Tuesday, April 5, 2016

افشای اسناد پاناما و سردار پیشین سپاه!

برگی از فیسبوک

محمود نجارصادقی
 بهشت پاناما و سردار x
پنج سال پيش بود كه يكى از كارمندان يك سردار قاچاقچى و دلال نفت در دوران هاله نور، براى اولين بار پاناما را به من معرفى نمود و از مزيت پاسپورت و سپرده گذارى در آنجا نكاتى را گفت، پس از ان برايم ترديدى نمانده بود كه آن سردار محترم ! نيز دستى در سپرده گذارى در آنجا دارد . ان زمان هنوز بابك زنجانى دود به پا نكرده بود و كمتر كسى او را ميشناخت، آن بنده خدا بهم میگفت كه بابك زنجانى در برابر سردار x بايد لنگ بندازد! وقتى به نقل و انتقال پول اين سردار نگاه ميكنى مخت صوت مى كشه و تعداد صفرهايش واقعا بيشماره !!
آن سردار محترم پس از انتخابات هرگز به ايران برنگشت و احتمالا نيز برنخواهد گشت، او به محافلى در قم وصل است .
يادم مى ايد وقتى از محمود بهمنى رئيس بانك مركزى در مورد اين دلالان در مجلس پرسيده بودند ، او به صراحت گفته بود ما چاره ايى جز اينكار نداريم و تا كنون ده دوازده نفر از همين دلالها ، پول هاى دولت را برنگرداندند و رفتند خارج برنگشتند !!!!!
اخه اين چه نوع كشوردارى است كه مملكت را بجايى رسانده بودند كه افراد در ان نقش بانك مركزى را ايفا مى كردند ! انهم بانك مركزى دزد و قاچاقچى !!
براستى مقصر اصلى اين ابرو ريزى ها و غارت ملى چه كسى يا چه كسانى هستند !!؟؟؟
پى نوشت ١: نام ان سردار قاچاقچى و دلال نفت نزد من محفوظ هست و به دليل مسائل حقوقى و قانونى از او نام نبردم .
پى نوشت ٢ : اين دلالان پول و نفت معمولا از فيلترهاى سختگيرانه نهادهاى اطلاعاتى و امنيتى مى گذشتند ! و گزينش مى شدند .

نظر:
دست این گونه دلالان که پیشتر عضوی از سپاه بوده اند در تمام تبادالات اقتصادی پرارزش مانند طلا و ارز و ... را میتوان یافت. و بیشتر آنها همانهایی بودند که از دورانی که احمدی نژاد در مناطق کردنشین و آذربایجان همکار آنها بود با او آشنایی داشتند و در دوره ریاست جمهوری او این امتیازها را گرفتند. و مال مردم را خوردند و گریختند و به ریش ملت خندیدند. برخی دیگر مانند محصولی از آب درامدند و برخی دیگر هم با جاهایی دیگر در ارتباط بودند و چنین کارهایی را کردند: مانند خاوری و همدستانش که وقتی داشت کار به جاهای باریکی کشیده میشد گفتند کشش ندهید...
پیش از انقلاب یک خارجی گفته بود: ایران کشوری است که سی و شش میلیون نفرند و همه از یکدیگر میدزدند ولی در کنار هم به خوبی همزیستی دارند. چه خوب جامعه ما را شناخته بود...

نرفتن روحانی به اتریش نادرست بود!

نرفتن روحانی به اتریش نادرست بود!
  دوشنبه, ۱۶ام فروردین, ۱۳۹۵
Ahmadreza-Ahmadpour-Amadnews
 » احمدرضا احمدپور

اتریش از کشورهای اروپای غربی است. این کشور از کشورهای ثروتمند و از قدرت‌های اقتصادی دنیا است که مردمانش کمابیش از آسایش خوب زندگی برخوردار هستند، همکاری‌های اقتصادی و سیاسی با این کشور اروپایی و مانند آن می‌تواند بازه و کارایی به‌سزایی در اقتصاد و رشد رفاه اجتماعی برای ایران و ایرانیان داشته باشد که با برهم‌ خوردن سفر روحانی، این بازۀ اقتصادی برای ایران از دست رفت! از این‌رو در نگرشِ بی‌سویگی نویسنده و بدو‌ن در نگر آوردن نگرش روحانی به بهره‌برداری درون‌ حاکمیتی از نرفتنش، خودداری وی از سفر به کشوری جهان اولی، به‌بهانۀ برگزاری گردهمایی هواداران براندازی جمهوری‌ اسلامی‌ ایران به‌چند آوند و انگیزه برای کشور و مردم بی‌بازده، بلکه بیهوده بوده است:
۱- تروریست‌ها اگر بخواهند رفتار تروریستی انجام دهند ناگزیر به برگزاری گردهمایی پرخاشگرانه نیستند و گزینه‌ای حرفه‌ای‌تر را بر می‌گزینند؛
۲- طبق اعلام دولت اتریش، گردهمایی پرخاشگرانه از دید امنیتی از جایگاه روحانی و همراهان، دور و بلکه جدایی بسنده و آرام‌مند و آسوده‌ای، پیش‌بینی شده بود؛ بنابراین چنین گردهمایی نمی‌توانست پوشش دهندۀ رفتار و کردار تروریستی باشد؛
۳- آن گردهمایی از دیدگاه دولت اتریش تنها کُنشی پرخاشگرانۀ شهری و شهروندی بوده است و نه واکنشی تروریستی، بنابراین برپایۀ قوانین حاکم بر دولت و هم‌بود اتریش، دست‌اندرکاران فرمانروایی آن کشور نمی‌توانستند از برگزاری گردهمایی پیش‌گیری کنند؛
۴- برابر قوانین اتریش و بیشتر کشورهای اروپایی، گردهمایی‌های پرخاشگرانه با چراغ‌سبزِ دولت‌ها برگزار نمی‌شوند؛ بلکه آن‌ها تنها تامین‌کنندۀ امنیت و آرامش گردهمایی و هم‌بودهای مردمان و مهمانان هستند؛
۵- تباهی سفر روحانی، تنها کاربرد درون‌ کشوری و روی‌کرد ناخواسته به‌خواست و خوشنودی دیدِ دارندگان قدرت و فشاری داشته است که علیه دولت روحانی در پیش است و با آغاز سال ۹۵ تندتر و تنگ‌ترهم شده است و چه بسا بخواهند روحانی را به وابسته‌ بودن به گروه‌های برانداز، بدنام کنند و زمینۀ ناشایستگی او را در گزیدمان[انتخابات] آیندۀ ریاست جمهوری فراهم کنند [بایستگی خودداری رییس‌جمهور از سفر به اتریش در اینجا آشکار می‌شود]؛
۶- خلاف نگرشِ علی لاریجانی که افاضه‌کلام فرموده‌اند: «لغو سفر از سر حکمت و مصلحت و عزت بود»، آشکار است که تباهی سفر به‌ هیچ‌وجه فرزانگی و مهتری نبود و نیز بهرۀ ویژه و بایسته‌ای در پهنۀ جهانی برای ایران و ایرانیان نداشته است و او نیز برای کاربرد درونی قدرت، تباهی سفر را درست دانسته است؛ وگرنه بازه‌ سوزی دیگری در پهنای سیاست و اقتصاد بین‌المللی است که همانند همۀ بازه‌ سوزی‌هایی است که بخشی از خوی و منش روزانه و سالانۀ بیشتر دولت‌مردان ایران کنونی ماست؛
۷- تباهی چنین سفرهای اقتصادی و سیاسی و بین‌المللی به‌ دور از خواستۀ تباه‌کنندگان سفر، نشان از افزایش ارزش این‌گونه گردهمایی‌های پرخاش‌گرانه می‌شود و با به‌ دست‌آمدن خواستۀ برپاکنندگان گردهمایی یادشده، آنان را در خواستۀ خود استوارتر خواهد کرد تا در برابر رفت‌وآمدهای دیگرِ کارگزاران‌ جمهوری‌ اسلامی‌ ایران گردهمایی‌هایی را باززایش کنند؛
۸- چشم‌داشت از دولت تدبیروامید روحانی، این‌ است که نه روی‌کرد نیک‌اندیشی درون‌ کشوری را برای رسیدن به نیک‌اندیشی برونی، (چون «برجام‌ هسته‌ای») را نادیده بگیرد و نه مهتری و بهرۀ اقتصادی و اجتماعی نیک‌اندیشی و همکاری میان بیگانگان را برای رسیدن به خواسته‌ای شخصی یا جناحیِ درون‌ کشوری را نادیده بگیرد؛ بلکه آنچه شایسته چنین دولت و مردم است؛ همانا روی‌کرد دولت به «گشودن گره‌ها و قفل‌ها»ی زنگارزدۀ حصر و فرهنگ و سیاست و اقتصادِ درونِ کشور است و بایسته و شایسته‌تر است اگر با پیش‌گرفتن سیاست تنش‌زدایی در همکاری با دیگر کشورها از بازه‌های زمانی و اقتصادی بین‌المللی برای مهتری همگانی مردم ایران بهره‌برداری کند.

قوه قضا یا نیرویی بر علیه ستمکشیده؟ مرگ بر ستمگر!

شکایتم در هیچ دادگاهی رسیدگی نشد
  دوشنبه, ۱۶ام فروردین, ۱۳۹۵
saeed-Hoseinzadeh-Amadnews
 » سعید حسین‌زاده

پس از پایان دوران بازجویی و بازپرسی و ارسال پرونده به دادگاه، طبق گفته‌ی بازپرس «آقای خورشیدی» و قاضی مقیسه، تنها اتهامی که در کیفرخواست وارد شد، «فعالیت تبلیغی علیه نظام جمهوری اسلامی» بود که استعلام وضعیت قضایی هم همین را نشان می‌داد. «اشد مجازات» این اتهام یک‌سال بیشتر نیست.

saeed-Hoseinzadeh-Amadnews 

به فاصله‌ی کمی و پس از چند اتفاق که بیان بعضی‌اش صلاح نیست، ولی مهم‌ترینش تنظیم شکایت‌هایی بود که علیه تیم بازجویی (بازجوهای قرارگاه ثارالله سپاه) به اتهام آدم‌ربایی (دستگیری بدون حکم جلب)، اعمال خلاف قانون و شرع حین جلسات بازجویی (از جمله تهدید، توهین، وعده کذب، آزار و اذیت‌های روحی و جسمی) سرقت اموال و … علیه قاضی مقیسه به علت توهین، تهدید و پرخاشگری سر وکیل و مادرم و جلوگیری از آزادی به قید قرار کفالت صادره، انجام دادیم، روند پرونده بیشتر تغییر کرد. 
برخلاف قانون و با اعمال نفوذ، اتهامات دیگری وارد پرونده شد. با توجه به آسیب دیدگی‌هایی که از بند دو الف داشتم و وضعیت نامناسب جسمی، وکیل سابقم لایحه‌ی جداگانه‌ای هم برای تبدیل به تامین (قبول قرار کفالت) به دادگاه داده بود که قاضی مقیسه حتا از اظهار نظر روی لایحه هم خودداری می‌کرد. در جلسه‌ دادگاه، قاضی به بررسی و محکومیت به اشد مجازات از اتهاماتی نظیر «توهین به رهبر»، «اجتماع و تبانی به قصد بر هم زدن امنیت ملی» و … پرداخت که این باعث بروز تناقضات مشخص و مضحک در حکم و استعلام وضعیت قضایی من شد. 
دادگاه تجدیدنظر هم که توسط آقایان زرگر و بابایی اداره می‌شد در عمل بی‌سابقه‌ای علناً قانون جدید آیین دادرسی کیفری را نقض کرد و حکم من را بدون برگزار کردن جلسه‌ی رسیدگی تأیید کرد…

saeed-Hoseinzadeh-Amadnews 

پی‌نوشت: شکایت‌های ما که بلافاصله در اختیار بازجوها و مقیسه قرار گرفته بود، هرگز به هیچ دادگاهی ارسال نشد.

