با نام او که آغاز و پايان هستي است او. گاهشماری از برخی وقایع اجتماعی و سیاسی ایران و جهان تا آیندگان بهتر امروزمان را بشناسند
Thursday, November 30, 2017
Wednesday, November 29, 2017
تنها سیزده شرکت برتر ایران خصوصی هستند
تنها
سیزده شرکت برتر ایران خصوصی هستند
روزنامه
شرق در تیتر یک شماره سه شنبه سی
ام آبانماه 1396،
ضمن
بررسی و معرفی «مالکان
١٠٠ شرکت برتر اقتصاد ایران»،
شرکتهای برتر در اقتصاد ایران را در انحصار
«امپراتوری
خصولتیها»
دانسته
و نوشته است:
«تنها
۱۳ شرکت برتر ایران خصوصی هستند.»
به
نوشته این روزنامه «ستاد
اجرائی فرمان امام، بنیاد مستضعفان انقلاب
اسلامی، صندوق بازنشستگی نیروهای مسلح
و هلدینگهای وابسته به دولت بزرگترین
مالکان شرکتهای بزرگ اقتصاد ایران
هستند»
و
اگرچه سیاستهای کلی اصل ٤٤ قانون اساسی
از گسترش مالکیت در سطح عموم مردم برای
تأمین عدالت اجتماعی سخن میگفت اما
«نگاهی
به وضعیت مالکیت صد شرکت برتر اقتصاد
ایران در آخرین رتبهبندی سازمان مدیریت
صنعتی نشان میدهد حالا و پس از چند سال
کشمکش بر سر کوتاهکردن دست دولت از
اقتصاد نهتنها مردم مالکیت شرکتهای
بزرگ اقتصادی کشور را برعهده ندارند؛
بلکه اداره آنها از دست دولت نیز خارج شده
است.»
شرق
نوشته که «در
میان مالکان واقعی این صد شرکت، چند نام
تکراری وجود دارد که جستوجو برای یافتن
سهامداران عمده اغلب این شرکتها ما
را به آنها خواهد رساند.
شرکتهای
سهام عدالت، هلدینگهای وابسته به وزارت
کار و صنعت، صندوقهای بازنشستگی نیروهای
مسلح، ستاد اجرائی فرمان امام، بنیاد
مستضعفان انقلاب اسلامی، بنیاد تعاون
سپاه، شرکتهای ملی وابسته به وزارت نفت
و بانکهای دولتی بازیگران اصلی اقتصاد
ایران هستند که یا در دسته دولتیها قرار
دارند یا در دسته خصولتیها.»
روزنامه
شرق با اشاره به اینکه «یافتن
مالک و سهامداران عمده واقعی شرکتهای
بزرگ کشور کار آسانی نیست»،
نوشته که «اغلب
این شرکتها تنها بازوی اجرائی نهادهای
بزرگ دیگری هستند که سرمایههای خود را
در دل شرکتهای مختلف گستردهاند.
گاهی
جستوجوی سهامداران عمده شرکتی به نام
شرکت دیگری میرسد که خود به وسیله ترکیبی
از سهامداران عمده دیگر اداره میشود.
شرکتهایی
که چنان در هم تنیدهاند که گمنکردن
سرنخ مدیریتشان نیازمند یادداشت و
جستوجوی فهرستی از شرکتها و سازمانهای
موازی و مرتبط است و گاهی یافتن سرنخی از
صاحبان اصلی شرکتها چنان سخت میشود
که تنها با جستوجو در آرشیو نشریات مختلف
میتوان به کمک یک آگهی مزایده یا مناقصه
ردپایی از مالکان اصلی آن پیدا کرد.»
