Thursday, October 19, 2017

پرسش خانم مرکل و پاسخ من

اسلام راستین چیست؟
پرسش خانم مرکل، یکی از مشکلات کنونی جامعه جهانی ماست. ولی وی نکته مهمی را پیرامون اسلام و مسلمانان نمیداند؛ و آن این است که همین یک دین، چون دینی پویاست و کتابی پویا نیز دارد، بیش از همه آن ادیان هندی و چینی، هر مسلمانی برداشت متفاوتی از دین خود دارد. یعنی همان گونه که به شمار آدمیان، راههای رسیدن به خدا هست؛ به شمار مسلمانان نیز اسلام وجود دارد و هرکس گوشه ای از آن اسلام گسترده را درمیابد و به آن عمل میکند؛ که گاهی درست است و گاهی نادرست!!
به تعبیری دیگر، گستره دین اسلام به "فیلی در تاریکی" مولانا میماند که هریک از حاضران برداشتی از آن دارد. آنان بخشی از فیل را لمس، و داوری میکردند. در مورد دین اسلام وضع بدتر از این است؛ زیرا آنان تنها تصورمیکردند ولی مسلمانان به تصور خود، عمل هم میکنند.
پیرامون گستردگی و پویایی دین اسلام میتوان به این گفته پیام آور هیمین دین توجه کرد که فرمود: اگر ابوذر میدانست که در قلب سلمان چه میگذرد، او را تکفیر میکرد. (و در حدیثی دیگر او را میکشت.) یعنی این دو یار و صحابه و همنشین من، تفاوت دیدگاه و عمل بر مبنای دیدگاهشان از اسلام یگانه، تا آن اندازه است که اگر ابوذر انقلابی!، میدانست که در قلب سلمان عارف مسلک ضد انقلاب! چه میگذرد، او را خارج از اسلام و مسلمانی قلمداد میکرد و حتا امکان داشت او را بکشد.
پس نتیجه میگیریم که گستردگی نظروعمل در دین اسلام از کفر تا ایمان است؛ ولی اگر کسی میخواهد اسلام راستین یگانه را بشناسد باید خدای یگانه اسلام را بشناسد. خدای اسلام را هم نمیتوان شناخت جز از راه سخن و فرمانش که در قرآن آمده است. خدایی که میگوید هر سوره از قرآن را با نام رحمن (هستی بخش) و رحیم (بسیارمهربان) من آغاز کنید و هرکاری را که قصد انجامش را دارید، با نام من آغاز کنید که هم رحمن و هم رحیم هستم.
پس قرآنی که منظومه هستی است، و خداوند هستی بخش، از به کارگیری واژه نیستی (عدم) در آن، حتا برای یک بار خودداری کرده، چگونه نیستی آفریدگان خود را طبق سلیقه، روش و منش دیگر آفریدگانش تأیید کند؟! که این به دیار نیستی فرستادنها منافی صفات الهی است.

خانم مرکل واقعیتی را بیان کرده که گفته "همه میگویند الله اکبر و مسلمانی دیگر را میکشند”. مبنای کار آن مسلمانان برادرکش این است که به هنگام برادرکشی پیش خود میگویند من از سوی خداوند وظیفه دارم این کس را بکشم و خود را نماینده خدا تلقی میکند. (همچنین است نیت و عمل آن قاضیان و بازجویان در بیدادگاههای کشورمان)، ولی آنان اگر به جای الله اکبر میگفتند بسم الله الرحمن الرحیم نمیتوانستند کار خود را توجیه شرعی و اسلامی کنند؛ بلکه به هنگام جاری شدن این صفات الهی بر زبانشان، شک میکردند که آیا این کار من در راستای رحمت و رحمانیت خداوندی است، یا در راستای هوای نفس و برداشت من از اسلام است!؟ به قول مولانا:
بی تماشای صفتهای خدا گر خورم نان من گلو گیرد مرا

و منظور او از صفتهای خدا همان رحمانیت و رحیمیت خداوند است که هر مسلمانی در آغاز خوردن، با گفتن بسم الله الرحمن الرحیم آن‌ صفات را به یاد خود میآورد. مسلمانی واقعی همچون مولانا، که حتا نمیتواند بی توجّه و بی تماشای صفتهای خداوند رحمن و رحیم نان بخورد، چگونه میتواند آدم بکشد؟ پس نتیجه نهایی این بحث آن است که:
شفای درد جامعه جهانی و جامعه کشوری مان این است که از اسلام جهادی و انقلابی (ابوذری) دوری گزینیم و به اسلام رحمانی (سلمانی) روی آوریم تا رستگار شویم. عمل به اسلام جهادی وظیفه مسلمانان صدر اسلام بود برای گسترش اسلام، و عمل به اسلام رحمانی و ناب محمدی، وظیفه مسلمانان پس از صدر اسلام و بویژه مقطع کنونی است که حفظ و نگهداشت اسلام است؛ تا مردمان (ناس) در جامعه جهانی و در جامعه کشوری مان از اسلام نه تنها زده نشوند، که با جان و دل به آن روی آورند؛ و این در حالی است که مردم جهان با دیدن اسلام جهادی، و مردم ایران با دیدن اسلام انقلابی از دین اسلام و برخی دیگر از تمام ادیان زده شده اند، و این با منظور خداوند از ارسال رسل و پیامبران نه تنها منافات دارد، بلکه ضد مشیت و اراده خداوندی است.