Monday, April 4, 2016

نامزدهای احتمالی جانشینی آیت‌الله خامنه‌ای

«مثلث هَخَلْ»؛ نامزدهای احتمالی جانشینی آیت‌الله خامنه‌ای
  یکشنبه, ۱۵ام فروردین, ۱۳۹۵
Khamenei-Amadnews
 » اکبر گنجی

همیشه باید میان آرزو/ آرمان/ هدف با واقعیت تمایز قائل شد. عدم توجه به این تمایز، آدمی را گرفتار پندارگرایی و خیال اندیشی کرده و آرزوهایش را واقعیت موجود جلوه می‌دهد.
نظام دیکتاتوری مستقل از آرمان و هدف مخالفان اصلی که گذار مسالمت آمیز به نظام دموکراتیک ملتزم به آزادی و حقوق بشر است، به کار خود ادامه می‌دهد. بنابراین، دموکراسی‌خواهان باید به واقعیت‌های موجود، جنگ قدرت جناح‌های رژیم و تحولات آن به دقت توجه کرده و تا جایی که بتوانند بر سمت و سوی رویدادها- به سود دموکراسی و حقوق بشر- تأثیر بنهند.
واقعیت‌ها به قرار زیرند و رهبری آینده در این سیاق انتخاب خواهد شد:
• یکم- جمهوری اسلامی بیش از ۳۷ سال به بقای خود ادامه داده و این بنا بر ستون‌هایی قرار گرفته که نفی کنندگانش آگاهانه و غافلانه حاضر به دیدن‌شان نیستند.
• دوم- ولایت فقیه اساس جمهوری اسلامی است. قانون اساسی متعارض جمهوری اسلامی به او قدرت “مطلقه” بخشیده است.
• سوم- آیت‌الله خامنه‌ای در ۲۹ فروردین ۱۳۱۸ به دنیا آمد. ۲۹ فروردین (۱۳۹۵) وارد ۷۸ سالگی می‌شود و احتمال مرگ در چنین سنی طبیعی است.
• چهارم- آیت‌الله خامنه‌ای بیمار است. دو بار مورد عمل جراحی قرار گرفته است. مطابق شایعه‌ها بیماری سرطان پروستات دارد. برخی از جدی بودن بیماری او سخن می‌گویند.
• پنجم- آیت‌الله خامنه‌ای در ۱۳۹۴/۱۲/۲۰ در دیدار با اعضای مجلس خبرگان از احتمال بالای انتخاب رهبر توسط مجلس خبرگان آینده سخن گفت: «احتمال این که این دوره‌ای که تازه شروع خواهد شد، مبتلا بشود به این آزمایش، احتمال کمی نیست؛ آن وقتی‌که بنا است رهبر انتخاب بشود، ملاحظات و رودربایستی‌ها را کنار بگذارند… مصلحت‌اندیشی‌های شخصی رعایت نشود؛ رودربایستی‌ها رعایت نشود؛ مرّ حقیقت و آنچه وظیفه‌ انسان است.»
• ششم- سخن گفتن از جدی بودن بیماری آیت‌الله خامنه‌ای و احتمال بالای مرگ او موجب می‌شود که مریدانش غمگین شوند و عده‌ای را هم به دلسوزی برای او سوق دهد. برخی بر این باورند که جدی بودن بیماری او دروغ است و توسط خود او و اطرافیانش به آن دامن زده می‌شود که چهره‌ای در حال مرگ و مظلوم از او ارائه کنند. اما او فاقد شخصیت کاریزماتیک آیت‌الله خمینی است. بدین ترتیب موج آفرینی دلربایانه- با آن همه فسادهای عظیم و قدرت‌های بزرگ اقتصادی تحت امرش- امکان‌پذیر نخواهد بود.
• هفتم- هر چه بیشتر از بیماری آیت‌الله خامنه‌ای و احتمال نزدیک بودن مرگش سخن گفته شود، فصل‌الخطاب بودنش، زوال و فرسایش بیشتری پیدا خواهد کرد. جناح‌های گوناگون حکومت که درگیر نزاع بر سر منابع کمیاب قدرت/ ثروت/ اطلاعات/ منزلت اجتماعی بوده و هستند، به طور جدی به این خواهند اندیشید که چگونه به راه خود رفته و بکوشند تا بر قدرت خو بیفزایند و در تعیین جانشین او نقش جدی بازی کنند.
• هشتم- افراطی‌ترین بخش‌های نظام، به خوبی آگاهند که فاقد پایگاه اجتماعی بوده و هستند و قدرت آنان ناشی از نهادهای انتصابی و دوپینگ و تقلب در نهادهای انتخاباتی است. اگر میانه‌روهای رژیم نتوانند ائتلافی حول محور اساسی‌ترین مسائل- به عنوان مثال: امنیت ملی و منطقه‌ای، مسائل و مشکلات اقتصادی- تشکیل دهند و افراطی‌ها را به حاشیه برانند، در این صورت، افراطی‌ها ممکن است با نادیده گرفتن سازوکارهای موجود قانون اساسی، به روش‌های دیگری کل حکومت را تصاحب کنند. به عنوان مثال، بازگشت سرلشگر محسن رضایی به سپاه پاسداران و شاخ و شانه کشیدن هر روزه اش، نشان می‌دهد که او امید به دستیابی به مراتب بالاتر قدرت از طریق انتخابات را صد در صد از دست داده است.
• نهم- سمت و سوی تحولات بین‌المللی و منطقه‌ای نقش کاملاً موثری در افزایش یا کاهش قدرت افراطی‌ها، میانه‌روها و اصلاح‌طلبان بازی خواهد کرد. چه کسی رئیس جمهور آمریکا خواهد شد؟ توافق هسته‌ای با بدعهدی‌های آمریکا، یا رئیس جمهور بعدی این کشور چه سرنوشتی پیدا خواهد کرد؟ آیا نزاع بین ایران و آمریکا این بار بر سر موضوعاتی چون موشک‌های دوربرد و حمایت از تروریسم- حزب‌الله لبنان، حماس و جهاد اسلامی فلسطین- افزایش خواهد یافت؟ جنگ قدرت منطقه‌ای ایران و عربستان سعودی به کجا خواهد کشید؟ عراق، سوریه، یمن، لیبی، مصر، ترکیه و خصوصاً کردهای منطقه چه سرنوشتی پیدا خواهند کرد؟
• دهم- آیت‌الله خامنه‌ای به مقتضای ولایت مطلقه و شأنی که برای خود قائل است، تقریباً در همه حوزه‌ها دخالت کرده و می‌کند. تعیین جانشین- ولی فقیه بعدی- مهم‌ترین مسئله نظام است. وقتی خامنه‌ای در امور فاقد اهمیت دخالت می‌کند، چگونه می‌تواند در این امر اساسی بی‌طرف باقی بماند و نکوشد تا فرد مورد نظر خود را جانشین خود سازد (در ۱۳۹۴/۰۱/۱۳ در مقاله “آینده رهبری نظام جمهوری اسلامی پس از آیت‌الله خامنه‌ای” که در “فارین افرز” منتشر شد، به این مسئله پرداخته بودم). با این همه بهتر است آیت‌الله خامنه‌ای به جای تعیین جانشین خود، محل دفن خود را روشن سازد تا هزینه سنگینی بر سر مردم بیچاره آوار نکند. (رجوع شود به مقاله “مرقد آیت‌الله خامنه‌ای“)
• یازدهم- مطابق اصل‏ یکصد و نهم قانون اساسی رهبر باید دارای شرایط و صفات‏ زیر باشد:
«‎‎‎‎‎‎۱- صلاحیت‏ علمی‏ لازم‏ برای‏ افتاء در ابواب‏ مختلف‏ فقه‏. ‎‎‎‎‎‎۲ – عدالت‏ و تقوای‏ لازم‏ برای‏ رهبری‏ امت‏ اسلام‏. ‎‎‎‎‎‎۳ – بینش‏ صحیح‏ سیاسی‏ و اجتماعی‏، تدبیر، شجاعت‏، مدیریت‏ و قدرت‏ کافی‏ برای‏ رهبری‏. در صورت‏ تعدد واجدین‏ شرایط فوق‏، شخصی‏ که‏ دارای‏ بینش‏ فقهی‏ و سیاسی‏ قوی‏‌تر باشد مقدم‏ است‏.»
آیت‌الله خامنه‌ای و اعضای مجلس خبرگان رهبری این شرایط را مد نظر قرار خواهند داد. آنان رهبری سالخورده را انتخاب نخواهند کرد که همه در انتظار مرگش باشند. همچنین رهبر باید مدیر، مدبر، قدرتمند و شجاع باشد. نشانه‌هایی در سوابق نامزدها برای ارزیابی این موارد وجود دارد. به سه مورد زیر بنگرید:
آیت‌الله ناصر مکارم شیرازی متولد ۱۲ آذر ۱۳۰۵ است. قرار دادن فردی ۹۰ ساله به عنوان نامزد احتمالی رهبری به طنز بیشتر شبیه است تا واقعیت.
آیت‌الله جوادی آملی متولد ۱۳۱۲– ۸۳ ساله- است. علاوه بر سن بالا، فاقد تجربه کار اجرایی است که ملاکی برای ارزیابی “تدبیر، مدیریت و قدرت کافی برای رهبری” قرار گیرد. فاقد سوابق مبارزاتی در زمان شاه و پس از انقلاب است تا ملاکی برای ارزیابی “شجاعت” قرار گیرد.
سید حسن خمینی متولد اول مرداد ۱۳۵۱ است. مستقل از “عدم احراز صلاحیت علمی” او توسط شورای نگهبان، جوان بودن، فاقد هرگونه سوابق اجرایی در ساختار حکومتی جمهوری اسلامی است که موید مدیریت و قدرت باشد. خواست و آرزوی اعتدالیون و اصلاح‌طلبان یک چیز است، اما واقعیت چیزی دیگر. البته دیدار برخی از مراجع تقلید با حسن خمینی پس از رد صلاحیتش، پاسخی از جانب مراجع تقلید سنتی به عمل آیت‌الله خامنه‌ای و شورای نگهبان بود.
• دوازدهم- علی خامنه‌ای متولد ۲۹ فروردین ۱۳۱۸، دارای سوابق مبارزاتی قبل از انقلاب است. یکی از اعضای شورای انقلاب بود و از ابتدأ به وزارت دفاع و شورای عالی دفاع رفت. سپس دو دوره به ریاست جمهوری رسید. در ۱۴ خرداد ۱۳۶۸، در ۵۰ سالگی، به رهبری جمهوری اسلامی انتخاب شد.
گزینه‌های اصلاح‌طلبان و اعتدالیون
با توجه به این پیشینه، برای اصلاح‌طلبان و اعتدالیون سه فرد زیر بهترین نامزدهای احتمالی‌اند:
الف- هاشمی رفسنجانی یکی از دو سه چهره اصلی جمهوری اسلامی و از قدرتمندترین افراد این نظام بوده است. اما اگر همه دشمنان جدی اش را هم نادیده بگیریم، او متولد ۳ شهریور ۱۳۱۳- در آستانه ۸۲ سالگی- است. ۵ سال از خامنه‌ای بزرگتر است و هرچه خامنه‌ای بیشتر عمر کند، سن هاشمی هم افزایش یافته و حتی اگر زنده بماند، احتمال انتخابش به شدت کاهش خواهد یافت.
ب- سیدمحمد خاتمی متولد ۲۱ مهر ۱۳۲۲ – در آستانه ۷۳ سالگی- است. خاتمی سال‌ها وزیر فرهنگ و ارشاد اسلامی بود. سپس ۸ سال ریاست جمهوری را بر عهده داشت. با این که دارای بیشترین نفوذ اجتماعی است، اما هیچ گاه عضو مجلس خبرگان رهبری نبوده و به عنوان یکی از “سران فتنه” در تحریم خبری و تصویری- و در برخی موارد شرکت در مراسم ختم و ازدواج- است. اینک در میان روحانیون زنده هیچ فردی دارای اعتبار سید محمد خاتمی در میان روشنفکران و طبقه متوسط نیست.
پ- حسن روحانی متولد ۹ دی ۱۳۲۷ – در آستانه ۶۸ سالگی- است. چندین دوره نماینده مجلس بوده و در طول دوران فرماندهی هاشمی رفسنجانی در جنگ، در کنار او بوده است. نماینده آیت‌الله خامنه‌ای در شورای عالی امنیت ملی بوده است. در سال ۹۲ به ریاست جمهوری رسید و به وعده خود درباره توافق هسته‌ای با دولت‌های غربی عمل کرد. عضو مجلس خبرگان رهبری بوده و بدین ترتیب، درباره اجتهادش حرف و حدیث وجود ندارد. آیت‌الله خمینی به طور علنی بارها از خامنه‌ای تجلیل کرد، اما خامنه‌ای به طور علنی در حال نبرد با این سه تن است.
وضعیت اقتصادی به گونه‌ای است که اصول‌گرایان به دنبال به زیر کشیدن روحانی هستند، دیگر چه جای سخن گفتن از رهبر شدن روحانی؟ ولی آینده گشوده است و عملکرد و توازن قوا تعیین کننده خواهد بود.
هاشمی رفسنجانی در سوم فروردین در توئیتی نوشته بود: «فردای دنیا، دنیای گفتمان هاست نه موشک‌ها….» آیت‌الله خامنه‌ای در سخنرانی ۱۳۹۵/۰۱/۱۱ گفت اگر این سخن آگاهانه بیان شده باشد، “خیانت است“. این موضوع که هاشمی در ۱۲ فروردین ۱۳۹۵ توئیت قبلی را تکذیب کرد و متن کامل سخنش (“دنیای فردا، دنیای گفتمان هایی نظیر انقلاب اسلامی است، نه موشک‌های قاره پیما و بمب‌های هسته‌ای…“) را منتشر کرد، به کلی فاقد اهمیت است. مسأله این است که تقابل هاشمی با خامنه‌ای به مرحله‌ای رسیده است که آیت‌الله خامنه‌ای به طور علنی هاشمی رفسنجانی را “خائن” قلمداد می‌کند. گویی وقت مدارای با هاشمی پایان یافته و خامنه‌ای احتمالاً رویکرد آیت‌الله خمینی با آیت‌الله منتظری را الگو قرار داده است.
آیت‌الله خمینی هم در نامه ۶/۱/۱۳۶۸ “عزل آیت‌الله منتظری از رهبری آینده نظام” نوشت : «تاریخ اسلام پر است از خیانت بزرگانش به اسلام…از خدا می‏‌خواهم که به پدر پیر مردم عزیز ایران صبر و تحمل عطا فرماید و او را بخشیده و از این دنیا ببرد تا طعم تلخ خیانت دوستان را بیش از این نچشد.» خامنه‌ای به شدت از حذف “مثلث جیم” عصبانی است و خود بهتر از هر کس می‌داند که جنتی را چگونه شانزدهم کردند.
