دیالوگی ماندگار از فیلم راه سبز:
جان کافی: مردم اونایی رو که دوست دارن اذیت میکنن . همه جای دنیا همینه …
مایکل کلارک دونکان هنرپیشه سیاه پوست و دوست داشتنی این فیلم در 54 سالگی حدودا 6 ماه پیش فوت کرد. خدایش بیامرزد. که چشمهای انسانها همیشه آیینه وجود است. او خودش را بازی کرد و مرد!
مسیر سبز چیست؟ مسیری که به سوی رحمت خداوند و رسیدن به جاودانگی ختم میشود. حال ممکن است این مسیر برای بعضی از ما خیلی کوتاه و برای بعضی دیگر خیلی طولانی باشد. همانطور که پائول در انتهای فیلم به این نکته اشاره میکند. اگر فقط کمی در مفاهیم جملات به کار برده در این فیلم بیندیشیم میبینیم که فرانک دارابونت نابغه است. و چقدر آثار او غنی است. تمام هوش و ذکاوت خود را به کار برده تا به بیننده بفهماند که انسان همیشه باید بتواند با حقیقت روبرو شود. چه خواه و چه ناخواه. در زمان اعدام جان کافی، او هیچ چیز نمیخواهد چون میداند که در طرفی دیگر همه چیز در انتظار اوست. به راستی که همینطور است. هر لحظه از فیلم جمله ای بیان میشود. جملاتی متفاوت و با معنای متفاوت. هیچ کس هم نمیتواند جلوی تقدیر را بگیرد.
start:
شروع با یک چشم، باز هم متفاوت... منظور فیلم های Frank Darabont هست که همیشه متفاوت شروع میشوند و متفاوت تمام میشوند. فیلم کهن سالی های پائول را نشان میدهد. مهربانی و معصومیت در چهره او موج میزند و همین است که همه را به سوی خود جذب میکند. صبحانه اش همیشه صبحانه ای ساده است. به قول یکی از کارکنان صبحانه او همیشه خشک و خنک است ولی به قول خودش صبحانه اش خنک است نه خشک. هر روز به پیاده روی میرود. ولی آیا واقعا به پیاده روی میرود یا اینکه پیاده روی بهانه ای است برای تجدید خاطرات خود یا کنار آمدن با خاطراتش؟ خاطراتی که با دیدن یک فیلم احیا میشود. همه در سالن جمع شده اند و به تماشای فیلم میپردازند. عده ای راضی و عده ای ناراضی.
جان کافی: مردم اونایی رو که دوست دارن اذیت میکنن . همه جای دنیا همینه …
و در زبان شاعر ایرانی: اگر با من نبودش هیچ میلی چرا جام مرا بشکست لیلی
مایکل کلارک دونکان هنرپیشه سیاه پوست و دوست داشتنی این فیلم در 54 سالگی حدودا 6 ماه پیش فوت کرد. خدایش بیامرزد. که چشمهای انسانها همیشه آیینه وجود است. او خودش را بازی کرد و مرد!
مسیر سبز چیست؟ مسیری که به سوی رحمت خداوند و رسیدن به جاودانگی ختم میشود. حال ممکن است این مسیر برای بعضی از ما خیلی کوتاه و برای بعضی دیگر خیلی طولانی باشد. همانطور که پائول در انتهای فیلم به این نکته اشاره میکند. اگر فقط کمی در مفاهیم جملات به کار برده در این فیلم بیندیشیم میبینیم که فرانک دارابونت نابغه است. و چقدر آثار او غنی است. تمام هوش و ذکاوت خود را به کار برده تا به بیننده بفهماند که انسان همیشه باید بتواند با حقیقت روبرو شود. چه خواه و چه ناخواه. در زمان اعدام جان کافی، او هیچ چیز نمیخواهد چون میداند که در طرفی دیگر همه چیز در انتظار اوست. به راستی که همینطور است. هر لحظه از فیلم جمله ای بیان میشود. جملاتی متفاوت و با معنای متفاوت. هیچ کس هم نمیتواند جلوی تقدیر را بگیرد.
start:
شروع با یک چشم، باز هم متفاوت... منظور فیلم های Frank Darabont هست که همیشه متفاوت شروع میشوند و متفاوت تمام میشوند. فیلم کهن سالی های پائول را نشان میدهد. مهربانی و معصومیت در چهره او موج میزند و همین است که همه را به سوی خود جذب میکند. صبحانه اش همیشه صبحانه ای ساده است. به قول یکی از کارکنان صبحانه او همیشه خشک و خنک است ولی به قول خودش صبحانه اش خنک است نه خشک. هر روز به پیاده روی میرود. ولی آیا واقعا به پیاده روی میرود یا اینکه پیاده روی بهانه ای است برای تجدید خاطرات خود یا کنار آمدن با خاطراتش؟ خاطراتی که با دیدن یک فیلم احیا میشود. همه در سالن جمع شده اند و به تماشای فیلم میپردازند. عده ای راضی و عده ای ناراضی.
