05/03/2016 11:44 AM EDT
|
|
Expedition 47 Flight Engineer Jeff Williams of NASA captured this
detailed photograph from the International Space Station during a
daytime flyover of Morocco on May 2, 2016. Williams shared the image to
social media and asked, "Reptile scales, or incredible and rugged
geology in Morocco?"
|
با نام او که آغاز و پايان هستي است او. گاهشماری از برخی وقایع اجتماعی و سیاسی ایران و جهان تا آیندگان بهتر امروزمان را بشناسند
Tuesday, May 10, 2016
کشفی شگفت پیرامون ژئوگرافی مراکش به وسیله ناسا(NASA)
Monday, May 9, 2016
Sunday, May 8, 2016
من و استاد شجریان
من و
استاد شجریان
احمد
شمّاع زاده
سلام استاد
دم سحر بود که شما را برای اولین بار درخواب دیدم. اصولاً من بسیار کم خواب میبینم. در جایی که بودیم در یک
جایگاه بلندی قرار داشتیم و شما کسالت داشتید. استادی که با من بود(او هم در رشته
ای استاد بود ولی پس از خواب فراموش کردم چه کسی بود.) دست شما را گرفت و به شما
کمک کرد تا بنشینید. او متوجه نشد به چه کسی کمک کرده، و من به او یاداور شدم، و
او از این یاداوری تشکر کرد.
در بیداری پیش خود گفتم نکند در قونیه
برای شما اتفاقی افتاده. شاید یکی از همانها که ما را خاک و خاشاک میخوانند،
برای شما مشکلی ایجادکرده، ولی خدا را شکر امروز هنوز جایی نخوانده ام که مشکلی
دارید.
برای ترجمه یک واژه در وب میگشتم که دیدم
در گوشه صفحه آن دیکشنری آنلاین نوشته شده: به مناسبت زادروز استاد شجریان... پیش
خود گفتم پس خوابم بیجا نبوده تنها اینکه مشهور است خواب زن چپ میشود و حالا
میبینم که بعضی وقتها خواب مردان هم چپ میشود!
اگر امروز زادروز شماست آن را تبریک
میگویم و اگر نیست همواره سلامت و پایدار و مفید و مستفید باشید. احمد شماع زاده
نوشته شده روی گاهنمای صفحه فیسبوک استاد شجریان
در تاریخ اول اکتبر 2015
آری داستان از این قرار بود؛ و با توجه به اینکه
خوابم چپ درامده بود، از موضوع گذشتم. همین نکته باعث شد که موضوع را کاملاً فراموش
کنم. چند ماه گذشت و عید نوروز شد و استاد شجریان برای تبریک سال نو در فیسبوک پیامی
گذاشت و در ضمن پیام تبریک سال نو (1395) که اولین باری بود وی چنین کاری را میکرد،
(تا آنجا که نگارنده اطلاع دارد.) خبر از یک مهمان ناخوانده داد، که پانزده سال
است با وی زندگی میکند. یعنی مدت پانزده سالی بوده که بیماری خفیف سرطان (نوعش را
نمیدانم شاید خون) مبتلا هستند؛ و من اولین یا دومین کسی بودم که این ویدئو را در
صفحه اصلی دیدم که شخصی به اشتراک گذاشته بود؛ و برای ایشان از خداوند طلب شفا
کردم، ولی به هیچ روی خوابم را به یاد نیاوردم که درباره مریضی ایشان بود. حتا مدت
کوتاهی پیش از نوروز که خبردار شده بودم ایشان به دستور پزشک مدتی را باید به
استراحت بگذراند، باز هم به یاد خواب خود نیفتاده بودم! تا اینکه دیروز برای سرچ
کردن نام خود در گوگل (هراز چندگاهی این کار را میکنم تا ببینم نوشته هایم را کدام
وبسایت یا وبلاگ درج کرده است.) روی یکی از پستها کلیک کردم و متن بالا را دیدم و
خواب خود را به یاد آوردم.
راستی چرا من که کمتر اهل خواب دیدن و تصورات خوب یا بد هستم، شب اول اکتبر 2015 آن خواب را دیدم و تصورکردم که نادرست است ولی درست بوده است؟ چه رابطه ای میان من و استاد شجریان بوده است؟ حتا از دوران نوجوانی ام (دهه چهل شمسی) که عاشق شنیدن ربنا در ماه رمضان از رادیو بودم، (آن زمان تلویزیون در خانه ها و مغازه ها کمیاب بود.) نمیدانستم که چه کسی آن را خوانده است، و حتا از خود نپرسیده بودم که آن صدای روحنواز از کیست و در سالهای بعد حتا تصورم بر این بوده که خواننده اش زندگی را به زندگان واگذارده و رفته است! تا اینکه پس از چهل سال دانستم! یعنی زمانی که ایشان اعلام کرد رابطه اش را با صداوسیما قطعه کرده و ضمن نامه ای به آن سازمان نوشته بود هیچ اثری از آثار مرا که سروتهش را میزنید و پخش میکنید، دیگر پخش نکنید جز ربنا و یکی دو مورد دیگر را.
آری تازه آن زمان دانستم که چه کسی ربنا
را خوانده و آن صدای لطیف و گیرا که از صمیم جان برانگیخته شده بود، از چه کسی
است!!
با
توجه به همه نکته هایی که یاداور شدم، هنوز نمیدانم چه رابطه شگفت انگیزی میان من
و ایشان بوده که آن خواب حقیقی را دیدم و خداوند مرا در جریان مریضی ایشان قرار
داده بود!! و چرا؟
فهمش
کمی مشکل است!
نوزدهم
اردیبهشت نودوپنج = هشتم می 2016
و اینهم بخشی از فصل دوم خاطراتم زیر عنوان "زندگی
و خاطرات مردی از جنوب – 2 " که به دهه چهل مربوط میشود و از ایشان یادی کرده
ام:
رادیو در
مناسبتهای دینی
در زمان شاه چون حکومت دینی نبود رادیو تأثیر
بسیارزیادی بر بهبود دین مردم داشت. امروزه چون حکومت دینی است مردم به اظهارات
رسانه ها کمتر اعتماد دارند و توجه میکنند.
در نبود تلویزیون، رادیو تأثیر شگرفی بر دین
مردم داشت. هیچ مناسبتی دینی نبود که برای آن یک نمایش رادیویی بسیارزیبا و دلنشین
درست نکنند. چه چیز بهتر از این در ذهن یک انسان بویژه اگر کودک یا نوجوان هم باشد
باقی میماند و در او نهادینه میشود که یک نمایش را با آنهمه زیبایی گوش کند.
مثلا در روز عید قربان به رادیو گوش
فرادهد و ابراهیم را تجسم کند که در خواب به ندای خداوند گوش میدهد که فرمان ذبح
اسماعیلش را به او میدهد و او برافروخته برمیخیزد و... تا اینکه خود و اسماعیلش را
آماده اجرای فرمان الهی میکند ولی خداوند قوچی را به او هدیه میکند و میگوید اکنون
فرمان را اجرا کن و تو از بوته آزمایش الهی با موفقیت بیرون آمدی...!! چه شکوهی
داشت این نمایش و امثال آن برای انسان سازی از راه دین.
