Tuesday, October 11, 2016

شرط رهبری جامعه در قرآن



شرط رهبری جامعه در قرآن
احمد شماع زاده

استاد بهاءالدین خرمشاهی نقدی بر ترجمه مرحوم مهدی الهی قمشه ای نگاشته که در شماره سوم(1373) وقف میراث جاویدان به چاپ رسیده است.
دکتر احمد بهشتی که متوجه این نقد میشود و به قول خود آرزو داشته روزی فرارسد تا نقدی بر ترجمه الهی قمشه ای بنویسد از دیدن این نقد هم خرسند میشود و هم خود نقدی بر نقد استاد خرمشاهی مینویسد که در شماره پنجم(شماره اول سال دوم) همان فصلنامه به چاپ میرسد. بخشی از نقد ایشان که بسیار مهم و مربوط به رهبری جامعه است، قابل نقد و بررسی است که موضوع این گفتمان است.
در آغاز بخش کوتاه و مهم قابل بررسی نقد دکتر بهشتی را میآورم؛ سپس نقد خود را بر نظر این دو بزرگوار مینویسم:

دکتر احمد بهشتی:‌
این نقد متوجه شماره 22   و 23  مقاله آقای خرمشاهی درباره ترجمه مرحوم الهی قمشه ای است.
الف- شماره 22
ایشان در ذیل شماره 22  چنین نوشته اند:
در ترجمه آیه مشهوری که معرکه آراء مفسران و متکلمان فریقین است. یعنی بخش پایانی آیه 124  سوره بقره، که گفت و گوی خداوند با حضرت ابراهیم است: "انی جاعلک للناس اماماً قال و من ذریتی قال لاینال عهدی الظالمین" نوشته اند:  خدا بدو گفت: من تو را به پیشوایی خلق برگزینم. ابراهیم عرض کرد: این پیشوایی را به فرزندان من نیز عطاخواهی کرد؟ فرمود (آری اگر عادل و صالح و شایسته آن باشند که) عهد من هرگز به مردم ستمکار نخواهد رسید" بحث ما در ترجمه "الظالمین" به "مردم ستمکار" است که در اینجا اگر چه مناسب است و پیداست که ستمکاران نباید به عهد امامت یا نبوت برسند اما چنانکه خواهیم دید و اقوال مفسران را نقل خواهیم کرد مراد از الظالمین ستمکاران نیست بلکه مشرکان است.
مقایسه آیه 124 سوره بقره و آیه 82سوره انعام
آقای خرمشاهی با استناد به آیه 82  سوره انعام "الذین آمنوا و لم یلبسوا ایمانهم بظلم" استفاده کرده اند که الظالمین در آیه 124  سوره بقره: "لاینال عهدی الظالمین" به معنای مشرکین است چرا که "لم یلبسوا ایمانهم بظلم" به معنای "لم یلبسوا ایمانهم بشرک" است و به اقوال برخی از مفسرین و حدیثی از صحیحین استشهاد کرده و نظر خود را مسلم و رأی مرحوم الهی را باطل شمرده است.
در اینجا باید در فهم معنای آیه بر اساس اسلوبی صحیح دقت کرد و نباید از اینکه مفسران(بالاتفاق یا به اکثریت) مطلبی فرموده اند بیمناک باشیم و از اجتهاد و تأمل خودداری کنیم.
به نظر ما معنای کلمه "ظلم" در آیه 82  سوره انعام باید به معنای شرک باشد و کلمه "الظالمین" در آیه 124  سوره بقره باید به معنای ستمکاران باشد نه مشرکان که اولی اعم  و دومی اخص است..." - پایان نقل نوشته دکتر احمد بهشتی
مقدمه ای که پیشنیاز نقد این گفتار است:
در مورد قرآن، تفسیر، و مفسران، چند پرسش مرا همواره آزار میدهد و خود برای آنها دلایل و پاسخهایی یافته ام، ولی این توجیهات درد مرا دوا نمیکنند و مطمئن هستم کمتر کسی هم همدرد دارم تا این مسائل را با او در میان گذارم. در بالا مطلب کوتاهی از دکتر بهشتی را که بخشی از درد مرا بازگو میکند پررنگ یا سیاه کرده ام که میبینید.
پرسشها:
یک: چرا مترجمین ما به اقوال مفسرینی که افکارشان مربوط به چند یا چندین قرن پیش است استناد میکنند، ولی با توجه به دگرگونیهایی که در افکار و آثار و دانشها تاکنون در جهان رخ داده، نمیآیند در خود قرآن تدبر کنند و با توجه به اینکه کلام خداوند بی پیرایه است، تا اندازه ای به لب کلام خداوند دست یابند؟
دو: چرا مفسرین پیشین همواره از خود گفته اند که مراد و خواست و منظور) خداوند از این کلمه این است... چنین است... چنان است...؟ مگر خداوند از بیان منظور خود ناتوان بوده که این کار را برعهده مفسرین گذاشته تا آنان منظورخداوند را بیان کنند؟
سه: چرا مفسرین در تفسیرهای خود جای خالی برای اندیشه کردن دیگرانی که پس از آنان میآیند باقی نگذارده، و همواره چیزی به جای کلام و پیام خداوند قرارداده اند تا پرنده اندیشه دیگران به پرواز در نیاید و به منظورهای دیگری که ممکن است در پشت واژه های قرآن کریم نهفته باشد، دست نیابند؟
توجیه پرسشها:

