Sunday, May 29, 2016

نقدی بر: محمد(ص)، راوی رؤیای رسولانه



نقدی بر:
محمد(ص)، راوی رؤیای رسولانه
آنکه شهره است به "سروش"         شده راوی رؤیای "رسول"
به تازگی دکتر عبدالکریم سروش که پیشتر نیز تشکیکهایی در گفتمان قرآن کرده بود اقدام به انتشار مرحله به مرحله نظرهای خود زیر عنوان محمد راوی رؤیاهای رسولانه کرده است:
محمّد(ص): راوی رویاهای رسولانه
عبدالکریم سروش
قرآن، «خواب‌نامه»‌ای است که زبانش، زبانِ بیداری نیست، بلکه زبانِ خواب است و آن را معادل زبانِ بیداری گرفتن، خطایی مهلک و عظیم است.  
به نام خدا
آغاز نوشتن روز مبعث نبوی:
 ۲۷ رجب ۱۴۳۴ قمری
۱۷ خرداد ۱۳۹۲ خورشیدی

جالب توجه آنکه ایشان در همان آغاز گفتار، سخن آموزگار و معشوق خود یعنی مولانا را دگرگونه میکند تا سخن خود را بر کرسی نشاند:
یکم. جلال‌الدین محمّدبلخی گفت:
«هست قرآن حال‌های انبیا»[۱]، و من می‌خواهم با کسب اجازه از روح آن عزیز چنین بگویم:
«هست قرآن خواب‌های مصطفی»، و البته از آن خواب‌ها که:
خواب می بینم ولـی، در خواب نه
مـدّعـی هـســتم ولـی کـذّاب نه[۲]
لزومی ندارد در این زمینه بحث مفصلی صورت گیرد زیرا روشنگریهای بسیاری در طی نوشته هایی صورت گرفته است که عنوانهای برخی از آنها در پی خواهد آمد و همگی در محیط مجازی اینترنت موجودند ولی خلاصه سخن این است که:
پایه و دستمایه سخنان و نظرهای متفکرینی همچون محمد ارکون ترک- نصر حامد ابوزید مصری- عبدالله یوسف علی هندی و دکتر عبدالکریم سروش ایرانی و امثال آنان پیرامون قرآن کریم ناتوانی، بدفهمی و کجفهمی مفسران و بویژه مفسران عظام از فهم آیات الهی بوده است. آنان(به استثناء یوسف علی) به جای اینکه با اندیشه کردن در آیات الهی و نگاه عاقلانه انداختن به آنها و با دستمایه قراردادن دستاوردهای دانش روز به فهم درست آیات الهی برسند(شاید هم نرسند) و نظرهای نادرست و یا ناقص آن مفسران را اصلاح و صورت قضیه را درست کنند، که وظیفه هر صاحبنظری است؛ اصل قضیه را منکر شده و در کلیت قرآن کریم تشکیک کرده و به پیروی از متکلمان و نظریه پردازان مسلمان قرون دوم و سوم قلم فرساییده اند. در نتیجه همگی از قرآن دور شده اند. در این میان کسی که از خطر انحراف خود را دور نگه داشته و بی باکانه نظر نداده عبدالله یوسف علی است که برخی نظرهایش که نتیجه اندیشه درست و تدبر عاقلانه در قرآن است، پس از درگذشت وی به گونه ای علمی محقق شده اند. 
برای دانستن روش درست نفی یا اصلاح تفسیرهای نادرست چهارپایان ویژه قرآنی را به عنوان یک نمونه مفید و مؤثر بخوانید.
برای درک درست از آنچه که در بالا آمد نوشته های زیر را مورد بررسی قرار دهید:
قرآن به مثابه متن(نقدی بر تفکر قرآن به مثابه گفتار)- بهشت! آنچنانی یا اینچنینی؟- فهم قرآن- یحرفون الکلم عن مواضعه- آفتهای کارامدی قرآن(افلا یتدبرون القرآن)
برای فهم صور اسرافیل که در نوشته دکتر سروش به آن اشاره شده شکل کیهان در قرآن و مهنورد در قرآن را بخوانید.
برای دانستن مفهوم تسبیح آفریدگان که در نوشته دکتر سروش به آن پرداخته شده تسبیح گویان در هستی را بخوانید.
 برای دانستن چگونگی پی کردن شهاب دیو(جن) را که باز هم در نوشته دکتر سروش به آن اشاره شده جن موجودی که از نو باید شناخت را بخوانید.
همه این نوشته ها نتیجه اندیشه علمی و تدبر قرآن و پیروی نکردن از تفسیرها و ترجمه های قدیم و جدید از قرآن کریم اند.

من الله توفیق و علیه التکلان – سوم تیرماه 1392- احمد شماع زاده

نقدی بر بخش دوم
محمد راوی رؤیاهای رسولانه
یاداوری: این نقد در بخش نقد و نظرهای نوشته ایشان در وبسایت جرس درج شده است.
سخنی با دکتر: آن دسته از دوستداران شما که فرضیه شما را قبول ندارند بیش از دیگران از رویارویی تان با قرآن رنج میبرند و میگویند دکتر سروش با آن سوابق درخشان و پایداریهای تحسین برانگیز چرا و به قیمت چه چیزی فرضیه ای را ارائه کرده که اگر درست هم میبود دردی را دوا نمیکرد... قرآن مفاتیح نیست. قرآن بر زمین زننده است و آنگاه دشمنانت بیشتر شاد میشوند. صادقانه عرض میکنم بیا و بیش از این ادامه مده تا بیش از این دشمن شاد نشوی که ما دوست نداریم دشمنانت شاد شوند. گفتنی است که فرضیه شما به گوساله سامری میماند. هنگامی که حضرت موسی از سامری میپرسد چرا مردم را به گمراهی کشاندی پاسخ داد: من بصیرتی یافتم که دیگران توانا بر آن نیستند. مشتی از اثر پای تو را برگرفتم و با آن چیزی ساختم که نفسم برایم آراسته بود.
***
خوانندگان و نقدکنندگان عزیز میبینند که جای قرآن پژوهان در این میان خالی است یا برخی با نام مستعار مطالبی نوشته اند در حالیکه آنان باید بیشتر در اینجا مشارکت میکردند. به نظر میرسد آنان در فرضیه دکتر سروش آنقدر چاله و حفره دیده اند که سرگردان شده و ترجیح داده اند وقت خود را تلف نکنند. ولی اگر بتوان در برابر همه نابجاگوییها و حتا اهانتها مانند "تخت خداوند بر دوش..." سکوت کرد در قسمت دوم مسائلی مطرح شده که بویژه برای جوانان خواننده ای که به مباحث کلامی- عرفانی- علمی و فلسفی آگاهی و در فلسفه بافی! سررشته ندارند منحرف کننده است و دستکم وظیفه انساندوستانه حکم میکند که باید در مورد برخی نکته ها روشنگری کرد:
1- اگر از دکتر سروش پرسیده شود چگونه پیشگوییهای قرآن مانند موضوع "جسد فرعون" میتواند به رؤیای رسول اکرم آمده باشد پاسخی خواهید شنید که رسول اکرم را در حد "نوستر آداموس" پایین خواهد آورد. چنانکه فرضیه ایشان پیامبر اکرم را در حد "ادوارد کیس آمریکایی" پایین آورده است. زیرا همان پروسه ای را که ادوارد کیس اجرا میکرد فرضیه ایشان به رسول اکرم نسبت میدهد. او هم به خواب میرفت و "کاتب وحی!" او که همسرش بود سخنان او را به هنگام خواب مینوشت. او هم بسیاری از بیماران لاعلاج را از سراسر گیتی شفا داد. بیشتر شفاهای جسمانی و بعضا شفای روحی. با این حال آنقدر انسان والایی بود که ادعای پیامبری نکرد. روح پرفتوحش شاد باد.
2
- دکتر سروش با هدفی آیه ای از قرآن را آورده که از قضا در آن آیه پروسه وحی شامل چهار عامل و یک نتیجه گیری میشود:
نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الْأَمِينُ؛ عَلَىٰ قَلْبِكَ لِتَكُونَ مِنَ الْمُنْذِرِينَ؛ بِلِسَانٍ عَرَبِيٍّ مُبِينٍ.[۴۵] (روح‌الامین این قرآن را به‌ زبان عربی بر قلب تو وارد کرده است)
اگر در ترجمه دقت کنید میبینید که دکتر سروش "تا از منذرین باشی" را حذف(مصادره به مطلوب) کرده و نتیجه گیری را از میان برداشته تا بتواند سخن خود را بر کرسی نشاند. زیرا نتیجه گیری خواسته خداوند را میرساند که در قرآن منظور نظر ایشان خداوند سخنگو و نتیجه گیر نیست.
و اما چهار عامل:
اولین عامل: سخنگو(خداوند) است.
دومین عامل: وحی است که دکتر سروش در اینجا ظاهراً در باره آن چیزی نمیگوید ولی اولین پایه فرضیه ایشان بر این اساس قرارگرفته که وحی چیزی جدای از "روایت رؤیاهای رسولانه" نیست. بنابراین عامل دومی نیز وجود ندارد.
سومین عامل: روح الامین است که دکتر سروش او را هم از میان برمیدارد و میگوید که رسول اکرم خود روح الامین نیز بوده است.
عامل چهارم: مخاطب(رسول گرامی) است.
با حذف سه عامل و نتیجه گیری- از پروسه وحی چه باقی میماند؟
شیر بی یال و دم و اشکم که دید         همچو شیری را خدا هم نافرید

چه چیزی نازل شده؟ چه کسی نازل کرده؟ توسط چه کسی نازل شده؟ از همه مهمتر اینکه وقتی خداوند میگوید روح الامین آنرا بر قلب تو نازل کرده معنایش این است که دریافت وحی "ادراک قلبی" است و نه "ادراک بصری یا دیداری" آنهم در رؤیا!! که دومین پایه فرضیه دکتر سروش بر آن نهاده شده. بدین ترتیب این آیه فرضیه ایشان را به چالشی عمیق میکشاند که نجات از آن کار آسانی نیست.

