Wednesday, June 26, 2013

در اهمیت مناظره



در اهمیت مناظره
محمود سریع القلم

نهادها و ساختارها مبتنی بر اندیشه‌ها ساخته می شود. لذا فکر بر نهادسازی تقدم دارد. دقیق‌ترین و در عین حال ساده‌ترین تعریفی که از توسعه شده این است که توسعه‌یافتگی سطحی از فکر انسان است. بنابراین تا زمانی که افکارمان را اصلاح نکنیم نمی توانیم ساختارها و نهادهای متناسب با توسعه یافتگی را بسازیم. برای اینکه این افکار را اصلاح کنیم باید چند اتفاق رخ دهد. یکی اینکه باید در جامعه ما مناظره شکل گیرد. الان در میزگردهایی که در تلویزیون برگزار می شود چند نفر گرد هم می آیند که عموماً حرفهای یکدیگر را تأیید می کنند. اسم این را نمی توان مناظره گذاشت. یعنی ما نمی توانیم دو فرد دولتی را بیاوریم بعد بخواهیم که در مورد سیاست خارجی ایران صحبت کنند و مدام یکدیگر را تأیید کنند. حتی فردی دانشگاهی را بیاوریم که نظر فرد دولتی را بیش از خود او تأیید کند این دیگر مناظره نیست. در جامعه‌ای که مناظره نیست فکر، منجمد باقی می‌ماند. در دانشگاهی که مناظره و بحث و گفتگو نیست جامعه رشد نخواهد کرد. برای اینکه فکرمان اصلاح شود باید نسبت به تمام موضوعاتی که مبتلا‌ به آن هستیم در فضاهای مناظره‌ای قرار گیریم. از قواعد و اصول آپارتمان نشینی تا رانندگی تا محیط زیست تا نقدپذیری گرفته باید شروع کرد و به سمت مسائل اقتصادی، سیاسی، اجتماعی، سیاست خارجی و غیره حرکت کرد. اگر قرار باشد بلندگوی اندیشه و فکر فقط نزد دولت باشد هیچ امری اصلاح نخواهد شد.
باید متوجه باشیم همه دولتها در دنیا از خودشان راضی هستند و خود را محق می‌دانند. حوزه قدرت خیلی حوزه انصاف نیست. نباید ایده‌آلیستی فکر کنیم. جهان همیشه هابزی بوده و خواهد بود. هیچ لذتی بالاتر از قدرت و سمت و منصب و تسلط بر دیگران نیست چه دموکراسی حاکم باشد چه نباشد. حوزه قدرت حوزه لذت و کیف است. 300 سال تاریخ اندیشه سیاسی چنین به ما می‌گوید. جامعه باید آگاهی و تشکل پیدا کند. با آرامش، استدلال، منافع گروهی و صنفی، جامعه می‌تواند روابطی معقول میان خود و سیاستمداران ایجاد کند. به عنوان مثال، مردم ما باید آگاهی پیدا کنند که به فرد و اداها و فیگورهای فرد، رأی ندهند بلکه به فکر و برنامه و آینده‌نگری رأی دهند. مردم فرانسه به اولاند رأی ندادند بلکه به برنامه‌های حزب سوسیالیست فرانسه رأی دادند. اولاند مجری برنامه‌هاست و با مزاح کشور را مدیریت نمی‌کند.
اتفاقاً در کشور ما اطلاعات خیلی زیاد است. یعنی به صورت رسمی و غیررسمی و به صورت مستقیم و غیرمستقیم اطلاعات فوق العاده زیاد است اما مناظره وجود ندارد. باید توجه داشت که تمدنها با مناظره‌ها و با گفتگوی مکاتب گوناگون شکل میگیرند. با اطمینان بالا می توان گفت که در جامعه و در موضوعات مختلف مناظره نداریم و یک نوع یکسان سازی فکری در عموم مسائل در جامعه وجود دارد. این موضوع مانع تولید فکر و اندیشه است. فکر و اندیشه زمانی شکل می گیرد که مکاتب فکری مختلف را در جامعه داشته باشیم و در هر حوزه ای از هنر، سیاست، محیط زیست، اخلاق و دین باید مناظره های اجتماعی را داشته باشیم. اگر این امر محقق نشود پیشرفت نمی‌کنیم.
چه انتظاری از شهروندان خود داریم که نسبت به مسائل آگاه بشوند! یک شهروند عادی فرصت آگاهی را ندارد او فقط می تواند در معرض این مناظره‌ها قرار گیرد تا راه خودش را پیدا کند. به همین دلیل است که در رسانه‌های ما تصویری و غیرتصویری باید فضای گفتگو و مناظره و دیالوگ و آزادی در طرح اندیشه‌های رقیب به وجود بیاید. این موضوع تا محقق نشود در بسیاری از مسائل دیگر نیز متوقف خواهیم ماند.
