احمد علم الهدی؛ نماد
تزویر و تظاهر
عباس
خسروی فارسانی
یکشنبه ۲ تیر ۱۳۹۲ ه.ش.
«زاهدان کاین جلوه
بر محراب و منبر میکنند
چون به خلوت میروند
آن کار دیگر میکنند»
با دیدن و شنیدن سخنان اخیر آقای احمد علمالهدی در مورد
جشنهای خیابانی پس از پیروزی آقای حسن روحانی در انتخابات ریاست جمهوری و صعود تیم
ملی فوتبال ایران به جام جهانی، بار دیگر خاطراتی در ارتباط با ایشان در ذهنم زنده
گشت؛ من فارغالتحصیل دانشگاه امام
صادق هستم،
که آقای علمالهدی، همراه با آقای محمدرضا مهدوی کنی و برخی دیگر از سران جمهوری
اسلامی، از مؤسسان آن بود و سالیانی دراز، معاونت آموزشی و تحصیلات تکمیلی دانشگاه
را بر عهده داشت، که البته در این زمینه، کارنامهای بسیار ناموفق بر جای گذاشت و
به مشهد رفت؛ بنا بر این، میخواهم کمی بیشتر با احمد علم الهدی، عضو مجلس خبرگان
رهبری و امام جمعه مشهد، آشنا شویم؛ البته در اینجا به هیچ وجه قصد نقض حریم خصوصی
ایشان را ندارم، اما به هر روی، ماهیت فردی که اینچنین تزویر میکند و مردم را از
بدیهیترین و اولین حقوق آنها یعنی حق زندگی، شادی و خوردن مرغ! منع و محروم میکند
و توصیه به تناول «اشکنه» میکند، باید آشکار گردد؛ آری، حریم سیاست از حریم
خصوصی، جدا و مجزاست، اما وقتی سیاستمداران، حرمت جان و نان مردم را هم نگاه نمیدارند
و بر زورق تزویر و دروغ سوار میشوند، اخلاق و انسانیت، چارهای جز گفتن حقیقت بر
جای نمیگذارد؛ و تردید ندارم که در این دیدگاه، بسیاری از ایرانیان و دانشجویان و
فارغالتحصیلان دانشگاه امام صادق، با من موافق هستند.
احمد علمالهدی در آخرین افاضات هدایتگرانهاش، عَلَم
هدایت اسلام را به دروازده تیم ملی فرستاد و گفت:
«دیپلماسی ورزش به نقطهای رسید که توفیق صعود به جام
جهانی برای ورزش ما پیدا شد. این یک افتخار برای اسلام و نظام بود. یک حرکت قوی و
عظیم در مقابل دشمنی بود که میخواهد ما را بایکوت کند. جشن آن هم برای اسلام و
نظام است. حال یک طیف خاص تلاش میکنند این پیروزی را به نام خود مصادره کنند. عدهای
هم پیدا شدند و جشنی که برای پیروزی اسلام بود را میدان ناهنجاریها، بیعفتیها،
لاابالیها و بیپرواییهای فحشا و مفاسد خود قرار دادند. این درد آور است. در این
رقابتها اسلام پیروز شد اما در خیابانها این موفقیت را به نام خود مصادره کردند.
متأسفانه دستگاههای مسئول هم بیتفاوت تماشاچی میشوند.»
در سالیانی که در دانشگاه امام صادق درس میخواندم، آقای
علمالهدی در سمت معاونت آموزشی و تحصیلات تکمیلی دانشگاه، در واقع فعال ما یشاء و
همهکاره بود؛ شبهای جمعه نیز زحمت میکشید و به خوابگاه تشریف میآورد و ما را
از درسهای «ولایت فقیه» مستفیض میکرد! اما همواره یکی از ویژگیهای او برای من
برجستگی خاصی داشت: تزویر و تظاهر و دروغ و نیرنگ؛ یکی از پسران او آقای علی علمالهدی
- که وی نیز مثل برخی دیگر از فرزندان ذکور و اناثش - از جمله چهار نفر از آنها که
من میشناختم، در دانشگاه امام صادق، درس خوانده بود - ریاست دفتر نشر دانشگاه
امام صادق را به عهده داشت، من نیز چند ماهی به عنوان کارشناس مسئول دفتر نشر با
او مستقیماً همکاری داشتم، برایم جالب بود که این پسر او، گویا دل در گرو پدر
ندارد و درونش از روحیات و منش و روش پدر و تزویر و «آن کار دیگر» او در «خلوت»،
آشفته و ناخرسند است؛ هر چند چیزی بر زبان نمیآورد؛ شاید او که در دانشگاه، درس
فلسفه خوانده بود، به جایگاه عقلانیت و اخلاق در زندگی انسانها توجه داشت...
