Friday, July 15, 2016

قرآن به مثابه متن (نقدی بر تفکر "قرآن به مثابه گفتار")



قرآن به مثابه متن
(نقدی بر تفکر "قرآن به مثابه گفتار")
احمد شمّاع زاده
سخن نخست:
یاداوری مهم:
هر آنچه که در پی میآید و در اثبات متن بودن قرآن کریم نگاشته شده است، به طریق اولی شامل نقد نظر دکتر عبدالکریم سروش که مدّعی قرآن به مثابه خوابنامه است، نیز مشود.

اندیشه قرآن به مثابه گفتار از نصر حامد ابوزید مصری است؛ هرچند از محمد ارکون به عنوان پیشگام این تفکر نام برده میشود. متأسّفانه مجمع اساتید دانشگاه الازهر این متفکر، حافظ قرآن و استاد دانشگاه را تکفیر کرد و در نتیجه از سوی برخی افراد تهدید به مرگ شد و بدین ترتیب باب اظهار نواندیشی پیرامون قرآن را بست. تکفیر همواره به زیان اسلام تمام شده و نه تنها چیزی را دستگیر مسلمانان نکرده، بلکه از اسلام و مسلمین چهره ای خشن را به جهانیان معرفی کرده است که خلاف خواسته خدا و رسول بوده آنگونه که قرآن میفرماید:
فبشّر عباد الذین یستمعون القول فیتّبعون احسنه اولیئک الذین هدیهم الله و اولیئک هم اولوالالباب

نصرحامد ابوزید
اگر با فهم، کاربری و بهره برداری از قرآن مشکل داریم مربوط به قرآن نیست که بخواهیم صورت قرآن و دیدگاهمان را نسبت به آن تغییر دهیم تا آن را درک کنیم. قرآن قرآن است چه متن باشد چه گفتار. با تغییر صورت قرآن و دیدگاه ما چیزی درست نمیشود و چیزی هم دستگیرمان نمیشود. مشکل از خود ماست که به سخنان قرآن گوش فرانمیدهیم که میگوید مرا تدبر کنید تا به نتیجه برسید. 
نصر حامد برای اینکه درست در باره قرآن قضاوت کرده باشد و از مشکلات فهم قرآن هم در امان باشد به جای رهایی از متن قرآن(به گفته خودش) و "طرح قرآن به مثابه گفتار"، بایستی خود را از اطرافیان قرآن رها میکرد و چشم خود را بر آنها میبست و خود را تنها با قرآن رو در رو میساخت و جدا از هرگونه پیشداوریها، محدودیتها، تفسیرها و تاویلها، تنها به تدبر قرآن میپرداخت.
منظور از اطرافیان قرآن، دانشمندان علوم قرآنی، فیلسوفان، متکلمان، حاکمان شرع، فقیهان، مفسّران، و دست آخر، مترجمان قرآن، و هر کسی است که در باره قرآن بدون تدبّر آن سخن گفته یا چیزی نوشته باشد. بنابراین باید تنها(و نه با واسطه) نزد قرآن رفت و به دور از هرگونه پیشداوری که اطرافیان قرآن به خلق الله داده و میدهند پیرامون آیات قرآن به مثابه متن تدبّر کرد.
در قرآن نه آیه ای در باره تفسیر هست؛ نه سفارش به آن شده، و نه سفارش به تاویل آن شده (تأویل یعنی به اول برگرداندن ولی ابوزید تأویل را به عنوان تفسیر مورد نقد و نظر بسیار قرار داده است.) و نه به قشر و اشخاص ویژه ای توصیه به تدبر شده؛ بلکه کلام خداوند بسیار ساده و بیپیرایه همه مردمان را به گونه ای فراگیر مورد خطاب قرارداده تا قرآنش را تدبّر کنند؛ موجز و مفید یعنی:
هر آن کس که مسلمان باشد یا نباشد، عرب باشد یا غیر عرب، اصول زبان عربی را بداند یا نداند، برای فهم قرآن، طبق دستور قرآن(افلا یتدبرون القرآن؟- نساء:82- محمد:24) باید قرآن را تدبّرکند؛ تا بتواند به اندازه دانش، درک، و جهان بینی خویش، از قرآن بهره ای برگیرد؛ و همواره این موضوع را نیز در نظر داشته باشد که تنها بهره گرفته و به کلیت آنچه که منظور نظر خداوند بوده، دست نیافته است.
تدبر یعنی چه؟: يعني پشت چيزي را ديدن و حقيقت آن را يافتن؛ يعني نظر در عواقب امور و رموز چيزي داشتن و به كنه وجود آن پي‌بردن. برای چنین امری آیا باید مسلمان بود؟ آیا باید عرب بود؟ آیا باید اصول زبان عربی را خوب دانست؟ یا اینکه با خواندن و تکرار آیات قرآن و مؤانست با آن و آشنایی با روشهای گفتاری و نوشتاری قرآن، گام به گام به فهم کلام خداوند از راه تدبّر آن نزدیک شویم؟
اگر به نظرها و دیدگاههای شخص ابوزید نیز دقت کنید متوجه میشوید که سخنان بکر ابوزید نتیجه تدبر قرآن است حتا به مثابه متن. برای نمونه ببینید چگونه پیرامون ازدواج مرد مسلمان با زن اهل کتاب تدبر کرده و به چه نتایج خوبی هم رسیده است:
"... کدام قاعده باید چیره باشد؟ قاعده هم‌زیستی مسالمت‌آمیز یا قاعده دوری‌گزینی و پشت‌کردن؟ آیا هم‌زیستی بدون برابری و مشارکت در خوراک و زندگی روزمره و ازدواج‌های میان‌مذهبی ممکن است؟ بر همین قرار آیا نابرابری میان زن و مرد در شرایطی که همزیستی برابری میان آن‌ها را اقتضا می‌کند ممکن است؟ آیا در موقعیتِ مدرن که سیاقی یک‌سره تازه و متفاوت از سیاق نزول آیات مربوط به زنان است، خداوند می‌تواند یک‌سره چشم بر تغییرات اجتماعی ببندد و مردمان را مکلف به احکامی کند که با موقعیتِ انسانی و تاریخی آن‌ها ناسازگار نیست؟
... باید اصل و فرع را در گفتارهای قرآنی بازشناخت. هرجا سخن از عبادت یا آفرینش است خدا میان زن و مرد فرقی ننهاده است. اما وقتی به قلمرو اجتماعی می‌رسد گفتارهای قرآن تبعیض‌آمیز به نظر می‌آیند... گفتارهایی که به موقعیت اجتماعی زن اشاره دارد همه بسته به سیاق نزول آیات‌اند. در نتیجه باید اصل را آیات ناظر به آفرینش زن و مرد قرار داد که آن‌ها را برابر می‌دانند. آیات ناظر به موقعیت اجتماعی فرع‌اند؛ یعنی اگر پیامبر امروز زنده بود و مسلمانان می‌توانستند از او درباره مسائل‌شان بپرسند و حکم خدا را درباره برابری اجتماعی، سیاسی و اقتصادی زن و مرد بخواهند، بی‌گمان خداوند به برابری آن‌ها حکم می‌داد."
نکته ها:
-         از نوشته بالا نتیجه میگیریم که اصل بر تدبر قرآن است. برای تدبر، هیچ تفاوتی نمیکند که به عنوان گفتار به آن بنگریم یا متن. اگر قرآن تدبّر شود هیچ مشکلی در فهم آن وجود نخواهد داشت و اگر تدبر نشود دورترین فهم از آیات قرآن بهره ما خواهد شد، چنانکه بیشترین تفسیرها و ترجمه ها چنین اند. پس نباید در باره قرآن با تصویری که اطرافیان قرآن برای ما کشیده اند قضاوت کرد. قرآن خود گویا و پویا و حی و حاضر است و وکیل و معرف هم لازم ندارد.
-         مشکل فهم قرآن از متن بودن آن نیست. مشکل از جامعه مسلمانان است. از سویی توده مردم کمتر با قرآن مؤانست دارند چه برسد به تدبّر آن. از سوی دیگر آنانکه با قرآن به دلیل حرفه یا دلبستگی سروکار دارند کمتر آن را تدبر میکنند. از قاریان و حافظان قرآن که بگذریم، (زیرا بسیاری از آنان چنان شیفته ظاهر قرآن شده اند که به باطن آن نمیاندیشند!) نوشته ها و پژوهشهایی را پیرامون قرآن میبینید که بسیار هم فراوانند؛ ولی کمتر میتوان میانشان نوشته ای را یافت که مبتنی بر تدبّر بوده و یا مشکلی از مشکلات فهم و بهره برداری از قرآن را حل کرده باشند.
وی زیر عنوان "دشواریهای متن انگاری قرآن" مینویسد: 
پس گام نخست رها شدن از انگاره‌ قرآن به مثابهمتن است. فقیهان و مفسران سنتی، هنگامی که آهنگ تأویل قرآن دارند خود را در برابر متنی می‌یابند که ناسازگاری‌های درونی دارد. از آنجا که فرض بر وحیانی بودن قرآن است و در کلام الهی تناقض و ناسازگاری نباید روی دهد، فقیهان و مفسّران، ابزارهای مفهومی خاصّی برای رفع این ناسازگاری‌ها می‌سازند. برای نمونه، فقیهان چون قرآن را «متن» می‌انگارند آن را منبع قانون‌گذاری نیز می‌شمرند. وقتی آیه‌هایی می‌یابند که درباره موضوعی واحد احکامی متفاوت صادر می‌کند، ناگزیر مفهوم «نسخ» را می‌آفرینند. از نگاهِ آنان آیاتی ناسخ و آیاتی منسوخ‌اند.