مناظره  حتی مقدم بر دموکراسی است. دموکراسی یک پدیده قرن بیستمی است اما مناظره در قرن هفدهم اروپا شکل گرفت. یعنی اروپایی‌ها 400 سال سابقه مناظره و گفتگو میان مکاتب مختلف فکری و فضای آزاد گردش اندیشه و فکر را داشتند که از رهگذر آن جامعه توانست رشد کند.ما الان به جامعه می گوییم که کتاب بخوانید و کتاب خواندن خیلی خوب است. اما کتابهایی باید باشد که در آن رقابت فکر و اندیشه وجود داشته باشد تا در نتیجه جامعه بتواند پیشرفت کند و نه اینکه بخواهیم انسانها را به سمت یکسان‌سازی فکری پیش ببریم. بنابراین اصالت انسان به فکر اوست. هر انسانی مساوی است با فکر و اندیشه‌ای که دارد. وقتی می توانیم عادات خود را عوض کنیم که فکر خود را عوض کنیم. زمانی می توانیم بسیاری از خلقیات خود را تغییر بدهیم که در معرض اندیشه‌های جدید قرار بگیریم و انسان از طریق این آگاهی است که می تواند خود را عوض کند. لذا فکر، بحثی بسیار جدی است و از این جنبه رسانه های ما نارسایی های بنیادی دارند.
 تجربه بشری نشان داده که توسعه یافتگی سیاسی تابع و محصول مناظره است. یعنی هر چه مناظره بیشتر داشته باشیم جامعه به سمت مدنیت بیشتر حرکت می کند و این مدنیت بیشتر باعث می شود در حوزه مسائل سیاسی بتوانیم عملکردها را اصلاح کنیم. مبنای توسعه یافتگی سیاسی رقابت حزبی است. مبنای رقابت حزبی کار تشکیلاتی و جمعی است. ما کار جمعی و تشکیلاتی را هنوز در جامعه نیاموخته‌ایم. ما کار محفلی را آموخته‌ایم ولی کار تشکیلاتی را نیاموخته‌ایم. در حال حاضر نیز حوزه سیاست مساوی است با تعداد قابل توجهی از آشنایان و دوستان محفلی؛ یک جمعی که دارای افکار و منافعی هستند که شاید تعلقات مالی هم داشته باشند و ممکن است اعضای یک گروه در گروه دیگر هم عضو باشند که به معنای حزب نیست.
برای اصلاح سبک زندگی ایرانیان اولین شاخص کتاب خواندن و مناظره کردن است. نمیپذیرم که میانگین ایرانیان پولی برای کتاب خریدن ندارند. چرا که ایرانیان برای غذا و تفریح پول به اندازه کافی دارند ولی برای مطالعه و ارتقای سطح فکری پول خرج نمیکنند. انسان از آنجا که احساس نیاز می‏کند کتاب می‏خواند و یا به مناظره‌ها گوش می‌کند. احساس نیاز است که انسانها را رشد می‏دهد. این آگاهی در جامعه باید رشد یابد و افراد از خود بپرسند آیا نیازی به کتاب خواندن دارند یا نه.
فرهنگ شفاهی در ایران احساس بی نیازی به کتاب را تقویت کرده است و فکر میکنیم فقط باید گوش دهیم و نباید بخوانیم و مطالعه کنیم و این نخواندن هم فکر، هم رفتار، هم خلقیات و هم انرژی ‏ای که باید برای تغییر بگذاریم را به حالت انجماد رسانده است. هرکس که به وجدان خودش رجوع کند این نتیجه را میگیرد که بی تردید سطح و کیفیت فرهنگ عمومی ما ظرف 10 سال گذشته کاهش یافته است. طی این مدت ادب، تربیت، مدنیت و سطح اجتماعی تقلیل یافته و سطح اعتماد کم شده است. یک دلیلش این است که به مصرف‏گرایی و کاهش مطالعه و مناظره روی آوردیم و سطح فکرمان را ارتقاء نمی‌بخشیم. 
فرمول پیشنهادی من برای سبک زندگی از یک طرف اصلاح افکار و روشهای جامعه است و از طرف دیگر کارآمدی و نظارت قوی دستگاه‏های اجرایی کشور است که باید فضای دوطرفه و پویا با جامعه را فراهم کنند. کانون این اصلاح هم ترویج مناظره است تا اینکه همه در اثر این مناظره‏ها بتوانند افکارشان را ارتقاء دهند و تلقی‏اشان از زندگی را تغییر دهند و این قدر به دنبال مادیات و امکانات و مناصب نباشند.