کانال عوض میشود. فیلمی رمانتیک و مملو از احساسات. بسی خاطرات و بسی
غم... غم, غم یادآوری اتاق سبز... همان فیلم, همان احساسات, اما این بار
بدون "جان کافی". همه به تماشای فیلم نشسته اند و باز قلب پائول (تام هنکس)
پر از درد میشود. دردی فزون تر و ناگریز و داغ دل او تازه و تازه تر
میشود. دردی که شاید خیلی وقت صرف آن کرده تا آن را فراموش کند زیرا به قول
همسرش راهی برای حل این مشکل نداشته است. پس به ناچار باید از دست دادن
معجزه ای چون جان کافی و غم همراهش را همچون راز, تا آخر عمر در دل خود نگه
دارد. تا آخر عمر.
اما عمر به پایان نیمرسد زیرا بخشی از وجود الهی جان کافی که به او هدیه شده بود عمر به نسبت جاودانی را نیز به او هدیه کرده بود. عمری به نسبت جاودان زیرا فقط بخشی از روح "جان کافی" در او نهاده شده بود و او مطمئن است که روزی خواهد مرد. اکنون سالها گذشته و سنگینی این راز بر دل او صد چندان شده و جای خالی همسر و همرازش بیشتر از پیش حس میشود. اکنون تنهاست و ناچار و نیازمند به همدمی رازدار برای پر کردن حداقل بخشی از این جای خالیست.
فردی قابل اطمینان دارای حسی نزدیک به خودش را پیدا میکند. پس از دیدن فیلم نیاز به یک هم صحبت دارد تا بتواند غمی که در وجود خود دارد را با کسی دیگر تقسیم کند زیرا نمیتواند از پس این غم سنگین به تنهایی بربیاید.داستان از خاطره غم انگیز مربوط به سالها پیش است که فردی غول پیکر به بندی از زندان راه پیدا میکند. و حکم ورود به راه سبز را همراه خودش دارد. (منظور از راه سبز همان مرگ است)
راه سبز، سختی دارد و شیرینی, امید دارد و وحشت. امید برای نیک اندیشان و نیک روشان و اهورا, و ناامیدی برای بدذاتان و بدراهان و بدخواهان و برای گناهکاری که آمرزش خدا را تا لحظه مرگ نطلبیده و شیرینی برای آنهایی که روزها و ثانیه های زندگی خود را با یاد خدا و گاهی نیز لحظه ای غفلت اما انتظار روز مرگ و قدم نهادن در راه سبز سپری میکنند. این فیلم و نوشته قوی (فرانک دارابونت) وقت زیادی را صرف به تصویر کشیدن واقعیت دنیا و حق و ناحق و جایگزین شدن آموزه های الهی با روابط و پلیدی های انسانی کرده و او نشان میدهد که دنیا انعکاسی از رفتارهای خود ماست.
نویسنده سعی بر این دارد که به ما بفهماند که هر بلایی که سرمان میاید منشا اصلی آن و باعث و بانی آن خودمان هستیم. بدی ها بی پاسخ نمی مانند و خوبی ها نیز کمرنگ هستند ولی تاثیر خود را در سیر طبیعی زندگی انسان میگذارند. شاید به قول یکی از بزرگان (اگر دروغ ها رنگ می داشتند, هر روز هزاران رنگین کمان از دهانها خارج میشد و اکنون بی رنگی نایاب ترین رنگ دنیا بود)
این فیلم توانست تناقض ها, تفاوت ها, تشابه ها, کشمکش های دنیا را به زیبایی هر چه تمام تر به نمایش دراورد و برای چندمین بار به ما بفهماند که مرگ در انتظار همه است حتی معجزه های الهی (حالا هرچقدر هم که آن ها جاودان باشند) همه چیز تمام شدنی است و فناپذیر و انتهای همه راهروهای تالار پر زرق و برق دنیا, راهیست سبز که برای برخی پر سنگ و خار است و برای برخی صاف و مخملی است. فیلم به جنبه های گوناگونی از زندگی میپردازد, زندگی واقعی یا به نوعی واقعیت های زندگی، جنبه هایی از قبیل جنگ حق و باطل, جنایت های انسانی و لطافت های الهی موجود در دنیا.
همه و همه نشانه اند, حتی بدی های اطراف ما, رخدادها, اتفاقات, بدشانسی ها و خوشبینی ها, هر کدام می تواند تلنگری باشد به روح و هر روح خداشناسی در انتظار پایان هرچه زودتر زندگانی است. و بی صبرانه مشتاق رسیدن به آزادی جسم و رهایی روح و وصال به حق است. دنیا آینه ای از ماست و ما می توانیم آینه ای باشیم از قضاوت خدا. اگر به آسایش ها, دروغ ها, نیرنگ ها, بدبینی های فناپذیر پایان دهیم. حالا این فیلم, جان کافی, و یا هرکس دیگری فقط نشانه و تلنگر هستند و بهانه ای برای درک ما از چهره واقعی زندگی.
