Wednesday, July 22, 2015

مناظره دکتر و جوان آبادانی

مناظره دکتر و جوان
با یادی از:
مناظره دکتر و پیر
احمد شماع زاده

دکتر: جوون این خرماها رو نشسته نخور... میکروب داره... مریض میشی.
جوان آبادانی: خرما خودش انتی باکتریوله. هیچ چیمون نمیشه ... ما همیشه همین جوری خرما خوریم و تا حالا هم هیچکی هیچ چیش نِشده.
دکتر: ... چی گفتی؟‌ انتی چی چیه؟
-         باکتریوله.
-         آ...ها...! میخوای بگی آنتی باکتریاله... از کجا میدونی که خرما آنتی باکتریاله؟
-         مُ ِبچه آبُدانُم. ماها از وقتی به دنیا میایم یه نیمچه دکتر به دنیا میایم...
-         (دکتر از تعجب دهانش بازمونده!!) یعنی دیگه لازم نیس به دانشگاه برین... نه؟
-         اگه دانشگاه بریم برای دوره تکمیلیشه!! مُ گفتُم نیمچه دکتر، ِنگفتُم دکتر کامل که... الان کُکام تو دانشگاه درس میخونه. تازه سواد اونم رو مُ تأثیر گذاشته...
-         چی؟ نفهمیدم. یعنی چه که سواد او روی تو هم تأثیر گذاشته؟
-         چرو هر چی میگمُ نمیفهمی... خوب ای ژنتیکیه دیگه...
-         چه جور ژنتیکیه؟ برادرت دانشگاه میره؛ روی تو هم تأثیر میذاره؟ ویژگیهای ژنتیکی از پدر و مادر منتقل میشن، از خواهر و برادر که منتقل نمیشن...
-         خب بُبامون ژن دکترشدن داشته که ِبرادِرُم رفته دانشگاه دکتری بگیره...
-         خب. اگر هم درست بگی، روی اون تأثیر داشته، به تو چه ربطی داره؟
-         توی خون مُ هم هست دیگه...
-         حالا بگو چه تخصصی رو میخواد بگیره توی دوره دکتریش؟
-         ادِبیات فارسی میخونه!!...(دکتر از لافهای جوون داره از کوره در میره) میخواد دکتر ادِبیّات فارسی بگیره بلکه ِزبون آبُدانیا رو کمی تغییر بده!
-         ادبیات فارسی؟!!! زبون آبادانیها رو تغییر بده؟!! ما رو بگو فکر میکردیم حرفات یک کمیش درسته. دکتر ادبیات چه ربطی به پزشکی داره؟ تازه مشکل آبادانیا که زبونشون نیست. زبونشون شیرین هم هست... مشکل لاف زدنهاشونه؛ مثل تو که همه چیز رو به هم میبافی و ربط میدی...
-         تو این دنیا همه چی به همه چی، یه جورایی ربط داره...
-         داری یواش یواش پاتو توی کفش فیلسوفا هم میکنی ها؟
-         مُ  ِبچه آبُدانُم. بِچه آبُدان از وقتی که به دنیا میاد یه نیمچه فیلسوف هم به دنیا میاد!
-         او.....ه کارمون سخت شد. باکسی که هم یه نیمچه دکتره، هم یه نیمچه فیلسوفه، نه دکتره، نه فیلسوفه، حرف زدن خیلی مشکله...
-         نه مشکل نیس. مُ سؤالای سخت سخت ازت نمیپرسُم که نِتونی ِجواب بدی. اگه گفتی... اول مرغ بود یا تخم مرغ؟
-         نه... نه... وارد این گونه بحثها نشو. آخرش به دور میرسه...
-         نه. مُ دوره نِدیده، ای چیارو فوت فوتُم. گفتُم از اول که به دنیا اومدوم...
-         گفتم دور، نگفتم دوره... دور و تسلسل... میفهمی؟
-         مغلطه نکن کا! ما داریم بحث فلسفی!! میکنیم تو چرو حرف مسلسلو پیش میکشی؟
-         نگفتم مسلسل، گفتم تسلسل...
-         خب، تسلسل هم از مسلسل میاد دیگه...
-         لابد حالا میخوی بگی که دانشگاه نرفته ادبیات هم خوب میدونی!! نه؟
-         مُ که گفتُم ژنتیک اثر میذاره. مُ ژنتیکی یه نیمچه دکتر ِزبون فارسی هم هسُم... خوب مهم نیس. ولش کن اصلاً. بریم سراغ همون خرمای خودمون که از اونجا بحثمون شروع شد.