والسّلام علی من اتّبع الهدی
سلام بر کسی باد که هدایت را پیروی کند.
27 مهرماه نودوشش – احمد شمّاع زاده

Saturday, October 14, 2017

زین همرهان سست عناصر دلم گرفت!

میان اشقیای کربلا و کوفیان بی وفا، تکیف چیست؟!
 
زین همرهان سست عناصر دلم گرفت!

دكتر مهدى خزعلی

اشاره
برادر گرامی دکتر مهدی عزیز
پیشتر، چند بار پیمان بستی تا تصمیمی را که اکنون گرفته‌ای، عملی سازی ولی پیمان میشکستی و هر بار که پیمانت را با خود میشکستی من با خود همان حرفی را میزدم که مرحوم هاشمی رفسنجانی بعدها به شما زده: “تو بیش از سهمت هزینه داده ای و اینها بیرحمند، به خانواده ات رحم کن، مراقب باش و سکوت کن!" و میافزودم که «راهی دیگر برگزین که مستقیماً با کسانی همچون مهدوی کنی و لاریجانیها و… در نیفتی بلکه کلیت نظام را زیر سؤال ببر و به اجزاء کمتر بپردار”. و هرگاه که به زندان در میافتادی و به اعتصاب غذار میپرداختی، تنها کاری که از دست من کوچک بر میآمد این بود که هر روزه شما را در دعاهایی که برای زندانیان سیاسی و بویژه معتصبین غذا میکردم قراردهم و آزادی شما را همچون آنان از خداوند درخواست کنم؛ و نیز در شبکه‌های اجتماعی تا آنجا که در توانم بود بکوشم تا جزء همرهان سست عنصر قرار نگیرم.
امیدوارم این بار پیمان نشکنی و بر راهی که انتخاب کرده‌ای پایبند باشی. ضمناً آنانکه به شما گفته‌اند چرا سکوت کرده‌ای بسیار بیجا گفته‌اند و اگر مردش بودند کنار گود نمینشستند و چنین نمیگفتند. آنان نامردمانی هستند که قدر مردان را نمیدانند و مایلند امثال شما، همه هستی خود را فداکنند تا آنان باقی بمانند.
من برعکس آنان، در مدت کوتاهی که آزاد شده ای و خبری از شما نبود، حال شما را درک میکردم و میگفتم این بنده خاص خدا، با این جثه ای همچون جثه من، باید ماهها بازپروری بشود تا بتواند به زندگی عادی خود باز گردد.؛ و همان بهتر که سخنی نگوید و خبری از او منتشر نشود.
عظم الله اجورکم بمصیبة ملة الایرانیه. احمد شمّاع زاده

بسمه تعالي

ميگويند: چرا سكوت كرده اي؟ اینجانب در این یازده نوبت بازداشت با ٣٧٢ روز اعتصاب غذا فرياد كرده ام، اگر این روزها خانه نشین شده و سکوت اختيار کرده ام، نخست؛ به خاطر وخامت حال جسمی است، این بار طاقت فرساترین اعتصاب بود، شاید بدنم فرسوده و ضعیف شده و تحمل سابق را ندارد!
دوم؛ این که از همرهان سست عناصر دلگیرم!
سوم؛ به فرموده مراجع بزرگ تقلید، دیگر تکلیفی ندارم! یادش بخیر، مرحوم هاشمی رفسنجانی یک هفته قبل از شهادت مرا خواست و فرمود: "تو بیش از سهمت هزینه داده ای و این ها بی رحمند، به خانواده ات رحم کن، مراقب باش و سکوت کن!" حق با او بود و پس از او دو بار قصد جانم کردند!
چهارم؛ روز ششم مهر که آزاد شدم، تفالی به قرآن زدم، آیه ٢٦ سوره مریم آمد: فَكُلِي وَاشْرَبِي وَقَرِّي عَيْنًا ۖ فَإِمَّا تَرَيِنَّ مِنَ الْبَشَرِ أَحَدًا فَقُولِي إِنِّي نَذَرْتُ لِلرَّحْمَٰنِ صَوْمًا فَلَنْ أُكَلِّمَ الْيَوْمَ إِنسِيًّا؛ بخور و بیاشام و دیده روشن داردو اگر کسی از بشر را دیدی بگو من برای خدای رحمن روزه سکوت نذر کرده ام و امروز با هیچ انسانی مطلقاً سخن نخواهم گفت. و این امر الهی بود، من گفتنی ها را گفته ام و اینک باید بنشینم و شاهد باشم که این مولود رشد کرده، زبان بگشاید و بر حقانیت ما شهادت دهد!
من نیز می خواهم به فرهنگ سازی بپردازم، دیگر نمی خواهم با بیان خطای زید و عمرو، عمر تباه کنم، باید تلاش کرد تا آینده را بسازیم!
پیری می گفت: پدرم مرا به شاگردی نزد یک جهود در بازار قماش تهران سپرد، روز اول استادکار به من گفت: پسرم اینجا بازار است، کلاهت را خوب بچسب تا نبرند، اگر بردند، دنبالش نرو که پس از عمری دوندگی به یک کلاه نیمدارِ پاره می رسی، برو کلاهی نو دست و پا کن. ما نیز باید مراقب بودیم که کلاهمان نبَرَند، حال که بردند، نباید وقتمان را با دزدان و کلاهبرداران تلف کنیم و باید برنامه ریزی کرد برای کلاهی نو و اندیشه ای جدید.