ربنای استاد محمدرضا
شجریان که چقدر دلها را در آن لحظه های ملکوتی افطار جلا میداد! البته ما نمیدانستیم
که این صدا از یک جوان والیبالیست بیریشی است که قاری قرآن هم هست! چنانکه در
بالا اشاره شد، کسان و بویژه جوانان بسیاری بودند که متدین بودند ولی ظاهرشان عادی
بود. ریش علامت دینداری بود ولی بیعلامتان دیندار بسیار بودند.
Saturday, May 7, 2016
فواره چون به اوج رسد سرنگون شود: ستم تا کی؟ و حرامخواری تا چه اندازه؟
این
مرد کوشان و توانا، میتوانسته سرمایه گذاری و همتش را در خارج از
ایران هزینه کند. ولی چرا او این کار را نکرده؟ زیرا:
اول اینکه: اصلاً در تصورش نمیگنجیده که حاکمیت ایران تا این اندازه ستمگر باشد که حاصل زحمتهای یک هموطن را بدون هیچ دلیل قانونی و شرعی مصادره کند.
دوم: آن کسانی که دستور مصادره اموال او را صادر کرده اند، به ایران و اسلام خیانت کرده اند که حسن ظن چنین کسی را و تمام کسانی را که به این حکومت اندکی حسن ظن و خوش گمانی داشته اند از میان برده اند.
سوم: مسؤول از میان رفتن اینهمه باغ و دام و به قول قرآن "الحرث و النسل" کیست؟ همه میدانند هر مالی که به دست غیر اهلش بیفتد، کسی از آن مراقبت نمیکند و کمکمک از میان میرود، چنانکه در متن گزارش آمده است.
چهار: آقای روحانی باید به وزارت کشاورزی بگوید ما چنین اموالی را که حرام است نمیخواهیم تا به مردم خود بدهیم و لقمه حرام شوند؛ بلکه به همان نهادهایی بدهند که حرامخوارند و برای آنان کار از کار گذشته و این حرامخواریها در نسلشان تأثیرهای زیادی گذاشته و از این پس بیشتر تأثیر خواهد گذاشت؛ و بیشتر از خداوند به دور خواهند شد؛ هرچند در ظاهر مسلمانانی دوآتشه جلوه کنند.
اول اینکه: اصلاً در تصورش نمیگنجیده که حاکمیت ایران تا این اندازه ستمگر باشد که حاصل زحمتهای یک هموطن را بدون هیچ دلیل قانونی و شرعی مصادره کند.
دوم: آن کسانی که دستور مصادره اموال او را صادر کرده اند، به ایران و اسلام خیانت کرده اند که حسن ظن چنین کسی را و تمام کسانی را که به این حکومت اندکی حسن ظن و خوش گمانی داشته اند از میان برده اند.
سوم: مسؤول از میان رفتن اینهمه باغ و دام و به قول قرآن "الحرث و النسل" کیست؟ همه میدانند هر مالی که به دست غیر اهلش بیفتد، کسی از آن مراقبت نمیکند و کمکمک از میان میرود، چنانکه در متن گزارش آمده است.
چهار: آقای روحانی باید به وزارت کشاورزی بگوید ما چنین اموالی را که حرام است نمیخواهیم تا به مردم خود بدهیم و لقمه حرام شوند؛ بلکه به همان نهادهایی بدهند که حرامخوارند و برای آنان کار از کار گذشته و این حرامخواریها در نسلشان تأثیرهای زیادی گذاشته و از این پس بیشتر تأثیر خواهد گذاشت؛ و بیشتر از خداوند به دور خواهند شد؛ هرچند در ظاهر مسلمانانی دوآتشه جلوه کنند.
یک حکومت در کمین یک اقلیت دینی
زمین ۵۰ هکتاری یک کشاورز بهایی توسط وزارت جهادکشاورزی مصادره شد
" اگر از روز اول به من می گفتند به خاطر مذهبم اجازه کار ندارم، از
ایران می رفتم، این همه زحمت نمی کشیدم. هر جای دنیا بروم می توانم کار
کنم و زندگی راحتی داشته باشم. اما من ماندم ایران چون کشورم را دوست دارم.
من یکی از قانونمندترین آدم های این کشور هستم. در زندگیم گل کاشتم،
دامداری کردم و به نهال درخت جان دادم. این رفتارها شایسته من نبوده است.
چرا باید فقط برای بهایی بودنم این مشکلات برایم پیش بیاید؟"
اینها سخنان یک شهروند بهایی اهل سمنان است که ۵۰ هکتار زمین کشاورزی و
دامپروری اش از سوی وزارت جهاد کشاورزی این استان مصادره شده است.
ضیاءالله متعارفی، بهایی اهل سمنان و مدیر عامل شرکت کشاورزی – دامپروری
میون لوبار گفت او از مهرماه ۱۳۹۴ طبق رای شعبه پنجم دادگاه تجدید نظر
حقوقی استان سمنان، ۵۰ هکتار زمین زراعی و دامی خود را از دست داده است.
آقای متعارفی گفته که مسوولان بارها به طور شفاهی به او گفته اند دلیل
مصادره شدن زمین بهایی بودن اوست. به گفته این شهروند بهایی ۵۰ هکتار زمین
مصادره شده با ۱۸ هزار درخت، ارزشی بالغ بر ۲۰ میلیارد تومان دارد.
آقای متعارفی گفت در حال حاضر جهاد کشاورزی مجددا شکایت کرده و خواستار
تصاحب ۳۵۵۲ متر زمین باقی مانده که شامل زمین های بخش مسکونی و دفتر
مدیریت می شود، نیز شده است.
این شهروند بهایی در ادامه گفت: «من که
این زمین ها را نمی توانم تا قبرم ببرم. اما دردم می آید که چرا وقتی درختی
که ۳۰۰ سال می تواند عمر کند باید خشک شود. چرا اینهمه کارگر باید کارشان
را از دست بدهند، چرا اینهمه دام مفت فروخته شود و وسایل و ابزار کشاورزی
بمانند گوشه زمین؟ من می دانم آرام آرام بقیه این ۳۵۵۲ متر زمین را هم می
گیرند و من کاری نمی توانم بکنم. کمتر از یکماه پس از اینکه ۵۰ هکتار گرفته
شد، آب و برق بقیه ۳۳۵۲ متر را هم قطع کردند. هنوز بخشی از دام ما و
کارگرهایمان با خانواده هایشان (در باقیمانده زمین) زندگی می کنند. هر روز
ما با وانت از شهر آب برای دام می آوریم. یک موتور برقی هم گذاشتیم که چند
ساعت در روز با برق به کارها رسیدگی کنیم.»
آقای متعارفی با اشاره
به فعالیت هایش در این سالها گفت: «در سال ۱۳۷۵ پروانه بهداشت شیر و گاو
شیری را اخذ کردیم و بعدتر در راس ۲۴ تولید کننده اول شیر کشور قرار
گرفتیم. اما وقتی داستان پس گرفتن زمین شروع شد، مسوولی به من گفت چون
بهایی هستم اصلا نباید دام داشته باشم.»