این
روزنامه برای نمونه از «شرکت
پخش رازی»
به
عنوان یکی از شرکتهای بزرگ و پرسود ایران
نامبرده و نوشته که در ظاهر «سهامداران
عمدهاش شرکت داروسازی جابربنحیان،
شرکت صنعتی کیمیدارو و شرکت داروسازی
اسوه هستند»
اما
«شرکت
سرمایهگذاری شفادارو صاحب٦٠ درصد سهام
جابر بنحیان، ٥٤ درصد سهام کیمیدارو و
٦٥ درصد سهام داروسازی اسوه است و در نتیجه
مدیریت هر سه شرکت با شرکت سرمایهگذاری
شفادارو است؛ اما صاحب شفادارو کیست؟ با
جستوجوی بیشتر برای یافتن صاحبان شفادارو
مشخص میشود ٨١ درصد از سهام این شرکت
متعلق به شرکت مدیریت طرح و توسعه آینده
پویاست؛ اما شرکت مدیریت طرح و توسعه
آینده پویا متعلق به کیست؟ اینجا تنها با
جستوجو در آرشیو نشریات میتوانیم
آگهیهایی را پیدا کنیم که شرکت مدیریت
طرح و توسعه آینده پویا را "وابسته
به بانک ملی ایران"
معرفی
میکند.»
Monday, November 27, 2017
Thursday, November 23, 2017
Wednesday, November 22, 2017
Saturday, November 18, 2017
Thursday, November 16, 2017
Monday, November 13, 2017
انسانی استثنائی!
انسانی استثنائی!
روشنگری:
اشخاصی همچون ویلیام جیم سایدیس و پسر دوازده ساله ای که اریک فون دنیکن در کتاب ارابه خدایان از او یاد میکند که در سن دوازده سالگی پزشک حاذق و مجربی شده بود به گونه ای که حتا نام و نشان دارو را برای درمان میدانست، و میدانست که آن دارو در کدام کشور و در کدام داروخانه وجود دارد، اینان را نمیتوان انسانهایی با هوش برتر نامید. اینان کسانی هستند که یک جن (مثلا جن پزشک در مورد پسر داوزده ساله) در جسم یک انسان به گونه ای استثنائی حلول کرده و اوست که این سخنان و این راهنمایی ها را میکند نه مغز این شخص.
یکی از دلایل این ادعا هم این است که معمولاً اینگونه افراد انسانهای عادی با حالتهای عادی نیستند و عمرشان نیز طبیعی نیست؛ بلکه مرگی زودرس دارند. البته جنها مانند انسانها، نیکوکار و بدکار دارند و اینگونه جنها از نیکانشان هستند.
حتا میتوان ادوارد کیسی، آمریکایی مشهور را نیز جزء این افراد به حساب آورد؛ که آگاهانه به خوابی مصنوعی میرفت و آنگاه دستوراتی پزشکی صادر میکرد که کسان بسیاری را شفا میبخشید. با این تفاوت که ادوارد کیس با جن ارتباط برقرار میکرد؛ نه اینکه جن در جسمش حلول کند.
گفتنی است نباید از ارائه این نظر شگفتزده شوید؛ زیرا در گذشته ارتباط انسان با جن بسیار رخ میداده که قرآن کریم هم از این ارتباطها یاد کرده است.(به پژوهش جن در قرآن یا جن موجودی که از نو باید شناخت بازگشت شود) و به همین دلیل واژه دیوانه یعنی کسی که دیو(جن به زبان فارسی) در او حلول کرده، و مجنون یا جن زده(باز هم با همان معنا) به وجود آمده است.
احمد شماع زاده
از
آنجا که ضریب هوشی انسان های معمولی بین
۸۵ تا ۱۱۵ است، فردی که ضریب هوشی ۲۵۰
داشته باشد، قطعا نابغه محسوب می شود.
ویلیام
جیم سایدیس، باهوش ترین فرد تاریخ بود
که توانست در یک سالگی بنویسد، در ۵ سالگی
به ۵ زبان رایج دنیا صحبت کند و در ۱۱ سالگی
استاد دانشگاه هاروارد شود.
سایدیس
در سال ۱۸۹۸ در آمریکا به دنیا آمد و در
سن ۴۶ سالگی نیز از دنیا رفت.
او
توانایی خارق العاده ای در یادگیری ریاضیات
و زبان داشت.
اولین
بار به خاطر رشد مغزی زود هنگام،
نامش بر سر زبان ها افتاد و بعدها به خاطر
تمرکز بر روی ذهنش به شهرت رسید،
اما در نهایت، خود را از
انظار عمومی دور کرد و از ریاضیات هم دلزده
شد و عقب کشید و با چندین
نام مستعار مطلب مینوشت.