3- چهارم. علاوه بر مأثورات ومنقولات که خواب انبیاء را وحی میدانند...
این را میگویند مغالطه از نوع زیرکانه:
الف- میان "خواب انبیاء را وحی دانستن" که حدیث است و "وحی را خواب انبیاء دانستن" که دکتر سروش مدعی آن است تفاوت از زمین تا آسمان است. مانند آن است که بگوییم زمین جزئی از منظومه شمسی است(درست) و یا بگوییم منظومه شمسی جزئی از زمین است!!(نادرست).
ب- حدیث "خواب انبیاء وحی است" خود مبتنی بر آیات قرآن و نمونه بارز و مشهور آن یعنی خواب حضرت ابراهیم پیرامون ذبح اسماعیل است که دکترسروش با نقل سخن "محی الدین عربی" آن را هم بی پایه میپندارد. یعنی ایشان به چیزی استناد میکند که در جای دیگر خود آن را نفی کرده است!!
از این دو مورد نیز متوجه میشویم فرضیه ایشان نه تنها مستدل نیست که بسیار هم بی انسجام است.

4- هیچ موجودی نیمتواند کل کیهان و بخشهای عمده آن را ببیند.
دکتر سروش چون پژوهشی در زمینه کیهانشناسی قرآنی ندارد(که شاید به همین دلیل به چنین فرضیه ای رسیده) نادیدنیهایی همچون "عرش و کرسی" را و "جن و فرشتگان" را در یک ردیف قرارداده و همه را به رؤیت رسول اکرم رسانده است. همین موضوع بنیان فرضیه ایشان را برمیافکند. زیرا:
برخی اجزاء کیهان مانند "عرش" و نیز "شکل کیهان" نادیدنی هستند که نه تنها عرفا و کیهانشناسان بلکه حتی وجودی چون محمد(ص) که به معراج رفته و علی(ع) که میگوید من به راههای آسمان از راههای زمین آگاهترم آنها را ندیده اند. دلیلش هم روشن است زیرا همه آدمیان و جنیان و فرشتگان در درون کیهان قرارگرفته اند و تنها ذات خداوندی است که جزئی از کیهان نیست و درون آن قرار ندارد بلکه بر کیهان و از جمله عرش که ثقل هستی و منبع تغذیه کیهان است اشراف دارد. بنابراین:
تنها کسی که بر کل کیهان و از جمله عرش و کرسی احاطه علمی و ایجادی دارد خداوند متعال است و بس. و تنها با کلام خداوند یعنی همین قرآن است که میتوان به چیستی آنها پی برد و بس. انسان حتا اگر پیامبر اکرم باشد کیهان را- شکل آن را و بخشهای آن را نمیتواند تصورکند چه برسد که ببیند آنهم در رؤیا!! و نه در معراج. آن حدیث از پیامبر اکرم که نسبت عرش به کرسی و کرسی به عرش  را به خوبی روشن میکند باز هم از آیات قرآنی که گفتار خداوند است گرفته شده است.
پس "قرآن کریم یقینا کلام خداوند است" که در آن حقایق و واقعیتهای نادیدنی را با مثالهایی قابل فهم برای ما روشن کرده و نمایانده و بارها به ما سفارش کرده که از هرچیزی در این قرآن مثالی آورده ام تا آگاه شوید. بنابراین قرآن نمیتواند روایت باشد بویژه روایت رؤیاها مگر راوی را به جای خداوند متعال قراردهیم که آنهم شرک است.
برای آگاهی بهتر و بیشتر مقاله های "شکل کیهان در قرآن"(نگارش جدید)- "سازمان کیهان در قرآن"- "مهبانگ در قرآن"- "مهنورد در قرآن" و نیز "اشاره های قرآنی و پرسشهای انسانی" که همگی در محیط وب(اینترنت) موجودند قابل توجه و امعان نظرند. 

ستم بر پیامبر اکرم(ص):
یکی از ستمهایی که بر پیامبر اکرم اسلام ضمن این گونه بحثها میرود این است که از واژه خلسه به هنگام وحی یاد میشود. این واژه به گونه ای به کار میرود که کمتر کسی به آن شک میکند و تقریبا جا افتاده است. روشن نیست از چه زمانی و توسط چه کسی این واژه وارد این گفتمان شده ولی آن را نمیتوان در کتابهای تاریخ قرآن یافت. در کتابهایی که پیرامون تاریخ وحی و قرآن نگاشته شده همواره از فشار بر پیامبر اکرم(ص) و برافروخته شدن چهره ایشان به هنگام دریافت وحی سخن رفته است و نه خلسه.
اینجاست که میگوییم این تغییردادن مفهوم حالت دریافت وحی ستمی است که بر ایشان میرود. زیرا خلسه حالت راحتی- بیخودشدن و ناهوشیاری را میرساند. همین موضوع موجب شده خلسه را مقدمه به خواب رفتن هم تعبیر و تفسیر کنند چنانکه در فرضیه دکتر سروش چنین شده است.  این در حالی است که فشار وحی حتا نه همچون فشار روحی بلکه فشار قلبی تا مرز سکته قلبی یعنی شکنجه است!(اگر میگویند فشار قبر عذاب(شکنجه) است نه به آن دلیل است که قبر واقعا فشار داشته باشد بلکه فشاری است که روح مرده به واسطه مشاهده یا تجسم کردارهای بد خویش دریافت میکند.)
چرا دریافت وحی همچون شکنجه شدن است؟

دریافت وحی از نظر ظرف مکانی یعنی ورود تدریجی کلام تنزل یافته خداوند از عالم معنا(سنگین و پرقدرت­وهیبت) بر قلب مادی(لطیف و کم ظرفیت) پیامبر اکرم(ص) است.
مثال: اگر بخواهیم یک سطل آب را در یک گوی لاستیکی قابل ارتجاع ولی کوچک وارد کنیم گوی خرده خرده میپذیرد و گشاد میشود ولی فشار بسیار شدیدی را تحمل میکند... گویی هر آن دارد از هم گسسته میشود. بنابراین آیا این ستم بر پیامبر اکرم(ص) نیست که آنهمه رنج و درد را که برای دریافت کلام خداوند و رساندن آن به ما تحمل کرده خلسه یعنی دریافت وحی در کمال راحتی و حتا خوشی و سرخوشی تعبیر و تفسیر کنیم؟
31/4/92- احمد شماع زاده

Friday, May 27, 2016

ده نکته در نقد نظریه 'رؤیاهای رسولانه' عبدالکریم سروش

ده نکته در نقد نظریه 'رؤیاهای رسولانه' عبدالکریم سروش
  • 12 مهٔ 2016 - 23 اردیبهشت 1395




تنها اشاره ای:
متأسفانه نقدنویسان بر نظر، و بلکه اختراع دکتر سروش، از آن با عنوان نظریه یا تئوری یاد میکنند که اشتباه محض است، از آن رو که هیچیک از ویژگیهای یک نظریه علمی، حتا در زمینه علوم انسانی را ندارد. 