آقای متعارفی گفت: «من از
سال ۱۳۶۱ بر روی این زمین ها به عنوان کشاورز کار کرده ام و در سال ۱۳۷۳
مدیر عامل شرکت شرکت کشاورزی-دامپروری میون لوبار سمنان شدم. خودم و همسرم
از بزرگترین سهامداران این زمین ها بودیم. ما روی این زمین ها درختان
زیتون، انار، پسته و گل های زعفران کاشتیم. برای اولین بار من در سمنان
درخت زیتون کاشتم در حالیکه همه مسوولان می گفتند امکان ندارد زیتون با
اقلیم سمنان همخوانی داشته باشد اما من توانستم این کار را بکنم. با حدود
۱۱۰ راس گاو شیری کار را شروع کردیم. بارها مسوولان جهاد کشاورزی از فعالیت
ما تقدیر کردند و صداوسیما سمنان از فعالیت های ما مستند پخش کرد. یکی از
مستندها درباره یکی از گاوهایمان بود که سه قلو زاییده بود.»
آقای
متعارفی در توضیح نحوه مصادره زمین ها گفت: «ما اول سند اعیانی برای زمین
مان داشتیم. بعد از آن در سال ۱۳۷۹ تقاضای سند عرصه کردیم. جهاد کشاورزی
قیمت ۸۰ میلیون تومان بر زمین ها گذاشت، قیمتی که برای آن دوره بسیار گران
بود. ما در ابتدا ۵ میلیون پرداخت کردیم و بعد قرار شد باقی مانده را به
صورت ماهیانه در ده قسط پرداخت کنیم که این اتفاق افتاد. وقتی قسط آخر را
پرداخت کردیم قرار بود به دفترخانه برویم و سند به نام ما شود اما پول را
گرفتند و هیچ وقت سند را به ما ندادند اما به جایش به ما گفتند کلا باید
فعالیت هایمان را تعطیل و زمین را به جهاد کشاورزی واگذار کنیم.»
این کشاورز بهایی گفت: «از سال ۱۳۸۰ تا کنون بارها به بهانه های مختلف از
ما شکایت شد تا نهایتا طبق رای مهرماه سال گذشته توانستند ۵۰ هکتار را از
ما بگیرند. ما از سال ۱۳۷۰ تا سال ۱۳۸۵ قرار داد اجاره سالانه برای فعالیت
روی زمین ها را داشتیم که هر سال باید مبلغ ۵۰ هزار تومان پرداخت می
کردیم. در سال ۱۳۸۰ وقتی تمام پول را برای خرید سند اعیانی دادیم، دیگر فکر
کردیم این ملک متعلق به ماست و نیازی به پرداخت مبلغ اجاره نداریم. اما در
سال ۱۳۹۰ از سوی جهاد کشاورزی شکایت نامه ای دریافت کردیم. در این شکایت
مطرح شده بود که از آنجا که ما در سالهای گذشته اجاره زمین را پرداخت
نکردیم آنها رای بر واگذاری ملک داده اند. ما اعتراض کردیم که رای را
ندیدیم، اما آنها گفتند رای را فرستاده اند. گفتیم آخر ما صاحب این ملک
هستیم، پول خریدش را دادیم. چرا باید اجاره دیگر پرداخت کنیم. گفتند باید
به دادگاه برویم.»
آقای متعارفی با اظهار تعجب از این بی عدالتی
گفت: «در تمام این سالها اینها به ما نگفتند چرا وقتی پول زمین را دادیم
نباید صاحبش باشیم. چرا من که اینقدر خدمت کردم حالا باید از زمین هایم، از
حاصل بیش از سی سال زندگیم عبور کنم. چرا حرف هایشان با عمل شان دوگانه
است. در حرف می گویند با عقیده کسی کاری ندارند اما عملشان متفاوت است. همه
مسولان در سمنان و تهران به من گفتند دنبالش را نگیرم، گفتند آنها هم نمی
توانند کاری بکنند. دستور از بالاست.»
این شهروند بهایی در ادامه
گفت: «من حرف مسوولان را که می گویند به عقیده کسی کاری ندارند، باور کردم.
فکر کردم اگر بروم مشکلم را به آنها بگویم حل می شود اما در طی این سالها
به برادران لاریجانی، به احمدی نژاد، به روحانی و به دادستان کشور چندین
بار نامه نوشتم اما هیچکدام جوابی ندادند.»
آقای متعارفی در ادامه
گفت: «من به قاضی گفتم در شرع اسلام اگر ملکی را خریدی مالک به حساب می
آیی، اما قاضی گفت این قانون برای مردم است نه برای دولت. من نمی دانم آیا
دولت می تواند زیر عهدش بزند اما مردم نمی توانند؟ اگر من این کار را بکنم
کلاهبردارم، اما آنها چه هستند؟ به من گفتند که دنبال زمین هایم نباشم
وگرنه آنها من را بیشتر بدهکار می کنند.»
این کشاورز بهایی گفت پس
از مصادره زمین ها، تمام تاسیسات دامی، آبیاری و کشاورزی خود را زیر قیمت
فروخته اند یا بلااستفاده در گوشه ای مانده است. همچنین اکثر کارگران بیکار
شده اند و فقط تعداد اندکی از آنها که برای رسیدگی به دام های باقی مانده،
هنوز به کار مشغول هستند. آقای متعارفی گفت: «۱۳ سال زحمت ما به هدر رفت.
این تعداد گوسفند و گاو باقی مانده را چه کار کنم؟ نمی توانم که ببرم در
صحرا ولشان کنم. آرام آرام اینها را هم می فروشم چون می دانم بالاخره
باقیمانده زمین را هم از من می گیرند.»
منبع: خبرگزاری هرانا
Friday, May 6, 2016
شاهرودی نماینده مردم کردستان!!! در خبرگان...(محمد نوری زاد)
Mohammad Nourizad,
امامرود
یک: حضرت آیت الله سید محمد حسینی شاهرودی، از قم راه می افتد و میرود به کردستان و درهمانجا برای نمایندگی مجلس خبرگان اسم می نویسد. که یعنی بشود نماینده ی مردم کردستان در مجلس خبرگان رهبری. خب، استانی که به سُنی بودن معروف است چرا باید وی را که از اعماق قم و عراق و بیت رهبری برخاسته، به نمایندگیِ خود بر بگزیند؟ اما نه که استانهای اینجوری همیشه از یک فرایندِ همینجوری برخوردار بوده اند و خواستِ مردمشان نیز همینجوری خمیر می شده و به هیچ گرفته می شده و می شود، در این یک گزینه نیز ای بسا ناگهان بشود اسم این آیت الله را از صندوقِ همینجوری بیرون کشید و هیچ نیز نگرانِ فهم و خرد و اعتراض مردم نشد.
دو: چند سال پیش خودِ سپاه یک هیولایی را در کردستان و مناطق کرد نشین برساخت و برکشید به اسم "هیوا تاب". که می زد و کولبرها و بچه های مردم را می کشت و می رفت پولش را هم می گرفت از سپاه. اسم هیوا تاب مترادف شده بود با غولِ هزار چشمی که ممکن بود از هرکجا سر در بیاورد و یکی را ببرد و دیگری را بکشد. ای وای از آنانی که سربه نیست رفتند و خبری از آنان نشد و پرپر زدن پدرها و مادرهایشان نیز بجایی نرسید. شگرد هیوا تاب این بود که رخت و لباس و دست و سرِ کسانی را که زده بود و کشته بود به رسمِ سند می برد و تحویل می داد و پول می گرفت. که یعنی اینها مثلا عضو فلان گروه معارض بوده اند و منِ هیوا تاب و دستیارانم لب مرز زده ایم و کشته ایمشان. سابقاً نیز برای خونخوار نشان دادنِ کردها و امنیتی کردن منطقه، هیوا تاب ها، سر و دست و بدن کشته ها را می بریدند تا کردستان مترادف شود با "سربریدن". جوری که بلافاصله اسم کردستان با همین سربریدن پیوند خورد و وحشتی به جانِ خامخواران انداخت. خامخوارانی که همینجوری هر سخنی و خبری را خام خام می پذیرفتند و هیچ نه انگار که آنان را خردی و فهمی و درایتی باید باشد. در همین نوروزِ گذشته شاید کردستان استانی بود با کمترین مسافر و گردشگر. وحال آنکه هم مردم کردستان و هم مناظر بدیعِ آن از انسان ترین ها و دیدنی ترین هایند. نگاهی که مردمِ خود ما به کردستان دارند، غلیظ ترش را مردم دنیا به کل ایران دارند. که ای گردشگران به ایران نروید که در آنجا سنگ بر سنگ بند نیست و ای بسا بروید و خورده شوید و باز نگردید اصلاً.