وبسایت‌های سپاه نیز به حملات خود به هاشمی شدت بخشیده و با استناد به سخنان خود او می‌نویسند: «ممکن است روحانیت سرشناس هم خیانت کند.» جواد کریمی قدوسی نماینده مردم مشهد- از اعضای جبهه پایداری- هم گفت که سخنان هاشمی رفسنجانی آگاهانه بوده و «باید سرویس‌های اطلاعاتی و امنیتی کشور و به ویژه سپاه پاسداران انقلاب اسلامی اسناد این خیانت و این موضع‌گیری خیانت‌کارانه را برای مردم منتشر کنند.»
• سیزدهم- نامزدهای مورد نظر آیت‌الله خامنه‌ای و مریدانش را باید در «مثلث هَخَلْ» – هاشمی شاهرودی، مجتبی خامنه‌ای، صادق لاریجانی- جست‌وجو کرد.
مجتبی خامنه‌ای متولد ۱۳۴۸ و داماد غلامعلی حدادعادل ‌است. مجتبی خامنه‌ای عمدتاً نقش هماهنگی نیروهای سرکوبگر را در بیت بر عهده دارد. برای اولین بار نام او به طور علنی در نامه اعتراضی مهدی کروبی به آیت‌الله خامنه‌ای در مورد تقلب در انتخابات ریاست جمهوری ۱۳۸۴ به میان آمد. در همان زمان علی اکبر ناطق نوری که مسئولیت هماهنگی نیروهای اصول‌گرا را بر عهده داشت، و علی لاریجانی نامزد رسمی ریاست جمهوری آنان بود، ناگهان خود را دور خورده دید. مجتبی خامنه‌ای در آخرین لحظات محمود احمدی‌نژاد را انتخاب کرده بود. ناطق نوری- به عنوان مسئول بازرسی دفتر خامنه‌ای، در دیدار خصوصی به خامنه‌ای اعتراض کرده بود که آقازاده شما- مجتبی- در انتخابات دخالت کرده و به گروه‌های اصول‌گرا گفته نامزد ما محمود احمدی‌نژاد است. آیت‌الله خامنه‌ای در پاسخ ناطق نوری گفته بود: «ایشان برای خودشان آقایی هستند.»
مریدان سفت و سخت آیت‌الله خامنه‌ای و بخشی از سازمان سرکوب به دنبال رهبری مجتبی خامنه‌ای هستند. پس از سکته مغزی آیت‌الله طبسی و بستری شدن او در بیمارستان، مجتبی خامنه‌ای به مشهد سفر کرد تا در بیمارستان به عیادت واعظ طبسی برود. رسانه‌های اصول‌گرایان افراطی گزارش‌های مختلفی پیرامون اوج سادگی این سفر انتشار دادند که این عمل معنایی خاص داشت. (به لینک‌های ۱ و ۲ و ۳ بنگرید) غلامعلی حدادعادل و فرزندش فریدالدین حدادعادل هم کوشیده‌اند تا با تعریف و تمجید از مجتبی خامنه‌ای چهره مطلوبی از او ارائه کنند. (۱ و ۲ )
با همه اینها، مجتبی خامنه‌ای، فاقد سوابق مدیریتی در حکومت جمهوری اسلامی است. او عضو مجلس خبرگان رهبری نبوده و با توجه به وظایفی که در بیت رهبری دارد، معلوم نیست چه مدت وقت صرف خواندن فقه و اصول نزد آیت‌الله مصباح یزدی و هاشمی شاهرودی کرده است. آیت‌الله خامنه‌ای هم شخصاً نمی‌خواهد برخلاف مشی آیت‌الله خمینی عمل کند.
در میان «مثلث هَخَلْ»، صادق عراقی و هاشمی عراقی که خود را صادق لاریجانی و هاشمی شاهرودی معرفی کرده‌اند، دارای اهمیت بیشتری هستند. هر دو سال‌ها عضو شورای نگهبان و مجلس خبرگان رهبری بوده و هر یک به مدت ۱۰ سال ریاست قوه قضائیه را بر عهده داشته است. بدین ترتیب، نه تنها صلاحیت فقهی‌شان احراز شده، بلکه ۱۰ سال ریاست قوه قضائیه می‌تواند ملاک تأیید مدیریت و تدبیر و قدرت آنان به شمار رود. در مورد صفت “شجاعت” مورد نیاز رهبری، این دو شجاعانه مخالفان را سرکوب کرده‌اند. در دوران ریاست این دو بر قوه قضائیه، صدها روزنامه توقیف شد، صدها تن زندانی و شکنجه شده و تعدادی هم کشته شدند. اما افتخار سرکوب جنبش سبز نصیب صادق لاریجانی شد. در عین حال، اصلی‌ترین مشکل این دو به قرار زیر است:
الف- ولایت مطلقه فقیه
ولی فقیه شخص اول سیاسی کشور و دارای قدرت مطلقه است. مطابق قانون اساسی جمهوری اسلامی ولی فقیه می‌بایست از میان یکی از “مراجع تقلید” انتخاب می‌شد. در بازنگری قانون اساسی، شرط مرجعیت و اعلمیت به شرط اجتهاد تقلیل یافت، اما “ولایت فقیه” به “ولایت مطلقه فقیه” افزایش یافت. (اصل ۵۷ قانون اساسی)
مطابق اصل ۱۱۵ قانون اساسی، رئیس جمهور باید “ایرانی الاصل” باشد، اما چنین شرطی در ویژگی‌های رهبر در قانون اساسی قید نشده است. در زمان تصویب قانون اساسی در سال ۱۳۵۸، وقتی نوبت به اصل ولایت فقیه رسید، سیداحمد خمینی- فرزند قدرتمند آیت‌الله خمینی- در ۲۳ مهرماه ۱۳۵۸ در نامه‌ای به آیت‌الله منتظری- رئیس مجلس خبرگان قانون اساسی- از او خواست شرط “ایرانی بودن” برای رهبر یا شورای رهبری حتما منظور شود. او در این نامه نوشت:
«مجاهد بزرگوار حضرت آیت‌الله منتظری، رئیس مجلس خبرگان دامت برکاته. امروز من باب فضولی وارد مجلس خبرگان شدم. بحث راجع به تصویب مشاغل فقیه در آینده بود. فرماندهی کل قوا، عزل و نصب رئیس جمهور و خیلی از مشاغل دیگر که تعارف بود. مسئله‌ای که برایم طرح شده این است که اگر فقیه مثل مرحوم آیت‌الله کاشف الغطا یا مرحوم آیت‌الله حکیم عراقی بود و یا یک فقیه پاکستانی یا کویتی اعلم زمان بود و مردم ایران همه او را به عنوان مرجع و رهبری برگزیدند و در نتیجه احتیاج به شورای رهبری نبود، زیرا شورای رهبری در صورتی است که تمام مردم از این نفر پیروی نکرده باشند، مثل این زمان نسبت به امام که شورای رهبری معنا ندارد در این صورت اگر بین عراق و ایران جنگ درگرفت و طبق قانون تصویب شده، فرمانده کل قوای ایران یک عراقی بود چه می‌شود کرد؟ چه آنچه اگر بگوید بجنگید، دستور جنگ با کشور خود صادر کرده است و اگر دستور بدهد تکلیف ما چیست؟ رئیس جمهور کشور ایران را یک عراقی نصب می‌کند و همچنین عزل. اگر بگویید اسلام مرز ندارد، شوخی است و بدیهی است که مرزها سرجایش باقی است و از طرف دیگر نمی‌توان از غیر اعلم ایرانی با وجود اعلم عراقی پیروی کرد. به این معنا که نمی‌شود غیر ایرانی را پهلوی فقیه گذاشت و فقیه را فقط ایرانی دانست، چون شرط ولایت، عدالت و اعلمیت است و بس. بنابراین نتیجه می‌گیریم امکان این معنا وجود دارد که یک عراقی بر مردم ایران ولایت داشته باشد و حال آن که طبق قوانین کشور عراق، او داری هیچ سمت و منصب قانونی نمی‌باشد بلکه چه بسیار اتفاق افتاده است که بعضی از فقها را چون مرحوم آیت‌الله حکیم که او را عملا زندانی کردند یا خود امام که در زمان شاه او را زندانی و تبعید نمودند و بنا بر فرض شورای رهبری هم اگر اکثریت فقها غیر ایرانی که یکی از عراق و یکی از پاکستان و یکی از کویت و یا جاهای دیگر تشکیل دادند، بازهم اشکال بزرگتر پیش می‌آید. امیدوارم برای روشن شدن مطلب جواب را به طور علنی پاسخ فرمایید. مخلص شما. احمد خمینی.»
این نامه چندان مورد توجه اعضای مجلس خبرگان قانون اساسی قرار نگرفت.
ب- انتخاب اولین رئیس جمهور و مسئله جلال‌الدین فارسی
وقتی نوبت انتخاب اولین رئیس جمهور رژیم رسید، حزب جمهوری اسلامی جلال‌الدین فارسی را به عنوان نامزد خود معرفی کرد. مخالفان حزب جمهوری اسلامی این مسئله را مطرح کردند که او “ایرانی‌الاصل” نبوده و افغانی است.
جلال‌الدین فارسی توضیح داد که پدرش ۸۰ سال پیش از این تاریخ از هرات به مشهد آمده، ولی شناسنامه ایرانی نگرفته و از گذرنامه افغانی استفاده می‌کرده ولی خود او در مشهد به دنیا آمده و شناسنامه ایرانی دارد.
هاشمی رفسنجانی گفت، امام پرونده را خواستند. من به همراه جلال‌الدین فارسی به خدمت امام رفتیم و امام پس از بررسی فرمودند که ایشان ایرانی‌الاصل نیست و بهتر است که خودشان کنار بروند. جلال‌الدین فارسی طی نامه‌ای به حزب جمهوری اسلامی از نامزدی انصراف داد. وزارت کشور هم چون امام فرمودند ایشان را حذف کرد.
پ- عراقی‌زادگان “مثلث هَخَلْ”
با این که رئیس جمهور در قانون اساسی اول فاقد اختیارات کنونی بود و اکثر اختیارات کنونی در دست نخست وزیر قرار داشت، و با این که جلال‌الدین فارسی در ایران به دنیا آمده و دارای شناسنامه ایرانی بود، آیت‌الله خمینی برای رفع هرگونه شبهه‌ای نامزدی او را نپذیرفت. حال چگونه می‌توان پذیرفت فردی زاده عراق رهبر ایران شود که دارای “ولایت مطلقه” است؟
هاشمی شاهرودی متولد ۱۳۲۷ نجف- ۶۸ ساله- است. صادق لاریجانی متولد ۱۳۳۹نجف – ۵۶ ساله – است. هاشمی شاهرودی از بدو تولد تا پیروزی انقلاب اسلامی ساکن عراق بود. پس از پیروزی انقلاب به ایران آمد و ریاست “مجلس اعلای انقلاب اسلامی عراق” را بر عهده گرفت. به عنوان رئیس این مجلس در سال ۱۳۶۶ در مصاحبه‌ای با روزنامه رسالت خود را “عراقی” معرفی کرد. در مصاحبه دیگری- به احتمال بسیار با “صبح صادق”- گفت با چه زبانی بگوئیم “عرب” هستیم؟ آیا هاشمی شاهرودی بارها به دروغ خود را عرب و عراقی معرفی کرد و در رأس مجلسی قرار گرفت که هدفش سرنگونی صدام حسین و برپایی حکومت اسلامی در عراق بود؟
با وجود آن همه مجتهد “حدث شناس” چه نیازی است که عراق‌زادگان «مثلث هَخَلْ» را رهبر جمهوری اسلامی سازند (رجوع شود به مقاله “خبرگان در دشت شقایق − رابطه وثیق خروج “حَدَث” و انتخاب ولی فقیه“).
این دو به دلایل عدیده فاقد عدالت هستند. در شورای نگهبان هزاران نامزد انتخابات را بدون هیچ دلیلی رد صلاحیت کرده‌اند. در قوه قضائیه از هر ابزاری برای سرکوب مخالفان، منتقدان و رقبا استفاده کرده‌اند. افراد بی‌گناه بسیاری را زندانی و شکنجه کرده‌اند. خانواده‌هایشان در فساد مشارکت مستقیم داشته و دارند.
صادق لاریجانی برادر زمین‌خوارش- محمد جواد لاریجانی- را مسئول حقوق بشر قوه قضائیه کرده است. این فرد فاسد با تندترین و هتاکانه‌ترین سخنان علیه گزارشگر ویژه سازمان ملل در امور حقوق بشر، به جای پاسخگویی، نقش مهمی در محکومیت ایران داشته است. محمد جواد ظریف بارها خواستار آن شده که جواد لاریجانی به عنوان نماینده ایران به ژنو اعزام نشود، اما صادق لاریجانی گوش شنوایی در این مورد ندارد. (رجوع شود به مقاله “چرا اصلاح طلبان و اعتدالیون به دنبال حذف صادق لاریجانی هستند؟ “) صادق لاریجانی در انتخابات مجلس خبرگان در عرض یک ماه پنج بار به استان مازندران سفر کرد و مبالغ گزافی میان ائمه جماعات مساجد توزیع کرد، با این همه با تقلب به مجلس راه یافت. (رجوع شود به مقاله “چیزی جور درنمی‌آید! − لزوم بررسی سنجش‌گرانه آرای صادق لاریجانی، احمد خاتمی و علم الهدی“)
چهاردهم- برای آن دسته از مخالفان که هدف‌شان گذار مسالمت‌آمیز ایران از نظام جمهوری اسلامی و ولایت فقیه به نظام دموکراتیک ملتزم به آزادی و حقوق بشر است، این که چه کسی زمام جمهوری اسلامی را در دست داشته باشد دارای اهمیت فراوان است. اگر خاتمی رهبر جمهوری اسلامی باشد با وضعیتی متفاوت از وضعیتی روبرو خواهیم بود که یکی از اعضای «مثلث هَخَلْ» در رأس جمهوری اسلامی قرار گرفته باشد. اگر خاتمی یا روحانی رهبر شوند، با گذار همراهی خواهند کرد، اما اگر یکی از اعضای «مثلث هَخَلْ» رهبر باشد، مخالفان را به گلوله خواهند بست.