و اما چرا دلگیرم؟ آن روزها كه در آن اتاق عمل متروک بالای بهداری اوین روی تخت خوابیده بودم و تنها حرکت من بلند شدن از روی ویلچیر و نشستن بر توالت فرنگی بود و بس! یک تلویزیون کوچک در برابرم بود و برنامه های صداوسیما را رصد می کردم، پوشش خوبی به روحانی و دولتش می داد و او هم به سیما خوب باج می داد، گروهی به تجلیل از قالیباف برایش کیک می بریدند و لاو می ترکاندند و جمعی از تندروترین راست ها و قالیباف پشت سر روحانی نماز می خواندند! در تشنگی ام یاد حسین علیه السلام افتادم که کوفیان او را به کوفه دعوت کردند و در صحرای سوزان کربلا تنهایش گذاشتند، حسین علیه السلام بین دو گروه مانده بود: "کوفیان بی وفا" که همه چیز را فراموش کرده و دنبال سهم خود از سفره ابن زیاد بودند و لایق جانفشانی حسین ع نبودند! و "اشقیای کربلا" که حتی لایق دشنام نبودند، حسین علیه السلام خطاب به قوم اشقيا و كوفيان بي وفا گفت: "بگذارید به مدینه جدم بازگردم یا از بلاد مسلمین خارج شوم"، راه بر او بستند و او را بین شهادت و ذلت قرار دادند و او فریاد کرد: "هیهات منا الذله" ما نیز در بی یاوری و بی وفایی دوستان و ستم اشقیا به مولایمان اقتدا خواهیم کرد و چون ائمه هدی علیهم السلام دنیا را برای دنیا خواهان وانهاده و به کار فرهنگی روی می آوریم!

همان کسانی که برای انتخاب شان - و صد البته از ترس مار غاشیه - جان خویش به خطر انداختيم، اینک کجایند؟ انتظار نداشتم با منشور حقوق شهروندی شان از حقوق شهروندی من دفاع کنند- که بی گناه در انفرادی، ممنوع الملاقات، ممنوع المکالمه و محروم از رسیدگی پزشکی با مرگ دست و پنجه نرم می کردم- لااقل یک دهم وقتی که برای تجلیل از قالیباف گذاشتند، صرف شرکت در عروسی دخترم می کردند، تا چشمان اشکبار عروس جای خالی پدر را کمتر حس کند! در آن انفرادی فکر می کردم، خاتمی که پیشنهاد داد تا در مجلس عقد دخترم خودش خطبه را بخواند و بعد به دلایلی! نیامد و گفت: "در عروسی جبران می کنم" حتماً به جای پدرِ عروس به میهمانان خوش آمد می گوید، و بعدها دیدم که او هم نیامده است! شما جای من باشید، چه می کنید؟
امیر مومنان علی علیه السلام وقتی دید بی یاور است و سخنش خریدار ندارد، لعل کلامش را به بازار خزف فروشان نبرد و در خانه نشست و ٢٥ سال سکوت اختیار کرد، حسن علیه السلام نیز ١٠ سال سکوت و صلح را تا شهادت انتخاب کرد و حسین علیه السلام نیز پس از برادر ١٠ سال صلح و سکوت را ادامه داد! تا فرزند کودن معاویه بر خلاف وصیت پدر جنگ را بر او تحمیل کرد، و بقیه ائمه نیز چون یاور نداشتند سکوت کردند و به استحکام زیر ساخت های اندیشه و فرهنگ همت گماردند و ما نیز باید پيروي از آن امامان نماييم، مشکل اصلی ما فرهنگ است!
والسلام علی من اتبع الهدی

خبر فوری: درگیری شدید یک شنونده با دکتر هلاکویی

نوریزاد: صادق لاریجانی بزودی با بی‌آبرویی کنار گذاشته می‌شود

واقعاً بر اسلام باید گریست!

واقعاً بر اسلام باید گریست!

