یک نظر وارده در
بخش نظرهای سخنان رئیس جمهور برای تشریح برنامه های افتصادی دولت در ایسنا
با نام او که آغاز و پايان هستي است او. گاهشماری از برخی وقایع اجتماعی و سیاسی ایران و جهان تا آیندگان بهتر امروزمان را بشناسند
Monday, September 16, 2013
یادداشت یعنی به یاد داشته باش!(10)
یادداشت یعنی به یاد داشته باش!(9)
شاید خیلیها پیش خود فکر میکردند چه طور
میشود که یک جوان بسیجی به یک سرمایه دار با چندین میلیارد دلار تبدیل میشود!!؟
اما با خواندن خبری پرده از این راز برداشته میشود:
... او در این
مصاحبه گفته بود که در دوران سربازی اش راننده رئیس بانک مرکزی بوده است و زمانی
که دلار ۳۰۰ تومان بوده است، روزانه ۲۰ میلیون دلار را در بازار آزاد میفروخته تا قیمت ارز
در بازار نوسان نداشته باشد و از این راه به کشورش خدمت میکرده است.(بی بی
سی به نقل از خبرگزاری ایسنا)
با این خبر هرکس میتواند پاسخ آن پرسش را
بگیرد. آنهایی که سرشان توی حسابهای کلان کشور نبود او را نمیشناختند و تنها
هنگامی برای همگان شناخته شد که فیلمی افشاگرانه در مجلس شورا پخش شد. منظور بابک
زنجانی است. امثال شهرام جزایریها هم هنوز از یاد ملت نرفته اند!
در پسابهای اقتصاد فاسد قارچهای زیبایی میرویند
که سریع هم رشد میکنند!!
Tuesday, September 10, 2013
یادداشت یعنی به یاد داشته باش!(8)
یادداشت یعنی به یاد
داشته باش!(8)
آن هنگام که دولت احمدی نژاد روی کار آمد برای عملی کردن ژست خود در دفاع از
قشرهای کم درامد که یکی از شعارهای او در زمان انتخاباتش بود حقوق ما بازنشسته ها
را دویست هزار تومان افزایش داد. اولش همه خوشحال بودند که گرهی از مشکلاتشان
بازشده ولی ته قضیه را نخوانده بودند که این افزایش به دادن شکلات به یک بچه میماند
تا فریبش دهند. بله چند سالی است که بازنشسته ها فهمیده اند نه تنها آن ممه را
لولو برده که اصلا ممه ای در کار نبوده!! و کلاه گشادی سرشان رفته است.
اکنون بازنشستگان آرزو میکنند: ای کاش حقوق همان زمان را با شرایط همان
زمان در این زمان به آنها بدهند. (اما چیزی که رفته دیگه برنمیگرده!!)
Friday, September 6, 2013
دین گزینی
دین گزینی
همان گونه که قرآن کریم در آغاز می فرماید "ذلک
الکتاب لاریب فیه هدی للمتقین" هر آیه از آن نیز ممکن است چنین باشد.
یعنی اگر کسی متقی نباشد ممکن است حتی یک آیه از قرآن او را به انحراف کشاند.
نمونه ای از آن این آیه است:
ومن یبتغ غیرالاسلام
دینا فلن یقبل منه و هو فی الاخره من الخاسرین(آل عمران: 85)
بسیاری کسان از این آیه این برداشت را دارند: هرکس
مسلمان نباشد به جهنم میرود در حالی
که این نظر خلاف صریح قرآن کریم است زیرا:
1. نگفته است "غیر مسلمان باشد" گفته است "غیر اسلام را برگزیند".
گزینش دین آگاهانه است در حالی که جزء پیروان دینی بودن میتواند
دلایل زیادی داشته باشد. مانند کسانی که در مناطقی زندگی کرده اند که اسلام به
آنان عرضه نشده است یا به طور کلی از تنوع ادیان آگاهی ندارند. یا در خانواده ای
زندگی کرده اند که دینی غیر از اسلام داشته اند و او نیز به آن دین عمل کرده است. ولی
همه اینان ممکن است هیچگاه در زندگی خود مرتکب چنان فسادی نشده باشند که مستوجب
جهنم شوند.
آیه قرآن تنها بر این صراحت دارد که اگر کسی آگاهانه دینی
غیر از اسلام را برگزید هرگز از او پذیرفته نمی شود و او از زیانکاران است.