رادیو زمانه

Friday, April 1, 2016

جانباز شهید شد برادر زاده اش به زندان فراخوانده شد!!! مرگ بر ستمگر باد

«حسن حسین‌زاده موحد» شهید شد، «سعید حسین‌زاده موحد» به اوین احضار گردید!
  سه شنبه, ۳ام فروردین, ۱۳۹۵ 
hoseinzadeh-Movahed-Amadnews

حاج «حسن حسین‌زاده موحد» در حالی روز اول فروردین به خیل یاران شهیدش پیوست که طی ماه‌های اخیر مکررا نارضایتی خود را از زندانی شدن پسر برادرش ابراز کرده بود.
به گزارش «آمدنیوز»، «حسن حسین‌زاده موحد» در حالی روز اول فروردین‌ماه ۱۳۹۵ به خیل یاران شهیدش پیوست که ۹ سال از عمر خود را در زندان‌های ساواک گذرانده و شکنجه‌های مختلفی را تحمل کرده بود.
او در طول سال‌های دفاع مقدس، با حضور در جبهه‌های جنگ تحمیلی، به اسارت نیروهای صدام درآمد و ۴ سال را نیز در زندان‌های حکومت بعثی عراق گذراند و نامش به عنوان «آزاده سرفراز» در تاریخ معاصر ایران ثبت گردید.
مرحوم «حسن حسین‌زاده موحد» پس از آزادی از زندان‌های صدام، آسیب جسمانی فراوانی دید، به طوری‌که ۶۵ درصد از جانبازی وی توسط مراجع رسمی تایید گردید.
وی در حالی ده‌سال از عمر خود را در زندان‌های ساواک گذراند که فعالیت‌های سیاسی مختلفی را در «جمعیت موتلفه اسلامی» علیه حکومت شاهنشاهی سازماندهی کرده بود. اما حالا در نظام جمهوری اسلامی برادر زاده‌اش «سعید حسین‌زاده موحد» تنها به دلیل انجام فعالیت‌های فرهنگی برای کودکان کار باید سال‌های زیادی از عمر خود را در زندان‌های ایران بگذراند.
«سعید حسین زاده موحد» که به دلیل بیماری‌های مختلف جسمانی از پزشکی قانونی گواهی «عدم تحمل حبس» دریافت کرده، علی‌رغم فشارهای مختلف از سوی سپاه پاسداران توانست به ۴ روز مرخصی درمانی اعزام شود.
روز اول فرورین‌ماه ۱۳۹۵ در خبری اعلام شد که «حاجیلو» دادیار ویژه زندانیان سیاسی زندان اوین، به وی اعلام کرده با تمدید مرخصی درمانی وی موافقت نکرده و وی باید خود را به زندان معرفی کند.
حاجیلو هم‌چنین به «حسین‌زاده موحد» اعلام نموده که «نه در مورد تمدید مرخصی و نه در مورد تحویل مدارک پزشکی این زندانی شامل آزمایشات خون، عکس‌برداری‌های رادیولوژی و ام آر آی که در بهداری زندان نگهداری می‌شود، هیچ‌گونه اقدام و مساعدتی را انجام نخواهد داد!»
شهید «حسن حسین‌زاده موحد» در ماه‌های آخر عمر خود از تشکیل پرونده و زندانی شدن برادر زاده خود توسط سپاه پاسداران به شدت ابراز ناراحتی کرده بود، به طوری‌که این پرونده باعث شد «محبت قلبی» این شهید با مسئولین سپاه به شدت مورد آسیب قرار گیرد.
سحام

