تصمیم گرفتند که برای “مصلحتی مهمتر- حفظ جمهوریت” در دو انتخابات خبرگان رهبری و مجلس شورای اسلامی شرکت کنند و از شما مردم بزرگوار نیز چنین درخواستی داشتند. ازاینرو مطابق رویه گذشته شان از ساعت ۸ صبح جمعه آماده شدند تا رای خود را در صندوق بی اندارند اما اینبار زمان و مکان رای دادن در اختیار او نبود و باید منتظر می ماندیم، منتظر ماندیم اما از صندوق رای خبری نشد.
پیگیری های مکرر اینجانب از ماموران امنیتی برای اعمال این حق و تکلیف ساده شهروندی به جایی نرسید و هر بار وعده ی سرخرمن دادند تا مهلت قانونی اخذ رای به پایان رسید. با تمدید زمان رای گیری تصمیم گرفتم به مسجد محل بروم و رای دهم اما امنیتی ها گفتند، “بمانید هماهنگ شده و صندوق سیار برای اخذ رای آقای کروبی به حصر می آید.”
ساعت ۱۰ شب شد و باز از صندوق رای خبری نبود. به واحد ماموران امنیتی رفتم و تلفنی با آقای کریمی معاون استاندار صحبت کردم، گفتند پیگیر موضوع هستند. آخرین مهلت قانونی هم سرآمد و از صندوق خبری نشد، مایوس شدیم و برای استراحت رفتیم.
حدود ساعت ۱:۳۰ بامداد آیفون داخلی به صدا درآمد. از خواب سراسمیه برخواستم. ماموران امنیتی از حضور نماینده دادستان و صندوق رای سیار گفتند. گفتم “ساعت ۱:۳۰ بامداد شنبه است و زمان اخذ رای تمام شده و رای دادن غیر قانونی ست. اصرار داشتن که شناسنامه آقای کروبی را پائین ببرم. بدون شناسنامه رفتم، دیدم جماعتی به همراه نماینده دادستان برای اخذ رای آماده اند، شرح ماجرا را گفتم و در آخر اضافه کردم من خود نماینده بودم و می دانم گرفتن رای در هنگام شمارش آرا، فعلی ست غیر قانونی.
اصرار داشتند با همسرم صحبت کنند. ایشان را که بعد از ۹۰ روز از جراحی هنوز قادر نیستند پا بر زمین بگذارند و با واکر و کمک قدم برمی دارند، بیدار کردم. با آن شرایط جسمی در نیمه شب آماده دیدار با نماینده دادستان و مقامات حاضر امنیتی شدند. نماینده دادستان گفت که وی از ساعت ۱۱:۳۰ در محل حصر حاضر بوده اما بدلائلی صندوق رای به مکان حصر نرسید. آقای کروبی از دلیل آن پرسید که ابتدا پاسخی روشن دریافت نکرد اما پس از ورود به جزئیات، نماینده دادستان از هماهنگی دادستانی و اطلاعات در ساعات آخر رای گیری گفت و سپس مدعی شد که وزارت کشور در این زمینه به وظیفه خود عمل نکرده است.
آقای کروبی در پاسخ گفتند: “از صبح بارها پیگیری کردیم، اینهم دو لیست رای من برای خبرگان و مجلس که آماده کرده بودم، اگر این حق ابتدایی را نمی خواستند اجابت کنند چرا از ابتدا صریح و شفاف نگفتند”.
آقای کروبی که خود دو دوره رئیس قوه قانونگذاری کشور بودند در پایان به حاضرین یادآور شدند که پس از پایان مهلت قانونی اخذ رای، شمارش آغاز می شود و گرفتن رای در زمان شمارش آرا برخلاف قانون است. ایشان همچنین گفتند: ” خدا را شکر کنید که مردم علیرغم همه ی رفتارهای غیر قانونی و سلیقه ای که حق انتخاب شدن و انتخاب کردن آنها را محدود کرده هنوز اصلاح نظام را از طریق صندوق رای پیگیری می کنند.” در نهایت ساعت ۲:۳۰ بامداد شنبه آقایان از منزل خارج شدند.
این خلاصه ای از ماجرای محرومیت همسرم از رای دادن بود. لذا با عنایت به سخنان نماینده محترم دادستان از وزرای کشور و اطلاعات می خواهم نسبت به این موضوع تحقیق کرده و خانواده و مردم را در جریان محرومیت از این حق و تکلیف شهروندی قرار دهند.
میدانیم که این حصر از ابتدا غیرقانونی و سلیقه ای اعمال شده و تاکنون احدی حاضر به پاسخگویی در قبال آن نشده اما نمی دانستیم محرومیت از حق رای هم بخشی از آن است. در ششمین سال حصر می خواهیم بدانیم دامنه محرومیت حقوق شهروندی عزیز در حصرمان تا کجاست؟
فاطمه کروبی
۸ اسفند ۱۳۹۴

محمد نوری زاد ‏: چلوکباب زعفرانی!