2. باز هم نگفته است به جهنم میرود گفته است زیانکار است. در آخرت حتی از نیکوکاران
کسان بسیاری خواهند بود که زیانکارند. مانند دانشمندانی که از دانش خود به شکل
بهینه بهره برداری نکرده اند.
3. حتی نگفته است "اخسرین". یعنی چه بسا کسانی که در آخرت از او (که
دینی غیر از اسلام را برگزیده) بیشتر زیان میکنند که خوب است با توجه به دیگر آیات
بدانیم آنان کیانند:
-
آیات 18 تا 22 سوره هود: آنانکه مانع راه خدا
شوند و راه خدا را بیراهه نشان دهند. مانند کسانی که با اعمالشان مردم را به دین
خدا بدبین میکنند.
-
آیات 4 و 5 سوره نمل: آنانکه به آخرت ایمان
نمیآورند.
-
آیات 103 تا 106 سوره کهف: آنانکه به آیات
پروردگارشان کفر ورزیدند و با اینکه کوشش میکنند چون فکر میکنند کار خوبی انجام
میدهند تمام کوششهایشان بی نتیجه میشود.
طبق همین آیات اینان(اخسرون و اخسرین) جهنمی
هستند نه آنان(خاسرین).
ادامه مطلب: اگر بخواهیم از خود قرآن کریم در
این زمینه دلایلی بیاوریم آیات بسیاری وجود دارند ولی دست به نقد آیه ای را می
آوریم که هم بسیار قاطعانه سخن میگوید و هم از چند دین مهم در آن یاد شده است:
ان الذین آمنوا
والذین هادوا والصابئن و النصاری والمجوس والذین اشرکوا ان الله یفصل بینهم یوم
القیمه ان الله علی کل شی شهید(حج: 17)
این آیه تکلیف همه از جمله آنانی که به بیراهه
میروند را روشن میکند و میفرماید در روز بازپسین بین ادیان مختلف فرق میگذاریم
و آنان را با دین خودشان میسنجیم و من بر همه امور بسیار شاهد و ناظرم. یعنی
که مواظب باشید از حد درنگذرید و به بیراهه نروید. بیجهت خود را بهشتی و دیگران را
جهنمی ندانید.
جالب اینجاست که خداوند کریم در این آیه حتی حکم
جهنمی بودن مشرکین را هم صادر نکرده است. هرچند در آیات بسیاری میفرماید از هرچه
بگذرد از شرک به خود نمیگذرد. ولی اکنون آنان را نیز در ردیف ادیان آورده زیرا که
دین یعنی روش زندگی و مشرکین نیز روش شرک را برگزیده اند.
البته شرک هم درجاتی دارد. مثلا مسلمانی که به
نقش خداوند در زندگانی خود توجهی ندارد گرفتار نوعی شرک است. کسی که قائل به تثلیث
است نیز به نوعی مشرک است کسی که ائمه اطهار را در جای خداوند میگذارد نیز مشرک
است ولی شرک اینان با شرک کسی که به کلی خدا را قبول ندارد متفاوت است.
خداوند در سوره الحاقه که بیشتر وصف آخرت
است هنگامی که جهنم را شداد و غلاظ وصف میکند در آیات 33 و 34 دو ویژگی به هم
پیوسته را برای جهنمیان قائل میشود: یکی ایمان نداشتن به خداوند عظیم و
دیگری نداشتن انگیزه برای خوراک مسکین.
واقعا که قرآن کریم همه اش معجزه است. ولی کو
گوش شنوا؟!! ببینید که خداوند شخص جهنمی را چگونه وصف میکند. نمیگوید اگر به من
ایمان نداشت یعنی حتی اگر تنها کافر بود جهنمی نمیشود بلکه کسی جهنمی است
که هم کافر است و هم انگیزه ای ندارد تا از اینهمه نعمتهایی که من در این دنیا به
او داده ام به یتیمان و کسانی که واقعا قابل ترحم اند ببخشد. شگفتی این دو آیه در این است که خداوند ایمان به
خود و ترحم به یتیم که ظاهرا دو مقوله جدا هستند را در یک ردیف آورده بویژه برای
جهنمیان. و نتیجه میگیریم(عکس قضیه) که اگر کسی کافر بود ولی از مال خود به یتیمان
و بیکسان کمک کرد کفر او قابل چشم پوشی و اهل نجات است.
خداوند در قرآن کریمش همواره ایمان و عمل
صالح را و نماز و زکات را همراه هم میآورد(برای مؤمنان) ولی در اینجا
به گونه ای وارونه و دقیقتر برای اهل جهنم ذکر کرده است. زیرا در مورد مؤمنان نظر
قرآن بر جامعه شناسی و جامعه است ولی در مورد جهنمیان نظر بر روانشناسی و ویژگیهای
فردی است.