نامه تکان دهنده یک طلبه زندانی د اوین


Hosein-Gholami-Azar-Amadnews

نامه تکان دهنده یک روحانی محبوس در زندان: آقای لاریجانی! این‌جا گوانتانامو است یا زندان اوین؟
  پنج شنبه, ۱۲ام فروردین, ۱۳۹۵ / 

«آمدنیوز»/ گروه حقوق بشر- وکیل بند سابق ویژه روحانیت زندان اوین، که تا کنون چندین بار دست به خودکشی زده، طی نامه‌ای تکان دهنده به رئیس ستاد حقوق بشر قوه قضائیه، پرده از مظالم رفته بر روحانیون محبوس در این «بند ویژه» برداشته است.
«حسین غلامی آذر» وکیل بند سابق ویژه روحانیت زندان اوین، در اعتراض به «بی‌عدالتی» قوه قضائیه در ۲۶ اسفندماه سال گذشته، خود را در محل دادگاه ویژه روحانیت به آتش کشید. وی پس از آن که خود و اتاقی را در دادگاه به آتش کشید، به دلیل مصرف سه عدد قرص (برای خودکشی) به بیمارستان لقمان منتقل گردید.
متن نامه تکان دهنده «حسین غلامی آذر»، خطاب به «محمدجواد اردشیر لاریجانی» رییس قوه قضائیه که برای انتشار در اختیار «سحام» قرار گرفته را با هم می‌خوانیم:
جناب آقای محمدجواد لاریجانی
سلام علیکم
در قرن بیست و یکم، محکمه‌ای که نه می‌شود وکیل گرفت و نه می‌توان دفاع کرد و نه حق اعتراض داری و حکمی نشانت می‌دهند که بدانی به چه جرمی طبق کدام ماده و تبصره محکوم شدی، در کجای دنیا دیده‌اید؟!
جناب آقای لاریجانی!
شما که به تمام سازمان‌های بین‌المللی از جمله حقوق‌ بشر خط می‌دهید و آن‌ها را متهم به دروغ‌گویی می‌نمایید، همین بغل گوش‌تان زندان اوین؛ در گوانتانامو نیز چنین رفتار وحشیانه‌ای دیده نمی‌شود که شخصی را بدون دلیل به تخت ببندند، بدون آن‌که سابقه بیماری حتی از نوع سرما خوردگی داشته باشم و به زور قرص بخورانند و آمپول تزریق کنند، برای این‌که بر علیه دادسرای ویژه حرف نزنم و نگویم که نگذاشتید وکیل بگیرم و نتوانستم از حق خودم دفاع کنم، تمام بدنم را بی‌حس می‌کنند و طبق اقرار یکی از اعضای تیم پزشکی زندان، که گفت: نهایت مثل «هنرور شجاعی» سکته می‌کنم که نتوانم حرف بزنم. جناب مدافع حقوق بشر؛ فاین تذهبون؟؟
از بین بیست نفر جمعیت بند ویژه روحانیت، دوازده نفر ایشان قرص اعصاب با «دز بالا» مصرف می‌کنند که یک‌سره می‌خوابند و قدرت دفاع و تکلم را از ایشان گرفته است. به راستی چرا؟
آقای رئیس این‌جا گوانتانامو است یا زندان اوین؟؟
گفتنی است محمدجواد اردشیر لاریجانی رییس ستاد حقوق بشر قوه قضائیه است که تا کنون موضع‌گیری‌های عجیبی را در فضای سیاسی کشور مطرح کرده و حملات متعدد لفظی را نیز به احمد شهید نماینده ویژه سازمان ملل در امور حقوق بشر در ایران را انجام داده است.
وی در آخرین اظهارنظرش در ۲۲ اسفندماه سال ۱۳۹۴، گزارش «نقض حقوق بشر» در ایران که توسط «احمد شهید» منتشر شد را، گزارشی «مغرضانه و آبکی» دانست و گفت: این گزارش از نظر محتوا نه فقط هیچ مطلب جدیدی ندارد، بلکه از هیچ موضوع قابل توجه و استنادی برخوردار نیست و هم‌چنان اشکالات سابق بر آن وارد است.
جواد لاریجانی افزود: ما تعیین گزارش‌گر ویژه را برای کشورمان قبول نداریم. ایران بزرگ‌ترین و جدی‌ترین دموکراسی غرب آسیا را دارد و در این منطقه ساختار مدنی و سیاسی هیچ کشوری از نظر سازوکارهای دموکراتیک مانند کشور ما نیست.
دبیر ستاد حقوق بشر قوه قضاییه ادعا کرد: احمد شهید قبل از هر چیز باید قوانین اسلام و این دین مبین را بفهمد، حقوق بشر ما مانند سایر جهات مدنی ما مبتنی بر عقلانیت اسلامی، «پرچم» ماست که از آن حمایت کامل می‌کنیم.
او همچنین در ۷ تیرماه ۱۳۹۴ در پاسخ به این سئوال خبرگزاری تسنیم که شما چه نمره‌ای به عملکرد رئیس قوه قضاییه می‌دهید، گفت: چون من برادر او هستم نمره‌ای کمتر از ۲۰ به وی نمی‌دهم!

یادی و دفاعی از زندانیان سیاسی

من هم نه تنها که نوروز را به یاد زندانیان سیاسی احساس نمیکنم، بلکه هرگاه غذا میخورم، به یاد آنان میافتم و در سحرگاهان، بویژه در ماه مبارک رمضان مهمترین خواسته ام از خداوند این است که به هرگونه که خود صلاح میداند به زندانیان سیاسی و خانواده هایشان یاری رساند. 

خداوندا تو را به فاطمه ات سوگند میدهم دست ستمگران را از سر ملت شریف ایران کوتاه بفرما...
شماع زاده


جانباز جنگ تحمیلی: تا زمانی که زندانی سیاسی داریم، عید برای ما معنایی ندارد
  پنج شنبه, ۵ام فروردین, ۱۳۹۵ / 
Mohammad-Mahdavifar-Amadnews

«آمدنیوز»/ گروه سیاسی- «محمد مهدوی‌فر» تخریب‌چی و غواص جبهه‌های جنگ نوشت: «امروز روز اول عید سال ۱۳۹۵ هجری شمسی است. تا زمانی که در موضوع زندانیان سیاسی فرجی حاصل نشود، رنگ و بوی عید برای ما، آن‌طور که شایسته است، لذت بخش و طرب انگیز نخواهد بود.»

وی هم‌چنین در بخش دیگری از نامه خود ابراز امیدواری کرده که «نتایج انتخابات هفتم اسفند ۹۴» منجر به بازگشایی زندان‌ها و آزادی زندانیان سیاسی گردد.

متن کامل نامه این جانباز جنگ تحمیلی را با هم می‌خوانیم:
بسم الله الرحمن الرحیم
قرآن مجید در آیات ۲۴ و ۲۵ سوره مبارکه صافات می فرماید: «وقفوهم انهم مسئولون، مالکم لا تناصرون» (و در موقف حساب نگاه‌شان دارید که در کارشان سخت مسئولند. چرا شما در راه دین خدا به یکدیگر نصرت نکردید؟)

ما انقلاب کردیم که زندانی سیاسی نداشته باشیم. من تردید ندارم که جمعی از پاک‌ترین و شایسته‌ترین فرزندان این کشور اعم از خانم و آقا، دختر و پسر، پیر و جوان به خاطر داشتن دیدگاه‌های سیاسی متفاوت و پافشاری بر عقاید سیاسی خود، سالهاست که در زندانند. بعضی از این زندانیان سیاسی مدت‌های بسیار مدیدی رنج سلول‌های انفرادی را نیز تحمل کرده‌اند. این‌گونه نپندارید که با این‌ها خوش رفتاری می‌شود. فشارهای روانی که این زندانیان و خانواده‌های آنان تحمل می‌کنند، در وصف نمی‌گنجد.
انتظار داشتیم بعد از انتخابات ریاست جمهوری سال ۹۲، برای این زندانیان گشایشی ایجاد بشود که نشد. امیدواریم نتایج انتخابات هفتم اسفند ۹۴ در این باره راه‌گشا باشد.

من در سالی که گذشت، نامه‌های متعددی به مسئولین کشور و در رأس آن‌ها به ریاست محترم جمهور و به مراجع محترم تقلید نوشتم و در آن نامه‌ها، این غصه بزرگ و این نگرانی عظیم را گوشزد کردم که ان شاءالله نتایج دلسوزی و پیگیری آن بزرگواران را امسال شاهد خواهیم بود.

امروز روز اول عید سال ۱۳۹۵ هجری شمسی است. تا زمانی که در موضوع زندانیان سیاسی فرجی حاصل نشود، رنگ و بوی عید برای ما، آن‌طور که شایسته است، لذت بخش و طرب انگیز نخواهد بود.
من امسال را «سال زندانیان سیاسی و تقدیم دو گل» می‌نامم و از هموطنان عزیزم و مخصوصاً از تهرانی‌های بامرام و بامعرفت تقاضا می‌کنم، در هر روزی از سال ۹۵ که می‌توانید و ترجیحاً در روزهای اولیه و در ماه‌های اولیه امسال، دو شاخه گل تهیه کنید و به درب زندان اوین ببرید. اگر برایتان امکان دارد در این راه، دست فرزندان خود را نیز بگیرید و با خود همراه کنید تا هم، آنها مهربانی را از شما بیاموزند و هم زندانبان بداند که قصد ما فقط، تقدیم مهر و محبت و توسعه دوستی است.

شاخه گل اولی را تقدیم خود زندانبان کنید به پاس اینکه امانت‌های ما را پاس می‌دارد و شاخه گل دومی را از زندانبان بخواهید تا به داخل زندان ببرد و به زندانیان عزیز ما تقدیم کند.
این شاخه گل‌های تقدیمی شما، به دست زندانیان عزیز برسد یا نرسد طولی نخواهد کشید که اثر خود را خواهد کرد و مشام جان آنان را نوازش خواهد داد.
نام زندان اوین را از این حیث گفتم که اوین نماد زندان سیاسی در ایران است و بسیاری از مردم جهان، این نام را با همین عنوان می‌شناسند ولی شما می‌توانید این قاعده را برای تمام زندان‌هایی که در آن زندانی سیاسی محبوس است، اجرا کنید.

Monday, March 28, 2016

The site of two colliding galaxy clusters

 This information has recently been updated, and is now available.
03/25/2016 08:46 AM EDT
This cosmic kaleidoscope of purple, blue and pink marks the site of two colliding galaxy clusters.

Map of Mars Gravity

03/21/2016 12:42 PM EDT
A new map of Mars' gravity is the most detailed to date, providing a revealing glimpse into the planet's hidden interior. The map was derived using Doppler and range tracking data collected by NASA's Deep Space Network from three NASA spacecraft in orbit around Mars: Mars Global Surveyor, Mars Odyssey, and the Mars Reconnaissance Orbiter.