سه: این روزها کردستان زخمی که برادران سپاه به امنیتی و پرمخاطره بودنِ همیشگی اش دل بستگیِ مفرط دارند تا بزرگان مغز فندقی را از یک لولوی ترسناک به اسم کرد و کردستان بترسانند و تا می توانند پول ازشان واستانند، انگار مواجه شده با یک هیوا تاب حکومتی. چگونه؟ می گویمتان. انتخابات مجلس خبرگان انجام می شود و حضرت آیت الله سیدمحمود هاشمی شاهرودی می شود نفر چهارم. این خبر از رسانه های کشوری و استانی نیز اعلام می شود. که یعنی: کردستانی که دو نماینده برای مجلس خبرگان می خواهد، از نعمت جناب شاهرودی بی نصیب ماند و تمام شد و رفت. به گمان شما آیا ماجرا به همین سادگی پایان پذیرفت؟ نخیر. پس چه؟ ناگهان خبری در می پیچد که کی گفته شاهرودی نفر چهارم شده؟ پس چه؟ رأی فلانجا که مردمش شیعه اند تازه رسیده. خب بعدش؟ بعدش این که جناب آیت الله با احتساب این آراء تازه از راه رسیده می شوند نفر دوم.
Mohammad Nourizad, [07.04.16 07:50]
چهار: حالا شما در این میان پیدا کنید معنای الفاظی چون مردم و خواست مردم و رأی مردم و انصاف و حق و انسانیت و مسلمانی و فهم و شعور و این چیزها را که همه اش شوخی است انگار در این ملک. می گویم: داستان ولی فقیه از آنجا بالا گرفت که برای سرکیسه کردنِ مردم و برای این که برای بعضی ها کار و ضرورتی تراشیده شود تاریخی، مردم به دو طایفه ی بسیار بزرگ و بسیارکوچک قسمت می شوند. یک طایفه ی بزرگِ بزرگ بزرگ به اسم مجنون و کم عقل و هیچ نفهم و گوسفند و با اسم دیگرِ مردم، و چند تایی هم دانا و کاردان و چوپان با اسم دیگرِ ملا. این داستان از دوردست های اسلامی همینجور آمد و آمد تا به عصرِ نگونبختِ ما رسید و بیخ گلوی ما را گرفت که: نوبتِ ماست. می گویم: داستان کردستان نه به این است که جنتی ها دست به آراء مردم می برند و شاهرودی ها را زورچپان می کنند به مجلس و می نشانندشان بر سرِ مردم. بل به این است که: جماعتی از آخوندهای ما نان شان در امتداد چوپانیِ خودشان است و گوسفندیِ مردم. هرچه هم شما داد بزنید که آقایان ورق برگشته و فهم و شعور مردم بالا خزیده و اگر قضایا به دانش و دانایی مربوط است شما روحانیان اکنون در صفی از خردمندی ایستاده اید که جلوتر از شماها بسیارند. اما مگر روحانیان را گوش شنوایی هست؟ فوقش به مردم معترض و دانای کردستان بگویند: خاموش ای سربُرها، شما بدن تان گرم است و حالی تان نیست! یادم هست بلافاصله پس از انقلاب، انقلابیون هرچه اسم شاه داشت یا حذف می کردند یا با اسم امام می آمیختند. یک چند وقتی اسم شاهرود شده بود: امامرود!
سایت: nurizad.info
اینستاگرام: mohammadnourizad
تلگرام: telegram.me/MohammadNoorizad
ایمیل: mnourizaad@gmail.com
محمد نوری زاد
هجده فروردین نود و پنج - تهران
امامرود
یک: حضرت آیت الله سید محمد حسینی شاهرودی، از قم راه می افتد و میرود به کردستان و درهمانجا برای نمایندگی مجلس خبرگان اسم می نویسد. که یعنی بشود نماینده ی مردم کردستان در مجلس خبرگان رهبری. خب، استانی که به سُنی بودن معروف است چرا باید وی را که از اعماق قم و عراق و بیت رهبری برخاسته، به نمایندگیِ خود بر بگزیند؟ اما نه که استانهای اینجوری همیشه از یک فرایندِ همینجوری برخوردار بوده اند و خواستِ مردمشان نیز همینجوری خمیر می شده و به هیچ گرفته می شده و می شود، در این یک گزینه نیز ای بسا ناگهان بشود اسم این آیت الله را از صندوقِ همینجوری بیرون کشید و هیچ نیز نگرانِ فهم و خرد و اعتراض مردم نشد.
دو: چند سال پیش خودِ سپاه یک هیولایی را در کردستان و مناطق کرد نشین برساخت و برکشید به اسم "هیوا تاب". که می زد و کولبرها و بچه های مردم را می کشت و می رفت پولش را هم می گرفت از سپاه. اسم هیوا تاب مترادف شده بود با غولِ هزار چشمی که ممکن بود از هرکجا سر در بیاورد و یکی را ببرد و دیگری را بکشد. ای وای از آنانی که سربه نیست رفتند و خبری از آنان نشد و پرپر زدن پدرها و مادرهایشان نیز بجایی نرسید. شگرد هیوا تاب این بود که رخت و لباس و دست و سرِ کسانی را که زده بود و کشته بود به رسمِ سند می برد و تحویل می داد و پول می گرفت. که یعنی اینها مثلا عضو فلان گروه معارض بوده اند و منِ هیوا تاب و دستیارانم لب مرز زده ایم و کشته ایمشان. سابقاً نیز برای خونخوار نشان دادنِ کردها و امنیتی کردن منطقه، هیوا تاب ها، سر و دست و بدن کشته ها را می بریدند تا کردستان مترادف شود با "سربریدن". جوری که بلافاصله اسم کردستان با همین سربریدن پیوند خورد و وحشتی به جانِ خامخواران انداخت. خامخوارانی که همینجوری هر سخنی و خبری را خام خام می پذیرفتند و هیچ نه انگار که آنان را خردی و فهمی و درایتی باید باشد. در همین نوروزِ گذشته شاید کردستان استانی بود با کمترین مسافر و گردشگر. وحال آنکه هم مردم کردستان و هم مناظر بدیعِ آن از انسان ترین ها و دیدنی ترین هایند. نگاهی که مردمِ خود ما به کردستان دارند، غلیظ ترش را مردم دنیا به کل ایران دارند. که ای گردشگران به ایران نروید که در آنجا سنگ بر سنگ بند نیست و ای بسا بروید و خورده شوید و باز نگردید اصلاً.