منبع:

Tuesday, June 25, 2013

خاطره ای از آیت الله منتظری

خاطره ای از آیت الله منتظری
 
Photo: ‎خاطره ای از آیت الله منتظری:

"اوایل سال 1356 با" آسید محمود" (آیت الله طالقانی) هم سلولی بودم، یک شب بی وقفه سیگار می کشید و راه می رفت، نیمه شب بهش گفتم:"خفه شدیم از دود چرا نمی خوابی؟"
ایشان گفت:" مگر نمی بینی ؟ مگر نمی شنوی؟"
گفتم:"چی رو"

گفت: "صدای مردمو ! انقلابو !پیروز میشن!"
من گفتم: "خب بشن چه بهتر"
ایشان در جواب گفت: "چرا متوجه نیستی ! شاه می رود، مردم به ما مراجعه می کنند، بلد نیستیم مملکت داری را، همین یک ذره دینی را که هم دارند از کف می دهند این مردم بی نوا..."
 به نقل از  میثم کریمی (در دیدار شخصی)- تیر ماه 1387
 
ادمین:نگار‎
 
 "اوایل سال 1356 با" آسید محمود" (آیت الله طالقانی) هم سلولی بودم، یک شب بیوقفه سیگار میکشید و راه میرفت، نیمه شب بهش گفتم:"خفه شدیم از دود چرا نمیخوابی؟"
ایشان گفت:" مگر نمیبینی؟ مگر نمی شنوی؟"
گفتم: "چی رو?"

گفت: "صدای مردمو! انقلابو! پیروز میشن!"
من گفتم: "خب بشن چه بهتر"
 
ایشان در جواب گفت: "چرا متوجه نیستی! شاه میرود، مردم به ما مراجعه میکنند، بلد نیستیم مملکت داری را، همین یک ذره دینی را هم  که دارند از کف میدهند این مردم بینوا..."
  نقل از میثم کریمی (در دیدار شخصی)- تیر ماه 1387
 





Monday, June 24, 2013

راوی رؤیای رسول(ص)


راوی رؤیای رسول(ص)