پس از نظر ابوزید متن قرآن ناسازگاریهای درونی دارد که یکی از آنها موضوع ناسخ و منسوخ است.

نقد این نظر وی در این زمینه به عنوان نمونه ای از زمینه های تفکر وی پیرامون کلام خداوند:
-         اصل ماهوی قرآن نزد خداوند است و آیات آن به تناسب شرایط زمانی و مکانی در زمان رسول اکرم(ص) نازل شده است(و قرآنا فرقنا لتقرئه علی الناس علی مکث و نزلناه تنزیلا). آیاتی که به ناسخ و منسوخ شهرت یافته اند، نشانه آن نیست که قرآن متن نیست؛ بلکه نشانگر آن است که متن است وگرنه منسوخها را حذف میکردند و متن یکنواخت و یکدستی را تحویل خلق الله میدادند. ولی چون کسی را توان آن نبوده و نیست که چیزی از قرآن حذف یا بر آن اضافه کند، نشان از آن دارد که قرآن کریم به مثابه یک موجود زنده بر طبق احوال مردم، آیاتش نازل شده با این ویژگیها:
آزاد است و در قیدوبند هیچگونه محدودیتی از جمله محدودیتهای تاریخی و زمانی نیست.
قرآن کریم ماهیت تأثیرگذار خود را با همین آیات به ظاهر متناقض که نشانگر پویایی قرآن برای همه زمانها و همه مکانهاست، به ما نشان میدهد.

-         ناسخ و منسوخ را همان گونه که ابوزید نیز گفته است، دانشمندان علوم قرآنی علم کرده اند و قرآن کریم هیچگاه نگفته است این آیه را آوردم، زیرا آن آیه پیشین به کار شما نمیآید! از سوی دیگر، اگر کسی بخواهد نگرش و اندیشه خود را بر چیزی قرار دهد که از قرآن نیست، سپس در باره قرآن به قضاوت بنشیند، این کار نه علمی و نه عقلانی است؛ بلکه تنها جفاکردن به قرآن است.

-         اعتقاد داشتن به آیه هایی که به ناسخ و منسوخ شهرت یافته اند، نشان از کفران نسبت به قرآن و خدا، و نشناختن جامعه و روان انسانها دارد. مثلا اگر گفته شود که آیه ولا تقربوا الصلوه و انتم سکاری، با آیه تحریم شرب خمر منسوخ شده، و دیگر کاربردی ندارد، لازمه آن، آن است که معتقدشویم در میان مسلمانان هیچگاه کسی یافت نشده و نخواهد شد که هم نماز بخواند و هم شراب بخورد؛ که این تصور تصوری باطل و بی بنیان است. حکمی هم نه شرعی و نه عقلی بر این امر نداریم که جمع این دو غیرممکن باشد. چنین شخصی به مصداق آیه و من یعمل مثقال ذره خیراً یره و من یعمل مثقال ذره شراً یره، پاداش و جزای هر دو عمل خود را میبیند.
نتیجه تدبر در آیات شرب خمر بالا: این آیات به کار آن مسلمان شرابخوار میآید تا بدان عمل کند و هرگاه که سرش گرم است، به سوی نماز نرود بلکه صبر کند تا مستی از سر او برود و سپس برای نماز آمادگی بیابد. همین آیه به ظاهر منسوخ(از نظر آن قشر خاص) نکته های دیگری نیز دربردارد که یکی از آنها تأیید قرآن بر حرام نبودن شرابخواری در ادیان پیشین است. همچنانکه سجده بر غیرخدا را که در ادیان پیشین حرام نبوده، قرآن تأیید کرده و در سوره یوسف به آن پرداخته است. مردمشناسان، دینشناسان و باستانشناسان از همین نکته های قرآنی بسی بهره ها برده و میبرند.
تمام آیات و احکامی که عنوان منسوخ گرفته اند به همین گونه اند؛ و قرآن حتا یک حرفش اضافه بر سازمانش نیست.

-         رسیدن به دیدگاه قرآن در بسیاری از مسائل و موضوعها آنچنان والاست که تنها با پیشرفت و شکوفایی دانشهای انسانی ممکن میگردد؛ و از آنجا که دانشهای انسانی به آن پایه نرسیده اند، درک برخی مفاهیم قرآن برای بسیاری از مردم و از جمله دانشمندان فراهم نشده است. بنابر مشکل فهم قرآن از قرآن نیست؛ بلکه از بیدانشی ماست و با نگرش به آن به عنوان گفتار، چیزی درست نمیشود. برای مثال، آیه وبالنجم هم یهتدون را اگر به مثابه متن یا گفتار در نظر آوریم هیچ تفاوتی نمیکند. یک عرب بیابانگرد که ستارگان برای راهیابی او در شبها به کمکش میآیند، تنها این درک و شناخت را از ستارگان دارد؛ که با شناخت یک کیهانشناس امروزین که ستاره به کمک او میآید تا سیاهچاله ای را کشف کند، بسیار متفاوت است.