خاطره دردناک دیگری که با عَلَم هدایت جناب علمالهدی در
مورد «اشکنه پیاز خوردن مردم» در ذهنم ظاهر گشت، مربوط به «رستوران و کبابی آویشن»
در خیابان علامه طباطبایی در «منطقه سعادتآباد» تهران – روبهروی دانشگاه امام
صادق - است؛ دانشجویان و فارغالتحصیلان دانشگاه و ساکنان «سعادتآباد» تهران به
خوبی این رستوران و کبابهای معروف، باکیفیت و گرانقیمت آن را میشناسند؛ در آن
زمان که قیمت یک وعده کباب در جاهای دیگر حدود هشتصد تومان بود، کبابهای آنجا هر
وعده حدود سه هزار تومان بود؛ یک بار همراه با یکی از دوستان، به مناسبتی ولخرجی
کردیم و تصمیم گرفتیم به این کبابی برویم؛ با توجه به روحیات من و دوستم، خیلی زود
با کارگر این رستوران، که به نظر میرسید یک شهرستانی ساده و بیآلایش است، ارتباط
دوستانهای برقرار شد، او وقتی فهمید ما دانشجوی دانشگاه امام صادق هستیم، گویا
بلافاصله سؤال بزرگی در ذهنش زنده شد؛ خیلی سریع و با هیجان پرسید:
راستی، راستی؟! شما آقای علمالهدی را میشناسید؟
گفتیم: بله، چطور مگر؟
گفت: چه کاره دانشگاه شماست؟
گفتیم: آدم مهمی است، خرش میرود! حالا چطور؟
گفت: هیچی میخواستم بدانم کی هست این آدم. اینجا اشتراک
دائم داره. خیلی از شبها از خانهاش زنگ میزنند و ده پرس، بیست پرس کباب سفارش
میدهند! تقریباً کار هر شب آنهاست!
گویا این کارگر زحمتکش، برایش بس دشوار بود که برخی به
ظاهر اینگونه خوشبخت هستند و او، اینچنین بیچاره و درمانده. البته او با سیاست
نیز غریبه بود و نمیدانست آقای علمالهدی آخوند است و بنا بر این، کاملاً صادقانه
و بیپیرایه، حس کنجکاوی و دلزدگی درونیاش را آشکار ساخت؛ هرچند برای ما که علمالهدی
را میشناختیم، این سخن هیچ تعجبی ایجاد نکرد.
در بخشی از محوطه بسیار بزرگ و سرسبز دانشگاه امام صادق،
که میان دانشجویان دانشگاه به «زندان سبز» معروف بود، در سعادتآباد، از بهترین و
خوش آب و هواترین مناطق تهران، سه نفر اقامت دائم در منازلی ویلایی، بزرگ و بسیار
شیک، با درب مجزا و همراه با تدابیر امنیتی داشتند، یکی آقای محمدرضا مهدوی کنی،
ریاست مادامالعمر دانشگاه، دیگری آقای احمد علمالهدی، معاون آموزشی و تحصیلات
تکمیلی دانشگاه و نفر سوم، آقای حبیبالله مباشری، معاون دانشجویی و
فرهنگی مادامالعمر دانشگاه؛ البته من فقط یک بار داخل یکی از اتاقهای
منزل مسکونی آقای مهدوی کنی را به دلیل حضور در یک مناسبت مذهبی و با سخنرانی آقای
حسین سعادت مصطفوی دیدم، که البته منزلی بزرگ و مجلل به نظر میرسید؛ همچنین درون
منزل آقای علمالهدی را ندیدهام، اما این محل سکونت او نیز، بزرگ و مجلل به نظر
میرسید؛ اما یک بار به دلیلی توانستم داخل منزل آقای مباشری، که نسبت به دو نفر
دیگر، دونپایهتر و به نوعی، مرید آنها بود را به صورت دقیقتری ببینم؛ با توجه
به فعالیتهای کامپیوتری که من در دانشگاه داشتم، زمانی پسر آقای مباشری از من
خواست که برای تعمیر کامپیوتر او به خانهشان بروم، به همراه هم به آنجا رفتیم،
خانهای بزرگ، مجلل، تو در تو، با اتاقهای زیاد و دارای استخر بزرگ؛ کامپیوتر را
تعمیر کردم، موقع بازگشت، پسر او با تردید و اندکی شرم، از من پرسید «فیلم سوپر
سراغ نداری؟!»؛ که من نیز، با حیرت فراوان و با جواب منفی، خداحافظی کردم و به
خوابگاه برگشتم.
No comments:
Post a Comment