میدونی چرداق یعنی چی؟
-         نه. ولی اول بذار یه پرسش اصلی دارم اونو جواب بده بعد برمیگردیم به چرداق.
-         باشه.
-         چرا نخلها همشون توی خوزستان و جنوب ایران و عراق و شمال آفریقا رشد میکنن و خرما میدن ولی جای دیگه اگر هم رشدکنند،‌ به بار نمیشینن؟
-         جونُم ِبرات بگه: نخل آبخوریش زیاده. پس باید جایی باشه کنار رودخونه یا دریا. ولی کنار هر دریا و رودخونه ای هم نمیگیره. اگرم بگیره بر نمیده و تزیینی میشه. چونکه برای به بر نشسّن خرما هوای داغ لازمه تا خرما پخته بشه. به اون بخش از فصل تابسّون هم میگن خرماپزون که معمولاً توی مردادماهه و نزدیک به پنجاه درجه حرارت میرسه.
-         خیلی خوب. حالا برگردیم به چرداق. من هیچ چیز درباره اون نمیدونم.
-         معلومه که نمیدونی! بچه های تهران ای چیارو که نمیدونن... چرداق جائیه که خرماها رو میریزن توش و با پا میرن روش. مثل همون ِزمون که  تو جنگ ِبچه آبُدانیا میرفتن رو مین که کمی ِبچه های دیگه بخندن. ایثار یعنی همین دیگه یعنی خودتو بکشی تا دیگرونو شادکنی!!!...
-         خب. دیگه برای ما از این لافا نیا. بچه های آبادان کجا روی مین میرفتن که برای خنده هم رو مین برن!؟ بیشتر بچه های جنگ از...
-         نه... نه! دکترجون! توی دعوا نرخ تعیین نکن. مُ چاکِرتُم؛ آما دیگه قِرار نیس پته بچه آبُدانیا رو رو کنی ها...؟
-         خب، حالا بگو ببینم برای چی با پا میرن روی خرماها؟
-         نمیدونی؟ البت با پای شسته و یا چکمه ِتمیز ها...
-         نه نمیدونم. بگو تا بدونم.
-         برای ایکه شیره شو بگیرن. پایین پاتیل چرداغ یه جایی هس که شیره از اونجا سرازیر میشه به جای دیگه. راسّی دکتر میدونی جمار یعنی چی؟
-         چی؟ دوباره بگو!
-         جم مار(با ضم ج). بالای نخل، جایی که طلعا از اونجا در میان، جمار هس. جمار دیده نمیشه. چون توی تنه نخله و روشو لیفای خرما پوشوندن. همیشه هم که نیس. بعض وقتا جمار میخوریم. جمار خیلی خوشمزن. بچه ها بیشتر دوس دارن. جمار خیلی قویه! میگن کمر قرص کن هم هس و برای مردا خوبه که...
-         (دکتر در حالی که از عبارت کمر قرص کن خنده ش گرفته میپرسه:) گفتی طلعا؟ طلعا دیگه چیه؟
-         مُ جمع بسِِّمِش مفرِِِدش طلعه.
-         خوب طلع چی هست؟
-         بالابالای تِنِه نخل یه جایی هس که طلعا ازش درمیان. طلع از طلوع یعنی درومدن میاد. عربیه ای اسما که گفتُم همه شون عربی ان. فارسا ای چیارو نِدارن، چون نخل نِدارن. البت مُ توی کتاب فیزیولوژی گیاهی دیدُم به جای طلع نوشته رژیم خرما، که اونم فارسی نیس. 
توی طلع پر از شاخه های ریز خرمان. ِولی شاخه هایی که بعداً شاخه میشن. وقتی که اونا رشد میکنن، مثل جوجه که از توی تخمش در میاد، طلع رو میشکافن و از توش سرمیزنن... خرده خرده رشد میکنن و در نِهایت یعنی تو دل گرمای تابسّون تبدیل به اون شاخه هایی میشن که از دور بالای نخل دیده میشن و خوشه خرما رو شکل میدن. اسمشون تو قرآن، عرجونه. تو آیه یاسین که میگه: کالعرجون القدیم.