آنکه شهره است به "سروش"         شده راوی رؤیای رسول

به تازگی دکتر عبدالکریم سروش که پیشتر نیز تشکیکهایی در گفتمان قرآن کرده بود اقدام به انتشار مرحله به مرحله نظرهای خود زیر عنوان محمد راوی رؤیاهای رسولانه کرده است:

محمّد(ص): راوی رویاهای رسولانه
عبدالکریم سروش
قرآن، «خواب‌نامه»‌ای است که زبانش، زبانِ بیداری نیست، بلکه زبانِ خواب است و آن را معادل زبانِ بیداری گرفتن، خطایی مهلک و عظیم است.  
به نام خدا
آغاز نوشتن روز مبعث نبوی:
 ۲۷ رجب ۱۴۳۴ قمری
۱۷ خرداد ۱۳۹۲ خورشیدی

جالب توجه آنکه ایشان در همان آغاز گفتار سخن آموزگار و معشوق خود یعنی مولانا را دگرگونه میکند تا سخن خود را بر کرسی نشاند:

یکم. جلال‌الدین محمّدبلخی گفت:
«هست قرآن حال‌های انبیا»[۱]، و من می‌خواهم با کسب اجازه از روح آن عزیز چنین بگویم:
«هست قرآن خواب‌های مصطفی»، و البته از آن خواب‌ها که:
خواب می بینم ولـی، در خواب نه
مـدّعـی هـســتم ولـی کـذّاب نه[۲]

لزومی ندارد در این زمینه بحث مفصلی صورت گیرد زیرا روشنگریهای بسیاری در طی نوشته هایی صورت گرفته است که عنوانهای برخی از آنها در پی خواهد آمد و همگی در محیط مجازی اینترنت موجودند ولی خلاصه سخن این است که:

پایه و دستمایه سخنان و نظرهای متفکرینی همچون محمد ارکون ترک- نصر حامد ابوزید مصری- عبدالله یوسف علی هندی و دکتر عبدالکریم سروش ایرانی و امثال آنان پیرامون قرآن کریم ناتوانی- بدفهمی و کجفهمی مفسران و بویژه مفسران عظام از فهم آیات الهی بوده است. آنان(به استثناء یوسف علی) به جای اینکه با اندیشه کردن در آیات الهی و نگاه عاقلانه انداختن به آنها و با دستمایه قراردادن دستاوردهای دانش روز به فهم درست آیات الهی برسند(شاید هم نرسند) و نظرهای نادرست و یا ناقص آن مفسران را اصلاح و صورت قضیه را درست کنند که وظیفه هر صاحبنظری است اصل قضیه را منکر شده و در کلیت قرآن کریم تشکیک کرده و به پیروی از متکلمان و نظریه پردازان مسلمان قرون دوم و سوم قلم فرساییده اند. در نتیجه همگی از قرآن دور شده اند. در این میان کسی که از خطر انحراف خود را دور نگه داشته و بی باکانه نظر نداده عبدالله یوسف علی است که برخی نظرهایش که نتیجه اندیشه درست و تدبر عاقلانه در قرآن است پس از درگذشت وی به گونه ای علمی محقق شده اند.  

برای دانستن روش درست نفی یا اصلاح تفسیرهای نادرست چهارپایان ویژه قرآنی را به عنوان یک نمونه مفید و مؤثر بخوانید.

برای درک درست از آنچه که در بالا آمد نوشته های زیر را مورد بررسی قرار دهید:

قرآن به مثابه متن(نقدی بر تفکر قرآن به مثابه گفتار)
بهشت! آنچنانی یا اینچنینی؟
فهم قرآن
یحرفون الکلم عن مواضعه
آفتهای کارامدی قرآن(افلا یتدبرون القرآن)
برای فهم صور اسرافیل که در نوشته دکتر سروش به آن اشاره شده شکل کیهان در قرآن و مهنورد در قرآن را بخوانید.
برای دانستن مفهوم تسبیح آفریدگان که در نوشته دکتر سروش به آن پرداخته شده تسبیح گویان را در نوشته اشاره های قرآنی و پرسشهای انسانی بخوانید.
 برای دانستن چگونگی پی کردن شهاب دیو(جن) را که باز هم در نوشته دکتر سروش به آن اشاره شده جن موجودی که از نو باید شناخت را بخوانید.