توجیه پرسش اول: تنها ترس است که مانع از آن میشود که کسی در قرآن تدبر کند. زیرا شخص مترجم یا شارح قرآن میترسد که متهم به تفسیر به رأی شود؛ بویژه با توجه به اینکه بسیاری از حوزویان معتقدند در پس هر تفسیری باید یک روایت از اهل بیت وجود داشته باشد. به همین دلیل قرآن در حوزه از جایگاه شایسته ای برخوردار نیست.(نظر خود را در این زمینه در آفتهای کارامدی قرآن آورده ام.) و این در حالی است که بزرگترین مفسرین به رأی را میتوان در میان مفسرین قدیمی قرآن کریم یافت.

پذیرش این حالت در طول تاریخ، موجب شده تا حقایق قرآن همواره در پرده بمانند و تفسیر(پرده برداری) نشوند و یا زمانی تفسیر شوند که کشفی علمی صورت گرفته باشد. نتیجه این شده که از چند دهه پیش تاکنون سخن از گفتاری بودن قرآن به میان آمده که نظرم را در قرآن به مثابه متن، نقدی بر قرآن به مثابه گفتار آورده ام.

توجیه پرسش دوم: مفسرین چون عنوان مفسر را با خود حمل میکرده اند، باید تمام نکته های قرآنی را در ظاهر برای مردم عامی توجیه میکرده اند و از آنجا که دانش و فهم آنان به مفاهیم بلند و کلام شگرف قرآن قد نمیداده، هرگاه با چنین آیه ها و واژگانی برخورد داشته اند، برای خالی نبودن عریضه، چیزی از خود جای کلام خداوند میگذارده و از موضوع گذر میکرده اند.

تنها یک نمونه از آیه ها و واژگان قرآنی بسیاری که با همه سادگی برای مفسران قابل فهم نبوده آیه الذی اخرج المرعی فجعله غثاء احوی سوره اعلی است که اگر به تفسیرها و برای نمونه به مهمترین تفسیر شیعی قرن بیستم یعنی المیزان که خلاصة التّفاسیر هم هست مراجعه کنید چیزی جز همان فهم ظاهری آیه دستگیرتان نمیشود.( برای فهم آن به مراحل ششگانه آفرینش بازگشت شود.)

