Thursday, September 6, 2012

خداشناسی خشایارشا و داریوش


سنگنبشته خشايارشا، به نام "ديوان"
علي سامي
 
در این متن میخوانیم:
- بررسي متن سنگنبشته خشايارشا از نظر مذهبي و بررسي دو واژه: "ديو" يا "ديوپسنا" و "ارت" يا "ارد" ازكتاب اوستا 
- نظر ايرانشناسان درباره این سنگنبشته  
- شرح برخورد داریويش و كمبوجيه با ادیان مردم كشورهاي فتح شده 
- شرح تولد و مرگ گاومقدس آپيس 
- سنگنوشته‌هایی كه در حرمسراي خشايارشا پيداشده  
- چگونگي برگزيده شدن خشايارشا به عنوان وليعهد داريوش
*****

در میان نبشته هاي ميخي كه از خشيارشا در تخت جمشيد به دست آمده و از همه پراهميت تر یک لوحه سنگي است كه "نبشته ديوان" نامگذاري شده، و مهمترين سند مذهبي پيدا شده از دوران شاهنشاهي هخامنشي در تخت جمشيد است. در اين سنگنبشته شهريار نامدار هخامنشي پس از ذكر كشورهائي كه بر آنها فرمانروائي داشته، تصريح ميکند، كه او پرستش خدايان دروغين به نام "ديوان" ممنوع کرده و پرستشگاههاي آنها را ويران ميسازد.

اندازه هر یک از هشت سنگ نبشته اي که در ساختمانهاي جنوب شرعي كاخ صدستون خشيارشا بنام خزانه تخت جمشيد یافت شده 52x58 سانتيمتر به كلفتي 10 سانتيمتر است. دو تا به خط ميخي بابلي، پنج تا به خط ميخي پارسي ويكي به خط ميخي عيلامي است. 
قسمتي از سنگنبشته عيلامي در سال 2496 شاهنشاهي (1316 هجري خورشيدي) و تكه ديگر آن در سال 2516 شاهنشاهي (1336 خورشيدي) پيدا شد. از اين هشت لوح سنگي، يكي كه به خط ميخي پارسي باستان است، در همان سالهاي پيدايش به بنگاه خاوري شيكاگو كه از نيمه سال 2490 شاهنشاهي تا نيمه 2498 در تخت جمشيد كاوشهاي باستان شناسي انجام ميدادند، داده شد كه در موزه شيكاگو موجود است. يكي هم در موزه تخت جمشيد و بقيه در موزه ايران باستان نگاهداري ميشود.

يك لوح سنگي ديگر هم در ساختمانهائي كه بنام اندورن يا حرمسرا نامگذاري شده (موزه كنوني تخت جمشيد و ساختمانهاي پيوست آن) بدست آمد، كه آن نيز به خط پارسي باستان است و يك لوح ديگر هم در سال 2525 شاهنشاهي(1345هجري خورشيدي) در زمينهاي كنار تخت جمشيد پيدا شد كه مطالب آن با نوشته هاي بالاي آرامگاه داريوش بزرگ در نقش رستم يكسان، ولی  به نام خشيارشا است.