همه این نوشته ها نتیجه اندیشه علمی و تدبر قرآن و پیروی نکردن از تفسیرها و ترجمه های قدیم و جدید از قرآن کریم اند.
من الله التوفیق و علیه التکلان – سوم تیرماه 1392- احمد شماع زاده

جوک یا حقیقتی سیاسی

جوک یا حقیقتی سیاسی:


Thursday, June 20, 2013

درسهائی از تاریخ زرفشان

درسهائی از تاریخ زرفشانمان را مرور کنیم :
 
درس اول: ما يک کشور بزرگ بوديم، روسيه ارتش قوي داشت، دولت ايران ببو بود. در جنگ هاي ايران و روس بخش وسيعي از ايران سابق تبديل شد به روسيه فعلي. به همين دليل ما سه شعار مهم را سي سال مي دهيم: 
مرگ بر آمريکا، مرگ بر انگليس، مرگ بر اسرائيل
 
درس دوم: انقلاب مشروطه اتفاق افتاد، مشروطه خواهان که به آنها افتخار مي کنيم، به سفارت انگليس پناهنده شدند، کلنل روس مجلس ملت و کشور را به توپ بست. روس ها پادشاه ديکتاتور را پناه دادند. در تمام مدت انقلاب مشروطه روس ها مخالف مشروطه و انگليس ها طرفدار مشروطه بودند، به همين دليل ما هم مشروطه را دوست داريم، هم شعار مي دهيم: 
مرگ بر آمريکا، مرگ بر انگليس، مرگ بر اسرائيل

درس سوم: کمونيست ها در روسيه سرکار آمدند، آنها تمام قراردادهاي ظالمانه با ايران را مي خواستند لغو کنند، اما نکردند. در عوض تصميم گرفتند جمهوري گيلان را ايجاد کنند تا به جاي اين که کمونيست هاي گيلان که فرق کمونيسم با ازون برون را نمي دانستند و پيشنمازشان رهبر حزب کمونيست شان هم بود، بروند به روسيه، روسيه بيايد به گيلان. در نتيجه ميرزا کوچک خان مستقيما بوسيله روس ها کشته شد، سرش را هم فرستادند براي رضا شاه. به همين دليل ما سالهاست شعار مي دهيم: 
مرگ بر آمريکا، مرگ بر انگليس، مرگ بر اسرائيل
 
درس چهارم: رضا شاه ديکتاتور بزرگي بود و همه را کشت، مثلا 53 نفر از اعضاي حزب کمونيست را دستگير کرد و يکي از آنها، تقي اراني در زندان کشته شد، بعد بقيه اعضاي کميته مرکزي، يعني همان 52 نفر ديگر به روسيه پناهنده شدند و به دليل همين که به روسيه پناهنده شده بودند، در آنجا کشته شدند يا تبعيد شدند يا بيچاره شدند. به همين دليل کمونيست هاي ايران و ساير ايرانيان که حداقل نيم ساعتي توده اي بوده اند، هميشه شعار مي دهند: 
مرگ بر آمريکا، مرگ بر انگليس، مرگ بر اسرائيل
 
درس پنجم: جنگ دوم جهاني اتفاق افتاد. ايران تبديل به پل پيروزي شد. آمريکا و انگليس از روي اين پل رد شدند تا به روسيه کمک کنند، در عوض وقتي روسيه پيروز شد، اولين کاري که کرد، اين بود که چون کشور کوچکي بود، تصميم گرفت آذربايجان را هم براي خودش بردارد. آذربایجان از ايران جدا شد و به همين دليل روشنفکران و سياستمداران ما هميشه شعار مي دهند: 
مرگ بر آمريکا، مرگ بر انگليس، مرگ بر اسرائيل
 