توجیه پرسش سوم در بالا به گونه ای آمد. یعنی اگر چیزی از خود به جای کلام خداوند نمیگذاردند، مردم عامی آنان را به عنوان مفسر نمیپذیرفتند و به سردی از آنان استقبال میشد. با همه پیشرفتهای علمی و فرهنگی عصر حاضر، هنوز بسیارند کسانی که وقتی بیمار میشوند و نزد پزشکی میروند، اگر پزشک یک دارو تجویز نکند، او را به عنوان یک دکتر خوب نمیپذیرند و موجب کسادی بازار آن دکتر میشود. همین گونه بوده است در مورد تفسیر قرآن کریم؛ هرچند مستقیماً با مردم رو در رو نبوده اند، ولی برای خوانندگان تفسیرهایشان جای خالی نمیگذاشتند.

در مورد استاد بهاءالدین خرمشاهی: از پیش از انقلاب با نوشته های ایشان آشنا شده ام ولی تاکنون ایشان را ندیده ام. در مورد وی دو نکته همواره در ذهنم برجسته بوده است:
          ایشان که به قول آخوندها مکلاه(کلاه دار و نه عمامه دار) بوده و اهل تظاهر به دینداری از راه ریشگذاری هم نبوده است، چگونه به قرآن علاقمند شده اند و در این راه گام نهاده اند؟ میتوان گفت از این جهت در نوع خود بینظیرند!
          تا آنجا که برخی نوشته های ایشان را خوانده ام، وی همواره نسبت به آیات قرآن کریم دست به عصا راه رفته اند، و با همه تبحری که در قرآن و بویژه در قرآن پژوهی دارند، از خود جسارت اجتهاد و ارائه نظری که سنت شکن باشد و حرف نوی از قرآن را به دیگران برساند کمتر داشته اند؛ که دکتر بهشتی به این نکته در مورد ایشان نیز اشاره کردند.
          اینکه ایشان دکتر حداد عادل را تشویق به ترجمه قرآن کرده اند(به نقل از نوشته خود ایشان) به نظرم کار بجایی نبوده است؛ بویژه در این بحبوحه بازار ترجمه قرآن به زبان فارسی که اتیکت آور شده است و هرکس تنها نظرهای خود را در ترجمه ها بیان میکند و از منظور نظر خداوند چیزی دستگیر خلق خدا نمیشود.
          اصولاً ترجمه کل قرآن از سوره حمد تا سوره ناس کاری عبث است و ترجمه و تفسیر قرآن در عصر حاضر، تنها باید همانند نوشتن دانشنامه ها به صورت واژه نگاری علمی و تخصصی باشد؛ نه همسو با روش مترجمان و مفسران قرون و اعصار گذشته! (پایان مقدمه)
آوردن این مقدمه نسبتاً بلند برای این بود که به این دو بزرگوار بگویم:

چرا کلام خداوند را در این دو آیه مورد بحث، پیرامون واژه ظلم و ظالم که بسیار ساده و بی پیرایه است با چنگ زدن به ریسمان پوسیده تفاسیر کهن تغییر میدهید و نظری را بر قرآن تحمیل میکنید که تنها نتیجه اش دورکردن ذهن خوانندگان و پژوهشگران از منظور نظر خداوند است؟

هیچگاه شایسته نیست که اصل واژگان قرآن را تغییر دهیم. تفسیر آیات، دگرگون کردن آنها و تغییر واژگانشان نیست! تدبر آیات، پشت بینی آیه ها و واژگان آنهاست نه دگرگون کردنشان!

برای مثال: ظالم یعنی ستمگر. اینکه ستمگر را به مشرک تبدیل کنیم، از یک شخص دیندار امروزین به دور است، چه برسد به شخصی قرآن پژوه! مگر خداوند از آوردن واژه مشرک ناتوان بوده که واژه ظالم را به کار برده است؟ مگر برای خداوند سخت بوده که واژه مشرک را به کار برد و ما میخواهیم با تغییر واژه، کار خداوند را آسان کنیم!؟ این روش شایسته هیچ اندیشمندی نیست و خود، مصداق یحرفون الکلم عن مواضعه است.

