آنچه کمتر درباره علی (ع) شنیده ایم:
🔶گفتند : فردی در خانه اش به لهو و لعب و گناه و فحشا مشغول است ! نگفت به این مرکز فساد حمله کنید و شلاقشان بزنید ... گفت خانه و حریم شخصی خودش است .
به شما ربطی ندارد.
برحسب شرایطی، با چشمان بسته وارد خانه ای شد و بعد از خارج شدن از منزل دوباره چشمانش را باز کرد و گفت من چیزی ندیدم .
🔶وقتی مردم ، بعد از قتل عثمان ، با اصرار شدید و بیسابقه از او خواستند که حاکم شود گفت : " مرا رها کنید و سراغ کس دیگری روید "
اینطور نبود که حکومت را حق خداداد خود بداند و تشکیل آن را تکلیف شرعی خود بشمارد و از هر فرصتی استفاده کند ... .
🔶 اول کسی بود که با رای قاطع مردم حاکم شد . بعد از انتخاب شدن به مردم نگفت به خانه روید و مطیع باشید .
گفت : " در صحنه بمانید و اظهار نظر و انتقاد کنید که من ایمن از خطا نیستم مگر اینکه خدا نگاهم دارد " .
بارها در سخنانش انتقاد از حاکم را تکلیف شرعی مردم دانست ... !
🔶 سعد ابن ابی وقاص ، مشروعیت دولتش را نپذیرفت و بیعت نکرد ، نه خانه را بر سرش خراب کرد ، نه در خانه حصر اش کرد و نه حتی علیه او سخن گفت .
🔶طلحه و زبیر پیش او آمدند و از او پست و مقام خواستند ، نپذیرفت .
چند روز بعد طلحه و زبیر مدینه را به قصد مکه و تدارک نمودن جنگ جمل ( بر علیه علی) ترک کردند !
علی به آن ها گفت کجا می روید ؟! دروغ گفتند ، علی گفت می دانم برای جنگ با من می روید !
با این وجود آن ها را زندانی نکرد ... زندانی سیاسی برای علی معنا نداشت .
🔶روز جمل ، اول سپاه مقابل تیراندازی کردند و یک سرباز او را کشتند .
یارانش گفتند شروع کنیم . او گفت نه و سر به آسمان بلند کرد و گفت : “اللهم اشهد” (خدایا شاهد باش) .
سپاه مقابل دومین تیر را انداختند و دومین سرباز او را کشتند .
یاران گفتند شروع کنیم. او باز مخالفت کرد و سر به آسمان بلند کرد و گفت “اللهم اشهد” .
تیر سوم را که انداختند و سومین سرباز او را که کشتند ، سر به آسمان بلند کرد و گفت “ خدایا شاهد باش که ما شروع نکردیم” آنگاه شمشیر کشید .
ماجراجو و جنگ طلب نبود .
🔶بعد از جنگ جمل ، بر پیکر طلحه گریست و خطاب به او گفت " کاش بیست سال پیش از این مرده بودم و کشته ترا افتاده بر زمین و زیر آسمان نمی دیدم" .
حتی حرمت سابقه جهاد دشمنش را هم نگه داشت .
سپس به دیدن عایشه رفت و حرفهای درشت او را تحمل کرد و حالش را پرسید ، سپس با ۴۰ زن مسلح روپوشیده (شبیه مردان جنگجو !) اسکورتش کرد و به وطنش برش گرداند .
با زنان ، حتی مجرمانی که اقدام مسلحانه علیه امنیت ملی کرده بودند ، اینطور بود .
🔶 کسانیکه با او جنگیدند را " محارب و منافق و فتنه گر و ضد ولایت ” نخواند ،
گفت : " برادران مسلمان مایند که در حق ما ظلم کردند !!! " .
🔶 در زمان خلافت تمامی خزانه داری های سرزمین پهناور اسلام را به دست ایرانیان سپرد ، گفت ایرانیان قبل از اسلام هم مردمان پاک دستی بودند .
🔶 هنگامی که خلیفه شده بود و برای سرکشی به یکی از شهرها رفته بود ، مردمانی را که به دنبال اسب او با پای پیاده راه افتاده بودند و او را مشایعت می کردند ، با فریاد آن ها را از این کار بر حذر داشت ، گفت من هم انسانی مانند شما هستم ، بروید به کار و زندگی خود برسید و فقط در برابر خدا تعظیم کنید .
🔶وقتی خلیفه یکی از بزرگترین امپراطوری های جهان در آن عصر بود ، با یک فرد مسیحی اختلاف پیدا کرد و کار به قاضی سپرده شد .
نخواست به زور حرف خود را به کرسی بنشاند . در دادگاه از این که قاضی او را محترمانه صدا کرده و بیشتر به او نگاه می کرد ، خشمگین شد و گفت که من و فرد مسیحی برای تو نباید فرقی داشته باشیم ، از خدا بترس و عدالت را رعایت کن ... از آنجایی که علی شاهدی برای ادعای خود نداشت ، قاضی به نفع مسیحی حکم داد و علی این حکم را پذیرفت .
🔶 فردی نابینا را دید که گدایی می کند .
گفت چرا به او نمی رسید و کمکش نمی کنید ؟ گفتند مسیحی است . گفت آن زمان که بینا بود و برایتان کار می کرد ، از دینش نمی گفتید ، حالا او مسیحی شده ؟!!!
مقرر کرد که از بیت المال مسلمین هر ماه به او پول بدهند تا مجبور به گدایی نباشد!