سه: این روزها کردستان زخمی که برادران سپاه به امنیتی و پرمخاطره بودنِ همیشگی اش دل بستگیِ مفرط دارند تا بزرگان مغز فندقی را از یک لولوی ترسناک به اسم کرد و کردستان بترسانند و تا می توانند پول ازشان واستانند، انگار مواجه شده با یک هیوا تاب حکومتی. چگونه؟ می گویمتان. انتخابات مجلس خبرگان انجام می شود و حضرت آیت الله سیدمحمود هاشمی شاهرودی می شود نفر چهارم. این خبر از رسانه های کشوری و استانی نیز اعلام می شود. که یعنی: کردستانی که دو نماینده برای مجلس خبرگان می خواهد، از نعمت جناب شاهرودی بی نصیب ماند و تمام شد و رفت. به گمان شما آیا ماجرا به همین سادگی پایان پذیرفت؟ نخیر. پس چه؟ ناگهان خبری در می پیچد که کی گفته شاهرودی نفر چهارم شده؟ پس چه؟ رأی فلانجا که مردمش شیعه اند تازه رسیده. خب بعدش؟ بعدش این که جناب آیت الله با احتساب این آراء تازه از راه رسیده می شوند نفر دوم.
Mohammad Nourizad, [07.04.16 07:50]
چهار: حالا شما در این میان پیدا کنید معنای الفاظی چون مردم و خواست مردم و رأی مردم و انصاف و حق و انسانیت و مسلمانی و فهم و شعور و این چیزها را که همه اش شوخی است انگار در این ملک. می گویم: داستان ولی فقیه از آنجا بالا گرفت که برای سرکیسه کردنِ مردم و برای این که برای بعضی ها کار و ضرورتی تراشیده شود تاریخی، مردم به دو طایفه ی بسیار بزرگ و بسیارکوچک قسمت می شوند. یک طایفه ی بزرگِ بزرگ بزرگ به اسم مجنون و کم عقل و هیچ نفهم و گوسفند و با اسم دیگرِ مردم، و چند تایی هم دانا و کاردان و چوپان با اسم دیگرِ ملا. این داستان از دوردست های اسلامی همینجور آمد و آمد تا به عصرِ نگونبختِ ما رسید و بیخ گلوی ما را گرفت که: نوبتِ ماست. می گویم: داستان کردستان نه به این است که جنتی ها دست به آراء مردم می برند و شاهرودی ها را زورچپان می کنند به مجلس و می نشانندشان بر سرِ مردم. بل به این است که: جماعتی از آخوندهای ما نان شان در امتداد چوپانیِ خودشان است و گوسفندیِ مردم. هرچه هم شما داد بزنید که آقایان ورق برگشته و فهم و شعور مردم بالا خزیده و اگر قضایا به دانش و دانایی مربوط است شما روحانیان اکنون در صفی از خردمندی ایستاده اید که جلوتر از شماها بسیارند. اما مگر روحانیان را گوش شنوایی هست؟ فوقش به مردم معترض و دانای کردستان بگویند: خاموش ای سربُرها، شما بدن تان گرم است و حالی تان نیست! یادم هست بلافاصله پس از انقلاب، انقلابیون هرچه اسم شاه داشت یا حذف می کردند یا با اسم امام می آمیختند. یک چند وقتی اسم شاهرود شده بود: امامرود!
سایت: nurizad.info
اینستاگرام: mohammadnourizad
تلگرام: telegram.me/MohammadNoorizad
ایمیل: mnourizaad@gmail.com
محمد نوری زاد
هجده فروردین نود و پنج - تهران
Thursday, May 5, 2016
خاطره ای جالب از آیت الله برقعی قمی
آن مرحوم را در سال 1359 ملاقات کردم که او را گرفته بودند و آورده بودند به تحریریه پیام انقلاب. مطالبی را در ارتباط با چند ساعتی که با وی بودم در "چگونگی شکلگیری و روند دگرگونی سپاه پاسداران" آورده ام. مطلب مفیدی است؛ و تأییدی بر مقاله های ضدشرکم که یک نکته اش غیب ندانستن ائمه معصومین است؛ بلکه آن بزرگواران به واسطه علم امامت کراماتی داشته اند.
********
آیت الله علامه برقعی قمی در خاطرات خود مینویسد: روزی به قصد عیادت از بیماری در صف اتوبوس منتظر بودم که ناگهان یک ماشین شخصی جلو من توقف کرد و سرنشین آن مرا به اسم صدا زد وگفت : آقای برقعی بفرمایید بالا، نگاه کردم دیدم واعظ معروف آقای فلسفی است سوار شدم پس از سلام و احوالپرسی، ایشان گفت: آقای برقعی کجایید؟ چه میکنید؟ خبری از شما نیست؟
گفتم : جناب فلسفی به سبب عقایدم تقریباً خانه نشین شده ام و اگر میدانستید که عقایدم چیست ، شاید مرا سوار نمی کردید. گفت: مگر شما چه می گویید؟
گفتم : من می گویم روضه خوانی حرام است ، کمک به روضه خوانی حرام است ، گفت : چرا؟
گفتم : چون روضه خوان ها آنچه را که می گویند ، اکثرا ضد قرآن است و در واقع با پیامبر و ائمه دشمنی می کنند.
آقای فلسفی گفت : حتی من؟! و پرسید : آیا منبر هم حرام است؟
گفتم : آری منبر تو هم حرام است گفت : چرا؟
برای تفهیم مطلب به او گفتم : آقای فلسفی یادتان هست در دهه عاشورا در بازار به منبر رفته بودی؟
گفت : آری.
گفتم : جناب فلسفی به سبب عقایدم تقریباً خانه نشین شده ام و اگر میدانستید که عقایدم چیست ، شاید مرا سوار نمی کردید. گفت: مگر شما چه می گویید؟
گفتم : من می گویم روضه خوانی حرام است ، کمک به روضه خوانی حرام است ، گفت : چرا؟
گفتم : چون روضه خوان ها آنچه را که می گویند ، اکثرا ضد قرآن است و در واقع با پیامبر و ائمه دشمنی می کنند.
آقای فلسفی گفت : حتی من؟! و پرسید : آیا منبر هم حرام است؟
گفتم : آری منبر تو هم حرام است گفت : چرا؟
برای تفهیم مطلب به او گفتم : آقای فلسفی یادتان هست در دهه عاشورا در بازار به منبر رفته بودی؟
گفت : آری.