خوانندگان را به خواندن نقد نظر ایشان در لینکهای زیر نیز دعوت میکنم:
https://www.academia.edu/13442054/ 
https://www.academia.edu/6794858/

احمد شمّاع زاده

مطابق تئوری "رؤیاهای رسولانه"، تمام قرآن در عالم رؤیا بر پیامبر اسلام مکشوف گردیده است و رمز رؤیا را جز با خواب‌گردانی نتوان گشود و از این رو کلیه شارحان و مفسران در ۱۴ قرن گذشته به خطا رفته و اشارات رؤیا را به جای تأویل، با کلام بیداری فهم و تفسیر کرده‌اند. به نظر این قلم، حداقل از بُعد "درون دینی"، این تئوری تعارضات عدیده و آشکاری با متن قرآن پیدا می‌کند که ذیلا به برخی از آنان اشاره می‌کند:
۱- زبان رویا، زبان رمز و تاویل است که برای خود شخص هم مبهم و مشتبه می‌نماید، چه رسد به دیگران، همچنانکه رموز ماه و خورشید و یازده ستاره در "رؤیای یوسف"، نه برای او آشکار بود و نه برای پدرش یعقوب، همین قدر دریافتند که باید رمزی الهی در آن رؤیا باشد که تاویل (تحقق) آن در آینده به "مشیّت الهی" آشکار گردد، که البته حدود سه دهه بعد تحقق یافت. آری یوسف به تعلیم الهی به تاویل رؤیاها آگاهی یافت، اما صرفنظر از چنین استثناهایی، تعلیم او ربطی به ابلاغ رسالت آشکار توحیدی‌اش نداشت. همچنان ‌که رؤیای ابراهیم در ذبح اسماعیل امری شخصی بود. به پیامبر اسلام نیز برحسب قرآن در مواردی اندک، خداوند آگاهی‌هایی در رؤیا القاء کرده بود؛ همچون بازگشت به مسجدالحرام (فتح ۲۶) یا شجره خبیثه (اسراء ۶۰)، که این استثناها نیز مستقل از کتاب و رسالت آشکار او بوده است.
آنچه پیامبر اسلام عرضه کرد، "کتاب مبین" یا "قرآن مبین" نام گرفته است، مأموریت او "ابلاغ مبین" و "انذار مبین"، آنهم به زبان ساده و آشکار (بِلِسَانٍ عَرَبِيٍّ مُبِينٍ) بوده است. مشتقات کلمه مبین مثل: بینات و تبیین و مستبین و... بیش از ۲۵۰ بار، و عمدتاً درباره قرآن و آیات الهی، به کار رفته است. خداوند آیاتش را برای توده‌های مردم، نه به زبان رؤیا، بلکه به ساده‌ترین شکل تفصیل داده و بیان کرده است.


Image copyright AP
۲- پیامبر اسلام، همچون سایر پیامبران، "رسالت" داشت و مأمور "ابلاغ" آشکار آن به توده‌های مردم بود، قرآن در ۲۵ آیه به چنین رسالتی از سوی آفریدگار عالم تأکید کرده است. در تئوری "رؤیاهای رسولانه"، ۱۴ قرن است هیچ مفسری توفیق نیافته بر گوشه‌ای از رموز آن رؤیا پی ببرد، جناب سروش نیز تاکنون هیچ یک از نمادهای چنان رؤیایی را نگشوده و این مهم را به آیندگان حواله داده است. باید دید جایگاه رسالت در این تئوری کجاست و هزاران شهید به خون خفته‌ای که آن پیام را با خونشان آبیاری و سبز کردند، چه بانگ بیداری از آن انذار شنیدند که اینک باید سراغ خواب‌گردان بگردیم؟
۳- در آیات موسوم به "تحدّی"، قرآن بارها منکران را به همراه شریکان و پشتیبانشان به عرضه سوره‌ای مشابه این کتاب (در ابعاد فرا زمانی، فرا مکانی، شامل تاریخ گذشته، وضع حال، سرنوشت آینده، آیات خدا در طبیعت و شریعت و هدایت) فراخوانده است. البته کسانی به میدان آمده‌اند، اما جز رسوایی دستاوردی نداشته‌اند. باید دید جایگاه این آیات در تئوری "رؤیاهای رسولانه" چگونه تبیین می‌گردد؟ آیا رؤیاهای مشابهی باید نقل می‌کردند، یا سخنانی همسنگ آن؟
۴- از واژه‌های بسیار متعارف قرآن که با مشتقاتش نزدیک به ۳۰۰ بار در این کتاب تکرار شده، "نزول" و "تنزیل" است، نزول قرآن به معنای پایین آوردن سطح پیام پروردگار جهان، در حدّ درک و فهم بشری و گیرنده‌های حواس اوست، مکانیسم نزول این حقایق در "شب قدر" را قرآن به زبانی سربسته و رمزگونه، که حقیقت آن به مصداق "وَمَا أَدْرَاكَ مَا لَيْلَةُ الْقَدْرِ"، برای شخص پیامبر هم پوشیده بود، در سوره‌های قدر و دُخان بیان کرده است. از مفاد این دو سوره و از اجماع مسلمانان می‌توان فهمید خداوند حقایقی را که به تدریج مکتوب و مدوّن شد، مستقل از تأثیر گذاری ظرف ذهنی حامل و گیرنده (فرشته واسطه وحی و پیامبر) به ‌طور خالص برای هدایت بشریت نازل کرده است (قیامه ۱۶، طه ۱۱۴ و جن ۲۷ و ۲۸)، اصرار قرآن براین است که آن حقایق را خدا بر زبان پیامبر میسّر و جاری کرده است، نه آن که تلقی و برداشت او چنان بوده باشد (مریم۹۷ و دخان ۵۸). حال آنکه "تئوری روایت رسول" یا "رؤیاهای رسولانه"، این امر را در حدّ برداشت‌های ذهنی یک انسان، هرچند بیدار دل، با تمام ویژگی‌های محدود بشری، که پیام را در قالب ظرف ذهنی خویش فهمیده است، پایین می‌آورد.
۵- در تئوری روایت یا رؤیا، خود شخص است که به اختیار، احوالات خواب یا بیداری‌اش را، همچون از سفر برگشته‌ای برای دیگران روایت می‌کند، اما پیامبر بارها در جواب کسانی که مطالبه تغییر یا جابجایی آیات می‌کردند، به صراحت پاسخ داده است که "من از جانب خویش توان هیچ تغییری ندارم، من فقط از آنچه از سوی پروردگار بر من وحی می‌شود پیروی می‌کنم" (یونس ۱۵ و ۱۶، اعراف ۱۰۶ و ۲۰۳ و ۸ آیه دیگر). تلاوت قرآن نیز در اختیار نازل کننده بوده و از پیامبر فقط خواسته شده: "هر وقت ما خواندیم، خواندن ما را دنبال کن" (قیامه ۱۸).