-         خب. قرآن خونم که هستی! بگو ببینم، میدونی قرآن برای چی این مثال رو آورده؟
-         نه. قرآن مثل فلسفه و دکتری نیس که آبُدانیا وقتی به دنیا میان نیمچه متخصص قرآن هم باشن. قرآن رو اگه بخوای بفهمی باید خیلی چیارو بدونی یا بهتره بگمُ هر متخصصی به اندازه تخصصش قرآن رو میفهمه. ِبرای همینم مُ شِنیدُم که تفسیرای مفسّرای بزرگم، غلط غلوط زیاد دارن! کوچیکاشونو که هیچ چی ِنگو
-         پس اگه نمیدونی بدون!: خدا این مثال رو برای گردش ماه به دور زمین آورده؛ و یکی از معجزات قرآنه که تو اون زمان هم گردش ماه رو یاداورشده و هم چگونگی گردشش رو گفته. تو که عربی میدونی و بچه خرما هم هستی بهتر میفهمی که کالعرجون القدیم یعنی چه... وقتی همون شاخه هایی که تو ازشون یاد کردی بزرگ شدن و خرما دادن و خشک شدن، سر شاخه به ته شاخه برمیگرده...
-         ها! ها! درسّه. (خوزستانیها به جای بله میگویند: ها)
-         ... و شکل بیضی پیدا میکنه...
-         خب دکتر! بگو اینو از کدوم تفسیر دِراوُردی؟
-         اینو توی هیچ تفسیری ندیدم. این حرف رو یک متخصص فیزیک که دوستم بود میگفت. خدا رحمتش کنه. چندین سالیه که فوت کرده.
-         آها...! دیدی گفتُم که تفسیرا نمیتونن ای چیارو به ما بگن. چون اونا که متخصص همه چی نیسّن. ازشونم نمیشه توقع داشت که همه علومو بدونن. ِولی خب نِباید خیلی هم دنبال ای تفسیرا رفت که چیز به درد بخوری به آدم نمیدن...
-         بله... خدا خواسته به آدمهای اون زمان و قرآن خونای بعدی بگه: اولاً کره هایی مثل ماه و زمین میگردند؛ یعنی سیاره هستند و ثابت نیستند و دوم اینکه شکل گردش سیاره ها این جوریه، ولی کسی به حرف قرآن گوش نداده تا زمانی که کپلر این موضوع رو کشف کرد...
-         بارک الله دکتر! بارک الله! ازت خوشُم اومد. مثل مُ یه چیزایی میدونی ها...!! (عجب لاف بزرگی!) بذار حالا یه چیه دیگه بهت بگُم. ای چیارو تو کتابا نمیتونی پیدا کنی. تا مُ هسّـُم ازُم بپرس! مگه امام علی نِگفت سلونی قبل ان تفقدونی! پس تا اینجا هسّی چیزایی که نمیدونی از مو یاد بگیر!! مثل کاستاندا که از دون خوان یاد گرفت.(هرچند اینهم لاف خیلی بزرگیه، ولی از یک نظر درست میگه؛ چون کاستانِدا هم رفته بود پیش دون خوانی که از یک گیاه مخصوص محلی خیلی چیزها میدونست، چیزهایی یاد بگیره که استاد و شاگری شون از همونجا شروع شد.) بعد که برگشتی تهران به تهرانیا یاد بده. اگرم سوألی داشتی در خدمتتُم.
اما حالا باید درباره طلع بیشتر توضیح ِبدُم:
طلعا نروماده دارن، چون نخل خرما نروماده داره. برای همینم از نظر علمی بهشون میگن گیاه دوپایه. پس طلعایی که توشون شاخه های ریز هس، وقتی که هنوز رشد نکردن از خودشون یه چیزی پخش میکنن که از نظر علمی بهش میگن هاگ. پس برعکس گیاهان تکپایه برای باروی نخل ماده، باید کسی از یه درخت نر این شاخه های ریز هاگ دار رو ورداره و بذاره روی درخت ماده. این کار در بهار صورت میگیره. به این عمل ما میگیم لقاح که فارسیش میشه گرده افشانی.
-         یک نکته ای رو من نمیدونم، کنجکاوم که بدونم؛ و اون اینه که چطوری نخلدارها برای گرده افشانی یعنی قراردادن طلع نر روی طلع ماده، از نخل بالا میرن؟
-         و موقع خوشه چینی... جونم برات بگه: یه کمربندایی هس که خیلی بزرگن. پایین درخت که هسّن اونو به خودشون جوری میبندن که بتونن تنه نخل رو بغل کنن؛ کمربندو قفل میکنن و بعد پاهاشونو دو طرف نخل میذارن و هی خودشونو همراه کمربند بالا میکشن، تا به بالای نخل برسن. اونجا هم به همون کمربنده تکیه میدن و کارشون انجام میدن.