ترجمه سنگنبشته:
"خداي بزرگي است اهورمزدا، كه اين زمين را آفريده، كه آن آسمان را آفريد، كه مردم را آفريد، كه شادي را براي مردم آفريد، كه خشيارشا را شاه كرد. يگانه شاهي را از شاهان بسيار، يگانه فرمانروائي از فرمانروايان بسيار.
منم خشيارشا شاه، شاه بزرگ، شاه شاهان، شاه كشورهائي كه داراي مردمان گوناگون است. شاه اين سرزمين بزرگ پهناور، پسر داريوش شاه هخامنشي. پارسي پسر پارسي، آريائي از نژاد آريائي.
خشيارشا شاه گويد: اينست كشورهائي سواي پارس كه بخواست اهورمزدا من پادشاه آنها هستم. من بر آنها فرمانروائي داشته ام. پيش من باج ميآورند. آنچه از سوي من به آنها فرمان داده ميشد، آنرا انجام ميدادند. قانون من آنجاها روا بود: ماد، عيلام(خوزستان)، رخج(بلوچستان كنوني)، ارمنستان، زرنك(سيستان)، پارت، هرات، باكتريان(بلخ)، سغد، خوارزم، بابل، آشور، ث ت گوش(دره رود هيرمند)، سپردا(سارد – ليدي)، مصر، يوناني هائي كه در دريا زندگي ميكنند(به احتمال جزیره قبرس)، آنهائي كه آن سوي درياها هستند، مك يا مكيا(مكران یا
عمان امروزي)، عربستان، قندهار، هند، كپدوكيه (قسمت خاوري آسياي كوچك)، داه، سكا، هوم و رگا، سكاهاي تيزخودان، اسكودرا(مقدونيه)، پونتيا، ليبي، كاريا (جنوب باختري آسياي كوچك)، حبشه(اتیوپی).
خشيارشا شاه گويد: هنگامي كه من شاه شدم، در ميان اين كشورهائي كه در بالا نام برده شد، نافرماناني بود، پس اهورمزدا مرا ياري كرد، به خواست او من آن كشورها را درهم نورديدم، و به جاي خود نشاندم. در میان اين كشورها پيش از من جاهائي بود كه ديوان را ميپرستيدند. پس به فرمان اهورمزدا من آن پرستش خانه ديوان را برافكندم، و فرمان دادم پرستش ديوان نكنند. هر جا پيش از من ديوان را پرستش ميكردند، در آنجا من، اهورمزدا و ارت را با فروتني ستايش نمودم و آنچه نادرست بود، درست كردم. اين كارها كه از من سر زد همه به خواست اهورمزدا بود. اهورمزدا مرا ياري كرد تا اين كارها را انجام دهم.
تو كه در پسين روزگاران ميآیي، اگر انديشه كني كه در زندگي شاد و در مرگ خجسته باشي، به ان دستورهائي كه اهورمزدا فرموده است، ارج گذار. اهورمزدا و ارت را با فروتني ستايش كن. مردي كه آن دستوري را كه اهورمزدا فرموده ارج گذارد، و اهورمزدا و ارت را با فروتني ستايش كند، در زندگي شاد و پس از مرگ خجسته خواهد بود.
خشيارشا شاه گويد: اهورمزدا مرا از هر بدي نگاهدارد، همچنين خانواده مرا و اين كشور را. اين را من از اهورمزدا درخواست ميكنم. اهورمزدا همه آنان را بمن ببخشد."
درباره ديو و ديويسنا(ديو پرست) به نوشته استاد پورداود در يشتها اكتفا ميشود. استاد بزرگوار درگذشته، نوشته است:
"… ديويسنا بمعني پرستنده ديو يا پروردگار باطل است. دئويسن در تفسير پهلوي ديويسن شده، و در توضيحات اين كلمه افزومده اند: آن دين غير ايراني است
در اوستا هم غالبا" ديويسنا از براي تورانيان آمده است، و بسا با صفت دروغ پرستنده يكجا استعمال شده است". 
در اينجا مناسب است كه خوانندگان را آگاه سازيم كه در هر جا از اوستا كه واژه ديوها آمده، از آن پروردگاران باطل يا گروه شياطين يا مردمان مشرك ومفسد اراده شده است. غالبا ديوها با جادوان و پریها يكجا ذكر شده اند، كه همه از گمراه كنندگان اند. از خود اوستا چنان برميآيد كه در عصر  تدوين كتاب مقدس هنوز اهالي مازندارن و گيلان يا قسمتي از آنان بهمان كيش قديم آريائي باقي بوده، بگروهي از پروردگاران يا ديوهاي اعتقاد داشته اند. چه غالبا" در اوستا از ديوهاي مازندران (مازن) و دروغ پرستان ديلم و گيلان (ورن) سخن رفته است.
پس از ظهور حضرت زرتشت، از خداي يگانه به نام اهورامزدا یاد شد، و گروه پروردگاران عهد قديم يا ديوها از گمراه كنندگان و شياطين خوانده شدند.
در اوستا نيز غالبا با ديوها پيشوايان مذهبي كه (كويان) و (كوي) باشند، يكجا ناميده شده اند. كويان و كوي دو طبقه از پيشوايان كيش آريائي بوده، كه مراسم ديني ديوها را بجاي مي آورده اند. در خود گاتها مكرر زرتشت از آنان شكايت ميكند كه اسباب گمراهي مردم ميباشند، و بواسطه تعليمات دورغين خويش آنان را ميفريبند.

ارت يا ارد در اوستا اشي از جمله ايزدان دين زرتشتي است و در گاتها از او نامي برده شده است. غير ازهفت امشاسپندان: و هومن، ارديبهشت، شهريور، سپندارمذ، خرداد، امرداد، و دو فرشته (سروش) و (آذر)، ارت هم يكي از ايزدان بوده كه در جهان مادي ثروت و نعمت و جلال مينوي هم در روز واپسين پاداش كردارهاي نيك و سزاي بدكرداران بدست اوست.