Image copyright AP
۶- هدف اصلی نزول قرآن، "مردم" (ناس) و پیامبر واسطه‌ای برای ابلاغ بوده است، به او گفته شده: "ما این کتاب را به حق (نه خواب و خیال)، به‌خاطر "مردم" بر تو نازل کردیم (زمر۴۱) و این که: "این کتاب (حقایقی) تنزیل یافته از سوی رب‌العالمین، به واسطه روح‌الامین (فرشته وحی) بر قلب تو است تا به زبانی آشکار و روان (نه رمزگونه و نمادین) از هشداردهندگان باشی (شعراء ۱۹۲). هدایتگر توده‌های مردم (ناس) بودن قرآن، از فرازهای مکرر قرآن است؛ چگونه رؤیاهایی که نمادهای آن پس از ۱۴ قرن همچنان برای مفسرین نامکشوف مانده، اینک خواب‌گزارانی باید تا آنرا برای توده‌های مردم بگشایند و خواب چه هشداری می‌توانسته داشته باشد؟
۷- مؤمنان به حقانیت قرآن بر این باورند که ‌خالق "طبیعت" همان نازل کننده "شریعت" است و آیات تکوینی با آیات تشریعی به یک آبشخور اشاره دارند، پس اگر نظم حیرت‌آوری در اجزاء طبیعت وجود دارد که دانشمندان را یقین بر آن، به بالا بردن بنای رفیع علم تشویق می‌کند، آیات تشریعی نیز اگر از جانب همان خدا باشد، نمی‌تواند، همچون گفتار و نوشتار بشری، فارغ از نظم و قاعده در الفاظ و کلمات و قابلیت نظم آماری و عدد و رقم باشد، کشفیات چند دهه اخیر از نظم عددی در الفاظ و حروف قرآن، که عمدتاً مرهون ابزار کامپیوتری و امکان جستجو در متن دیجیتالی این کتاب است، حقایق شگفت‌آور و انکار ناپذیری را آشکار کرده است که مطلقاً نمی‌توان آن را با "تئوری روایت انگاری قرآن" یا " تئوری رؤیا پنداری" توضیح داد. نه پیامبر مکرم اسلام اهل ریاضیات و آمار بود و نه مسلمانان صدر اسلام بر الفبای این علوم آشنایی داشتند.
۸- عمده آیات استنادی مبتکر محترم تئوری "رؤیا پنداری قرآن"، مرتبط با موضوع قیامت و عالم رستاخیز است که هنوز تحقّق نیافته و دانش آن ماوراء علم فیزیک فعلی است. زبان قرآن در بیان این امور، به تصریح آیه ۷ سوره آل عمران، زبان "تشبیه" است و این بخش از قرآن را، که شامل پدیده‌های ناشناخته‌ای از دنیای فعلی نیز می‌باشد، "آیات متشابهات"، و بقیه قرآن را "محکمات" نامیده‌اند.
جناب دکتر سروش برای توجیه این آیات متوسل به رؤیا و مدعی شده است تنها از طریق خواب‌گزاری است که می‌توان آن‌ها را فهم کرد، حال آن که زبان استعاره، مجاز، تمثیل، تشبیه، تجسیم و تصویر، که اتفاقاً خود قرآن در غنا بخشیدن به این فنون ادبی در زبان عرب نقش بنیادین داشته است، آسان‌تر می‌تواند ما را به فهم آنچه دور از دانش فعلی است نزدیک کند و اگر استعاره و مجاز اعتبار نداشته باشد، به طریق اولی رؤیا نیز اعتباری ندارد.
اتفاقاً در خود قرآن آمده است که بسیاری از اشارات و بشارات بهشتی، به زبان "تمثیل"، در تشبیه به ملموسات و محسوسات بشری بیان شده است (رعد۳۵ و محمد۱۵)، در این صورت چه ضرورتی بر انتقال آن به عالم رؤیاست؟ وقتی قرآن به صراحت می‌گوید: "هیچ نفسی نمی‌تواند واقعیت چشم روشنی‌های پاداش الهی را، که از درک بشری پنهان است دریابد" (سجده ۱۷)، بدیهی است که منظور شراب طهور و شاهد حوری و باغ و بوستانی، که در دنیا نیز دور از دسترس نیست، نمی‌باشد که به خوابگردان نیازداشته باشیم.
۹- "خواب گزاری"، ترجمه فارسی "تعبیر خواب" در زبان عربی است که فقط یکبار در قرآن، آن‌هم از ذهن و زبان فرعون خطاب به درباریانش، برای بازگشایی گره خوابی که دیده بود آمده است. "تعبیر"، با عبرت هم‌‌ریشه است و بر "عبور" از ظاهر دلالت می‌کند. اما قرآن همواره در مورد "رؤیا"، واژه "تأویل" را به کار برده است که معنای "وقوع خارجی یک خبر و نتیجه یا علت غایی" دارد، مثل تأویل قیامت یا وعده‌های دیگر قرآن، که مانند علوم متعارف اکتسابی نیست و جز به تعلیم الهی دریافت نمی‌گردد، آیا اصطلاح تأویل یا "خواب‌گزاری قرآن" با فرهنگ این کتاب بیگانه و بدعتی تفسیری نیست؟
۱۰- این حقیقت را قرآن به وضوح بیان کرده است که تأویل "متشابهات" قرآنی را فقط خدا می‌داند و راسخون درعلم، با فروتنی تمام در برابر اقیانوسی از مجهولات، با قطره علمی که دارند، اعتراف به نادانی و تمنّای رحمت ربوبی برای محفوظ ماندن از لغزش معرفتی می‌نمایند (آل عمران۷).
امام علی "راسخون در علم" را کسانی شمرده که به ناآگاهی و ناتوانی از کنار زدن پرده‌های غیب اعتراف کرده‌اند و از کوشش و ادعای گشودن آنچه در حیطه دانششان نیست، بی‌نیاز گشته‌اند. خداوند نیز اعتراف آنان به عجزشان از گشودن این پرده‌ها را ستوده و دلیل رسوخشان در علم شمرده است.
سخن را با مناجاتی از مولوی، تقدیم به استاد مسلم مولوی شناس، ختم می‌کنم:
قطره‌ای دانش که بخشیدی زپیش/ متصل گردان به دریاهای خویشقطره ای علم است اندر جان من/ وارهانش از هوا وز خاک تنپیش ازآن کاین خاکها خَسفش کنند/ پیش از این کاین بادها نَسفش کنند.

نقدی بر نظریه 'رؤیاهای رسولانه' عبدالکریم سروش

نقدی بر نظریه 'رؤیاهای رسولانه' عبدالکریم سروش

  • 26 مهٔ 2016 - 06 خرداد 1395
    بی بی سی




تنها اشاره ای:
متأسفانه نقدنویسان بر نظر، و بلکه اختراع دکتر سروش، از آن با عنوان نظریه یا تئوری یاد میکنند که اشتباه محض است، از آن رو که هیچیک از ویژگیهای یک نظریه علمی، حتا در زمینه علوم انسانی را ندارد. 

خوانندگان را به خواندن نقد نظر ایشان در لینکهای زیر نیز دعوت میکنم:
https://www.academia.edu/13442054/ 
https://www.academia.edu/6794858/
احمد شمّاع زاده

در این نوشتار تلاش خواهم کرد به نقد تؤام نظریه دکتر سروش: «قرآن به منزله رؤیاهای پیامبر»، و دو برنامه پرگار که به آن اختصاص داشت بپردازم، ضمن آنکه لازم ست چارچوب نظریه نیز اجمالا بازگو شود. چون ناچار به رعایت اختصار هستم، تنها اهمّ مطالب را فهرست وار خواهم آورد:
۱. آقای سروش در شرح نظریه خویش نوشته: «محمّد(ص) راوی است، یعنی مخاطب و مخبر نیست. چنان نیست که مخاطب آواهایی قرار گرفته باشد و در گوش باطنش سخنانی را خوانده باشند و فرمان به ابلاغ آن داده باشند، بل محمّد (ص) روایتگر تجارب و ناظر مناظری است که خود دیده است ... او گواهی خدا و فرشتگان و دانایان [بر وحدانیت خدا] را خود دیده و شنیده، و اینک راوی آن است. ... وی بنفسه و بعینه، ناظر و راوی آن مناظر بوده است. بهشتیان را در حال مبادله جام‌های شراب و دوزخیان را در حال ریزش پوست‌های سوخته و رویش پوست‌های نو دیده است.»
۲. دلایل صریحی که بر اساس آنها باید این نظریه را پذیرفت و بدان اعتماد کرد، چیست؟ به این سؤال مهم، نه در ۵ مقاله ایشان، پاسخ کافی داده شده و نه در مناظره بدان پرداخته شد (البته اهمّ آنچه را به منزله قرائنی برای تقویت نظریه بیان شده، نقد خواهم کرد.):
۲.۱. ایشان از قرآن شاهدی نمی آورد که «زبان وحی» را بر محور رؤیا توصیف کرده باشد. روایاتی هم به صورت نادر (کالمعدوم) می آورد، (و تکرار همان روایات بسیار اندک و غالبا از منابع تسنن ست که ایشان، در نظریه «بسط تجربه نبوی» آورده) بسیار قابل مناقشه ست، مثلا در طی مقالات طولانی، یکباره به اشاره می نویسد: «مگر امام علی نگفت که رؤیای انبیاء وحی است.»