-         خوب طلع کارش همین گرده افشانی و خاصیت دیگه ای نداره؟
-         نه. نخلدارا از همه چیز نخل خوب بهره برداری میکنن. به نظرت چه استفاده های دیگه ای ممکنه بکنن؟
-         من میدونم که عرق تارونه رو از نخل میگیرن ولی نمیدونم از کجای نخل. شاید از همین طلع بگیرن...
-         ها! ها!... عرق چی چی؟
-         تارونه
-         ما بهش میگیم مای لگاّح؛ یعنی آب لقاح. خیلی خواص داره. میگن اینم کمر قرص کنه و کمر مردا رو قرص میکنه تا بتونن ...
-         وارد جزئیاتش نشو. اشاره کردی بسه. العاقل یکفی بالاشاره... راستی میدونی چطور عرق طلعا رو میگیرن؟ یعنی مثل گلاب عرقشونو میگیرن یا اونها رو میجوشونن و آب جوشیده ش میشه عرق تارونه؟
-         والله دروغ چرو، اینو مُنَم نمیدونُم. چون تا حالا بالای سر اونا نبودم ببینم چکار میکنن. ولی مو فکر میکنم همون دومی درس باشه. لازم هم نیس مثل برگ گل لطیف بیان و عرقشو بگیرن. طلع خیلی بزرگ و هرچند توش لطیفه ولی روش خشنه. یعنی اسکلرانشیمش زیاده.
-         چه عجب!!... بالاخره یه چیزی رو اعتراف کردی که نمیدونی!
-         نه بابا ما بی انصاف که نیسّیم. اگه چیزی رو نِدونیم که میگیم نمیدونیم ولی خوب ای مغز فعال لامصب آبُادنی همه چی میدونه یا بهتره بگیم خیلی چیارو میدونه!!
-         نخیر... تو نمیتونی از لافت زدنت کم کنی!!
-         خب. همینه دیگه... راس میگم. مثلاً میدونی از طلعا چه جور دیگه استفاده میکنن؟
-         نه.
-         ای یکی مثل مورد اول خیلی مهم نیس؛ ولی برای ایکه بدونی میگمُ؛ و اون اینه که بخش بالایی طلعو که شکافته شده یعنی نصف کمترشو میبرن و تنها دو تا باریکه از دو طرف نگه میدارن. بعد اونا رو به هم گره میزنن و برای بچه ها یک دلو (قمقمه) طبیعی درس میشه. توش آب میریزن و مثل مَدانه و حُبّانه، آبسردکن طبیعی مشه و آب سردشو میخورن.
-         الآن دو تا کلمه هم گفتی که به ذهنم ناآشناست. اینا دیگه چی هستن؟
-         ما اینجا تنها بحث خرمایی میکنیم. اگر وارد ای بحثا بشیم، باید فرهنگ و ِرِِِوش زندگی اینجا رو هم برات بگم که از بحث خودمون میمونیم.
-         پس برگردیم به بحث خرمایی.
-         روی شاخه های کوچیکی که ازشون یاد کِردیم یه چیزایی مثل ساچمه محکم به شاخه چسبیدن. همونا هسّن که وقتی میخوای خرما بُخوری میبینی یه چیزی روی خرما محکم چسبیده(که بعضی بی ادبا میگن کون خرما، مثل تهرانیا که میگن کون خیار.) معمولاً مردم میکننش و خود خرما رو میذارن تو دهنشون و همین طور که خرما رو میخورن هسته شو هم در میارن. البت فرق این دو تا چسبیدنو که میفهمی. ساچمه شکله به شاخه چسبیده ولی بعد همون که از هم واز شده و خرما رو به بر نشونده همراه با خرما که بهش چسبیده از شاخه جدا میشه. بهتره اسمشو بذاریم بند.
-         چرا بند؟
ها... به نظر مُ کارش مثل بند نافه که جنینو به مادر وصل میکنه و شیره جون مادر رو میگیره تا جنین بزرگ بشه. جنین خرما هم از راه همین بند از درخت تغذیه میکنه و خرده خرده بزرگ میشه تا دوره خرما شدنش کامل بشه؛ وقتی کامل شد خود به خود همراه بند از شاخه ش جدا میشده.