نتیجه آنکه اگر کسی به خداوند ایمان نداشت ولی
برای کمک به بی پناهان به دمی یا درمی یا قلمی یا قدمی کاری کرد باز هم جای نجات
او از جهنم وجود دارد.
جل الخالق!!! که همه چیز را در قرآنش بیان کرده
و از هیچ چیز چه کوچک و چه بزرگ فروگذار نکرده است. پس خداوند در روز بازپسین به
امور همه به تفصیل و جزء به جزء رسیدگی خواهد کرد. آنهم به گونه ای که فمن یعمل
مثقال ذره خیرا یره و من یعمل مثقال ذره شرا یره.
خداوند کریم در آیات 111 تا 113 سوره بقره در
پاسخ به یهودیان و مسیحیانی که میگویند تنها آنان به بهشت خداوند راه مییابند
میفرماید چه دلیلی بر این مدعا دارید؟ و باز هم تاکید میورزد که برای او مهم عمل
نیکوست و ما به نوع دین اشخاص نظر خاصی نداریم بلکه همینکه کسی رو به سوی ما آورد
و کار نیکو انجام دهد پاداش کارش نزد پروردگارش محفوظ است و بر این گونه کسان ترس
و اندوهی نیست. و ادامه میدهد که: یهودیان گفتند مسیحیان به بیراهه میروند و
مسیحیان گفتند که یهودیان به بیراهه میروند و این در حالی است که آنان کتاب دین
خود را میخوانند و به آن آگاهی دارند. چنین سخنانی را آنانکه آگاهی ندارند(مانند
مسلمانانی که به روشها و سنتهای ما آگاه نیستند) نیز بیان کردند. پس خداوند در روز
قیامت میان آنان حکم جاری میکند در آنچه که در آن اختلاف داشتند. (یعنی کسی حق
ندارد در مورد دیگری قضاوت کند. قاضی ما هستیم)
و قالوا لن یدخل
الجنه الا من کان هودا او نصاری تلک امانیهم قل هاتوا برهانکم ان کنتم صادقین(111)
بلی من اسلم وجهه لله وهو محسن فله اجره عند ربه ولا خوف علیهم و لا هم یحزنون(112)
و قالت الیهود لیست النصاری علی شیء و قالت النصاری لیست الیهود علی شیء و هم
یتلون الکتاب کذلک قال الذین لایعلمون مثل قولهم فالله یحکم بینهم یوم القیامه
فیماکانوا فیه یختلفون(113)
بدین ترتیب مشخص میشود که کوچکترین کاری را که
هر کسی انجام داده از هر دینی و کیشی که باشد به حساب میآید و خداوند گتره ای کسی
را به خاطر نام مسلمان داشتن به بهشت نمیبرد و از کارهای نیک کسی حتی اگر مشرک باشد
بدون پاداش درنمیگذرد.
به همین دلیل باز هم در آیات 69 سوره مائده و 62
سوره بقره با کمی اختلاف میفرماید: ان الذین آمنوا والذین هادوا والنصاری والصابئین
من آمن بالله و الیوم الاخر و عمل صالحا فلهم اجرهم عند ربهم و لا خوف علیهم و
لاهم یحزنون
در این دو آیه نیز خداوند درباره اهل کتاب از
جمله مسلمانان(همه را در یک ردیف قرارداده) میگوید اگر به خدا و روز بازپسین ایمان
داشته باشند و کارهای شایسته انجام دهند پاداششان محفوظ است و از عقاب من هراسی
نداشته و اندوهگین نیز نباشند. دلشان شاد باشد که اهل نجاتند.
بنابراین آنانکه در ذهن خود حکم جهنمی بودن برای
غیرمسلمانان صادر میکنند باید بدانند خداوند ستمگر نیست که شخصیتی مانند ادیسون
که اینهمه عمل صالح داشته و همه عمرش را برای خدمت به مردم صرف کرده به
گونه ای که حتی شب عروسی اش را هم یادش میرود به جهنم ببرد و یک مسلمانی که حتی
نمیداند دینش چگونه دینی است و قرآنش چه میگوید به صرف اینکه نمازی میخواند و
دعایی برای رفع مشکلاتش میخواند و زندگی اش پر از خطاست به بهشت ببرد!!