در پاسخ، دستکم باید گفت: این حدیث بیان نکرده که وحی انبیاء، منحصر در رؤیا ست و این دو مطلب، بسیار فاصله دارد. اینکه پیامبران، چون در احاطه حفاظت الهی هستند، اگر در رؤیا هم بدانان اِخبار یا امری شود، در حکم بیداریِ آنان ست، خیلی تفاوت دارد با اینکه گفته شود: «[کلّ] قرآن، روایت پیامبر ست از تجارب و مناظری که خود در عالمی رؤیاگونه، با زبانی رمزی که بیگانه با زبانِ بیداری ست، دیده»
در مورد دیگر، ایشان به نقلی از اهل سنت (حدیث تأبیر نخل) استناد میکند که از جهات متعدد سندی و دلالی قابل اشکال ست. بررسی سند و دلالت این نقل اهل سنت، در این مجال نمی‌گنجد و به جای خود موکول است.
۲.۲. پرسش بسیار مبنایی اینکه چرا آقای سروش در سلسله مباحث مطوّل خویش، بابی مستقل و جدی برای استنادات قرآنی و روایی موضوع، مگر اندکی در حکم هیچ، نگشوده؟ بدون قصد پرداختن به بحث اثباتی در این باب (که نیازمند مجالی مستقل ست) می پرسم: آیا خودِ قرآن درباره زبان وحی سکوت کرده و پیامبر اکرم و اهل بیت گرامی آن حضرت هم هیچ مطلب صریحی درباره آن نگفته اند؟
در حالی که ایشان نوشته: «تفسیر عموم مفسّران مسلمان، آلوده به مغالطه خواب گزارانه است. یعنی واژه‌های آتش، خورشید، باغ، غضب، رحمت، آب، تخت، و… را که در قرآن دیده‌اند، گمان برده‌اند که مراد همین آب و باد و آتش و کتاب و ترازوست که در بیداری می‌بینیم و می‌شناسیم، و غافل بوده‌اند از این‌که روایتگری تیز چشم، آن‌ها را در رؤیا و خیال دیده و شنیده است، آن هم با زبانِی رمزی»
معنای سخن فوق این ست که بی اطلاعیِ عموم مفسران مسلمان درباره پیش-فرضی ضروری در فهم قرآن، طی ۱۴ قرن، موجب لغزشی مبنایی شده که از اساس، فضای فهم را تخریب کرده، اما قرآن، پیامبر و اهل بیت، هیچ تلاشی برای رفع این بدفهمیِ تفسیرسوز نکرده اند!
باید توجه داشت که مطابق آن نظریه، بحث فقط بر سر واژه‌ها و مفاهیمی محدود نیست، بلکه مشکل، عمیق و فراگیر ست، زیرا به بیان آقای سروش: «تردید نباید کرد که زبان قرآن یکسره زبان رؤیا است.»
اختلاف فضای بیداری و رؤیا (بر مبنای نظریه، یعنی اختلاف فضای واقعیِ قرآن با فضای ۱۴۰۰ ساله مفسران) میتواند فی المثل مانند تفاوت: «خورشید و ستاره» در رؤیای حضرت یوسف با « جناب یعقوب نبی و پسران ایشان» در بیداری، و یا تفاوت «گاوان لاغر و فربه در خواب» با «سالهای قحطی یا وفور محصول» در بیداری، و حتی بیش از اینها باشد و ببین که تفاوت ره از کجا ست تا به کجا!
ایشان مکررا در گفتگو تأکید کرد که تشخیص زبان قرآن، پیش فرض ما برای ورود به فضای قرآن ست (یعنی نباید در خود قرآن دنبال آن گشت). با ترک مناقشه در این ادعا، می پرسم آیا پیامبر اکرم و جانشینان ایشان هم می توانستند در این باب سکوت کنند و مردم را در وادی خطایی مفرط رها سازند؟! آیا لازم نبود آنان درباره این پیش فرضِ تعیین کننده، سخنی بگویند؟ (رأی خود را در باب رهنمودهای قرآنی آنان، اختصارا در پایان، بیان خواهم کرد.)
۲.۳. حتی اگر قرآن، پیامبر و اهل بیت، درباره این نظریه ادعایی که اساس فهم قرآن را تغییر میدهد چیزی بیان نکرده باشند، این، دلیلی کافی برای نادرستی آن ست، زیرا چنین سکوتی، در فرض حاکمیتِ «زبان رؤیا» بر قرآن، اصطلاحا به معنای «اغراء به جهل» و رها کردن، بلکه سوق دادن مخاطبان به خطا و لغزش ست. یعنی آنان در موضوعی سکوت کرده اند که اگر واقعا صحت می داشت، اساس نگرش همه مسلمانان به پیامهای قرآنی را تغییر میداد، (چنانکه آقای سروش مدعی ست این نگرش، ۱۴ قرن دچار اعوجاجی فراگیر شده) چنین سکوتی پذیرفته نیست و اگر احراز شود، خود دلیل بطلان نظریه ست.
۲.۴. قرینه ای که در استنتاجِ رؤیاگونه بودن وحی توسط آقای سروش بسیار مؤثر بوده، این که نوشته: «مگر پیامبر هنگام دریافت وحی به ناهشیاری نمی‌رفت و غفلتی گران بر او عارض نمی‌شد؟» و در مناظره، در همان گام نخست گفت: «علت اصلی که من قصه رویا را آوردم خودِ حادثه دریافت وحی بود ... چنانکه همه مورخان نوشته اند پیامبر در حینی که وحی را دریافت میکرد دچار یک احوال نامتعارفی میشد. چیزی شبیه خواب و بلکه سنگین تر از خواب»
باید گفت: این تشبیه میان حالت ثقلی که حین وحی به حضرت دست می داده و «خواب»، ناتمام و بسیار ضعیف است، مگر وجود برخی علائم ظاهریِ مشابه میان دو پدیده، نشان از مشابهتِ حقیقت آن پدیده ها دارد؟ در جهان اطراف ما، بسیاری پدیده ها هست که علیرغم داشتن شباهت ها، حقیقتی متفاوت دارد. یک آهن ربا موجب جابه جایی می شود و قدرت بازوی یک انسان نیز، آیا این مشابهت کافی است که کُنه حقیقت «میدان مغناطیسی» و «قوت عضلانی» را یکی بگیریم؟ چه رسد که یک طرف مشابهت در بحث ما، پدیده ایست که وجه غالب آن، غیبی بودن و قدسی بودن آن ست. حتی بر فرض قبول مشابهت میان خواب و حالت دریافت وحی، به چه دلیل باید محتوای انتقال یابنده یا مورد مشاهده در فرایند وحی، مشابه رؤیایی باشد که هنگام خواب حادث می شود؟ بند کردن تئوری که ساختار پیام رسالت را دگرگون می سازد، به تشبیهی چنین بعید، منطقی نیست.
۲.۵. ایشان البته - و البته به روال معهود خویش- مکررا به اشعار مولوی و دیگران استناد کرده ست. باید پرسید: آیا تأیید مولوی بر نظریه «رؤیاهای رسولانه» (که البته همان هم جای بحث دارد) کافی ست تا بدان نظریه اعتماد کرد؟ آقای سروش، در ضمن مناظره گفت: «من در نوشته هایم همیشه این را تأکید کرده ام که روی سخنانم با جامعه مؤمنان است یعنی کسانی که پیشاپیش پیامبر را حجت میدانند. ما در مورد حافظ چنین رأیی نداریم ... و قائل به عصمت و به حجیت تام و تمام کلام وی نیستیم.» اما آیا ایشان مولوی را معصوم می داند؟
۳. ایشان نظریه را نه مستند به دلایل صریح، بلکه متکی به مواردی از قبیل کاربردِ روانگردان آن - در جهت حل مشکلات تفسیری- می سازد:
۳.۱. اساس این روان سازی در نظریه رؤیا، بدین نقطه بسیار مهم بازمی گردد که وی گفته: «در رؤیا زمان، پیش و پس می‌شود، شخصیت‌ها به‌جای هم می‌نشینند، پارادوکس و تناقض ممکن می‌شود، نظم‌ها پریشان می‌شود و اندازه‌ها و معیارها بر هم می‌خورد و ...» بلکه: «پارادوکس‌ها و تناقض‌ها، لازمه‌ حضرت خیال و عالم خواب و زبان رؤیایند.»
به زبان ساده باید گفت اقتدار نظریه در این است که در برابر هر ادعای تناقض یا دشواری در قرآن، پاسخ می گوید: «اشتباه نفهمید و سخت نگیرید. در عالم رؤیا کارها ساده است و همه چیز ممکن» وقتی در رؤیا، تناقض ممکن شود، دیگر چیزی نمی ماند که ناممکن باشد.به تعبیر دیگر: «چون که با رؤیا سر و کارَت فتاد پس زبان بر هر سخن بتوان گشاد»
۳.۲. نکته مهمتر آن که با فرایند فوق، مشکل حل نشده، بلکه به مشکلی بزرگتر سوق یافته است. احاله «مشکلات متن» به فضایی که تناقض و پریشانی در آن مقبول ست، مشکل را موقتا، بلکه غفلتا می کاهد، اما چون که اندکی دقت کنی، می بینی که همان متن را در فضایی می نهد که برای فهم پیامش، محتاج «خواب‌گزاری» (آن هم طبق «تاریخ و جغرافیای حجاز و در دل فرهنگ آن دوران») هستیم و «خواب‌گزاری» - که فرایندی بی در و پیکرتر از اصل رؤیا ست- مشکلات فراوانتری را پیشِ رویمان می گذارد. فکر کنید که اگر نهضت خواب گزاری قرآن کلید بخورد، در میان مدت، چه انبوهی از اختلافاتِ بی حد و حصر، بسیار فراتر از اختلافات مفسران قرآن، رخ خواهد نمود.
۳.۳. یک رویکرد در دفاع از نظریه «رؤیاهای رسولانه»، بر اساس روشی استنتاجی شکل گرفته که خاستگاه آن در فلسفه علم ست، و از آن به «بهترین تبیین» یا «ساده ترین تبیین» تعبیر می شود. یعنی نظریه ای که بیشتر و بهتر از نظریات رقیب، مسائل را حل کند.