-         خب. بگو چطوری از این به قول تو بند ریز، خرما با اون هسته درشتش به بار میاد؟
ها... مو فکر میکنُم کمتر کسی ای چیارو میدونه. تو کتابا هم که نیس. تنها باید از مو بپرسی.(عجب لافیه این جوون. همش میگه بپرس! خودش از دانش دکتر نمیپرسه که تو زندگیش به مسائل پزشکی خیلی نیاز پیدا میکنه! شاید هم بچه های خرما اصلاً مریض نمیشن. مگر چی بشه و یه اپیدمی بیاد... خدا داند.)
-         کُشتی مارو... بگو دیگه...
-         عرض به خدمتتون از وقتی که تو بهار شاخه ها رو نخلا نِمایون میشن تا خرما پزون که توی چله تابسّونه و گرما و شرجی پدر مارو درمیاره، خرما ای مراحلو طی میکنه تا بشه خرمایی که میخوریم:
اول همون بنده، از هم وا میشه و یه چیز سبزرنگی ازش سرمیزنه. ای سبزرنگه هی رشد میکنه تا به اندازه یه نخود درشت بشه که بهش میگن حبابک. مثل شکوفه که از نهنج سرمیزنه، کار بند مثل نهنجه. حبابک هی بزرگ میشه و بزرگ میشه تا زمونی که اسمش میشه چمری که هنوز سبزرنگه.
-         چی؟ چمری!؟
-         ها دیگه
-         ولی تو که پیشتر گفتی این اسما عربی هستن. ولی عربی که چ نداره...
-         پس معلوم میشه حواست همه جا سرجاش نیست. وقتی که گفتُم چرداق، چرا اونو ایراد نِگرفتی؟ دوم اینکه هنوز نمیدونی که عربی ما و عراقیا با عربیه اصلی فرق میکنه؟ مثل انگلیسی که صد تا انگلیسی داریم عربی ام همین طوره.
-         میدونستم کمی فرق میکنه؛ ولی نه اینکه چ و پ و ژ و گ هم توش وارد شده باشه.
-         پس معلوم میشه اصلن خبر نداری که ژ و گ رو عربای شمال آفریقا زیاد به کار میبرن، اما ما ژ رو به کارنمیبریم. پس عربی اونا که از ما بدتره. ما فقط چ و گ رو تلفظ میکنیم. مثلاً به کان میگیم چان. به همین دلیل هم چمری اصلش کمری بوده. به قال میگیم گال. به قل له میگیم گله(با تشدید ل). به قلاب میگیم چلاب. اما جالبه که به قاسم خودمون میگیم جاسم؛ به لقاح خودمون میگیم لگاح که بهش اشاره کردُم، به دجاجه خودمون میگیم دیایه و... همین طور بگیر برو جلو. البت مُ عرب نیسّم ها... از جانب اونا این حرفا رو میزنُم. وگرنه که عربای اینجا مثل مُ فارسی حرف نمیزنن که... اونا اگه فارسی حرف بزنن بعضی وقتا باید دلتو بگیری از خنده...
-         نفهمیدم. چه جوری دلت بگیری یعنی دلگیر بشی؟ تازه اگر دلگیربشی خنده ت که نمیگیره... ناراحت میشی...
-         نه. دکتر! چرو هیچ چی از زبون ما سرت نمیشه؟
-         دلتو بگیری یعنی شکمتو بگیری!!
-         فهمیدم... فهمیدم... حالا اگر بخوایم چمری رو فارسیش کنیم به نظر تو چی میتونیم جاش بذاریم؟
-         نه... نه... این کار غلطه. هر کلمه ای از جایی که تولد شده منتشر میشه به همه جا. تلفن بعد از صد سال هنوز تلفنه، چون انگلیسی بوده. ِمِثلاً پیتزا رو ایتالیاییا دُرُس ِکردن و حالا که همه دنیا استفاده میکنن هیچ زبونی تغییرش نداده و نمیدن و اگر مثل فرهنگستان فارسی تغییرش بده و بکندش کش لقمه آبروی خودشو ریخته.
ببین نگفتوم که مُ ژنتیکی یه نیمچه دکتر ِزبون فارسی هم هسّم؟ حالا فهمیدی با کی ِطِرفی؟ مُ آدم بیسوادی نیسّم. درسّه که تو فقر و ناداری زندگی میکنیم،  ِولی ای رو هم میدونیم که پولای مملکت چطور هپل هپو میشه ها...