-         قرآن یک منظومه یا سیستمی است که همه چیز را به گونه ای تنیده و درهم پیچیده در خود جمع دارد، که نمیتوان چیزی از آن کاست و یا بر آن افزود که دیگر نمیتواند سیستم تلقی شود. سیستمها همواره ثابت اند تا آنگاه که آفریننده آن سیستم آن را برهم زند. دیگران اگر بتوانند آن را برهم زنند(مانند اکوسیستمها) دیگر آن سیستم پیشین نیست بلکه به هم ریخته و کارایی خود را از دست داده است.

-         این موضوع را نیز نباید از نظر دورداشت که تا آن زمان که قرآن کریم به گونه ای تام و تمام دانسته و پیامهای آن درک نشوند، عمر انسان بر روی کره خاک به پایان نخواهد رسید که در غیر این صورت هدفمندی نزولش ابتر خواند ماند.

فهرست مجملی از پیامدهای زیانبار گفتاری بودن قرآن:
-         مهمترین: به خداوند ستم روا داشته میشود؛ زیرا تمام اعجازهایی کلام خداوند که در قرآن(به مثابه متن) آمده، یا ناکارامد میشوند و یا به رسولش نسبت داده میشوند. اعجازهایی که تنها از خداوند بر میآید و نسبت دادن آنها به رسولش، بر مسند و جایگاه خدا نشاندن رسول، و شرک است. از جمله این اعجازها: اعجاز حروف مقطّعه قرآن، اعجاز ریاضی قرآن، اعجاز موسیقی قرآن، اعجازهای بسیار زیاد علمی قرآن که جزئی از تبیان لکل شیء بودن آن است. (مانند آیه وبالنجم هم یهتدون)
-         برداشت از قرآن جای تدبر قرآن را میگیرد که آفت آشکار قرآن است.
-         ضربه شدیدی بر سندیت آن وارد میشود و کمتر میتوان به آن استنادکرد.
-         کارایی آن به عنوان سیستم از میان میرود و شناخت کلیت آن به عنوان کتاب هستی نظری درچار مشکل میشود.
-         بر احکام شرعی و قانونهایی که بر مبنای متن قرآن وضع شده اند، شبهه وارد میشود.
-         سخن گلادستون انگلیسی پیرامون قرآن تحقق مییابد و قرآن دشمن شاد میشود. وی گفته بود تا این قرآن در میان مسلمانان هست، نمیتوان بر آنها سلطه یافت.

دلایلی چند بر متن بودن قرآن و کوشش برای نگهداری آن به عنوان متن:
1.    تاریخ نوشتن قرآن:
-         با توجه به اینکه رسول اکرم اسلام(ص) کوچکترین کاری در راستای رسالت خویش بدون دستور خداوند انجام نداده است، پس به یقین باید گفت، کوشش رسول اکرم بر حفظ و نگهداری از آیات نازل شده بر او، به عنوان متن و نوشتار به خواست و فرمان الهی بوده است که موجب شد در آغاز افرادی و کم کم گروهی متشّکل و متشخّص برای کتابت قرآن ایجاد شود که به کتّاب(نویسندگان) وحی شهرت یافتند.  
-         به هنگامه وحی سنگینی وحی موجب میشده که رسول اکرم تغییر حالت زیادی بدهند. بنابر این پس از پایان یافتن پروسه نزول وحی، دستکم برخی گاهها که آیات طولانی بوده و یک بخش از یک سوره و یا یک سوره بوده، شاید خود پیامبر به راحتی به یاد نمیآورده چه دریافت کرده و این  نویسندگان وحی بوده اند که در اصل حافظ و نگهبان قرآن بوده اند.
-         بدین گونه بود که کاتبان وحی به هنگام وحی بایستی حضور مییافتند و همواره حضور داشته اند.
-         آنان یکی دو تا نبودند تا اگر یکی دو نفر اشتباه کرد، کلام خداوند دگرگونه شود؛ حتا نویسندگانی که با حضرت همراه بوده اند، شمار اندکی نبوده اند. چگونگی دقیق این موضوع بر ما پوشیده است، ولی یقیناً تا اندازه ای میدانسته اند که در چه روزهایی و چه ساعاتی وحی نازل میشده که نویسندگان وحی همراه ایشان بوده اند.
-         روزی عمربن الخطاب بر جمعی از نویسندگان وحی که مشغول کار و استنساخ بودند، وارد میشود. نظر به اینکه وی هم از نظر جسمی و هم از نظر نفوذ میان قریش شخصی قوی بوده، رو به سوی آنان کرده و در حالیکه شمشیر خود را از نیام برمیکشید، میگوید اگر حتا یک حرف از این قرآن را راست و درست ننویسید با همین شمشیر راستتان میکنم!!
بنابر این نه تنها پیامبر اکرم(ص) بلکه همه مسلمانان صدر اسلام بر متن بودن و متنی متقن شدن وحی، و نه گفتار ماندن آن میکوشیدند. و همه اینها یعنی اجرای خواست خداوند: قرآن به مثابه متن.

2.    تعیین حدود آیات و جای واژه ها در قرآن:
پس از پایان پروسه وحی و یا به هنگام اختلاف میان نویسندگان وحی، پیامبر اکرم(ص) جای هر آیه و حتا واژه ای را به دستور الهی، خود تعیین میکرده و کسی جز او حق این کار را نداشته است؛ تا متن قرآن هم متقن و مورد اعتماد قرارگیرد، و هم اینکه کسی نتواند بعدها بر متن متقن بودن آن خرده بگیرد.

3.    فصل بندی قرآن زیر عنوان سوره و خوانده شدن هر فصل(سوره) با نامی خاص، که همه به دستور خداوند و امری وحیانی بوده، نشان از کتاب و متن بودن آن دارد.

4.    حافظان قرآن در عصر پیامبر اکرم و خلفای راشدین:
در عصر نزول وحی و تنزیل تدریجی آن، به منظور صیانت از متن قرآن حافظان قرآن تربیت میشدند تا در صورت اختلاف در قرائتها و خوانشها، بیشترین خوانش مورد پذیرش قرار گیرد. حافظان قرآن به آن اندازه زیاد بودند که تنها در یکی از جنگها چهل تن از آنان به شهادت رسیدند. و همه این کوششها برای حفاظت از متن بودن قرآن بوده است.

5.    قول خداوند بر محافظت از متن قرآن کریم: انا نزلنا الذکر و انا له لحافظون
با توجه به آیه بالا و نیز آیه ان، علینا جمعه و قرآنه فاذا قراناه فاتّبع قرآنه، محافظت و مراقبت از متن قرآن چنان مورد تأکید از سوی پیامبر اکرم(ص)، خلفای راشدین و مسلمین قرار گرفته بود که در مقایسه با هر کتاب الهی و غیر الهی دیگری بیمانند است. حتا کتابهایی مانند دیوان شعرا درگذر زمان تغییر کرده اند و کارشناسانی به تصحیح آنها پرداخته و میپردازند ولی قرآن کریم همان گونه باقی مانده که کتاب امام در عصر عثمان بن عفان(خلیفه سوم، که خود یکی از کاتبان و حافظان قرآن بوده) با همکاری و دقّت نظر گروهی خبره کهنه کار از کاتبان وحی و حافظان قرآن تدوین شد؛ و دیگر متنهای قرآن که در برخی جزئیات به نظر مشکوک میرسیدند و اشتباههای کاتبان وحی به هنگام استنساخ در آنها راه یافته بود، از میان برده شدند.