Sunday, March 27, 2016

چگونگی زندگی مردم دمشق

مردم دمشق چطور زندگی می‌کنند؟

 
میدان مرجه (میدان شهدا) در مرکز دمشق -- عکس مارس ۲۰۱۶
در رسانه‌ها به داستان پناهجویان سوری که برای فرار از جنگ و رسیدن به اروپا تقلا می‌کنند، توجه زیادی می‌شود ولی شهروندان سوری که در وطنشان باقی مانده‌اند، در چه شرایطی به سر می‌برند؟
برای پاسخ به این سئوال من که خودم در دمشق بزرگ شده‌ام، ولی دو سال گذشته را در لندن گذرانده‌ام، تصمیم گرفتم به بیروت که با دمشق فاصله زیادی ندارد، بروم تا به وطنم نزدیک‌تر باشم و بتوانم شاهد زندگی شهروندان سوری باشم.
بیش از یک سال بود که به دمشق نرفته بودم و می‌خواستم دوباره سری به این شهر بزنم.
صدها هزار نفر از ساکنان دمشق اکنون از این شهر گریخته‌اند. دمشق که قبلا قدیمی‌ترین شهر پرجمعیت جهان که همچنان موقعیت خود را حفظ کرده، محسوب می‌شد اکنون به شهری که نیمی از ساکنانش فرار کرده‌اند تبدیل شده.
بیشتر کسانی که می‌شناسم دیگر در این شهر نیستند؛ شماری به جای امن پناه برده‌اند، عده ای فوت کرده‌اند و بعضی هم به زندان افتاده‌اند. طبقه متوسط تحصیلکرده که دیگر قادر به کار کردن در این شهر نبود راه دریا را برای رسیدن به اروپا انتخاب کرده است.
جوانان معدودی که باقی مانده‌اند، از بیم رفتن به سربازی از خانه‌هایشان بیرون نمی آیند و زنان برای تامین معاش به سختی کار می‌کنند. کسانی که همچنان در سوریه مانده‌اند، خسته و فرسوده هستند ولی پناهندگی را دوست ندارند. آنها ترجیح می‌دهند تا آنجا که امکان دارد در سوریه بمانند.
وضعیت عجیب و غریب 
ارزش لیره سوریه در برابر دلار کاهش پیدا کرده و در نتیجه قیمت‌ها افزایش یافته. کسانی که درآمد ماهانه شان معادل ۵۰۰ دلار و برای یک زندگی آبرومند کافی بود، اکنون می‌بینند قوه خرید درآمدشان تنها حدود ۵۰ دلار است که به سختی برای یک هفته کفایت می‌کند.
ولی بازار قدیمی و دکه های فروش ادویه هنوز مشتریان زیادی را جلب می‌کند که در حال گردش و لذت بردن از بخش های تاریخی صدمه نخورده دمشق هستند. بستنی فروشی معروف بکتاش، که در وسط بازار حمیدیه قرار دارد، مانند گذشته مملو از مشتری است.
کمی پایین‌تر، در نزدیکی مسجد اموی، زنان و مردان و کودکان در حال لذت بردن از آفتاب و تماشای پرستوهایی هستند که بر فراز مناره‌های مسجد در حال پروازند. اکثر آنان بیخانمان‌هایی هستند که زادگاه خود را ترک کرده و به دمشق پناه آورده‌اند.
اما کوچه های تنگ و باریک اطراف بازار ادویه به طور غیرمعمول ساکت است. صاحبان مغازه های عتیقه فروشی قبلا مشتریان زیادی داشتند که مصنوعات برنجی و یا ساخته شده از صدف را خریداری می‌کردند ولی حالا آنان فقط این اشیاء را گردگیری می‌کنند و منتظر روزی هستند که دوباره کسب و کارشان رونق بگیرد.
درمحله های ثروتمندتر دمشق، رستوران‌ها، کافه ها و حتی میخانه‌های تازه‌ای باز شده‌اند. هنگامی که دی‌جی آهنگ‌هایی را پخش می کند که در ستایش از بشار اسد، رئیس جمهوری سوریه یا متحد او حسن نصرالله رهبر حزب الله لبنان است، مشتریان به پیست رقص می‌روند. اما عده‌ای موقع پخش این آهنگ ها همچنان نشسته و به نوشیدن نوشیدنی‌های خود ادامه می دهند که نشانه روشنی از مخالفتشان با بشار اسد است.
این مردم کسانی‌اند که از جنگ، جان سالم به در برده‌اند یا با سر به زیر بودن، اجتناب از سیاست و یا ادامه نزدیکی با دولت توانسته‌اند از خطر مصون بمانند- آنها می‌دانند روی گرداندن از دولت چه عواقبی خواهد داشت.

شهر ارواح 
این روزها صدای تیراندازی در مرکز شهر کمتر شنیده می‌شود و از آنجا که بعضی از ایستگاه های بازرسی را تعطیل کرده‌اند، رفت و آمد آسانتر شده ولی محله برزه در حومه شرقی بیروت که از مراکز اولیه تظاهرات علیه بشار اسد بود و بعد به صحنه زد و خوردهای جدی تبدیل شد، حالا به شهر ارواح شباهت پیدا کرده.
بیشتر ساختمان‌ها ویران شده اگر چه هنوز شماری از شورشیان در آنجا زندگی می‌کنند. اعلام آتش بس سبب شد که اعضای چند خانواده بتوانند به ترکیه فرار کنند. از جمله ندا، دختر مبارزی که مدت‌ها قبل او را می‌شناختم.
خانواده لیلا، دختر دیگری که او هم از آشنایان قدیمی‌ام است، هر روز به دادگاه محلی می‌روند تا بفهمند دخترشان که در بازداشت به سر می‌برد چه موقعی آزاد خواهد شد. لیلا که به کودکانی که در بخش محاصره شده غوطه شرقی، زندگی می‌کردند کمک می‌کرد، به اقدامات تروریستی متهم شده.
توانستم به شهر تحت محاصره التل، که ریشه‌ام در آنجاست و با اتومبیل ۲۰ دقیقه با مرکز دمشق فاصله دارد، بروم.

در گذشته، جمعیت این شهر حدود ۱۰۰ هزار نفر بود ولی اکنون حدود یک میلیون نفر بیخانمان که عمدتا از جنگ در حومه غوطه شرقی فرار کرده‌اند در التل زندگی می‌کنند.
ساکنان شهر از پناهجویان استقبال کرده‌اند. هیچ خانه خالی وجود ندارد و هر خانواده ای محلی برای زندگی دارد.
هیچ کس شب گرسنه نمی‌خوابد. مردان مسلح هم دیده نمی‌شوند. پس از آخرین ایستگاه بازرسی دولتی در جاده منتهی به التل، غیرنظامیان کمیته آشتی ملی، مسئولیت امنیت خیابان‌ها را به عهده دارند.
ولی هنوز افراط‌‌گرایی دیده می‌شود. یک زن به من گفت : "هر صبح می‌شنویم که یکی از نفرات دولت اسلامی (داعش) یکی از اعضای جبهه نصرت را کشته و یا بالعکس."
می‌پرسم چه چیزی مردم را اینجا نگه می‌دارد؟ جواب می‌دهد: "کجا برویم؟ سرنوشت ما این است که یک روز بمیریم، بهتر است در وطنمان بمیریم تا در تبعید."

رمز بقا 
علاوه بر مردمی که در مرکز دمشق که امن است زندگی می‌کنند، و نیز اشخاصی که در حومه‌های خطرناک این شهر، به سر می‌برند، هنوز بسیاری از شهروندان سوریه را می‌توان دید که مصمم هستند کشورشان را ترک نکنند. هنرمندان، بازیگران، پزشکان، امدادگران و کارمندان عادی دولت از جمله شهروندانی‌اند که احساس می‌کنند وظیفه دارند به کشورشان خدمت کنند. آنها می‌دانند هرگز نباید صدایشان را بلند کنند و لازم است از سیاست دور بمانند.
ترک مخاصمه اخیر که نتیجه دیپلماسی بین المللی بود به سوری‌ها اجازه داد از لحظات نادر آرامش لذت ببرند.
 
هزاران نفر در حالی که پرچم های سبز رنگ انقلاب را در دست داشتند،علیرغم درخواست نیروهای دولتی و نیز اسلامگراها که تلاش دارند قوانین اسلامی (شریعت) را پیاده کنند، یک بار دیگر به خیابان‌ها آمدند. آنها درست مانند پنج سال قبل شعار آزادی می‌دادند و کاملا معلوم است که می‌خواهند به این گونه تظاهرات ادامه دهند.
روسیه بیرون بردن نیروهایش را از سوریه شروع کرده ولی نباید نتیجه‌گیری کرد که جنگ به زودی پایان خواهد یافت .در حالی که همه به دنبال مشاهده دلایل امیدوارکننده‌ای برای باقی ماندن در سوریه‌اند، در باره آینده و این که چه پیش خواهد آمد، پیش بینی‌ها و اظهار نظرهای متفاوتی می‌شود.
اگر نمی‌ترسیدم، همان‌جا می‌ماندم و دیگر هیچ وقت آنجا را ترک نمی‌کردم.

دستورالعملهای خودسازی دکتر سریع القلم برای سال 95

هر دستور العملی که فردی باشد خوب است و در صورتی که بدان عمل شود دگرگون کننده است. دستورالعملهایی که فردی نیست و کلی گویی است به هیچ دردی نمیخورد حتا اگر برخی بدان عمل کنند. همواره خودسازی پیشنیاز جامعه سازی است. اگر در یک جامعه هرکس بکوشد خود را درست کند یک جامعه سالم به وجود خواهد آمد ولی اگر هر کس بگوید باید چنین کنیم و چنان کنیم، نه خود کاری میکند و نه دیگران به سخن او توجه نشان میدهند. البته نباید فراموش کرد که بهتر و مفیدتر آن است که رهبران یا شبه رهبران نظام در این گونه خودسازیها پیشقدم شوند.

پیشنهاد دکتر سریع القلم برای سال 95
دکتر محمود سریع القلم - برجام به فرجام رسید، اما اگر می خواهیم زندگی مان تغییر کند و کشورمان پیشرفت، نیازمند “ برنامه توسعه آینده مشترک ما ” هستیم. این برنامه ۱۲ بند دارد.
۱ - ما متعهد می شویم نیم ساعت کمتر پای تلویزیون بنشینیم و هر روز ۳۰ دقیقه مطالعه عمیق کنیم .
۲ - ما متعهد می شویم روزانه ده دقیقه خلوت و سکوت کنیم و به آینده فکر کنیم .
۳ - ما وظیفه داریم هر هفته یک اقدام انجام دهیم که از آن منفعت شخصی نمی بریم و صرفا فایده عمومی دارد (مانند دیوار مهربانی)
۴- ما خود را موظف می دانیم با دیگران به گونه ای رفتار کنیم که می پسندیم با ما رفتار شود .
۵ - ما خود را موظف می دانیم راجع به اموری که نمی دانیم اظهار نظر نکنیم و «نمی دانم» و «اشتباه کردن» را راحت به کار ببریم .
۶ - ما تمرین می کنیم که تصمیم های مهم مان بر اساس تحلیل جامع منفعت و هزینه باشد و به صورت مکتوب فکر کنیم نه ذهنی و روی هوا .
۷ - ما قول می دهیم خیابان را خانه خود بدانیم و دریا را حوض خانه مان و جنگل را باغچه. آشغال را در سطل آشغال قرار دهیم و نه در کف خیابان و دریا و جنگل .
۸ - ما موظفیم ترک کنیم پارتی بازی، زرنگ بازی (عدم رعایت صف) و تقلب کردن را .
۹ - ما مکلفیم «راست» بگوییم حتی اگر به ضرر ما تمام شود و به قول مان عمل کنیم حتی اگر سرمان برود .
۱۰ - ما تلاش می کنیم افق فکری مان را از « سه ماه» به «ده سال » گسترش دهیم .
۱۱ - ما متعهد می شویم خدا را آزاد کنیم! ما قول می دهیم زین پس خدا را در عزا، مساجد و بیماری ها محدود و قاب نکنیم. از این پس خدا را همراه خود می دانیم؛ در همه شرایط ؛ صف اتوبوس، ترافیک همت، دیدن تصاویر زندگی خصوصی افراد، قضاوت در مورد دیگران، سر چهار راه و…
۱۲- ما متعهد می شویم که عمل کنیم! می کوشیم کمی از جوک گفتن، انتقاد، تحلیل های انتزاعی کردن، فلسفه بافی کردن، مقدمه چینی کردن، حسرت خوردن وضعیت کشورهای توسعه یافته، تفریح و مخالفت کردن بکاهیم و به جای آن کمی عمل کنیم. ما می کوشیم، بر این ویژگی منفی فائق آییم:
جایگزین کردن هر چیزی به جای عمل.
ما می کوشیم برنامه ریزی مان معطوف به عمل باشد ( و نه جایگزین عمل ) و عمل مان مبتنی بر برنامه باشد. برنامه معطوف به عمل و عمل مبتنی بر برنامه باعث “توسعه آینده مشترک ما” خواهد بود
منبع: روزنامه ایران
https://telegram.me/DardeDanestan