چلوکباب زعفرانی!
یک: بر قله ی ورودی زندان اوین قدم می زنم. یک ون سر می رسد. سربازان با دستبندها و پابندهایی که در دست می رقصانند، پیاده می شوند. حالا نوبت زندانیان است. همه که پیاده می شوند، "واکر"ی بیرون داده می شود. و بعد، سربازی را می بینم که زیر بغل پیرمردی فرتوت را گرفته و پیاده اش می کند. واکر را به پیرمرد می دهند و او مثل این که بر زمینی ابری پای می فشرد، نرم و بی شتاب بسوی درِ کوچکِ زندان گام بر می دارد. احتمالاً چکش برگشت خورده یا ورشکست شده یا از یک بلندی ای به اسم اعتبار پایین غلتانده اندش. بعید می دانم همسرش مهریه اش را به اجرا گذارده باشد.
دو: بازجوهای اطلاعات و سپاه از حضور من در مجاور درِ ورودیِ زندان اوین در رنج اند. آنان مجبورند به درِ بزرگ که می رسند، توقف کنند برای هماهنگیِ ورود. درست پیش پای من. می بینم به من که می رسند صورت بر می گردانند. یکی از سرمایه های اینان، ناشناخته ماندنشان است. اگر قرار باشد یکی یکی "لو" بروند، فردا چگونه در بزنگاه های ضرورت و نیاز، در میان مردمِ بی خبر نفوذ کنند و خبر بگیرند و خبر ببرند؟ مرا اما چه گناه؟ برو بچه های همین بند "دوالف" سپاه – داخل زندان اوین - بودند که ده نفری ریختند به خانه ام و وسایل شخصی ام را بار کردند و بردند. اکنون چهار سال از فتح الفتوح و یورش اژدرافکنانه شان می گذرد. اموال و گذرنامه ام را بدهند تا من راهم را بگیرم و بروم. وگرنه من مهمانشان هستم حالا حالاها.
سه: به یک مأمور لباس شخصی که نشانیِ خانه و شماره یِ زنگِ خانه ام را نیز می دانست و به من هشدار می داد از عواقب کارم بهراسم، گفتم: ماهی را از آب می ترسانی؟ به صدایش مهربانی دواند و گفت: برو بچسب به زندگی ات! و اخطار داد: رویِ سگِ اینها را بالا نیاور. گفتمش: من روی سگ را برای احدی آرزو نمی کنم. اما اگر خودشان مشتاق پرده برداری از رویِ آنچنانیِ خویش اند، بسم الله. این را که گفتم، قضایا را به شوخی وانهاد. به او گفتم: شما فکر می کنید مرا عاطفه و شوق زندگی نیست؟ گفت: حالا گیریم رفتی و پسرت را دیدی و برگشتی، بعدش چه؟ و سرِ شوخی را وا کرد و گفت: من پسرت، فرض کن رفتی فرودگاه و پسرت بعدِ چهارسال آمد استقبالت. گفتم: می افتم به پاهایش. مأمور جوان جا خورد و گفت: تو می افتی به پاش؟ بله، نه بابا، تو چرا؟ اونه که باید بیفته به پات دستتم ببوسه! گفتم: حکایت من با پسرم فرق می کند. پسر من از یک نسل لهیده شده است و من خودم از له کنندگانم.
چهار: دو مرد جوان بر سر انتخابات بگو مگو می کردند. چه رگهایی از تعصب، از گردنشان بیرون زده بود و هر دو را به سمت تکفیر همدیگر پیش می برد. با هم دوست بودند و گاه به شوخی الفاظی در تحقیر یکدگر بکار می بستند. یکی شان مخالف رأی دادن بود و دیگری موافق. آمدند و مرا داور کردند. که تو بیا میان ما داوری کن. گفتم: تا زمانی که ما رسمِ ادب مندی را نیاموزیم، به هر کجا که برسیم در پسِ پسکوچه های سرگردانی، ول معطلیم. و داوری کردم: به فهم و رأی و نظر همدیگر احترام بگذاریم.
پنج: امروز از میان دفترچه های قدیمی، یکی را بیرون کشیدم و با خود آوردم تا نکته هایی را که به ذهنم می رسد در آن بنویسم. در یکی از برگه های آن دیدم پسرم اباذر در سالهای دور نوشته: " ایکاش می توانستم خودکاری برایت بخرم که با آن بیندیشی. پسرت!". این تنها نوشته ی آن دفترچه کوچک است. کلمه ی "پسرت" نشان می دهد که این جمله رو به من بوده است. در آن سالهای تباهی، مرا با اندیشیدن میانه ای نبوده. از یک بلندگوی مرکزی هدایت می شدیم و علایق ما نیز از همان بلندگوی مرکزی تفسیر می شده است. پسرم آرزو می کرده ایکاش من می اندیشیدم لحظه ای.
شش: بانوی جوانی که می شناختمش آمد و خداقوتی گفت و دست به کیفش برد و لقمه ای کوچک و بند انگشتی بیرون آورد و به من داد و گفت: این را با مهر آمیخته ام. یک مرد و یک بانو که در یک گروه تلگرامی با هم دوست اند، قرار گذاشته بودند که به دیدنم بیایند. و آمده بودند. بانو از شهر قم، و مرد از همین تهران. بانوی قمی یک جعبه سوهانِ درجه ی یک آورده بود. ایکاش به درخواست های من توجه می کرد و با خود چیزی نمی آورد. من هرچه را که بیاورند، به این و آن می بخشم. همانجا. با هم از اینجا و آنجا صحبت کردیم. کوتاه و موجز. و تقاضا کردم که بروند. رفتند اما در کوله ی من کلی مهربانی جا نهادند.
هفت: یک مرد جوان بیست و هشت ساله و یک بانوی ریز نقش از بندرعباس آمده بودند و در همان حوالی سرگردان و چشم براه بودند. دو عزیزشان از زندان آزاد می شدند و این دو به استقبال همان دو عزیز این همه راه آمده بودند. جرمشان؟ اقدام علیه امنیت ملی. ساعتی بعد دو جوان از زندان بدر آمدند. ریز نقش و مهربان. اقدام کنندگان علیه امنیت ملی. از همین جرم های ریخته شده دمِ دست. ندیده ایم مگر؟
هشت: یک مرد شصت ساله از همدان کوبیده و آمده بود آنجا. ده دقیقه هم بیشتر نگذاشتم بماند. سرشار از فهم بود این مرد همدانی. شیک ترین پیراهن و تمیز ترین کفش و نوترین کت و شلوارش را پوشیده بود. صورتی استخوانی و مهربان داشت. زجر کشیده می نمود اما. گفت: این همه راه را به عشق خود شما آمده ام. مرا بگو که چه سرشار می شوم از شوق وقتی به عزیزانی اینچنین مخلص بر می خورم. که مرا نه امضایی هست و نه نفوذی در دم و دستگاهی تا یکی به طمعی بیاید و سوغات بیاورد و خواسته ای مطرح کند. تازه با من خطرها نیز هست. ای رحمت به شیری که عشق نوشیده از سرچشمه ی زلالِ راستی و مهر.
نه: یکی از دوستان شصت ساله ی دنایی با پسرعمویش آمد. پسرعمویش عضو هیأت علمی یکی از دانشگاه ها بود. مردانی معترض اما دوست داشتنی که از هر کلامشان ادب و نیک اندیشی می تراوید. پسرعموی دانشگاهی می گفت: من سه روز فریب خوردم و جانب آقای خمینی را گرفتم. اکنون اما سی و هفت سال است که من و بچه هایم و هموطنانم داریم چوب همان سه روزها را می خوریم. و تأکید می کرد: ما به این نسل های پس از انقلاب بدهکاریم سخت!