Image copyright Twitter
روایی این روش در موضوع «زبان قرآن» به منزله موضوعی که سر در متافیزیک دارد، جای بحث مستقل و مستوفی دارد، اما باید یادآور شوم که بر اساس توضیحات بند قبل، آن چه نظریه «رؤیاهای رسولانه» به ارمغان می آورد، اساساً تبیین و حل مسائل نیست، چه رسد که «بهترین تبیین» باشد، بلکه سوق دادن آنها به فضایی دشوارتر ست.
۳.۴. روان سازی فرضی، در نظریه «رؤیاهای رسولانه» مبتنی بر مواردی ست که اولا به عنوان تناقض نماها یا تناقضات در آیات قرآن پذیرفته و سپس تلاش شده که بر مبنای آن نظریه، رفع تناقض گردد. آقای سروش در مقدمه این کار، دچار خطا در تناقض انگاری میان آیات شده است. ایشان مواردی را «تناقض نما» برشمرده که توضیح آنها اصلا نیاز به نظریه غریبی مانند «رؤیاهای رسولانه» ندارد. مثلاً تعبیر «آتش گرفتن دریا» چنین ست. آب در ۷۰۰ درجه سانتیگراد به اکسیژن و هیدروژن تجزیه می شود و هیدروژن حاصل، به سرعت دچار احتراق می گردد. این پدیده، در جزائر آتشفشانی رخ می دهد.
یا به عنوان نمونه، این دو گزاره قرآنی، تناقضی ندارد: «خداوند پیامبرانی را با رسالت انذار و تبشیر می‌فرستد تا مردم بر او حجتی نداشته باشند.» و اینکه: «خداوند نسبت به آنچه می‌کند، مورد پرسش قرار نمیگیرد.» بله، کسی در مقام پرسش از خداوند قرار ندارد، اما معنایش این نیست که خداوند، کاری بدون حکمت کند، مثلاً بدون اتمام حجت، مؤاخذه نماید.بررسی جامع موارد ادعا شده در این باب، مجال مستقلی می طلبد.
۳.۵. مشکل، روان سازیِ مفروض در نظریه «رؤیاهای رسولانه» فقط این نیست که تناقض انگاری در آیات را به ناکجاآبادِ خوابگزاری احاله می دهد، بلکه راه را باز می کند که همه حقایق قرآنی هم به رؤیا منتسب گردد و مرز حقیقت و رؤیا به طوری در این میان گم شود که دیگر نتوان بر هیچ موضوع قرآنی، به منزله حقیقت، انگشت نهاد.
آقای سروش در کسوت خوابگزار قرآنی می نویسد: «[پیامبر] در خواب می‌بیند که نوح نهصد و پنجاه سال دعوت می‌کند، پاره‌ای از یهودیان به سبب نافرمانی‌شان خوک و بوزینه می‌شوند، عیسی بر صلیب نمی‌رود، بل کس دیگری می‌رود و به غلط او را عیسی می‌پندارند، عزیر و مرکبش دوباره زنده می‌شوند و به جهان بازمی‌گردند، موسی نیل را می‌شکافد، عصا را اژدها می‌کند، فرعون در دریا غرق می‌شود و ذوالقرنین سدّ آهنین می‌سازد، ادریس به آسمان می‌رود و… این همه رؤیاهایی هستند که پیامبر روایتگر آن‌ها ست.»
بنا بر این توضیحات، همه موارد فوق و بسیار بسیار موارد دیگر که حتی گاه همه مسلمانان حقیقت می انگاشته اند، پوست می اندازد تا خواب گزاران، چه لباس نویی بر اندامش بپوشانند و گذشتگان و معاصران را از غفلت و جهالت هزار وچند صد ساله درآورند.
بر اساس عبارات فوق، همه معجزات انبیاء، خوابی تلقی میشود که خیال می شده حقیقت ست. همچنین، «غفلت از زبان رؤیا، جمعی را بر آن داشته است تا روح‌الامین را، تعبیر ناکرده، واسطه‌ای بپندارند که قرآن را به قلب پیامبر می‌رساند.»، «وقتی شیطان به آدمی می‌گوید کفر بورزد، شیطان نیست که می‌گوید، بل خود آدمی ست که حدیث نفس می‌کند و وسوسه می‌شود، اما خوابنامه قرآن این را به صورت مکالمه انسان و شیطان نقل می‌کند» و و و و ....
۳.۶. آقای سروش در ادامه توصیف فضای «تناقض پذیر» رؤیا، نمیدانم چرا این سخن اعجاب آور و غیر قابل دفاع محی الدین عربی را (که قبلا نیز در ضمن نظریه «بسط تجربه نبوی» آورده بود) بازگو کرده: «محی‌الدّین ‌عربی هم به ما می‌گوید که ابراهیم در تعبیر خواب خود به خطا رفت! در خواب دیده بود که فرزندش را قربانی می‌کند و غافل بود که خواب همان بیداری نیست و باید تعبیر شود. کمر به قتل فرزند بست، اما به او نمودند که تفسیر درست خواب، قربانی کردن گوسفند است نه فرزند!»
این سخن، یقینا غلط ست و خدای متعال، حضرت ابراهیم را با این عبارت ستوده: «قَدْ صَدَّقْتَ الرُّؤْیا إِنَّا کَذلِکَ نَجْزِی الْمُحْسِنین‏» (صافات، ۱۰۵): «آن رؤیا را تحقق بخشیدى (و به مأموریت خود عمل کردى) ما اینگونه، نیکوکاران را جزا میدهیم‏.» (الدَّائِم التَّصْدِیق: یکونُ الذی یُصَدِّقُ قولَه بالعَمَل/ تاج العروس‏) اما تعجب دیگر از طرح این مطلب در ضمن دفاع از نظریه «رؤیاهای رسولانه» ست.
آیا آقای سروش با اشاره به این نکته، یادآور می شود که با نظریه خود، ما را از وادی تفسیر، به فضای «خواب‌گزاری» می برد که حتی پیامبر عظیم الشأنی مانند حضرت ابراهیم در آن دچار خطایی مهلک شده است؟ضمن آنکه مجددا ملاحظه می شود سند، از قرآن و کلام پیامبر و اهل بیت نیست بلکه کلام ابن عربی ست. (و نیز تأیید نکته ۳,۲)
۳.۷. ایشان به عنوان نشانه دیگری بر استحکام نظریه خود، نوشته: «وحی را رؤیا انگاشتن، نه تنها از قوّت وغنای آن نمی‌کاهد که بر آن می‌افزاید. مفسّران وحی را مسموعات نبیّ می‌پنداشتند، ولی اینک معلوم می‌شود که مرئیّات اوست. اگر آنان می‌گفتند پیامبر خبر قیامت را از خدا شنیده و برای ما بازگفته است، اکنون می‌گوییم او صحنه قیامت را دیده است، جنّ و مَلک و شیطان و عرش و کرسی را هم»باید گفت: این نیز سخن غلط اندازی ست، مانند سخن دیگر ایشان که: «قول به رؤیای رسولانه، حجم عظیمی از تعبیرات مجازی را از قرآن می‌زداید و نیاز به تأویل را از میان برمی‌دارد و عبارات قرآن را بر معانی ظاهری‌شان باقی می‌گذارد.»
توصیف نظریه جدید، به این که اولاً سخن از دیدن پیامبر و نه شنیدن ایشان میراند، و ثانیاً قرآن را خالی از مجاز و سراسر بیان حقایقی رؤیت شده توسط پیامبر می شمارد، آن را قوی و ساده نمی سازد، زیرا نظریه، یک قید اضافه دارد: اینکه زبان قرآن، زبان رؤیا، زبانی نامتعارف و تنها با خواب‌گزاری - به منزله فن غریبی بسیار پیچیده تر از علوم ادبی- قابل فهم است، چنانکه آقای سروش، خود نوشته: «خواب همواره و در صریح‌ترین صورتش، باز هم رمزآلود و مِه‌آلود است و نیازمند خواب‌گزاری» و زمانی که مجری مناظره از ایشان پرسید: «چه کسانی در موقعیت خوابگزاریِ قرآن هستند؟» ایشان پاسخ داد: «به گمان من عالمان اسلامی با این علومی که فعلا در حوزه خوانده میشود، هیچکدام. اینها دانششان کافی نیست. ما باید به تاریخ برگردیم ... باید تاریخ و مردمشناسی و روانکاوی افزوده شود. این ها خواب-گزاران آینده را تشکیل میدهند.» این، حاصل سادگیِ ناشی از نظریه «رؤیاهای رسولانه» ست که مفسرانِ طول تاریخ اسلام تا امروز، زبان قرآن را نمی¬فهمیده اند و زین پس نیز باید طرح نویی برای فهم زبان نامتعارف قرآن درانداخت. پیش بینی ایشان برای آیندگان نیز - در حالیکه گویا آب را از سرِ نسل ما هم گذشته میداند- چنین ست: «به گمان من اگر این تئوری را بپذیریم و جدی بگیریم، حالا باید خواب-گزاری را شروع کنیم و به تدریج، خوابگزاران خواهند آمد.»
۳.۸. به عبارت نقل شده از آقای سروش در بند قبل، مجدداً توجه فرمایید: «خواب همواره و در صریح‌ترین صورتش، باز هم رمزآلود و مِه‌آلود است.» اما این تعمیم فراگیر به مشکل برمی¬خورد، مثلاً در جایی که خود ایشان نوشته: «اینکه پیامبر خود وضو می‌گرفت و نماز می‌گزارد و به احکام شرع عمل می‌کرد و از دیگران هم عمل بدانها را می‌خواست، بهترین علامت است بر اینکه آن احکام تعبیر دیگر لازم ندارند، بلکه خود تعبیراتی از حقایقی برترند.» پس معلوم شد که اگر قرآن فرموده در وضو، دست و صورت را بشویید و ... پیامبر اکرم نیز چنین کرده اند، این آیه و امثالش دیگر «رمزآلود و مِه‌آلود» نیست، لذا ایشان در عبارتی دیگر از همان سلسله مقالات، ضمن تصریح به اینکه در رؤیا، برخی واژگان، بر معنای اصلی خویش می‌ماند، نوشته: «در خواب، به تصریح خواب‌شناسان، پاره‌ای مسموعات و مرئیات، بسی دور از عالم بیداری‌ و پاره‌ای نزدیک به این عالم‌اند.»
ظاهراً «رمزآلود و مِه‌آلود بودن همیشگی» با «ماندن برخی واژگان بر معنای خویش» تناقض دارد. آیا این نظریه هم در عالم رؤیا رؤیت شده که تناقض در آن، مشکلی ندارد؟!
۴. بیانی شگفت از جانب آقای سروش در مناظره اظهار شد، که نقد آن می-تواند تئوری پردازی ایشان را از اساس زیر سؤال ببرد، آنجا که گفت: «بالاخره شما که میگویید کلام خدا بوده؟ این "کلام" تئوری میخواهد. چگونه خدا با پیامبرانش حرف زده است؟ ببینید اینکه می گویم "خواب دیدند" اتفاقا این را می فهمیم، اما خدایی که بی جهت و بی مثل و مانند و بدون اعضا و جوارح است، چگونه با پیامبرش حرف می زند؟»