گفتم : من یکی از همان روزها که از بازار رد می شدم صدای شما را شناختم و ایستادم که سخنان شما را بشنوم ، و شنیدم که می گفتی امام در شکم مادرش همه چیز را می داند،
گفت : بله این موضوع در روایات ما ذکر شده مقصود فلسفی روایاتی بود که دلالت دارد بر علم امام قبل از تولد ، از جمله روایاتی که می گویند ، ( امام در شکم مادر از طریق ستونهای نور که در مقابل اوست همه چیز را می بیند )
گفتم : ولی این مطلب اولاً ضد قرآن است که می فرماید:
وَاللَّـهُ أَخْرَجَکُم مِّن بُطُونِ أُمَّهَاتِکُمْ لَا تَعْلَمُونَ شَیْئًا وَجَعَلَ لَکُمُ السَّمْعَ وَالْأَبْصَارَ وَالْأَفْئِدَةَ ۙ لَعَلَّکُمْ تَشْکُرُونَ. سوره شریفه نحل : آیه ٧٨
خدا شما را در حالیکه هیچ چیز نمی دانستید، از شکم مادرانتان بیرون آورد و به شما گوش و چشم و دل داد باشد که سپاسگزاری کنید ثانیا ، شما در آخر همان منبر گریز به صحرای کربلا زدی و گفتی:
هنگامی که امام حسین (ع) به طرف کوفه می آمد « حر » جلوی او را گرفت و مانع شد که امام به کوفه برسد امام ناگزیر راه دیگری را در پیش گرفت و « حر » نیز آنها را دنبال می کرد تا اینکه به جایی رسیدند که اسب امام (ع) قدم از قدم برنداشت و هرچه امام رکاب زد و کوشید و نهیب زد و هی کرد مرکبش حرکت نکرد ، امام ماند متحیر که چرا اسب حرکتی نمی کند ، در آنجا عربی را یافت، امام او را صدا زد و از او پرسید : نام این سرزمین چیست؟
عرب جواب داد : غاضریه ( قاذریه) ، امام حسین (ع) سئوال کرد : دیگر چه اسمی دارد؟
عرب گفت : شاطی الفرات ، امام پرسید : دیگر چه اسمی دارد؟
گفت : نینوا ، امام پرسید دیگر چه اسمی دارد؟ گفت : کربلا امام حسین (ع) فرمود : هان ، من از جدم شنیده بودم که می فرمود خوابگاه شما کربلا است
سپس به فلسفی گفتم : آقای فلسفی این امامی که شما در ابتدای منبر میگفتی در شکم مادر همه چیز را می داند و قرآن می خواند چطور ، به اینجا که رسید اول اسبش فهمید و آن سرزمین را شناخت و بعد امام (ع ، و تازه پس از پرسیدن از یک عرب بیابانی محل را شناخت؟
جناب فلسفی این چه امامی است که شما ساخته اید؟ که نعوذ بالله اسبش پیش از او مطلع می شود؟
آیا این است حب ائمه؟ آیا این است معارف اسلام؟ چرا در مورد روایات بیشتر دقت و تامل نمیكنيد؟
گفتم : ولی این مطلب اولاً ضد قرآن است که می فرماید:
وَاللَّـهُ أَخْرَجَکُم مِّن بُطُونِ أُمَّهَاتِکُمْ لَا تَعْلَمُونَ شَیْئًا وَجَعَلَ لَکُمُ السَّمْعَ وَالْأَبْصَارَ وَالْأَفْئِدَةَ ۙ لَعَلَّکُمْ تَشْکُرُونَ. سوره شریفه نحل : آیه ٧٨
خدا شما را در حالیکه هیچ چیز نمی دانستید، از شکم مادرانتان بیرون آورد و به شما گوش و چشم و دل داد باشد که سپاسگزاری کنید ثانیا ، شما در آخر همان منبر گریز به صحرای کربلا زدی و گفتی:
هنگامی که امام حسین (ع) به طرف کوفه می آمد « حر » جلوی او را گرفت و مانع شد که امام به کوفه برسد امام ناگزیر راه دیگری را در پیش گرفت و « حر » نیز آنها را دنبال می کرد تا اینکه به جایی رسیدند که اسب امام (ع) قدم از قدم برنداشت و هرچه امام رکاب زد و کوشید و نهیب زد و هی کرد مرکبش حرکت نکرد ، امام ماند متحیر که چرا اسب حرکتی نمی کند ، در آنجا عربی را یافت، امام او را صدا زد و از او پرسید : نام این سرزمین چیست؟
عرب جواب داد : غاضریه ( قاذریه) ، امام حسین (ع) سئوال کرد : دیگر چه اسمی دارد؟
عرب گفت : شاطی الفرات ، امام پرسید : دیگر چه اسمی دارد؟
گفت : نینوا ، امام پرسید دیگر چه اسمی دارد؟ گفت : کربلا امام حسین (ع) فرمود : هان ، من از جدم شنیده بودم که می فرمود خوابگاه شما کربلا است
سپس به فلسفی گفتم : آقای فلسفی این امامی که شما در ابتدای منبر میگفتی در شکم مادر همه چیز را می داند و قرآن می خواند چطور ، به اینجا که رسید اول اسبش فهمید و آن سرزمین را شناخت و بعد امام (ع ، و تازه پس از پرسیدن از یک عرب بیابانی محل را شناخت؟
جناب فلسفی این چه امامی است که شما ساخته اید؟ که نعوذ بالله اسبش پیش از او مطلع می شود؟
آیا این است حب ائمه؟ آیا این است معارف اسلام؟ چرا در مورد روایات بیشتر دقت و تامل نمیكنيد؟
Tuesday, May 3, 2016
Monday, May 2, 2016
آزادی گرامیتر عزیز!
پشّه ای در استکان آمد فرود
تا بنوشد آنچه واپس مانده بود
کودکی از شیطنت بازی کنان
بست با دستش دهان استکان
پشّه دیگر طعمه اش را لب نزد
جست، تا از دام کودک وارهد
خشکلب میگشت، حیران، راه جو
زیر و بالا، بسته هرسو، راه او
روزنی میجست در دیوار و در
تا به آزادی رسد بار دگر
هرچه بر جهد و تکاپو میفزود
راه بیرون رفتن از چاهش نبود
آنقدر کوبید بر دیوار، سر
تا فروافتاد خونین بال و پر
جان گرامی بود و آن نعمت لذیذ
لیک، آزادی گرامیتر، عزیز
تا بنوشد آنچه واپس مانده بود
کودکی از شیطنت بازی کنان
بست با دستش دهان استکان
پشّه دیگر طعمه اش را لب نزد
جست، تا از دام کودک وارهد
خشکلب میگشت، حیران، راه جو
زیر و بالا، بسته هرسو، راه او
روزنی میجست در دیوار و در
تا به آزادی رسد بار دگر
هرچه بر جهد و تکاپو میفزود
راه بیرون رفتن از چاهش نبود
آنقدر کوبید بر دیوار، سر
تا فروافتاد خونین بال و پر
جان گرامی بود و آن نعمت لذیذ
لیک، آزادی گرامیتر، عزیز
چه کسانی بر جان و مال و ناموس ما حکومت میکنند؟!!
چه کسانی بر جان و مال و ناموس ما حکومت میکنند؟!!
احمد شمّاع زاده
تحلیلی بر خبر آمد نیوز:
اختصاصی
آمدنیوز- به تازگی فایل
صوتی مصاحبه یکی از مهرههای اصلی "قرارگاه
ثارالله" سپاه پاسداران،
بازجویی به اسم «محمودرضا قاسمی» با یک خبرگزاری منتسب به سپاه افشاشده، که در
کنار دروغپردازیهای همیشگی، اسرار محرمانهای را از نحوه اعمال فشار عوامل این
نهاد امنیتی بر قوه قضائیه، جهت صدور احکام سنگین برای محمدعلی طاهری، بنیانگذار
طبهای مکمل «فرادرمانی» و سایمنتولوژی، فاش میکند.
در
این فایل صوتی که در اختیار خبرنگار «آمدنیوز» گذاشته شده، «محمودرضا قاسمی»، خود
را نماینده و مأمور قرارگاه ثارالله برای اعمال فشار بر قضات پرونده محمدعلی طاهری
میخواند. وی توضیح میدهد که چگونه قضاتی که با حکم اعدام بنیانگذار عرفان حلقه
مخالفت کردند، (اسدی و پیرعباسی) را انفصال درجه داده و قاضی جدید پرونده را تحت
فشار گذاشته تا حکم اعدام صادر کند.