حكومت هخامنشي بطور محسوسي نسبت به اقليت هاي مذهبي مدارا و چشم پوشي ميكرد. مذهب و آداب ورسوم مردمان زير دست مورد احترام و رعايت بود، و بوسيله خود پادشاه در كشورهاي تابعه تشويق و ترويج ميشد. چنانكه كوروش و كمبوجيه و داريوش در بابل به عنوان پادشاه و رئيس مذهب، و از داريوش ببعد در مصر بعنوان فراعنه حكومت و فرمانروائي ميكردند.
رويهمرفته نسبت به شكست خوردگان با مهر و عنايت رفتار مي نمودند. تنها با خيانت پيشگامان و شورش كنندگان و متمردين با خشونت و سنگدلي رفتار ميكردند.
سياست مذهبي كوروش و داريوش بنيان گزاران شاهنشاهي هخامنشي درباره آئين و عقايد كشورهاي زيردست بر مدارا و رئوفت بود. پيروي همين سياست متين و مدبرانه بود كه كشورها با جان و دل فرمانبرداريشان را پذيرا گرديدند. اين خود يك سياست نوين مذهبي بود كه يك قوم پيروز و نيرومند، در حق كشورهاي شكست خورده و زير دست روا ميداشت كه در درازناي چندين هزار سال پيش از آنها، اعمال نگرديده بود. برترين پايه اين ارفاق و عنايت در حق قوم يهود بكار رفت كه خود مورد بحث و گفتار ديگري است.
كشور گشايان پيش از پارسيها يعني بابليها، عيلاميها، آشوريها و ديگر كشور گشايان كشورهاي باستاني آسياي باختري و بين النهرين يكي از افتخاراتشان اين بود، كه پرستشگاههاي شكست خوردگان را ويران و پيكر خدايانشان را همراه ديگر غنائم به اسارت ببرند. عيلاميها پيكر رب النوع ‹‹ ارخ›› را نزديك به 1635 سال در شورش نگاهداشتند. پادشاه بابل خدايان شهرهاي گشوده شده را به بابل آورد، و كوروش همانگونه كه در فرمان تاريخيش (منشور كوروش) گفته، همه را به جايگاه و شهرهاي خودشان برگردانيد.
كوروش با ادب و احترام بسيار به پرستشگاه ‹‹ مردوك›› درآمد، و باندازه اي فروتني كرد، كه بابليها او را نظر كرده و فرستاده مردوك دانستند.
‹‹ ژوردان›› در جاهائي كه خاك بين النهرين كه كاوشهائي نموده، تخته سنگها و ستون هائي پيدا كرده، كه نبشته هائي ار كوروش مانند مهر بر آنها زده شده، بدين مضمون: ‹‹ من كوروش پادشاه پارسيها كه ‹‹ ازاژيل›ت (پرستشگاه مردوك در بابل) و ‹‹ اژيلا›› (پرستشگاه نبو در بورسيپا) را دوست ميدارد. فرزند كمبوجيه پادشاه نيرومند››.
‹‹ سرلئوناردوولي›› باستانشناس انگليسي رئيس كاوشهاي باستان شناسي شهر باستاني ‹‹ اور›› نيز آجرهائي با مهر كوروش يافته است كه مينماياند كوروش بزرگ با روي پرستشگاه نانار، ا، نون ماخ. پرستشگاه مشترك ‹‹ نانا›› و ‹‹ نن گال›› را بازسازي نموده است. نوشته روي آجرها چنين است: ‹‹ كوروش شاه پارس، خداوندان بزرگ، همه كشورها را بدست من سپرده اند. من در اين كشور آرامش برقرار كردم.››
كمبوجيه با آنكه هرودوت نسبت هاي ناروائي به او داده كه گاو آپيس را در مصر با دست خود كشت، بررسي هاي تارخي و ژرفي كه پژوهندگان كرده و آمده، نه تنها تائيد شده كه وي چنين رفتاري ننموده بلكه دستور ميدهد كه از سنگ خاكستري رنگ، تابوتي براي گاو تهيه و عباراتي همانند آنچه فرعون هاي مصر بر روي تابوت مينوشته اند، بنويسند.
گاو آپيس در سال 35 شاهنشاهي برابر با 524 ق. م هنگامي كه كمبوجيه در مصر نبود و به حبشه و ديگر نواحي افريقائي رفته بود، بمرد و گاو آپيس پس از او، و در سال پنجم پادشاهي كمبوجيه زائيده شد، و تا سال چهارم پادشاهي داريوش بزرگ (سال 39 شاهنشاهي برابر با 518 ق. م) زنده بوده است.
اين سنگ نبشته در سال 1841 ميلادي توسط ماريت باستان شناس بنام فرانسوي در خلال كاوشهاي گورستان ‹‹ سراپئوم›› نزديكي ممفيس بدست آمد. بلندي آن 66 سانتيمتر ميباشد، كه در موزه لوور پاريس نگاهداري ميشود.
نوشته روي آن در دو قسمت و بخط مصر باستان ميباشد: يك قسمت زير نگاره خورشيد بالداري كه بالهاي گسترده آن همة هلال لوح را فرا گرفته و ميزي بنام ميز پيشكشيها نقش گرديده. سوي راست نبشته نگاره گاو آپيس با خورشيد و يك مار عينكي هم در بين دو شاخ آن نقش شده. اين مار همان است كه گاهي در آرايشهاي كلاه و تاج فرعون هاي مصر هم ديده ميشود.
سوي چپ نگاره، كمبوجيه ديده ميشود كه در برابر آپيس زانو زده و بالاي سرش نام و عنوانهاي او در سه ستون نبشته اند. بنابر اين مصريان كه نام شاهانشان را درون يك خط بيضي مينوشته اند، نام كمبوجيه نيز درون يك بيضي ديده ميشود. آن عناوين بدين گونه است: ‹‹ نمودار هوروس، پروردگار آفتاب درخشان، شاهنشاه مصر بالائي و پائيني. پروردگار ‹‹ رآ›› كمبوجيه خداوندگار مهربان و سرور دو كشور:

در قسمت دوم مطالبي در ده سطر نوشته شده كه قسمتي از آن محو گرديده، ولي توانسته اند همه آن نوشته را بفهمند. مضمون آن چنين است:

در سال ششم، سومين ماه از فصل شمسو، روز دهم در دوران پادشاهي شاهنشاه دو مصر بالائي و پائيني و ‹‹ازيس›› پروردگار بزرگ ‹‹ رآ›› كه او را زندگي جاوداني باد. خداوند ‹‹ آپيس›› با آرامشي تمام به سوي باختر زيبايش (يعني آرامگاهش) راهنمائي شد، و او را در گورستان و در جائي كه شاهنشاه براي او ساخته بود، جاي دادند. پس از انجام همه مراسم كه براي موميائي كردن آن لازم بود، جامه أي گرانبها بر او پوشانيدند و همه آرايشها و گوهرهاي گرانبهايش را با وي در آرامگاه جاودانيش جاي دادند. اينها همه بهمان روش انجام شد كه شاهنشاه كمبوجيه كه جاويدان باد، فرموده بودند.››

بر روي سنگ تابوت هم نوشته شده: ‹‹ مظهر هوروس، پروردگار آفتاب درخشان، شاهنشاه دو مصر بالائي و پائيني، پسر بروردگار بزرگ ‹‹ رآ›› كمبوجيه كه جاوداني باد. اين ساختمان بزرگ را از سنگ خارا براي آرامگاه آپيس ازيريس برپا داشت، و اين تابوت از سوي او يعني كمبوجيه كه شاهنشاه دو مصر بالائي و پائيني و پسر پروردگار بزرگ ‹‹ رآ›› است، پيشكش شد. بهره مندي از همه خواسته ها، زندگي جاوداني و بخت خوب، تندرستي، و شادي فراوان او را باد كه پادشاه دو مصر بالائي و پائيني است››.