ده: دو مأمور آمدند و دورا دور مرا و نعمتی را که یکی دو ساعت پیش من بود، زیر نظر داشتند. یکی شان با دوربین حرفه ای اش از دور عکس می گرفت. این دو مأمور، چهار ساعتی ماندند و چند عکس از چند زاویه گرفتند و سوار موتورشان شدند و رفتند. در هر بار که مأمور عکاس از دور عکس می گرفت، پرچم کوچک خود را بالا می بردم و انگشتانم را به نشانه ی پیروزی نشانش می دادم.
یازده: نعمتی آمد و گفت: دیدی نرگس را؟ نرگس محمدی؟ بله، داخل همین پراید سفید بود. کدام پراید؟ همین که دارد می رود بیرون. دستها را بالا بردم و پرچم را برایش تکان دادم. شاید ببیند و شاید نه. دور بودند. پراید از تیرک نگهبانی بیرون رفت و به خیابان افتاد. ای عجب، احتمالاً می بردنش بیمارستان. خلاصه این که یک ملاقات چند ثانیه ای از کفم گریخت به همین سادگی. تا ده شب بر قله ی ورودیِ زندان اوین قدم زدم و چشم به راه ماندم تا مگر پراید سفید با نرگس محمدی باز آید و من بتوانم بقدر ده ثانیه سلامش بکنم و پایداری اش را بستایم. دریغ که پرایدهای سفید آمدند و رفتند و پرایدی که نرگس را برده بود، نیامد که نیامد.
دوازده: بانویی شصت و یکی دو ساله آمد و گفت: من از همسایگان همین اطرافم. آمدم بگویم هر چه که لازم دارید به من بگویید تا برایتان بیاورم. مثلا ما در خانه چهار دست کیسه خواب داریم. از بهاره تا زمستانه. خوراکی یا هر چه که شما بخواهید. شوهرش پایین منتظر مانده بود و او نفس زنان شیب راه را بالا آمده بود. راستی چه گنجی است داشتن هموطنانی زلال. چشم، هر وقت به چیزی احتیاج داشتم از همین بالا داد می زنم: آهای ای همسایگان اوین، من به یک شکوفه ی کوچولوی لبخند محتاجم.
سیزده: دیروز صبح با خبر شدم که آقای " فرج الله سلحشور" کارگردان سریال یوسف پیامبر از دنیا رفت. با وی هم محل و دوست بودم. اما از آن روزی که خطم را از بیت رهبری جدا کردم، وی نیز با من برافروخت و بی آنکه مرا با وی ملاقاتی از آن به بعد بوده باشد، هرازگاه ناسزاهایی به سمت من پرتاب می کرد. بیماری در تن وی افتاد و بر تخت بیمارستان نشاندش. چند بار تقاضا کردم که به دیدنش بروم. قبول اما نکرد. جناب سلحشور، تمثیلی از یک گرایش شیعی بود که برای بقای همان گرایش، هیچ ابایی از ناسزا گویی به دیگران نداشت. دیدم روزنامه ی جام جم از وی با " هنرمند متعهد" اسم برده است امروز. تعهد به چی؟ جز به مذهب تشیع و نظام من در آوردیِ ولایی؟ شوربختانه آنچه که نام سلحشور را بر سر زبانها انداخت، هرگز سریال یوسف پیامبر نبود. بل ناسزاهایی زشت بود که وی نثار بانوان سینما و وادی هنر نمایش کرد. برایش آرامش ابدی خواستارم. و تنبه برای دیگرانی چون وی. که مرگ، به گمان من، پایان راه نیست. دریچه ای است حتمی برای ورد به یک آغاز دیگر. دیروز داستان مرگِ واعظ طبسی را تکذیب کردند. اما مرگ را پنجه ای است که هماره بر در می کوبد. امروز محمد نوری زاد، فردا سیدعلی خامنه ای و سرداران و آخوندهایش. یک نفر را در این میان باید استثناء کرد ظاهراً!
چهارده: در همین جمعه ای که در راه است، من و دکتر محمد ملکی و دو تن دیگر از دوستانمان برای زیارت مزار دکتر محمد مصدق به احمدآباد می رویم. خود می دانیم که برادرانِ شیراوژن و اژدرافکن و شهاب انداز و پنجه در پنجه ی آمریکا بینداز، از ترسِ حضورِ سه چهار نفر بر مزارِ یک مردِ خفته در خاک، چشم به راه مایند پیشاپیش. به برادران می گویم: برای دکتر ملکی جوجه کباب بدون استخوان، برای من جوجه کباب با استخوان، و برای دوتن از دوستانمان چلوکباب کوبیده ی زعفرانی تدارک ببینید لطفاً. نوشابه؟ دوغ باشد بهتر است. سپاس.
پانزده: یک بانوی جوان، دو مرد از تبریز، یک مردِ درشت اندام از شهر ری، یکی از خمین، یکی از همین تهران و سه نفر دیگر به دیدنم آمدند با سخن ها و نکته هایی که هر کدامش به تفسیری مفصل محتاج است. بدا که مرا تنگیِ وقت افتاده و باید این نوشته را پایان برم. از تک تک شان سپاس مندم. بویژه از آن جوانی که از خمین آمده بود. همسرش در بیمارستان حضرت رسول بستری است. دو چشم همسرش بینایی اش را از دست داده و قرار است تحت عمل قرار گیرد. این بانو، حامله نیز هست. اگر می توانید سراغی از وی بگیرید.
شانزده: شب آمد و مرا به فرو شدن در کیسه خواب فرا خواند. با همه ی سر و صداهای آن اطراف، خفتم و صبح خیلی زود بیدار شدم. باز من بودم و پرچم بدوشی و قدم زدن در تاریک روشن هوا. کارکنان و مأموران آمدند و رفتند داخل. و سربازانِ دستبند و پابند بدست، دوان دوان از داخل بدر آمدند و سوار یک مینی بوس شدند و رفتند. در آن میان، دیدم بانویی با شال قرمز دوان دوان از شیب راه بالا می آید. به احترامش پایین رفتم. شاد بود. می گفت: دیروز در انتخابات نشانشان دادیم که ما محق نفس کشیدنیم. به روزنِ کوچکی اشاره می کرد که با همین رأی دادن های شاداب در آسمان سیاسیِ کشور گشوده می شود. به احترام شادمانی اش در آن زودگاه صبح، سخنی جز سپاس وهمدلی نراندم.
هفده: روز هفتم اسفند، روز پرهیاهوی انتخابات بود. همان روز اما روز وکیل نیز بود. در پیامی، این روز را به بانو معصومه دهقان همسرگرامی جناب عبدالفتاح سلطانی تبریک گفتم. شوی این بانو، از درستی و پاکی و ادب و فهم، نمونه ندارد در کل دم و دستگاه بیت رهبری. و روز وکیل را تبریک گفتم به بانوی نیک اندیش و پایدارمان خانم نسرین ستوده. البته نمایندگان مجلس نیز وکیل اند منتها از جنس معکوسش. به یاد یکی از نوشته های خود افتادم در تعبیر این گونه وکیل ها و آن گونه وکیل ها. اسم آن نوشته؟ گل ها و گاوها!
محمد نوری زاد
نهم اسفند نودوچهار- تهران