چه لذتبخش است هنگامی
که انسان آیات قرآن را درست بفهمد- درست بهره برداری کند و بیجهت حکم جهنمی بودن
برای دیگران صادر نکند!!؟
احمد شماع زاده 10/3/91
Thursday, September 5, 2013
دعای پیش از زاده شدن لویس
من هنوز زاده نشدهام آه به من گوش فرا دهيد!
نگذاريد خفاشان خون آشام و گوركنان لنگ بر من دست يابند.
ميترسم از آن كه آدميان با ديوارهاي سترگ محصورم كنند.
با قدرت افيون منگم كنند،
با ياوههاي زيركانه گمراهم كنند.
بر تختهاي سياه شكنجه آزارم كنند،
و در گرمابههاي خون غسلم دهند.
من هنوز زاده نشدهام مرا بسازيد!
با آب تا نوازشم كند، با سبزه تا برايم ببالد، با درختان كه مونسم شوند.
با آسمان تا برايم ترانه سركند.
با پرندگان و با روشنايي سپيد در اعماق ذهنم تا مرا راه نمايد.
من هنوز زاده نشدهام، مرا ببخشاييد!
به خاطر هر معصيتي كه شايد روزي از من سر زند.
كلماتم زماني كه مرا به سخن دراورند.
خيانتهايي كه نمك به حرامان بدانها وادارندم
و روحم در آن هنگام كه مرا دستاويز جنايت كند.
و مرگم را در آن هنگام كه به جايم زندگي كند.
من هنوز زاده نشدهام تمرينم دهيد!
براي تمام نقشهايي كه بايد بيافرينم و رموزي كه بايد دريابم
آن گاه كه پيران برايم داد سخن دهند، ديوانسالاران به آنچه نميخواهم وادارم كنند،
آنگاه كه امواج سفيد به ديوانگي بخوانندم و صحراها به فنا دعوتم كنند.
آنگاه كه گدايان هديهام را نپذيرند و فرزندانم با من تندي كنند.
من هنوز زاده نشدهام به من گوش فرا دهيد!
از ادميان درنده پناهم دهيد و از آنان كه خود را خدا ميانگارند!
هنوز زاده نشدهام مرا بيانباريد!
با نيرويي در برابر آنان كه ميكوشند آدميتم را منجمد كنند،
و ميخواهند از من سلاخي سفاك بسازند،
مرا در دستگاهي به مهرهاي بدل كنند
و در يك شيء مسخم كنند، يك شي و ديگر هيچ!
در برابر آنان كه به انكار جاودانگيام برخاستهاند پناهم دهيد!
آنان كه مرا چون بوتهي خاري سرگردان ميخواهند.
يا چون مشت آبي در حال فروريختن!
نگذاريد سنگم كنند!
نگذاريد دستاويزم كنند!
وگرنه همان بهتر كه من را بكشند!
لوييس مك نيس(1907-1963) شاعر ایرلندی
سعدی و دانشمند(سعدی و دانشمند)
حکایت دانشمند
فقیهی کهن جامهای تنگدست
در ایوان قاضی به صف برنشست
نگه کرد قاضی در او تیز تیز
معرف گرفت آستینش که خیز
ندانی که برتر مقام تو نیست
فروتر نشین، یا برو، یا بایست
نه هرکس سزاوار باشد به صدر
کرامت به فضل است و رتبت به قدر
دگر ره چه حاجت به پند کست؟
همین شرمساری عقوبت بست
به عزت هر آن کو فروتر نشست
به خواری نیفتد ز بالا به پست
به جای بزرگان دلیری مکن
چو سر پنجهات نیست شیری مکن
چو دید آن خردمند درویش رنگ
که بنشست و برخاست بختش به جنگ
چو آتش برآورد بیچاره دود
فروتر نشست از مقامی که بود
فقیهان طریق جدل ساختند
لم و لا اسلم درانداختند
گشادند بر هم در فتنه باز
به لا و نعم کرده گردن دراز
تو گفتی خروسان شاطر به جنگ
فتادند در هم به منقار و چنگ
یکی بی خود از خشمناکی چو مست
یکی بر زمین میزند هر دو دست
فتادند در عقدهای پیچ پیچ
که در حل آن ره نبردند هیچ
کهن جامه در صف آخرترین
به غرش درآمد چو شیر عرین
بگفت ای صنا دید شرع رسول
به ابلاغ تنزیل و فقه و اصول