Image copyright BBC Indonesia
در این باره باید گفت:
۴.۱. ایشان در بیان فوق نیز در جهت «سادگی در تبیین» سخن گفته، یعنی اینکه توضیح من، روشنگری بیشتری دارد، پس نظریه بهتری ست. این مبنا را در شماره۳ نقد کردم. اما صرف نظر از این جهت، و نیز با چشم پوشی از مناقشه درباره این ادعا که: «اگر از "کلام خدا" سخن گفته شود، این کلام تئوری میخواهد.»، می پرسم: آیا بر این فرض، نظریه «رؤیای رسولانه» قابل درک تر از دیدگاه «سخن گفتن خدا با رسول» ست؟
صحیح که در نظریه اول، کار به پیامبر و در دومی، به خدا نسبت داده شده، اما این صرفاً تعبیر ما ست. اگر هر دو عنوان را معادل هم به کار ببریم و بگوییم: «رؤیاهای رسولانه» یعنی اینکه خداوند، صحنه هایی را در عالمی رؤیاگونه به رؤیت رسول خود رسانده، و «سخن گفتن خدا با رسول» یعنی خداوند، صدایی را به گوش رسولش رسانده، آیا گزینه نخست، قابل فهم تر ست؟!
آیا درک اینکه خداوند، صدایی را بیافریند، و رسول آن را بشنود و عیناً برای دیگران باز گوید، دشوارتر ست از اینکه بگوییم خداوند، صحنه هایی را در عالمی که برای ما «همواره رمزآلود و مه آلود» ست به رؤیت رسولش رسانده و او با «زبانی رمزی و بیگانه با زبانِ رایج ما» بازگو کرده و جز با «خوابگزاری» که مبانی پیدا و پنهانی دارد، قابل فهم نیست؟!
اگر واقعاً آقای سروش با ارائه نظریه «رؤیاهای رسولانه» خواسته باشد دشواری نظریه «سخن گقتن خدا با رسول» را چاره کند، تعجب آور ست و باید گفت از آنچه چاله می انگاشته، در آمده و به چاهی درافتاده.
۴.۲. ممکن ست ایشان بگوید: «سخن گفتن خدا با رسول» را به «خلق صدا» تفسیر کردن، مجاز ست و باید تئوریی داشته باشیم که بر اساس آن، واقعاً خدا سخن بگوید.
در پاسخ (با صرف نظر از همه مباحث توحیدی مربوط) یادآور می شوم که نظریه «رؤیاهای رسولانه» هم برگردانی از تعابیری مانند این ست: «إِنَّا أَوْحَیْنا إِلَیْکَ کَما أَوْحَیْنا إِلى‏ نُوحٍ وَ النَّبِیِّینَ مِنْ بَعْدِهِ وَ أَوْحَیْنا إِلى‏ إِبْراهیمَ وَ إِسْماعیلَ وَ إِسْحاقَ وَ یَعْقُوبَ وَ ...» (نساء، ۱۶۳): «ما بر تو و نوح و .... وحی کردیم» که مکرراً در قرآن آمده. در واقع صاحب نظریه «رؤیاهای رسولانه» نیز «وحی کردن خدا» را به «رؤیت کردن رسول» برگردانده و برگردان «سخن گفتن خدا» به «صدا شنیدن رسول»، دشوارتر از آن نیست که ساده تر ست. ضمنا نظریه اول، ما را با گزارشی مواجه میکند که در فضایی ناشناخته قرار دارد و گزارش دوم، دستکم در برابر عباراتی قرارمان می دهد که با کلیات قواعد تکلم بشری - شامل همه قوانین و دشواری هایش- بیگانه نیست.
۵. آقای مهندس عبدالعلی بازرگان در گفتگو، کمتر در موضع ناقد نشست و بیشتر، صرفا دیدگاه خود را در موضوع، یا حتی مسائلی غیرناظر به موضوع و گاه نامرتبط با سؤال مجری مطرح نمود و بدین طریق، فرصت مناسبی برای بررسی نقاط ضعف نظریه یاد شده، از دست رفت.
ایشان در مواردی، اشکالاتی را مطرح کرد که قبلا در مقالات «رؤیاهای رسولانه» پاسخ داده شده بود، مثلاً اوائل بحث گفت: «خواب ممکن است حقیقت داشته باشد و یا نداشته باشد ...» پاسخ، پیشاپیش قابل تشخیص بود. حتی مجری برنامه، در ابتدا، پاسخ آقای سروش را خطاب به برخی منتقدین نقل کرده بود: «اگر وحی نبی را حجت میدانید، رؤیای او را هم حجت بدانید.» و باز در جای دیگر خطاب به وی گفت: «شما از لفظ عصمت و خواب معصومانه چند بار استفاده کردید.» بله، آقای سروش در ضمن مباحث خود، همیشه به مؤلفه عصمت پیامبر وفادار نمیماند، اما این خطا، از باب رؤیا پنداشتن وحی نیست.
۵.۱. رهیافت اصلیِ آقای بازرگان به نقد نظریه رؤیا، خود حاوی خطای بزرگی ست: ایشان با تأکید بر فقدان دشواری در فرایند «فهم قرآن» سعی داشت بگوید تلاش برای حل مشکلات قرآنی از طریق یک نظریه، اساسا موجه نیست، چون مشکلی در فهم مرادات قرآن کریم وجود ندارد.
این، حقیقتاً ادعای تکلف آمیزی ست که گفته شود قرآن اصلا دشواری در فهم ندارد. این همه اختلافات در برداشتها، این همه تحقیق کردن و نوشتن و تفسیر و ... درباره کتابی ست که فهم همه حقایقش آسان ست؟
ایشان، خود در پایان بحث، به آقای سروش اشکال کرد که بر اساس نظریه شما، «بعد از ۵۰ سال تحقیق که طرفین در این مسائل گام گذاشتیم، اگر نتوانیم به یک تفاهم برسیم [و تفاوت در حد تفاوت رؤیا و بیداری باشد] در یک دنیای بی در و پیکری میافتیم، در صورتی که قرآن گفته: "هدی للناس"» باید از وی پرسید: آیا ۵۰ سال تحقیق، برای تفسیر کتابی بوده که همه جوانبش بسیار ساده ست؟!
به علاوه، اگر از اختلافی که ایده «رؤیاهای رسولانه» درمی افکند بگذریم، مگر اختلافاتِ جدی در فهم قرآن، در تاریخ، نوپدید ست؟ صحیح که باید «هدی للناس» را هم با توجه به اختلافات، شرح کرد، اما رمز آن را در سادگی قرآن جستن، بیراهه و خلاف بداهت ست.
۵.۲. در امتدادِ پافشاری بر سادگی قرآن، آقای بازرگان در اواخر جلسه دوم که موقع جمع بندی بود گفت: «قرآن به کرّات می گوید چرا تدبر نمی کنید؟ این قرآن که آسان ست: "وَ لَقَدْ یَسَّرْنَا الْقُرْآنَ لِلذِّکْر"» ایشان نظریه ای مانند «رؤیاهای رسولانه» را به دلیل متفاوت بودنش، مغایر آیات ذکر شده دانست.
باید گفت: اولاً دستور به تدبر، مستلزم سادگی نیست و متون یا مفاهیم دشوارتر، تدبر بیشتری هم می طلبد، ضمن آنکه هر کس خواهد گفت من تدبر کردم و به فلان نتیجه رسیدم. از قضا آقای سروش در مقاله سوم، با اشاره به همان آیه نوشته: «"چرا در قرآن تدبّر نمی‌کنند تا دریابند اگر از سوی خدا نبود، اختلاف و تعارض بسیار در آن راه می‌یافت" اینک معنایش روشن می‌شود. بلی در این «خوابنامه» محمّدی تعارضی نیست. اما اگر آن را از کوره‌ گرم خیال بیرون آوریم و در برکه‌های سرد بیداری فرو بریم، قطعه‌های درهم تنیده‌ مذاب، پاره‌ پاره‌ می‌شوند و در مقابل یکدیگر به خصومت می‌ایستند.»