Saturday, February 27, 2016

کارت ۸۰۰ هزار تومانی، هدیه از بیت المال به اشخاص ویژه

قالیباف همان کسی است که بیست روز پیش دستور حمله شبانه به مسجد قدس را صادر کرد و کارگران کارواش را زدند و اموالشان را بردند. میدانید چرا چون گفتند این محل فروخته شده هرچند مالکیتش را نتوانسته بودند در دادگاه ثابت کنند. میفروشند املاک مردم را تا صرف کنند برای امثال این گونه تبلیغات ضد مردمی!! این است شهرداری که از قبل مردم به همه جا رسیده ولی اعمالش بر علیه مردم است.
 
میتینگ شهرداری تهران برای اصولگرایان
 
در هفته گذشته یکی از برنامه‌های جاری شهرداری تهران با حضور ۵۰۰ امام جماعت مسجد، تبدیل به همایش اصولگرایان شد.به گزارش «سحام»، در یکی از برنامه‌های شهرداری تهران برای تبلیغ لیست اصولگرایان، کارت هدیه ۸۰۰ هزار تومانی از بودجه شهرداری به شرکت‌کنندگان تحت عنوان رویه جاری هدیه‌های شهرداری به ائمه جماعت اهدا شده است. هدیه‌ای که بعضا در قالب کارت‌های صدهزار تومانی پرداخت می‌شود.
در این همایشِ پنهان از نگاه رسانه‌ها، شهردار تهران و صادق‌زاده، رییس مرکز فعالیت‌های دینی شهرداری تهران، که دوشنبه هفته پیش بیست‌وششم بهمن در مسجد جامع نارمک تهران برگزار شد، هیچ شخص غیر معممی اجازه ورود نداشته است، و این همایش برخلاف رویه گذشته بدون حضور خبرنگاران و عکاسان برگزار شده است. یکی از سخنرانان این همایش ابوالقاسم شجاعی، منبری معروف تهران است. تولیت این مسجد با صادق زاده است.