درس ششم: دولت مصدق سرکار آمد، مصدق چون مخالف روسيه بود، به عنوان طرفدار انگليس شناخته شد، اما چون عليه انگليس مبارزه کرد، معلوم شد آمريکايي است. مخالف اصلي مصدق در طول سه سال حزب توده بود، و يک صبح تا شب هم آمريکا کودتا کرد. بعد از کودتا هم اولين دولتي که کودتا را برسميت شناخت، شوروي بود. توده اي ها هم به شوروي پناهنده شدند، تعدادي از آنها در شوروي بيچاره شدند، تبعيد شدند، اعدام شدند و تعدادي از آنها هم زماني که در شوروي پناهنده بودند، طرفدار اقدامات دولت شاه در اصلاحات ارضي بودند. در نتيجه ما ايرانيان هرگز فراموش نمي کنيم که بايد شعار بدهيم: 
مرگ بر آمريکا، مرگ بر انگليس، مرگ بر اسرائيل

درس هفتم: آمريکايي ها انقلاب سفيد کردند، انگليسي ها هم رفتند پي کارشان، حکومت در دهه چهل کاملا دست آمريکا افتاد، روس ها و توده اي ها اصلاحات ارضي را تائيد کردند، توده اي ها مشغول آموختن دروس پزشکي در شوروي شدند، تعدادي از آنها هم در شوروي تبعيد، کشته و يا بدبخت شدند و برخي از پناهندگان به شوروي فرار کردند و اين بار از دست شوروي به ايران پناهنده شدند، در نتيجه روشنفکران ايراني همواره چپ باقي ماندند و هرگز فراموش نکردند که شعار بدهند: 
مرگ بر آمريکا، مرگ بر انگليس، مرگ بر اسرائيل
 
درس هشتم: در ايران انقلاب مسلحانه آغاز شد. نيروهاي مسلح و فداکار، آمريکايي ها را کشتند، تعدادي از آنها براي جنگ با اسرائيل رفتند. آنها براي کمک به سوي شوروي رفتند، شوروي به آنها گفت که انقلاب مسلحانه کار غلطي است، بهتر است اطلاعات جمع کنند و به شوروي بدهند تا شوروي با آمريکا بجنگد. درست در همان زماني که اين افراد کشته مي شدند، دولت چين و شوروي با ايران روابط درخشان داشت و ايرانيان همواره ياد گرفتند شعار بدهند: 
مرگ بر آمريکا، مرگ بر انگليس، مرگ بر اسرائيل
 
درس نهم: انقلاب ايران در سال 1357 اتفاق افتاد، سفارت آمريکا اشغال شد، سفارت اسرائيل محو شد، رايطه ايران و انگليس همواره در تمام اين مدت تيره و تار بود، سفارت روسيه روز بروز بزرگتر شد، سفارت روسيه هم با توده اي ها رابطه داشت، هم با فدائي ها، هم با مجاهدين، هم با حزب اللهي ها، به همه هم مي گفت: خط امام بهترين خط از نظر خط شناسي است. توده اي ها و فدائيان در جبهه اي که روسيه در آن به عراق کمک مي کرد کشته مي شدند، اما با سپاه و کميته همکاري مي کردند، دولت ايران کمونيست ها را دستگير کرد.. کمونيست ها از دست جمهوري اسلامي به آمريکا، انگليس و روسيه پناهنده شدند، بعدا از دست روسيه به آمريکا و انگليس پناهنده شدند و در آنجا شعار دادند: 
مرگ بر آمريکا، مرگ بر انگليس، مرگ بر اسرائيل
 