دلایل قوی باید و معنوی
نه رگهای گردن به حجت قوی
مرا نیز چوگان لعب است و گوی
بگفتند اگر نیک دانی بگوی
به کلک فصاحت بیانی که داشت
به دلها چو نقش نگین برنگاشت
سر از کوی صورت به معنی کشید
قلم در سر حرف دعوی کشید
بگفتندش از هر کنار آفرین
که بر عقل و طبعت هزار آفرین
سمند سخن تا به جایی براند
که قاضی چو خر در وحل بازماند
برون آمد از طاق و دستار خویش
به اکرام و لطفش فرستاد پیش
که هیهات قدر تو نشناختیم
به شکر قدومت نپرداختیم
دریغ آیدم با چنین مایهای
که بینم تو را در چنین پایهای
معرف به دلداری آمد برش
که دستار قاضی نهد بر سرش
به دست و زبان منع کردش که دور
منه بر سرم پای بند غرور
که فردا شود بر کهن میزران
به دستار پنجه گزم سرگران
چو مولام خوانند و صدر کبیر
نمایند مردم به چشمم حقیر
تفاوت کند هرگز آب زلال
گرش کوزه زرین بود یا سفال؟
خرد باید اندر سر مرد و مغز
نباید مرا چون تو دستار نغز
کس از سر بزرگی نباشد به چیز
کدو سر بزرگ است و بی مغز نیز
میفراز گردن به دستار و ریش
که دستار پنبهست و سبلت حشیش
به صورت کسانی که مردم وشند
چو صورت همان به که دم درکشند
به قدر هنر جست باید محل
بلندی و نحسی مکن چون زحل
نی بوریا را بلندی نکوست
که خاصیت نیشکر خود در اوست
بدین عقل و همت نخوانم کست
وگر میرود صد غلام از پست
چه خوش گفت خر مهرهای در گلی
چو بر داشتش پر طمع جاهلی
مرا کس نخواهد خریدن به هیچ
به دیوانگی در حریرم مپیچ
خبزدو همان قدر دارد که هست
وگر در میان شقایق نشست
نه منعم به مال از کسی بهترست
خر ار جل اطلس بپوشد خرست
بدین شیوه مرد سخنگوی چست
به آب سخن کینه از دل بشست
دل آزرده را سخت باشد سخن
چو خصمت بیفتاد سستی مکن
چو دستت رسد مغز دشمن برآر
که فرصت فرو شوید از دل غبار
چنان ماند قاضی به جورش اسیر
که گفت ان هذا لیوم عسیر
به دندان گزید از تعجب یدین
بماندش در او دیده چون فرقدین
وزان جا جوان روی همت بتافت
برون رفت و بازش نشان کس نیافت
غریو از بزرگان مجلس بخاست
که گویی چنین شوخ چشم از کجاست؟
نقیب از پیش رفت و هر سو دوید
که مردی بدین نعت و صورت که دید؟
یکی گفت از این نوع شیرین نفس
در این شهر سعدی شناسیم و بس
بر آن صد هزار آفرین کاین بگفت
حق تلخ بین تا چه شیرین بگفت
خان یغما
به نام خدایی که جان آفرید
سخن گفتن اندر زبان آفرید
خداوند بخشندهٔ دستگیر
کریم خطا بخش پوزش پذیر
عزیزی که هر کز درش سر بتافت
به هر در که شد هیچ عزت نیافت
سر پادشاهان گردن فراز
به درگاه او بر زمین نیاز
نه گردن کشان را بگیرد بفور
نه عذرآوران را براند بجور
وگر خشم گیرد به کردار زشت
چو بازآمدی ماجرا در نوشت
دو کونش یکی قطره در بحر علم
گنه بیند و پرده پوشد بحلم
اگر با پدر جنگ جوید کسی
پدر بی گمان خشم گیرد بسی
وگر خویش راضی نباشد ز خویش
چو بیگانگانش براند ز پیش
وگر بنده چابک نیاید به کار
عزیزش ندارد خداوندگار
وگر بر رفیقان نباشی شفیق
بفرسنگ بگریزد از تو رفیق
وگر ترک خدمت کند لشکری
شود شاه لشکرکش از وی بری
ولیکن خداوند بالا و پست
به عصیان در زرق بر کس نبست
ادیم زمین، سفرهٔ عام اوست
چه دشمن بر این خوان یغما، چه دوست
وگر بر جفا پیشه بشتافتی
که از دست قهرش امان یافتی؟
بری، ذاتش از تهمت ضد و جنس