همچنین دوشنبه این هفته همایش پنهانی دیگری با جضور ۵۰۰ ائمه جمعه تهران در مسجد عبدالمقیم ناصحی، رییس کمیسیون فرهنگی اجتماعی شورای شهر تهران برگزار شده، که هیچ اطلاعاتی از این همایش به بیرون درز نکرده است.

البته احسان‌های قالیباف از بیت‌المال برای غلامعلی حداد عادل و لیست متبوعش، جدا از کمک‌های علنی است که در تهران انجام شده، در گوشه گوشه شهر بیلبوردهای تبلیغاتی لیست ائتلاف اصولگرایان تندرو نیز نصب شده است.

خبر حمایت قالیباف با سوءاستفاده از بودجه شهرداری تهران در حالی‌ است که بیش از ده حوزه علمیه از جمله حوزه امام خمینی ازگل که مدیریت آن به عهده کاظم صدیقی، امام جمعه تندرو تهران است، تبدیل به پایگاه اصولگرایان برای تبلیغات انتخاباتی شده است.

به گزارش چند تن از طلاب حوزه دارالمبغلین فلسفی که مدیر آن هاشمی از شاگردان آیت‌الله مکارم شیرازی است، (تولیت این حوزه مکارم شیرازی است)، کلاس‌هایی تحت عنوان فقه تربیتی در ایام منتهی به انتخابات در این حوزه برگزار شده که در این جلسات هیچ اشاره‌ای به فقه تربیتی نمی‌شود و مدیر حوزه و استاد جلسه، این کلاس‌ها را به میتینگ تبلیغاتی برای چهره‌های تندرو تبدیل کرده‌اند.

حقها زیر پرده ها نمیمیرند!!

محمد محبی
سید کاظم آقا بیزی باغیشلا !!!
بی تردید امشب نخواهم خوابید. نه از ترس جابجایی آراء (چون کاره ای نیستم. نه سر پیازم. نه ته پیاز) بلکه ترس از یک خواب احتمالی! امروز صبح اول وقت رای دادم. اسم همه 46 نفر را علیرغم میل باطنی ام نوشتم و به صندوق انداختم. لحظه ای که رای مربوط به مجلس خبرگان را به صندوق انداختم. ناخودآگاه یاد مجتهد مظلوم مرحوم آیت الله ‫#‏سیدمحمدکاظم_شریعتمداری‬ و یک خواب در دوره کودکی ام افتادم. اطمینان دارم که بخاطر نوشتن نام محمد محمدی ری شهری در برگه رای بود. همان فردی که به این مرجع شیعه اهانت کرد. نمی دانم چرا در لحظه نوشتن برگه رای یاد آن خواب دوره کودکی نیفتادم؟! بگذارید جریان آن خواب را برایتان تعریف کنم.
سال 1364، کلاس دوم ابتدایی بودم. در شبی خواب دیدم که در مسجد جامع روستا، مراسم شب عاشورا بود. پدرم سینی چایی دستش بود و به حاضرین در مسجد چای می داد و من هم پشت سرش، یک کاسه بزرگ از قند دستم بود. مرحوم آیت الله شریعتمداری در صدر مجلس و پایین منبر نشسته بودند یک کتاب نوحه ترکی دستش بود و آرام زیرلب زمزمه می کرد و اشک می ریخت. جلوی آقا سید که رسیدم قند تعارف کردم. سرش را از کتاب بالا آورد و اشک های خود را با دستمالی که در دست داشت، پاک نمود. یک آهی کشید. موقعی که یک حبه قند از کاسه بر می داشت آرام گفت: من با «حاج ...» چه کردم؟ چرا این کار را با من کرد؟ «حاج ...» اسم یک پیرمرد خردمند و ریش سفید روستای ما بود... صبح شد. رفتم مدرسه و از مدرسه که برگشتم، پدرم گفت که در مسجد ناهار می دهند. فکر کنم ولیمه حج یکی از هم ولایتی ها بود. رفتیم نشستیم در داخل مسجد. داشتند سفره ها را پهن می کردند. یک دفعه دیدم که «حاج ..»، همان کسی که در خواب، سید کاظم آقا از او گله می کرد وارد مسجد شد. معمولا در روستای ما وقتی یک بزرگتر و ریش سفید وارد یک جمعی می شود، در صدر مجلس، جا را خالی می کنند تا در صدر بنشیند. اما او قبول نکرد و ناگهان آمد در وسط مسجد و روبروی من و پدرم نشست!! و من هم ناگهان یاد خواب شب قبل افتادم! سفره پهن شد و من بی اختبار رو به حاجی کردم گفتم «حاج عمو من دیشب یک خوابی در مورد شما دیدم». بعد حاجی لبخندی زد و گفت: «آفرین پسرم. تعریف کن ببینم چی دیدی؟ ایشالا که خیره» خواب را دقیق برای او تعریف کردم. موقعی که آن جمله آقای شریعتمداری را گفتم، دیدم رنگ حاجی شد عین گچ!! با دست محکم زد روی پای خود و شروع کرد به گریه کردن و گفت: «به عصمت فاطمه زهراء قسم. همین دیشب، مرجع خود را تغییر دادم. نه بخاطر اینکه در عدالت او شک داشتم. بلکه دیشب در یک میهمانی، عده ای به شدت از او غیبت می کردند و من تحت تاثیر حرفهای افراد حاضر در جمع، مرجع خودم را تغییر دادم»
 