6.    واژه قرآن كه از ريشة قرأ است اگر اسم باشد به معنای خواندنی- پدیده و پدید آمده و اگر اسم مصدر باشد به معنای پدید آوردن و پدید آمدن است. پس فعل "قرا" جدا از خواندن معنای پدید آوردن و پدید آمدن نیز میدهد. این معناها را خود قرآن کریم ایجاد کرده و نتیجه تدبر و کنار گذاردن آیاتی است که واژه قرآن در آنها به کار رفته است. بنابراین معنای انّ علينا جمعه و قرآنه فاذا قرأناه فاتّبع قرآنه ثمّ انّ علينا بيانه(قيامت 17،18و 19) میشود:
گرداوری(تالیف) و پدید آوردن آن برماست پس هنگامی که آن را پدید آوردیم(تدوین کردیم) از پدید آمده(تدوین شده) آن پیروی کن. سپس همانا بيان‌كردن آن بر ماست.
یعنی آن هنگام که تدوین شد و به عنوان یک سند متقن و قابل استناد درآمد، آن را الگوی کردارت قرار ده. همانا که بیان و اظهار این سند برای همگان بر عهده ماست (و کسی توان آن را ندارد تا در باره چگونگی آن اظهار نظر کند.) و از آن غافل نخواهیم ماند.
یاداوری:
همه نقل قولهای نصرحامد ابوزید برگرفته از مقاله ای در محیط وب زیر عنوان "قرآن به مثابه‌ گفتار؛ انقلاب در قرآن‌شناسی" نوشته آقای محمد مهدی خلجی است.
20/11/91 - احمد شماع زاده
ویرایش دوم: 28 اردیبهشت نودوپنج

Wednesday, July 13, 2016

پنجره ای رو به خانه پدری سه شنبه 22 تیر

Mohsen Sazegara Tuesday 22 Tir 1395 July 12, 2016

نقدی دوباره بر «رؤیاهای رسولانه» عبدالعلی بازرگان

نقدی دوباره بر «رؤیاهای رسولانه»
عبدالعلی بازرگان
۱۷ خرداد ۱۳۹۵
پیرو گفتگو با آقای دکتر عبدالکریم سروش در برنامه تلویزیونی پرگار، رسانه «بی‌بی‌سی»، پیرامون نظریه ایشان «رؤیاهای رسولانه»، و نقد بعدی مکتوب این قلم (ده نکته در نقد نظریه «رویاهای رسولانه»)، نوشته‌ای تحت عنوان:«زهی مراتبخوابی که به ز بیداری است» مشتمل بر پاسخ استاد به جناب یوسفی اشکوری، برخی صاحب‌نظران و این قلم، در سایت «زیتون» منتشر و موجب مسرت از استقبال مسئولانه ایشان نسبت به نقد و نظر گردید.
بدیهی است هر نظریه‌ای در مصاف مخالفت‌هاست که نقاط ضعف و قوت آن آشکار می‌شود و صافی و صیقل می‌یابد. در جهت مقابل نیز، به باور بنده، مخالفت با اندیشه رایج، برحسب آنکه چگونه با آن برخورد شود، می‌تواند حاوی برکتی برای بالنده و بارور کردن باورهای برحق باشد و روح جستجوگری و تحقیق را از رِخوت و راحتِ تقلید به تحرک و پویایی وادارد. با عذر تصدیع مجدد، می‌کوشم برای تبیین بیشتر مطلب، پاسخ ایشان را در مواردی نقد مجدد نمایم.

تعارض با آسان و قابل فهم بودن قرآن
نظریه:”رؤیاهای رسولانه” بر این ادعا است که شارحان و مفسران قرآن در این ۱۴ قرن به راه خطا رفته‌اند و فهم قرآن محتاج خواب‌گزار می‌باشد. این امر آشکارا با تصریح نازل کننده کتاب بر مبین و آسان بودن این کتاب در تعارض است. صاحب نظریه در پاسخ به این ایراد، به اختلاف مفسرین در تأویل و تفسیر معانی آیات، محکم و متشابه، اختلاف نحله‌های معتزله و اشاعره در جبر و اختیار و امثالهم استناد کرده‌اند، که به‌جای خود درست است. اما سخن این قلم، “رسالت آشکار توحیدی” پیامبر بود، نه آسانی فهم رموز و غموض تفسیری و مسئله جبر و اختیار و صدها مسئله فقهی و فلسفی دیگر.
“آیات تنذیر و تبشیر” قرآن و ندای دعوت آن رسول را، هم امیّون بادیه‌نشین، بی‌هیچ خواب‌گزاری، فهم و اجابت کردند و هم اولواالالباب دانشمندی که گفتند: “پروردگارا، ما ندای آن منادی را که به ایمان ندا می‌داد شنیدیم، و ایمان آوردیم”. (آل‌عمران ۱۹۳). و چنین شد که از بطن و متن جامعه قبیله‌ای و به‌غایت عقب‌افتاده، چنان بیداری و بعثتی برآمد که جاهلیت قرون‌وسطای غرب را تا حدود چهار قرن به نور علم و ایمان روشن ساخت.
گرچه ایشان تصریح کرده‌اند که “خواب‌های ساده داریم و خواب‌های پیچیده”، اما ازآنجایی‌که کل قرآن را رؤیا و محتاج خواب‌گزاری می‌دانند، فهم آن را حواله به آینده نامعلومی داده‌اند. حال‌آنکه نازل کننده قرآن بارها بر آسان و قابل‌فهم بودن این کتاب و عربی مبین و غیر پیچیده بودن آن تصریح کرده (زمر ۲۸) و مخاطبین را هشدار داده که “مگر دلتان از اندیشه قفل است؟”(محمد ۲۴). ده‌ها بار تکرار: افلا تتفکرون، افلا تعقلون، افلا یتدبرون و توصیه به سیر در زمین برای مشاهده آیات خدا در طبیعت، به‌وضوح نشان می‌دهد قرآن عمدتاً با واقعیات و مشاهده و تجربه و کسب علم سروکار دارد تا عالم رؤیا که غیر ارادی است و تعبیر و تأویل آن دور از دسترس همگان است. تجربه نشان داده است که معضلات قرآن به تدریج با کشفیات روزافزون و رشد علمی بشر گشوده می‌گردد.
سخن ایشان در اختلاف علماء البته صادق است، اما پاسخ این تعارض ظاهری را می‌توان در توضیح خود قرآن بر سطوح سه‌گانه‌اش جست که در آیات مربوط به نزول قرآن در ماه رمضان آمده است (بقره ۱۸۵):
شَهْرُ رَمَضَانَ الَّذِی أُنْزِلَ فِیهِ الْقُرْآنُ هُدًی لِلنَّاسِ وَبَیِّنَاتٍ مِنَ الْهُدَیٰ وَالْفُرْقَانِ ۚ
این آیه، فهم قرآن را برحسب ذوق و ظرفیت ذهنی و تزکیه نفس مردم در سه سطح شمرده است:
۱- هدایتگر بودن برای توده‌های مردم، (هُدًی لِلنَّاسِ).
۲- هدایت‌های پیشرفته‌تر (بَیِّنَاتٍ مِنَ الْهُدَیٰ).
۳- شناخت و شخصیت قرآنی پیداکردن (الْفُرْقَانِ).
آن‌چنان‌که آمده است: “قرآن را عباراتی و اشاراتی و لطایفی و حقایقی است؛ اما عبارات برای عوام، اشارات برای خواص، لطایف برای اولیاء و حقایق برای انبیاء است”. امام علی نیز در وصف قرآن فرمود: “ظاهرش انیق (زیبا و شگفت‌آور) و باطنش عمیق است، نه عجایبش به انتها می‌رسد و نه غرایبش پایان می‌پذیرد و نه تاریکی‌ها جز به آن روشن می‌گردد”. (نهج‌البلاغه خطبه ۱۸).