او
همچنین اذعان میکند که نام محمدعلی طاهری در لیست «عفو رهبری» آمده بود اما وی،
به عنوان نماینده قرارگاه ثارالله، با زیر سوال بردن عملکرد قوه قضائیه، جلوی امضای نامه عفو بنیانگذار
عرفان حلقه توسط رهبر ایران را گرفته است.
قاسمی
در این فایل صوتی، تعداد طرفداران عرفان حلقه در ایران را ۱۵۰ هزار نفر عنوان میکند و میگوید با
احتساب اعضای خانواده این افراد، یک درصد از جمعیت ایران را طرفداران عرفان حلقه
تشکیل میدهند.
این
مقام امنیتی در این فایل صوتی به صراحت تاکید میکند که "من احساس میکنم اگر
طاهری اعدام نشود، دلیلی بر حقانیت اوست"!
او
در بخشی از سخنان خود، به طور مثال به «ترکیدن ۴ لاستیک اتومبیل خود» در دو مرحله و
«سوختن لپ تاپ» سازمانی خود اشاره کرده و این نمونهها را از تواناییهای ماورائی
«محمدعلی طاهری» که در هیچ محفلی هم نمیتواند آن را نقل کند، شمرده است.
قاسمی
که با مدیریت «موسسه هنری آلاء»، در تولید محصولات سمعی و بصری برای تخریب عرفان
حلقه و سایر شیوههای معنوی و فکری میکوشد، تصریح میکند که بودجه این موسسه از
سوی «دفتر رهبری» تامین میشود و سیاستگزاری و جهتگیری آن توسط «مجتبی خامنهای»،
فرزند جنجال برانگیز رهبر ایران، تعیین میشود.
(پایان خبر و نظر آمدنیوز)
یک - شناخت سخنران
از سخنان وی میتوان این گونه او را وصف کرد:
-
ظاهراً
آخوند جوانی است که به نظر نمیرسد درس چندانی در حوزه خوانده باشد، بلکه بیشتر به
کسانی میماند که چند صباحی را در حوزه هایی مانند حوزه علمیه چیذر یا مدرسه مروی
حاضر شده و یا به قول خودشان پای درس آقا رفته اند و معمم شده اند؛ زیرا درکلام او
نشانی از یک آخوند درس خوانده نمییابیم.
-
او
هم بازجوست و هم به رادیو و تلویزیون میرود و هم با قضات حشرونشر دارد و بر
تصمیمگیریهای قضائی تأثیرگذار است و هم نقش ضابط دادگستری را بازی میکند که
میتواند خانم طاهری را دستگیر کند و چون کارش غیرقانونی بوده نمیتواند نگهش دارد و
آزادش میکند.
-
همان
گونه که میدانیم بازجوهای زندانهای کشورمان از هر سازمان امنیتی و حتا کسی مانند حسین
شریعتمداری میتوانند باشند ولی شرطش این است که بتوانند بیشترین شقاوت را نسبت
به زندانیان داشته باشند!! و او اینچنین است.
-
او
سخنران خوبی نیست و نمیتواند سخنرانی کند. ذهنش ذهنی منطقی و مرتب نیست. حضور ذهن
هم ندارد و مرتب از این شاخه به آن شاخه میپرد. موارد بسیاری را که اشاره میکند
ادامه اش را فراموش میکند و یا در ابتدا میخواهد بیان کند، سپس از بیانش منصرف میشود.
دو - کیفیت
دخالت در یک پرونده قضائی
واقعاً که در دوره تاریخی
عجیب و غریبی زندگی میکنیم. در هیچ کشوری نمیتوان چنین اشخاصی را یافت، حتا در
رژیم صدام یا آل سعود و یا حکومت سرهنگان. یکی از سخنان او این است که: "اگر محمدعلی
طاهری اعدام نشود دلیلی بر حقانیتش هست".
معنای این سخن آن است
که آنچه من میگویم حق است و لاغیر! یعنی فاتحه قضاوت و داوری برای نمایان شدن حق را
بخوان؛ هرچند قاضی جمهوری اسلامی باشد که عمده قضاوتهایشان به سود حاکمیت است.
یعنی اگر قاضیان نتوانستند بهانه ای به دست آورند که حکم اعدام او را صادر کنند،
مشخص میشود که اعدام حقش نبوده و چون حقش نبوده، موجب میشود که طرفدارانش به
حقانیت او بیشتر پی ببرند. و این با خواسته ما همخوانی ندارد، بلکه باید به هر
طریقی برای او حکم اعدام صادر کرد!!
یکی از جمله های او: احساس
میکنم کسی را نمیتوان به جرم چیزی که ممکن است اتفاق بیفتد متهم ساخت. و
منظورش این است که من معتقدم اگر او اعدام نشود مسائلی پیش خواهد آمد و من میخواهم
آن مسائل برای ما پیش نیاید ولی دستم کوتاه است تا بیش از این در حکم قضائی دخالت
کنم!! ظاهراً این آقا مایل است هرچه دلش میخواهد اتفاق بیفتد ولی قوانین دست او را
بسته اند. هرچند در کشور مان قانون چندان هم حاکم
نیست ولی او میخواهد بیش از این دستش برای انجام موارد غیرقانونی باز باشد!!
سه - قوانین باید به دلخواه او اجرا شوند!
یکی از نکته های
اساسی در سخنهای او به تمسخر گرفتن قوانین است. از آنجا که تنها اتهامی که میشود
به طاهری بست تا او را به اعدام محکوم کنند این است که ثابت شود او مفسد فی
الارض است و کسی هم عقلاً و منطقاً و قانوناً نمیتواند چنین اتهامی را به وی
نسبت دهد، موضوع قاضی پیرعباسی و نظر او را پیرامون قانون درع به میان میکشد و
اینکه خواستم نظرش را درباره افساد(یعنی اتهام مفسد بودن) طاهری بدانم. میگوید
قاضی پیرعباسی برای اثبات چنین اتهامی یک سری موارد را برشمرد و چنین گفت و چنان
گفت (که البته همه درست و طبق شرع مقدس اسلام بوده است.) که در آن صورت غیرممکن
است او را بتوانیم محکوم کنیم. سپس میافزاید: او ثارالله را دنبال نخود سیاه
فرستاد. یعنی هرجا که شرایط اجرای یک قانون، حتا طبق موازین شرعی بر وفق مرادشان نباشد، قانون خوبی نست.
در همین راستا در جای
دیگر میگوید در همان آغاز که حکم طاهری را صادر کردند، گفتند که به اشد مجازات
محکومش کردیم. بعد دیدیم که تنها برایش پنج سال زندان بریده اند. گفتم این که تنها
پنج سال است چگونه میشود اشد مجازات؟ و قاضی جواب میدهد چنین محکومیتهایی میان دو
تا پنج سال است که ما بیشترین را گرفتیم. سپس او این استدلال قانونی قاضی پرونده
را به مسخره میگیرد.
ولی به هر صورت او
کار خود را کرده و زور شیطانی اش غالب شده که طاهری را پس از پایان محکومیت پنج
ساله اش که چند ماه پیش به اتمام رسید هنوز آزاد نکرده اند و بدون هیچ دلیل و محمل
قانونی در زندان نگهش داشته اند تا پرونده یا دستکم اتهام تازه ای برایش دست و پا
کنند!!