نويسنده ‹‹ كتاب نخستين دوره استيلاي ايرانيان در مصر›› پونز فرانسوي در همين موضوع مطالبي نوشته كه ضمن مقاله آقاي سرهنگ قائم مقامي در شماره 9 آذر سال 1343 مجله ارتش درج گرديده و چنين اظهار نظر نموده است:

‹‹ پس از بررسي و مطالعات در مورد اين موضوع چنين نتيجه بدست مي آيد، كه مفاد ستون سنگ نبشته هاي هيرو گليفي مربوط به آرامگاه گاو آپيس را با مندرجات كتاب هاي هرودوت و ديودورو استرابن و ديگران بهيچوجه نمي توان مويد يكديگر دانست. و بهمين دليل نمي توان دعوي مورخان مزبور را وارد دانست. بويژه آنكه پادشاهي كمبوجيه انچنان كه متون اين سنگ نبشته ها نشان ميدهد، برخلاف اظهار مورخان قديم، توأم با عقل و درايت كامل بوده است.››

هاپي، هاپيس، آپيس بنابر معتقدات مصر باستان، بدون پدر به دنيا آمده، نور ماه مادرش را باردار كرده، و گاو آپيس بوجود آمده است. اين گاو به عقيده مصريان، مظهر دو خداي بزرگ ‹‹ پتا›› و ‹‹ ازيريس›› بود. هرودوت وصف آنرا چنين نموده است:

‹‹او از ماده گاوي بدنيا مي آمده كه از صاعقه باردار شده! و پس از زائيده آن گوساله بايد ديگر باردار نشود. رنگ اين ماده گاو بايد سياه، و در پيشانيش لكه سفيد سه گوشي و بر پشتش شكل يك عقاب وجود داشته باشد. موهاي دمش دو برابر دو گاوهاي معمولي باشد، و زير زبانش هم شكل حيواني نقش بسته باشد. چنين گاوي را با سرور و شادماني به پرستشگاه ممفيس برده و مي پرستيدند. چنانچه عمر او از 25 سال ميگذشت او را در آب چشمه مقدس غرق نموده، جسدش را با تجليل موميائي كرده، در گورستان مقدس ‹‹ سراپيوم›› دفن ميكردند.››

در تائيد مطالب بالا نوشته ديگري از ‹‹اوجا هورسن›› دانشمند و روحاني بزرگ مصري كاهن پرستشگاه ‹‹نيت›› در شهر ‹‹ سائيس›› ديده شده، كه مفاد آن چنين است:
‹‹شاه بزرگ همه كشورهاي بيگانه، كمبوجيه بمصر درآمد و بيگانگان همه سرزمين هاي بيگانه با او بودند. او سراسر اين سرزمين را گرفت. بيگانگان نشمينگاه خود را برقرار كردند. او فرمانرواي بزرگ مصر، خداوندگار بزرگ همه كشورهاي بيگانه بود. شاه به دريا سالار پيشين كه بسوي تازندگان روي آورده بود، پايه سرپزشكي داد. او با شاه چون همنشين ميزيست، و بكار داري كاخ گماشته شده. اوجا هورسن عنوان رسمي پادشاه مصر بالا و پائين فرزند: ‹‹ رآ›› را براي كمبوجيه فراهم كرد.
 

اوجا هورسن بزرگي سائيس نشمينگاه هاي ‹‹ ازيريس را آتوم›› را به كمبوجيه فهمانيد. او از بيگانگاني كه در پرستشگاه نيت نشمين كرده بودند، به شاه گله كرده و شاه فرمان داد كه آنها را بيرون برانند. كمبوجيه نيز ويران كردن خانه هاي سربازان مزدور يوناني را با كالاهايشان و بازگردانيدن رعاياي آنرا، بازدادن درآمد ملك هاي وقفي ‹‹ نيت›› و ايزدان ديگر را، و بر پاداشتن جشن ها و آئين ها را مانند پيش، و فرمان داد.كمبوجيه خود از سائيس ديدن كرد، به پرستشگاه درآمد و در پيشگاه ‹‹ نيت›› ستايش نمود. قرباني هائي براي نيت كرد چنانچه هر شاه نيكوكرداري پيش از او كرده بود.››
داريوش بزرگ براي يافتن گاو آپيس در مصر بمبلغ يكصد تالان كه بپول امروز دويست هزار تومان ميشود و عده داد، و از پرستشگاه آنان ديدن كرد، و نسبت به پيكر خدايان احترامات شايسته بجا آورد و در ‹‹ آزيس›› ساختماني براي ‹‹ آمون›› خداي بزرگ مصريان ساخت.
در متن مصري سنگ نبشته آبراه سوئز، داريوش زاده الهه ‹‹ نيت›› ( مادر خدايان مصر) و هم پايه ‹‹ رآ›› خداي آفتاب درخشنده ناميده شده است.
 