جایگاه رسالت
سؤال دوم این قلم، “جایگاه رسالت «در تئوری “رویاهای رسولانه» بود. رسالت پیامبران، به ویژه رسالت پیامبر اسلام از موضوعات کلیدی قرآن است. رسول در زبان عربی نامه‌رسان است و پیامبران اصطلاحاً نامه پروردگار را به امت‌ها می‌رساندند. در برنامه رسالت، مردم “هدف”، و پیامبران “واسطه”اند. خدا رسولان را برای بشارت و انذار فرستاد تا مردم پس از پیامبران حجتی علیه خدا در گمراهی نداشته باشند (نساء ۱۶۵). این حقیقت از شدت وضوح نیازی به ارائه آمار آیات ندارد، اما در تئوری”رؤیای رسولانه”، از آنجایی که پیام الهی مبهم و نیازمند خواب‌گزار است و اصلاً مؤلف قرآن خود پیامبرمی‌باشد، عملاً رسالت منتفی یا کمرنگ شده است. این سخن صاحب نظریه “رؤیاهای رسولانه” است که:
“کافی است که ورق را برگردانیم و انسانی الهی را فاعل و خالق این اثر سترگ ببینیم که با همه “انسانیت”اش در قرآن نشسته است و هرچه می‌گوید و می‌بیند، تجربه‌ای از افق دید او و درخور ظرفیت خِرَد و خیال او، با فاعلیت تام و تمام اوست؛ آنگاه مسئله کلام الهی حل و منحل خواهد شد و کلام محمد (ص) به‌جای کلام خدا خواهد نشست… همه این‌ها مقتضای انسان بودن مؤلف آن دفتر فاخر است که احوال و اطواری متغیر دارد، و گاهی بر طارم اعلی می‌نشیند و گاه تا زیر پای خود نمی‌بیند”.
در این تئوری، با “حل و منحل شدن کلام الهی” و جایگزینی کلام محمد (ص)، اگر هم چیزی از رسالت باقی بماند، رسالتی است که خود پیامبر “در ظرفیت خِرَد و خیال” خود تصور کرده است! رسالتی بر مبنای “احوال و اطواری” متغیر که معلوم نیست تکلیف مردم چه می‌شود؟ چگونه می‌توان باور کرد پیامبری که به امانت و صداقت شهره بوده، خود نمی‌دانسته یا می‌دانسته و به مردم نگفته سخنانش رؤیاهای خود از عالم بالا، نه الزاماً کلام مستقیم الهی است؟ و شگفت اینکه احدی از یارانش نیز که در هوای قرآن تنفس می‌کردند و ضربان قلبشان با آن می‌زد و جان و مالشان را در راه حق می‌دادند، کوچک‌ترین تردیدی در اصالت”کلام‌الله”بودن کتاب نکردند! به قول مولوی:
گرچه قرآن از لب پیغمبر است / هر که گوید حق نگفت او کافر است (دفتر ۴-۲۱۲۳)
گفت پیغمـــبر که آواز خــــدا / می‌رسد در گوش من همچون صدا
مُهر در گوش شما بنـهاد حق/ تا به آوازِ خـــــــدا نارد سَبـــــــــَق
نک صریح آواز حق می‌آیدم/  همچــــــو صاف از دُرد می‌پالایدم (دفتر ۳- ۲۸۹۳)
به سخن صاحب تئوری: “مادامی که دست خداوند را در قرآن مستقیماً در کار ببینیم و محمد (ص) را در تجربه وحی، منفعل محض بشماریم و قرآن را محصول علم بیکران باری تعالی بدانیم، این معضلات هیچ‌گاه حل نخواهد شد”.
اما چه کسی پیامبر را منفعل محض شمرده است؟ کیست که نداند گیرنده و حامل وحی الهی شدن، مستلزم چه اوج و عروجی است و تا قابلیت و ظرفیتی نباشد فاعلیتی صورت نمی‌گیرد؟ اما “محصول علم بیکران الهی بودن” قرآن را، این قلم از قول خدا نقل می‌کند؛ آنگاه‌که فرشتگانش را به شهادت می‌گیرد که این آیات از منبع “علم” او نازل شده است: لَٰکِنِ اللَّهُ یَشْهَدُ بِمَا أَنْزَلَ إِلَیْکَ ۖ أَنْزَلَهُ بِعِلْمِهِ وَالْمَلَائِکَهُ یَشْهَدُونَ ۚ وَکَفَیٰ بِاللَّهِ شَهِیدًا (نساء ۱۶۶).
سؤال اینجاست که اگر گیرنده وحی محتوای آن را جز با خواب‌گزار نمی‌فهمیده، چگونه “ابلاغ آشکار پیام”که به کرّات خدا به او فرمان داده، صورت گرفته است؟ پاسخ صاحب نظریه این است که: “افزون بر قرآن، کلمات پیامبر را هم در اختیار داشتند که به تصریح امام علی، در سهولت فهم از قرآن سبق می‌برد”.
دراین‌صورت اگر پیامبر از رؤیای خود راز گشایی کرده باشد، چه نیازی است به خواب‌گزار؟ و اگر نکرده، مشکل به قوت خود باقی است. در اطاعت و تبعیت از پیامبرمکرم و بهره بردن از کلمات گهربارش تردیدی نیست، اما در هیچ آیه قرآن فهم آیات را متوقف و موکول به شرح رسول نکرده و مسلمانان را مستقیماً به “ما انزل الله” ارجاع داده است.
اصلاً به‌تصریح قرآن، پیامبران مردم را به‌جای وابسته کردن به خود، به کتاب الهی ارجاع می‌دادند تا خودشان از طریق تعلیم و تدریس آن ربّانی شوند (آل عمران ۷۹). به‌راستی چگونه اعراب بادیه‌نشین، حداقل در قرون اولیه پیشرفت اسلام، توانستند بدون خواب‌گزار ندای آن منادی ایمان را بشنوند و دنیا را متحول سازند، ولی ما در هزاره سوم هنوز نیازمند خواب‌گزاریم!؟ خواب‌گزاری هم اگر برای تأویل رویاهای رسول پیدا شود، از کجا می‌توان به صدق تأویلش باور آورد؟ مگر آنکه از رسول بالاتر باشد!
صاحب نظریه از سخنان شیخ اشراق و دیگران در باب رؤیا، رؤیاهای ابراهیم و یوسف، معراج پیامبر، انواع خواب‌ها و اینکه خواب یک جزء از ۴۶ جزء نبوّت است، برای اثبات رؤیای رسولانه شاهد آورده‌اند، همه این شواهد در واقعیت داشتن رؤیا درست است، ولی دلیل رؤیا بودن قرآن نمی‌شود، کما آنکه تورات و انجیل هم رؤیا نبود. پیامبر مکرم اسلام البته رؤیاهای صادقه هم می‌دید، و قرآن نیز در دو مورد سربسته به آن اشاره کرده (اسراء ۶۰ و فتح ۲۷)، اما حساب قرآن را از این رؤیاها جدا کرده است.