روضه خوانی یعنی چه؟

آيةالله مرتضی مطهری
به خدا قسم حرف حاجى [نوری] حرف راستى است. مىگوید امروز اگر کسى بخواهد بر امام حسین علیه السلام بگرید، بر این مصیبتهایش باید بگرید، بر این تحریفها و مسخها و دروغها باید بگرید.
کتابى است معروف به نام «روضة الشهداء» از ملا حسین کاشفى.
حاجى فرموده بود که داستان زعفر جنّى و داستان عروسى قاسم، اول بار در کتاب این مرد آمده است. حقیقت این است که من این کتاب را ندیده بودم. خیال مى ‏کردم در آن یکى دو تا از این حرفهاست ، بعد که این کتاب (که به فارسى هم هست و تقریباً در پانصد سال پیش تألیف شده است) را خواندم دیدم از این داستانها زیاد است.
ملا حسین کاشفى مردى است که واعظ هم هست، اتفاقاً این بی انصاف، مرد باسوادى هم بوده است، کتابهایى هم دارد، صاحب انوار سهیلى [است‏] که خیلى عبارت پردازى کرده و می گویند کلیله و دمنه را خراب کرده است. به هر حال مرد باسوادى بوده است. تاریخش را که انسان میخواند، معلوم نیست که او شیعه بوده یا سنى، و مثل اینکه اساساً مرد بوقلمون صفتى هم بوده است، در میان شیعه‏ ها خودش را یک شیعه صد در صد متعصبي نشان می‏داده و در میان سنّیها خودش را حنفى نشان میداده است. اصلًا اهل بیهق و سبزوار است. سبزوار مرکز تشیّع بوده است و مردم آن هم فوق العاده متعصب اند در تشیع. هنگامی که در میان سبزواری ها بود، یک شیعهء صد در صد شیعه بود. بعد میرفت هرات. آنجا که می‏رفت، به روش اهل تسنن بود. این مرد، واعظ هم بوده است. چون در سبزوار بود، ذکر مصیبت می کرد.
کتابى نوشته است به فارسى ، اولین کتابى که در مرثیه به فارسى نوشته شده همین کتاب روضة الشهداء است که در پانصد سال پیش نوشته شده است. براي مثال، شیخ مفید (رضوان اللَّه علیه) کتاب ارشاد را نوشته است و چقدر متقن نوشته است.
ما اگر به ارشاد شیخ مفید خودمان مراجعه کنیم، احتیاج به منبع دیگری نداریم. من نمیدانم این بی ‏انصاف چه کرده است! من وقتى این‏ کتاب را خواندم، دیدم حتا اسمها جعلی است؛ یعنى در میان اصحاب امام حسین، اسمهایى را می‏آورد که اصلًا چنین آدمهایى وجود نداشته ‏اند؛ در میان دشمنها اسمهایى مى‏برد که همه جعلى است؛ داستانها را به شکل افسانه در آورده است. چون این کتاب اولین کتابى بود که به زبان فارسى نوشته شد، مرثیه خوانها که اغلب بىسواد بودند و به کتابهاى عربى مراجعه نمیکردند، همین کتاب را میگرفتند و در مجالس از رو می‏خواندند.
این است که امروز مجلس عزادارى امام حسین را ما «روضه خوانى» میگوییم. در زمان امام حسین روضه خوانى نمى‏گفتند، در زمان حضرت صادق هم روضه خوانى نمى‏ گفتند، در زمان امام حسن عسکرى هم روضه خوانى نمیگفتند. بعد در زمان سید مرتضى هم روضه خوانى نمیگفتند، در زمان خواجه نصیرالدین طوسى هم روضه خوانى نمى‏گفتند. از پانصد سال پیش به این طرف اسم این کار شده روضه خوانى.

روضه خوانى، یعنى خواندن کتاب روضة الشّهداء، همان کتاب دروغ. از وقتى که این کتاب در دست و بالها افتاد، دیگر کسى تاریخ واقعى امام حسین را مطالعه نکرد و شد افسانه سازىِ روضة الشهداء خواندن. ما شدیم روضه خوان، یعنى روضة الشهداء خوان، یعنى افسانه‏ ها را نقل کردن و به تاریخ امام حسین توجه نکردن.

گفته اند: «وَ زادَتِ التَّنْبورُ نَغْمَةً اخْرى‏»؛ بعد در شصت هفتاد سال پیش، مرحوم ملا آقاى دربندى پیدا شد. تمام حرفهاى روضة الشهداء را به اضافهء یک چیزهاى دیگر، همه را یکجا جمع کرد که دیگر واویلاست! واقعاً به اسلام باید گریست.
(
کتاب حماسه حسینی، صفحه 82-84).

Monday, October 9, 2017

Mohsen Sazegara Monday 17 Mehr 1396 October 09, 2017

Mohsen Sazegara Monday 17 Mehr 1396 October 09, 2017

سخنان حکیمانهٔ استاد شجریان در مورد رژیم به اشتراک بگذارید #CLICKTV

پورن استاری که روزی ننه بود…

پورن استاری که روزی ننه بود….
مهر ۱۷, ۱۳۹۶

طبق آمار رسمی وزارت بهداشت مصرف لوازم آرایشی غیر بهداشتی، در ایران چند برابر میانگین جهانی و بلاد کافر از خدا بی خبر است، ایران در منطقه بعد از عربستان دوم است، خدا کنه همیشه بیفتیم بعده عربستان، به قول یارو می گفت؛ شانس من سیاهه یه جا سفیده اونم تو هندونه است.