محمد نوری زاد: نامه ای هفده نکته ای

یک: گفت: ده سال دیگر که تمامیِ منابعِ آبیِ کشور تمام شد، حالا هی بگو پشتیبان ولایت فقیه باشید تا به مملکت شما آسیبی نرسد. گفت: ولایت فقیه یعنی قحطی. یعنی تحقیر. یعنی به زانو در انداختن ملتی پیشِ پایِ بی خردی. گفتم: درست می گویید: ذره ای اگر خردمندی در این بختک های اساطیری بود، لااقل مثل یوسف پیامبر که خوابِ شاه را به قحطیِ هفت ساله تعبیر کرد، برای آینده ی آب و آبروی کشور آستین بالا زده بودند از سالها پیش. دریغ اما که آستینِ اینان برای دریدنِ آبروها و ریختنِ خونِ مردم و بالا کشیدن هست و نیست شان بالاست از سی و هفت سال پیش.

دو: جوانی آمد نفس زنان. با دو پرسشی که بر برگه ای زرد رنگ نوشته بود. دانشجوی علوم سیاسیِ دانشگاه تهران بود. می گفت: پرسیدنِ این پرسشها در دانشگاه و اصرار به پاسخ گرفتن از استاد همیشه برای من با هراس همراه بوده. آنهم جلوی چشم دانشجویانی که زل زده اند به تو و تو می دانی که عده ای از آنها بسیجی اند و به این دلیل به دانشگاه راه یافته اند که گزارش کنند آدم های مسئله داری چون مرا. گفتم: بپرس. پرسید:

چرا توهین به رهبری زندان و شکنجه دارد در این نظام؟ و حال آنکه در غرب، انتقاد و حتی نثارِ بد و بیراه به پادشاه و رییس جمهور و مسئولانِ رده بالای کشور از بدیهیات است. گفتم: در اینجا نه که رهبر را در صف پیامبران و خدا جا داده اند و حتی مقام عظمایِ وی را از خود خدا نیز برتری تفسیر فرموده اند، لاجرم توهین به رهبر را در همان امتداد قانونی کرده اند. با این اغماض که: اگر توهین به رهبری جرم است، نیز خسارت هایی که شخص رهبر به کشور وارد آورده باید جرم تلقی کرد. و گفتم: مگر می شود یکطرفِ دعوا را قضاوت کنیم و تحقیرها و غارت ها و سرشکستگی های ملی ای را که مستقیماً از جانب رهبر به ریختِ کلیِ کشور و به ریختِ کیِ اخلاقِ مردم تزریق شده، نادیده بگیریم و هیچ از رهبر نپرسیم: این آیا کشوری بود که شما از شاه تحویلش گرفتید؟

پرسش دوم؟ پرسید: چرا امامان شیعه هیچ اختراعی و اکتشافی نداشته اند؟ مثلاً علاجِ یک بیماری را کشف می کردند و ما به زخم معده که بر می خوردیم، با غرور می گفتیم: مردمِ دنیا علاج زخم معده را از امام علی دارند. و یا ادامه ی فرمول های فیثاغورث را از امام حسن و فلان ماده ی حقوق بشری در باره ی زنان را از فاطمه ی زهراء و علاج تراخم و طاعون و آب مروارید را از امام حسین و همینطور تا به آخر؟ گفتم: پسرم، این سخن را مسکوت بگذار و سرِ این رشته را وا بِنِه که مرا تابِ پاسخ گفتن به این پرسشِ تو نیست.

سه: تصمیم داشتم وسایل نقاشی ام با خود ببرم و در همان پای دیوار زندان اوین شروع کنم به نقاشی. همین کار را هم کردم. تکه تکه در فرصت هایی که پیش می آمد کار می کردم. اما آمدن دوستان مرا از فرو شدن به حس و حال نقاشی باز می داشت. با این همه، نیمی از یک تابلو را کار کردم. مابقی اش ماند برای فرصتی و روزی دیگر. رفت و آمد به دادسرا مثل روزهای دیگر با سرگردانیِ مردم در پشتِ در دادسرا همراه است. مردم باید از یک دریچه ی کف دستی خواسته ی خود را به سربازی در آنسوی دریچه بگویند تا اگر بصلاح بود و قاضیِ مربوطه پشت میزش حضور داشت و منشیِ فلان شعبه سرِ حال بود به داخل روند و چند ساعتی را نیز در سالن انتظار منتظر بمانند. عهد بوقی ترین شکلِ پاسخگویی به ارباب رجوعِ نگران و سرگردان و مستأصل را همینجا می شود بچشم دید هر روز.

چهار: همان مأموری که نشانی منزل و حتی شماره ی زنگ درِ خانه ی مرا می دانست، آمد و گفت: من از بچگی مشتاق بودم به مزار مصدق سربزنم هرساله. این مأمور لباسِ شخصی، که سیاهپوش ایام فاطمیه بود، احتمالاً نوشته ها و عکس های مرا تعقیب می کند و از سفرِ ما به احمدآباد مصدق با خبر بود. عجبا که حرف های درستی می زد این مأمور. مثلاً من وقتی گفتم: مأموران اطلاعات، احمد آباد را پر کرده بودند تا مبادا یکی دو نفر دست به دیوار باغ مصدق بسایند، در آمد که: گاه یک تصمیم غلط از جانب یک احمق، آنقدر ماندگاری پیدا می کند که بصورتِ یک اصل قانونی در می آید. و گفت: این منم که باید به میزم شخصیت بدهم نه این که میز به من. و پرسید: پس تا فردا صبح هستی؟ گفتم: بله. پرسید: مطالبت را همینجا می نویسی یا در خانه؟ گفتم: در خانه. و ادامه دادم: همان خانه ای که شما نشانی کوچه و پلاک و شماره ی زنگ درش را می دانید. دست داد و تشکر کرد و رفت. شاید خواسته بود بداند: جرمِ نوشتن های روز به روزِ من، در بیخِ دیوار زندان اوین – که مسئولیتش با اوست – انجام می پذیرد یا محلِ وقوعِ جرم، جای دیگر است!؟

پنج: قدم می زدم که از بالا دیدم آرش صادقی با جوانی مثل خود از شیب راه بالا می آیند. گمانم بر این رفت که به دادسرا می روند یا ای بسا برای ورود به زندان، فراخوانده شده اند. آرش صادقی بابت جرم های خنده داری که برایش پرونده کرده اند، نوزده سال باید در زندان باشد. و همسرش: شش سال. بالاتر که آمدند به استقبالشان رفتم. دانستم نه، برای دیدن من آمده اند. کمی که صحبت کردیم گفت: برادران اطلاعات، دوسال است که اموال شخصیِ مرا و دوستم را برده اند و نداده اند. ترغیب شان کردم که نامه ای بنویسند و تحویل دادسرا بدهند. گرچه این نامه ها تیری است در تاریکی اما برای حالی کردنِ اطلاعات و سپاه به این که: بردن و پس ندادن اموال مردم، همجنس دزدی است، قدمی رو به جلو محسوب می شود.

شش: دوستی آمد که نمی شناختمش. دست داد و گفت: به من نگاه کن ببین مرا می شناسی؟ هرچه خیره نگریستمش، دیدم نه، نمی شناسمش. گفت: من و شما سی و چهار پنج پیش با هم در یک مدرسه ی جنوب شهری همکار بودیم. اوه بله، مدرسه ی راهنمایی ارمغان دانش. عجب دوران مزخرفی بود سالهای پس از انقلاب. که با هر انگِ برخاسته، دودمان ها به باد داده می شد و آبروها فرو می ریخت. در همان مدرسه، من دیوانه وارغوغایی از تلاش و ابتکار را بکار بستم و در گوشه ی حیاطِ همان مدرسه ی محقر یک کارگاه متنوع فنی برای ساعت های حرفه و فنِ دانش آموزان دایر کردم. سه ماه نگذشته بود که: با این انگِ ” تو خیلی فعالیت می کنی پس مشکوکی” عذرم را خواستند.

هفت: خانم شکوفه آذر که چند شب پیش آزاد شده بود، آمد و به جمع ما پیوست. او نیز برای پس گرفتنِ اموال شخصی اش آمده بود. عجب حکایتی است این اموال شخصی. که آیا بدهند یا ندهند!؟ زن و شوهری که هر دو وکیل اند، نرم نرم و ترسان ترسان به دیدنم آمدند. مرد گفت که من سال هشتاد و یک بخاطر نگارش یک مطلب در باره ی ولایت مطلقه ی فقیه همینجا زندانی بودم. چه نوشته بودی مگر؟ نوشته بودم اگر ولایت فقیه، مطلقه و بی قید و شرط است، پس مجلس خبرگان این وسط چکاره است. خب این که حرف درست و محکمه پسندی است. نخیر، تعرض به ساحت مطلقه، جرمی است انکار ناپذیر! آقای موسوی آمد. همو که در رودبار طلبه بوده و بچشم خود حضرت استاد حوزه را می بیند که در حجره ای با طلبه ای جوان جفت شده و حجره را به آتش می کشد و باقی ماجراها. در میان صحبت هایش گفت: در سال 73 تعداد پرونده های لواط در دادگاه ویژه ی روحانیت شهرستان قم، از کل پرونده های لواط در کل کشور افزون تر بوده است. بقول جوونا چی؟

هشت: جوانی کمی تپل و سیاهپوش و ریش به صورت آنچنان نفس نفس می زد که من نشاندمش بر بساط خود تا کمی آرام بگیرد. کمی که آرام گرفت گفت: من تا سطح چهارِ حوزه که معادل دکتری است درس خوانده ام و در کلاس های خودِ آقای خامنه ای داشته ام. و فوق لیسانس دارم از دانشگاه معارف. این جوان، برای استحکام سخنش هراز گاه به آیه های حک شده بر نگینِ انگشترش سوگند می خورد. چه می گفت مگر؟ من و یکی از دوستانم از شمال برمی گشتیم. رسیدیم قزوین. رفتیم پمپ گاز که گاز بزنیم. ناگهان مأموران اطلاعات ریختند وهمه ی کسانی را که آنجا بودند بازداشت کردند. مرا در یک دخمه سه روز می زدند که بگو چرا گفته ای: آقا مجتبی خامنه ای به کار زیر خاکی مشغول است. من روحم از این گفته خبر نداشت.