-         خواهش میکنم... خواهش میکنم... توی همه چیز وارد شدی! دیگه تو سیاست وارد نشو! سیاست ته نداره... داریم از خرما و چیزای مربوط به خرما حرف میزنیم، پس همین موضوع رو ادامه بده.
-         چرا تا میخوایم حرف حقیّ بزنیم جلو دهنمونو میگیرین؟!!
-         من نمیخوام جلو حرف زدنت رو بگیرم، ولی از اون واهمه دارم که همین چیزای کوچولو رو بهانه کنن و بگیرنت... چنانکه بر سر دیگران آمد که نباید میامد...
-         مو بچه آبُدانم. مُ از چیزی ترسی نِدارُم. مگه همین چن هفته پیش نبود که یه جوون خرمشهری زن و بچه دار دستفروش از فقر و ظلمی که بهش شده بود خودشو آتیش زد؟ و مرد؛ خب مگه خون مُ از خون او رنگی تره؟ مونم بذار روش... بمیرُم بهتره تا این خفت و خواری رو ببینُم!
یه سال و نیم جنگیدن تا خرمشهر و آزادِش کِردن. خب که چه؟ که همون جور خراب بمونه؟ ما آب دُرُسی نداریم... کار نداریم... هیچ چیز دُرُسی نِداریم تازه ما خوب خوباش هسّیم. خیلی خونواده های اینجا(شادگان در نزدیکی خرمشهر و آبادان) از خونواده ما خیلی خیلی وضعشون بدتره...
(دکتر جوان را که اشک توی چشمهاش جمع شده دلداری میده... پس از نیم ساعتی، جوان که تا اندازه ای به خود آمده ادامه میده:)
-         ... اگه بخوایم خرما رو با انگور مقایسه کنیم، چمری مثل غوره ن. رشد که میکنه تبدیل به خارک میشه که زرد یا قرمزه و مثل انگور مِی خوشه ولی یک کمی گسه. بعضی خارکا خیلی گسن. بعضیاشون کمی گسن. فرق میکنه که چه نوع خرمایی باشه و کی خوشه شو از نخل چیده باشن.
-         ولی من دیدم که بعضی خرماها نصفش به قول تو خارکه و نصفش مثل رطبه به اون چی میگن؟
-         به اون هم خارک میگن تا تمامش رطب بشه. اون توی مرحله یک چهارم نهاییه.
-         چرا یک چهارم نهایی؟ باید نیمه نهایی باشه.
-         نگفتمُ که خیلی چیارو نمیدونی دکتر! رطب مرحله نهایی نیس که... مرحله نهایی خرمان.
-         مگر خرما همون رطب نیست؟
-         نه. خرما خرمان و رطب رطبه. بازم مثال انگور رو میزنُم: رطب مثل انگوره ولی خرما مثل کشمشه. رطبو مثل انگور نمیشه نگه داشت و باید زود خورده بشه وگرنه ترش میشه ولی خرما رو میشه مثل کشمش نگه داشت.
-         یه سؤال: حالا بگو چطوری رطب رو به خرما تبدیل میکنن تا خراب نشه.
-         ها... جونُم برات بگه: همون طور که گفتم رطبا رو تو چرداق شیره شو میگیرن. ولی بعد از شیره گیری خشکشون میکنن. اینم بگم که شیره خیلی از رطبا رو هم نمیگیرن و مستقیماً خشکشون میکنن. برای همینم بعضی خرماها خوشمزه ترن چون شیره شون گرفته نشده. برای خشک کردن خرما هم باید آبشو بگیرن، با همون روشهایی که انگورا رو به کشمش تبدیل میکنن. چون چیزی که مایه فساده، همونه که مایه حیاته. یعنی آب. باکتریا هم مثل همه جوندارای دیگه با آب زنده میمونن. اگه آب چیزی گرفته بشه باکتری نمیتونه دوام بیاره و چیزی رو فاسد کنه. مثلاً اگر بادوم یا چای خشک شده رو بیست سال هم توی یه جای خشک نگه دارید، فاسد نمیشه، تنها خواصشو کم کم از دست میده.
-         خب. اگر اینجوریه که تو میگی پس چرا به خرما میگن خرما ولی به انگور نمیگن کشمش؟ مردم اسم انگور رو به کار میبرن که نیمه نهائیه و خرما رو که نهائیه.