ما همه جا آخریم یه جا اولیم اونم تو مصرف لوازم آرایش و غیربهداشتی و نوشابه و درگیری های خیابانی و بیابانی و پشت بامی هستیم.
یکی از دوستانی که در بلاد کفر و کشور خون آشام های بی دین لامذهب، یعنی همان آمریکا زندگی می کند، در مقاله ای که در مورد جانگردی بود نوشته است: قبل از انقلاب ایران، به این کشور سفر کردم و بسیار از دیدن مردم و آداب و رسوم و زنان زیبای آن کشور خوشحال شدم، زنان و دخترانی زیبا با چهره هایی دلربا و فریبنده، قیافه های شرقی شان بر جذابیتشان می افزود، همان تصور را داشتم که سال قبل ایران سفر کردم، اما متاسفانه شاهد چهره هایی عجیب بودم، دختران و زنانی که بیشتر شبیه به پورن استارها بودند و بجای آن زیبایی دلربا، قیافه هایی زننده داشتند که بیشترشان لباسهایی خارج از عرف ایران و انسانهای اروپا پوشیده بودند…
دوست گلم تو از بلاد کفر اومدی، اونجا خیلی چیزارو نمی فهمید، اینجا وزیر مملکت، قاچاق واردات لوازم آرایشی غیر بهداشتی میکنه، اینجا پلیس و دزد جایشان عوض شده، اینجا جای قاضی و مجرم عوض شده، اینجا دیگه خبری از لقمه حلال نیست، اینجا بانکها سود بالای پنجاه درصد از مردم می گیرند، اینجا سهام عدالت میدن هزار هزارتا، اینجا همه چی آروم همه ما خوشبختیم، لطف کنید شما به همان بلاد کفر خودتان بروید و آنها را نصیحت کنید، شما را چه به این حرفها….همین دختر خانوم های زیبا با چهره های پورن استاری که شما می گویید، هرکدامشان روزی ننه ای بودن برای خودشان و چند بچه ی موفق به جامعه تحویل داده اند….
چه کنیم که خانه از پای بست ویران است…..
عاجزانه از مسئولین نظام که خودشان در پایین شهر و مناطق فقیر نشین زندگی می کنند و تا حالا با این چهره های زننده ی بانوان و پورن استارهای محترم برخورد نکرده و شاهد این صحنه ها نبوده اند، تقاضا می کنیم برای چند روز یا چندبار هم که شده به بالای شهر بیایند و این وضعیت ها را مشاهده کنند تا شاید فکری اندیشه کنند و درمانی برای این درد لاعلاج بجویند….
به برخی از دلسوزان نظام توصیه می کنم به همان زد و بند و قاچاق مواد مخدر و واردات و صادرات محصولات نفتی بپردازند، لااقل در این یک زمینه تقاضا مندیم که دست از قاچاق مواد آرایشی و غیر بهداشتی بردارید، به فرهنگ مردم فکر کنید شاید کمی از این مشکلات و بی بندوباریها کاسته شود، چونکه نوامیس محترم شما هم دارند به شکل همان پورن استارها در میآیند/…… پ بالتازار