درست است که شرک خود ظلمی عظیم است زیرا که ستم بر خداوند است، ولی شرک شرک است و ستم ستم. مشرک مشرک است و ظالم ظالم. شرک گونه ای ستم هست ولی هر ستمی شرک نیست! چرا کلام ساده و بی پیرایه خداوند را با توجیهات خود دگرگونه میکنیم؟

پیام خداوند در آیه 124  سوره بقره که گفت و گوی خداوند با حضرت ابراهیم(ع) است(انی جاعلک للناس اماماً قال و من ذریتی قال لاینال عهدی الظالمین) بسیار صریح، ساده، و روشن است:
خداوند به حضرت ابراهیم میگوید من تو را رهبر مردم قرارمیدهم. و حضرت ابراهیم میپرسد و از ذریه ام چه؟(یعنی رهبری میتواند موروثی باشد؟) خداوند بی آنکه اشاره ای به ذریه او کند، پاسخی مجمل و مفید، جامع و مانع، میدهد:  لاینال عهدی الظالمین

یعنی: چه موروثی باشد یا نباشد، شرط رهبرشدن یک شخص آن است که ستمگر نباشد یا بعداً ستمگر نشود. و اگر شخص ستمگری به رهبری و امامت جامعه رسید مخالف عهدوپیمان من با آدمیان است. زیرا عهدوپیمانی که با آدمیان بستم این بود که: مبادا ستمگر شوند.

پیام بسیار صریح است. آیا از این صریحتر و بهتر هم میشد برای همه اعصار و دهور، پیامی انسانساز و جامعه ساز(سیاسی و جامعه شناختی) به این کوتاهی و پرباری داد؟ 

هرگز! و تنها از قرآن معجزه گر چنین کارهایی بر میآید و بس!

چرا شرط رهبری جامعه عدالت است؟
از این شرط قرآن، نکته های بسیاری میتوان دریافت که برای مدیریت جامعه تا ابد لازم است:
یک- تأکید بر العدل اساس الملک. به گونه ای دیگر شاید این حدیث بر مبنای این آیه از قرآن بیان شده باشد.
دو- تأیید این حدیث پیامبر اکرم که فرمود: الملک یبقی مع الکفر و لایبقی مع الظلم
سه- حکومت نباید ایدئولوژیک باشد. اگر حکومت ایدئولوژیک شد مثلاً کمونیزم، هر مشکلی که از حاکمان سربزند، به پای کمونیزم نوشته میشود و بنیانش را واژگون میکند.
چهار- جدایی دین از سیاست

همان گونه که در مورد گفتارهای کیهانشناسی قرآن آورده ام:
گویا اعجازهای قرآن، بیشتر در آیه های سه واژه ای نهفته است!: فلااقسم بمواقع النجوم، والنجم اذا هوی، وضاق بهم ذرعاً، وبالنجم هم یهتدون، والسماء ذات الحبک، الخنس الجوارالکنس
اکنون میبینیم که اعجازهای سه واژگانی در زمینه علوم انسانی نیز در قرآن کریم کارایی دارند: لاینال عهدی الظالمین

اکنون باید دید در کدام آیه خداوند با انسان عهد بست و پیمان او با آدم چه بود؟

یک- سوره اعراف آيه 22 و 23
وناداهما ربهما الم انهاکما عن تلکماالشجره و اقل لکما ان الشیطان لکما عدو مبین؟
قالا ربنا ظلمنا انفسنا و ان لم تغفرلنا و ترحمنا لنکونن من الخاسرین.

دو- سوره یس آیه 60:
الم اعهد الیکم یا بنی آدم ان لاتعبدواالشیطان انه لکم عدو مبین.