اطمینان دارم که سید کاظم آقا بخاطر آن اسمی که من در برگه رای نوشتم، از ما دلگیر نخواهد شد. چون شنیدم که در ساعات آخر عمر خود تمام افرادی که در حق او جفا کرده بودند را بخشیده بود. امروز جدال نفس گیری بین عقل و دل در جریان بود.
چی کشیدیم امروز؟!

Thursday, February 25, 2016

Mohsen Sazegara Thursday 6 Esfand 1394, Feb 25, 2016

روشنگریهایی پیرامون تاریخ سیاسی انقلاب

۹ مجلس ۹ تصویر

  • 24 فوریه 2016 - 05 اسفند 1394
    بی بی سی

این ۹ عکس مروری است سرفصل‌وار بر ۹ دوره مجلس شورای اسلامی. حسین رسام، تحلیلگر سیاسی نگاهی داشته به تاریخچه ۹ مجلس که در ادامه می‌خوانید.

۱- مجلس اول: خرداد ۱۳۵۹

مجلس اول متکثرترین مجلس نمایندگان بود. در این مجلس فقط ۹۷ نماینده در دور اول رای لازم را آوردند. از تهران فخرالدین حجازی بیشترین رای را آورد، آیت‌الله علی خامنه ای پنجم شد و اکبر هاشمی رفسنجانی چهاردهم. از هفت رییس جمهور ایران پنج نفر عضو این مجلس بوده‌اند. حدود ۶۰ نماینده آن در حوادث سیاسی و بمبگذاری کشته شدند. این مجلس هم‌زمان شد با شروع جنگ ایران و عراق، گروگانگیری در سفارت آمریکا و عزل نخستین رییس‌جمهوری ایران ابوالحسن بنی‌صدر. درباره مجلس اول اینجا بیشتر بخوانید.


Image copyright
شرح عکس: در سال ۱۳۶۲ در میانه نطق پیش از دستور هاشم صباغیان، از اعضای نهضت آزادی، عده‌ای از نمایندگان مجلس به او و علی‌اکبر معین‌فر که در مقام دفاع از او برآمده بود، حمله کردند.

۲- مجلس دوم: خرداد ۱۳۶۳

تا انتخابات مجلس دوم، گروه حاکم موفق شده بود رقبای سیاسی خود را تا حدودی از گردونه حذف کند. اما هم‌زمان اختلافات داخلی بین گروه‌هایی که خود را پیرو خط امام می‌خواندند بروز کرد. راست و چپ جمهوری اسلامی از همین جا شروع شد. بنیانگذار جمهوری اسلامی از حامیان جریان چپ و میرحسین موسوی بود. بیشتر اینجا بخوانید.

Image copyright
شرح عکس: با وجود امتناع آیت‌الله خامنه‌ای، رییس‌جمهوری وقت، میرحسین موسوی در نهایت به عنوان نخست‌وزیر به مجلس معرفی شد و ۱۶۲ رای موافق به دست آورد، ولی ۷۳ نماینده به او رای منفی دادند و ۲۶ نفر ممتنع. آنها معروف شدند به ۹۹ نفر.

۳- مجلس سوم: خرداد ۱۳۶۷

انتخابات دوره سوم زیر سایه موشک‌های اسکاد عراقی برگزار شد. این مجلس با دو رهبر، دو رییس جمهور و دو رییس کار کرد. آیت‌الله خمینی کمی پیش از مرگ، قطعنامه ۵۹۸ برای پایان جنگ را پذیرفت و جایش را به آیت‌الله خامنه‌ای داد. در همین مجلس اختیارات رهبر ایران مطلقه شد. بیشتر اینجا بخوانید.

Image copyright
شرح عکس: آقای هاشمی رفسنجانی رئیس مجلس شورای اسلامی و جانشین فرمانده کل قوا در یک کنفرانس خبری می‌گوید، تصمیم به قبول قطعنامه ۵۹۸ "یک تصمیم تاریخی برای جمهوری اسلامی ایران است" که به دنبال پیام آیت‌الله خمینی اتخاذ شده است.

۴- مجلس چهارم: خرداد ۱۳۷۱

با رهبری آیت‌الله خامنه‌ای، شورای نگهبان جان تازه‌ای گرفت و در دوره چهارم تعداد زیادی از نامزدهای جناح چپ را رد صلاحیت کرد. تقریبا تمام چهره‌های شاخص جناح چپ رد صلاحیت شدند و تنها خطی که شعارش "اطاعت از رهبری و حمایت از هاشمی" بود فرصت حضور در انتخابات را پیدا کرد. مجلس چهارم حامی دولت بود. علی‌اکبر ناطق نوری٬ رییس مجلس که روابط نزدیکی با رییس‌جمهور وقت٬ آقای هاشمی رفسنجانی داشت٬ بسیاری از پروژه‌های دولت را افتتاح کرد. بیشتر بخوانید.