درس دهم: جنگ آغاز شد. صدام حسين کمونيست بود، موشک صدام حسين سوخو و اسلحه اش کلاشينکف و کاتيوشا بود، ما با موشک آمريکايي و توپ آمريکايي و مسلسل آمريکايي عليه کساني که اسم حزب شان حزب بعث بود، مي جنگيديم. در تمام مدت جنگ شوروي به صدام کمک مي کرد و به ايران کمک نمي کرد، ما در طول جنگ ياد گرفتيم که صدام آمريکايي است، انگليسي است و اسرائيلي است. در حالي که آمريکا صدام را نابود کرد، اسرائيل هم عراق را بمباران کرد و عاقبت هم دشمن ما را آمريکا و انگليس از بين بردند و در تمام اين مدت روسيه و ونزوئلا و کوبا آخرين طرفداران صدام بودند. و ما همواره شعار مي داديم: 
مرگ بر آمريکا، مرگ بر انگليس، مرگ بر اسرائيل
 
درس يازدهم: شوروي سقوط کرد. امام خميني سقوط کمونيسم را پيش بيني کرد، روسيه شد بيست کشور و پنج کشور آن در درياي خزر ماندند، زماني که يک کشور بود و شاه خائن بود، سهم ما از خزر 50 درصد بود، بعد تبديل شد به 20 درصد، بعد رسيد به 15 درصد، بعد رسيد به 12.5 درصد، بعد کم تر شد و کم تر شد، ما مي توانستيم اعلام کنيم که ايران هم تبديل به پنج کشور شده است، و در نتيجه 50 درصد بگيريم، اما ما چون گاز لازم نداريم و نفت داريم و تا زمان ظهور حضرت هم مشکل انرژي نداريم و بعد از آن هم با نور تغذيه مي کنيم، همچنان معتقديم آمريکا و انگليس و اسرائيل بايد از آذربايجان و ترکمنستان و روسيه و تاجيکستان و غيره بيرون بروند تا پاي برهنه ما باشد و پوتين که وقتي به تهران آمد، شعار مي دهيم: 
مرگ بر آمريکا، مرگ بر انگليس، مرگ بر اسرائيل 

درس دوازدهم: ما از آمريکا و انگليس و اسرائيل بيزاريم، روسيه از اينکه ما از آمريکا و انگليس و اسرائيل بيزاريم خوشحال است. ما مي خواهيم بجنگيم، روس ها به ما اسلحه مي دهند و از ما پول مي گيرند و ما مي گوئيم مرگ بر آمريکا، ما مي خواهيم در سازمان ملل از انرژي هسته اي دفاع کنيم و چين و شوروي عليه ما راي مي دهند و ما مي گوئيم: مرگ بر انگليس، ما مي خواهيم بوشهر را راه بيندازيم و روس ها که طرف قرارداد هستند، راه نمي اندازند و ما مي گوئيم مرگ بر اسرائيل. ما با مافيا مخالفيم، در نتيجه با اروپا مي جنگيم و مافياي روسي دوست ماست. ما با آمريکا مخالفيم، در نتيجه روسيه از دشمني ما با آمريکا پول در مي آورد، ما با اسرائيل مخالفيم، در نتيجه روسيه هم به ما اهانت مي کند، هم پول ما را مي گيرد.
پوتين به تهران مي آيد تا مثل تمام اين 150 سال پاهاي برهنه ملت را له کند، و ما بايد يادمان نرود که حتما شعار بدهيم: 
مرگ بر آمريکا، مرگ بر انگليس، مرگ بر اسرائيل
 
 
ما ملتی فهیم، بزرگ، باهوش، با اراده، قوی، غیرتمند و خیلی چیزهای دهن پرکن دیگر هستیم!!! اما یک اشکال کوچک داریم، آنهم اینکه از تمامی علوم رایج فقط تاریخ را بلد نیستیم، که آنهم اصلا مهم نیست و همانگونه که از کودکی یادمان داده اند و برای همین ناآگاهیها هم یادم داده اند تک ماده میزنیم!