نه تنها شهرياران هخامنشي بلكه سرداران وشهربانهاي آنها نيز موظف بوده اند، كه معتقدات مردمان كشورها را محترم و مقدس بشمارند. ‹‹ داتيس›› سردار مادي كه بهمراه ‹‹ آرتافرن›› برادرزاده داريوش بزرگ مأمور گوشمال دادن به يوناني ها شده بود، بنابر نوشته هرودوت هنگامي كه به جزيره ‹‹ دلوس›› كه پرستشگاه مقدس ‹‹ آپولون›› در آن قرار داشت نزديك شد اهالي شهر از ترس فرار كردند. داتيس كشتيهاي ايراني را از نزديك شدن به جزيره بازداشت و جارچياني نزد فراريان جزيره فرستاد، تا به آنها بگويند: ‹‹ اي مردم مقدس چرا فرار مي كنيد. من خودم آن اندازه عقل دارم و شاه هم به من فرمان داده، به سرزميني كه زادگاه ‹‹ آپولون›› است، دست نزنم، و اين سرزمين و مردم آن را نگاه بدارم. به خانه هاي خود برگرديد.››
سپس فرمانده سيصد تالان (نزديك 27 خروار) كندور در محراب اين پرستشگاه مقدس بسوزانيد.


همي مورخ باز مينويسد: كه ‹‹ داتيس›› هنگامي به آسيا برميگشت، كشتيها را بازرسي كرد. پيكر زر گرفته شده ‹‹ آپولون›ت را در يكي از كشتيهاي فينيقي يافت. و دانست كه يكي از سپاهيان آن را از پرستشگاه ‹‹ دليوم›› كه در كنار دريا قرار داشت، ربوده است.

داتيس سوار كشتي خود شده و به دالس دفت، و پيكر را به پرستشگاه اين جزيره سپرد، و خواست كه آن را به جايگاه خود گذارند.

فرمان داريوش بزرگ به شهربان خود در آسياي كوچك ‹‹ گاداتس››، كه باغبانهاي پرستشگاه آپولون را بكار واداشته، و از آنها مطالبه ماليات كرده، و براي اينكار او را تكدير و سرزنش نموده، بهترين گواه بر محترم داشتن پرستشگاه هاي مردمان زير دست و كاركنان آنهاست. در آخر اين نبشته داريوش به فرماندار خود چنين نوشته است:
‹‹اما از سوي ديگر چون توعواطف مرا نسبت بخدايان منظور نداشته اي، اگر رويه خود را تغيير ندهي، خشم و قهري كه از اين بي حرمتي بمن دست داده، برتو ناگوار خواهد بود. تو به باغبانهاي تبرك شده آپولون تحميل كرده اي و بكار در زمين غير مقدس وادارشان ساخته اي. اينكار در حكم مخالت با احساسات نياكان من است نسبت بخدائي كه درباره ايرانيان گفته است …››

متأسفانه جملات آخر اين نبشته بدست نيامده و از بين رفته، و مينماياند كه ضمن آن نسبت به پارسيان (ايرانيان) تعريف و ستايشي بوده است، كه داريوش آن را يادآور شده و گواه قرار داده است.
روي سكه هاي فرمانداران آسياي كوچك، نگاره آپولون خداي يونانيها، و روي سكه فنيقيها با آنكه زيردست شاهنشاهي هخامنشي بوده اند، صورت ‹‹بعل›› خداي آنها نقش گرديده بود.

خشيارشا هنگام حمله سپاهيان ايراني به خاك يونان، سفارش كرد كه ذخائر و گنجينه هاي پرسشگاه ‹‹دلف›› از نگاه دارند، و دست درازي به آنها ننمايند. همچنين هنگامي كه به جنگل مقدس ‹‹زئوس لافيس تيان›› نزديك شد، از داخل شدن در آن خودداري كرد، و به سپاهيان خود دستور داد كه هيچكس داخل آن جنگل نرود، و خانه اعقاب ‹‹آتاناس›› را ماننده پرستشگاهي محترم داشت. او به پرستشگاه دلف نيز نزديك نشد، و از تاراج آن چشم پوشيد.

از روي همين روايات و شواهد پايه احترام شاهان هخامنشي نسبت به پرستشگاه ها و معتقدات مردمان كشورهاي زير دست، بخوبي نمودار است. گذشته از آن، چون روحانيان و كاهنان نفوذ بسيار گسترده اي در بابل و مصر و كشورهاي آسياي باختري داشتند، سياست چنين اقتضا مينمود كه از اين ابزار دين، براي كارهاي سياسي بطور پسنديده اي بهره برداري شود، تا توجه آن دولتها و مردمانش بوسيله اين كارگذاران نيرومند، بسوي دربار شاهنشاهي جلب گردد.

از طرفي چنانچه به عنوان مراسم و آداب ديني كشورهاي زيردست، رفتاري خلاف انسانيت و مدنيت انجام ميدادند، از روي اخلاق خود را موظف به بازداشت آنها از انگونه رفتار بي رويه ميدانسته. مانند آنكه بنابر نوشته ‹‹ آب پيان›› (مورخ 160 ميلادي)، داريوش به مردمان كارتاژ نوشت كه انسان را براي خدايان قرباني نكنند و گوشت سگ نخورند.