چهار - اغراق گویی و اعمال زور برای پرونده سازی بیشتر و سنگین کردن اتهامات
وی در جای دیگری
میگوید "متأسفانه قوه قضائیه مایل نیست که هر چیزی را به طاهری
بچسباند چون مشکلات پرونده او زیاد است و نمیخواهند پیچیده تر شود". از این
کلام او برمیآید که وی تصمیم داشته با هر اتهامی که برایش مقدور بوده پرونده او را
سنگینتر کند که با مقاومت قاضیها مواجه شده است.
در همین راستا مدعی
میشود که یکصدوپنجاه هزار نفر در کل کشور عضو عرفان حلقه هستند و با احتساب
هر خانواده پنج نفر پس 750 هزار نفر یعنی یک صدم جمعیت کشور با او همراهند.
این فرد آنقدر فکرش
در گرو متهم کردن ظاهری است که نمیتواند درست و معقول فکر کند. گویی عضویت در
عرفان حلقه همچون بیمه های درمانی است که هرگاه پدر خانوداه مشمول بیمه شود به تبع
او افراد خانواده اش نیز بیمه میشوند؛ و یا همچون کوپن ارزاق است که برای تخمین آماری، شمار سرپرستان خانوار را ضرب
در پنج میکنند. کسی هم از او نمیپرسد که چرا اینچنین سفیهانه آمار میدهی؟
در جایی دیگر میگوید:
هرکس هرجا او را تأیید کرده است اشتباه کرده اند؛ یعنی همه اشتباه میکنند
جز من!! وی میافزاید که در ارگانها و سازمانهای زیادی، حتا صداوسیما، بسیاری هستند
که طاهری را مجرم نمیدانند و از او طرفداری میکنند، حتا در میان خانواده های
مقامهای امنیتی!
این خود اعترافی است
بر اینکه او شخصیتی نیست که به زیان جامعه حتا حاکمیت اقدامی کرده باشد و عرف
جامعه او را به عنوان یک مجرم، حتا مجرم سیاسی نمیشناسد.
وی مدعی مشود که به
سرویسهای اطلاعاتی اطلاعات میداده است. بماند که طاهری چه اطلاعاتی میتواند داشته
باشد که به درد سرویسهای اطلاعاتی خارجی بخورد، در پاسخ به کسی از جمع که میپرسد
ثابت هم شده که وی اطلاعات میداده؟ میگوید "نه... مطلب مهمی نبوده..."
پس برای چه بیانش کردی؟
چون چسباندن کسی به
اسرائیل و یا داشتن سفری به این کشور در قوه قضائیه حکم سنیگینی دارد، موضوع عکسی
را که طاهری در جایی گرفته و از خانه او به دست آورده اند پیش میکشد و میگوید عکس
را تطبیق داده ایم و معلوم شده که بندر حیفاست!! کسی که خود و گروهش بندر حیفا را ندیده
اند، چگونه میتواند عکسی را با آنجا تطبیق دهد و نظرش هم درست باشد؟!!
پنج - مسائل
عقیدتی
وی به همه چیز طاهری
گیرمیدهد تا او را به اعدام متهم کند، از جمله به عقاید او. وی میگوید طاهری معتقد است که شیطان (که
البته منظورش ابلیس است) اولین موحّد بود.
اگر طاهری این عقیده
را ابراز کرده باشد، کجای کارش اشکال دارد؟ هزاران سال پیش از آنکه انسان آفریده شود،
جنها آفریده شده بودند. یکی از جنها ابلیس بود که آنقدر خداوند را ستایش
کرد تا به درجه قرب الهی رسید و جزء فرشتگان درگاه الهی قرارگرفت. هنگامی
که آدم آفریده شد و خداوند به فرشتگان گفت بر او سجده کنید همه به سجده افتادند جز
ابلیس که سرپیچی کرد و بدین دلیل از مقام و منزلتش افول کرد و شد شیطان. این موضوع
را قرآن در آیات مختلف بیان کرده است و شکی در آن نیست. پس به احتمال بسیار بالایی
ابلیس اولین موحد بوده است، حتا اگر اولین موحد نبوده باشد ولی بهترین موحد بوده و
هنوز موحد است؛ آنجا که به عزت خداوند سوگند میخورد که همه آدمیان را فریب میدهم
مگر بندگان مخلص تو را و خداوند هم از او میپذیرد. این عقیده قرآنی چگونه
میتواند مستمسکی برای یک اتهام قضائی قرارگیرد؟!!
وی در آغاز سخنش
موضوع بیسوادی طاهری را به میان میکشد. میگوید به او گفتم تو که سواد نداری
دیپلم هم نداری چطور به خودت دکتر میگویی. و طاهری جواب میدهد که دکتر نیستم ولی
دکترای افتخاری از فلان دانشگاه خارجی دارم. و من امّی هستم، مانند پیامبر که امی
بود. بعد چیزی به او میبندد که بسیار بعید به نظر میرسد که طاهری چنین حرفی را زده
باشد چون هرکس میداند گفتن این حرف همان و مرتد شمردن او از سوی قوه قضائیه همان: به
من وحی شده... شاید طاهری گفته باشد من امی هستم ولی به من الهام میشود. اما
این فرد میخواهد این موضوع را هم اغراق آمیز و اتهام برانگیز جلوه دهد.
نکته ای دیگر این است
که طاهری کارهای خود را با گفتن به نام بی نام او آغاز میکند. بعد نظر
دیگران را بیان میکند که: برخی عرفا مانند ابن عربی چنین میگفته اند و
ادامه میدهد که چرا بسم الله نمیگوید که نامهای جلاله در آن است؟
دست آخر اینکه وی
میگوید اساس کار ما برای بررسی کتابهای او مطابقت آنها با قرآن و روایات است؛ و نه
دیدگاه عرفانی. و به نظر میرسد گره کور موضوع در این است که مسائل عرفانی را هیچگاه
نمیتوان با معیار شرع سنجید. این دو حوزه، مسائل و موضوعاتشان کاملاً با یکدیگر
متفاوت است.
با یک مثال تفاوت دیدگاه شرع با دیدگاه عرفان
مشخص میشود:
شما یک لیوان آب اضافی در یک صحرای بی آب و علف دارید. شرع میگوید تو مالک آن
لیوان آبی. میتوانی به هرکس که قیمت بیشتری داد آن را بفروشی. ولی عرفان میگوید
ببین چه کسی از همه تشنه تر است آن لیوان آب را به او بده تا از تشنگی به درآید و از
دین و ایمانش هم مپرس که مسلمان است یا غیرمسلمان. همه بندگان خدایند و خداوند
عوضش را به تو خواهد داد. به قول سعدی:
تو نیکی میکن و
در دجله اندار که
ایزد در بیابانت دهد باز
نکته های قابل تحلیل در این شبه
سخنرانی بسیار است ولی به همین اندازه بسنده شد. امید آنکه مفید فایده واقع شده
باشد.
این مقاله د وبسایت خبری آمدنیوز نیز و با لینک زیر درج شدده است:
این مقاله د وبسایت خبری آمدنیوز نیز و با لینک زیر درج شدده است:
http://amadnews.com/1395/02/26/
Subscribe to:
Posts (Atom)