قرآن و معجزات علمی
این قلم به شگفتی‌هایی که با پیشرفت علم از معضلات قرآن مکشوف گردیده، و به کشف اهل رقم و ریاضیات از نظم عددی حروف و کلمات این کتاب، که دلالت بر منشاء غیر بشری داشتن آن می‌کند، اشاره کرده بود. صاحب نظریه رؤیا را نیز بیان مکانیزم وحی و زاینده همان معجزه‌ها شمرده است. حال‌آنکه ازفرضیه”کلام محمد” دانستن قرآن و خالق قرآن دانستن آن رسول، که بشری همانند دیگران بود، نمی‌توان ذکر حقایقی که قرن‌ها بعد مکشوف گشته و وجود چنان نظمی را در قرآن انتظار داشت. اگر هم کلام محمد واجد خصوصیات کلام‌الله باشد، دراین‌صورت چرا باید نظرات علمی قرآن و ذکر وقایع تاریخی آن را، اظهارنظرهایی ابطال‌پذیر و برگرفته پیامبر از نظریات رایج زمانه خود بدانیم؟
ارجاع موضوعاتی همچون “هفت آسمان” و “شهاب و شیاطین” به عالم “رؤیای رسولانه”، هیچ گره‌ای از مشکل این تئوری را در غیاب خواب‌گزار نمی‌گشاید. اما مشاهدات علمی چند دهه اخیر از فعل‌وانفعالاتی که در طبقات جوّ زمین جریان دارد، به‌وضوح آنچه را، از درک و دید کلیه مفسرین، در فقدان چنان دانش و ابزاری پوشیده بود، آشکار کرده است. تحقیقات مستند و کاملاً علمی دانشمند اهل ترکیه “هارون یحیی” و پیش از آن، کتاب “هفت آسمان”نوشته قرآن پژوه هم‌وطن و فیزیولوژیست و متخصص اعصاب و روان، دکتر کریم رستگار، به‌وضوح این پدیده را که در قرآن به زبان قابل‌فهم معاصرین نزول شرح داده‌شده، به زبان علمی امروز نوشته و تصاویر واقعی آن را در دیویدی‌های مختلف نشان داده‌اند.
نتایج و دستاوردهای علوم دقیقه را که مبتنی بر مشاهدات و تجربه و آزمایش و آمار و عدد و رقم است، نمی‌توان همچون ذوقیات ادبی و رؤیا و روایت به‌راحتی نادیده گرفت؛ از کشف دانشمند مصری “عبدالرزاق نوفل” در کتاب” معجزات عددی در قرآن مجید” گرفته تا کتاب “سیر تحول قرآن” (نوشته مرحوم مهندس بازرگان) که به گفته شادروان شریعتی:
“… من کشف ایشان را درباره قرآن درست، بی مبالغه، شبیه کار گالیله درباره منظومه شمسی و نیوتن درباره جاذبه و پاستور درباره بیماری… می‌دانم. آنها کلید وحی طبیعی را به‌دست آوردند و ایشان کلید وحی الهی را… آنچه دستگیرم شد چنان خارق‌العاده بود که ناگهان احساس کردم که به قرآن یک ایمان علمی پیدا کردم. ایمان علمی، همچنان که به منظومه شمسی یا ترکیب آب یا حرکت بادها ایمان دارم. یعنی دیدم که “وحی” است! دیدم! … این حادثه‌ای است در علم مذهب. این تنها اثبات قرآن و وحی نمی‌کند، اثبات وجود خدا و غیب رامی‌کند، آن‌هم اثبات خدا نه با زبان عرفان و اخلاق و فلسفه و عقل، نه، با علم، آن‌هم علوم دقیق و آن‌هم دقیق‌ترینش ریاضی!”(گزیده از نامه دکتر شریعتی به این قلم).
صرف‌نظر از نویسندگان مسلمان، منصفان بسیاری از اهل کتاب، از جمله جراح فرانسوی دکتر”موریس بوکای” در کتاب “تورات، انجیل، قرآن و علم”، از این‌که در قرآن سخنانی در باره پدیده‌های طبیعی یافت می‌شود که تنها معارف علمی جدید اجازه درک معنی آنها را می‌دهد، شگفت‌زده شده و تاکید کرده است:
“من بدون هیچ‌گونه پیش‌داوری و با واقع‌بینی تام، بررسی وحی قرآنی را با جستجوی درجه‌ی سازگاری آن با داده‌های دانش نوین، آغاز کردم… در پایان برایم روشن شد که قرآن هیچ مطلبی که از نظر علمی جدید انتقادپذیر باشد، ندارد… می‌دانیم که برای اسلام دین و دانش مانند دو خواهر دوقلو به‌حساب می‌آیند. آموختن علم از آغاز جزء دستورات دینی بود، به‌کار گرفتن این دستور شکفتگی علمی معجزآسایی را در دوره‌ی بزرگ تمدن اسلامی به دنبال داشت و غرب از آن، پیش از “تجدید حیات علمی”اش تغذیه کرد”.

معانی مجازی واژه‌ها
کلمات بسیاری همچون تسبیح، عرش، جن، شیطان، ملک و امثالهم در قرآن آمده است که در نظریه “رؤیای رسولانه” به همان معنای ظاهری و صُوَر رؤیایی آن برگردانده شده است که برای فهم آن باید منتظر ظهور خواب‌گزاران شد، حال‌آنکه این کلمات مجازی را، به شیوه تفسیر قرآن با قرآن، می‌توان با ارجاع به موارد حقیقی آن فهم کرد؛ فرضاً اگر تمامی مشتقات کلمه جن (مثل جنین و جنون و جنان و…) دلالت بر نوعی پوشیدگی می‌کند، می‌توان به‌جای تصور “موصوفِ” معین، سراغ “وصفِ” پوشیدگی و جامعیت کلمه رفت.
اما سخن صاحب تئوری درباره”پستی‌وبلندی بلاغت قرآن درآیات و سُوَر مختلف” و دلیل گرفتنش بر بشری بودن کلام قرآن و تأثیر پذیرفتن آن از تفاوت حالات روحی جسمی پیامبر، به‌هیچ‌روی قانع‌کننده نیست. اگر قرآن فقط کتابی ادبی بود، شاید معیار بلاغت می‌توانست ملاک داوری باشد. اما چگونه می‌توان کتابی را از طبیعت و شریعت، جنگ و صلح، دنیا و آخرت و، احکام و اخلاق و صدها موضوع مختلف سخن می‌گوید، تنها با ملاک بلاغت مورد داوری قرارداد؟ این مقایسه به این می‌ماند که اعضاء و جوارح بدن را مورد مقایسه قرار داده و فرضاً مغز و قلب را با موی و ناخن مقایسه کنیم و حکم بر پستی‌وبلندی در حکمت سازنده‌اش بدهیم. خداوند هر جزء و سوره و آیه‌ای را به‌جای خود و به‌طور کامل برای منظوری معین نازل کرده است؟