توضيح انكه فينيقي ها خدائي داشتند بنام (مولوخ يعني شاه) كه خداي سهمناكي بوده، و مردم فرزندان خود را بعنوان قرباني و خشنودي او در برابر ضريحش زنده زنده ميسوزانيدند. پرستش اين خدا در اثر نفوذ فينيقيها در كارتاژ هم معمول شد، و مي نويسند يكبار كه اين شهر در سال 307 پيش از ميلاد در محاصره فينيقي ها بود، به قربانگاه اين خدادويست پسر از بهترين خانواده شهر را در آتش انداختند.

زمان خشيارشا از مفاد سنگ نبشته ديوان چنين برمي آيد، كه آن مدارا و چشم پوشي تغيير كرده و نفوذ مؤبدان و روحانيان در امور ديني سرزمينهاي خاوري و شمالي، تا اندازه اي مؤثر گرديده، كه او روي همان تعصب و تأثير مذهبي بر خلاف پدر و نياكانش كه به حرف روحانيان مذهبي چندان التفاتي نمي كردند با آنها از راه مسالمت و مماشات در آمده، و به پيروي همين دگرگوني، پرستش خدايان ديگر را از قلمرو خود منع و طرد كرده، پرستشگاه آنان را ويران ساخته است. همين پادشاه هنگام پيروزي بر شهر آتن دستور داد كه پيكرهاي خدايان را بشكنند، و بتكده ها ار آتش زنند. زيرا او معتقد بود كه خدا مكان ندارد و به صورت جسم و بت نمي توان او را درآورد. همين رفتار خشيارشا خود يك عامل كينه يونانيها گرديد.

هنگامي كه تكه ديگري از عيلامي اين سنگ نبشته پيدا شد، پروفسور ژرژ كامرون دانشمند و خاورشناس بنام امريكائي، ديداري از تخت جمشيد مي نمود. او متن آن را مورد بررسي و پژوهش قرار داد و ترجمه آن را با مطالب ديگري موضوع سخنراني خود در بيست و چهارمين كنگره خاورشناسان كه در شهر مونيخ آلمان در اوت 1957 برگذار ميشد، قرار داد، كه چون مطالب و نكات جالبي در بر دارد، قسمتي از آن را نقل مينمايد:
‹‹آثار باستاني ايران موجب شگفتي و خوشوقتي باستان شناسان ميباشد. كتيبه مفصل بسه زبان، همراه نقش برجسته ممتاز داريوش، شاه بزرگ ايران كه زينت بخش كوه بيستون گرديده، مفتاخ اصلي بود كه بشر توانست بوسيله آن نوشته هاي ايرانيان باستان، بابليان، آشوريان و عيلاميان را كشف كند.

گنجينه هاي هنري شهر باستاني هگمتانه در جاي همدان كنوني (پايتخت مادها و سپس پارسيان) براي همه نويسندگان تارخ هنر، موجب خوشوقتي است. كاخها، نقشهاي برجسته و سنگ نوشته هاي پر افتخار تخت جمشيد، تا امروز همچون يادگاري هاي باشكوه قلمرو پهناور و شاهكارهاي عالي داريوش، خشيارشا و اردشير بجا مانده است. هنوز تمام اينها باستثناء معدودي از آن جاها، بناها و آثار باستاني كه ايران را چنين مشهور ساخته است، موجودند. تخت جمشيد بجهات زيادي مجلل ترين كارهاي شكوهمند شاهان هخامنشي بوده، كه قسمت عمده آن بوسيله داريوش و فرزندش خشيارشا طراحي و ساخته شده، و پس از بيست و چهار قرن باقي مانده است.

كاوشهاي ماهرانه اي كه در آغاز طرف بنگاه شرقي شيكاگو، و سپس بوسيله بنگاه علمي تخت جمشيد به عمل آمده، اين شگفتيهاي عظيم متوالي را ببار آورده است. كاخها، پلكان مزين، نقوش برجسته باشكوه، ستون هاي برج آسا، آرامگاهها و گنجينه هاي وسيع اسناد.

بعضي كتيبه ها كه منبع آنها گمنام بود، اسنادي بودند كه نگهداري آنها بگنجورها و خزانه داران سلطنتي سپرده شد. به آنان دستور داده ميشد، بكاركنان هنرمند پايتخت دستمزد پرداخت شود، و بقيه مانند نقوش برجسته سر در كاخ، به قصد آرايش بودند.

علاوه بر آن در شالوده تالا بار، يا گوشه هاي كاخها، كتيبه هائي پنهان شده بود. يك كتيبه مخصوص كه شايد مهمترين سند مذهبي باشد، كه تا كنون در تخت جمشيد كشف شده، بطور ترديد ناپذيري بمقصود جادادن چنان جائي بوده است. اين كتيبه از خشيارشا پسر داريوش است و در آن شاه بزرگ، پرستش خدايان منفور و مطرود را كه از آنها تحت عنون ‹‹ ديو›› نام ميبرد، منع مي كند، و شرح ميدهد كه چگونه معابدشان را ويران كرد. مكرر بلزوم ستايش خداي يگانه ‹‹ اهورامزدا›› بر طرق آئين بهي‹‹ارت›› و پرهيزكاري و تقوي اشاره مي كند. همچنين بكرات اعتراف مينمايد: مردي كه قانون اهورامزدا را رعايت كند، نه فقط در زندگي خوشحال خواهد بود، بلكه پس از مرگ نيز يكي از خاصان ايزدي خواهد شد. چنين اظهاراتي خشيارشا را همچون زرتشتي پابرجائي نشان ميدهد.