از
دیگر ویژگی های او،
این است که میتوانست در ۱۸ ماهگی نیویورک
تایمز بخواند و در ۸ سالگی به ۸ زبان صحبت
کند.
جالب
اینکه بعدها خودش زبان دیگری را به وجود
آورد که نامش را VENDER
GOOD گذاشت.
ناگفته
نماند، ضریب هوشی انسان های نابغه بین
۱۵۵ تا ۲۰۰ است ولی سایدس در این زمینه
رکورد باهوش ترین های دنیا را شکسته است.
برای
نمونه بد نیست بدانید که ضریب هوشی گالیله
را ۱۸۰ تخمین میزنند و ضریب هوشی بیل
گیتس بنیان گذار شرکت نرم افزاری
مایکروسافت نیز ۱۶۰ است.
رضاشاه، آیا دیکتاتور بود؟
رضاشاه
رضاشاه را اگر با عرف امروز بسنجیم، دیکتاتور بود. اما برای درک این مرد، باید به دو موضوع دقت کرد:
- شرایط جهان در آن دوره
- شرایط ایران در آن دوره
شرایط جهان:
- همدوره رضاشاه در شوروی، استالین بود که برای تثبیت قدرت خود، ۱٫۵ میلیون نفر را اعدام کرد.
- در همان دوره، در کشور ترکیه نیز ۱٫۵ ارمنی کشتار شدند.
- همزمان، در ژاپن پانصدهزار دختر از منچوری ربوده شدند.
- در دهها کشور دیگر نیز اوضاع بدتر از این بود.
با توجه به این شرایط، رضاشاه را باید یکی از دموکراتترین سران حکومتهای جهان زمان خود نامید؛ که بدون کشتار مردم، و بدون قتل عام و نسل کشی به قدرت رسید!
شرایط ايران:
رضاشاه زمانی به قدرت رسید که ايران از لحاظ اوضاع سیاسی، اجتماعی، اقتصادی و امنیت ملی در قهقرا به سر میبرد:
- وی زمانی شاه شد که یک سوم از جمعیت کشور در ماجرای قحطی بزرگ، از گرسنگی مرده بودند.
- همچنین کشور هیچ درآمدی از نفت و گاز و منابع معدنی نداشت.
- مملکت فاقد ارتش، پلیس و هر ارگان حکومتی و نظامی بود.
- نیروهای تجزیهطلب از خراسان تا گیلان، از آذربایجان تا کردستان و از خوزستان تا بلوچستان با تمام قدرت داعیه جدایی سرداده بودند. اگر او با خشونت این گروهها را سرکوب نمیکرد، ایرانِ فعلی شامل کشورهای جمهوری سوسیالیستی گیلان، جمهوری دموکرات کردستان، آذربایجان، عربستان (خوزستان) و... میشد.
بر
همه این خدمات
بزرگ ملی، بیفزایید:
- بنیانگذاری دانشگاه تهران،
- تهیه و تصویب نخستین قانون مدنی ایران،
- بنیانگذاری ثبت اسناد و ثبت احوال، و اجباری کردن صدور شناسنامه،
- لغو کاپیتولاسیون دوره قاجار برای انگلیس و روسیه،
- ملیکردن جنگلها و مراتع ایران،
- براندازی سیستم خانسالاری و بستن حرمسرای قجری،
- متحدکردن نیروهای نظامی و تشکیل ارتش ایران،
- بنیانگذاری سیستم بانکی کشور،
-بنیانگذاری سیستم بیمه در ایران،
-ساخت راهآهن سراسری،
- تغییر تقویم رسمی از تقویم قمری به خورشیدی، و دهها اصلاحات و اقدامات ملی دیگر که باید توجه داشت، با توجه به جو سنتی و مخالفتهای جامعه مذهبی ایران در آن دوره، هرکدام از این اقدامات در نوع خود یک معجزه بود.