متشابهات قرآنی
صاحب تئوری همه آیات معاد را رؤیایی دانسته‌اند که با کوتاه بودن دست ما از دامان خواب‌گزار، گره هیچ گزاره‌ای از آن گشوده نمی‌گردد، در عوض با ارجاع آن به طبقه‌بندی”متشابهات” قرآنی، زبان تشبیه ما را به فهم نسبی و دنیایی آن وعده وعیدها نزدیک و بیم و امیدی بیشتری ایجاد می‌کند، هرچند تأویل آن تا تحققشان در قیامت امکان‌پذیر نخواهد بود.
درست است که به گفته ایشان “رنگ و بوی فرهنگ عربی و قبائلی و تاریخ‌مندی آن، مثل توصیف بهشت به پسند اعراب حجاز”، به منظر و مشام تلاوت کننده قرآن می‌رسد، اما اگر قرآن در این عصر هم نازل‌شده بود، همان منظورها و مفاهیم را به پسند و به فراخور فرهنگ مردم این روزگار بیان می‌کرد و دراینصورت نیز همان سؤال برای مردم هزاره‌های بعد مطرح می‌شد! به‌راستی آیا برای یهودیان و مسیحیانی که کتابشان در سده‌های قبل از قرآن نازل‌شده هم این سؤال مطرح می‌شود، یا آنها به محتوای کتاب، مستقل از ظرف زمانی آن نگاه می‌کنند؟
دلیل دیگر صاحب تئوری بر اثبات “کلام بشر بودن” قرآن این فراز است:”چهره بشری خداوند در قرآن که گاه غصب می‌کند و انتقام می‌گیرد، و گاه خشود می‌شود و شفقت می‌ورزد”. اما در قرآن بارها تاکید شده که خداوند این حقایق را به زبان بشری”نازل” و بر لسان پیامبر جاری کرده است. هم چنانکه گفته‌اند: چون‌که با کودک سروکارت فتاد، پس زبان کودکی باید گشاد. بدیهی است کاربرد کلمات: غضب، انتقام، عذاب، رضایت و شفقت و امثالهم برای فهم مخاطبان آن است وگرنه خدای آفریننده میلیاردها کهکشان از آفریده‌های خود تأثیری نمی‌پذیرد. چرا معانی مجازی این کلمات را نادیده بگیریم و به‌ظاهر آن استناد کنیم؟ اصلاً آیا راه دیگری برای پیام فرستادن به یک موجود، به‌غیراز امکانات دریافت آن وجود دارد؟
استناد به پراکندگی ظاهری قرآن نیز قیاسی مع‌الفارق است؛ آری گفتار ما آدمیان محدود به میدان درک و دانش و دیدمان است، اما خدایی که خالق زمان و مکان و طبیعت و شریعت و مطلع از گذشته، حال و آینده است، در نظامی هماهنگ و مرتبط، این مجموعه را مطرح می‌سازد و از ما نیز انتظار دارد نگاهی فرازمانی فرامکانی داشته باشیم. بی‌نظمی ظاهری قرآن و تغییر ضمایر و زمان آیات برای ما که عادت کرده‌ایم اگرفرضا تاریخ یا جغرافیا… می‌خوانیم، فقط در جزئی از آن متمرکز شویم، غیرعادی است. اما اگر از اسارت این عادت آزاد شویم و در تلاوت و تدبر قرآن جامع‌نگر باشیم، همه آن پراکندگی‌های ظاهری را به گونه شگفت‌انگیزی باهم در ارتباط و پیوند می‌بینیم.

ناظری از بیرون بر ابلاغ وحی
صاحب تئوری با استناد به آیه ۱۶ سوره قیامه که به‌وضوح نشان می‌دهد گوینده کلام بیرون از ذهن و مسلط بر زبان پیامبر است، گفته‌اند:”… ناظری درونی/ بیرونی (خدا یا جبرئیل به زبان تئولوژیک) او را نهی می‌کند و می‌گوید بگذار تا رؤیا به انجام رسد، آنگاه آنها را بر مردم بخوان”. (لَا تُحَرِّکْ بِهِ لِسَانَکَ لِتَعْجَلَ بِهِ إِنَّ عَلَیْنَا جَمْعَهُ وَقُرْآنَهُ فَإِذَا قَرَأْنَاهُ فَاتَّبِعْ قُرْآنَهُ ثُمَّ إِنَّ عَلَیْنَا بَیَانَهُ).
باید پرسید این ناظر بیرونی یا درونی “ما” (اول شخص جمع) کیست که از پیامبر می‌خواهد حتی زبانش را هم برای بیان آنچه به او وحی می‌شود حرکت ندهد؟ کیست که نزول و به هم پیوستن حروف و الفاظ را خود به عهده گرفته و به پیامبر فرمان می‌دهد هرگاه ما خواندیم، تو از خواندن ما تبعیت کن، بیان بعدی‌اش هم با ماست؟
همه حرف در مورد همین ناظر بیرونی یا درونی است، اگر چنین ناظری بر گفتار پیامبر وجود داشته، پس قرآن کلام مستقیم خدا و مصون از خطا و تاثیرات ابطال پذیر بشری است. سه آیه انتهایی سوره جن به‌وضوح نشان می‌دهد که خدا در ابلاغ کلامش به بندگان، رصدی بر پس‌وپیش (دریافت و انتقال) پیامبران قرار داده تا بداند دقیقاً آن را رسانده‌اند.
خداوند وحی را از مقوله “روح ” نامیده و به پیامبر فرموده: “ما این‌چنین روحی از امر خویش را بر تو وحی کردیم” (شورا ۵۲)، بار دیگر فرموده: “از تو درباره روح می‌پرسند، بگو روح (مقوله‌ای) از امر ربوبی است و به شما جز مختصری علم داده نشده است” (اسراء ۸۵). به راستی ما در چه عمقی از اقیانوس علم قرار گفته‌ایم که بتوانیم ماهیت وحی را با اطمینان به “رویاهای رسولانه” تعبیر نماییم؟
بر باور صاحب نظریه: “قدرت تبینی این نظریه و”پوشش دادن”اش به داده‌های قرآنی چندان است که آن را از فرضیات رقیب محتمل‌تر و موفق‌تر می‌نماید. همین فراگیری داده‌هاست که عین دلیل بر صحت یا تأیید فرضیه است….”. داوری در این باور البته باخداست، اما کسانی که با رؤیا شمرده شدن این کتاب، شاهد سلب اعتماد بسیاری مؤمنین از اصل و اساس دین می‌باشند، داوری دیگری در میزان توانایی و توفیق این تئوری در حل معضلات وحی دارند.

عبدالعلی بازرگان
۱۶ خرداد ۱۳۹۵- ۵ ژوئن ۲۰۱۶

Saturday, July 9, 2016

طعمِ عباس کیارستمی

طعمِ عباس کیارستمی
 سیدعطاءالله مهاجرانی 

این تعبیر یا تصویر را از حاج آخوند روحانی روستای مهاجران به خاطر دارم. می گفت: هر انسانی طعمی دارد و رنگی و بویی و آوایی و معنایی…کسانی که در خیل بیشمارانی اند که وقتی از جهان می گذرند، می گذرند و ردّی از آنان بر جای نمی ماند، آنانی اند که نه طعمی داشته اند و نه رنگ و بویی و نه آوایی و نه معنایی
مرگ مثل یک خط برنده و قاطع ، زندگی را متوقف می کند و ما می توانیم خاطرات خود را مرور کنیم. عباس کیارستمی یکی از انسان های نادری بود که طعم خویش را به یک ملت و ایران و جهان چشاند. مثل طعم گیلاس.