‹‹دكتر اريك اشميت›› رئيس هيئت علمي بنگاه شرقي شيكاگو ساليان پيش طي كاوشهاي پاسدار خانه، در گوشه جنوب شرقي صفه تخت جمشيد، سه لوح سالم و يك تكه از لوح چهارمي اين كتيبه را پيدا كرد. دو لوح آن بپارسي باستان (زبان شاه و دربار و مردم ايران)، نسخه سوم بزبان بابلي و لوح چهارم كه هنگام كشف، تكه اي از آن گمشده بود، بزبان عيلامي كه مركز آن شهر شوش يا شوشان بود، نوشته شده بود.

در هر حال متن كتيبه بر دو روي و حواشي بالا و پائين سنگي صاف، سخت و خاكستري كه اندازه آن بالغ بر پنجاه سانتيمتر است، نقر شده بود. خواننده كتيبه يك روي سنگ و حاشيه پائين را ميخواند، سپس آن را برميگرداند تا پشت و حاشيه پائينش را قرائت كند. درست مثل اينكه بخواهد كتيبه اي را روي يك لوحه سفالين بخواند. از آنجائي كه جاي كشف (پاسدارخانه) براي چنين اسناد مهمي يك نقطه عجيب و نامناسب است، دكتر اشميت بدون ابراز شك، بر سر اين نكته پافشاري مي كند كه آن كتيبه ها فقط پس از مرگ خشيارشا بدان نقطه كم اهميت راه يافته اند. همانطوري كه گفتيم، نسخه بزبان عيلامي در زمان قديم شكسته بوده است. هنگام كشف، قسمت قابل ملاحظه اي يعني 28 سطر از 50 سطر اصل متن را فاقد بود. اگر چه متن شكسته توجه مخصوص آقاي ‹‹ ف. ه. وايسباخ›› را جلب نمود، ولي هيچ ذكاوت و مهارتي نمي تواند سندي را كه شامل آن همه ماجرا و بيانات بغرنج بوده، مرمت نمايد.

يك اتفاق نادر و حسن تصادف موجب خشنودي دانشمندان گرديد، زيرا كاوشهاي تخت جمشيد ادامه يافت. طي بررسي هاي بيشتر و انجام كارهاي تعميراتي در پاسدار خانه، نگارنده تكه سنگ منقوري كشف كرد، كه خوشبختانه ثابت نمود چيزي جز تكه مفقود متن عيلامي نميباشد. هنگامي كه چند تكه آن بهم متصل شد، چنان پيوستگي كامل بود، كه فقط سه يا چهار علامت متن آن به تعمير مختصري احتياج داشت.

بدين ترتيب اين متن عالي خشيارشا اكنون بهر سه زبان كامل است. بنابر اين موضوع اين مقاله متن عيلامي كتيبه ‹‹ديوان›› خشيارشا مي باشد.

اكنون كه اقبال كشف اين تكه معروف به ‹‹ ديو›› عيلامي زبان خشيارشا را بما ارزاني داشته، جالب توجه است درجه اختلاف آن را از متن اصلي يعني پارسي باستان بررسي نمائيم. ترجمه عيلامي كتيبه هاي هخامنشي اغلب بعلت متابعت در مطابقت با اصل پارسي قديم مشهورند. درست است كه متن فعلي با قرائت ساده و دلپسند مغايرتي انجاد مي كند، كه ممكن است بفهم بهتر نسخه اصلي پارسي قديم منتهي شود. معهذا ميتوان گفت كه اين متن آشكارا مضمون ادبي ترجمه پارسي قديم را در بر دارد.

تنها در پنجاه سطر بيش از بيست واژه پارسي باستان عينا" بعاريت گرفته شده، بميخي ايلامي نقل گرديده. با چنان وفور اقتباس كه مشاهده ميكنيم، بايد استنباط كرد كه گرامر اصلي عيلامي و ترتيب كلمات بنحو قوي تعبير را در بر دارد.

آزمايش سند در واقع به اين اثر منتهي ميشود، كه كاتب آن تقريبا" در زبان عيلامي عامل بوده است. اين اثر بواسطه اين كشف كه تعداد خيره كننده اي اشتباهات خطي در ان پديدار است، شديد ميباشد. معهذا اين سند براي درك پيشرفت نفوذ مذهب بين پادشاهان ايران قديم اهميت بزرگي دارد. اهميت بزرگتر آن فايده اي است كه براي درك زبان عيلامي نصيب ما ميشود. سند مزبور تقريبا" چند كلمه تازه يا نادر را در زبان عيلامي مي آموزند، كه شامل بعضي لغات قديمي نامانوس است، كه ما را به استنساخ معني اين كلمات مجهز مي كند. لذا اين بازيابي بهيچوجه كم اهميت نيست.

كشفيات جديد (اعم از باستانشناسي و غيره) اگر چه مسائل ديگري به وجود مي آورد، بعضي مسائل را حل مي كند. در هر حال ما ميتوانيم متن كامل كتيبه موسوم به ‹‹ ديو›› خشيارشا را در هر سه زبان (پارسي – عيلامي – بابلي) بخوانيم. بنابر اين براي درك كامل آن، موقعيتمان بسيار بهتر از سابق است.