🔶گفتند : فردی در خانه اش به لهو و لعب و گناه و فحشا مشغول است ! نگفت به این مرکز فساد حمله کنید و شلاقشان بزنید ... گفت خانه و حریم شخصی خودش است .
به شما ربطی ندارد.
برحسب شرایطی، با چشمان بسته وارد خانه ای شد و بعد از خارج شدن از منزل دوباره چشمانش را باز کرد و گفت من چیزی ندیدم .
🔶وقتی مردم ، بعد از قتل عثمان ، با اصرار شدید و بیسابقه از او خواستند که حاکم شود گفت : " مرا رها کنید و سراغ کس دیگری روید "
اینطور نبود که حکومت را حق خداداد خود بداند و تشکیل آن را تکلیف شرعی خود بشمارد و از هر فرصتی استفاده کند ... .
🔶 اول کسی بود که با رای قاطع مردم حاکم شد . بعد از انتخاب شدن به مردم نگفت به خانه روید و مطیع باشید .
گفت : " در صحنه بمانید و اظهار نظر و انتقاد کنید که من ایمن از خطا نیستم مگر اینکه خدا نگاهم دارد " .
بارها در سخنانش انتقاد از حاکم را تکلیف شرعی مردم دانست ... !
🔶 سعد ابن ابی وقاص ، مشروعیت دولتش را نپذیرفت و بیعت نکرد ، نه خانه را بر سرش خراب کرد ، نه در خانه حصر اش کرد و نه حتی علیه او سخن گفت .
🔶طلحه و زبیر پیش او آمدند و از او پست و مقام خواستند ، نپذیرفت .
چند روز بعد طلحه و زبیر مدینه را به قصد مکه و تدارک نمودن جنگ جمل ( بر علیه علی) ترک کردند !
علی به آن ها گفت کجا می روید ؟! دروغ گفتند ، علی گفت می دانم برای جنگ با من می روید !
با این وجود آن ها را زندانی نکرد ... زندانی سیاسی برای علی معنا نداشت .
🔶روز جمل ، اول سپاه مقابل تیراندازی کردند و یک سرباز او را کشتند .
یارانش گفتند شروع کنیم . او گفت نه و سر به آسمان بلند کرد و گفت : “اللهم اشهد” (خدایا شاهد باش) .
سپاه مقابل دومین تیر را انداختند و دومین سرباز او را کشتند .
یاران گفتند شروع کنیم. او باز مخالفت کرد و سر به آسمان بلند کرد و گفت “اللهم اشهد” .
تیر سوم را که انداختند و سومین سرباز او را که کشتند ، سر به آسمان بلند کرد و گفت “ خدایا شاهد باش که ما شروع نکردیم” آنگاه شمشیر کشید .
ماجراجو و جنگ طلب نبود .
🔶بعد از جنگ جمل ، بر پیکر طلحه گریست و خطاب به او گفت " کاش بیست سال پیش از این مرده بودم و کشته ترا افتاده بر زمین و زیر آسمان نمی دیدم" .
حتی حرمت سابقه جهاد دشمنش را هم نگه داشت .
سپس به دیدن عایشه رفت و حرفهای درشت او را تحمل کرد و حالش را پرسید ، سپس با ۴۰ زن مسلح روپوشیده (شبیه مردان جنگجو !) اسکورتش کرد و به وطنش برش گرداند .
با زنان ، حتی مجرمانی که اقدام مسلحانه علیه امنیت ملی کرده بودند ، اینطور بود .
🔶 کسانیکه با او جنگیدند را " محارب و منافق و فتنه گر و ضد ولایت ” نخواند ،
گفت : " برادران مسلمان مایند که در حق ما ظلم کردند !!! " .
🔶 در زمان خلافت تمامی خزانه داری های سرزمین پهناور اسلام را به دست ایرانیان سپرد ، گفت ایرانیان قبل از اسلام هم مردمان پاک دستی بودند .
🔶 هنگامی که خلیفه شده بود و برای سرکشی به یکی از شهرها رفته بود ، مردمانی را که به دنبال اسب او با پای پیاده راه افتاده بودند و او را مشایعت می کردند ، با فریاد آن ها را از این کار بر حذر داشت ، گفت من هم انسانی مانند شما هستم ، بروید به کار و زندگی خود برسید و فقط در برابر خدا تعظیم کنید .
🔶وقتی خلیفه یکی از بزرگترین امپراطوری های جهان در آن عصر بود ، با یک فرد مسیحی اختلاف پیدا کرد و کار به قاضی سپرده شد .
نخواست به زور حرف خود را به کرسی بنشاند . در دادگاه از این که قاضی او را محترمانه صدا کرده و بیشتر به او نگاه می کرد ، خشمگین شد و گفت که من و فرد مسیحی برای تو نباید فرقی داشته باشیم ، از خدا بترس و عدالت را رعایت کن ... از آنجایی که علی شاهدی برای ادعای خود نداشت ، قاضی به نفع مسیحی حکم داد و علی این حکم را پذیرفت .
🔶 فردی نابینا را دید که گدایی می کند .
گفت چرا به او نمی رسید و کمکش نمی کنید ؟ گفتند مسیحی است . گفت آن زمان که بینا بود و برایتان کار می کرد ، از دینش نمی گفتید ، حالا او مسیحی شده ؟!!!
مقرر کرد که از بیت المال مسلمین هر ماه به او پول بدهند تا مجبور به گدایی نباشد!