-         برای اینکه مصرف انگور مردم، تقریباً به اندازه خرمان و مصرف کشمششون به اندازه رطبه.
-         متوجه نشدم. موضوع رو کمی روشن کن.
-         نگاکن. توی تمام شهرهای ایران توی تابسّون انگور میخورن ولی تنها توی شهرهایی که رطب تولید میشه رطب میخورن و کمی هم تو تهران و بعضی شهرهای دیگه. ولی برعکس توی بقیه سال مردم کمتر کشمش میخورن و در تمام شهرها کم و زیاد خرما میخورن. به عبارت دیگه مصرف داخلی رطب مثلاً سی درصده و بقیه ش میشه خرما. ولی مصرف داخلی انگور هفتاد درصده و بقیه ش میشه کشمش.
-         خیلی خوب. حرفت درست، ولی یادت باشه که تو همه اسمهای مربوط به خرما رو به نفع اسمهای اینجا مصادره به مطلوب میکنی، من حتا فکر میکنم که خارک واژه ای فارسی باشه و نه عربی.
-         پس تو هم ای چیای منطقی رو میدونی. آره دکتر هر دکتری باید از هرچیزی یک کمی سردر بیاره و مثل بعضی دکترا نباشه که هیچ مطالعه دیگه ای ندارن و کارشون تنها ِطبابته. تازه دستکم توی کار خودشون هم مطالعه نِدارن که همیشه به روز باشن.
-         بسّه. لطفاً حرف تو حرف نکن! تو فکر میکنی که خرما تنها مال همین جاس؟ خیلی جاهای دیگه هم مثل جنوب کشور خودمون که عرب نیستن و شمال آفریقا، لابد کلمه های دیگری به کار میبرن...
-         خوب این باید تحقیق بشه. مُ تا همین حدّ شو میدونُم و ازش دفاع میکنُم.
-         تو حواست هست که تقریباً همه چیزای مربوط به خرما رو گفتی اما یک چیز مهمش رو فراموش کردی؟!(جوان به فکر فرو میره تا ببینه چه چیزی از نخل خرما رو فراموش کرده و بالاخره یادش میآید که سعف رو فراموش کرده.)
-         ها... راس میگی: سعف!(با فتح اول و دوم)
-         سعف دیگه چیه؟
-         مگه خودت نگفتی درباره یه چیز مهم از نخل که فراموش شده حرف بزنیم؟‌ به نظرت چی فراموش شده؟
-         برگ درخت خرما. بالاخره هر گیاهی یک برگی داره. حرفی از برگ درخت خرما نزدی.
-         خب حرف دوتامون یکیه دیگه...
-         یعنی سعف، همون برگ درخت خرماست؟
-         ها... دلم برات بگه: نخل خرما رو همه با همون برگاش میشناسن. اگه اون برگاش نباشن که تنها یه ستون بلند ازش باقی میمونه، اون طور که میگن توی جنگ، خیلی از نخلامون برگاشون سوخته بودن و تنها همون تنه شون باقی مونده بود که وقتی مو بچه بودم، اونا رو میدیدم.
نخل مثل کاهو که برگاش از ساقه ش در میان نه از روی شاخه ش، برگاش از ساقه ش که همون تنه نخله در میان. ولی نمیدونُم چرو توی لغتنامه ها، دو جا که مُ دیدُم، ِبرای ترجمه سعف به جای برگ درخت خرما نوشتن شاخ درخت خرما!! لابد اولین لغتنامه اشتباه کرده و لغتنامه های دیگه از روی  اولی غلط نوشتن.
-         دیگه داری حسابی پا تو کفش ادبای عرب و عجم هم میکنی ها...!!
-         خب. تو ببین حرف مُ درسّه یا نه بعد قِضاوت کن.
-         خب... بگو حرفت چیه؟
-         حرف مُ اینه که هرچی یه معنی و اسمی داره، به خاطر خواصّی که داره.
-         درسته.
-         خب. لطفاً‌ به مُ بُگو خِواصّ برگ چیه و خِواصّ شاخه چیه؟
-         اصلیترین خاصیت برگ فتوسنتزه که نور و اکسیژن رو میگیره تا به مصرف درخت برسه. ویژگی شاخه هم اینه که برگ و شکوفه روش در میاد، بعد شکوفه ها به میوه تبدیل میشن. توی پاییز هم برگا زرد میشن و میریزن.