رضاشاه تنها یک بار تاجگذاری کرد و دیگر هرگز نه تاج نهاد و نه برتخت نشست. وی اولین حاکم ایران پس از اسلام بود که حرمسرا نداشت و در اولین روز سلطنتش حرمسرای بزرگ قاجاری را با دهها زن و دختر تعطیل کرد. در حالی که میتوانست از خزانه مملکت به عیش و نوش بپردازد، اما این کار را نکرد. تنها یک سفر خارجی به ترکیه داشت. (در یکی از کاخ- موزه های لهستان جایی است که گفته میشود رضاشاه یک شب را در آنجا گذرانده، زیرا که مهمان شاه آن زمان بوده است. الله اعلم – شمّاع زاده ) و در تقریباً تمام دوران پادشاهی خود به جای استفاده از تاج و لباس شاهی، یونیفرم نظامی و خدمت بر تن داشت.
- بنیانگذاری دانشگاه تهران،
- تهیه و تصویب نخستین قانون مدنی ایران،
- بنیانگذاری ثبت اسناد و ثبت احوال، و اجباری کردن صدور شناسنامه،
- لغو کاپیتولاسیون دوره قاجار برای انگلیس و روسیه،
- ملیکردن جنگلها و مراتع ایران،
- براندازی سیستم خانسالاری و بستن حرمسرای قجری،
- متحدکردن نیروهای نظامی و تشکیل ارتش ایران،
- بنیانگذاری سیستم بانکی کشور،
-بنیانگذاری سیستم بیمه در ایران،
-ساخت راهآهن سراسری،
- تغییر تقویم رسمی از تقویم قمری به خورشیدی، و دهها اصلاحات و اقدامات ملی دیگر که باید توجه داشت، با توجه به جو سنتی و مخالفتهای جامعه مذهبی ایران در آن دوره، هرکدام از این اقدامات در نوع خود یک معجزه بود.
رضاشاه تنها یک بار تاجگذاری کرد و دیگر هرگز نه تاج نهاد و نه برتخت نشست. وی اولین حاکم ایران پس از اسلام بود که حرمسرا نداشت و در اولین روز سلطنتش حرمسرای بزرگ قاجاری را با دهها زن و دختر تعطیل کرد. در حالی که میتوانست از خزانه مملکت به عیش و نوش بپردازد، اما این کار را نکرد. تنها یک سفر خارجی به ترکیه داشت. (در یکی از کاخ- موزه های لهستان جایی است که گفته میشود رضاشاه یک شب را در آنجا گذرانده، زیرا که مهمان شاه آن زمان بوده است. الله اعلم – شمّاع زاده ) و در تقریباً تمام دوران پادشاهی خود به جای استفاده از تاج و لباس شاهی، یونیفرم نظامی و خدمت بر تن داشت.
روحش
شاد و یادش گرامی باد.
بهمن
انصاری (پژوهشگر
تاریخ)
تابستان نود و پنج
تابستان نود و پنج
Monday, November 6, 2017
فوبیا (Phobia)
فوبیا
(Phobia)
هریک
از ما از چیزی میترسیم.
مانند
ترس از بلندی، سرعت، عمق آب، تاریکی،
تنهایی، سرطان، عنکبوت یا موش.
تاکنون
روانشناسان پانصد گونه ترس را تشخیص داده
و دسته بندی کرده اند؛ ولی این فهرست
بلندتر از این است و هرساله بلندتر هم
میشود.
با
توسعه تمدّن، از مواردی همچون کامپیوتر،
تروریسم، یوفوها یا ایدز نیز همواره
میترسیم.
همگان
احساس ترس را تجربه کرده و آن را به خوبی
میشناسند.
ترس
موجب میشود تا قلب ما تندتر بزند، فشار
خونمان ناگهانی بالا برود، دهان و گلویمان
خشک شود، و عرق سردی وجودمان را فراگیرد.
ترس،
واکنش طبیعی بدن انسان نسبت به حالتی
پراسترس یا خطرناک است؛ که گاهی میتواند
عاملی برای به حرک درآوردن همه نیروهای
بدن آدمی شود.
حالتهای
ستایش برانگیز ترس، زمانی است که موجب
بالارفتن سطح آدرنالین یک ورزشکار میشود
تا نتایج بهتری بگیرد و یک شخص لاغر،
بتواند بر حریف قدر خود چیره شود.