شرح عکس:‌ آقای ناطق نوری٬ رییس مجلس در حال افتتاح کاشی‌سازی ساوه (راست) اکبر هاشمی رفسنجانی٬ رییس‌جمهور در حال تقدیم بودجه سال ۱۳۸۲ به رییس مجلس (چپ)

۵- مجلس پنجم: خرداد ۱۳۷۵

انتخابات مجلس پنجم به یک‌باره نشان داد کشور وارد فضای تازه‌ای شده است. ۷۱ درصد مردم پای صندوق‌های رای آمدند٬ رکوردی که هنوز شکسته نشده است. یک‌سال بعد از شروع به کار مجلس پنجم، محمد خاتمی رییس‌جمهور شد و دوره اصلاحات را آغاز کرد، اما اکثریت مجلس همچنان در دست جناح راست بود و در همین دوره دو وزیر دولت آقای خاتمی از کار بر کنار شدند. بیشتر اینجا بخوانید.

Image copyright
شرح عکس: جلسه استیضاح عطاالله مهاجرانی وزیر وقت ارشاد. یک‌سال قبل از این استیضاح، عبدالله نوری، وزیر کشور دولت اصلاحات استیضاح شده بود.

۶- مجلس ششم: خرداد ۱۳۷۹

مجلس ششم جنجالی‌ترین و در عین حال پرکارترین مجلس بعد از انقلاب ایران بود. اصلاح‌طلبان موفق شدند اکثریت مطلق را در این مجلس به‌دست بیاورند. نزدیک به ۶۰ نفر از نمایندگان دادگاهی شدند و برای چهار نفر از آنان احکام قطعی صادر شد. مهدی کروبی، رییس وقت مجلس اعلام کرد که اگر قوه قضاییه حسین لقمانیان را آزاد نکند، او از ریاست مجلس استعفا می‌دهد. در روزهای پایانی عمر این مجلس، شورای نگهبان نزدیک به چهار هزار نفر از نامزدها را رد صلاحیت کرد. نماینده‌ها هم در اعتراض تحصن کردند و وقتی اعتراضشان به جایی نرسید استعفا دادند. بیشتر اینجا بخوانید.

Image copyright
شرح عکس: تحصن اعتراضی نمایندگان مجلس ششم.

۷- مجلس هفتم: خرداد۱۳۸۳

پیروز این دوره مجلس اصولگراها بودند، البته در شرایطی که رقیب جدی هم نداشتند و مشارکت در پایتخت به یک‌سوم دوره قبل رسیده بود. درصد مشارکت در انتخابات این مجلس پایین‌ترین در تاریخ جمهوری اسلامی بود. تنها دستاورد این مجلس شاید حمایت بی چون و چرا از دولت محمود احمدی‌نژاد بود، به‎خصوص در عرصه سیاست خارجی. از مهمترین اقدامات دولت آقای احمدی‌نژاد که با حمایت مجلس هفتم اتفاق افتاد انحلال سازمان مدیریت و برنامه‌ریزی بود که مغز طراحی اقتصاد کشور به حساب می‌رفت. مجلس هفتم٬ مجلسی یک‌دست و مطلوب رهبر ایران بود. بیشتر اینجا بخوانید.

Image copyright
شرح عکس: از ۲۶ آبان ۱۳۸۳ جلسات مجلس شورای اسلامی در ساختمان جدید مجتمع بهارستان برگزار شد. بحث تغییر مکان جلسات مجلس از سال ۱۳۶۳ آغاز شده بود و آشکار بود که ساختمان مجلس سنای شاهنشاهی امکانات لازم برای کار ۲۹۰ نماینده را ندارد.

۸-مجلس هشتم: خرداد ۱۳۸۷

همان‌طور که انتظار می‌رفت اصولگرایان یک بار دیگر اکثریت کرسی‌های مجلس را به دست آوردند، اگرچه رقابتی تازه در جبهه اصولگرایی بین حامیان دولت احمدی‌نژاد و گروه‌های دیگر شکل گرفته بود. پیش از تشکیل رسمی مجلس هشتم، فراکسیون اصولگرایان تشکیل جلسه داد و آقای لاریجانی گوی رقابت را از غلامعلی حداد عادل ربود. ۱۶ استیضاح در مجلس ششم مطرح شد، ولی تنها ۴ استیضاح به رای گذاشته و ۲ استیضاح به عزل وزیر منجر شد. در حالی‌که اعتراض‌ها به نتیجه انتخابات وضعیت کشور را بحرانی کرده بود٬ در مجلس مطرح شد که دولت به دلیل تغییر نیمی از اعضای کابینه دیگر رسمیت ندارد. بیشتر اینجا بخوانید.

Image copyright ISNA
شرح عکس: روز بعد از تظاهرات ۲۵ بهمن ۱۳۸۹ که در شهر تهران و به دعوت میرحسین موسوی و مهدی کروبی در حمایت از جنبش اعتراضی مردمی در تونس و مصر برگزار شد، ۲۲۳ نماینده مجلس در بیانیه‌ای خواستار اشد مجازات برای رهبران جنبش سبز شده و در تظاهراتی در صحن مجلس، اعدام موسوی و کروبی را خواستار شدند.