از برابر گذاری این سه آیه مشخص میشود که عهدی را که خداوند از روز اول با انسان گذارده این بوده است که: مبادا از شیطان پیروی کند تا ستمگر شود.

ستم بر چهارگونه است که همگی مربوط به پیروی از شیطان میشود. زیرا انسان فطرتاً و ذاتاً ستمگر نیست. بلکه از آنجا که انسان از روح الهی بهرمند، و خداگونه است، تمام صفات الهی را در خود جمع دارد و تنها وظیفه اش این است که آن صفات الهی را که شایسته انسان است در خود، از قوه به فعل دراورد و دیگر صفات الهی مانند جباریت و تکبر را که تنها شایسته خداوند است در خود تعدیل کند.

گونه های ستم از ساده به پیچیده یا از کوچکی به بزرگی: 
          ستم بر خود، یعنی گناهی که زیانش به خود ما برمیگردد وعلاجش توبه است.
          ستم بر دیگری(عضو خانواده یا جامعه)، و علاجش رفتن نزد قاضی عادل است.
          ستم بر جامعه(که ویژه رهبر یا رهبران، حاکمان و حکومتگزاران است.)
          ستم بر خداوند که فرمود: و من اظلم ممن ... (چندین آیه در این زمینه هست)

درست است که گونه سوم ستم، ویژه رهبر یا رهبران میشود، ولی از آنجا که خداوند واژه ستمگر را به گونه ای عام به کار برده، شرط رهبری از نظر قرآن آن است که رهبر به عمد، مرتکب هیچگونه ستمی نشود تا شرط رهبری را همواره در خود داشته باشد.
حضرت آدم زمانی به پیامبری برگزیده شد که پس از اقرار به ستم بر نفس خود(ظلمنا انفسنا به دلیل پیروی از شیطان که در بالا آمد) توبه کرد.
حضرت موسی نیز پس از آنکه قبطی را کشت و پیش از آنکه به پیامبری برگزیده شود، توبه کرد و نزد خداوند اعتراف کرد و گفت: ظلمت نفسی. ظاهراً کشتن قبطی از روی سهو بوده که ستم بر نفس تلقی شده است. الله اعلم.
اینکه مولاعلی در دعای کمیل میگوید ظلمت نفسی، برای ما گفته وگرنه این جمله در مورد شخص او صدق نمیکند و آن حضرت هیچگاه آن گونه نافرمانیهایی که حضرات آدم و موسی کرده اند مرتکب نشده است.
نقد و بررسی آیات 82 و 83 سوره انعام:
الذین آمنوا و لم یلبسوا ایمانهم بظلم اولئک لهم الامن و هم مهتدون82 و تلک حجتنا آتیناها ابراهیم علی قومه نرفع درجات من نشاء ان ربک حکیم علیم83
در آیه 82 نیز ظلم به معنای اصلی آن یعنی ستم است و به معنای شرک نیست که آن دو بزرگوار به پیروی از مفسرین مدعی شده اند.

دلایل:

یک- کسانی که ایمان آوردند و هرگز ایمان خود را با ستم نپوشاندند آنان در امنیت و مصونیت اند(از حیله های شیطان در امان هستند.) و آنان هدایت یافتگانند.(و همینان میتوانند هدایت و رهبری جامعه را در دست گیرند.)
اینکه بیاییم واژه ستم را به شرک تغییردهیم، خود ستمی بر کلام خداوند و مصداقی از یحرفون الکلم عن مواضعه است و آیه را بی محتوی و پوچ کرده ایم. زیرا که شرک و ایمان نقیض یکدیگرند و با یکدیگر جمع نمیشوند، که یکدیگر را بپوشانند یا نپوشانند!!
شرک ایمان را نمیپوشاند بلکه آن را میزداید و از میان برمیدارد و تنها با ستم است که یک شخص، بویژه رهبر و پیشوا که در ظاهر مؤمن به خداوند است با ستمی که بر مردم روا میدارد و با اینکه مردم او را نه به عنوان یک مشرک، بلکه به عنوان یک مؤمن بالله میشناسند، ایمانش رنگ و رو و نشانی از اصل ندارد، بلکه ستمگری اش آمده و روی ایمانش را پوشانده است. او مشرک نیست. او مؤمن ستمگری است که رهبری اش مورد پذیرش خداوند نیست، زیرا به عهد خداوند با آدمیان عمل نکرده است.