توسّل به قرآن، یا به امامان!؟

توسّل به قرآن، یا به امامان!؟
(داستان یک زندگی)
به نام رب العالمین: وَأَمَّا بِنِعْمَةِ رَبِّكَ فَحَدِّثْ
سلامٌ علیکم ورحمة الله و برکاته
با عرض پوزش پیش از آنکه علت گرایشم به قرآن را شرح دهم، لازم میدانم زندگی خود را به طور مختصر و مفید که با رویدادها و ماجراهایی همراه است بیان کنم.
من در سال 1339 در خانواده‌ای مذهبی و بسیار معتقد شیعه، و به عنوان ششمین فرزند از هشت فرزند خانواده به دنیا آمدم. محل تولدم منطقه میدان ژاله (شهدای فعلی) بود. پدرم کاسب همان محل، و مادرم خانه دار، مبلغ و گوینده مذهبی در همان محله بودند؛ و برادرم که اولین فرزند خانواده بود، تا زمان تبعید امام (سال 1343) نزد ایشان طلبه و پس از آن، به تهران بازگشت و در همان محل به کاسبی مشغول شد که چند ماه پیش مرحوم شدند.
از شش سالگی به دبستانی اسلامی واردشدم و در مراسم مذهبی و کلاسهای قرائت قرآن شرکت میکردم. به دلیل علاقه شدیدی که داشتم در اکثر مراسم مذهبی خدمتگزاری مراسم را بر عهده میگرفتم که مهمترینش چراغانی نیمه شعبان در سن دوازه سالگی بود. همین موضوع موجب شد تا به رشته برق عالقمند شوم و تحصیلم را در رشته برق هنرستان ادامه دهم؛ و چون دو سال را جهشی خوانده بودم، در سیزده سالگی وارد هنرستان شدم.
در سال دوم هنرستان، به صورت معجزه آسایی با اولین بازدیدی که به مدت یک ساعت از ساختمانی داشتم، کل کار در ذهنم ثبت شد و یک هفته بعد با همان شرکت قرارداد انجام سیمکشی یک ساختمان پنج طبقه در پادگان قلعه مرغی را بستم. کار من به اندازه ای مورد توجه شرکت و ناظر اداره مهندسی ارتش قرارگرفت که پس از آن برای ادامه همکاری با من گروکشی میکردند؛ و چون سن من قانونی نبود قرار داد را پدرم امضا میکردند.
با شروع انقلاب، به مانند دیگران، درحد توان، درانقلاب شرکت فعال داشتم و با پیروزی انقلاب وتسخیرمجلس شورا، درهمانجا مستقر ومدت حدود شش ماه جزو افراد کمیته مرکزی در جوار مرحوم مهدوی کنی انجام وظیفه کردم که خود ماجرای مفصلی دارد. پس از آغاز قوانین نانوشته بگیروببندهای کمیته ای، استعفا دادم و مشغول کارهای خودم شدم تا به خدمت سربازی اعزام شوم.
با شروع جنگ دوباره هوس خدمت کردم و به پیشنهاد دوست عزیزم شهید محسن وزوائی که در سپاه فعال بود، برای خدمت دعوت شدم ولی از آنجا که این نوع فعالیتها را به عنوان شغل نمیتوانستم بپذیرم، فعالیت و عضویت رسمی را قبول نکردم و تنها با ایشان به صورت غیررسمی در عملیاتهایی در جبهه غرب که ایشان مسئولیت فرماندهی داشت، همکاری کردم و پس از شهید شدن ایشان به خدمت سربازی رفتم.
در ضمن خدمت در نیروی دریایی و در قسمت سیاسی- ایدئولوژی، توسط رئیس آن قسمت که روحانی بود، با یکی ازاقوام ایشان که فرزند یک روحانی شهید بود با مهریه ای نسبتا سنگین ازدواج کردم که زندگی آرام و خوبی هم داشتیم و پس از پنج سال صاحب خانه ای کوچک شدم؛ که به دلیل اینکه خانه را به نام همسرم نکرده بودم با توقیف منزل بابت مهریه مواجه گردیده و پس از فروختن آن و پرداخت مهریه، و متارکه به تقاضای خودم، زندگی را از صفر شروع کردم. (همسرم از خانواده نسبتا معروفی بودند که ماجرای مفصلی دارد.) از آن زمان به بعد، و در حالی که ایمانم رو به ضعف شدید میرفت، ولی مسائلی همچون توسل و زیارت و خرافات در وجودم تقویت شده بود و به شدت به این مسائل معتقد و پایبند شده بودم؛ تا حدی که تمام خوبیها و نعمتهائی که متوجه من میشد مانند گذشته و بلکه شدیدتر، به امام زمان نسبت میدادم و هرکس مشکل و گرفتاری داشت، با اعلام اینکه من تمام زنگی ام را از امام زمان دارم، آنها را هم به این سو راهنمایی میکردم و همچنان وضع مالی ام بهتر میشد و فروشگاهی در بهترین نقطه شمال تهران خریده بودم و مشغول کار بودم که پس از حدود پنج سال، مجددا با همسر فعلی ام که از خانواده ای معتقد، ولی مذهبی نبودند ازدواج کردم؛ که به لطف خداوند همچنان در آرامش ادامه دارد.
در سال 1388 توسط برادر یکی از سرداران بزرگ (البته با کمک سرداری دیگر) مورد کلاهبرداری بزرگی قرارگرفتم که به غیر از سرمایه خودم، ضمانتهایی راهم که بابت ایشان کرده بودم متحمل شده و با کوهی از بدهی دست و پنجه نرم میکردم و شب و روز با توسل و انابه به هر چیز مقدسی، مخصوصا امام زمان (و به ندرت خدا) برای رفع مشکلاتم دعا میکردم؛ که هر روزه بدتر هم میشد که بهتر نه!