بدست آوردن متن كامل عيلامي اين كتبيه، ما را قادر ميسازد تا چند كلمه مهم بفرهنگ واژه هاي محدود عيلامي بيفزائيم، و نيز هر چند متن پارسي باستان (زبان شاه و دربار) كتيبه بطور روشن نسخه اصلي بشمار ميرفت، معهذا ترجمه بزبان عيلامي بما اجازه ميدهد، تا وسعت كلمات پارسي باستان را كه در فرهنگ عيلامي در ايام شاهان هخامنشي درج شده بسنجيم، و هر ايراني امروزه حق دارد كلمات اختتاميه آن كتيبه را در اينجا، فقط با جزئي تصرف در گفته هاي خشيارشا، كه متجاوز از دو هزار و چهار صد سال پيش نوشته شده بخواند، افتخار كند و شايد تكرار نمايد: ‹‹ خدا مرا و خاندان شاهيم و اين كشور را از آسيب نگهدارد. اين را از خدا درخواست ميكنم، اين را خدا بمن ببخشايد.››

نوشته هاي لوحي كه در ‹‹ اندورن و حرامسرا›› در سال 2491 شاهنشاهي (1311 هجري خورشيدي) پيدا شده، مطلب جالب و تاريخي ديگري دارد و آن اينست كه خشيارشا پس از ذكر تبار و خانواده و نژاد خود، توضيح ميدهد كه هنگامي داريوش شاه شد، ويشتاسب و آرشام (پدر و نياي داريوش) هر دو زنده بوده اند، و خود او را نيز، از بين ديگر برادران كه ميان آنها از خشيارشا هم بزرگتر داشته، چگونه به شاهي برگزيده است.

ترجمه قسمتي كه اين دو موضوع در آن ذكر شده بر اين مفاد است:
خشيارشا گويد: پدر من داريوش شاه بود. پدر داريوش ويشتاسب نام بود. پدر ويشتاسب آرشام نام بود، ويشتاسب و آرشام هر دو زنده بودند، كه اهورمزدا را خواست چنين شد، داريوش را كه پدر من است شاه اين سرزمين كند. هنگامي كه داريوش شاه شد كارهاي بسيار خوب كرد.

خشيارشا گويد: داريوش را ديگر پسران بود. خواست اهورمزدا بر اين قرار گرفت كه داريوش پدر من پس از خودش مرا بزرگترين بداند. هنگامي كه پدر من داريوش از تخت برفت (مرد)، به خواست اهورمزدا من بر تخت پدر شاه شدم. هنگام كه من شاه شدم كارهاي بسيار خوب كردم. آنچه را كه پدرم كرده، آن را نگاهداشتم و به آن كارهاي ديگر افزودم.

آنچه من كردم و آنچه پدرم كرد همه آنها را بخواست اهورمزدا كرديم.

خشيارشا گويد: اهورمزدا مرا نگهدارد و همچنين كشور مرا. آنچه من كرده ام و آنچه پدرم كرده است. همه آن چيزها را اهورمزدا پايدار بدارد. (به پاياد).

درباره وليعهد و پادشاه شدن خشيارشا پس از داريوش بزرگ كه در اين سنگ نبشته تصريح گرديده، و خود وجه امتياز اين نوشته بر ساير نوشته هاي خشيارشا ميباشد، بايد گفته شود كه داريوش بزرگ را پسران چندي بود نزديك به سيزده تن كه دو نفر آنها از خشيارشا بزرگتر بودند. ‹‹ آريا بيگ نس›› و ‹‹ ارت بازان›› بزرگترين پسران بودند. بنابر قوانين پارس ارت بازان بزرگترين پسر داريوش از دختر گبرياس ‹‹ گئوبروو›› مي بايستي وليعهد و پادشاه گردد. ليكن شهبانوي هخامنشي ‹‹آتساسا›› دختر كوروش، ميخواست پسرش خشيارشا، كه هم خون پدر بزرگش كوروش را داشت و هم خون داريوش، و اصيل ترين و شايسته ترين فرد خاندان هخامنشي بود، پس از داريوش شاه شود. علاوه بر اين خشيارشا زيبا و خوش سيما و برازنده بود و داريوش نيز او را از ديگر فرزندانش بيشتر دوست ميداشت.

آتس سا هنگمي كه داريوش براي خوابانيدن شورشهاي مصر و يونان روانه آن ديار شد، با كرداني و نفوذ و شخصيت ممتازي كه داشت، چنان كارائي كرد تا داريوش، خشيارشا را بولايتعهدي برگزيد، آرت بازان بنا بر قوانين پارس داعيه ولايتعهدي داشت، ولي چون خشيارشا مادرش دختر بنيانگزار شاهنشاهي بود و بعلاوه هنگامي زائيده شده كه داريوش شاه بوده، و برادران بزرگتر از خودش پيش از بشاهي رسيدن داريوش به دنيا آمده بودند، بنابر اين شايسته تر و سزاوارتر تشخيص داده شد.

داريوش هفت زن داشت. دختر گبرياس، آتس سا دختر كوروش بزرگ، پارميس دختر برديا برادر كمبوجيه، فايديم همسر كمبوجيه، فرت گون دختر آرتانس برادر داريوش، هرودوت دختر ديگر كوروش بزرگ، آرتيستون وروديمه دختر اتانس را كه در اندورن گئومات مع بودند نيز از زنان داريوش برشمرده است.

No comments:

Post a Comment