Image copyright Yaroslav Nazar
دیگر اینکه نفی نظریه «رؤیای رسولانه» به استناد آنکه مخاطب قرآن را به ناکجاآباد می برد، منطقی ست (و ما در بندهای مختلفِ شماره ۳، به تفصیل گفتیم.) اما اگر قرار باشد هر بیانی را که سادگی قرآن را مخدوش کند، کنار نهیم، باید چشم بسته، همه تفاسیر عالم اسلام را کنار بگذاریم، چون هیچ تفسیری خالی از مباحث دشوار نیست و اگر غیر از این بود، نیاز به تألیف این همه تفاسیر متعدد وجود نداشت.مجدداً یادآور میشوم که وقتی آقای بازرگان از ۵۰ سال تحقیق قرآنی سخن می گوید، خود، سادگی قرآن را نفی کرده است.
اما آیه سوره قمر، «وَ لَقَدْ یَسَّرْنَا الْقُرْآنَ لِلذِّکْر»، به این معنا ست که: «ما قرآن را براى تذکّر آسان ساختیم‏.» و «تذکار دهی» تنها یکی از وجوه مفاهیم قرآن ست، نه همه آنها. حتی آیات قیامت که آقای بازرگان معتقد ست تنها مصادیقِ متشابهات ست و مدعی ست تفسیرش را فقط خدا می داند (بند بعد را ببینید. البته هر دو مطلب ایشان مورد اشکال ست) اما از باب تذکر به اصل مرگ و قیامت و حساب و ... ساده است.
بله، اگر گفته شود نظریه «رؤیاهای رسولانه» سادگی را از همه وجوه قرآن می ستاند و از این رو با آیه سوره قمر جور نیست، گویا سخن قابل تأملی ست، اما این تلقی که قرآن از همه وجوه ساده است، در اولین قدم، مخالف بداهت ست.
۵.۳. یکی از شواهد ایشان در نقض «رؤیاهای رسولانه»، باز هم مبتنی بر سادگی قرآن، بدین شرح بود (به این بخش از گفتگو توجه کنید):بازرگان: «همانطور که قرآن میگوید بخشی از آن به زبان تشبیه و تمثیل است که کسی جز خدا تفسیرش را نمیداند و بخشی هم واضح ست.»
سروش: «شما از کجا میدانید آن بخش تمثیل و تشبیهی کدام است؟ وقتی هیچ نشانهای ندارد و خود قرآن هم اصلاً هیچ علامتی را نگفته است.»
بازرگان: «خوب متشابهات عمدتاً درباره عالمی است که هنوز رخ نداده و دسترس علم قرار نگرفته است.»
سروش: «این چه دلیلی دارد؟ ببینید این ها را شما میفرمایید. ما شانزده رأی در باب متشابهات داریم. [این آراء در اتقان سیوطی یافت می شود]»
اشکال آقای سروش در اینجا وارد ست. رهیافت ساده انگاریِ قرآن که آقای بازرگان در پیش گرفته و از جمله، به تقسیم «محکم و متشابه» سرایت داده، قابل دفاع نیست، لذا وی پاسخی هم به سؤال آخر، در باب علت اختیار قول فوق درباره «محکم و متشابه» (که می¬توان نشان داد صحیح هم نیست) نداد و فقط ادعای خویش را دنبال کرد که همه قرآن، منهای مطالب مربوط به رستاخیز، واضح و آشکار ست ... در ادامه، آقای سروش مسائل مربوط به خدا و حتی اخلاقیات را به لیست متشابهات افزود (و توضیح داد که تقریبا فقط آیات احکام ست که قول به متشابه بودن درباره اش وجود ندارد) مجری برنامه نیز آیات معراج را به فهرست متشابهات افزود .... و آقای بازرگان پاسخی نداد.
ما حصل کلام آنکه نظریه «رؤیاهای رسولانه» نه متکی به دلایل و قرائن قابل اتکا ست و نه اگر روش «بهترین تبیین» در ساحت قرآن و «زبان وحی» پذیرفته باشد، این نظریه راهگشا و کاهنده دشواریها ست، بلکه مطلب کاملاً برعکس است.
در پایان، ذکر نکته ای جا دارد. هر چند در این مقال، قصد بیان مباحث اثباتی نبود، اما اشاره ای لازم ست که وقتی قرآن کریم، به صراحت، شأن تبیین قرآن را برای پیامبر گرامی اعلام کرده و از جمله فرموده: «ما این قرآن‏ را بر تو نازل کردیم، تا آنچه به سوى مردم نازل شده براى آنها تبیین نمایی.» (نحل، ۴۴) رهیافتی به مسائل مبنایی قرآنی که رهنمودِ پشتیبانی شده پیامبر در آن گنجانده نباشد، از اساس مورد اشکال ست و در دیدگاه شیعی که دوران رهبری منصوص الهی، پس از پیامبر را تا دو و نیم قرن امتداد یافته میداند، راه دریافت حقایق، بسیار فراختر دیده می شود. طرح این بحث، البته مجالی جداگانه می طلبد، اما مسلما فرهنگ روایی، با نظریاتی چون رؤیا دانستن وحی، هیچ سر آشتی ندارد.
به این نکته نیز اشاره می کنم که وقتی خداوند متعال، سرنخ هدایت را به دست پیامبرش سپرده و تبعیت از ایشان را واجب ساخته، استناد به دشواریهای روایت، برای گریز از ساحت نقل، پذیرفته نیست و باید در آن مسیر، هر چند دشوار باشد، گام نهاد و ظنیات خویش یا برخی اندیشمندان غیر معصوم را جایگزین آن نساخت.

Early Days on Planet Earth

In Brief
NASA scientists think giant superflares from the young Sun may have provided the energetic impetus for life on Earth.

Early Days on Planet Earth

Take a stroll on the early Earth, about 4 billion years ago, and you would have seen a very alien place indeed.
Our study of other Sun-like stars, on the other hand, shows us that our sun was likely in the midst of its own version of the “terrible twos”—it was only about 70% as luminous as it is today, and prone to some pretty serious outbursts.
We still catch a glimpse of tamer versions of these outbursts in the form of solar flares, and coronal mass ejections (CMEs), which send immense quantities of dangerous solar particles streaming through the Solar System.
Back then, our youthful Sun was particularly liable to giant eruptions called “superflares.” Now, we only get about one superflare a century; however, when the Sun was at its fussiest, it could generate up to ten of them per day. And now scientists think these tantrums may have fueled the origin of life on Earth.
As Vladimir Airapetian, lead author of the new study published in Nature Geoscience, explains, “Back then [i.e., 4 billion years ago]…Earth should have been an icy ball. Instead, geological evidence says it was a warm globe with liquid water. We call this the Faint Young Sun Paradox. Our new research shows that solar storms could have been central to warming Earth.”

Cooking Up the Ingredients of Life

For the study, the team of NASA scientists calculated what effect these superflares may have had upon the Earth. They found that, since the early Earth had a much weaker magnetic field than today, the energetic particles wafted from the Sun’s roiling surface were well able to reach the Earth’s atmosphere, slamming into its predominantly nitrogen molecules and photodissociating them into their constituent nitrogen atoms.
Like a game of billiards, these atoms then struck the carbon dioxide molecules, breaking them into carbon and oxygen.
At this point, the nitrogen and oxygen atoms combined to form a super-greenhouse gas, nitrous oxide, which is about 300 times more effective at planetary warming than carbon dioxide. The team found that even in concentrations as low as 1% of the young Earth’s CO2 content, N2O was enough to keep the planet nice and toasty, despite the faint young Sun.

Image of the August 31, 2012 coronal mass ejection. Credit: NASA/Solar Dynamics Observatory
Image of the August 31, 2012 coronal mass ejection. Credit: NASA/Solar Dynamics Observatory
And the incoming solar particles likely had another, even more important side-effect—they may have been responsible for providing the energy to transmute the Earth’s chemical sludge into the complex molecular equipment of life. Molecules like RNA and DNA, as well as certain proteins and lipids, needed this powerful solar radiation to be cooked up in the first place.The work is important not only for understanding the conditions on the early Earth, and how life may have formed, but it can also be extrapolated to understanding which extrasolar planets around which stars have the greatest likelihood of harboring life.