در تاریخ چهارم مرداد 1389 که شب نیمه شعبان بود، توسط یکی از همکارانی که به او بدهکار بودم، بدون اعلام قبلی بازداشت، و به زندان اوین منتقل شدم و چهارسال از عمرم را در زندان گذراندم. البته چون جرم من غیر عمدشناخته شده بود، بهتر از بقیه افرادی که مجرم بودند به مرخصی میآمدم.
شب اول بازداشتم مصادف شده بود با شب نیمه شعبان! داخل قرنطینه زندان اوین جایی که هرگز فکرش را نمیکردم، درد دلها وگلایه های سنگینی داشتم که چرا امشب؟ من که اینهمه برای شما چراغانی کردم، اینهمه دعا و توسل و اظهار ارادت کردم و...و... بماند.
مدت هفت ماه بدون مرخصی و دیدن همسر و فرزندم به کار توسل، ادامه دادم. هنگامی که برای اولین بار به مرخصی آمدم و با دیدن حال و روز همسر و فرزندم به شدت دچار افسردگی شدم. هنگامی که آنها به خواب رفتند، در اتاق دیگری، با دلی شکسته دوباره مثل قبل شروع به رازونیاز کردم تا اینکه به خواب رفتم. در خواب دیدم که در کنار خیمه ای خوابیده ام و چون خیمه در ذهن ما یاداور حال و هوای مذهبی است، شدیداً چشم به در خیمه که باز ولی تاریک بود دوخته بودم و منتظر فرجی بودم که دستی از خیمه به سمت من بیرون آمد، با حالتی که میخواهد دست مرا لمس کند و من به غیر از دست چیزی نمیدیدم. منهم دستم را به سرعت به سمت دست، بردم که لمس کنم؛ ولی پیش از لمس کردن، دست به داخل خیمه برگشت و من صدای قهقهه ای بلند را مانند تمسخر از داخل خیمه شنیدم و همانطور که مات و مبهوت به در خیمه نگاه میکردم، آن دست بدون اینکه به بدنی متصل باشد با یک بوته خار خشک بیرون آمد و در حالی که از من دور میشد با قهقهه مرا به سوی خود فرا میخواند. منهم که هنوزغرق افکار واهی خود بودم، ومعنی خوابم را درک نکرده بودم، فکرمیکردم که معجزه ای اتفاق افتاده وبا فریادی که کشیدم کل خانه از فریاد من بیدار شدند. فقط میگفتم امام زمان! امام زمان! را دیدم... و همه از این موضوع خوشحال شده بودند.
از آن روز به بعد تمام افکارم متوجه این خواب بود به دلیل اینکه به خواب بسیار اعتقاد دارم و در شش سالگی در حادثه ای که ناقص شده بودم و بهترین پزشک هم امیدی به راه رفتن من حد اقل تا شش ماه نداشت، با دیدن خوابی فردای آن روز با پای خودم به مطب پزشک رفتم و پزشک زبانش بند آمده بود.
با تمام شدن مرخصی و برگشتنم به اوین ناگهان حسی در من ایجاد شد که وقتی قرآن را میدیدم برایم ایجاد کشش میکرد. انگار مرا به سوی خود میخواند و من که تا آن زمان از قرآن تنها تجوید و قرائتهای زیبایش برایم اهمیت داشت، ناگهان رغبت شدیدی به مطالعه معانی آن پیدا کردم و روزی چندین ساعت وقتم را صرف خواندن معانی قرآن میکردم؛ آنهم معنی دستکاری شده و چاپ جدید الهی قمشه ای که اگرعربی کسی صفر باشد، شاید با این ترجمه از یاد خداوند و قرآن زده شود؛ که به شکر خداوند من کمی عربی میدانم.
با بازگشت به قرآن، همان گونه که افکارم به طورمعجزه آسایی از همه چیز تخلیه شده بود، مانند یک انسان گرسنه و تشنه سرگشته در بیابان، درکتابخانه دنبال ترجمه و تفسیرهای صحیحترمیگشتم که کمی هم موفق شدم.
یک روز در تماسی تلفنی که در زندان با همسرم داشتم، ایشان از من پرسید سوره ای به نام زمر در قرآن داریم؟ گفتم چطور؟ گفت: «دیشب در خوابی واضح، صدایی بلند به من گفت به حسین بگو سوره زمر را بخواند». از آن روز شروع کردم به خواندن ترجمه و بررسی بسیار دقیق این سوره توحیدی و معجزه گر، و برای فهم بیشتر و بهتر، تقریباً‌ تمام واژگان کلیدی این سوره را پیگیری کردم؛ مخصوصاً آیه سوم را. البته همسرم پس از آن هم خوابهایی برای خواندن سوره ص و چند دعای قرآنی را دید که همه به لطف خداوند متعال مشکل گشایم شد.
پس از مدتی در حالی که افکارم به شدت متوجه الله و قرآن شده بود، در خواب دیدم با یکی از دوستان گرفتارم بر بامی ایستاده بودیم و من به ستاره های آسمان نگاه میکردم که ناگه چندین ستاره از آسمان با نوری قوی به سمت من آمدند و من ناگهان با صدایی بلند به دوستم گفتم تو صلوات بفرست و خودم هم شروع کردم به گفتن یا نور یا قدوس(فرازی از دعای کمیل). یعنی ذکری را که هرگز نگفته بودم، ورد زبانم شده بود!! پس از آن هم خوابهای بسیاری دیدم و خداوند جل جلاله نعمت توحید را نصیبم کرد که امیدوارم همیشه مورد لطف و عنایت بی انتهایش قرارگیرم.
27/12/1393 ارادتمند افکار قرآنی شما هستم- حسین...
این نامه را کسی نوشته که با خواندن مقاله های قرآنی ام، یکدیگر را یافته و دوست یکدیگر شده ایم، و در پاسخ نامه من به او که در زیر میآید این نامه را نوشته است.