گاهی
احساس ترس برای ما خوشایند است؛ مانند
هنگامی که یک فیلم وحشتناک را از تلویزیون
تماشا میکنیم، یا زمانی که از یک صخره
بالا میرویم.
از
سوی دیگر، ترس میتواند همراه با احساس
زیانباری نیز باشد:
ترس
زیانبار و بسیار شدیدی که موجب شود نتوانیم
به کارهای روزانه مان بپردازیم، «فوبیا»
نامیده
میشود.
این
برواژه از واژه یونانی فوبوس گرفته
شده و معنای آن ترسی بیپایه و وسواسانه
و غیرقابل کنترلی است که تنها با
واکنش نشان دادن نسبت به
خطری واقعی،
قابل قیاس
است.
به
عبارتی دیگر، چنین احساسی تنها
با واکنش شخصی «عادی»
که
به طور ناگهانی مورد حمله یک شیر واقع
شده، قابل مقایسه است.
شخصیتهای
مشهوری گرفتار فوبیا بوده اند.
مایکل
جکسون دارای فوبیا نسبت به میکروبها
بود.(محمدرضا
پهلوی شاه ایران نیز چنین فوبیایی داشت.
- مترجم)
آندره
آغاسی، نسبت به عنکبوت فوبیا داشت.
در
گذشته، آلکاپون کانگستر مشهور از
واکسن زدن به طور افراطی واهمه داشت؛ که
پزشکها نتوانستند بیماری جنسی واگیردار
سفلیس او را درمان کنند.
هانس
کریستین اندرسن نویسنده شهیر دانمارکی،
نسبت به آتش وسواس داشت، و نویسنده لهستانی
بالسواو پروس از تندر و توفان میترسید
به گونهای که هرگاه توفانی میآمد او توی
کمد لباس قایم میشد.
طبق
آمار، در حدود60%
مردم،
(بویژه
زنان که آسیبپذیرتر از مردان در برابر
استرس هستند.)
از
فوبیاهای گوناگونی رنج میبرند:
مشهورترین
فوبیا، کلاوستروفوبیا (Claustrophobia)،
یعنی مشکوک بودن و واهمه داشتن بیش از حد
نسبت به جاهای بسته است.
پس
از آن، اگورافوبیا (Agoraphobia)،
یعنی ترس از محلهای باز و وسیع است.
نوزوفوبیا
(Nosophobia)،
ترس شدید از بیماریهاست.
تکنوفوبیا
(Technophobia)،
ترس بیجا از اختراعات تازه و تکنولوژی
است؛ و دنتوفوبیا (Dento
phobia)
ترس
شدید از دندانپزشک است.
داشتن
یک فوبیا، ممکن است واقعاً دردسرساز
شود.
کسانی
که از اگورافوبیا رنج میبرند، برای رفتن
به جاهای دور، از اینکه خانه خود را ترک
کنند، واهمه دارند.
خیابانها
آنها را میترساند و فکر میکنند غیرممکن
است سوار اتوبوس یا مترو شوند و به خانه
برگردند.
%4 مردم
هم گرفتار فوبیای اجتماعی هستند.
این
فوبیا، گونهای افراطی از شرم داشتن است
که قربانیان آن، نمیتوانند در جامعه و
جاهای شلوغ حضور داشته باشند.
آنان
از تماس و داشتن رابطه با دیگران، و از
حضور در محلهای شلوغ، رستورانها،
سوپرمارکتها، یا پارکها میهراسند.
درنتیجه،
هم زندگی خصوصی، و هم زندگی حرفهای آنان
ناکارامد میشود.
بدین
ترتیب، جوانان این گروه، تمایل به بسته
شدن مدرسه دارند.
به
دلیل ترس از احساس حقارت در برابر همکاسهای
خود، رابطه خود را با همسالان خود قطع
میکنند، مدرسه گریز میشوند و تمایل به
رها کردن درس و مدرسه پیدا میکنند.
کسانی
که احساس میکنند دارای گونهای از فوبیا
هستند، هم میتوانند بر علیه آن بستیزند
و هم میتوانند تابع آن شوند.