-         خدا پدرتو بیامرزه کا. مو هم همینو میگمُ دیگه. سعف محل درومدن شکوفه و گل و میوه و برگ نیس. خودش یه برگه؛ چیزی که هس چون برگ بزرگیه، همه رو به اشتباه انداخته. سعف، برگی بزرگ، پهن و شاخ شاخه و مستقیماً از ساقه نخل در میاد، همون طور که کاهو برگش پهنه و مستقیماً از ساقه ش در میاد،. از سعف شکوفه و میوه در نمیاد و تنها کارش به قول شما همون فتوسنتزه و بس.
-         درست میگی، درسته... قبول کردم. حالا بگو مردم محلی چه استفاده هایی از سعف میکنن؟‌ من میدونم یکی از استفاده هاش اینه که با سعف حصیر میبافن.
-         حصیر، زنبیل، سبد، جارو، وسایل تزیینی و... از خراباش هم برای آتیش تنور و تو زمستون برای آتیش درس کردن و گرم شدن.
-         خوب دیگه بسه. خیلی چیزا ازت یادگرفتم. ممنونم؛ مخصوصاً اینکه بچه با حال و با مرامی هستی. به قول جاهلای قدیم تهرون زت زیاد، یعنی عزتت زیاد باد؛ و به قول بچه امروزیای تهرون: دمت گرم.
-         دم شما هم گرم کا... شما هم خیلی با معرفتی. هرچی مُ گفتمُ صبر کردی و از کوره در نِرفتی.
ما هم دممون گرمه و هم خونمون گرمه؛ به همین خاطرم میگن خوزستانیا خونگرمن. خونگرمی، با خودش با مرامی و با معرفتی میاره. به قول تهرانیا:
ما اینیم دگه.
-         ولی رسیدم تهرون به بروبچه های تهرون میگم که بچه های آبادان با اینکه خیلی با مرامند ولی خیلی هم لاف میان. لافهایی که کمتر میتونین جای دیگه پیدا کنید...
-         اتفاقاً همینم یه حسنیه. چون خودش یه هنره که بتونی لاف بیای و خنده ای گوشه لبی بشونی، ولی بی ادبی نکنی، به کسی توهین نکنی. خیلیا برای خندوندن یه عده ای، به آدمای دیگه توهین میکنن که تو مِرام و مسلِک ما نیس...

جوان آبادانی هنگام خداحافظی میگه:
دکتر جونُم. سلام مونو به مردم تهران برسون و بگو به ما هم سربزنن تا بدونن ما چه میکشیم. اگرم تونسی یه گزارشی از ای مصاحبه هم توی روزنامه ای چاپ کن. اگرم به خاطر خودسانسوری نتونسی حرفای سیاسی مونو بنویسی مهم نیس. نکته های مهم خرمایی شو بنویس. ولی به قول معروف در همیشه روی یه پاشنه نمیچرخه و انسان به امید زندن. به امید خداوند بزرگ، دست خدا به همراهت کا...

یاداوری:
این نوشته قابلیت تبدیل شدن به یک نمایشنامه کوتاه را دارد. تنها کافی است موقعیت، ویژگیهای مکانی و زمانی و المانهای صحنه آرائی به آن افزوده شود.
نکته مهم در زمان اجراء، آن است که نقش جوان آبادانی باید به یک جوان بومی که میتواند به طور طبیعی لهجه درست را ادا کند سپرده شود. تجربه نشان داده، غیرخوزستانیها لهجه خوزستانی را خیلی بد ادا میکنند که نه تنها شیرینی آن را از بین میبرند که بیشتر به مسخره و مضحکه شباهت پیدامیکند. این موضوع را خوزستانیها بهتر متوجه میشوند تا دیگران.

به امید ایرانی آباد و خرمایی! اگر خرما باشد نشانه آن است که:
آبِ فراوان هست، خورشیدِ تابان هست. پس، زندگی زنده است!

تیرماه نودوچهار
 برای دیدن تصویرها لطفاً از صفحه زیر بازدید کنید:
ببر هم که باشی وقتی به آبدان قدم میذاری باید ری بن رو چشمات باشه تا تیپت آبُدانی بشه

دارکوب آبُدانی

ورزش صبحگاهی در آبُدان

دِم مورچه های آبُدان گرم، که آبرومونو خریدن!

دو تا از بچه های آبُدان در حال ناهار خوردن!
مدیونی اگه فکرکنی فتوشاپه ها!!

دو تا حرکت خیلی معمولی از بچه های آبُدان