دو- چرا این آیه نیز به امامت یعنی رهبری برمیگردد؟
زیرا در آیه بعد(83) میخوانیم که: آن است حجت ما. دادیم آن را به ابراهیم بر قومش. بلندمیگردانیم درجات و مراتب هرکه را که بخواهیم همانا که پرودگارت حکیم و بسیار داناست.
پرسش اول: حجت خدا چیست که خداوند آن را به ابراهیم عطاکرد تا بر قومش حکم براند؟ آیا در آیه سوره بقره نگفت که تو را امام(رهبر) مردم قرار میدهم تا بر مردم حکم برانی؟
پرسش دوم: چرا خداوند موضوع بلندپایه کردن هر کسی را که بخواهد(یعنی بدون ارتباط آن کس با حضرت ابراهیم) را در اینجا آورده است؟ جز این است که میخواهد موضوع امامت عام یعنی رهبری جامعه، بدون وابستگی به موضوع نبوت و حضرت ابراهیم و موروثی نبودن آن را بیان و بازگو کند؟
موضوع این آیه و آیه سوره بقره به یقین امامت عام(رهبری جامعه) است و اصولاً نبوت و رسالت(که آیات بسیاری را به خود اختصاص داده اند،) در این دو آیه موضوعیت ندارد، و خداوند به عمد سخن از امامت(رهبری) را با حضرت ابراهیم در میان گذارده تا موضوع امامت جامعه و شرط آن را به پسینیان اعلام کند و مفسرین اهل تسنن نتوانند آن را به نبوت پیوند دهند و موضوع با ختم نبوت مختومه شود و مفسرین شیعه نتوانند این امامت یا رهبری عام را به امامت به معنای رهبری خاص(امامت ائمه معصومین) ربط دهند که امثال دکتر بهشتی هم از این نظر حمایت کرده اند.( این موضوع در دنباله نقد ایشان آمده که در متن چاپی پیوست موجود است.)
یکی از مخاطراتی که با این گونه تفسیرها گریبانگیر قرآن کریم میشود، این است که کاربرد همه زمانی و همه مکانی آیات قرآن را از آن میگیرند.(البته تفاسیر و ترجمه ها پر است از این گونه ستم کردن بر قرآن!!).
بنابراین باید پرسید: اکنون که در نبوت بسته است. شرایط امامت خاص هم که موجود نیست، اگر بخواهیم کارایی این دو آیه را که موضوعشان شرط رهبری جامعه از نظر قرآن است از آنها بگیریم، پس تکلیف مدیریت جامعه و ویژگی رهبری که میخواهد مدیریت جامعه ای مسلمان را برعهده بگیرد از دیدگاه قرآن کریم چه میشود؟