غنی، ملکش از طاعت جن و انس
پرستار امرش همه چیز و کس
بنی آدم و مرغ و مور و مگس
چنان پهنخوان کرم گسترد
که سیمرغ در قاف قسمت خورد
مر او را رسد کبریا و منی
که ملکش قدیم است و ذاتش غنی
یکی را به سر برنهد تاج بخت
یکی را به خاک اندر آرد ز تخت
کلاه سعادت یکی بر سرش
گلیم شقاوت یکی در برش
گلستان کند آتشی بر خلیل
گروهی بر آتش برد ز آب نیل
گر آن است، منشور احسان اوست
وراین است، توقیع فرمان اوست
پس پرده بیند عملهای بد
همو پرده پوشد به آلای خود
بتهدید اگر برکشد تیغ حکم
بمانند کروبیان صم و بکم
وگر در دهد یک صلای کرم
عزازیل گوید نصیبی برم
به درگاه لطف و بزرگیش بر
بزرگان نهاده بزرگی ز سر
فروماندگان را به رحمت قریب
تضرع کنان را به دعوت مجیب
بر احوال نابوده، علمش بصیر
بر اسرار ناگفته، لطفش خبیر
به قدرت، نگهدار بالا و شیب
خداوند دیوان روز حسیب
نه مستغنی از طاعتش پشت کس
نه بر حرف او جای انگشت کس
قدیمی نکوکار نیکی پسند
به کلک قضا در رحم نقش بند
ز مشرق به مغرب مه و آفتاب
روان کرد و گسترد گیتی بر آب
زمین از تب لرزه آمد ستوه
فرو کوفت بر دامنش میخ کوه
دهد نطفه را صورتی چون پری
که کردهست بر آب صورتگری؟
نهد لعل و فیروزه در صلب سنگ
گل لعل در شاخ پیروزه رنگ
ز ابر افگند قطرهای سوی یم
ز صلب اوفتد نطفهای در شکم
از آن قطره لولوی لالا کند
وز این، صورتی سرو بالا کند
بر او علم یک ذره پوشیده نیست
که پیدا و پنهان به نزدش یکیست
مهیا کن روزی مار و مور
وگر چند بیدست و پایند و زور
به امرش وجود از عدم نقش بست
که داند جز او کردن از نیست، هست؟
دگر ره به کتم عدم در برد
وزان جا به صحرای محشر برد
جهان متفق بر الهیتش
فرومانده از کنه ماهیتش
بشر ماورای جلالش نیافت
بصر منتهای جمالش نیافت
نه بر اوج ذاتش پرد مرغ وهم
نه در ذیل وصفش رسد دست فهم
در این ورطه کشتی فروشد هزار
که پیدا نشد تختهای بر کنار
چه شبها نشستم در این سیر، گم
که دهشت گرفت آستینم که قم
محیط است علم ملک بر بسیط
قیاس تو بر وی نگردد محیط
نه ادراک در کنه ذاتش رسد
نه فکرت به غور صفاتش رسد
توان در بلاغت به سحبان رسید
نه در کنه بی چون سبحان رسید
که خاصان در این ره فرس راندهاند
به لااحصی از تگ فروماندهاند
نه هر جای مرکب توان تاختن
که جاها سپر باید انداختن
وگر سالکی محرم راز گشت
ببندند بر وی در بازگشت
کسی را در این بزم ساغر دهند
که داروی بیهوشیش در دهند
یکی باز را دیده بردوختهست
یکی دیدهها باز و پر سوختهست
کسی ره سوی گنج قارون نبرد
وگر برد، ره باز بیرون نبرد
بمردم در این موج دریای خون
کز او کس نبردهست کشتی برون
اگر طالبی کاین زمین طی کنی
نخست اسب باز آمدن پی کنی
تأمل در آیینهٔ دل کنی
صفائی بتدریج حاصل کنی
مگر بویی از عشق مستت کند
طلبکار عهد الستت کند
به پای طلب ره بدان جا بری
وزان جا به بال محبت پری
بدرد یقین پردههای خیال
نماند سراپرده الا جلال
دگر مرکب عقل را پویه نیست
عنانش بگیرد تحیر که بیست
در این بحر جز مرد داعی نرفت
گم آن شد که دنبال راعی نرفت
کسانی کز این راه برگشتهاند
برفتند بسیار و سرگشتهاند
خلاف پیمبر کسی ره گزید
که هرگز به منزل نخواهد رسید
محال است سعدی که راه صفا
توان رفت جز بر پی مصطفی
Subscribe to:
Posts (Atom)