روانشناسان
میگویند آنانی که عمداً و آگاهانه از
حالتها و چیزهایی که محرک ترس زیادشان
هستند دوری میکنند، مشکل را بدتر هم میکند.
زندگیهایشان
تبدیل به کابوس میشود؛ ترسهایشان افزایش
مییابد، آنان از افسردگی رنج میبرند و در
بیشتر موارد، به خوردن انواع قرصها،
آرامبخشها و مشروبهای الکلی معتاد میشوند.
بنابراین
آنان باید تشخیص دهند که تنها درمان پزشکی
کامل میتواند آنان را از احساس ترس بیجا
(فوبیا)
رهایی
بخشد.
این
نوشته، ترجمه بخشی زیر عنوان (Fears
and Phobias)
از
کتاب کم حجمی است که خانمی لهستانی به نام
«مارگریت
چشلاک»
به
زبان انگیسی، و به منظور تدریس زبان
انگلیسی در سال 2003
گرداورده
و انتشار داده است.
پایان
ترجمه:
پانزدهم
آبان نودوشش، (ششم
نوامبر 2017)
احمد
شمّاع زاده
Sunday, November 5, 2017
ما به نادیده گرفتن عشق بیشتر عادت داریم تا دیدن عشق
کانال رسمی محمد نوری زاد
مهرابی فرستاده:
دختری دستش را بریده بود اندازه ای که نیاز به بخیه زدن داشت.
باشوهرش آمده بود.
وقتی خواست روی تخت دراز بکشد شوهرش نشست و سرش را روی پاهایش گذاشت.
تمام طول بخیه زدن دستش را گرفت و نازش را کشید و قربان صدقه اش رفت.
وقتی رفتند
هرکسی چیزی گفت
یکی گفت زن ذلیل
یکی گفت لوس،
یکی چندشش شده بود
و دیگری حالش بهم خورده بود!
دختری دستش را بریده بود اندازه ای که نیاز به بخیه زدن داشت.
باشوهرش آمده بود.
وقتی خواست روی تخت دراز بکشد شوهرش نشست و سرش را روی پاهایش گذاشت.
تمام طول بخیه زدن دستش را گرفت و نازش را کشید و قربان صدقه اش رفت.
وقتی رفتند
هرکسی چیزی گفت
یکی گفت زن ذلیل
یکی گفت لوس،
یکی چندشش شده بود
و دیگری حالش بهم خورده بود!
یادم افتاد به خاطره ای دور روی همان تخت.
خاطره ی زنی با سر شکسته که هرچه گفتم چطور شکست فقط گریه کرد و مردی که می ترسید از پاسخ زن.
زن آنقدر از بخیه زدن ترسیده بود که بازهم دست مرد را طلب می کرد و مرد آنقدر دریغ کرد که من کنارش نشستم و دستش را گرفتم و آرام در گوشش گفتم لیاقت دستانت بیشتر از اوست.
اما وقتی آن ها رفتند کسی چیزی نگفت! هیچکس چندشش نشد و هیچ کس حالش بهم نخورد...
همه چیز عادی بنظر آمد ....
و من فکر کردم ما مردمی هستیم که به ندیدن عشق بیشتر عادت داریم تا دیدن عشق.
خاطره ی زنی با سر شکسته که هرچه گفتم چطور شکست فقط گریه کرد و مردی که می ترسید از پاسخ زن.
زن آنقدر از بخیه زدن ترسیده بود که بازهم دست مرد را طلب می کرد و مرد آنقدر دریغ کرد که من کنارش نشستم و دستش را گرفتم و آرام در گوشش گفتم لیاقت دستانت بیشتر از اوست.
اما وقتی آن ها رفتند کسی چیزی نگفت! هیچکس چندشش نشد و هیچ کس حالش بهم نخورد...
همه چیز عادی بنظر آمد ....
و من فکر کردم ما مردمی هستیم که به ندیدن عشق بیشتر عادت داریم تا دیدن عشق.
Saturday, November 4, 2017
Friday, November 3, 2017
Subscribe to:
Posts (Atom)