هنوز هم بر این باورم ترانه ای که به نام زندگی در طعم گیلاسِ کیارستمی سروده شده است، تنها رقیبش در ادبیات جهان فصلی از آخرین رمان کوتاه گارسیا مرکز، خاطرهٔ دلبرکان غمگین من است…همان فصل درخشنده ای که پیرمرد در میدان شهر دوچرخه سواری می کند و شهری را از شوق و شور و شادی اتش می زند!
در طعم گیلاس گفتگوی متفاوتی وجود دارد- یادش به خیر، کیارستمی می گفت ما در کشورمان گفت داریم اما گو نداریم! – آقای باقری کارگر کارگاه تاکسیدرمی موزه حیات وحش، برای آقای بدیعی که می خواهد خودش را بکشد؛ از زندگی می گوید. او با سادگی تمام یک نمایشگاه نقاشی از شور زندگی بر پا می کند. دیگر بهتر ازین نمی شد در برابر مرگ از زندگی سخن گفت:
« ناراحتی همه جور کشیده بودم، آخرش اونقدر ناراحت شده بودم که گفتم خودمو راحت کنم از این ناراحتی بابا چه خبره! صبح بود، تاریکی بود، پاشدم طناب برداشتم، انداختم پشت ماشین. برم قال قضیه را بکَنَم. برم خود کشی بکنیم!- در این گفتگو تنها موردی که فعل جمع به کار می رود همین است. یادمان است که بدیعی هم می خواهد خودش را بکُشد.- رفتم آقا نزدیک خونه ما توتستان بود. طناب انداختم گیر نکرد…رفتم بالا طنابُ گیر دادم. یه چیز نرمی به دستم خورد. توت بود…آفتاب از بالای کوه زده بود. چه آفتابی! چه سبزه زاری! صدای بچه ها بود. گفتن درختُ تکان بده. دادم توت می خوردن. منم خوردم. آمدم خونه به زنم هم توت دادم. آقا یه توت منو نجات داد!…
تو دَم صبح طلوع آفتابُ نمی خوای ببینی؟ سرخ و زرد آفتابُ؟ موقع غروب دیگه نمی خوای ببینی؟ نمی خوای این ستاره ها را ببینی؟ شب مهتاب اون وقت قرص کامل ماه، دیگه نمی خوای ببینی؟ آب چشمهٔ خنک نمی خوای بخوری؟ دست و صورتِتُ با اون چشمه بشوری؟از مزهٔ گیلاس می خوای بگذری؟ نگذر! من می گم رفیقتم نگذر!»
آن وقت صدای شجریان است که غزل سعدی را می خواند: تو ساعتی ننشستی که آتشی بنشانی!…
هیچکس زندگی را برای کسی که می خواهد خودکشی کند و دنبال کسی می گردد که چهارتا بیل خاک بر جسدش بریزد، اینگونه با شکوه نسروده است! به همین دلیل انگار زندگی در درون آقای بدیعی می جوشد. او که سرد و صامت بود و مثل سنگ حرف نمی زد. ناگاه می دود به سراغ باقری می رود. اوست که در میان جمعیت که آرام می روند دارد می دود. اوست که نفس نفس زنان به باقری می گوید: قبل از اینکه خاک بریزی دو تا سنگ به من بزن. شانه ام را تکان بده!
این نگاه و سادگی در ژرفا و مشاهده غریب انسان و جهان، این شکیبایی نفس گیر تنها از کیا رستمی بر می آمد… روزی سیف الله داد گفت: آقای کیا رستمی می خواهند شما را ببینند؟ کی فرصت داری؟ گفتم: هروقت ایشان فرصت دارند! آمدند با مجموعه ای از عکسای سیاه و سپید. بازی نور و تک درخت ها در صحرایی یا دامنه کوهی یا کنار جاده ای… « برای این عکس ده ساعت منتظر بودم! می بایست آفتاب درست از همان زاویه ای به درخت بتابد که منتظرش بودم». آن وقت تو می دیدی که انگار آفتاب از درون شاخسار درخت طلوع کرده است.
شاید بهتر از دیگران مارتین اسکورسیزی، کیارستمی را در یک واژه تعریف کرده است: مشاهده گر! او مشاهده گر آفرینشگر بود. می توانست از زاویه هایی پنهان و گاه به کلی غیر متعارف و معکوس بنگرد. فیلم شیرین را ببینید! فیلمی که بازیگر ندارد، تماشگر دارد. دوربین برگشته است رو به تماشاگران! شگفتی دوم: تماشگرانی که کلمه ای سخن نمی گویند. با آرامش و اندوه و اشک و نگاه و گاه تبسم و نگرانی و دلشوره سخن می گویند. این از همان میناگری هایی ست که کار اوست!
گرچه عینک دودی اش، رابطه ظاهری و صوری را دشوار می کرد و تنها گاه برقی خاکستری از پس شیشهِ دودی عینک می درخشید. اما اگر با دنیای او آشنا بودی همان برق و همان تبسم فیلسوفانه و یا منطقی راه را به سویت باز می کرد. غروبی برایم یک تابلو عکس آورد. یک مزرعه گندم در زیر بارش باران گستردهٔ آبشار نور آفتاب! انگار گندما هم به آسمان می تابیدند و خورشید را با نور زرد طلایی شان روشن می کردند…
او به همه ما به ویژه سینماگران و هنرمندان یاد داد. می توان به گونهِ دیگری هم دید. به گونه دیگری هم زندگی کرد. در برابر دشواری ها و حتا دشنام ها شکیبا بود، اما مدام ارتفاع گرفت و بعد در نفطه ای ایستاد که دیگر سنگی که پرتاب می شود. به او نمی رسد، نخواهد رسید! او فیلمساز یک دوران موقت نبود،‌فیلمساز همیشگی بود. روزی در دانشگاه سیراکیوز آمریکا کوتاه و با تبسمی در پاسخ یک فیلمساز معروف فیلم های جنگی گفته بود: خانه دوست کجاست، مانده است. اما فیلم های جنگی نمی مانند!
عباس کیارستمی به سینمای ما و هنر ما، به کشور و ملت ما طعمی دیگر بخشید. رنگی دیگر و نوايي و آوایی دیگر… بدون او ما چیزی کم داریم. نگاهی دیگر! نگاهی که از تار و پود رنج و اندیشه بافته می شد. خودش می گفت: من رنجخوارم! این رنج در درون او می شکفت، به برگ و بار می نشست، می شد: خانه دوست کجاست؟ طعم گیلاس، کپی برابر اصل، شیرین… او از محدودیت، پنجره ای برای پرواز ساخت…
نمی دانم این سخن در کشور ما خریداری دارد یا نه! اما در مدرسه های سینمایی و دانشکده های هنر می بایست به نام او و برای او در باره ی او یک کرسی ایجاد کرد و به نسل های نو طعم عباس کیارستمی را آموخت. همه ی کارهای او را نشان داد. در باره ی سکوت و نور و حرکت و واژگان و معنا در سینمای او سخن گفت… گرچه اطمینان دارم که جهان هنر و سینما قدر او را می شناسد. او با سرفرازی و شکوه در کنار کوروساوای ژاپنی و ساتیا جیت رای هندی به عنوان فیلمساز صاحب سبک و اندیشه و البته اندوه ایستاده است. او طعم و رنگ و بو و آوای اندیشه و اندوه و نحوهٔ نگاهِ خود را ماندگار کرده است. مرگ عباس کیارستمی حضور او را پر رنگ تر خواهد کرد…

Mohsen Sazegara Saturday 19 Tir 1395 July 09, 2016

Mohsen Sazegara Saturday 19 Tir 1395 July 09, 2016