شهریور 1396 - احمد شمّاع زاده
و اما نامه من به او:
با سلام و آرزوی توفیق در یافتن راه راستی که هر روزه در نمازمان میخوانیم. پیرامون چگونگی رابطه انسان با خدا که پرسیده بودی، باید به عرض برسانم:
رابطه انسان با خدا از راه ایمان به ملائکته و کتبه و رسله (از کلام قرآن بهره بردم تا تأیید باشد بر سخنم) نکته ای بس مهم برای هر دینداری است.
  • فرشتگان پیامهای الهی را برای رسولان میآوردند و گاهی خود مستقیماً رسول میشدند.
  • کتاب‌های پیامبران پیامها را نگهداری میکردند برای نسلهای بعدی در گذر زمان.
  • رسولان حجتهای خداوند بر روی زمین بوده اند که همواره باید باشند و اگر در دوره ای حجتی بر روی زمین نباشند (همان گونه که شما گفتید) تا در روز بازپسین کسی به خداوند نگوید ما آگاهی نداشتیم یا دستکم در دوره ما کسی نبود که آگاهمان کند.
رسولان سه دسته اند:
رسولانی که رسالتشان جهانی بوده، پیامبر هم نامیده میشده اند.
رسولان خاص که رسالتشان در محدوده قوم و ملت خویش بوده است.
رسولان عام (برگزیدگان الهی) که در این زمینه مقاله برگزیدگان الهی را به پیوست میفرستم.
بنابراین زمین هیچگاه از حجت خالی نبوده.
من درباره ظهور و پیرامون حضرت مهدی کتابهای زیادی نخوانده ام و شاید هم بهتر که نخوانده ام تا مانند شما مذبذب نشوم. اعتقاد شخصی من این است که امامان ادامه دهندگان راه رسول اکرم(ص) بوده اند و چون گناه نمیکرده اند، اگر به دست امویان و عباسیان شهید نمیشدند شاید تاکنون زنده میبودند و دنیا جور دیگری میبود. منظورم این است که عمرشان طولانی بود زیرا به رموز طببعت آشنایی داشتند و میدانستند چگونه زندگی کنند تا دیر بمیرند. از نظر شیعه حتا رسول اکرم(ص) به مرگ طبیعی نمرده است. عمر طولانی چیز عجیبی نیست، عمر کوتاه برای انسان از عجایب است. حضرت آدم هزاروپانصد سال عمرش به درازا کشید و تا چند هزار سال عمرهای طولانی ادامه داشت به گونه ای که حضرت نوح که سه چهار هزار سال پس از وی زندگی میکرده نهصدوپنجاه سال زندگی کرد.
زمین یک حجت (مدیر، فرمانده، یا ناظر مستقیم) میخواهد و بدون آن رسالت انبیاء ناقص خواهد بود. دانشمندان چندین بار گفته اند که ممکن است فلان شهاب سنگ به زمین برخورد کند و اگر بکند زمین نابود میشود؛ ولی دیده ایم که اتفاقی نیفتاده است. چرا؟ چون خداوند با این آدمها کار دارد. مردمان را بیخود نیافریده که بیخودی هم نابودشان کند. در قرآن بسیاری از آیات آمده که اگر من بخواهم همه تان را فوری نابود میکنم؛ ولی در شأن من نیست که چنین کنم.
پیرامون نحوه ظهور نظر شخصی ام را در مقاله نقش بشقابهای پرنده در جامعه جهانی آینده آورده ام که برایتان میفرستم. برگزیدگان الهی را که امامان را نیز دربرمیگیرد بخوانید.
درباره امام زمانهای قلابی، این مربوط به طبیعت بشر است. هرچه که مد بشود طرفدار پیدا میکند. اکنون در ایران خواندن زیارت عاشورا و سخن پراکنی و شعر خوانی درباره حضرت مهدی و آرزوی دیدار وی را داشتن، مد روز شده است. شما کافی است تنها وبلاگهایی که در زمینه ظهور و حضرت مهدی است سرچ کنید تا متوجه سخنم بشوید. من که شگفتزده شده ام!!
راه دور نرویم. یکی از دوستان به من گفته بود که وبلاگ من به عنوان بهترین وبلاگ شناخته شده است. پرسیدم چطور؟ گفت وقتی که هستی شناسی در مکتب قرآن را سرچ کنی متوجه میشوی. امتحان کردم دیدم چقدر استفاده و سوء استفاده از وبلاگ من شده است و به عنوان بهترین وبلاگ فارسی آن را برای نفع شخصی خود تبلیغ میکنند.
شما هم امتحان کنید.
دهم اسفندماه نودوسه- والسّلام علیکم و رحمه الله- شمّاع زاده

Friday, October 6, 2017

کربلای ایران

دوم مهر نود و شش
کانال رسمی محمد نوری زاد
محمد نوری زاد در یکی از نامه ها به رهبر:
.....کربلای سال شصت و یک هجری را رها کنید و به کربلای ایران بنگرید. کربلا اینجاست. شمر اینجاست . خولی اینجاست. سرهای به نیزه شده اینجاست. اسیر اینجاست. زنان و طفلان پای برهنه و گریزان اینجایند.
یک نگاهی به چهره ی پاسداران فربه از مال حرام بیاندازید، کسانی که یک روز در صف مردم بودند و امروز به برکت دلارهای نفتی و اسکله های قاچاق و پیمان های بدون مناقصه و سهام مخابرات و هزار فرصت اقتصادی و سیاسی و اطلاعاتی، خنده کنان به فوج اسرا می نگرند و شلاق به دست، قهقهه سر می دهند و اسلحه به دست، مراقب اند اسیری از صفِ اسارت خروج نکند.
به پول هایی که سپاه بالا کشیده و می کشد بنگرید، غارت اینجاست. پیش چشم ما و شما، در کربلای ایران......