مداح
... صحبت از حج به میان آمد که او( یک خانم مسن) گفت: ما پیش
از انقلاب به حج رفتیم. پرسیدم واجب؟ گفت
نه عمره. چقدر خوب بود. چقدر ارزان بود.
با چهل هزار تومن یک خانواده چهارنفره به مدت یک ماه هم حج رفتیم و هم کشورهای
همسایه مثل سوریه و لبنان را گشتیم. پرسیدم آن موقع چه جوری به حج میرفتند مثل
حالا بود؟ گفت نه ما یک ماشین نو از کویت وارد کرده بودیم. پیش خود گفتیم حالا که
ماشین نوه دستجمعی به حج بریم. پسرداییم فهمید و قرارشد با او بریم. از راه ترکیه.
ولی او که در ساواک کارمیکرد رفت تحقیق کرد و گفت از راه ترکیه ناامنه. خیلی از
ایرانیها را لخت کرده اندو داروندارشون رو برده اند.(مقایسه کنید ببینید اکنون
ترکیه به کجا رسیده و ما به کجا رسیده ایم.) اگر با ماشین برید من نمیام. ولی اگر
با هواپیما برید من هم هستم. گفتیم حالا بلیت از کجا گیر بیاریم و او گفت اونش با
من. قبول کردیم و او رفت و برای تمام افراد دو خانواده بلیت تهیه کرد. چون تو
ساواک کار میکرد تونست ها...(پس زمان شاه هم پارتی بازی بوده. فکر نکنید فقط تو
رژیم جمهوری اسلامی پارتی بازی هست). و چون چند بار از طرف ساواک به حج رفته
بود(بازم فکر نکنید فقط تو جمهوری اسلامی این جوری شده) و راه و چاه را بلد بود ما
هم از این بابت خوشحال بودیم.
من که دیدم او چند بار بدون هیچ ابایی از ساواکی بودن
پسردایی خودش صحبت میکنه تعجب کردم و گفتم حالا این آقای ساواکی کجا هست؟ چکار
میکنه؟
خیلی راحت جواب داد: الان مداحه.
تعجب من بیشترشد. پرسیدم مداح؟!!
-
بله.
-
مگر در سفرهای
حج زمان شاه ساواکی ها هم مداحی میکردند؟
-
نه بعدا
یادگرفت. پس از انقلاب.
-
آخه چطور؟ مگر
کسی او را نمیشناخت؟
-
اوایل انقلاب
همسایه ها که میشناختنش اذیتش میکردند و او چون کاری بلد نبود خانه نشین شد. پس از
مدتی خانه خودشو عوض کرد و جای دیگری رفت که نمیشناختنش. با رفتن به مجالس عزاداری
و این طرف و آن طرف(لابد سر قبر مرده ها)کم کم مداح شد. تو مجالسش هم هیچگاه زعمای
قوم رو دعا نمیکنه.
در این موقع من به یاد یکی از همدوره ای های دانشگاهم افتادم
که سنش از همه بیشتر بود و تنها چیزی که به قیافه گنده ش نمیخورد دانشجو بودن و
درس خواندن بود. آنهم در رشته ما(باز هم فکر نکنید فقط تو جمهوری اسلامی سهمیه هست
آن موقع هم برای رشته های بودار سیاسی مثل جامعه شناسی - البته نه پول درار مثل
حالا سهمیه ای از افرادی که خودشان در نظر داشتند از سازمانهای مختلف قرارمیدادند).
او هر سال اتومبیل پیکان سفیدش را نو میکرد. وقتی نو میکرد یک جعبه شیرینی به کلاس
میآورد تا همه بخورند. بعد فهمیدیم که او ساواکی است و مسؤول موتوری بخشی از
ساواک. ولی بچه ها به او عادت کرده بودند و نمیتوانستند او را طرد کنند. او هم از
این موضوع بدش نمیآمد.
وقتی انقلاب پیروز شد و دانشگاه باز شد دیگر کسی او را ندید.
بعدها روزی یکی از دانشجویان همدوره به من گفت فلانی را در خیابان گرگان(نزدیک
محله شان. چون یک بار برای مجلس ترحیم پدرش به آنجا رفتیم) دیده است که داد میزده
و مسافر جمع میکرده یعنی مسافرکش شده بود(چون مثل اون یکی کار دیگری بلد نبود).
باز هم خدا پدرشو بیامرزه که نرفت مداح بشه. به قیافش خیلی میخورد که مداح بشه.
چون هم شکم گنده بود و هم موهاش زیاد و کمی فر مثل خیلی از مداحان! که نمیدونم چرا
بیشترشون در این زمونه این جورین.
به او گفتم ما هم چنین کسی را در دانشگاهمان داشتیم ولی او
مداح نشد و مسافرکش شد. پس:
وقتی مداحی شغل شود برخی بیکاران از
جمله ساواکیان هم مداح میشوند.
18/10/83 – احمد شماع زاده
No comments:
Post a Comment