بعد از سه روز متوجه شدند که من کاره ای نیستم در این میان. اما ای بدا که همان بازداشتِ سه روزه و کتک خوردن های سه روزه، مثل سایه مرا تعقیب کرده و می کند بی آنکه جرم و خطایی مرتکب شده باشم. گفت: از درسِ آقای خامنه ای اخراجم کردند به این بهانه که: همسرت مانتویی است. گفتم: من که هنوز ازدواج نکرده ام. گفتند: این مانتویی بودنِ همسر، تخفیفی است برای تو. اما یک به یکِ راهها را بر من بستند و من امروز هر چه را که ریز ریز فراهم آورده بودم، از دست داده ام. به گندمزاری می مانم که ملخ بر او نشسته. این گندمزار چرا باید از داس بترسد؟ آمده بود وکیلی به وی معرفی کنم دقیق و پیگیر و ارزان. که چه بکنی؟ می خواهم از اطلاعات قزوین و آقا مجتبی خامنه ای و بیت رهبری شکایت کنم.

نه: آسو رستمی که چند وقتی است از زندان به مرخصی آمده، آمد و سلام و علیکی کرد و به دادسرا رفت. این جوان آنقدر فهمیده و دوست داشتنی و زلال است که من هم لذت می برم از فشردگی فهمش و افسوس می خورم که چرا همچو اویی باید در زندان باشد بجرم کمک به کودکان کار و …. ؟ می گفت: آمده ام ببینم برای فلان زندانی می شود آیا کاری کرد و وثیقه ای نهاد و خلاصش کرد موقتاً؟ آسو دستبندهای دست بافی را که “علی زاهد” در زندان بافته بود، به یک یکِ ما هدیه داد. این دستبندها شکلی از پرچم ایران داشت. و خود، یکی از آنها را به دست مادر سعید زینالی بست که برایمان غذا آورده بود. این علی زاهد به جرم توهین به مقدسات اکنون به اعدام محکوم شده و در بند 350 زندان اوین چشم به راه روزِ اعدام خویش است. توهین به چی و کی؟ به پیغمبر. کجا؟ در یکی از نوشته هایش. می گویم: عجب حکایتی شده این توهین به مقدسات! یکی را به جرم توهین به یونس پیامبر اعدام می کنند و دیگری را به جرم توهین به پیغمبر. توهین های خودشان را به هست و نیست بشریت هیچ نمی بینند اما فلان ناسزای یکی را که از فساد ملایان به ستوه آمده بهانه ی اعدام او می کنند.

ده: هرچه به مادر سعید زینالی گفتم: خواهر من، شما را بخدا رها کنید این غذا پختن ها و کشاندنِ این همه ظرف و ظروف و سبزی و ترشی و نوشابه و چای و استکان و قند به اینجا را. گفت: چه کنم؟ دوست دارم. مثل همیشه، خودش هیچ نخورد. کناری ایستاد و همه را به تناول دستپختش تشویق کرد. استانبولی پلو پخته بود. دید همه با اشتها می خورند، یکی دو بار گفت: کمی برای نعمتی باقی بگذارید. کمی بعد نعمتی آمد. نعمتی با خشم آمد. نرسیده به سربازی غرید که ارشدِ شما کیست؟ این روزها نامه هایی را که به دادسرا می نویسند، تحویل نمی گیرند. بایکوتش کرده اند. همین است که دم به ساعت، پوستر شاه و فرح را بیرون می کشد که بیایید و مرا اعدام کنید.

یازده: ساعت دو بود که دیدم دمِ درِ بزرگ زندان شلوغ شد. گویا مراسمی در داخل بر پا بود و میهمانان یک به یک می آمدند و به داخل می رفتند. یکی از میهمانان را شناختم. آقای طالقانی، رییس فدراسیون اسبق کشتی بود. سوار بر یک اتومبیل شاسی بلند سفید آمد و به داخل رفت. دو مأمور لباس شخصی فهرستی از اسامی میهمانان را در دست داشتند و یکی یکی راه می گشودند.

در همین شلوغی بود که مردی مرا شناخت و جلو آمد. پرونده ای داشت در دادسرا. مهندس آب بود. می گفت: پرونده ای برایم ساخته اند به این قطر. و دستهایش را از هم گشود تا قطر پرونده را برایم مشخص کند. گفت: ده سال دیگر که تمامیِ منابعِ آبیِ کشور تمام شد، حالا هی بگو پشتیبان ولایت فقیه باشید تا به مملکت شما آسیبی نرسد. گفت: ولایت فقیه یعنی قحطی. یعنی تحقیر. یعنی به زانو در انداختن ملتی پیشِ پایِ بی خردی. گفتم: درست می گویید: ذره ای اگر خردمندی در این بختک های اساطیری بود، لااقل مثل یوسف پیامبر که خوابِ شاه را به قحطیِ هفت ساله تعبیر کرد، برای آینده ی آب و آبروی کشور آستین بالا زده بودند از سالها پیش. دریغ اما که آستینِ اینان برای دریدنِ آبروها و ریختنِ خونِ مردم و بالا کشیدن هست و نیست شان بالاست از سی و هفت سال پیش.

دوازده: دکتر ملکی و یکی از دوستان آمدند با غذا. گفتم: ما که خورده ایم. خودتان مشغول شوید. نشستند به خوردن. دکتر ملکی گفت: دیروز ( سه شنبه 18 اسفند) شانزده نفر از دوستان دنایی دادگاه داشتند. من رفتم و پیش ازشروع دادگاه به قاضی پرونده گفتم: من دکتر محمد ملکی هستم. خب؟ من و نوری زاد بساط دنا و اوین را بپا کردیم. این ها که شما امروز دادگاهی شان می کنید، اشخاصِ جانبی اند. اگر جرمی هست، من و نوری زاد باید پیش از همه مجازات شویم. قاضی چه گفت؟ گفت: بیرون!

سیزده: دوست خندانی که من همیشه او را با چهره ای گشاده دیده ام از فسادِ جاری در بنیاد شهید گفت. این که: من گزارشی از فساد در بنیاد شهید را به کمیسیون اصل نود مجلس و به دفتر مراجع و به چند شخصیت دادم. که: خودتان ببینید و قضاوت کنید. دست برپشت دست زدند که ای وای از این همه مفسده. چند روز بعد ناگهان دیدم چند نفر بطرف من می آیند با شتاب. مرا داخل گونی کردند و در صندوق عقب ماشین شان جای دادند و رفتند و رفتند و رفتند. مرا در دخمه ای تاریکی از گونی بدر آوردند بی آنکه مرا حمامی باشد و حتی ناخنگیری برای ناخن هایی که روز به روز بلند و بلندتر می شدند. سه ماه مرا شکنجه کردند و بر من سخت گرفتند که این آمار و ارقام را از کجا گیر آورده ای و اساساً تو کیستی و از کجا خط می گیری؟ نه خودم می دانستم کجایم نه بستگانم. بعد از سه ماه با سر و روی و لباس آشفته و ناخن های بلند، مرا در یک بیابان رها کردند و رفتند. نیمه شب بود و من سویِ کورسوی چند چراغ را گرفتم و پیش رفتم. رسیدم به رهگذری. پرسیدم اینجا کجاست؟ گفتند: قزوین.

چهارده: شب آمد. شب با نسیمی خنک آمد. بانویی آمد با چهره ای خندان. این بانو را یکبار در نمایشگاه نقاشی هایم دیده بودم. پسرعمه ی این بانو را که چهارده ساله بوده، بجرم هواداری یکی از این گروه ها و گرایش ها دستگیر و زندانی می کنند در همان دهه ی شصت. این پسر عمه، از چهارده سالگی تا بیست و یک سالگی را در زندان می گذراند. و بعد، اعدامش می کنند. به همین راحتی. می گویم: عجب اعجوبه ای است این نظام مقدس به ابوالفضل العباس قسم! دوستی با دسته ای گل آمد. با اجازه ی او، دسته گلش را تقدیم این بانو کردم.

پانزده: حسین رونقی ملکی را که با یک پراید سفید بیرون برده بودند، حالا با همان پراید آوردند که به داخل ببرند. باز من بودم و حسین و نگاههای مهربان. مأموران احاطه اش کرده بودند. مثل همیشه با صدای بلند گفتمش: حسین، دوستت داریم. خنده های صورتش را به من هدیه داد و به سمت درِ کوچکِ زندان رفت. می رفت و بر می گشت و تتمه ی تبسمش را به من می بخشود. می خواست بداند من نیز چشم به او دارم هنوز؟ آنقدر ایستادم و نگاهش کردم که در وا شد و او رفت. بی آنکه لبخندی به لب داشته باشد. همه را به من داده بود پیش از رفتن.

شانزده: کارگری آمد از جنوبی ترین نقطه ی تهران. با همان لباس کار و کارگری اش. از سرما می لرزید. گمان نمی کرده لابد که اینجا سرد باشد اینگونه. پتوی خود را از کوله پشتی بیرون کشیدم و پشتش را سپردم به پتوی خویش. شاید یک ساعتِ تمام از ناروهایی گفت که از جماعتِ رفیق بر او باریده بود. همه ی درها به رویش بسته شده بود از بیچارگی. تا این که یکی به او پیشنهاد داده بود که: بیا برو سوریه. اگر زنده برگشتی چهل پنجاه میلیون کاسب شده ای و اگر کشته شدی اسمت می رود توی لیست بنیاد شهیدی ها و کمِ کم دویست میلیون می دهند به خانواده ات. همسری و دو فرزند کوچک داشت. کارش؟ برق اتومبیل. در کارش استاد بود. اما بدهی ها و ناروهای دوستان زمینگرش کرده بود سخت.

هفده: داشتم آماده می شدم که بخوابم دیدم سه جوان داش مشتی از شیب راه بالا می آیند. آمدند و حالی گرفتند و کلی به من حال دادند و رفتند. با این وعده که: باز هم می آییم و تنهایت نمی گذاریم به مولا. آنها که رفتند، نرم نرم به داخل کیسه خواب خزیدم. هوا سرد بود و من باید از تمامی استعداد لباس هایم استفاده می کردم. کم کم داخل کیسه خواب گرم شد و بر چشمانم خواب نشست. در خواب بودم که بوسه ی یکی را بر پیشانی ام حس کردم. بلند شدم. ساعت دوازده نیمه شب بود. جوانی بود از راهی دور آمده. هر چه نگهبان گفته بود فلانی خواب است التماس کرده بود که یک تک پا می روم و می بینمش و باز می آیم. بلند شدم و نشستم و در همان حس و حال خواب و بیداری کمی با وی گپ زدم. براستی من برای این همه محبت، چقدر قیمت بگذارم خوب است؟