۹- مجلس نهم: خرداد ۱۳۹۱

مجلس نهم در میان تمام مجالس بعد از انقلاب رکورد سوال و تذکر به دولتمردان را دارد. نمایندگان این مجلس در یک سال آخر دولت آقای احمدی‌نژاد نزدیک به پنج هزار تذکر به او و دولتش دادند. در حرکتی که بعضی از نماینده‌ها آن را "توهین و گردن‌کشی" تعبیر کردند، به جای رییس‌جمهور، معاون پارلمانی‌ او لایحه بودجه را با تاخیری سه ماهه به مجلس آورد. در دولت حسن روحانی٬ بیش از اختلاف‌های اقتصادی٬ موضوع مذاکرات هسته‌ای و توافق برجام عامل بیشترین تنش بین دولت و گروهی از نمایندگان مجلس بود که عنوان 'دلواپسان' را برای خود برگزیده بودند. بیشتر اینجا بخوانید.

Image copyright
شرح عکس: گریه تاثر علی اصغر زارعی از تصویب برجام

Tuesday, February 23, 2016

تاراج یک کشور باستانی (به مناسبت انتخابات مجلسین)



به مناسبت انتخابات مجلسین
تاراج یک کشور باستانی

مدتی پیش آخوند شجونی حرف جالبی زد:


اصلاح طلبان میخواهند بروند مجلس چی رو اصلاح کنند؟
منظور او این بود که همه چیز کشور رو به راه است و چیزی برای اصلاح وجود ندارد!!
اما روی دیگر، یعنی روی اصلی سکه این است که:
آنقدر وضع اقتصادی کشور خراب است که هیچ اصلاحگری نمیتواند آن را سامان دهد.
اصلاح یعنی پیراستن و آراستن وصله پینه کردن. لباسی که گوشه اش مشکل دارد یا پاره شده است، باید اصلاحش کرد؛ ولی هنگامی که همه جای لباس مشکل دارد و پاره پاره شده، دیگر اصلاح معنی و مفهوم خود را از دست میدهد و باید آن لباس را به دور انداخت و لباس دیگری بر تن کرد. البته یادتان نرود که پیش از دورانداختن جیبهایش را خالی کنید!
لباسی که اکنون بر تن این کشور هست، همه بخشهای آن پاره شده و کاملاً از قدوقواره افتاده است. در یکی از جیبهایش پول تلنبارشده که قلمبه زده بیرون. در جیب دیگرش اصلا پولی نست. یک طرفش کاملاً اتوکشیده است و طرف دیگرش اصلاً اتوبردار نیست. پارگیهای فقرو فحشاء همه جا به چشم میخورد... و همین طور...

یک قلمش این است که 1440000000000 تومان برداشت دولت احمدی نژاد است از اموال مردم. در دولت روحانی هم نه تنها جبران نشده که بر آن هم افزوده شده است. قلم دیگرش اینکه 381000000000 تومان بدهی دولت به بانکهاست.
همین دیروز هم علی لاریجانی کاندیدای اصولگرای قم، در مورد اوضاع اقتصادی کشور و اینکه باید نمایندگان فکری برای معیشت مردم بکنند گفت: کشور دویست هزار میلیارد تومان (200000000000000) مقروض است.

این ارقام نشان میدهند که کشور فروخته شده، و کوس رسوایی اش نیز نواخته شده؛ اگر هم تاکنون سرپا ایستاده، با پیشخورکردن حق آیندگان و چاپ پولهای بی پشتوانه، به ظاهر اداره میشود.

نمودهایی از این نابسامانیها اینکه:
بسیاری از کارخانه ها از کار افتاده است.
بسیاری از کارگاهها و کارخانه ها تنها با درصدی از توان و ظرفیت خود کارمیکنند.
بسیاری از کارگران بیکار شده اند.
بسیاری از کارگران محتاج نان شبشان هستند، در حالی که از کارفرمایان بستانکارند.
بسیاری از دوره گردها و دستفروشان یا خودکشی کرده اند و یا نابودشان کرده اند و خانواده هایشان بی سرپرست شده اند.
*******
اما ببینم پولهای کشور کجا رفته و چه شده؟ چه کسانی خورده و برده اند و در کجاها هزینه شده است؟
یک- صرف ساخت تأسیسات اتمی که بسیاری از آنها دود شد و بر هوا رفت.
دو- صرف دور زدن تحریمها برای تأسیسات اتمی و غیره و برامدن امثال بابک زنجانیها و باندهای اختلاسگر میلیاردی که کمتر از سه میلیارد دلار اختلاس کسر شأنشان بود!!
سه- صرف ساخت تسلیحات نظامی و بویژه موشکهایی که در انبارهای زیرزمینی سپاه تلمبار شده، و به قول خودشان آنقدر زیاد است که نمیدانند چکارشان بکنند؛ و نیز صرف ساخت موشکهای بالستیک پرهیزینه. هزینه های سیاسی و اقتصادی.
چهار- صرف هزینه های ماشین جنگی خارج از کشور و آبادکردن برخی کشورهای دیگر.
پنجم- صرف پرداخت حقوق بگیران از دولت که سوای از کارکنان وزارتخانه ها، سپاه- بسیج- مجلس- شورای نگهبان- نهادهای مختلف- سازمانها و نهادهای عریض و طویل تبلیغی، مذهبی و سیاسی- روزنامه های وابسته- و... که کارشان مصرف است و هیچگونه تولید اقتصادی ندارند.

پنجم اسفندماه نودوچهار