واقعیتی که به قول یکی از بزرگان ما نقل شده است:
((زمانی به ناگاه باید با آن روبرو شویم و آنرا بپذیریم، وداع را، درد مرگ را و فرو ریختن را تا دگر بار بتوانیم برخیزیم))
اما عمر به پایان نیمرسد زیرا بخشی از وجود الهی جان کافی که به او هدیه شده بود عمر به نسبت جاودانی را نیز به او هدیه کرده بود. عمری به نسبت جاودان زیرا فقط بخشی از روح "جان کافی" در او نهاده شده بود و او مطمئن است که روزی خواهد مرد. اکنون سالها گذشته و سنگینی این راز بر دل او صد چندان شده و جای خالی همسر و همرازش بیشتر از پیش حس میشود. اکنون تنهاست و ناچار و نیازمند به همدمی رازدار برای پر کردن حداقل بخشی از این جای خالیست.
فردی قابل اطمینان دارای حسی نزدیک به خودش را پیدا میکند. پس از دیدن فیلم نیاز به یک هم صحبت دارد تا بتواند غمی که در وجود خود دارد را با کسی دیگر تقسیم کند زیرا نمیتواند از پس این غم سنگین به تنهایی بربیاید.داستان از خاطره غم انگیز مربوط به سالها پیش است که فردی غول پیکر به بندی از زندان راه پیدا میکند. و حکم ورود به راه سبز را همراه خودش دارد. (منظور از راه سبز همان مرگ است)
راه سبز، سختی دارد و شیرینی, امید دارد و وحشت. امید برای نیک اندیشان و نیک روشان و اهورا, و ناامیدی برای بدذاتان و بدراهان و بدخواهان و برای گناهکاری که آمرزش خدا را تا لحظه مرگ نطلبیده و شیرینی برای آنهایی که روزها و ثانیه های زندگی خود را با یاد خدا و گاهی نیز لحظه ای غفلت اما انتظار روز مرگ و قدم نهادن در راه سبز سپری میکنند. این فیلم و نوشته قوی (فرانک دارابونت) وقت زیادی را صرف به تصویر کشیدن واقعیت دنیا و حق و ناحق و جایگزین شدن آموزه های الهی با روابط و پلیدی های انسانی کرده و او نشان میدهد که دنیا انعکاسی از رفتارهای خود ماست.
نویسنده سعی بر این دارد که به ما بفهماند که هر بلایی که سرمان میاید منشا اصلی آن و باعث و بانی آن خودمان هستیم. بدی ها بی پاسخ نمی مانند و خوبی ها نیز کمرنگ هستند ولی تاثیر خود را در سیر طبیعی زندگی انسان میگذارند. شاید به قول یکی از بزرگان (اگر دروغ ها رنگ می داشتند, هر روز هزاران رنگین کمان از دهانها خارج میشد و اکنون بی رنگی نایاب ترین رنگ دنیا بود)
این فیلم توانست تناقض ها, تفاوت ها, تشابه ها, کشمکش های دنیا را به زیبایی هر چه تمام تر به نمایش دراورد و برای چندمین بار به ما بفهماند که مرگ در انتظار همه است حتی معجزه های الهی (حالا هرچقدر هم که آن ها جاودان باشند) همه چیز تمام شدنی است و فناپذیر و انتهای همه راهروهای تالار پر زرق و برق دنیا, راهیست سبز که برای برخی پر سنگ و خار است و برای برخی صاف و مخملی است. فیلم به جنبه های گوناگونی از زندگی میپردازد, زندگی واقعی یا به نوعی واقعیت های زندگی، جنبه هایی از قبیل جنگ حق و باطل, جنایت های انسانی و لطافت های الهی موجود در دنیا.
همه و همه نشانه اند, حتی بدی های اطراف ما, رخدادها, اتفاقات, بدشانسی ها و خوشبینی ها, هر کدام می تواند تلنگری باشد به روح و هر روح خداشناسی در انتظار پایان هرچه زودتر زندگانی است. و بی صبرانه مشتاق رسیدن به آزادی جسم و رهایی روح و وصال به حق است. دنیا آینه ای از ماست و ما می توانیم آینه ای باشیم از قضاوت خدا. اگر به آسایش ها, دروغ ها, نیرنگ ها, بدبینی های فناپذیر پایان دهیم. حالا این فیلم, جان کافی, و یا هرکس دیگری فقط نشانه و تلنگر هستند و بهانه ای برای درک ما از چهره واقعی زندگی.
واقعیتی که به قول یکی از بزرگان ما نقل شده است:
((زمانی به ناگاه باید با آن روبرو شویم و آنرا بپذیریم، وداع را، درد مرگ را و فرو ریختن را تا دگر بار بتوانیم برخیزیم))