بحثی تاریخی در این زمینه:
مسلمانان از معنای ستم در آیه‌ "کسانی که ایمان آوردند و هرگز ایمان خود را با ستم نمیپوشانند" (سوره‌ انعام آیه‌  ۸۲) که شرحش در بالا گذشت از پیامبر اکرم(ص) پرسیدند؛ و پیامبر پاسخ داد معنای ستم در اینجا "شرک" است.
همان گونه که در مقاله سه مقام هستی آورده ام، با اینکه رسول اکرم مقام عصمت را دارد بعید به نظر میرسد که از خطا مصون باشد، زیرا مقام عصمت بازدارنده از گناه است و نه از خطا؛ و تنها کسی که از خطا مصون است، خداوند کریم است.
در صورتی که این حدیث صحیح باشد که احتمال صحت آن هم زیاد است، پیامبر اکرم در این زمینه نیز مانند برخی موارد که در قرآن آمده است، دچار خطا شده اند.  ایشان هرآنچه را که در حین دریافت وحی و پس از دریافت وحی برای تنظیم حدود آیات و سوره ها مستقیماً از خداوند دریافت میکرده، و کژی و نادرستی در آنها راه ندارد، در مواردی که در مقام انسانی جایزالخطا قرارداشته اند و از ایشان پرسشی شده، ممکن است دچار خطا شده باشند.
در صدر اسلام مردم به ندرت به یکدیگر ستم میکردند؛ و در مورد حکومت و دولتمداران نیز تصور اینکه روزگاری حکومتی تشکیل شود که هم عنوان اسلامی داشته باشد و هم ستمگر باشد، در تصور و تخیلشان نمیگنجید؛ پس برای آنان این پرسش پیش آمده بود که یعنی چه که ایمان خود را هرگز با ستم نپوشانند؟!! مگر میشود کسی به خدا و رسولش ایمان بیاورد و سپس ستم بکند؟ به کی؟ به خودش؟ به خانواده اش؟ به رسول اکرم؟ به افراد جامعه؟
میخواستند بدانند کدام گونه از ستم مد نظر خداوند بوده که چنین آیه ای را نازل کرده است؟ در نتیجه از بهترین شخصی که به نظرشان تفسیر آیات را میداند، یعنی پیامبر اکرم(ص) میپرسند و ایشان چون به مانند دیگران، در همان جامعه که ذکرش رفت بزرگ شده بود، نمیداند چه بگوید؟ در نتیجه میگوید که ستم در اینجا معنای شرک را میدهد؛ و این در حالی است که تنها یکی از مصادیق ستم شرک است و آنهم ستم بر خداوند است، ولی این آیه همه مصادیق ستم را در بر میگیرد.
چرا چنین استدلالی؟
مسلم است هر که ایمان بیاورد، نباید و نمیتواند به خداوند شرک بورزد. جمع نقیضین محال است؛ و اگر شرک ورزید دیگر مؤمن بالله نیست. پس در این آیه معنای ستم همان ستم است و نه شرک؛ تا حاکمان همه زمانها و مکانها بدانند که اگر نامی از ایمان آوردند و خود را مسلمان خواندند نباید ستمگر باشند؛ و اگر ستمگر شدند دیگر نباید خود را حاکم مسلمان و حکومت خود را حکومت اسلامی بدانند.
هرچند کاربرد این آیه، اصولاً برای تعیین روش و منش حاکمان مسلمان است، ولی همه مسلمانان و همه کارهایشان را نیز دربرمیگیرد و کسی نمیتواند مدعی باشد که مسلمان است و ستمگر هم باشد. در جایی که پیامبر اکرم میفرماید من اصبح ولم یهتمّ بامور المسلمین فلیس بمسلم (هر که صبح را آغاز کند و به کارهای مسلمانان رسیدگی نکند مسلمان نیست.)
چگونه کسی میتواند به خدا ایمان داشته باشد و به خداوند و رحمتش امید نداشته باشد؛ بلکه با ستم بر دیگران بخواهد به هدفی دست یابد؟ حتا این هدف ممکن است ظاهراً نیکو باشد، مانند کمک به نهضتهای آزادیبخش؛ ولی همین هدف پسندیده و محمود، هرگاه با ستم به ملت همراه شد، و موجب فقر و فحشاء در میان ملت شد، از نیّت خدایی بودنش جدا شده و پیروی از هوی و هوس و قدرتنمایی و اقتدارگرایی است و نه هدفی با محوریت خدا و مظلومین!!
هفتم اردیبهشت نودوچهار
ویرایش دوم: پنجم تیرماه نودوپنج
ویرایش سوم: نوزدهم مهرماه نودوپنج
 احمد شماع زاده